موعظه اول: حب دنيا و اقسام آن
اين باب در ذكر بى وفايى دنياى فانى و شرح مفاسد اين رخنه گر حصن مسلمانى است، و چون بعضى از اخبار و آثار و سخنان اكابر در مذمت حب دنيا و بعضى ديگر نيز در مدح دنيا و ترغيب نسبت به آن وارد شده، و همچنين آنچه در مذمت دنيا و ذكر بى وفايى آن وارد گشته، بعضى بر سبيل اطلاق و عموم است و بعضى بخصوص، مانند حب مال و حب و امثال آن، بنابراين مطلب را در چند قسم توضيح مى دهيم.
قسم اول: دنياطلبى مذموم
در نظر اهل خرد، واضح و هديداست كه غناى مطلق، مخصوص ذات مقدس حضرت پروردگار است و اوست كه دامن وجودش از لوث امكان مبر است و ساحت عزتش از خس و خاشاك و احتياج منزه است.
اما ماسواى او از انسان كه همه از كتم عدم به عرصه وجود پانهاده اند، چاره اى نيست از طلب روزى و مايحتاج خويش، و اگر مذمتى هم شده در غير مايحتاج آدمى است ؛ زيرا پروردگار عالميان خودش فرمود:لا يكلف الله نفسا الا وسعها...
«خداوند بيشتر از وسع آدمى به انسان تكليف نمى كند».
و اگر آدمى طلب نكند مايحتاج را و تهى شود از طلب آن، تكليف بر امر محال شده است ؛ زيرا چشم از تمام نعمت پوشيدن از طاقت بشرى بيرون است، بلكه طلب آن را به اندازه فرض و واجب نموده و ترك آن را ذم كرده ؛ چنانكه از حضرت صادقعليهالسلام
منقول است كه:ليس منا من ترك دنياه لاخرته و لا آخرته لدنياه ؛
از ما نيست كسى كه ترك كند دنيا را براى آخرتش و آخرتش را به خاطر دنيايش.
و نيز از آن حضرت منقول است كه:لا خير فيمن لا يحب جمع المال من حلال فيكف به وجهه و يقضى به دينه ويصل به رحمه ؛
خيرى نيست در كسى كه دوست ندارد جمع مال را از راه حلال تا به وسيله آن آبرويش را حفظ كند و قرضش را بپردازد و صله رحم انجام دهد (كمك به بستگانش نمايد).
و حق سبحانه و تعالى فرموده است:يايها الذين ءامنوا لا تحرموا طيبت ما احل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لايحب المتعتدين
«اى اهل ايمان! حرام مكنيد خوردنيهاى پاكيزه اى را كه خداوند بر شما حلال كرده است و ستم نكنيد كه خداوند ستمگران را دوست ندارد».
دو حكايت
۱- گويند سبب نزول آيه كريمه آن بوده كه روزى مخبر صادق و بشير و نذير كافه خلايق، پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
وصف «روز قيامت» مى كرد براى جمعى كه خدمت او مشرف شده بودند و در آن مجلس ذكر شدايد روز قيامت و به دميدن «صور» اخبار زهره شكاف حشر دلهاى مرده مى فرمود، دلهاى سنگ آنها از تاب آتش و عيد نرم و از التهاب شعله خوف شررآسا هنگامه اشك ريزى گرم گرديده و ده نفر از ايشان در خانه «عثمان بن مظعون» جمعيت كرده با هم اتفاق نمودند كه هميشه روزه و شب زنده دار باشند و بر بستر نخوابند و گوشت و چربى نخورند و با زنان مباشرت نكنند و بوى خوش به كار نبرند و از انواع لباس به پوشيدن پلاس اكتفا نمايند و ترك دنيا كرده و دست از مشاغل و مهمات آن كوتاه كنند و طريق سياحت و جهانگردى را انتخاب كنند و راه رهبانان را پيشه خود سازند و قوه جنسى خود را قطع نمايند.
اين خبر به عرض پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
رسيد، زمانى كه عثمان بن مظعون با ياران خويش خدمت آن حضرت آمدند، روى مبارك از ايشان برگردانيد، بعد فرمود: «چنين خبرى از شما به من رسيده». ايشان عرضه داشتند: بلى، يا رسول اللهصلىاللهعليهوآله
از اين اتفاق كه با هم كرده ايم جز خير و خوبى نظرى نداريم. آن حضرت فرمودند: «من مامور به اين نشدم، به درستى كه نفسهاى شما را بر شما حق است، پس گاهى روزه بداريد و گاهى افطار و گاهى به عبادت برخيزيد و گاهى نيز بخوابيد، از اين جهت كه من گاهى روزه مى دارم و گاهى افطار مى كنم، گاهى به عبادت بر مى خيزم و گاهى نيز مى خوابم و گوشت و چربى تناول مى كنم و مى خورم و با زنان مباشرت مى كنم، پس هر كه از سنت من روى بگرداند، از من نيست». بعد از آن مردم را جمع كرده خطبه ادا نمودند و سپس فرمودند كه: «چيست حال قومى كه بر خود حرام ساخته اند زنان را و بوى خوش و شهوات و خواهشهاى دنيا را، به درستى كه من شما را نگفتم كه چون پيشوايان و عباد نصارا باشيد.
به درستى كه در آيين و شريعت من نيست ترك خوردن گوشت و از صحبت و معاشرت زنان كناره نمودن و صومعه نشين بودن، سياحت امت من روزه داشتن است و رهبانيت ايشان جهاد نمودن، بندگى كنيد خدا را و چيزى را شريك او مسازيد و حج و عمره به جاى آوريد و نماز را بر پا داريد و زكات دهيد و ماه رمضان را روزه بداريد و شيوه استقامت و اعتدال را مرعى داشته، بر خود سخت نگيريد تا بر شما سخت نگيرند؛ زيرا هلاك شدند آنان كه پيش از شما بودند بدين سبب كه بر خود سخت گرفتند خداى تعالى نيز بر ايشان سخت گرفت
.
پس آيه مذكوره و تاييدات كلام آن حضرت آيه را و برگشت آن جماعت از آن طريقه ناصواب، خود برهان روشنى است كه سعى براى مايحتاج و قوت لايموت نه تنها مذمت نشده، بلكه امر و ترغيب هم شده است.
۲- مشهور است كه در زمان امير المومنين - عليه الصلوه و السلام - شخصى به نام «عاصم بن زياد» ترك جامه نرم كرده، پشمينه پوشى را شعار خود ساخته بود، برادرش ربيع بن زياد به آن حضرت شكايت برادر را نمود كه عاصم به سبب ترك دنيا و تلبس به لباس فقر و فنا، اهل و عيال خود را غمناك و آزرده خاطر ساخته است.
حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
امر به احضار عاصم فرمود. چون مشرف به خدمت حضرت شد، آن حضرت روى مبارك را در هم كشيده، عتاب فرمودند كه: از اهل خود شرمنده نگشتى و به فرزندان خود رحم نكردى، آيا مى پندارى كه خداى تعالى با آنكه طيبات را حلال ساخته، استفاده از آن را مكروه خواهد داشت كه تو از آنها روگردانى؟
خداى تعالى مى فرمايد:و اءلارض وضعها للاءنام فيها فكهه و النخل ذات الاءكمام ؛
؛ «زمين را براى زندگانى خلق مقرر فرموده كه در آن ميوه هاى گوناگون و نخلهاى پرشكوه است».
و نيز فرموده:مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان ؛
«اوست كه دو دريا را به هم آميخت و ميان آن دو دريا برزخ و فاصله اى است كه به حدود يكديگر تجاوز نمى كنند».
تا آنجا كه فرموده:يخرج منهما اللولو و المرجان ؛
«از آن دو دريا لوءلوء و مرجان پديد آورد».
خداوند تعالى در آيات مباركه تعداد آلاء و نعمتها را آيات خود نموده و اقسام نعمتهاى خود را از فوا كه و نخيل كه خلايق از اكل متلذذ مى گردند و از لولو و مرجان كه خود را به آن مى آرايند، بر بندگان حلال شمرده با اين حال چطور مى شود كه بندگان را از تجمع آنها منع فرمايد.
و ديگر آنكه اين مضمون را ادا فرمودند كه:اما بنعمه ربك فحدث ؛
«با استفاده از نعمت پروردگار شكر خدا را به جاى آور. »
و اظهار فعلى نعمتهاى الهى از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و ساير اقسام تمتعات نزد خداوند جهان خوشتر و محبوب تر است از اظهار قولى.
پس از، عاصم بن زياد عرضه داشت: يا اميرالمومنين! سبب چيست كه شما در مطعم خود به خورش غير لطيف و در تلبس به جامه درشت اكتفا فرموده ايد؟
آن حضرت فرمودند:و يحك! ان الله عزوجل فرض على ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره ؛
واى بر تو! همانا خداى عزوجل بر پيشوايان عادل واجب كرده كه خود را در رديف مردم ضعيف و ناتوان قرار دهند تا فقر و تنگدستى، مردم فقير را از جا به در نبرد.
عاصم از شنيدن مواعظ مذكوره متعظ و از خواب گران نادانى بيدار گرديد، ترك شال پوشى كرده و به طريقه نيك شريعت غرا در آمد و ترك رهبانيت نمود.
خلاصه اينكه: به حكم آيات و اخبار، طلب معاش به قدر مايحتاج بسيار ممدوح و تارك آن مذموم است، بلكه اگر نيت او اين باشد كه عده اى از بندگان خدا و عيالات خود را سير كند در حقيقت طالب دنيا نيست، عين آخرت است و در عرض، ثواب هم به او داده مى شود.
مويد اين مطلب كه طلب دنيا به قصد سير كردن بندگان خدا و عيال خود عين آخرت است، آنكه: شخصى خدمت حضرت صادقعليهالسلام
عرضه داشت: ما طلب دنيا مى كنيم و دوست داريم كه دنيا به ما روى آورد و مطلوب حاصل شود.
آن حضرت تفتيش فرمودند: «مى خواهى با آن چكار كنى؟».
عرضه داشت: مى خواهم با آن خود و عيالم را تنعم نمايم و صله رحم با جا آورم و تصدق كنم و حج و عمره گزارم.
آن حضرت فرمودند:ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرره ؛
اين طلب دنيا نيست (بلكه) طلب آخرت است.
و نيز «محمد بن منكدر» كه از فقهاى مخالفين بوده، مى گويد: به بعضى از نواحى مدينه بيرون رفته بودم، و در وقت گرمى هوا با امام محمد باقرعليهالسلام
ملاقات اتفاق افتاد. آن حضرت به جهت تنومندى بر دو نفر (غلام سياه) از موالى تكيه نموده بود، با خود گفتم: سبحان الله! شيخى از اشياخ قريش در چنين ساعت گرمى با اين حال به طلب دنيا بر آمده است. پيش او روم و او را نصيحتى كنم. نزد وى رفتم و سلام نمودم و گفتم: اصلحك الله! شيخى از اشياخ قريش در اين وقت به اين حال در طلب دنيا بر آمده و اگر در اين حال اجلت فرا رسد چه خواهى كرد؟
آن حضرت فرمودند: «اگر مرگ آيد و من در اين حال باشم، آمده است در حالتى كه من به طاعاتى از طاعات الهى مشغولم كه به آن طاعت خود و عيال را از تو و از مردم مستغنى مى گردانم
»
فضيلت كسب حلال
از حضرت باقرعليهالسلام
روايت شده است كه:... من طلب الدنيا استعفافا عن الناس و سعيا على اهله و تعطنا على جاره لقى الله عزوجل يوم القيمه و وجهه مثل القمر ليله البدر؛
كسى كه قصد مال دنيا كند در حالى كه هدفش حفظ آبروى خودش و سعى و تلاش باشد بر اهل خود و مهربانى بكند به همسايه خود، در روز قيامت ملاقات مى كند خدا را در حالى كه صورتش مثل ماه شب چهاردهم مى باشد».
و از حضرت سيد كائنات، پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
نقل شده است كه:العباده سبعون جزء اءفضلها طلب الحلال ؛
عبادت هفتاد جزء دارد، بهترين اجزايش كسب حلال است.
روايت در اين باب بسيار است، طالبين به كتب مفصله مانند اصول كافى و غيره مراجعه كنند. اين قسم اول از طلب مال دنيا و شرح آن.
دنياطلبى حلال
اگر انسان به قدر توسعه «معاش» اكتفا ننموده، از ممر حلال به تحصيل مال و اسباب حشمت و جلال كوشد، اين قسم نيز از اقسام طلب دنيا اگر چه فى نفسه حلال است، اما مورث بسى مفاسد عظيمه و منتج بسيارى از خسارتهاى اخرويه مى گردد؛ زيرا هرچه دسترسى پيدا كند، بيشتر حريص مى گردد و آتش حرص آن بيشتر مشتعل است.
دنيا از ديدگاه آيات و روايات
همچنانكه حديث نبوىصلىاللهعليهوآله
مويد همين مقال است:منهومان لا يشبعان طالب علم و طالب دنيا؛
دو خورنده هستند كه سير نمى شوند: خواهان علم و خواهان دنيا.
و ارباب ذوق سليم ثروت دنياى دون و لئيم را به «آب شور» تشبيه كرده اند، هر كه بيشتر مى نوشد، تشنه تر مى گردد
.
بنابراين دشمن ورع و تقوا؛ يعنى حرص و طمع روز به روز قوت گرفته و نهال تقوا و ورع را دم به دم ضعف و ناتوانى مى گردد، رفته رفته آدمى خود را به ارتكاب مكروهات و شبهات دلير مى سازد و از آنجا به مهالك محرمات و نامشروعات مى اندازد و ديگر نفس سركش را به جلوگيرى از نزديك شدن به منهيات به غايت مشكل است.
خداوند متعال مى فرمايد:... ان الانسن ليطغى اءن رءاه استغنى
؛
«به درستى كه آدمى چون خود را مستغنى و بى نياز ديد، هر آينه طغيان ورزد و نافرمانى و گردنكشى (و انكار امر و نهى الهى) كند».
واقعا كار به جايى مى رسد كه آدمى علاوه بر اينكه با بندگان خدا مى جنگد با خداوند هم مى خواهد بجنگد و گردنكشى در برابر خداوند مى كند، لذا ارباب بصيرت و فهم، ملك و مال اين دار غرور را به آب باران مثال زده اند كه باران تا وقتى كه به حد اعتدال و احتياج مردم مى بارد، باعث آبادى عالم و رفاه و آسايش بنى آدم مى گردد و چون از آن مرتبه تجاوز نمود، موجب خرابى جهان و خسارت انسان مى گردد.
مال دنيا نيز تا به قدر اعتدال به دست مى آيد، كشور دين و دنيا آباد و باعث انتظام امر معاش و معاد است و همين كه رو به زيادتى نهاد و كار به پر كردن صندوق افتاد، علت صدگونه بلا و خرابى دين و دنيا مى گردد.
در كتاب كافى از حضرت صادقعليهالسلام
منقول است كه:ليكن طلبك للمعيشه فوق كسب المضيع و دون طلب الحريص الراضى بدنياه المطمئن اليها؛
بايد در جستجوى وجه معاش خود باشى و سعى تو در اين باب بيش از كسى باشد كه در امر معيشت بى باكى و تقصير مى كند و كمتر از حريصى كه از عقبى به دنياى خود راضى گشته و دل بر آن مى نهد.
لقمان فرزند خويش را وصيت مى كند كه:با بنى! لا تدخل فى الدنيا دخولا يضر باخرتك و لا تتركها تركا تكون على الناس ؛
اى فرزندم! داخل در دنيا مشو به طورى كه به آخرت تو ضرر زند و دنيا را هم به طور كلى ترك مكن كه سربار جامعه باشى.
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
ماثور است كه:من طلب الدنيا حلالا مكاثرا مفاخرا لقى الله وهو عليه غضبان ؛
كسى كه طلب دنيا كند از راه حلال و قصدش زيادى اموال و فخر فروشى باشد، ملاقات مى كند خدا را در حالى كه بر او غضبناك است.
در مذمت اين قسم از طلب دنيا همين بس كه آدمى به شومى اشتغال و جمع ملك و مال از ذكر حضرت ذوالجلال باز مى ماند و مضمون اين آيه كريمه در حق او صدق مى نمايد كه:يايها الذين ءامنوا لا تلهكم امولكم ولا اولدكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخسرون
؛
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مبادا مال او فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل سازند و كسانى كه به امور دنيا از ياد خدا غافل شدند آنها به حقيقت زيانكارند».
قسم دوم: حب دنيا
اما قسم دوم آن است كه ديده ورع از ملاحظه حلال و حرام پوشيده و بر جمع ملك و مال همت ورزد و تمام عمرش را صرف اندوختن درهم و دينار كند و آخرت خود را به زرق و برق دنيا بفروشد و به تلبس جامه هاى حرير و طلا مايل شده خود را از حلل تقوا عارى سازد و خلع ربقه
بندگى حق نموده و در ربقه بندگى دنيا خود را داخل نمايد؛ يعنى رشته بندگى خداوند را از گردن خود باز نموده و خودش را آزاد بداند، در اين وقت است كه آيه شريفهزين للذين كفروا الحيوه الدنيا
... ؛
«حيات و متاع دنيوى در نظر كافران جلوه كرده است كه اهل ايمان را مسخره مى كنند»، در حق او صادق باشد و تهديد... اليوم ننسئكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا و ماوئكم النار و ما لكم من نصرين ذلكم بانكم اتخذتم ءايت الله هزوا و غرتكم الحيوه الدنيا
... ؛
«(به دنيا پرستان و كفار و گناهكاران خطاب شود كه) امروز شما را از رحمت خود فراموش مى كنيم چنانكه شما در دنيا سرگرم شهوت و غفلت بوديد و ملاقات اين روز سخت را فراموش كرديد، اينك منزل شما آتش دوزخ است و بر نجات خود ياورى نداريد، اين عذاب شما كيفر آن است كه به آيات خدا تمسخر كرديد و مغرور زندگانى دنيا شديد»، به احوال ايشان مطابق خواهد بود.
آيات قرآن كريم در تهديد و وعيد درباره كسى كه طالب دنياست و دنيا او را مغرور نموده بسيار است و بعضى از آنها در فصول آتيه ذكر شود، اشتباه نشود بر اينكه افرادى كه مال زياد دارند مذمت شده اند، بلكه اشخاصى كه مايلند مال زياد به دست آنها بيايد و حرص مى ورزند بر جمع مال، و الا چه بسيار از ثروتمندانى كه حرص نورزيده و علاقه به مال دنيا نداشته و داراى ملك و مالهاى زيارى بوده اند؛ مانند حضرت داوود، سليمان بن داوود، ذوالقرنين و امثال ايشان
.
مى توان گفت چه بسا افرادى كه داراى ثروت و مال دنيا نيستند، اما طالب و محب دنيا هستند و دين خود را در مقابل يك ريال مى فروشند، و بالعكس اشخاصى مى باشند كه ثروت وافرى دارند، وليكن هيچ علاقه اى به آنها ندارند كه اگر تمام آنها سوخته شود اعتنا ندارند، نمونه اش داستان حضرت ايوب.
در وصف زاهدين است آيه مباركهلكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما ءاتئكم...
؛
«اين بخاطر آن است كه براى از دست داده ايد تاسف نخوريد و به آنچه به شما رسد (مغرور) دلشاد نگرديد».
قسم سوم: بى وفايى دنيا
در ذكر بى وفايى دنياى فانى و مذمت و شرح قبايح آن، بر آيينه ضمير روشنفكران و صاحبان خرد ظاهر و آشكار است كه كسى دل خوش از اين سراى فانى رخت بر نبسته و براى احدى جاويدان نگشته و چه افراد پاك و شخصيتهاى بزرگ را به خاك مذلت كشانده است.
«دنيا» غداره اى است كه بسى پرده ناموسها دريده و بسيار جگرها و نونهالان در خاك و خون كشيده، دوستيش دشمنى است ؛ زيرا دوستى ملك و مالش نهالى است كه جز دشمنى ثمرى ندارد و آرزوهاى درازش پاره ابرى است كه غير از باران فتنه نمى بارد، هر كه به آن دل بست، ايمانش را زايل مى سازد و هر كه آن را براى خود دوست انتخاب كرد، او را به بدترين هلاكت ابدى گرفتار مى سازد.
چه داغهايى را بر دل مادرها گذاشته و گلهاى نورسى را پژمرده و خشك گردانيده، آتشش خرمنهاى عبادت بندگانى را سوزانده، جادوگرى است كه به هردم فسون ساز خرمن طاعت هزار عابد بر صيصايى
را به باد فنا داده و زينت سرخ و زردش مورث سياه رويى روز جزا، چه بسيار صاحب ثروت و عزت را لباس خجالت در بر آنها نموده با اين همه غدارى و دشمنى، آدمى به چه دل بندد و خود را اسير بندگى آن نمايد.
هر روز با ديدگان مشاهده مى كنيم چه پادشاهانى را به خاك مذلت كشيده و چه بسيار عمارتها، قصرها و كاخها ديده ايم كه آنها را ويران ساخته، و چه بسيار سرلشكرانى را ديده كه كشتى حياتشان درهم شكسته شده، و صاحب اقتدارهايى كه دست فنا بر تابوتشان دراز شده، و هرگز پرنده اى ديده نشده، مگر اينكه بعد از مدتى پرهاى او به شعله آتش دنيا سوخته است.
ولى بر دلى كه به كرشمه و ناز لذات فانيش از جا به در رود و خاك بر سر عاقلى كه به زرق و برق كودك فريبش فريفته گردد، حيف از متاع عمرى كه در مقابل بى ارزشهاى دنيا فروخته شود، بدبخت آن كسى كه دولت دنيا را سعادت داند، ابله آن كسى كه در زمين پاك دلش تخم بى ارزشى دنيا را افشاند.
خداى تعالى و طبيب دانا در قرآن مجيدش مثل زده اين دنياى دنى را به بارانى كه به شگفت آورد كفار را نباتات و گياهانش كه به واسطه باران، خرم گرديده بعد از آن خشك و زرد گردد، سپس درهم شكسته و نابوده شود:
اعملوا انما الحيوه الدنيا لعب ولهو وزينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال والاولد كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ثم يهيج فترئه مصفرا ثم يكون حطما... ؛
«بدانيد كه زندگانى دنيا به حقيقت بازيچه اى است كودكانه و لهو و زينت و تفاخر و خودستايى با يكديگر و حرص زياد است در افزودن اموال و فرزندان، (اين حقيقت كار دنياست و در مثل) مثل بارانى است كه به موقع ببارد و گياهى در پى آن از زمين برويد كه كفار دنياپرست را به شگفت آورد و سپس بنگرى كه زود خشك شود و به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى و سپس مى پوسد و در آخرت (دنياطلبان را) عذاب سخت و جهنم و (مؤ منان را) آمرزش و خشنودى حق نصيب است».
كشتزار اين دنياى بى وفا و اين عاريت سرا اگر دو روزى آب و رنگ دارد، اما عاقبت به آفت حوادث دوران و تندباد «اجل» طراوتش از بين رفته و خرميش به شكسته رنگى مبدل شود، مضمون مقال را «صائب» خوب سروده است:
يك دم صفاى عالم غدار بيش نيست
|
|
آئينه آب سبزه زنگار بيش نيست
|
در پيش چشم پرده شناسان روزگار
|
|
اقبال پرده رخ او بار بيش نيست
|
در عالمى كه ديده دل را گشوده اند
|
|
يك چشم خواب ديده بيدار بيش نيست
|
دور نشاط زود به انجام مى رسد
|
|
يك هفته شادمانى گلزار بيش نيست
|
و نيز خداوند مى فرمايد:... و ما الحيوه الدنيا الا متع الغرور
؛
«و بدانيد كه دنيا جز متاع فريب و غرور چيزى نيست».
و همچنين مى فرمايد:... ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره فما متع الحيوه الدنيا فى الاخره الا قليل ؛
«آيا راضى به زندگانى دنيا عوض حيات ابدى آخرت شديد، در صورتى كه متاع دنيا در برابر آخرت، اندك است».
باز مى فرمايد:... و ما الحيوه الدنيا فى الاخره الا متع
؛
«زندگانى دنيا در قبال آخرت، متاع ناقابلى است».
اجمالا خداوند كريم در آيات قرآنش بندگان را به پستى دنيا هدايت و آگاه فرموده تا آنها به لذات فانيه اش دل از دست ندهند و پاى خود را به دام فريب او نگذارند و يوسف دل را به دراهم معدوده پنج روزه عيش دنيا نفروشند.
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
بر سر راهى گوسفند مرده گنديده اى را ديدند، فرمود:والذى نفسى بيده الدنيا اهون عندالله عزوجل من هذه على صاحبها ولو كانت الدنيا تزن عندالله جناح بعوضه ما سقى كافرا منها شربه ماء؛
قسم به آن كسى كه جانم در يد قدرت اوست! هر آينه دنيا پست تر است نزد خداى عزوجل از اين گوسفند مرده گنديده بر اهلش ؛ و اگر دنيا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت، خداوند به كافر شربت آبى نمى داد.
و نيز از آن سرور عالميان ماءثور است كه بر مزبله اى ايستاده، فرموند:هلموا الى الدنيا؛
بياييد و دنيا را مشاهده كنيد. ركوه اى (كوزه آبخورى) چند كهنه شده كه در آن مزبله افتاده بود و استخوانى كه پوسيده بود برگرفته فرمودند:هذه الدنيا ظاهر
، لباسها و زينتهاى دنيا سرانجام چنين كهنه مى شود و بدنهاى خلايق عاقبت مانند اين استخوانهاى پوسيده مى گردد.
و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجزوم،
قسم به خدا! دنياى شما در نظر من خوارتر است از استخوان خوكى كه در دست جذامى باشد.
و از حضرت اميرالمومنين علىعليهالسلام
روايت شده است كه:ان دنيا كم عندى لا هون من ورزقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و نعيم يفنى ولذه لاتبقى؛
هر آينه دنياى شما نزد من پست تر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود، على را چكار با نعمتى كه فانى مى شود و لذتى كه باقى نمى ماند!.
سخن يكى از اكابر است كه:اتخذوا الدنيا ظئرا و انخذوا الاخره اما الم تروا الى الصبى اذا تزعزع و عقل رمى بنفسه على امه و ترك ظئره ؛
دنيا را دايه خود گيريد و آخرت را مادر، نمى بينى چون كودك به سن شعور رسيد، دايه را رها كرده و خود را به آغوش مادر مى افكند.
اى دل كودك خصال! تا كى در دامان اين دايه پيرزال و اين عجوزه خونخوار، عمر عزيز را مى گذرانى و دست رد بر سينه مادر عقبى مى زنى، فردا مادر مهربان دشمن جانى تو مى شود و تپانچه بر صورت تو زده و تو را در باغستان جاودانيش راه نمى دهد، پس خوب است آن مادر مهربان را گرفته و از دايه مهلكه جدا شوى. در يك دل نمى توان دو محبت را جاى داد؛ دوستى اين دنياى بى وفا بنده را از خدا دور و بيگانه مى سازد و اين دو با هم نمى سازند.
مثل دنيا و اشعار سنائى
از نور ديده عالم و فخر بنى آدمصلىاللهعليهوآله
روايت شده است كهمثل الدنيا و الاخره كالضرتين بقدر ما ترضى احديهما تسخط الاخرى ؛
مثل دنيا و آخرت مثل دو «هوو» است كه اگر يكى را راضى كنى، ديگرى را به خشم آورده اى.
و قائد كاروان اهل يقين، اميرالمومنينعليهالسلام
فرمود است كه:... هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بينهما كلما قرب من واحد بعد من الاخر و هما بعد ضرتان ؛
دنيا و آخرت مانند مشرق و مغرب مى باشد كه رونده بين آنها هر چه به يكى نزديك شود، از ديگرى دور مى گردد (دلبسته به دنيا هر چه به آن دل ببندد همان اندازه از آخرت غافل مى ماند) و آنها پس از اين اختلافشان به دو زن مى مانند كه يك شوهر داشته باشند (كه هرگز با يكديگر سازگار نشوند؛ چون نزديكى و دوستى با هر مستلزم دورى و دشمنى با ديگرى است).
و از حضرت عيسى بن مريم - على نبينا و عليه السلام - ماثور است كه:لايستقيم حب الدنيا و الاخره فى قلب مومن كما لايستقيم الماء والنار فى اناء واحد؛
دوستى دنيا و آخرت در قلب مؤ من جمع نمى شود همان طورى كه آب و آتش در يك ظرف جمع نمى شود.
سنائى خوب سروده است:
دين و دنيا نقيض يكديگرند
|
|
هر كجا دين بود درم نخرند
|
هر دو ز آنجا كه علم و فرهنگ است
|
|
در نگنجد از آنكه ره تنگست
|
رو به دين آر و بگذر از دينار
|
|
ز آنكه دينار هست فردا نار
|
دين ز دنيا هميشه آزرده است
|
|
كاب دنيا جمال دين برده است
|
بعضى از عرفا گفته اند كه مريض با آنكه طعام باعث حيات اوست، ميل نداشته، دل نيز در وقت ابتلاى به علت هوا و استيلاى مرض حب دنيا، رغبت به ذكر پروردگار با آنكه سبب حيات جاودانى اوست ندارد و چنانكه طعام هر چند لذيذ باشد در مذاق بيمار لذتبخش نيست، دل نيز چون آلوده به دنيا و مبتلا به مرض حب آن گرديد، از عبادت و بندگى خدا لذت نمى برد
.
تجسم دنيا در قيامت به صورت عجوزه
«منقول است كه در روز قيامت دنيا را به صورت عجوزه داراى موى سفيد و سياه با چشم كبود و دندانهاى از دهان بر آمده و روى زشت به عرصه محشر در آورند و برخلايق عرضه نمايند اين زن را مى شناسيد، اهل محشر از شناختن آن استعاذه
جويند و در معرفتش استنكاف ورزند، گويند اين آن دنيايى است كه بر سر آن يكديگر را به قتل مى رسانديد و به سبب آن رشته خويشى را مى بريديد و به جهت آن سينه ها را با ناخن حسد مى خستيد و براى آن كمر بغض و عداوت بر ضد يكديگر مى بستيد، بعد از آن، آن زن زشت صورت و آن مكاره كينه جو را در آتش مى اندازند، گويد يارب! تابعان و مطيعان من كجايند، از حضرت عزت ندارسد كه تابعان و پيروان او را نيز به او ملحق سازيد
. »
روايتى درباره حب دنيا
از گنجينه اسرار خداوندى حضرت رسالت پناهعليهالسلام
ماءخوذ است كه در روز عرض اكبر، جمعى را به ديوان عرض اكبر حاضر گردانند كه اعمال صالحه ايشان از غايت كثرت و گرانى مانند كوههاى «تهامه» باشد و با اين حال فرمان الهى به عذاب ايشان صادر شود. جمعى از حضار استفسار نمودند كه يا رسول الله! اين جماعت نمازگزاران باشند؟ آن حضرت، حاصل اين مضمون را فرمودند كه: «بلى روزه گرفته باشند و نماز را بر پاى داشته باشند و در پاره اى از طاعات شب لواى بندگى افراشته باشند، لكن چون امرى از امور دنيوى پيش مى آمده و ملك و مال روى داده در جلب آن خوددارى ننموده اند
».
حاصل معنا اينكه روى به دنيا آوردن، حسنات و عبادات را غربال نموده و آنها را از قيمت مى اندازد.
از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام
منقول است حديثى كه حاصل مضمون آن اين است، حضرت عيسى بن مريم - على نبينا و عليه السلام - را گذر بر دهى افتاد كه تيشه مرگ هستى ساكنانش را بر خاك هلاك افكنده بود، حضرت عيسى فرمودند:اما انهم لم يموتوا الابسخطه ؛
جز اين نيست كه آتش غضب الهى در كشت زار حيات اين جماعت افتاده و اگر متفرق، يعنى به موت متعارف هر يك جداگانه مى مردند، بايستى يكديگر را دفن كرده باشند.
جمعى از خواص آن حضرت كه ايشان را «حواريون» مى گفتند، استدعا كردند كه يا روح الله! از خدا بخواه كه اين قوم را جهت ما زنده فرمايد تا از اعمال و كردار خود، ما را اطلاع دهند تا اينكه ما از آن كارها اجتناب نماييم.
پس حضرت عيسىعليهالسلام
دعا نمودند، ندا رسيد اين مردگان را آواز كن، حضرت روح الله شب بر بلندى ايستاد و فرمود:يا اهل هذه القريه!
، يكى از ايشان جواب داد و عرضه داشت:لبيك يا روح الله و كلمته
، فرمود: «ويحكم! واى بر شما! اعمال شما چه بوده؟».
عرضه داشت: عبادت طاغوت مى كرديم و دنيا را دوست مى داشتيم، از عظمت و سخط پروردگار كم مى ترسيديم و آرزوهاى دور و دراز پيش مى گرفتيم، و با غفلت در لهو و لعب مى گذرانيديم.
حضرت عيسىعليهالسلام
فرمود: «دوستى شما با دنيا چگونه بود؟».
عرضه داشت: مانند دوستى كودك با مادر كه هر وقت به ما روى آور بود، فرحناك مى شديم و هر وقت كه از ما روى بر مى تافت، گريان و اندوهناك مى گرديديم.
حضرت عيسىعليهالسلام
سوال فرمودند: «عبادت طاغوت چگونه مى كرديد؟».
عرضه داشت: اطاعت اهل معاصى مى نموديم.
فرمود: «عاقبت كار شما چون شد؟».
عرضه داشت: شبى به عافيت اراده خواب نموديم و صبحگاه در هاويه بوديم.
فرمودند: «هاويه چيست؟».
عرضه داشت: «سجين».
فرمودند: «سجين چيست؟».
عرضه داشت: كوههايى از آتش كه تا روز قيامت بر ما افروخته مى شود.
آن حضرت فرمودند: «شما چه گفتيد و به شما چه گفتند؟».
فرضه داشت: ما گفتيم ما را به دنيا باز گردان تا در او زهد ورزيم، ولى جواب آمد كه شما دروغ مى گوييد.
حضرت فرمود: «ويحك! چطور شد از ميان قوم غير از تو با من متكلم نشد؟».
عرضه داشت: يا روح الله! لجامهاى آتشين بر دهن اين جماعت زده اند و سر آنها در دست ملائكه «غلاظ» و «شداد» است و من ميان ايشان بودم و از جمله ايشان نبودم ؛ چون عذاب نازل شد، مرا نيز با ايشان فرو گرفت و من در كنار جهنم به مويى آويخته ام، نمى دانم به جهنم خواهم افتاد يا از آن نجات خواهم يافت.
پس حضرت عيسىعليهالسلام
متوجه حواريين شده، فرمودند:يا اولياء الله! اكل الخبر اليابس بالملح الجريش والنوم على المزابل خير كثير مع عافيه الدنيا والاخره ؛
اى دوستان خدا! نان خشك با نمك درشت خوردن و در مزبله ها و جاى ريختن خاكروبه ها خوابيدن بسيار حال خوشى است هر گاه عافيت دنيا و آخرت حاصل باشد.
اى دل غافل! معانى اين حديث را دقت نما كه حضرت عيسىعليهالسلام
چه فرموده و حساب اين را نما كه اگر تمام ثروتهاى دنيا از آن تو باشد، و تمام مخلوقات جهان در تحت سيطره و فرمان تو قرار گيرند، و تمام خوشيها براى تو مهيا گردد، آخرالامر كارت به كجا منتهى مى شود.
آيا غير از اين است كه بايد با چه مشقت و سختى روح تو را از بدنت بيرون كنند و سپس بر چوبى تو را سوار كنند و به جانب زندان تاريك و ظلمانى قبر ببرند، آنجا چه كسى به فرياد تو مى رسد؛ آيا لشكر و قشون يا ملك و مال يا فرزندان و عيال يا عزت و جلال، ابدا، اينها همه باعث تاريكى آن زندان است ؛ اينها همه دشمنى كردند به شكل مور و عقرب و مار. دادرس و فريادرس آدمى، تنها عمل صالح است، روزه و نماز است، تلاوت قرآن است و امثال اينها، پيش از اينكه تو را بخواهند به آن خانه تاريك ببرند، چراغهايى تهيه نما، اسلحه هاى دفاع تهيه نما و الا جز خسران نتيجه اى نمى برى.
دو حكايت
الف - منقول است كه حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - بر مردى گذشت كه مى گريست و چون مراجعت نمود همچنان گريه مى كرد، آن حضرت عرض كرد: اى پروردگار! اين بنده تو از خوف تو مى گريد؟
خطاب رسيد:يا بن عمران! لو نزل دماغه مع دموع عينيه و رفع يديه حتى تسقطا لم اغفر له و هو يحب الدنيا؛
اگر (چندان بگريد كه) مغز سرش با اشك چشمانش فرو ريزد و اينقدر دستها را به دعا بر دارد كه ساقط شوند، او را نمى آمرزم، (زيرا) او در حالى كه دنيا را دوست دارد (گريه مى كند و خدا را مى خواند).
از اين اخبار استفاده مى شود كه اين دنيا ثمره اى جز زيان ندارد و از او فرزندى جز خسران اخروى متولد نمى گردد و لذاتش با هيچ طبعى سازگار و گوارا نمى شود.
ب - گويند شخصى از ارباب جاه و دولت و از صاحبان مال و ثروت، اسباب نشاط و عيش از براى او مهيا و آماده بود، روزى با خواص خود گفت اينكه مى گويند در دنيا هيچ دمى بى غمى و هيچ حالى بى حالى نمى باشد بلكه هر عشرتى، حسرتى با اوست، گفتارى است واهى و بى اصل. اگر خواهيد، كذب او را بر شما ثابت سازم.
فرمان داد جشنى در كمال تكلف ساختند و اهل خدمت به تهيه اسباب عيش و عشرت پرداختند، غلامان خوش لقا صف كشيدند و كنيزان مغنيه طناز با شعله خسرو آواز به آتشكارى دايره آن جمع بر سر زانوى دلبرى نشستند، مطربان با نغمه هاى دلنشين در آنجا جمع شدند و رقاصه ها آن بساط را به نشاط آوردند، صداى دف و نى، فضا را احاطه كرده و صداى تار و تنبور، هوش از سر برده، اجمالا تمام اسباب عيش فراهم بود.
فرمان داد تا درها را بسته و منع كرد كسى وارد آن بزم گردد و از امور ملكى هر قسم كارى اگر چه لازم باشد عرض ننمايند، مبادا از شنيدن مكروهى، خاطرها آزرده و ملول گردد.
القصه، چون مجلس از همه لحاظ كامل و آماده شد، مشغول لهو و لعب گرديد، اتفاقا كنيزى از كنيزان خاص كه نازل منزله روحش بود، انار ميل كرده خواست دانه چند تناول كند، دست اجل گلويش فشرده، دانه هاى انار در حلقش مانده، هر چند سعى كرد كه آن دانه ها را پايين يا بالا برد، نتوانست، فورا افتاد و جان تسليم نمود، امير، جامه خود را چاك زده و خاك مصيبت به سر كرده، سورى چنان به شورى چنين مبدل گرديد.
گويند آن كنيز را سه روز دفن نكرده به چشم حسرت در رويش مى نگريست و بر بالين مرده آن، شمع صفت مى سوخت و مى گريست تا اينكه دانست كه اين سراى فانى نه جاى عيش و كامرانى است.
صائب خوب سروده است:
خلاصه، دنيا جاى محنت و اندوه است نه سراى راحت، دنبال هر خنده، گريه اى و عقب هر سرور و خرمى، خون گريستنى و بعد از هر سود، زيانى است
.
بلا نتيجه بود عيشهاى نوشين را
|
|
نسب بخنده رسد گريه هاى خونين را
|
ز غفلت تو جهان گشته جاى آسايش
|
|
نموده خواب گران نرم سنگ بالين را
|
مثال آدم غافل
«شيخ صدوق» از بعضى حكما تمثيلى نقل نموده كه حاصلش اين است: حال آدم غافل كه ياد مرگ را از خاطر محو كرده و روى دل به تحصيل شهوات نفس آورده، چه شبيه است به حال شخصى كه طناب بر كمروى بسته در چاهى آويخته و در قعر آن چاه اژده هايى دهان به قصد فرو بردن آن گشوده و در كنار آن چاه دو موش سفيد و سياه پيوسته به بريدن آن طناب مشغول و قدرى عسل بر ديوار آن چاه ريخته و به خاك و گل آن آميخته باشد و زنبور بسيارى بر آن جمع شد باشد، آن شخص چون به زير نگاه كند، اژدهايى چنان بيند كه دهان براى بلعيدن او باز نموده و چون به بالا نگاه نمايد، آن دو موش را بيند كه لحظه اى از بريدن آن طناب باز نمى ايستند و با وجود اين، جميع حواسش متوجه آن عسل خاك آلوده گشته به دفع آن زنبوران پردازد تا مگر كامى از آن شيرين سازد. چاه عبارت از دنيا و آن طناب، عمر است و اژدهاى دهن گشوده مرگ است و آن دو موش سياه و سفيد، شب و روزند كه پيوسته در قطع رشته عمرند و آن عسل خاك آلوده، لذات دنيوى است كه آلوده انواع كدورت و آلام است و آن زنبوران ابناى زمان و افراد آنند كه دايم بر سر آن لذت ازدحام نموده و درهم مى جوشند و صداى زنبور آسا مى كنند و مى نالند و مى خروشند و تاكسى انگشتى از آن شهد بر لب برساند و به سر انگشت نيش گزندگى هزار گونه زهر الم به كام دلش مى چشانند
.
بسكه بى مهرى ايام گزيده است مرا
|
|
شش جهت خانه زنبور بود در نظرم
|
اى جاهل مغرور! و اى كودك مزاج! به شيرينى اين عالم پر شر و شور و زندگانى دو روزه مغرور مشو و با ريسمان پوسيده عمرت به چاه «امل» دور و دراز مرو كه عنقريب اين ريسمان، بريده و آن اژدهاى آدم خوار تو را مى بلعد همچنانكه به چشم خود مى بينى بالاتر و پايين تر از تو (غنى و فقير) همه دچار اين اژدهاى مرگ شده اند، اگر آدمى به چشم نمى ديد و احتمال مى داد كه شايد درست باشد، باز لازم بود كه دلسرد شود از اين دنياى دلفريب و علايق او را سست بگيرد چه رسد به اينكه هر روز ببيند كه برادران و خواهران يكى بعد از ديگرى چشم از اين جهان بسته و رو به آخرت و مملكت جاودانى مى گذارند، ابلهى است اگر انسان عبرت نگيرد از اين عبرت سرا و از خواب غفلت بيدار نگردد:
چند نكته
اول: يكى از حكما، دنيا را به عالم خواب تشبيه نموده كه آدمى در آن حال هر چه از خوشى و ناخوشى مى بيند و خيال مى كند كه آنها حقيقت دارند همين كه بيدار شد اثرى از آنها نمى بيند. اين دنيا نيز همين طور است ؛ همچنانكه روايت شده:الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا؛
همه مردم در خوابند، وقتى مردند، مى دانند و هوشيار مى گردند (كه تخت و تاج و ملك مال همه بى اثر و از آنها سودى نمى برند).
دوم: منقول است پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
بر روى حصيرى خوابيده بود و پهلوى مباركش نقش حصير گرفته بود، عمر گفت: يا نبى الله! چه شود اگر بر فرش از اين نرمتر خوابى؟»: سرور كاينات فرمودند:
مالى و للدنيا ما مثلى و مثل الدنيا الا كراكب سار فى يوم صائف فاستظل تحت شجره ساعه من نهار ثم راح و تركها؛
مرا با دنيا چه كار! مثل دنيا نيست مگر مانند سوارى كه در روز گرمى به راه رود و ساعتى در سايه درختى توقف كند، و بعد از آن به راه خود رود و آن درخت را واگذارد.
حاصل اينكه آدمى مسافرى است كه از ديار نيستى به اين دنيا مى آيد و به شهرستان عالم جاودانى مى رود و اين دنيا به مثابه درختى است كه بر سر راه واقع شده، در آن مقدار كوتاهى توقف مى كند و روانه مقصد مى شود، و همچنانكه آدمى نبايد در بين راه منزب كند و آنجا را براى خود محل و ماءوى قرار دهد، همچنين نبايد انسان اين قدر علاقه جاودانه بگستراند؛ زيرا عاقل و دانا فكر مى كند جايى كه مردم هر دو احتمال كوچ كردن در آن مى دهند رحل اقامت انداختن و متوجه مقصد نشدن و مملكت باقى را فراموش كردن از طريقه عقل و دانش بيرون است.
بعضى دنيا را به «سايه» تمثيل كرده اند كه در واقع متحرك و روان است و در نظر ساكن مى نمايد:
احلام نوم او كظل زائل
|
|
ان اللبيب بمثلها لا يخدع
|
يا اهل لذات الدنيا لا بقاء لها
|
|
ان اغترارا بظل زائل حمق
|
«اى كسانى كه اهل لذات دنياييد! بقايى براى لذتهاى آن نيست، همانا گول خوردن سايه اى كه (به حسب ظاهر ساكن، اما در واقع متحرك است و حركتش با چشم ظاهرى ديده نمى شود و با چشم باطن ديده مى شود و دنيا هم مانند سايه است و بقايى براى آن نيست به حسب ظاهر بقا دارد، اما كسى واقع بين است مى داند كه بقايى ندارد و دل بستن به دنيايى كه بقا ندارد و از بين رفتنى باشد از حماقت خواهد بود از بين رفتنى باشد از حماقت خواهد بود) از بين رفتنى است، حماقت است».
خوشا! به حال افرادى كه درر اخبار و آثار را گوشواره گوش نموده و از مال و منال و لذت دنيا به قدر ضرورت و احتياج اكتفا نموده و از اندوختن مال دنيا و زيادتى ها هر چند حلال باشد، بگريزد.
سوم: روايت شده است كه شخصى از حضرت امير المومنينعليهالسلام
استدعاى توصيف دنيا را كرد. آن حضرت فرمودند:ما اصف لك من دار من صح فيها اءمن و من سقم فيها ندم و من افتقر فيها خزن و من استغنى فيها فتن، فى حلالها الحساب فى حرامها العقاب ؛
چگونه وصف كنم خانه اى را كه هر كه در او تندرست است، ايمن (غافل) است و كسى كه در او بيمار شد، پشيمان شد (كه چرا ايام صحت را غنيمت ندانستم) و كسى كه در او محتاج گرديد، غمناك و دلتنگ شد و كسى كه در او مالدار گشت، به فتنه و بلا افتاد، در حلالش حساب است و در حرامش عذاب.
در جاى ديگر خطاب به دنيا خطاب به دنيا فرمودند:يا دنيا! اليك عنى اءبى تعرضت ام الى تشوقت لا حان حينك هيهات غرى غيرى لا حاجه لى فيك قد طلقتك ثلاثا لا رجعه فيها فعيشك قصير و خطرك يسير و املك حقير. آه! من قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد؛
اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو، آيا متعرض احوال من شده اى كه مرا فريب دهى يا مشتاق من گرديده اى كه مرا به دام خواهش خود افكنى؟ وقت تو نزديك نشده كه اين كار كنى، از من دور شو و ديگرى را فريب ده كه مرا در تو حاجتى نيست، البته سه طلاقت داده ام كه ديگر مجال رجوع نباشد؛ زيرا مدت عيش تو كوتاه است و قدر و قيمت تو اندك و آرزوى تو حقير. آه! از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و سختى ورود.
اى دل غافل! و اى فرو رفته در شهوات و لذات دنيا، پرده از جلو بردار و ببين على بن ابى طالبعليهالسلام
چه مى گويد، تدبر كن در كلمات عميق و پر معناى آن، در اشارت اين عبارت تاءملى فرما و ببين اگر دنيا قدر ذره اى ارزش و وفا داشت، عقل كل، چرا از آن روى تافته و آن را از خود دور مى نمايد.
مثل دنيا و اهل آن، مثل آن زن زشت رويى است كه به حباله نكاح نابينايى در آمده بود و به شيوه هاى دلبرانه و نازهاى معشوقانه اظهار حسن و جمال خود مى نمود، خود را تشبيه به گوهر رخشان مى نمود و رخساره خود را چون گل جلوه مى داد و مى گفت: اى شوهر عزيز! اگر ديدگانت سالم بود، طاقت ديدن مرا نداشتى و مرغ روحت از بدن پرواز مى نمود. شوهر نابينا گفت: اى زن! اگر اينها درست مى بود، هر آيينه بينايان دست خواهش از تو را براى اين عاجز نابينا نمى گذاشتند.
واقعا اگر دنيا هم اين ارزش و حسن و جمال را دارا بود، اهل بصيرت چشم رغبت از آن نمى پوشيدند، و آن را واگذار به دست جمعى بلهوس نمى كردند كه در محبتش دل از دست داده و چشم بصيرتشان از بخار خيالات فاسده، آب سياه غفلت آورده و كور شده اند.
چهارم: روايت شده از حضرت عيسى بن مريم - على نبينا و عليه السلام - دنيا را به صورت عجوزه اى ديدند كه دندانهايش ريخته و به زينتى آراسته، از وى سوال فرمود كه: چند شوهر كرده اى؟
گفت: به شمار نتوانم آورد.
فرمود: همه شوهران تو مردند يا تو را طلاق دادند؟
گفت: همه را كشتم.
حضرت عيسىعليهالسلام
فرمودند:بوسا لازواجك الباقين كيف لا يعتبرون باءزواجك الماضين كيف تهلكينهم واحدا واحدا ولا يكونون منك على حذر؛
بدا به حال شوهران باقى تو! چگونه عبرت نمى گيرند از شوهران گذشته تو كه چگونه يك يك ايشان را هلاك ساختى و از تو حذر نمى كنند.
پنجم: در بعضى از كتب معتبره مذكور است روايتى كه حاصل مضمونش اين است كه وقتى حضرت داوود پيغمبر - على نبينا و عيه السلام - را گذر بر كوهى افتاد كه مسكن حضرت «حزقيل» بود چون با يكديگر ملاقت نمودند، حضرت داوودعليهالسلام
پرسيد كه: يا حزقيل! هرگز قصد گناهى كرده اى؟
جواب داد: نكرده ام.
سوال نمود از عبادتى كه مى نمايى هرگز عجب و غرورى به خاطرت راه يافته؟
گفت: نه.
باز سوال نمود: هرگز به دنيا ميل كرده اى؟
حزقيل گفت: آرى، گاه واقع شده است.
حضرت داوودعليهالسلام
فرمود:فماذا تصنع اذاكان ذلك ؛
چه كار مى كنى زمانى كه ميل به دنيا دارى؟.
گفت: به اين شعب (دره) مى روم و از آنچه در آنجاست، عبرت مى گيرم.
داوودعليهالسلام
به آن موضع آمد، تختى ديد از آهن نهاده و كاسه سرى و استخوان پوسيده چند بر آن افتاده و لوحى از آهن تعبيه گشته و خطى بر آن نوشته كه من فلانم، هزار سال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا نهادم و هزار دختر را ازاله بكارت نمودم، عاقبت خاك جامه خوابم شد و سنگ بالينم گرديد و با كرم ها و مارها همسايه و قرين گشتم، پس هر كه مرا بيند بايد كه دل به دنيا نبندد و پا در دام غورش نگذارد
.
پس اى مغرور دنياى فانى! گاهى بر قبر عزيزان رفته و گذرى كن و بر لوح مزارشان اعتبارى افكن، و از هر قبر و بدن پوسيده سرنوشت خود را ديده و مطالعه نما اين دفتر گورستان را، و ببين چه كلماتى در آن خوابيده، بزرگ و كوچك، زن و مرد، فقير و غنى، عرب و عجم، تمام آرزوهاى دور و دراز به گور برده و در زير خاك پژمرده و زبان حال همگى اين است كه:... رب ارجعون لعلى اءعمل صلحا فيما تركت... ؛
«بارالها! مرا به دنيا برگردان تا شايد به تدارك گذشته، عمل صالح انجام دهم».
خود را به جاى آنها فرض نما كه دوباره به دنيا رجعت كرده اى و مى خواهى عمل صالح به جاى آورى، آيا اين طور كه مى روى، مى خواهى به مقصد برسى؟... فاعتبروا ياءولى الاءبصر؛
«اى هوشياران عالم! عبرت بگيريد».
شاعر، خوب سروده است:
دلا يك دم از خواب بيدار شو
|
|
ز سرمستى كبر هوشيار شو
|
به عبرت نگه كن سوى رفتگان
|
|
كه فردا شوى عبرت ديگران
|
بزرگى كه سودى به گردون سرش
|
|
نگه كن كه چون خاك شد پيكرش
|
ز آغوش هم خوابه شوخ و شنگ
|
|
كشيده است گورش در آغوش تنگ
|
گرفتم خبر از جم و جام او
|
|
كه شد تلخ آخر از آن كام او
|
سكندر كه صد سال عالم گرفت
|
|
چسان مرگش آخر به يك دم گرفت
|
كجا رفت بهرام و كورش كجاست
|
|
به صحرا نظر كن كه گورش كجاست
|
كجا رفت پروين آئين او
|
|
كجا رفت اين عيش شيرين او
|
چه شد شوكت و شاءن افراسياب
|
|
نشان زو ندارد جهان خراب
|
چه شد زال زر آن يل شيرگير
|
|
چسان كرد زال سپهرش اسير
|
تهمتن كه كردى از او شير دم
|
|
پلنگ اجل چون دريدش زهم
|
گر آمد برون سخن از چاه و بند
|
|
اجل باز در چاه گورش فكند
|
ز دور زمان نگذرد اندكى
|
|
كه خواهى تو هم بود از ايشان يكى
|
شاعر ديگر چنين سروده:
دنيا چه كرى كند مشوش بودن
|
|
از بهر دو روز عمر ناخوش بودن
|
ماهيچ و جهان هيچ وغم وشادى هيچ
|
|
خوش نيست براى هيچ ناخوش بودن
|
قسم چهارم: اقسام حب دنيا
در ذكر و بيان هر يك از طرق و شعب حب دنيا و بيان اصول و فروغ آن به طور تفصيل:
دانسته باش اى خوش نشين خرابه اين جهان! كه محبت دنيا مانند درخت محكم و نخل بزرگى است كه جلوگيرى از رشد نهالهاى مثمره مى نمايد؛ علاوه بر اينكه خود ميوه نمى دهد و سودى به باغبان نمى رساند، وجودش مضر است و اگر او را قطع نكند، بيچاره مى گردد؛ زيرا كندن آن درخت عظيم و بى ثمر باعث مى شود كه ساير درختان نيز به ثمر نشسته و باغبان بتواند استفاده كند.
آدمى نيز مانند باغبانى است كه داراى نهالهايى چون صدق، صفا، مروت، عفت، جود، كرم، شجاعت، بندگى و ساير صفات كمال مى باشد، اما اگر هر آينه درخت عظيم و بى ثمر «حب دنيا» رشد نمود و بزرگ گرديد، آدمى را بيچاره كرده و او را تهيدست از صفات حسنه مى نمايد و اگر آن را تا آخر عمر بگذارد و ريشه كن ننمايد، او را هلاك نموده و به عقوبت اخروى دچار مى كند.
و از جمله «شهوات» و آرزوهاى نفسانى كه به منزله ريشه آن درختند و در اكثر طبايع جا گرفته اند هفت گونه اند: اول: شهوت جاه و جلال. دوم: ملك و مال. سوم: عمارت و زرنگارى بنا. چهارم: مباشرت زنان. پنجم: شهوت اطعمه و اشربه ششم: البسته و زينتهاى فاخره. هفتم: مجالست با نابخردان.
و از جمله صفات ذميمه كه به منزله شاخه هاى آن درختند، هفت صفت است كه از ريشه هاى شهوات مذكوره آب چمن و باغ «دل» گرديده ؛ اول: صفت تكبر. دوم: ريا و سمعه. سوم: حقد و حسد. چهارم: حرص و طمع. پنجم: بخل. ششم: ظلم. هفتم: خشم و تندخويى.
و بر آدم عاقل لازم است اگر در سرزمين دل او يك چنين درختى، ريشه دوانده و بزرگ گرديده آن را از بيخ كنده و خويشتن را از ضرر آن نجات داده كه از هلاكت ابدى مصون گردد.
و اما قطع آن چهارده اصل و فرع ؛ يعنى هفت «شهوت» و هفت «صفت»، محتاج به بيان چهارده نوع سخن است كه هر يك در بريدن ريشه و شاخه به منزله «تيشه» مى باشد، بنابراين، مباحث اين كتاب را به چهارده موعظه كه به منزله «تيشه» است، تقسيم نموده و اميدواريم كه موثر گردد «بتوفيق الله تعالى».