پرده پندار

پرده پندار0%

پرده پندار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

پرده پندار

نویسنده: احد فرامرز قراملكى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11104
دانلود: 5739

توضیحات:

پرده پندار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11104 / دانلود: 5739
اندازه اندازه اندازه
پرده پندار

پرده پندار

نویسنده:
فارسی


گفتاردهم: تاءملات وجودى (روانشناسى اگزيستانسياليستى و مساله غفلت)

 غالبا در مواجهه با شخصيت هاى موثر و سنتهاى گذشتگان دو مواجهه مبتنى بر افراط و تفريط وجود دارد. شخصيت پرستى و سنت زدگى و شخصيت زدايى و سنت گريزى. اعتدال در دورى از چنين افراط و تفريط است و آن حاصل نمى شود جز از طريق شناخت و نقد خواص و سنن نت شناختى عارى از حجاب و حب و بغض و توام با ارزيابى و سنجش.

مقاله ابتدا زمينه هاى تاريخى ظهور روى آورد اگزيستانسياليستى در روانشناسى را به طور مختصر ميان آورده و آنگاه به طرح مبانى رويكرد و مفهوم سازيهاى روانشناسان پرداخته است، بازخورد اين روانشناسان با مساله غفلت در تكميل و تدقيق گرفتارهاى سابق، نقش موثرى دارد. تاملات فلسفى اگزيستانسياليسم دو مزرعه مستعد در تفكر مغرب زمين را بارور ساخت: مسائل مهم است كه تحليل آن در گسترده دوم در گفتار حاضر آمده است و طرح تحليل متاءلهان جديد اگزيستانسياليست در باب غفلت محتاج نوشتار مبسوط ديگرى است. از برادر عزيزم دكتر قربانى كه در خواست بنده را با كرامت اجابت و گفتار حاضر را با سخاوت تمام ارائه كردند و اجازت ويراستارى مختصر بر آن را نيز مزيد بر لطف خويش ساختند، سپاسگزارم. ملاحظات تكميلى و توضيحى كه در پاورقى از اين جانب است با علامت (اف) مشخص شده است.

اقتضاى جان چون اى دل آگهى است

هر چه آگه تر بود جانش قوى است


چكيده

 فرآيند تحول فلسفه غرب در دو رشته هستى شناسى و شناخت شناسى حركت كرده است كه اگزيستانسياليستم در اثر انتقاد به مباحث مجرد و انتزاعى هستى شناسى متولد شده است و سعى دارد مباحث فكرى، علمى كاربردى در خصوص خود تك تك انسانها را در فلسفه طرح كند. برخى از روانشاناسان با استفاده از اين روى آورد فلسفى نوعى روانشناسى بوجود آوردند كه در آن مسائل بنيادى هستى فرد، بدونه ارائه مفهوم سازيهاى تئوريك و انتزاعى، مورد توجه قرار مى گيرد. مادى روانشانسى اگزيستانسياليستى با طرح ماهيت واقعى زندگى ما انسانها به جاى مساله گشايى ما را به مساله بودن روبرو مى سازد و. بر اساس مبادى اين روى آورد؛ شخص قادر به هشيارى به افكار، احساسات، انگيزه ها و اعمال، و همچنين ساختار زندگى - محدوديت زندگى، تنهايى، مرگ، غايت زندگى، و توانايى انتخاب - است كه بتواند انتخاب كند، تصميم بگيرد و چگونگى سرنوشت خويش را رقم بزند. بنابر اين مسئول انتخابها و تصميم گيريها و اعمالش روبر ست.

پس در معرض احساس گناه نيز قرار دارد. اين فرد در جهانى با سه بعد زيست شناختى، اجتماعى و پديدارى زندگى مى كند. وى با دريافت و هشيارى به لحظه هاى زندگى، وجود خويش را مى يابد.

گشودگى با تجربه او را به لحظه لحظه هاى در حال گذر هستى هشيار مى سازد و او را ناظر و تجزيه كننده اين لحظات مى كند. اين هشيارى ها اعتماد وى را به صورتى فراينده نسبت به انتخابها و رفتارهايش افزايش مى دهد. اعتمادى در آميخته با دلهره وجودى. در اين خصوص، ما مراقبه راهگشاى عرفان مشرق زمين را به عنوان يكى از راهبردهاى موثر در اتخاذ بازخورد گشوده به تجربه معرفى مى كنيم.


مقدمه

 فلسفه غرب در فرآيند تحول خود به دو شاخه عمده هستى شناسى(۲۲۳) و شناخت شناسى(۲۲۴) منجر شده است. شناخت شناسى فلسفى كه در مقابل هستى شناسى ظاهر شده است و بر شناخت فلسفى كه در مقابل هسى شناسى ظاهر شده، بر شناخت علم ذهن دربرابر شناخت عالم عين، كه متافيزيك دلمشغولى آن را داشت، تاكيد كرد. جريان شناخت شناسى باظهور كانت به تحول كپرنيكى رسيد و پس از آن در هدف و ماهيت آن تغيير چندانى حاصل نشد، اما هستى شناسى كه دغدغه دستيابى به شناخت جامع و كلى از هستى را داشت، با حملاتى مواجه شد كه منجر به ترك خوردن پوسته انتزاعى و مجرد آن گرديد و جريانى به نام اگزيستانسياليسم را به ميان آورد.

اين روى آورد با ادعاى اينكه متافيزيك و هستى شناسى سنتى، به دليل پرداختن به بحثهاى مجرد و انتزاعى در زندگى فردى، شخصى و درونى انسانها بى تاثير و بى فايده است، به ميدان آمد و در قالب اگزيستانسياليسم به حركت وجودشناسى و متافيزيك، ماهيتى عينى و قابل لمس بخشيد. در اين جريان، ادعا مى شود كه فلسفه بايد به مسائلى بپردازد كه به طور شخصى و عينى به درد من بخورد و در ارتباط با آن باشد.

هر يك از انسانها، فردى بى همتا است و واقعيتهاى عينى مورد بحث در نظام متافيزيكى براى وجود ما بى معنا است. بنابراين فلسفه در مقام تجسس در واقعيتهاى عينى، بايد به دنبال واقعياتى باشد كه براى من اهميت دارد. آنچه براى آنها منزلت تاءملات فلسفى اهميت دارد، وجود فرد است نه توصيفات كلى در خصوص ماهيت انسان ؛ زيرا چنين مسائلى هر اندازه كه عينى و همگانى باشند، به دليل انتزاعى و كلى بودن، نسبت به وجود فردى بى اهميت هستند. اما در منظر آنها بحث در باره وجود، در واقع بحث مرگ و بى اهميتى هستند. از اين رو تاءملات فلسفى در اين روى آورد از نيازهاى ضرورى يكايك انسانها سخن مى گويد. هدف اين روى آورد فلسفى، كاربردى كردن تاءملات فلسفى به صورت شخصى و فردى است و ماهيت علمى بخشيدن به آن است. با توجه با ماهيت چنين روى آوردى در فلسفه، بديهى است كه روانشناسان، اولين دانشمندانى خواهند بود كه سعى در شكار مفهوم سازيهاى آن در گستره خود دارند و به اين ترتيب در تاريخ روانشناسى، روان شناسى وجودى به عنوان يكى از زير مجموعه هاى روى آوردى نيروى سوم وارد صحنه مى شوند.

اين نوع روان شناسى كه از دلمشغولى روانشناسان در خصوص كاربرد فلسفه اگزيستانسياليستى در مشاوره و مداخلات درمانى ريشه گرفته است، سوداى دستيابى به راهى را در سر دارد كه براى درك انسان از ديگر روى آوردهاى درمانى قابل اعتمادتر و بنيادى تر باشند.

يكى از جنبه هاى مهم روانشناسان وجودى، اين است كه داعيه رقابت با ديگر نظامها و روى آوردها روانشناسى را ندارد و بهره گيرى از مفهوم سازيهاى ديگر روى آوردها با گشودگى مى پذيرند، اما هدف آنها هشيار كردن محققان به جنبه هايى از وجود انسان است كه بسيار مهم و بنيادى مى باشد. اين نوع روانشناسى، صورت بندى تئوريك روى آوردهاى فرويدى، رفتارنگرى، و شناختى نگرى را انكار مى كند، اما در پس اين تئوريها و مفهوم سازيهاى انتزاعى در جستار اين حقيقت هستند كه اين فرد واقعى و بلاواسطه كه مفهوم سازيهاى ياد شده در خصوص وى ارائه شده است، كجا است؟ آيا ما فرد را همانطور كه واقعا است مى بينيم و يا اينكه ديده ما تنها فرافكنى تئوريهايمان در خصوص وى است؟ روان شناسان اگزيستانسياليستى يك تئورى منسجم در خصوص رفتار انسان و با يك فن خاص مشاوره و روان درمانى ارائه نكرده است، بلكه سئوالهاى عميق و مهمى در خصوص ماهيت انسان و زندگى وى طرح مى كند و غفلت ما را از ماهيت واقعى اضطراب، تنهايى، مرگ، جدايى، نا اميدى، عشق، و خلاقيت از بين مى برد. در كنار معناى چنين تجربه اى انسانى اى، مشاوره وجودى واقعى انسان و تلاش صرف براى حل مشكل و كمك به فرد نمى افتد(۲۲۵) در اين روش مشاوره اى، رويارويى فرد با مساءله بودن(۲۲۶) مهمتر از هدف مشكل گشايى(۲۲۷) است. اكثر افراد از بودن خود غافلند و چنينن غفلتى در بلند مدت پيامدهاى شخصى، حرفهاى، سازمانى، و نامطلوبى در زندگى به وجود مى آورد و بر همين اساس هشيار كردن فرد به مساله بودن بنيادى و مسائل بنيادى زندگى چون مرگ، تنهايى، هدف و معناى زندگى و... از اهداف اصلى اين روى آورد در روانشناسى است.

مبانى اساسى روانشناسى اگزيستانسياليستى در وصول به غفلت زدايى عبارتند از: خود آگاهى، تجربه من هستم اختيار و مسئوليت، اضطراب، احساس گناه، سه نوع جهان، معناى زمان.(۲۲۸)


۱۰-۱) خود آگاهى

 توانايى خود آگاهى از بنيادى ترين توانائيهاى آدمى است كه وجه تمايز انسان و حيوان است. انسان مى تواند خودش را بشناسد. چنين توانايى در واقع، سنگ بناى ديگر مشخصه انسان است. آدمى مى تواند به ابعاد وجود شناختى خويش آگاه باشد. البته مراد از اين آگاهى، وقوف بالفعل و آگاهى حاكم بر تمام لحظات زندگى نيست. به تعبيرى دقيق تر توانايى آگاهى از ابعاد وجودى خويش كه روان شناسى وجودى آن را به عنوان گزاره هاى بنيادى خود طرح مى كند، در غالب لحظات زندگى اكثر انسانها در غفلت از اين ابعاد مى گذرند. ابعاد وجودى كه ما به آنها آگاهى داريم - و يا به تعبير دقيقتر مى توانيم آگاه باشيم - عبارتند از:

- زندگى محدود است. ما وقت نامحدودى براى انجام امور مورد علاقه زندگى خود در اين دنيا، نداريم. همه ما روزى خواهيم مرد.

- همه ما استعداد اين را داريم كه تصميم بگيريم ؛ دست به عمل بزنيم و يا انجام امرى دست بشوييم. عمل نكردن خود نيز يك تصميم است.

- معنا و مقصود زندگى چيزى نيست كه خود به خود به ما ارزانى شود، بلكه محصول تلاش ما براى دستيابى به هدف زندگيمان است. اين اهداف زندگى است كه معناى زندگى را مى آفريند و تلاش آدمى را در همه حالات زندگى معنا دار مى كند.

-اضطراب وجودى، كه ناشى از هشيارى ما به قدرت انتخابمان است، از او جنبه هاى مهم زندگى ما است. هر چه نسبت به اختيار خود هشيارتر شويم، حس پذيرش مسئوليت پيامدهاى اعمالمان نيز بيشتر مى شود.

- ما در معرض تنهايى، بى معنايى، احساس پوچى، گناه و انزوار قرارداريم.

- ما اساسا در اين جهان تنها هستيم حتى اگر امكان برقرارى ارتباط با ديگران را نيز داشته باشيم، باز هم با مسائل اين زندگانى، مسايلى چون مرگ: تنها مواجه مى شويم.

موارد ياد شده مشخصه هاى وجودى ما هستند. اگر چه غالبا از اين ابعاد وجودى غافل هستيم، اما چون هر يك از ما بالقوه خود آگاهى دارد، مى توان اين مساله را هشيار گردد.


۱۰-۲) تجربه من هستم

 وقوف بر اين امر كه من الان زنده ام و مى توانم زندگيم را به دست بگيرم نقش بسيار موثرى در تمامى ابعاد زندگى ما دارد. انسان، قربانى موقعيتها و انسانهاى ديگر است مگر آنكه من هستم و قادرم بودن خداوند را انتخاب كنم را تجربه كنم. دستيابى به اين تجربه كه ماهيت لحظه اى دارد، در اين روى آورد روانشناختى بسيار مهم است و هشيارى لحظه اى به اين كه من وجود دارم مى توانم دست انتخاب بزنم، پيش شرط هر تغييرى است.(۲۲۹) تعريف بودن به خصوص براى انسان امروزى، كار آسان و ساده اى نيست. زيرا حس بودن ما تحت تاثير جايگاه اقتصادى و اجتماعى ما برقرار گرفته است. هيچ يك از ما تجربه بودن را به صورت خالص نداريم، بلكه به عنوان يك مدير، قصاب، معلم و با هر نقش اقتصادى ديگر بودن خود را احساس مى كنيم. تجربه بودن خالص در جوامع امروزى تحت تاثير زندگى پيچيده جوامع همرنگ اجتماعى كم رنگ شده است. همراه تجربه من هستم، تجربه نبودن نيز وجود دارد. اين تجربه در ترس از مرگ، پرخاشگرى ويرانگر، اضطراب شديد بيمارى جدى، نمود پيدا مى كند. احتياط در عبور از خيابان، مراجعه پزشك به هنگام بيمارى، فاصله گرفتن از لبه پرتگاه دريك ارتفاع و... جلوه هاى ترس از نبودن است.(۲۳۰)


۱۰-۳) اختيار و مسئوليت

 برخوردارى از توانايى خود آگاهى، مستلزم توانايى انتخاب است. هر انتخاب محصول خود آگاهى است و بر همين اساس، كسى كه از توانايى خود آگاهى برخوردار است، قادر است سرنوشت خود را در چهار چوب محدوديتهاى زندگى، معين كند. اگر چه انسان در ورود به زندگى اين جهانى اختيارى ندارد، سبك زندگى ما آنچه هستيم، تابعى از انتخابهاى ماست.(۲۳۱)

برخى از افراد عدم پذيرش توانايى را انتخاب خود انتخاب و از زير بار پذيرش مسئوليت چيزى كه هستند فرار مى كنند و به تعبير (سارتر) ؟ زندگى فاقد اصالت(۲۳۲) را در پيش مى گيرند.(۲۳۳) همگى ما جملاتى چون اگر مديرى عصبى هستم و با كاركنان خود بد رفتارى مى كنم، بدين خاطر است - پدرم هميشه سرم داد مى زده، (اگر مى ترسم چون در بچگى تجارب ترسناكى داشته ام) و... را فراوان شنيده ايد. چنين افرادى با عدم پذيرش قدرت انتخاب در واقع انتخاب سبك خاص زندگى، از پذيرش پيامدهاى اعمال خود شانه خالى مى كند. همگى ما محكوم به قدرت انتخاب و به دنبال آن پذيرش مسئوليت اعمال خود هستيم.


۱۰-۴) اضطراب

 توانايى خود آگاهى و به دنبال آن انتخاب و ناگريزى انسان از پذيرش مسئوليت پيامدها اعمالشان به طور طبيعى دغدغه درستى انتخابها و پيامدهاى آنها را بر مى انگيزد. رولومى(۲۳۴) معتقد است كه آزادى و اضطراب دو روى سكه اند.(۲۳۵) اضطراب با هيجان همراه با ظهور و انديشه جديد در ما، همبسته است. بنابراين، وقتى كه ما آزادى خود را براى حركت از شناخته ها به سوى ناشناخته ها به كار بريم، با اضطراب روبرو مى شويم.(۲۳۶)

اضطراب از نياز شخصى ما براى بقا حفاظت از بدن و اظهار نمودن خويش، ناشى مى شود و در سطح بدنى و جسمانى اضطراب خود را در قالب افزايش ضربات قلب، افزايش فشار خون، آمادگى عضلات براى جنگ و گريز و احساس دلهره و دلشوره، نمايان مى شود. رولومى اضطراب را به عنوان تهديدى به هستى ارزشهايى تعريف مى كند كه از طريق آنها وجود خود را مشخص مى سازيم. روان شناسان اگزيستانسياليست، اضطراب را به دو نوع طبيعى و ناسالم تقسيم مى كنند. اضطراب طبيعى سه مشخصه دارد: اولا: با موقعيت برانگيزده آن متناسب است، ثانيا، نيازى به سركوبى آن وجود ندارد و مامى توانيم آن را بپذيريم و با آن روبرو شويم، همانطور كه با واقعيت مرگ روبرو مى شويم، ثالثا چنين اضطرابى مى تواند سرچشمه خلاقيت باشد و به عنوان محركى در تعين و رويارويى با مسائل غامض زندگى كه اين اضطراب از آنها ناشى مى شود، رهگشا باشد.

اضطراب ناسالم، متقابلا داراى سه ويژگى متخالف با خصيصه هاى اضطراب طبيعى است. اولا با خواستگاه موقعيتى خود متناسب نيست

به عنوان مثال، اضطراب والدين از تصادف كردن كودكشان و در نتيجه ممانعت هميشگى از خارج شدن وى از منزل، به دليل آن اضطراب، اضطراب نا سالم است. ثانيا: چنين اضطرابى معمولا سركوب مى شود و ثالثا ماهيتى ويرانگر و غير سازنده دارد. از اين روى نمى تواند سرچشمه خلاقيت باشد. فرد سالم، بر اساس تحليل اين روان شناسان، كسى است كه از اضطراب ناسالم رهاست و قادر است اضطراب وجودى (طبيعى) غير قابل اجتنابى را تحمل كند. اضطراب وجودى رنجى است ناشى از هشيارى ما به مسئوليت خويش در قبال آنچه از وجود خود ساخته ايم. از آنجا كه اضطراب وجودى رنج آور است از اين اضطراب و غافل شدن از مسئوليت شخصى، شايع است. اما غفلت از ريشه هاى چنين اضطرابى در زندگى، در نهايت به يك زندگى فاقد اصالت منجر مى شود. افرادى كه به اضطراب وجودى هشيار نيستند، گذشته از اينكه در شرايط حساس و بحرانى زندگى خود ضربه مى خوردند، فاقد انگيزه لازم براى تغيير و حركت و زندگى خود هستند. اين اضطراب مى تواند به نيرويى براى حركت، تغيير و آزمايش سبكهاى جديدى از زندگى منجر شود.(۲۳۷) بر همين اساس كه دست كشيدن از الگوى رفتارى گذشته(۲۳۸) و اتخاذ سبك جديدى اگر چه به تشديد اضطراب منجر مى شود، اما در بلند مدت به خشنودى و رضايت بيشتر فرد از شيوه نوين بودنش مى انجامد هر اندازه كه اختيار و مسئوليت خويش كمتر غافل باشيم، اضطراب و رنج وجودى، كه سرچشمه زندگى و خلاقيت است و بيشتر كاهش مى يابد. در واقع، تصميم نشانه اى از آمادگى ما براى تغييراست. چنين نشانه اى ماهيت سازنده دارد، چرا كه به ما مى گويد همه چيز به خوبى پيش نرفته است. از ما ياد بگيريم كه پيامهاى ظريف اضطرابهاى وجودى گوش كنيم و از آنها غافل نباشيم، قدمهاى لازم براى تغير سازنده در زندگى خود را برداشته ايم.(۲۳۹)


۱۰-۵) احساس گناه

 احساس گناه نيز همچون اضطراب به دو نوع است: طبيعى و ناسالم. احساس گناه ناسالم از پندار تخلف از معيارهايى اخلاقى ناشى مى شود. اما احساس گناه طبيعى، حساسيت ما به اخلاقى بودن رفتارمان را بر مى انگيزاند. نوع سومى از احساس گناه نيز وجود دارد كه ما اكثرا از آن غافل هستيم: اين احساس گناه از غفلت ما نسبت به رشد استعداد ناشى مى شود. اگر ما نسبت به خودمان غافل باشيم و استعدادهاى خود را عقيم بگذاريم، احساس گناه مى كنيم. غفلت از چنين تعهدى كه ما نسبت به خود داريم، نوعى گناه محسوب مى شود. به عنوان مثال اگر شما استعداد فراوان در يك زمينه هاى هنرى در خود احساس كنيد، اما در زندگى به دنبال يادگيرى آن هنر نرويد و استعداد خود را عقيم بگذاريد، از چنين كارى احساس پشيمانى و گناه مى كنيد.


۱۰-۶) سه نوع جهان

 بر اساس اين مفهوم سازيهاى روانشناسان وجودى، نبايد جهان را صرفا بر اساس محيط عينى توصيف كرد. بلكه بايد جهان پديدارى كه در واقع فرد در آن زندگى مى كند، مورد توجه قرار گيرد. محيط عينى تنها يك شكل از جهان است. در اين ديدگاه سه نوع جهان وجود دارد. جهان زيست شناختى كه همان عينى است. براى انسان و حيوان، اين جهان از نيازها و غرايز زيست شناسى تشكيل شده است. بر اين جهان، قوانين طبيعى و چرخه هاى طبيعى مثل خواب و بيدارى و تولد و مرگ و محدوديتها و ضرورتهاى زيست شناختى كه هر يك از ما بايستى با آنها سازش پيدا كنيم، حاكم است. جهان دوم، جهانى است كه فرد به همراه ديگر انسانها كه فرد را احاطه كرده است در آن زندگى مى كنند و جهان خود آگاهى و ارتباطى كه فرد با خود برقرار مى كند، دلالت دارد، جهان پديدارى و يا معناى شخصى رويدادها در زمان و مكان خاص نيز در گستره جهان سوم جاى مى گيرد.(۲۴۰)


۱۰-۷) معناى زمان و توانايى متعالى كردن لحظه ها

 روانشناسان اگزيستانسياليستى بر اهميت زمان تاكيد فراوان دارد. اغلب تجارب انسان مثل اضطراب افسردگى، شادى، دربعد زمان، نه مكان، روى مى دهد. اين ديدگاه بر اين سخن برگسن زمان قلب وجود است صحه مى گذارد.(۲۴۱) روانشناسان وجودى، معتقدند غفلت رايج انسان امروزى همين است كخ خود بيشتر در بعد مكان و زمان در نظر مى گيريم. گويى انسان امروزى اشيايى هستيم كه هر يك از ما ارتباط وجودى اصيل با خود و ديگر انسانها را از دست بدهيم. برگسن معتقد كه تاكيد افراطى بر تفكر مكانى سبب مى شود لحظاتى كه ما خود را مى يابيم ندرتا به وقوع بپيوندد و در نتيجه به ندرت احساس آزادى مى كنيم. در جهان پديدارى، اين زمان عينى و كمى نيست كه در خصوص يك رويداد از اهميت برخوردار است. بلكه مهمترين رويدادها براى وجود روان شناختى فرد، امرى است كه در لحظه ها رخ مى دهد، درست مثل كشف حركت زمان، مثل يك بينش لحظه اى نسبت به زيبايى يك گل كه فرد در يك لحظه حس مى كند، و يا احساسات و بينشهاى ديگر ممكن است براى روزها و ماهها در خاطر وى باقى بماند. خود آگاهى و بينش، در لحظه ها و به صورت آنى رخ مى دهد و لحظه اين آگاهى است كه از اهميت بسيارى برخوردار است. چنين چيزى را فرد در آنچه در لحظه ها و در هنگام ظهور يك بينش به وقوع مى پيوندد، به دست مى آورد. راجرز(۲۴۲) در تئورى شخص محورى خود، هنگامى كه به توصيف شخص يا كنش كامل(۲۴۳) مى پردازد، اهميت زمان و نقش عملى يك هشيارى وجودى را به خوبى ترسيم مى كند.(۲۴۴)

وى مهمترين و بنيادى ترين مشخصه فردى را يك مسير يك كنش كامل قرار دارد گشودگى به تجربه مى داند محققانى چون مك كرى با اندك تفاوتى، اين ساختار را يكى از ابعاد اساسى شخصيت در نظر گرفتند. راجرز اين مشخصه را قطب مخالف يك بازخورد دفاعى مى داند كه در آن فرد به انكار و يا تحريف تجربه هاى ناسازگار با تصور خود مى پردازد. در فرايند درمان شخص محورى نيز فرد به كشف تجربه هايى كه در گذشته انكار و تحريف شده اند و فرد از آنها غافل بوده است، مى پردازند. فردى كه برخوردار از گشودگى به تجربه باشد هر محركى را بدون انكار و تحريف به حيطه خود آگاهى خود وارد مى كند و بر سطح كرتكس مغز پردازش مى كند. چنين امرى سبب مى شود كه فرد توانايى گوش دادن به خود و هشيارى نسبت به آنچه در درون ذهن وى مى گذرد، داشته باشد و نسبت به افكار و احساسات خود عاقل باشد و آنچه را كه در درونش مى گذرد و تجربه مى كند. چه افكار و احساسات مثبت باشد و چه منفى. تمايل به تجربه سبب مى شود كه فرد با تمام ابعاد وجودى خود آشنا شود و با آنها، چه مثبت و چه منفى، آشتى كند. بديهى است فردى كه از افكار و احساسات منفى خود غافل نيست و جاى تحريف و انكار، آنها را مى پذيرد، به مراتب اخلاقى تر و واقع بينانه تر با آنهاروبرو مى شود. راجرز دومين ويژگى انسان با كنش كامل را كه بر ساختار گشودگى به تجربه سوار مى شود، اگزيستانسياليستى مى نامند و در اينجاست كه مفهوم سازيهاى راجرز با مفهوم سازيهاى روانشناسى اگزيستانسياليستى، به خصوص در معناى زمان، به طرز آشكارى گره خورده است.

منظور وى از زندگى اگزيستانسياليستى تمايل فرازنده فرد براى آنچه تازه اى مى يابد. تركيب پيچيده محركهاى درونى و بيرونى كه در لحظه وجود دارد. بى همتا است و هرگز در گذشته وجود داشته است. در نتيجه هر لحظه از زندگى چيز نويى است كه حاصل همان لحظه است. شخصيت فرد، بر اين معنا، همان فرايند تجارب فرد است، نه تجربه تحريف شده وى.

شخص همراه و مشاهده گر تجاربش خواهد بود و بديهى است كه چنين لحظاتى از هشيارى و بينش عميق لحظه اى اشباع است. اين كيفيت از زندگى انسان با كنش كامل، نيازمند كشف ساختار تجربه در فرايند در حال حاضر گذر تجربه است اما اكثر افراد يك نظام ارزشيابى از پيش تعين شده براى ارتباط با تجربه را به طورى تعريف كنند و تغير دهند تا با غالبهاى ذهنى از پيش تعيين شده آنهاسازگار باشد در حالى كه در انسان با كنش كامل، قابليت هاى ذهنى از آن حد انعطاف پذير و قابليت تغيير برخوردارند كه هر تجربه اى را با ايجاد تغيير در ساخت، در خود هضم مى كنند و در نتيجه از تجارب لحظه لحظه اى خود غافل نمى شوند. سومين مشخصه انسان با كنش كامل كه بر دو مشخصه قبلى مبتنى است، اعتماد به خود است. در اينجا فرد نسبت به خود اعتمادى فزاينده پيدا مى كند و بر دستيابى به رضايت بخش ترين رفتار در هر لحظه زندگى، به خود اكتفا مى كند. اكثر افراد رد مقابله با هر رويدادى، از راهبردهاى رفتارى گذشته به صورت تكرارى استفاده مى كنند. اما انسان با كنش كامل به دليل تمايل به تجربه، در هر لحظه ببه راهبردهاى بيشترى براى مقابله با موقعيت دست مى يابد و همين باعث اعتماد فزاينده آنها به خود مى شود.

راجرز، براى توصيف اين خصيصه تمثيل جالبى دارد. وى مى گويد فرد با كنش كامل يك رايانه بسيار قوى است است كه به تجربه گشوده است و همه اطلاعات، اطلاعاتى كه از حواس وارد مى شوند، اطلاعاتى كه از حافظه وارد مى شوند، يادگيريهاى پيشين و... و احساسات و افكار جارى فرد در پردازش رايانه براى ارائه يك پاسخ صحيح.

در واقع رايانه تمام اين اطلاعات را مى گيرد و با شتابى كه در هر فرد با كميت خاصى دارد، راه و رفتارى كه از همه اقتصادى تر است و در اين لحظه زندگى نياز فرد را ارضا مى كند، پيدا مى كند، بديهى است كه اين اعتماد به خود بدين معنا است كه رفتارها و لغزش ناپذير است. ارگانيسم هر فردى هميشه بهترين پاسخهاى ممكن را بر اساس اطلاعات موجود ارائه مى دهد اما آگاهى اطلاعات لازم پنهان هستند. چنين افرادى با هشيارى نسبت به خطاهاى خود، قادر است به سرعت رفتارش را تصحيح كند.

اما شايان ذكر است كه راجرز بر اضطراب وجودى به عنوان پيامد ديگر گشودگى به تجربه و زندگى اگزيستانسياليستى اشاره نكرده است. در واقع بايد گفت كه اين اعتمادى به خود از هشيارى به آنچه كه در لحظات در حال گذر زندگى حادث است. عارى از نگرانى به پيامدها رفتارها نيست. اعتماد به خود با دلهره وجودى در آميخته است. تئورى راجرز و مبادى بنيادى روانشناسى اگزيستانسياليستى با مفهوم سازى هاى سنتى شرق قرابتهاى فراوانى دارد. دريافتن لحظات زندگى و هشيار كردن به آنها كه در ساختار گشودگى به تجربه و اهميت زمان متبلور است، با روى آوردهاى علمى براى اتخاذ بازخورد، گشودگى به تجربه را بر ما مى گشايد و عمل به آن، غفلت ما را از هشيارى نسبت به پندارها مى زدايد.

در پايان كار، ارائه يك الگوى تركيبى از مفهوم سازيها علمى كريشنامورتى و جودرى در خصوص مراقبه راهگشا كه به ادعاى ما، در رشد بازخورد گشودگى به تجربه موثر است، خيالى از فايده نيست. آيا هيچ گاه در گوشه اى ساكت و آرام و بدون حركت نشسته ايد؟ بد نيست كه اين كار را آزمايش كنيد و ستون فقرات خود را راست كنيد و آنچه را در ذهنتان مى گذرد مشاهده كنيد.

سعى در مهار كردن ذهن خود نداشته باشيد و نگوئيد كه نبايد ذهن از اين انديشه ها به آن انديشه و يا آن موضوع بپرد، بلكه فقط به اين سرگردانى و پرسه ذهن از موضوعى به موضوع ديگر در كنار رودخانه جريان آب حركت داشته باشد. حركات آب را مشاهده مى كنيد، جريان انديشه ها و احساسات خود را مشاهده كنيد. موجودات متفاوتى مانند: ماهى، برگ، حيوان مرده، وجود دارند اما هميشه اين جريان آى زنده و محرك است، ذهن شما نيز مثل همين است و بى وقفه مانند يك پروانه از اين سو به آن سو پرواز مى كند. اين پرواز به عبارت اين جريان را مشاهده كنيد، اما مراقب باشيد كه در جريان رودخانه ذهنتان فرو نرويد.

به كمك استعاره اى ديگر مى توان گفت: افكار، احساسات، آرزوها و تخيلات را نظاره گر باشيد مانند دسته اى پرنده كه در حال پرواز در آسمان هستند. بگذاريد آزادانه پرواز كنند، فقط شاهد باشيد، پس در كل بايد آرام بنشينيد و كارى نكنيد و تلاشى از خود نشان ندهيد، حتى براى آرام بودن. كارى نكردن هم تلاش نكنيد و ذهنتان و جسم خود را به حال خود رها كنيد. از رودخانه دائم التغيير افكار و احساساتى كه ذهن شما در آن غوطه ور است بيرون بياييد و به تماشاى جريان شتابنده رودخانه ذهن بايستيد.

با توجه به اصل جهان پندارى در روانشناسى اگزيستانسياليستى، در خصوص پيامدها مراقبه راهگشا سخن ديگرى به بيان نمى آوريم و تجربه آن را به خوانندگان اين سطور واگذار مى كنيم(۲۴۵)