گلشن ابرار جلد ۱

گلشن ابرار0%

گلشن ابرار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

گلشن ابرار

نویسنده: جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 46215
دانلود: 12698

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46215 / دانلود: 12698
اندازه اندازه اندازه
گلشن ابرار

گلشن ابرار جلد 1

نویسنده:
فارسی

مجموعه گلشن ابرار که خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
در این بین علمایی هستند که غیر از زندگی علمی خود، زندگی سیاسی پرباری داشته اند و در صحنه های گوناگون سیاسی شرکت داشته اند و برخی دیگر فقط زندگی علمی و زاهدانه ای داشته اند و در سیاست و اوضاع سیاسی دوران خویش هیچ دخالتی نداشته اند که هر کدام در جای خود به آن پرداخته شده است.
برخی از علما شرح کوتاهی دارند و برخی بسیار مفصل است که این امر یا به دلیل محدودیت اطلاعات راجع به عالم موردنظر است یا به جهت اهمیتی که آن عالم در بین مردم دوران خویش داشته، کمیت اطلاعات راجع به آن عالم تغییر کرده است. ساختار نوشتاری کتاب های این مجوعه در تمام مجدات آن به این ترتیب است:
1) تولد، خانواده و حسب و نسب
2) دوران کودکی
3) دوران تحصیل و تهذیب و مقام علمی
4) زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی
5) سفرها
6) شاگردان
7) آثار و تألیفات
8) تاریخ و چگونگی وفات یا شهادت


شهيد اول متوفاى ۷۸۶ ق.

فقيه سربداران

محمد حسن امانى


سرزمين دانش و عمل

جبل عامل، منطقه اى است كوهستانى در جنوب لبنان كه جباع، نطبيه، جزين و ديگر شهرك هاى لبنانى در آن واقع شده است. بزرگترين شهرهاى آن صور و صيدا است.

جنوب لبنان و منطقه جبل عامل نامى است آشنا كه در تاريخ شيعه سوابق درخشانى دارد. شيعيان اين خطه در جهاد و مبارزه، استوارى و ثبات قدم در برابر دشمنان اسلام و بشريت و عشق و اخلاص نسبت به اميرالمومنينعليه‌السلام و فرزندان معصوم آن حضرت مشهورند.

تشيع مردم اين منطقه را بايد از وجود مقدس ابوذر غفارى، صحابى با شهامت و عالى قدر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اسلام دانست كه بذر تشيع را در دلهاى پاك و با استعداد آنان افشاند و براى اولين بار مهر علىعليه‌السلام را در قلوب آنها جايگزين كرد. او مسجدى بنا كرد كه هنوز به نام «ابوذر غفارى» در جبل عامل در دهى به نام «ميس الجبل» مشهور است. مساجد ديگرى نيز در اين منطقه، منسوب به ابوذر وجود دارد.

از قرنهاى پيش تاكنون، دانشمندان و فرزانگان زيادى از سرزمين مقدس ‍ جبل عامل برخاسته اند كه هر يك افتخارى پس بزرگ براى اسلام و مسلمين اند. فقهاى نامدار و سرشناسى همچون محقق ثانى، شيخ لطف الله ميسى، شيخ بهايى، شهيد اول، شهيد ثانى، علامه سيد محسن امين و سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى - رضوان الله عليهم اجمعين - از آن ديارند.

شيخ حر عاملى كه خود از مفاخر بنام جبل عامل است، مى نويسد:

از بعضى استادان بزرگ شنيدم كه در يكى از روستاهاى جبل عامل در زمان شهيد اول هفتاد مجتهد در تشيع جنازه اى شركت داشتند. شمار دانشمندان و نويسندگان اين منطقه نسبت به ديگر دانشمندان و نويسندگان حدود يك پنجم است، در صورتى كه اين منطقه از نظر وسعت يك صدم ديگر كشورها را تشكيل داده است.(۴۳۶)

شيهد اول كه به ديدارش مى رويم و خوشه چين زندگى پر بارش خواهيم بود، از اين خطه مقدس و فقيه پرور است.


طلوع خورشيد

سال ۷۳۴ قمرى است. جبل عامل، اين سرزمين مبارك و مرتبط با فلسطين و قدس به خود مى بالد. گويا حادثه اى اتفاق افتاده است، حادثه اى بس ‍ بزرگ و شادى بخش. خورشيدى از افق شهرك جزين درخشيد كه همه جا را نورانى كرد.

اينك به دور از پيرآيه و وصفى به روايت تاريخ گوش دل مى سپاريم:

نام آسمانى اش: محمد.

لقب: شهيد اول.

پدر: ابومحمد مكى، ملقب به «جمال الدين» يا «شرف الدين».

مادر: بانويى از آل معيه، زنى از خاندان علوى در عراق.

جد: شيخ محمد، ملقب به «شمس الدين».

زمان ولادت: ۷۳۴ سال پس از هجرت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه.

مكان ولادت: شهرك جزين در جبل عامل.


تبار نامه

شهيد اول از فقهاى نامورى است كه پدر و اجدادش همه از دانشمندان بنام بودند. وى در خاندانى زندگى كرد و تربيت شد كه همه اهل دين و دانش و فضيلت و تقوا بودند و همت بلند در نشر معارف اسلامى داشتند و از مدافعان واقعى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به شمار مى آمدند.

تبارنامه شهيد به چهار قبيله همدان، اوس، خزرج و مطلب متصل است كه بزرگترين و مقدس ترين قبايل عرب درصدر اسلام بودند و به هر كدام از جهتى منتسب است.

انتساب وى به قبيله همدان و حارث همدانى، از ناحيه جده مادرى است. به قبيله «خزرج» از طرف جده پدرى منسوب است و ممكن است از طريق سعد بن عباده باشد. از سوى پدر به قبيله «بنى المطلب» منسوب است. از اين رو به لقبهاى شريف، مطلبى و هاشمى مشهور گشت. و از جهت مادر نيز از تبار سعد بن معاذ است، چنانكه در نوشته دختر شهيد است كه: آقاى ما، خورشيد دين و آيين، از جهت مادر به سعد بن معاذ رئيس قبيله «اوس» منتسب است.(۴۳۷)


آغاز تحصيل

«شهيد اول» دوران كودكى را در زادگاهش «جزين» سپرى نمود و در محيطى آكنده از معنويت و روحانيت، در موقعيتى استثنايى رشد كرد. وى از آغاز كودكى از هوش و استعداد سرشارى بر خوردار بود و بيش از اندازه به فراگيرى دانش و رسيدن به فضايل اخلاقى و معنوى علاقه داشت. او تا ۱۶ سالگى در وطنش بزيست و از محضر پدر بزرگوارش كه استادى فاضل و از بزرگان اساتيد اجازه به شمار مى رفت، مقدمات علوم دينى و فقه را آموخت. در اين مدت نيز از محضر عموى پدرش «شيخ اسد الدين صائغ جزينى» بهره كافى برد و مقدمات علوم رياضى را فرا گرفت.

علامه سيد محسن امين مى نويسد:

شيخ اسد الدين صائغ، دانشمندى بزرگ بود و در سيزده رشته از علوم رياضى تخصص و مهارت داشت.(۴۳۸)


ازدواج و فرزندان

محمد بن مكى عاملى با كنيه «ابوعبدالله» و لقب «شمس الدين» كه پس از شهادت به شهيد اول معروف گشته، با دختر استاد و عموى پدرش، شيخ اسدالدين صائغ جزينى، ازدواج كرد.(۴۳۹)

همسر وى علاوه بر اينكه دختر دانشمندى چون اسدالدين صائغ جزينى است، بانويى فقيه و دانشمند بوده است كه به «ام على» مشهور و پيوسته مورد تعريف و تمجيد شهيد اول بود و شهيد به ديگر زنها دستور مى داد كه در مسائل شرعى و مشكلات مذهبى به او مراجعه نمايند.(۴۴۰)

ثمره اين پيوند مبارك، سه پسر و يك دختر گرديد كه همه آنان از ابرار و فرزانگان بنام شيعى بودند و از نسل آنها دانشوران و چهره هاى علمى برازنده اى برخاستند كه در علم و تقوا و فضيلت و بزگواريهاى اخلاق و انسانى شهرت فراوان داشتند.

رضى الدين ابو طالب محمد، بزرگ ترين فرزند شهيد، دانشمندى فاضل و والامقام بود كه از پدرش و ابن معيه و ديگر محدثان حديث نقل مى كند.(۴۴۱)

ضياالدين ابوالقاسم على، فرزند ديگر شهيد، شخصيتى بزرگوار و مورد اعتماد بود و در شمار پرهيزكاران و صالحان جاى داشت كه از پدر و ديگر استادان حديث، روايت نقل مى كند و محمد بن داوود موذن عاملى، از او حديث نقل مى كند.(۴۴۲)

فرزند ديگر شهيد اول، جمال الدين ابو منصور حسن است كه از محققان و فقهاى برجسته بود و از دست پدر به دريافت اجازه نقل حديث مفتخر گرديد.(۴۴۳)

دختر شهيد، ام الحسن فاطمه است كه به «استاد حديث» معروف است و بانويى پاكدامن و عفيف و در شمار بانوان فقيه و دانشمند ياد شده است. علما و اساتيد بزرگ از او به نيكى ياد كرده اند و نيز شهيد اول پيوسته از دختر دانشمندش، ستايش مى كرد و به زنان دستور مى داد كه او را الگو و اسوه خويش قرار دهند و در مسائل شرعى و عبادى به وى مراجعه كنند.(۴۴۴)

شهيد ثانى مى گويد: من نوشته سيد بزرگوار تاج الدين ابن معيه را ديدم كه به استاد ما شمس الدين محمد بن مكى (شهيد اول) و دو فرزندش محمد و على و نيز خواهرشان ام الحسن فاطمه، اجازه نقل روايت داده بود.(۴۴۵)


هجرت

مدرسه و حوزه علميه حله در قرن هشتم هجرى از رونق بسزايى برخوردار بود و انديشمندان بزرگ شيعه در آنجا حضور داشتند، به طورى كه تشنگاه دانش و فقاهت از هر سو به آن سر چشمه دانش و فضيلت روى مى آوردند. در اين زمان حوزه درس فخر المحققين، فرزند نابغه علامه حلى، اهميت فوق العاده اى داشت. از اين رو شهيد، آهنگ اين شهر شيعه نشين و فقيه پرور را كرد و در سال ۷۵۰ ق در حالى كه شانزده بهار از زندگى اش گذشته بود براى تكميل معلومات خويش و رشد فكرى و علمى بيشتر و استفاده از گنجينه دانش دانشمندان بزرگ و فقهاى نامى، به عراق هجرت كرد و وارد شهر تاريخى حله شد. نقل شده است كه شهيد، اولين شخصى بود كه از جبل عامل براى تحصيل علم به عراق مهاجرت كرد.(۴۴۶)

شهيد پنج سال در حله ماند و در آنجا از محضر فقهاى شيعى نظير فخر المحققين، سيد فخار موسوى، سيد عميدالدين حسينى و برادرش سيد ضياالدين حسينى (خواهر زادگان علامه حلى)، تاج الدين ابن معيه حسنى، نجم الدين جعفر بن نما و ديگران كه همه از دانشوران و ففهاى سترگ اين ديار بودند، استفاده كرد و به زينت دانش، تهذيب اخلاق و تزكيه نفس، بيش از پيش آراسته گرديد.

وى با نبوغ و پشتكار در تحصيل علوم، در سال ۷۵۱ ق. در هفده سالگى، از دست فخر المحققين به دريافت گواهى اجتهاد و نقل حديث موفق شد و نيز دومين و سومين اجازه را در سال ۷۵۶ ق. از او دريافت كرد و نيز از دست تاج الدين ابن معيه حسنى، به اخذ گواهى اجتهاد و نقل حديث مفتخر گشت.(۴۴۷)

شهيد در زمان اقامتش در شهر حله، به بغداد، كربلا، نجف و ديگر شهرهاى عراق سفر كرد و در جوار بارگاه ملكوتى ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام و امير المومنينعليه‌السلام ، با استمداد از معنويت و روح بلند ائمه اطهار عليهم السلام از علماى آنجا نيز بهره ها برد.


بازگشت به وطن

شهيد پس از رسيدن به مدارج عالى علمى و مسلح شدن به سلاح علم و عمل در سال ۷۵۵ ق به وطنش «جزين» بازگشت. چرا كه وى فقيهى برازنده، متكلم و محدثى آگاه و اديبى گرانمايه گشته بود همچون شجره طيبه ساز بود تا از ميوه و عارف بلندش، شيفتگان و علاقه مندان زادگاهش ‍ بهره ببرند.

از نخستين خدمات فرهنگى او پس از بازگشت از هجرت علمى اين بود كه در جزين مدرسه اى تاسيس كرد كه از بقيه مدارس جبل عمل، پيشرفته تر و در تدريس فقه و اصول پيشگام بود. در حقيقت شهيد فكر و انديشه فقهى، اصولى و كلامى علامه و فرزند فخر المحققين را به جبل عامل منتقل و شاگردان زيداى را تربيت كرد و به جهان اسلام تقديم داشت كه همگى از ابرار و مجتهدان بنام بودند.

از دست پروردگار مكتب فقهى او، فرزندانش به نامهاى رضى الدين ابوطالب محمد، ضياالدين ابوالقاسم على، جمال الدين ابو منصور حسن و دختر دانشمندش فاطمه ام الحسن ملقب به «سنت المشايخ» و نيز همسرش ام على، بودند كه شيخ حر عاملى درباره وى مى نويسد:

شهيد پيوسته از همسرش ستايش مى كرد و به زنها دستور مى داد در مسائل و مشكلات مذهبى به وى مراجعه كنند.(۴۴۸)

شرف الدين مقداد بن عبدالله، مشهور به «فاضل مقداد» (متوفاى ۶۲۸. ق) نويسنده كتاب «كنز العرفان فى فقه القرآن» و «فصل القواعد»، سيد بدرالدين حسن بن ايوب مشهور به ابن نجم الدين اعرجى حسينى، شمس ‍ الدين محمد بن عبدالعالى كركى عاملى، زين الدين ابوالحسن على بن حسن، مشهور به «ابن خازن» و شمس الدن محمد بن نجده معروف به «ابن نجده، از شاگردان و تربيت يافتگان مكتب پر بار فقهى شهيد اول به شمار مى آيند.(۴۴۹)

شهيد اول علاوه بر تدريس و تربيت شاگردان و تاليف كتاب در علوم مختلف، پاسخگوى مشكلات مذهبى، اعتقادى، اجتماعى و سياسى مردم بود. به طورى كه خانه مقدس و نورانى وى پناهى براى عموم مردم بويژه شيعيان بود كه در مشكلات و سختيها بدانجا مى شتافت و احساس امنيت و آرامش مى كردند. بدين سبب به لقب «ملجا شيعه» مشهور گشت.


سير در آفاق

بيشتر سفر بايد

تا پخته شود خامى

شهيد به منظور ديدار و ملاقات علماى بزرگ اسلام و كسب تجارب و بهره مندى از اندوخته هاى آنان به سير آفاق پرداخت و به مراكز علمى دمشق، مصر، مفلسطين، مكه و مدينه و ديگر شهرها مسافرت كرد.

در سال ۷۶۸ ق. در دمشق به محضر فيلسوف بزرگ شيعى و حكيم فرزانه، قطب الدين رازى، مشرف شد و از خرمن دانش او خوشه ها چيد و به گواهى نقل روايت از دست مباركش مفتخر گشت.(۴۵۰)

وى با اطلاع و آگاهى كامل از فقه غنى شيعه، با دانشمندان بزرگ اهل سنت نيز در ارتباط بود و در حوزه هاى درس آنها شركت مى كرد. چنان بر نظريات فقهى آنان آگاهى و تسلط داشت كه اهل سنت در اعمال عبادى و مسائل مذهبى به وى مراجعه مى كردند و بر مذهب آنان فتوا مى داد. خودش ‍ مى نويسد:

من مصنفات و مرويات حدود چهل تن از علماى مكه، مدينه، بغداد، دمشق، بيت المقدس و مقام خليل (در فلسطين) را از آنان روايت مى كنم. من صحيح بخارى نيز صحيح مسلم، مسند ابى داوود، جامع ترمذى، مسند احمد و ديگر كتابهاى آنان را روايت مى كنم.(۴۵۱)


ميراث ماندگار

شهيد در مدت عمر كوتاه و با بركت خودش بيش از سى اثر در علوم و فنون مختلف مانند فقه، اصول فقه، كلام، حديث، ادبيات و شعر از خويش به جاى گذاشت. او گرچه با بصيرت و ديد عميقى كه داشت در هر علمى كه وارد مى شد به طور بايسته از عهده آن بر مى آمد، در فقه بيشترين شهرت را پيدا كرد به طورى كه تا نام فقه جعفرى شنيده مى شود شخصيت فقهى شهيد اول به ذهن خطور مى كند. چرا كه فقه شيعه را با قلمى محكم، روان، بسيار ماهرانه و اديبانه نوشت و به ارمغان گذارد و نام مقدسش با فقه جعفرى در آميخت.

مشهورترين اثرش كتاب گران سنگ «اللمعه الدمشقيه» است كه عاليترين منبع و متن متقن فقه شيعه، مشتمل بر تمام ابواب فقه از بحث طهارت تا احكام ديه است. تاكنون شرحهاى زيادى بر آن نوشته اند كه مشهورترين آنها شرحهاى است كه شهيد ثانى به «الروضه البهيه» نوشته است.

اين كتاب با شرح شهيد ثانى، محور و متن درسى فقه حوزه هاى علميه است و چندين قرن است كه در حوزه هاى علميه است و چندين قرن است كه در حوزه هاى علوم اسلامى تدريس مى شود و دانش پژوهان علاقه مند به معارف اهل بيت علهيم السلام از آن بهره مند و سيراب مى شوند.

غير از اين اثر معروف و ماندنى، بسيارى از كتابها و آثار شهيد اول، در دسترسى است كه بيشتر آنها به وسيله شاگردانش و نيز علما و فقهاى بعدى شرح داده شده است كه اساتيد، محققان طلاب حوزه هاى علوم اسلام از اين ميراث ماندگار بهره كافى مى برند. در اينجا تنها به ذكر نام آنان بسنده مى كنيم.

۱ - المقاله الكتليفه.

۲ - المسائل الاربعنيه.

۳ - العقيده.

۴ - اربعون حديثا در دو جلد.

۵ - اختصار الجعفريات.

۶ - مزار الشهيد يا منتخب الزيارات.

۷ - الدر الباهره من الاصداف الطاهره.

۸ - مجموعه الاجازات.

۹ - مجموعه الشهيد در سه جلد.

۱۰ - جامع البين من فوائد الشرحين.

۱۱ - الفيه.

۱۲ - النفليه.

۱۳ - القواعد الكليه الاصوليه و الفرعيه.

۱۴ - ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه.

۱۵ - الدروس الشرعيه فى فقه الاماميه.

۱۶ - غايه المراد فى شرح نكه الارشاد.

۱۷ - البيان.

۱۸ - خلاصه الاعتبار فى الحج و الاعتمار.

۱۹ - الباقيات الصاحات.

۲۰ - حاشيه على الذكرى.

۲۱ - احكام الاموات.

۲۲ - جواز ابداع السفر فى شهر رمضان.

۲۳ - مسائل ابن مكى.

۲۴ - جوابا الفاضل المقداد.

۲۵ - جوابات مسائل الاطراوى.

۲۶ - شرح قصيده شفهينى.

۲۷ - شعر الشهيد الاول.


سيماى شهيد

شهيد اول روحى بزرگ و انديشه هاى بلند داشت ولى اين قله فرازمند ايمان و جهاد، شهادت و فقاهت، لاغر اندام و از نظر جسمى ضعيف بود. او بحق از پارسايان و شب زنده داران بود كه به قدرت و نيروى خدايى كه سرچشمه همه كرامتها و قدرتهاست، پيوستگى داشت. در سختيها و مشكلات و حوادث روزگار، لطف و رحمت خدا شامل حالش مى شد و مصايب و ناراحتى روزگار را به سادگى پشت سر مى گذاشت. از او نقل شده كه گفته است:

مجلس من در دمشق از دانشمندان اهل سنت به موجب نزديكى و رابطه اى كه با آنها داشتم خالى نبود ولى وقتى آغاز به نوشتن كتاب لمعه كردم بيم آن داشتم كه فردى از متعصبان وارد شود و ببيند، اما از لحظه شروع تا پايان كتاب هيچ يك از آنان بر من وارد نشدند و اين از الطاف غيبى الهى بود.(۴۵۲)

او با تقيه شروع به نوشتن فقه شيعه كرد و با توكل به خداوند متعال و پشتكار و اطمينان به نفس در مدت هفت روز، بدون اينكه بيگانگان متوجه شوند، كتاب را به پايان رساند. با اين ويژگيها و حالتهاى معنوى است كه محققان و انديشمندان بر ستايش از او برآمده و به صفات پسنديده وى را ستوده اند به گواهى استادش فخرالمحققين:

من از شاگردم محمد بن مكى بيش از آنچه او از من استفاده نموده است بهره بردم.(۴۵۳)

محقق خوانسارى مى نويسد:

شهيد اول بعد از محقق حلى بزرگترين فقهاى آفاق است تمام دانشمندان به بصيرت و استادى او معترف اند. برازندگى و درخشش وى در فقه و قواعد احكام همچون برازندگى شيخ صدوق، در نقل احاديث اهل بيت عصمت و طهارتعليه‌السلام است.

چونان شيخ مفيد و سيد مرتضى است، در اصول عقايد و كلام و در بحث و مناظره و كنار زدن انديشه هاى انحرافى همچون شيخ طوسى است. در گستردگى دانش و فنون مختلف و زيادى استاد و شاگردانش برجسته، چونان ابن ادريس حلى است. در تبيين و شكافتن مباحث فقهى، چونان نصيرالدين طوسى است. در همدردى با امت و برطرف نمودن مشكلات علمى و اجتماعى، نجم الائمه رضى است. در تنقيح علم نحو و صرف، علامه مجلسى است. در جايگزينى فرهنگ و آداب شرع در بين دانشمندان و انسانها، امام مروج بهبهانى است. در اثبات و جايگزينى حق و عدالت و نابودى باطل و زدودن انديشه ها از اوهام و خرافات.(۴۵۴)


در دمشق

شهيد مدتى را در دمشق اقامت گزيد و بيشترين زمان تحصيل، تدريس، تاليف آثار و اجازاتى كه به شاگردانش داده است در آنجا بود. شايد بيشترين اقامت وى نسبت به مناطق ديگر شهر دمشق باشد كه شهيد ثانى در اين باره مى نويسد:

چهار فرزند شهيد اول، در شام متولد شدند. ولادت فرزندانش در شام، دليلى است كه مدت زيادى در آنجا اقامت داشته، در عين اينكه به زادگاهش، شهرها و كشورهاى اسلامى نيز مسافرت كرده است.(۴۵۵)

آوازه دانش، فضل و تقواى شهيد، از دمشق به سراسر جهان اسلام رسيد و به مثابه يگانه مرجع دين و بزرگترين فقيه شيعى مشهور گشت و پيوسته دانشمندان، شيعيان و حاكمان گشت و پيوسته دانشمندان، شيعيان و حاكمان شيعه با او در ارتباط بودند و ابراز علاقه و محبت مى كردند. سلطان على بن مويد، آخرين زمامدار سربداران كه در سال ۷۶۶ ق. حكومت سربداران در خراسان را به عهده گرفت از جمله زمامداران شيعه است كه با فرستادن. نامه و هدايايى نظير نسخه اى از قرآن مجيد و كتاب صحيفه سجاديه، دوستى و اخلاص خويش را نسبت به اين مرجع و عالم دين اظهار مى كرد. تا اينكه به طور رسمى از شهيد دعوت كرد با تشريف فرمايى خويش به خراسان (مركز حكومت سربداران) در ديار بارگاه ملكوتى امام هشتم على بن موسى الرضاعليه‌السلام منصب «مرجعيت و زعامت» را عهده دار شود تا مردم و شيعيان اين منطقه كه تشنه حق و عدالت اند از وجود پرفيض فقيه و دانشمندان عصرشان استفاده كنند.

قسمتهايى از نامه حاكم سربداران به شهيد چنين است:

سلامى چون عطرفشانى عنبرى عطرفشان كه به هر جا گذرد بوى خوشش ‍ به جا گذارد.

سلامى كه با ماه شب چهارده در هر حال و هر منزل همچشمى نمايد.

سلامى كه با خورشيد در هر بامداد برابرى نمايد، بر خورشيد دين راستين باد.

محضر مبارك مولاى ما، آن پيشواى بلند همت با اراده، دانشمندان وظيفه گزار، رهرو پارسا، علامه روزگار، رهبر ملتها، سرمشق دانشمندان ژرف بين، دارنده انواع فضايل و دانشها و هنرها، احيا كننده رسم امامان، پيشواى ما خورشيد راستى و دين كه خدا سايه اش را بر دولتى خوش بنيان و نعمتى بيكران بگسترداند.

به عرض آن جناب مى رسانم كه شيعيان خراسان تشنه ديدار شمايند و فيض بردن از درياى فضايل و دانشتان. ما در ميان خويش كسى را كه به فتوايش به لحاظ علمى بتوان اعتماد كرد يا مردم بتوانند عقايد درست را از وى فرا گيرند نمى يابيم. و از خداى متعال مسالت داريم كه حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد، تا از علمش پيروى كنيم و از راه و رسمش رفتار آموزيم.

ما از اين نگرانيم كه سرزمين ما به خاطر رهبر نداشتن و راهنمايى نشدن، دستخوش خشم الهى گردد. هرگاه لطف فرماييد و با توكل به خدا و پرهيز از عذر آوردن به اينجا تشريف بياوريد، مزيد احسان خواهد بود الحمد لله قدرتان را مى دانيم و ان شاالله حقتان را مى شناسيم و بزرگتان مى داريم.

سلام بر ملت اسلام باد!

دوستدار شيفته ات: على بن مويد.(۴۵۶)

شهيد اين دعوت را بدون پاسخ نگذاشت. گرچه نامه اى كه در خصوص ‍ جواب نامه حاكم سربداران داده است به موجب حوادث و اتفاقات تاريخى از بين رفته است ولى دعوت حاكم سربداران باعث شد كه شهيد كتاب ارزشمند «اللمعه الدمشقيه» را كه يك دوره فقه در احكام عملى اسلام است براى هدايت و راهنمايى شيعيان خراسانى در قلمرو حكومت سربداران بنويسد. شهيد ثانى در اين باره مى نويسد:

سلطان على بن مويد در آخرين نامه شريفش كه در آن شهيد را با محبت و تعظيم و ترغيب بسيار مخاطب قرار داده بود از وى درخواست نمود كه به خراسان رود ولى شهيد از رفتن امتناع ورزيد و عذر خواست و كتاب لمعه را در دمشق، در مدت هفت روز، بنابر نقل فرزند بزرگوارش ابوطالب محمد، براى او نوشت.(۴۵۷)


فتنه يالوشى

در زمان شهيد وضع سياسى و اجتماعى كشورها و شهرهاى اسلامى نابسامان بود و هر لحظه ممكن بود افرادى از اين وضع آشفته سو استفاده كنند و در نهايت فكر انحرافى را در بين مسلمانان منتشر نمايند. اما در عين حال چون شهيد اول، از مقام بلند و نفوذ كلام عجيبى برخوردار بود و حتى حاكمان و زمامداران براى سخنان و دستورهاى وى اهميت بسزايى قائل بودند، نمى گذاشت افرادى در جامعه اسلامى با افكار انحرافى، بدعت در دين جامعه اسلامى با افكار انحرافى، بدعت در دين اسلامى به وجود بياورند و از قدرت حاكمان براى جلوگيرى از بدعتها و انحرافات استفاده مى كرد.

در عصر او شخصى به نام محمد يالوشى عاملى، پرچم مخالفت برداشت و به دنبال فتنه و آشوب در بين امت اسلامى برآمد. وى گر چه در آغاز شاگردان شهيد اول بود و در سخنورى برازنده و بيانى شيرين و جذاب داشت ولى از راه شعبده و تردستى، مسير سحر و كهانت را پيمود و كم كم به جايى رسيد كه ادعاى نبوت كرد و از راه نيرنگ، مردم را به مذهب جديدى فراخواند.

شهيد اول، سحر او را از طريق سحر باطل نمود و در برابر اين شخص و دعوتش ايستاد و فتواى قتل او را صادر كرد و براى جلوگيرى از نشر اين بدعت مجدد و در نطفه خفه كردن اين فتنه حكومت دمشق را وادار كرد كه لشكرى را آماده كند. آنگاه كه لشكر آماده شد، به فرمان شهيد به مقر محمد يالوشى و پيروانش به نبطيه در جبل علمى حركت كرد. بين آنها در آن نقطه جنگ و درگيرى شروع شد و سرانجام محمد يالوشى كشته شد و بسيارى از نيروهايش از بين رفتند.


در زندان

خانه محقر فقه نگار نهضت سربداران، كعبه مقصود دانش پژوهان و عموم مردم بود. عاشقانش از راههاى دور و نزديك بدانجا مى شتافتند و پروانه وار به گرد شمع فروزان و مشعل هدايت مى چرخيدند و خدا را پيوسته شاكر بودند كه چنين شخصيتى را با آنان ارزانى داشته است.

مدتى اين گونه گشت ولى اين بهار پربار چندان طولانى نبود، تا اينكه سال ۷۸۴ ق. فرا رسيد. حكومت دمشق در اختيار فردى به نام «بيدمر» بود كه از طرف برقوق، اولين سلسله پادشاهان جراكسه، به حكومت شامات منصوب گرديده است.

آرى! چهره زمان عوض شد و شهيد اين تجسم دانش، تقوا و عدالت در اين سال به زندان افتاد و خورشيد در اين مدت يك سال در زير ابرهاى مخوف تعصب و حسد قرار گرفت و از ديد شاگردان و علاقه مندانش پنهان شد.

جاى مردان خدا در زندان...؟! آرى! آنگاه كه ظلم و ناجوانمردى حكمفرماست و نيرنگ و فريب و جهالت و نادانى حاكم است بايد فقه و دانش، زهد و تقوا، عدالت و فضيلت در بند باشد. در موقعيتى كه رو به صفتان مكاران و حسودان به صحنه آمده اند بايستى بزرگوارى و آزادمنشى در گوشه زندان به سر برد. چه آنكه امام كاظمعليه‌السلام برگزيده معصوم پروردگار نيز سالهايى را در زندان هارون الرشيد سپرى كرد.

مگر فقيه ترين و اعلم علماى شيعه چه جرمى را مرتكب شده است كه در گوشه زندان جاى گيرد؟ طومار و شكايتى كه پيروان محمد يالوشى، با امضا و تاييد دانشمندان و قضات دربارى، به حاكم دمشق عليه شهيد داده بودند و مدعى بودند كه او از اسلام برگشته و نستبهاى زشت ديگر و اتهام به ارتباط داشتن و كار كردن براى نهضت سربداران در ايران و از همه مهمتر حسادتى كه در دل بعضى از دانشمندان و قاضيان وابسته به حكومت بويژه در «ابن جماعه، قاضى القضاه دمشق» بود، شهيد را به زندان انداخت و حوادث تلخ بعدى را به وجود آورد.


دفاعيه

تمامى دنيا را اگر با يك متن همراه باشد نمى خواهم و نعمتهاى گران را با ذلت نمى خرم. به دلبرى كه سيه چشم به دنيا آمده باشد عشق مى ورزم، از ترس آنكه در چشم نگارم متن سورمه نبينم.(۴۵۸)


اولين فقيه

مرد تقوا و دانش در گوشه زندان از خويش دفاع كرد و در ضمن اشعارى كه براى شاه فرستاد چنين نوشت:

به جانم قسم! هيچ گاه جنايتى را مرتكب نشده ام و كسى كه ظلم و جنايتى را مرتكب نشده است، چرا عذر خواهى كند. شما نبايد به گفتار سخن چينان كه از دروغ و دشمنى گفته شده است، گوش دهيد.

خدا را، خدا را گواه مى گيرم كه من از اين اتهامات به دور هستم. عقيده خالص من دوستى و محبت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و عشق ورزيدن به كسانى است كه پيامبر را دوست دارند و دوستدار صحابه همراهان پيامبر مى باشيم. فقه، نحو، تفسير، اصول فقه، اصول دين، قرآن و حديث مرا مى شناسد.

او سپس آزادى خويش را در خواست مى كند كه مورد موافقت قرار نمى گيريد.(۴۵۹)

... عاقبت مجلس محاكمه ايمان، تقوا و فقاهت شيعى با حضور شاه و ابن جماعه، قاضى القضاه دمشق و ديگر قضات دربارى آراسته گرديد و سخنان شهيد در جلسه محاكمه هم اثرى نبخشيد و حكم از پيش تعيين شده قاضى چنين اعلام شد:

من ريختن خون او را واجب مى دانم!!!(۴۶۰)


شهادت

پس از محاكمه و فتواى قتل اعلم فقهاى شيعى، حكم اجرا شد!

چه زمانى؟

روز پنجشنبه ۹ جمادى الاول ۷۸۶ ق. (در ۵۲ سالگى).

در كجا؟

در قلعه دمشق، شهر شام، مركز طرفداران بنى اميه.

شهرى كه در طول تاريخ براى خاندان رسالت و نبوت و پيروان دلباخته آنان خاطرات تلخ داشته است. جايى كه معاويه و ساير خلفاى بنى اميه و بنى عباس، با اسلام و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به گونه اى رفتار نمودند كه چهره تاريخ را سياه كرده است. شهرى كه به علماى شيعه، حاملان رسالت نبوى و پاسداران اسلام ناب، ستم شد و به جرم تشيع به شهادت رسيدند. آرى پيشتر از شهيد، شيخ بزرگوار، حسن همدانى دمشقى سكاكينى، از مردان سرشناس شيعى را در سال ۷۴۴ ق. در بازار اسب فروشان دمشق گردن زدند. دمشقى كه در آن على بن ابى الفضل حلبى را به شهادت رسانده و پس از شهادت جسدش را آتش زده اند و سر بريده اش را در شهر گرداندند.

در همين ديار شوم شيخ والا مقام ابن محمد شيرازى را به اتهام شيعه بودن در سال ۷۶۶ ق. به شهادت رساند.

آرى! در شهرى كه به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بى احترامى و به دانشمندان معاصر شهيد ستم گردد، بايد با فقيه نامى شيعه و مدافع واقعى اهل بيت عليهم السلام اين گونه برخورد شود.

حقيقت اين است كه شهر شام، پايتخت معاويه و يزيد و پيروان آنها، تحمل زنده ماندن اعلم فقهاى شيعه را ندارد.

لباس او را از بدن مقدسش در آوردند و بر او لباس شهادت پوشاندند و پرشقاوت ترين شخص او را به شهادت رساند!

بعد از شهادت بدن مقدسش را به دار زدند! سپس سنگسار كردند! و آنگاه جسم بى جانش را سوزاندند! كه آثارى از او باقى نماند. ولى بسى كورانديشى! گر چه از بدن مقدس شهيد اول اثرى نيست و آرامگاهى ندارد كه از تربت پاكش تبرك جويند، روحش و فقه دانشش در قلب شيعيان و شاگردانش در طول تاريخ جاى دارد و نام مباركش بر منابر و كرسيهاى درس ‍ در حوزه هاى علوم اسلامى پيوسته ياد مى شود و هر مسجد و مدرسى آرامگاه و مزار اوست.

سلام بر او كه مظلوم زيست و مظلومانه به شهادت رسيد.

سلام بر فقه نگار نهضت سربداران، كه به جرم همدردى با سربداران، بدن بى جانش بر دار رفت.

سلام بر خورشيد فقاهت گلگون كه با خون مطهرش افق فقاهت را سرخ فام كرد.

سلام بر شهيد اول، كه با شهادتش به فقه و دانش حيات مجدد بخشيد.

سلام بر او روزى كه در آستان قدس ربوبى بر انگيخته مى شود.