گلشن ابرار جلد ۲

گلشن ابرار0%

گلشن ابرار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

گلشن ابرار

نویسنده: جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43059
دانلود: 4655

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 58 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43059 / دانلود: 4655
اندازه اندازه اندازه
گلشن ابرار

گلشن ابرار جلد 2

نویسنده:
فارسی

مجموعه گلشن ابرار که خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
در این بین علمایی هستند که غیر از زندگی علمی خود، زندگی سیاسی پرباری داشته اند و در صحنه های گوناگون سیاسی شرکت داشته اند و برخی دیگر فقط زندگی علمی و زاهدانه ای داشته اند و در سیاست و اوضاع سیاسی دوران خویش هیچ دخالتی نداشته اند که هر کدام در جای خود به آن پرداخته شده است.
برخی از علما شرح کوتاهی دارند و برخی بسیار مفصل است که این امر یا به دلیل محدودیت اطلاعات راجع به عالم موردنظر است یا به جهت اهمیتی که آن عالم در بین مردم دوران خویش داشته، کمیت اطلاعات راجع به آن عالم تغییر کرده است. ساختار نوشتاری کتاب های این مجوعه در تمام مجدات آن به این ترتیب است:
1) تولد، خانواده و حسب و نسب
2) دوران کودکی
3) دوران تحصیل و تهذیب و مقام علمی
4) زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی
5) سفرها
6) شاگردان
7) آثار و تألیفات
8) تاریخ و چگونگی وفات یا شهادت


سيد اسماعيل بلخى

متوفاى ۱۳۴۷ ش.

سفير آزادى

سيد حسن احمدى نژاد

سيد اسماعيل بلخى سال ۱۲۹۵ ش. در قريه «سرپل بلخاب» در يك خانواده روحانى زاده شد. بلخاب سرزمينى است خوش آب و هوا و كوهستانى كه در قسمت جنوبى استان مزار شريف و در مسير رودخانه «بلخ آب» كه از «باميان» سرچشمه مى گيرد قرار گرفته است. اين خطه از ديرباز مركز تشيع و پايگاه ستارگان علم و ادب در تركستان(۴۹۴) زمين بوده و امروز پس از گذشت قرنها نام ستارگانش چشم و چراغ ملت مسلمان به حساب مى آيند اينك نيم نگاهى به گذشته اين ديار مى اندازيم.


فرزانگان بلخاب

بلخاب تا قبل از ورود «مير سيد على فرزند مير سيد جلال الدين بخارايى» شهرت چندانى نداشته ولى بعد از سال ۸۱۰ ق. با ورود اين عالم زبردست و دانشمند نام و آوازه اين دره گمنام از «سمرقند» تا «هرات» پيچيد. بدين مناسبت كاروانهايى از عالمان و دولتمردان به قصد زيارت و ديدار اين عارف وارسته وارد بلخاب شدند. تا جايى كه «شاهرخ» به اين شخصيت علاقه مند شد و چندين بار وى را از بلخاب به مركز حكومت خراسان يعنى «هرات» دعوت نمود و دخترش را به عقد او درآورد. و در آخرين سفر ميرسيدعلى در حالى كه شاهرخ در «شهر رى» دار فانى را وداع گفته بود بر طبق وصيتش جنازه او را به هرات حمل نمودند و ميرسيدعلى ولى بر او نماز خواند!(۴۹۵)

بلخاب از دير زمان با حوزه هاى بزرگ شيعه در نجف، مشهد و قم در تماس ‍ بوده و در دشوارترين ايام اين قافله از حركت نيفتاد. بر همين اساس است كه مدارس و روحانيت بلخاب از ساير مناطق پيشگام است. و نسبت به ساير مناطق شيعه نشين افغانستان بيشترين طلاب از اين منطقه بوده اند.

در اين بخش بيش از سى هزار نفر شيعه مؤمن و غيرت مند زندگى مى كنند و بيش از دهها حسينيه و مسجد وجود دارد و تا قبل از انقلاب بزرگترين پايگاه فرهنگى مردم شمال به حساب مى آمد.

برخى از بزرگان بلخاب به قرار ذيل است:

 مرحوم آية الله ميرسيدمسعود مغزار (ره)

 مرحوم آية الله ميرسيدحسين عالم

 آية الله ميرسيدحيدر نجفى (ره) (از شاگردان آخوند خراسانى)

 مرحوم آية الله حاج ميرسيدمحمد دهنه (ره) معروف به آقاى كلان (از عرفاى برجسته آن ديار)

 مرحوم آية الله حاج ميرسيدمحمد عادل (ره)

 حجج الاسلام سيدحيدر نجفى دهنه (ره)

 مرحوم سيد اصغر امينى (ره)

 مرحوم سيد على نجفى تل عاشقان

 شيخ عيسى عبقرى (ره)

 حاج سيد محمد حسن عالمى (ره) و...(۴۹۶)

اين بزرگواران افرادى وابسته و عاشق مكتب اهل بيت و خادم مردم بودند كه امروز پس از سالها هنوز هم مردم از كردار و رفتار نيكوى آنان ياد مى كنند.


مهاجران بلخ

بلخى همراه پدرش سيد محمد پس از فوت مادر خود (بى بى هاجر)آهنگ ديار خراسان كرد و زيارت خورشيد مشرق زمين نمود پس از مدتها پياده روى و برخورد هزاران خطر از مسير بلخ، فارياب و هرات وارد مشهد مقدس گرديد. آغازين روزهاى سال ۱۳۰۷ خورشيدى بود كه سيد اسماعيل بلخى وارد سرزمين مقدس «توس» گرديد در حالى كه از هر طرف بوى بهار و صداى آواز «هزار» به گوش مى رسيد اسماعيل دوازدهمين بهار عمر خود را سپرى مى كرد. اسماعيل تا قبل از هفت سالگى قرآن را آموخته و با زبان فارسى آشنايى پيدا كرده بود. استعداد و حافظه اى عجيب داشت و از ذوق سرشار و طبع بلندى برخوردار بود از همان آغاز كودكى و سنين نوجوانى در مراسم محرم مرثيه مى خواند و براى كودكان سخن از كربلا و قيام امام حسين و شجاعت ياران قافله سالار كربلا مى گفت.


در حريم توس

او و برادر بزرگش سيد ابراهيم پس از ورود به مشهد رضوى در مدرسه «بالا سر»حرم حجره گرفتند و دروس حوزوى را آغاز نمودند و در اندك زمانى اين دو طلبه مهاجر كتب مقدماتى را به اتمام رساندند و در ميان طلاب از چهره هاى بر جسته و پر استعداد شناخته شدند. ولى ديرى نگذشت كه اسماعيل جوان با مرگ برادر جوانش كوهى از درد و اندوه را بر خود احساس نمود.

سيد اسماعيل طلبه اى وارسته و بى آلايش و محبوب همگان بود و در گير كفش و كلاه نبود و با كهنه ترين عبا و عمامه مى ساخت و به خوراكى اندك قناعت مى كرد. با اين حال سخاوت بلند داشت و تا آخر عمرش براى خود نيندوخت و هيچ گاه كيسه و جيبى براى نگهدارى پول درست نكرد. مقدار شهريه و در آمدى كه داشت در ميان عمامه اش مى گذاشت و همين اخلاق را تا آخر مرگش هم مراعات مى كرد. او هميشه در جمع طلاب مشهد سخن تازه داشت و در همان آغازين روزهاى ورودش به حوزه دم از آزادى، استقلال و نبرد با استعمار مى زد. در طول دوران طلبگى اش هيچگاه از آنچه در جهان اسلام مى گذشت غافل نبود. ريزبين و كنجكاو بود. روزگارى كه سايه استعمار «پير» همه جا را فراگرفته بود و در ايران آن روز به خوبى جاى پاى غرب و فرهنگ غرب مشاهده مى شد آگاهانه اوضاع را تحليل مى نمود و تاريخ ملتها و نهضتهاى اسلامى را مطالعه مى كرد. شعور سياسى و انديشه مكتبى فوق العاده داشت و در همان سالهاى اول فعاليتهاى ضد استعمارى خود را آغاز نموده و در ايام تبليغى در محله هاى، «حسن بلبل» فريمان، سياه كوه شاوان «و سر چشمه برشك مشهد و حوالى منبر مى رفت. او از نفوذ كلام و صراحت لهجه بر خوردار بود و سخنش بس ‍ گيرا و مطالبش بس شيرين و جذاب جلوه مى كرد تا جايى كه وى لقب سيد اسماعيل واعظ به خود گرفت. و در اكثر محافل او سخن مى گفت و بيشتر اوقات همراه «شيخ غلامرضا طبسى واعظ» منبر مى رفت. و از تجربيات اين خطيب ورزيده بهره مى گرفت.(۴۹۷)

وى در قيام خونين ۱۳۱۴ مردم مشهد حضور داشت و آن روزگار شوم و خونين ملت ايران را درك كرده و خود سهم عمده داشت ؛ در همين زمان بود كه وى همراه پدر پير خود در - و بحث را ترك گفته وارد هرات گرديد.

وى در رمضان ۱۳۱۵ ش. پس از هشت سال تحصيل در حوزه خراسان به وطن مراجعت نمود و قيام عليه بيداد و استبداد ظاهرخانى را از همين نقطه آغاز نمود. او با ايجاد اولين هسته مقاومت و تشكيل در مجتمع اسلام اولين تير را بر قلب حكومت وقت كابل نشانه رفت. با سخنرانيها و خطابه هاى آتشين خود در هرات كوس رسوايى دوت سلطنتى افغانستان را به صدا در آورد و توانست توجه اقشار مردم و روشنگران جامعه را عليه خاندان سلطنتى و دولتمردان خائن جلب سازد، تا حدى كه قلمرو نفوذ كلام و انديشه هاى الهى او در دورترين نقطه افغانستان حتى در ميان جامعه تسنن كارگر افتاد و پرده تزوير و رياكارى كه سالها نقاب خيانت و جنايت دولتمردان وقت بود كنار زده شد. كم كم زنگ بيدارى و آزادى خواهى در كوى و برزن كشور نواخته شد. دولت وقت سيدبلخى را ممنوع الخروج كرد و او تا هشت سال نتوانست از اين شهر خارج شود. ولى پس از اين مدت دولت مجبور شد اجازه مسافرت به وى بدهد.(۴۹۸)


آهنگ ديار بلخ

علامه سيد اسماعيل در سال ۱۳۲۳ ش از هرات وارد مزار شريف گرديد. حدود چهار سال در اين سرزمين به سر برد و ضمن ارشاد و تبليغ، تشكيلات «مجتمع اسلامى» را به منظور بر پايى حكومت اسلامى سر و سامان بخشيد و افرادى را در ولايات سمت شمال به عنوان مسئول و معاون كميته ايالتى معرفى كرد كه در ذيل فقط اشاره به كميته بلخ مى گردد.

مسئولان كميته ولايتى مزار، حاج محمد رضا، عبدالقادر، عبدالرشيد و محمد نعيم خان بودند كه هر يك از بزرگان شهر و مسئولان مراكز دولتى به حساب مى آمدند ناگفته نماند رجال و شخصيتهاى دولتى از ساير ولايات به قصد ديدار بلخى وارد اين شهر مى شدند از جمله بزرگانى از مردم كابل و سياستمداران پايتخت روابط خوبى با سيد داشتند.


كابل بر بال ملائك

علامه بلخى سال ۱۳۲۷ ش. بنا به دعوت جمعى از اهالى كابل وارد اين شهر شد. با آمدن وى كابل پر از شور و هيجان گرديد فضاى تاريك شهر رو به روشنايى و اميد رفت و شيعيان جان تازه اى گرفتند زمزمه و نفس گرم و خلاوت كلام سيد شهر را نورباران كرده بود. طنين فرياد كوبنده علامه بلخى بر كوچه پس كوچه هاى شهر شنيده مى شد و زنگ كوچ ظلمت و تباهى از سرزمين شيران شنيده مى شد در بناگوش كاخ سلطه به صدا درآمده بود. مقر اصلى كميته مركزى «حزب كميته ارشاد» در چند اول بود و اعضاى بلند پايه اين حزب عبارت بودند از علامه سيد اسماعيل بلخى به عنوان رهبر ۲ - سيد على گوهر غور بندى ۳ - سيد سرور لولنجى ۴ - محمد نعيم خان فرمانده عمومى پليس كابل ۵ - محمد اسلم خان غزنوى ۶ -دكتر اسدالله رئوفى ۷ - محمد ابراهيم خان گاو سوار ۸ -عبدالغياث خان كندك مثر (سرهنگ دوم) ۹- خداى نظر خان ترجمان فرارى ۱۰ -محمد حيدر غزنوى (سرهنگ دوم) ۱۱ - محمد حسن خان لوامشر اعضا و....

كه هر يك از رجال بر جسته لكشرى و مردمى بودند در حزب عضويت داشتند. پس از قيام ۱۳۲۹ از مجموع كار و بلندپايى اين حزب هفت نفر در امان ماندند. برخى مفقودالاثر و تنى چند با معيت علامه بلخى در نوروز ۱۳۳۰ ش (دو روز پس از قيام ۱۳۲۹) دستگير و راهى زندان شدند. آنها حدود ۱۵ سال در بدترين و سياهترين زندانهاى ستم شاهى به سر بردند تا اينكه دوران صدارت محمد يوسف خان (۱۳۴۳) باصطلاح دوران بازگشت به دموكراسى فرا رسيد(۴۹۹)


يادگار زندان

بلخى بزرگ در مدتى كه در زندان به سر برد هيچ گونه تماسى با خارج از محيط زندان نداشت و به طور كلى از طرف رژيم ممنوع الملاقات بود. تنها در برخى موارد با افراد خانواده اش تماسهايى داشتند. انيس و مونس بلخى فقط يك جلد «قرآن» بود و بس. وى در اين مدت بالاترين بهره را از كلام خدا گرفت تا جايى كه خود مى گويد:

۱۷۰۰ مرتبه قرآن را خواندم و به دقت به آيات توجه مى كردم در حدى كه هر بار مى خواندم تفسير نويى به دست مى آوردم. آنگاه فهميدم «كه كلام الهى عين ذات او بى نهايت است»

گويى علامه بلخى از هر آيه ۱۷۰۰ مفهوم و معنا درك كرده كه خود بسى جاى تاءمل و تفكر است.(۵۰۰)

بعلاوه ۷۵ هزار اشعار حماسى، سياسى، اخلاقى، عرفانى و... از چكامه هاى زندان وى است كه برخى از آن اشعار تحت «ديوان بلخى» و جزوات ديگر به چاپ رسيده است.

اينك نمونه هايى از اشعار وى را مى خوانيم:


چكامه حماسى

بيا بيا كه وطن خون نگار، آمده باز

هزار صاعقه مشرب بسوار آمده باز

ز خيل لاله و خان دشت و دامن ميهن

زمردين شده و گلعذار آمده باز

نسيم عطر بهارى، وحد به پرده گل

به نغمه، بلبل زار و فكار آمده باز

بيا كه مرگ و تباهى نثار خصم كنيم

نگون كه خيل تتار و تزار آمده باز

بيا بيا كه فلك باز رام قدرت ماست

بيا كه فصل بهار و شكار آمده باز

عجب لطافتى ريزد و زبرگ و بار گل

به رقص وعشوه و بازى هزارآمده باز

زهرسو لاله ولادن زهر سونرگس مست

چه لشكران به شبيخون خار آمده باز

نگر قامت شب بر شكسته رايت صبح

ظفر نمودن شده و بر قرار آمده باز

عجب حيات نوينى پس از هزاره درو

كنون به مقدم ليل و نهار آمده باز

بيا كه سلطنت آفتاب رخشان را

فرا كنيم كه مرگ غبار آمده باز

بياكه مردى و نامردى را به صحنه جنگ

زهر زمان محك نو عيار آمده باز(۵۰۱)


به پيشگاه سرور آزادگان

در دشت عراق آمد چون رهبر آزادى

آزاد توان بردن ره در بر آزادى

با رمز تبسم فاش مى گفت بهر گامى

امضاى من از خونست در دفتر آزادى

عباس نجات شرع از لطمه ى طوفان داد

در شط فرات افكند چون لنگر آزادى

در زير سم اسبان قاسم به عروسش گفت

با ياد تو خوابيدم در بستر آزادى

اكبر دم جان دادن گفتا كه بلا خوش باش

سيراب شدم مستم از ساغر آزادى

غوغا ز جهان برخواست آندم كه صدا آمد

عنقا ز حرم بگشود بال و پر آزادى

با جوهر استعداد با نوك قم مظهر

شش ماهه على اصغرآن گوهى آزادى

قصه ند آن گرما هر لحظه در آن وادى

اسفندگرمى سوخت در مجمر آزادى(۵۰۲)


سفرهاى بلخى

علامه بلخى پس از آزادى در سال ۱۳۴۶ ش. به قصد زيارت عتبات مقدس ‍ و ديدار با مراجع شيعه وارد ايران گرديد و قبل از آنكه طلاب از ورود وى اطلاع پيدا نمايند از مرز خسروى وارد سوريه گرديد. پس از زيارت تربت حضرت «زينبعليه‌السلام » و ديدار با برخى از عالمان سوريه وارد حوزه نجف اشرف گرديد و از ناحيه طلاب نجف استقبال كم نظيرى از وى صورت گرفت. وى در «مدرسه كوچك» آخوند خراسانى (ره ) ديد و بازديد داشت و اكثر علما و رجال نجف از وى ديدن نمودند. علامه بلخى هم ديدارهاى خصوصى با مراجع معاصر و ستارگان حوزه نجف داشته است كه اينك برخى را يادآور مى شويم از جمله با:

۱. قائد اعظم اسلام امام خمينى (ره)

۲. بزرگ مرجع تشيع حضرت آية الله العظمى حكيم (ره)

۳. فقيه معاصر شيعه حضرت آية الله العظمى خويى (ره)

۴. حضرت آية الله سيد حسن شيرازى (ره)

۵. علامه بزرگوار علامه امينى (ره) مؤ لف «الغدير»

كه بيشتر گفتگوهاى وى با امام خمينى (ره) و آية الله حكيم (ره) خلاصه مى شده است. چه اينكه اين دو شخصيت بزرگ مرجع سياسى و دينى جهان تشيع بودند.(۵۰۳)


سخنرانيهاى بلخى

وى در مدت اندكى در نجف و كربلا ماند و سخنرانيهاى بسيار ارزنده و مهمى ايراد كرد.


ورود به حوزه علميه قم

علامه سيد اسماعيل بلخى پس از ماه محرم ۱۳۴۶ از مرز «خسروى» وارد سرزمين خوشرنگ ايران گرديد و در ابتدا همراه با خانواده اش به منزل آية الله سيد رضا صدر (ره) در قم وارد شد. پس از آنگه خبر ورود بلخى به شهر خون و قيام منتشر شد گروه گروه از طلاب «فيضيه» و جوانان انقلابى و پر شور قم به ديدار وى آمده، از او به گرمى پذيرايى و قدر دانى به عمل آوردند تا جايى كه از طرف طلاب براى ايراد خطابه دعوت گرديد. وى كه تازه از حضور مرجع تبعيدى (خمينى كبير) آمده بود سخنانش ‍ جاذبه اى خاص داشت. ديدار بلخى منحصر به طلاب خارجى نبود و بيش ‍ از همه پيروان خط امام دور او حلقه مى زدند كه در كوثر كلامش حلاوت كلام و پيام امام خمينى را مى ديدند. از اين رو سالن دفتر تبليغات براى سخنرانى و ديدار عمومى طلاب آماده گشت. بيش از هزار نفر طلبه و دانشجو گرد آمدند تا از سخنان گرم و انقلابى پيشواى شيعيان افغانستان استفاده نمايند حضرت آية الله مكارم شيرازى به نمايندگى از طلاب و حوزه به ايشان خيرمقدم گفت. در بخشى از آن پيام چنين آمده است: در يك از آمال و آرزوهاى همه ما در حوزه علميه قم هميشه اين بوده كه بزرگانى از نقاط مختلف در اينجا مى آيند صحبتى بكنند و از آنها استفاده بشود... من دو سه جلسه خدمت ايشان رسيدم واقعا يك فصل تازه اى در افكار من گشوده شد. »(۵۰۴)


خطابه علامه بلخى

آنگاه علامه بلخى خطابه شيواى خود را با اين اشعار زيبا آغاز نمود:

شعاع نير تابان به غير علم نبود

فروغ شمع فروزان به غير علم نبود

دمى كه بر همه افلاكيان شدن مسحور

به امتياز تو برهان به غير علم نبود

ز رمز صحبت موسى وخضرشده معلوم

كه آب چشمه حيوان به غيرعلم نبود(۵۰۵)

حضار محترم: اساتيد! علماى اسلام!احتياج... به علم از ضروريات اوليه است و حاجت به شرح و بيان نيست... همين بشرى كه در آراء سياسى اقتصادى و... اختلاف دارند... ولى باز هم بشر در اصالت علم... اختلاف نظر ندارند... چه خوب است علمى كه منتهى شود به يك مقصد و ملاك عقلايى... كه به قول بزرگان جنبه اصلاحى و اجتماعى داشته باشد... سرنوشت قم را همه از من بيشتر مى دانيد از دوره معصومينعليه‌السلام معدن تشيع و ارباب علم بوده است...

عيار سكه مرد است محنت ايام

زر از عيار نگيرد براوننه زرنام

اين نكات را براى اين عرض مى كنم: راه دور است اى پسر هوشيار باش... خواب را دور افكن و بيدار باش... آقايان كه زير اين تالار مسقف و زيبا نشسته ايد... قاليهاى زيبا لباسهاى مزين خوراكيهاى (رنگارنگ) مسلم بهتر از آن دوره هاست. اما آنها روى بور يا برق هم نداشتند با چراغ نفت هم نه با چراع روغن زيتون... كه سبب اذيت حلقوم و اسباب خرابى چشمشان مى شد (سپرى مى كردند) خبر داريد با همين وسايل ابتدايى چقدر تاءليفات كرده اند... بزرگان اين طور زندگى كرده اند. پس نبايد از مظلومى و بيچارگى خود و مردم ماءيوس شد فقط اتحاد، مردم صحيح و تعقيب مسلك (مكتب) راه كاميابى و عامل پيروزى است. علما! بزرگان! علت مبارزه من چه بود؟ آرزوى شخصى نداشتم، سلطنت نمى خواستم. شيعيان افغانستان محروميت داشتند. ديگر چاره نداشتم و حركتى كردم مظلومانه براى ثبات قانون تشيع و گرفتن حق به ضرب و زور از حلقوم زور...(۵۰۶)


حوزه علميه مشهد

علامه بلخى پس از يك هفته اقامت در قم آهنگ خاك خراسان و زيارت تربت پاك خورشيد مشرق زمين را نمود با ورود سيد حوزه خراسان حال و هواى ديگر پيدا كرد. چرا كه او فرزند حوزه است و از همين مدرسه و مكتب علم اسلام و مكتب علوى را در فراز كوه «بابا» و «پامير» به اهتزار در آورد. حوزه مشهد پس از سالها فراق و سكوت بر خود مى بالد. طلاب پير و جوان پس از چند سال غيبت صغراى علامه هم اكنون او را در جمع خود مى بينند كه بيش از همه حوزه چشم به راه ابراهيم است كه او بايد بت شكن زمان باشد. مدرسه عباسقلى خان مجمع عاشقان و محور دلداده گان باسلام مكتب است لحظه اى نيست كه رفت و آمد طلاب و ساير بزرگان مشهد قطع گردد.

مردم بلخى را خوب مى شناسند. او سالها قبل واعظ و روضه خوان معروف شهر بود ولى پس از حادثه گوهرشاد ديگر او را نديدند و هم اكنون از نانوا گرفته تا بقال و استاندار شهر در صف زيارت و دعوت طلبه مهاجر صف كشيده اند. به هر صورت تجليلى كم نظيرى از او به عمل آمد. وى دد جمع طلاب و ساير مردم سخنرانيهاى زياد داشت از جمله به فرازهاى از آن خطابه بسنده مى گردد:


تكامل

«ارباب دانش، حضار گرامى، ياوران ولى عصر (عج) افتخار دارم كه خود را در بحبوحه علم و دانش مى نگرم و در امواج فيض غرقم...

در اين لحظه بعد از ۳۲ سال مرارتها و رنجها نصيب من شد... باز آمدم كه سجده اين خاك كنم، كه خاك اين آستان بودن، و سالها سر به آستان رضاعليه‌السلام بودم و تراب اقدام طلاب اين مدارس بودم... اگر سجده اى قضا شده باشد ادا كنم... »(۵۰۷)


افتخارات حوزه

«... شيخ طوسيها از همين مدارس اند علامه ها... مفيدها... انصاريها... علم الهدى ها... از همين مدارس اند. بالاخره اصفهانيها و سيد رضى ها هم (فرزندان) همين مدارس اند... »

قرنهابايد كه تايك عده سنگ درزير خاك

لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن

عمرها بايد كه تا يك مجتهد آيد پديد

مجلسى از اصفهان يا مرتضى فخر زمن

ماهها بايد كه تا يك مشت پشم

ح

زاهدى را خرقه گردد يا شهيدى را كفن

حکیم سنایی


فرياد عاشورايى

«... امروز روز شركت و فرياد است، امروز ديگر روز آرام نشستن نيست، روز غنودن نيست، روز پاى بندى به سخنان كوچك نيست، روز مبارزه با خرافات است. روزى است كه بايد چهره واقعى اسلام را از زير ابرهاى كدر اوهام و خيالات فاسده بيرون كشيد... امروز روز جنبش و روز حركت است. لكن جنبش متين، جنبش با معنى، جنبش علم و فرهنگ نه جنبش آثار ثبتى و ملى... حوزه علميه خراسان، قم نجف كه من دور افتاده آواز عاجزانه خود را در اين مراكز عامى رساندم... بحمدالله تحول شايانى را ديدم... حوزه علميه نجف تكانى خورده... حوزه علميه قم هفت هزار دانشمند دارد. حوزه علميه خراسان، زير زره بين على بن موسى الرضاعليه‌السلام واقع شده ايد، پرچمدار آينده و فردا شمائيد...(۵۰۸)


آخرين ديدار

لحظات بس حساس و به خاطر ماندى است بلخى را جمعى انبوه از مسؤ ولان و طلاب حوزه مشهد تا مرز «اسلام قلعه» بدرقه نمودند و در آن سوى مرز غوغاى عجيبى بود.

روزهاست كه مردم هرات در آفتاب گرم به اميد ديدار سيماى پر فروغ پيشواى خود نشسته اند ساعاتى به صبح صادق نمانده بود كه با ورود ماشين حامل علامه بلخى صداى تكبير ياران به استقبال آفتاب رفتند.

بلخى لحظه اى براى تسلى خاطر استقبال كنندگان سخنانى ايراد كرد. در همين چند دقيقه اشك وصال همانند باران بهارى خيابان مسير استقبال وى را شستشو داد. جاسوسان دولت در ميان انبوه جمعيت مات و مبهوت مانده اند و اختيار از آنان سلب شده و تنها گزارشى كه در شهر مخابره كردند ورود بلخى و شور بى اندازه مردم بود. حكومت وقت هرات دستور داد تا در مساجد و حسينيه هاى شهر را ببندند. هر چه بود بلخى مدت زمانى كه در هرات توقف داشت بزرگترين ضربه هاى شكننده را بر كمر دولت فرو آورد.(۵۰۹)


آخرين استقبال

كاروان همراه بلخى پس از چند روزى توقف از مسير جاده قندهار، غزنين، آماده حركت به سوى پايتخت گرديد. در كابل هياءت استقبال به وجود آمده بود و روز ورود بلخى تا شعاع چند كيلومترى جمعيت كثيرى به استقبال آمده بودند. لحظه ها فرا رسيد ماشين حامل بلخى در ميان انبوه جمعيت شيعه و سنى از حركت باز ماند، مردم مسلمان با درود و صلوات از او استقبال بى نظيرى به عمل مى آوردند. مردم از شور و شعف در جامع نمى گنجند آن روز روز حيات تشيع بود در همه جا سخن از بلخى و عظمت شيعيان بود. كوچه پس كوچه كابل بوى گل حسينى مى داد. انواع و اقسام عكسهاى علامه به چشم مى خورد. چند ماهى سپرى نشده بود كه سيد اسماعيل كسالت پيدا كرد پس از مراجعت از مناطق مركزى (بهسود) در اثر فشار خون علامه را به بيمارستان «على آباد» كابل منتقل كردند. ولى سحرگاه ۲۴ تير ۱۳۴۷ عجيب سحرى اندوهناك و سياهى بود. آواى قرآن از مناره هاى مساجد بلند بود بعد از اذان صبح با پخش صداى گريه بلخى از از نوار و تلاوت آية «انا لله و انا اليه راجعون» سكوت شهر با فرياد و اغربتا و احسينا شكسته شد. دسته هاى عزادار گروه گروه در خيابانهاى منتهى به بيمارستان به عزادارى پرداختند.(۵۱۰)

شرح اين هجران و اين خون جگر

اين زمان بگذار تا وقت ديگر