موعظه ششم: مذموم بودن پرخورى
واضح و روشن است كه آدمى را چاره نيست از خوردن و آشاميدن و عبادت نمى شود كرد مگر با داشتن قوت بدنى و حاصل نمى شود آن مگر از خوردن و آشاميدن، الا اينكه صحبت در اينجاست كه انسان بايد تا چه اندازه بخورد و بياشامد و از چه راهى به دست بياورد كه در اصطلاح اهل فن آن را كميت و كيفيت نامند و اين موضع بايد در دو قسمت ذكر شود:
قسم اول: كميت خوردن
همچنانكه بشر از گرسنگى هلاك گشته و نمى تواند به اطاعت پروردگار و انجام وظايف خود بپردازد و زندگانى دنيوى خود را اداره كند، با پرخورى و اسراف نيز نمى تواند به امور زنگانى و زندگى خود ادامه دهد؛ پس لازم است ميانه روى و تعادل نمايد؛ مانند چراغى كه اگر نفت نداشته باشد، نمى سوزد و اگر هم زيادتر از اندازه در آن ريخته شود، نخواهد سوخت. خداوند عالم درباره خوردن و آشاميدن فرموده:كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لايحب المسرفين
.
بعضى اين آيه را اختصاص به زمان پيغمبر داده اند كه مشركين در ايام احرام گوشت نمى خوردند و آن را احترام به خانه كعبه مى دانستند و مسلمانان هم از آنها ياد گرفته بودند، آيه نازل شد كه چنين نكنند و آن را ترك كنند و فرمود بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد. شان نزول هرچه باشد، حكم عام است و شامل هر زمان مى باشد، يعنى اى مسلمانها! بخوريد و بياشاميد و زياده روى نكنيد؛ زيرا خداوند اسراف كنندگان را دوست نمى دارد.
گويند بايد طعام و شراب آدمى را ببرد و حامل باشد، نه انسان حامل او باشد و او را ببرد.
آورده اند كه هارون الرشيد ملعون را طبيب نصرانى بود كه او را «بختيشوع» مى گفتند. روزى او را به على بن الحسين واقدى كه از دانشمندان آن عصر بود، مباحثه درافتاد و صورت بحث اين بود كه بختيشوع گفت: در كتاب شما، يعنى قرآن كريم چيزى از علم طب نيست و حال آنكه گفته اند:العلم علمان علم الابدان و علم الاديان ؛
يعنى دو علم است كه اشرف علومند، علم طب و علم دين.
على بن الحسين واقدى در جواب گفت: حق سبحانه و تعالى جميع طب را در نصف آيه قرآن مجيد جمع نموده است.
گفت: آن كدام است؟
گفت: اينكه فرموده:كلوا واشربوا و لا تسرفوا
نصرانى گفت: از پيغمبر شما چيزى در علم طب ماثور نيست.
گفت: پيغمبر ما تمام طب را در عبارت كوتاهى جمع فرموده و آن اين است كه:المعده بيت الداء والحميه راس كل دواء واعط كل بدن ما عودته ؛
معده آدمى خانه تمام مرضهاست و پرهيز نمودن آن را از پركردن طعام و شراب، سر آغاز همه دواهاست و هر بدنى را آنچه عادت دادى بده از غذا و لباس.
نصرانى گفت: كتاب شما و پيغمبر شما هيچ طبى براى جالينوس به جاى نگذاشته اند
.
پوشيده نماند همچنانكه زياده روى در خوردن و آشاميدن حيات بدنى را هلاك و نابود مى نمايد و موجب امراضى مانند برص و امثال آن مى گردد، همچنين نور ايمان را نيز كه در دل فروزان است خاموش مى گرداند و موجب كسالت و تنبلى در انجام وظايف پروردگار مى گردد و چون از زياد خوردن و آشاميدن، سپاه غفلت و لشكر ميل و شهوت قوت گرفته بر كشور دل استيلا يابند، ناچار لواى ايمانى مغلوب گشته جمعيت علم و عمل از هم مى پاشند و آدمى هلاك مى گردد، لهذا پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمودند:لا تميتوا القلوب بكثره الطعام والشراب فان القلب يموت كالزرع اذا كثر عليه الماء؛
قلبهاى خود را نميرانيد به واسطه زياد خوردن و آشاميدن، پس به درستى كه قلب مى ميرد مانند زراعت زمانى كه به بسيارى آب ضايع مى گردد.
دل آدمى كشتزار و مزرعه آخرت است، وقتى آب و طعام بسيار در او ريختى و شكم را پر نمودى به گونه اى كه جاى تخم افشانى باقى نماند، ديگر جاى كشت نيست پس در وقت محصول به درد بى حاصلى مبتلا گشته و ندامت و حسرت هم فايده اى به حالت ندارد.
حضرت لقمانعليهالسلام
فرزند خويش را نصيحت مى نمود كه:يا بنى! اذا امتلئت المعده نامت الفكره و خرست الحكمه وقعدت الا عضاء عن العباده ؛
اى فرزندم! زمانى كه معده پر گردديد، ديده فكر و هوش به خواب مى رود، زبان حكمت لال مى گردد و اعضا و جورح از وظايف بندگى باز مى مانند.
نكته ها
۱ - آورده اند كه مجسمه خوف و تقوا، حضرت يحى بن زكريا - على نبينا و آله و عليه السلام - را به ابليس لعين و راهزن طريق دين، اتفاق ملاقات افتاد از او سوال نمود فرزند آدم را به چه حيله بهتر توانى فريفت؟
شيطان گفت: به سير خوردن.
در بعضى از كتب بر اين وجه مذكور است كه حضرت يحيى از بليس لعين پرسيد: كدام ساعت تو بر بنى آدم بيشتر دست تصرف دراز مى كنى؟
گفت: وقتى كه زياد خورده و آشاميده باشد.
حضرت يحيىعليهالسلام
فرمود:فهل وجدت على نفسى شيئا؛
آيا بر من از امور دست يافته اى؟
ابليس گفت: نه. آن حضرت مبالغه كرد. ابليس گفت: آرى، شبى از شبها طعام نزد تو آوردند تو روزه بودى تو را بر سر اشتها در آوردم تا بيش از عادت خود خوردى و مقدارى عبادت از تو فوت شد.
حضرت يحيىعليهالسلام
فرمودند: «بعد از اين سير نخواهم خورد».
ابليس گفت: بعد از اين كسى را نصيحت نخواهم كرد
.
همانا بر مضمون اين روايت وارد شده است كه:ان الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدم فضيقوا مجاريه بالجوع والعطش ؛
شيطان مانند خون به رگ و ريشه آدمى مى دود، پس تنگ سازيد مجراهاى او را به گرسنگى و تشنگى. اين كنايه از آن است كه وقتى انسان سير شد، شيطان تسلطش بيشتر است و در وقت گرسنگى، دست تصرفش از گوهر نقد ايمان، كوتاه مى گردد. لذا سرور عالمصلىاللهعليهوآله
فرمودند:افضلكم منزله عندالله تعالى اطلكم جوعا و تفكرا وابغضكم الى الله تعالى كل نؤ وم واكول و شروب ؛
بلند مرتبه ترين شما نزد خدا كسى است كه گرسنگى بيشتر مى كشد و بيشتر تفكر و انديشه در نعمتهاى الهى و آثار صنايع نامتناهى او مى كند و دشمن ترين شما نزد خداى تعالى كسى است كه بسيار خورد و بسيار آشامد و بسيار خوابد.
۲ - از حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - ماثور است حديثى كه خطاب به بنى اسرائيل كرده:يا بنى اسرائيل! لا تكثروا الا كل فانه من اكثر الاكل اكثر النوم و من اكثر النوم اقل الصلوه و من اقل الصلوه كتب من الغافلين ؛
اى بنى اسرائيل! از بسيار خوردن پرهيز كنيد، به درستى كه هر كه زياد خورد تزياد بخوابد و كسى كه زياد بخوابد، نماز كم مى خواند و كسى كه نماز كم خواند، از غافلين نوشته مى شود.
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
سوال نمودند از مومن و منافق و از صفات آنها، آن حضرت فرمودند:ان المومن همته فى الصلوه والصيام والعباده والمنافق همته فى الطعام والشراب كالبهيمه ؛
به درستى كه مومن همتش در نماز و روزه و عبادت است، و منافق همتش در خوردن و آشاميدن است مانند چهار پايان.
۳ - منقول است كه معاويه به قدرى مى خورد و شكم پرور بود كه در ميان عرب مشهور شده بود و يكى از شعراى عرب حالات او را به شعر درآورده:
وصاحب لى بطنه كالهاويه
|
|
كان فى امعائه معاويه
|
رفيقى داريم كه شكمش مانند هاويه است يعنى (جو بين آسمان و زمين) گويا در روده هايش معاويه مى باشد.
و شاعر عجم (سنائى) نيز گفته است:
هست چون معده معاويه آز
|
|
كان فى امعائه معاويه
|
شخصى غذاى زياد خورده بود و خدمت حضرت رسول اللهصلىاللهعليهوآله
آمد و هردم آروغ مى زد، پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود:ان اكثر الناس شبعا فى الدنيا اكثرهم جوعا فى الاخره ؛
هر كه از شما در دنيا سيرتر باشد در آخرت گرسنه تر است.
و آن شخص را از آن حركت زشت منع فرمود؛ يعنى از زياد خورى و آروغ زدن به دنبال آن.
حكيم سنائى گفته است:
اولين سده در ره آدم
|
|
هست ناى گلوى و طبل شكم
|
طبل و نائيست اصل فتنه و شر
|
|
هر دو را واگذار
|
مرد پر خوار بى يقين باشد
|
|
سير خورده گرسنه دين باشد
|
چون خورى بيش پيل باشى تو
|
|
نخورى جبرئيل باشى تو
|
هر كه بسيار خوار باشد او
|
|
وانگه بسيار خوار باشد او
|
نفس مستى بخوردن ارزانى است
|
|
خورش جان زخوان بى نانى است
|
مروى است از خاتم انبياءصلىاللهعليهوآله
كه خداوند به آن حضرت خطاب نمود كه:يا احمد! ابغض الدنيا و اهلها واحب الاخره واهلها، قال: يارب! و من اهل الدنيا و من اهل الاخره، قال: اهل الدنيا من كثر اكله و ضحكه و نومه ؛
يا احمد! دنيا و اهل دنيا را دشمن دار و آخرت و اهل آن را دوست دار؛ آن حضرت عرضه داشتند: پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند؟ خداوند فرمود: اهل دنيا كسى است كه بسيار بخورد و بسيار خندد و بسيار بخوابد.
جامى گويد:
قسم دوم: كيفيت خوردن
پوشيده نماند كه خالق لا يزال از آن روزى كه بندگان را خلق مى فرمايد، روزى آنان را نيز مقرر مى نمايد؛ حتى اگر كسى چشم حقيقت بينى داشته باشد، مى بيند كه نام هر كسى بر آن گندم و گياهى كه از زمين روييده، نوشته و كسى را قدرت بر تصرف آن نيست و كسى نمى تواند قسمت ديگرى را ببرد و روزى ديگرى را بخورد. پس وقتى چنين شد، آيا سزاوار است آدمى اين قدر در زحمت بيفتد و اين شهر و آن شهر برود و ماشين نفس را به كوههاى پر از سنگ براند و هر چه توانست، به دست آورد و چشم از تميز حلال و حرام بپوشد و به فكر اين نيفتد كه در حلال خدا حساب و در حرام خدا عقاب است، آيا اين طريقه حيوانيت است كه به هر كجا رسيد، چرا مى كنند و حرام و حلال را نمى دانند.
آيا اين ناشى از عقيده نداشتن به رزاق عالم نيست، چرا فكر نمى كنيد مخلوقات خدا با اينكه قدرت آنها در مقابل خالقشان قطره در مقابل درياها، بلكه كمتر است و نمى توان براى آنها نسبت به خدا قدرتى تصور نمود وقتى مى خواهند عده اى را دعوت كرده و از آنها پذيرائى كنند، قبلا حساب آنها را كرده و در خور خوراك آنها تهيه روزى نموده و به اندازه مجلس آنها اطاقى را تهيه كرده، اما رزاق على الاطلاق و حكيم دانا قبل از اينكه بندگان را بيافريند، حساب نكرده و روزى آنان را نيافريده، سبحان الله و جل شانه ؛ پس آدمى خوب است وقتى به حرام رسيد، صبر نمايد، فورا دست به حرام دراز نكرده و از عذاب خداوند بترسد.
حرامخوارى
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
منقول است:لايدخل الجنه من نيت لحمه من سحت، النار اولى به ؛
داخل بهشت نمى شود آنكه گوشت بدنش از حرام روييده باشد، جهنم براى او سزاوارتر است.
و نيز از آن سرورعليهالسلام
ماثور است كه: «جمعى قدم به عرصه قيامت محشر گذارند و حسنات ايشان از بسيارى و سنگينى مانند كوههاى تهامه باشد و خداى عزوجل آن حسنات را هباءا منثورا (يعنى مانند ذرات غبار پراكنده در در هوا مى باشد كه بقدرى بى ارزش و بى اثر است كه اصلا گويى عملى وجود ندارد) گردانيده امر فرمايد كه ايشان را به آتش برند».
سلمان رحمه الله از آن حضرت سوال نمود كه آن جماعت كيانند؟
آن حضرت اين مضمون را ادا فرمودند كه «ايشان نماز گزاران و روزه دارانى هستند كه پاره اى از اوقات شب، لواى بندگى افراشته باشند، لكن چون حرامى روى دهد، خوددارى ننموده و در مقابلش آغوشبى باكى مى گشوده اند
».
از اين حديث فهميده مى شود معناى آيه شريفه... انما يتقبل الله من المتقين
،
«خداوند از پرهيز كاران عمل را قبول مى فرمايد». زيرا نمازى كه آدمى بخواند از آن طرف چشم به مال بندگان خدا داشته يا روزه بگيرد از آن طرف شكم را پر كند از ربا و مال يتيمان و مردمان، البته به قبول نمى رسد و دست رد بر سينه ها زده مى شود.
همچنين از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
است كه:ان العبد ليرفع يده الى الله ومطعمه حرامه، فكيف يستجاب له و هذه حاله ؛
به درستى كه بنده اى كه دست به دعا بردارد به سوى خداى تعالى و حال اينكه خورش او حرام است، پس چگونه دعايش مستجاب گردد با اين حال كه در غوطه ور است.
از سيد كائناتصلىاللهعليهوآله
منقول است كه فرمود:اطب كسبك تستجاب دعوتك فان الرجل يرفع القمه الى فيه حراما فما تستجاب له اربعين يوما؛
پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود: كسبت را پاك كن تا دعايت به اجابت رسد، هر كس يك لقمه از حرام بخورد، تا چهل صباح دعاى او مستجاب نمى گردد.
در كتاب عده الداعى مذكور است كه شخصى خدمت آن حضرت عرض نمود كه من دوست دارم دعايم مستجاب گردد، آن حضرت فرمودند:طهر ما كلك و لا تدخل بطنك الحرام ؛
خورش خود را پاكيزه ساز و در شكم خود حرام داخل مساز.
آورده اند كه حضرت داوودعليهالسلام
روزى بنى اسرائيل را جمع نمود و فرمود:يا بنى اسرائيل! لا يدخل اجوافكم الا طيب و لا يخرج من افواهكم الاطيب
«اى بنى اسرائيل! بايد به دهان شما فرو نرود جز لقمه پاكيزه و حلال و از دهان شما بر نيايد مگر سخن شايسته».
مروى است از سرور عالمصلىاللهعليهوآله
كه به ابى ذر غفارى فرمود با اين مضمون: «اى اباذر! بنده در زمره متقيان داخل نمى شود تا وقتى كه با نفس خود حساب كند، محاسبه اى كه دقت در آن بيشتر باشد از محاسبه شريك با شريك پس معلوم كند كه طعام و شراب و پوشش او از كجاست، از حلال است يا از حرام
.
و در رساله حقوق امام زين العابدينعليهالسلام
مذكور است كه:و حق بطنك ان لا تجعله وعاء للحرام ولاتزيد على الشبع ؛
حق شكمت اين است آن را طرف لقمه حرام نسازى و زياده از حد سيرى، نخورى.
و از جمله كلماتى كه خداوند - عزشانه - در شب معراج به حضرت ختمى مرتبتصلىاللهعليهوآله
فرمود اين است كه:يا احمد! عليك بالورع فان الورع راس الدين ووسط الدين و آخر الدين ان الورع به يتقرب الى الله تعالى ؛
بر تو باد اى محمد به ورع و پارسايى، پس به درستى كه شيوه پرهيزكارى اول و وسط و آخر دين است ؛ بنده به پرهيزكارى به سر منزل قرب الهى مى رسد.
و نيز فرموده اند كه:يا احمد! ان الورع زين المومن و عماد الدين ؛ ان الورع مثله كمثل السفينه... ؛
اى محمد! ورع زينت مؤ من است و ستون دين، به درستى كه ورع و پرهيزكار مثلش مثل كشتى است، همچنانكه از دريا و از ورطه آن نجات نيابد مگر آنكه در كشتى سوار است، همين طور از غرقاب هلاكت آخرت نجات نيابد مگر كسى كه پرهيزكار است.
يا احمد! ان العباده عشره اجزاء تسعه منها طلب الحلال فان اطيبت مطمعك و مشربك فانت فى حفظى و كنفى ؛
اى محمد! عبادت ده جزء است ؛ نه جزء از آن طلب حلال است، پس چون طعام و شراب خود را از آلايش حرمت پاك كنى، تو را در كنف و حمايت خود گيرم و از مكر و عداوت شيطان و عذاب جهنم محافظت نمايم.
در كتاب عده الداعى از امام جعفر صادقعليهالسلام
است كه:ترك لقمه الحرام احب الى الله من صلوه الفى ركعه تطوعا؛
ترك لقمه حرام نمودن نزد خدا خوشتر است از دو هزار ركعت نماز مستحبى.
مروى است شخصى به خدمت امام محمد باقرعليهالسلام
عرض نمود كه من عبادت كم مى كنم و روزه كم مى دارم، اما اميدوارم كه از غير حلال نخوردم، آن حضرت فرمودند كه: «كدام اجتهاد، يعنى سعى در بندگى، بهتر از اين است كه كسى شكم و فرج خود را از حرام نگهدارد»؛عن ابى بصير قال رجل لابى جعفر
عليهالسلام
انى ضعيف العمل قليل الصيام و لكنى ارجوان لا اكل الا حلالاقال: فقال لى: اى الاجتهاد افضل من عفه بطن و فرج
.
اگر آدمى فكر كند كه تمام مشتهيات نفس از قبيل خوردن و آشاميدن لذتش از كام تاگلويش نيست، و زيبايى و خوش طعمى آنها بيش از يك آن باقى نمى ماند، بعد از آن چه گويم كه چه مى شود!
روايت شده: به هر بنده اى ملكى موكل است كه گردن او را خم مى سازد در وقت قضاى حاجت تا نظر بر مدفوعات خود كند و گويد انديشه كن اين روزى تو بوده، از كجا آن را تهيه نمودى و عاقبت به چه انجاميد
؛ پس انسان بايد انديشه نمايد كه در مقابل يك لقمه از حرام چه اندازه عقاب در ديوانش ثبت شده، و بداند كه پادشاهى تمام دنيا و درك همه لذات آن به يك لحظه عذاب آخرت نمى ارزد.
شاعر چه خوب سروده:
به آب شور جهان تر مكن لب همت
|
|
كه شربت تو مهياست از شراب طهور
|
خداوند عالم در مقابل فقر به فقرا در دار آخرت نعمتهاى زياد كرامت مى فرمايد، آن قدر كه خود راضى شوند. در كتاب كافى از محمد بن حسين بين كثير مروى است كه حضرت ابى عبداللهعليهالسلام
به من فرمود:اماترى الفكهه تباع والشى ء مما تشتهيه ؛
آيا نديدى ميوه را كه مى فروشند و غير آن از آنچه تو را ميل به آن باشد.
گفتم: بلى.
پس فرمودند:اما ان لك بكل ما تراه فلا تقدر على شرائه حشنه ؛
آگاه باش! به درستى كه تو در مقابل هر چه بينى و قدرت برخريدن آن نداشته بباشى، حسنه و مزد دارى.
انسان خوب است كه نظرى به حالات پيغمبران و اولياى خداعليهالسلام
اندازد و از آنها كه عقل كل هستند ياد بگيرد و طبق آن عمل كند. گويند كه حضرت عيسىعليهالسلام
از خداوند اين طور خواسته:اللهم ارزقنى غدوه رغيفا من شعير وعشيه رغيفا من شعير و لا ترزقنى فوق ذلك فاطغى ؛
خدايا! روزى من كن در صبح گرده جوينى و شب گرده جوين و بيش از اين روزى من مگردان كه باعص طغيان من گردد.
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
از وقت بعثت تا هنگام رحلت، نانى كه آرد آن را الك كرده باشند تناول نفرمود
.
و يا اينكه اميرالمومنينعليهالسلام
دائم غذايش نان جوين خشك با نمك بود
.
مشهور است كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
در بعضى از دعاها چنين فرموده است:اللهم احينى مسكينا وامتنى مسكينا واحشرنى فى زمره المساكين ؛
خدايا مرا فقير زنده نگاه دار و فقير بميران و مرا در زمره فقرا محشور گردان.
و در خبر است كه روزى يكى از دوستان طبقى حلوا هديه به خدمت حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
آورد، آن حضرت انگشت مبارك را در آن فرو بد و بيرون آورد و به آن نگريست و فرمود: رنگ و بويش هر دو نيكوست، اما نمى دانم حلاوت و طعمش در چه مرتبه است، پس انگشت مبارك را از آن پاك كرد و فرمود: اين را از پيش من برداريد. گفتند: يا اميرالمومنين همانا مگر اين بر تو حرام است؟
فرمودند: نه، ولكن روا نيست كه در حوالى من جمعى در نهايت گرسنگى و فقر و فاقه باشند و من شكم خود را از حلوا سير سازم.
اميرالمومنينعليهالسلام
خطاب به عصمان بن حنيف فرمود:او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى ؛
آيا سير بخوابى و حال اينكه برگرد من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند.
آنكه فرمود: اگر من سير بخوابم مانند كسى باشم كه شاعر در حق او گفته:
وحسبك داء ان تبيت ببطنه
|
|
وحولك اكباد تحن الى القد
|
«همين درد تو را بس كه شب سير بخوابى و در حوالى تو جگرها باشند كه از غايت گرسنگى آرزوى پوستى داشته باشند كه آن را بجوند».
يك نكته
مردى اعرابى كه پس از شهادت سوسمار به نبوت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
آفتاب عنايت الهى، بر دلش تابيد و مسلمان شد مورد عنايت آن حضرت قرار گرفت و ايشان به اصحاب فرمودند كه چند سوره از قرآن تعليمش كنند و از مكتب و مالش سؤال فرمود.
عرضه داشت: به آن خدايى كه تو را به رسالت به حق فرستاده ما چهار هزار مرديم از ميان ايشان از من فقيرتر كسى نيست.
آن جناب متوجه اصحاب شده و فرمودند: «كيست شترى به اين اعرابى دهد تا من ضامن شوم براى او ناقه اى، يعنى از ناقه هاى بهشت».
سعد بن عباده گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! من شترى دارم سرخ مو، ده ماهه آبستن، آن را به او دادم. آن حضرت فرمودند: «مباهات مى كنى به ناقه خود وصف آن ناقه كنم كنم كه بدل اين ناقه به تو خواهم داد. اى سعد! ناقه اى است از زر سرخ، دست و پايش از عنبر و پشمش از زعفران، دو چشمش از ياقوت سرخ، گردنش از زبرجد سبز، كوهانش از كافور اشهب». اجمالا بدين گونه بعضى از اوصاف آن ناقه را شمرده و متوجه اصحاب شد و فرمود: «كيست اعرابى را تاجى بر سر نهد تا من ضامن شوم جهت او تاج تقوا را».
حضرت على مرتضىعليهالسلام
عمامه ازسر برداشته و بر سر اعرابى نهاد.
حضرت خيرالبشرصلىاللهعليهوآله
بار ديگر فرمودند: «كيست اعرابى را توشه اى دهد تا من ضامن شوم براى او توشه تقوا را؟».
سلمان عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد زاد و توشه تقوا چيست؟
پيامبر فرمود: اى سلمان! در روز آخر زندگى ات از دنيا، خداوند بزرگ تو را كلمه شهادت تلقين مى كند، يعنى «لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله» را. اگر تو اين شهادتين را گفتى، ملاقات مى كنى مرا و ملاقات مى كنم تو را، و اگر نتوانستى شهادتين را بگويى، مرا ملاقات نخواهى كرد و من هم تو را ملاقت نخواهم كرد.
سلمان فارسى برخاسته جهت تحصيل ماكول به در حجره فاطمه زهراعليهاالسلام
- صدا زد كيست؟ گفت: سلمان.
فرمود: يا سلمان! چه مى خواهى؟ قصه اعرابى را نقل نمود. حضرت فاطمهعليهالسلام
فرمود: يا سليمان! به آن خدايى كه محمد را به حق به پيغمبرى فرستاد، سه روز است كه ما طعام نخورده ايم و حسن و حسين از غايت گرسنگى اضطراب مى كردند تا عاقبت به خواب رفتند. اى سلمان! پيراهن مرا بگير و آن را نزد شمعون يهودى ببر و بگو فاطمه، دختر محمدصلىاللهعليهوآله
مى گويد صاعى خرما و صاعى جو به من قرض بده.
سلمان پيراهن را نزد شمعون برد و پيغام آن حضرت را رسانيد. شمعون آن پيراهن را گرفته در دست مى گردانيد و مى گريست و مى گفت: اى سلمان! زهد در دنيا اين است، اين نشانى است كه موسى بن عمران ما را خبر داده:اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده ورسوله
.
به بركت آن پيراهن شمعون به شرف اسلام سرافراز گرديد، پس صاعى از خرما و صاعى از جو تسليم سلمان كرده و او نزد خيرالنساء حضرت فاطمه زهرا -عليهاالسلام
- آورد، آن حضرت آن صاع جو را به دست خود آرد و نان پخت و نزد سلمان آورد. سلمان گفت: حصه اى از اين براى حسن و حسين بردار.
فرمود: اى سلمان! اين از براى تحصيل رضاى الهى مهيا شده از آن هيچ برنمى دارم.
سلمان آن را به خدمت حضرت پيغمبرصلىاللهعليهوآله
آورد، آن حضرت پرسيد كه اين را از كجا آورده اى؟
سلمان گفت: از نزد خيرالنساء آن سرور نيز سه روز مى شود كه طعام تناول نفرموده است.
پيامبر خداصلىاللهعليهوآله
برخاسته به حجره فاطمه - سلام الله عليه - آمد و ضعف از آن سيده دو سرا مشاهده نمود، فرمود: اين زردى چهره از چيست؟
گفت: از پدر بزرگوار! سه روز است كه طعام نخورده ايم و اضطراب حضرت حسنينعليهالسلام
را از شدت گرسنگى به عرض رسانيد.
آن حضرت ايشان را بيدار كرد و هر دو را در كنار گرفت و دست مبارك را در گردن ايشان كرد، فاطمه زهرا -عليهاالسلام
- را در پيش خود جاى داد و حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
نيز آمد و دست در گردن حضرت سيدالمرسلين حمايل نمود. آن پنج كوكب درى فلك دين چون جمع شدند، پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
به سلمان نگريست و عرضه داشت الهى و سيدى و مولاى! اينان اهل بيت منندت خدايا! رجس و پليدى را از ايشان دور كن و ايشان را پاك و مطهر گردان.
حضرت خيرالنساء از جا برخاسته به درون خانه رفت و دو ركعت نماز گزارد و دست به دعا برداشت و گفت: الهى و سيدى! اين است محمدصلىاللهعليهوآله
پيغمبر تو و اين است پسر عم پيغمبر و اين است حسن و حسين دو نواده پيغمبر تو، خداوند! فرو فرست بر آنها مائده چنانكه بر بنى اسرائيل فرو فرستادى، ايشان خوردند و بدو كافر شدند بر ما فرو فرست كه ما بدان ايمان آورده ايم.
ابن عباس گفت: هنوز دعاى فاطمه زهراعليهاالسلام
به اتمام نرسيده بود كه كاسه اى بزرگ را ديد و بويى خوشتر از بوى مشك از آن مى دميد، فاطمه زهرا -عليهاالسلام
- آن كاسه را برداشته نزد آن صدنشينان مهمانسراى رضا آورده اميرالمؤ منين پرسيد: اى فاطمه! اين از كجاست؟
پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود: بخور و مپرس يا ابالحسن! حمد و سپاس خداى را كه قبل از فرا رسيدن مرگ تبه من فرزندى داد مثل مريم بنت عمران (هرگاه زكريا وارد محراب او مى شد پيش وى روزى مخصوصى مى يافت، از او پرسيد: اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟» گفت: از نزد خداست و خداى تعالى به هر كس بخواهد روزى بى حساب دهد
).
اما آن اعرابى آن توشه بر گرفت و بر شتر سوار شد و به قبيله بنى سليم رفت و در ميان آن قوم به آواز بلند ندا كرد كه بگوييد: «لا اله الا الله و محمد رسول الله».
آن جماعت شمشيرها كشيدند و گفتند به دين محمد ساحر كذاب ميل كردى؟ اعرابى گفت: او ساحر و كذاب نيست اى معاشر بنى سليم! به درستى كه خداى محمدصلىاللهعليهوآله
بهترين خدايان و محمد بهترين پيغمبران است نزد او رفتم، گرسنه بودم مرا سير گردانيد، برهنه بودم مرا پوشانيد، پياده بودم سوارم گردانيد، آنگاه قصه سوسمار را حكايت نمود، گويند آن روز چهار هزار كس شرف اسلام دريافتند
.
اى مومنين! و اى صاحبان خرد! مقدارى در اين روايت تدبر نماييد و ببينيد كه حقيقت چطور است و اينكه بزرگان و اوليا گرسنگى ها كشيدند و شكر مى كردند و زبان به شكايت نمى گشودند، شما هم حالات آنان را مجسم نموده و از آنها درس گرفته، خانه آخرت را به گرسنگى شكم تهيه نموده و مگذاريد نور علم و يقين و ايمان از دلتان زايل گردد،رزقنا الله هذه الدذجه بحق محمد و آله الطيبين
.