بخش چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
ورود امام به كربلا
روز پنجشنبه دوم ماه محرم، سال شصت و يكم هجرى امام حسينعليهالسلام
در يكى از نواحى نينوى به نام كربلا فرود آمد، فرداى آن روز، عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از كوفه رسيد، و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قريش و از طايفه بنى زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود، پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثت رسول خدا به وسيله آشنايى با ابى بكر بدين اسلام درآمدند، و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پرآوازه است. عمر بن سعد كسى نزد امام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد، امام در جواب فرمود عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند، اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز باز مى گردم، ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد، ابن زياد گفت اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد ديگر راهى براى وى باقى نمانده است، آنگاه به ابن سعد نوشت :
نامه ات را خواندم و آنچه را نوشته بودى فهميدم از حسين بن على بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد ما هم هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را بر روى حسين و ياران وى به بندد تا قطره اى از آن را ننوشتند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش گرفتند، و اين پيش آمد سه روز پيش از شهادت امام روى داد، امامعليهالسلام
از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى با هم سخن گفتند.
نامه عمر سعد به ابن زياد
چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه اى بن ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شده، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز بازگردد، يا به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آن گاه جمله اى را هم به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت، با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت، اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت اشتباه مى كنى، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته اى برمدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد، ابن زياد گفت راست مى گويى پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط تسليم شوند و آن گاه ايشان را به كوفه فرستد وگرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على جنگ كند تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.
سپس ابن زياد به ابن سعد نوشت كه من تو را نفرستاده ام تا با حسين بن على مدارا كنى، و نزد من از وى شفاعت كنى، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى، اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن ها را مثله كنى، يعنى گوش و بينى ببرى چه ايشان سزاوار اين كار مى باشند و اگر حسين بن على كشته شد، سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد، اما حرفى گفته ام و عهد كرده ام كه اگر او را بكشم لگدكوب اسب ها كنم، اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كردى تو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بر كنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده ايم.
در اين موقع كه ابن زياد اين فرمان خطرناك را نوشت به شمر داد عبدالله بن ابى المحل بن حزام برادر زاده ام البنين برخاست و گفت اى امير عمه زاده هايم عباس و عبدالله و جعفر و عثمان پسران على بن ابى طالب با برادرشان همراه آمدند، اگر ممكن است براى ايشان امان نامه اى بنويس، و ابن زياد پذيرفت.
راستى اختلاف فكر و تشخيص تا كجا، پسر دايى قمر بنى هاشمعليهالسلام
به گمان خود خدمتى بزرگ به عمه زاده هاى خود انجام مى دهد و براى آنان از ابن زياد امان نامه اى مى گيرد، آيا آنها از اين امان نامه استفاده كنند يعنى برادر و سرور و امام خود را بگذارند و پى زندگى خود بروند؟!!.
امان نامه ابن زياد
امام موقعى كه غلام عبدالله همين امان نامه را به كربلا آورد، و پسران ام البنين را خواست و به آنها گفت دايى زاده شما عبدالله براى شما امان نامه اى فرستاده و شايد گمان مى كرد كه چشم پسران ام البنين به اين امان نامه روشن مى شود، اما پسران امير المومنينعليهالسلام
همگى در جواب وى گفتند سلام ما را به دايى زاده ما برسان و به او بگو ما را نيازى به امان ابن زياد نيست امان الله خير من امان ابن سبيه
امان خدا از امان پسر سميه بهتر است، و هنگامى هم كه شمر به كربلا رسيد و نامه را به عمر سعد داد و بين ايشان گفتگويى رد و بدل شد و بالاخره عمر سعد فرمان امير را خود قبول نمود. شمر از نظر خويشاوندى با مادر اين جوانان ايشان را به امان نامه اعلام نمود و جواب شنيد.
فرمان ابن سعد به لشكر
آنگاه عمر سعد بر مركب خود سوار شده در مقابل لشكر خود ايستاد و گفت يا خيل الله اركبى و بالجنه ابشرى
* عجب اين جمله از گفته هاى رسول خدا است و در يكى از غزوات بود كه رسول خدا در مقام دعوت و دفاع از حريم اسلام به اصحاب خود گفت و همين تعبير را ابن سعد در عصر تاسوعا عليه فرزند رسول خدا و جانشين به حق او و عزيزان و فرزندان او به كار برد و گفت : يا خيل الله اى سواران خدا سوار شويد و بدانيد كه جاى شما بهشت است، در اين موقع امامعليهالسلام
در جلو خيمه خود دست به شمشير گرفته و سر به زانو گذاشته به خواب رفته بود كه ناگاه هياهوى سپاه نزديك شد زينب كبرى سراسيمه نزد برادر دويد و گفت برادر مگر هياهوى سپاه را نمى شنوى كه نزديك رسيده است، امامعليهالسلام
سر از روى زانو برداشت و گفت هم اكنون رسول خدا را به خواب ديدم كه به من گفت تو نزد ما مى آيى، زينب با شنيدن اين سخن از برادر سيلى به صورت زد و گفت اى واى امام فرمود ليس لك الويل خواهرم واى بر تو نيست آرام باش خدا تو را رحمت كند، در اين موقع عباس بن علىعليهالسلام
رسيد و گزارش نظامى به عرض رسانيد و گفت : يا اخى قد اتاك القوم
آقا دشمن رسيده است چه بايد كرد؟ امام برخاست و گفت يا عباس اركب بنفسى انت برادرم عباس - جانم بقربانت - خود سوار شو بپرس كه چرا در اين موقع حمله كرده اند و چه پيش آمدى به تازگى روى داده است؟
تسليم يا جنگ
عباس با بيست نفر سوار از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظهر اسدى در مقابل سپاه دشمن رفتند و پرسيدند كه سبب حمله ناگهانى چيست ؟ گفتند دستورى از امير ما رسيده است كه بايد هم اكنون تسليم شويد، يا با شما جنگ كنيم. عباس گفت شتاب نكنيد تا من خدمت ابا عبدالله برسم و خواسته را به امام برسانم، همراهان عباس در جلو سپاه دشمن ماندند و ايشان را موعظه مى كردند تا عباس نزد برادر آمد و خبر را به عرض رسانيد.
امام فرمود برگرد و اگر توانستى تا بامداد فردا براى ما مهلت بگير باشد كه ما امشب براى پروردگار خود نماز بخوانيم و دعا كنيم و در پيشگاه پروردگار آمرزش بخواهيم، خدا مى داند كه من نماز خواندن و قرآن خواندن و زياد دعا كردن و استغفار كردن را دوست دارم.
هر صورتى بود آن شب را به امام و ياران امام تا بامداد فردا مهلت دادند و امام هم از اين فرصت كوتاه استفاده كرد و خود را براى شهادت آماده ساخت، و ياران خود را بار ديگر امتحان كرد، تا اگر كسى تاكنون از عاقبت اين قيام بى خبر مانده اكنون بداند كه جز شهادت و فداكارى راهى در پيش امام نيست، و هر كس نه براى شهادت مانده بايد برود و ميدان فداكارى را براى رادمردان از جان گذشته خالى گذارد.
خطبه شب عاشورا
امام چهارم زين العابدين على بن الحسينعليهالسلام
كه در اين سفر همراه پدر بود مى گويد هنگامى كه پدرم نزديك شب ياران خود را فراهم ساخت و در انجمن ايشان سخن مى گفت، با اين كه من بيمار بودم نزديك وى رفتم تا گفتار وى را بشنوم، پس شنيدم كه با ياران خود چنين مى گفت.
بايد توجه داشت اين خطبه را خطيبى ايراد مى كند كه با كمتر از صد نفر، گرفتار بيش از بيست هزار دشمن شده است و مهلت او هم تا بامداد فردا بيش نيست، و نيك مى داند كه مرد تسليم شدن و بيعت و زير بار فرومايگان رفتن نخواهد بود و نيك مى داند كه دشمن هم دست از وى برنخواهد داشت و كار وى با دشمن جز با جنگ و نبرد پايان نخواهد يافت و با اين ترتيب شهادت خود و يارانش به دست مردم عراق كه براى كشتن وى فراهم آمده اند قطعى است، اما با كمال اطمينان روحى و قدرت قلب و آرامش خاطر با ياران خويش سخن مى گويد و به آنان تذكر مى دهد كه فردا روز شهادت است و اصرار مى ورزيد كه هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و از اين گرفتارى بيرون رويد و آن گاه در شهرهاى خود پراكنده شويد، تا خدا به دشمن گشايش دهد، زيرا اين مردم مرا تعقيب مى كنند و اگر بر من دست يافتند به ديگرى كارى ندارند. امام خطبه خود را چنين آغاز كرد:
خدا را به نيكوترين وجهى سپاسگزارم و در عافيت و گرفتارى او را ستايش مى كنم، خدايا تو را سپاس مى گذارم كه ما را به پيامبرى سرفراز كردى، و قرآن را به ما آموختى و ما را در دين و احكام آن فقيه و دانا ساختى، و براى ما گوش ها و ديده ها و دل ها قرار دادى، و ما را از آلودگى شرك بركنار داشتى. پس ما را شكرگزار نعمت هايت قرار داده، راستى كه من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خويشانى نكوكارتر و مهربان تر از خويشان خود نمى شناسم، خدا همه تان را جزاى خير دهد گمان مى كنم كه روز نبرد ما با اين سپاه فرا رسيده من همه را اذن رفتن داده و آزاد گذاشتم، همگى بدون منع و حرج راه خود را در پيش گيريد و از اين تاريكى شب استفاده كنيد.
شيخ مفيد و طبرى و ابوالفتوح و ابن اثير كه اين خطبه را نقل كرده اند، هيچ ننوشته اند كه در اين موقع كسى از اصحاب رفته باشد، رفتنى ها پس از رسيدن خبر شهادت مسلم و هانى و قيس بن مسهر و عبدالله بن يقطر در همان بين راه متفرق شده بودند و دست غيب بر سينه نامردان زده بود و از حريم قدس ابا عبداللهعليهالسلام
دور شده بودند و مورخان بزرگ بعد از خطبه شب عاشوراى امام جز اظهار فداكارى و پايدارى از ياران امام چيزى ننوشته اند، همگى مى نويسند كه چون خطبه امام به پايان رسيد و اصرار ورزيد كه مرا تنها بگذاريد و همه تان به سلامت از اين گرفتارى برهيد، پيش از همه ياران وى برادران و فرزندان و برادرزادگان امام و پسران عبدالله بن جعفر و پيش از همه شان عباس بن امير المومنين همصدا گفتند چرا برويم، براى اين كه بعد از تو زنده بمانيم، خدا چنان روزى را پيش نياورد كه تو كشته شوى و ما زنده باشيم.
فداكارى در راه امامعليهالسلام
سپس امامعليهالسلام
رو به فرزندان عقيل كرد و گفت اى فرزندان عقيل شما را همان كشته شدن مسلم بس است شما را آزاد گذاشتم برويد، گفتند سبحان الله مردم چه خواهند گفت اگر ما بزرگ و سرور خود را بهترين عموزادگان خود را بگذاريم و برويم و همراه ايشان تير و نيزه و شمشيرى به كار نبريم و ندانيم كه كار آنها با دشمن به كجا رسيد، به خدا قسم چنين كارى نخواهيم كرد، بلكه جان و مال خانواده خود را در راه خدا و يارى تو مى دهيم و همراه تو مى جنگيم تا ما هم به سرفرازى شهادت برسيم، زشت باد آن زندگى كه پس از تو بى تو باشد.
آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت ما اگر دست از يارى تو برداريم و تو را تنها بگذاريم عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به خدا قسم نمى روم و از تو جدا نمى شوم تا نيزه خود را در سينه دشمنانت بكوبم و تا بتوانم شمشير خود را از خونشان سيراب كنم، و آنگاه كه هيچ سلاحى در دست من نباشد كه با ايشان بجنگم سنگبارانشان كنم، به خدا قسم كه ما دست از تو برنمى داريم تا خداوند بداند كه در نبودن پيغمبرش حق فرزند او را رعايت كرده ايم، به خدا قسم اگر بدانم كه من كشته مى شوم و سپس زنده مى شوم و آن گاه مرا به آتش مى سوزانند و سپس زنده مى شوم و در آخر خاكستر مرا به باد مى دهند و هفتاد مرتبه به اين صورت مى ميرم و زنده مى شوم از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم و چرا اين كار را نكنم با آن كه يك بار كشته مى شوم و پس از آن براى هميشه سرفراز و سعادتمند و سربلند خواهم بود، چون سخنان مسلم بن عوسجه به پايان رسيد زهير بن قين بحلى برخاست، همان مردى كه روزى دشمن ابا عبدالله بود و در بين راه عراق از امام دورى مى گزيد و نمى خواست كه اصلا با وى ملاقات كند، اما چه بايد كرد كه خدا مى خواست كه زهير در راه او به همراه امام به شهادت رسد و تا ابد سرفراز باشد و نام نيك افتخارآميز او زينت بخش تاريخ عاشورا شود.
زهير برخاست و گفت به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم و سپس زنده شوم و آن گاه ديگر بار كشته شوم تا هزار بار و اين وسيله اى باشد كه خدا تو و جوانان اهل بيت تو را حفظ كند و شما زنده بمانيد.
ديگران هم در اين حدود سخنان ابراز داشتند و امام درباره آنان دعاى خير كرد و به خيمه خود بازگشت.
امام چهارم مى گويد شبى كه پدرم در بامداد آن به شهادت رسيد بيمار بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد در اين حال پدرم در خيمه مخصوص خود خلوت كرد و تنها جون بن جون غلام سابق ابوذر غفارى با وى بود و شمشير پدرم را دست كارى مى كرد و اصلاح مى نمود و پدرم مى گفت :
يا دهراف لك من خليل
|
|
كم لك بالاشراق و الاصيل
|
من صاحب و طالب قتيل
|
|
والدهر لا يقتح بالبديل
|
و انما الامر الى الجليل
|
|
و كل حى سالك سبيل
|
دو يا سه بار اين شعرها را تكرار كرد و من دانستم چه مى گويد و بر هدف پدرم آگاهى يافتم، مقصود ابا عبدالله از اين اشعار اشاره به پايان رسيدن دنيا و بى وفايى و بى مهرى آن بود كه روزى مانند دوستى مهربان به روى انسان مى خندد و مردمى را فريفته قيافه مساعد خويش مى سازد چنان كه گويى هميشه بر وفق مراد خواهد گذشت، اما ناگهان قيافه خود را تغيير مى دهد از بى مهرى و بى وفايى دم مى زند و كامى را كه روزگارى با شهد خويش شيرين داشته است با شرنگ خود تلخ مى سازد و دوستان و يارانى را كه گمان مى شد هميشه دوست خواهند بود و در اوضاع مساعد دم از ارادتمندى و دوستى و يگانگى مى زدند همه را مى راند، بلكه بسيارى از همان دوستان را به صورت دشمنانى خونخوار و جنگجو در مقابل انسان قرار مى دهد كسى نمى داند كه فردا چه بر سر او خواهد آمد و عزت و قدرت و سلامت را كه به او داده اند كى از او خواهند گرفت، چه كسى بود كه در بازى با روزگار خود را نباخت ؟ كدام زورمند بود كه نسيم حوادث تاب و توانش را نساخت ؟
امامعليهالسلام
ضمن اشعار خود مى گويد كه در بامداد پسين فردا چه مردانى به شهادت مى رسند، حوادث روزگار را كه نمى توان خود به ديگرى حواله كرد و ديگرى را به جاى خود در مسير حوادث ايام گذاشت. پايان كار به دست خداست، هر زنده اى بايد اين راه را طى كند، نه تنها من و ياران من امروز با قيافه نامساعد روزگار روبه رو شده ايم، بلكه دنيا در مقابل هر كس روزى چنان قيافه اى خواهد گرفت.
امام چهارم مى گويد مقصود پدرم را فهميدم كه از شهادت خويش خبر مى دهد و گريه راه گلوى مرا گرفت، اما خود را نگهداشتم و خاموش ماندم و دانستم كه بلا نازل شده است، اما عمه من زينب همانچه را من شنيدم شنيد و چون آن زن بود و زنان عادتا رقت قلب دارند و بى تابى مى كنند نتوانست خود را ضبط كند و از جاى برخاست و همچنان بى چادر و روپوش نزد برادر رفت و گفت واى از بى برادرى كاش كه پيش از اين مرده بودم، امروز است كه بى مادر و بى پدر و بى برادر مى شوم، اى جانشين گذشتگان و اى پناه باقى ماندگان، امام خواهرش را نگران و پريشان ديد و گفت يا اخيه لا يذهبن بحلمك الشيطان
.
درس امامعليهالسلام
اين گفتار امام درس است براى خواهرش زينب، درسى كه او را براى آينده دشوار كوفه و شام آماده مى سازد، درسى كه رهبرى اين قيام را پس از شهادت امام تا بازگشتن اهل بيت به مدينه در عهده زينب قرار مى دهد، و اين امانت الهى را به او مى سپارد امام گفت خواهر جان مبادا شيطان حلم تو را ببرد يعنى خود را بشناس و از شخصيت خود و ارزشى كه در اين قيام عظيم براى تو قائل شده اند فراموش نكن، كارى كه تو بايد انجام دهى از كارى كه من انجام مى دهم آسانتر نيست و تنها با عظمت روحى و شخصيت و معنويتى كه از تربيت هاى على و فاطمه كسب نموده اى و از آن پدر و مادر به ميراث برده اى مى توان اين وظيفه را به انجام رسانى، اگر بخواهى امشب با شنيدن اشاره اى به شهادت برادر بى تابى كنى، در مقابل يك سخن تاثرانگيز خود را ضبط نكنى كى مى توان خواهرم ماجراى فردا را به بينى و تحمل كنى ؟ و در عين حال با شكيبايى و بزرگى روح در بازار كوفه در پايتخت كشور اسلامى يعنى دمشق سخنرانى كنى و ناگفته ها را بگويى و نهفته ها را آشكار سازى و پرده از روى نيرنگ هاى دشمنان اهل بيت برگيرى و در مركز خلافت و حكومت آل ابى سفيان مردم را به حقايق امر متوجه سازى و نقشه تبليغات نارواى آنها را با يكى دو سخنرانى نقش بر آب سازى.
امام اين درس كوتاه و در عين حال پر معنى را به خواهر داد و خودش هم متاثر شد و اشك در چشمان وى حلقه زد و گفت : چه كنم خواهر مى بينى چه وضعى پيش آمده است، مى بينى چه سپاهى براى كشتن من فراهم آمده اند، زينب سخنانى تاثرانگيز گفت و سيلى به صورت زد و گريبان چاك زد و بيهوش افتاد، امام خواهر را به هوش آورد و با زبان ثبات راى و استقامت و پايدارى را با تفسير بيشترى تكرار كرد و گفت : خواهر جان آرام باش، تقوى را از دست مده شكيبايى را فراموش مكن مگر نه آن است كه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان ها باقى نمى مانند و هر چيزى مى ميرد به جز خدايى كه مردم را به قدرتش آفريده است و روزى همه آنان را زنده مى كند و خود يگانه و نهان است، خواهر جان جد من بهتر از من بود، پدرم بهتر از من بود مادر و برادرم بهتر از من بودند و بر هر مسلمان است كه از رسول خدا پيروى كند.
امام بعد از اين گونه تسليت ها گفت خواهر جان تو را قسم مى دهم و به اين قسم عمل كن در مصيبت من گريبان پاره مكن، روى مخراش، و بى تابى مكن.
شب عاشورا سپرى كرد، شبى كه ديگر در تاريخ بشريت قابل تكرار نيست، چه شخصيت هايى كه در آن شب در راه خدا تن به شهادت داده بودند و انتظار بامداد را مى كشيدند تا دين خود را نسبت به رسول خدا و امير المومنين ادا كنند ديگر قابل تكرار نيستند، روزگار كى تواند چنان شخصيت هايى را دوباره به ظهور آورد و شرايطى كه اين شخصيت ها در آن شرايط پيدا شده اند و تا آن حد تكامل يافته اند ديگر تكرارپذير نيست، يعنى اگر دوباره قرآنى نازل شود و پيغمبرى به عظمت خاتم انبياصلىاللهعليهوآله
مبعوث شود و پدر و مادرى مانند على و فاطمه موجود آيد و محيطى مانند محيط زندگى اهلبيت عصمتعليهالسلام
فراهم گردد، و شرايط پيدايش هفده نفر جوانان بنى هاشم كه به گفته امامشان در روى زمين براى آنها مانندى نبود، همه اش فراهم شود و موجبات الهى مردانى مانند حبيب بن مظهر اسدى و ديگر ياران ابا عبدالله به وجود آيد و علاوه چنان خطرى كه در آن تاريخ از ناحيه بنى اميه براى اسلام به وجود آمده بود اسلام را تهديد كنند و از هر جهت اوضاع مساعد و نامساعد با همان وضعيت سال شصت و يك هجرى نگران شود، در اين صورت شب عاشورا و شب يازدهم محرم چنان قابل تكرار خواهد شد.
شب عاشوراى امام و يارانش
شب عاشوراى امام و ياران وى به نماز و استغفار و دعا و تفريح سپرى شد و بامداد روز پرافتخار آنان فرا رسيد، شيخ مفيد در كتاب ارشاد و طبرى در تاريخ مى نويسند كه امامعليهالسلام
بعد از نماز صبح صفوف ياران خود را كه سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند مرتب ساخت، زهير بن قين را فرمانده سمت راست لشكر، و حبيب بن مظهر را فرمانده سمت چپ سپاه قرار داد، پرچم را هم به دست برادرش عباس سپرد.
عمر بن سعد نيز در بامداد آن روز صفوف لشكر خويش را مرتب ساخت فرماندهى ميمنه را به عمرو بن حجاج زبيدى، فرماندهى ميسره را به شمر بن ذى الجوشن، فرماندهى سوارگان را به عزرقين قيس احمسى، فرماندهى پيادگان را هم به شيث بن ربعى و پرچم را دست غلام خود داد.
بامداد عاشورا
امامعليهالسلام
روز عاشورا چندين بار در مقابل مردم سخن گفت و خطبه خواند، اما روز خود را با دعا شروع كرد و پيش از آن كه خطبه اى بخواند يا با دشمن سخنى بگويد، صداى خوبش را به راز و نياز برداشت و توفيق و هدايت و ارشاد را از خدا مى خواست، دعا و خطبه هاى امام در نهايت فصاحت و بلاغت و رسايى سخن ايراد شده است و از روحى آرام و مطمئن و نيرومند كه گويى همه اين سپاه دوستان و ارادتمندان اويند و براى يارى وى فراهم شده اند حكايت مى كند با اين كه خطيب و اين سخنران مى داند كه پس از اين خطابه ها و سخنرانى ها او را مى كشند و با سى هزار سر نيزه بر او مى تازند، خطيبى كه تشنه است و قطره آبى در اختيار او نيست كه استقرار كه لب تر كند، خطيبى كه مى داند زنان و فرزندان او ساعتى بعد به دست دشمنان گستاخ و بى عاطفه اسير مى شوند، خطيبى كه قطعا غذاى كافى نخورده و گرسنه است، هر چند روز عاشورا روى حميت و فتوت اظهار گرسنگى نكرد و فقط اظهار تشنگى مى كرد، امام سجاد گفت پسر دختر پيغمبر را كشتند در حالى كه لبش تشنه و شكمش گرسنه بود.
راستى عجيب است خطيبى تشنه، خطيبى گرسنه سخنرانى در مقابل چندين هزار دشمن كه براى كشتن وى آماده اند سخنورى كه از هر جهت موجبات ناراحتى و نگرانى و پريشانى خاطر او فراهم است، اما با اين وضع سخن بگويد، فصيح بگويد، بليغ بگويد، با كمال آرامش روحى و اطمينان خاطر و قوت قلب بگويد، بليغ بگويد، با كمال آرامش روحى و اطمينان خاطر و قوت قلب بگويد، محكم متقن سخن بگويد كمتر اظهار بيچارگى و دل شكستگى و فروتنى كند، هر چه ياران او كشته شوند و اطراف او خالى تر شود سخنش بيشتر اوج بگيرد، قدرت روحى او بيشتر جلوه كند، آرامش خاطر او بيشتر خود را نشان دهد، در كجاى تاريخ بشر مى توان اين چنين خطيب و سخنورى پيدا كرد؟ خطيب پروبال شكسته اى خطيب بى كس و تنهايى كه وضع موجود در وضع خطابه او هيچ تاثير نكند و آن همه موجبات ناراحتى و نگرانى و پريشانى آرامش روحى او را به هم نزند، نگرانى پيدا نكند، اضطراب و تشويش خاطر بر او چيره نگردد.
دعاى امامعليهالسلام
بامداد عاشورا سواران دشمن به سوى امام حمله امام دست به دعا برداشت و گفت :
اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجايى فى كل شده و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده كم من هم يضعف فيه الفواد و نقل فيه الحيله و بخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبه منى اليك عمن سواك ففر جته عنى و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه
.
پروردگارا در هر گرفتارى حل وثوق و اعتماد من تويى، و در هر سخنى به تو اميدوارم در هر مشكلى كه براى من پيش آيد تنها وسيله و چاره من تويى، چه بسيار گرفتارى و پريشانى كه دل را ناتوان مى ساخت و چاره اى براى آن در دست نبود، دوستان يارى نمى كردند و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند. اما چون اميد خود را از غير تو بريدم تنها چاره آن را از تو خواستم به من فرج و گشايش دادى و آن مشكل را از من دور ساختى.
هر نعمت و نيكى از تو به ما مى رسد و همه چيز را بايد از تو خواست.
سخنرانى امام در برابر دشمن
سپس امامعليهالسلام
بر شتر خود سوار شد و با صدايى هر چه رساتر كه بيشترشان مى شنيدند فرياد كرد:
اى مردم عراق گفتارم را بشنويد و در كشتنم شتاب نورزيد تا شما را به آنچه بر من واجب است موعظه كنم و عذر خود را در آمدن به عراق بازگويم، آن گاه اگر عذر مرا پذيرفتيد راه خوشبختى خود را هموار ساخته ايد و شما را بر من راهى نباشد و اگر هم عذر مرا نپذيرفتيد و از راه عدل و انصاف منحرف شديد. كشتن من پس از اين باشد كه پشت و روى اين كار را با ديده تامل بنگريد و از روى شتابزدگى و بى فكرى به چنين كارى بزرگ دست نبريد، پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرستاده و خدا بندگان شايسته خويش را سرپرستى مى كند.
چون سخن امام به اينجا رسيد آواز گريه و شيون از خواهران و دختران كه صداى وى را مى شنيدند بلند شد پس به برادرش عباس و پسرش على گفت برويد و اين زنان را خاموش كنيد كه پس از اين گريه بسيار خواهند كرد و چون صداى پرده نشينان حريم عصمت و طهارت آرام شد، بار ديگر امامعليهالسلام
خدا را سپاس گفت، و بر فرشتگان و پيامبران خدا درود فرستاد از هر سخنورى كه پيش از وى بوده است يا پس از وى بيايد شيواتر و رساتر سخن گفت، و مردم كوفه را مخاطب ساخت و فرمود:
اى مردم مرا بشناسيد به بينيد كه من كه هستم ؟ آنگاه به خود آييد و خود را ملامت كنيد و نيك بينديشيد كه آيا كشتن و پامال كردن حرمت من براى شما جايز است ؟ مگر من دختر زاده پيامبر شما نيستم ؟ مگر وصى پيغمبر شما و عمو زاده اش و نخستين كسى كه به خدا ايمان آورده و رسول او را در آنچه خدا آورده بود تصديق كرد پدر من نيست ؟ مگر حمزه بن عبدالمطلب سيد الشهدا، عموى پدرم نيست ؟ مگر جعفر بن ابوطالب همان شهيدى كه دو بال دارد و با فرشتگان خدا پرواز مى كند عموى من نيست ؟ مگر نشنيده ايد كه رسول خدا درباره من و برادر من فرمود كه اين دو پسرم دو آقاى جوانان بهشتى اند؟ اگر مرا در نقل اين حديث راستگو بدانيد و آنچه مى گويم حق است چه بهتر، به خدا قسم از روزى كه دانسته ام خدا دروغ گو را دشمن دارد و دروغ نگفته ام و اگر هم گفتار مرا باور نداريد و مرا تكذيب مى كنيد، هنوز تكذيب مى كنيد، هنوز كسانى از اصحاب رسول خدا در ميان شما هستند كه اگر از آنها بپرسيد به شما خواهند گفت. از جابر بن عبدالله انصارى، يا ابو سعيد خدرى، يا سهل بن سعد ساعدى، يا زيد بن ارقم، يا انس بن مالك بپرسيد تا شما را خبر دهند كه خود اين سخن را از رسول خدا درباره من و برادرم شنيده اند.
آيا همين حديث كافى نيست كه شما را از كشتن من باز دارد سپس فرمود كه اگر در اين حديث شبهه اى داريد، آيا مى توانيد در اين كه من پسر دختر پيغمبرى شيهه كنيد بخدا سوگند در ميان مشرق و مغرب از شما و غير شما پسر دختر پيغمبرى جز من نيست، راستى بگوييد كه آيا كسى از شما را كشته ام و خون او را مى خواهيد؟ مالى از شما برده ام و آن را مطالبه مى كنيد؟ يا جراحتى بر شما وارد كرده ام و براى تلافى آن قيام كرده ايد؟
هر چه امام از اين گونه سخنان گفت پاسخى نشنيد و كسى در مقام جواب برنيامد، ناچار كسانى را نام برد و روى سخن را به آنها كرد و فرمود:
اى شيث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث مگر شما خود به من نامه ننوشته ايد كه ميوه ها رسيده است و زمين ها سبز و خرم شده و سپاهيان عراق براى جان نثارى تو آماده اند پس هر چه زودتر رهسپار عراق شو؟
طبرى مى نويسد كه در جواب امام گفتند ما نامه اى ننوشته ايم
و از آنچه مى گويى بى خبريم. راستى پستى و ناجوانمردى بشر به كجا مى رسد كه همان مردمى كه امام خود را با نامه هاى فراوان فراخوانده اند و آن نامه ها را امضاء كرده اند با كمال بى شرمى در پاسخ وى بگويند كه ما نامه اى ننوشته ايم و دعوتى نكرده ايم.
شيث بن ربعى منافقى چند چهره
در اينجا يكى از اين عنصرهاى فرومايه را معرفى مى كنم تا دانسته شود كه كار بشر در بى ارادگى و دنيا پرستى و بوقلمون صفتى به كجا مى رسد، مردمى كه واقعا مى توانند هر بامداد در قيافه اى جز آنچه ديروز بوده اند در ميان اجتماع ظاهر شوند و روزى براى خدا و روزى بر خدا شمشير بكشند و روزى يار على باشند و روزى دشمن او، روزى كشنده امام حسين باشند و روزى خونخواه او، شيث بن ربعى يعنى كسى كه يكى از فرماندهان سپاه عراق و از كشندگان امام حسينعليهالسلام
روزى موذن سجاح (مدعى پيامبرى) بود و هنگامى كه اين زن در ميان قبيله بنى تميم ادعاى پيغمبرى كرد، شيث موذنى او را قبول كرد، و آنگاه كه كار سجاح به رسوائى كشيد شبث اسلام آورد، و در موقع كشته شدن عثمان در كشتن وى دست به كار برد، سپس از اصحاب علىعليهالسلام
به شمار آمده، بعدها بر همان على بن ابى طالب خروج كرد و در رديف دشمنان وى قرار گرفت و همراه خوارج بود، روزى هم از خارجى بودن توبه كرد و كنار رفت و در سال ۶۱ هجرى در كشتن امام حسينعليهالسلام
و ياران وى شركت داشت و از افراد موثر در اين امر بوده، روزى هم كه مختار بن ابى عبيد ثقفى به خونخواهى امامعليهالسلام
قيام كرد شبث كه خود از كشندگان امام بود در انتقام گرفتن از كشندگان امام با مختار همكارى و همراهى داشت. بعدا رييس پليس كوفه شد و در كشتن مختار بن ابى عبيد نيز دست داشت و در حدود سال ۸۰ هجرى درگذشت.
چنين مردمى كه كمتر بهره اى از معنويت و روحانيت ندارند كجا مى توانند از روح ملكوتى حسين بن علىعليهالسلام
استفاده كنند و كجا ممكن است كه از انعكاس شعاع هاى نفس مطمئنه امام در نفوس بى استعداد تباه شده خود بهره مند گردند، سخن امامعليهالسلام
در مقابل اينان به اينجا رسيد كه فرمود:
نه به خدا قسم مانند بيچارگان و فرومايگان دست بيعت به اينان نمى دهم، و چون بندگان از ميدان نبرد با زورگويان نمى گريزم و از شر شما مردم و هر متكبرى كه ايمان به روز حساب نياورده است به پروردگار خويش پناه مى برم
تدريجا مقدمات شروع جنگ فراهم شد و عمر بن سعد تيرى به كمان گذاشت به سوى سپاه ابا عبدالله رها كرد و گفت نزد امير ابن زياد شاهد باشيد كه من پيش از همه جنگ را شروع كردم، جنگ تا حدود ظهر به شدت ادامه داشت و بيشتر اصحاب امام به شهادت رسيدند و امام نماز ظهر را با بقيه اصحاب خود به صورت نماز خوف يعنى دو ركعت به جاى آورده و بعد از نماز جنگ همچنان ادامه يافت تا آن كه از جوانان بنى هاشم كسى باقى نماند و آنها هم يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند و حتى پسران خردسال و شيرخوارگان هم فيض شهادت را يافتند، و تدريجا همان ساعتى فرا رسيد كه جريان تاريخ اسلام را تغيير داد و در نخستين صفحات تاريخ افتخار شهادت را براى اينان نوشت. قطعا همين گونه است و روزى مانند روز حسين بن على نيست و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا
.
تعداد شهيدان سپاه امامعليهالسلام
كسانى كه روز عاشورا همراه امامعليهالسلام
به شهادت رسيده اند به تحقيق معلوم نيست كه چند نفر بوده اند، اما مشهور آن است كه هفتاد و دو نفر به شهادت رسيده اند.
طبرى مى نويسد كه از اصحاب امام حسين هفتاد و دو نفر به شهادت رسيدند، شيخ مفيد مى نويسد كه عمر بن سعد در همان روز عاشورا سر امامعليهالسلام
را نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و دستور داد كه سرهاى شهداى اصحاب و اهل بيت را جدا كردند و همه آنها هفتاد و دو سر بود در زيارت ناحيه مقدسه نيز كه در اقبال سيد بن طاووس نقل شده است نام هفتاد و دو نفر از شهدا ذكر شده است و اين زيارت كه تاريخ صدور آن از ناحيه مقدسه سامراء سال دويست و پنجاه و دو مى باشد بايد از ناحيه مقدسه امام حسن عسكرىعليهالسلام
شرف صدور يافته باشد نه از ناحيه مقدسه امام زمانعليهالسلام
چه در اين تاريخ يعنى سال دويست و پنجاه و تو هنوز امام زمان تولد نيافته بود و هشت سال ديگر يعنى تا سال دويست و شصت هجرى پدرش امام يازدهمعليهالسلام
زنده بود در اين زيارت نام هفده نفر شهداى بنى هاشم و سپس نام پنجاه و پنج نفر شهداى اصحاب ذكر شده است.
هفتاد و دو شهيد زنده
راستى بايد در كار اين هفتاد و دو نفر بيشتر دقيق شد به اين منوال پاسخ داد كه چگونه اين جمعيت كم توانستند اين نهضت عظيم و زنده جاويد را به وجود آورند، اگر امام حسين و ياران او هدف دنيوى مى داشتند و مانند بسيارى از افراد عادى مردم در راه يك هدف مادى كشته مى شدند امكان پذير نبود كه در دنيا اين عظمت را به دست آورند، به اضافه قيافه خود اين قيام نشان مى دهد كه قيامى مادى و آلوده به اغراض دنيوى و شخصى نيست اهميتى كه اين قيام در تاريخ اسلام بلكه تاريخ دنيا پيدا كرد براى همين بود كه پيش از اين گفته شد و شرح داده شده براى آن بود كه اوضاع و احوال جهان اسلام آن روز براى امام ايجاد وظيفه كرد و چنان تشخيص داد كه بايد به پا خيزد و از جان خويش بگذرد و حفظ اسلام را وابسته به همين قيام دانست.
هدف ارزشمند قيام
امام حسينعليهالسلام
در راه يك هدف عالى قيام كرد در راه اين كه يزيد بر سر كار نباشد و او بر سر كار باشد و قيام نكرد، يعنى نه طرفدار شخصى خود بود و نه دشمن شخص يزيد، طرفدار حق بود به هر صورتى و در هر قيافه اى كه ظاهر مى شد، در مقابل باطل قيام كرد چه يزيد در راس آن باشد يا ديگرى، اين هفتاد و دو نفر كه با شخص امام هفتاد و سه نفر مى شوند براى آن قيام كردند كه دين در تاريخ زنده بماند و اگر چنين نبود به همان نتيجه هم نمى رسيدند براى آن قيام نكردند كه گناهانشان آمرزيده شود و حساب اينان از مردمى كه عمرى گناه مى كنند، جداست، نه آن كه ثروت ها از مال حرام مى اندوزند و سپس با يك كربلا رفتن يا مكه رفتن همه را درست مى كنند و قسمتى از آن مال هاى حرام را هم وقف مى كنند تا اين كه خدا از قسمت هاى ديگر صرف نظر كند.
شهداى كربلا مردمانى با تقوى
اين هفتاد و دو نفر اغلب نه گنهكار بودند و نه بدهكار، رهبر اين قيام كه امامعليهالسلام
باشد معصوم بود و از هر گناهى كوچك يا بزرگ در تمام عمر بر كنار جوانان بنى هاشم هم مردانى با تقوى بودند و مقامى در حدود عصمت داشتند اصحاب امام هم در عبادت و تقوى و دين دارى برگزيدگان زمان خود بودند، آيا اينان چنان كه بسيارى از مردم گمان كرده اند به مقام شهادت رسيدند تا سنگرى براى گنهكاران امت باشند، يعنى اگر پيش از اين مسلمانان يا شيعيان با ناراحتى و نگرانى گناه مى كرده اند، پس از شهادت امامعليهالسلام
و يارانش خاطرشان آسوده باشد و با اطمينان كامل هر چه مى توانند گناه كنند و هر چه مى توانند مردم را فريب دهند و از حساب و عذاب خدا هم بيمى به خود راه ندهند كه امام حسينعليهالسلام
براى شفاعت گنهكاران كشته شد، امام به شهادت رسيد تا گناه امت بخشيده شود، مردم گناه كردند و گناه خواهند كرد و كفاره اش را امام داد و كار درست شد عيسىعليهالسلام
به دار رفت و مسيحيان گنهكار آسوده شدند، امام حسين هم كشته شد و گنهكار امت را بيمه كرد.
برداشت غلط از شهادت امامعليهالسلام
نعوذ بالله اين توچيه و اين طرز تفكر كه شايد مورد پسند بيشتر عوام باشد درست نقطه مقابل هدف واقعى امامعليهالسلام
در اين نهضت است يعنى او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر از آثار گناه كه در دنيا و آخرت دامنگير گنهكاران مى شود برحذر باشند، بيشتر به انجام فرائض مذهبى توجه كنند قيام كرد تا بساط گناه برچيده شود و دست مردم از منكرات كوتاه گردد و روحيه تقوى در مردم زنده شود، به پا خاست تا امر به معروف و نهى از منكر كند، مفاسد و معصيت ها را جلوگيرى كند و ترس از خدا را در دل ها قوت دهد، و مردم را به سوى خدا توجه دهد اثر تربيت قرآن و تعليمات آن به وجود آيد، چنين ملتى است كه دروغ نمى گويد، خيانت نمى كند در هر كارى كه انجام مى دهد درستكار، و شجاع و با شهامت است. جز خدا را پرستش نمى كند و جز به حق تن در نمى دهد و جز زير بار قانون و حرف حساب نمى رود.
امام كشته نشد تا به مردم بگويد كه بعد از شهادت من نيازى به راست گفتن و امانت داشتن و عبادت كردن و تحصيل مال حلال و پرهيز از كارهاى حرام و رعايت حقوق مردم نيست، من كشته شدم تا شيعيان من از اين ناراحتى ها آسوده باشند و عمرى با آسودگى خيال گناه مى كنند، اين طرز تفكر براى مسلمانان شرم آور است و روح مقدس شهداى راه خدا را كه تنها در راه مبارزه با گناه و بى دينى به شهادت رسيده اند رنج مى دهد و هيچ امكان پذير نيست كه كسى با دورى از خدا به امام نزديك شود و با خشم پروردگار امام را خشنود سازد و سهمى از معصيت را براى امام كنار بگذارد، تا خدا نتواند از وى بازخواست كند.
مردم و روح نهضت امامعليهالسلام
مردمى كه اين گونه فكر مى كنند نه تنها با اسلام و روح نهضت ابا عبدالله خيانت كرده اند، بلكه مى توان گفت اينان دستگاهى با سرمايه شهادت امام در برابر حلال و حرام خدا و ثواب و عذاب پروردگار به راه انداخته اند، بدا به حال مسلمانى كه نماز نخواند يا روزه نگيرد يا حقوق مردم را رعايت نكند يا به ارتكاب كارهاى حرام آلوده گردد، يا از طريق ريا خوردن و كسب حرام زندگى كند و آن گاه دلخوش باشد كه من مريد امام حسينم، از اين مسلمانان بايد پرسيد تو چرا مريد امام حسين شده اى كه نه تو كارهاى امام حسين را خوش دارى و نه او كارهاى تو را خوش داشته ؟ او راست مى گفت، و تو در دستگاه دروغ مى گويى، او امانت داشت، و تو خيانت مى كنى، او شب عاشورا را مهلت گرفت تا شبى را به نماز و دعا و استغفار و تلاوت قرآن بگذراند، اما شب هاى تو بيشتر به گناه و كارهاى ناپسند مى گذرد، او در راه خدا از هر چه داشت صرف نظر كرد و تو در راه خدا از پشيزى نمى گذرى، بسيارى از مردم مريد امام حسينعليهالسلام
شده اند و از اين ديدگاه است كه او را نشناخته اند و تصور كرده اند كه مى شود با يك سلام و تعارف امام را طرفدار خود ساخت، همانند بسيارى از مردم كه بى جهت منتظر ظهور امام زمانعليهالسلام
نشسته اند و هيچ نمى دانند كه ظهور امام به صرفه آنها نيست، و آن امامى كه آنها تصور مى كنند هرگز ظهور نخواهد كرد و آن ۲ امامى كه ظهور مى كند پول ها و كارها را بين مريدهاى خود تقسيم نخواهد كرد.
معنى پيامبر و امام
اگر كسى معنى پيامبرى و امامت را نيك بشناسد به اين گونه اشتباهات گرفتار نمى شود و براى پيغمبر و امام در مقابل دستگاه خدا حسابى باز نمى كند و مى داند كه عظمت پيغمبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه بندگى پروردگار نمى توان از پيغمبر و امام بهره مند شد، امام حسينعليهالسلام
روز عاشورا با آن همه گرفتارى و با آن كه دشمن حاضر نشد جنگ را براى نماز خواندن چند دقيقه اى هم تعطيل كند در همان گير و دار جنگ نماز ظهر خود را به جماعت خواند و دو نفر از ياران خود يعنى زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبدالله حنفى را فرمود تا پيش روى وى بايستند و سينه ها را سپر كنند و جلو حمله دشمن را بگيرند تا امام نماز خود را بخواند، اين امام چگونه راضى مى شود و چگونه مى تواند راضى شود كه كسى به جاى نماز براى وى عزادارى كند و يا به اطمينان شفاعت و طرفدارى او واجبات را انجام ندهد و حرام ها را مرتكب شود عزادارى امامعليهالسلام
بايد مردم را دين شناس كند به خدا نزديك سازد از گناه و معصيت بركنار دارد، علاقه دين را در آنان شديدتر كند روح توحيد را در ايشان زنده كند، بدانند كه مجالس عزاى ابا عبدالله تنها موقعى باعث خوشنودى خدا و قبول و موجب اجر و ثواب اخروى است كه در حدود بندگى خداى تعالى به انجام رسد و مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد چه خدا را از راه گناه نمى توان عبادت كرد و حرام را نمى توان مقدمه عبادت قرار داد.
رفتار به تقوى قبول شود
زيرا خداى متعال عملى را قبول مى كند كه در حدود تقوى به انجام رسد و هر عملى كه اين طور باشد و مورد قبول پروردگار قرار گيرد، در اصلاح نفس انسان اثر دارد و مرحله اى انسان را پيش مى برد امكان پذير نيست كه كارى خوب انجام گيرد و در باطن و روح انسان اثرى باقى نگذارد، همان اثر نيك كار نيك است كه در مرحله اى به صورت ثواب اخروى ظهور مى كند و تا عمل در روح انسان اثر نيك نگذارد معنى ندارد كه داراى ثواب باشد و همچنين تا در روح انسان اثر بد نداشته باشد معنى ندارد كه داراى عقاب اخروى باشد، چه در اشتباهند مردمى كه كارهايى به ظاهر نيك انجام داده اند و كمتر اثرى در روح ايشان نداشته است و هيچ آن ها را به كمال نبخشيده است، و در همان مرتبه نازله روحى كه بوده اند مانده اند و در عين حال گمان مى كنند كه ثواب هايى بى شمار براى ايشان آماده است كارهاى خوب بايد انسان را تربيت كند و سير و سلوك دهد و بر صلاح و سلامت باطن انسان بيفزايد و رذايل اخلاق را ريشه كن سازد، و به جاى آنها فضايل اخلاق را در وجود انسان رشد دهد و نيرومند سازد، و هر گاه اين اثرها بر كارهاى خوب مترتب نشد بايد دانست كه آن ها كارهاى خوب نبوده و بر خلاف دستور به انجام رسيده و چه بسا كه بر خلاف آنچه تصور مى شد، آثار بدى هم در نفس انسان داشته است. فمن كان برجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته