موعظه دوازدهم: مذموم بودن طمع
آدمى بايد در اين چند روزه زندگانى دنيا مختصرى انديشه نمايد كه چه كسى متكفل انسان است و چه كسى او را بالا برده و پايين مى آورد، چه كسى دانا به حوايج و لوازم زندگى اوست و چه كسى آنها را عهده دار مى باشد؛ دانا به امور كيست و توانا به امور چه مقتدرى است.
راستى زمانى كه اين انديشه براى انسان پديد آيد، به هر فردى رو نمى آورد و نزد هر كس سر بيچارگى فرود نخواهد آورد، به هر در گاهى نخواهد رفت، پيش هر بى سر و پا اظهار بيچارگى نخواهد نمود؛ ملتجى به كسى نخواهد شد، هر فردى را مقتدر و متكفل نخواهد پنداشت، بلكه يگانه درگاه و پناه بى نياز و مقتدر و متكفل خود را خدا مى داند و بس و به ياد مى آورد كه خداوند چنانكه خود فرموده: بنده اش را كفايت مى كند؛اليس الله بكاف عبده
...
.
«و كسى كه بر خدا توكل كند، خداوند او را كفايت خواهد كرد؛»و من يتوكل على الله فهو حسبه
.
بنابراين، اگر كسى هم خدا را براى رفع احتياج خود بخواند، خداوند نياز او را بر طرف خواهد نمود، ولى واسفا! از بيشتر مردمان اين زمان كه راستى خداوند را فراموش كرده و به درگاه غير او رو آورده اند، در عين حال باز لطف و عنايت او همه را شامل مى شود:
چند حكايت
الف - گويند يكى از خلفا به «بهلول» گفت: آيا ميل دارى و راضى مى شوى وجه كفاف و معاش تو را متكفل شده و مايحتاج تو را از خزانه مقرر دارم تا آسوده خاطر شوى؟ (اگر من و تو باشيم، مى گوييم چه بهتر از اين، خدا سايه شما را از سر ما كم نكند. حال ببينيم بهلول در جواب چه گفت است).
بهلول گفت: اگر چند عيب در آن نمى بود راضى مى شدم:
اول آنكه: تو نمى دانى من به چه محتاجم تا آن را براى من مهياسازى.
دوم آنكه: نمى دانى من در چه وقت محتاجم تا آن زمان به دادن آن بپردازى.
سوم آنكه: نمى دانى من به چه اندازه محتاج هستم تا همان اندازه دهى و از بيش و كم آن مرا در ورطه بلا نيفكنى.
خداوندى كه متكفل روزى من است اين هر سه را مى داند، به علاوه ممكن است جسارت و حركت ناپسندى از من سر زند و تو به سبب آن، اين وظيفه را قطع نمايى، ولى خداى من هر چه بى ادبى از من صادر شود، ا: وظيفه را قطع نخواهد فرمود
.
وليكن خداوند بالا و پست
|
|
به عصيان در رزق بر كس نبست
|
ب - نقل شده كه فقيرى در خانه يكى از اهل دنيا براى حاجتى رفت، اتفاقا وقتى درويش بينوا به درگاه آن شخص رسيد، او در معبد خود مشغول وظيفه بندگى بود. آن بيچاره در گوشه اى خزيد تا آنكه خواجه از نماز و اوراد خود فارغ شود از معبد بيرون آيد و او حاجت خود را بر وى عرضه دارد.
ناگهان صداى خواجه از درون معبد بلند شد در حالى كه با سوز و زارى مى گفت: خداوندا! فلان حاجتم را بر آور از فلان ورطه نجاتم ده ؛ و مرا به فلان مطلبم برسان و به فلان آرزو مرا نايل فرما؛ تويى دلنواز بندگان، چاره ساز درماندگان. خواجه اين گونه كلمات را بر زبان مى راند و مى گريست.
درويش از سخنان عابد متنبه و هوشيار شد و خطاب به خود كرد: اى نادان! حاجت خود پيش كسى آورده اى كه او نيز به ديگرى نيازمند است و دست خود را به جانب او در از نموده، چرا عرض حال پيش آن نبرى كه خواجه نيز به او محتاج و نيازمند مى باشد.
ج - نقل شده كه عابدى به احتياج شديد مبتلا گرديد و هيچ وقت دست گدايى به جانب كسى دراز ننموده بود. خلاصه دست او از همه جا قطع شد و گرسنگى و بينوايى به جانب كسى دراز ننموده بود. خلاصه دست او از همه جا قطع شد و گرسنگى و بينوايى بر او فشار آورد. سرانجام زن عابد گفت: اگر مى خواهى آبروى تو محفوظ بماند و در ضمن مختصر توشه هم به دست آورى بايد چادرى را به روى خود اندازى به گدايى تن دهى. عابد از روى ناچارى به گدايى تن در داد، روى خود را بست و بر سر راه نشست، اتفاقا در آن روز پول شخصى را زده بودند و عابد روبسته را به آن امر شنيع متهم كرده و دستش را بريدند. عابد عوض توشه، دست بريده را پيش زن آورد و گفت اين دستى است كه به سوى غير خدا دراز شده:
د - حكايت شده كه روزى درويش تنگدستى به در خانه منعم تنگ چشمى رفت و گفت: شنيده ام در راه خدا مالى نذر كرده اى به درويشان دهى، اگر نصيب من هم مى باشد حاضرم.
آن شخص گفت: صحيح است، ولى من نذر كرده ام اين پول را به نابينايان دهم تو نابينا نيستى. درويش گفت: اى خواجه! اشتباه فرمودى نابيناى حقيقى منم كه درگاه بى پايان خداى كريم را فراموش كرده به در خانه چون تو لئيمى آمده ام.
اين را گفت و رفت، آن شخص هر چه او را دنبال كرد كه به او هم چيزى بدهد قبول ننمود
.
آرى، ما بندگان بى فكر و انديشه، خداى خود را فراموش مى كنيم كه به درگاه لئمان روزگار مى رويم و سر خجلت و شرمندگى را در پيشگاه آنها فرود مى آوريم و بسا مى شود مختصر ايمانمان را هم براى رسيدن به مختصر مالى يا پست و مقامى از دست مى دهيم.
اى بشر غافل! هوشيار شو و ببين كه سلاطين روزگار و مالداران دنياى غدار، شجاعان و دليران و صاحب منصبان كجايند، و الان در گوشه اى از دنيا؛ زير خاك خزيده اند، به خود آى و ببين چه چيز به آنها سود رسانده و مى رساند و چه باعث گرفتارى آنها و ما خواهد شد. چند روزه دنيا اين قدر ارزش ندارد كه ما پيش هر نااهلى برويم و از خدا روگردانيم و شكايت كنيم و از غير او حاجت طلب كنيم:
ه - منقول است كه در روز «عرفه» وقتى حضرت امام زين العابدينعليهالسلام
عده اى را ديد كه از مردم سؤال و گدايى مى كنند، فرمود: «اينها بدان خلق خدايند؛ زيرا در اين وقت مردم رو به خداوند آورده و از او حاجت مى طلبند و اينها به مردم رو آورده اند
».
در روايت آمده است: «اگر سؤال كننده بداند در سؤال چه بدى وجود دارد، احدى از ديگرى سؤال نخواهد كرد و اگر عطا كننده هم بداند چه فوايدى در عطيه است، احدى را رد نخواهد نمود
».
از امام صادقعليهالسلام
روايت شده كه: «عده اى خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآله
مشرف شدند و در خواست ضمانت بهشت را نمودند. حضرت فرمودند: ضامن خواهم شد به شرط آنكه مرا به طول دادن سجود يارى كنيد. آن طليفه قبول كردند، حضرت هم ضامن شد.
خبر به طايفه اى از انصار رسيد، آنها هم خدمت آن بزرگوار آمدند و همان در خواست را نمودند، حضرت فرمودند: قبول، ولى به شرط آنكه از كسى طلب چيزى نكنيد، آنان قبول كردند، آن جناب هم ضامن شد.
بعد از اين قضيه، در ميان اين طايفه انصار چنين بود كه اگر سوارى تازيانه از دستش مى افتاد، از كسى آن را نمى خواست، خود فرود آمده برمى داشت و اگر بند نعلين فردى پاره مى شد، از كسى در خواست نمى نمود
».
روايت شده كه امام باقرعليهالسلام
فرمود: «سوگند به خدا هر آينه اين مطلب حق است كه كسى در سؤال را بر خود باز نخواهد نمود، مگر اينكه خداوند در فقر و بيچارگى را بر روى او باز خواهد نمود
».
و از امام صادقعليهالسلام
روايت شده «كسى كه بدون فقر و احتياج، سؤال كند مانند آن است كه آتش مى خورد
».
و - نقل شده كه روزى عثمان بن عفان دويست دينار توسط دو نفر برادر ابى ذر غفارى رحمته الله فرستاد، آن مرد خدا به خيال آنكه اين پول از بيت المال و از اموالى است كه ساير مسلمين را نيز در آن حقى است، فرمود: آيا عثمان به ديگرى هم داده؟
گفند: نه، فرمود: من هم فردى از مسلمانانم، همان اندازه كه با ساير مسلمانان روا دارد به من هم همان اندازه روا دارد.
گفتند: عثمان مى گويد كه اين از مال شخصى اوست و به خدا سوگند مال حرامى با آن مخلوط نمى باشد. فرمود: مرا به آن احتياجى نيست ؛ زيرا من در حالى صبح كرده ام كه از غنى ترين مردمانم.
گفتند: چطور ما در خانه تو چيزى از معاش نمى بينيم، پس چگونه خود را چنان مى پندارى؟
فرمود: در زير اين پالان كه مى بينيد، دو گرده نان جو وجود دارد و چند روز بر آن گذشته با اين حال اين دينارها را چه كنم، به خدا قسم آنها را نخواهم گرفت تا خداى تعالى بداند كه من قادر بر چيزى از كم و بيش نيستم و هر آينه صبح كرده ام در حالى كه بى نيازم به ولايت علىعليهالسلام
و عترت او (از ديگران).
ابوذر بعد از آنكه مقدارى از فضايل و كمالات آن برگزيدگان حضرت ذوالجلال را ذكر كرد، فرمود: اين مال را به عثمان برگردانيد و به او بگوييد كه مرا به اين مال احتياجى نيست تا خداى خود راملاقات كنم، سپس او در ميان من و تو حاكم باشد
.
طمع از ديدگاه روايات
از امام صادقعليهالسلام
نقل شده كه: «حاجت خواستن از مردم موجب سلب عزت و رفتن حياگردد و نااميدى از آنچه در دست مردم مى باشد، مايه عزت و سربلندى مؤ من است در دينش و طمع فقرى است حاضر و آماده
».
حضرت لقمان به فرزند خود چنين پند مى دهد:
الف - «فرزندم! بى نيازترين مردم كسى است كه قانع باشد به آنچه در دست اوست، و بيچاره ترين مردم فردى است كه چشم طمع به مال مردم داشته باشد. پس بر تو باد به ياءس و نااميدى از آنچه در دست آنها مى باشد و اطمينان به وعده پروردگار
».
ب - «پسرم بى نيازى خود را در دل قرار ده و زمانى كه محتاج شدى، نيازمندى خود را بپوشان و براى مردم مگو؛ زيرا نزد آنها سبك و خوار مى گردى، بلكه حاجت خود را پيش خدا بر و از فضل او مسئلت كن
».
اميرالمومنينعليهالسلام
چنين مى فرمايد:
«ذلتى بالاتر از طمع نيست
».
- «و هيچ ذلت و خوارى مانند طلب نيست
».
- «خود را از راه طمع، بنده كسان مساز در صورتى كه هر آينه خداوند تو را آزاد آفريده
».
از بعضى از اكابر نقل شده كه: «بندگان سه قسمند: بنده قابل خريد و فروش و معامله، بنده شهوت، بنده طمع
».
چند حكايت
الف - صدوق رحمه الله نقل كرده كه شبى هارون الرشيد به سراغ حميد بن قحطبه فرستاد، حميد وقتى حاضر شد، ديد نزد هارون الرشيد شمعى روشن، شمشيرى برهنه، خادمى ايستاده، هارون متوجه او شد و گفت: حميد! طاعت و فرمانبردارى تو براى امير تا چه اندازه است؟
گفت: تا اين اندازه كه جان و مال فدا كنم. هارون الرشيد انديشه اى نمود و او را رخصت مراجعت داد.
حميد هنوز به منزل وارد نشده بود كه دوباره هارون الرشيد به دنبال او فرستاد، چون حاضر شد، همان سؤال را كرد. حميد گفت: اطاعت من تو را به اين مرتبه است كه جان و مالم را در راه تو فنا و اهل و اولاد خود را براى تو فدا سازم. هارون الرشيد لبخندى زد و او را رخصت مراجعت داد.
بعد از اندك زمانى باز به احضار حميد فرمان داد، چون حاضر شد، همان سؤال را نمود. حميد گفت: فرمانبردارى و اخلاص من با تو تا اين اندازه است كه جان و مال و فرزند در راه تو دهم و از دين و ايمان نيز بگذرم.
هارون الرشيد خنديد، شمشير را به دست او داد و گفت هر چه اين خادم دستور داد انجام ده. گفت: «سمعا وطاعه».
با خادم روانه شد تا به در خانه اى رسيدند، خادم در را باز كرد، داخل شدند، چاهى را ديد در ميان خانه و بر اطراف خانه سه خانه ديگر كه درهاى آن بسته بود، خادم در يك اطاق را گشود، بيست نفر از سادات علوى و فاطمى در آنجا بودند، بعضى پير، برخى كامل، عده اى جوان. خادم گفت: اميرالمؤ منين، هارون الرشيد دستور داده اينها را به قتل برسانى.
حميد آنها را يك يك بيرون آورده و گردن مى زد و خادم سرها و جسدها را در آن چاه مى انداخت. سپس در اطاق ديگر را باز كرد، بيست نفر ديگر از همان نسل در كند و زنجير بودند، خادم دستور كشتن آنها را نيز داد، ايشان را نيز يك يك از خانه بيرون مى آورد و گردن مى زد و خادم در چاه مى انداخت.
بعد از آن در اطاق سومى را باز كرد در آنجا نيز به همان اندازه از همان عاليقدران بود، آنها را نيز به قتل رساند تا به نفر بيستم رسيد، پيرمردى بود به حميد فرمود: واى بر تو! در روز قيامت عذر تو در نزد حد ما، رسول خداصلىاللهعليهوآله
چيست؟ در صورتى كه شصت نفر از اولاد او را به قتل رساندى كه همه از نسل على و فاطمه - سلام الله عليهما - بودند.
حميد مى گويد: چون اين سخن را شنيدم، رعشه بر اندامم افتاد، خادم بر من غضب كرد و گفت: او را نيز هر چه زودتر به قتل برسان، پس من او را نيز به قتل رساندم.
راستى اگر انسان با نظر دقت در اين داستان پر آه و فغان بنگرد، نتيجه طمع و پيروى هوا و هوس و حب منصب و رياست را خواهد ديد كه چگونه گردباد طمع خرمن محصول ايمان را به باد فنا خواهد داد و سيل بنيانكن آن خانه محكم دين را ويران خواهد نمود، لذا سرور مردان، اميرمؤ منانعليهالسلام
فرموده: «چگونه انسان مالك ورع و پارسايى مى شود در صورتى كه او طمع مالك شده باشد».
ب -نقل شده كه از «اشعث طماع» پرسيدند: طمع تو تا چه اندازه و مرتبه رسيده؟
گفت: به اين اندازه كه هر گاه از خانه كسى دودى بر آيد، من ظروف خود را مهيا مى كنم كه شايد از آن مطبوخ مقدارى هم جهت من فرستند.
و يا مى گويد: اگر در عزاى كسى مشورتى مى كنند، جزم پيدا مى كنم كه ميت براى من وصيت كرده است. هميشه دامن خود را بالا مى زنم تا اگر كسى از بالا چيزى اندازد يا مرغى در هوا زخمى خورد يا تخمى كند، به دامن من افتد، چون از بازار مسگران گذرم افتد، دستور دهم كه چكش به قوت كوبند تا ظروف بزرگتر شوند به اميد آنكه اگز روزى در آن غذا كنند و جهت من آورند بيشتر گيرد.
ج -بعضى از اكابر درباره «طمع» تمثيلى آورده اند و آن اينكه روزى صيادى مرغى به نام «چكاوك» را صيد كرد، مرغ از صياد پرسيد كه مرا چه خواهى كرد؟ گفت: ذبح مى كنم و گوشت تو را خواهم خورد.
مرغ گفت: گوشت من آن اندازه نيست كه تو را سير كند، ليكن من تو را سه خصلت ياد دهم كه فايده آن بيش از گوشت من تو را به كار آيد، يكى از آنها را اكنون كه در دست تواءم ياد مى دهم، دوم را وقتى كه مرا رها كردى و بر شاخ درخت نشينم، سوم را چون بر قله كوه قرار گرفتم.
صياد گفت: خصلت اول را بگو. گفت: بر آنچه از دست تو مى رود، دريغ و غصه مخور؛ «لا تلهفن على مافات».
صياد آن را آزاد نمود، چون بر شاخه درخت نشست، گفت: چيزى كه وقوعش محال است آن را باور مكن. چون بر قله كوه قرار گرفت، گفت: اى نادان! اگر مرا ذبح مى كردى، هر آينه از چينه دان من دو دانه گوهر بيرون مى آوردى كه هر يك به وزن بيست مثقال باشد.
صياد بعد از شنيدن اين سخن بسيار افسوس خورد و لب حسرت به دندان گرفت و گفت: خصلت سوم را بگو. مرغك گفت: اكنون دو سخن، تو را آموختم فراموش كردى، چه بگويم مگر به تو نگفتم بر آنچه از تو فوت شد، افسوس مخور و آنچه وقوعش محال است باور نكن. تو نمى گويى كه جثه من همه بيست مثقال نيست، چگونه در چينه دان من دو دانه گوهر هر يك بيست مثقال وجود دارد، چكاوك اين را گفت و پريد و رفت.
داز «حسين بن علوان» روايت شده وقتى براى طلب علم در يكى از مجالس درس بوديم و خرجى من در يكى از سفرها تمام شده بود، يكى از ياران گفت: در اين عسرت و پريشانى به كه اميدوارى؟ گفتم: فلانى.
گفت: چون چنين است، به خدا سوگند حاجت تو را بر نياورد و از او به مطلوب نخواهى رسيد.
گفتم: خدا تو را رحمت كند، تو چه مى دانى.
گفت: همانا امام صادقعليهالسلام
براى من فرمود كه: من در بعضى از كتب آسمانى خوانده ام خداى تعالى فرموده سوگند به عزت و جلال و بزرگى ارتفاع من بر عرشم كه قطع خواهم نمود آرزوى هر كه به غير من آرزومند است به نا اميدى، و او را در نزد مردم جامه مذلت و خوارى بپوشانم و از قرب خود او را برانم، از كمال نزديكى خود دورش گردانم. آيا در سختيها به غير من اميدوار است، در صورتى كه سختيها در دست من است و در غير مرا مى كوبد و حال اينكه كليد درهاى بسته در دست من است و در كرم من براى آنانكه مرا خوانند باز است.
كيست آنكه براى رفع نوايب و سختيهاى خود اميد به من داشته باشد، من آن را بر طرف نكرده و نا اميدش كرده باشم؟ كيست آنكه براى امر مهمى به من اميدوار شده و من اميد او را از خود قطع كرده ام؟ من اميدهاى بندگان خود را نزد خود حبس و ضبط كردم، پس آنها راضى به آن نشدند و آسمانهاى خود را پر كردم از كسانى كه از تسبيح من ملول و خسته نشده و آنها را فرمان دادم كه درهاى بين من و بندگانم را نبندند، اعتماد به گفتار من ننمودند.
آيا كسى كه او را مصيبتى از معصيت هاى من پيش مى آيد، نمى داند كه هيچ كس جز من مالك كشف و رفع آن نمى باشد؟ مگر بعد از اجازه من، چرا مرا گذاشته به غير من اميد دارد، آنچه از من سؤال نكرده بود، به او عطا كردم و سپس از او باز گرفتم از من سؤال ننمود كه دوباره به او باز گردانم و از غير من سؤال كرد، آيا مرا چنين مى پندارد پيش از آنكه سؤال كند عطا كنم، ولى بعد از سؤال اجابت نكنم؟ آيا من بخيلم كه بنده من مرا بخيل مى داند؟
آيا جود و كرم از من نيست و آيا عفو و رحمت در دست من نمى باشد؟ آيا من مركز آرزوها نيستم؟ پس آنكه قطع اميد كند غير من است. آيا آنهايى كه به غير من آرزومندند نمى ترسند؟ اگر جميع اهل آسمانها و اهل زمين آرزوها كنند و به آنها هر كدام به اندازه آنچه به همه داده ام عطا نمايم به اندازه يك عضو مورچه از پادشاهى و ملكم كم نخواهد شد. چگونه كم خواهد شد ملكى كه من نگهدار آنم، بدا به حال آنكه از رحمت من نا اميد است و واى به حال افرادى كه مرا معصيت كردند و از من انديشه ننمودند.
نگارنده گويد: اگر كسى خواهد پى به عظمت آفريدگار و طريقه روزى رساندن او ببرد بايد در موجودات بنگرد و نظر عميقانه در اين دنياى عريض و طويل بيفكند كه پروردگار روزى رسان و خداوند منان چگونه روزى مخلوقات خود را مقرر فرموده كه هر كدام صبح كه مى شود از خواب سر بر مى دارند روزى آنها معين و حاضر گرديده، از نهنگ كوه پيكر گرفته تا مورچه و حيوانات ريز ذره بينى، آيا چه فردى اين چنين توانايى را دارد به غير از خداوند توانا!؟
ه - نقل شده كه روزى فرمانفرماى جن و بشر، حضرت سليمان پيغمبرعليهالسلام
در كنار دريايى نشسته بود مورچه اى را ديد دانه گندمى برگرفته جانب دريا مى رود تا به كنار آب رسيد، ناگاه قورباقه اى سر از آب در آورد و دهان خود را گشود و مورچه به دهان آن رفت، سر در آب فرو برد.
بعد از مدتى قورباقه از آب بر آمد و دهان گشود، آن مورچه بيرون آمد و دانه گندم با او نبود. حضرت سليمانعليهالسلام
از اين امر غريب در شگفت شد، مورچه را صدا زد، قضيه را سؤال نمود. مورچه گفت: اى پيغمبر خدا! در قعر اين دريا سنگى است سوراخ، در جوف آن كرمى است نابينا و خداى تعالى آن كرم را همانجا آفريده، توانايى ندارد از آنجا بيرون آيد و طلب معاش كند، مرا متكفل روزى آن ساخته كه دانه برگرفته به سوى او بروم و ره قورباغه هم فرمان داده مرا در كام خود جاى دهد و بدور از گزند آب به آن سنگ برساند و دهان به سوراخ سنگ بگذارد من از دهان او بيرون مى آيم و به جوف آن سنگ مى روم، چون روزى آن كرم نابينا را رسانيدم، دوباره به دهان قورباغه مى روم و آن مرا به كنار دريا مى رساند.
حضرت سليمان سؤال كرد: آيا از آن كرم تسبيحى شنيده اى؟ گفت: آرى، مى گويد: اى كسى كه مرا در جوف اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمى كنى و به من روزى مى رسانى، به رحمت خود را فراموش مكن، اى رحيم ترين رحم كنندگان!
و - از جناب اقدس نبوى (صل الله عليه و اله و سلم) نقل شده كه وقتى به محلى از كوهسار مدينه رفتند، راوى گويد: من نيز در خدمت آن جناب بودم، آن حضرت داخل وادى شد سپس با دست مبارك به جانب من اشاره فرمودند، رفتم مرغى را ديدم بر درخت نشسته و منقار بر هم مى زند.
حضرت فرمودند: مى دانى اين مرغ چه مى گويد، گفتم: نه. فرمود: مى گويد خدايا! تو عادلى هستى كه ستم نمى كنى، چشم مرا از من گرفتى الان من گرسنه ام، پس سيرم كن.
در اين هنگام ملخى متوجه آن مرغ شد و به دهان آن رفت، مرغ بار ديگر منقار به هم زد، حضرت فرمود: مى دانى چه مى گويد؟ عرضه داشتم نه. فرمود: مى گويد كسى كه بر خدا توكل كند خداوند، او را كفايت خواهد كرد و كسى كه به ياد خدا باشد، خداوند او را فراموش نخواهد كرد.
سپس حضرت فرمود: «كيست آنكه بعدا براى روزى دلگير شود و روزى جويد صاحب خود را زياده بر آنكه وى روزى خود را مى جويد».
بى مگس هرگز نماند عنكبوت
|
|
ق را روزى رسان پر مى دهد
|
ز - از جمله غرايب و آثار رزاقيت آفرينش «مرغ سقا» است، اين مرغ بزرگ جثه و با قوت است و چنانكه نقل و مشاهده شده در زير حلقوم آن پرده اى مانند مشك آويخته شده و به وسيله آن به حيواناتى كه در بيابانهاى بى آب وجود دارند، آب مى رساند و كيفيت آن را چنين نقل كره اند كه:
مرغان سقا به الهام حضرت آفريدگار حكيم توانا آن پرده هاى شبيه به مشك را كه در زير حلقوم آنهاست، از آب پر كرده به بيابانهاى بى آب مى برند، حيوانات ضعيف و تشنه آنها را مى شناسند، چون از دور مى بينند، جمع مى شوند، آنها هم وقتى اين حيوانات را مى بينند فرود مى آيند، حلقوم خود را به زمين مى گذارند و منقارشان را باز مى كنند آن مرغان و حيوانات تشنه آمده از منقار او مانند لوله تلمبه آب بر مى دارند و پيوسته كار آنها و آن مرغان چنين است
.
حكيم سنائى گويد:
جان بى نان به كس نداده خداى
|
|
زآنكه از نان بماند پابرجاى
|
با تو ز آنجا كه لطف يزدانست
|
|
گرد نان به دست تو جانست
|
اين گرد سخت دار نان مى خور
|
|
چون گرو رفت قوت جان مى خور
|
روزى تو اگر به چين باشد
|
|
اسب كسب تو زير زين باشد
|
تا تو را نزد او برد به شتاب
|
|
ورنه او را به تو و تو در خواب
|
كار روزى چو روز دان به درت
|
|
كه ره آورد روز روزى تست
|
خلاصه، نبايد از ياد برد كه فقط خداوند روزى رسان است چنانكه خود مى فرمايد: «در زمين هيچ جنبنده و صاحب حياتى نيست، مگر اينكه بر خداست روزى آن
».
رزق از ديدگاه روايات
چنانكه منقول است خداوند عالم خطاب به بنده اش مى فرمايد: «اى فرزند آدم! تو را از خاك آفريدم و سپس از نطفه، در آن عاجز نگشتم، آيا گرده نانى مرا عاجز خواهد كرد كه آن را به سوى تو رانده در وقتش به تو رسانم؟
».
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
روايت شده كه به ابى ذر فرمود: «اگر بشر از روزى خود فرار كند آن طور كه از مرگ فرار مى كند، هر آينه روزى او را خواهد گرفت چنانكه مرگ او را مى گيرد
».
دائم رسيد روزيت از مطبخ كرم
|
|
روزى چو میخورى غم روزى چه میخورى
|
نقل شده حضرت موسىعليهالسلام
زمانى عرضه داشت: «پروردگارا! آيا فرعون را روزى مى دهى در صورتى كه او ادعاى خدايى مى كند؟ وحى آمد كه اى موسى! اگر فرعون ترك عبوديت كرد، ما ترك ربوبيت نمى كنيم
».
پس، از تمام اين روايات و حكايات استفاده مى شود كه روزى به طور جزم و قطع به انسان خواهد رسيد و نبايد انسان غصه روزى را بخورد، و راستى كسى كه جهت روزى انديشه كند و غم و اندوه خورد، ايمانش كامل نيست، انسان مؤ من مسلمان بايد سعى و كوشش كند ايمانش را كامل نمايد و كمال ايمان به اين است - در آيات و روايات و حكاياتى كه گويا و بيانگر رزاقيت خداوند است، نظر عميقانه بيفكند تا روزنه اى از معرفت خدايى در دلش باز شود و قلبش به بركت آنها روشن شود. خوانندگان را به كتاب «سيربشر» (اثر مؤ لف) ارجاع مى دهيم.
تجارت
پوشيده نماند كه چون «روزى» مانند مرگ سراغ ما خواهد آمد، پس آيا رفتن به دنبال آن بى ثمر است؟ نه چنين است، بلكه بايد دنبال آن هم رفت ؛ زيرا روزى دو قسم است: يك قسم آن خودش خواهد آمد؛ قسم ديگر آن را انسان بايد طلب كند و به دنبال آن برود. در روايت وارد شده كه دعاى سه طايفه مستجاب نمى گردد:
اول آنكه: خداوند به او مالى داده، ولى آن را بيجا مصرف نمايد و سپس از خداوند طلب روزى كند، در جواب او گفته مى شود به تو مال دادم چرا بيجا صرف كردى.
دوم: مردى كه از زن خود راضى نباشد دعا كند مرا خلاص كن، به او گفته مى شود آيا اختيار طلاق آن را به تو نداده ام.
سوم: مردى كه در خانه خود نشيند و گويد خدايا! روزى مرا برسان، به او گفته مى شود كه راه طلب روزى را براى تو قرار نداده ام
؟
از على بن عبدالعزيز نقل شده كه امام صادقعليهالسلام
احوال عمر بن مسلم را از من پرسيد، گفتم: جانم به فدايت! رو به عبادت آورده و ترك تجارت كرده است.
حضرت فرمود: «واى بر او! آيا نمى داند كه دعاى ترك كننده روزى مستجاب نخواهد شد، به درستى كه قومى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
وقتى كه آيه كريمهو من يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لا يحتسب...
فرود آمد، در خانه ها و دكانهاى خود را بستند و رو به عبادت نمودند و گفتند: خداوند روزى ما را متعهد شده است. اين خبر به رسول خدا رسيد، سراغ آنها فرستاد كه چه شما را بر اين داشته؟ گفتند: روزى ما تكفل شده. حضرت فرمود: كسى كه چنين كند، دعاى او مستجاب نخواهد شد، برويد دنبال كسب خود
.
همچنين از ابساط بن سالم نقل شده كه خدمت امام صادقعليهالسلام
رفتم، آن جناب احوال عمر بن مسلم را پرسيدند، گفتم مشغول عبادت است، ولى ترك تجارت كرده است.
حضرت سه مرتبه فرمودند: «ترك تجارت از كار شيطان است آيا او نمى داند كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
متاع قافله اى را كه از راه شام آمده بودند، خريد و در آن سودى برد و قرض خود را داد و در ميان فاميل خود تقسيم كرد».
خداى تعالى مى فرمايد: «مردانى هستند كه آنها را تجارت و خريد و فروش از ذكر خدا باز نمى دارد
».
حضرت مى فرمايد: «هرزه گويان خيال مى كنند كه آن عده كه خداوند تعريفشان كرده تجارت نمى كردند. خير، آنها در موقع نماز، تجارت خود را بر زمين مى نهادند و آنان بهتر و بالاترند از كسانى كه نماز بخوانند و تجارت نكنند
».
در روايت وارد شده است كه: «خداوند مؤ من صاحب حرفه و صنعت را دوست مى دارد
». چناچه از اميرالمؤ منينعليهالسلام
نقل شده كه خداى تعالى به حضرت داوودعليهالسلام
وحى كرد كه: «تو نيكو بنده اى مى باشى، اگر اين دو صفت در تو نباشد: يكى آنكه از بيت المال مى خورى و ديگر اينكه با دست خود كارى را انجام نمى دهى».
آن جناب تا چهل روز گريه كرد، خداوند به آهن وحى كرد براى بنده من داوود نرم شو. آهن به امر حضرت آفريدگار نرم گرديد، آن حضرت هر روز يك زره مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت، سپس ۳۶۰ زره ساخت و از بيت المال مستغنى گرديد
.
چند حكايت
الف - در روايت آمده كه يك نفر از انصار را فقر و بيچارگى روى داد، نزد پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
رفت و حال خود را گفت. حضرت فرمودند: «آنچه در خانه دارى از اثاث بياور و چيزى از آن را حقير مشمار».
انصارى رفت و نمد و ظرفى را آورد. آن جناب فرمود: «اينها را چه كسى مى خرد؟» مردى گفت: من به يك درهم مى خرم. فرمود: زيادتر كه مى خرد؟ مرد ديگر گفت: من به دو درهم مى خرم. فرمود: «بردار و قيمت آن را بده».
حضرت قيمت آن را گرفت و به مرد انصارى داد و فرمود: «يك درهم آن را خرج كن و با درهم ديگر تبرى خريده نزد من آور».
آن مرد رفت تبرى خريد و نزد آن سرور آورد. آن جناب فرمود: «چه كسى دسته به اين تبر مى زند. مردى گفت: من. حضرت دسته تبر را گرفت و با دست مبارك به آن زد و فرمود: «برو با اين هيزم بكن و هر چه را ديدى بكن و كوچك مشمار».
آن مرد رفت بعد از پانزده روز بار ديگر خدمت آن جناب رسيد، حضرت ديد كه حالش خوب شده است و از فقر نجات پيدا كرده، فرمود: «اين چنين كسب معاش كردن بهتر از آن است كه در قيامت بيايى و در روى تو اثر ذلت صدقه مردمان باشد
».
ب - روايت شده هر كه از دسترنج خود خورد، از صراط مانند برق سريع بگذرد
».
همچنين منقول است كه حضرت داوودعليهالسلام
به كفش دوزى گذشت و فرمود: «آقاى كفشدوز! كار كن و بخور؛ زيرا خداى تعالى دوست دارد كسى را كه كار مى كند و مى خورد و دوست ندارد كسى را كه مى خورد و كار نمى كند
».
ج - مشهور است حضرت سليمانعليهالسلام
با آن مقام از برگ خرما، زنبيل و امثال آن مى بافت و امرار معاش مى نمود
.
د - دربازه زراعت و كشاورزى و روايات زيادى وارد شده، از جمله از امام صادقعليهالسلام
منقول است كه فرمود: «الكيمياء الاءكبر الزراعه ؛
زراعت كيمياى اكبر است».
از نظر قدر و منزلت به درگاه الهى نزديكتر و صاحبان بركت خوانده مى شوند
.
از امام باقرعليهالسلام
روايت است كه پدرم فرمود: «بهترين اعمال كشت و زراعت مى باشد؛ زيرا از آن، بد و نيك مى خورد، آنچه نيكان از آن خورند، براى تو طلب آمرزش مى كند و آنچه را از آن، فاسق خورد او را لعنت كند و از آن چهارپايان و پرندگان مى خوردند و منتفع مى شوند
».
از امام صادقعليهالسلام
روايت شده كه: «اميرالمومنينعليهالسلام
بيل مى زد و رسول خداصلىاللهعليهوآله
تخم خرما را به دهان مبارك مى مكيد و غرس مى نمود، همان ساعت سبز گشته از خاك مى روييد و اميرالمومنين هزار بنده را از مال خود كه به رنج و كسب به دست آورده بود، آزاد كرد
».
از ابى عمر و شيبانى روايت شده: «امام صادقعليهالسلام
را ديدم كه بيلى در دست و لباس درست و زبرى در بر داشت در حياط خود كار مى كرد و عرق از پشت مبارك او مى ريخت، به او گفتم: قربان! بيل را به من ده تا من كار كنم. حضرت فرمود: همانا من دوست دارم مرد در طلب ميشت به سبب گرمى آفتاب متاذى و ناراحت گردد
».
حسن بن على بن ابى حمزه، از پدرش على بن حمزه روايت كرده كه ديدم حضرت ابالحسن (موسى بن جعفر)عليهالسلام
را كه كار مى كرد و قدمهاى مباركش در عرق فرورفته بود، گفتم: فدايت شوم عمله ها و كارگران كجايند كه خود شما متحمل آن شده ايد؟
حضرت فرمود: على بن حمزه! همانا با بيل در زمين خود كار كرده كسى كه از من و پدر من بهتر و بالاتر بوده.
گفتم: آنكه بهتر از تو بوده كيست؟
فرمود: رسول خدا و اميرالمؤ منين و پدران منعليهالسلام
همگى به دست خودكار مى كردند و اين كار از كارهاى پيغمبران و مرسلين و از اعمال اوليا و صالحين است
.
عذافر مى گويد: «امام صادقعليهالسلام
هفتصد دينار به من داد و فرمود با آن متاعى براى من خريدارى كن و بدان كه من حريص به آن نبوده و ليكن دوست دارم كه خداى تعالى مرا چنين بيند كه متعرض فوايد و طالب فضل و احسان اويم، عذافر گويد: من صد دينار در آن سود بردم، در وقت طواف به آن حضرت گفتم: فدايت شوم همانا خداوند در اين معامله صد دينار (سود) روزى ام نمود، فرمود: آن را داخل سرمايه من كن
».
اينها مطالبى بود درباره ارزش و ثواب و پاداش و فوايد تجارت و زراعت. اما بايد شخص تاجر و صنعتكار، زارع و كشاورز متوجه باشد كه به اين پاداش و جزا وقتى انسان مى رسد كه پاك و پاكيزه مطابق دستورات دين مبين جلو آيد و در كارهاى خود توجهى هم به پروردگار داشته باشد و به نتيجه تجارت و صناعت و زراعت پى ببرد؛ يعنى بداند كه زراعت براى چيست و اينكه اميرالمؤ منينعليهالسلام
فرموده: «تجارت كنيد كه در آن بى نيازى است از اموال مردم
»، چگونه تجارتى است؟
بدون ترديد مراد و منظور شرع مقدس اين است كه انسان بايد چابك باشد و تنبلى را پيشه خود نسازد و با صنعت، تجارت و زراعت به همنوعان خود خدمت كند. به راستى اگر با نظر حق بين دقيقا تماشا كنيم، خواهيم ديد كه بيكارى چه ضررهايى را نصيب جامعه مى كند و چه افرادى را تحويل جهان انسانيت خواهد داد.
موعضه شعيب پيغمبرعليهالسلام
كار و كسب، صنعت و تجارت بايد تواءم با نيكى رفتار و صدق گفتار باشد و گرنه آدمى را همان اعمال، هلاك خواهد نمود، اين چيزى است كه پيامبران الهى، همه مردم را به آن دعوت كرده اند؛ به طور مثال: حضرت شعيبعليهالسلام
به قوم خود مى گويد: «اى قوم! خدا را پرستش كنيد شما را خدايى جز او نيست، پيمانه و ترازوى خود را سالم سازيد؛ زيرا من شما را در خير و توانگرى مى بينم و من بر شما مى ترسم از عذاب روز احاطه كننده ؛
» يعنى اگر كم بفروشيد و كم وزن كنيد در روز قيامت كه به حساب مردم رسيدگى مى شود، عذاب شما را احاطه خواهد كرد و مجال فرار نداريد.
همچنين در سوره الرحمن
، سوره بنى اسرائيل
، سوره مطففين
و جاهاى ديگر همين مضمون را خداوند فرموده، همين طور روايات بسيار وارد شده است.
شرايط معامله
روايت شده بعد از آنكه سوره مطففين فرود آمد، جناب اقدس نبوىصلىاللهعليهوآله
در ميان مردم آمد و بر آنها، آن را خواند و سپس فرمود: «پنج خصلت است كه همدوش پنج بليه است».
گفتند: كدامند؟
فرمود: «هيچ قومى عهد را نشكستند، مگر اينكه خداى تعالى دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد و هيچ گروهى حكم به غير «ماانزل الله» (حكم بر خلاف آنچه كه خداوند نازل فرمود) نكردند، مگر اينكه تنگدستى و فقر در ميان آنها زياد گرديد و هيچ جماعتى در ميان آنها زنا و فاحشه ظاهر نشد، مگر آنكه مرگ در ميان آنها شيوع پيدا كرد و هيچ دسته اى كيل و وزن را كم نكردند مگر آنكه از نباتات محروم شدند و به بلاى قحطى گرفتار گرديدند و هيچ قومى زكات را منع نكردند، مگر آنكه باران از آنها باز داشته شد
».
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
نقل شده كه فرمود: «كسى كه خريد و فروش مى كند، بايد پنج خصلت را مراعات كند و گرنه نبايد خريد و فروش كند: اول: ربا ندهد. دوم: سوگند نخورد. سوم: عيب پوشى ننمايد. چهارم: در وقت فروش، متاع خود را تعريف نكند. پنجم: هنگام خريد، بدى متاع را نگويد
».
چند نكته
الف - از اميرالمؤ منينعليهالسلام
روايت شده كه حضرت هر روز صبح به بازار تشريف مى آورد و «دره» كه آن را «سبيبه» نامند و دوسر دارد بر دوش مبارك مى گذاشت و در برابر اهل بازار مى ايستاد و صدا مى كرد: «اى جماعت تجار! از خدا بترسيد». اهل بازار چون صداى حضرت را مى شنيدند، آنچه در دست داشتند مى انداختند و گوش به آن حضرت مى دادند.
سپس مى فرمود: «طلب خير و خوبى از خدا را مقدم بر هر چيز بدانيد و بركت بجوييد به سهل البيع بودن و سختگيرى ننمودن، با مشتريان مهربانى كنيد و به صفت حلم آراسته گرديد و از سوگند بپرهيزيد و از دروغ كناره گيرى كنيد و از ظلم پهلو تهى سازيد، با مظلومان انصاف ورزيد، نزديك ربا و نزول نرويد، درست كيل و وزن نماييد، حقوق مردم را كم و زياد نكنيد و از فساد كنندگان در روى زمين نباشيد
».
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
روايت شده: «هر كه در كيل و وزن خيانت كند، فرداى قيامت او را به قعر دوزخ برند و در ميان دو كوه آتشين جاى دهند و گويند اين دو كوه را كيل و وزن كن و او هميشه به اين كار مشغول باشد».
ب - شخصى گويد: مرا همسايه اى بود وقتى بيمار شد، به عيادت او رفتم، در حالت نزع فريادش بلند بود كه كوه آتش قصد من مى كند. گفتم: خيال است كه مى كنى. گفت: نه، واقعيت دارد؛ زيرا من داراى دو پيمانه بودم: يكى كم و ديگرى زياد، با كم مى فروختم و با زياد مى خريدم، اين عقوبت آن است.
پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
به مرد خرما فروشى خطاب فرمود كه: «فلانى! نمى دانى از مسلمانان نيست كسى كه غش و خيانت كند
».
ج - اميرالمومنينعليهالسلام
به خياطى خطاب فرمود: «نخها را تابيده و محكم نما و درزها را نازك بدوز، سوزن را نزديك به هم فروع بر، همانا از پيغمبرصلىاللهعليهوآله
شنيدم كه مى فرمود: خياط خائن روز قيامت محشور خواهد شد در حالى كه پيراهن و ردايى از آنچه خياطت كرده و خيانت نموده در بر دارد؛ يعنى باعث رسوايى او خواهد شد و از پاره هايى كه از پارچه مى افتد، بپرهيزيد؛ زيرا صاحب لباس سزاوارتر به آنهاست
».
غش در معامله از ديدگاه روايات
از هشام بن حكم نقل شده كه من ساترى (كه يك قسم از لباسهاى نازك است) در سايه و محل تاريكى مى فروختم، حضرت ابوالحسنعليهالسلام
بر من گذشت و فرمود: «هشام! همانا بيع در تاريكى غش است و غش حلال نيست
».
همچنين نقل شده كه مردى شغل او آرد فروشى بود، به مجلس امام صادقعليهالسلام
آمد، حضرت فرمود: «از غش و خيانت بپرهيز، زيرا كسى كه در مالش خيانت كند، در مال او خيانت مى شود و اگر مال نداشته باشد در اهل او خيانت خواهد شد
(هر كه را باد آورد بادش برد»).
خداوند مى فرمايد: «پس ظلم شما بر خود شماست ؛ هر طور كه رفتار نمايى با تو چنان خواهند كرد
».
لطيفه: گويند شخصى لباسى دزديد و آن را به بازار برد و به دلالى داد تا بفروشد. لباس را از دلال دزديدند، وقتى مراجعت كرد، از او پرسيدند لباس را چه قيمت فروختى؟ گفت: به همان قيمت كه خريده بودم.
نگارنده گويد: براى تجار محترم، صنعتگران، پيشه وران، كشاورزان و ديگران راهى بهتر از راستى و امانت نيست و نخواهد بود؛ زيرا راستى و امانت را پيشه خود نمودن كيمياى اقبال و سعادت و سرچشمه افزونى و زيادت و پايه علو درجات و نمو بركات و مشكات مصباح رجا و اميدوارى است، خداوند اين صفت بزرگ را نصيب همه اصناف بفرمايد و پيوسته خود نگهبان و نگهدار و دليل ما باشد. با ذكر يك داستان، اين بحث را خاتمه مى دهيم.
بركت در دانه گندم
آورده اند كه روزى در يكى از خزينه هاى پادشاهان سلف، خوشه گندمى ديدند كه هزار دانه داشت، حقيقت آن را سؤال كردند، گفتند: شخصى زمينى را خرديده بود در وقت شخم زدن، گنجى را ديده و به مالك زمين گفته اين گنج مال توست ؛ زيرا من از تو زمين خريده ام، نه گنج. مالك گفت من زمين و آنچه در آن بوده به تو فروخته ام مال، مال تو است.
آن دو شيرمرد بلند همت نزاعشان شد، پيش قاضى رفتند، قاضى اين همت را كه از آنها ديد قضاوت چنين كرد كه: فروشنده دخترش را به خريدار بدهد و مال را به او دهند، خداوند ذوالمنن از اثر تدين و بركات راستى و امانت آها به آنان حاصلى داد كه در هرخوشه هزار دانه گندم بود از غايت تعجب نزد پادشاهان مى بردند، آنها نيز خوشه ها را به خزانه مى سپردند:
اگر سنگ كمى دارى ترازو را فلاخن كن
|
|
كه اينجا محتسب پيوسته در بازار میگردد
|