بخش دوازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمات هجرت رسول خدا
اشاره كرديم كه در سال سيزدهم بعثت بزرگان اهل مدينه در گردنه منى با رسول خدا بيعت كردند و عباس بن عبدالمطلب از آنان عهد و پيمان گرفت كه در يارى رسول خدا كوتاهى نكنند، برخى از مورخان اسلامى نوشته اند كه عباس عموى پيامبرصلىاللهعليهوآله
گفتار خود را چنين آغاز كرد اى گروه خزرج اكنون كه محمد را به شهر خود دعوت مى كنيد بدانيد كه محمد در ميان خويشان خود بس عزيز و مورد حمايت است و او را در ميان ما همان مقام و منزلتى است كه مى دانيد به خدا كه ما بنى هاشم، هم آنان كه دعوت وى را پذيرفته اند و هم آنان كه به وى ايمان نياورده اند همگى جان نثار او هستيم و ما هم به حساب ايمان و هم به حساب شرف و آبروى خانوادگى از وى دفاع مى كنيم، پيامبر در شهر و در ميان قبيله خود عزيز و محترم است، اكنون كه از همه مردم شما را برگزيده نيك بنگريد و اگر چنان مى بينيد كه با وى اقتدار خواهيد ماند و در مقابل دشمنان از وى حمايت خواهيد كرد و اگر نيرومند و شجاع و ورزيده جنگ هستيد و مى توانيد در مقابل دشمنى تمام عرب كه همداستان به جنگ با شما برخيزند ايستادگى كنيد، در اين صورت كارى را كه در پيش گرفته ايد دنبال كنيد، اما اگر بيم داريد كه پس از بردن وى به شهر خويش دست از يارى وى باز داريد و او را بى كس رها كنيد، از هم اكنون او را واگذاريد، چه او در ميان خويشان و در شهر خويش عزيز و نيرومند است. پس در اين كار تصميم خود را بگيريد و با يكديگر مشورت كنيد و جز با تصميم قطعى و هماهنگى فكرى از اينجا متفرق نشويد، چه بهتر گفتار آن است كه راست تر باشد.
چون سخن عموى پيامبر به اينجا رسيد براء بن معرور يكى از بزرگان صحابه گفت : آنچه را گفتى شنيديم، به خدا قسم اگر جز آنچه به زبان آوردى در دل ما مى گذشت مى گفتيم، ليكن برآنيم كه از روى وفا و راستى خون هاى خود را در راه خدا و رسول دريغ نداريم.
عباس بن عباده گفت اى گروه خزرج مى دانيد بر چه كارى با اين مرد بيعت مى كنيد؟ گفتند آرى، گفت شما بر جنگ با سرخ و سياه مردم با وى بيعت مى كنيد، اگر چنان مى بينيد كه هرگاه ضرورت يافت كه ثروت خود را در راه وى از دست بدهيد و بزرگان شما كشته شوند، دست از يارى وى برخواهيد داشت، از هم اكنون بدين بيعت تن در ندهيد، چه اين كار به خدا قسم باعث رسوايى دنيا و آخرت شماست، و اگر چنان مى دانيد كه با دادن مال و كشته شدن اشراف و بزرگان خويش با وى وفادار خواهيد ماند، دست از دامن وى برمداريد كه خير دنيا و آخرت به خدا قسم در همين است پس همگى همداستان در پاسخ وى گفتند آرى با فدا كردن اموال و كشته شدن اشراف خويش، تن به اين بيعت مى دهيم. سپس از رسول خدا پرسيدند كه اگر وفادار باشيم براى ما چيست ؟ فرمود: بهشت. گفتند دست خويش را پيش آر تا با تو بيعت كنيم. به روايت ابن اسحاق رسول خدا گفتار خويش را با تلاوت قرآن و دعوت به سوى خدا و تشويق به اسلام آغاز كرد، و سپس فرمود: با شما بيعت مى كنم تا همچنان كه زنان و فرزندان خويش را حمايت مى كنيد مرا نيز مورد حمايت قرار دهيد.
از تو دفاع خواهيم كرد
براء بن معرور دست رسول خدا را گرفت و گفت آرى به خدايى قسم كه تو را حق فرستاده است، البته چنانكه از خاندان و زنان خويش دفاع مى كنيم از تو نيز دفاع خواهيم كرد، اى رسول خدا بيعت ما را بپذير، به خدا قسم كه ماييم ورزيده جنگ ها و آماده كارزار، و آن را پشت بر پشت ميراث برده ايم.
ابو الهيثم بن التيهان كه از بزرگان انصار و بعدها از شهداى صفين سخن براء بن معرور را قطع كرد و گفت اى رسول خدا ميان ما و يهوديان رشته هايى است كه اكنون آنها را قطع مى كنيم، نشود كه ما اين كار را انجام دهيم و از هم پيمانان خود جدا شويم و سپس كه خدا تو را پيروز كرد به سوى قوم خود بازگردى و ما را تنها واگذارى ؟ رسول خدا لبخند زد و سپس فرمود اين چنين نخواهد بود بلكه خون من خون شما و حرمت من حرمت شما است، من از شمايم و شما از من مى باشيد، با هر كه با شما در جنگ باشد مى جنگم و با هر كه با شما بسازد مى سازم، در اين موقع فرياد انصار بلند شد كه دعوت و بيعت رسول خدا را مى پذيريم و آماده ايم در اين راه اموال و دارايى خود را از دست بدهيم و بزرگانمان كشته شوند.
بيعت انصار
عباس بن عبدالمطلب كه دست رسول خدا را گرفته بود گفت آهسته سخن بگوييد كه جاسوسان بر ما گماشته اند سالمندان خود را پيش داريد تا با ما سخن بگويند و آنگاه كه بيعت كرديد پراكنده شويد و هر كس به جاى خود بازگردد، نخستين كسى كه با رسول خدا بيعت كرد براء بن معرور و بقولى ابو الهيثم ابن التيهان و به قولى ديگر اسعد بن زراره بود سپس بقيه هفتاد نفر دست به دست رسول خدا دادند و بيعت كردند و سپس دوازده نفر نقيب از ميان ايشان برگزيده شد تا مسئول و مراقب آنچه در ميان قومشان مى گذرد باشند، بدين ترتيب شهر يثرب يعنى همان شهرى كه بعد از هجرت رسول خداصلىاللهعليهوآله
مدينه الرسول ناميده شد بزرگترين پايگاه دعوت اسلام شد و از ماه ذى الحجه سال سيزدهم بعثت از اصحاب بيعت دوم عقبه به مدينه و آگاه شدن قريش از پيمان و بيعتى كه اوس و خزرج با رسول خدا انجام داده بودند سختگيرى قريش نسبت به مسلمانان شدت يافت، و بيش از پيش به آنان ناسزا مى گفتند و آزارشان مى دادند و ديگر زندگى در مكه براى مسلمانان طاقت فرسا گشت و از رسول خدا اذن هجرت خواستند و رسول خدا به آنان اذن داد تا رهسپار مدينه شوند و نزد برادران انصار خود روند و به آنان فرمود خداى عزوجل براى شما برادرانى و محل امنى قرار داده است ان الله عزوجل قد جعل لكم اخوانا و دارا تامنون بها
مسلمانان گروه گروه از مكه رهسپار مدينه شدند و رسول خدا به انتظار امر پروردگارش در هجرت از مكه و رفتن به مدينه به سر مى برد و قريش هم بر كشتن رسول خدا همداستان شدند و نقشه اين كار را با كمال دقت و احتياط طرح كردند و نمى دانستند كه به حكم من ضيعه الاقرب اتيح له الا بعد
اراده خداى متعال بر آن است كه پيامبر خود را از شهر خويشان و نزديكان وى بدر برد و در آغوش بيگانگان كه از هر پدر و برادرى مهربان تر و فداكارتر و براى يارى و جان و خدا هم كه براى نجات او و براى انتشار و دنياگير شدن اين دعوت دست بكار شد و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين
.
ورود رسول خداصلىاللهعليهوآله
به مدينه
رسول خدا در شب اول ماه ريبع الاول سال چهاردهم بعثت از مكه بيرون رفت، و پس از آنكه سه شب در غار ثور پنهان بود با دو نفر مسلمان و يكنفر مشرك كه او را براى شناسايى راه اجير كرده بود رهسپار مدينه شد، و روز دوازدهم ربيع الاول در محله قباى مدينه فرود آمد و مردم شهر مدينه مقدم وى را بسيار گرامى داشتند و طنين سرودهاى شادى فضاى مدينه را پر كرد.
طلع البدر علينا
|
|
من ثنيات الوداع
|
وجب الشكر علينا
|
|
ما دعالله داع
|
ايها المبعوث فينا
|
|
جنت بالامر المطاع
|
روزهاى تاريخى مدينه
شهر مدينه از آن روزها شاهد روزهاى تاريخى مهم بود.
روزى كه ۳۱۳ نفر مسلمان در غزوه بدر كبرى در رمضان سال دوم هجرت بر ۹۵۰ نفر مشركان مكه پيروز شدند و بيش از هفتاد نفرشان را كشتند، و بيش از هفتاد نفرشان را اسير كردند، و مژده اين فتح به مدينه رسيد و رسول خدا و مسلمانان فاتح و پيروز به خانه خويش بازگشتند.
روزى كه هفتاد نفر مسلمان در غزوه احد در شوال سال سوم هجرت به جنگ با سه هزار نفر از مشركان مكه ايستادند، و بيش از هفتاد نفر از بزرگان مسلمانان به شهادت رسيدند، و رسول خدا و مسلمانان مجاهد سوگوار و داغدار به مدينه بازگشتند.
روزى كه در سال چهارم هجرت خبر شهادت چهل يا هفتاد نفر از بزرگان مسلمين در بئر معونه به مدينه رسيد، روزى كه در همان سال چهارم خبر شهادت نه نفر از اصحاب در سريه رجيع در مدينه انتشار يافت.
جنگ خندق
روزى كه در سال پنجم هجرت در جنگ خندق سه هزار نفر مسلمان بر دوازده هزار نفر به قول معدودى در التنبيه و الاشراف بر ۲۴ هزار نفر دشمن پيروز آمدند خداى رسول خود را يارى كرد و دشمنان را سرشكسته و شكست يافته باز گردانيد.
روزهايى كه در سال دوم و چهارم و پنجم هجرت يهوديان قينفاع و بنى نضير و بنى قريظه به سزاى خود رسيدند و محيط مدينه از اين مردم پيمان شكن فارغ گشت.
روزى كه در سال هفتم هجرت مسلمانان بر يهوديان خيبر پيروز شدند و خبر اين فتح بزرگ به مدينه رسيد.
روزى كه جعفر بن ابى طالب و بسيارى از مهاجران حبشه كه در حدود سيزده سال پيش به كشور مسيحى مذهب حبشه هجرت كرده بودند به سلامت وارد مدينه شدند، و رسول خدا چنان خوشحال شد كه گفت : ما ادرى با يهما انا ابشر: بفتح خيبر ام بقدوم جعفر
نمى دانم كه امروز به كداميك از اين دو پيش آمد خوشحالترم به فتح خيبر يا به بازگشت جعفر از حبشه.
روزى كه در سال هشتم هجرت خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه در موته شام به مدينه رسيد.
روزى كه رسول خدا وصى هزار مسلمان از عزوه تبوك كه بسيار خطرناك به نظر مى رسيد به سلامت وارد مدينه شدند.
و روزى كه رسول خدا در رمضان سال هشتم شهر مكه را فتح كرد و با ده هزار مرد مسلمان مسلح وارد اين شهر شد و مژده اين فتح بزرگ در مدينه انتشار يافت و براى هميشه بساط بت پرستى از شبه جزيره عربستان برچيده شد.
روزى كه رسول خدا در اوائل سال يازدهم هجرت وفات كرد اين مصيبت بزرگ تمام اهل مدينه را سوگوار و داغدار ساخت پس از وفات رسول خدا نيز شهر مدينه شاهد حوادث تاريخى مهمى بود كه هر كدام در وضع سياسى و اجتماعى مسلمانان كم و بيش تاثير داشته است.
بازگشت اسيران به مدينه
تا آن كه سال شصت و يكم هجرى فرا رسيد و پس از حدود شش ماه نگرانى بنى هاشم و مسلمانان مدينه خبر شهادت امام حسين و ياران فداكار او در اين شهر منعكس شد و روزى چون روز وفات رسول خدا از نو پديد آمد. شيخ مفيد و طبرى مى نويسند كه چون عبيدالله بن زياد حسين بن على عليهما السلام را به شهادت رساند و سر امام را نزد وى آوردند، عبدالملك بن ابى الحارث سلمى را خواست و به او گفت راه مدينه را پيش گير تا بر عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مدينه وارد شوى و مژده كشته شدن حسين بن على را به وى برسانى.
خرسندى حاكم مدينه از شهادت امام
راستى جاى حيرت است كه در حدود پنجاه سال پس از وفات رسول خدا و در اين فاصله كوتاه كار حق ناشناسى مسلمانان به جايى رسيد كه خبر كشته شدن فرزندان و عزيزان او را به عنوان يك خبر خوش و يك مژده بزرگ به حاكم شهر مدينه يعنى محل هجرت و محل دفن رسول خدا گزارش دهند. عبدلملك بن ابى الحارث كه از رساندن اين مژده به شهر مدينه و محل سكونت بنى هاشم و خويشان و بستگان امامعليهالسلام
شرمنده بود و حيا مى كرد از در معذرت خواهى درآمد و علاقه مند بود كه عبيدالله او را از اين كار معاف بدارد اما ابن زياد كه تازيانه قدرت را به دست داشت و با كشتن امام بيش از پيش به سختگيرى خو گرفته بود عبدالملك را تهديد كرد و به او گفت ناچار بايد اين خبر مسرت بخش را به حاكم مدينه برسانى و نبايد پيش از تو اين خبر به مدينه برسد مبلغى هم پول به او داد و گفت عذر تراشى مكن و هر چه زودتر رهسپار شو و اگر شترت از راه رفتن باز ماند شترى ديگر تهيه كن و آن شتر را رها كن.
ابن زياد هنوز نمى توانست بفهمد كه اين تلاش ها و اصرارها به زيان خود اوست و هر چه داستان شهادت امام بهتر و روشن تر به گوش مسلمانان برسد و در تاريخ اسلام ثبت شود و سندهاى زنده آن يكى پس از ديگرى در صفحات تاريخ درج گردد، بيشتر به رسوايى او و يزيد تمام مى شود و از اين راه زيانى به امامعليهالسلام
نمى رسد زيان امام - اگر تعبير به زيان درست باشد - در آن است كه داستان شهادت او پوشيده بماند، و فساد اخلاق و تباهكارى هاى دشمن وى در تاريخ منعكس نشود و مسلمانان معاصر و غير معاصر نتوانند به حقيقت آنچه بوده و روى داده واقف شوند، ابن زياد از آن مردمى بود كه خود گور خود را مى كنند و در بيچارگى خود اصرار مى ورزند و سندهاى رسوايى خود را به اينجا و آنجا مى فرستند يخادعون الله و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون
چنان گمان مى كنند كه مى توانند خدا را فريب دهند و مردم با ايمان را از راه فريبكارى بيچاره كنند با اين كه جز خود را فريب نمى دهند و اين حقيقت را هم نمى فهمند كه زبان فريبكارى آنان به خودشان مى رسد و هر چه در اين كارهاى ناپسند بيشتر اصرار ورزند و سپس به آنها افتخار و مباهات كنند بيشتر سند به دست دشمن خود داده اند و بيشتر راه گريز از دادگاه تاريخ را به روى خود بسته اند.
ابن زياد و رسوايى تاريخى او
ابن زياد نمى دانست كه نام او در تاريخ اسلام با چه رسوايى برده خواهد شد و داورى تاريخ درباره او چه گونه خواهد بود و نام درخشان حسين بن علىعليهالسلام
و ياران او در تاريخ به چه صورتى جلوه گر خواهد شد و چهره تاريخ اسلام و نهضت هاى دينى را چگونه روشن خواهد ساخت و قيام او با چه افتخارى در رديف بزرگترين و ارزنده ترين قيام هاى بشرى قرار خواهد گرفت.
عبدالملك سلمى كه نيروى مخالفت با ابن زياد را نداشت به دستور وى راه مدينه را در پيش گرفت و با شتاب فراوان رهسپار حجاز شد تا به مدينه رسيد و مردم متوجه شدند كه پيك عراق است و لابد خبرى از حوادث تاريخ هر چه بوده دارد، مردى از قريش كه نام وى در تاريخ برده نشده عبدالملك را ديد و دانست كه اين مرد از عراق مى رسد و با نگرانى تمام از وى پرسيد از عراق چه خبر دارى ؟ و مقصودش همين بود كه كار حسين ابن على و دستگاه خلافت اموى به كجا رسيد و قيام كوفيان عليه خليفه چه نتيجه اى داد و امروز چه كسى بر سركار است و خلافت بر كه استوار گشته است ؟ عبدالملك در جواب اين مرد قريشى فقط گفت كه الخير عند الامير يعنى هر خبرى باشد نزد امير مدينه است و آنجا گفته خواهد شد و به وسيله او به مردم خواهد رسيد، اين پاسخ مختصر براى مردم عاقل كافى بود كه حديث مفصل را از اين مجمل بخوانند و از اين كه گزارش آنچه در عراق گشته نزند حاكمى مى رود كه دست نشانده يزيد است و خود هم مردى از بنى اميه است بدانند كه حسين بن على از صحنه خلافت و سياست بركنار شده و كار زمامدارى بر يزيد و آل ابى سفيان استوار گشته است، مرد قريشى هم با شنيدن اين جواب مختصر به آنچه پيش آمده بود پى برد و دانست كه كار به كجا منتهى شده است و گفت انالله و انا اليه راجعون قتل الحسين بن على
.
در دارالاماره مدينه
عبدالملك مى گويد: بر عمرو بن سعيد وارد شدم و او هم كه هنوز از پيش آمد عراق خبرى نداشت با نگرانى تمام گفت بگو كه از عراق چه خبر آورده اى ؟ گفتم : خبر آورده ام كه امير مدينه را خوشحال مى كند و آن خبر اين است كه حسين بن على كشته شد و كار با كشتن وى به انجام رسيد. عمرو بن سعيد بن عاصى اموى كه با شنيدن اين خبر از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد. گفت مردم را از كشته شدن وى باخبر كن، مى گويد از نزد وى بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن على مى گويد از نزد وى بيرون رفتم و در ميان مردم فرياد زدم كه حسين بن على در عراق به شهادت رسيد، به خدا قسم كه از بانوان بنى هاشم چنان شيونى برخاست كه در عمر خود به ياد نداشتم و چون عمرو بن سعيد شيون زنان هاشمى را بر امامعليهالسلام
شنيد خنديد و گفت :
عجت نساء بنى زياد عجه
|
|
كعجيج نسوتنا عذاه الارنب
|
انتقام خون عثمان
پس گفت : هذه واعيه بواعيه عثمان بن عفان. يعنى شيون امروز زنان هاشمى نسبت به جاى شيون زنانى كه از ما بنى اميه در كشته شدن عثمان سوگوار و داغدار شدند. عمرو بن سعيد هم به همان اشتباه يزيد و ابن زياد گرفتار بود و تصور مى كرد كه مى شود تاريخ را گيج و گمراه كرد و على بن ابى طالب و پسران او را كه در روزهاى گرفتارى عثمان جز نصيحت و محبت و خيرخواهى كارى نكردند و در كشتن او كمتر شركتى نداشته و براى او آب بردند و راه آرامى فتنه و راضى شدن مردم را به او نشان دادند، جزء كشندگان عثمان به شمار آورد، و كشتن حسين بن علىعليهالسلام
را به آن مربوط ساخت. او نمى دانست كه اين دروغ ها و بهتان ها و ياوه گويى ها جز رسوايى گويندگان آن اثرى ندارد.
عمرو بن سعيد به مسجد مدينه رفت و منبر برآمد و مردم را از كشته شدن امام باخبر ساخت، اما همچنان كه زنان و مردان اهل بيت در هر فرصتى سندى به دست تاريخ مى سپردند و در مقابل هر سطر ياوه اى كه دشمنان يافتند، سطرى از حقيقت آنچه بود و پيش آمده بود مى نوشتند، اينجا زنى بزرگوار از خاندان عصمت و طهارت جواب سخنان و ياوه گويى هاى حاكم مدينه را داد و اين امانت را در تاريخ ضبط كرد نوشته اند كه در همين موقع دخترى از عقيل بن ابى طالب همراه بانوان بنى هاشم از خانه بيرون آمد و رو به مرقد مطهر رسول خدا نهاد و خود را روى قبر انداخت و شيون كنان مى گفت :
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم
|
|
ماذا فعلتم و انتم آخر الامم
|
بعترتى و باهلى بعد مفتقدى
|
|
منهم اسارى و منهم ضرجوابدم
|
دختر عقيل بن ابيطالب با همين دو شعر مرثيه تاريخ عاشورا را خلاصه كرد و در گذشته تاريخ سپرد مى گويد روز حساب خواهد رسيد، جد بزرگوار همين حسين بن على كه او را كشتيد و خبر شهادت او را به عنوان يك خبر مسرت بخش گزارش داديد با شما روبرو خواهد شد و از شما خواهد پرسيد كه شما امت آخر زمان اين چه كارى بود كه كرديد، و اين چه رفتارى بود كه پس از مرگ من با فرزندان و خاندان من باشيد، مردانشان را كشتيد و آغشته به خون كرديد و زنان و كودكانشان را به اسيرى گرفتيد.
بازگشت اهلبيت به مدينه
شهر مدينه به اين ترتيب از شهادت امام باخبر شد و در انتظار بازگشت اسيران اهل بيت روز مى گذارند تا آن كه امام چهارمعليهالسلام
و ديگر همراهان وى نزديك مدينه رسيدند و يكى از روزهاى تاريخى مدينه فرا رسيد، امام چهارمعليهالسلام
در نزديك شهر مدينه فرود آمد و بانوان را پياده كرد و مردى را فرستاد تا وارد مدينه فرا رسيد، امام چهارمعليهالسلام
در نزديك شهر مدينه فرود آمد و بانوان را پياده كرد و مردى را فرستاد تا وارد مدينه شود و مردم را از ورود امام باخبر سازد فرستاده امام چهارم مى گويد وارد مدينه شدم تا به مسجد رسول خدا رسيدم و آنجا صدا به گريه بلند كردم و گفتم :
يا اهل يثرت لا مقام لكم بها
|
|
قتل الحسين فادمعى مدرار
|
الجسم منه بكربلا مضرج
|
|
والراس منه على القناه يدار
|
اين مرد روشن ضمير كه در اين موقع مناسب سندى بسيار پرارزش به دست تاريخ سپرد، و پس از چند ماه كه از شهادت امامعليهالسلام
مى گذشت وضع شهادت او را تشريح كرد و بى پرده گفت اى مردم يثرب ديگر به چه اميد در اين شهر توان ماند حسين ابن على به شهادت رسيد و چشم مردم بر وى اشكبار است. فرستاده امام مى توانست به همين مقدار اكتفا كند، اما آن را براى بيان مقصود خود و امام خود كافى ندانست او نمى خواست كه مردم بيشتر گريه كنند او نمى خواست كه بيشتر نوحه سرايى و عزادارى كرده باشد، او مى خواست سندى بر اسناد فاجعه كربلا بيفزايد، و راه بررسى تاريخ عاشورا را براى آيندگان هموار سازد تاريخ قيام ابا عبداللهعليهالسلام
تنها به كار روضه خوانى و عزادارى و ثواب بردن و شست و شوى گناهان نمى خورد و نبايد هميشه به عنوان يك نقل تاثرانگيز و گريه خيز در حاشيه و كنار منبرها و سخنرانى هاى مذهبى قرار گيرد.
تاريخ نهضت امام حسين خود متنى بسيار مهم و قابل استفاده و فصلى از فصول بسيار زنده تاريخ اسلام كه بايد آن را به عنوان اصالت مورد بررسى قرار داد و ارزش آن را بيش از آن دانست كه تنها در گوشه و كنار مطالب ديگر نامى از آن به ميان آيد.
امام خلافت اموى را رسوا كرد
فرستاده امام در شعر دوم خود دستگاه خلافت اموى را براى هميشه رسوا ساخت و در كنار قبر رسول خدا فرياد كرد كه اين كافر سيرتان فرزند پيامبر خود را كشتند و پيكر او را به خاك و خون كشيدند و سر او را بر نيزه برافراشتند.
آنگاه مردم را از ورود اهل بيت باخبر ساخت و گفت كه هم اكنون در بيرون شهر مدينه فرود آمده اند.
مردم و به خارج شهر نهادند راه ها بسته شد مدينه وضع فوق العاده اى پيدا كرد امام چهارم خود را در مقابل تمام جمعيت مدينه ديد و مردم را با اشاره خاموش ساخت، و لازم ديد كه اينجا هم گزارش اين سفر چند ماهه را به اطلاع مسلمانان مدينه برساند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته