بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا0%

بررسى تاريخ عاشورا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده: دكتر محمدابراهيم آيتى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 19253
دانلود: 3902

بررسى تاريخ عاشورا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19253 / دانلود: 3902
اندازه اندازه اندازه
بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده:
فارسی

كتابى ارزشمند، حاوى سخنراني هاى مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى كه در سال هاى 3-1342 از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سیدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است.


بخش چهاردهم

بسم الله الرحمن الرحيم

 خطبه امام سجاد در شام

 يكى از سندهاى ارزنده و بسيار مهم تاريخ عاشورا را خطبه امام چهارم على بن الحسينعليه‌السلام كه در شهر دمشق و در مركز خلافت اسلامى سال ۶۱ هجرت و شايد در مسجد دمشق ايراد فرموده است و از فرصت بسيار مناسبى كه به دست آورد به نيكوترين صورتى استفاده كرد.

راستى مى توان گفت كه بهترين فرصتى كه در سفر اسيرى به دست امام چهارمعليه‌السلام آمد روزى بود كه خطبب رسمى خليفه بر منبر رفت و در بدگويى امير المومنينعليه‌السلام و فرزندان او و شايستگى معاويه و فرزندان وى سخن گفت، البته اين صحنه را خود يزيد به وجود آورد و او دستور داد كه منبرى گذاشته شود و خطيبى بر فراز آن برآيد و مردم شام را از بديهاى امام حسين و پدرش علىعليه‌السلام آگاه كند، و اين صحنه هم مانند بسيارى از صحنه هاى تاريخى كه عليه حق و اهل حقيقت بود به وجود آمد و به وجود آورندگان آن هم نمى فهميدند كه حق مى تواند از هر پيش آمدى به نفع خود استفاده كند و از همان نقشه هايى كه براى از ميان بردن حق طرح مى شود بر اثبات و پايدارى و روش خود بيفزايد، سخن گفتن امام چهارم در اين شهرها به خصوص لزوم بيشترى داشت چه شهر دمشق از همان روزى كه به دست مسلمانان گشوده شد تا روزى كه اسيران اهل بيت وارد شدند يعنى در مدت تقريبا چهل و شش سال پيوسته زير نفوذ بنى اميه بود و حكومت اسلامى آنجا به دست امويان كه در جاهليت و اسلام دشمنان ديرين اهل بيت اداره مى شد.


فتح شهر دمشق

 در سال سيزدهم هجرت چهار روز به مرگ ابوبكر مانده بود كه مجاهدان اسلامى به فرماندهى خالد بن وليد شهر دمشق را محاصره كردند و آن گاه كه ابوبكر درگذشت و عمر به جاى وى به حكومت رسيد و خالد را از فرماندهى بركنار كرد و ابو عبيده جاى وى را گرفت مسلمانان تا يكسال و چند روز همچنان دمشق را محاصره داشتند و در ماه رجب سال چهاردهم هجرى به فتح آن دست يافتند، امارت دمشق را مدتى يزيد بن ابى سفيان عهده دار بود و چون در سال هيجدهم هجرى در طاعون عمواس درگذشت، عمر برادرش معاويه را به جاى وى منصوب كرد، و معاويه از سال هيجدهم تا آغاز خلافت امير المومنينعليه‌السلام در سال ۳۵ همچنان بر سر كار بود در زمان خلافت امير المومنين و امام حسنعليه‌السلام كه تقريبا پنج سال طول كشيد معاويه نيز شام را به دست داشت و دمشق پايگاه دشمنى با اهل بيت بود و پس از كنار رفتن امام حسنعليه‌السلام در سال ۴۱ مركز خلافت و حكومت اسلامى شد و تا سال ۶۱ هجرى يعنى مدت بيست سال بيش از پيش كانون دشمنى و عداوت و جسارت به بنى هاشم مخصوصا امير المومنين گرديد.

بدين ترتيب امام چهارمعليه‌السلام در سال ۶۱ به هر بهانه اى بود وارد اين شهر شد و فرصتى به دست آورد تا با مردم آن سخن بگويد و پرده از روى حقايقى كه در مدت چهل و شش سال از مردم آن مرز و بوم نهفته مانده بود بردارد، اين فرصت سخنرانى هر چند به آسانى به دست امامعليه‌السلام نيفتاد و مشكلات و ناراحتى هاى فراوان همراه داشت، اما بسيار مغتنم بود و چه بهتر كه با اصرار خود خليفه، فرزند امير المومنين و امام حسينعليه‌السلام به دمشق آيد و روى منبرى كه براى بد گفتن به پدران بزرگوارش گذاشته شده برآيد و به حساب تبليغات ۴۶ ساله بنى اميه برسد و مردمى را كه سال ها در گمراهى و دورى از حق به سر برده اند يا يك سخنرانى چنان روشن كند كه همان جا قيافه هاى مختلف اهل بيت موافق شد و مردم شام با نام هاى مقدسى آشنا شوند كه كمتر شنيده اند.


ناآكاهى شاميان از اسلام

 در حقيقت بيشتر مردم شام تا آن روز نمى دانستند كه سيد الشهداء در اسلام حمزه بن عبدالمطلب است، و يا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ درباره حسن و حسين فرموده كه اينان سروران جوانان بهشتى اند و نمى توان با اين حساب رسيد كه اگر امام سجادعليه‌السلام و عمه اش زينب چنين فرصتى به دست نمى آوردند و يا از فرصتى كه به خواست خدا به دست آمده استفاده نمى كردند ديگر چه كسى تا پايان خلافت بنى اميه يعنى تا سال ۱۳۲ هجرى مى توانست در محيط نامساعد دمشق از بزرگى و بزرگوارى رجال اهل بيت دم زند، يا آنان را از شخصيت هاى پرافتخار اسلام معرفى كند.

اما پس از سخنرانى ها كار به جايى رسيد كه قدرت دستگاه خلافت اسلامى در مدت هزار ماه حكومت بنى اميه كه عليه بنى هاشم و اهل بيت به كار برده شده و دوستان على ابن ابى طالبعليه‌السلام زجرها كشيدند و شكنجه ها ديدند ليكن اثر اين گفتارها همچنان برقرار و استوار ماند و انصاف اين است كه مجاهدتهاى صحابى بزرگوار يعنى ابوذر غفارى هم زمينه را براى اين تبليغات فراهم ساخته بود و با آمدن اهل بيت به شام و با آنچه مردم دمشق از ايشان شنيدند خاطره ابوذر غفارى كه با كمال بى احتياطى در مقابل انحراف هاى معاويه ايستادگى مى كرد تجديد شد.


ابوذر مردى با ايمان و شجاع

 ابوذر مردى صريح اللهجه و با ايمان و شجاع بود، و همان موقعى كه احساس كرد دستگاه خلافت اسلامى از مجراى صحيح خود منحرف شده قيام و انتقاد كرد و سخن گفت در حضور خليفه و در غياب وى در كوچه و بازار زبان به انتقاد گشود و مى توان او را موسس اين گونه قيام ها و نهضت هاى اسلامى شمرد، چه وى از اصحاب رسول خدا و از نظر ترتيب تاريخى بر ديگران مقدم است البته ابوذر تبعيدها ديد، رنج ها برد، در غربت و تنهايى در ربذه وفات كرد، اما در عين حال، از پاى ننشست و تا توانست در راه امر به معروف و نهى از منكر مجاهدت كرد.


حجر بن عدى جاى ابوذر

 پس از آنكه معاويه روى كار آمد باز مردمى پى كار ابوذر غفارى را گرفتند، ابوذر از دنيا رفت اما حجر بن عدى كندى جاى او را گرفت و گفتنى ها را مى گفت، چه در مقابل دستگاهى كه به نام اسلام و مسلمانى دشنام دادن به علىعليه‌السلام را جزء دستورات و واجبات مذهبى بلكه شرط قبولى عبادات خود قرار داده بود با كمال شجاعت قيام كرد و جان بر سر اين كار گذاشت، حجر به دمشق نرسيد و او را در مرج عذراء نزديك دمشق كشتند اما تا همان جا سخن خود را گفت و سخن خود را بيان كرد و از حق علىعليه‌السلام دفاع كرد، ليكن گفته هاى ابوذر و مجاهدتهاى حجر بن عدى و ياران او براى پاسخ دادن به تبليغات نارواى دستگاه حكومت و خلافت اموى در مدت بيش از چهل سال كافى نبود، و لازم بود كسانى از خود اهل بيت با مردم اين شهر روبرو شوند و آنها را از اشتباه درآورند، و با سندهاى زنده اى كه نشان مى دهند خدمت هاى پرارزش رجال بنى هاشم را به دين اسلام و مسلمانان جهان به ثبوت رسانند و سابقه ننگين دشمنى و ستيزه بنى اميه را با رسول خدا و مسلمانان برملا سازند.


سوابق ننگين بنى اميه

 امام چهارمعليه‌السلام فراهم شدن منبر و مجلسى را هر چند براى بد گفتن از امام حسين و پدرش امير المومنين مغتنم دانست و در آن مجلس حضور يافت تا خطيب بر فراز منبر برآمد و خدا را سپاس گفت و زبان به ثناى پروردگار گشود آن گاه درباره على و امام حسينعليه‌السلام بسيار بدگويى كرد و در مدح و ثناى معاويه و يزيد پرگويى و ياوه گويى را از حد گذراند و هر خير و صلاحى را به آن دو نسبت داد! چنانكه گويى كانون همه فضايل و سرچشمه تمام معارف و مكارم اين پدر و پسر بوده اند! مردم هر چه دارند از آل ابو سفيان دارند!! و در سعادت دنيا و آخرت به ايشان نيازمند مى باشند و جز راه اينان راهى به خداى متعال و رضاى او نيست !

اينجا بود كه على بن الحسينعليه‌السلام بى هيچ بيم و هراسى فرياد زد و بلك ايها الخاطب اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدك من النار (۹۴) يعنى واى بر تو اى سخنران كه از راه به حشم آوردن آفريدگار در مقام خشنود ساختن و راضى كردن آفريده اى برآمده اى و خود را دوزخى كرده اى.

هر چند در اين جمله ها روى سخن امام چهارمعليه‌السلام با خطيب دمشق كه براى راضى داشتن يزيد خدا را بر خويش به خشم آورد و راه دوزخ را در پيش گرفت، اما هر گوينده اى را پند مى دهد و از گفتارى كه خدا را به خشم آورد و مخلوق وى را خشنود سازد برحذر مى دارد تا سخنوران اسلامى در آنچه مى گويند تنها رضاى پروردگار جهان را منظور دارند و رسالت هاى خدا را با كمال خيرخواهى و بى نظرى به بندگان او برسانند و براى خوش آمد مخلوقى سخنى كه خدا را ناراضى كند بر زبان نياورند و آنچه را خداى متعال در قرآن مجيد فرموده است به راستى باور كنند كه و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد # اذ يتلقى التلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد # ما يلفظ من قول الالديه رقيب عتيد (۹۵) .

ما انسان را آفريده ايم و آن چه را نفسش وسوسه مى كند مى دانيم و ما از رگ گردن وى به او نزديكتريم. هنگامى كه دو فرشته ضبط كننده كه در طرف راست و چپ وى نشسته و آماده اند و اعمال او را فرا مى گيرند و ضبط مى كنند گفتارى نمى گويد مگر آنكه در نزد وى فرشته اى مراقب و آماده است.


گوينده از خدا بى خبر

 اين سخن پروردگار است كه در قرآن مجيد آمده و امام چهارمعليه‌السلام هم آن گوينده از خدا بى خبر را به همين حساب توجه مى دهد و او را از مراقبتى كه در ضبط و نوشتن نيك و بد بندگان خدا به كار مى رود برحذر مى دارد و او را متوجه مى سازد كه اگر بنده اى را بدين وسيله از خود راضى و خشنود مى كنى، اما حساب خشم خدا را هم فراموش مدار و روزى را كه از اين بنده ناتوان كه تو او را بسيار توانا پنداشته اى هيچ كارى ساخته نباشد بياد داشته باش.

زين العابدينعليه‌السلام پس از آن كه خطيب خليفه را ملامت كرد و او را بر سخنان ناروايى كه مى گفت توبيخ نمود، رو به يزيد كرد و گفت آيا به من هم اجازه مى دهى تا روى اين چوب ها برآيم و سخنانى چند بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟

در همين سخنان كوتاه امام لطيفه هايى بسيار شيرين نهفته است و مى توان گفت كه امام گفتنى هاى خود را در همين جمله كوتاه خلاصه كرد، اولا تعبير به منبر نكرد و گفت اجازه بده بالاى اين چوب ها بروم، يعنى نه هر چه را به شكل منبر سازند و روى آن كسى برود صحبت كند مى توان آن را منبر گفت بلكه اين چوب ها وسيله اى است براى از ميان بردن منبرها و نه هر كه با قيافه منبرى و خطيب بر منبر برآيد مى توان او را مروج دين و مبلغ مذهب شناخت.

و اين خطيب گوينده دين به دنيا فروخته اى است كه راضى شده است مخلوقى از وى خشنود شود و خدا بر او خشمناك گردد و بدين جهت جاى او دوزخ است، سپس امام چهارمعليه‌السلام فرمود، مى خواهم سخنانى بگويم كه خدا را خشنود كند، يعنى آنچه بر زبان اين خطيب مى گذرد موجب خشم خداست و با بدگويى مردى مانند على ابن ابى طالبعليه‌السلام نمى توان خدا را خشنود ساخت و با مدح و ثناى مردى مانند يزيد نمى توان خدا را راضى نگهداشت، مى خواهم سخنانى بگويم كه براى شنوندگان بهره اى از اجر و ثواب داشته باشد يعنى شنيدن آنچه اين خطيب مى گويد جز گناه و بدبختى براى اين مردم اثرى ندارد، و جز انحراف مردم از راه راست نتيجه اى به بار نمى آورد. مردم اصرار مى كردند كه يزيد اجازه دهد و او با اصرار امتناع مى ورزيد و در آخر گفت اينان مردمى هستند كه در شيرخوارگى و كودكى دانش را بخورد ايشان داده اند، و اگر او را مجال سخن گفتن دهم مرا رسوا مى كند.


ملاك رهبرى در اسلام

 اصرار مردم كار خود را كرد و امام چهارمعليه‌السلام پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت كه دل ها از جا كنده شد و اشك ها فرو ريخت و شيون از ميان مردم برخاست، و فرزند امام حسينعليه‌السلام ضمن خطابه خويش جاى اهلبيت را در حوزه اسلامى نشان داد، و پرده از روى چهره تابناك فضايل و مناقب آنان برداشت و از يك حكم عقلى مورد اتفاق تمام عقلا استفاده كرد، آن حكم عقلى اين كه هر كس بخواهد بر مردمى سست پيامبرى و يا پيشوايى و رهبرى پيدا كند بايد بر آنان برترى داشته باشد و به حكم همان برترى كه دارد به رهبرى آنان برگزيده شود، قرآن مجيد به استناد همين حكم عقلى مى گويد افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون (۹۶)

آيا كسى كه رهبرى به سوى حق از وى ساخته است سزاوارتر است كه از وى پيروى شود يا كسى كه خود به راه نمى آيد، مگر آنگاه كه رهبرى او را به راه آورد، مگر شما را چه مى شود و چگونه حكم مى كنيد؟ اين آيه در مقام استدلال نيست، بلكه در مقام توجه دادن مردم به همان حكم مسلم است عقل كه رهبر هر قومى بايد از آنان راه شناس تر باشد، و آنكه خود محتاج به رهبرى است نمى تواند پيشوا باشد، مشركان مكه هر چند پيامبرى رسول خدا را باور نمى كردند اما اين حكم عقلى را باور داشتند و اعتراف مى كردند كه اگر بنا باشد پيامبرى از طرف خدا فرستاده شود بايد مرد بزرگ امت براى اين كار برگزيده شود، منتها در اين كه موجب بزرگى و مايه برترى چيست در اشتباه بودند و گمان مى كردند كه داشتن ثروت بسيار با فرزندان و خويشان يا قدرت و پيروان مى تواند مايه برترى بر ديگران شود و مى گفتند كه اگر هم خدا مى خواست پيغمبرى براى ما مردم حجاز بفرستد چرا مرد بزرگ مكه يعنى وليد بن مغيره مخزومى، يا مرد بزرگ طائف يعنى عروه بن مسعود ثقفى را نفرستاد و قالوا لولانزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم .(۹۷)


خواسته مردم مكه

 يعنى گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين دو آبادى يعنى مكه و طائف نازل نگشت ؟ مشركان مكه در اين حكم عقلى كه بايد كتاب آسمانى بر مرد بزرگ حجاز فرستاده شود راستگو بودند و دروغ و اشتباه ايشان در تطبيق مرد بزرگ بر وليد يا عروه بود. چه ثروت و قدرت و امتيازهاى مادى را ملاك عظمت و بزرگى و برترى مى پنداشتند و آن چه را در واقع موجب عظمت روحى و قدرت معنوى مى شود از قبيل علم و مكارم اخلاق و فضايل نفسانى به حساب نمى آوردند و نمى توانستند باور كنند كه مرد بزرگ حجاز بلكه تمام جهان محمد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است نه وليد يا عروه.


فضيلت اهل بيت در سخنان امام سجادعليه‌السلام

 امام چهارمعليه‌السلام در خطبه خويش به آنچه مى تواند كسى را بر كسى، يا ملتى را بر ملتى برترى دهد اشاره كرد و روشن ساخت كه آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بر ديگران برترى دارند و اين برترى ها را نمى توان از ايشان گرفت و ديگران با ايشان همپايه نيستند.

چه خدا ايشان را بر ديگران برترى داده و براى هدايت و ارشاد و تعليم و تربيت مسلمانان برگزيده است. على بن الحسينعليه‌السلام با كمال صراحت و شجاعت گفت :

 ايها الناس اعطينا ستا و فضلنا بسيع اعطينا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه و الشجاعه و السحيه فى قلوب المومنين (۹۸) اى مردم خداوند شش چيز را به ما بخشيده است و برترى ما بر ديگران بر هفت پايه استوار است : علم يعنى دانش را كه شرط اساسى برترى شخصى بر شخصى يا ملتى بر ملتى است، به ما داده اند، حلم يعنى بردبارى را كه در راه تعليم و تربيت مردم بسيار بكار بست به ما داده اند. سماحت يعنى بخشندگى كه زمامداران اسلامى را به كار است خوى ما است، فصاحت يعنى شيوايى بيان و سخنورى كه در بيان احكام و هدايت مردم و امر به معروف و نهى از منكر و روشن ساختن افكار مردم، و تهييج آنان به جهاد و فداكارى و از خودگذشتگى بسيار لازم و ضرورى است در خاندان ما است. شجاعت يعنى دليرى و مردانگى كه رهبرى و زمامدارى بر آن استوار است به ما داده شده، دوستى و علاقمندى قلبى مردم با ايمان را كه رمز حكومت و راز سلطنت است به ما داده اند. يعنى با زور و جبر نمى توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خويش ساخت. اما مى خواهد بگويد يزيد! خدا چنان خواسته كه مردمان با ايمان ما را دوست بدارند و نمى شود با هيچ وسيله اى جلو اين كار را گرفت و كارى كرد كه مردم ديگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند.

سپس امام چهارم فرمود: و فصلنا بان منا النبى المختار محمد و منا الصديق، و منا الظيار، و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامه يعنى برترى ما بر ديگران هر كه باشند بر اين هفت پايه استوار است : رسول خدا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از ماست، وصى او على بن ابى طالب از ما است، حمزه بن عبدالمطلب شير خدا و شير رسول خدا از ما است، جعفر بن ابى طالب همان پرنده ملكوتى از ما است، دو سبط اين امت حسن و حسين از ما اهلبيت است.


مهدى امت اسلام

 سپس امام چهارم در اشاره اى به آينده اسلام و حكومت فرمود: بدانيد مهدى اين امت يعنى امام دوازدهم - امام زمان - از ما است. حالا كه اين گونه است بايد يزيد اول برود و اين افتخارات را اگر مى شود از ما اهل بيت بگيرد و به نام خود ثبت كند، و به تعبير ديگر اگر مى تواند تاريخ را تحريف كند، تا آن چه براى ما است به او دهد و رسوايى ها و بدنامى ها و بى دينى هاى او را ناديده بگيرد، و قيافه ها را جابجا كند، اگر اين كار از يزيد ساخته است مى تواند با ما درافتد وگرنه تا روزى كه افتخارات اسلام به دست ما است، و مردان بنى هاشم از قبيل ابى طالب و برادرش حمزه و فرزندانش علىعليه‌السلام و جعفر و فرزندان امير المومنين يعنى حسن و حسينعليه‌السلام در تاريخ به صورت صديقترين خدمتگزاران دين خدا ظاهر مى شوند، و از همه مهمتر رسول خدا نيز مردى از بنى هاشم است.

چگونه مى توان ما را گمنام يا بدنام ساخت و حق ما را به ديگران داد و دل هاى متوجه به ما را به ديگران متوجه ساخت، سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جايى رسيد كه ناچار شدند سخن امام را قطع كنند و به همين منظور دستور دادند كه موذن اذان بگويد. امام هم ناچار و هم به احترام نام پروردگار خاموش گشت، تا فرصتى ديگر به دست آورد، و از آن هم كاملا استفاده كرد يعنى چون موذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله عمامه از سر بر گرفت و گفت : اى موذن تو را به حق همين پيامبرى كه نام او را بردى خاموش باش، آنگاه رو به يزيد كرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند بزرگوار جد تو است يا جد من ؟ اگر بگويى كه محمد جد تو است همه مى دانند كه دروغ مى گويى و اگر مى گويى كه جد من است پس چرا پدرم را كشتى و مال او را به غارت بردى و زنانش را اسير كردى ؟ سپس دست برد و گريان چاك زد و سخن خويش را تا آنجا ادامه داد كه مردم را منقلب ساخت و جمعيت با پريشانى و پراكندگى متفرق شدند.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته