پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 19304
دانلود: 5275

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19304 / دانلود: 5275
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


موعظه پنجم: مباشرت با زنان

 مخفى نماند كه شهوت مباشرت با زنان، آتش سوزانى است كه اگر آدمى آن را به قانون شرع انور مشتعل نكرداند و به خار و خس هوا و هوس اشتعال يابد، خرمن ايمان را در هم سوزد، اما اگر با قانون اسلام او را توام گردانيد، چراغى است فروزان كه خانه دين را روشن مى گرداند، بى سعادت كسى كه خلع ربقه انقياد شريعت نموده و چشم بصيرت از فضيلت تزويج پوشيده، كوركورانه خود را در منجلاب فجور اندازد و نفس حيوانى را در هموار بدبختى و شقاوت بتازد.

از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ منقول است كه فرمود: در شب معراج جمعى را ديدم كه پاره اى گوشت پخته پاكيزه و پاره اى گوشت خام مردار را در پيش ايشان نهاده بودند و آنها گوشت پاكيزه پخته را گذاشته و گوشت خام پليد را مى خوردند، حقيقت آن را از جبرئيلعليه‌السلام سوال نمودم فرمود: اين جماعت مردانى هستند كه زنان حلال و پاكيزه خود را ترك كرده، مرتكب زنا مى شوند و زنانى هستند كه شوهران پاكيزه خود را گذاشته، به مردان اجنبى ميل مى كنند(۱۴۳) .

آيا حيف نباشد كه عاقل صاحب تميز از طيبات موائد خوان شريعت دست بر دارد و به اكل ميته خبيثات رغبت نمايد، مردانگى آن نيست كه مانند حيوانها آزاد باشند و روز و شب در درياى شقاوت و شهوترانى غوطه ور گردند و الا اگر مردانگى به آن بود بايد حيوانات اكمل رجال باشند.


نكته ها

 الف - مردانگى اين است كه در وقت غلبه شهوت، مهار نفس را گرفته و نگذارى تو را به بيابان محرمات اندازد؛ مردانگى آن است كه در وقت زور آزمايى با تندباد هواى نفس، ثبات قدم ورزد و به محض وزيدن نسيم ميل شهوت، چون گياه ضعيف برخود نلرزد؛ مانند حضرت يوسف - على نبينا و عليه السلام - كه چون زليخا عاشق جمال دل آراى آن حضرت گرديد، انديشه كرد در گرفتن دامن وصال يوسف و هرزمان حيله اى مى انگيخت تا آخرالامر چنانكه مشهور است هفت خانه تو در تو ساخت حضرت يوسف را به درون خانه ها در آورد و درها را بست و زبان كامجويى گشود، هر چند لا به و چاپلوسى نمود و در حصول كام مبالغه كرد، حضرت يوسف «استعاذه» از آن عمل شنيع مى نمود و دامن تقدس به لوث آن عمل ناشايست نيالود.

مروى است كه در آن خانه بتى بود، زليخا پرده اى بر آن پوشاند، يوسف از سبب آن استفسار نمود، زليخا گفت: جهت آن روى بت را پوشيدم كه بر حال ما واقف نشود و اين معنا باعث انفعال من نگردد.

حضرت يوسفعليه‌السلام فرمود:فانا احق ان استحيى الواحد القهار .

حاصل اينكه هرگاه تو از معبود خود كه جمادى است و هيچ بر امرى شعور ندارد، شرم كنى، من سزاوارترم كه از معبود خود كه يگانه، قهار و داناى نهان و آشكار است، حياكنم و دامن خود را ملوث به اين عمل ننمايم.

ب - گويند «انوشيروان» در خانه اى كه گل نرگس بود با زنان و كنيزان خود مباشرت نمى كرد و مى گفت به چشم نگرنده شباهتى هست، مرا شرم مى آيد كه با وجود آن مرتكب اين امر شوم.

اى فرو رفته در شهوات نفس و هوا! و اى تهيدست سرمايه حيا! شرمت باد كه بيگانگان دين از جماد و نبات شرم مى كنند و تو كه ادعاى مسلمانى و خدا را ناظر مى دانى كه از پنهان و آشكارا با خبر است و بر تمام اسرار مطلع است، باكى نداشته باشى و دل خفته را بيدار نگردانى و آنچه را نفس ميل كرد، مطابق ميل آن عمل كنى، ساعتى بيدار شو و از گذشتگان عبرت بگير و كردار آنان را سر مشق براى خود قرار ده و بدان كه شهوت و لذت دنيا آنى و دنبال آن عذاب باقى است.

ج - مشهور است كه در يكى از ازمنه گذشته، آهنگرى را ديدند كه بى استعمال آلات كار، يعنى بدون انبر و گاز، آهن تفته و سرخ را از كوره بيرون مى آورد و كار مى كرد، سبب و منشا آن را سوال كردند، گفت:

وقتى كه قحط و غلا در مزرع تعيش اهل روزگار افتاده بود و سموم گرسنگى و بى برگى خرمن هستى بينوايان را به باد نيستى بر باد داده و از الوان نعمتها جز خون دل در چشم فقيران نمى گريد، همه گرسنه و تشنه در جوش و خروش بودند، بعضى بعضى را دريده و شكم از گوشت همديگر سير مى كردند، در چنان سالى مايحتاج و لوازم من آماده بود.

زن صاحب جمالى در همسايگى من بود و طفلان خردسال داشت، از غلبه عسرت و اضطراب، روزى نزد من آمده و به زبان دلكباب سخنانى را گفت، از يك طرف دلم را به آتش جگر سوز شرح پريشانيش كباب كرد و از يك سو سيل شادى عارضش خانه طاقتم را خراب ساخت، گفتم: وقتى مقصود تو از من حاصل مى گردد كه منظور من نيز از تو حاصل گردد، آن عفيفه پاكدامن چون اين سخن را از من شنيد، لب را به دندان گزيد و روبرتافت.

چند روزى كه بر او گذشت و از التهاب آتش گرسنگى خود و اطفالش بى قرار گشت، دوباره نزد من آمده التماس نمود، در جوابش همان سخن گفتم. همچنان مايوس برگرديد، آخرالامر از غايت اضطرار مكرر نزد من آمده همين سخن شنيد، چون طاقتش طاق گرديد و كاردش به استخوان رسيد، حاضر گرديد و شرط نمود كه وقتى كام تو از من بر مى آمد كه مرا به خلوتى برى كه غير از من و تو كسى در آنجا نباشد و ديگرى بر اين معنا مطلع نگردد.

اتفاقا خانه اى داشتم كه احدى را اطلاع بر راه آن نبود، او را در آنجا برده و روزنه ها و درها را بسته، چون خواستم كه به تحصيل مدعا پردازم آن صالحه روشن بصيرت گفت: نشد، با من شرط كرده بودى كه كسى نباشد و احدى بر ما مطلع نگردد. گفتم: در اينجا كيست كه بر احوال ما اطلاع پيدا كند؟ زن گفت: پروردگار عالم - جل شانه - است كه بر دقيق و جليل اشيا بصير و بر ظاهر و باطن كاينات دانا و خبير است و چهار ملك كه بر ضبط اعمال من و تو موكلند و حاضر، در پيش آنها اين عمل شنيع نمودن، كمال بى شرمى و بى حيايى است.

چون اين سخن به گوش هوشم رسيد و نشتر اين گفتگو بر رگ خاطرم دويد با خود گفتم: هر گاه زنى از پروردگار خود اين همه انديشه نمايد، ننگت باد كه با دعوى مردانگى از عهده نفس شوم برنيايى و خاكت بر سراگر زنگ اين عمل ناشايست را به صيقل عاقبت انديشى از آيينه خاطر نزدايى.

پس آتش شهوت نفس را به آب تامل و تفكر فرو نشاندم و از مايحتاج به قدر مقدور تسليم او كرده، آن صالحه پاكدامن را مرخص ساختم، آن زن هم در حق من دعا كرد كه خداوندا همچنانكه اين بنده تو آتش شهوت نفس را به انديشه و به آب تامل خاموش نمود و بر خود سرد كرد، تو نيز آتش دنيا و عقبا را بر او سرد گردان! از آن وقت حرارت آتش به من اثر نمى كند و مرا آزار نمى نمايد(۱۴۴) .

اى بنده خدا! و اى غريق لجه آرزو و هوا! تا چند با قدم جهالت راه شقاوت پويى، چه شده است كه اگر اراده مصيتى و فجورى را كنى چشم به اين سو و آن سو مى اندازى، مبادا اقلا طفلى باشد و تو را ببيند، اگر بود ترك آن مى كنى، شرمت باد، رويت سياه كه از يگانه بيچون و واقف اسرار و احوال درون و برون شرم ندارى و پادشاه عالم را از كودك خردسال كمتر شمارى.

در نظر آن پروردگار يگانه خلاف حكمش نموده و مشغول خود آرايى جهت زيبايى و فريب زنان و بى عفتى، خاك بر سرت، تو كه ادعاى مسلمانى مى نمايى و به عقيده خود طوق فرمان الهى را بر گردن گذاردى، عوض معصيت بايد چون بيد بر خود بلرزى و او را حاضر و ناظر در آشكارا و پنهان بدانى، وقتى چنين شدى، تلخى ترك لذات در ذايقه ات شيرين خواهد شد:

اگر لذت ترك لذت بدانى

دگر لذت نفس لذت نخوانى

د - آورده اند كه در بنى اسرائيل جوانى بود روى خواهش لذات دنيا برتافته و در فانوس پرده دل، چراغ آگاهى بر افروخته و خار و خس مفاسد را به آتش خوف الهى درهم سوخته، همت بلندش چون اژدها و عصاى حضرت موسىعليه‌السلام مار و ريسمانهاى آرزوها را نابود ساخته، صنعت «سبد بافى» را جهت امرار معاش خود اختيار نموده، حق تعالى وى را جمالى زيبا در نهايت كمال عنايت فرمود.

روزى در محله اى جهت سبد فروشى مى گذشت، زنى مايل جمال او گشته به بهانه سبد خريدن، وى را به خانه برد و در خانه را محكم بسته، سر صندوق خاطر گشوده و نقد مدعاى خود را بر او عرض نمود. آن جوان پاكدامن به هم آغوشيش تن در نداده، جز دست رد بر سينه آن بى حيا ننهاد.

دوباره آن زن چاپلوسى نموده و وعده سيم و زر به آن جوان پاكدامن نموده هر لحظه به زبانى سخن گفته، اما آن جوان مانند كوه، قدم مردانگى را استوار و محكم كوبيده، وقتى ابرام و اصرار زن را ديد به فكر تدبير و حيله در آمد، به بهانه قضاى حاجت، لحظه اى مرخص شد و به كنج باغچه رفت و از آنجا خود را به سر ديوار كشيد و هلاكت را بر عصيان خالق خود اختيار نموده، خود را از آن ديوار انداخته، حق تعالى او را محافظت نموده و به او المى واقع نشد و به مقتضاى آيه كريمه... و من يتق الله يجعل له مخرجا (۱۴۵) از آن ورطه مستخلص گشته از آنجا به خانه خود شتافت.

چون آن روز نتوانست قوتى تهيه كند، به عيال خود گفت آتشى روشن كن مبادا همسايه از حال ما باخبر شود و آن شب با آب افطار كرده خود را به عبادت مشغول ساخت. اتفاقا زن همسايه كه جهت آتش برون آمده بود، فرياد كرد كه نان در تنور زدى و رفتى نگويى كه نان خواهد سوخت. چون زن بر سر تنور آمد تنور را پر از نان ديد، دانستند كه از بركت تقوا و پرهيزگارى است و نتيجه شيوه دين دارى است پس زبان به حمد و ثناى الهى گشودند(۱۴۶) .

شاعر چه خوب سروده:

از عيب پاك شو كه هنرها همى دهند

دست از خزف بشوى كه گهرها همى دهند

زين زهرهاى قند نما آستين فشان

وانگه نظاره كن چه شكرها همى دهند

واقعا متقيان در درگاه حضرت منان به آتش پرهيزكارى نان خود را چنين پخته اند و به بركت تقوا علاوه بر وصال اخروى و نجات از آتش غضب الهى، در دار دنيا نيز به وصال مى رسند.

ه - آورده اند در بغداد مردى به دخترى مايل گشته مدتى در فراق بودند و دسترسى به همديگر نداشتند، اتفاقا شب برات شايد شب احيايى بوده به يكديگر رسيدند، مرد خواست كه ميوه كام دل از نهال وصال آن شيرين شمايل چيند، دختر گفت: غايت ناجوانمردى باشد كه امشب همه با خدا آشنا باشند و ما بيگانه باشيم.

مرد چون اين سخن بشنيد، نشتر اثر آن گفتگو به رگ جانش اثر كرد و از هواى نفس هر دو گذشتند و از هم جدا شده آن شب تا روز به اداى مراسم بندگى مشغول گشتند.

صبح پدر دست آن دختر را گرفته نزد آن مرد آورده و گفت: ديشب حضرت سيد كايناتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را در خواب ديدم، فرمود دختر را نزد فلان كس برده به او عقد كن(۱۴۷) .

و - نظير حكايت بالا، روايتى است كه قدوه العلماء شيخ كلينى - رحمه الله عليه نقل نموده كه خلاصه مضمونش اين است: مردى با عيال خود سفر دريا كردند، قضا را كشتى ايشان شكسته و اهل آن كشتى همگى غرق شدند و به كام نهنگ فنا افتادند غير از آن زن كه دست قضا او را به تخته پاره اى افكند و به جزيره اى رسانيد.

اتفاقا در آن جزيره مردى راهزن و دزد بود كه دامن احوالش به انواع معاصى آلوده بود، ناگاه نظرش بر آن زن افتاد و پرسيد انسانى يا پرى؟ گفت: انسانم. مرد بدون گفتگو به آن زن حمله كرد، چون خواست پرده ناموسش را به دست بى حيايى پاره كند، زن را مضطرب و سراسيمه احوال ديد، از سبب آن استفسار نمود.

زن گفت: از پروردگار عالم مى ترسم و هراس از آتش غضبش دارم.

مرد گفت: تا به حال مرتكب چنين عملى نشده اى؟

زن گفت: به عزت خدا! هرگز بيگانه متعرض من نشده.

مرد گفت: هر گاه تو به اين پاكدامنى به يك گناه كه آن هم به اختيار تو نيست و من تو را مجبور ساخته ام اين همه ترسان و هراسان باشى، پس به خدا قسم! من به اين ترسيدن الهى سزاوارترم كه عمر عزيز را در نافرمانى حق درباخته و تو را در اين معصيت مجبور ساخته، پس دست از آن عمل كشيد و عازم توبه از معاصى و انابه به درگاه الهى گرديد.

بعد از وقوع اين امر، روزى به راهى مى رفت با عابد و راهبى اتفاق رفاقت افتاد، از حرارت آفتاب متاذى شدند، راهب گفت: دعا كن خداى تعالى ابرى فرستد كه بر ما سايه افكند و از تابش آفتاب نجات يابيم.

جوان گفت: از كثرت معاصى در طومار اعمال خود هرگز حسنه ثبت نكرده ام كه دستاويز عرض حاجتى توانم كرد.

راهب گفت: من دعا مى كنم تو آمين بگو. اجمالا راهب دعا كرد و آن جوان آمين گفت: حق تعالى سايبان ابرى را بر سر ايشان كشيد، مدتى كه با هم از يك راه مى رفتند در سايه آن بودند تا اينكه به سر دو راه رسيدند هر كدام راهى را پيش گرفته، ابر با آن جوان مى رفت، راهب گفت: معلوم شد كه تو از من بهتر بودى و به بركت آمين تو اين ابر بر سر ما سايه افكنده بود، قضيه خود را بگو.

جوان حكايت آن زن را نقل كرد، راهب گفت: خداى تعالى به سبب آن، نور تقوا را بر دلت تافته و قلم عفو بر روى نوشته جات گناهانت كشيده، به سبب آن ترسى كه بر دلت راه يافته(۱۴۸) .

دقت نما در اين حديث شريف و ببين خداوند - عزوجل - با دزد و راهزنى كه تمام قبايح را مرتكب شده به يك مرتبه كه جلو نفس و شهوت را گرفته و از اعمال قبيحه خود توبه نموده چگونه با او عمل كرده، پس چگونه است حال آن كسى كه در تمام عمر، عنان نفس سركش را كشيده و نزديك معاصى نمى رود.


پاكدامنى از ديدگاه آيات و روايات

 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى ؛ (۱۴۹)

«و هر كس از حضور در پيشگاه عز ربوبيت ترسيد و از هوا نفس دورى جست همانا بهشت منزلگاه اوست».

گويند اين آيه در شاءن كسى است كه در خلوت قصد معصيتى كند و بر آن قدرت هم داشته باشد و با اين حال، از خداى تعالى ترسيده مخالفت نفس نموده از آن عمل شنيع، دست باز دارد(۱۵۰) .

از اميرالمومنينعليه‌السلام نقل شده است كه فرمودند:افضل العباده العفاف ؛ (۱۵۱) بهترين عبادات، پاكدامنى است.

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است:ما عباده افضل عندالله من عفه بطن و فرج ؛ (۱۵۲) هيچ عبادتى نزد خداوند يكتا هم مؤ منين را به اين صفات توصيف نمود:والذين هم لفروجهم حفظون الا على ازوجهم او ماملكت لمنهم فانهم غير ملومين فمن التغى ورآء ذالك فاولئك هم العادون ؛ (۱۵۳) «به تحقيق رستگار شدند مومنانى كه از جمله صفات آنها اين است كه فرجهاى خود را محافظت مى نمايند مگر از مباشرت زنان خود و با كنيزان كه به ارتكاب ايشان ملامتى متوجه ايشان نيست و جمعى كه غير اين طريق را جويند و به زنان و كنيزان خود اكتفا ننموده طريق فسق و فجور پويند، پس ايشان هستند كه پاى خود از جاده قانون شريعت بيرون نهاده اند».


گناه زنا از ديدگاه روايات

 احاديث و اخبار در اين موضوع بسيار است به مقدارى از آنها اكتفا مى شود از جمله حديثى است كه از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده:

لن يعمل ابن آدم عملا اعظم عندالله عزوجل من رجل قتل نبيا او اماما او هدم الكعبه التى جعلها الله قبله لعباده او افرغ ماءه فى امراه حراما؛ (۱۵۴) هيچ گناهى نزد خداى تعالى عظيم تر از آن نيست كه كسى پيغمبرى و امامى را به قتل برساند يا كعبه را كه خداوند قبله بندگان خود قرار داده، خراب نمايد يا آب پشت خود را به حرام در زنى فرو ريزد.

نيز از آن سرور منقول است:(يا) معشر المسلمين! اياكم و الزنا فان فيه ست خصال: ثلاث فى الدنيا و ثلاث فى الاخره فاما التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء و يورث الفقر وينقص العمر و اما التى فى الاخره فانه يوجب سخط الرب و سوء الحساب والخلود فى النار؛ (۱۵۵) اى مسلمانان! از زنا كه در آن شش خصلت است، از آن جمله سه در دنيا و سه در آخرت ؛ اما در دنيا بها و نور چهره را مى برد، موجب فقر مى گردد و عمر را كوتاه مى كند. و اما در آخرت، باعث خشم الهى مى شود، سبب دشوارى و سوء حساب و خلود در آتش مى گردد.

نيز از آن جناب ماثور است هر كه زنا كند با زن مسلمه، يهوديه، نصرانيه يا مجوسيه خواه آن زن آزاد باشد و خواه بنده و از آن عمل توبه نكند و همچنان بر آن مصر باشد تا بميرد، خداى تعالى سيصد در به قبر وى بگشايد كه از آن درها مارها و عقربها و اژدهاى جهنم به قبر او در آيند و تا روز قيامت در آتش بسوزد و چون در حشر از قبر مبعوث شود، خلايق از بوى گند او متاذى گردند(۱۵۶) .


يك داستان

 از امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه مضمون آن چنين است: پادشاهى در بنى اسرائيل قاضى اى داشت و آن قاضى را برادرى بود كه به صفت صدق، سداد، متصف و در حباله نكاح خود از نسل انبيا زنى با عفاف داشت، وقتى براى قاضى را جهت مهمى از مهمات پادشاه سفرى واجب شد، حليله جميله خود را به قاضى سفارش نموده و به تكفل احوالش وصيت فرمود.

قاضى بعد از رفتن برادر، به موجب وصيت حال آن ضعيفه را سوال مى كرد، وقتى نگاهش بر صورت حورلقاى آن زن گذر كرد، آتش شهوتش به جوش آمد و اظهار مراد نمود، آن زن عفيفه حاضر نگرديد، آن مرد گفت: اگر كامم را ندهى تو را نزد پادشاه به زنا متهمت سازم. زن گفت: هر چه خواهى كن كه اين معنا صورت پذير نيست.

قاضى روسياه نزد پادشاه رفته معروض داشت كه زن برادرم زنا كرده و پيش من ثابت گرديده است، پادشاه بدون اينكه خود تحقيق كند به اجراى حكم شرعى فرمان داد. قاضى نزد زن آمد و گفت: پادشاه به رجم تو مرا امر فرموده، اكنون اگر به مرادم تن در ندهى سنگسارت كنم. آن شيرزن از كشتن پروا نكرده همچنان بر حفظ ناموس خود راسخ بود تا سنگسارش كردند.

قاضى با مردمان از هلاك او خاطر جمع برگشتند، قضا را سپر تقوا مانع هلاكت آن زن گرديده شبانگاه كه جهان را تاريكى شب فرا گرفت، زن بلند شده و از آن شهر بيرون رفت تا به ديرى رسيد و آن شب را در بيرون آن دير (عبادتگاه) گذرانيد، چون صبح شد، ديرانى (عابد) بيرون آمده و آن ضعيفه را در آنجا ديد، احوال او را سوال نمود، زن سرگذشت خود را نقل كرد، ديرانى را دل بر او سوخته وى را به درون دير برد، به مراحم عطوفت و مهربانى جراحاتش را مداوا نمود و كودك خردسالى داشت او را در حجره آن پاكدامن نهاد.

ديرانى را غلامى بود، عاشق جمال او گشته هر چند تلاش وصالش نمود و طريق تهديد و ايذا پيمود، رخنه در حصن حصين عفافش نتوانست كرد، آخرالامر آن كودك را به قتل رسانيده نزد ديرانى رفته و گفت: اعتماد بر اين فاجره زانيه كرده اى و فرزند خود را بر او سپردى اينك فرزند تو را كشته است!

ديرانى آمد و فرزند خود را كشته ديد، گفت: اى زن! با اين همه نيكى كه در حق تو كردم اين بود جزايش؟ زن ماجرا را بيان كرد، ديرانى گفت: ديگر بودن تو در اينجا مرا خوش نمى آيد، بيست درهم به وى داده او را بيرون كرد.

زن بينوا شب از آنجا بيرون آمد، صبح به دهى رسيد، شخصى را ديد بر دار زده اند اما هنوز جان نداده از سبب آن تفتيش نمود، گفتند كه اين شخص بيست درهم قرض دارد و در آيين ما هر كه قرض داشته باشد، صاحب پول را حق هست او را به دار زند تا پول او را بپردازد.

زن آن بيست درهم را بذل نموده آن شخص را از بلا نجات داد، آن مرد گفت: اى زن حقى را كه تو بر من دارى احدى را نيست، اكنون ملازمت تو اختيار كنم، هر جا روى از تو جدا نمى شوم، با هم رفتند تا به ساحل دريا رسيدند جمعى با كشتى ها در آنجا بودند مرد به آن زن گفت: تو در اينجا توقف كن تا من نزد اين جماعت رفته طعامى تهيه نمايم.

آن مرد ناپاك نزد آن جماعت رفته گفت: متاع گرانبهايى دارم كه در ميزان اعتبار بر تمام اجناس شما بالاتر است. گفتند: آن چيست؟ گفت: كنيزكى دارم كه هرگز مثل آن نديده ايد. گفتند: به ما بفروش. گفت: مى فروشم به شرط اينكه بعضى از شما رفته او را ببيند و او را خبر نكرده و قيمت او را به من بپردازيد.

اجمالا آن زن پاك طينت را به ده هزار درهم فروخته روانه گرديد، آن جماعت نزد آن زن آمده گفتند: برخيز به كشتى در آى. زن گفت: چرا؟ گفتند: تو را از مولايت خريده ايم. زن هر چه استنكاف نمود، قبول نكردند ناچار خود را تسليم نمود، چون آن جماعت به همديگر تامين نداشتند، آن زن را در آن كشتى كه اجناس خود را در آن بسته بودند، سوار كردند و خود همگى در كشتى ديگر حركت نمودند، قضا را باد تندى در گرفت كشتى آنها طوفانى، همگى غريق لجه فنا گرديدند، آن زن به حكم آيهو من يتق الله يجعل له مخرجا كشتى او از آن ورطه نجات يافته و جزيره رسيد، زن كشتى را بسته از آن بيرون آمد، آب و درختان ميوه مشاهده نمود، با خود گفت: از اين آب مى نوشم و از ميوه ها مى خوردم و در همين موضع بندگى خدا را مى كنم.

پروردگار عالم به پيغمبرى از پيمبران بنى اسرائيل وحى كرد كه نزد آن پادشاه رو و او را بگو كه در جزيره اى از جزاير بحر، مرا مخلوقى است، تو و اهل مملكت تو نزد وى رويد و بر گناهان خود اقرار نموده از او طلب آمرزش نماييد، پس اگر شما را عفو كند من نيز عفو خواهم كرد.

القصه، پادشاه با اهل مملكت خود به آن جزيره آمدند، نخست پادشاه نزد آن زن آمده زبان اعتراف گشود و گفت: قاضى بلد نزد من آمده زن برادر خود را به زنا منسوب گردانيده و من بى آنكه اقامت بينه بر آن شود، قاضى را به رجم آن فرمان دادم، مى ترسم در اين باب خطا كار باشم، مى خواهم آمرزش مرا از خداوند در خواهى. زن گفت: «غفرالله لك ؛ خدا تو را ببخشد»، بنشين.

بعد از آن شوهرش آمده و زن خود را نمى شناخت گفت: مرا زنى بود صاحب جمال و صالحه، او را گذاشته به سفرى رفتم و آن راضى به سفر نبود و بعد از آن برادرم مرا خبر داد كه آن زن زنا كرده، وى را رجم كردم و من مى ترسم كه در حق او تقصيرى كرده باشم، جهت من استغفار كن، زن استغفار كرد، گفت: بنشين. وى را در نزد پادشاه نشانيد.

پس از آن قاضى آمد و گفت: برادرم زنى داشت مايل به او شدم و او را به فجور طلبيدم حاضر نشد، نزد پادشاه رفتم متهمش ساختم، پادشاه امر به رجمش كرد، من هم او را رجم نمودم، براى من طلب آمرزش كن. جهت او نيز طلب آمرزش نمود و شوهر خود را گفت: بشنو آنچه برادرت گويد.

پس از آن ديرانى آمد و ماجراى خود و آن زن را گفت و افزود: آن زن را شب اخراج كردم، مى ترسم سبعى و درنده اى با او برخورده باشد و او را هلاك نموده باشد. زن در حق او نيز استغفار نموده، پس از آن خادمش آمد قصه خود را گفت، زن براى او نيز استغفار نموده و به ديرانى گفت: قضيه را بشنو.

بعد از آن مصلوب (دار زده شده) آمده، سرگذشت خود را گفت، زن در حق او نفرين كرد، گفت:لا غفر الله الك ؛ خدا تو را نيامرزد، پس متوجه شوهر خود گشته گفت: منم زن تو و آنچه شنيدى تمام بر من وارد گشته، اكنون مرا به مردان حاجتى نيست، مى خواهم اين كشتى را با اموالى مشغول باشم، شوهرش قبول آن امر نموده، كشتى و اموالش را متصرف گرديد، پادشاه با اهل آن مملكت از آنجا باز گشتند(۱۵۷) .

صاحبان بصيرت و ذكاوت اگر كوچكترين دقتى در اين روايت كنند، دلهايشان از نور تقوا روشن مى گردد و مى دانند كه تقوا آدمى را به كجا مى رساند و همره عفاف چيست و چگونه آدمى به حكم آيه شريفه... ان اكرمكم عندالله اتقكم... (۱۵۸) به آن درجه رسد كه خالق جهان وحى كند به پيغمبرش كه پادشاه و اهل مملكت او نزد او رفته و طلب آمرزش نمايند، بلى چنين است عاقبت صاحبان تميز و تقوا.

اما افسوس كه عبرتگير از اين قضايا و گوش شنوا بسيار اندك است و اگر به چشم حقيقت بين نظر بيفكنند، مى بينند كه تقواست كه آدمى را بالا برده و شهوترانى است كه آدمى را ذليل و پست نموده، شاهد اين مقال گفته زليخاست كه چون حضرت يوسف عزيز مصر گرديد، روزى زليخا با دل خسته بر سر راه او گرفته و گفت:يا يوسف! ان الحرص والشهوه صير الملوك عبيدا و ان الصبر والتقوى صير العبيد ملوكا؛ (۱۵۹) اى يوسف! به درستى كه حرص و شهوت، پادشاهانى را بنده گردانيده و به درستى كه صبر و تقوا بنده ها را به مربته پادشاهان رسانيده است.

خداوند تعالى هم مى فرمايد:... انه من يتق ويصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين ؛ (۱۶۰) «البته هر كس تقوا و صبر پيشه كند، (نيكوست) و خدا اجر نيكو كاران را ضايع نمى كند».


نگاه مسموم

 مخفى نماند كه اغلب معاصى از راه چشم است و چشم را راهى است بر قلعه دل كه در آن گنجينه ايمان وجود دارد، خداوند عالم عقل را نگهبان آن گنجينه قرار داده كه از راه چشم آن گنجينه دزديده نشود، چه دزدان ميل و رغبت از آنجا رخنه به قلعه دل نموده و دست تعدى بر مى آوردند و نقد ايمان را به غارت مى برند.

خداوند جهان نيز امر به جلوگيرى و سد باب چشم نموده، مى فرمايد:قل للمومنين يغضوا من الصرهم ويحفظوا فروجهم ذالك ازكى لهم... ؛ (۱۶۱) «بگو براى مومنين كه چشمهاى خود را از نامحرم بپوشند و فروج خود را از نظر كسان يا از ارتكاب فجور نگهدارى نمايند كه اين نگهدارى براى آنها پاكتر است از آلايش به معاصى».

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمودند:من ملا عينه من حرام ملا الله عينه يوم القيامه من النار الا ان يتوب و يرجع ؛ (۱۶۲) هر كس چشم خود را از حرام پر سازد، خداى تعالى در قيامت چشم او را از آتش پركند، مگر آنكه تائب گردد.

نيز از آن حضرت منقول است:من ملا عينيه حراما يحشوها الله يوم القيامه مسامير من نار؛ (۱۶۳) هر كس چشم خود را از حرام پر كند، خداى تعالى در روز قيامت از ميخهاى آتشين چشم او را پر كند.

نيز آن حضرت روايت شده است كه فرمود:لكل عضو من ابن آدم حظ من الزنا فالعين زناه النظر؛ (۱۶۴) براى هر عضوى از اعضاى بنى آدم نصيبى از زنا هست، پس زناى چشم، نظر كردن (حرام) است.

از ابى عبدالله الصادقعليه‌السلام منقول است:النظره سهم من سهام ابليس مسموم من تركها لله عزوجل لا لغيره اعقبه الله ايمانا يجد طعمه ؛ (۱۶۵) نظر كردن، تيرى است ازتيرهاى شيطان كه زهر آلوده شده است، هر كه فقط براى خدا آن را ترك كند نه براى غير، خداى تعالى به او ايمانى مى دهد كه طعم او را مى يابد و لذت آن به مذاق جانش مى رسد.

مويد اين روايت، روايتى است از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ كه فرمود:غضوا الصاركم ترون العجائب ؛ (۱۶۶) چشمهاى خود را بپوشانيد تا آثار عجيبه و امور غريبه مشاهده كنيد.

از ابى عبداللهعليه‌السلام ماثور است كه فرمود:كل عين باكيه يوم القيمه الا ثلثه اعين عين بكت من خشيه الله عين غضت عن محارم الله و عين باتت ساهره فى سبيل الله ؛ (۱۶۷) تمام چشمها در روز قيامت گريانند مگر سه چشم، چشمى كه گريان باشد از ترس خداوند، چشمى كه پوشيده باشد از محرمات خداوند و چشمى كه بيدار شود در اطاعت خدا.

از پروردگار خواستاريم هر سه را روزى ما گرداند به محمد و آله الطاهرينعليه‌السلام .

حضرت علىعليه‌السلام فرمود:من اطلق ناظره اتعب حاضره ؛ (۱۶۸) كسى كه چشم خود را در هر مرتع شهوت رها نمايد، خاطر خود را به رنج و تعب انداخته است.

زيرا وقتى آدمى چيزهاى متلذذى را ببيند و نتواند از آن لذت برد، رنجور مى شود و روحش در عذاب اس ۰ت و مفاسد زيادى بر آن مترتب مى گردد، همچنانكه از مولاى متقيان علىعليه‌السلام ماثور است كه فرمود: «بر تو باد كه چشم از حرام بازدارى، زيرا از نگريستن، دل ميل كند و از آن فتنه برخيزد(۱۶۹) ».

مروى است كه ابوبصير از حضرت امام صادقعليه‌السلام سوال كرد چه مى فرماييد در اينكه زنى بر مردى بگذرد، آن مرد دنبال آن زن نظر كند؟

آن حضرت فرمودند: «هيچ يك از شما را خوش مى آيد كه ديگرى در عيال و عورات اقرباى شما نظر كند؟».

ابو بصيرگفت: نه.

حضرت فرمودند: «آنچه براى خود مى پسندى، جهت مردمان نيز همان را بپسند(۱۷۰) ».

بر نقش پاى مور به آهستگى خرام

زنجير پند مكافات پاره است

از حضرت صادقعليه‌السلام است اين روايت كه:ما يامن الذين ينظرون فى ادبار النساء ان يبتلوا بذلك فى نسائهم ؛ (۱۷۱) جمعى كه از دنبال زنان مردم نظر مى كنند، ايمن نيستند اينكه مردان ديگر هم بر زنانشان نظر كنند.

بر اهل انصاف مبرهن و واضح است كه اسب سركش نفس را در ميدان ناموس هر كس تاختن و دنبال هرزنى افتادن و نگاه كردن علاوه بر اينكه در شريعت محمديه ممنوع است، از معناى مردى و مروت بسيار دور و با آزرم و حيا جمع نمى شود، به علاوه وقتى كه سگ نفس حمله نمود و قوت گرفت، اكتفا به نظر تنها ننموده بلكه حمله مى كند كه ببوسد و لمس كند، رفته رفته به عمل رسيده و با مرد و زن و غلام جمع شده و عمل قوم لوط را انجام مى دهد، در اين وقت است كه فرمايش حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ درباره او صادق و دچار اين عذاب مى گردد كه:من قبل غلاما بشهوه عذبه الله الف عام فى النار و من جامعه لم يجد ريح الجنه وريحها يوجد من مسير خمسمائه عام الا ان يتوب ؛ (۱۷۲) كسى كه ببوسد بچه را به قصد لذت، خداوند او را هزار سال در آتش عذاب مى نمايد و كسى كه با او جمع شود؛ بوى بهشت را كه از پانصد سال راه شنيده مى شود، نمى يابد و نصيبش نمى شود مگر اينكه توبه كند».

ديگر اينكه آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود:لا ينام الرجل مع الرجل فى ثوب واحد فمن فعل ذلك وجب عليه الادب ؛ (۱۷۳) نبايد بخوابند دو مرد زير يك لحاف، پس هر كه اين عمل را كند، واجب است او را تعذيب و تاديب نمايند.


نكته ها

 ۱ - اجمالا اينكه نبايد انسان به هرجا كه توانست، چشم بيندازد بلكه بايد نگهدارى كند چشم خود را از چندين محل ؛ از آن جمله نگاه كردن بر خانه همسايه كه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمودند:من اطلع فى بيت جاره فنظر الى عوره رجل او شعر امراه او شى ء من جسدها كان حقا على الله ان يدخله النار مع المنافقين الذين كانوا يتبعون عورات النساء فى الدنيا و لا يخرج من الدنيا حتى يفضحه الله ويبدء للناس عورته فى الاخره ؛ (۱۷۴) هر كه به ديده تفتيش به خانه همسايه خود نگرد، پس عورت مردى يا موى زنى يا چيزى از بدن آن زن را ببيند، حق است بر خدا اينكه آن شخص را با منافقينى كه در دنيا در پى جستجوى عيوب و قبايح مردمان بودند، داخل جهنم كند و از دنيا نمى رود تا اينكه خداوند او را رسوا نمايد و در آخرت عورت او را بر مردم ظاهر كرده، پرده از روى كارش بردارد.

البته واضح است همچنانكه آدمى بايد خودش را از معاصى و نظر نگهدارد، بايد اهل و عيال خود را نيز از تظاهر بر بيگانگان و جلوه كردن در نظر نامحرمان منع نمايد طبق آيه شريفهقوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجاره ؛ (۱۷۵) «اى كسانى كه ايمان آورديد! خود و خانواده خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگاه داريد».

۲ - شرع خاتم النبيينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بيرون رفتن زن را از خانه بدون اجازه شوهر منع كرده و فرموده: «اگر زنى بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، هر فرشته كه در آسمان و هر چيزى كه آن زن بر آن بگذرد از جن و انس جملگى بر او لعن كنند تا وقتى كه به خانه خود باز آيدنهى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ان تخرج المرئه من بيتها بغير اذن زوجها فان خرجت لعنها كل ملك السماء و كل شى ء تمر عليه من الجن والانس حتى ترجع الى بيتها (۱۷۶)

مشهور است كه مردى از انصار در زمان حضرت سيد ابرارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به سفرى رفت و از زن خود عهد گرفت كه تا زمان مراجعت او، از خانه بيرون نرود. از قضا پدر آن زن بيمار شد، يك نفر را به خدمت حضرت رسالت پناه فرستاد و معروض داشت كه شوهرم به سفر رفته و از من عهد گرفته است كه تا آمدن او از خانه بيرون نروم، پدرم مريض شده آيا رخصت مى دهيد به عيادت او روم؟ آن حضرت فرمودند: نه، در خانه بنشين و اطاعت شوهر خود كن.

پس پدرش وفات يافت، بار ديگر فرستاد به خدمت آن سرور، جهت نماز خواندن بر جنازه او رخصت طلبيد، باز آن حضرت اذن نداده، فرمود كه: در خانه خود بنشين و فرمان شوهر خودبر.

چون ميت را دفن كردند، حضرت به آن صالحه نيكو سيرت پيغام داد كه خداى تعالى به بركت اطاعتى كه شوهر خود را بنمودى تو را و پدرت را آمرزيد(۱۷۷) .

همچنانكه بر مردان لازم است كه چشم خود را از زنها بپوشند و نظر نيندازند، بر زنان هم لازم است كه چشم خود را گرفته و نگاه بر مردان نكنند، خداى تعالى فرمود:و قل للمومنت يغضضن من ابصرهن ويحفظن فروجهن ولا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بمرهن على جيو بهن ... ؛ (۱۷۸)

«اى پيغمبر! بگو از براى زنهاى مؤ منه چشمهاى خود را از نامحرم بپوشند و فرجهاى خود را نگاه بدارند و ظاهر نسازند زينت خود را مگر آنچه ظاهر است از آنها (مانند چادر مثلا) و بيندازند مقنعه هاى خود را بر گلوگاههاى خود (يعنى مانند زنهاى جاهليت كه سينه و گلوها را باز مى گذاشتند نباشند»).

۳ - در بعضى از كتب مذكور است كه روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در حجره حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام بود كه عبدالله بن مكتوم وارد گرديد، حضرت خيرالنساء برخاست و پنهان شد و چون ابن مكتوم رفت، آن حضرت بر سبيل امتحان از فاطمه زهرا پرسيد كه از ابن مكتوم چرا پنهان شدى؟ او كه چشم ندارد؟

بانوى حرم سراى عفت فرمودند: «اگر او چشم ندارد من كه چشم دارم، اگر او مرا نبيند من از را خواهم ديد(۱۷۹) ».

۴ - ام سلمه روايت كرده است بعد از اينكه آيه حجاب نازل گرديد، من و ميمونه در خدمت حضرت رسالت پناه بوديم كه ابن مكتوم آمد، حضرت فرمودند كه پنهان شويد، گفتم يا رسول الله! او نابيناست، فرمودند: شما كه نابينا نيستيد يعنى شما را نيز از ديدن او احتراز لازم است(۱۸۰) .

پس درباره عفت زنان و لزوم ستر آنان كه نماز براى آنها افضل است از مساجد، و هر كه در اتاق تو در نمازش را خواند ثواب بيشتر دارد چنانكه در خبر آمده كه بهترين مساجد زنان خانه هاست(۱۸۱) و نمازى كه زن در خانه درونى گزارد افضل است از نمازى كه در صفه خانه گزارد و نمازى كه در صفه گزارد بهتر است از نمازى كه در صحن خانه گزارد و نمازى كه در صحن خانه گزارد بهتر است از نمازى كه در بام خانه گزارد(۱۸۲) .


ازدواج از نگاه آيات و روايات

 علاج اين مرض كه مردان به دنبال زنان، و زنان به دنبال مردان چشم نيندازند فى الجمله تزويج است ؛ زيرا «تزويج» براى محافظت «ايمان» مانند «حصار» محكمى است كه دزدان در او رخنه نتوانند كرد و دوايى است كه مرض آرزوها را رفع مى كند و اسب سركش نفس را رام مى نمايد، و سگ درنده نفس را ذليل مى گرداند و باغبان ماهرى است كه نهال ميلها را از آميزش ذكور و اناث پيوند كرده ثمره الفؤ اد اولاد را به كام تمتع پدر و مادر مى رساند تا اخبار و آيات بسيارى در اين باره وارد شده است، بد نيست كه پاره اى از آنها را ذكر كنيم:

خداى تعالى فرموده:وانكحوا الايمى منكم والصلحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقرآء يغنهم الله من فضله والله وسع عليم ؛ (۱۸۳) «اى اولياى عقد! زنان بى شوهر را شوهر دهيد و جوانهاى بى زن را داراى زن كنيد و غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را تزويج كنيد. اگر از فقرا باشند، خداوند آنان را از فضل خودش بى نياز مى كند و خداوند است وسعت دهنده و دانا».

حاصل اينكه از فقر وفاقه نترسيد، تزويج نماييد، خداوند روزى را مى رساند.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نيز فرمود:اتخذوا الاهل فانه ارزق لكم ؛ (۱۸۴) زن بگيريد كه گرفتن زن، روزى را زياد مى گرداند.

و نيز فرمود:ما بنى بناء فى الاسلام احب الى الله عزوجل من التزويج ؛ (۱۸۵) .

و نيز فرمود:منن تزوج احرز نصف دينه ؛ (۱۸۶) كسى كه تزوج نمود نصف دينش را حفظ نموده است.

و نيز آن حضرت در مذمت «عزب»ها فرموده:اكثر اهل النار العزاب ؛ (۱۸۷) بيشتر اهل جهنم عزبهايند». زيرا عزب نمى تواند خود را از محرمات الهى نگاه دارد، آخرالامر به حرام مى افتد و به عذاب الهى مبتلا مى گردد.

حضرت امام جعفرعليه‌السلام از امام محمد باقرعليه‌السلام نقل فرموده است:ركعتان يصليهما المتزوج افضل من سبعين ركعه يصليها اعزب ؛ (۱۸۸) دو ركعت نمازى كه شخص متزوج گزارد بهتر است از هفتاد ركعت كه عزب گزارد.

شايد مراد اين باشد كه خيال شخص متزوج در وقت نماز راحت و سگ شهوت رام گشته، نماز را با خضوع مى خواند، اما شخص عزب دائم با سگ نفس در نزاع است، ممكن است به جايى رسد كه در بين نماز به جاى خشوع، تهيه محل معصيت را بنمايد و در ميان نماز مايل به شهوترانى است.

و نيز از جناب مقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده:النكاح سنتى فمن رغب عن سنتى فليس منى ؛ (۱۸۹) نكاح طريقه و سنت من است، هر كه از رويه و سنت من روى برتابد از من نيست ؛ يعنى از غير امت من است و از جمله رهبانان نصارايى است.

و نيز فرمودند: «نكاح كنيد تا بسيار شويد كه من به بسيارى شما در قيامت فخر خواهم كرد بر امتان ديگر اگر چه به طفل ناتمام از شكم افتاده باشد(۱۹۰)

و نيز از آن حضرت مروى است كه:خمسه فى قبور هم وثوابهم يجرى الى ديوانهم من غرس نخلا و من حفر بئر و من بنى لله مسجدا و من كتب مصحفا و من خلف ابنا صالحا؛ (۱۹۱) پنج طايفه اند كه در قبرهاى خود خوابيده اند و ثواب آنها در ديوان عملشان جارى است: اول آنكه درختى را بنشاند تا مادامى كه آن درخت است و از او استفاده مى برند، ثواب در نامه عملش مى نويسند. دوم كسى كه چاهى را بكند كه مردم از آب آن استفاده كنند. سوم: كسى كه مسجدى را بسازد تا مردم از آن استفاده كنند (چون مسجد محل شفاى امراض روحى است ؛ زيرا در او روح كامل مى شود به واسطه وعظ، پند، قرآن، نماز و امثال اينها.) چهارم كسى كه قرآنى را بنويسد. پنجم كسى كه فرزند صالحى را به جاى خود گذارد. پس خوب است مؤ منين به اين پنج عمل اقدام نمايند و نگذارند اين پنج ثواب بزرگ از دستشان برود.


روياى صادقه

 مذكور است كه يكى از صلحا مدت زيادى در عالم تجرد زندگى مى نمود و هر چند ياران و رفيقان، او را پند مى دادند و از فضيلت تزويج مى گفتند، رام نمى گرديد تا وقتى در بستر خواب آرميده بود، چون بيدار گرديد گفت: براى من تزويج كنيد. سبب آن امر را سوال نمودند.

گفت: در خواب ديدم كه قيامت به پا شده و از شدت عطش خلايق بى تاب گرديده اند، ناگاه جمعى از پسران را ديدم با كوزه هاى زرين و اباريق سيمين به ميان آن جمع در آمده بعضى از ايشان را آب مى دادند و بعضى ديگر را محروم ساخته دست رد بر سينه ايشان مى نهادند، من دست به جانب يكى از ايشان دراز كرده گفتم به من نيز آب ده كه تشنگى مرا نيز هلاك ساخته.

گفت: ما جز به پدران خود آب نمى دهيم. پرسيدم كه شما چه كسانيد؟ گفتند: ما اطفال مسلمانان هستيم كه به سبب فوت خود، پدر و مادر را غمگين ساخته و به سوز فراق، آتش حسرت در دل ايشان انداخته ايم و غرض من اين است كه شايد خداوند به من هم كودكى كرامت فرمايد و از او در آخرت استفاده ببرم(۱۹۲) .

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ هم فرمودند:تزوجوا تناسلوا فانى اباهى بكم الامم غدا فى القيمه حتى ان السقط يجيى محبنطيا الى باب الجنه فيقال له: ادخل الجنه، فيقول: لا حتى يدخل ابواى الجنه قبلى ؛ (۱۹۳) تزويج كنيد تا اولادها به هم رسانيد، پس به درستى كه من در روز قيامت مباهات مى كنم به واسطه شما بر ساير امتها تا اينكه بچه سقط شده در حال خشم بر در بهشت مى آيد، پس او را گويند داخل بهشت شو، پس گويد داخل نمى شوم تا پدر و مادر من داخل شوند.

روايات در اين موضوع بيش از اندازه است كه براى شخص منصف اين مقدار كافى است.