گفتارنهم: غفلت زدايى آرمان انبياء
میشكافم پرده هستى تو مى آيى برون
|
|
نقش نامت بسته ام، يعنى معماى توام
|
چكيده
غفلت، عمده ترين آسيب شخصيتى است كه درمان آن دو وصول انسان به كمال واقعى، و سعادت جاودان، ضرورى است و به همين دليل، غفلت زدايى طبيعى ترين انتظارى است كه از انبيا مى توان داشت. انبيا با تعاليم گوناگون به پيشگيرى و مقابله
با غفلت پرداخته اند از جمله اين تعاليم مى توان از تحول شناختى و ربط انگارى هستى، تحول وجودى به وسيله وحى، بينش امانت انگارى، ترغيب به عبرت آموزى از تاريخ، عبادت و ياد خدا نام برد.
مقدمه
طرح مباحث گفتار حاضر كه تغيير رفتار غافلانه، موضوع آن است، محتاج بيان چند نكته است. نكته اول: مباحث ياد شده در گفتارهاى پيشين همه در جهت شناخت غفلت، آثار و عوامل آن بوده است تا بر مبناى آن اولا شناخت شيوه هاى پيشگيرى از غفلت و روشهاى درمان و تغيير رفتار حاصل آيد. ثانيا انگيزه قوى در اخذ شيوه هاى و روشهاى ياد شده ايجاد گردد. شناخت دقيق شيوه هاى پرهيز از غفلت و وقوف بر روشهاى درمان آن، آخرين گامى است كه بايد برداشته شود تا عنايت الهى موجب توفيق جهد غفلت ستيزانه حاصل آيد:
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع الحسنين
(عنكبوت - ۶۹)
و آنانكه در راه ما با جان و مال كوشش كردند: محققا آنها را به راه معرفت و لطف خويش هدايت كنيم و هميشه خدا با نيكوكاران است.
نكته دوم: بحث از تغيير رفتار غافلانه، بر دو گونه است: بحث عام، ناظر به همه مراتب غفلت و همه ابعاد آن و بحث خاص، ناظر به مرتبه اى از غفلت و با بعد خاصى از غفلت آدمى. انسان در معرض همه گونه غفلت و همه مرتبه آن است و لذا مباحث مربوط به پيشگيرى غفلت، بحث عامى را مى طلبد اما در مقام درمان، تغيير رفتار در هر مرتبه اى بر حسب هر بعدى از ابعاد غفلت، روش خاصى را مقتضى است. فرد در اين مقام، بايد بر حسب درجه و نوع غفلت كه به آن گرفتار است، روش معينى را در پيش بگيرد. بنابراين مباحث اين گفتار، به لحاظ منطقى مسبوق به مباحث سابق است.
نكته سوم: بحث از تغيير رفتار با عوامل چهارده گانه پيدايى و پايدارى غفلت نيز مربوط است. ارتباط مورد نظر اين نيست كه روش پيشگيرى و درمان، همان رفع عوامل و زمينه هاى پيدايش غفلت است زيرا اين تصور كه روش رفع يك امر، انحصارا و لزوما رفع علل آن است، مبتنى بر ساده انگارى و عافيت طلبى است كه خود از عوامل غفلت است. وقتى باران مى بارد، روش پيشگيرى از خيس نشدن، جستن راهى براى متفرق كردن ابرهاى باران زا نيست. ارتباط پيشگيرى و درمان غفلت، شيوه هاى پرهيز و زمينه هاى آن، به اين صورت است كه با شناخت چگونگى پيدايش و پايدارى غفلت، شيوه هاى پرهيز و درمان آن معلوم گردد. اين شيوه ها در مواضعى بر رفع علل و زمينه ها استوار است و در مواضعى بر مهار كردن آن مبتنى است و در مواضعى مصون گردن شخص در مواجهه با علل و زمينه هاى پيدايش غفلت است.
نكته چهارم: هشدار و پرهيز دادن از غفلت طبيعى ترين توقعى است كه از تعاليم پيامبران آسمانى مى توان داشت. آنها بر اساسا براى زدودن غفلت و نيز برداشتن پرده پندار از چشم بشر آمده اند لذا شيوه هاى پيشگيرى از غفلت و نيز راههاى درمان آن را بايد از مكتب انبيا الهى آموخت. اين نكته به بسط بيشترى محتاج است. غفلت زدايى را زا زندگى فردى و اجتماعى انسان يكى از محورى ترين اصول در برنامه تربيتى پيامبران آسمانى است. انبيا عظام كه درود خدا بر آنان باد، اساس دعوت خود را بر رفع پرده پندار بنا نهاده بودند. تعاليم آنها ذكر و ياد آورى مجدد امور مورد غفلت، توصيف گرديده است. سخن آنها نورى است كه چشم و ديده انسان را روشن مى كند. اميرالمؤمنين، حضرت علىعليهالسلام
در خطبه ۱۰۸، آنجا كه هدف و برنامه تربيتى پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
را ترسيم مى فرمايند، به جايگاه مهم غفلت زدايى در اين برنامه اشاره دارند. در بيان حضرت، پيامبران همچون طبيبانى توصيف مى شوند كه پيشگيرى و درمان بيمارى غفلت، مهمترين نقش آنها است. آنان درمانگر بيمارى هستند كه موجب از دست دادن قدرت بينائى، شنوايى و بصيرت آدمى است
طبيب الدوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه، يضع ذلك حيث الحاجه اليه من قلوب عمى و اذان صم و السنه بكم، متبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره لم يستضيعوا باضوا الحكمه و لم يقد حوا بزناد العلوم الثاقبه، فهم فى ذلك كالانعام السائمه و الصخور القاسيه
(نهج البلاغه - خ ۱۰۸)
طبيبى كه بر سر بيماران گردان است و مرهم او بيمارى را بهترين درمان، و آنجايى كه داروى او سودى ندهد، داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دلهايى نهد كه از ديدن حقيقت نابينا است و گوشهايى كه ناشنوا است و زيانهايى كه ناگويا است. با داروى خود دلهايى را جويد كه در غفلت است يا از هجوم شبهت در حيرت. كسانى از چراغ دانش بهره اى نيندوختند و آتش زنه علم را براى روشنى جان نيفروختند، پس آنان چون اشتر و گوسفندند كه سر گرم چرا مانند يا سنگهاى سخت كه گياهى نرويانند.
تمثيلى كه در آخرين تعبير حضرت آمده در خطبه ۱۷۴نيز آمده كه در گفتار نخست به تفصيل مورد بحث قرار گرفت. وضعيت انسانها قبل از بعثت انبيا غوطه ورى در غفلت و بى خبرى است. لذا غفلت مادامى كه به وسيله هشدارهاى انبيا زدوده نشود غفلت معذور است. انذار و تبشير پيامبران براى بر طرف كردن چنين بى خبرى است. خداوند جامعه گرفتار به غفلت معذور را مورد خطاب پيامبران قرار مى دهد تا پرده پندار آنها فرو افتد اما جامعه اى كه از هشدار انبيا اعراض كند و على رغم هدايت آسمانى همچنان تغافل بورزد، جز هلاكت و تباهى سرنوشتى ندارد. در سوره يس ميخوانيم:
يس و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين على صراط مستقيم تنزيل لعزيز الرحيم لتنذز قوما ما انذر اباءهم فهم غافلون
اى سيد رسولان، قسم به قرآن حكمت آموز كه تو البته از پيامبران به راه راست فرستاده شده هستى، قرآن از جانب خداى مقتدر مهربان نازل شده تا قومى كه پدرانشان به مكتب آسمانى پيشين وعظ و اندرز شدند، اندرز كنى كه ايشان سخت غافل اند.
غافلان مورد خطاب وحى قرار مى گيرند تا اگر هشيارى و بيدارى يابند، شكر هدايت را بجاى آورند و سعادت و جاودان نصيب آنها است، اما اگر همچنان كفر ورزند و بر غفلت خود پرده كتمان و انكار افكنند و از حق گريزان شوند، غفلتى مضاعف خواهند يافت و تباهى جاودان نصيب آنها است. كسى كه به نور وحى بينايى نيابد، هر گز، بينا نخواهد شد، چنين كسانى از حيوانات گمراهترند. هلاكت، سرنوشت مختوم جوامعى است كه هشدارهاى انبيا اعراض كنند و بر غفلت خود غوطه ور گردند:ذلك ان لم يكن مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون
اين فرستادن رسول براى اين است كه خدا اهل هيچ ديارى را بى خبر بودند، از روى ستم هلاك نكرد.
شيخ طوسى (ره) در توضيح آيه شريفه ياد شده مى نويسد: مقصود بيان علت است. يعنى خداوند مردم سرزمين را كه گرفتار گناه و انحراف هستند، هلاك نمى كند. مگر آنكه پيامبرانى به سوى آنها فرستاده شوند و آنها مردم را به دلايل حجتهاى خداوندى آگاه كنند و آنها را زا كفر خدا بترساند و حقايق را به گوش آنها برساند. سپس اگر از اطاعت پيامبران سرباز زدند آنها را هلاك خواهد كرد و هرگز به طور ناگهانى مردم را غافلگير نمى كند. البته بر خداوند لازم نيست كه اتمام حجت كند، زيرا همينكه مردم دست به ستم و تجاوز زدند سزاوار كيفر مى شوند، جز اينكه خداوند مى خواهد حجت خود را ظاهر گرداند.
بنابراين غفلت زدايى و برقرارى ارتباط هشيارانه خلق با خدا كه غفلت ناشى از زندگى اين جهانى است، عنصر اصلى در جهت گيرى دعوت انبيا است. نقش نبوت و كاركرد رسالت انبيا عبارت است از دعوت مردم از اشتغال به امور اين جهانى و توجه دادن آنها به خدا و بازگرداند آنها از روى آوردن به دنيا و اقبال به آخرت و اين مقصود اصلى نبوت است.
امام خمينى (ره) در تبين جهت گيرى دعوت انبيا به عنصر اساسى در تعاليم آنها توجه داده است. تمام چيزهايى كه انبيا آورده اند اينها، مقصود آنها به ذات نبوده است، تشكيل حكومت مقصود به ذات نيست براى انبيا... آنچه انبيا براى او مبعوث شده است و تمام كارهاى ديگر مقدمه اوست. بسط توحيد و شناخت آن از عالم است. ارائه عالم به آن طورى كه هست، نه آن طورى كه كه ما ادراك مى كنيم و به دنبال اين بودند كه همه تهذيبها، تعليم ها و همه كوششها در اين باشد كه مردم را زا اين ظلمتكده هايى كه همه عالم ظلمت است، نجات دهند و به نور
برسانند.
بنابراين زدودن پرده پندار و نجات آدمى از ظلمات برخاسته از غفلت و بى خبرى و رساندن آنها به نور معرفت و هشيارى مهمترين آرمان در تعاليم پيامبران است. در مواجهه با چنين هشدار هدايت بخشى بر دو گروه هستند: شكرگزار و كفرپيشگان.
نمودار شماره ده - صفحه ۱۷۶ كتاب
نكته پنجم: مفهوم آيه در فهم چگونگى روش انبيا در غفلت زدايى اهميت فراوانى دارد. اين واژه در زبان قرآن و روايت، كاربرد فراوانى دارد. اين واژه به صورتهاى گوناگون بالغ بر سيصد و يكبار در قرآن آمده است. تفصيلى از دانشمندان سده هشتم هجرى بر آن است كه آيه در قرآن بر دو وجه است: وجه نخستين آيه به معناى عبرت است. مانندوجعلنا ابن مريم و امه
آيه (مومنون - ۵۰) وفانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين
در هر دو آيه به معناى عبرت گرفتن و پند آمده است و و جه دوم آيه به معناى نشان دادن و علامت به كار رفته است و از از اين معنى در قرآن بسيار است.
در مفهوم عبرت و پند نيز نشان و علامت، نهفته است زيرا اساسا پند به تعلق و مدلول علامت بر مى گيرد، علامتى، نشانگر پند است و علامتى از امرى ديگر حكايت مى كند، به همين دليل مى توان گفت كه آيه در كاربردهاى متنوع قرآنى به معناى نماد حاكى از امرى و نشان حقيقى قدسى به كار رفته است. در بيان قرآن همه عالميان، آيات رؤ يت حضور خداوند در هستى هستند. وحى الهى نيز خطاب كلامى خداوند با مردم است، نيز آيت است. انسانهاى هادى و برجستگانى كه بر رفتار آنها به دليل تخلق به اخلاق الهى نشان از خدا هست نيز آيه الله ناميده مى شوند. هر چه از آيات اوست چه اينكه تكوينى باشد يا كلامى و تشريعى و چه اينكه آيات آفاتى باشد يا انفسى.
۹-۱) امانت نگرى
يكى از موثرترين شيوه هاى غفلت زدايى انبيا ترويج اين نگرش در انسانها است كه انسان هر چه بيشتر از طبيعت و محيط مى تواند در اختيار آدمى باشد، امانت الهى نزد آن بشر است. انسان مالك مطلق خود و دارائيهاى خود نيست، نه تنها محيط زيست بلكه وجود آدمى نيز امانتى است نزد وى. امانت انگارى دغدغه اضطراب مثبت و مسئوليت مى آورد و فرد را از آرامش كاذب برخاسته و از بى خبرى رهانيده و در نهايت آرامش واقعى را سبب مى شود. واژه امانت در لغت نيز متضمن آرامش است. امن حالت آرامش و اطمينان نفس و زدوده شدن خوف و ترس از فرد را گويند. تحقق چنين حالتى در انسان را امان مى نامند و بر آنچه انسان نسبت به آن چنين حالت آرامش دارد، امانت گويند.
مفهوم اصطلاحى امانت، امرى است كه نزد غيره وديعه بسپارند تا آن را براى حفظ كند و سپس به وى بازگرداند.
در مفهوم امانت چند عنصر وجود دارد. اولا امانت امر گرانبها و مهمى است. امور بى ارزش را نزد كسى به وديعت نمى گذاريم. ارزش و منزلت آن به امور گوناگونى بستگى دارد: شان صاحب امانت و نقش و اهميت شى مورد امانت و ثانيا امامت امرى است در معرض تباهى و محتاج محافظت به گونه كه مراد صاحب امانت از وديعه نهادن حفظ و نگهدارى آن از خطرات و تهديدات است ثالثا، امانت مسئوليت آور است كسى كه امانتى را بر عهده مى گيرد مسئوليت حفظ آن را قبول مى كند و اين مسئوليت دغدغه، احتياط و اضطراب مى آورد و رابعا امانت نوعى ارتباط سه وجهى بين صاحب امانت، شى مورد امانت و شخص امين به وجود مى آورد. بر اساس اين مى توان امانت را چنين تعريف كرد: امانت امرى است محتاج حفظ و نگهدارى كه از جانب آن كسى نزد فرد ديگرى به وديعه نهاده است و از او انتظار مى رود كه حفظ آن كمال احتياط و حزم را داشته باشد. امانت دارى ارزشهاى اخلاقى است كه به رفتارهاى ارتباطى بين شخصى متعلق است و اما در تعاليم انبيا اين ارزش در سطحى بسيار فراتر تعالى يافته و همه ارتباطهاى انسانى را چهار جهت خدا، ديگران، طبيعت و خود شامل مى گردد. در بينش و حياتى، امانت انگاشتن خود، ديگران و هستى، يك اصل مهم است، در سوره احزاب سخن از ارائه امانت به آسمانها، زمين. كوه رفته است كه همه آنها از تقبل مسئوليت امانت دارى شانه خالى كرده اند و بر خود لرزيده اند اما انسان آنرا پذيرفته است.
بار امانتى كه نهادى بر دوش من
|
|
بارى بود كه پشت فلك میكند دوتا
|
مفسران در تفسير اينكه مراد از اين آيه چيست سخن گفته اند: مى توان گفت: در اين آيه نگرش امانت بودن خويش و هر آنچه با آن بتوان ارتباط برقرار كند به ميان آمده است.. اين امانتى است كه آسمان نتوانست بار آن را بر دوش كشد.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
|
|
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
|
بر اساس اين نگرش، همه مواجهه اى خويش، هر معامله اى با طبيعت و هر ارتباطى با مردم مجاز نيست بلكه بايد رضايت صاحب امانت - خداوند متعال - را لحاظ كرد. امانت نگرى پرتوى است با خدا، خود، ديگران و طبيعت را به نحو معنا دارى تبيين و تصحيح مى كند. آنچه خداوند براى انسانها تكليف قرار داده است و آنچه او به منزلت لطف الهى اند. انسان بر مبناى امانت انگارى مسئول است كه كمال احتياط را استفاده از آنها را داشته باشد و از افراط و تفريطها بپرهيزد. ارتباط فرد با خويش بر اساس بينش امانت دارى تبيين و تصحيح شده. انسان خود و هرچه دارد، امانت الهى است و او بايد در حفظ و صيانت نفس كمال احتياط و حزم را داشته باشد. خودكشى، به عنوان مثال، در اين نگرش خيانت در امانت الهى است. همچنين است كاهلى و سستى و بى خبرى.
امانت انگارى خويشتن مانع از آن مى شود كه خود را ارزان بفروشيم و در كشاكش زندگى پر زرق برق و معيشت پر رنج و درد خويشتن را از دست دهيم. انسانى كه خود را امانت الهى مى داند هرگز در هيچ لحظه اى تغافل نمى ورزد و شرط حزم و احتياط را فرو نمى گذارد. خود را موجودى ارزشمند و شايسته خلافت الهى مى داند و از طرف دشمنان پنهان و پيدا تهديد مى شوند و جاى هيچگونه بى مبالاتى نمى يابد. بر منزلت و قدر خويش واقف مى گردد و از خود كم بينى و خود بزرگ بينى مى رهد. رحم الله امره عرف قدره. يكى از خصلتهاى فردى كه خطاب وحى با ايمان پاسخ مى دهد امانت دارى بر خويشتن است. اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
مى فرمايد:المومن امين على نفسه، مغالب لهواه و حسه
مومن بر خويشتن امين است و برخواسته هاى هوى و هوس و بر حس خود غالب.
مومن تابع هوا، هوس و خواهش خود نيست بلكه بر همه غلبه كرده و همه را تابع خود مى كند. انبيا با ترويج امانت انگارى نه تنها پرده پندار را زدوده اند بلكه با تحول درونى ناشى از بصيرت ايمانى، زندگى را معنا دار كرده اند و عاشقانه زيستن را نشان داده اند. امانت انگارى ارتباط سه وجهى به ميان آورده است: من امانت دار خدا هستم در خصوص خود و ديگران، امانت دار پر ارزش ترين موجودات. آنچه سبب امانت دارى من گرديده است عشق ازلى است. ما از ازل امانت دار عاشقيم و اين نه تنها ديدار ما را يا صاحب امانت، روز قيامت است. هر آنچه از مشكلات و سختيها در حفظ امانت بر ما رود، آسان مى گردد و شيرنى وعده ديدار تلخى روزگار را شيرين مى سازد.
ما امانت دار عشقيم از ازل
|
|
آنچه گردون برنتابد بار ماست
|
آنچه گرماى قيامت مام اوست
|
|
رمى هنگامه بازار ماست
|
چون شب عيد است بر ما شام مرگ
|
|
در قيامت وعده ديدار ماست
|
ربط انگارى هستى
عالم هستى و هر آنچه در آن وجود دارد، به صورت قابل لحاظ است: لحاظ استقلالى و لحاظ ربطى. عالميان در لحاظ استقلالى از وجود مستقل برخوردارند و ما از آنها جز ماهيت و عوارض شخصى شان نمى بينيم. هر آنچه را موجودات مى يابيم ؛ هويت، چيستى، كمالات، عوارض آنها است. آنها موجوداتى هستند براى خود، برخوردار از استقلال، شان و بودن. اما در لحاظ ربطى، موجود مستقل آنها در اين حقيقت كه آنها وجودات ربط به غير هستند محو مى شوند. در لحاظ ربطى هويت آنها را چنين مى يابيم كه از آن امرى هستند. بيان مثالى ساده، مقصود را روشن مى كند: دانشجوى فاضلى را لحاظ مى كنيم، اوصاف شخصى او را در نظر مى گيريم، برخوردارى اش از تقوى، صلابت ايمان، علم، فراست، او را مى ستائيم و بدليل بهره مندى از همكاريهاى آينده اش جهت بورسيه سازمان، گزينش مى كنيم.
اما در لحاظ ديگر او را مى بينيم و فراتر از اينكه برخوردارى وى از كمالات را لحاظ كنيم، اين حقيقت را مى يابيم كه استادى مهذب و متخصص او را تربيت كرده است و او را والدينى صاحب كمال است. مثال ديگر: فرض كنيد كه مادرى به اتاق فرزند خود وارد شود تا با نظافت و نظم آن وسائل فرزندش بپردازد. لباس فرزند را مى نگرد. آن را به خوبى بررسى مى كند: كهنه شده يا نه؟ تميز است يا نه؟ پاره شده يا نه؟... اين نگاه استقلالى است. اما فرض كنيد فرزند وى شهيد شده باشد و او بعد از مدتى به اتاق او وارد مى شود و ود مى گردد و همان لباس را مى بيند، آيا وى از خود لباس چيزى مى بيند؟ آيا لباس براى او مستقلا وجودى و شاءنى دارد و يا اينكه هر چه در لباس مى نگرد جز فرزند خود را نمى بيند.
در اين نگرش، لباس هويت از اويى و ربطى يافته است. او به هر يك از وسائل فرزند خود نگرد فقط فرزند خود را مى بيند. همه چيز با وى سخن از فرزند دارند. همه هويت حكايتى و آيه بودن دارند. تفاوت مستقل ديدن امور و ربط دادن آنها، در اين است كه در لحاظ دوم امور ما با سخن مى گويند، سخن از چيزى كه آنها عين ربط به آنها هستند، در حالى كه در حال نخست آنها ساكت و صامت هستند. البته اشيا در واقع امر، هويت واحدى دارند و دقيقتر آن است كه بگوئم ما انسانها با پديده هاى طبيعى و به طور كلى عالم هستى دو گونه مواجهه داريم: مواجهه غافلانه كه تنها هويت شخصى و ظاهرى امور را فرا چنگ مى آورد و از يافتن امرى پنهان باز مى ماند و مواجهه هشيارانه كه امور را نماد، علامت و آيتى براى ديدن ژرفترين مرتبه حقيقت مى كند، در واقع اشيا را كه مى نگرد، همه مانند علامتى كه در كنار جاده با رانندگان سخن مى گويد، هويت نمادى دارد تا از حقيقتى اصيل كه به آن تعلق دارند سخن گويند.
اگوستين (۳۵۴-۴۲۰ م) مواجهه خود با پديدارهاى طبيعى را چنين گزارش داده است كه از آسمان و زمين و خورشيد و ماه پرسيدم و هر يك از آنها گفتند خداى تو من نيستم. از دريا و جانواران پرسيدم و آنها نيز پاسخ دادند خداى تو ما نيستيم، از ما فراتر برو... به همه آنها گفتم: شما همه با من سخن گفتيد، گفتيد شما او نيستيد، پس سخن درباره اش بگوييد. به آواز بند گفتند ما را او آفريده است. چرا آسمان و زمين و اشيا، مى گويند كه آفريده خدا هستند؟ اين سئوال را قرآن مجيد از زبان حضرت ابراهيمعليهالسلام
سوره انعام آيات ۷۸ و ۷۶ پاسخ داده: از اين راه كه تحول مى يابند و دگرگون مى شوند، غروب مى كنند و افول مى نمايند. افول، غروب و تغيير دگرگونى هويت ربط بودن آنها را نشان مى دهد كه آنها نه از خودند، بلكه از خداى تعالى هستند و چنين صريح از خدا سخن مى گويند.
هستى و همه پديدارهاى طبيعى براى انسان، هشيار سخن از او دارند. حكايت از خداى ناظر كه عالم همه محضر اوست. آنها سميع و بصير هستند و از دولت ربط به غنى مطلق دلشاد هستند. اما براى غافلان خاموش اند و اگر غفلت زدوده شود، نيايش و راز جمادات كه الله الله گوى هستند، فاش شنيده مى شود:
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
|
|
با شما نامحرمان ما خاموشيم
|
فاش تسبيح جمادات آيدت
|
|
وسوسه تاويل ها نربايدت
|
يكى از روشهاى پيامبران در هشيار كردن مردم و زدودن غفلت آنها، ايجاد تحول و انقلاب بينشى در افراد است به گونه اى كه بتواند در مواجهه با امور هويت نمادى آنها را بيابند. به همين دليل در زبان قرآن پديدارهاى طبيعى، آسمان، زمين، دريا، حيوانات و حوادث تاريخى در جوامع بشرى آيه ناميده مى شوند. آيه اسمى است كه دقيقى هويت ربطى و نمادى بودن پديدارها را نشان مى دهد. مهم اين است كه فرد در مواجهه با هستى، آيه بودن آنها را دريابيد و غافلانه از آنها اعراض نكند. مثل كسانى كه از هويت آيه بودن پديدارها و حوادث، بى خبرانه اعراض نكند. مثل راننده اى است كه چون به علامت پيچ تند جاده مى رسد، نسبت به مضمون آن نا آشنا باشد و آن را ساكت و صامت بپندارد و به راه خود ادامه دهد و مثل افتاده به چاهى است كه چون طنابى براى نجات وى فرستند، به بررسى و تجزيه و تحليل هويت آن مشغول گردد و از هويت نجات بخشى ريسمان محروم ماند. تاكيد بر هويت آيه اى پديدارهاى طبيعى و حوادث تاريخ، جايگاه ويژه اى در تعاليم انبيا دارد. قرآن، انسانها را فرامى خواند تا به امور دسترس خود تامل كند، از ظاهر و محسوس فراتر روند و بازتاب غيب را در اين امور بينند:
افرايتم ما تمنون؟ ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون
(واقعه - ۵۹-۵۸)
آيا نطفه را مى بينيد؟ شما آن را آفريده ايد و ما آفريدگار آنيم؟
افرايتم ما تحرثون؟ انتم تزرعونه ام نحن الزارعون
آيا در آنچه مى كاريد نگاه مى كنيد؟ آيا شمائيد كه آن را مى رويانيد يا مائيم كه آن را مى رويانيم.
كسى كه غافلانه بنگرد هويت استقلالى خويش را مى بيند كه گندم را مى كارد، آبيارى مى كند، و برداشت مى كند و اما كسى كه هشيارانه وجود ربطى و هويت فقرى خويش و طبيعت را بيند، حقيقت ژرفتر از واقعيت محسوس را خواهد ديد كه همه هستى از اوست.
افرايتم الماء الذى تشربون؟ ءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون
(واقعه، ۳۸ و ۳۹)
آيا آبى را كه مى نوشيد، نمى بينيد؟ شما آن را از ابر فرو آورده ايد يا ما آنرا فرو فرستاديم.
افرايتم النار التى تورون ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون،
(واقعه / ۷۲ و ۷۱)
آيا آتشى را كه مى افروزيد نمى بينيد؟ شما درخت آن را ايجاد كرده ايد يا ما آن را به وجود آورده ايم. آنانكه بى خبرانه با طبيعت مواجه مى شوند، آن را مستقل مى پندارند و بى خبرانه به انكار حقيقت باطنى مى پردازند.
و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون
(جاثيه - ۲۴)
مى گويند هر چه هست همين زندگى دنيوى ما هست كه زنده ايم و ماميريم و جز روزگار و طبيعت، هيچ عامل ديگرى در فناى ما موثر نيست، اينان بدانچه مى گويند، علم ندارند، فقط حدس مى زنند.
تحول بينشى و دگرگونى در نگرش فرد نسبت به اشيا، مصداق بارز لطف الهى است كه در حق بندگان خود از طريق انبيا و اوليا انجام مى دهد. جهان خلقت و تاريخ پر ماجراى بشر، صامت نيستند و به زبان صريح از حضور خداوند و قضاى الهى سخن مى گويند اما پرده پندار و حجاب غفلت، مردم را ناشنوا كرده است، چشم ها و گوشها را بسته است مگر كسانى كه به نحو از خود برهند و تحول شخصيتى بيابند و از چشم ديگر بنگرند كه آنهم مرهون عنايت و لطف الهى است.
اين قضا مى گفت، ليكن گوششان
|
|
بسته بوداند حجاب جوششان
|
چشم ها و گوشها را بسته اند
|
|
جز مر آنها را كه خود رسته اند
|
جز عنايت كه گشايد چشم را
|
|
جز محبت كه نشاند خشم را؟
|
چنين كسانى مدام هشيارند، در خواب و بيدارى، اشتغال به امور دنيوى. فراغت...، زيرا موجودات هستى هميشه آنها را مورد خطاب قرار مى دهند. آنها به هر چه مى نگرند، آيتى است كه هشيارى آفرين، سخنى است غفلت زدا. پيامبران از طريق تحولى به غفلت زدايى آدميان مى پردازند، آنها تحولى در انسان مى آفرينند تا جهان براى آنها گنگ، بى معنا، عيب، عبث و بى هدف نباشد بلكه به هر چه مى نگرد از او سخن بشنود:
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
(آل عمران. ۱۹۱-۱۹۰)
در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز دلايلى براى خردمندان است آنهائى كه در حال ايستاده و نشسته و خوابيده خدا را ياد كنند و در خلقت آسمان ها و زمين فكر نمايند و گويند پروردگارا، تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى پاك و منزهى، ما را از عذاب دوزخ نگاه دار.
مردان خدا پرده پندار دريدند
يعنى همه جا غير خدا يار نديدند
۹-۳) حزم در معيشت اين جهانى
يكى از روشهاى غفلت زدايى در تعاليم انبيا نگرش واقع بينانه به جاذبه هاى اين جهانى است. در مباحث پيشين ذكر شده كه برخورداريهاى اين جهانى مى تواند دام غفلت و بى خبرى باشد. زندگى اين جهانى از چند جهت غفلت آور آست: انسان در برخورداريهاى مادى سير ميكند، حرص و آز مى ورزد و دنيا را جاى امن و امان مى انگارد، ظاهر بينى مى كند و شرط حزم و احتياط را از دست ميدهد. انبيا از طريق نشان دادن هويت فناپذير برخوردارى از دنيا آرامش كاذب را زدوده و غفلت را درمان مى كنند. حزم ضد غفلت است و آن چيزى جز بدگمانى نيست به امور اين جهانى نيست.
حزم چه بود؟ بدگمانى در جهان
|
|
دم به دم بيند بلاى ناگهان
|
انبيا با يادآورى مساءله مرگ متذكر مى شوند كه هرز لحظه اى شير مرگ همسايه اى را مى ربايد و تو غافل و بى خبر در خيالات اين جهانى غوطه ورى!
آن چنانكه ناگهان شيرى رسيد
|
|
مرد را بربود و در بيشه كشيد
|
او چه انديشد در آن بردن؟ ببين
|
|
تو همان انديش اى استاد دين
|
مى كشد شير قضا در بيشه ها
|
|
جان ما مشغول كار و پيشه ها
|
مشكل ديگر غفلت آورى اين جهانى فقدان امنيت معيشتى است. ترس از غفلت فقر و نادارى انسان را به فعاليت دعوت مى كند و غوطه ورى در فعاليت غفلت مى آورد. ترس از فقر غم آور است و غم تشديد مى گردد. دعوت انبيا اين نيست كه فرد تدبير در معيشت نكند و تسليم فقر در معيشت باشد، انبيا با فعاليت و كسب روزى مخالفتى نمى كند، بلكه پيام وحى اين است حزم و دغدغه فقر بزرگتر را غفلت از خداوند است نيز داشته باشد و ترس از فقر شما را به از دست دادن گنج نجات بخش سوق ندهد.
آن چنان كز فقر مى ترسند خلق
|
|
زير آب شور رفته تا به حلق
|
گر بترسندى از آن فقر آفرين
|
|
گنج هايشان كشف گشتى در زمين
|
جمله شان از خوف غم، در عين غم
|
|
در پى هستى فتاده در عدم
|
۹-۴) نور وحى
خداوند به دو صورت خود را براى خلق آشكار كرده است. صورت نخست از طريق نمادهاى طبيعى و آيات تكوينى است كه در دو كتاب آفاق و انفس آمده است و هر كسى كه پرده اوهام را از ديدگان خود بردارد، لاجرم همه عالم هستى، آيينه تمام نماى اوست و لذا در آيينه جز حسن رخ يار نديدند.
صورت دوم از طريق ارسال انبياء هست كه به وسيله آنها با مردم سخن مى گويد. سخن خداوند، وحى است كه در مواضع گوناگونى از آيات قرآن مجيد، نور توصيف شده است. وحى، تابش نورى است كه دلهاى گرفتار غفلت را روشنى مى بخشد و آنها را به هشيارى مى رساند.
بنابراين، روش ديگر غفلت زدايى انبيا، پرتو وحى است. كسانى كه به گرمى آن هدايت مى يابند كه صرفا در غفلت معذور باشند و پرده هاى غفلت خود را چندان ضخيم تر نكرده باشند كه مصداق مهر بر دل، گردند، از همان آغاز ظهور پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
همه دريافتند كه وحى الهى خاصيت شگفت انگيز غفلت زدايى دارد. مشركان از ترس اينكه تحت تاثير آيات وحى قرار بگيرند، ناشنوا ماندن خود به خطاب الهى را با بستن فيزيكى گوش خود حفظ مى كردند.
ايمان آوردن تازه مسلمانان، غالبا از طريق شنيدن آياتى از وحى حاصل مى شد.
بسيارند كسانى كه چون بشر حافى، فضيل بن عياض، ابراهيم ادهم و... كه به نيوشيدن آيتى از آيات الهى، جامه غفلت از دل انداختند و پرده پندار دريدند و به عزت هشيارى و هدايت رسيدند. يكى به طنين لرزه برانداز:
الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله
(حديد / ۱۶)
آيا نوبت آن نرسيد كه گروندگان دلهاشان بياد خدا خاشع شود.
بر خود بيگانه وقوف يافته و بى درنگ خود را از اسارت غفلت آور نفس اماره و شيطان فريبنده رها مى سازد و منازل سلوك به قرب الهى را در لحظه اى نورانى سير مى كند و به مقام قرب الهى تشرف مى يابد. ديگرى به هشدار پرهيبت:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله (
حشر / ۲۱)
اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، حتما آن را خاشع و متلاشى مى يافتى.
كبر و نخوت خود را مى شويد و غفلت ناشى از تكبر و گردنكشى را مى زدايد.
و ديگرى به هيبت قهر الهى:
و لا تحسبن الله غافلا عما يمل الظالمون انما يؤ خرهم ليوم تشخص فيه الابصار (
ابراهيم / ۴۲)
و هرگز مپندار كه خداوند از كردار ظالمان غافل است بلكه به تاءخير مى افكند براى روزى كه چشم ها در آن روز خيره و حيران است
چنان بر خود مى لرزد كه هر آنچه غفلت و بى خبرى ناشى از گناه و ستم است، تهى شود و بر توجه تام الهى بر اعمال بندگانش با تمام وجود وقوف ورزد و جرات ادب فروگذارى و حريم شكنى را از دست مى دهد و از سقوط؛ رستم و نجات يافته به صعود به مقام قرب مى رسد. و ديگر ناشنوايى خود به هشدارها و آيات انفسى و آفاقى و بى خبرى خود از ياد خداوند به هشدار پر صلابت:
و من اعرض عن ذكرى فان معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه اعمى
و هر كس از ياد من اعراض كند معيشتش تنگ مى شود و در قيامت او را نابينا محشور مى كنم.
درمان كند. مواردى كه دل آماده اى در خطاب مستمر وحى قرار دارد و آيات الهى را نه قرائت بلكه نياز وجودى خويش تلاوت مى كند و به آيه اى پرده هاى غفلت دريده مى شود، بسيار فراوان است. قرآن، هميشه با ما سخن مى گويد و اگر شرط انس با قرآن را فراهم آوريم با دل ما نيز آن كند كه با هزاران ره يافته خود كرده است.
خاصيت غفلت زدايى قرآن يكى از اضلاع اعجاز آن است موارد فراوانى را مى توان برشمرد كه افسرده دل بى خبرى در گرمى نور وحى زنده شده و از زندگى شقاوت آميز غافلانه ؛ رزمانى كوتاه اما قدسى به سعادت جاودان راه يافته است. به ذكر موردى بسنده مى كنيم: همه اهالى قراملك او را به خوبى مى شناختند و همه از تحولات عجيب او شگفت زده بودند، من، سوابق او را خود نديده ام اما از اهالى خاطره هايى از كردار و رفتار پسنديده او شنيده بودم و خود نيز همه موارد گفته شده را تائيد مى كرد.
نوجوانى او چنين تعريف شده است: پسرى با قد كوتاه، بى باك و متهور، زيرك و زورگو. در كارگاهى كوچك مشغول به فرش بافى بود و ايام فراغت را از مكار وى به تفريح هايى كه گاهى توام با دين به ديگران بود مى گذشت.
اواسط سال پنجاه و پنج بود كه وى به طور ناگهانى دگرگون شد و كسى از دليل تحول او خبر نداشت اما با شگفتى تمام مى ديدند كه خلق و خوى او كاملا تغيير كرده است، البته وى همان جوان فرش باف بود ولى با شخصيتى كاملا نوين، ساعات فراغت از كار غالبا او را در باغات و و مزارع اطراف قراملك مى ديدند با چشمانى پر از اشك. آهسته اشك مى ريخيت و اگر خلوتى مى يافت به زمين مى افتاد و ناله مى كرد. از كسانى كه به نحوى مديون آنها بود حلاليت مى طلبيد، در عبادت، نماز شب و صيام، سخت رويى نشان مى داد، حريصانه درس مى خواند و مطالعه مى كرد به مبارزه مردم تبريز با طاغوت پرداخت و شجاعتهاى شگفت انگيزى از خود نشان داد. دايم در سكوت بود و تنها رد هنگام بحث علمى به سخن مى آمد دانش آموز شبانه در پايه سوم راهنمايى بود كه با انشاهاى خود معلمان خود را سخت تحت تاثير قرار مى داد. همه اهالى محل پرهيزكارى او را مى ستودند و او را الگوى جوانان پرهيزكار مى دانستند. كلمات قصار حكيمانه نكته بينى هاى دقيق وى را در كمتر كلاسى از استدان عرفان و ادب ديده بودم.
در ظاهر مدير و معلم مدرسه او بودم، اما در باطن هر چه بيشتر به او نزديك مى شدم ابعاد پنهانى بيشترى از عظمت درونى اش را مى يافتم، نمى دانستم كه وى چنين شخصيت والا و بينش عميق را چگونه بدست آورده است او هيچ معلم رسمى در عقايد، اخلاق، تفسير و معارف دينى نديده بود. اما وقتى از معارف اسلامى، به ويژه تفسير آيات قرآن كريم سخن گفته مى شد: بيان وى چون چشمه حكمت بود كه از دل خالصان به زبانشان حارى مى شود.
زندگى وى از نظم غير قابل تصورى برخوردار بود. ساعاتى را در كارگاه فرش بافى مى گذراند و ساعاتى را به مباحثه و گفت و شنود در معارف اسلامى سپرى مى كرد و تهجد و نماز شب ترك نمى شد. به تدريج دريافتيم كه دوستى ما در حدى از استحكام هست كه بتوان سر تحول وى را پرسيد. درخواستيم را اجابت كرد و با خلوص تمام گفت: آن روز! آرى آن روز كه مشغول كار بودم كه برادر كوچك من نوار سخنرانى آقاى هاشمى نژاد را گوش مى كرد.
او در ميان سخنرانى خود، آيه اى را به گونه خواند كه گويى با هيبت تمام، اينك نازل شده است، آيه را شنيدم، ذوب شدم، از خود تهى شدم، بر سر و صورت خود زدم:
افحسبتم انما خلقنا كم عبثا و انكم الينا لا ترجعون
(مومنون - ۱۱۵)
آيا چنين پنداشته ايد كه شما را به عبث و بازيچه آفريديم و هرگز بما رجوع نخواهيد كرد.
پرده پندار دريده شده و ديدگان من باز شد و... آيه كار خود را كرد و مرا از منجلاب غفلت و بيهودگى نجات داد. پس شروع جنگ تحميلى، لباس جهاد بر تن كرد و به جبهه رفت و پس از مدتى نداىارجعى الى ربك راضيه مرضيه
دل او را بنواخت و به لقاى دوست شتافت.
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
|
|
به وداعى دل غمديده ما شاد نكرد
|
آن جوان بخت كه میزد رقم خير و قبول
|
|
بنده پير ندانم ز چه آزاد نكرد
|
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
|
|
كه بدين ره بشد يار و زما ياد نكرد
|
آرى شهيد عبدلقادر دلارام قراملكى نمونه بارزى بود كه به مدد نيوشيدن آيه اى از آيات الهى سرپا منور شد و به يارى اخلاص، چشمه هاى حكمت از دلش بر زبان جارى گردد و در وصال محجوب خود دست از طلب بر نداشت تا كامش بر آمد. بسيارند كسانى كه غفلت خود را به گرمى آيه اى از وحى ذوب مى كنند و وجود خويش را كه در اثر غفلت جون كوهى برفى ميان تهى يافته است، به آتش انذار مى كشاند تا دل سرد و افسرده را با نسيم لطف الهى آيات تبشير زنده كنند.
غافلان را كوههاى برف دان
|
|
تا نسوزد پرده هاى عاقلان
|
گر نبودى عكس جهل برف باف
|
|
سوختى از نار شوق آن كوه قاف
|
آتش از قهر خدا خود ذره ايست
|
|
بهر تهديد لئيمان دره ايست
|
با چنين قهرى كه رفت و فايق است
|
|
برد لطفش بين كه بر وى سابق است
|
۹-۵) ديده عبرت بر تاريخ
روش ديگر غفلت زدايى پيامبران، دعوت به تدبر در سنتهاى گذشتگان است. تاريخ بشريت فراز و نشيب فراوانى دارد و حوادث تلخ و شيرين بسيارى در آن وجود دارد، حوادث نكته آموزى و عبرت آموز، قرآن همه مردم را دعوت مى كند با ديده عبرت بين به آنها بنگرند و حوادث را نقد حال خود بدانند. قرآن در تحليل تمدنها به عنصر غفلت اشاره مى كند تا مايه پند غافلان گردد. به همين دليل پس از بيان قصه حضرت موسىعليهالسلام
و فرعون مصر مى فرمايد:
و ان كثيرا من الناس عن اياتنا لغافلون
بسيارى از مردم از نشانه هاى ما در غفلت هستند
همانگونه كه مولف تفسير كبير تذكر مى دهد مراد از بيان اين داستانها، به دست آمدن پند، عبرت و تذكر است.
عبرت آموزى از قصص، اصل مهمى در بيان قصه هاى قرآنى است.
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب
(يوسف / ۱۱۱)
همانا در حكايت آنان براى صاحبان عقل، عبرت خواهد بود.
بنابراين، قرآن از طريق بيان قصص انبيا و دعوت به مردم به تاءمل و تدبر در اين قصص به غفلت زدايى مى پردازد:
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين
(يوسف / ۳)
ما بهترين حكايات را به وحى دين قرآن بر تو ميگوييم هر چند پيش از اين وحى، آگاه نبودى.