گلشن ابرار جلد ۱

گلشن ابرار0%

گلشن ابرار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

گلشن ابرار

نویسنده: جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 46206
دانلود: 12698

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46206 / دانلود: 12698
اندازه اندازه اندازه
گلشن ابرار

گلشن ابرار جلد 1

نویسنده:
فارسی

مجموعه گلشن ابرار که خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
در این بین علمایی هستند که غیر از زندگی علمی خود، زندگی سیاسی پرباری داشته اند و در صحنه های گوناگون سیاسی شرکت داشته اند و برخی دیگر فقط زندگی علمی و زاهدانه ای داشته اند و در سیاست و اوضاع سیاسی دوران خویش هیچ دخالتی نداشته اند که هر کدام در جای خود به آن پرداخته شده است.
برخی از علما شرح کوتاهی دارند و برخی بسیار مفصل است که این امر یا به دلیل محدودیت اطلاعات راجع به عالم موردنظر است یا به جهت اهمیتی که آن عالم در بین مردم دوران خویش داشته، کمیت اطلاعات راجع به آن عالم تغییر کرده است. ساختار نوشتاری کتاب های این مجوعه در تمام مجدات آن به این ترتیب است:
1) تولد، خانواده و حسب و نسب
2) دوران کودکی
3) دوران تحصیل و تهذیب و مقام علمی
4) زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی
5) سفرها
6) شاگردان
7) آثار و تألیفات
8) تاریخ و چگونگی وفات یا شهادت


سيد على خان كبير متوفاى ۱۱۲۰ ق.

بر ساحل صحيفه

عباس عبيرى

سيد على خان كبير در غروب جمعه، پانزدهم جمادى الاول ۱۰۵۲ ق. در مدينه پاى به عرصه گيتى نهاد.(۸۰۹) پدرش سيد نظام الدين احمد از دانشوران شيرازى تبار حجاز بود و در شمار نوادگان على بن الحسينعليه‌السلام جاى داشت.(۸۱۰) مادر گرانقدرش دخت شيخ محمد بن احمد منوفى، مرجع وارسته شافعيان شمرده مى شد.(۸۱۱)

هنوز على خردسال بود كه پدرش دعوت قطب شاه هفتم، فرمانرواى حيدرآباد را اجابت كرد و براى راهنمايى مومنان شبه قاره رهسپار هند شد.(۸۱۲)


رازهاى حجاز

كودك شيرازى تبار حجاز زير نظر مادر ارجمندش باليد. در اين سالها دايى دانشورش، شاعر گرانمايه حضرت قاضى عبدالجواد منوفى، پيشواى مذهبى و امام جماعت شافعيان در مسجد الحرام از وى حمايت مى كرد.(۸۱۳) و نهال نورسته مدينه را از عنايات خويش برخوردار مى ساخت. سيد على در روزگار كودكى بزرگان بسيار ديد و ياد و نام و سيماى علمى - اجتماعى آنها را به خاطر سپرد. شيخ عبدالله بن سعيد باقشير، سيد نورالدين على بن حسن حسينى شامى، سبط الشيخ زين بن شيخ محمد شامى عاملى، قاضى تاج الدين احمد بن ابراهيم مالكى مكى و مولا محمد باقر خراسانى جمعى از دانشورانى بودند كه براى تدريس يا نماز به مسجد الحرام مى آمدند.(۸۱۴) و خاطره سبزشان در انديشه كوچك نوباوه هوشمند حجاز ثبت شد.

سيد على در چنين قضايى رشد يافت و به حدود چهارده سالگى رسيد. در اين سن نامه پدر كه وى را به هجرت فرا مى خواند، به دستش رسيد. پس بار سفر بست و در ششم شعبان ۱۰۶۶ ق. رهسپار شبه قاره شد.(۸۱۵)


دنياى جديد

سفر نوجوان حجاز بيست ماه به درازا كشيد. سرانجام در روزهاى پايانى ربيع الاول ۱۰۶۸ ق. به حيدر آباد رسيد.(۸۱۶) و براى نخستين بار يعقوب هند را در آغوش گرفت. او شرح تلاشهاى مادر فداكارش را براى پدر باز گفت و از حوادث حجاز پرده برداشت.

نظام الدين احمد مقدم فرزند را گرامى داشت و در فرصتهاى گوناگون داستان شيخ الاسلامى و پذيرش دامادى سلطان را براى پور سپيد بخت مدينه النبى بيان كرد.(۸۱۷) و برنامه درسى و تربيتى ويژه اى برايش در نظر گرفت.

ناگفته پيداست كه نظام الدين براى تربيت علمى فرزند فرصت كافى نداشت. بنابراين جوان برومند حجاز را فرمان داد كه تنها به محفل علمى پدر بسنده نكند و براى دستيابى به آرمان بلند خويش از محضر دانشمندان بزرگى كه به شوق بهره گيرى از فضاى مناسب حيدرآباد به سمت شبه قاره مى شتافتند، سود برد.

سيد على پند پدر شنيد و از پژوهشگران بزرگى چون محمد بن على شامى عاملى(۸۱۸) و شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى كامياب شد.(۸۱۹)

ناگفته پيداست كه آموخته هاى اختر فروزان حيدرآباد به آموزشهاى مدون بزرگان ياد شده محدود نبود. او در نشستهاى رسمى و غير رسمى پدر شركت مى جست و از گنجينه اندوخته هاى دانشگرانى كه به ديدار سيد نظام الدين مى شتافتند. برخوردار مى شد. منابع موجود نشان مى دهد كه محفل پدر جايگاه اديبان، پزشكان و فقيهان بود. سرور جوانان حجاز در اين نشستها با بزرگانى چون اديب گرانمايه سيد حسينعلى بن حسن شدقم حسينى و اديب و پزشك نامور شيخ حسين بن شهاب الدين كركى شامى(۸۲۰) آشنا شد و از تجربه هاى گرانبهايشان بهره برد و اندك اندك در شمار درختان پرثمر باغستان دانش حيدرآباد جاى گرفت.


فصل دشنه

در اين روزگار قطب شاه هفتم (سلطان عبدالله) در گذشت و يكى از دامادهايش كه در سلك صوفيان جاى داشت بر تخت نشست و خود را سلطان ابوالحسن قطب شاه هشتم ناميد.(۸۲۱) نخستين هدف او چون همه فرمانروايان، از ميان بردن رقيبان بود. رقيبانى كه سيد نظام الدين و فرزند دانشورش سيد على خطرناك ترين آنها به شمرده مى شدند. در ديدگاه او رهبر بزرگ مذهبى حيدر آباد، كه عنوان دامادى قطب شاه هفتم را نيز با خود داشت و از حمايت بى شايبه فقيهان و دانشمندان بهره مى برد آتشفشان خاموشى بود كه هر لحظه مى توانست فعال شود و دربار را زير خاك و گدازه هاى خشم الهى خويش مدفون سازد. بنابراين بر نظام الدين و فرزندش سيد على سخت گرفت. دست آن پاكان آسمان تبار را از مراكز قدرت مادى كوتاه كرد و در تنگ تر ساختن حلقه محاصره پنهان آنان بسيار كوشيد.

اين مرحله از زندگى سيد دانشوران حجاز ده سال به درازا كشيد. هر چند صدر الدين در اين دوره با دانشمندان محفل پدر پيوند داشت و از دوستى بزرگانى چون حكيم ابوالحسن بن ابراهيم طبيب شيرازى و اديب گران پايه شيخ جمال الدين محمد بن عبدالله نجفى مالكى بهره مى برد ولى ديگر از آزاديها و كاميابيهاى ايام سلطان عبدالله خبرى نبود. رگبار حوادث بر او و پدر ارجمندش فرو مى باريد و زندگى را بر آنها دشوار مى ساخت. سيد وارستگان حجاز در ديباچه زرين «سلافه العصر» از آن سالها چنين ياد كرده است:

«پس پيوسته ناكاميها بر من فرو مى باريد و مرا از نگارش باز مى داشت. حوادث ناگوارى كه طومار شكيبايى را در هم مى پيچيد، گردش روزگارى كه پيامدهاى تلخش خردسالان را كهنسال و سپيد موى مى ساخت. رنج دورى از وطن، بستگان و آشنايان، انواع دشواريها و نامراديها در كنار دشمنى پيوسته دربار چنان آتشى در زندگى ام افكند كه اگر بر زبان قلم جارى شود بى ترديد آن را مى سوزاند.(۸۲۲) »

هر چند آن سالها روزگار ناكاميها و نامراديهاى سيد على شمرده شده است، هرگز تلخ ‌ترين روزهاى زندگى اش نبود. در سالهاى پايانى اين دهه غمبار مرد پولادين عرصه دانش و ادب روى در نقاب خاك كشيد.(۸۲۳) و صدر الدين را در برابر يورشهاى مكرر سلطان ابوالحسن تنها نهاد.

اينك قطب شاه هشتم براى هميشه از دغدغه نفوذ سيد نظام الدين رهايى يافته بود. پس بى هيچ نگرانى سيد على را در خانه اى كوچك زندانى كرد و هر گونه ديدار با او را ممنوع ساخت. بدين ترتيب ناگوارترين روزهاى زندگى سرور دانشوران حجاز با مرگ سيد نظام الدين آغاز شد و تا سالها ادامه يافت. روزهايى كه خود درباره آن چنين نگاشته است:

«... در اين روزگار از همه آشنايان دورم و جز اندوه همنشينى ندارم... ناگزير بايد در خانه اى تنگ تر از روزن سوزن زندگى كنم، خانه اى كه هنگام ورود بدان شاهرگ قلب انسان پاره مى شود. در اين سراى، همنشينى جز كتاب و دفتر ندارم...

خداوند از حوادثى كه در آينده پديد مى آيد آگاه تر است. تا كنون بر اين بحران گشايشى آشكار نشده است... اين گزيده اى از حقايقى است كه در اين سرزمين بر من مى گذرد، شرح روزهاى زندگى ام كه پياپى مى گذرند و من با حسرتى پايان ناپذير به تماشايشان نشسته ام.(۸۲۴) »

البته او از روزهاى دشوار زندان بهره گرفت و آتش نمروديان را گلستان ساخت. پژوهشهاى ناتمام خويش را به پايان رساند و كتاب نفيس ‍ «الحدائق النديه فى شرح الصمديه» را در جمادى الثانى ۱۰۷۹ ق. به جهان دانش و ادب عرضه كرد.(۸۲۵) آن بزرگمرد در سطور پايانى اين اثر از دشواريهاى زندگى اش پرده برداشته، مى نويسد:

«... اين شرح مبارك در روزهاى سرشار از اندوه، اضطراب و نگرانى پايان پذيرفت. من در روزگار و سرزمينى جاى گرفته ام كه بازار دانش و دانشجويانى در آن بى رونق شده، نادانان و طرفدارانشان قدرت يافته اند... »(۸۲۶)

در روزهاى پايانى جمادى الثانى ۱۰۷۹ ق. چند روز پس از پايان نگارش ‍ اين اثر نفيس حادثه اى دردناك روان آسمانى سيد على را در اندوه فرو برد. شيخ احمد بن محمد على جوهرى مكى گيتى را وداع گفت.(۸۲۷) جوهرى در روزگار مرگ فضيلتها گوهرى گرانبها بود. مرد دانشور و جهانديده اى كه گهگاه با نامه اى، پيامى يا كتابى تنهايى جانكاه دانشور دربند حيدرآباد را از خاطرش مى زدود و اندوه بى پايانش را به شادى و لبخند تبديل مى كرد.


نيلوفر آبى

۱۰۸۲ ق. را بايد سال رويش نيلوفرهاى آبى در مرداب عفن حيدرآباد دانست. در ربيع الثانى اين سال كوششهاى شبانه روزى ستاره دربند هند به بار نشست و كتاب گران سنگ سلافه العصر فى محاسن الشعرأ بكل مصر پاى به عرصه ادب و هنر نهاد.(۸۲۸) دانشور گران پايه حجازى تبار در زندان هراسناك حيدرآباد به مرور خاطرات سى ساله زندگى اش پرداخته، آنچه از انديشمندان و اديبان عرب در سينه داشت به برگهاى زرين اين كتاب پر ارج سپرد و شاهكارى ماندگار در هنر و ادبيات عرب پديد آورد.


با سواران اورنگ

سرنوشت همچنان با دانشمند وارسته حيدر آباد نامهربان بود. توفان دير پاى شريعت ستيزى كه با مرگ قطب شاه هفتم آغاز شده، با عروج سيد نظام الدين احمد اوج گرفته بود همچنان ادامه داشت و هستى گرانبهاترين گوهر درياى دانش و هنر را تهديد مى كرد. نگاهبانانى كه پيرامون خانه كوچك او مى گشتند، جاسوسانى كه به عنوان دانشجو و اديب به ديدارش ‍ مى شتافتند هر يك خبر از آينده اى دشوارتر و تاريك تر مى داد.

در چنين موقعيت اديب برجسته حجازى تبار نقشه اى هوشمندانه طرح كرد، نقشه اى كه در بهترين فرصت به اجرا درآمد. سيد على از زندان گريخت و مقامهاى امنيتى قطب شاه هشتم را در شگفتى فرو برد. سلطان سواران بى شمار در پى اش روان ساخت. سوارانى كه بسيار تلاش كردند ولى جز نوميدى و شكست بهره اى نبردند.(۸۲۹)

دانشور گريخته از زندان قطب شاهيان، خود را به برهانپور رساند و در نخستين فرصت به ديدار محمد اورنگ زيب، پادشاه آن سامان شتافت.(۸۳۰) اورنگ زيب دشمن ديرپاى حيدرآباد نشينان شمرده مى شد و پيوسته در انديشه جذب دانشمندان و سياستمداران آن ديار بود. بنابراين مقدم سرور اديبان جزيره العرب را گرامى داشته، لقب خان به وى بخشيد و هزار و سيصد سوار زير فرمانش قرار داد.(۸۳۱) بدين ترتيب فرزند دانشمند سيد نظام الدين به صدر الدين سيد على خان شهرت يافت. پيشنهادهاى سازنده او در شيوه كشور دارى و لشگر آرايى سلطان اورنگ را بسيار تحت تاثير قرار داد، به گونه اى كه وقتى رهسپار اورنگ آباد شد وى را نيز همراه خويش برد و چون از آنجا به سمت احمد نكر حركت كرد او را فرمانده نگاهبانان اورنگ آباد ساخت.(۸۳۲)

تلاشهاى آن دانشمند بزرگ در تامين امنيت شهر و آسايش مردم، محمد اورنگ زيب را بر آن داشت كه وى را به حكومت لاهور و مناطق مجاور منصوب كند.(۸۳۳) با اين تدبير سلطان نماينده اى شايسته يافت. لاهور فرماندارى دلسوز به دست آورد و اديب بزرگ سده يازدهم پاى در روزگارى سراسر تلاش نهاد.

هر چند مسئوليت تازه سيد دشوار و كمرشكن بود، هرگز او را از پژوهش و نگارش باز نداشت. آن بزرگمرد از فرصتهاى اندك پديد آمده در نبردها و آماده باشها بهره برد و به تحقيق و نگارش پرداخت. پژوهشهاى سودمندى كه سرانجام بخشى از آن در سال ۱۰۹۳ ق. با نام كتاب نفيس انوار الربيع فى انواع البديع در اختيار ادب دوستان قرار گرفت.(۸۳۴) آن اديب فرزانه در پايان كتاب اوضاع دشوار روزهاى نگارش را چنين به خاطر آورده است:

«پروردگار در روزگارى مرا به آغاز و پايان اين كتاب موفق داشت كه براى هيچ انگشتى همنشينى با قلم قابل تصور نيست و حتى در خيال انسان نيز نمى گنجد كه بتواند مساله اى را در دل تصور كند. روزگارى كه چشم بر چيزى جز برق شمشير و نيزه نمى افتد و دستها جز با دسته شمشير و لگام اسبان با چيزى همنشين نمى شوند و اين در زمان مرزدارى در نقاط خطر خيز سرزمين هند است كه هر بامداد و شامگاه در برابر دشمنان فرود مى آييم و با آنان درگير مى شويم. روزگارى كه گوش جز با فرياد «اى سواران خداوند، پاى در ركاب نهيد.»

آشنا نيست و انسان جز آواى بزرگان گرفتارى كه مى گويند: «اى غلام، اسبم را نزديك آور!» نمى شنود(۸۳۵) »


انديشه پرواز

هر چند فرمانبردارى لاهور مقامى پر كشش بود و بسيارى از سياست پيشگان براى دستيابى بدان خود را در آتش مى افكندند، براى دانشورى كه روانش در تابش آفتاب دانش و ايمان باليده، كارى توان فرسا و بى ارج مى نمود. در ديدگاه او مقامها و موقعيتهاى ممتاز اجتماعى و سياسى تنها هنگامى ارزنده بود كه بتوان در سايه آن اشك يتيمى را سترد، درد كهنسالى را زدود با ستمديده اى را از زنجير نامردان رهايى بخشيد. بنابراين پس از چند سال، چون مقام فرماندارى لاهور را از ارزشهاى راستين تهى يافت، بى درنگ از آن كناره گرفت و ديگر بار همنشين كتاب و دفتر شد.(۸۳۶)

بى ترديد دانشمندى چون صدر الدين سيد على همنشين با كتاب را از هر كارى زيباتر و دوست داشتنى تر مى داشت ولى سياستمدارى چون اورنگ زيب هرگز نمى توانست شخصيت ارجمند دانشور وارسته روزگار خويش را ناديده گرفته، از او در اداره امور جامعه بهره نبرد. بنابراين ضمن فرمانى وى را به رياست ديوان «برهانپور» منصوب كرد.(۸۳۷)

دانشور برجسته جهان اسلام كه اين مقام را براى خدمت و انجام دادن وظيفه الهى اش مناسب مى ديد، راه برهانپور پيش گرفت و در آن ديار به نجات ستمديدگان و كوتاه كردن دست تبهكاران و متجاوزان پرداخت. آن بزرگمرد در اين شهر نيز از پژوهش و نگارش باز نايستاد و در سال ۱۱۰۴ ق. اثر پر ارج «نغمه الاغان فى عشره الاخوان» را در ۶۹۳ بيت به رشته نظم كشيد.(۸۳۸)

البته اين تنها ثمره تلاش علمى آن اديب وارسته نبود. صدر الدين سيد على در كنار همه مسووليتهاى اجتماعى به پژوهش و نگارش ادامه داد و سرانجام پس از تلاشى دوازده ساله در ۱۱۰۶ ق مجموعه نفيس «رياض ‍ السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدينعليه‌السلام » را به پايان برد.(۸۳۹)

آن دانشمند گرانمايه پس از چند سال داورى، از كار در ديوان برهانپور كناره گرفت و ديگر بار به ارتش پيوست و ساليانى چند در سپاه محمد اورنگ زيب، كه تشنه حضور فقيهى پارسا بود، به خدمت پرداخت.(۸۴۰)

نا گفته پيداست كه آن دانشور نستوه در اين برهه نيز پژهش دست نكشيد و در روزگارى كه به سن شصت نزديك مى شد به نگارش رساله اى در شرح روايتهاى پنجگانه اى كه پدرانش سينه به سينه برايش بازگو كرده بودند، پرداخت و در ربيع الاول ۱۱۰۹ ق. آن را به پايان برد.(۸۴۱)

سالها شتابان مى گذشتند و اديب فرزانه هند را به سمت كهنسالى پيش ‍ مى بردند. سرور انديشمندان سده يازدهم اينك آثار گذر عمر را بر پيكرش ‍ مشاهده مى كرد. بنابراين در ۱۱۱۴ ق. نزد محيى الدين محمد اورنگ زيب شتافت و كناره گيرى اش از پستهاى دولتى را به آگاهى وى رسانده، اجازه خواست كه راه حجاز پيش گيرد و در پايان عمر به زيارت بيت الله الحرام، آرامگاه مقدس پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و بستگانش در آن سامان توفيق يابد.

اندكى بعد بار سفر بست و بى توجه به اندرز آشنايان، كه او را به ماندن و بهره گيرى از عنايتهاى ملوكانه تشويق مى كردند، در مسير سپيدترين جاده جهان به حركت درآمد و پس از ۴۶ سال زندگى پرفراز و فرود در شبه قاره، سوى وطن روان شد.


ديار نيكان

سرور دانشوران سده يازدهم پس از به جاى آوردن مناسك حج، زيارت حرم معصومان حجاز و ديدار بستگان، راه عراق پيش گرفت و آرامگاه شهيدان معصوم آن ديار را از نزديك زيارت كرد.(۸۴۲) سپس به جانب خراسان روان شد و بر مزار پاك هشتمين امام معصومعليه‌السلام بوسه زد و آنگاه به اصفهان شتافت(۸۴۳) تا با دانشوران آن سامان آشنا شود.

آن بزرگمرد وارسته در سال ۱۱۱۷ ق. به پايتخت پرشكوه صفويان رسيد.(۸۴۴) چون سلطان حسين از ورود خورشيد رخشان آسمان ادب آگاه شد مقدمش را گرامى داشت و در بزرگداشت وى كوشيد.(۸۴۵) گوهر گرانبهاى جزيره العرب به پاس اين مهمان نوازى شايسته كتاب شريف «رياض ‍ السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدين» را كه ثمره دوازده سال تحقيق و نگارش بود، به دربار صفوى هديه كرد.(۸۴۶)

انديشمند وارسته آيين وحى در واپسين بخش از سفر دراز خويش با كوله بارى از خاطره، تجربه و شهرت به شيراز، شهر پدران بلند آوازه اش، گام نهاد و با خاطرى آسوده به پژوهش، نگارش و تدريس پرداخت. با حضور آن اديب برجسته مدرسه اى كه پدربزرگ ارجمندش امير غياث الدين منصور بنياد نهاده بود رونق روزگاران گذشته را بازيافت و نام صدرالدين سيد على خان مدنى به عنوان مرجعى گرانبها و دانشورى آسمان تبار زبانزد همگان شد.(۸۴۷)


گنجينه خورشيد

مسافر كهنسال و خسته هندوستان هداياى بسيار با خود آورده بود. هدايايى كه بخشى از آنها را در قالب شعر و سخنان حكمت آميز در ميان شاگردان پراكند و بخشى ديگر را در قالب كتاب به دانش پژوهان و ادب دوستان عرضه كرد. تاريخ نگاران نام كتابهاى آن دانشمند نيك نهاد را چنين ثبت كرده اند:

۱. سلافه العصر فى محاسن الشعرأ بكل مصر

۲. الدرجات الرفيعه فى طبقات الاماميه

۳. سلوه الغريب و اسوه الاديب

۴. انوار الربيع فى انواع البديع

۵. الحدائق النديه فى شرح الصمديه

۶. الفرائد البهيه فى شرح الفوائد الصمديه

۷. موضح الرشاد فى شرح الارشاد

۸. رساله فى اغلاط الفيروز آبادى فى القاموس

۹. التذكره فى الفوائد النادره

۱۰. المخلاه

۱۱. الزهره فى النحو

۱۲. ملحقاه السلافه

۱۳. نفثه المصدور

۱۴. محك القريض

۱۵. رساله فى المسلسله بالابأ

۱۶. نعمه الاغان فى عشره الاخوان

۱۷. رياض السالكين فى شرح صحيفه سيد الساجدينعليه‌السلام

۱۸. الكلم الطيب و الغيث الصيب

۱۹. ديوان شعر


اختر خاموش

اديب بزرگ سده يازدهم علاوه بر شيخ جعفر بن كمال الدين بحرانى، شيخ على بن فخر الدين محمد بن شيخ حسن بن شهيد ثانى، پدر گرانقدرش ‍ سيد نظام الدين احمد و ديگر استادان روزگار از پژوهشگر بزرگ درياى دانشهاى اهل بيتعليه‌السلام علامه محمد باقر مجلسى نيز اجازه روايت داشت.

او در سالهاى تدريس شاگردان بسيار پروريد ولى بى دريغ كه نام و ياد آن سپيد بختان در گذر زمان به تاراج رخدادها رفته، در آور فراموشى مدفون شده است. آنچه مى توان در اين فرصت باز گفت نام سه تن از كامروايانى است كه اجازه بازگويى شنيده ها و نگاشته هاى سيد اديبان حجاز را دريافت داشته اند:

۱. علامه گرانمايه حضرت شيخ محمد باقر مجلسى گردآورنده مجموعه نفيس بحارالانوار

۲. دانشور ارجمند حضرت شيخ باقر بن موسى محمد حسين مكى،

۳. دانشمند وارسته حضرت سيد محمد حسين خاتون آبادى اصفهانى.


دريغ

ناگفته پيداست دانشورى كه در روزهاى سخت حيدر آباد و لاهور از پژوهش باز نايستاد در روزهاى آسودگى شيراز نمى توانست از اين كردار پسنديده دست بردارد. او همچنان تحقيق مى كرد و مى نوشت تا گرانبهاترين مجموعه لغت عرب را پديد آورد و البته در اين كار نيز چون همه اقداماتش به موفقيتى سترگ دست يافت. كتاب پر ارج «الطراز الاول فيما عليه من لغه العرب المعمول»(۸۴۸) نشانه روش پيروزى بزرگ آفتاب بى غروب شيراز در روزگار كهنسالى و ناتوانى است. اديب گرانمايه مدرسه منصوريه در اين اثر گران پايه استادى و چيرگى خيره كننده اش را هويدا ساخته، در ذيل هر لفظ همه مسائل مربوط به آن، حتى ترانه ها و داستانها را نيز به زيور نگارش آراسته است.(۸۴۹)

بى ترديد پايان اين اثر شگرف مى توانست پايان گسترده ترين پژوهشهاى انسان در موضوع لغت عرب به شمار آيد ولى دريغ چرخ چنين نمى پسنديد. بيمارى بر پيكرش پنجه افكند و سرانجام ديدگان پرفروغش ‍ در يكى از غمبارترين روزهاى سال ۱۱۲۰ ق. براى هميشه بسته شد.

استادان، دانشجويان و مومنان شهر پيكر گرانبهاترين گوهر درياى ادب و هنر را تا حرم حضرت احمد بن موسىعليه‌السلام شاهچراغ همراهى كردند و در آن حريم پاك كنار آرامگاه سيد ماجد بحرانى به خاك سپردند.(۸۵۰)