جلوه عشق، قصه های زندگی امام حسین علیه السلام

جلوه عشق، قصه های زندگی امام حسین علیه السلام0%

جلوه عشق، قصه های زندگی امام حسین علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5381 / دانلود: 1792
اندازه اندازه اندازه
جلوه عشق، قصه های زندگی امام حسین علیه السلام

جلوه عشق، قصه های زندگی امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

یکی از وظایف پیروان راستین مکتب اهل بیت علیهم السلام، کسب شناختی صحیح و کامل از شخصیت، زندگانی و خط مشی فکری و عملی ایشان است.

در همین راستا، مجموعه ی شبکة الامامین الحسنین علیهما السلام کتابی را به صورت الکترونیکی آماده ی نشر نموده است که علاقمندان حوزه ی مطالعات اهل بیت علیهم السلام می توانند از آن بهره برند.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

26. سفر عشق

امام حسينعليه‌السلام در هشتم ذى الحجة، روز ترويه، به جهت حفظ جان خويش و حريم كعبه(82) از يك سو و به انجام رساندن رسالت خود از سوى ديگر، با تبديل حج خود به عمره به سوى كوفه حركت كرده و ضمن خطبه اى بعد از حمد و سپاس الهى و درود بر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

مرگ را بر انسان همچو گردنبند بر گردن دختران مقدر نموده اند؛ چقدر مشتاق ديدار اجداد خود، چون شوق يعقوب به ديدار يوسف هستم! براى من شهادتگاهى را برگزيده اند؛ گويا گرگ هاى دشت نواويس و كربلا را مى بينم كه بند بند پيكرم را جدا كرده و مشك ها و شكمبه هاى خالى خود را از آن انباشته مى كنند.

از تقدير الهى گريزى نيست؛ خشنودى خدا، خرسندى ما خاندان پيامبر است؛ بر بلاى او شكيباييم كه خداوند پاداش صبر پيشگان را براى ما عطا مى كند. ذريه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او جدا نخواهد شد؛ چشم حضرت در حريم قدس الهى، به ديدارشان روشن شده و وعده خويش را در حقشان وفا مى نمايد. كسى كه جانش را در راه ما بذل كرده و آماده ديدار خداوند متعال است، بايد با ما سفر آغاز كند، به اميد خداوند، صبح رهسپارم.(83)

پس از به راه افتادن، فرشتگان با صف هاى آراسته و سلاح به دست و مؤمنين از اجنه به محضر حضرت آمده و جهت از بين بردن دشمن ياغى كسب اجازه نموده و امام حسينعليه‌السلام فرمود:

آيا كتاب خداوند متعال را نخوانده ايد كه مى فرمايد: اگر در خانه هايتان بوديد، آنانكه كشته شدن برايشان مقدر شده، در بسترشان كشته مى شدند.(84) علاوه بر اين، اگر در شهر و وطن خود بمانم، اين مردم نگونسار به چه چيزى آزمايش شوند و چه كسى در قبر من كه خداوند از بدو آفرينش زمين، آن را براى من برگزيد، خواهد آرميد؛ خداوند آنجا را پناهگاه شيعيان و دوستان ما قرار داد تا اعمال و نمازشان را آنجا پذيرفته و دعايشان مستجاب گشته و آنجا سكونت كنند تا در دنيا و آخرت در امان باشند. در حضور شما در ساعات پايانى روز عاشورا كه مصادف با روز جمعه است (در برخى روايات شنبه) مرا مى كشند و بعد از من دنبال ريختن خون كسى از خانواده من نخواهند بد و سر مرا به يزيد بن معاويه لعنهما الله خواهند برد.

در این حال اجنه گفتند:

به خدا سوگند، اى حبيب خدا و فرزند حبيب پروردگار! اگر مخالفت دستور تو براى ما جايز بود، تمام دشمنان تو را قبل از دسترسى به تو، مى كشتيم.

امام حسينعليه‌السلام فرمود:

به خدا قسم، ما بر ايشان توانمندتر از شما هستيم و لكن بناى الهى بر اين است كه نابودى هلاك شدگان و زندگى جاويد يافتگان، با تمام شدن حجت و دليل الهى انجام پذيرد.(85)

سپس حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام رهسپار كوفه از راه مدينه شد و در مدينه بر سر مقبره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و بعد از درد دل و گريستن، ريحانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رفت و در خواب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد كه مى فرمايد:

فرزندم! عجله كن! بشتاب كه پدر و مادر و برادر و جده ات، خديجه كبرى، همه مشتاق تواند؛ به سوى ما بشتاب.

امام حسينعليه‌السلام با شوق ديدار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريان و اندوهگين از خواب بيدار شد و نزد برادرش، محمد حنفيه، كه در بستر بيمارى بود، آمد و محمد حنفيه به امام حسينعليه‌السلام گفت:

ترا به حق جدت، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سوگند، از حرم جد خود بيرون مرو كه در اينجا ياران فراوان دارى.

امامعليه‌السلام فرمود:

از رفتن به عراق ناگزيرم.

محمد حنفيه گفت:

به خدا قسم، فراق تو اندوهگينم مى سازد؛ اگر مبتلا به اين بيمارى سخت نبودم، با تو همراه مى شدم؛ بخدا، توان گرفتن قبضه شمشير و نيزه را ندارم؛ پس از تو مرا شادى نيست.

محمد حنفيه سخت گريست و بيهوش شد و پس از به هوش آمدن گفت:

برادر جان! تو را به خدا مى سپارم؛ اى شهيد مظلوم!

امام حسينعليه‌السلام از برادرش خداحافظى كرد و از مدينه رهسپار كوفه شد(86) و بعد از مصادره اموال كاروانى در محلى به نام تنعيم كه براى يزيد هداياى والى يمن را مى برد، به منطقه اى به نام صفاح رسيد و فرزدق را ديد و درباره مردم كوفه سئوال كرد و فرزدق گفت:

دل هايشان با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است.

و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقيل را نوشته و با قيس بن مسهر به كوفه فرستاد:

بسم الله الرحمن الرحيم

از: حسين بن على

به: برادران مؤمن و مسلمانش

سلام بر شما!

خدا سپاس كه معبود حقى جز او نيست. اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و خبر از اجتماع و عزم شما براى يارى و حق خواهى ما مى داد؛ از خداوند مسئلت دارم كه احسانش را براى همه ما مرحمت فرموده و شما را بر اين همت والا برترين پاداش را عطا فرمايد. من روز سه شنبه، هشتم ذى الحجة، از مكه به سوى كوفه رهسپار شدم و به محض ورود فرستاده ام بر شما، در امور خود شتاب كنيد؛ به اميد الهى، همين روزها بر شما وارد مى شوم.

سپس حضرت مسير را ادامه داد و به منطقه اى به نام زرود رسيد و نگاهش به خيمه اى افراشته كه از آن زهير بن قين بود، افتاد و شخصى را فرستاد و زهير را به نزد خود دعوت فرمود و ليكن زهير نپذيرفت و همسرش گفت:

سبحان الله! فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را مى خواهد و تو پاسخ نمى دهى؟!

از اينرو زهير برخاست و خدمت امام حسينعليه‌السلام شرفياب شد و چندى نگذشت و با چهره اى شاد و برافروخته برگشت و دستور داد تا خيمه اش را كنار خيمه هاى حسينعليه‌السلام بپا كنند و به همراهانش گفت:

هر كس از شما خواهان نصرت و يارى فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، به ما بپيوندد.

در همین جا (زرود)(87) خبر شهادت مسلم و هانى به حضرت رسيد و ضمن طلب رحمت براى آندو، گريه فرمود و اهل كاروان، مخصوصا زنان شيون و زارى نمودند.

كاروان در ادامه مسيرش به منزلگاه زباله رسيد و خبر شهادت قيس بن مسهر نيز در اين منزل به حضرت رسيد و امام حسينعليه‌السلام در اينجا و فرصت هاى ديگر به دست آمده، همراهانش را آگاه مى ساخت كه اين سفر شهادت است تا كسانى كه بخاطر دنيا و پست و مقام و غيره با آنها همسفرند، حساب خود را از ايشان جدا كنند. سرانجام به منطقه اى به نام شراف رسيدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زيادى بردارند و از اين محل دور نشده بودند كه ناگهان يكى از همراهان بانگ تكبير برآورد و گفت:

نخل هايى از دور مى بينم.

همسفران گفتند:

در اين وادى نخلى نيست؛ آنها سر نيزه ها و سرهاى اسبان است كه سوى ما مى آيند.

پس از چند لحظه، حر بن يزيد رياحى با هزار سوار كه آثار تشنگى در چهره همه نمايان بود، رسيد و حضرت دستور داد تا حر و افرادش و حتى اسبان آنها را آب دهند و امام حسينعليه‌السلام پس از محبت بسيار به آنان در خطبه اى پس از حمد و سپاس الهى فرمود:

من با پاسخ به دعوت شما، خويش را نزد خداوند متعال و شما معذور دانستم؛ مرا با نوشتن نامه و فرستادن نمايندگانتان به نزد خود خوانديد و گفتيد كه ما امامى نداريم و شايد به سبب شما خداوند ما را هدايت نمايد. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد، با بيعت مجدد مرا مطمئن كنيد وگرنه از همين جاى بدانجا كه آمدم باز مى گردم.

هيچيك سخنى نگفتيد و وقت نماز شد؛ پس از گفتن اذان، حر و افرادش به امام حسينعليه‌السلام اقتداء كردند و بعد از نماز حضرت رو به ايشان كرد و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اى مردم! بطور يقين اگر تقواى الهى را پيشه كرده و حق را از آن صاحبانش بدانيد، نزد خداوند پسنديده تر است؛ ما خاندان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ولايت مسلمانان سزاوارتر از اين مدعيان دروغين هستيم كه با جور و ستم و تجاوز رفتار مى كنند. اگر ما را نمى خواهيد و به حق ما نادانيد و خواسته شما غير از آن است كه در نامه هايتان نوشتيد، بر مى گردم.

حر گفت:

سخن از نامه هايى گفتى كه من قصه آنها را نمى دانم.

امام حسينعليه‌السلام به عقبة بن سمعان فرمود تا نامه ها را كه در دو خورجين پر بود، به ايشان نشان دهد. حر پس از ديدن نامه ها گفت:

من از اين كسانى كه براى شما نامه نوشتند: نيستم؛ مرا دستور داده اند كه از تو دور نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم.

امام حسينعليه‌السلام فرمود:

اى حر! مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد.

و حضرت يارانش را گفت تا سوار شده و به راه افتند و ليكن حر راه را برايشان بست و امامعليه‌السلام فرمود:

مادرت به عزايت نشيند؛ از ما چه مى خواهى؟

حر گفت:

اگر غير از تو كسى نام مادرم را مى برد، پاسخش را مى دادم و ليكن مرا توان ياد نمودن مادرت جز به نيكى نيست.

سرانجام حر موافقت كرد كه حضرت به غير از كوفه و مدينه راهى ديگر انتخاب كند؛ از اينرو به سوى كربلا حركت فرمود و در بيضه براى ياران خود و حر طى سخنرانى فرمود:

اى مردم! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كسى فرمانرواى ستمگرى بيند كه حرام خدا را حلال شمارد و پيمان خدا مى شكند و با سنت و روش سيره رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت كرده و با بندگان خداوند متعال با گناه و تجاوز رفتار مى كند و با كردار و گفتارش بر او قيام نكند، بر خداوند متعال است كه او را در جايگاه و همشاءن او قرار دهد. بدانيد و آگاه باشيد كه ايشان پيرو محض شيطان و عصيان ورز خداى رحمان هستند؛ فساد و تباهى را آشكار كرده و حدود الهى را وا گذاشته اند؛ بيت المال را در انحصار خود قرار داده و حرام خود را حلال و حلال او را حرام كرده اند. من از هر كس ديگرى سزاوارترم كه در برابر ايشان بايستم.

نامه هاى شما به دستم رسيده و نمايندگانتان نزدم آمدند كه گوياى بيعت شما با من بودند؛ اگر به بيعت خود بمانيد، به رشد و كمال مى رسيد؛ من حسين بن على، فرزند دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خود و خاندانم با شما و خاندانتان بوده و من اسوه و الگوى شما هستم.

اگر اكنون بيعت شكنى مى كنيد، به جانم قسم كه اين پديده جديدى از شما نيست؛ زيرا قبلا با پدر و برادر و پسر عمويم، مسلم بن عقيل، نيز اينگونه رفتار كرديد؛ فريفته كسى است كه فريب شما را بخورد؛ شما ايمان و سعادت و خوشبختى خودتان را از دست داديد و عاقبت پيمان شكن بر ضرر خودش خواهد بود؛ خداوند از شما بى نياز است.

حضرت در ادامه مسير، در منطقه اى به نام رهيمه مردى از كوفيان را ديد و در جواب سئوالش كه علت خروج از مدينه را پرسيد، فرمود:

بنى اميه دشنامم دادند، صبر كردم؛ مالم را گرفتند، صبر كردم؛ خواستند خونم را بريزند؛ گريختم؛ قسم به خدا، مرا خواهند كشت و به دنبال اين، خداوند ذلت و كشتار را بر ايشان مسلط كند و كسانى بر آنان سيطره پيدا كنند كه خوار و ذليلشان سازند.

سپس در منزلگاه عذيب، چهار سوار از كوفه نزد امامعليه‌السلام مى آمدند كه حر به حضرت گفت:

اين چهار نفر با شما نبودند و از كوفيانند؛ از اينرو ايشان را بازداشت كرده و به كوفه بر مى گردانم.

امام حسينعليه‌السلام فرمود:

من از ايشان همچون خودم حمايت مى كنم؛ ايشان ياران من هستند؛ تو با من پيمان بستى كه قبل از رسيدن نامه اى از ابن زياد، متعرض من نشوى.

حر گفت:

آرى؛ وليكن آنان با شما نبودند.

امامعليه‌السلام فرمود:

ايشان از ياران من بوده و به منزله كسانى اند كه با من آمده اند؛ اگر به پيمان خود پايدار نمانى، با تو مى جنگم.

حر از آنان دست برداشت و سپس حضرت از آن چهار تن درباره مردم كوفه پرسيد و گفتند:

اشراف و ثروتمندان كوفه را با پول خريدند و دل ديگران با تو و شمشيرشان بر توست.

وقتى امامعليه‌السلام از فرستاده خود، قيس بن مسهر، پرسيد، گفتند:

حصين بن تميم او را دستگير كرده و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و ابن زياد به او دستور داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گويد و ليكن قيس بن مسهر براى شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و مردم را به يارى شما فرا خواند و ابن زياد نيز دستور داد تا او را از بالاى قصر به زمين افكنند.

در این حال اشك در چشمان، حضرت حلقه زد و فرمود:

برخى به شهادت نائل آمدند و برخى در انتظارند و (هرگز عقيده و راه خود را) تغيير ندادند(88)؛ بارالها! بهشت را جايگاه ما و آنان قرار ده و ما و ايشان را در رحمتكده و ذخيره گاه پاداشت، گرد هم آر.

پس از آنجا، به قصر بنى مقاتل رسيدند و حضرت خيمه اى افراشته و نيزه اى كوبيده و شمشيرى آويزان و اسبى در اسطبل ديد و پرسيد:

اين خيمه كيست؟

گفتند:

عبيدالله بن حر جعفى.

حضرت، حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد و ابن حر از او پرسيد:

همراهانت كيستند؟

ابن مسروق گفت:

اى پسر حر! خدا با من است؛ به خدا قسم، اگر دعوتش را بپذيرى، خداوند كرامتى را به تو هديه كرده است؛ او حسين بن علىعليه‌السلام است كه تو را به يارى خود فرا مى خواند؛ اگر در ركاب او به نبرد بپردازى، اجر و پاداش الهى نصيب شده و اگر به شهادت نائل شوى به فوز عظيم واصل مى شوى.

او گفت:

به خدا سوگند، از كوفه بيرون نيامدم مگر به خاطر آنچه در كوفه ديدم؛ بيشتر مردم آنجا خود را آماده جنگ با حضرت كرده اند؛ از اينرو فهميدم كه امامعليه‌السلام كشته خواهد شد و مرا توان نصرت و يارى او نيست و اكنون دوست ندارم كه او مرا و من او را ببينم.

ابن مسروق نزد امام حسينعليه‌السلام آمد و ماجرا را به استحضار حضرت رساند؛ در این حال امامعليه‌السلام برخاست و با عده اى از يارانش نزد ابن حر رفت و به محض ورود، سلام داد و ابن حر ضمن جواب سلام، حضرت را به بالاى مجلس نشاند و امامعليه‌السلام فرمود:

اى پسر حر! همشهريان شما به من نامه نوشتند و گفتند كه بر يارى من آماده اند و مرا نزد خود دعوت كردند؛ و ليكن من ايشان را در گفتارشان راسخ و پا بر جا نمى بينم. بى گمان تو را گناهان زيادى است؛ آيا مى خواهى با توبه اى آنها را محو و از بين ببرى؟

ابن حر پرسيد:

آن چه توبه اى است.

حضرتعليه‌السلام فرمود:

فرزند دخت پيامبرت را يارى كن و در ركاب او به نبرد بپرداز.

ابن حر گفت:

به خدا سوگند، من مى دانم كه پيرو شما در آخرت خوشبخت و سعادتمند است و ليكن در كوفه يار و ياورى ندارى؛ اگر تو را در كوفه يارانى بود، من پايدارترين ايشان در برابر دشمنانت بودم. تو را بخدا، همراهى مرا با خود مخواه؛ هر چه بتوانم شما را كمك مالى مى نمايم؛ اين اسب من است كه بخدا سوگند، با آن بر كسى نتاختم مگر اينكه مرگ را بر او چشاندم و هيچ سوارى نتوانست مرا بر آن اسب دريابد؛ آن اسب مال تو باشد؛ شمشيرم نيز از آن شما باشد كه بر هر چه زدم، دو نيمش كرد.

امام حسينعليه‌السلام فرمود:

اكنون كه از ما روى گردان شدى، ما را به اسب و خودت و اموالت نيازى نيست؛ من گمراهان را ياور خويش نمى گيرم؛ نصيحتى مى كنمت؛ تا آنجا كه مى توانى از ما دور شو تا فرياد دادخواهى ما را نشنوى و كشتار ما را نبينى؛ به خدا سوگند، فرياد استغاثه ما را هر كسى بشنود و ما را يارى نكند، خداوند متعال او را در آتش دوزخ افكند.

امامعليه‌السلام برگشت و عمرو بن قيس و پسر عموى او را ديد و فرمود:

آيا براى يارى ما آمده ايد؟

پاسخ دادند:

ما عيالمنديم و اموال مردم به دست ماست؛ صلاح نمى دانيم امانت را ضايع و تباه سازيم.

امام حسينعليه‌السلام فرمود:

پس از ما دور شويد تا فرياد خواهى ما را نشنويد و اثرى از ما نبينيد؛ زيرا هر كسى استمداد ما را شنيده و اثرى از ما را ببيند و به يارى ما نيايد، خدا راست كه او را به رو در آتش جهنم افكند.(89)

سرانجام سرور جوانان بهشت با يارانش به سوى مزار عاشقان، كربلا به راه افتادند.

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ *ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً. ) (90)

اى روح آرامش يافته! به سوى پروردگارت كه تو از او خشنودى و او از تو خرسند، باز گرد.

قرآن مجيد