گفتاردوم: اندر چيستى غفلت
حزم چه بود؟ در دو تدبير احتياط
|
|
از دو آن گيرى كه دور است ازخباط
|
مولوى
چكيده
غفلت در كاربرد عرفى، به معناى عدم توجه و بى خبرى به طور عام به كار مى رود و نزد لغت شناسان به معناى وارهاندن امرى است. عالمان اخلاق با الهام از وحى آن را به سستى فرد از توجه به امرى مهم در زندگى وى تعريف كرده اند. غفلت در ادبيات روايى و عرفانى به دو طريق شناسايى شده است: تعريف تمثيلى و تعريف از طريق ضد. ضد غفلت، بيدارى و حزم است. ايمنى كاذب، بى مبالاتى و بى احتياطى فرد در زندگى فردى و اجتماعى خويش از مشخصات غفلت ورزى اوست كه به منزله دو ملاك تمايز غفلت از غير آن به كار مى رود.
مقدمه
بحث از مراتب غفلت، عوامل، آثار و شيوه هاى پيشگيرى و درمان آن منوط به شناخت دقيق و هويت آن است. از آنجايى كه غفلت از امور درونى و حالات جوانحى است و شناخت هويت آن خالى از صعوبت نيست به همين دليل در ترسيم چيستى غفلت از سه شيوه استفاده شده است: تحليل مفهوم از طريق بيان مفاهيم سازنده آن، بيان تمثيلى براى ملموس و محسوس كردن مفهوم غفلت و شناخت آن از طريق تعريف به ضد.
بيان ملاك تمايز، جهت مقام تشخيص مصداق نيز لازم و گريزناپذير است تا به وسيله آن بتوان بر حالات و ابعاد غفلت خويش وقوف يافت.
۲-۱) تحليل و مفهوم غفلت
غفلت در كاربرد عرفى، غالبا، به معناى عدم توجه، بى خبرى، اشتباه، سهو، ندانم كارى و نادانى به كار مى رود. لغت شناسان آن را به معناى وارهاندن امرى و سهو كردن از چيزى دانسته اند.
عالمان اخلاق، غفلت را سستى فرد از توجه به آنچه در نسبت با وى مهم است، تفسير كرده اند: غفلت، فتور نفس از التفات و توجه به امرى است كه غرض مطلب عاجل يا آجل نفس در آن است. بر اساس اين تعريف، صرف بى خبرى، غفلت انگاشته نمى شود بلكه غفلت اهمال ورزى فرد نسبت به امور مهم در معيشت اين جهانى و يا زندگى اخروى خود است. عده اى غفلت را به طور كلى پيروى كوركورانه نفس، در هر آنچه مى خواهند، دانسته و برخى آن را بيهوده سپرى كردن زمان تعريف كرده اند.
عالمان اخلاق مفهوم غفلت را وامدار از وحى هستند و به همين دليل با توجه به معناى اين واژه در قرآن، مى توان به تصور روشن و متمايز از آن
، در علم اخلاق رسيد. مفسران بر اين باور هستند كه مفهوم قرآنى واژه غفلت، به بى خبرى خاص اطلاق مى شود. از نظر آنها، بى خبرى كه در زبان قرآن، غفلت ناميده مى شود، ويژگيهاى زير را دارا است:
يك - متعلق بى خبرى امرى حاضر است. غفلت، بى خبرى از امرى است كه در معرض توجه. بصيرت است، به گونه اى كه بى توجهى به آن متوقع نيست.
دو - غفلت، بى توجهى پس از آگاهى و توجه است ؛ به عبارت ديگر، غفلت بى خبرى ثانوى است و نه ابتدايى. امرى در ذهن فرد حاضر است ولى به دلايلى مورد فراموشى واقع مى شود و فرد نسبت به آن بى خبر مى گردد.
سه - غفلت در اطلاقش به انسان، متعلق به امرى مهم و سرنوشت ساز است. انسان بى خبر نسبت به حادثه اى حقير و امرى بى ارتباط با زندگى دنيوى و اخروى، در اصطلاح قرآنى، غافل ناميده نمى شود. راغب اصفهانى، قرآن پژوه معروف قرن پنجم (درگذشت ۵۰۲ هجرى قمرى) ، غفلت را چنين تعريف مى كند.
الغفله سهو يعترى الانسان من قله التحفظ و التيقظ
غفلت، سهو و بى خبرى است كه از كم توجهى و فقدان حضور ذهن حاصل مى آيد.
شيخ طوسى، فقيه و مفسر شيعه در قرن پنجم در تعريف غفلت مى گويد: غفلت آن است كه معنايى قابل ادراك از ذهن فرد بيرون رود، سهو و غيبت، با هم، نظير و همسان هستند.
غفلت در روى آورد آسيب شناسانه، عامترين بيمارى و لذا سخن از آن بايد به ساده ترين شكل ممكن صورت پذيرد. در تبيين ساده و ملموس هر پديدارى دو شيوه عمده وجود دارد: بيان تمثيلى و تعريف به وسيله ضد. غفلت در ادبيات روايى و عرفانى از طريق اين دو شيوه تعريف و تبيين شده است.
۲-۲) غفلت در آينه تمثيل
زبان تمثيلى علاوه بر اينكه تصوير ذهنى از غفلت را روشن تر مى سازد و آن را به صورت ملموس در دسترس توده مردم قرار مى دهد، از طريق ترسيم دقيق خطرات غفلت، فرد را نسبت به زدودن پرده پندار بر مى انگيزد. زبان تمثيلى، علاوه بر اينكه زبان توصيفى است، زبان انگيزشى نيز هست. به همين دليل استفاده از مثل در هر ادبياتى بر غنا، رسايى و برانگيختگى زبان مى افزايد. در ادبيات روايى و عرفانى، مثلهاى فراوان در خصوص غفلت آمده است. تشبيه غافلان به چارپايانى كه شبان آنها را در كشتزارهاى سر دهد و با خيز و آبشخورى دردانگيز و گوسفندانى كه چرند تا فربه شوند و زير كارد روند و نداند از آن چه خواهند و با او چه كنند. در خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه آمده است.
بوره غافل مچر در چشمه ساران
|
|
هر آن غافل چره، غافل خوره تير
|
تمثيل وضعيت غافلان در ميان انسانهايى كه هميشه به ياد خداى متعال هستند، به صورتهاى گوناگون در روايات آمده است. مرحوم فيض كاشانى رواياتى را از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است كه ببر اساس آن كسى كه در ميان انبوه بى خبران - ياد خداى تعالى است، همانا زنده اى در ميان مردگان است:
ذاكر الله فى الغافلين كالحى بين الاموات
از اين روايت مى توان برداشت كرد كه غفلت و بى خبرى موجب خمودى و فرسودگى و مرگ آور است و به ياد خدا بودن برخوردارى از روح حيات انسانى است. مرحوم فيض كاشانى روايت ديگرى را نيز از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است كه بر اساس آن وضعيت كسى كه در ميان انبوه بى خبران به ياد خدا هست، مانند وضعيت رزمنده دلاور است كه در ميان انبوه فراركنندگان است:
ذاكر الله فى الغافلين كالمقاتل فى الفارين
.
بيان تمثيلى رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
لطائف دقيق و حكم عميق دارد كه برخى از اهم آن اشاره مى شود: غفلت، صرفا واماندن نيست بلكه انسان غافل از طريق بى خبرى، ملك وجودش راكه اصلى ترين سرمايه حيات اوست، به شيطان درونى و بيرونى، دل آدمى دشمنان ديرينه هميشه در كمين شكار آدمى هستند و وقتى كه ياد خدا از دل آدمى بيرون رود، او مى ماند و دشمن اهريمنى!
انسان غافل در مواجهه با مشكلات طاقت فرساى زندگى به بى خبرى و غفلت پناهنده مى شود و در واقع به جاى حل مساله، آن را حذف مى كند، آن هم حذف پندارى نه حذف واقعى. اما كسى كه به ياد خدا هست با هوشيارى با مسائل زندگى روبرو مى شود و به وسيله اطمينان حاصل از ياد خدا، زندگى را كه جز عقيده مبارزه در راه خدا نيست، به پيش مى برد. در خصوص غفلت تمثيلهايى ديگرى، غير از آنچه در خطبه ۱۷۴ آمده است، از امام علىعليهالسلام
نقل شده است. در روايتى از حضرت علىعليهالسلام
انسان غافل به كسى تشبيه شده است كه پارچه اى مى بافد تا بپوشد، غافل از آنكه آن پارچه در واقع كفن است و يا مانند كسى است كه خانه اى مى سازد تا در آن زندگى كند، غافل از آنكه در واقع قبر خود را آماده مى كند:كم من غافل ينسج ثوبا ليلبسه و انما هو كفنه و بينى ليسكنه و انما هو موضع قبره.
تمثيل امامعليهالسلام
به اين حقيقت اشاره مى كند كه انسان غافل چگونه از مردگى كه در چند قدمى است بى خبر افتاده و بدون دغدغه سفر پس از مرگ به آبادانى و رفاه اين جهانى مشغول است، در حالى كه انسان هشيار، مانند شيخ شهاب الدين سهروردى، در مراحل زندگى با خود چنين زمزمه مى كند: آرى! به سوى مرگ گام بر مى دارم، گامهاى خود را نيك مى نگرم كه هر يك قطره اى از خون مرا مى ريزد:
الى حتفى مشى قدمى
|
|
آرى قدمى اراق دمى
|
تمثيلهايى كه در ادبيات عرفانى آمده است نيز نكته آموز است. در اين ميان به بيان برخى از تمثيلهايى كه مولانا در مثنوى آورده است، بسنده مى كنيم. مولوى چرخه آكل و ماكول را در توصيف غفلت طرح و بيان تمثيلى زيبا ابعاد گوناگون غفلت را ترسيم كرده است: مرغى در كمين شكار كرم است و گربه در پى شكار مرغ. گربه وقتى مرغك بى نوا را شكار كرد كه شكار كرم او را از حضور صياد غافل سازد. وضعيت انسانهاى غافل چنين است، بى خبرانه در شكارى هستيم كه خود در دام صيادى گرفتاريم، به همين دليل در ادبيات روايى از غفلت به عنوان زيان آورترين دشمن تعبير شده است.
مرغكى اندر شكار كرم بود
|
|
گربه فرصت يافت او را ربود
|
اكل و ماكول بود و بى خبر
|
|
در شكار خود ز صياد دگر
|
در گفتار نخست به اين نكته اشاره شده است كه مولوى با اين تمثيل تفسير ديگرى از نخستين عبارت خطبه ۱۷۵
ايها الغافلون غير المغفول عنهم
ارائه مى كند: غفلت ورزانى كه خود در كمين و نگاه تيز شكارچيان قرار داريد. سبب غفلت شما قرارگرفتن در موضع شكار و روان بودن در پى صيد است در حالى كه صيادان در پى شما روان هستند.
دزد گرچه در شكار كاله ايست
|
|
شحنه با خصمانش در دنباله ايست
|
عقل او مشغول رخت و قفل و در
|
|
غافل از شحنه است و از آه سحر
|
او چنان غرقست در سوداى خود
|
|
غافلست از طالب و جولاى خود
|
اكل و ماكول كى ايمن بود
|
|
زاكلى كاندر كمين ساكن بود
|
بنابراين در مقام كسب روزى، اشتغال به امور اين جهانى نبايد پرده پندار گردد و خيال معيشت اين جهانى فكر عاقبت انديش را از بين ببرد.
هر خيالى را خيالى مى خورد
|
|
فكر آن فكر دگر را مى چرد
|
تو نتانى كز خيالى وا رهى
|
|
تا بخسبى كز آن بيرون جهى
|
مولوى در نخستين داستان مثنوى نيز وضعيت غافلان را كه بى خبر به دنبال مرگ خود هستند و با عوامل غفلت زا هلاكت خود را به تعجيل مى اندازند، به وضعيت زرگرى تشبيه مى كند كه پادشاهى به قصد ستاندن جانش او را فريفته و به طمع مقام زرگرى خاص دربار، او را فرامى خواند و او نيز بى خبر از عاقبت امر پندار نيل و به مقام قرب دربار و رسيدن به مال و جاه، مركب خويش را به سوى مقصد مرگ مى راند:
مرد، مال خلعت بسيار ديد
|
|
غره شد از شهر و فرزندان بريد
|
اندر آمد شادمان در راه مرد
|
|
بى خبر كان شاه قصد جانش كرد
|
اسب تازى برنشست و شاد تاخت
|
|
خونبهاى خويش را خلعت شناخت
|
اى شده اندر سفر با صد رضا
|
|
خود به پاى خويش تا سوءالقضا
|
مولوى در تمثيل ديگر، غافلان را به بز كوهى تشبيه مى كند كه چون ظاهر روى هموار و فراخ صحرا را مى بيند از دامهاى پنهان غافل مى گردد.
روى صحرا هست هموار و فراخ
|
|
هر قدم داميست كم ران اوستاخ
|
آن بز كوهى دود كو دام كو
|
|
چون بتازد دامش افتد در گلو
|
آنك مى گفتى كه كو اينك ببين
|
|
دشت مى ديدى نمى ديدى كمين
|
برخى از استادان معاصر، غفلت را به داروى بيهوشى تمثيل كرده اند كه انسان را در برابر هر گونه جراحى تسليم مى كند زيرا تصرف انسان بى خبر از خويشتن و تسلط بر فرد بى دغدغه از دشمن، امرى سهل است، غفلت داروى هوشبرى شيطان است كه ابتدا به وسيله آن انسان را از خود بيگانه مى سازد و آنگاه سرمايه وجودى او را به يغما مى برد. مولوى در اين خصوص تمثيل زيبايى كه در گفتار پنجم بيان خواهد شد.
۲-۳) شناخت غفلت در پرتو ضد آن
برخى از مفسران با الهام از روايات، سعى كرده اند كه غفلت را از طريق مفهوم مقابل آن تحليل كنند. غفلت، از امور جوانحى است كه خود چندان آشكار نيست و يكى از راههاى آشكار ساختنش، توجه به ضد آن است، چرا كه امور نهايى به وسيله ضد آشكار مى شوند:
پس نهانيها بضد پيدا شود
|
|
چونك حق را نيست ضد پنهان بود
|
كه نظر بر نور بود آنگه برنگ
|
|
ضد بضد پيدا بود چون روم و زنگ
|
پس بضد نور دانستى تو نور
|
|
ضد، ضد را مى نمايد در صدور
|
شناختن از طريق ضد، اگر چه نشانگر همه هويت شى نيست لكن شناخت ملموس از امور نهايى را به دست مى دهد. اين گونه شناخت در زبان عرف، كاربرد زيادى دارد و به گونه اى كه به صورت سخن مشهور گفته مى شود: تعرف الاشياء باضدادها؛ امور را از طريق اضداد - بلكه اغيار -
توان شناخت
ضد غفلت چيست تا از طريق آن بتوان غفلت را شناخت؟
يكى از مفاهيم غفلت، يقظه و بيدارى است، و به همين دليل امام علىعليهالسلام
از غفلت زدايى به بيدارباش، تعبير كرده اند: واستيقظ من غفلتك
و در غرر الحكم از آن حضرت نقل شده است:ضادوا الغفله باليقظه
.
يقظه در زبان روايت، به نور
و بصيرتى
تعريف شده است كه فرد برخوردار از آن نسبت به امور، غافل نمى شود. شيخ طوسى (ره) در تفسير شريف التبيان مى نويسد: غفلت، سهو و غيبت با هم نظير هستند، ضد غفلت بيدارى است و ضد سهو ذكر و يادآورى و ضد غروب، حضور است.
برخى از تعابير روايى، مفهوم غفلت را در مقابل حزم و احتياط به كار برده اند. به عنوان مثال، در روايتى كه مولف غررالحكم آورده است، امام علىعليهالسلام
مى فرمايد: الغفله ضد الحزم غفلت ضد حزم است
و در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است:الحازم يقظان، الغافل وسنان
مرد دور انديش بيدار است و صاحب غفلت در آغاز خواب
حزم چيست؟ مولوى گويد: حزم دورانديشى و احتياط كردن ميان دو تدبير محتمل است به گونه اى كه در ميان آن دو تدبير، تدبيرى برگزيده شود كه از اشتباه و آغاز به دور است. وى با اين مثال توضيح مى دهد كه اگر در مقام مسافرت هفت روزه، آبى وجود ندارد و مالامال از ريگهايى است كه پا را مى سوزاند ولى شخص ديگرى به تو بگويد، آن حرف دروغ است، مترس! تو در اين راه حركت كن كه هر شب چشمه آب خواهى ديد. دورانديشى و حزم آن است تو در آب بردارى تا از ترس رها شوى و امور و بر وفق مراد باشد.
حزم چه بود در دو تدبير احتياط
|
|
ز دو آن گيرى كه دورست از خباط
|
آن يكى گويد: در اين ره هفت روز
|
|
نيست آبى و هست ريگ پاى سوز
|
آن دگر گويد: دروغست اين، بران
|
|
كه هر شب چشمه اى بينى روان
|
حزم آن باشد كه برگيرى تو آب
|
|
تا رهى از ترس و باشى بر صواب
|
گر بود در راه آب، اين را بريز
|
|
ور نباشد، واى بر مرد ستيز
|
مولوى در مواضع گوناگونى كه با تحليل حزم پرداخته است، آن را در مواردى طرح مى كند كه عوامل غفلت آور انسان را از حزم دور مى كند. از جمله آنجا كه چرب و نوش و دامهاى زندگى اين جهانى انسان را از خود بى خبر مى سازد و يا اقبال مردم و حسن آوازه فرد را از خود غافل مى كند:
حزم كن از خرد كين زهرين گياست
|
|
حزم كردن زور و نور انبياست
|
هر طرف غولى همى خواند تورا
|
|
كاى برادر راه خواهى هين بيا
|
ره نمايم همرهت باشم رفيق
|
|
من قلاووزم در اين راه دقيق
|
نى قلاوزست و نه ره داند او
|
|
يوسفا كم رو سوى آن گرگ خو
|
حزم اين باشد كه نفريبد ترا
|
|
چرب و نوش و دامهاى اين سرا
|
حزم آن باشد كه چون دعوت كند
|
|
تو نگويى مست و خواهان منند.
|
در روايت نبوى رمز حزم و هوشيارى در بدگمانى نشان داده است: الحزم سوءالظن. شارح شهاب الاخبار در توضيح روايت گويد: حزم و بدگمانى بود و معنى حزم هوشيارى و بيدارى بود.
مولوى نيز همين روايت را آورده است:
حزم آن باشد كه ظن بد برى
|
|
تاگريزى و شوى از بد برى
|
حزم سوالظن گفتست آن رسول
|
|
هر قدم را دام مى دان اى فضول
|
اهل حزم به دليل سوءالظن مفيد از دام ابليس در امان است.
چون بسى ابليس آدم روى هست
|
|
پس به هر دستى نشايد داد دست.
|
آنچه از توضيحات ياد شده در بيان چيستى غفلت حاصل مى شود اين است كه غفلت، سبب توجه فرد از امور مهم در زندگى اوست. كسى كه نسبت به امر مهمى در زندگى شخصى، خانوادگى، سازمانى و يا اجتماعى بى خبر است، غافل خوانده مى شود. فرد را در بى خبرى نسبت به وضعيت تحصيل فرد گمنام در گوشه اى از جهان غافل نمى خوانيم. تعبير سلب توجه اشاره به اين نكته دارد كه غفلت، بى خبرى ابتدايى نيست بلكه بى خبرى است كه در اثر شيفتگى فرد به امورى، عارض مى شود.
۲-۴) ملاك تمايز
غفلت، همانگونه كه بيان شد، از امور درونى و نهانى است. توجه و يا بى خبرى فرد مستقيما مورد مشاهده نيست، بلكه آگاهى ما از هوشيارى و ناهشيارى افراد از طريق آثار خارجى و رفتار آدمى به دست مى آيد، به همين دليل در مقام مصداق براى تمايز بى خبرى از هوشيارى محتاج ملاك و ترازوى داورى هستيم با تمسك به برخى از آثار بارز غفلت، مى توان به چنين ملاكى دست يافت.
۱ - ايمنى كاذب: انسان غافل بى باك و بى هراس است اما بى باكى او از ايمنى واقعى ناشى نشده است، بلكه از اطمينان و ايمنى پندارى حاصل آمده است و. به همين دليل آگاهى و هوشيارى و دريده شدن پرده پندار براى چنين كسى سخت ايمنى زدا و اضطراب آور است. آنكه در چرخه كور آكل و ماكول افتاده است اگر چه در واقع ايمنى ندارد اما اشتغال به صيادى براى او ايمنى كاذب از صياد به بار مى آورد:
اكل و ماكول كى ايمن بود
|
|
زاكلى كاندر كمين، ساكن بود
|
۲ - بى حزمى و بى مبالاتى: انسان غافل با حذر نيست زيرا بر دشمنان پنهان وقوف ندارد و از ايمنى پندارى برخوردار است. كسى كه در رفتارهاى خود بى مبالاتى پيشه مى كند و دغدغه رعايت ادب ندارد، نه حريم خويش نگه مى دارد و نه حرمت انسان را به ديده احترام مى نگرد و نه ادب عبوديت را رعايت مى كند، لاجرم زندگى غافلانه دارد. كسانى كه از هوشيارى برخوردارند، در زندگى با احتياط، تدبير و تقوى گام بر مى دارند و هر گام خود چندين بار با دقت نگاه مى كنند. به همين دليل برخى از عرفا، نظر بر قدم را از اصول طريقت خويش دانسته اند. كسى كه نظر به قدم ندارد، غافل است و راه رفتن او با بى حرمتى و بى مبالاتى است و لذا جهد او بى توفيق است.
پا برهنه چون رود در خارزار
|
|
جز بوقفه و فكرت و پرهيزكار
|