گفتاراول : سيرى در خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه
چكيده
پيام عمده خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه، هشدار بر غافلان است. اميرالمؤمنين حضرت علىعليهالسلام
در اين خطبه، ابتدا با بيان استدلالى و آنگاه با زبان تمثيلى و انگيزشى موثر، وضعيت غافلان و بى خبران را ترسيم مى كند و سپس به بيان مناقب جميل و مقامات جليل خودشان مى پردازند تا غافلان را تو جيهى باشد بر منزلت كسى كه هشدارشان مى دهد. لم و آگاهى بر احوال فرد و عواقب امور آنها، راز دانى و وقوف (ره) اسرار الهى، صدق گفتار و حقيقت گويى و پيشگام بودن در انجام اوامر الهى و اجتناب از معاصى، مناقبى است كه در اين فراز از خطبه ذكر مى شوند تا نشان دهد كه هشدار دهنده بر غفلت در عين هوشيارى است و مانند موعظه كنندگانى نيست كه به وسيله وعظ خود پرده اى ديگر از غفلت بر ديدگان خويش مى افكنند.
۱۷۴
من خطبه لهعليهالسلام
ايها الغافلون غير المغفول عنهم و التاركون و الماخوذ منهم، مالى اراكم عن الله ذاهبين، والى غيره راغبين، كانكم نعم اراح بحا سائم الى مرعى و بى و مشرب دوى. انما هى كالمعلوفه للمدى. لا تعرف ماذا يراد بحا اذا احسن اليها، تحسب يومها دهرها، و شبعها امرها. ولله لو شئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت، ولكن اخاف ان تكفروا فى برسول لله وصلىاللهعليهوآله
الا و انى مفيضيه الى الخاصه ممن يومن ذلك منه. والذى بعثه بالحق، و اصطفاه على الخلق، ما انطق الا صادقا و قد عهد الى بذلك كله و بمهلك من يهلك، و منجى من ينجو، و مال هذا الامر. و ما ابقى شيئا يمر على راسى الا افرغه فى اذنى و افضى به الى. ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها، و لا انها كم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.
خطبه ۱۷۴
و از خطبه هاى آن حضرت است
اى بيخبران كه شما را واگذاشته اند. و واگذارندگان فرمان كه بازخواست بر آنان نوشته اند، چيست كه مى بينم از خدا رويگردانيد و جز او را خواهانيد؟ چارپايانى را مانيد كه شبان، آنها را در كشتزارى سر دهد، و با خيز، و آبشخورى دردانگيز. گوسفندى را مانيد كه چرد، فربه شود و زير كارد رود، و نداند از آن چه خواهند و با او چه كنند! اگر بداند نيكى كنند روز خود را روزگارش پندارد
و سيرى اش را پايان كار. به خدا اگر خواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده، و به كجا رود، و سرانجام كارهاى او چه بود، ليكن ترسم كه در باره من به راه غلو رويد و مرا به رسول خداصلىاللهعليهوآله
تفضيل نهيد. من اين راز با خاصگان درميان مى گذارم كه بيمى بر ايشان نيست، و به آنان اطمينان دارم به خدايى كه او را برانگيخت و بر مردمان برترى بخشيد، جز سخن راست بر زبان نمى آورم، و رسول خدا مرا از اين حادثه ها آگاه ساخته است، و هلاكت آن كس را كه هلاك شود، و رهايى آنرا كه نجات يابد به من گفته است، از پايان كار خبر داده است. و چيزى كه در خاطرم مى گذشت باقى نگذاشت جر آنكه آن را به گوشم فروخواند؛ و سخن آن را با من راند. اى مردم!من خدا من شما را به طاعتى بر نمى انگيزم، جز كه خود، پيش از شما به گذاردن آن بر مى خيزد. و شما را از مصيبتى باز نمى دارم، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرو مى گذارم.
روش خطبه در غفلت ستانى
غفلت زدايى و برداشتن پرده پندار از ديدگان مردم، جايگاه مهمى در تعاليم انبيا الهى دارد. امام علىعليهالسلام
نيز در تداوم تعاليم روشنگر پيامبران بر تحذير مردم از غفلت، تاكيد فراوان دارد. حضرت در مواقع گوناگون نهج البلاغه، بالغ بر سى پنج مورد به صراحت در خصوص غفلت هشدار بر بى خبران سخن گفته است.
خطبه ۱۷۴ به بيان همين موضوع اختصاص يافته است و لذا مى توان آن را هشدار بر غافلان خواند. اين خطبه داراى دو فراز - به ظاهر - مستقل از هم است: فراز نخست توصيف حال غافلان و ترسيم روشن از بى خبرى آدمى است و فراز دوم ترسيم برخى از ابعاد شخصيتى حضرت است. در شرح اين خطبه، ارتباط وثيق و نظم شگفت انگيز بين دو فراز ياد شد بيان خواهد شد. امام علىعليهالسلام
در توصيف احوال بى خبران روش خاصى دارند. با تاءمل در اين روش و مقايسه آن با زبان رايج در منابع نزد دانشمندان مسلمان مى توان سر اثر بخشى سخن حضرت اميرعليهالسلام
را كشف كرد و آن را الگوى زبان اخلاق قرار داد. ايشان در آن مقام دو شيوه اخذ فرموده اند: بيان استدلالى و زبان تمثيلى. وجه مشترك بين اين دو شيوه، انگيزشى بودن زبان است. بيان تمثيلى و زبان انگيزشى، امروزه در كتابهاى اخلاقى مورد بى مهرى واقع مى شود و غالب مكتوب در علم اخلاق، فاقد اين دو عنصر اساسى است. غفلت تاز حالات جوانحى است كه آشكار و ظاهر نيست لذا عالم اخلاق در خطاب عمومى، محتاج زبان تمثيلى است تا تصويرى روشن و متاميز از غفلت را به نحو مملوس و محسوس در اختيار ذهن و زبان توده مردم قرار دهد.
زبان تمثيلى و آوردن مثل در بيان حقايق الهى مورد استفاده فراوان وحى قرار گرفته است، از اينرو شيوه حضرت علىعليهالسلام
منشا قرآنى دارد. به همين دليل در اين دفتر، تبيين غفلت تا ابعاد و آثار در ادبيات روايى و عرفانى غالبا با استفاده از زبان تمثيلى صورت گرفته است.
۱-۱) فراز نخست ؛ اندر احوال غافلان
فراز نخست خطبه، بيان دوگانه اى در ترسيم بى خبرى غافلان دارد؛ ابتدا با دو بيان مختصر و مستدل از غفلت آنها سخن رفته و آنگاه به زبان تمثيلى موثر سخن آغازين دوباره در دسترس فهم همه مردم را در بر گرفته است. حلقه اى كه اين دو را بيان را پيوند مى دهد، پيام اصلى خطبه است: چيست كه مى بينم از خدا رويگردانيد و جز او را خواهانيد! سيرى در هر يك از تعابير و جملات، نكات ظريف و لطايف دقيقى را به دست مى دهد. اين فراز، شامل چند حكمت روشنگر است: حكمت نخست:
ايها الغافلون غير المغفلون عنهم
|
|
اى بيخبران كه مورد غفلت نيستيد
|
در اين خطاب بر وصفى از غافلان اشاره شده است كه وقوف بر آن، درمانگر غفلت است. تعبير غير المغفول عنهم به منزله حد واسط
و برهان قاطعى كه حجت را بر غافلان تمام مى كند. غفلت و بى خبرى را شايد بتوان موجه انگاشت، به شرط اينكه فرد غافل، خود مورد غفلت واقع شود. نظام آفرينش به خود رها شده نيست و خداوند بر همه افراد و رفتار و كردارهاى آنها آگاه است. چگونه مى توان غافلانه زيست، در حالى كه آفريدگار جهانيان هرگز از انسانهاى غافل نيست. غافلان، غفلت خود را فرافكنى
كرده و دچار اين پندار بى اساس مى شوند كه خداوند نيز شايد مانند ما، از مخلوقات خود بى خبر است زيرا انسان غافل همه را غافل مى پندارد.
پرتوى از قرآن
روش امير مومنان در زدودن اين پندار، از آيات الهى برگرفته شده است. در قرآن مجيد براى پيشگيرى از توهمات ناشى از خطاى قياس به نفس، چنين هشدار داده شده است:
و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين
(مومن /۱۷)
و همانا آفريدم برفراز شما هفت راه و ما از توجه به خلق، غافل نبوده ايم.
آيه كريمه به روشنى نشان مى دهد كه نظام هستى نا شنوا و نابينا نيست و هوشيارى آن جهانى، بر غفلت اين جهانى حاكم و ناظر است. علامه طباطبائى (ره) در تفسير آيه مى فرمايد: شما از ما منقطع و بى ارتباط نيستيد و از مراقبت ما بيرون نمى باشيد، بلكه اين راه هاى هفت گانه ميان ما و شما نصب شده نا فرستادگان ملكى دائما در نزول و صعود باشند و امر ما را به سوى شما و اعمال شما را به سوى ما بياورند
پيامبران با تاكيد بر حضور مطلق خداوند در جهان هستى و بيان اينكه عالم همه محضر خداست و چيزى از علم او بيرون نيست، پرده غفلت از چشمان ظاهر بين خلق دور مى كنند. خداوند نه تنها از هستى، بلكه به طور عام، غافل نيست بلكه هيچ يك از رفتار بندگان نيز از حيطه علم او بيرون نيست، اين تاكيد فراوان بر توجه نام الهى نسبت به اعمال بندگان و آگاهى و نظارت الهى، غفلت زا بوده و بازدارنده انسان از اعمال ظالمانه و ناشايست است.
توجه دادن به اين حقيقت كه آنها هرگز مورد غفلت واقع نيستند، بر آيات فراوان قرآنى قابل اسناد است. تعبير هشدار دهنده و ما الله بغافل عما تعلمون و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست.
در مواضع مختلف و هر موضعى با پيام خاصى آمده است، تعبيرى برانگيزد و موثر:و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون انما يوخرهم ليوم تشخيص فيه الابصار
(ابراهيم / ۴۲)
و مى پنداريد خداوند از آنچه ظالمان انجام مى دهند غافل است. جز آن نيست كه تاءخير مى اندازد ايشان را براى روزى كه در آن باز مى ماند از گردش ديده ها.
بنابراين مضمون هشدار بر اينكه خدا از عملكرد مردم غافل نيست در ده موضع تصريح شده است.
دو نكته مهم در خصوص تعابير دهگانه ياد شده وجود دارد: نكته اول: به زمان نزول آيات مربوط است. همه آيات، برحسب نظر مشهور، مدنى هستند و اين نشان مى دهد كه غفلت زدايى در تعاليم انبيا مختص كسانى نيست كه مورد دعوت اسلام هستند و نيز منحصر به غفلت خاص دوره جاهليت نيست بلكه آن به عنوان يكى از اصول جاودان تعاليم پيامبران، دو دوره انقلاب و سازندگى را شامل مى شود.
نكته دوم در باب تنوع پيامهاى آيات ياد شده است. آيات دهگانه از حيث نوع خطايى كه به لحاظ سياق دارند و به نحو شگفت انگيزى متنوع اند. به برخى ابعاد گوناگونى سياق اشاره مى شود: يك - گاهى خطاب تنها از آن مسلمانان و موحدان نيك كردار است. مراد از چنين هشدارى در اين آيات، ترغيب و تشويق بشارت آميز آنها در خصوص تداوم و تشديد خلوص نيت و اعمال صالح است تا پرده غفلت خلوص و نيك كارى آنها را كمرنگ نسازد. عبارت و ما الله بغافل عما يعلمون در آيه ۱۴۴ سوره بقره از نظر از نظر برخى از مفسران مانند فخر رازى چنين پيام و خطابى دارد
دو - خطاب آيه در مواضعى تنبيه و تذكر براى عموم مردم و همه مخاطبان وحى در دو گسترده تاريخى و جغرافيايى است تا آنها را به هوشيارى برانگيزد و از بى خبرى نسبت به رفتارشان باز دارد، مفسران آيه ۱۴۰ سوره بقره
۱۳۲ سوره انعام
را دارى چنين تذكارى دانسته اند.
سه - آيه در مواضعى متضمن دو گونه خطاب است: خطاب تهديدآميز براى ستمكاران و ظالمان و خطاب تسلى بخش براى مظلومان و ستمديگان. مفسران مفاد آيه ۴۲ سوره ابراهيم را دارى چنين پيامى دانسته اند
چهار - خطاب آيه در مواضعى به مؤ كد عتاب آميز و تهديد كننده است و نشانگر اين واقعيت گريزناپذير است كه خداوند در كمين سياه دلان غافل است و انتقام مظلومان را خواهد ستاند.
تعبير غافلانى كه خود مورد غفلت نيستند در متون روايى نيز به وفور ديده مى شود علامه مجلسى روايت «عجب لغافل و ليس بمغفول عنه
»؛ مايه شگفتى است وضيعت غافلى كه خود مورد غفلت نيست؛ را از پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
نقل كرده است.
همين تعبير به صورتهاى مختلف در نهج البلاغه آمده است، از جمله: غفلتكم عما ليس يغفلك از كسى غفلت كرده ايد كه هرگز از شما غفلت نمى كند.
و لا تغفل فلست بمغفول هرگز غفلت نكن چرا كه مورد غفلت نيستى!
و غافل و ليس بمغفول عنه غافل و بى خبر است و در حالى كه خود مورد غفلت نيست.
بنابراين، عبارت آغازين خطبه با اشاره به حقايقى انكارناپذير، غافلان را در خصوص نظارت الهى بر بندگانش هشدار مى دهد و آنها را از غفلت ورزى بر حذر مى دارد، در مواجهه با اين حقيقت است كه پرده پندار بر مى افكند و حزم توام با بصيرت و هوشيارى به دست مى آيد. اين تعاليم خاص انبياعليهمالسلام
كه بندگان هرگز مورد غفلت خداى عليم نيستند و تاثير ديگرى نيز دارد. اساسا، اديان آسمانى با ارجاع حيات طبيعى و دنياى محسوس غفلت آور به عالم غيب، زندگى اين جهان را معنا مى كند. زندگى صرفا اين جهانى نه تنها داراى غفلت و بى خبرى است بلكه فاقد هدف و ارزش بخش به تلاش آدمى است. اما وقتى آن را در پرتو عالم عالم غيب و تحت نظارت الهى مى بينيم هدفدار مى گردد. اديان از طريق معنابخشى به حيات اين جهان به وسيله حيات اخروى سه تاثير ژرف را موجب مى شوند: يك - زندگى - تعبير ويليام جيمز، داراى طعمى مى گردد كه گويى رحمت محض است و به شكل يك زندگى سرشار از نشاط در مى آيد.
دو - همچنين به تعبير وى، اطمينان و آرامش باطنى ايجاد مى گردد كه آثار ظاهرى آن نيكوكارى و احسان بى دريغ است.
سه - هوشيارى همه وجود مومن را فرا مى گيرد و فرد در هر امرى از بصيرت ايمانى برخورد مى گردد.
حكمت دوم:
والتاركون الماخوذ منهم
واى بر واگذارندگان فرمان كه بازخواست بر آنان نوشته اند.
اين تعبير كه شارحان در فهم آن، آرا گوناگون دارند، مانند تعبير نخست بيان استدلالى ديگرى در هشدار به غافلان است. واژه تاركون به معناى كسانى است كه فرمان الهى را فرونهاده واز اطاعت اوامر خداوند شانه خالى كردند. عطف تاركون بر غافلون در واقع بارزترين مصداق بر فهم كلى و يا عطف مهمترين اثر بر موثر بوده است. زيرا فرونهادن اوامر الهى و اعراض از فرمان خداوند از بزرگترين مصداق غفلت آدمى است. در باب تعبير الماخوذ منهم كه نقش دليل و حد واسط را داراست، نزد مفسران اختلاف نظر وجود دارد. تفسير اول چنين است: واى بر كسانى كه بر اثر فريب دنيا، اوامر و نواهى خداوند سبحان را رها كرده و بزودى دارائى و زينت و آرايش دنيا و هر آنچه به آن دلبسته اند، از ايشان خواهند گرفت.
بر مبناى اين تفسير، توضيح استدلال در بيان امامعليهالسلام
اين است مع منشا غفلت بى خبران، فريب تمتعات اين جهانى است و در حالى كه تمتعات و برخوردهاى دنيوى از آنان رفته خواهد شد. غافلان كه شيفته امور دنيايى هستند، ناگريز از همه برخوردها، دست خواهند كشيد؛ پس چه جاى غفلت است! مولوى نيز با همين بيان غفلت زدايى غافلان پرداخته است. داستان نخست مثنوى كه خود، حقيقت، نقد حال ماست آن به مقايسه امور فانى و زودگذر اين جهانى با سعادت پايدار افراد مى پردازد. عاقبت عشق به برخورداريهاى اين جهانى را ننگ و تباهى مى داند و انسان اگر از غفلت رها شود، عشق آن زنده جاويد، دلخوش نمى شود.
عشقهايى كز پى رنگى بود
|
|
عشق نبود عاقبت ننگى بود
|
كاش كان هم ننگ بودى يكسرى
|
|
تا نرفتى بروى آن بد داورى
|
وى جاودانگى عشق حقيقى را در برابر عشق رنگى نشان مى دهد:
عشق زنده در روان و در بصر
|
|
هر دمى باشد زغنچه تازه تر
|
عشق آن زنده گزين كو باقى است
|
|
كز شراب جان فزايت ساقيست
|
عشق آن بگزين كه جمله انبيا
|
|
يافته اند از عشق او كار و كيا
|
تفسير ديگر، متعلق الماخوذ منهم را سرمايه اصلى آدمى مى داند. مرحوم محمد جواد مغنيه مى نويسد: روزگار به سرعت سپرى مى شد و از ما جانمان و عمرمان را مى ستاند و محال است روزگار سپرى شده بازگردد. اما انسان مى تواند فرصت را غنيمت شمرده و از ايام خويش بهره نيكو بگيرد. در غير اين صورت اصل سرمايه آدمى تباه مى شود چرا كه روزگار عمر و حال او را خواهد ستاند در حالى كه او را از گذر ايام نصيبى نيست.
استدلال كلام امامعليهالسلام
بر مبناى اين تفسير، چنين است:
اى كسانى كه به اهمال ورزى و غفلت خو گرفته ايد، آگاه باشيد كه روزگار مانند شما، اهمال نمى ورزد و در ستاندن عمر شما كوتاهى نمى كند و شما را وقتى رها خواهد كرد كه سرمايه اصلى را از دست داده ايد.
مولوى در دفتر پنجم مثنوى، بيان تمثيلى زيبايى مى آورد. وى در اين بيان دو حكمت نخست خطبه (يعنى تعبيرهاى غير المغفول عنهم و الماخوذ منهم را در ارتباط مفهومى وثيق با يكديگر - و بر مبناى تفسير دوم - تحليل مى كند: مرغى در شكار كرم است و همين در موضع شكارچى قرار گرفتن و سرت پا هشيار بودن نسبت به شكار خود سبب مى شود از امرى خطير غفلت ورزد. او در كمين و نگاه تيز شكارچى ديگرى گربه قرار دارد و مورد غفلت ديگر صيادها نيست و در نهايت نيز به وسيله آن شكار مى شود و ربوده مى شود الماخوذ منهم
مرغكى اندر شكار كرم بود
|
|
گربه فرصت يافت او را در ربود
|
اكل و ماكول بودى بى خبر
|
|
در شكار خود ز صيادى دگر
|
در مقام شكار، حيله و انداختن دام نو هستيم بى خبر از آنكه شكارچيان ديگر نيز براى صيد ما اندر حيله و تدبير هستند.
سومين تفسير - اشاره به اخذ پيمان بندگى از انسان است. ملا فتح الله كاشانى، علاوه بر تفسير نخست، اين معنا را نيز محتمل دانسته است مه مراد از الماخوذ منهم عهد طاعت است ؛ واى بر جماعتى كه فرا رفته شده است از شما، آنچه داده اند به شما از متاع اين دنيا يا اخذ كرده شده از شما عهد و پيمان بر ادا امانات و تكاليف و ديانت و قواعد ايمان و ساير ضروريات است.
استدلال كلام اميرالمؤمنينعليهالسلام
بر مبناى اين تفسير چنين است: اى بيخبرانى كه به غفلت، فرامين الهى را فرونهاده ايد، آگاه باشيد كه شما نسبت به انجام امور الهى پيمان بسته ايد. آيا اين عهد شكنى و نقض پيمان نيست؟
حضرت علىعليهالسلام
در واقع با ياد آورى عهدى كه از انسانها گرفته شده است، غفلت آنها را زدوده و آنها را به تجديد عهد فرا مى خواند. مراد از عهد و پيمان بندگى، همان است كه در قرآن آمده است:و اخذ ربك من بنى آدم من ظهور هم ذريتهم و اشهد هم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين
(اعراف / ۱۷۲)
و چون پروردگارت زاد و رود بنى آدم را از پشتهاى ايشان برگرفت، و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند چرا؟ شهادت مى دهيم. تا مبادا روز قيامت بگوئيد ما از اين حقيقت بى خبر بوديم.
بر مبناى تفسير سوم، امامعليهالسلام
غافلان به فطرت نخستين آنها فراخواند و با يادآورى اينكه هر انسانى به لحاظ سرشت فطرى، خداگراست مى فرمايد: چرا بايد شما از خدا رويگردان باشيد؟ عهدى كه با او بسته ايم در معرض فراموشى است و هميشه بايد آن را تازه تر ساخت.
عهدى كه بسته بودم با پير مى فروشى
|
|
درسال قبل، تازه نمودم دوباره دوش
|
عده اى معناى ديگر تفسير چهارم را نيز به ميان آورده اند: اى واگذارندگان فرمان خدا كه بازخواست بر آنان نوشته اند.
استدلال كلام امامعليهالسلام
بر مبناى اين تفسير، چنين است: اى غافلان كه به دليل بى خبرى، اوامر الهى را فرونهاده ايد آگاه باشيد كه در بارگاه ربوبى مورد بازخواست و مواخذه قرار خواهيد گرفت. مرحوم شيخ محمد تقى تسترى نيز نزديك به همين تفسير را ارائه مى كند: مراد از والتاركون الماخوذ منهم اين است كه آنان خداوند متعال را ترك كرده اند اما خداوند آنها(ره) ترك نمى كند بلكه آنها را گرفته و مواخذه مى كند.
وى آيات زير را نيز در همين خصوص آورده است:افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون
(مومنون / ۱۱۵)
آيا پنداشته ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و شما به سوى ما باز گردانده نمى شويد؟
ايحسب الانسان ان يترك سدى
(قيامت / ۳۶)
آيا انسان مى پندارد كه به امان خود رها خواهد شد؟
گمان كرده انسان كه دور از حساب
|
|
رها مى شود نيست اجر عذاب؟
|
حكمت سوم:
مالى اراكم عن الله ذاهبين، والى غيره راغبين
پيام اصلى خطبه در اين تعبير كوتاه، آمده است. عبارت به لحاظ بلاغت و فصاحت معجزه آساست. حضرت پس از دو بيان استدلالى و قبل از بيان تمثيلى، هويت آنها را مورد استفهام و توبيخ را مى دهد: شما را چه شده است كه از خداوند متعال رويگردان هستيد و جز او را مى خواهيد؟ آيا گمان مى داريد كه از ملك خداوند و بندگى او مى توان گريخت؟ آيا جز او كسى پناه بشر است؟ چرا راه مستقيم را در پيش نمى گيريد و خود را به بيراهه ها كه پر از دام و دانه است مى اندازيد؟ چرا دل به غير خدا مى سپاريد و جز او را مى خوانيد؟
رويگردان از خدا و دل سپردن به غير از او، توصيفى است از زندگى انسانهاى غافل، چه اينكه آنها عضو جامعه اسلامى باشند يا نه. بسيارى از مردم به گزاف، ادعاى اميدوارى به خدا دارند، در حالى كه رفتار آنها خلاف آن را نشان مى دهد، زيرا دلبستگى آنها به تمتعات دنيوى از غفلتشان حكايت مى كند.
حكمت چهارم:
كانكم نعم اراح بها سائم الى مرعى و بى مشرب دوى. انما هى كالمعلوفه للمدى. لايعرف ماذا يراد بها اذا احسن اليها، تحسب يومها دهرها، و شبعها امرها.
اميرالمؤمنينعليهالسلام
در اين بخش از فراز نخست خطبه، با زبان تمثيلى، اضلاع پنهان زندگى غافلانه را ترسيم مى كند تا در معرض ديد همه قرار گيرد. وضعيت انسان غافل، مانند حيوانى است
كه نه به هدايت عقل و نه به هدايت انسان هادى و معصومعليهالسلام
بلكه صرفا به دليل تبعيت از هواى نفس به كشتزارى روى آورد كه وبا خيز و به آبشخورى گام نهد كه دردانگيز است. مانند گوسفندى كه براى فربه شدن مى چرد و زير كارد مى رود. اما عاقبت خويش را نمى داند. تنها حال را مى نگرد و آينده و عاقبت امور را نمى داند. اگر كسى به وى نيكى كند، چنان در شادكامى فرو مى رود كه گويى به هدف خود رسيده است به تعبير بابا طاهر عريان:
جره بازى رفتم به نخجير
|
|
سيه چشمى زده بر بال مو تير
|
بوره غافل مچر در چشمه ساران
|
|
هرآن غافل چره غافل خوره تير
|
تمثيل زندگى غافلانه به زندگى حيوانات، منشاء قرآنى دارد:
ارايت من اتخذ الهه هويه افانت تكون عليه وكيلا * ام تحسب ان اكثر هم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا
(فرقان - ۴۴ و ۴۳)
آيا ديده اى كسى را كه خداى خويش را هواى خود گرفته، آيا تو بر او نگهبانى يا مى پندارى كه بيشتر ايشان مى شنوند و يا تعقل مى كنند، نيستند جز و مانند چهارپايان بلكه اينان گمراه تر از چهار پايانند.
تعبير اولئك كالانعم بل هم اضل در مواضع مختلفى از وحى الهى آمده است. در مباحث آينده به بيان آنها خواهيم پرداخت. بيان تمثيلى اميرالمؤمنين در ادبيات اخلاقى و عرفانى بازتاب فراوان دارد و از عمربن عبدالعزيز نقل شده است كه سخنرانى هاى خود را با ابيات زير آغاز مى كرد:
نسر به ما يبلى و نشغل بالمنى
|
|
كما سر بالاحلام فى النوم حالم
|
نهارك يا مغرور سهو و غفله
|
|
و الليل نوم و الردى لك لازم
|
سعيك فيما سوف تكره غبه
|
|
كذلك فى الدنيا تعيش البهائم
|
يعنى ما به امور ناپايدار دل بسته و به آرزوهاى طولانى دل بسته ايم ؛ همانگونه كه انسان به خواب رفته، به رويايى كه در خواب مى بيند دلخوش است. روزهايت اى غافل، در ندانم كارى و غفلت سپرى مى شود؛ شبها نيز در خواب مى گذرد در حالى كه ناگزير، مرگ فرا مى رسد. تلاش تو هم مصرف امورى است كه به نتايج آن ناخشنود مى شوى، آرى! حيوانات اين چنين زندگى مى كنند. مولوى نيز وضعيت بى خبران را كه شرط احتياط و حزم را در زندگى فرو مى گذارند، به زندگى حيوانات تشبيه مى كند. در دفتر سوم، بز كوهى را مثل مى آورد كه چون ظاهر صحرا را مى بيند به هموارى و فراخى آن فريفته شده و از ديدن دام غافل مى گردد و لذا به سوى دام مى تازد. غافلان نيز دشت را مى بينند ولى كمين را نمى بينند.
روى صحرا هست هموار و فراخ
|
|
هر قدم داميست كم ران او ستاخ
|
آن بز كوهى دود كه دام كو
|
|
چون بتازد دامش افتد در گلو
|
آنك مى گفتى كه كو اينك ببين
|
|
دشت مى ديدى، نمى ديدى كمين
|
شرط هوشيارى و احتياط آن است كه خوشيها و كامرانى هاى اين جهانى موجب غفلت نشود. از اينكه امور بر وفق مراد حاصل مى آيد نبايد چنان مست و فريفته شويم كه دام بودن خوشيهاى اين جهانى را نبينيم. سخن در اين نيست مه از تمتعات اين جهانى نبايد بهره مند شد بلكه بحث در نگرش ما نسبت به امور اين جهانى است. هر چيزى در ارتباط ما با خود و خداوند متعال داراى يكى از دو نقش نردبان بودن يا سرسره بودن است. هر چيزى ممكن است چاهى باشد غفلت آور و دور كننده ما از خود و يا نردبانى باشد در نيل به آسمان معرفت.
بى كمين و دام صياد اى عيار
|
|
دنبه كى باشد ميان كشت زار
|
تا به ظاهر بينى آن مستان كور
|
|
چون فرو رفتند در چاه غرور
|
۱-۲) فراز دوم ؛ اندر مناقب امام علىعليهالسلام
پيشواى پارسيان در فراز دوم خطبه، از خود سخن مى گويد و به تعبيرى برخى از شارحان، از مناقب جميل و مقامات جليل خود پرده برمى دارد. در ظاهر، بين اين فراز و فراز اول پيوستگى وجود ندارد تامل در مضامين اين فراز، به ويژه دقت در اوصافى كه حضرت در خصوص شخصيت خودشان بيان مى كنند، پيوستگى عميق و منطقى بين دو فراز را نشان مى دهد. در اين فراز از سه امر مهم سخن به ميان آمده: علم و آگاهى امامعليهالسلام
اخبار مطابق با وقايع از امور و عواقب آن و پارسايى حضرت. حكمت هاى سه گانه فراز دوم را به اختصار ياد آور مى شويم.
حكمت نخست:
و الله لو شئت ان اخبركل رجل منكم بمخرجه، و مولجه و جميع شانه لفعلت، و لكن اخاف ان تكفروا فى برسول الله
صلىاللهعليهوآله
. الا و انى مفضيه الى الخاصه ممن يومن ذلك منه.
به خدا، اگر هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده ايد و به كجا مى رويد و سرانجام كارهاى او چه خواهد شد، توانم. ليكن ترسم كه درباره من غلو رويد و مرا بر رسول خداصلىاللهعليهوآله
تفضيل دهيد، من اين راز را با خاصگان در ميان مى گذارم و بيم برايشان نيست، به آنان اطمينان دارم
حضرت علىعليهالسلام
به رازدانى خود اشاره مى كند، او انسان هادى است كه از سوى رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
به بسيارى از حقايق هستى وقوف يافته و محرم اسرار آفرينش است كه در سه سئوال عمده كيستم؟، از كجايم؟، و به سوى كجا هستم؟ مندرج است.
اما تعبير حضرت در اين موضع، مطلق نيست يعنى به جاى اينكه از وقوف خويش بر جهان آفرينش سخن بگويد: كلام را به وضعيت مخاطبان محدود مى كند و آنها را هشدار مى دهد، كه من در خصوص هر فردى به خوبى مى دانم كه از كجا هست و به كجا روان است و عواقب كارهايش چگونه است. اگر چيزى نمى گويم و لب از افشاى حقايق بسته ام، ترى از عدم ظرفيت انسانهاى معمولى دارم كه راه غلو مى روند و مرا به رسول خداصلىاللهعليهوآله
تفضيل مى دهند، به همين جهت پرده پندار را از چشم خواص كه از ظرفيت وجودى مناسبى برخوردار هستند، كنار زده ام و گوشه اى از حقايق را باز گفته ام:
راز جز با رازدان انباز نيست
|
|
راز اندر گوش منكر راز نيست
|
پس بايد از هر چه غفلت آور است عارى شد تا محرم اسرار گشت.
محرم اين هوش جز بى هوش نيست
|
|
مر زبان را مشترى جز گوش نيست
|
حكمت دوم:
والذى بعثه بالحق، و اصطفاه على الخلق، ما انطق الا صادقا. و قد عهد الى بذلك كله، و بمهلك من يهلك، و منجى من ينجوه، و مال هذا الامر. و ما ابقى شيئا يمر على راسى افرغه فى اذنى و افضى به الى.
به خدايى كه او را بر حق برانگيخت و بر مردمان برترى بخشيد، جز سخن راست بر زبان نمى آورم ؛ و رسول خدا مرا از اين حادثه آگاه ساخته است، و هلاكت آن كس را كه هلاك شود، و رهاى آن را كه نجات يابد، به من گفته است. و از پايان كار خبر داده است و چيزى كه در خاطرم مى گذشت باقى نگذاشت جز آنكه آن را به گوشم فروخواند و سخن آن را با من راند.
امام در موضع هشدار به غافلان آنان را اطمينان مى دهد كه سخن من ناشى از بصيرت ايمانى است و هرگز خلاف واقعيت از من نخواهيد شنيد. من از سر صدق و با دوستى كامل با شما سخن مى گويم. سخن من هشدار كسى است كه از جانب پيامبر گرامىصلىاللهعليهوآله
از حوادث به خوبى آگاه است و عواقب و امور شما را نيك مى داند، پس نشايد كه از هشدار من غافلانه اعراض كنيد و در گستاخى و بى باكى خود فرو رويد. بر اين اساس، ارتباط فراز دوم با فراز نخست معلوم مى گردد. امام درز اين فراز با تاكيد بر علم، گفتار صدق و بندگى خود ارتباط كلامى خود را با غافلان هر چه بيشتر ايجاد مى كند و آنها را به نيوشيدن هشدارهايش سوق مى دهد.
حكمت سوم:
ايها الناس انى و الله احثكم على طاعته الا و اسبقكم اليها، و لا اءنها كم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها
.
اى مردم! به خدا من شما را به طاعتى بر نمى انگيزم، جز آنكه خود پيش از شما به به گزاردن آن بر مى خيزم و شما را از معصيتى باز نمى دارم، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرو مى گذارد.
امام على در اين بخش از خطبه يادآور مى شود كه اى غافلان، كسى كه در خصوص طاعت گريزى شما هشدار مى دهد و شما را به سوى ياد خدا فرا مى خواند، كسى است كه در انجام تكاليف الهى پيشگام است. او ابتدا اوامر خدا را به جا آورده و آنگاه شما را به انجام آنها فرامى خواند. هرگز چنين نيست كه خود نسبت به معاصى بى تفاوت باشد و شما را از آنها تحذير كند. امامعليهالسلام
وجدان عمومى را به قضاوت فرامى خواند تا به خود آيند و در پرتو صدق و خلوص حضرت، بيدارى و هوشيارى يابند. الگوى خود را بنگرند و در تقرب خويش به اوصاف او تلاش كنند.
ارتباط منطقى دو فراز
كلام پايانى حضرت در اين خطبه مانند سخن پايانى ايشان در خطبه ۱۶۰ است. در آنجا نيز كه به ترغيب مردم به ساده زيستى و تحذير آنها از دنيازدگى مى پردازند، در نهايت مردم را به تامل در روش زندگى امام دعوت مى كنند. من كه امام شما هستم چنين زندگى مى كنم.!
و در موضع ديگر حضرت اشاره مى كند كه: انا يعسوب المومنين
من رهبر و پيشواى مؤمنان هستم.
اسم اعظم فصل الحكم نور حق يعسوب دين
مقتداى انبياء مسندنشين هل اءتى
پر واضح است كه حضرت بدينوسيله نه تنها حجت را بر غافلان تمام كرده است بلكه راه و رسم موعظه و تبليغ دينى را نيز آموزش مى دهد. تا فرد خود از زندان هوى و هوس رها نشده است و تا انسان خود به مقام عبوديت نرسيده است هرگز نمى تواند منادى آزادى ديگران باشد! مگر مى توان مردم را به نيكى ها بر انگيخت در حالى كه خود را غافلانه فراموش كرد؟
اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم
(بقره /۴۴)
آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را فراموش مى نمائيد؟
به همين دليل حضرت سه محور اساسى اشاره كرده اند: آنچه به آدمى مربوط است، آنچه به گفتار وى بر ميگردد و آنچه به كردار او راجع است. علم به وقايع و اصالت در نظر، صدق گفتارى و حقيقت جويى و خويشتندارانه زيستن به ترتيب، فضايل مربوط به سه محور ياد شده است. بيان امام از دو جهت موثر است. اولا: از جهتى كه ذكر شد، ثانيا غاز جهت ارائه الگويى براى برنامه هاى آموزشى و ترويج اخلاق اميرالمؤمنين همه ما به نحوى معلم اخلاق و دعوت كننده به ارزشهاى اسلامى هستيم. يكى از شرايط لازم براى تاثير برنامه آموزشى و ترويج اخلاقى، اين است كه دعوت كننده بايد از خود آغاز كند. در متون روايى تاكيد شده است كه غاز از خويشتن روشى است كه به انبيا تعليم شده است. قشيرى و غزالى روايت زير را آورده اند: خداوند به حضرت عيسىعليهالسلام
وحى فرمود:
يا عيسى عظ نفسك فان اتعظت فعظ الناس و الافاستحى ربك.
اى عيسى خويشتن را پند ده، اگر پند پذيرفتى در اين صورت مردم را نيز پند ده و الا شرم دار از من كه مردمان را پند دهى.
مولف کتاب ینبوع الاسرار این خطاب را در خصوص حضرت داودعليهالسلام
آورده است و در متون اخلاقى به اين نكته مهم اشاره شده است:
ابداء نفسك بمن تقول
ابتدا از خودت آغاز كن آنگاه به ديگران بپرداز.
اگر چه اين توصيف ارزشمند در متون دينى و ادبيات اخلاقى به وفور ذكر شده است اما مع الوصف يكى از ابعاد غفلت ما همين است كه بدون آنكه خود را موعظه كنيم، ديگران را پند و اندرز مى دهيم. پيش از آنكه گوش باشيم، زيان مى شويم و بيش از آنكه عبرت بگيريم، درس مى دهيم و از تدريس اخلاق بر خويشتن پرده غفلت مى بافيم.
چند مى گويى سخن از دروغ ديگران
خويش را اول مداوا كن، كمال اين است و بس
چه زيبا است زبان تمثيلى پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
در ترسيم وضعيت معلمان اخلاق كه خود را فراموش كرده اند و ديگران را تعليم مى دهند:
مثل الذى يعلم الناس الخير و ينسى نفسه مثل الفتيله تضى بذنبه
كسى كه به ديگران نيكى مى آموزد و خود را فراموش مى كند، چون شمعى است كه به ديگران نور مى دهد و خود را مى سوزاند.
فراخواندن مردم به نيكى و فراموش كردن خويش جز تباه ساختن خود حاصلى نمى دهد و اين بدترين خود ستيزى آدميان است. در اخلاق حرفه اى نيز چنين است. مدير يك بنگاه و يا سازمان بايد در ترويج اخلاق در فرهنگ سازمانى ابتدا از خويشتن شروع كند. اخلاق نمى تواند از طريق آموزشهاى مستقيم نهادينه گردد بلكه روشهاى غير مستقيم مانند روش آموزش در عمل نقش موثرترى دارد. اخلاق ورزى مدير و پاى بندى به تعهدات اخلاقى خود بهترين گام ترويج اخلاق است. به همين دليل نخستين مسئوليت اخلاقى هيات مديره در يك بنگاه اخلاق ورزى خود آنهاست.
آنچه گذشت
خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه با زبان اقناعى و انگيزشى به غفلت زدايى مى پردازد. بيان امام متقيان داراى دو فراز و هفت حكمت است. با مرورى بر ترجمه منظوم خطبه، اثر دوست فاضل و شاعر توانا، اميد مجد، حكمتهاى ياد شده را بر مى چينيم.
فراز نخست:
برده ايد از ياد خدا ذكر خدا
|
|
گرچه غافل نيست يزدان از شما
|
حكمت دوم:
گرچه مسئوليد در احكام دين
|
|
اين زمان بگذاشتيدش بر زمين
|
حكمت سوم:
چون شده كز ياد يزدان غافليد؟
|
|
دوستى با غير او را مايليد
|
حكمت چهارم:
چارپايانيد كه گويا شبان
|
|
سوقتان دادست در نيمه شبان
|
در چراگاهى وبا آلوده نيز
|
|
چشمه آبش بود و بس درد خيز
|
گوسفندانى كه تنها مى چرند
|
|
غافل از اينكه چرا مى پرورند
|
يا كه چوپان را مى باشد هدف
|
|
كاين چنينشان مى دهد آب و علف
|
عمر ايشان در چرا خورده رقم
|
|
قصدشان تنهاست سيرى شكم
|
فراز دوم
حكمت پنجم:
گربخواهى تا بگويم هر نفر
|
|
از كجا آمد كجا سازد گذر
|
بر خدا سوگند دارم آن توان
|
|
تا كنم احوالتان يك يك بيان
|
هر كس آمد از كجا يا شد كجا
|
|
عاقبت او را چه آيد از قضا
|
ليك مى ترسم به اغراقى فزون
|
|
برتر از احمد بخوانيدم كنون
|
زين سبب تنها به خاصان گفته ام
|
|
راز را از اين كسان ننهفته ام
|
چون كه خود دارم به ايشان اعتماد
|
|
نيست ترسم از تباهى و فساد
|
حكمت ششم:
پس قسم بر آنكه جان را آفريد
|
|
مصطفى را بر خلايق برگزيد
|
راست باشد كه آنچه آرم بر زبان
|
|
چون نبى كرده مرا آگاه از آن
|
گفته از هر كس كه مى گردد هلاك
|
|
وز كسى كه رستگار افتاد و پاك
|
هر چه كه مى كرد بر ذهنم خطور
|
|
مطلع مى كرد من را زان امور
|
حكمت هفتم:
شما را امر طاعت مى كنم
|
|
خويشتن آن را رعايت مى كنم
|
يا چو دارم از گناهى بر حذر
|
|
دور از آن گشته ام زين پيشتر
|