در آغوش خدا (توبه)

در آغوش خدا (توبه)0%

در آغوش خدا (توبه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

در آغوش خدا (توبه)

نویسنده: ابراهيم خرمى مشگانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 7757
دانلود: 3509

در آغوش خدا (توبه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7757 / دانلود: 3509
اندازه اندازه اندازه
در آغوش خدا (توبه)

در آغوش خدا (توبه)

نویسنده:
فارسی

انسان اغلب به سعادت خود مى انديشد، با اين حال كه گاهى مورد وسوسه شيطان قرار مى گيرد و به گناه آلوده مى شود و از مسير سعادت باز مى ماند. خداوند براى رسيدن به سعادت، توبه را پيش روى او نهاده و بارها به بازگشت توصيه دارد: توبه الى الله و به طور قطع براى گناهكاران چيزى ضرورى تر از توبه وجود ندارد.
نوشتارى كه پيش روى خود ملاحظه مى فرماييد، بحثى است درباره توبه و جايگاه آن، مبحث توبه از مباحثى است كه بزرگان علم اخلاق در ابعاد مختلف كلامى، تفسيرى، فقهى، اخلاقى آن بحث نموده اند.


توبه در روايات و حكايات

 در روايات از پيامبر بزرگوار اسلامعليه‌السلام و پيشوايان معصومعليه‌السلام سفارش زيادى به توبه و شرايط و خاصيت آن شده است، كه به برخى از آنها اشاره مى شود:


مانند بى گناه؛

 امام جعفر صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

(التائب من الذنب كمن لا ذنب له )

توبه كننده از گناه همانند كسى است كه گناه ندارد


بهشت براى توبه كاران؛

 پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايند:

(الجنه لكل تائب )

بهشت متعلق به توبه كاران است


توبه، سبب خوشحالى خداوند؛

 و نيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند:

الله افرح بتوبة من العقيم الوالد و من الضال الواجد و من الظمان الوارد (۱۶)

خداوند از توبه بنده خود بيش از عقيمى كه بزايد و گمراهى كه گم كرده اش را بيابد و تشنه اى كه به آب رسد، خوشحال تر است


خداوند به توبه بنده خود شادتر است؛

 ابو عبيده حذأ گويد، شنيده ام از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام كه مى فرمود:

ان الله تعالى اشد فرحا بتوبه عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى ليله ظلمأ فوجدها فالله اشد فرحا بتوبة عبده من ذلك الرجل براحلته حين وجدها (۱۷)

همانا خداوند به توبه بنده خود خوشحال تر از مردى است كه در تاريكى، شتر و توشه خود را گم كرده باشد و آنها را بيابد پس خداوند به توبه بنده اش از چنين مردى در آن حال كه راحله گم شده را پيدا كند، شادتر است


توبه، خصلت مؤمن؛

 پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

من لم يندب على ذنب يرتكبه، فليس بمؤمن ولم تجب له الشفاعه (۱۸)

هر كس از گناهى كه مرتكب شود توبه نكند، مؤمن نبوده و شفاعتى برايش نخواهد بود


خداوند توبه پذير است؛

 و نيز پيامبر بزرگوار حضرت محمد بن عبد اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده:

لو اخطاتم حتى تبلغ خطايا كم السمأ ثم تبتم لتاب الله عليكم (۱۹)

اگر آنقدر گناه كنيد كه خطاهايتان به آسمان برسد و سپس توبه كنيد، خدا توبه شما را مى پذيرد


دنيا براى توبه كننده؛

 اميرالمؤمنين، امام علىعليه‌السلام مى فرمايد؛

ولا خير فى الدنيا الا لرجلين: رجل اذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتوبة و رجل يسارع فى الخيرات (۲۰)

«دنيا فقط براى دو كس خوب است؛ كسى كه گناهانى كرده و مى خواهد با توبه جبران كند؛ و كسى كه با سرعت به كارهاى نيك مشغول است


توبه، محو كننده گناه است؛

 ابى بصير گويد، شنيده ام از امام جعفر صادقعليه‌السلام كه فرمودند:

اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سودأ، فان تاب انمحت وان زاد زادت حتى تغلب على قلبه فلا يفلح بعدها ابداع  (۲۱ )

زمانى كه مرد گناهى كند، نقطه اى سياه در دلش پديد آيد، اگر توبه كند، محو شود و اگر گناهش زيادتر گردد، در آن سياهى بيفزايد تا تمام قلبش را فراگيرد كه از آن پس هيچگاه رستگار نگردد.


توبه، باعث پاكيزگى دل؛

 امام علىعليه‌السلام فرمودند:

(التوبة تطهر القلوب و تغسل الذنوب )(۲۲)

توبه مايه پاكيزگى دل و باعث مبرا گشتن از گناهان است

امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمودند:

رحم الله عبدا تاب الى الله قبل الموت، فان التوبه مطهره من دنس الخطيئه و منقذه من شقا الهلكه (۲۳)

خداوند رحمت كند بنده اى را كه پيش از مرگ توبه كند، زيرا توبه پليدى گناه و نادرستى را پاك مى كند واز بدبختى نابودى رهايى بخش است


بهترين بنده؛

 امام محمد باقرعليه‌السلام فرمودند:

سئل رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله عن خيار العباد قال صلى‌الله‌عليه‌وآله :... واذا اسأ وا استغروا (۲۴)

سؤ ال شد از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره بهترين بندگان از آن جمله فرمودند:... زمانى كه بدى كنند، استغفار كنند


جلاى دل؛

 پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده اند:

ان للقلوب صدأ النحاس فاجلو ها بالاستغفار (۲۵)

همانا براى دلها زنگارهايى همانند زنگار مس موجود است، پس آن را با استغار كردن جلا دهيد و بزداييد.


نابود كننده گناهان؛

 قال المعصومعليه‌السلام :

(الاستغفار ممحاه الذنوب )(۲۶)

استغفار وآمرزش طلبى وسيله محو و نابودى گناهان مى باشد


داروى گناهان؛

 و حضرت امام علىعليه‌السلام فرمودند:

(الاستغفار دوأ الذنوب )(۲۷)

استغفار داروى گناهان است


با استغار خود را خوشبو كنيد؛

 تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب (۲۸)

خود را با استغفار وآمرزش خوشبو كنيد تا بوى گناهان رسوايتان نسازد


سلاح گناهكار

 حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

(سلاح المذنب الاستغفار )(۲۹)

اسلحه وابزار گناهكار آمرزش خواستن است


اوتوبه پذير است؛

 امام زين العابدينعليه‌السلام مى فرمايد:

واستغفروا الله وتوبوا اليه فانه يقبل التوبه، ويعفوا عن السيئات ويعلم ما تفعلون(۳۰)

واز خدا آمرزش بخواهيد وبه سوى او توبه كنيد كه او توبه پذير است و بديها را عفو مى كند و آنچه انجام مى دهيد، مى داند


خدايا! دركدام گوشه اى از جهنم اين خبيث را جاى مى دهى؟

 غزالى در «احيأ العلوم »آورده است:

در اطراف بصره مردى از دنيا رفت هيچ كس بر جنازه او حاضر نشد، براى آنكه او پيوسته مست شراب و غرق در جنايت بود، همسرش وقتى كه ديد مردم جنازه او را بر نمى دارند به ناچار چند نفر باربر اجير كرد وبه آنها پول داد كه جنازه را بردارند، وقتى كه به «مصلى »بردند، هيچ كس حاضر نشد كه بر او نماز بخواند، چاره اى جز اين نديدند كه او را به صحرا ببرند وبدون نماز دفن كنند در آن نزديكى كوهى بود كه زاهدى در آنجا سكونت داشت وقتى كه جنازه را ديد، از بلندى فرود آمد كه بر جنازه نماز بخواند، مردم با خبر شدند و در نماز شركت كردند و به آن زاهد اقتدا كردند پس از نماز از زاهد پرسيدند، عجب است كه شما بر اين جنازه نماز خوانديد! گفت: بلى ديشب در خواب مى ديدم كه به من مى گويند از اين كوه پايين برو، در آنجا جنازه اى خواهى ديد كه كسى به همراهش نيست مگر زن او، براو نماز بخوان زيرا او آمرزيده شده است.

تعجب مردم زيادتر شد زاهد از همسر وى پرسيد و گفت از سيره و روش و اخلاق او در زندگى هر چه مى دانى بگو همسرش گفت: او دائما در ميخانه بود و هميشه در شب شراب مى نوشيد زاهد گفت از كارهاى خير او چيزى امى دانى؟ همسرش گفت: بلى، او با تمام پليديهايى كه داشت، سه كار خوب انجام مى داد.

۱- نيمه هاى شب وقتى كه از مستى به هوش مى آمد، در تاريكى و تنهايى قرار مى گرفت، گريه مى كرد و مى گفت: خدايا! در كدام گوشه از زواياى جهنم مى خواهى اين خبيث (اشاره به خودش) را جاى دهى؟

۲-وقتى كه از مستى به هوش مى آمد، هنگام صبح لباس خود را عوض مى كرد، وضو مى گرفت و به عنوان نماز جماعت به مسجد مى رفت وسپس به ميخانه برمى گشت.

۳-هرگز خانه او خالى از يك يتيم يا دويتيم نبود. زاهد علت آمرزش او را دانست و به كوه برگشت(۳۱)


چهار چيز را با چهار چيز بشوييد؛

 يكى از عرفا گفته:

چهار چيز را با چهار چيز را بشوييد؛

۱-صورتهاى خودتان را با آبهاى چشمهايتان (از خوف خدا)

۲-زبانتان را با ذكر پروردگارتان

۳-دلهايتان راباترس از خدا

۴ -وگناهتان را با توبه و بازگشت به خدايتان

(و ذنوبكم بالتوبه الى مولاكم(۳۲)


از خدا خواستم مرا رسوا نكند؛

 وقتى كه آيه تحريم شراب نازل شد، منادى از طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ندا داد: كسى نبايد شراب بخورد، گفته اند: روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از كوچه اى مى گذشتند، اتفاقا يكى از مسلمان ها كه شيشه شرابى در دست داشت وارد همان كوچه شد، تا حضرت رسول را ديد خيلى ترسيد، گفت الان است كه آبرويم بريزد گفت: خدايا، غلط كردم، توبه كردم و ديگر لب به شراب نمى زنم، فقط مرا جلوى حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله رسوا نكن وقتى كه نزديك حضرت شد، حضرت رسول الله فرمودند:

در اين شيشه چيست؟

از ترس گفت: يا رسول الله سركه است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اگر سركه است قدرى در دست من بريز، حضرت دست مبارك را پيش برد، آن مرد هم شيشه را برگرداند، يك وقت آن مرد متوجه شد كه مقدارى سركه در دست حضرت ريخته شد. مرد به گريه در آمد و گفت: يا رسول الله قسم به خدا كه در اين شيشه شراب بود ولى چون توبه كردم واز خدا خواستم كه مرا رسوا نكند، خدا هم توبه مرا قبول كرده و دعايم را مستجاب فرمود. پيامبر اسلام فرمود: چنين است حال كسى كه از گناهان خود توبه كند و خداوند تمام سيئات و بدى ها و زشتى هاى او را تبديل به حسنه و خوبى فرمايد

(اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات )(۳۳)


اگر توبه كنى خداوند عالم غفار است؛

 در بصره زنى بود به نام شعوانه كه بى اندازه فاسق و فاجر بود. مجلس فسق و فجورى در آن شهر نبود كه شعوانه در آن حاضر نباشد. روزى با جمعى از كنيزان خود در يكى از كوچه هاى بصره مى گذشت تا به در خانه اى رسيد كه از آن صداى ناله و خروش بلند بود، گفت: سبحان الله! در اين خانه عجب غوغايى است! كنيزى رابه درون خانه فرستاد كه از حقيقت ماجراى خانه خبرى بياورد. كنيز رفت و برنگشت، كنيز ديگرى فرستاد؛ آن هم رفت و بر نگشت و كنيز سوم را فرستاد و به او گفت: تو را مى فرستم كه زود خبرى براى من بياورى، تو ديگر نروى مانند آنها برنگردى، اين كنيز رفت و زود برگشت و گفت: اى شعوانه خانم! اين صدا و غوغاى مردگان نيست بلكه صدا و ناله زندگان است، اين فرياد بدكاران و گناهكاران است.

شعوانه اين را كه شنيد گفت: آه! بروم و ببينم كه چه خبر است و با من چه خواهد شد، چون به داخل رفت ديد، واعظى بر بالاى منبر نشسته و جمع زيادى از مردم هم اطراف منبر نشسته اند، آن عالم واعظ آنها را موعظه و ارشاد مى كند واز عذاب و عقاب و شدايد عالم پس از مرگ مردم گنهكار را مى ترساند و آنها را به رحمت واسعه پروردگار سوق مى دهد و مستمعين در گريه و ناله و زارى مى باشند و شعوانه موقعى رسيد كه واعظ تفسير اين آيه را براى آنها مى گفت:

اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا وزفيرا واذاالقوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنا لك ثبورا (۳۴)

هنگامى كه اين آتش آنها را از دور مى بيند، صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند، و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از جهنم افكنده مى شوند؛ در حالى كه در غل و زنجيرند، فرياد و غوغاى آنها بلند مى شود.

شعوانه چون اين آيه را شنيد چنان متاثر گشت كه گفت: اى شيخ! من يكى از رو سياهان وگناهكارانم، اگر توبه كنم، آيا خداوند عالم، توبه مرا قبول خواهد كرد يا خير؟

واعظ گفت: آرى، اگر توبه كنى خداوند عالم غفار ورحمان و ستار است؛ البته كه تورا مى آمرزد اگر چه گناه تو مثل شعوانه آن زن بد كاره باشد.

شعوانه گفت: اى واعظ! واى به حال من كه من خود شعوانه هستم، آمده ام اگر راهى ببينم، توبه كنم و به درگاه آن خداى مهربان بازگردم، اگر راهى به سوى او براى من باز باشد. سپس شعوانه توبه كرد و به پروردگار رحمان گرويدو بندگان و كنيزان خود را آزاد كرد و به صومعه رفت و مشغول عبادت پروردگار عالميان شد ودايم به عبادت مشغول بود به طورى كه بدنش گداخته و بى اندازه ضعيف گشت. روزى در بدن خود نگاه كرد و خود را ضعيف و نحيف ديد گفت: آه، آه؛ در دنيا به اين نحو گداخته شدم، نمى دانم در آخرت حالم چگونه خواهد بود؟ ندايى از عالم غيب به گوش او رسيد كه دل خوش دار و ملازم درگاه ما باش(۳۵)

آرى، اين اثر مجلس موعظه و مجلس پند واندرز است كه گاهى چنان دل را زير ورو مى كند كه به هيچ وسيله ديگر بر نمى گردد. متوجه خدا و معاد مى شود و براى روز سياه خود گريه مى كند.

گاهى در حضور مردان الهى و مذاكره با آنان دل مرده زنده مى شود و متنبه مى گردد.


اقسام جمعيت از ديدگاه شيطان؛

 روزى شيطان در مقابل حضرت يحيىعليه‌السلام آشكار شد و به وى عرض كرد، مى خواهم تورا عوض كنم.

حضرت يحيى فرمود: من به نصيحت تو تمايل ندارم، ولى از وضع و طبقات مردم مرا اطلاعى بده. شيطان گفت: بنى آدم ازنظر ما به سه دسته تقسيم مى شوند؛

۱-عده اى كه مانند شما معصومند، چون از آنها مأيوسيم از دستشان راحتيم، مى دانيم نيرنگ و حيله هاى ما در آنها اثرنمى گذارد.

۲-دسته اى هم بر عكس در پيش ما شبيه توپى هستند كه در دست بچه هاى

شماست. به هر طرف بخواهيم آنها رامى بريم، كاملا در اختيار ما هستند ۳- طايفه سوم براى ما از هر دو دسته قبل رنج و ناراحتى بيشترى دارند. يكى از ايشان را در نظر مى گيريم، تلاش زياد مى كنيم تا او را فريب دهيم همين كه فريب خورد و قدمى به ميل ما برداشت، يك مرتبه متدكر مى شود واز كرده خود پشيمان مى گردد. روى به توبه و استغفار مى آورد، هرچه رنج براى او كشيده ايم از بين مى برد. باز براى مرتبه دوم درصدد اغوا و گمراهيش بر مى آييم، اين بار نيز پس از آن كه او را به گناه مى كشيم، فورا متوجه شده، توبه مى كند.

نه از او مأيوسيم و نه مى توانيم مراد خود را از چنين شخصى بگيريم. پيوسته براى فريب اين دسته در زحمت و رنجيم.(۳۶)

اى يك دله صد دله، دل يكدله كن

مهر دگران را از دل خود يله كن

يك صبح ز اخلاص بيا بر در ما

بر نايد اگر كام تو از ما گله كن


مؤمن بسيار توبه مى كند؛

 حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

توبوا الى الله عز وجل وادخلوا فى جنته فان درالله يحب التوابين ويحب المتطهرين والمؤمن تواب (۳۷)

به سوى خدا توبه كنيد و در بهشت او داخل شويد، زيرا خداوند توبه كنندگان و پاكيزگان را دوست دارد و مؤمن بسيار توبه مى كند.


درياى رحمت؛

 تا زمانى كه انسان زنده است، براى توبه فرصت دارد و پوزش وى پذيرفته مى شود، قرآن در بيش از ۹۶مورد به غفور وغفار بودن خداوند اشاره مى كند، فردى كه از معصيت دست بكشد و به طرف خداوند برگردد، خداوند او را مى پذيرد.

غافرالذنب و قابل التوب (۳۸) ،اناالتواب الرحيم (۳۹)

هو يقبل التوبة عن عباده (۴۰)

و انسان بايد به رحمت الهى اميد داشته باشد.

ولا تيأسوا من روح الله انه لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون (۴۱) واز رحمت خدا مأيوس نشويد كه جز قوم كافر از رحمت خدا مأيوس نمى شوند


توبه در آخرين لحظه؛

 پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در آخرين خطبه خود مى فرمايد:

من تاب قبل مؤ ته بسنه تاب الله عليه.

ثم قال: وان السنه لكثير، من تاب قبل موته بشهر تاب الله عليه.

ثم قال: وان الشهر لكثير من تاب قبل موته بيوم تاب الله عليه

ثم قال: وان يوما لكثير من تاب قبل موته بساعة تاب الله عليه

ثم قال: الساعة لكثير من تاب وقد بلغت نفسه هذه واهوى بيده الى حلقه تاب الله عليه(۴۲)

هر كس يك سال پيش از مردنش توبه كند خداوند توبه اش را قبول فرمايد بعد فرمود: يك سال زياد است، هر كس يك ماه قبل از مرگش توبه كند، خداوند قبول فرمايد. وبعد فرمود: يك ماه زياد است، اگر يك روز پيش از مرگش توبه كند، توبه اش را خدا مى پذيرد. سپس فرمود: يك روز نيز زياد است؛ اگر يك ساعت قبل از مردنش توبه كند، خداوند توبه اش را قبول مى فرمايد. و فرمود: يك ساعت نيز زياد است، و با دست به حلق مبارك اشاره كرد و فرمود: هر كس نفسش به حلقش برسد، به سوى خداوند توبه كند، خداوند به رحمت خود توبه اش را قبول فرمايد.


از رحمت خداوند نوميد نشويد؛

 در هنگام مردن، روح انسان از سر انگشتان پاى او شروع به بالا آمدن مى كند تا زمانى كه جان به سينه مى رسد و فرد مى تواند در اين لحظه توبه كند، وصيت ها را بگويد، حقوقى كه از ديگران و خداوند بر عهده اوست، ادا كند، اين خود شاهد درياى بى انتهاى رحمت الهى مى باشد. در سوره مباركه زمر، آيه شريفه ۵۳ خداوند راه بازگشت به سوى خود را با اميدوارى به روى همه گناهكاران مى گشايد:

قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم

بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرده ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، و او آمرزنده و مهربان است.

معاذ بن جبل با چشمى گريان بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شد و عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله

آن حضرت جواب او را داد و سپس فرمودند: اى معاذ، چرا گريان هستى؟

معاذ گفت: يا رسول الله، سبب گريه من اين است كه در بيرون خانه شما جوان زيباى خوش اندامى راديدم كه مانند زن داغ ديده گريه مى كرد ومى خواست خدمت شما شرفياب گردد، آيا اجازه مى دهيد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: آرى! معاذ رفت وجوان را خدمت رسول خدا آورد، او سلام كرد و حضرت به او جواب دادند و فرمودند: اى جوان، چرا اينگونه گريه مى كنى؟ جوان گفت: چرا گريه نكنم و حال آنكه گناهانى از من سرزده كه اگر خداوند مرا به پاره اى از آنها مؤ اخذه نمايد، مرا به جهنم مى افكند و گمان مى كنم كه مرا مؤ اخذه خواهد كرد و مرا نخواهد آمرزيد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: اى جوان، مگر به خدا شرك ورزيده اى؟ جوان گفت: پناه مى برم به خدا از شرك؛ من هرگز براى او شريك قائل نيستم. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: آيا قتل مرتكب شده اى و كسى را به ناحق كشته اى؟ جوان گفت: گناه من از كوهها بزرگتر است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: خداوند گناهان تو را مى آمرزد اگر چه به وسعت زمين هاى هفت گانه و درياها و ريگها و درختها و كليه خلايق باشد. جوان گفت: گناهان من از همه اينها كه فرموديد بزرگتر است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: گناهان تو رامى آمرزد هرچند كه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و كرسى باشد.

جوان گفته: يا رسول الله گناهان من از اينها نيز بزرگتر است. اينجا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ناراحت شد به او نگاهى كرد و گفت: واى بر تو اى جوان، آيا گناهان تو بزرگتر است يا پروردگار تو؟

جوان با صورت به زمين افتاد در حالى كه مى گفت: سبحان الله ربى، هيچ چيز بزرگتر از پروردگار من نيست و گفت: يا رسول الله، خداى من از هر بزرگى، بزرگتراست.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: گناه بزرگ را آيا غير از خداى بزرگ مى آمرزد؟ جوان گفت: نه به خدا قسم يا رسول الله. در اين هنگام جوان ساكت شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: واى برتو اى جوان، آيا مرا از گناهت آگاه نمى سازى؟

جوان گفت: البته يا رسول الله خبر مى دهم.

ماجراى گناه من از اين قرار است كه من هفت سال نبش قبر مى كردم، مردگان را بيرون مى آوردم و كفن آنها را مى دزديدم تا اينكه دخترى از انصار مرد. او را به قبرستان بردند و دفن كردند و به خانه خود بازگشتند. چون شب فرا رسيد آمدم و قبر را شكافتم و جسد را بيرون آوردم و كفنش را برداشتم و بدنش را كنار قبر انداخته برگشتم. شيطان به سراغم آمد و آن دختر را در نظرم جلوه داد كه آيا شكم و سينه او را نمى بينى آيا بر آمدگى پشت او را نمى بينى؟

پيوسته مرا وسوسه مى كرد تا برگشتم. و نتوانستم خوددارى نمايم با او اجماع كردم و رهايش نموده و برگشتم.

آوازى به گوش من رسيد كه اى جوان واى بر تو از مجازات روز قيامت! روزى كه من و تو را نگه مى دارند. واى بر تو كه مرا برهنه و عريان گذاشتى در ميان مردگان، كفن مرا دزديدى و به من تجاوز كردى و مرا به حالت جنابت گذاشتى، واى بر تو از آتش جهنم! يا رسول الله، با اين حال فكر نمى كنم، هرگز بوى بهشت به مشام من برسد، پس چه فكر مى كنى براى من؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: دور شو اى فاسق! مى ترسم من هم به آتش تو بسوزم، چقدر به آتش نزديكى، پيوسته اين را مى گفت و به او اشاره مى كرد تا دور شود. آن مرد به مدينه آمد و مقدارى زاد و توشه برداشت و به يكى از كوهها رفت و لباس پشمينه درشتى در بر كرد و به عبادت پرداخت. دستهاى خود را غل كرد و به گردن انداخت. صدا بر آورد: خدايا، اين بنده گناهكار تو بهلول است كه در مقابل تو خود را به زنجير كشيده است. بار خدايا! تو خوب مرا مى شناسى و مى دانى آنچه را كه از من سرزده است. بار خدايا! من از توبه كنندگان شده ام و به در خانه پيامبرت رفتم، مرا طرد نمود وترس مرا زياد كرد. بار خدايا! به اسم و جلال و بزرگى سلطانت از تو مى خواهم مرا از رحمت خود نوميد نكنى، همواره اين را چهل شبانه روز مى گفت، درندگان و وحوش براى او گريه مى كردند. پس از چهل شبانه روز، دو دست خود را بلند كرد و گفت: بار خدايا، اگر دعاى مرا مستجاب كرده اى و گناه مرا بخشيده اى به پيامبرت وحى كن و اگر مستجاب نكرده اى و مرا نبخشيده اى و اراده كرده اى عذابم كنى، پس تعجيل فرما و به آتش مرا بسوزان يا عقوبتى در دنيا مهيا كن كه مرا به هلاكت برساند ومرا از رسوايى روز قيامت خلاص گرداند. خداوند آيه اى را نازل كرد، چون اين آيه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل شد، پيامبر بيرون تشريف بردند و در حالى كه آيه را تلاوت مى كردند و تبسم مى نمودند؛ به اصحاب فرمودند: چه كسى مرا بر آن جوان كه توبه كرد راهنمايى مى كند؟

معاذ گفت: يا رسول الله شنيده ام كه در فلان مكان است. پيامبر با اصحاب خود حركت كردند تا به آن كوه رسيدند و براى جستجوى جوان بالا رفتند تا او را پيدا كردند در حالى كه بين دو صخره سخت دستهايش به گردن غل شده و صورتش سياه گرديده و مژگان چشمانش در اثر گريه ريخته بود، در آن حال مى گفت اى سيد من، مرا نيكو خلق كردى و صورتم را زيبا آفريدى، پس اى كاش مى دانستم با من چطور رفتار خواهى كرد؟

آيا در آتش مرا مى سوزانى يا در جوار خودت مرا ساكن مى كنى؟

بار خدايا! همانا تو به من احسان كردى و نعمت دادى پس اى كاش مى دانستم آخر كار من به كجا مى كشد، مرا به بهشت مى برى يا به سوى جهنم؟ بار خدايا! همانا گناه و خطاى من از آسمانها و زمين واز كرسى با وسعت و عرش با عظمت تو بزرگتر است، پس اى كاش! مى دانستم مرامى آمرزى يا مرا به گناهم در روز قيامت رسوا مى كنى؟

سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نزديك جوان آمد دستهايش را باز كرد و خاك از سر و صورتش زدود و فرمود: اى بهلول مژده باد تو را كه از آتش خدايى آزاد شده اى سپس به اصحاب خود فرمود: اين چنين تدارك كنيد گناهان را، همانگونه كه بهلول آنها را تدارك نمود و آيه قل يا عبادى الذين اسرفوا... را تلاوت نمود و او را به بهشت بشارت داد(۴۳)


مبادا مؤمنان را از رحمت خداوند دور سازيد؛

 محمد بن مسلم گويد: امام محمد باقرعليه‌السلام فرمودند: يا محمد بن مسلم،

ذنوب المؤمن اذاتاب منها مغفوره له، فليعمل المؤمن لما يستانف بعد التوبه و المغفره، اما والله انها ليست الا لاهل الايمان، قلت: فان عاد بعد التوبه و الاستغفار من الذنوب وعاد فى التوبة؟

فقال (ع) : يا محمد بن مسلم

اترى العبد المؤمن يندم على ذنبه ويستغفر منه و يتوب ثم لا يقبل الله توبته قلت: فانه فعل ذلك مرارا يذنب ثم يتوب و يستغفر الله.

فقال (ع) : كلما عاد المؤمن بالاستغفار و التوبه عاد الله عليه بالمغفره و ان الله غفور رحيم يقبل التوبه ويعفو عن السيئات، فاياك ان تقنط المؤمنين من رحمة الله(۴۴)

گناهان مؤمن كه از آن توبه كند، براى او آمرزيده است و بايد پس از توبه و استغفار كار نيك كند، به خدا قسم اين فضيلت نيست مگر براى اهل ايمان، محمدبن مسلم عرض كرد:پس اگر بعد از توبه و استغفار، باز گناه كند و دوباره توبه كند؟

امامعليه‌السلام فرمود: اى محمدبن مسلم، آيا باور دارى كه بنده مومن از گناه خود پشيمان شود واز آن آمرزش خواهد و توبه كند و خداوند توبه اش را نپذيرد؟

محمدبن مسلم گفت: اگر چند بار اين كار را كرده، گناه كند پس توبه كند واز خداوند آمرزش خواهد؟

امامعليه‌السلام فرمود: هر آنگاه كه مومن به استغفار و توبه بازگردد، خداوند نيز به آمرزش او برمى گردد و گناهانش را بيامرزد و به درستى كه خداوند آمرزنده و مهربان است، توبه را مى پذيرد و از كردارهاى بد در مى گذرد، مبادا تو مومنان را از رحمت خدا دور سازى

بازا، بازا، هر آنچه هستى باز آى

گر كافر و گبر و بت پرستى، باز آى

اين درگه ما درگه نوميدى نيست

صد بار اگر توبه شكستى، باز آى


لطف خدا به گنهكار توبه كار

 جوانى گناه كرد، ولى با كمال پشيمانى و شرمندگى به حضور پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا، براى من دعا كن تا خدا گناهانم را ببخشد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دعا كرد و به او مژده عفو و مغفرت داد. اين موضوع يكبار ديگر تكرار شد، باز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله براى او دعا كرد و مژده عفو و مغفرت الهى را به او داد. جوان رفت ولى براى بار چهارم گناه كرد. باز پشيمان شده وبا كمال شرمندگى نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و تقاضاى دعاكرد. اين بار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به او فرمود: سه بار آمدى و من براى تو طلب مغفرت كردم ولى باز توبه ات را شكستى، من ديگر از خدا شرم مى كنم كه براى تو طلب آمرزش كنم. جوان ناميد شده و سر به بيابان نهاد و صورت اشك آلودش را روى خاك گذاشت واز درگاه خدا طلب آمرزش نمود. جبرئيل از جانب خدا نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد: آيا بندگان گنهكار من، معصيت مرا مى كنند يا معصيت تو را؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله : معصيت تو را،

جبرئيل: خدا مى فرمايد: آيا بندگان را تو مى آمرزى يا من؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله عرض كرد تو مى آمرزى.

جبرئيل: خدا مى فرمايد، پس چرا دل بنده ام را شكستى و براى او طلب آمرزش نكردى؟ برو به فلان مكان، سر او را از روى خاك بردار و او را به آمرزش من بشارت بده. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نزد او رفت و مژده عفو الهى را به او داد.(۴۵)


در چه لحظه حساسى توبه كرد!

 حضرت باقرعليه‌السلام فرمود: پسر بچه اى يهودى به خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بسيار مى آمد. كم كم به آن حضرت انس گرفت. آن حضرت نيز او را در رفت و آمد هايش مى پذيرفت. و يا نامه اى به دستش مى سپرد كه به يكى از خويشاوندان خود بدهد. روزى حضرت رسول متوجه شد كه چند روز است آن پسر بچه ديده نمى شود، جوياى حالش گرديد. گفتند: يا رسول الله، مريض شده و نزديك مردن است. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با چند نفر از اصحاب به عيادت آن پسر بچه يهودى رفت. رسول خدا را بركتى بود كه با هركس سخن مى گفت، جوابش را مى داد اگر چه در آخرين لحظات حيات بود، به بالين بيمار محتضر نشست، صدا زد فلانى! پسرك چشم گشوده گفت: لبيك يا ابوالقاسم!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بگو اشهد ان لا اله الا الله وانى رسول الله

جوان تا اين سخن را شنيد از ترس نگاهى به صورت پدر خود كرده، چيزى نگفت. براى مرتبه دوم، حضرت او را صدا زد تا شهادتين را بگويد. باز نگاهى به صورت پدر كرد و چيزى نگفت. در مرتبه سوم كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله صدايش زد، همين كه جوان چشم باز كرد، حضرت گفتار خود را تكرار كرد. در اين هنگام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: به ميل خود اگر مى خواهى، گواهى بده و در صورتى كه مايل نيستى، لب فروبند. جوان تصميم خود را گرفت. در آن لحظات آخر كه چشم از جهان فرو مى بست، سعادت خود را بادو جمله خريد. مثل اينكه متوجه شد كه در مسئله ايمان شرم و حيا، يا رعايت خواسته پدر شرط نيست. بدون تأمل گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول الله

گويى از زندگى او گفتن همين دو جمله باقى مانده بود، بلافاصله ديده از جهان فرو بست. پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به پدرش فرمود: ما را با اين جوان وا گذار واز پى كار خود برو و او اكنون به ما تعلق دارد. به اصحاب دستور داد اورا غسل دهند و كفن كنند و وقتى آماده گرديد، بياورند تا آن حضرت بر جنازه اش نماز بخواند. از منزل يهودى بيرون شد، خداى را ستايش مى كرد كه امروز يك نفر را به وسيله وى از آتش جهنم نجات داد.(۴۶)


آن مرد اهل بهشت است؟

 معاويه بن وهب گويد: به طرف مكه مى رفتم. پيرمرد عابد و خداپرستى همراه ما بود، ولى مذهب ما را نداشت. در سفر نمازش را تمام مى خواند با اينكه به مذهب شيعه، بايد شكسته بخواند پسر برادرش كه مسلمان و مذهب داشت، همراهش بود. آن مرد عابد در بين راه مريض شد. به پسر برادرش گفتم، خوب است اين پيرمرد را متوجه مذهب ما كنى و او را به ولايت علىعليه‌السلام دعوت نمايى، شايد خداوند از اين گمراهى نجاتش دهد. پسرك جلو رفت، گفت: عمو جان!مردم بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مرتد شده از دين برگشتند مگر چند نفرى، همچنان كه لازم بود از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اطاعت شود لازم است از علىعليه‌السلام نيز اطاعت شود و پيروى علىعليه‌السلام پيروى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است پيرمرد اين سخنان را كه شنيد، آهى كشيده ناله اى زد و گفت: «من نيز بر همين عقيده (شيعه) برگشتم و اين مذهب را اختيار نمودم » اين سخن را گفت وجان سپرد. خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيديم. على بن سرى داستان پيرمرد را براى حضرت نقل كرد. امامعليه‌السلام فرمود: آن مرد از

اهل بهشت است.

على بن سرى گفت: او كه ايمان و ولايت نداشت مگر همان ساعت مرگ، حضرت فرمودند: از او ديگر چه مى خواهيد؟ به خدا سوگند، داخل بهشت شد.(۴۷)


اى آنكه دنيا و آخرت از توست، رحم كن برحال كسى كه نه دنيا دارد و نه آخرت؛

 نقل است: مردى بود كه تمام عمر خود را به معصيت به سر برده بود و در مدت عمر خود هرگز خيرى از او صادر نشده و اصلا از هيچ معصيتى انديشه نمى كرد.(۴۸)

تمام صلحا و اتقيا و خوبان روزگارش از او دورى جستند واز او نفرت داشتند. ناگاه موكل قضا دست بر دامن عمرش دراز كرده و ملك الموت آهنگ قبض روحش نمود. چون به مرگ يقين كرد و دريافت كه وقت مردنش رسيده است، نگاهى به جرايد اعمال خود كرد و پرونده را از كارهاى صالح خالى ديد و خطى كه رقم جايى داشته باشد، نديد و به جويبار عمل خود نگاه كرد، شاخى كه دست اميد در آن توان زند، نيافت. عاجز وار آهى بر كشيد و بى اختيار گفت:يا من له الدنيا والاخرة ارحم ليس له الدنيا و الاخره

اى آنكه دنيا و آخرت از توست رحم كن بر حال كسى كه نه دنيا دارد و نه آخرت.

اين جمله را گفت و جان داد. اهل شهر بر مرگ او شاد شدند واز مردنش فرحناك گشتند و او را در مزبله اى (زباله دان) انداختند و خاك و خاشاك و زباله براو ريختند و آن را از خاك پر كردند، شب يكى از بزرگان در خواب ديد كه فلانى در گذشت و او را در مزبله انداختند، و به او امر شد كه بر خيز و او را از آنجا بردار و غسل ده و كفن كن و بر او نماز بخوان و او را در قبرستان صلحا و خوبان دفن كن، گفت: خداوندا، او بد كردار بود و در ميان خلق به بد رفتارى و بدنامى شهرت داشت. چه چيز به درگاه خداوند آورد كه شايسته كرامت و بخشش گرديد؟ خطاب آمد: كه چون به حال نزع (جان دادن) رسيد، نگاهى به گذشته هاى خود انداخته، لذا مفلس وار به در گاه مابناليد و دست در دامن فضل ما زد. به همين جهت به بيچارگى و عجز او رحمت كرديم و گناهان او را از نظر پوشيديم واز عذاب دردناكش نجات داديم و او را به نعمت جاويدان رسانيديم.(۴۹)


از كرده خود پشيمان شده و توبه كردم؛

 در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جوانى عياش و لاابالى بود. هر چه پدرش او را نصيحت و موعظه مى كرد، سودى نداشت. غرور جوانى نمى گذاشت حرف پدر در گوشش فرو رود. پدر كه خسته شده بود او را طرد كرد وبالأخره پس از مدتى پسر مريض شد. به پدر خبر دادند كه پسرت مريض شده است ولى او اعتنايى نكرد و گفت من او را عاق كرده ام. پسر مرد و پدر حتى در تشييع جنازه او شركت نكرد. ديگران رفتند و پسر را كفن و تشييع و تجهيز كردند و دفن نمودند. شب در عالم رويا پدر در خواب ديد. كه پسرش با حال مرتب و خوشحال و در مكانى عالى جاى دارد. پدر گفت: تو پسر من هستى؟

پسر گفت: بله، پدر گفت: تو كه حال و وضع درستى در دنيا نداشتى، چطور به اين مقام رسيدى؟ پسر گفت: درست مى گويى، تا آخر عمرم چنين بودم اما در آن وقت كه مرگ خود را نزديك ديدم و حالم به قدرى خراب شده بود مشاهده كردم كه نزديكترين اشخاص به من كه پدرم باشد، مرارها كرده است و به من رحم نكرد، از كرده خود پشيمان شدم و توبه كردم، آن وقت با دل شكسته گفتم: «يا ارحم الراحمين » اى خدايى كه از هر رحم كننده مهربان ترى، يك عمر گناه و معصيت كردم، مرا ببخش و به من رحم كن يك لحظه با دل شكسته و توبه راستين رو به درگاه خدا آوردم.(۵۰)


مرا از رحمت الهى خود ناميد نفرما؛

 در بنى اسرائيل جوان فاسقى بود كه اهل شهر از فسق و گناه او عاجز شده بودند و رنج مى بردند، از او به پروردگار شكايت كردند. به موسىعليه‌السلام خطاب شد: آن جوان را از شهر خارج كن تا به سبب او آتش غضب بر اهل آن شهر نازل نشود، حضرت موسىعليه‌السلام آن جوان فاسق را به قريه اى از قراى آن شهر تبعيد كرد، براى دومين بار خطاب رسيد اى موسى! اورا از آن روستا هم بيرون كن، پس حضرت موسىعليه‌السلام او را از آن روستا هم اخراج كرد، آن جوان به غارى در كوهى رفت كه در آن جا نه انسانى بود و نه حيوانى و نه زراعتى، در آن غار مريض شد و هيچ كس نزد او نبود كه كمكش نمايد، صورتش را روى خاكها گذاشت و گفت: پروردگارا! اگر مادرم به بالينم حاضر مى بود به طور حتم بر من ترحم مى كرد وبر ذلت و غربت من گريه مى كرد. و اگر پدرم به بالينم مى بود مرا غسل مى داد و كفن مى كرد و به خاك مى سپرد و اگر عيال و اولادم حاضر بودند؛ بر من گريه مى كردند يمى گفتند: خدايا! بيامرز پدر غريب و ضعيف و گناهكار ما را كه از شهرى به شهرى واز قريه اى به غارى رانده شده. بعد عرض كرد: پروردگارا، حال كه بين من و پدر و مادر و عيال و اولادم جدايى انداختى مرا از رحمت الهى خود ناميد نفرما، چنانچه قلب مرا از جدايى خويشانم سوزانيدى، مرا به خاطر گناهانم به آتش غضب نسوزان، در همان حال خداوند فرشته اى به شكل پدرش، حوريه اى به شكل مادرش، حوريه ديگرى به شكل همسرش و غلمانى به شكل اولادش فرستاد تا در نزد او بنشينند و بر او گريه كنند. جوان گمان كرد اينها پدر و مادر و عيال و اولادش هستند كه دورش جمع شده اند و بر او گريه مى كنند، با دل خوش از دنيا رفت. سپس به حضرت موسى خطاب شد: اى موسى، دوستى از دوستانم در فلان جا از دنيا رفته برو و او را غسل بده و كفن كن، بر او نماز بخوان و دفن كن. حضرت موسىعليه‌السلام به آن مكان آمد، ديد همان جوانى است كه او را از شهر و از قريه اخراج نمود. خطاب رسيد اى موسى، من بر او ترحم كردم به ناله هاى او و به دوريش از پدر و عيال و اولادش و به جهت اظهار ذلتش، حور العين را به صورت مادر و همسرش و نيز فرشته اى به صورت پدرش و غلمانى به صورت اولادش فرستادم. بدان اى موسى! وقتى كه غريبى از دنيا مى رود، ملا ئكه آسمانها بر غربت او گريه مى كنند. پس چگونه من بر غربت او رحم نكنم و حال آن كه من ارحم الراحمين هستم.(۵۱)


پروردگارتان رحمت غبارآلود واجب كرده است؛

جمعى از گناهكاران نزد پيامبر آمدند و اظهار داشتند ما گناهان زيادى كرده ايم و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سكوت كرد. تا آيه شريفه ۵۴ از سوره مباركه انعام نازل شد. كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور مى دهد كه تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند نه تنها طرد نكند، بلكه به خود بپذيرد و چنين مى گويد: واضع جأك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم، كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم

هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند به آنها بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود واجب كرده، هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند وسپس توبه و اصلاح نمايد، او آمرزنده مهربان است.


گناه ناميدى از رحمت خداوند بزرگتر ازقتل است؛

 موحد پس از اين كه به خداى عالم ايمان آورد، نبايد از رحمت الهى مأيوس شود و اگر از رحمت پروردگار مأيوس گردد، به صفات كافران متصف گرديده است.انه لا يياس من روح الله الا قوم الكافرون (۵۲)

همانا از رحمت الهى ناميد نمى گردد، مگر كسانى كه به خدا كافرند.

خود يأس و نااميدى از گناهان كبيره شمرده شده است، در اينجا مناسبت دارد، روايتى را كه در كتاب عيون اخبار الرضاعليه‌السلام آمده است ذكر كنيم كه حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام فرمودند: گناه نااميدى از رحمت پروردگار، از قتل بيشتر است.

روايت است كه عبدالله بزاز نيشابورى گفت: بين من و حميد بن قحطبه (ملعون) معامله اى بود وقتى از مسافرت مراجعت نموده بودم، مرا احضار كرد. با همان لباس مسافرت به ملاقاتش رفتم، وقت ظهر ماه مبارك رمضان بود بر او وارد شدم، تشت و آفتابه اى آوردند دستان خود را شست و به من هم امر نمود كه دست خود را بشويم و من هم شستم و فراموش كردم كه ماه رمضان است و روزه هستم، چون طعام حاضر كردند، متذكر شدم و عقب نشستم. حميد گفت: چرا نهار نمى خورى؟

عبدالله بزاز: اى حميد ماه مبارك است و من هم مريض نيستم و عذر ديگرى هم براى افطار ندارم، شايد شما عذرى داشته باشى. حميد شروع به گريه كرد و گفت: من هم عذرى ندارم و مريض هم نيستم و اشكش جارى شد پس از فراغت از طعام علت گريه اش را از او پرسيدم، گفت: زمانى كه هارون الرشيد در توس بود، شبى دنبال من فرستاد، وقتى كه بر او وارد شدم، ديدم شمعى روشن وشمشيرى سبز رنگ و برهنه جلوى اوست. چون مرا ديد پرسيد: اطاعت تو از اميرالمؤمنين چگونه است؟

گفتم: با جان و مال، سپس مرا مرخص نمود. طولى نكشيد مرا احضار كرد و همان سؤ ال را تكرار نمود.

گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد، دوباره مرا مرخص نمود. براى سومين مرتبه احضارم كرد و همان سؤ ال را تكرار كرد.

گفتم: با جان و مال و اهل و اولاد و دين.

هارون خنديد و گفت اى حميد، اين شمشير را بردار و هر كسى را كه اين خادم به تو نشان داد بايد بكشى. شمشير را برداشتم و همراه خادم بيرون رفتم. مرا به خانه اى كه در آن قفل بود آورد، پس از باز كردن قفل وارد شديم. ديدم وسط آن چاهى است و در آن خانه سه اطاق است و هر سه قفل است، پس يكى را باز نمود ديدم، بيست نفر پيرو جوان همه از اولاد على وزهراعليه‌السلام در زنجيرند. خادم گفت: بايد اينها را گردن بزنى. خادم يكى يكى جلو مى آورد و من گردن مى زدم و بدن و سر آنها را در چاه مى انداختم تا بيست نفر كشته شدند. آنگاه در اطاق را باز نمود و در آن هم بيست نفر علوى در زنجير بودند، همه را با اشاره خادم هارون الرشيد كشتم و در چاه انداختم. سپس در حجره سوم را باز كرد و در آن هم بيست نفر شيعه بود، كه مانند آن دو دسته همه را كشتم. نفر آخرى پيرمردى بود. به من فرمود: واى بر تو! فرداى قيامت چه عذرى دارى وقتى كه تو را حضور جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله حاضر كنند و حال آن كه تو شصت نفر از اولاد او را بدون گناه كشته اى؟ پس بدنم لرزيد، خادم از روى غضب نگاهى به من نمود و مرا ترسانيد، آن پيرمرد راهم كشتم و در آن چاه انداختم، پس كسى كه شصت نفر از اولاد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را كشته باشد، روزه و نماز او را چه نفعى است؟ و من يقين دارم كه مخلد در آتش هستم و لذا ماه رمضان را روزه نمى گيرم.

در ادامه آمده است كه پس از ورود حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام به خراسان، عبدالله نيشابورى داستان آن ملعون و يأس و نااميدى او را از خداوند عالم براى حضرت نقل كرد. امامعليه‌السلام

فرمود: واى بر او، آن يأسى كه حميد از رحمت الهى داشت، از قتل آن شصت نفر علوى گناهش بيشتر است.

بلى اگر ملعون، پس از قتل اين سادات بى گناه و پس از ارتكاب اين گناه بزرگ به كلى از خداى خود بريده نشده بود و به راستى از كرده خود پشيمان مى شد واز روى اخلاص توبه مى كرد واز در عجز و زارى به رحمت الهى پناه مى برد، خداى كريم توبه او را قبول مى فرمود چنانچه توبه وحشى قاتل حضرت حمزه سيدالشهدأ، عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را پذيرفت با اينكه دل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را فوق العاده به درد آورده بود. با آن كه جنازه آن بزرگوار را وحشيانه مثله كرده بود، مع الوصف پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله توبه اش را پذيرفت.


در توبه همواره باز است...؛

به جز پيامبران و امامان معصومعليه‌السلام چه كسى را مى توان يافت كه از گناه و معصيت پاك باشد و هرگز لغزش و خطايى، خواه كوچك يا بزرگ از او سرنزده باشد، اما لطف و رحمت خداوند هميشه شامل حال انسان است. هر زمان كه انسانهاى گناهكار به خود آمدند واز گناه خويش پشيمان شدند، مى توانند از طريق توبه به سوى خداوند برگردند، چرا كه در توبه و استغفار همواره به روى آنان باز است. توبه؛ يعنى آشتى با خداوند؛ ان الله يحب التوابين. بنابراين برتمام كسانى كه در زمينه هاى فرهنگى كار مى كنند، فرض است كه با سخن، قلم و نوشتار خود افراد گناهكار را به رحمت الهى فراخوانيد و روزنه هاى اميد را در دل آنها بگشايند. چرا كه خداوند توبه پذير است واز بديها و گناهان انسانها مى گذرد. خداوند هرگز انسانهاى گناهكار را از درگاه خويش نمى راند، دانشمندان و بزرگان فرهنگى نبايد آيه يأس و نااميدى را در گوش گناهكاران زمزمه كنند. علىعليه‌السلام مى فرمايد:

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله، ولم يؤ يسهم من روح الله، ولم يؤ منهم من مكرالله. (۵۳)

فقيه و عالم كامل آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى نوميد نكند واز لطف و محبت او مأيوس نسازد واز مجازاتهاى غافلگيرانه خدا ايمن ننمايد.

امى دو رجا از عوامل مؤ ثر تربيتى است كه مى تواند نيروهاى درونى انسان را براى نيل به مقصود بسيج سازد. قرآن يكى از صفات برجسته پيامبران را، مسأله اميد به رحمت و ترس آنان از عذاب الهى بيان مى كند، شما سراسر آيات قرآن را در نظر بگيريد، هر جا سخن از عذاب و دوزخ به ميان آمده با سخن بهشت و نعمت همراه است وا ين به خاطر آن است كه در قلمرو تربيت، تنها ايجاد ترس و خوف كافى نيست بلكه در كنار آن بايد اميد را نيز پرورش داد و به گناهكار گفت: اگر خدا جهنم دارد، تا از رحمت گسترده او مأيوس نشود. واز برخى آيات برداشت مى شود كه اگر تهديد به كيفر، يكى از پايه هاى اتمام حجت از جانب خداست، نويدهاى شادى بخش نيز پايه ديگر آن را تشكيل مى دهد. (رسلا مبشرين مبذرين)(۵۴)

پيامبرانى نويد بخش و بيم دهنده (برانگيخت)

وبعضا در اين پندارند كه توبه موجب جرى و گستاخ شدن افراد مى شود، مى گويند گناه مى كنيم و به دنبال آن توبه خواهيم كرد. در جواب اين پندار بايد گفت: توبه شرايطى دارد كه به جاى خود بحث مى شود و توبه مايه نجات انسان است، روزنه اميدى براى رهايى از اسارت شهوتها و نجات از شقاوت و بدبختى است، نه عامل پيدايش گناه و يا فزونى گناه. «زهرى »از عالمان دربار اموى بود. روزى دستور مجازات و تنبيه فردى را صادر كرد، آن فرد در حين مجازات جان سپرد. زهرى از اين حادثه به وحشت افتاد و خانواده خود را ترك كرد و به غارى پناه برد. مدت نه سال در آن جا اقامت نمود، تا اين كه در ايام حج به محضر امام سجادعليه‌السلام شرفياب شد و امامعليه‌السلام به او فرمود:انى اخاف من قنوطك مالا اخاف من ذنبك (۵۵)

من از يأس و نااميدى تو را از رحمت الهى، بيش از گناهى كه مرتكب شده اى، ترسانم. آنگاه امامعليه‌السلام فرمود:

ديه مقتول را به وارثان او پرداخت كن و به سوى خانواده خود بازگرد و به فراگيرى برنامه هاى دينى خود بپرداز. »

سخنان امامعليه‌السلام نور اميدى در روان سردوتاريك زهرى تابانيد، از انزوا وخمودگى نجات يافت واز آن پس در شمار اصحاب و ياران امام سجادعليه‌السلام قرار گرفت.