پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 19298
دانلود: 5275

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19298 / دانلود: 5275
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


موعظه نهم: تكبر و تواضع

 مذموم بودن تكبر

 مردمانى كه در زير اين گنبد مينا و آسمان كبود زندگانى مى كنند، بر دو قسمند: قسم اول افرادى هستند كه در وجود آنها به قدر ذره اى «كبر» وجود ندارد و در اين دنيا جز تواضع و فروتنى در روح خود چيزى نپرورانيده اند؛ آنها اشخاصى هستند كه يا عالم و آگاه به ضرر كبر مى باشند و مى دانند كه اين صفت لايق به حال آن كسى است كه خودش «قديم» و ملك او هم نسبت به ساير مخلوقات، قديم و غنى بالذات است و يا اينكه مى داند آنچه نعم در اين عالم جود دارد، همه فانى و زوال پذيرند بنابراين چيزى ندارد كه به واسطه آن بر ديگران مباهات ند و كبر ورزد.

اما قسم دوم، افرادى هستند كه در مغز خود خيالات پوچ را راه داده و بر ديگران مباهات مى كنند. از علت نداشتن كبر در قسم اول فهميده مى شود كه باعث كبر اين گروه چيست ؛ اول نادان و تامل نكردن در ضر آن، دوم مغرور شدن به نمات فانيه اين دنياى فانى است و آنها به سه طبقه قسمت مى شوند: اول اينكه به مال و ثروت مغرور گشته و به ديگران مباهات مى كنند، غافل از اينك مال و ثروت عاريه است هر زمان كه پروردگار جهان اراده نابودى آن را كند، نابود مى شوند، چه بسيار افراد ثروتمند شب را به روز آورده در حالى كه بيچاره و مفلس گرديده اند و يا روز را به شب آورده، فقيرترين بندگان گرديده اند.

علاوه بر اينكه مال و ثروت دنيا فانى و زوال پذير است، تهيه و جمع آورى و انباشت آن مايه رنج و زحمت است، در نتيجه ثروت و فزونى طلبى به جاى آنكه آسايش انسان را فراهم كند از او سلب آرامش مى نمايد؛ به طور مثال: در گمرك و مرز كشورها هر كه بدون بار باشد، حساب نرسيدها از مرز بور مى كند اما آنكه بار زياد دارد، بيد آن قدر در آنجا توقف كند تا به تمام حساب او برسند اگر از وظيفه خود تعدى ننموده باشد او را رها مى كنند و اگر تعدى كرده او را جريمه مى نمايند و تا هر زمان كه بخواهند او را نگه مى دارند.

آيا شما را به وجدانتان مالى كه در دار دنيا - چه رسد به عقبا - اين قدر صاحبش را به زحمت اندازد، انسان! و روز براى آن نداشته باشد، دايم به فكر حفظ و زيادى آن باشد و چه بسيار مشكل است كه همه آنها از راه حلال تهيه شده باشد؛ ارزش اين را دارد كه انسان به سبب آن بر ديگران مباهات كند، يا نه، به عكس مال بايد باعث تواضع و شكستگى گردد.

اما طبقه دوم، افرادى هستند كه به «حسب» و «نسب» خود بر ديگران مباهات مى كنند. گروه سوم از راه كمال بر ديگران تكبر مى روند و فخر مى فروشند؛ كمال از هر راه كه باشد؛ از راه سلطنت، علم، جمال، قدرت و زور بازو و اولاد تفاوت ندارد.

تمام اينها از نظر انسان خردمند و دانا قابليت و ارزش مباهات كردن را ندارد؛ زيرا كمال و جمال نيز از نعمتهايى است كه هر آن خداوند بخواهد، آن را مى گيرد و انسان، بيچاره محض مى شود؛ پس مباهات اختصاس به كسى دارد كه كمالات او ذاتى باشد، و از ديگرى نباشد و كسى لياقت آن را ندارد مگر ذات بى زوال خداوندى.


تكبر از ديدگاه آيات و روايات

 الكبرياء ردائى والعظمه ازارى فمن نازعنى فى واحد منهما القيته فى جهنم ؛ (۳۶۹) بزرگ منشى و عظمت، ويژه است پس هر كس در بزرگ منشى و عظمت با من ستيزه كند، او را در جهنم مى افكنم.

سعدى گويد:

كسى را رسد كبريا و منى

كه ملكش قديمست و ذاتش غنى

آدمى بايد فكر كند كه چيزى نبوده كه اين قدر به خود مى بالد و مى نازد، اگر اندكى انديشه نمايد، مى داند كه مدتى بعنوان آب گنديده در پشت پدر پنهان بوده، بد در ظلمكده رحم و شكم مادر قرار گرفته است، محل او تاريك، خوراك او خون حيض، مدتها در آنجا محبوس بوده است آيا يك چنين موجودى قابليت اين را دارد كه تكبر ورزد و خود را چيزى داند، پس بايد كبريايى و بزرگى را براى اهلش گذاشته چرا كه هر كس قابليت آن را ندارد. آيات و روايات مناسب، ذكر خواهد شد.

و اما درباره ضرر آن، پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود:لا يدخل الجنه من كان فى قلبه مثقال حبه من خردل من كبر؛ (۳۷۰) هر كس به اندازه سنگينى دانه خردلى تكبر در دلش باشد، داخل بهشت نمى شود.

و در كافى از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرموده:ان فى جهنم لواديا للمتكبرين يقال له سقرشكى الى الله عزوجل شده حره و ساله ان ياذن له ان يتنفس فتفس فاحرق جهنم ؛ (۳۷۱) در جهنم براى متكبرين دره اى است به نام دوزخ كه از شدت حرارت خود به خداى عزوجل شكايت كرد، و در خواست نمود كه اجازه نفس كشيدن به او بدهد، پس وقتى كه نفس كشيد، جهنم شعله ور شد.

در همان كتاب نيز از همان جناب روايت شده است كه فرمود:ان المتكبرين يجعلون فى صور الذر بتوطاهم الناس حتى يفرغ الله من الحساب ؛ (۳۷۲) متكبرين (روز قيامت) به صورت مور در آيند و مردم آنها را پايمال كنند تا خدا از حساب آنها فارغ شود. در كافى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده است كه آن حضرت فرمودند:ثلثه لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيمه و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم شيخ زان و ملك جبار و مقل مختال ؛ (۳۷۳) روز قيامت خدا با سه كس سخن نگويد و به آنها توجه نفرمايد و پاك و بى آلايششان نسازد و برا آنها عذابى است دردناك: پيرزناكار و سلطان جبار و فقير خودخواه.

در همان كتاب از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده است از مطالبى كه خداوند به حضرت «داوود» وحى فرمود، اين است كه:يا داوود كما ان اقرب الناس من الله المتواضعون كذلك ابعد الناس من الله المتكبرون ؛ (۳۷۴) اى داوود! چنانكه نزديكترين مردم به خدا متواضعان هستند، دورترين مردم از خدا هم متكبران مى باشند.

در مجموعه ورام از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه فرمود:يا اباذر من جر ثوبه خيلاء لم ينظر الله اليه يوم القيمه ؛ (۳۷۵) اى اباذر كسى كه (هنگام راه) رفتن، از روى تكبر جامه خود را به زمين كشد، خداوند - عزوجل - در روز قيامت نظر شفقت به سوى او نمى كند.

قرآن مجيد مى فرمايد:و لا تمش فى الارض مرحا انك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا؛ (۳۷۶) «روى زمين با تكبر راه مرو، تو نمى توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به گوه ها نمى رسد».


يك حكايت

 گويند شخص با بصيرتى يكى از متكبرين را ديد كه لباسى از «خز» پوشيده و از روى تكبر راه مى رود؛ آن شخص گفت: اى بنده خدا! مگر نمى دان يكه با اين حالت خدا و پيغمبر خدا دشمن تو هستند؟ متكبر گفت: آيا مرا نمى شناسى؟ شخص خردمند گفت: چرا مى شناسم:اعرفك اولك نطفه قذره و آخرك جفه مذره وانت بين ذلك تحمل عذره ؛ (۳۷۷) بلى تو را مى شناسم ؛ اولت آب گنديده و آخرت هم مردار پست و فاسد و تو هم در اين بين حمل كننده كثافتى.

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه:ما من عبد الا وفى راسه حكمه و ملك يمسكها فاذا تكبر قال له: اتضع و ضعك الله فلا يزال اعظم الناس فى نفسه و الصغر الناس فى اعين الناس و اذا تواضع رفعه الله عروجل هم قال له انتعش نعشك الله فلا يزال اصغر الناس فى نفسه وارفع الناس فى اعين الناس ؛ (۳۷۸) هيچ بنده اى نيست جز اينكه بر سرش لگامى است و فرشته اى است كه آن را نگه مى دارد و هرگاه گردنكشى نمايد، فرشته به او مى گويد: فروتنى كن خدا تو را پست كند، سپس همواره نزد خود بزرگترين و در چشم مردم خوارترين آنها باشد، و هرگاه تواضع كند خداى عزوجل او را بالا برد و فرشته به او گويد: سرفراز باش خدا سرفرازت كند، سپس همواره نزد خود كوچكترين مردم و در چشم مردم بالاترين آنها باشد.

روايات بيش از اين نقل شده، جهت اختصار همين قدر كافى است، اما آيات و روايات و حكاياتى كه مناسب با سه طبقه متكبرين است، و عده ذكر آن داده مى شود.


مال و ثروت از ديدگاه روايات

 همان طورى كه متذكر شديم، مال دنيا آن قدر قابلبت ندارد كه انسان به سبب آن بر ديگران مباهات كند؛ اگر مال و ثروت دنيا ارزشى داشت خاتم انبيا نمى فرمود:لو كانت الدنيا (تعدل) عندالله جناح بعوضه ما سقى كافرا منها شربه ماء؛ (۳۷۹) دنيا اگربه اندازه بال مگس ارزش مى داشت، خدا قطره آبى به كافر نمى چشاند.

و همين طور علىعليه‌السلام مى فرمود:و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم ؛ (۳۸۰) به خدا سوگند اين دنيا شما در چشم من خوارتر و پست تر است از استخوان بى گوشت خوك كه در دست گرفتار به بيمارى خوره باشد.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مى فرمود: « الفقر فخرى ؛(۳۸۱) ندارى مال دنيا افتخار من است.

از بى درمى برفت عيسى به فلك

وز پر درمى برفت قارون به درك

گر زانكه كسى به زر به بودى

عيسى به درك رفتى و قارون به فلك


نكته ها

 الف - از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده كه مرد ثروتمندى لباس پاكيزه پوشيده بود، به خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ آمد و نشست، سپس مرد فقيرى كه لباس مندرس و كهنه به تن داست، آمد و نزد مرد ثروتمند نشست، ثروتمند لباس خود را جمع كرد.

حضرت فرمودند: ترسيدى از فقر و درويشى او چيزى به تو رسد! عرضه داشت: نه. فرمود: ترسيدى از ثروت تو چيزى به لو رسد! گفت: نه. فرمودند: پس ترسيدى كه لباس تو را كثيف نمايد! گفت: نه. فرمود: پس علت دورى تو چه بود؟ عرضه داشت: گمراه نمودن شيطان و فريب او باعث شد، همانا حاضر هستم نصف مالم را به او دهم.

آن جناب به فقير فرمودند: آيا قبول مى كنى؟ عرضه داشت: نه. فرمودند: چرا؟ گفت: مى ترم كبر و غرورى كه او به آن دچار شده، من نيز دچار شوم(۳۸۲)

زنهار به ملك و مال دل شاد مكن

از حرف جهان بجز فنا ياد مكن

مانند حباب بهر يك لحظه حيات

از كبر و غرور كله پر باد مكن

ب - اما طبقه دوم، يعنى افرادى كه مانند «ثابت بن قيس» به حسب و نسب خود بر ديگران مباهات مى كنند، خداوند خطاب به آنان و تمام مردم مى فرمايد:يايها الناس انا خلقنكم من ذكر وانثى وجعلنكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقئكم... ؛ (۳۸۳) «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست».

عده اى از مفسرين سبب نزول آيه فوق را چنين نوشته اند كه: زمانى ثابت بن قيس به شخصى كه مادر او از افراد فرومايه بود، گفت: تو پسر فلان زنى؟ اين سخن به گوش پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رسيد، فرمود: آنكه نام زن را برد، كه بود؟ ثابت گفت: من. آن حضرت فرمود: بر صورت اين مردم نظر كن. چئن نظر كرد، حضرت فرمود: چه ديدى؟ گفت: عده اى كه رنگهاى آنها مختلف است، بعضى سياه، بعضى سفيد، عده اى سرخ، گروهى زرد. فرمود:فانك لاتفضلهم الا بالتقوى والدين ؛ (۳۸۴) تو بر آنها فضيلت و برترى ندارى مگر به تقو و دين دارى، پس آيه نازل شد.

ج - نقل شده است كه روزى حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از بازار مدينه مى گذشتند، ديد غلام سياهى را مى فروشند و غلام مى گويد هر كه مرا مى خرد به اين شرط بخرد كه مرا مى خرد به اين شرط بخرد كه مرا من نكند از نماز خواندن در پشت سر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ زيرا من هميشه نماز يوميه را با آن حضرت مى گزارم و در جاى ديگر نخوانده ام.

مردى او را به آن شرط خريد، پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ او را در نماز مى ديد، روزى او را مشاهده نكرد سبب را سوال كرد، گفتند تب دارد و نتوانسته به نماز آيد. آن حضرت به عيادت او تشريف بدند، بعد از سه روز از حال او استفسار نمود، مولاى او عرضه داشت: فوت نمود. آن جناب به محض شنيدن برخاست و خود متكفل غسل و كفن او گرديد.

مهاجر و انصار از اين مهربانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نسبت به غلام سياه بسيار تعجب كردند، خداوند سبحان آيه مباركه مورد بحث را نازل فرمود كه بدانيد «حسب» و «نسب» را اثرى نيست و برترى تنها به «تقوا» و پرهيزكارى است(۳۸۵) .

د - نظير حكايت بالا، روايتى است كه از حضرت امام صادقعليه‌السلام نقل گرديده كه حاصل آن اين است: حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در بين جمعى از اصحاب خود تشريف داشتند، ديدند چهار نفر از زنگيان، غلام سياهى را كه به جامه اى پيچيده، برداشته به جانب قبر مى برند، آن حضرت فرمودند: «على بالا سود»، ميت را آوردند و نزد آن حضرت گذاشتند، روى او را باز كرد و به علىعليه‌السلام فرمود: «يا على! هذا رباح غلام آل النجار؛ اى على! اين شخص رباح، غلام و نوكر آل نجار است».

اميرالمؤ منينعليه‌السلام عرضه داشت:والله ما رآنى قط الا وحجل فى قيوده و قال يا على! انى احبك .

آن حضرت امر! غسل او فرمود و در لباسى از لباسهايود او را كفن نمود بر او نماز كرد و مسلمانان تا قبرش او را تشييع كردند، آوازى ماييد وزيدن باد يا پرواز مرغان به آسمان شنيدند، گويا از حضرت سوال كردند يا بدون سوال منتظر حل اين معما بودند كه حضرت فرمود:انه قد شيعه سبعون الف قبيل من الملائكه كل قبيل سبعون الف ملك والله ما نال ذلك الا بحبك يا على ؛ همانا اين شخص را هفتاد هزار گروه از ملائكه تشييع كردند كه هر گروه از آن، هفتاد هراز نفر بودند، به خدا سوگند! اين غلام به اين مقام و درجه نرسيده، مگر به سبب دوستى تو اى على!.

راوى گويد آن حضرت در قبر او داخل شد، بعد از مدتى روى بر گردانيد و سپس بر آن خشت چيد، اصحاب از اين منظره سوال كردند، فرمود: آرى، دوست خدا از دنيا رفت و تشنه بود، پس زنان او، حورالعين به سوى او شتافتند در حالى كه براى او آب و شراب بهشتى به اين جهت روى خود را گردانيدم(۳۸۶) .

ه - در كتاب زهره الرياض آمده زمانى در مكه قحطى شد و اهل مكه جهت دعاى باران به عرفات رفته، دعا نمودند،(۳۸۷) از دعاى خود نتيجه اى حاصل و عايد آنها نگرديد، راوى گويد هفته ديگر به عرفان رفته و در ميان آن جمع مرد سياه ضعيف اندامى را ديدم كه مشغول نماز و دعاست، دو ركعت نماز گزارد و دعا كرد و به سجده افتاد و گفت:بعزتك لا ارفع راسى من السجود مالم تسق عبادك ؛ به عزتت سوگند! سرم را از سجود بر نمى دارم تا بندگانت را سيراب كنى.

بعد از آن ديدم قطعه كوچك ابرى آمد و سپس ابرهاى كوچك ديگرى به آن وصل شد و باران گرفت، حمد الهى تقديم حضرت پروردگارى كرده به مكه مراجعت نمود. من او را عقيب كردم تا اينكه ديدم به خانه برده فروشى رفت، من مراجعت كردم روز ديگر مقدارى پول با خود برداشته و عقب او رفتم، به خانه برده فروش تا شصت غلام به جهت من آورد، من منتظر آن غلام بودم، گفتم: غير از اينها غلامان ديگرى دارى؟

گفت: براى تو شثت غلام آورده ام كه در مكه بى نظيرند و ليكن غلامى دارم ضعيف با كسى صحبت نمى كند، وقتى آورد مطلوب من حاصل شد، گفتم: به چند او را مى فروشى؟ گفت: او را به هفت دينار خريده ام، ولى به دو دينار هم نمى ارزد.

من هفت دينار او را دادم و غلام را با خود آوردم، غلام گفت: اى مولاى من! مرا براى چه خريدى. من كه نمى توانم براى تو كارى انجام دهم؟

گفتم: تو را به جهت خدمت نخريدم، بلكه تو را خريده ام كه خدمت كنم. گفت: چرا؟ گفتم: براى مقام و منزلتى كه نزد پروردگار دارى، و آنچه از او در عرفات ديده بودم به او گفتم. گفت: مرا آزاد كن. گفتم: «انت حر لوجه الله ؛ تو در راه خدا آزادى».

گفت:الحمدلله هذا عتق مولاى الا صغر فكيف يكون عتق مولاى الاكبر؛ شكر و سپاس بر خدا اين آزادى من از طرف مولاى كوچكم بود، چگونه مى باشد آزادى من از مولاى بزرگ و حقيقى ام.

سپس وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند، دو دست را برداشت و عرضه داشت: الهى از آن وقتى كه تو را شناخته ام، معصيتت را ننموده. و هميشه از تو سؤال مى كردم كه سرم را افش نسازى، حال كه آن را فاش نمودى از تو مرگ خود را مى خواهم، پس همان ساعت روحش به فضاى جهان باقى طيران نمود.

او را تجهيز و تكفين كردم، بر او نماز خواندم او را به خاك سپردم، اما كفن خوبى بر او نپوشانيدم، شب شد، خوابيدم، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را در خواب ديدم بروى كفن خوب پوشانيده و شيخ خوش صورتى كه حله سفيدى در بر داشت، در پهلوى او نشسته و دست مبارك آن حضرت بر دوش او بود، رو به من كرد و مرا ابتدا اكرام نمود، بعد فرمود: «از خدا شرم و از من حيا نمى كنى؟»

عرضه داشتم: مگر تو كيستى؟ فرمود: «من محمد و اين پدر من ابراهيم است».

گفتم: چرا شرم كنم و حال اينكه بر تو صلوات بسيار مى فرستم؟ فرمود: راست مى گويى و ليكن دوستى از دوستان خدا وفات كرد تو او را نيكو كفن نكردى، آيا ندانستى كه او رفيق ابراهيم است در بهشت(۳۸۸) .

و - از حضرت فخرالساجدين، امام زين العابدينعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:انما خلقت النار لمن عصى الله و لوكان سيدا قرشيا والجنه لمن اطاع الله و لو كان عبدا حبشيا؛ (۳۸۹) همانا آتش دوزخ آفريده شده براى كسى كه معصيت پروردگار را نمايد اگر چه سيد قريشى باشد، و بهشت آفريده شده براى كسى كه بندگى نمايد پروردگار را اگر چه غلام سياه باشد.

مويد فرمايش حضرت سيدالساجدينعليه‌السلام آن است كه پسر حضرت نوحعليه‌السلام نافرمانى پروردگار را نمود، اهل دوزخ گرديد و جعفر كذاب كه فرزند بى واسطه حضرت امام على النقىعليه‌السلام بود، نيز سركشى نمود از فرمايش خداوند و از درگاه پروردگار رانده شد. پس اگر نسب به كار مى آمد و فايده مى رساند، اين دو را نجات مى داد.

اصمعى گويد: شبى طواف خانه كعبه مى كردم، جوانى را ديدم جامعه كعبه را گرفته و مى گويد: «اى آن كسى كه اجابت مى كنى دعاى كسى را كه در ظلمات غفلت و گناه فرو مانده! و اى آن كسى كه اجابت مى كنى دعاى بيچاره درمانده را كه در تاريكيهاى شب تو را مى خواند! اى برطرف كننده ناخوشى حال و بلا و رنج(۳۹۰) .

«به تحقيق كه خفته اند كسانى كه به حضور تو آمده اند در گرد خانه كعبه بيدار شده اند و تو اى زنده و پاينده نخفتى(۳۹۱) .

«مى خوانم تو را اى پروردگار من اندهگين و شوريده وار و مضطرب حال، پس رحم كن بر گريستن من به حق خانه و حرم كعبه(۳۹۲) .

«اگر سفيه سبك مغزى به خود تو اميد نداشته باشد پس چه كسى جود مى كند بر گناهكاران به كرم و بزرگوارى(۳۹۳) .

«اى آن كسى كه بندگان در هر حاجتى رو به درگاه تو مى آورند، شكايت آوردم به سوى تو از ناخوشى احوال خود پس رحم كن به شكايت من(۳۹۴) .

«اى اميد من، تو از بين مى برى اندوه بسيار مرا پس ببخش بر من همه گناهان مرا و حاجت مرا رواكن(۳۹۵) .

«آورده ام به درگاه تو عملهاى زشت و تباه را و نيست در ميان خلق بنده اى به گنهكارى من(۳۹۶) .

«آيا مى سوزانى مرا در ميان آتش اى نهايت آرزوهاى بندگان! پس كجاست اميدوارى من به رحمت تو و كجاست ترسيدن من از غضب تو(۳۹۷) .

و بعد از آن بيهوش گرديد، نزديك او رفتم ديدم امام زين العابدينعليه‌السلام است، سر آن بزرگوار را در برگرفتم و گريان شدم، قطره اى از اشك چشم من به رخسار آن حضرت ريخت، چشم باز نمود و فرمود: « من هذا الذى يهجم علينا؛ كيست كه بر سر ما آمده؟. »

گفتم: بنده كوچك تو، اصمعى است. اى سيد و آقاى من! اين گريه و بى تابى چيست و حال آنكه تو از اهل بيت نبوت و معدن رسالتى، مگر خداى تعالى شما را از گناه پاك نكرده آنجا كه مى فرمايد:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهر كم تطهيرا... ؛ (۳۹۸) «خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».

اما زين العابدينعليه‌السلام به اصمعى (كه گويا مى خواست بفهماند كه هر كس از اهل بيت پيغمبر است اهل عذاب نيست) فرمود: هيهات اى اصمعى! همانا آفريده است خداى تعالى بهشت را براى آنكه بندگى نمايد او را اگر چه بنده حبشى باشد، و آتش را آفريد براى كسى كه نافرمانى كند او را اگر چه شريف قريشى باشد؛ زيرا خداى تعالى فرموده:فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومذ ولا يتساءلون فمن ثقلت موزينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم فى جهنم خلدون ؛ (۳۹۹) «زمانى كه در صور دميده شود، پس نسبى در ميان مردم در آن روز فايده نمى رساند و در آن روز از نسب سوال نمى كنند، كسانى كه مازين (اعمال) آنان سنگين است آنها رستگارند و كسانى كه موازين آنان سبك باشد، آنها افرادى هستند كه بر جانهاى خودشان زيان مى رسانند (و) در دوزخ مخلدند».

نگارنده گويد: آنچه از اخبار و آثار استفاده مى شود اين است كه در قيامت نسبى نيست، يعنى نبايد صاحبان نسب مانند سادات بر نسب خود ببالند هر چند بين سادات گرامى و غير سادات تفاوت وجود دارد، و سادات لازم است بيش از ساير مردم در بندگى كوشش كنند و بايد بيشتر متواضع باشند از طرفى هم بر جميع مردم لازم است كه آنان را اكرام نمايند و آنها را جانشين ائمه دانند و آنان را خدمت كنند، زيرا اشان يادگار ائمه هستند.

چونكه گل رفت و گلستان شد خراب

بوى گل را از كه جوئى از گلاب

براى پى بردن به عظمت و بزرگوارى سادات و ذريه ائمه اطهارعليه‌السلام طالبين به كتاب فضائل السادات و امثال آن مراجعه كنند. البته خود سادات هم بايد قدر عظمت خود را بدانند و نمونه اى از آبا و اجداد خود باشند.

ز - گويند عمر بن عبدالعزيز، مردى علوى را ديد كه از روى تكبر راه مى رفت، گفت: پيغمبر اكرم و على مرتضىعليه‌السلام كه تو خود را به آن دو بزرگوار نسبت مى دهى و ادعاى خويشى با آنها را دارى، چنين رفتارى را داشتند يا اينكه چنين عملى را دشمن مى داشتند؟

ح - ميان سلمان فارسى و شخصى مباحثه اى رخ داد، آن شخص به سلمان گفت: تو كيستى؟ (يعنى تو حسب و نسبى ندارى) سلمان در جواب، اين مطالب را بيان كرد: اول من و تو آب نجس گنديده و آخر من و تو نيز جيفه گنديده خواهد بود. چون قيامت شود و ترازوهاى اعمال نصب گردد، هر كه ترازوى حسنات او سنگين باشد، كريم بوده و هر كه سبك باشد، لئيم خواهد بود(۴۰۰) .

ط - زمان حضرت موسىعليه‌السلام دو مرد با هم در اصل و نسب، نزاع و مفاخرت نمودند، يكى گفت: من پسر فلان فلانم، ديگرى هم همان طور، اما با اين تفاوت كه اولى آنها پدرانش كافر و تا نه نفر از آنها را شمرد، و ديگرى پدرانش مسلمان بودند و گفت اگر پدرم مسلمان نبود، نام او را نمى بردم. به حضرت موسىعليه‌السلام وحى شد كه بر خدا لازم است آنكه نه نفر پدران او كافرند او را در آتش و او را دهمى آنها قرار دهد و آنكه نسبش به پدر مسلمان منتهى شد، او را با پدر مسلمانش به بهشت برد.

نيز از سلمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده است كه فرموده:

ابى الاسلام لا اب لى سواه

اذا افتخروا بقيس او تميم

«چون فرزندان قيس و تميم به پدرهاى خود افتخار كنند، من افتخارم اين است كه پدرى جز دين اسلام ندارم».

در زمان «صاحب بن عباد» مردى با يكى از سادات مبادله مالى داشت و سيد به او ظلم مى كرد، آن مرد پيش صاحب بن عباد شكايت كرد، صاحب اين دو شعر را نوشته و براى سيد فرستاد:

لعمرك ما الانسان الا بدينه

فلا تترك التقوى اتكالا على النسب

فقد رفع الاسلام سلمان فارس

وقد وضع الشرك الشريف ابالهب(۴۰۱)

«سوگند به جان تو كه نيست انسانيت مگر به سبب دين، پس پرهيزكارى را به پشتيبانى نسب از دست مده ؛ زيرا اسلام، سلمان فارسى را بالا برد و شرك و بت پرستى، ابى لهب با آن مقام را پست گردانيد».

روايت شده است كه زمان حضرت عيسىعليه‌السلام شخصى از آن حضرت سوال نمود كه كدام فرد برتر و بالاتر است؟ حضرت دو قبضه خاك برداشته و فرمود كه: كدام يك از اين دو قبضه خاك بر يكديگر رجحان ندارند و كسى برتر و بالاتر است كه پرهيزكارتر باشد(۴۰۲) .

آرى، همه مساوى هستند، آنكه مى خواهد برتر باشد، فروتن باشد و تقوا را پيشه خود سازد و بايد دانست سر سلسله متكبرين شيطان است كه به خدا گفت: من بهتر از آدم هستم ؛ زيرا مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك، من اصل و نسبم نورانى و او تيره و تار است(۴۰۳) .

صائب گويد:

ترك عجب و كبر كن تا قبله عالم شوى

سيرت ابليس را بگذار تا آدم شوى

سعدى گويد:

ز خاك آفريدت خداوند پاك

پس اى بنده افتادگى كن چو خاك

حريص جهانسوز و سركش مباش

ز خاك آفريدت چو آتش مباش


افتخار به جاه و مقام

 اما طبقه سوم افرادى هستند كه به جاه و منصب و پادشاهى و كمالات ظاهرى ديگر مفتخرند و كبر مى ورزند در صورتى كه همان پادشاهى چند روزى بيش نيست، به علاوه كمالى محسوب نمى شود.


نكته ها

 ۱ - نقل شده است كه يكى از پادشاهان بر «سقراط» گذركرد و او را در خواب ديد مختصر لگدى به سقراط زد و گفت: برخيز! سقراط برخاست و از آن كبكبه و دبدبه پادشاهى پروا نكرد و اعتنايى به پادشاه ننمود. پادشاه گفت: مرا مى شناسى؟

گفت: نه، ولى در تو طبع چهار پايان مى بينم ؛ زيرا لگد زدن كار ايشان است.

پادشاه گفت: خوب! با من چنين گستاخانه سخن مى گويى و پروا ندارى، تو بنده و رعيت منى.

سقراط گفت: نه چنين است، بلكه تو بنده بنده منى.

پادشاه گفت: چطور؟

گفت: براى آنكه شهوتها و آرزوها، تو را فرمانبردار خود ساخته و من شهوتها را بنده و محكوم خود گردانيده ام.

پادشاه گفت: من پادشاه زمانم و پدران من همه پادشاهان فرمانفرما بوده اند واز ممالك عالم فلان كشور و فلان ديار در تحت اقتدار من است.

سقراط گفت: آنچه گفتى و به آن افتخار و مباهات نمودى، همه عاريت و از امور اعتبارى است و سبب كمال نيست. اگر خواهى بر حقيقت آن مطلع شوى، هر دو لباسهاى خود را از تن در آورده و در اين آب فرو رويم و با هم گفتگو كنيم تا علم و جهل و كمال و نقصان هر يك ظاهر گردد.

پادشاه ديگر چيزى نگفت و گذشت(۴۰۴) .

۲ - واعظى در مجلس هارون الرشيد وارد شد، هارون به وى رو كرد و گفت: مرا پندى ده.

واعظ گفت: اگر بر تو تشنگى غلبه كند و تحصيل آب براى رفع آن ميسر نشود، چه خواهى داد به كسى كه علاج تشنگى تو را بنمايد؟

گفت: بعد از آنكه آب را خوردى اگر به مرض حبس البول مبتلا شدى و نتوانستى آن را هم دفع كنى، چه مى دهى به كسى كه علاج آن بنمايد؟

گفت: نصف ديگر پادشاهيم را.

واعظ گفت: پس به چنين پادشاهى كه ارزش آن به آشاميدن آبى بيش نيست، معرور مباش(۴۰۵) .

و املا كمالات ديگر مانند دانش سخنورى، زور بازو و حسن جمال وقتى ارزش دارند كه توام با «ايمان» و صفت فروتنى باشند، اما اگر با «عجب» و غرور توام گرديدند، رشته كمال گسيخته شده و سرمايه سعادت تبديل به ضرر و زيان خواهد گرديد.

۳ - خداوند جهان درباره دانشمندان بى عمل و علماى سوء فرموده:مثل الذين حملوا التوره ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا... ؛ (۴۰۶) «مثل آنانكه دستورات دينى را ياد مى گيرند و عمل نمى كنند مانند الاغى است كه كتابهاى آسمانى را حمل كند».

علم كز تو، تو را نستاند

جهل از آن علم به بود صدبار

آب حيوان چه شد گره در حلق

زهر گشت ار چه بود نوشگوار

نه بر آن لعنت است بر ابليس

كه نداند همين يمين ز يسار

زان برو لعنت است بر ابليس

علم دارد به علم نكند كار

از پيغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده است كه:اشد الناس عذابا فى القيمه عالم لم يعمل بعلمه و لم ينفعه علمه ؛ (۴۰۷) سخت ترين مردم در روز قيامت از نظر عذاب، دانشمندى است كه به علم خود عمل نكند و دانش او، او را سودى نزساند.

و نيز فرمود:شر الناس العلماء السوء؛ (۴۰۸) بدترين مردم، دانشمندان زشت سيرت مى باشند.

از امام صادقعليه‌السلام به اين مضمون روايت شده است كه: بعضى از دانشمندان دوست مى دارند كه دانش خود را مخزون دارند و ديگران از او اخذ نكنند، يعنى در آموختن آن بخل مى ورزند و مى خواهند كه به آن دانش اختصاص داشته و از ديگران امتياز داشته باشند، چنين دانشمندانى در نخستين طبقه از جهنم خواهند بود.

و برخى از آنها كسانى هستند كه چون آنها را پندى گويند، عارشان آيد و چون آنان ديگران را پندگويند، درشتى نمايند، چنين دانشمندانى در دومين طبقه جهنم مى باشند.

و بعضى ديگر كسانى هستند كه مى خواهند اظهار علم نزد صاحبان مال و ثروت كنند، نه نزد فقرا و مساكين، اين عالمان در طبقه سوم آتش خواهند بود.

و بعضى از آنها كسانى هستند كه در دانش خود راه سلاطين را مى پيمايند، اگر چيزى از سخن آنان رد شود يا فرمانشان اجرا نشود، بر آشفته مى گردند و چنين دانشمندانى در طبقه چهارم خواهند بود.

و عده اى تتبع احايث و سخنان يهود و نصارا مى كنند تا عرض دانش خود را بدان افزايند، يعنى بفهمانند كه ما چنين كسانى هستيم كه بر مذهب آنها هم مطلع هستيم، جاى اين دانشمندان در طبقه پنجم جهنم خواهد بود.

و بعضى از علما خود را بر مسند فتوا نشانده مى گويند احكام دين را از من سؤال كنيد و شايد حرفى را درست نگويند، و خداى تعالى كسى را كه صفتى بر خود بسته باشد و از آن بى بهره باشد، دوست نمى دارد و جايگاه اين گروه از علما طبقه ششم آتش است.

و برخى ديگر علم را وسيله رد بعضى از امور و رسيدن به مقاصد دنيوى مى سازند، جاى اينان در طبقه هفتم از آتش است.

در نهايت عده اى هم علم را مى آموزند تا اينكه مردم آنان را از اهل مروت و عقل بدانند. اين گروه نيز در طبقه هشتم جهنم هستند(۴۰۹) .

و در كافى از امام باقرعليه‌السلام ذكر شده است كه هر كس طلب علم نمايد تا آنكه به سبب آن بر دانشمندان فخر و مباهات كند يا به وسيله آن با سفها بحث و جدل كند، يا به واسطه آن مردم را دور خود جمع نمايد، بايد فرود آيد در منزلى كه از آتش براى او آماده شده، يعنى جاى او در جهنم است(۴۱۰) .

و نيز در همان كتاب است از امام صادقعليه‌السلام كه:اطلبوا العلم و تزينوا معه بالحلم والوقار وتواضعو لمن تعلمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم و لا تكونوا علماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم ؛ (۴۱۱) دانش را فرا گيريد و آن را با حلم و وقار بياراييد و فروتن باشيد در برابر كسانى كه از شما دانش را فرا مى گيرد و در برابر كسانى كه از آنان دانش را مى جوييد فروتنى نماييد؛ از دانشمندان متكبر و جبار نباشيد كه فضيلت و حقانيت و فوايد شما را باطل مى گرداند.

همچنين در همان كتاب روايتى ذكر شده بدين مضمون كه حضرت عيسىعليه‌السلام به اصحاب خود فرمود: مرا به شما حاجتى است، آن را رواكنيد.

عرضه داشتند: روا باد حاجت تو يا روح الله!

سپس حضرت برخاست و پاهاى ايشان را شست. اصحاب گفتند: ما بدين كار سزاوارتر بوديم.

فرمود: همانا دانشمند، سزاوارترين مردم به خدمت است، من فروتنى كردم كه بعد از من براى مردم فروتنى نماييد مانند فروتنى من براى شما. سپس فرمودند:بالتوا تعمر الحكمه لا بالتكبر و كذلك فى السهل ينبت الزرع لا فى الجبل ؛ (۴۱۲) به سبب تواضع، حكت آباد مى گردد، نه به تكبر و همچنين كشت در زمين نرم مى رويد، نه در كوه ؛ يعنى همچنانكه تخم در كوه به عمل نمى آيد، حكمت و دانش نيز در قلبى كه تكبر است چون كوه به عمل نخواهد آمد بلكه رويش بذر حكمت و دانش به دل فروتن و نرم نياز دارد.

چو علمت هست خدمت كن چو دانايان كه زشت آيد

گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا

چو علم آموختى از حرص، آنگه ترس كاندر شب

چو دزدى با چراغ آيد، گزيده تر برد كالا(۴۱۳)

۴ - اما زور بازو و نيرومندى و تنومندى، فصاحت گفتار، مال و اولاد، صورت نيكو و مانند آن نيز باعث كمال انسانى نخواهد شد، زيرا با كوچكترين باد حوادث از بين خواهد رفت و انسان به سبب آنها عاقبت به خير نخواهد شد.

از خلاصه موجودات، سرور كائناتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه افتخار مردمان در دنيا بر شش نوع است:

اول: روى نيكو

دوم: فصاحت

سوم: اصل و نسب

چهارم: مال و فرزند

پنجم: قوت و زور

ششم: پادشاهى

و خداى تعالى فرموده اى محمد! به آنكه به روى نيكوى خود مى نازد، بگو:تلفح وجو ههم النار... ؛ (۴۱۴) «افرادى كه ترازوى عمل آنها سبك است، صورتهاى آنها را آتش مى سوزاند».

و به آنكه به فصاحت مى نازد، بگو:اليوم نختم على افواههم... ؛ (۴۱۵) «در روز قيامت بر دهانهاى آنها مهر خواهيم زد».

و به آنكه به اصل و نسب افتخار مى كند، بگو:فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساءلون ؛ (۴۱۶) «زمانى كه صور دميده مى شود اصل و نسبى در ميان آنها نيست».

و به آنكه به مال و فرزند مى بالد، بگو:... عليها ملئكه غلاظ شداد... ؛ (۴۱۷) «بر آتش جهنم موكلند فرشتگان درشت كلام و نيرومند سخت كار».

و به آنكه به پادشاهى مباهات مى كند، بگو:... لمن الملك اليوم لله الوحد القهار؛ (۴۱۸) «در روز قيامت ندا شود ملك مال كيست، سلطنت فرمانروايى چه كسى را خواهد بود؟ (همه مردم به يك زبان گويند:) مختص خداوند يگانه و بى مثل و نظير است ؛ آنكه بر همه غالب و قاهر است».

شاخى است از درخت حماقت رگ غرور

خود را كسى ز يافتگى كم نمى كند


ممدوح بودن تواضع

 از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه:ان التواضع لايزيد العبد الا رفعه، فتواضعوا رحمكم الله ؛ (۴۱۹) فروتنى بنده را غير از بلندى مرتبه نمى افزايد، پس فروتنى كنيد، خداوند شما را رحمت كند.

بعضى خيال مى كنند كه تكبر آنها را به درجات مى رساند و فروتنى از شوكت آنها مى كاهد، در صورتى كه اين اشتباه بزرگى است، بلكه صفت «فروتنى» مانند نمك مائده و تاج سربلندى است، انسان را در پيش خالق و مخلوق عزيز مى نمايد و تخم محبتى است كه در دلها كشت مى شود.

به حجاج بن ارطات گفتند: چرا به نماز جماعت حاضر نمى شوى؟ گفت: براى من دشوار است كه هم صحبت بقال و قصاب شوم.

در صورتى كه روش پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بر خلاف اوست ؛ زيرا روايت شده كه غذا ميل مى فرمودند، شخصى سياه چهره آبله دار كه اعضايش پوست افكنده بود كنار هر كس نشست، از نزد او برخاستند، حضرت وقتى چنين ديدند او را در پهلوى خود جاى داد(۴۲۰) .


چند حكايت

 الف - از لاله بوستان شهادت، حسين بن علىعليه‌السلام نيز وارد شده كه آن حضرت بر جمعى از درويشان كه نشسته بودند و نان پاره ها كه از درها گرفته بودند مى خوردند، گذشتند، به حضرت تعارف نمودند كه: اى فرزند رسول خدا! در خوردن چاشت با ما رفاقت كن.

آن حضرت فورا از اسب پياده گشت و فرمود: خداى تعالى متكبران را دوست نمى دارى ؛ سپس با آنها غذا خوردند و فرمودند: شما نيز مرا اجابت كنيد؛ آنها نيز دعوت حضرت را قبول و با ايشان به منزل رفتند و طعام خوردند(۴۲۱) .

و در مجموعه ورام است كه حضرت سليمانعليه‌السلام چون صبح مى كرد، نظرى به اغنيا مى نمود، اشراف را به نظر مى آورد تا به فقرا مى رسيد پس با آنها مى نشست و مى فرمود: «مسكين مع المساكين ؛(۴۲۲) درويشى هستم همنشين درويشان».

ب - روايت شده زمانى كه حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام را ابن ملجم ملعون ضربت زد و داغ فراق آن حضرت جگر جهانيان را جريه دار كرد، به موجب وصيت وى نعش آن حرت را فرزندان عزيزش از كوفه برون بردند و آن گنج گرانبها را در زمين «نجف» به خاك سپردند و برگشتند.

بعد از آنكه به جانب شهر كوفه مى آمدند، راه آنها به خرابه اى از ويرانه هاى كوفه افتاد و ناله زارى و صداى سوزناكى را شنيدند، نظرى انداختند، مرد غريبى را ديدند كه اشك حسرت از ديده مى بارد. سوال كردند: از مرد! چرا ناله دارى و گريه مى كنى؟

عرضه داشت: من مرد غريبى هستم بيمار و عاجز، يك سال است كه در اين شهرم، مردى هر روز مى آمد و بر بالين من مى نشست و چون پدر مهربان و برادر مشفق مرا غمخوارى مى كرد.

فرمودند: آن شخص را مى دانى كه بود؟ عرضه داشت: نه. فرمودند: آيا نام او را در اين مدت سوال كردى؟ عرضه داشت: آرى، پرسيدم اما جوابم داد كه نام مرا مى خواهى چه كنى! من تعهد حال تو را براى خدا مى كنم، نابينا هستم از آن نشانى هم در دست ندارم، ولى سه روز است كه نزد من نيامده و حال مرا نپرسيده، ندانم او را چه شده.

فرمودند: اى پير! از گفتار او نشانى دارى؟ عرضه داشت: پيوسته تكبير و تهليل مى كرد و چون نزد من مى نشست، مى گفت:مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا .

فرمودند: اى پير! او على ابن ابى طالبعليه‌السلام وصى مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بود. سوال كرد: پس آن حضرت را چه شده كه در اين سه روز پيدا نيست؟ فرمودند: بدبختى از بدبختها او را ضربتى زد و به شهادت رساند، اكنون ما از دفن او برمى گرديم.

فورا پيرمرد صداى و او يلايش بلند شد، خود را به زمين مى زد و مى گفت: مرا چه لياقت كه اميرالمومنينعليه‌السلام سراغ من آيد!

آن دو بزرگوار، حضرت امام حسن و امام حسينعليه‌السلام آن پير غريب را تسلى دادند، مرد نابينا از آن بزرگواران خواشى كرد و عرضه داشت: به حق جد بزرگوار و به روح مقدس پدر عاليمقدارتان مرا بر سر قبر آن حضرت ببريد تا زيارت كنم، آن دو امامعليه‌السلام دست پيرمرد را گرفته بر سر تربت اميرالمومنينعليه‌السلام آوردند.

پيرمرد با اخلاص خود را بر سر قبر آن جناب افكند، زارى بسيار كرد و گفت: خداوندا! به حق صاحب اين قبر جانم بستان، من طاقت مفارقت اميرالمومنينعليه‌السلام را ندارم ؛ فورا دعايش به هدف اجابت رسيد و جان تسليم كرد.

حضرت امام حسن و امام حسينعليه‌السلام به تجهيز وى پرداخته در حوالى همان مشهد منور مدفونش ساختند(۴۲۳) .

خواهى كه سربلند شوى، خاكسار باش

راهى جز آستان نبود صدرخانه را

ج - در كافى از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه خداى تعالى به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد كه: «اين موسى! مى دانى چرا تو را از ساير خلق برگزيده، به كلام خود اختصاص دادم؟

حضرت عرضه داشت: چرا اى پروردگار من؟! وحى آمد همانا من بندگان خود را بررسى و بر جميع جهات ايشان نظر كردم، در ميانشان يكى را نيافتم كه نفسش براى من ذليل تر و تواضع و خاكساريش به درگاه من بيشتر باشد از تو، به درستى كه اى موسى! چون نماز مى گزارى جانب روى خود را بر خاك مى گذارى(۴۲۴) . يا گفت: بر زمين مى نهى(۴۲۵) .

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايتى نقل شده كه سه صفت است و خداى تعالى زياد نكرده بر آن صفتها، مگر خير و خوبى را؛ اول: تواضع، زياده نمى گرداند به آن خداى تعالى مگر رفعت و سر بلندى را. دوم: ذل ننفس و شكستگى ؛ زياده نمى گرداند به آن مگر عزت و ارجمندى را. سوم: تعفف و پاكدامنى ؛ زياد نمى كند به آن مگر غنا و بى نيازى را(۴۲۶) .

د - شاهد اين مطلب داستان حضرت يوسف صديق - على نبينا و عليه الصوه والسلام - است زمانى كه در آينه خود را ديد، با خود گفت: اگر احيانا مرا بفروشند، در عالم كسى پيدا نشود كه قيمت مرا تواند دهد.

چيزى نگذشت او را به بازار بردند و به قيمت اندك كه بيست يا هجده و يا هفده درهم بود فروختند، و چون آن حضرت را به مصر آوردند، گماشتگان عزيز مصر او را ديدند، خبر به عزيز مصر رسانيدند، عزيز فرمان داد كه صبح او را به بازار آوردند. روز ديگر مالك يوسف وى را آراسته و آن گوهر گرانقيمت را به بازار آورد؛ گوهرى كه كوچك و و بزرگ را شيفته خود ساخت.

دلال آن طور كه رسم بود صدا زد: كيست كه بخرد بنده پاكيزه نظيف نازك اندامى را كه در دنيا مانند ندارد؟(۴۲۷) .

حضرت يوسفعليه‌السلام دامن دلال را گرفت و فرمود: چنين صدا مزن، چنين نيست كه تو مى گويى، بلكه چنين ندا كن: چه كسى مى خرد بنده ناتوان ضعيف غريب مظلوم بى مقدار را(۴۲۸) . دلال گفت: رسم فروختن نه آن است تو مى گويى. خلاصه خريداران بسيار جمع شدند و هر يك بر قيمت يوسف مى افرودند تا آنكه به بركت فروتنى كه كرد، عزيز مصر سنگ ترازوى او را زر و نقره و مشك و ديبا داد و آن جناب را خريد:

خواهى كه بود بر سر خلقت مسكن

اول بايد خاك قدمها گشتن

آب به پاى نخل نگذارد سر

كى بر سر شاخ مى تواند رفتن

از سيد عالم، فخر بنى آدمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده: «تواشع و فروتنى زينت حسب و شرف است(۴۲۹) .

گويند يكى از هوشمندان به هارون الرشيد گفت: همانا فروتنى كردن تو رد شرف و بزرگيت بالاتر از شرف و بزرگى توست(۴۳۰) . هارون اين سخن را تحسين كرد.

باز گفت: كسى كه او را خداى تعالى در آفرينش جمالى داده و در حسب قدر و در مال وسعت، پس او در جمال عفت و پاكدامنى ورزيده و بر مال شيوه سخاوت را و در حسب فروتنى و خاكسارى را، نام وى در ديوان الهى در زمره خاصان حق نوشته خواهد شد(۴۳۱) .

هارون كاغذ و دوات طلبيد و اين كلمات را با دست خود نوشت.


تواشع ؛ ستاره اى فروزان

 يكى از شعراى عرب مثالى بس نيكو زده، مى گويد: فروتنى بزرگان و افتادگى مردم عالى شان مانند نمود ستاره فروزان است در آب پس چنانكه پيدا شدن ستاره در آب سبب پستى آن نمى شود، فروتنى بزرگان نيز باعث كسرشان آنها نمى گردد.

مباش مانند دود؛ زيرا هر چه بالا رود، همچنان پست است و به علاوه فضا را هم كثيف مى كند، مردم دنى مايه هر چه بالا روند، مانند همان دوداست و از پستى خود تجاوز نمى كنند(۴۳۲) .

جدا به تجربه اين مطلب ثابت شده افرادى كه خود را بزرگ دانسته و از مردم انتظار بيجا دارند و پيوسته خود را جلو مى اندازند، همواره مى خواهند ميل و خواسته خود را بر مردم تحميل نمايند و هميشه انتظار سلام از ديگران داشته و طالب رياستند، در نظر خالق و مخلوق پست و زبون بوده و دايما در نظر مردم منفورند و آنان از ايشان بيزارند. بالعكى، افرادى كه خدمتگذارى را شعار خود قرار داده و فروتنى مى كنند چنان در دل مردم تخم محبت را مى افشانند كه به حساب نيايد.

براى آنكه انسان به مقامى برسد كه نزد خداوند و بندگان او محبوب باشد لازم است مختصرى در حالات بزرگان بينديشد كه چگونه آن بزرگواران با آن جاه و مقام، صفت فروتنى را پيشه خود ساخته و با مردم سلوك مى كردند.

روايت شده كه سيد كائناتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در بعضى از راههاى مدينه عبور مى كردند، زن سياهى سرگين بر مى چيد، اصحاب به او گفتن از جلو حضرت دور شو، اعتنا نكرد، گفت راه فراخ است، خواستند او را گرفته به كنار بكشند حضرت اجازه نداد و فرمود: رهايش كنيد كه او سركش است(۴۳۳) .

در شرح حال و زندگى ائمهعليه‌السلام آمده كه طورى در مجالس مى نشستند كه غريبه نمى توانست بفهمد آقا كدام و نوكر كدام است، وقتى از بازار عبور مى كردند، كسى تشخيص نمى داد تا آنكه راه براى آن بزرگواران باز كند.


چند نكته

 الف - به سلمان فارسى رحمته الله گفتند: چرا جامه نيكو نمى پوشى؟ فرمود: «جز اين نيست كه بنده ام و چون روزى آزاد شدم خواهم پوشيد(۴۳۴) .

ب - روايت شده است كه روزى اميرالمومنينعليه‌السلام بعضى از حوايج و لوازمات خانه را خريده بود و خود حمل مى نمود، خادم، آن حضرت را ديد جلو آمد عرضه داشت: آنها را به من بده. حضرت فرمود: «پدر عيال و متكفل امورخانه، به برداشتن بار سزاوارتر است(۴۳۵) .

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه آن حضرت مردى از اهل مدينه را ديد كه خود براى عيالش چيزى خريده و مى برد. آن مرد چون امامعليه‌السلام را ديد شرمنده گرديد. حضرت فرمودند: براى عيال خود اين را خريده و حمل مى كنى، آگاه باش به خدا قسم اگر سرزنش اهل مدينه نبود، هر آينه دوست داشتم براى عيال خود چيزى بخرم سپس آن را به سوى ايشان برم(۴۳۶) .

و نيز از وصاياى پيغمبر است به ابى ذر كه:يا اباذر! من حمل بضاعته فقد برى ء من الكبر؛ (۴۳۷) كسى كه لوازمات خود را (يعنى آنچه را كه از بازار خريده) بردارد از كبر و غرور برى و منزه است.

انسان بايد در موجودات پروردگار نظر افكند و ببيند كه هر كدام از آنها كه اظهار غرور و بزرگى كرده، سر كوب شده اند از جمادات گرفته تا حيوانات و انسان.

ج - در روايت آمده است كه خداى تعالى به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد: براى مناجات من بر فراز كوه بر آى. تمام كوهها گردن كشيدند و هر يك خود را قابل براى اين كار دانستند غير از كوه طور كه خود را حقير شمرد و با خود گفت من كوچكتر از آنم كه پيغمبر خدا براى مناجات پروردگار جهانيان بر فراز من آيد، سپس خداوند تبارك و تعالى به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد: بر اين كوه بر آى ؛ زيرا آن براى خود مرتبه اى نمى بيند(۴۳۸) .

د - همچنين روايت شده است كه حضرت نوح - على نبينا و عليه السلام - بعد از آنكه مدتى به حسب مشيت الهى در كشتى بود، خداى تعالى وحى كرد كه: من كشتى نوح بنده خود را بر كوهى از شما خواهم گذاشت، كوهها نيز هر كدام گردن كشيدند جز كوه جودى، خداوند كشتى نوح را بر فراز اين كوه قرار داد به خاطر فروتنى آن كوه(۴۳۹) .

از جمله راههاى از بين بردن غرور و كبر اين است كه انسان نظرى به آفرينش خود كند كه اصلش چه بوده و آخرش چه خواهد شد، فعلا چگونه است، كسى كه توانايى و قدرت ندارد پشه اى را از خود دور كند يا مرضى را از خويشتن رفع نمايد يا جلو مرگ را بگيرد يا فقر را از خود زايل نمايد يا جوانى اش را نگهدارد، يا پيرى را از خود دور سازد و از اسارت همه چيز فرار كند، چرا بايد اين اندازه كبر و غرور او را فرا گيرد و از ثواب پيش قدم شدن در سلام محرومش نمايد(۴۴۰) يا آنكه اگر چيزى از او پرسيدند، جواب گويد گرچه نداند تا مبادا مردم گويند او چيزى نمى داند.

عن ابى عبدالله عليه‌السلام . من التواضع ان تسلم على من لقيت ؛ امام صادقعليه‌السلام فرمود: از تواضع است سلام كردن بر هر كس كه ملاقات كردى.

از حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده است كه در سلام هفتاد حسنه است، ۶۹ حسنه آن براى كسى است كه در سلام دادن پيشى گرفته و يكى براى جواب دهنده است.

ه - از شعبى مساله اى را سوال كردند، گفت: نمى دانم. گفتند: شرمنده نمى شوى كه چنين مى گويى در صورتى كه تو فقيه عراقى؟

در جواب گفت: فرشتگان شرمنده نگشتند كه به جهل خود اعتراف نموده و گفتند: «پروردگارا! تو منزهى و دانا، علم و دانشى براى ما نيست مگر آنچه تو به ما آموختى(۴۴۱) » من چرا شرمنده شوم ؛ يعنى اگر اقرار به نادانى قبيح بود، ملائكه با آن جلالت شان، مرتكب آن نمى شدند(۴۴۲) .

از عبدالاعلى روايت شده است كه به حضرت صادقعليه‌السلام گفتم: كبر چيست؟

فرمود: «بدترين اقسام آن، اين است كه حق را سبك گيرى و بپوشانى و مردمان را حقير شمارى».

گفتم: سبك گرفتن حق كدام است؟

فرمود: «حق را ندانى و بر آنكه حق را مى داند، طعن زنى(۴۴۳) .

از جناب مقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده است كه: سه صفت است و هر كه با آنها خدا را ملاقت كند، داخل بهشت شود از هر درى كه خواهد:

۱ - كسى كه خلق او نيكو باشد.

۲ - در غيبت و حضور، پنهانى و آشكارا از خدا بترسد.

۳ - ترك جدل كند(۴۴۴) .

انسان وقتى مى تواند اميد سعادت و رستگارى داشته باشد كه از مريدان و التماس دعا گويان فريب نخورد، باد غرور سر او را پر نكند، بلكه گفتار آنان را نقش بر آب حساب نمايد و در درگاه الهى جز شيوه تواضع را اختيار ننمايد.

و نقل شده است زمانى زلزله شديد و باد سرخى روى داد كه سبب وحشت مردم و باعث شورش خلايق گرديده بود، عابدى هم در آن عهد بود، نزد زاهد آمدند و تقاضاى دعا نمودند. عابد گريان گشته گفت: از كجا كه من باعث هلاك شما نباشم و آمدن بلا بر شما از شومى من نباشد.

به طور خلاصه بايد انسان طورى معاشرت كند و با مردم سلوك نمايد كه كبر و غرور در وجودش نباشد و نگويد من كه هستم و او كيست و بايد رفتارش در زمان عزت و قدرت و ثروت و كمال و دانش و جاه يكسان باشد و گرنه در آخرت مانند مورچگان بسيار ريز محشور خواهد شد تا لگدكوب خلايق شود.

البته پوشيده نماند كه به مقتضاى زمان اگر كسى لباس فاخر پوشيد و يا در صدر و بالاى مجلسى نشست و متاعى را به دوش خود به خانه نبرد يا با متكبرين تكبر ورزيد، منافات با فروتنى ندارد و از نظر اسلام هم صحيح و پسنديده است.


شيرينى عبادت

 از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه فرمودند: چه شده است كه در شما شيرينى عبادت را نمى بينم؟ از آن جناب از شيرينى عبادت سوال كردند، فرمود: «فروتنى»(۴۴۵) .

همچنين از آن حضرت درباره متكبرين روايت شده كه: «زمانى كه خاكساران امت ميرا مى بينيد براى ايشان فروتنى كنيد و چون متكبران را ديديد، تكبر نماييد؛ زيرا تكبر با متكبران سبب خوارى و ذلت آنها مى گردد(۴۴۶) .

اميدواريم خداوند بزرگ صفت «فروتنى» و خاكسارى را براى هميشه روزى ما فرمايد و ما را از كبر و غرور، دور سازد.