ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)0%

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

نویسنده: كاظم محمدى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8348
دانلود: 5041

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8348 / دانلود: 5041
اندازه اندازه اندازه
ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

نویسنده:
فارسی

نگارنده در این کتاب مفهوم، اهمیت، مراتب و آثار ذکر را بیان کرده است. ذکر از نظر او اقسامی دارد که عبارت‌اند از :ذکرالله، ذکر رب، ذکر آلاء‌الله (نعمت‌های خداوند)، ذکر آیات و ذکر ایام .وی همچنین نتیجه و تاثیر ذکر را آرامش، خشوع، بصیرت، رستگاری و مانند آن می‌داند. در پایان ضمن شواهدی از زندگی انبیا، چگونگی ذکر علم و قدرت الهی تبیین می‌گردد .



۹. دعوت به ذكر

 دعوت به تذكر يكى ديگر از مباحثى است كه در قرآن به آن توجه فراوانى شده است، آيات زيادى وجود دارد كه آدميان را به ياد خدا دعوت مى كند، نمونه اى از اين آيات چنين است:

و حاجه قومه قال اتحاجونى فى الله و قد هدين و لا اخاف ما تشركون به الا ان يشاء ربى شيئا وسع ربى كل شى ء علما افلا تتذكرون. (۳۴۷)

«خويشان او (ابراهيم) بر او پيكار نموده و دعوى حق كردند گفت: شما با من محاجه مى كنيد درباره خداى در صورتى كه او مرا به راه راست هدايت كرده و من از آن چه شما انباز براى خدا مى گيريد نمى ترسم مگر آن كه خدا گزندى براى من بخواهد، چون خداى من به دانش خود به همه چيز از بودنى ها رسيده است، آيا در نمى يابيد و متذكر نمى شويد؟»

ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ثم استوى على العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون. (۳۴۸)

«پروردگار شما خدايى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد آن گاه بر عرش مستولى شد، او كار را پيش مى برد و مى اندازد، هيچ شفيعى بى اذن او نيست، اوست خداوند شما پس او را بپرستيد، آيا متذكر نمى شويد؟»

مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع هل يستويان مثلا افلا تذكرون. (۳۴۹)

«مثل اين دو گروه (مومنان و كافران) به سان نابينا و ناشنوا، و بينا و شنوا است، آيا اينان در صفت برابرند، آيا متذكر نمى شويد و در نمى يابيد كه چنين نيست. »

قال يا قوم اءراءيتم ان كنت على بينه من ربى و اتانى رحمه من عنده فعميت علكم انلزمكموها و انتم لها كارهون. و يا قوم لا اسئلكم عليه مالا ان اجرى الا على الله و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقو ربهم ولكنى اريكم قوما تجهلون. و يا قوم من ينصرنى من الله ان طردتهم افلا تذكرون. (۳۵۰)

«نوح قومش را پاسخ داد كه چه مى گوييد، هرگاه ببينيد كه مرا دليل روشن و رحمت مخصوص از جانب پروردگار عطا شده باز هم حقيقت حال بر شما پوشيده خواهد ماند آيا من به رحمت و سعادت شما را اجبار كنم و شما تنفر اظهار كنيد، باز گفت (بدانيد كه) من از شما ملك و مالى نمى خواهم اجر من بر خداست و من هرگز آن مردم با ايمان را هر چند (به نظر شما) فقير و بى قدر باشند از خود دور نمى كنم كه آن ها به شرف ملاقات خدا مى رسند ولى به نظر من شما خود، مردم نادانى هستيد، باز گفت: اى قوم اگر من آن مردم پاك خدا پرست را از خود برانم (و خدا از من برنجد) به مدد كه از (خشم) خدا نجات يابم آيا از اين سخنان متذكر نمى گرديد. »

افرايت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون. (۳۵۱)

«اين رسول ما) مى نگرى آن را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس از ارائه حجت) گمراه ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وى پرده ظلمت كشيده پس او را بعد از خدا ديگر كه هدايتش خواهد كرد، آيا متذكر اين معنى نمى شويد (كه جز راه خدا پرستى ديگر همه گم راهى است). »

همان طور كه در پنج آيه بالا مشاهده مى شود تمامى موارد مستقيما مرتبط با عموم انسان هاست از اين جهت كه همگى بندگان خداوند هستند و نيز از اين بابت كه همگى مخلوق آن خداى يكتا هستند و چنان كه قبلا هم بيان كرديم ذكر به معناى ارتباط مستقيم انسان به خداست.

در آيه اول اين بحث مستقيما از مشيت الهى و از وسعت و احاطه علمى آن حضرت ياد مى كند و در كنار اين دو صفت از شرك و ذكر ياد مى كند، در آيه دوم از قدرت آفرينش گرى خداوند و صفت ربوبيت وى ياد مى كند و در انتها از عبوديت و تذكر. در آيه سوم از ايمان و كفر كه به معناى پيوستن به خدا و آن ديگرى به معناى گسستن از خدا مى باشد ياد مى كند و اين دو را به كور و كر و بينا و شنوا مثل مى زند و پيرو آن دعوت به تذكر مى نمايد، به اين مفهوم كه خوب ياد آور آن زمان را كه چون آفريديمت تو نه كور بودى، نه گنگ بودى و نه كر، چرا كه «بلى» گفتن و «شهدنا» گفتن خود گواه شنوايى و بينايى كامل است و چون در آن حال انسان مستقيما مرتبط با خداوند بود، مومن هم بود، و بين او و خداوند واسطه اى نبود ولى اينك كفر و شرك واسطه گشته و پيرو آن كورى و كرى حاصل بندگان شده است. در آيه چهارم بحث از مسئوليت و سازندگى حضرت نوحعليه‌السلام است كه با قوم خود محاجه مى كند و به آنان پاسخ مى دهد كه اگر ارتباط بندگان مومن خدا را با خداوند قطع كند عذابى دردناك در انتظارش است و چون به اين عمل اقدام نمايد هيچ كس ‍ ياراى نجات دادن وى را از عذاب الهى نخواهد داشت، و آن جا كه مى فرمايد پس آيا متذكر نمى شويد، به خوبى مى رساند كه مسئوليت انبيا چيزى جز ارتباط دادن بندگان به خداوند نبوده است و كسى كه بندگان را از خداوند جدا سازد خود از دايره و مسير ذكر خارج گشته و همين عمل موجب عذابش خواهد گشت.

و نيز در آخرين آيه اين قسمت از شركى ياد مى كند كه هواى نفس خويش ‍ را خدا دانسته و از آن پيروى مى كند و از پس آن به گمراهى افتاده و علت گم راهى هم خروج از ذكر است چرا كه راه فقط «ذكر» است و بس ‍ غافلين و معرضين از ذكر راه انسانى خود خارج گشته اند و چون از مسير انسانى خارج شوند ديگر گوش و قلبشان مدرك حقايق نيست، نه با گوششان ذكر عوالم را مى شوند و نه با قلبشان ادراك ذكر مى كنند.

اين جهان در نظر اهل توحيد داراى احساس و شعور است و هرگاه در تصرف ولى خدا باشد تسليم و گوش به فرمان است و آن چه مامور باشد عينا و بى دخل و تصرف انجام مى دهد و اين در حالى است كه براى ديگران اين جهان بى احساس و بى شعور مى نمايد. مولانا بيان مى كند كه همه آفرينش، ذره به ذره بندگى حق و ذكر و تسبيح وى مى كنند و آنى از اين امر غافل و خارج نمى گردند و مدام بر اين مدار سير مى كنند تا به كمال خويش نائل آيند.

باد را بى چشم اگر بينش نداد

فرق چون مى كرد اندر قوم عاد

چون همى دانست مومن از عدو

چون همى دانست مى را از كدو

آتش نمرود را گر چشم نيست

با خليلش چون تجشم كردنيست

گر نبودى نيل را آن نور و ديد

از چه قطبى را ز سبطى مى گزيد

گر نه كوه و سنگ با ديدار شد

پس چرا داود را او يار شد

اين زمين را گر نبودى چشم جان

از چه قارون را فرو خورد آن چنان

گر نبودى چشم دل حنانه را

چون بديدى هجر آن فرزانه را

سنگ ريزه گر نبودى ديده ور

چون بديدى هجر آن فرزانه را

سنگ ريزه گر نبودى ديده ور

چون گواهى دادى اندر مشت در

اى خرد بركش تو پر و بال ها

سوره برخوان زلزلت زلزالها

در قيامت اين زمين بر نيك و بد

كى زناديده گواهى ها دهد

كه تحدث حالها و اخبارها

تظهر الارض لنا اءسرارها(۳۵۲)

جهان هستى به منزله آيات الهى يك پارچه دعوت به ياد خداست و اگر چشمى بينا و گوشى شنوا باشد به خوبى مى يابد كه ذرات هستى همه ذكر او و تسبيح او مى كنند و آدمى را نيز به اين امر دعوت مى نمايند.

چون عصاى موسى اين جا مار شد

عقل را از ساكنان اخبار شد

پاره خاك ترا چون مرد ساخت

خاك ها را جملگى شايد شناخت

مرده زين سواند و زان سو زنده اند

خامش اين جا و آن طرف گوينده اند

چون از آن سوشان فرستد سوى ما

آن عصا گردد سوى ما اژدها

كوه ها هم لحن داودى كند

جوهر آهن به كف مومى بود

باد حمال سليمانى شود

بحر با موسى سخن دانى شود

ماه با احمد اشارت بين شود

نار ابراهيم را نسرين شود

خاك قارون را چو مارى در كشد

استن حنانه آيد در رشد

سنگ بر احمد سلامى مى كند

كوه يحيى را پيامى مى كند

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم

چون شما سوى جمادى مى رويد

محرم جان جمادان چون شويد

از جمادى عالم جان ها رويد

غلغل اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت

وسوسه تاءويل ها نربايدت

چون ندارد جان تو قنديل ها

بهر بينش كرده اى تاءويل ها

كه غرض تسبيح ظاهر كى بود

دعوى ديدن خيال غى بود

بلكه مر بيننده را ديدار آن

وقت عبرت مى كند تسبيح خوان

پس چو از تسبيح يادت مى دهد

آن دلالت همچو گفتن مى بود

اين بود تاويل اهل اعتزال

و آن آن كس كو ندارد نور حال

چون ز حس بيرون نيامد آدمى

باشد از تصوير غيبى اعجمى(۳۵۳)

پس از اين بيان مى رسيم به كم بودن تعداد متذكرين، قرآن خود اين موضوع را به خوبى مطرح ساخته و آياتى چند را به اين بحث اختصاص ‍ داده است، نمونه هايى از اين آيات بدين شرح است:

كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذر به و ذكرى للمومنين اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء قليلا ما تذكرون. (۳۵۴)

«اى رسول كتابى بزرگ براى تو نازل شد پس تو دلتنگ و رنجيده خاطر (از انكار مردم) مباش تا مردمان را به آيات عذابش بترسانى و اهل ايمان را به بشارتش يادآور شوى (اى اهل ايمان) از آن چه خدا به سوى شما فرستاده پيروى كنيد و پيرو دستورهاى غير او نباشيد و جز خدا به دوستى نگيريد، اما اندك مردمى بدين پند متذكر مى گردند. »

امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض ‍ ءاله مع الله قليلا ماتذكرن. (۳۵۵)

«آيا آن كيست كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مى رساند و رنج و غم آنان را برطرف مى سازد و شما مسلمين را جانشينان اهل زمين قرار مى دهد آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست ( هرگز نيست) ليكن اندكى مردم متذكر اين حقيقت هستند. »

ميبدى در ذيل اين آيه مى نويسد: عارفى بزرگوار بر بيمارى وارد شد، بيمار خواهش دعاى شفا از عارف كرد، او گفت: تو خود مضطر هستى و دعا كن تا خدا شفايت دهد، نخوانده اى يا نشنيده اى: امن يجيب المضطر اذا دعاه بدان كه اين آيه دست گير درماندگان و فريادرس نوميدان و داروى بيماران و يادگار بى دلان است، كه خداوند گوش هاى بندگان را به جزا پاسخ گويد و اميد عاجزان را به وفا جواب دهد، و دعاى ضعيفان به عطا اجابت كند. چنان كه در ازل همه احسان او و در حال همه انعام او در ابد همه افضال او است.(۳۵۶)

و ما يستوى الاعمى و البصير و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسى ء قليلا ما تتذكرون. (۳۵۷)

«و هرگز نابينا و شخص بينا يك سان نيستند و هم آنان كه به خدا ايمان آورده و نيكوكار شدند (نزد خدا) با (كافران) بدكرار مساوى در درجات آخرت نيستند (ليكن) بسيار كمند مردمى كه اين حقيقت را متذكر مى شوند. »

و بدين سان هر چه انسان از معنويات دورتر گشته و به ماديت و مادى گرايى نزديك تر شود از ذكر كم بهره تر خواهد بود و هر چه بهره ورى از ذكر كمتر باشد تسريع در كمال نيز كاهش مى يابد و چون انسان از ذكر واماند در گرداب جهل، شك و ترس فرو مى رود و مدام از تجرد دورتر مى گردد و چون از تجرد دور گشت به برهوت كثرت و ظلمت فرو مى رود. در اين حال است كه از هر اسفلى پايين تر گشته از هر انعامى گم راه تر مى گردد.

دعوت به تذكر كه موضوع مورد بحث ما است ارتباط مستقيم با فطرت آدمى دارد همان طور فطرتى كه خداجوست و انسان را مدام به سمت خدا مى خواند، همان فطرتى كه در آيات به آن دين حنيف گفته اند و دعوت به قيام كرده اند تا به سمت وجه وجيه آن متوجه شويم، همان فطرتى كه مسيرش تغيير نمى كند، از كارش هيچ باز نمى ايستد و مسئوليت و وظيفه خويش را هيچ گاه فراموش نمى كند و هرگز نقش ‍ محيط را نمى گيرد و تاثير محيط را بر خود دفع و نفى مى سازد و همان فطرتى كه چون دين الهى، قيمتى و گران بها بوده و هميشه در حال قيام است و در راه انسان ها نور افشانى مى كند.

اگر مسئوليت رسولان ذكر كردن است، مبناى اين ذكر همين وجود فطرت و نقش آن در نهاد انسان است. رسولان به چيزى دعوت مى كنند كه انسان ها در درون خويش به آن واقفند ولى مركز وقوف دعوت انبيا را گردى از وساوس و هواهاى نفسانى پوشانيده و مانع نور افشانى آن مى شود، تذكرى كه رسولان به انسان ها مى دهند اين پرده هاى نفسانى را كه حجاب راه خدا و انسان است مرتفع مى سازد و چون اين حجاب ها كه همان هواهاى نفسانى است از بين رفت انسان دوباره با اصل خويش ‍ مرتبط مى شود و آن گاه است كه مى گوييم انسان هدايت شده است. چنين به نظر مى رسد كه دعوت به تذكر دعوت به «فطرت» است و براى اين كه انسان به فطرت خويش توجه داشته باشد لازم است كه بر عليه خويش كاذب خود قيامى نصوح وار نمايد تا اين قيام وى را بر فطرت خويش بازگرداند و راه اين بازگشت به خويش «ذكر» است، منتهى ذكرى كه انسان را متوجه خداوند بزرگ سازد و تداومى در روابط انسان و خدا ايجاد نمايد.

وحى آمد سوى موسى از خدا

بنده ما را ز ما كردى جدا

تو براى وصل كردن آمدى

نى براى فصل كردن آمدى

تا توانى پا منه اندر فراق

ابغض الاشياء عندى الطلاق

هر كسى را سيرتى بنهاده ام

هر كسى را اصطلاحى داده ام

در حق او مدح و در حق تو ذم

در حق او شهد و در حق تو سم

ما برى از پاك و ناپاكى همه

از گران جانى و چالاكى همه

من نكردم خلق تا سودى كنم

بلكه تا بر برندگان جودى كنم(۳۵۸)



۱۰. ذكر پذيرى

 يكى از مباحثى كه قرآن به آن عنايتى خاص دارد، مسئله ذكرپذيرى است از اين جهت در آيات زيادى از اين خاصيت نام برده و گروههايى را كه به آنها اشاره خواهيم كرد به عنوان پذيرندگان ذكر معرفى كرده است.



۱ للعالمين

اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده قل لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين. (۳۵۹)

«آن ها (پيغمبران) كسانى بودند كه خدا خود، آنان را هدايت نمود، تو نيز از راه آن ها پيروى نما و امت را بگو كه من مزد رسالت از شما نمى خواهم جز آن كه مى خواهم اهل عالم به ياد (خدا) متذكر شوند. »



۲ للبشر

و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوالكتاب و يزداد الذين آمنوا ايمانا و لا يرتاب الذين اوتوا الكتاب و المومنون و ليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا كذلك يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و ما يعلم جنود ربك الا هو و ماهى الا ذكرى للبشر. (۳۶۰)

«ما دوزخ ‌سازان را از فرشتگان ساختيم و اين شماره نوزده (عليها تسعه عشر) را نكرديم مگر براى شوراندن و آزمايش كافران تا آن ها را كه تورات دادند تعيين كنند و مومنان هم برايمان خود بيفزايند، تا آن ها را كه تورات دادند و مومنان شك و گمان نكنند و تا منافقان و بيمار دلان و كافران بگويند: خداوند را از اين عدد نوزده چه اراده كرده است؟ آرى، اين چنين خداوند هر كه را كه بخواهد گم راه مى كند و هر كه را كه بخواهد راه مى نماياند، و شمار سپاه خداوند را جز او كسى نداند و اين دوزخ و اين سخن نيست جز ياد آورى و پند براى مردمان. »



۳ لمن كان له قلب

و كم اهلكنا قبلهم من قرن هد اشد منهم بطشا فنقبوا فى البلاد هل من محيص. ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد. (۳۶۱)

«و چقدر طوايفى را پس از اينان ما هلاك كرديم كه با قهر و قوت تر از اينان بودند و در هر ديار راه جستند، آيا با همه نيرومنديشان هيچ راه نجاتى يافتند؟ در اين هلاك پيشينيان، پند و تذكر است آن را كه قلب هوشيارى باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به حقايقش توجه كامل كند. »



۴ للعابدين

و ايوب اذنادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين. فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و آتيناه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين. (۳۶۲)

«و ياد كن اى رسول حال ايوب را وقتى كه دعا كرد كه اى پروردگار، مرا بيمارى و رنج سخت رسيده و تو از همه مهربانان عالم مهربان ترى. پس ‍ ما دعاى او را مستجاب كرديم و درد و رنجش را برطرف ساختيم و به لطف و رحمت خود اهل و فرزندانش را با عده ديگر به مثل آنها، باز به او اعطا كرديم تا اهل عبادت متذكر لطف و احسان ما شوند. »



۵ للمومنين

المص. كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه لتنذربه و ذكرى للمومنين. (۳۶۳)

«اين كتابى است نازل شده به سوى تو، مبادا در دل تو نگرانى و گمانى از آن باشد، (اين كتاب فرستاده شده) تا با آن بيم دهى و آگاه نمايى و يادى براى مومنان باشد. »

و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤ ادك و جائك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمومنين. (۳۶۴)

«و ما همه اين حكايات و اخبار انبياء را بر تو بيان مى كنيم تا قلب تو را به آن قوى و استوار گردانيم و در اين حال (شرح الحال رسولان) طريق حق و راه صواب بر تو روشن شود و اهل ايمان را پند و عبرت و تذكر باشد. »



۶ لقوم يومنون

اولم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ان فى ذلك لرحمه و ذكرى لقوم يؤ منون. (۳۶۵)

«آيا ايشان را بسنده نيست كه ما قرآن را بر تو فرستاديم كه بر آنها خوانده مى شود؟ و به راستى در اين كتاب رحمت و يادگار براى گروهى است كه ايمان آورده اند. »



۷ لكل عبد منيب

افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها و مالها من فروج. و الارض مددنا و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كل زوج بهيج. تبصره و ذكرى لكل عبد منيب. (۳۶۶)

«آيا منكران حق آسمان را فراز خود نمى نگرند كه ما چگونه بناى محكم اساس نهاده ايم و آن را به زيور ستارگان درخشان آراسته ايم و هيچ شكافى و خللى در آن راه ندارد و زمين را نمى نگرند كه آن را بگسترديم و در آن كوه هاى استوار بيفكنديم و هر نوع گياه با حسن و طراوت از آن برويانيديم. اين دلايل قدرت در آسمان و زمين موجب بصيرت و تذكر براى هر بنده اى است كه به توبه از گناه و غفلت رو به درگاه خدا آرد. »

هوالذى يريكم آياته و ينزل لكم من السماء و رزقا و ما يتذكر الا من ينيب. (۳۶۷)

«و او خدايى است كه نشانه هاى خود را به شما مى نماياند و از آسمان روزى شما را فرو مى فرستد، و پندپذير نشود و ياد نياورد مگر كسى كه دل به من دارد و به من بازگشت كند. »



۸ لاولى الالباب

واذكر عبدنا ايوب اذنادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب. اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب. و وهبنا له اهله و مثلهم معهم رحمه منا و ذكرى لاولى الالباب. (۳۶۸)

«اى محمد ياد كن داستان بنده ما ايوب را هنگامى كه به آواز، خداى خويش را خواند و گفت: كه ديو به من رنجورى و عذاب رسانيده، (جبرئيل او را گفت) پاى بر زمين زن، اين يك آب خويشتن شوى توست هم سرد و هم آشامه توست (آشاميدنى)، و كسان او را به او بخشيديم و هم چندان با ايشان از فرزندان و بردگان داديم، بخشايشى از ما و يادگارى براى زيركان و خردمندان امت. »

و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب. هدى و ذكرى لاولى الالباب. (۳۶۹)

«و ما به موسى نامه راه شناسى داديم و فرزندان يعقوب را وارث تورات ساختيم، كتابى كه رهنمون و يادگارى براى خردمندان باشد. »

الم تر ان الله انزل من السماء ماء، فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يجعله حطاما ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب. (۳۷۰)

«آيا نبينى كه خداوند آب از آسمان فرو فرستاد و آن را چشمه در زمين روان كرد و به آن آب كشت ها بيرون آورد به رنگ هاى گوناگون، پس از آن خشك شود و شما آن را زرد بينى، پس از آن خرد كنند و ريزه ريزه شوند، در همه آن ها ياد كردى (و عبرتى) براى زيركان و خردمندان است. »

علاوه بر آيات فوق بحث ذكرپذيرى اولوالالباب را مى توان در آيات: بقره، ۲۶۹. آل عمران، ۷. ابراهيم، ۵۲. رعد، ۱۹. زمر، ۹. و سوره ص، ۲۹ نيز مورد بررسى و مطالعه قرار داد.



۹ للذاكرين

و اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين. (۳۷۱)

«و نماز را بر دو طرف روز بر پا دار و نماز شام و خفتن، كه نيكى ها بدى ها را مى برد و اين دستور يادگارى براى يادداران است. »

چنان كه خواننده گرامى توجه دارد و ما بارها در خلال فصول اين اثر اشارت داده ايم، ذكر قرآنى منحصر و در قيد دسته و گروه و يا شخص ‍ خاصى نبوده و نيست و همواره به اين مطلب نيز اشاره كرديم كه ذاكران، هر يك نزد خداوند مقام و موقعيتى مخصوص به خود دارند، در اين بخش از كتاب كه موضوع ذكرپذيرى را بيان داشتيم، قرآن به انواع و اقسام ذكر ياد مى كند و همگان را در اين بين مورد توجه و عنايت قرار مى دهد، آن جا كه ذكر را به عموم تخصيص مى دهد و جهانيان را ذكرپذير مى داند بيان گر اين است كه ذرات عالم خالى از ذكر نيستند و اين نوع ذكر، ذكر مشترك تمامى موجودات جهان است.

هود گرد مومنان خطى كشيد

نرم مى شد باد كانجا مى رسيد

هر كه بيرون بود زان خط جمله را

پاره پاره مى گسست اندر هوا

همچنين شيبان راعى مى كشيد

گرد بر گرد رمه خطى پديد

چون به جمعه مى شد او وقت نماز

تا نيارد گرگ آن جا ترك تاز

هيچ گرگى در نرفتى اندر آن

گوسفندى هم نگشتى زان نشان

باد حرص گرگ و حرص گوسفند

دايره مرد خدا را بود بند

همچنين باد اجل با عارفان

نرم و خوش همچون نسيم يوسفان

آتش ابراهيم را دندان نزد

چون گزيده حق بود چونش گزد

ز آتش شهوت نسوزد اهل دين

باقيان را برده تا قعر زمين

موج دريا چون به امر حق بتاخت

اهل موسى را ز قبطى واشناخت

خاك قارون را چو فرمان در رسيد

با زر و تختش به قعر خود كشيد

آب و گل چون از دم عيسى چريد

بال و پر بگشاد مرغى شد پريد

هست تسبيحت بخار آب و گل

مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل

كوه طور از نور موسى شد به رقص

صوفى كامل شد و رست او زنقص

چه عجب گر كوه صوفى شد عزيز

جسم موسى از كلوخى بود نيز(۳۷۲)

پس از آن قرآن به ذكر پذيرى بشر اشاره مى كند و از آن جا كه بشر عموميت انسان را شامل مى شود ظاهرا سطحى بالاتر از ذكر قلبى را دارا مى باشد، چرا كه ذاكر در اين مقام بشر است كه اخص از عالمين مى باشد، پيرو آن، بحث و حالت ذكر پذيرى، دايره اى تنگ تر و موقعيتى بالاتر را شامل مى گردد و از ذكر پذيرى صاحبان قلب ياد مى كند، قلبى كه مركز ادراك حقايق است بعد از آن اشاره به مقامى بالاتر مى شود و آن ذكر پذيرى عابدان است، كسانى كه از معبود خود فاصله نمى گيرند و تداوم در عبادت دارند و خويش را از بندگى خدا خارج نمى كنند. سپس اشاره به ذكر پذيرى مومنين مى كند و دايره اى تنگ تر و در عين حال عميق تر و بزرگ تر از دايره عابدين را ياد مى كند، سپس از بين مومنين حلقه اى مخصوص را معين مى نمايد و از قوم مومنون مثال مى آورد، و اينان كسانى هستند كه نسبت به ديگران ايمانى فزون تر دارند. آن گاه از بين اين بندگان مومن اشاره به بندگانى مى كند كه احيانا دچار خطا و گناهى شده اند ولى اين را مانع براى اتصال با مركز حقيقت نمى بيند و سريعا با اتصال به حق خلاء ايجاد شده را تامين شده مى يابد. اينان كسانى هستند كه خداوند مى فرمايد عبد منيب، از پس اين خداوند بزرگ به دو گروه ديگر اشاره مى كند، يكى ذكر پذيرى «اولى الالباب» يعنى كسانى كه تا مغز حقيقت فرو رفته اند و نيز از ذكر پذيرى ذاكران، آن كسانى كه ديگر نسيان و فراموشى آنان را فرا نمى گيرد، و مدام اشتغال به ذكر حق دارند. اين شمارش ها گويا حلقه بزرگى را به دست مى دهد كه با هر بيانى باريك تر و تنگ تر مى شود ولى در عين حال ظريف تر و ارزشمندتر و ظاهرا بزرگ ترين حلقه ذكر مربوط به عالمين و ظريف ترين و عالى ترين آن مربوط به ذاكرين مى باشد، كه يكى عام عام و ديگرى خاص خاص ‍ است.