بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا0%

بررسى تاريخ عاشورا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده: دكتر محمدابراهيم آيتى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 19251
دانلود: 3902

بررسى تاريخ عاشورا
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19251 / دانلود: 3902
اندازه اندازه اندازه
بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده:
فارسی

كتابى ارزشمند، حاوى سخنراني هاى مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى كه در سال هاى 3-1342 از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سیدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است.


سخن نخست

 بسيار جاى تامل و شگفتى است كه خاك و تاريخ و گذر زمانه و تغيير و تبديل و تحول جهانى همه چيز را برهم مى ريزد، و به فراموشى مى سپارد، ويران مى سازد، خرد مى كند، ريزريز و قطعه قطعه مى سازد، پودر و خاك و به نابودى مى كشاند.

حتى تمدنهاى بزرگ گذشته از ماد و عاد و ثمود، و سامانيان، هخامنشيان، فرعونيان، مغولان، و ديگران و ديگران حتى پس از تاريخ دين و ديانت، و سلسله هاى بزرگ گذشته بشريت و قدرتمندان پر زر و زور تاريخ كه در برابر انبياء و پيامبران ايستادند، كشتند و خونريزيها كردند و پايه هاى حكومت هاى دنياى خود را قوى ساختند، همه به خاك و موزه تبديل شدند.

حتى اين سنت تغييرناپذير خداوند و آفرينش، گريبان سلسله هاى جور و ستم پس از تاريخ اسلام را نيز فرا گرفت و كاخ ‌هاى تو در توى سبز رنگ امويان شام، و قصر گسترده معاويه و يزيد و بنى اميه در دمشق و ديگر كاخهاى سر به فلك كشيده و از سنگ تراشيده شده حكام واپسين امويان، و سپس عباسيان در بغداد، و مرو، خراسان، و بين النهرين و ماوراء النهر، حتى كاخهاى شاهان ايرانى تبار هندوستان تا ايران و روم شرقى با آن همه كشور گشاييها و جمع آورى قدرت و ثروت و ياران و سربازان، همه با طوفانهاى شن و خاك و باد و هوا و برف و باران رفته رفته درهم ريخت و جز تپه اى از جرم و جنايت و تاريخ سياه، و مچاله شده چيزى باقى نگذارد.

اين رسم تاريخ آفرينش و سنت دنيوى است، كه همه روزى به دنيا آيند و ميدانى فراخ و گسترده يابند تا در آن ظهور و بروزى به نيكى و يا زشتى، به بزرگى يا به پستى، به ايمان يا به گناه تن در دهند و سپس روى برتابند و از جهان بروند، و با گذشت چند صباحى روزگار ديگران رسد و آيندگان به فراموشى سپرده شوند.

حتى آنان كه در روزگار گرم و پرحرارت و آشوب كربلا به كشتن خانواده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ افتخار مى كردند و پس از اين حادثه نيز خانواده هايى در شام، با عناوين تازه اى همانند: بنو السراويل، و بنو السرج و بنو اسنان، و بنو المكبرى، و بنو الطشتى، و بنو القضيبى، و بنو الدرجا و... معروف شدند.

اينان كسانى بودند كه يا لباس امام شهيدانعليه‌السلام را پس از شهادت ربودند و يا بر پيكر او اسب تاختند كه برخى از تازندگان اسب، نعل اسب خود را به بهاى بسيارى به مردم فروختند و مردم نادان و غافل از حقيقت اهلبيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، نعل اسبان را بر سر در خانه خود مى زدند، و بدان افتخار مى كردند، و يا فرزندان كسى بودند كه نيزه اى را كه سر امامعليه‌السلام بر آن بود حمل مى كردند، يا فرزندان كسى بودند كه پشت سر نيزه دارى كه سر مقدس امامعليه‌السلام را حركت مى داد تكبير مى گفت، و ديگران و اشباه و نظاير اين قشر مردمان به ظاهر بشر و در باطن از حيوان پست تر نيز به حكم وضعى عملى و رفتارى دنيوى خود نابود شدند و اثرى از ايشان باقى نماند.

حتى گور معاويه و يزيد و فرزندانشان و امويان كه بعدها به حكم همان رفتار ستمگرانه خود گرفتار آتش غضب عباسيان شدند و سوختند، و ديگر گورهاى ايشان در مدينه و مكه و شام و خراسان و كاشان و رى و ماوراء النهر و بين النهرين و كوفه و بغداد نيز به خاك تبديل شد و پس از ايشان نيز عباسيان به همان بدعاقبتى گرفتار آمدند تا ريشه كن شدند.

اما جاى بسى شگفتى است، كه مرقد آدم ابوالبشر، و نوح پيامبر و هود و صالح و ابراهيم و اسماعيلعليه‌السلام و بسيارى ديگر از همان سلسله صالحان و پاكان و بارگاه ملايك پاسبان خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و بقيع با تمام ويرانه و سنگ دور تا امروز و تمام دشمنيها، و سركوبها و ويران كردنها بر جاى مانده و همچون مناره هايى بلند، صلا و صدا بر تاريخ و همه زمان ها دارد كه ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ... به خواست و اراده خداوند جاودانه مانده اند.

همه خاك شوند اما اينان چشمه آب حياتند، حياتى ابدى و جاودانه، زوال برايشان و بر بدن هاى ايشان راه ندارد، هر چند زير سم اسبان لگدكوب شدند، اما براى هميشه همچون شمع، فروزان و نور مى بخشند و بشريت را از جهل و نادانى به راه راست و خداوند هدايت مى كنند.

آرى، حسين بن علىعليه‌السلام سيد الشهداء براى هميشه زنده است، چون براى خدا بر خواست و كارى آسمانى انجام داد و چون از همه ارزش هاى خود گذشت، خداوند نيز به او آب حيات چشانيد و بقاى ديانت در جهان را بر محور شهادت او قرار داد.

حتى بقاى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را كه فرمود: و انا من حسين و ظهور منجى بشريت، نجات جهان از ستم و ظلم نيز در نسل حسينعليه‌السلام قرار داد كه از خون شهادت برخاسته باشد و با ظهورش نهضتى حسينى كند و جهانى را از ستم انديشى و ظلم بزرگ و كوچك نجات بخشد.

از اينروى درباره سيد الشهداء هر چه زمان مى گذرد زنده تر جلوه مى كند و كتاب و نوشته و سخنرانى و تحقيق و بررسى جديد مى طلبد. به خصوص زمانه و موقعيت و ايران اسلامى و آشوبهاى فكرى و انديشه هاى مواج كنونى و بحث و مباحثه هاى جهانى شدنى تفكر و اقتصاد و سياست و ديانت و تحولات شگرف و روز به روز قرائتهاى جديد دينى و غير آن و جمع ديانت با سياست يا تفريق آن از يكديگر و تاسيس حكومتهاى دنيا پسند و يا مردم سالارى، و يا دين سالارى و حتى تفكرات اباحه گرى و تساهل و تسامح در همه چيز حتى در ارزشها و خلاصه سردرگمى امروزين انسان به اصطلاح متمدن قرن بيست و يكم مى طلبد كه راه جاودانگى را به خوبى مطالعه كنيم تا از حيرت و سردرگمى بيچاره كننده امروز جهان بدر آييم.

آرى، راه حسينعليه‌السلام را دگرى است، با همه راهها متفاوت است، راه جاودانگى است، نزديكترين راه به حقيقت و خداوند است، نه راه انقلاب و نه كوششى براى بدست آوردن قدرت بلكه راهى براى بازگشت به خود است، همان خودى كه دانش از رب العالمين است و فطرتش خداجوى و حقيقت طلب...

و امامعليه‌السلام در زمانه اى كه همه به دنبال ساخت و ساز دنياى خود بودند، او براى دنياى پاك و دينى و ارزشهاى آسمانى برخاست، و چهره زمانه حكام خونخوار اموى شام و مدينه را دگرگون ساخت و مردم خواب رفته به شكم و شهوت خود چسبيده را صلا در داد كه اى مردمان انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اريد ان امر بالمعروف و انهى المنكر و اسير بسيره جدى و ابى... .

او به دنبال اصلاح مردم از فساد سياست حكومتهاى اموى بود، و تاجان در بدن داشت در راه دين اصلاح امت پايدارى كرد و با عزت و افتخار به شهادت رسيد. شهيد راه عدالتخواهى، شهيد راه نهى از منكر و امر به معروف و شهيد راه تشيع راستين و اسلام ناب اسلامى واقعى كه پس از ارتحال پيامبر همه اركان آن، چه در احكام فقهى، سياسى، اخلاقى، رفتارى، اقتصادى و... برهم ريخت و رفته رفته چيزى جز برگرفته از اسلام باقى نمانده بود، و در واقع بايد گفت حادثه كربلا از روز سقيفه آغاز شد، آنها كه به نام شوراى دينى مردم سالارى، و آزادى انتخاب بر خلاف صريح فرمان خدا و پيامبر براى كسى كه هيچ گونه شايستگى اداره امور اجتماع نداشت بيعت گرفتند و پس از مدتى توسط گروه خليفه دوم انتخاب او را اشتباهى بزرگ خواندند و به دستور وى به قتل رساندند و سياست بدون انتخابات به حزب منافقين قدرتمندتر و فرصت طلب تر از اولى رسيد و در طول ۱۲ سال با ظاهرى از فتوحات و كشور گشاييها كه نه به فرمان قرآن بود و نه خواست رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه قرآن پيامبر را انا ارسلناك شاهدا و بشيرا و نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا خوانده و نه فاتحا للبلدان ياذنه اما محبوبيت و مطلوبيت گسترش قدرت و تثبيت سياست و اداره اجتماع بيش از واقعيت گرايى و حقيقت جويى و تربيت اجتماع و رهپويى از رسالت مورد توجه بود، همين دو پايه كژ سبب انحراف ديدگاههاى سياسى و تحريف از شريعت و رفتار پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گرديد و حتى بر خلاف مبناى شعارهاى تو خالى شورايى، خليفه سوم كه از سر سلسله گان دشمنان سرسخت رسالت و ديانت و از ثروتمندان به نام مشركان بود، بدون هيچ گونه راى گيرى قدرت را به دست گرفت و ساليان بسيار ناگوارى را براى امت اسلامى ايجاد كرد، ناشايستگان فراوانى را به امارتهاى فراوانى گمارد.

جامعه اسلامى كه مى رفت با حكم زكات و خمس رفتار و مواسات همگانى شود، با سياست هاى نارواى اقتصادى عثمان، همه تدبيرهاى رسالت بر هم ريخت، و تجمل پرستى و دنياطلبى و افزون خواهى از دارالاماره به همه زواياى اجتماع اسلامى اثر گذارد، و مسلمانانى كه در ايام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى بقاى دين و شناخت آن و حفظ قرآن و حراست از حريم اسلام فداكاريها مى كردند، در ايام خليفه سوم در راه دنياطلبى و گسترش تجملات زندگى و افزايش ثروت همه چيز را زير پا گذاردند، هر چند گروههاى فراوانى از مردم معتقد به انديشه هاى دينى لب به اعتراض گشودند و كسانى هم چون ابوذر انتقادهاى صريح به خليفه مى داشتند، اما جز تبعيد و زندان و شلاق نتيجه اى نمى ديدند. حتى امير مومنان را نيز دو سه بار تقاضاى خروج از مدينه كرد، و خليفه حضور شخصيتى او را سبب اعتراضهاى مردمى گمان مى كرد، اما هر چند اعتراضها رفته رفته سبب ناآراميهاى فراوان و قتل عثمان گرديد، اما نتوانست امير مومنانعليه‌السلام را كه جانشين حقيقى و وارث واقعى رسالت بود، پس از بيست و پنج سال سكوت مرگبار و خسته كننده به اجراى دوباره احكام اسلامى چنانكه در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ جريان داشت موفق بدارد، زيرا ريشه هاى انديشه ها و رفتارها و ارزشهاى باورهاى دينى از حقيقت به قدرى منحرف شده بود كه راست كردن آنها به اين زودى ها ممكن نمى شد.

از همه انحرافها گذشته، انتصاب ولايت ناشايست در نقاط دور و نزديك كشور بزرگ اسلامى مشكلات فراوانى را ايجاد كرد كه تبديل برخى از ايشان بدون دردسر نبود، به ويژه انتصاب معاويه كه از زمان خليفه دوم انجام شد و در زمان عثمان نيز مورد تاييد بود، توانست رفته رفته يكى از معضلات نظام اسلامى و حكومت علىعليه‌السلام شود و سبب جنگها و اختلاف ها و خونريزى هاى واپسين گردد.

در واقع معاويه توانست با قبول امارت شام كه نقطه دوردستى از مركز اسلامى مدينه بود، زمينه هاى دورى مردم شام را از اسلام ناب و اهلبيتعليه‌السلام ايجاد و براى آينده خود و بنى اميه قوى ترين پايگاه و آماده ترين مردم دور از تعهد دينى لازم را در اختيار داشته باشد، بهم ريختگى جامعه اسلامى پس از اختلاف معاويه با امير مومنانعليه‌السلام و نتايج ناگوار حكميت ابو موسى اشعرى سبب سرخوردگى مردم از جنگ و خلافت و سياست و وحدت گرديد. و زمينه بسيار مساعدى براى شهادت امير مومنان و حتى امام مجتبىعليه‌السلام و به قدرت رسيدن معاويه و خاندان او و مطرح شدن ولايتعهدى يزيد گرديد.

اين عوامل و علت هاى بسيار ديگر، عامل مهمى در قيام سيد الشهداعليه‌السلام و بروز حادثه كربلا گرديد و حتى كار به جايى رسيد كه اگر امامعليه‌السلام چنين اقدام عظيمى را انجام نمى داد، همه آثار اسلام و تلاشهاى ۲۳ ساله پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نابود و اثرى از قرآن و اسلام باقى نمى ماند.

چنين سياست بى سابقه اى كه در انتخاب خليفه مطرح شده بود، و معاويه بر خلاف قرارداد با امام مجتبىعليه‌السلام در واگذارى موضوع خلافت به مردم، براى يزيد بيعت گرفت، افزون بر آن به كارگزاران خود در ولايات بخشنامه اى در قلع و قمع شيعيان اهلبيتعليه‌السلام بدين مضمون فرستاد كه اسقطوا عطاءه ورزقه(۱) .

مراقبت كنيد هر كسى (در كارمندان دولت لشكرى و كشورى) ثابت شد كه از شيعيان على و از دوستداران اهل بيت است، عطايش را قطع و حقوق او را توقيف كنيد. همچنين در بخشنامه ديگرى مى نويسد من اتهمتوه بموالاه هولاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره (۲) هر كه را احتمال داريد كه از هواداران اهل بيت است، او را تحت فشار و شكنجه قرار دهيد و خانه اش را خراب كنيد.

پس از اين بخشنامه ها و امثال آن، چنان موقعيتى پيدا شده بود كه به نوشته ابن ابى الحديد، شيعيان به خانه اقوام و دوستان خود پناه مى بردند و از غلام و كنيز آنان نيز بيمناك بودند كه مبادا افشا كنند، زيرا هر كس با هر كه دشمنى داشت، او را به عنوان از دوستان اهلبيتعليه‌السلام گزارش مى كرد، و مردم را به تهمت و گمان مى گرفتند و شكنجه ها مى دادند و بى خانمان مى ساختند.

اين رفتار در عراق و حكومت زياد بن سميه از هر جاى ديگرى سخت تر اجرا مى شد، و در تمام ممالك اسلامى، در خطبه هاى نماز جمعه و اوقات ديگر امير مومنانعليه‌السلام با تمام گذشته درخشان و افتخاراتى كه در اسلام داشت، بايد لعن و نفرين مى شد و معاويه و يزيد تجليل و احترام و بزرگوار شناخته مى شدند. معاويه در بخشنامه اى اختصاصى به فرماندار عراق نوشت، هر كه شيعه شناخته شد، شهادتش در هيچ موردى پذيرفته نيست و پناه دادگان آنها را هم نبايد محترم شمرد.

تنها تاسف اين نبود كه مردمان بى اطلاع تازه مسلمان كه اكثريت جامعه آن روز را تشكيل مى دادند، در اثر تبليغات شوم معاويه و يارانش، امير مومنانعليه‌السلام را دشنام دهند و اظهار براءت كنند، بلكه تاسف بزرگتر آن بود كه مردم معاويه را كه در سال فتح مكه و با ترس و اكراه همراه پدرش ايوسفيان مسلمان شده بود، درست نمى شناختند و او را صحابى بزرگ رسول خدا مى دانستند و كاتب وحى مى شمردند و چنين عقيده اى درباره معاويه تازگى نداشت، حتى در زمان خلافت امير مومنانعليه‌السلام و سالهاى ۳۷ هجرى به بعد، مقدس هاى نادان و كسانى كه زيانشان از هر چيز براى اسلام بيشتر است، معاويه را بزرگ مى شمردند و به عنوان يك مسلمان واقعى و خداپرست او را به شمار مى آوردند و برخى از ايشان در نفاق او ترديد مى كردند، از اين رو به مبارزه با او تن در نمى دادند و در صفين از جنگ با او امتناع مى ورزيدند و همچنان سبب شدند كه امام مجتبىعليه‌السلام وادار به قبول قرار آتش بس شود. با اينكه معاويه چه بسيار كه از اصحاب رسول خدا را به قتل نرسانيد و چه بسيار افرادى كه دست و پايشان را قطع و ميل سرخ شده در آتش به ديدگانشان فرو مى بردند و يا زنده به گورشان مى كردند كه معروفترين آنها حجر بن عدى و رشيد هجرى و يارانش بودند كه به دستور معاويه سرهايشان را جدا ساخت و در منظر عمومى قرار داد. اما تبليغات گسترده معاويه و كارگزاران او در شام و سراسر كشور اسلامى، واقعيت را بر مردم مشتبه ساخت و بسيارى باور كرده بودند كه خون عثمان بنا حق ريخته شده و شيعيان مستحق اين عقوبت ها مى باشند.

از طرف ديگر خوارج هم كه با معاويه و امير المومنينعليه‌السلام هر دو دشمنى داشتند، درباره معاويه كه به سختى برخورد مى كرد، از ترس سكوت مى كردند ولى به امير مومنانعليه‌السلام با صراحت لهجه دشنام مى دادند و او را كافر مى خواندند و اين خود كمك شايانى به قدرت معاويه و يارانش مى كرد و مبغوضيت فراوانى براى علىعليه‌السلام و شيعيان او فراهم مى ساخت، حتى روز عاشورا را كه سيد الشهداعليه‌السلام سبب كوفه آمدن خود را بيان داشت، و علت اجتماع به قتل خود را از شاميان و كوفيان پرسيد گفتند: بغضا منا لا بيك چون پدرت را دشمن داريم.

به وضوح مى رساند كه امارت معاويه در يكى از دورترين نقاط كشور اسلامى، نه فقط سبب گرديد كه اسلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شناخته نشود، كه اهلبيتعليه‌السلام نيز به نام دشمنان اسلام و بنى اميه صحابه و از بزرگان مسلمانان شمرده شوند، و چهره كريه و زشت و شرك آميز آنان تا دهها سال و تا بيش از فاجعه كربلا، و براى بسيارى از غافلان و ناآگاهان تا سده هاى بعد پوشيده ماند و حتى تا امروز كه وهابيت وارث همان خونخوارگى و دشمنى با اهلبيتعليه‌السلام و شيعيان اوست، چهره هاى اين دشمنان قسم خورده اسلام و پيامبر را كه امام صادقعليه‌السلام فرمود: اللهم اللعن بنى اميه قاطبه به عنوان خدمتگذاران اسلام معنى مى كنند.

و در اين ايام كه در پى انتشار اين كتاب و نوشتن اين مقدمه مى باشم، روزنامه هاى كشورهاى اسلامى در پى گزارشى از تركيه نوشتند پس از ساليانى دراز كه شيعيان و امير مومنانعليه‌السلام در آن كشور از اتهام برخوردار بودند و حتى براى دشمنى با اهلبيت خود را عثمانى مى ناميدند، براى جلب علويان تركيه، وزارت اوقاف و امور دينى براى اولين بار به ائمه جماعات مساجد طى بخشنامه اى دستور داد كه در ايام شهادت امير مومنانعليه‌السلام در مورد شخصيت و ايمان و حكومت آن امام سخن بگويند.

به نوشته نصر بن مزاحم در كتاب خود از اسماء بن حكم فزارى نقل مى كند كه در صفين كنار مجموعه عمار بن ياسر نزديك ظهر بوديم، مردى صف ها را مى شكافت و به ما نزديك مى شد، و پرسيد كدام يك از شما عمار ياسر است، و چون عمار خود را به او معرفى كرد گفت من با كمال بينش و اعتقاد به حقانيت خود براى جنگ با معاويه كه او و پيروانش را در گمراهى مى دانم حركت كردم، اما در اينجا موذن ما در اذان نماز اشهد ان لا الله الا الله و ان محمد رسول الله مى گويد و منادى آن گروه نيز مانند ما ندا مى دهد، ما به نماز و دعا و قرآن و پيامبر معتقديم، اينان نيز چنين اند، و ترديد مرا فرا گرفته چون با امامعليه‌السلام مراجعه كردم فرمود، با تو ملاقات كنم. عمار ياسر گفت آيا صاحب آن پرچم سياه كه در برابر ما هستند مى شناسى ؟ او عمروعاص است، من كه عمار ياسرم با همان پرچم سه مرحله در بدر و حنين و احد به همراهى رسول خدا جنگيده ايم و اين مرتبه چهارم است كه از آن سه مرتبه بهتر نيست بلكه بدتر شده. پس گفت تو يا پدرت آن جنگ ها را ديده ايد؟ گفت : نه، عمار گفت : بدان كه مراكز پرچم ما همان مراكز پرچم رسول خداست در روز بدر و احد و حنين و پرچم اينان نيز جاى پرچم مشركين است.(۳)

بنابراين نه فقط امام حسينعليه‌السلام كه هر كسى ديگر نيز چنان شخصيتى و يا احساس مسئوليت در برابر خدا و اسلام و مردم همچون او داشت، نمى توانست ساكت بنشيند و نظاره گر حوادث شومى باشد كه بر سر اسلام و مسلمانان مى آيد. و از آنجا كه امامعليه‌السلام حديثى را از پيامبر نقل مى كرد كه فرمود: ذا ظهرت البدع و لعن آخر هذه الامه اولها فمن كان عنده علم فيلنشره فان كاتم العلم يومئذ كاتم ما انزل الله على محمد (۴) وظيفه خود مى دانست كه از طرف خدا به حفظ دين و امت اسلام از خطر سقوط حراست كند، از اين رو در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبىعليه‌السلام آرام نبود و تا آنجا كه مى توانست ساكت نمى نشست و در اين روزگار با معاويه نامه هايى رد و بدل مى شد و اعتراض هاى فراوانى به معاويه مى داشت و حتى مالى كه از راه مدينه از يمن به شام براى معاويه برده مى شد، به فرمان سيد الشهداء، مصادره و بين بنى هاشم تقسيم كرد.(۵)

به وضوح مى رساند كه امامعليه‌السلام در پى حركتى سياسى، دينى و انقلابى در عمق جان خفته جامعه اسلامى بود وگرنه چنين رفتارى را لازم نمى ديد و در پاسخ نامه گله آميز معاويه نوشت، من ترك نبرد و مبارزه با تو را گناه و خود را در سكوت و عدم قيام بر عليه تو مسئول خداوند مى دانم.

بى ترديد امامعليه‌السلام ضمن احساس مسئوليت در برابر طاغيه اى همچون معاويه و يزيد و بهم ريختگى اوضاع كشور اسلامى، در خروج خود براى ايجاد اصلاح دينى و بازگرداندن و يا هشيار سازى مردم به وظايف اسلامى و دورى از سياستهاى بنى اميه ماموريت الهى داشت، اين وظيفه سنگين بر عهده امام حسينعليه‌السلام و ديگر امامان معصوم دينعليه‌السلام از روايات بسيارى همچون صحيفه اى كه در كافى از حمران بن اعين شيبانى آمده كه از امام باقرعليه‌السلام در مورد آنچه در زندگى امير مومنانعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام از خروج و جهاد فى سبيل الله واقع شد و آنچه از كشته شدن به دست خونخواران و شكستهايى كه پيش آمد تا بالاخره كشته و مغلوب گشتند مى پرسد؟ و امام مى فرمايد آنچه شد البته خداوند متعال براى ايشان مقدر كرده بود و آن را حكم و حتمى ساخته بود و سپس اجرا كرد و قيام امامان، فيتقدم علم ذلك اليهم من رسول الله با سابقه علم و فرمانى بود كه از رسول خدا به آنها رسيده بود و هر امامى هم كه سكوت كرد از روى علم و دستور بود.(۶) روشن و آشكار است.

بنابراين بسيارى از ترديدهاى پس از اين، و يا مقايسه حركت دينى و جهادى امام را با حركتهاى سياسى مادى و آدميان مقايسه اى ناهمگون و ناشايسته است، چنان كه برخى از نويسندگان به نام نيز گرفتار اين شبهه ذهنى و برداشتهاى نابرابر غير صحيح شده اند. و امام صادقعليه‌السلام صريحا فرمود: امام حسين مى دانست او را به قتل مى رسانند زيرا فرمود: اى امام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصبر فليس ذلك بحجه و انهم يعلمون حتى يموتون و كان باختيار منهم (۷) هر امامى كه نداند چه به او مى رسد و كارش به كجا مى انجامد او حجت نخواهد بود، همچنين مى دانند چه وقت و كجا از دنيا مى روند و به اختيار ايشان است.

بهرگونه امام حسينعليه‌السلام نيك مى دانست آل ابوسفيان با اساس اسلام و بقاء رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مخالف است و براى خاموش كردن نور و اسلام آنچه توانستند تلاش كردند، يك نمونه اين واقعيت را مسعودى در مروج الذهب از زبان مطرف بن مغيره آورده كه مى گويد با پدرم در شام مهمان معاويه بوديم، و پدرم زياده تردد مى كرد و معاويه را ثنا مى گفت، شبى پدرم كه از دربار معاويه باز مى گشت زياده اندوهگين و ناراحت بود، سبب آن را پرسيدم، گفت معاويه بسيار بد و بلكه پليدترين مردم روزگار است، گفتم چه پيش آمده ؟ گفت به او معاويه پيشنهاد كردم حال كه به خواسته هاى خود رسيدى و خلافت را صاحب شدى، بهتر است كه با مردم به عدالت رفتار كنى و با بنى هاشم بدرفتارى نداشته باشى، معاويه گفت : هيهات هيهات، ابوبكر خلافت كرد و بيش از اين نشد كه مرد و نام او از بين رفت و نيز عمر و عثمان همچنين بودند، ولى پيامبر، هر روزه پنج نوبت به نام او در دنياى اسلام فرياد مى زنند، ديگر چه چيز باقى مى ماند، نه به خدا سوگند جز آن كه نام محمد دفن شود و اسم او از بين برود.(۸)

بر اساس همين انديشه غير اسلامى، معاويه اين شيطان بنى اميه، براى به بازى گرفتن خلافت و مردم بيش از خلفاى غاصب گذشته، فرزند خود يزيد كه نه فقط از هيچ وجه شايستگى و لياقت و برازندگى براى خلافت برخوردار نبود، كه به زشتترين رفتار و صفات آلوده و از معلمى غير مسلمان برخوردار بود، به عنوان امير آينده مسلمانان معرفى مى كند، و اعلان ولايتعهدى يزيد آشوبى در بلاد اسلامى برپا كرد و آنها كه از ارزشى دينى و اجتماعى و سياسى برخوردار بودند، صريحا با اين موضوع مخالفت كردند، حتى در سفر معاويه به مدينه، يكى از معترضان پر سر و صدا، عايشه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بود كه صريحا تنظيم ولايتعهدى، آنهم براى يزيد را بزرگترين ناشايستگى براى اسلام و مسلمين خواند و مردم مدينه گفتند نبايع من يلعب بالقرود و الكلاب و يشرب الخمر و يظهر الفرق ماحجتنا عندالله با كسى كه ميمون باز و سگ باز و شراب خوار و فاسق و بلكه متظاهر به گناه است بيعت كنيم، چه حجتى نزد خدا خواهيم داشت. و كسانى كه از مدينه براى ديدن رفتار و كردار يزيد به شام رفته بودند و در بازگشت گفتند قدمنا من عند رجل ليس له دين، يشرب الخمر و يعزف بالطنابير و يلعب باكلاب ما از نزد كسى آمده ايم كه دين ندارد، و شراب مى خورد و ساز مى نوازد و سگ باز است. همچنين عبدالله پسر حنظله غسيل الملائكه مى گفت ان رجلا ينكحم الامهات و البنات و الاخوات و يشرب الخمر و يدع الصلاه يزيد مردى است كه مادر و خواهر و دختر خود را به نكاح مى گيرد و شراب مى خورد و نماز نمى خواند، و يا يعقوبى و ديگران از تاريخ نويسان شركت يزيد را در فتح بلاد روم و عياشيهاى او را با معشوقه اش در دير مران و مبتلا شدن لشكريان به بيمارى تب و آبله و بى تفاوت بودن او در اشعار عاشقانه اش ياد كرده اند كه گويد: مرا چه باك كه تمام لشكر اسلام از مرض آبله و تب مردند در حالى كه معشوق من در بر من است.

مى توان به صراحت گفت هيچ يك از اصحاب رسول خدا و يا تابعين و مسلمانانى كه فضاى زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و حتى دوران حكومتهاى سياسى پس از پيامبر را ديده بودند حاضر به بيعت با يزيد نشدند، از اين رو پس از مرگ معاويه، براى بيعت مردم مدينه به امام حسينعليه‌السلام و عبدالله زبير و عبدالله عمر فشار آوردند كه با تاييد ايشان ديگران نيز پيروى كنند.

از همين نقطه جرقه خروج سيد الشهداء كه منتظر مرگ معاويه و فرصت مناسب بود زده شد و با اين خروج بى سابقه، امامعليه‌السلام خواست مردم تمام بلاد اسلامى بدانند كه با سركار آمدن يزيد، اسلام از بين خواهد رفت و اثرى از آن باقى نخواهد ماند چنان كه مسلمانان دوره حكومت سه ساله يزيد را عملا تجربه كردند و به عيان سه حادثه بزرگ را در اين دوره تاريك و سياه و طلمانى ديدند، كه نخستين آن شهادت سيد الشهداءعليه‌السلام در فاجعه روز عاشوراى سال ۶۱ هجرى است، و دومين حادثه بى نظير و ننگ آور صفحات تاريخ حكومت بنى اميه، يورش لشكر شام به مدينه و غارت آن و اباحه و تجاوز به زنان و دختران در مدت سه روز، حتى در حرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه نتايج آن بنا به نوشته مورخان ولادت هزار مولود نامشروع در پايان سال ۶۲ هجرى در مدينه بود، و سومين حركت ضد اسلامى حكومت يزيد، هجوم لشكريان شام به فرماندهى حصين بن نمير به مكه و مسجد الحرام به بهانه قتل عبدالله زبير و آتش زدن مسجد و كعبه توسط منجنيق هاى لشكريان شام مى باشد.

بى ترديد امامعليه‌السلام مى خواست با اين حركت ابهت و قدرت و شوكت دولت بنى اميه را كه با قتل و غارت و كشتار و زندان، مسلمانان را اكراه به پذيرفته شدن كرده بودند درهم بشكند و طرحى نجات بخش براى آزادگان از ظلم و جور در سراسر جهان بشريت باشد و با اين حركت خونين، نارضايتى كامل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و خاندان پاك او را از رفتارهاى نابخردانه و ناشايست و غير اسلامى خليفگان پس از ارتحال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را تا ظهور حضرت ولى عصر ارواح العالمين لتراب المقدمه الفداء نشان داده باشد.

مجموعه ارزشمندى كه در پيش داريد، حاوى هفده سخنرانى استاد گرانقدر و دانشمند پرمايه و فضيلت دانشگاه و حوزه علميه، فقيد سعيد مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى بيرجندى رحمه الله عليه مى باشد كه در سال هاى ۱۳۴۳ و ۱۳۴۲ شمسى ايراد شده است.

حجه الاسلام والمسلمين مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى در سال ۱۳۳۳ قمرى در شهر بيرجند تولد يافت و تا سال ۱۳۱۷ شمسى در بيرجند مقدمات علوم حوزوى را فرا گرفت، در هجده سالگى براى ادامه تحصيل به مشهد مقدس رفت و در مدرسه باقريه علوم حوزوى و اسلامى را نزد اساتيدى همچون مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و آقا شيخ مجتبى قزوينى و آيه الله سبزوارى و اديب نيشابورى آموخت و در حوزه علمى مرحوم آقا ميرزا مهدى اصفهانى با حكمت و فلسفه قديم آشنا شد و در ايام تعطيلى حوزه مشهد، درس هاى رياضيات و هيئت و تفسير و حديث و امثال آنها را فرا گرفت.

و از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۲۹ شمسى در همان ديار به وعظ و تدريس پرداخت. سپس به تهران آمد و از سال ۱۳۳۴ در دانشكده الهيات به تحصيل پرداخت و در سال ۱۳۴۰ از رشته معقول دانشكده معقول و منقول دانشگاه تهران به اخذ درجه دكترا نايل آمد و رفته رفته با محيط ادبى و علمى تهران آشنايى يافت. و اميد اهل دانش و تحقيق به اين بود كه آن وجود گرانقدر سالهاى دراز بماند و با نشر آثار ممتع و علمى، جامعه اسلامى و ايرانى را از ثمره تحقيقات و مطالعات خود مستفيض سازد، اما مرگى زودرس بر او روى آورد و دانش اندوزان آثار خود و دانش جويان مجلس درس را محروم ساخت، و متاسفانه در نيمه مهرماه موافق با ۳ جمادى الثانى ۱۳۸۴ هجرى قمرى در سانحه تصادف اتومبيل، قلب اين استاد عاليقدر آسيب ديد و به رحمت ايزدى پيوست و جامعه علمى حوزه و دانشگاه را به اندوه خود مبتلا ساخت. خداوند او را در اعلى عليين و در كنار انبياء و اولياء خويش جايگاه بخشد.

به نوشته دانشمند محترم جناب آقاى على اكبر غفارى، مرحوم دكتر آيتى، حجت و آيتى براى ديگران بود از ابتداء عمر تا روزى كه از دنيا رفت، هميشه همچون سربازى وظيفه شناس و فداكار و از خود گذشته در جبهه مسئوليتش، انجام وظيفه مى كرد، مردى دانشمند، با تقوى، دور از هوى، پر اطلاع، متبحر و با حقيقت بود، و سعه علم و ميزان تبحرش از آثار پر قيمت او آشكار است همه عمر با كمال اخلاص مشغول خدمت به دين و علم بود و از جمله كسانى بود كه مى توان او از مشمول آيه مباركه الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله دانست.

آقاى ايرج افشار محقق عاليقدر در مقاله اى تحت عنوان وفات دكتر محمد ابراهيم آيتى در مجله راهنماى كتاب مى نويسد:

دكتر محمد ابراهيم آيتى نمونه اى كامل از مردان راه خدا و برگزيده اى از مردم پرهيزگار روزگار ما بود، آيتى، انسانى وارسته و سليم النفس، بسيار صبور و سليم كم گوى و گزيده گوى، به حقيقت از دوران با كمال راستين در عهدى بود كه از اين خصايص و صفات نمونه هاى بسيار ديده نمى شود.

در تحقيق و تجسس علمى مردى دقيق و جويا بود، مزيت او در كارهاى علمى برين بود كه علم قديم را با روش جديد، آن چنان كه پسند طباع ابناء روزگار باشد جمع داشت و نيك دريافته بود كه جامعه علمى كنونى چه حاجت و نيازى دارد و چگونه بايد در عرضه كردن مسائل قديم قدم برداشت. نمونه كامل اثر او كه بدين شيوه تدريس شده رساله اجتهادى دكتراى او را به نام مقولات ، (مبحثى از منطق) بايد نام برد كه با توجه به اصول بجا گفتن و به اندازه گفتن و به زبان روشن گفتن و مبتنى بر ماخذ قديم و كتب اروپايى تدوين كرده و افسوس كه به روزگار نماند تا حسن اثر چنين اثر عالمانه اى را به چشم خويش بنگرد.

در طول سالهاى پرتلاش علمى خود به تاليف و تحقيق و ترجمه كتابهاى ارزشمندى دست يافت كه تا امروز از جايگاه بلندى برخوردار است.

۱. سرمايه سخن، تهران، اداره اوقاف، ۱۳۳۹.

۲. فهرست ابواب و فصول اسفار، يادنامه ملاصدرا، ۱۳۴۰.

۳. آئينه اسلام، ترجمه، شركت انتشار، ۱۳۳۹.

۴. افكار جاويد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پيامبر اسلام، ترجمه از انگليسى، ۱۳۳۵، محمدى.

۵. آندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، دانشگاه تهران، ۱۳۴۱.

۶. گفتار عاشورا، (با همكارى جمعى از نويسندگان)، تهران، شركت انتشار، ۱۳۴۱.

۷. تاريخ يعقوبى، ترجمه، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۲.

۸. البلدان ؛ يعقوبى، ترجمه، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۳.

۹- جهان در قرن بيستم، ترجمه از انگليسى، تهران، شركت انتشار، ۱۳۴۲.

۱۰. تصحيح تفسير شريف لاهيجى (ج ۳ و ۴) تهران، اداره كل اوقاف، ۱۳۴۰.

۱۱. تصحيح و تنقيح مثنوى، مقامات الابرار، تهران، ۱۳۳۷.

۱۲. مرجعيت و روحانيت، (با همكارى چند تن)، تهران، شركت انتشار، ۱۳۴۱.

۱۳. گفتار ماه، (با همكارى آيه الله طالقانى و استاد مطهرى، و دكتر بهشتى و ديگران) در انجمن ماهانه دينى از مهرماه ۳۹ تا اسفند ۱۳۴۱، كتابخانه صدوق.

۱۴. تاريخ پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، دانشگاه تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۱.

۱۵. شهداى اسلام، عربى : غيرچاپى.

۱۶. خطبه هاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، عربى، غيرچاپى.

۱۷. بررسى تاريخ عاشورا، كه به كوشش و با مقدمه تحقيقى دانشمند محترم آقاى على اكبر غفارى در سال ۱۳۴۷ شمسى انتشار يافته است.

اين جانب كه سالها موضوع كربلا و قيام سيد الشهداعليه‌السلام را از ديدگاههاى متفاوت مورد تحقيق و بررسى قرار مى دادم و نظريات مختلفى را مطالعه كردم، و مى توانست مرا از عمق حادثه عاشورا و ريشه ها و علتهاى پيشين يا تاثيرات واپسين آن بر جامعه اسلامى و تشكيلات خلافت، بريده گى امت از شريعت، سياسى شدن حكومت اسلامى و بسيارى از تحليل هاى ديگر آگاهى بخشد.

از اين رو به مطالعه اين موضوع مهم تاريخى، اسلامى، دينى، سياسى، اجتماعى از سال ها پيش پرداختم، و از بيشتر نويسندگان، عرب، ايرانى، مستشرقين، شيعه و سنى، كتابهاى تاريخى و امثال آنها بهره هاى فراوان بردم، در اين ميان يكى از مجموعه هاى ارزشمند و مفيد و تاريخى، تحليلى، اخلاقى را كه براى همگان مفيد يافتم، و خواندن آن را براى جوانان و شيفتگان خاندان عصمت و طهارت سفارش مى كنم. همين كتاب پرقيمت و پرارزش بررسى تاريخ عاشورا مى باشد. از اين رو با الهام از روح بلند آن استاد گرانقدر كه هميشه مورد تكريم و احترام و تقدير و طلب رضوان و رحمت بر او بوده ام، به تنظيم موضوعهاى محتويات كتاب و فهرست سازى و ويراستارى متن و استخراج منابع آيات و احاديث آن در حد توان پرداختم، البته به گونه اى كه كتاب از حالت سخنرانى، به روش گفتار متنى و نوشتارى با حفظ فراز و نشيب سخنرانى آن مرحوم حفظ شده باشد.

در پايان ضمن تقدير و تشكر از موسسه انتشاراتى امام عصر، اين كتاب نفيس را به ساحت مقدس سيد الشهداءعليه‌السلام و به جانبازان در راه او و شيفتگان عاشورايش تقديم مى كنم، اميدوارم كه خداوند متعال روح پرفتوح استاد مرحوم را از بهره انتشار اين مجموعه به پاداش جزيل و ما را از ثواب خويش محروم نفرمايد.

 مهدى انصارى

 سال افتخار و عزت حسينى

 روز وحدت حوزه و دانشگاه

 زمستان ۱۳۸۱