گلشن ابرار جلد ۲

گلشن ابرار0%

گلشن ابرار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

گلشن ابرار

نویسنده: جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43066
دانلود: 4655

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 58 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43066 / دانلود: 4655
اندازه اندازه اندازه
گلشن ابرار

گلشن ابرار جلد 2

نویسنده:
فارسی

مجموعه گلشن ابرار که خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
در این بین علمایی هستند که غیر از زندگی علمی خود، زندگی سیاسی پرباری داشته اند و در صحنه های گوناگون سیاسی شرکت داشته اند و برخی دیگر فقط زندگی علمی و زاهدانه ای داشته اند و در سیاست و اوضاع سیاسی دوران خویش هیچ دخالتی نداشته اند که هر کدام در جای خود به آن پرداخته شده است.
برخی از علما شرح کوتاهی دارند و برخی بسیار مفصل است که این امر یا به دلیل محدودیت اطلاعات راجع به عالم موردنظر است یا به جهت اهمیتی که آن عالم در بین مردم دوران خویش داشته، کمیت اطلاعات راجع به آن عالم تغییر کرده است. ساختار نوشتاری کتاب های این مجوعه در تمام مجدات آن به این ترتیب است:
1) تولد، خانواده و حسب و نسب
2) دوران کودکی
3) دوران تحصیل و تهذیب و مقام علمی
4) زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی
5) سفرها
6) شاگردان
7) آثار و تألیفات
8) تاریخ و چگونگی وفات یا شهادت


آية الله العضمى سيد حسين بروجردى

متوفاى ۱۳۴۰ ش.

زعيم بزرگ

عباس عبيرى

در روزهاى پايانى صفر ۱۲۹۲ ق. خانه حجة الاسلام حاج سيد على بن سيد احمد طباطبايى با تولد نوزادى كه «حسين» نام گرفت(۳۴۷) . غرق درذكر و سپاس پروردگار شد.

سيد حسين اندك اندك باليد، جامع المقدمات، سيوطى، منطق و گلستان سعدى را در مكتب آموخت و سپس در مدرسه نوربخش به تكميل اندوخته ها و تهذيب نفس پرداخت. نحو، صرف، بديع، عروض، منطق، فقه و اصول بخشى از دستاورد سالهاى مدرسه نور بخش شمرده مى شد(۳۴۸) . سالهايى كه سيد حسين سخت كوشيد و در پناه عنايتهاى ويژه الهى به پيشرفتى چشمگير دست يافت.

آنگاه عزم اصفهان سپاهان كرد و پس از جلب رضايت پدر سمت آن سرزمين دانش خيز به راه افتاد. آقا نوح الدين، پسر عمو سيد حسين، در مدرسه صدر روزگار مى گذراند؛ دانشجوى سخت كوش بروجرد يكسره نزد پسر عمويش شتافت و در حجره او اقامت گزيد. رابطه پسر عموهاى بروجردى بسيار نيك بود. آقا نوح الدين در روزهاى آغازين به سيد حسين گفت: اگر مى خواهى در دانش اندوزى و تدريس كامروا شوى بايد در محافل علمى سخن بگويى و در درس اشكال كنى و گرنه تا پايان عمر چون من گمنام مى مانى.(۳۴۹)


زير باران

سيد حسين نخست در درس استاد گرانقدر آقا سيد محمد باقر درچه اى شركت جست.

دانشور درچه اى، كه نورالهى در ديدگان داشت، بزودى گوهر يگانه بروجرد را باز شناخت، او را به خود نزديك كرد و از عنايات ويژه خويش برخوردار ساخت. حضرت آية الله ملا محمد كاشى، مجتهد وارسته ميزار ابوالمعانى كلباسى، دانشور گرانمايه سيد محمد تقى مدرس و حكيم برجسته ميرزا جهانگير قشقايى از ديگر استادان ستاره تابناك بروجرد شمرده مى شدند.

استادان گرانپايه اى كه هر يك به گونه اى سيد حسين را از عنايت خويش ‍ بهره مند ساختند و در شكل گيرى شخصيت گوهر گرانبهاى خاندان طباطبائى دخالت داشتند. سيد دانش پژوهان بروجردى در بامداد يكى از روزهاى ربيع الاول ۱۳۱۴ سرمست از باده دانش و حكمتى كه استادان نامور حوزه سپاهان در كام روانش مى ريختند، در برابر حجره اش نشسته بود كه پيكى نامه پدر را به وى سپرد.

هر چند نامه پدر سيد حسين را در شادى فرو برد ولى اين سرور ديرى نپاييد زيرا پدر او را به وطن فرا خوانده بود. ستاره بروجرد با اين انديشه كه شايد پدر مى خواهد او را به نجف گسيل دارد رنج سفر و بريدن از درس را به جان خريد و به زادگاهش برگشت ولى پدر انديشه اى ديگر در سر داشت. او با پاى فشارى بر خواسته خويش مقدمات ازدواج فرزند را فراهم آرد. بدين ترتيب دانشجوى جوان بروجردى در ۲۲ سالگى ازدواج كرد.(۳۵۰) دو يا سه ماه در زادگاهش ماند و سپس با خانواده سمت اصفهان رهسپار شد.(۳۵۱)


نامه سرنوشت

۱۳۱۹ ق. براى گوهر يگانه بروجرد سال تحول بود. نامه پدر به دستش ‍ رسيد و او را آماده سفر ساخت. پدر چنان نوشته بود كه مى خواهد وى را به نجف گسيل دارد. بنابراين پس از نه سال زندگى سراسر تلاش و پژوهش در اصفهان به زادگاهش بازگشت. اندكى در آن سامان توقف كرد و سپس همراه برادر كوچكش، سيد اسماعيل، رهسپار نجف شد.(۳۵۲)

برادران بروجردى در ۱۳۲۰ به حريم پاك امير مومنانعليه‌السلام گام نهادند. سيد حسين، كه ۲۸ سال داشت و مجتهدى جوان شمرده مى شد، به درس حضرت آية الله العظمى محمد كاظم خراسانى شتافت و خود را در برابر تابش مستقيم آفتاب دانش آن مرجع وارسته جاى داد. بزودى نظرهاى بجا و قابل تاءمل دانشو تازه وارد توجه استاد بزرگ حوزه نجف را جلب كرد و ميان آنها پيوندى ناگسستنى پديد آورد. به گونه اى كه اگر پس از درس ‍ آخوند خراسانى، سخنى بر زبان نمى آورد، استاد وى را مخاطب قرار مى داد و مى فرمود: آقا نظرى نداريد؟

اندك اندك ارج سيد حسين بر شاگردان محفل آخوند نيز آشكار شد. آنها از او خواستند تا پس از خروج استاد از محفل، درس وى را با شرح و توضيح فزونتر بازگو كند. بدين ترتيب يكى از برنامه هاى مجتهد بروجردى تقرير درس استاد شد.(۳۵۳)

آن بزرگمرد هشت سال در حريم حضرت علىعليه‌السلام اقامت گزيد. علاوه بر آخوند خراسانى از بزرگانى چون حضرات آيات شيخ الشريعه اصفهانى و سيد محمد كاظم يزدى بهره كافى برد، گروهى از دانشجويان را از درس فصول (در علم اصول) خويش كامروا ساخت، سر انجام در اواخر ۱۳۲۸ به اصرار پدر راه بروجرد پيش گرفت و در ۱۳۲۹ با استقبال پرشور مردم به زادگاهش گام نهاد.(۳۵۴)

او بر آن بود كه پس از اقامتى كوتاه در وطن ديگر بار سمت نجف بال گشايد و به آستان مقدس علوى پناهنده شود. ولى بيمارى و مرگ پدر سفرش را به تاءخير انداخت. در اين سوگ نامه صاحب كفاية الاصول سبب تسلاى خاطرش شد. آخوند خراسانى ضمن تسليت وفات حاج سيد على از اشتياق وافر خويش براى ديدار مجتهد بروجرد پرده برداشته بود.

اين نامه مهرآميز سيد دانشوران بروجرد را بر آن داشت كه امور خانواده را سامان دهد و به نجف شتابد. چند ماه بعد همه چيز براى سفر آماده بود كه خبر رحلت استاد گرانقدرش وى را در اندوه فرو برد. آن بزرگمرد پيوسته مى گفت: مرگ دو پدر در مدت كوتاه كمتر از ۶ ماه بسيار بر من سنگين و ناگوار بود.(۳۵۵)

خبر مرگ استاد اشتياق سفر را در وجودش ميراند. زندگى در نجف بى حضور استاد خراسانى برايش دشوار بود. پس انديشه هجرت از سر بردن كرد و در بروجرد بساط تدريس و ارشاد مردم گسترد. اندك اندك مؤمنان شهر ارج ستاره خاندان طباطبايى دانستند و زمام امور معنوى خود را به وى سپردند. ارادت حضرت آية الله حاج محمد رضا دزفولى به سيد مجتهدان بروجرد بر شهرت و اعتبارش افزود. پس از رحلت فقيه دزفولى انبوه مقلدانش به آن مجتهد وارسته رجوع كردند و مرجعيت آن بزرگمرد در منطقه گسترش يافت.(۳۵۶)


در برابر شب

در اين سالها تبليغ بهايى گرى از سوى برخى از مسؤ ولان شهر و اهانت آشكار آنها مقدمات دينى مردم سرور مجتهدان بروجرد را در نگرانى فرو برد. او با تهران تماس گرفت، وضعيت نامطلوب برخى از ادارات را با پايتخت نشينان در ميان نهاده، خواستار بركنارى مسؤ ولان دين ستيز شد و چون بى اعتنايى سران دولت را مشاهده كرد معترضانه شهر را ترك گفت.

پيروان پاكدل آن مرجع روشن بين در مسجاها گرد آمدند، سخنرانان بر منبرها جاى گرفتند و همه يكصدا به حمايت از مرجع دلاور بروجرد پرداختند. مسؤ ولان شهر كه توان رويارويى با مردم را در خويش نمى ديدند خواسته فقيه طباطبايى را اجابت كردند و آن راهبر توانا در ميان ابراز احساسات پرشور مؤمنان به شهر بازگشت.(۳۵۷)


سفر سبز

از رخدادهاى مهم ديگر اين سالها وفات دخت گرانقدر مرجع پارساى بروجرد بود. استاد پس از اين حادثه ناگوار راه خراسان پيش گرفت تا در پناه آفتاب توس دمى از رنج هستى بياسايد.

چون توقف آن فقيه فرزانه در مشهد به درازا كشيد نمايندگان مردم بروجرد نزدش شتافتند و او را بدان ديار خواندند. دانشمند فروتن طباطبايى خواسته آنها را اجابت كرد، پس از سيزده ماه رهسپار زادگاهش شد و پس از توقفى كوتاه در قم و تهران در ميان استقبال پر شور مؤمنان به بروجرد گام نهاد.

او سپس راه عراق پيش گرفت، مدتى در نجف ماند و با بزرگانى كه به استقبالش شتافته بودند، ديدار كرد. آنگاه رهسپار حجاز شد، پس از به جاى آوردن مراسم حج به عراق بازگشت، چندى در حريم اميرمؤمنان توقف كرد و سپس روانه ايران شد.(۳۵۸)


در بند دژخيم

همزمان با اوج گيرى اعتراضهاى مؤمنان عليه رضا خان و هجرت اعتراض آميز روحانيان كشور به قم، سرور فقيهان بروجرد به مرز ايران گام نهاد. مزدوران دربار، كه از پيوستن او به مهاجران و رساندن پيام مراجع نجف به معترضان مى هراسيدند در مرز قصر شيرين وى را دستگير كردند و به پايتخت بردند.

در تهران رضاخان به ديدارش شتافت. او كه در پى يافتن فردى براى رويارويى با شيخ عبدالكريم حائرى بود با سيد مهربانى كرده، گفت: چيزى از من بخواه.

فقيه بروجردى اظهار بى نيازى كرد ولى در برابر پافشارى شاه ناگريز لب گشاده، فرمود: وقتى در اركان حرب بودم مقدار جيره غذايى سربازان را ناكافى ديدم، اگر مى خواهيد كارى كنيد فرمان دهيد جيره آنها فزونى يابد.

آنگاه در پاسخ رضا خان، كه مساءله ناديده گرفتن جايگاه آية الله العظمى حائرى و پيروى دولتيان از مجتهد بروجردى را مطرح كرد، فرمود: خير، شما با ايشان تماس بگيريد، من هم اگر كارى داشتم از طريق آن جناب با شما در ميان مى نهم.

آنگاه وى را به همراهى با روحانيت و عمل به دستورات الهى فرا خوانده، چون مى دانست اجازه سفر به قم و بروجرد به او نمى دهند، فرمود برآنم به مشهد سفر كنم.

اندكى پس از خروج رضا خان تيمورتاش پنجاه هزار تومان نزد آن مرجع وارسته آورد. فقيه بروجردى از پذيرش هديه درباره خوددارى كرد(۳۵۹) و بامداد روز بعد راه خراسان پيش گرفت.


ديدار بزرگان

مدتى پس از بازگشت سيد به زادگاهش، ورود حاج آقا حسين قمى به تهران و پيشنهادهاى وى به دولت بار ديگر آن رادمرد را به عرصه تلاشهاى سياسى آشكار كشاند. او كه چون آية الله العظمى قمى به لزوم پيروى از دستورات الهى مى انديشيد بر آن شد سمت تهران رهسپار شود ولى بستگان، وى را از اين كار باز داشتند. فقيه روشن بين از رؤ ساى عشاير خواست با تهران تماس گرفته، حمايت عشاير از پيشنهادهاى حاج آقا حسين قمى را به پايتخت گزارش دهند. البته آن بزرگوار خود نيز به تهران تلگراف زد كه، اگر دولت سخن آية الله قمى را نپذيرد به پايتخت خواهد رفت و مسؤ وليت فرجام چنين اقدامى تنها به عهده دولت است.

در سايه تلاشهاى آن راهبر سخت كوش سرانجام دربار خواستهاى حاج آقا حسين را پذيرفت و آن بزرگوار سمت عراق رهسپار شد. فقيه بروجردى در ملاير به ديدار آن دانشور برجسته شتافت و يك ساعت با وى گفتگو كرد.(۳۶۰)


هجرت

بيمارى استاد فقيهان بروجرد را بايد در شمار ديگر رخدادهاى مهم سالهاى زندگى آن مرجع وارسته در زادگاهش به شمار آورد. بيمارى دشوارى كه سرانجام با عمل جراحى و استراحت هفتاد روزه در بيمارستان فيروزآبادى تهران مهار شد.(۳۶۱)

چون او از بند بيمارى رهايى يافت، با دو پيشنهاد روبرو شد: از يك سو نمايندگان بروجرديان براى بازگرداندنش پياپى به تهران مى شتافتند و از سوى ديگر دانشوران ساكن قم او را به زندگى در حريم حضرت معصومهعليه‌السلام فرا مى خواندند. استاد براى اقامت در قم با قرآن به رايزنى پرداخت. آية سوره مؤمنون چراغ سبز الهى به اين نيت پاك بود. پس همراه دانشمندان قم راه آن ديار پيش گرفت و در ميان استقبال مردم و بزرگان حوزه بدان سرزمين آسمانى گام نهاد.(۳۶۲)

بدين ترتيب آفتاب رخشان فقاهت در چهاردهم محرم ۱۳۶۴ ق.(۳۶۳) از افق قم بر آمد و جهان را از نور دانش گرماى معنويت خود سرشار ساخت.


در تابش آفتاب توس

مدتى پس از اقامت در قم ستاره تابناك مرجعيت رهسپار توس شد تا در پناه خورشيد ولايت جام وجودش را از امدادهاى سبز پيشواى هشتم شيعه آكنده سازد. در اين سفر دانشور وارسته حضرت آية الله حاج شيخ على اكبر نهاوندى جايگاه نماز خويش در مسجد گوهرشاد را به وى سپرد و از آن بزرگمرد خواست، ماه مبارك رمضان در آن مكان نورانى اقامه جماعت كند.(۳۶۴)

استاد بزرگ حوزه پس از ماه مبارك رمضان به قم شتافت و ديگر بار به وظايف سنگين خويش روى آورد.


مرجع مويد

با رحلت مرجع بزرگوار حضرت آية الله العظمى سيد الوالحسن اصفهانى مرجعيت گوهر يگانه بروجرد فراگير شد و مؤمنان از هر سو به آن فقيه وارسته مراجعه كردند.

ناگفته پيداست كه عنايات و تاءييدات الهى در رويكرد عمومى به آن فقيه وارسته نقشى سبز داشت. خاطره ها و سخنان بر جاى مانده از دانشوران آن روزگار نشان مى دهد كه آفتاب رخشان سلسله طباطبايى زير باران پيوسته امدادها و عنايتهاى فرامادى قرار داشت. براى مثال حضرت آية الله حاج شيخ على اكبر نهاوندى، كه خود از بزرگان روحانيت شيعه بشمار مى آمد، پس از وا نهادن مجراب خويش به مرجع بروجردى به نجف شتافت.

مرجع شيعيان جهان، حضرت آية الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى، كه از بيمارى رنج مى برد، جناب نهاوندى را ماءمور اقامه جماعت كرد. شيخ نهاوندى دنباله اين ماجرا را چنين بيان كرده است:

شب اولى كه به جاى ايشان براى خواندن نماز جماعت رفتم، وقتى بر سجاده قرار گرفتم، آوايى شنيدم كه گفت «عظمت ولدى عظمتك» - فرزندم را بزرگ داشتى من نيز تو را بزرگ داشتم - برگشتم، به همه سو نگاه كردم، مردم در صفهاى جماعت نشسته بودند، كسى جز من پيام غيبى را در نيافته بود.(۳۶۵)

علاوه بر گفتار دانشمند گرانمايه حضرت شيخ على اكبر نهاوندى كردار آن مرجع وارسته بويژه در سالهاى زندگى قم دليل روشنى بر معنويت و همراهى پيوسته تاييد الهى با فقيه فروتن بروجردى است. كردارى كه شاگردانش از آن پرده برداشتند و براى هميشه در سينه تاريخ به يادگار نهادند:

۱- همسر يكى از دانشجويان باردار بود. هنگام زايمان او را نزد پزشكى به نام اسماعيل موسوى برد. پس از زايمان، پزشك به پدر نوزاد گفت: اين پسرت را من نجات دادم، اگر من نبودم مى مرد، دوست دارم نامش را اسماعيل بگذارى.

دانشجوى جوان نيز نام كودك را اسماعيل نهاد ولى دريغ كه نوزاد از نخستين روز تولد در بيمارى و درد فرو رفت. تلاشهاى شبانه روزى پدر و مادر و مراجعه به پزشكان گوناگون سودمند واقع نشد و كودك ميان دنيا و برزخ سرگردان ماند. دانشجو، كه دستش از همه جا كوتاه مى نمود، نزد استاد وارسته حوزه حضرت آية الله العظمى بروجردى سفره دل گشاد و گفت: آقا، خداوند نوزادى به من داده كه از نخستين روز تولد تا كنون پيوسته بيمار است، نمى دانم چه كنم:

استاد مهربان فرمود: نامش را عوش كنيد خوب مى شود.

دانشجو، كه هرگز داستان سفارش پزشك و نامگذارى نوزاد را براى استاد نگفته بود، شگفت زده به خانه رفت، نام كودك را «امير» نهاد و او را براى هميشه از بيمارى و رنج رهايى بخشيد.(۳۶۶)

۲- دانشجويى ديگر داستان دلدادگى اش به استاد را چنين باز گفته است:

وقتى تازه به قم آمده بودم، آقا برايم شهريه فرستاد. من نپذيرفتم و گفتم: زمينى در شمال دارم كه در آمدش مراكافى است.

پس از چندى خشك سالى شمال را در بر گرفت. من براى گذران زندگى به قرص روى آوردم. چون ميزان بدهى ها زياد شد، ناگزير فرشهاى خانه را جمع كردم و يكى از بازاريان را به خانه بردم تا آن را بخرد. مرد بازار بهايى اندك براى فرش بر زبان آورده، بهايى كه براى پرداخت بدهى هايم كافى نبود. بازارى ديگرى را به خانه بردم، اما او بهايى كمتر از اولى پيشنهاد كرد.

من سرگردان و مردد بودم كه ناگهان صداى در مرا به خود آورد، شتابان سمت در دويدم ؛ حاج احمد، خادم استاد، پشت در بود. او پاكتى به من سپرد و گفت: اين را آقا براى شما فرستاده.

به پاكت نگريستم، اثرى از پول در آن نبود. چون گشودم چكى در آن يافتم. چكى كه مبلغ آن درست به اندازه بدهى ام بود. شگفتى وجودام را فراگرفت زيرا جز من و خداوند هيچ كس از ميزان كامل بدهى ام خبر نداشت.(۳۶۷)


سالهاى درخشان

حضور فقيهى با چنين معنويت و تاءييد الهى حوزه مقدس قم را كه، زير ضربات پيوسته عوامل رضاخان ناتوان شده بود، جانى تازه بخشيد. اينك همه چيز براى گسترش حوزه و مستحكم ساختن بنيادهاى علمى و اقتصادى آن آماده بود. پيروان مؤمن فقيه بروجردى انبوه وجوه شرعى و هداياى خويش را نزد مرجع وارسته شان گسيل مى كردند و دانشجويان از گوشه و كنار كشور براى بهره گيرى از درياى دانش آن بزرگمرد به قم مى شتافتند.

مرجع پاكدلان با روشن بينى خاص خويش آستين همت بالا زد و در كنار تدريس روزانه به اصلاحات اساسى دست يازيد.

سامان دادن به وضعيت درسى حوزه.

رسيدگى به مسايل مالى دانش پژوهان، بر قرار ساختن ارتباط با دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه و محافل رسمى برادران اهل سنت براى ايجاد وحدت ميان گروههاى مسلمان،(۳۶۸) گسيل كردن نمايندگانى به اروپا و امريكا(۳۶۹) براى شناساندن اسلام واقعى به مردم آن مناطق بخشى از اقدامات آن آفتاب فروزان به شمار مى رود.

ناگفته پيداست كه فقيه فرزانه اى چون وى هرگز نمى توانست در برابر رويدادهاى داخلى بى تفاوت باشد. او چنان مى انديشيد كه «اگر مردم عالم شوند و دين هم بطور صحيح و معقول به آنها تعليم گردد، هم دانا خواهند شد و هم متدين»(۳۷۰) پس در كنار رسيدگى به وضع دانشجويان علوم دينى و حوزه ها دبستانها و دبيرستانهاى دولتى را نيز از كمكهاى نقدى خويش بهره مند ساخت و در رونق آنها كوشيد.(۳۷۱)

او پيوسته مراقب بود تا بيگناهى به زندان اتهام نيفتد و مؤمنى ناخواسته در دام اهريمنان جاى نگيرد. بنابراين چون از مساءله متهم شدن يك مسلمان بى گناه به قتل فردى بهايى آگاه شد در نگرانى فرو رفت.

چند بهايى يكى از همكيشان خود را كشته، با نيرنگ جوانان مؤمن را به قانون سپردند. يكى از اين جوانان به اعدام محكوم شد و حكم بايد درروز نيمه شعبان به اجرا در مى آمد. اين خبر مرجع پارساى قم را در نگرانى فرو برد. بى درنگ نامه هايى خطاب به شاه، نخست وزير و آية الله بهبهانى نوشته، به تهران گسيل داشت، سپس به هر كه سودمند مى دانست تلفن زده، قضيه را دنبال كرد تا سرانجام نيمه شب خبر لغو حكم اعدام را به وى رساندند. با شنيدن اين خبر اشك از ديدگانش روان شد و پروردگار را بسيار سپاس گفت: در اين لحظه يكى از نزديكان به اتاقش آمد و پرسيد: شما هنوز بيداريد؟

مرجع بزرگ شيعه پاسخ داد: خيلى مهم بود ولى به خير گذشت. هر وقت فكر مى كردم خون مسلمان بى گناهى ريخته مى شود، همه بدنم مى لرزيد و متحير مى ماندم كه فرداى قيامت جواب خداوند عالم را چه بگويم.(۳۷۲)

آنچه گذشت در كنار خدمات رفاهى فقيه بروجردى به مسلمانان سراسر جهان، كه تاءسيس بيش از هزار مسجد، مدرسه، بيمارستان، كتابخانه، گرمابه و دبستان در ايران، عراق، لبنان، آفريقا و اروپا(۳۷۳) ، نمونه كوچكى از آن شمرده مى شود، مرجع شيعيان را از محدوده مرزهاى كشور فراتر برد و به شخصيتى جهانى تبديل كرد. شخصيتى كه شاعران و نويسندگان اهل سنت در شعرها و مقاله هاى خويش وى را مى ستودند(۳۷۴) . شاهان شيعه و سنى برايش هديه فرستادند. براى مثال زمانى ملك سعود، پادشاه حجاز، يك چمدان بزرگ حاوى پانزده نسخه قرآن كريم، قطعاتى از پرده خانه خدا و چيزهاى گرانبهاى ديگر نزد آن دانشمند وارسته گسيل داشت.

سرور فقيهان شيعه تنها قرآنها و پرده كعبه را پذيرفت و باقى را همراه نامه اى به ملك سعود بازگرداند و گفت چون هديه نمى پذيرم. اين را نيز نمى توانم قبول كنم ولى ناگزير قرآن و پرده كعبه را مى پذيرم و باقى را به رسم هديه به شما باز مى گردانم تا هنگام دعا به يادم باشيد.(۳۷۵)


دانشور جامع

يكى از نكات مهم و قابل توجه در شخصيت آية الله العظمى بروجردى جامعيت علمى آن بزرگوار بود. استاد فقيهان شيعه را نمى توان تنها يك فقيه به شمار آورد. او از علوم ديگر روزگار به اندازه اى آگاهى داشت كه موجب شگفتى صاحبنظران مى شد. دو خاطره اى كه تاريخ در اين باره ثبت كرده است مى تواند دليل روشنى بر درستى اين سخن باشد:

۱. وزير فرهنگ وقت همراه مسعودى، رئيس روزنامه اطلاعات، نزد ايشان شتافت. كسى كه آنها را خدمت آقا برده بود دست مباركش را بوسيد، در پى او وزير فرهنگ نيز چنين كرد ولى مسعودى از اين كار سرباز زد. پس از معرفى، آقا درباره تاريخچه روزنامه، نگارى، اهداف آن، اولين روزنامه نگار و... سخن گفت.

آنگاه پرسشى جغرافيايى مطرح كرد و چون وزير فرهنگ از پاسخ باز ماند خود به تبيين پاسخ و توضيح آن پرداخت.

هنگام خداحافظى مسعودى پيش از همه دست آقا را بوسيد و پس از بيرون آمدن گفت: آقا چنان پيرامون روزنامه نگارى صحبت كرد كه گويا يك روزنامه نگار است.(۳۷۶)

۲. روزى ديگر سرتيپ رزم آرا خدمت گوهر يگانه درياى فقاهت شتافت تا قبله نماى اختراعى خويش را به وى بنماياند. آقا درباره نجوم و رياضى مطالبى بيان كرد. سرتيپ پس از خروج گفت: من خيال مى كردم آقا تنها در فقه و اصول مجتهد است ولى معلوم مى شود در هر فنى تخصص دارد چون مطالبى كه امروز اظهار داشت از مسايل دقيقى است كه حتى بسيارى از استادان از آن آگاهى ندارند.(۳۷۷)


ميراث ماندگار

مرجع روشن بين شعيه در كنار تدريس و كارهاى روزانه به تحقيق نيز مى پرداخت و نتايج پژوهشهاى خويش را ثبت مى كرد. آن بزرگوار در پاسخ علاقه مندانى كه در پى بهره گيرى از نگاشته هايش بودند فرمود: زياد چيز نوشته ام... بعضى از آنها بر اثر نقل و انتقال از بروجرد به قم مفقود شده است.

ذكر نام بخشى از آثار علمى آن دانشور وارسته مى تواند نشانه تلاش فراوان وى در اين راه باشد:

۱. تجريد اسانيد الكافى

۲. تجريد اسانيد التهذيب

۳. اسانيد كتاب من لايحضره الفقيه

۴. اسانيد رجال كشى

۵. اسانيد استبصار

۶. اسانيد كتاب خصال شيخ صدوق

۷. اسانيد كتاب امالى

۸. اسانيد كتاب علل الشرايع شيخ صدوق

۹. تجريد فهرست شيخ طوسى

۱۰. تجريد رجال نجاشى

۱۱. حاشيه بر كفايه الاصول

۱۲. حاشيه بر نهايه شيخ طوسى

۱۳. حاشيه بر عروة الوثقى

۱۴. حواشى و مستدركات فهرست شيخ منتجب الدين رازى

۱۵. حواشى كتاب مبسوط

۱۶. رساله اى درباره سند صحيفه سجاديه

۱۷. اصلاح و مستدرك رجال طوسى

۱۸. بيوت الشيعه

۱۹. جامع احاديث الشيعه

آن بزرگوار از سالهاى زندگى در بروجرد همواره در انديشه نگارش ‍ مجموعه اى بود كه فقيهان را در استنباط احكام يارى دهد و آنها را از مراجعه به كتابهاى روايى متعدد بى نياز سازد. چون به قم گام نهاد. و شاگردانى خبره تربيت كرد اين انديشه را با آنها در ميان گذاشت و به يارى گروهى از آنان در مدت هشت سال اثر بيست جلدى «جامع احاديث الشيعه» را آماده چاپ ساخت.(۳۷۸)

فقيه يگانه جهان اسلام در كنار تلاشهاى علمى و اجتماعى فراوان به پاسدارى از ميراث دانشوران پيشين نيز ارج مى نهاد در فرصتهاى گوناگون آثار علمى مخطوط و كمياب را به چاپ مى رساند. كتابخانه هاى كوچك و بزرگ بنياد مى نهاد و آثار دانشمندان را از اين راه در اختيار جويندگان دانش ‍ مى گذاشت. كتابخانه بزرگ آن فقيه نستوه در كنار مسجد اعظم قم نشانه توجه مرجع شيعه به اين امر خداپسندانه است.


دربار و مرجعيت

دربار از مشكلات پيوسته فقيه پاكراءى بروجرد به شمار مى آمد. تبليغات پر حجم وزنامه ها و مجلات وابسته در راه دين زدايى و دور ساختن مردم از فرهنگ اصيل اسلامى مرجع بيدار شيعه را رنج مى داد. بنابراين گاه بر مى آشفت و خشمگينانه به شاه هشدار مى داد. روزى به اقبال، نخست وزير وقت، گفت: پدرش (رضا خان) بى سواد بود ولى يك مقدار شعور داشت. اما اين شعور هم ندارد و چيزى ملتفت نمى شود.(۳۷۹)

گاهى از پذيرش او خوددارى مى كرد و مى فرمود: حتما مى خواهد همانطور كه چند تا عكس با زنش در اين مسافرت گرفته است بيايد با من هم عكس ‍ بگيرد.

و زمانى به شديدترين وجه ممكن در برابر نقشه هاى او مى ايستاد. براى مثال وقتى شاه مساءله تغيير خط ايران از فارسى به لاتين را مطرح كرد. در اين راه تبليغات فراوان انجام داد، مرجع دلاور شيعه چون سدى آهنين در برابر دربار ايستاد و گفت:... من تا زنده ام اجازه نمى دهم اين كار را عملى كنند به هر جا كه مى خواهد منتهى شود.(۳۸۰)

منابع موجود نشان مى دهد كه آن پيرفرزانه در كنار كمك به انقلابيون مؤمن سياسى بسيار دقيق داشت. او چنان مى انديشيد كه مردم براى تحمل دشواريها آمادگى ندارند و اگر با فشار نيروهاى دولتى روبرو شوند مرجعيت را تنها مى نهند. بنابراين زمان را براى رويارويى مستقيم با دربار مناسب نمى ديد. از سوى ديگر رها كردن شاه و راندن كامل وى را موجب فرو غلتيدن فزونتر او در دامان بيگانگان مى دانست پس گاه با وى مدارا مى كرد تا آن جوان مغرور جاى پاى خود را سست نبيند و براى حفظ خويش به بيگانگان پناه نبرد.(۳۸۱)


فصل سوگ

اندك اندك شوال ۱۳۸۰ ق. فراسيد و بيمارى بر پيكر مرجع نود و سه ساله جهان اسلام پنجه افكند. بيمارى دشوارى كه با ديگر رنجوريهاى استاد فقيهان تفاوت داشت. در چنين روزهايى گروهى از ارادتمندان به عيادتش ‍ شتافتند. استاد، كه بسيار اندوهگين مى نمود، سربلند كرد و گفت: خلاصه عمر ما گذشت ما رفتيم و نتوانستيم چيزى براى خود از پيش بفرستيم و عمل با ارزشى انجام دهيم. يكى از حاضران گفت: آقا، شما ديگر چرا؟ بحمدالله اين همه آثار نيك از خود بر جاى نهاده ايد شاگردان پرهيزگار تربيت كرده ايد، كتابهاى پرارزش به رشته نگارش كشيده ايد. مسجدها و كتابخانه ها ساخته ايد. ما بايد چنين سخنى بر زبان رانيم.

فقيه پارساى شيعه فرمود:  خلص العمل فان الناقد بصير بصير.  (بايد كردارت را خالصانه براى خدا انجام دهى زيرا او به همه چيز بيناست و از انگيزه هاى بشر آگاه است. )

اين سخن حاضران را بسيار تحت تاءثير قرار داد.(۳۸۲)

چند روز پس از اين گفتگو پيكر استاد رنجورتر شد و سرانجام در سيزدهم شوال ۱۳۸۰ ه‍ ق برابر با دهم فروردين ۱۳۴۰ ه‍ ش، براى هميشه چشم از جهان فروبست و در مسجد اعظم قم، كه خود بنياد نهاده بود، به خاك سپرده شد.(۳۸۳)