گلشن ابرار جلد ۲

گلشن ابرار0%

گلشن ابرار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

گلشن ابرار

نویسنده: جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 43045
دانلود: 4655

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 58 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 43045 / دانلود: 4655
اندازه اندازه اندازه
گلشن ابرار

گلشن ابرار جلد 2

نویسنده:
فارسی

مجموعه گلشن ابرار که خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
در این بین علمایی هستند که غیر از زندگی علمی خود، زندگی سیاسی پرباری داشته اند و در صحنه های گوناگون سیاسی شرکت داشته اند و برخی دیگر فقط زندگی علمی و زاهدانه ای داشته اند و در سیاست و اوضاع سیاسی دوران خویش هیچ دخالتی نداشته اند که هر کدام در جای خود به آن پرداخته شده است.
برخی از علما شرح کوتاهی دارند و برخی بسیار مفصل است که این امر یا به دلیل محدودیت اطلاعات راجع به عالم موردنظر است یا به جهت اهمیتی که آن عالم در بین مردم دوران خویش داشته، کمیت اطلاعات راجع به آن عالم تغییر کرده است. ساختار نوشتاری کتاب های این مجوعه در تمام مجدات آن به این ترتیب است:
1) تولد، خانواده و حسب و نسب
2) دوران کودکی
3) دوران تحصیل و تهذیب و مقام علمی
4) زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی
5) سفرها
6) شاگردان
7) آثار و تألیفات
8) تاریخ و چگونگی وفات یا شهادت


آية الله العظمى سيد محمود شاهرودى

متوفاى ۱۳۵۳ ش.

آموزگار زهد

عباس عبيرى


ولادت

۱۳۰۱ ق. براى قلعه آقا عبدالله سالى فراموش ناشدنى بود. ستاره بخت اين قلعه از ياد رفته، از خانه كلين سيد على، كشاورز پاك نهاد آبادى، برآمد(۶۳۵) وآرام آرام سمت مركز آسمان دانش و پرهيزكارى روان شد.

مردمى كه به ياد آقا عبدالله، پير پارسا و دانشور دهكده، به خانه فرزندش ‍ سيد على مى شتافتند(۶۳۶) آثار بزرگى را در سيماى پور پاك سرشت آبادى مشاهده مى كردند. پدر كه هواى كاميابى فرزند در سر مى پروراند سيد محمود را به آموختن قرآن فراخواند و اندكى بعد وى را روانه بسطام ساخت تا در خدمت استاد كهنسال آن منطقه اندوخته هايش را فزونى بخشد.

استاد بسطامى مهربان و نيك انديش بود و شاگردانش را به سفره قناعت خويش فرا مى خواند. هر چند اين كار وى روح صميميت در فضاى دل كودكان مى پراكند ولى دشواريهايى نيز در پى داشت ؛ او به سبب كهولت پس از صرف غذايى اندك، خداى را سپاس مى گفت و دست از خوردن مى كشيد، سيد محمود و دوستش نيز به احترام استاد گرسنه خوان را ترك مى گفتند. ادامه اين روند زندگى در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جويى فرا خواند.

آرى سرانجام گرسنگى توان ايستادگى در بسطام را از نوباوگان قلعه آقا عبدالله ستاند و آنه به شوق غذا فاصله دو فرسنگى بسطام تا آبادى را يك نفس دويدند و يكسره به ظرف نان يورش بردند.(۶۳۷)

سالهاى آغازين دانش اندوزى با همه دشواريها شتابان گذشت و فرزند پاكدل سيد على در اين مدت با الفباى جاودانگى و كمال آشنا شد. پاى بندى نوباوه آسمان تبار قلعه آقا عبدالله به آيين وحى در اين سالها روستاييان سخت كوش را شگفت زده ساخت.

نگاهى گذرا به دو رخداد آن روزگار مى تواند ما را با انديشه آسمانى كودك فرزانه شاهرود آشنا سازد:

۱ - روزى سيد محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردى از وى پرسيدن اين دامها از كيست؟ كودك پاسخ داد: سيد على مرد پرسيد: مى دانى در چه مكانى مى چرند؟

سيد محمود گفت: آرى، دشت خداست.

مرد گفت: نه، اين مرتع ماست و راضى نيستيم ديگران در آن گوسفند بچرانند.

كودك شتابان دامها را سمت خانه حركت داد، يكسره نزد بردار بزرگترش ‍ رفت و گفت: اين شما و اين گوسفندان، ديگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد. برخى از مراتع مالك دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مى كنيم، اين كار حرام است و آثارى زيانبار در پى دارد.(۶۳۸)

۲ - كشاورزان منطقه دو سال پياپى در بند ملخها گرفتار آمده بودند. آشكار شدن آثار اين آفت در ماههاى آغازين سال سوم آنها را در نگرانى فرو برد. سران آبادى در سراى سيد على گرد آمدند تا راههاى مبارزه با ملخ را بررسى كنند. هر يك از آنها به فراخور تجربه خويش راهى پيشنهاد كرده، درباره كارهايى آن سخن مى گفت. چون گفتگوها به بن بست رسيد، سيد محمود يكباره برخاست و گفت: همه به خداوند روى آوريد و بر پرداخت زكات مالتان پيمان ببنديد تا پروردگار آفت از كشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خويش را بر شما فرو ريزد.

اين سخن بزرگ، كه از كودك خردسال بعيد مى نمود، كشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراين همه پيمان بستند كه اگر آفت از كشتزارشان دور شد، كشته هايشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آكنده شد. نيكبختان بر پيمان خويش استوار ماندند و زكات پرداختند ولى برخى از خيره سران زكات را زيان پنداشته، گفتند: هر چيزى پايانى دارد. چگونه ممكن است پايان آفت به گفتار خردسالى وابسته باشد، نادانسته پيمانى بستيم و نيازى به انجام دادن عهد روزهاى ناكامى نيست.

آنها با اين انديشه انبوه گندمهايشان را در انبار جاى دادند ولى بزودى در بندكاردار خويش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت.(۶۳۹)


نوجوان عادل

گريز از گرسنگى هاى بسطام براى سيد محمود پايان دانش اندوزى نبود، بلكه آغازى نو در مسير كمال به شمار مى آمد. بنابراين پس از توقفى اندك در روستاى خوى شراه شاهرود پيش گرفت.

پشتكار شبانه روزى در كنار پرهيزگارى و زهد بزودى نامش را بلند آوازه ساخت. دانشمندان شهر چنان به نوجوان ساده قلعه آقا عبدالله اعتماد پيدا كرده بودند كه هرگاه در نشستى حضور فردى عادل ضرورى مى نمود، وى را فرامى خواندند.(۶۴۰)

ناگفته پيداست كه روزگار زندگى در شاهرود علاوه بر پيروزيهاى چشمگير در دانش اندوزى و پارسايى با دشواريها و غمهاى فراوان نيز همراه بود؛ دشواريهايى كه بى ترديد مرگ پدر در شمار مهم ترين آنها جاى داشت. سيد على حامى بزرگ فرزند سخت كوش قلعه آقا عبدالله در اين سالها ديده از جهان فرو بست(۶۴۱) و او را در اندوهى سترگ فرو برد. اندوهى كه سراسر عبرت بود و روشن بينى و دور انديشى اش را فزونى بخشيد. مشاهده بر باد بودن بنيادهاى زندگى بشر انگيزه كسب دانش و كرامتهاى اخلاقى را بيش از پيش در وجودش نيرومند ساخت. بنابراين بيش از پيش كوشيد و پس از مدتى شاهرود را به قصد خراسان ترك گفت.


در پناه آفتاب

خراسان براى نوجوان كوشاى قلعه آقا عبدالله سرزمين آرزوهاى بزرگ بود. او در پناه آفتاب فروزان آسمان ولايت، حضرت رضاعليه‌السلام ، به دانش ‍ اندوزى پرداخت و در شمار دانشوران جاى گرفت. توان بالاى او در بيان ساده مطالب دقيق علمى بتدريج بسيارى از دانشجويان را پيرامونش گرد آورد. او اينك چنان مورد توجه دانش پژوهان قرار گرفته بود كه همزمان با آموختن «كفاية الاصول» آن را تدريس مى كرد.(۶۴۲) اشتياق فراوان سيدپاك سرشت شاهرود به درك حقايق ژرف اين كتاب گرانسنگ و تكرار پيوسته آن سبب شد تا سرانجام عبارتهاى سنگين آخوند خراسانى در ضميرش نقش بندد و او حافظ يكى از دشوارترين متنهاى اصولى حوزه شود.(۶۴۳)

استعداد فراوان و نبوغ سرشار فرزند فروتن سيد على به اندازه اى استادان دلسوز حريم پاك هشتمين امام شيعه را تحت تاءثير قرار داد كه چون از نقشه بازگشت او به شاهرود آگاه شدند، وى را از اين اقدام بازداشتند، استادش ‍ چون پدرى مهربان او را نزد خويش فرا خواند و گفت: تو مقلد آخوند خراسانى هستى، او درس خواندن براى فردى چون تو را واجب مى داند. بر تو واجب است كارهاى ديگر را رها كنى و تنها به درس روى آورى.(۶۴۴)

هر چند دانشجوى جوان شاهرود به سبب مشكلات مادى هرگز هواى نجف در سر نمى پروراند(۶۴۵) ولى سخن روشن استاد، همه نقشه هايش را بر هم زد و افقى نوين در برابر ديدگانش گشود. بنابراين با هدف به حريم امير مؤمنان علىعليه‌السلام راه زادگاهش پيش گرفت و پس از مدتها دورى با مادر كهنسالش ديدار كرد.

خبر وجوب سفر فرزند به نجف براى مادر پاكدامن قلعه آقا عبدالله ناگوار بود. ولى او هرگز به خود اجازه نمى داد در برابر تكليف شرعى سيد محمود بايستد. پس بر خواستهاى ديرينش پاى نهاد و در بامدادى سرد هجرت فرزند دلبندش را به تماشا نشست.


فصل شكفتن

سال ۱۳۲۸ ق. براى نابغه شاهرود سالى سرنوشت ساز بود. پژوهشگر فروتن قلعه آقا عبدلله به حريم ملكوتى امير مؤمنانعليه‌السلام گام نهاد(۶۴۶) و خود را در برابر تابش مستقيم خورشيد درخشان آسمان فقاهت حضرت آخوند خراسانى جاى داد. او چنان مى انديشيد كه بايد در همه درسهاى استاد فقيهان شيعه حضور يابد و از درياى دانش آن مرجع وارسته بهره كامل گيرد ولى دريغ كه روزگار چنين نپسنديد. هنوز هيجده ماه از حضور سيد به نجف نگذشته بود كه آخوند خراسانى به سراى ديگر شتافت(۶۴۷) و مؤمنان را در نگرانى و اندوه فرو برد.

دانشجوى سخت كوش شاهرودى پس از رحلت استاد نامور از محضر مراجع ارجمند شيعه، حضرات آيات عظام حاج آقا ضياءالدين عراقى و ميرزا حسين نايينى بهره برد.(۶۴۸) و در شمار فقيهان آن حوزه نورانى قرارگرفت.

استعداد شگرف، دانش فراوان و نبوغ چشمگير گوهر گرانبهاى قلعه آقا عبدالله پيوندى نا گسستنى ميان او و مراجع بزرگ شيعه پديد آورد. اعتماد ميرزاى نايينى به سيد محمود آنچنان بود كه شاگردانش را براى آزمودن اجتهاد نزد او مى فرستاد و گواهى وى را گواهى دو عادل به شمار مى آورد.

نگاهى به آنچه در يكى از روزها ميان استاد و شاگرد گذشته است مى تواند نشان دهنده ژرفاى اعتماد ميرزاى نايينى به سيد باشد.

شخصى خدمت مرجع مسلمانان شتافت و خواستار اجازه اجتهاد شد استاد در باره وضعيت علمى آن مرد با دانشوران پيرامونش به رايزنى پرداخت هر يك به گونه اى او را ستودند و مجتهد مطلق خواندند ولى سيد محمود تنها به عبارت او مجتهد است بسنده كرد. اندكى بعد مجلس پايان پذيرفت و حاضران مجلس استاد را ترك گفتند. پس از ساعتى سيد محمود ديگر بار به خانه استاد شتافت. استاد كه همچنان قلم به دست داشت و در انديشه فرو رفته بود، با مشاهده سيد فرمود: من در باره شخصى كه براى اجازه اجتهاد آمده بود پرسيدم شما تنها عبارت «او مجتهد است» بر زبان راندى و درباره مطلق يا متجزى بودنش هيچ نگفتى، اين سخن مرا در سرگردانى فرو برده است، نمى دانم چه بنويسم.

سيد پاسخ داد در ديدگاه من او مجتهد متجزى است.

مرجع مسلمانان فرمود:اينك آسوده خاطر شدم. پس چنانكه شاگرد گرانقدرش گفته بود اجازه اى براى آن شخص نگاشت.(۶۴۹)

البته رازى كه پير پارساى نايين در چشمان شاگرد شاهروديش خوانده بود براى هميشه پنهان نماند. بتدريج پرهيزكارى و دانش بسيار فرزند پاكراءى سيد على زبانزد همه دانشوران نجف شد و ستاره تابناك قلعه آقا عبدالله چنان اوج گرفت كه بزرگانى چون آيت الله آقا ضياءالدين عراقى و آية الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى نيز او را ذوالشهادتين خواندند و مشتاقان اجتهاد را براى آزمون نزد وى فرستادند.(۶۵۰)


فقيه تهيدست

هر چند دانشجوى كوشاى شاهرودى بزودى در شمار دانشوران جاى گرفت نزد مراجع روزگار از اعتبار بايسته اى برخوردار شد ولى چرخ بخت بر مراد وى نمى گذشت و نادارى او را رها نمى ساخت. بنابراين ناگزير بارها هواى بازگشت به وطن در سر پروراند شايد گشايشى در زندگى اش پديد آيد و خانواده اش از رنج و تهيدستى نجات يابد ولى استاد گوهر شناس ‍ نايينى وى را از اين كار باز داشت.(۶۵۱) البته مرجع شيعه در اين گفتار تنها نبوده بلكه همسر فداكار فقيه شاهرودى نيز در شمار بازدارندگان سيد از سفر به ايران جاى داشت. او، كه ارج دانش مى دانست، چون از هدف همسرش گرانقدرش آگاه شد، گفت: ما با نان خشك روزگار مى گذرانيم، شما دانش را به خاطر بهبودى زندگى ما رها نكنيد.(۶۵۲)

بدين ترتيب ستاره تابناك قلعه آقا عبدالله همچنان به زندگى دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاى سخت را چنين به خاطر مى آورد:

شخصى در حضور آقا وصيتنامه اى به زبان دامادش تنظيم كرد و به امضاى آقا رساند داماد، كه نزديك خانه ما مغازه داشت، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست كه وصيتنامه را باطل كند ولى آقا سرباز زد.

مغازه دار براى رسيدن به مراد خويش حتى به تهديد نيز دست يازيد ولى آقا تسليم نشد. اين امر بذرهاى دشمنى را در مغازه دار بارور ساخته، او را در شمار دشمنان آقا جاى داد. مدتى ادامه يافت ولى سرانجام آبها از آسياب افتاد، مرد در كردار آقا انديشه كرد. شيفته ايمان و پرهيزگارى وى شد و گفت: آقا، شما هر روز از بازار نسيه مى خريد و چون پول نداريد ناچار هر جنسى كه به شما دهند به خانه مى بريد. اجازه دهيد از اين پس هر روز مقدارى پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته، كالاى خوب تهيه كنيد.

از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل يك تومان از او قرض كرده، جنس مى خريديم. البته آن مغازه دار بر گفتارش پايدار نماند. چون روزگار قرض به درازا مى كشيد، اندك اندك ميزان وام را كاهش داد و... سرانجام قطع مى كرد.

ما ناچار به مغازه اى كه ماست و خرما مى فروخت روى آورده، با ماست و خرماى نسيه روزگار مى گذرانديم. درست يادم هست يك بار هفته اى گذشت و ما جز نان و خرما، كه ارزانترين غذا بود. نخورديم... گاه اجازه بهاى منزل ماهها به تاءخير مى افتاد... هرگاه دشوارى از حد مى گذشت و فشارها فزونى مى يافت، آقا مى فرمود: محمد، برو زيارت عاشورا بخوان، دعا كن.

من بر بام خانه فراز آمده، زيارت عاشورا مى خواندم، در پى اين دعا دو دنيا مى رسيد و گشايش فراوان در زندگى پديد مى آمد...(۶۵۳)

تنگدستى سيد فقيهان شاهرود چنان بود كه هر بيننده اى را تحت تاءثير قرار مى داد. روزى يكى از آشنايان به وى گفت: ميرزاى نايينى و سيد ابوالحسن درباره شما بى انصافى مى كنند. شما با فضل و دانشى كه داريد هرگز نبايد چنين تنگدست باشيد.

سيد محمود، كه توهين به مراجع را روا نمى دانست، پاسخ داد: هيچ يك از آنها بى انصاف نيستند؛ سيد، كه هر روز به دانشجويان نان مى دهد، چنان مى انديشد كه ميرزا شاگردانش را اداره مى كند و ميرزا نيز معذور است زيرا روزى يكى از مؤمنان بسطام نزد وى گفت: اجازه دهيد وجوهاتم را به سيد محمود دهم. آن بزرگوار نيز پذيرفت ولى آن مؤمن هرگز چيزى نفرستاد. اينك ميرزا چنين مى انديشد كه مرد بسطامى بر سخن خويش پايدار مانده زندگى ام را اداره مى كند. او چنان بر اين پندار خويش استوار است كه حتى انتظار دارد من دانشجويان تهيدست را يارى دهم.(۶۵۴)


مراد پارسايان

هر چند فقيه فرزانه شاهرود هرگز در انديشه شهرت نبود و آن را مايه بازماندن از پژوهشهاى ژرف مى دانست ولى دانش فراوان و پرهيزگارى بسيار سرانجام وى را بلند آوازه ساخت. او كه به هيچ چيز جز خشنودى پروردگار نمى انديشيد، گاه براى دست يابى بدين هدف بهايى سنگين مى پرداخت، براى مثال وقتى حاج احمد معين بوشهرى، بنيانگذار آب لوله كشى شده آشكار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت، فقيه پارساى قلعه آقا عبدالله هر بامداد پس از پايان تدريس ظرف برمى داشت همراه فرزندانش سمت نهر ويژه آبيارى نخلستانها، كه در سه كيلومترى غرب شهر جاى داشت، مى شتافت و آب مصرفى خانه را به نجف مى آورد، اين كردار دشوار چهل روز ادامه يافت.(۶۵۵)

پارسايى كه نظير سيد فقيهان شاهرود كه گاه در اقدامهايى چنين دشوار آشكار مى شد. دانشجويان وارسته حوزه نجف را تحت تاءثير قرار داده، سمن آستان اخلاص و تقواى آن مجتهد پاكراءى مى كشاند. حضرت آية الله حاج شيخ محمد كوهستانى، عارف شهره مازندران، در شمار دوستداران شخصيت الهى سيد محمود جاى داشت. آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت كه هرگاه به نجف سفر مى كرد در خانه آن دانشمند پارسا اقامت مى گزيد.(۶۵۶)


راز سامرا

شيفتگى و عشق به واپسين پيامدار هدايت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش را بايد از ويژگيهاى سيد محمود دانست. خورشيد فروزان دانش و پرهيزگارى همواره به زيارت معصومانعليه‌السلام مى شتافت. البته آن بزرگمرد در فرصت اندك اين سفرها نيز از تلاش باز نمى ايستاد. زمانى با گمراهان مناظره مى كرد، گاه به ارشاد مؤمنان مى پرداخت و زمانى منحرفان را به راه راست فرا مى خواند.(۶۵۷)

ناگفته پيداست كه چنين سفرهاى پربارى هرگز از چشم عنايت پيشوايان دين پنهان نمى ماند. آنچه در راه سامرا بر فقيه پاكدل قلعه آقا عبدالله گذشت نشانه روشن درستى اين سخن است. در اين سفر نيكمردى به نام ميرزا باقر عبافروش مجتهد وارسته نجف را همراهى مى كرد، اندك اندك توان سيد كاستى پذيرفت. ناگزير ميانه راه بر زمين نشست و گفت: ديگر نيرو ندارم. شمار به راهتان ادامه دهيد.

ميرزاباقر، كه وضعيت جسمى همسفرش را دشوار مى ديد، شتابان سمت سامرا حركت كرد تا پيش از غروب آفتاب كمك بياورد و سيد را از بيابان نجات بخشد.

سيد فقيهان شاهرود نوميدانه سر بر خاك نهاد و دراز كشيد. در اين لحظه مردى با الاغ سپيد به وى نزديك شد، بر بالينش قرار گرفت، دست بر اندامش كشيد، يكباره همه وجودش را از ناتوانى و درد رهايى بخشيد. آنگاه گفت: سوار شو!

فقيه فرزانه نجف سوار مركب شد و سمت سامرا حركت كرد. پس از اندكى راه پيمايى با خود گفت: آقايى چنين بزرگوار پياده راه مى پيمايد و من سواره، نه اين هرگز درست نيست. آنگاه لب گشاد. تعارف آغاز كرد: آقا، بگذاريد پياده شوم، شما سوار شويد.

ولى در اين لحظه خود را نزديك شط سامرا يافت. شادمان پياده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد كه ناگهان ميرزا باقر عبافروش را ديد همسفرش، كه تازه كنار رود رسيده بود، شگفت زده گفت: شما كه ناتوان و بيمار سر بر خاك نهاده بوديد، چگونه پيشتر از من به سامرا رسيدى؟!

سيد پاسخ داد: آرى، ولى اين آقا يارى ام كرد و مرا رساند.

سپس برگشت تا آقا را به ميرزاباقر نشان دهد ولى اثر از وى نيافت. ميرزا باقر، كه در شگفتى فرورفته بود، هر چه در مسافران پيرامون شط نگريست مردى با الاغ سپيد نديد، پس فرياد بر آورد: معجزه... معجزه...

فقيه پرهيزگار نجف او را از اين كردار بازداشت و گفت: هرگز راضى نيستم از اين راز پرده بردارى.(۶۵۸)


مرجع شيفته

آفتاب دانش و پرهيزگارى اندك اندك از ستيغ نجف سر بر آورد. و بر همه سرزمينهاى اسلامى نور فقاهت و گرماى ايمان پاشيد. روزگار مرجعيت آن فقيه فروتن از توكل، اخلاص، ايثار، و عشق به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله آكنده بود. هنوز كوچه هاى شهر آسمانى نجف محاسن سپيد، گامهاى آرام و زمزمه دعاى نور چشم بيدار دلان عراق را فراموش نكرده اند. چه بسيار مغازه داران و رهگذرانى كه بارها تغيير مسير سيد و حضور ناگهانى اش در مجالس سوگوارى اهل بيت عصمت و طهارتعليه‌السلام را با ديدگان ناباور خويش مشاهده كردند.(۶۵۹) فرزند برومند سرور فقيهان نجف از عشق بى پايان پدر به معصومانعليه‌السلام چنين پرده برداشته است:

آقا در مجلس روضه از همه بيشتر گريه مى كرد، به مجالس سوگوارى امام حسينعليه‌السلام بسيار اهميت مى داد. هنگامى كه در پى كارى روان بود يا براى تدريس شتابان كوچه اى را پشت سر مى گذاشت و با در باز، پرچم سياه و صداى مرثيه خاندان پيامبر روبرو مى شد، بى درنگ وارد خانه شده، در عزا دارى شركت مى جست. وقت كسى دليل اين كار را مى پرسيد، مى فرمود:

«نمى توانم از جايى كه مجلس سيد الشهداءعليه‌السلام برپاست، بگذرم و بى اعتنا باشم. »(۶۶۰)

فقيه شيفته نجف خود را پدر و برادر مومنان به شمار مى آورد. چون از گرفتارى كسى آگاه مى شد در نگرانى فرو مى رفت و همه توانش را در راه رهايى او به كار مى گرفت. او چنان به رفع مشكلات دين باوران اهميت مى داد كه گاه تنها براى نجات مسلمانى از گرفتارى راه حرم اميرمؤمنانعليه‌السلام پيش مى گرفت و با دلى شكسته و دردمند به دعا مى پرداخت.(۶۶۱)

البته سايه مهر درخت تناور مرجعيت شيعه به گروهى خاص محدود نمى شد؛ در نشستهاى خصوصى و عمومى گاه با عصا به تك تك حاضران اشاره مى كرد و سلام و دعا مى فرمود. اهميت اين احوالپرسى در نگاه وى چنان بود كه اگر كسى به سبب گفتگو با اطرافيان سلامش را در نمى يافت، منتظر مى ماند تا از كار خويش فارغ شده، پاسخ سلام دهد. سپس به ديگران اشاره كرده، احوالپرسى را ادامه مى داد.(۶۶۲)

در ديدگاه گوهر گرانبهاى شاهرود كودكان از ارجى همانند بزرگسالان برخوردار بودند. گاه در مسير حركت سرشك طفلى، توان از وجودش ‍ مى ربود و گامهايش را سست مى ساخت، بنابراين درنگ مى كرد، به اندازه اى عطوفت نشان مى داد تا كودك آرام گيرد.(۶۶۳)

ناگفته پيداست كه ارادت سيد به مؤمنان تنها در شعار خلاصه نمى شد؛ آن بزرگوار با پزشكان، داروخانه داران و نانوايان متعدد چنان قرارداد بسته بود كه خدمات رايگان به نيازمندان ارائه كنند. مزد كردار خويش را از دفتر مرجع مؤمنان دريافت دارند.(۶۶۴)


زاهد سپيد دست

پدر مهربان امت دنيا را به اندازه اى پست و خرد مى ديد كه حتى انديشه فراهم آوردن سرپناهى براى خويش در سر نمى پروراند. اجاره نشينى مرجع بزرگ شيعه چنان بر دوستداران گران مى آمد كه گاه هزاران دينار به وى هديه مى كردند تا خانه اى خريده، روزهاى پايانى عمرش را دور از نگاههاى صاحبخانه و دغدغه اجاره بها به سر برد. ولى رادمرد پارساى شاهرود هدايايى كه براى خريد مسكن به وى داده شده بود، در راه سازماندهى حوزه هاى نجف، كربلا و سامرا مصرف مى كرد.

دنيا گريزى فقيه پارساى شيعه سرانجام پيروانش را بر آن داشت كه بجاى اهداى بهاى مسكن، خانه اى خريده، نام سيد محمود شاهرودى را در سند آن ثبت كنند.(۶۶۵)

مدتى پس از اين كردار خداپسندانه گروهى از نيكمردان كويتى بر آن شدند كه با خريد اتومبيلى مرجع كهنسال خويش را از رنج پياده روى برهانند. آفتاب فروزان نجف با شنيدن اين خبر شتابان واكنش نشان داد و آنها را از چنين اقدامى بازداشت.(۶۶۶)


ما صاحب داريم!

روزگار مرجعيت ستاره تابناك قلعه آقا عبدالله را بايد در شمار دشوارترين سالهاى زندگى وى جاى داد. آن بزرگمرد در انجام دادن وظيفه سنگين رهبرى مسلمانان به هيچ چيز جز يارى امامان معصومعليه‌السلام دل نبسته بود. نگاهى به يكى از رخدادهاى آن سالهاى دشوار مى تواند ما را در درك ميزان توكل و ايمان آن فقيه وارسته يارى دهد:

پايان ماه نزديك بود، سيد على، فرزند گرانقدر آقا، كه مسؤ وليت امور مالى را بر عهده داشت، در نگرانى به سر مى برد. فكر مراجعه نانوايان و داروخانه داران، حقوق ماهيانه دانشجويان علوم اسلامى و نبود بودجه كافى او را مى آزرد و بنابراين نزد پدر شتافته، گفت: روز آخر ماه است بايد بدهكاريها را بپردازيم و حقوق بدهيم ولى پولى نداريم.

آقا فرمود: به من چه ربطى دارد؟ خود امام زمان عج بايد درست كند. چرا من غصه اش را بخورم؟... اى كم اعتقادها شتاب نكنيد.

سيد على نوميد اتاق پدر را ترك گفت، ديگربار در انديشه فرو رفته تا شايد راهى بيابد ولى هر چه بيشتر انديشيد، بن بستها را فزونتر يافت. اضطراب رهايش نمى كرد. تصور فردا و بى پولى مرجع شيعه آزارش مى داد. اندك اندك شب فرا رسيد و سيد على نوميدتر از هميشه آماده خفتن شد كه ناگاه صداى كوفتن در همه را در شگفتى فرو برد.

مرد كهنسالى پشت در بود و بر تقاضاى ديدار با مرجعيت شيعه پاى مى فشرد. پيرمرد به محضر آقا شتافت و چهارده هزار دينار به وى تقديم كرد. سرور فقيهان نجف اندكى در دينارها خيره شد، سپس به فرزندان و اطرافيانش نگريست و فرمود: اى كم عقيده ها، ما صاحب داريم، حالا پولها را برداريد و به خانه طلبكارها و مسؤ ولان پرداخت شهريه برسانيد.(۶۶۷)


در وادى سياست

۱۳۴۲ سال آشكار شدن چهره واقعى دستگاه ستم پيشه پهلوى بود. عوامل شاه در اين سال حوزه علميه قم را آماج يورشهاى سنگين خود قرار داده، امت را در سوگ فرو بردند. خورشيد فروزان آسمان مرجعيت چون پدرى سوگمند جنايت خونبار درباريان را محكوم ساخت و با فرستادن تلگرافهاى متعدد به ايران رهنمودهاى لازم را به مردم و دانشوران ارائه كرد.(۶۶۸)


سفر سبز

هر چند مرجعيت سيل وجوه شرعى و هداياى مردمى را سمت خانه فقيه بزرگ نجف سرازير كرد ولى شدت پارسايى آن مرجع پاكدل به اندازه اى بود كه حتى گاه از تصرف در هدايا نيز چشم مى پوشيد و بسى دشوارتر از طبقات پايين جامعه روزگار مى گذرانيد. چنين فردى هرگز در گروه مستطيعان و توانگران جاى نداشت و به جاى آوردن حج بر وى واجب نبود تا آنكه نيكمردى كويتى هزينه اين سفر الهى را پرداخت و مرجع شيعه را در شمار حاجيان جاى داد.(۶۶۹)


سالهاى سياه

سالهاى پايانى دهه چهل و آغاز دهه پنجاه را بايد روزهاى ماتم مرجع وارسته شاهرودى دانست. در اين روزگار كينه هاى ديرين بعثيان به حوزه نجف ديگر بار آشكار شد و فرمان اخراج غير انسانى ايرانيان مقيم عراق مرجعيت شيعه را در نگرانى فرو برد. استاد فقيهان نجف ضمن رد فرستادن رژيم عراق، كه حساب وى را از ديگر ايرانيان جدا مى خواندند، فرمود: ما نيز به حريم حضرت على بن موسىعليه‌السلام خواهيم شتافت.(۶۷۰)

با اين سخن بستگان و دانشوران بسيار بار سفر بستند ولى بامداد روز موعود تصميم نوين مرجعيت همه را شگفت زده ساخت. او چنان انديشيده بود كه بايد همه دشواريها در نجف بماند و پاسدار ميراث هزار ساله فقيهان شيعه شود. بنابراين از راههاى گوناگون به يارى شيعيان و دانش پژوهان پرداخت.(۶۷۱)

بعثيان، كه در پى از ميان بردن قدرت مرجعيت بودند، با پخش شايعات گوناگون وى را آزرده خاطر ساختند و بر آن شدند كه با دادگاهى فرمايش ‍ فقيه پاكراءى شيعه را به جرم همكارى با سفارت ايران محاكمه و تحقير كنند.(۶۷۲)

هر چند اين نقشه كاخ نشينان بغداد در سايه ايستادگى قدرتمندانه استاد بزرگ حوزه نجف با شكست روبرو شد ولى تلاش هاى آنها در آزردن خاطر مرجع كهنسال اسلام پايان نپذيرفت. تلاشهاى پليدى كه سرانجام به بار نشست و آن عارف پاكدل را در بستر بيمارى فروافكند.(۶۷۳)

اين بيمارى در شهريور ۱۳۵۳ ش. به اوج رسيد و پانزدهم اين ماه را فرجام زندگى خاكى آن آفتاب فروزان ساخت.(۶۷۴)

مؤمنان پيكر پاك مرجع خويش را در بر گرفتند، در حرم امام حسينعليه‌السلام و برادر گرانقدرش، حضرت عباسعليه‌السلام طواف دادند و با ديده اى خونين در صحن آسمانى حضرت علىعليه‌السلام به خاك سپردند.(۶۷۵)


آثار آفتاب

مرجع زاهد نجف بسيار اندك مى نگاشت. بحثهاى علمى، عبارتهاى پيوسته و رسيدگى به امور مؤمنان وى را از پرداختن قلم باز مى داشت ولى اندك كتابهاى بازمانده از آن فقيه فرزانه نيز مى تواند نشانه روشن توان علمى اش باشد. فهرست نگاشته هاى آن رادمرد چنين است:

۱. تقريرات بحثهاى آية الله آقا ضياء الدين عراقى

۲. تقريرات اصول فقه آية الله ميرزا حسين نايينى

۳. حاشيه بر كتاب گرانقدر عروة الوثقى

۴. حاشيه بر كتاب شريف وسيلة النجاة.

۵. ذخيرة المؤمنين

۶. رساله هايى در موضوعات گوناگون فقهى، اصولى، ادبى و رجالى.(۶۷۶)

علاوه بر اين دانشوران بسيار در مكتب آفتاب شاهرود باليده اند. دانشمندانى كه پس از استاد نور دانش و پرهيزگارى در گيتى مى پراكنند و از ميراث نورانى آن پيشواى پارسا پاسدارى مى كنند.