موعظه چهارم: دنيا مسافر خانه اى بيش نيست
اى خوش نشين اين خرابه پرشور! و اى خفته در خرابه پر مار و مور! يكدم به حال خود آى و از خواب غفلت بيدار شو و از مستى شهوت اين زندگانى بى ارزش و دو روزه دنيا هوشيار شو و ببين كه اين دنيا مانند «پلى» است شكسته كه نبايد در آن اقامت نمود و مانند مسافرخانه اى است كه نبايد بيش از چند روزى در آن سكونت كرد، دزدگاهى است كه پيوسته بايد از آن در حذر بود، كاروانسرايى است كه هر كس وارد آن مى شود، پس از چندى خواهد رفت، انديشه نما و ببين اين خانه اى كه در تحت تصرف تو است، از چه كسى به تو رسيده و تو به چه كسى مى سپارى.
خداى تعالى فرموده:كم تركوا من جنت وعيون وزروع و مقام كريم و نعمه كانوا فيها فكهين كذالك و اورثنها قوماء اخرين
؛
«چه بسيار در دنيا باغ و بستان و باغچه ها و كشت و زرع و منزلهاى عالى را رها كردند (و رفتند) و ناز و نعمت و افرى كه در آن غرق بودند (مرگ آمد) و از همه چشم پوشيدند و ما آن ناز و نعمت را از قوم گذشته، ارث به قوم ديگر داديم».
نكته ها
الف - مشهور است كه «ابراهيم بن ادهم» روزى در ايام سلطنت بر دربار دولت خود نشسته بود و درباريان او از هر طرف صف بسته كه درويش عاقبت انديشى آمده صفوف خلايق را در هم شكافت و از شكوه شاهنشاهى انديشه نكرده به جانب دولت سراى ابراهيم شتافت، حاجبان و سرهنگان پيش دويدند و به قصد آزار آن بيچاره چوبها كشيدند. درويش گفت: چرا مرا مى زنيد و اين مسكين ناتوان را چرا آزار مى دهيد؟
گفتند: چه گناه از اين بالاتر است كه سرزده به خانه پادشاهان مى روى؟ درويش گفت: من مسافرم و اين منزل كاروانسرايى است، بگذاريد يك لحظه در او بياسايم و به راه خود روم. گفتند: اين سخن چرا بر زبان آوردى و سجده گاه سران روزگار را چراكاروانسرا گفتى؟
درويش پرسيد كه: پيش از اين پادشاه چه كسى در اين منزل ساكن بود؟ گفتند: پدرش. گفت: پيش از پدرش كه بود؟ گفتند: پدر پدرش. گفت: پيش از ايشان كيان بودند؟ گفتند: آبا و اجداد ايشان. درويش گفت: پس من غلط نگفته باشم و اين موضع را بى موقع كاروانسرا نخوانده باشم، چه خانه اى كه هر دو روز كسى در آن نزول نمايد و چون او كوچ كند، ديگرى به جاى او فرود آيد و اين آمد و رفت در آن متداول باشد، كاروانسرايى بيش نخواهد بود
.
ب - از حضرت مولاى متقيان اميرمؤ منانعليهالسلام
ماثور است كه خداوند تبارك و تعالى را فرشته اى است كه هر روز خطاب به خلايق نموده ندا مى كند:لدواللموت واجمعوا للفناء وابنوالخراب ؛
بزاييد براى مرگ و مال و اسباب جمع نماييد براى فنا و نابودى و ساختمان كنيد براى خرابى.
ج - مشهور است كه يكى از ملوك عجم عمارتى در كمال خوبى و زيبايى بنا نمود و در و ديوارش را پر از نقش و نگار نمود، چون به اتمام رسيد، فرشهاى ملوكانه گسترد و اسباب عيش و طرب آماده كرد، اركان دولت را خواست و جشنى را در غايت تكلف آراست، چون اهل مجلس همه حاضر گرديدند و تهنيت و مبارك باد گفتند، پادشاه فرمود: امروز هزار بدره زر تعلق به آن دارد كه بتواند عيبى در اين عمارت بيند و اغماض نكرده بگويد.
هر چند آن جماعت نظر به هر سو انداختند عيبى را نيافتند، ناگاه درويشى از در درآمد و لحظه اى بر بدايع آن نقوش نگريست و به سوز و زارى بگريست و گفت: اين عمارت دو عيب بزرگ دارد، اين سخن به پادشاه رسانيدند، درويش را طلب نموده از آن دو عيب سوال فرمود. درويش گفت: عيب اول اينكه اين عمارت عاقبت خراب خواهد شد و عيب دوم اينكه صاحبش خواهد مرد.
گويند آن پادشاه از اين سخن متاثر شد و دست از تخت و تاج كشيده و پادشاه مملكت عالم تجريد گرديد:
از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
منقول است كه فرمود:لا تخالفوا على الله فى امره ؛
مخالفت نكنيد با خداوند در امر او و در آنچه مقرر فرموده، طريق معارضه مپيماييد.
حضار از مخالفت امر خداوند سوال نمودند. آن حضرت فرمودند:خانه دنيا كه خداوند خرابى آن را مقدر نموده، شما در تعمير آن سعى مى نماييد و سر منزلى كه بناى آن را به ويرانى نهاده، شما در آبادى آن كوشش مى كنيد.
د - مخفى نماند كه مراد از اكتفا به قدر احتياج كه از اخبار استفاده مى شود، اين نيست كه از غايت تنگى مكان، اهل و عيال او در تعب و مشقت باشند و خود را در نظر اهل روزگار ذليل و خوار گرداند؛ زيرا در شريعت اسلام علاوه بر اينكه از ساختن منع نشده، بلكه از بعضى اخبار استفاده مى شود و صريح است بر اينكه توسعه در منزل ممدوح است مانند خبرى كه از حضرت صادقعليهالسلام
روايت شده است كه فرمودند:من السعاده سعه المنزل ؛
از سعادت آدمى وسعت منزل است.
و نيز از ابى جعفر منقول است كه:من شقاءالعيش ضيق المنزل ؛
از بدبختيهاى آدمى تنگى منزل است.
و نيز از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
نقل شده كه مردى از انصار خدمت آن حضرت شكايت كرد كه خانه هايى اطراف مرا گرفته اند؛ يعنى خانه من تنگ است و اطراف آن همه خانه هاى مردم است و آن را نمى توان توسعه داد. حضرت فرمودند: چندانكه توانى آواز خود بلند كنى و از خداى تعالى بخواه كه خانه تو را براى تو وسيع گرداند
.
پس آنچه كه مذموم است، اين است كه آدمى از زى و شاءن خود تجاوز كند، اطاقهاى متعدد بسازد، نقش و نگار دهد، بايد هر شخص به اندازه شخصيت خود دارا باشد كه اگر آن مقدار را دارا نباشد، در عذاب است نه مثل مردمان امروزه كه قادر هستند چندين خانوار را اداره كنند، ولى مرتب ساختمان مى سازند و آنها را اجاره مى دهند.
ه - اجمالا آنچه از قدر احتياج بگذرد «اسراف» و مذموم است و اخبار بسيار در مذمت آن وارد گرديده، از آن جمله از سيد دو سرا خاتم انبياءصلىاللهعليهوآله
روايت شده است كه در «خطبه الوداع» اين مضمون را فرمودند: «هر كه به ريا و سمعه خانه اى بنا كند، روز قيامت آن خانه را تا زمين هفتم بردارند و طوق آتشين كرده در گردنش اندازند و همچنان در دوزخ اندازند».
پرسيدند كه ريا و سمعه چگونه باشد؟ آن حضرت فرمودند: «پيش از آنكه به كار آيد، بر ديگران مباهات كند
».
نيز روايت شده است كه آن حضرت عمارت بلندى را ديد از آن سوال فرمودند. به عرض رسانيدند كه از فلان انصارى است، وقتى آن انصارى خدمت آن جناب آمد، حضرت روى مبارك از او برگردانيدند، آن مرد به اصحاب از آن معنا شكايت كرد، گفتند: آن حضرت قبه و عمارت تو را ديدند و آن باعث آزردگى و رنجش حضرت گرديده.
آن مرد بنارا شكافته با زمين هموار كرد؛ چون اين خبر به آن سرور رسيد، فرمودند:اما ان كل بناء وبال على صاحبها الا ما لابد منه ؛
بدانيد و آگاه باشيد! هر بنا و عمارتى وزر و وبال است بر صاحب خود، مگر بنايى كه چاره اى از آن نيست و به قدر احتياج است.
روايات بر اين مضمون بسيار است، طالبين به كتب مفصله رجوع نمايند.
و - در تاريخ مذكور است روزى بهلول نزد هارون الرشيد رفت، هارون در عمارتى نوساز نشسته بود، چون بهلول وارد گرديد، هارون التماس كرد كه چيزى بر ديوار آن عمارت بنويسد.
بهلول نوشت:رفعت الطين و وضعت الدين، رفعت الجص ووضعت النص، فان كان من مالك فقد اسرفت و الله لا يحب المسرفين و ان كان من مال غيرك فقد ظلمت و الله لا يحب الظالمين ؛
اى هارون! بالا بردى گل را و دين را فروگذاشتى، گچ را بالا بردى و نص را زمين گذاشتى، پس اگر اين عمارت از مال خودت است، اسراف كرده اى و خدا اسراف كنندگان را دوست نمى دارد و اگر از مال ديگران ساخته اى، پس به تحقيق ظلم نمودى و خداوند ظالمان را دوست نمى دارد.
اى بسا اشخاصى كه عمارتهاى بسيار زيبا و قيمتى بنا كرده اند و تمام شده يا ناتمام براى ديگران گذاشته و خود حسرتش را به گور برده اند، چه نقش و نگارهايى را كرده اند و خود موفق به ديدن هم نگرديده، مانند «شداد بن عاد» كه باغى را ساخت و ماه ها و سال ها در اتمام آن با رنج فراوان سعى وكوشش نمود و آخرالامر در آرزوى ديدن آن جان ناپاك را به حسرت سپرد.
ز - علماى تاريخ در كتابهايشان و مفسرين در ذيل تفسير آيهالم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلهافى البلد؛
«آيانديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ و با آن شهر (ارم) با عظمت، همان شهرى كه نظيرش دربلاد آفريد نشده بود».
به تقريب تفسير «ارم» و ذكر اقوال مختلف در آن، هر يك قصه مذكوره را به نحوى ذكر نموده اند و خلاصه اقوال اين است كه به قول بعض «ارم» در آيه مذكوره نام شهرى است كه «شداد بن عاد» آن را بنا نموده. «عاد» را دو پسر بود، يكى «شداد» و ديگرى «شديد»، هر دو پادشاه صاحب تخت و تاج بودند، چون شديد از دنيا رخت بربست، تخت و سلطنت جميع ممالك به شداد رسيد و پادشاه مستقلى گرديد و تمام ملوك روزگار و گردنكشان با اقتدار سر بر آستان انقيادش نهادند.
گفته اند «جالوت» با آن همه عظمت و جبروت يكى از سپسالان وى بود، بنابراين آتش كبر و غرور در او (شداد) مشتعل گرديد، ادعاى الوهيت كرد، خداوند تبارك و تعالى پيغمبرى را فرستاده تا او را هدايت فرمايد.
اجمالا اينكه دعوت او را نپذيرفته و آتش نخوت و غرورش به واسطه رشحات مواعظ و وعده بهشت و حور و قصور خاموش نگرديده، بلكه چون وصف بهشت را شنيد، گفت: من احتياج به آن ندارم، خود بهشتى بسازم كه احدى مانند او را نديده باشد. پس اطرافيان خود را فرمود كه محلى كه قابل بنايى چنين باشد پيدا كنند.
آنان در تفحص به هر سو شتافتند و مكان خوش آب و هوايى در نواحى شام يافتند، پس از آن صد امير از امراى خود را فرمود كه هر يك هزار مرد حاضر كردند و استادان هنرور از هر شهر و ديار و كشور آوردند، ملوك هند و روم و شهرياران هر مرز و بوم را فرمان داد كه از سيم و زر و در و گهر آنچه در ديارشان يافت مى شود ارسال كنند، آنگاه شروع در بنا كرده، خشتى از طلا و خشتى از نقره به كار بردند و در ميان آن خشتها و خلل و فرج آنها، در و جواهر نصب نمودند.
آورده اند كه هر روزى چهار هزار شتر بار سيم و زر و در و گوهر به كار مى رفت، سرا و بوستانى ساخته بودند كه داراى هزار طبقه و ديوارها و سقفهاى آن همه از خشت سيمين و زرين بر دور آن هزار غرفه و هزار رواق و ايوان بود و تمام ديوارهاى آن به در، لعل، فيروزه، زبرجد و غير آن مرصع گشته و در پيش هر يك از غرفه ها درختان طلا و نقره برافراشته و برگهاى آن از زبرجد سبز سامته و به جاى بار ميوه، مرواريد از آن آويخته و بر زمين آن مشك و زعفران و عنبر ريخته و مابين هر دو درخت سيمين و زرين، درخت ميوه كاشته بودند كه آن از براى تفرج كردن باشد و اين از براى خوردن.
القصه بعد از سيصد يا پانصد سال چون به اتمام رسيد، آن را «گلستان ارم» نام كردند و شداد را خبر دادند، با كوكبه و عظمت هر چه تمامتر از سرير سلطنت خود با خيل و حشم به شوق ديدن گلستان ارم نهضت نمود، چون يك روز راه مانده تا به آنجا رسند، حضرت رب العالمين و جبار السموات والارضين صيحه اى از آسمان بر ايشان فرستاد و غبار وجود آن قوم را به باد فنا داد.
بعضى از مورخين كيفيت هلاك آن ناپاك را بدين گونه ذكر نموده اند كه چون شداد نزديك «ارم» رسيد، دويست هزار غلام كه از دمشق با خود برده بود، ايشان را چهاردسته و فرقه ساخته، در چهار ميدان كه در خارج گلستان ارم ساخته نگهداشتند، خود با خواص خود سواره متوجه گرديد، چون اسب او خواست كه قدم به درون نهد، شخصى بانگ عظيم بر شداد زد چنانكه بر خود لرزيد، چون نظر كرد شخصى در كمال هيبت ديد، گفت: تو كيستى؟
گفت: من ملك الموتم.
شداد گفت: اينجا به چه كار آمده اى؟
گفت: آمده ام كه جان پليد تو را قبض كنم.
گفت: مرا چندان مهلت ده كه به بهشت خود داخل شوم.
حضرت ملك الموت فرمود: فرمان از حق تعالى است.
شداد از ترس خواست كه از اسب فرود آيد، يك پاى در ركاب و پاى ديگر مى خواست بر زمين نهد كه قابض ارواح جان ناپاك آن شقى را قبض نموده، همانجا بر زمين افتاد و صاعقه اى پيدا شد او و غلامانش را كه در ميدانها واداشته بود، همگى را سوزاند و بادى برخاست خاكستر ايشان را در عالم پراكنده ساخت و آن گلستان به فرمان حضرت حق از نظر خلايق پنهان گرديد
.
اى دل غافل نژاد و اى مجدد مرام شداد! از اين قصه عبرت گير و دنيايى به مصداق حديث:الدنيا سجن المومن وجنه الكافر؛
دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است را براى خود بهشت قرار نده، عمر عزيز را در اين دنيا به لهو و لعب و ساختن عمارات عاليه صرف مكن. هر چه كوشش نمايى و هر چه دولت جمع كنى و هرچه زحمت كشى، نمى توانى و قادر نيستى بر اينكه عكس گلستان شداد را بردارى، پس ببين با آن همه عظمت، عاقبتش به كجا كشيد، تو هم آيه... فاذا جاء اجلهم لايستاخرون ساعه ولايستقدمون ؛
«وقتى كه اجل آنها رسيد، ديگر يك لحظه مقدم و موخر نخواهد شد» را بخوان و از شداد شدن بپرهيز كه اين خانه هاى دنيا جز وزر و وبال نيستند.
همچنانكه در كتب معتبره حكايت خانه خريدن «شريح» و منع حضرت اميرالمومنين مذكور است
پس مقدارى تدبر نما و به فكر آى كه:تفكر ساعه خير من عباده سنه
وقتى تفكر در اوضاع دگرگونيهاى عالم نمودى، مى بينى كه بايد آن اندازه بساط را افكند كه در وقت زوال آفتاب عمر و غروب آن توانى برچيد.
همچنانكه در بعضى از روايات دارد كه حضرت نوح - على نبينا و عليه السلام - دو هزار و پانصد سال عمر نمود و براى خود خانه اى نساخت و هر صباح با خود مى گفت به شب نخواهم رسيد و هر شب انديشه مى كرد كه زندگانيم به صباح نخواهد كشيد
.
پس آدمى نبايد اين قدر در فكر دنيا و عمارت آن باشد، اقلا به قدر عمارت دنيا به فكر عمارت آخرت بايد باشد و تدبر كند كه عاقبت به كجا و به چه عذابهايى مبتلا خواهد گرديد.