پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 18434
دانلود: 4965

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18434 / دانلود: 4965
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


موعظه هشتم: انتخاب دوست

 آدمى نمى تواند به خودى خود به زندگانى خويش ادامه دهد و قادر نيست براى خود دور از ديگر افراد بشر، گوشه عزلتى را انتخاب كند، بلكه ناچار است از اينكه رفت و آمد با همنوع خود داشته و با آنان داد و ستد نمايد، لكن بر فرد هوشمند و دانا لازم است نظر عميقانه و دقيق در ميان افراد بشر انداخته، مانند مرغى كه دانه هاى پاكيزه را از ميان خاك و خاشاك بر مى چيند و انتخاب مى نمايد، افراد برجسته دور از هواى و هوس و دوستان عاقل و دانا و متدين و با تقوا رابراى خويش انتخاب كند.

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل گرديده كه:قال الحواريون لعيسى عليه‌السلام لمن نجالس؟ فقال: من يذكر كم الله رويته ويرغبكم فى الاخره عمله ويزيد فى منطقكم علمه ؛ (۲۴۷) حواريون كه خواص حضرت عيسىعليه‌السلام بودند، به آن حضرت عرضه داشتند: يا روح الله! براى همنشينى خود چه كسى را انتخاب كنيم؟ آن حضرت فرمودند: كسى كه ديدن او شما را به ياد خدا اندازد و عمل و رفتار و كردارش شما را به آخرت وادارد و ترغيب نمايد و گفتار او به علم و دانش شما بيفزايد.

ونيز از آن جناب روايت شده است كه:مثل الجليس الصالح مثل الدارى ان لم تجد عطره علقك من ريحه و مثل جليس السوء مثل صاحب الكير ان لم يحرقك من شرار ناره علقك من نتنه ؛ (۲۴۸) همنشين صالح مانند عطار است، اگر به عطرش دسترسى پيدا نكنى، از مجالست او معطر و خوشبو مى شوى، و همنشين بد مانند صاحب كوره است (چون آهنگران و نانوايان و امثال اينها) اگر تو را به شعله آتش خويش نسوزاند، اثر دودش به تو مى رسد.

پس همان طورى كه از آن حضرت نقل شده و از درهاى گرانبهاى آن پيغمبر عظيم الشان استفاده مى شود، انسان بايد همنشينى را براى خودش تهيه نمايد كه جلوه گاه انوار خداوندى را به وسيله زنگ سخنان بيهوده و لغو، تيره وتار نگرداند و در زمين كشتزار اسرار و حقايق تخم مطالب ضاله و نفاق نيفشاند و گوش شنواى ظرايف و طرايف را به سخنان بى اصل و پايه كر نسازد و چشم بينا را به وسيله لباسها و سينه ها و امثال آنها كور نگرداند؛ به عبارت مختصر آدمى بايد هوشيار باشد كه سرمايه عمر عزيز را به سبب مجالست با حريفان از دست نداده و نقد گوهر ايمان و تقوا به قمار حريفان هوسران نبازد.

مولوى سروده است:

تا توانى مى گريز از يار بد

يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند

يار بد بر جان و بر ايمان زند

آدمى بايد از يار بد بگريزد و آن رفيقى ايت كه انسان را از ياد خدا غافل و به ياد شيطان مى اندازد، و گوشى كه لايق گوشواره مواعظ و نصايح پسنديده خداوند جليل و پيغمبر وائمهعليه‌السلام است، از وادى نمل حرفهاى باطله برگرداند، و چون آنها داراى صفتهاى چندى هستند كه آدمى بايد به جهت بدى آن صفات، از آنها اجتناب نمايد، هر كدام از آنها را در يك بخش ذكر نموديم تا خوانندگان گرامى همه آنها را پيش چشم قرار داده و دورى نمايند و صفت مقابل آن را براى خود اختيار نمايند، ان شاء الله.


فوايد خاموشى

 هرزه گويى و خنديدن سيلاب ويران كننده خانه دين و آتش خرمن و قار و تمكين است و آدمى به واسطه آن از حصار زنده دلى و عافيت دين خارج و به مصيبت مرده دلى كه بزرگترين مصيبت است، مبتلا مى گردد:

زنده فكر است دل تا از سخن لب بسته ايم

پيش ما آوازه مرگ دل است آواز ما

آدمى بايد بداند كه هيچ گفتارى به وجود نمى آيد مگر اينكه در نزد آن نگهبانى است، همان طورى كه حضرت پروردگار در كتاب آسمانى ما را متذكر نموده كه:ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد؛ (۲۴۹) «سخنى از خير و شر بر زبان نياورده جز آنكه هماندم وقيب و عتيد بر نوشتن آن آماده اند».

و حضرت مولى المتقين علىعليه‌السلام از يگانه عقل كل، جناب مقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت فرموده است:ان مقعد ملكيك على ثنييك لسانك قلمهما وريقك مدادهما و انت تجرى فيما لايعنيك و لا تستحيى من الله و لا منهما؛ (۲۵۰) همانا جايگاه دو فرشته تو بر روى دو دندان ثنايا و پيشين توست ؛ زبان تو قلم ايشان است و آب دهانت مداد و مركب آنها، و تو بدون فكر و تامل مى گويى آنچه نفعى به حالت ندارد و نه از خدا شرم و حيا دارى و نه از آن دو فرشته.

از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام وارد گرديده است كه:لسان ابن آدم يشرف كل يوم على جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم فيقولون بخير ان تركتنا؛ (۲۵۱) (۲۵۲) زبان آدمى رو مى آورد هر روز به سوى جوارح و مشرف بر آنها مى گردد، پس مى گويد چگونه صبح كرديد، سپس جوارح مى گويند: به خير صبح نموديم اگر ما را بگذارى (يعنى حال ما خوش است اگر از جانب تو آسيبى به ما نرسد و ما را ناخوش گرداند).

وحشى بافقى گويد:

زبان بسيار سر بر باد داده است

زبان سر را عدوى خانه زاد است

عدوى خانه خنجر تيز كرده

تو از خصم برون پرهيز كرده

نشد خاموش كبك كوهسارى

از آن شد طعمه باز شكارى

اگر طوطى زبان مى بست در كام

نه خود را در قفس مى ديد و نه دام

خموشى پرده پوش راز باشد

نه مانند سخن غماز باشد

بزرگان، فوايد بسيارى براى خاموشى شمرده اند، وليكن جامع بسيارى از آنها هفت فايده است:

اول: عبادتى است بى رنج و عنا.

دوم: زينتى است بدون پوشيدن لباسهاى گرانبها.

سوم: هيبتى است بى شوكت سلطنت و حكومت.

چهارم: حصارى است محفوظ و احتياج به نگهبان ندارد.

پنجم: آدمى را از شرمندگى و عذر خواهى بعدى دوستان بى نياز مى گرداند.

ششم: كرام الكاتبين را به رنج و زحمت نوشتن مزخرفات و لاطائلات نمى اندازد.

هفتم: پرده زشتى ها و عيوب است.

و از بهترين مخلوقات، حضرت سيد كائناتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل گرديده است كه:طوبى لمن انفق فضلات ماله و امسك فضلات لسانه ؛ (۲۵۳) خوشا به حال كسى كه انفاق كند زياديهاى مال خود را و نگاه دارد زياديهاى زبان خويش را.

و نيز روايت شده است كه:من حفظ لقلقه و قبقبه و ذبذبه دخل الجنه ؛ (۲۵۴) كسى كه نگاه دارد زبان و شكم و فرج خود را، داخل بهشت مى شود.


سخنان چهار حكيم

 بزرگان، چهار سخن را از چهار حكيم به يك معنا ضبط كرده اند كه الحق هر يك گوهرى است گرانبها:

يكى از آنها گفته: هرگز پشيمان نشده ام از آنچه نگفته ام و بسى از گفته ها كه از پشيمانى آن در خاك و خون غلطيده ام.

ديگرى گفته: قدرت من بر ناگفته بيشتر است از آنچه گفته ام، آنچه نگفته ام مى توانم گفت و آنچه گفته ام، ديگر نتوانم نهفت.

سومى از آنها گفته: پشيمانى گفتن سخت تر باشد از پريشانى نهفتن.

چهارمى گفته: هر حرف كه از زبان من جسته، دست تصرف مرا از خود بسته و هر حرف كه نگفته ام مالك اويم، خواهم گويم و خواهم نگويم(۲۵۵) .

همين معنا را حضرت سيد كائناتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در حديث معراج، در رديف ذكر عجايبى كه در آن شب ملاحظه كرده بودند، فرمودند كه: سوراخى را ديدم كه گاو بزرگى از آنجا بيرون آمد و مى خواست باز به جاى خود رود نمى توانست، گفتم: اى جبرائيل! اين چيست؟ گفت: اين مثل مردى است كه سخن بزرگى از دهان بيرون اندازد و پشيمان شود، خواهد كه به موضع خود باز گرداند، نتواند.

و از جمله وصاياى حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به ابى ذر غفارى اين جمله است كه:عليك بالصمت الا من الخير فانه مطرده الشيطان عنك وعون لك على امر دينك ؛ بر تو باد به خاموشى مگر از گفتار خوب ؛ زيرا خاموشى شيطان را از تو ور مى گرداند و وسيله طرد شيطان است و يار و مددكار توست بر امر دينت.

ابوذر گويد، عرضه داشتم: «زدنى يا رسول الله ؛ زياده از اين بفرما».

آن سرور عالميان فرمودند:عجبا لمن ايقن بالموت كيف يفرح عجبا لمن ايقن بالنار كيف يضحك ؛ (۲۵۶) تعجب است از حال كسى كه يقين دارد كه خواهد مرد چگونه خرم مى باشد و تعجب است بر كسى كه يقين به آتش جهنم دارد چگونه خندان است و مى خندد.

از حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام نقل گرديده است كه فرمود: خنده پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ تبسم بود.

روزى به جمعى از جوانان انصار عبور كردند، ايشان با هم گفتگو داشتند و بسيار مى خنديدند، آن حضرت فرمودند:يا هولاء من غره منكم امله و قصر به فى الخير عمله فليطلع القبور و ليعتبر بالنشور واذكروا الموت فانه هادم اللذات ؛ (۲۵۷) اى جماعت! از شما كسى است كه آرزويش او را مغرور ساخته و به سبب آرزو عملش در نيكويى ها كم گشته، پس بايد كه به قبور، گذشتگان نظر كند و خويش را از حال آنان مستحضر نمايد و در حشر مردگان از روى اعتبار تدبرى نمايد و مرگ را به خاطر رساند كه همانا ياد مرگ ويران كننده لذات است.

از سلمان فارسى - رضى الله عنه - نقل گرديده است كه:ثلث اعجبتنى حتى اضحكتنى مومل الدنيا والموت يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه وضاحك ملا فيه لايدرى اساخط رب العالمين عليه ام راض عنه ؛ (۲۵۸) سه چيز مرا به تعجب آورد چندان كه مرا به خنده در آورد يكى آنكه در آرزوى دنيا و كامجويى از اين دنياى بى وفاست با آنكه مرگ در طلب اوست ؛ و كسى كه غافل از مرگ و عاقبت كار خويش است با آنكه مرگ از آن غافل نيست و حسابش رسيده مى شود؛ و كسى كه خنده سرشار كند و پركند دهان را از خنده با آنكه نداند آيا پروردگار جهانيان بر او غضبناك است يا از او راضى است.

يكى از هوشمندان گفته است چندانكه گريستن بهشتيان كمال تعجب دارد؛ زيرا بهشت معدن فرح و شادى است و سراى غم و رنج نيست، خنديدن اهل دنيا نيز در دنيا كه محل اندوه و غم است، نهايت تعجب دارد(۲۵۹) .

از مولاى متقيان، حضرت علىعليه‌السلام نقل شده است كه آن جناب فرمودند:لا تبدين عن واضحه وقد عملت الاعمال الفاضحه و لاتامن البيات و قد عملت السيئات ؛ (۲۶۰) ظاهر مگردان البته دندانهاى خود را و حال اينكه انجام دادى عملهايى را كه باعث رسوايى توست، و ايمن مباش از بلاهاى شبگير و حال آنكه مرتكب عملهاى زشت شدى».

از حضرت امام حسنعليه‌السلام روايت شده است كه عبور فرمودند بر جوانى كه مى خنديد، اين مضمون را فرمودند كه: اى جوان! آيا از پل صراط گذشته اى؟ عرضه داشت: نه. فرمودند: مى دانى به بهشت خواهى رفت يا به دوزخ؟ عرضه داشت: نه. فرمودند: «فما هذا الضحك ؛ (تو كه هنوز عاقبت امر خود را نمى دانى) پس خنده ات براى چيست؟».

گويند بعد از اين نصيحت، آن جوان را خندان نديدند.

نگارنده گويد: اخبار بر اين مضمون بسيار است و براى صاحب بصيرت يك اشاره كافى است آدم باهوش بايد تدبر كه حال آدمى در اين دنيا چون حال مسافرى است كه آماده براى مسافرت است و در جايى قرار گرفته كه دزدان چند در كمين اويند تا اينكه غافل و مشغول تفريح و سرگرم شود و سرمايه او را بزنند و ببرند، انسان وقتى بايد خوشحال و خرم و خندان باشد كه به مقصد رسيده و خوف از راهزنان نداشته باشد، پس ما در وقتى بايد خرم و شادمان بوده باشيم كه در بهشت وارد گرديده و با حور و غلمان دوست شده باشيم:

در اين باغ چون غنچه هرزه خند

دل خويش را بر شكفتن مبند

شادى مزن دست بر هم چو برگ

كه فردا شوى دست فرسوده مرگ

بيا اى دل از اثر بى خبر

هم از غيرت خويش آسوده تر

كه چون تاك با ديده خونچكان

بسازيم برگ ره آن جهان

چو برگ خنا ترك خامى كنيم

برون زين چمن شادكامى كنيم

درين گلشن از ديده اعتبار

بگرييم بر خود چه ابر بهار


غيبت

 اين قسمت در دورى كردن از شخصى است كه غيبت كردن نقل زبان اوست و از غيبت كردن و بدگويى مسلمانان باك نداشته ؛ گمان بد در حق مردم بردن و تجسس در احوال آنان و كشف عيوب نمودن و دروغ و افترا بستن وبه فتنه گرى و سخن چينى خاطر ديگران را خستن نظير غيبت است.

اما غيبت: پوشيده نماند كه يكى از صفات رذيله و از حالات خبيثه است و مردم روشنفكر، يعنى مومنين كه پى به حقيقت آن برده اند، از آن گريزانند و آن را چون مار مهلك ديده كه افراد ناشناس فريفته آن رنگ و بدن خوش خط و خالش گشته با او مانوس گرديده، سپس او را هلاك نمايد.

ظاهر غيبت هم بسيار جلوه گر و شيرين مى نمايد، ولى ضرر آن مانند سمى است كه آدمى را هلاك نمايد.

ظاهر غيبت هم بسيار جلوه گر و شيرين مى نمايد، ولى ضرر آن مانند سمى است كه آدمى را هلاك مى نمايد. غيبت در مذاق اهل ايمان و به نص صريح قرآن كريم به منزله خوردن گوشت «ميته» است،... ولا يغتب بعضكم بعضا ايحب احد كم ان يا كل لحم اخيه ميتا فكر هتموه... ؛ (۲۶۱) «نبايد غيبت كند بعض شما بعضى را آيا يكى از شما دوست دارد اينكه بخورد گوشت برادر خودش را در حالى كه او مرده باشد، پس دوست نداريد و كراهت داريد آن را».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل گرديده است:من اغناب مسلما او مسلمه لم يقبل الله صلوته و لا صيامه اربعين يوما وليله الا ان يغفر له صاحبه ؛ (۲۶۲) كسى كه غيبت مرد يا زن مسلمانى را بنمايد، خداى تعالى نماز و روزه او را تا چهل شبانه روز قبول نمى كند، مگر اينكه صاحب غيبت، يعنى آنكه غيبت او را نموده اند از او بگذرد و گناه او را بيامرزد.

نيز از آن حضرت نقل گرديده است كه:اياكم والغيبه فان الغيبه اشد من الزن ان الرجل يزنى فيتوب فيتوب الله عليه و ان صاحب الغيبه لا يغفرله حتى يغفرله صاحبه ؛ (۲۶۳) دورى نماييد از غيبت، چون غيبت سخت تر از زناست، همانا مرد زنا مى كند پس از آن پشيمان مى گردد، خدوند توبه او را قبول مى فرمايد و به درستى كه غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا اينكه صاحب غيب يعنى آنكه غيبت او را نموده اند از او بگذرد.

نيز از آن حضرت روايت شده است كه:من اغتاب امرء امسلما تطل صومه و نقض وضوئه وجاء يوم القيمه تفوح منه رائحه انتن من الجيفه يتائى به اهل الموقف ؛ (۲۶۴) كسى كه غيبت مرد مسلمانى را نمايد روزه او باطل مى گردد و وضوى او شكسته مى شود، يعنى از اين روزه و وضو بهره اى نمى برد و در روز قيامت به عرصه محشر مى آيد در حالى كه از دهان او بويى بدبوتر از مردار بيرون مى آيد و تمام افرادى كه براى حساب ايستاده اند، از بوى آن متاذى مى گردند.

نيز از آن حضرت نقل شده حديثى كه مضمونش اين است: «شب معراج مرا به آسمان بردند بر قومى گذشتم گه صورتهاى خود را به ناخنهاى خويشتن مى خراشيدند، از جبرئيلعليه‌السلام سوال نمودم ايشان چه كسانى مى باشند؟ عرضه داشت: ايشان آن كسانى اند كه غيبت مردم مى كنند(۲۶۵) ».

نيز از آن حضرت به اين مضمون روايت شده است: «روز قيامت بنده را مى آورند نزد خداى تعالى، يعنى در معرض خطاب الهى قرار مى دهند و نامه عملش را به او مى دهند، نظر در نامه عمل خود كرده حسنات خود را كه در دنيا انجام داده در آن نمى بيند، عرضه مى دارد: الهى اين نامه عمل من نيست ؛ زيرا من در دار دنيا عملهاى زيادى نمودم و عبادتهاى زيادى كردم، ولى آنها را در اين نامه نمى بينم».

جواب او مى گويند:ان ربك لا يضل ولا ينسى ذهب عملك باغتياب الناس ؛ همانا پروردگار تو اشتباه نمى كند و فراموشى هم ندارد، عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم زايل و نابود گرديده است.

ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به او مى دهند، طاعت بسيار در آن مى بيند؛ مى گويد: اين نامه عمل من نيست ؛ زيرا اين طاعات و عباداتى كه در اين نامه ثبت است من نكرده ام.

مى گويند: آنها طاعات فلان شخص است كه غيبت تو را نموده است(۲۶۶) .


نكته اى آموزنده

 گويند شخصى غيبت يكى از زهاد را كرده بود، چون خبر به زاهد رسيد، طبقى رطب براى او فرستاد و نامه اى چنين نوشت: شنيده ام حسنات خود را جهت من هديه كرده اى، خواستم كه تلافى كرده باشم، چيزى كه با هديه تو برابرى كند مقدور نبود، اين مقدار از احسان شما را تلافى كرده معذورم خواهى داشت(۲۶۷) .

نگارنده گويد: بسيار عجيب است از ابناى زمانه كه از براى ده ريال كه از دستشان رفته، نگرانى دهشتى بر آنها عارض مى گردد و براى يك ريال پول قرار از آنها مى رود و حاضر نيستند كه يك ريال بيرون آرند و بخششى كنند هرگز صفت جود محور وجودشان نگشته و معناى گذشت در خاطرشان نمى افتد، چگونه از طاعات و حسنات و عباداتى كه با كمال رنج و سختى ها انجام داده اند كه محصل زندگانى ابدى است و سرمايه بازار اخروى است و متاع گرانبها و سعادت آن جهانى است مفت و رايگان گذشته و كيسه عمر عزيز و گرانبها را به تهمت و غيبت و هرزه گويى خالى نموده جهت بازار قيامت متاع حسرت و ندامت مى خرند.


حكايت ابراهيم ادهم

 گويند سرحلقه ارباب همم «ابراهيم بن ادهم» به شخصى كه يكى از دشمنان خود را غيبت كرده بود، گفت: اى مسكين! در دادن دنياى خود به دوستان بخل ورزيده و براى يك دينار بر خود مى لرزى، اما در بذل آخرت به دشمنان مضايقه نمى كنى و داراى صفت سخاوت گرديده اى، عقلا به اين صفت تو را كريم نمى دانند و از بخل دنيويت تو را معذور نمى دارند.

پوشيده نماند كه اخبار در باب غيب زياد است و كسانى كه طالب مطالب بيشترند بايد به كتب مفصله مراجعه نمايند،(۲۶۸) و ديگر اينكه همان طورى كه غيبت كردن غير آنچه استثنا شده معصيت است و نبايد آدمى زبانى را كه مركز ياد نمودن خداوندى است، به زهر غيبت نمودن مردمان آلوده كند، همچنين شنيدن آن نيز حرام و معصيت است و انسان گوشى را كه خانه حقايق و مرگز شنيدن سخنان الهى است، نبايد وادى نمل لاطائلات و سخنان بيهوده اش قرار دهد.


گوش دادن به غيبت

 از يگانه عقل كل و هادى سبلصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است:فنزهوا اسماعكم من استماع الغيبه فان القائل والمستمع لها شريكان فى الاثم ؛ (۲۶۹) پاك و منزه بداريد گوشهاى خود را از شنيدن غيبت، پس همانا گوينده و شنونده غيبت، در گناه شريكند.

از حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام نقل شده است كهالسامع للغيبه احد المغتابين ؛ (۲۷۰) شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است.

يكى از بزرگان گويد: شبى در خواب ديدم شخص مرده اى را آوردند و گفتند: بخور. من گفتم: چگونه مى شود مرده را خورد؟ گفت: از جهت اينكه غيبت فلانى را كردى. گفتم: به خدا قسم كه من نام او را به خير و شر نبرده ام.

گفت: استماع غيبت او را مى كردى و به سخنان غيبت كننده گوش مى دادى و به آن راضى بودى.

نقل كرده اند كه آن بزرگ را بعد از اين واقعه در جايى كه غيبت بكنند، نديدند تا وفات نمود.

شاعر چه خوب سروده:

در گفتن عيب ديگران بسته زبان باش

از خوبى خود عيب نماى ديگران باش

نگارنده گويد: بصير و دانا موقعى كه در اين روايت و حكايات نظرى مى افكند، در مى يابد كه از ابتداى خلقت خداوند عالم آدمى را يكى نموده و افراد او را اعضاى آن قرار داده، و همان طورى كه بدن چنانچه يكى از اعضايش متالم و ناراحت گردد، بقيه اعضاى بدن نيز آرام ندارند و دست اتفاق آنها هميشه در ميان دست همديگرند، همين طور افراد بشر بايد ريسمان اتحادشان از هم بريده نگردد و تا ابد با هم متحد و برادر باشند، و اين نمى شود مگر به ترك همين صفات بد مانند غيبت و بدگمانى و امثال اينها و تا اين صفات شيطانى در ميان مردم حكمفرماست تفرقه و بدبختى فراوان است:

عيب تو خواهى نگويد خصم، عيب او مگو

با خموشى مى توان خاموش كردن كوه را


گمان بد

 پوشيده نيست و پر واضح است كه صفت «گمان بد» بردن به برادران دينى از صفات رذيله و از اخلاق ناپسنديده است و آدمى اگر خود را از آن محفوظ ندارد و دامن خود را به لوث كثافت آن آلوده كند، به هلاكت ابدى دچار مى گردد. همان طورى كه خود بالعيان مشاهده كرده و ديده ايم كه «گمان بد» مادر و منشا نزاعهاى بسيارى است و شخص مسلمان بايد خود را از اين آتش سوزان نگاه دارد و اگر زمانى از فردى عملى را ديد، حمل بر عمل صحصح نمايد، و خاطر خويش را به خيالات واهيه و فاسده خسته و ملول نگرداند و اگر هم يقينى برايش از عمل آن حاصل شد، بگذرد و او را بناى ساير معاصى نگرداند.

آفريدگار جهان فرموده:يايها الذين ء امنوا اجتنبو اكثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا... ؛ (۲۷۱) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بپرهيزيد بسيارى از گمانها را، به درستى كه بعضى از گمانها گناه است (مراد گمان بد بردن نسبت به برادران مسلمان) و هرگز تجسس (از حالات ديگران) ننماييد».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است:ان الله تعالى حرم من المسلم دمه وماله وعرضه وان يظن به ظن السوء؛ (۲۷۲) به درستى كه خداوند حرام گردانيده از مسلمان خون و مال و آبروى او را و اينكه گمان بد نسبت به او برده شود.

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است:اذا اتهم المومن اخاه انماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء؛ (۲۷۳) زمانى كه مومنى تهمت زند برادر مومن خود را، ايمان از قلبش آب مى شود و زايل مى گردد همان طورى كه نمك در آب حل و مضمحل مى گردد.

از باغبان گلشن دين اميرالمومنين روايت شده حديثى كه حاصل آن اين است: «كار و عمل برادر دينى خود را به بهترين وجه آن حمل نما تا كارى كند كه راه توجيه را بر تو ببندد و سختى كه از برادر مومن تو سرزند بر نيكى حمل كن و گمان بد نسبت به او مبر در صورتى كه براى آن سخن محمل خوبى مى يابى(۲۷۴) ».


حكايت حضرت عيسىعليه‌السلام

 آورده اند كه حضرت عيسى - على نبينا و عليه السلام - با حواريين بر سگ مرده اى گذشتند. حواريون گفتند: چه بوى گندمى دارد اين سگ. حضرت فرمودند: چه سفيد است دندانهاى آن(۲۷۵) .

همانا مراد آن حضرت از اين كلمات، تاءديب آن جماعت بود و سرمشق ساير بندگان خدا كه نبايد هميشه در تفحص «عيب» همديگر باشند، بلكه بايد خوبيهاى ديگران را ديده و بدى را نديده فرض كنند، اما كجايى اى پيغمبر خدا كه ببينى مردمان اين زمانه كه عصر اتم و جهان طلايى است، مطلب را به عكس كرده عيوب را ديده و خوبيها را ناديده فرض مى نمايند.

از حضرت ابى جعفر و اى عبداللهعليه‌السلام روايت شده:اقرب ما يكون العبد الى الكفر ان يواخى الرجل على الدين فيحصى عليه عثراته وزلاته ليعنفه بها يوما ما؛ (۲۷۶) نزديكترين افعال بنده به كفر آن است كه شخصى با شخصى ديگر رابطه برادرى دينى بر قرار كند، پس لغزشها و خطاهاى او را شماره كند تا روزى او را به سبب آنها سرزنش نمايد.

از پيغمبر خدا نيز روايتى نقل شده كه مضمونش اين است: «تتبع مكنيد و جستجو منماييد زشتيها و لغزشهاى مؤ منان را، به درستى كه هر كه داراى اين صفت باشد، خداوند نيز تتبع افعال ناشايست او كند و او را رسوا سازد اگر چه در درون خانه اش باشد(۲۷۷) .


تجسس خليفه دوم

 گويند «عمر بن خطاب» شبى در مدينه مى گرديد، از خانه اى روشنايى چراغى را ديد و آوازى شنيد، از ديوار بالا رفته صاحب خانه را (كه «اميه بن ربيعه» بود) ديد با ياران خود به شرب خمر مشغولند، عمر ايشان را از آن نهى نمود و زبان به تهديد گشود.

در جواب گفتند: اى عمر! اگر ما مرتكب يك گناه شده ايم تو به چندين عمل نامشروع و برخلاف دين عمل نموده اى.

عمر گفت: چطور؟

گفتند: اول اينكه خداى تعالى فرموده:... ولا تجسسوا... (۲۷۸) و تو مخالفت آن كرده و تجسس نمودى.

دوم فرموده:... واءتوا البيوت من اءبوبها... (۲۷۹) و تو برخلاف آن عمل نمودى و از ديوار بر آمده، داخل خانه شدى.

سوم فرموده:... لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها... (۲۸۰) و تو بى اذن ما وارد خانه شدى.

عمر از اين سخنان خجل شده بيرون رفت(۲۸۱) .


زشتى دروغگويى

 بدى صفت «دروغگويى» تا آنجاست كه كليد همه گناهان معرفى شده است. بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه «صفت دروغگويى» آدمى را در انظار بى قدر و «خوار» مى گرداند و بشر به سبب آن خوار مى شود و به هر اندازه داراى قيمت باشد، بى ارزش مى گردد، و اگر كسى داراى خرمن احترامات و عزت بوده آتش دروغگويى به اندك زمانى آن را نابود مى نمايد و طوفان دروغ جميع صفات كمالات را مضمحل، نابود و معدوم مى گرداند و آدمى به سبب آن روسياه مى گردد.

از بهترين خلق خدا و آقاى دو سراصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده حديثى كه مضمونش اين است: «چون مومن بدون عذر و ضرورت دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته او را لعن نمايند و بنويسد خداى تعالى بر او به سبب آن دروغ هفتاد زنا كه سهل ترين آنها مثل زناى با مادر باشد(۲۸۲) .

نيز روايت شده است:اذا كذب العبد تباعد عنه الملك ميلا من نتن ماجاء به ؛ زمانى كه بنده دورغ گويد، فرشته از او دورى مى كند به اندازه يك ميل راه از بوى بد آن دروغى كه گفته است.

از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است كه: «دروغ درى است از درهاى نفاق(۲۸۳) ».

از حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ سوال نمودند كه آيا مؤ من جبان و بى جگر مى باشد، يعنى صفت ترس در او راه دارد؟

فرمودند: آرى.

گفتند: بخيل مى باشد؟

فرمودند: آرى.

عرضه داشتند: كذاب و دروغگو مى باشد؟

فرمود: نه(۲۸۴) .

نقل شده است كه حضرت زين العابدينعليه‌السلام به فرزندان خود مى فرمود:اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد وهزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجترء على الكبير؛ (۲۸۵) اى فرزندان عزيز! بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ در هر جدى و شوخى، پس به درستى كه مرد زمانى كه دروغ مى گويد در امر كوچك، دلير مى شود بر امر بزرگ.

از حضرت ابى جعفرعليه‌السلام منقول است كه:ان الكذب هو خراب الايمان ؛ (۲۸۶) به درستى كه دروغ، خراب كننده ايمان است.

از اميرالمونينعليه‌السلام نقل گرديده است:لا يجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده ؛ (۲۸۷) نمى چشد بنده اى مزه ايمان را تا اينكه ترك نمايد دروغ را، چه شوخى و چه جدى آن را.

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است كه:

واى بر آنكه سخن گفته و دروغ مى گويد تا اينكه بخنداند به سبب آن مردم را، واى بر او! واى براو! واى بر او!.


مواردى كه دروغ گفتن جايز است

 مخفى نماند كه در سه يا چهار محل بنابر قولى دروغ گفتن جايز مى باشد:

اول: جايى كه در ميدان جنگ با دشن قرار گرفته كيدى كند و حيله اى ورزد و دروغى گويد كه دشمن غالب، مغلوب گردد.

دوم: جايى كه بخواهد مابين دو كس اصلاح كند به هركدام از ايشان كه رسد دروغى گويد كه مثلا: فلان شخصى كه با تو نزاع كرده، عقب سر تو بسيار ميل دوستى با شما را دارد و بسيار صفت نيك تو را به زبان مى آورد.

سوم: جايى كه مرد به اهلش وعده مى دهد چيزى و آن را انجام نمى دهد.

چهارم: جايى كه به سبب آن از دست ستمكارى نجات يابد و دفع كند شر او را از خود.

از حضرت امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:الكذب مذموم الافى امرين دفع شر الظلمه و اصلاح ذات البين ؛ (۲۸۸) دروغ بد است مگر در دو امر، يكى دفع شر ستمكاران و ديگرى اصلاح بين دو نفر.

و نيز فرمود:كل كذب مسوول عنه صاحبه يوما الا كذبا فى ثلثه: رجل كائد فى حربه فهو موضوع عنه، او رجل اصلح بين الاثنين يلقى هذا بغير ما يلقى به هذا، يريد بذلك الاصلاح مابينهما، او رجل وعد اهله شيئا و هو لا يريد ان يتم لهم ؛ (۲۸۹) هر دروغى، گوينده اش در روز قيامت مورد سوال (و باز خواست) قرار خواهد گرفت، مگر دروغ گوئى در سه موضع: مرددى كه دروغ بگويد در جنگ تا دشمن را مغلوب نمايد يا مردى كه دروغ بگويد و به واسطه آن اصلاح دهد بين دو نفر را و به هر كدام از ايشان كه ملاقات كند، سخنى به دروغ گويد و غرضش از آن اصلاح باشد كه به ديگرى نگفته باشد، يا مردى كه وعده كند به اهلش چيزى را كه اراده انجام ندادنش را دارد.


چند نكته

 الف - صفت «افترا» و «تهمت» از بدترين اقسام دروغ است و در مذمت و بدى آن همين بس كه از حضرت امام صادقعليه‌السلام روايت شده است:من بهت مومنا او مومنه بما ليس فيه بعثه الله طينه خبال حتى يحرج مما قال ؛ (۲۹۰) كسى كه بهتان زند مرد مومنى يا زن مومنه اى را به آنچه در او نيست، خداوند او را برانگيزاند در طينت خبال تا اينكه از گناه آنچه گفته پاك شود.

راوى گويد: عرضه داشتم «طينت خبال» چيست؟ آن حضرت فرمودند: «چرك و خونى است كه از فرجهاى زنان زانيه بيرون مى آيد».

و نيز از آن جناب نقل شده است:اذا اتهم المومن اخاه انماث الايمان من قلبه كما ينماث الملح فى الماء؛ (۲۹۱)

چون تهمت ببندد مومنى برادر مومن خود را، آب شود ايمان از دلش مانند آب شدن نمك در آب.

ب - تهمت زدن بر پيغمبر و آل او و نسبت دروغ دادن به خدا و رسول گناه و مصيت بزرگ است، چنانكه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود:الكذب على الله و على رسوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ من الكبائر؛ (۲۹۲) دروغ بر خدا و رسول خدا از گناهان بزرگ است.

همين طور كذب بر اوصيا و ائمه اطهارعليه‌السلام كه امام صادقعليه‌السلام فرمود:الكذب على الله و على رسوله و على الاوصيا عليه‌السلام من الكبائر؛ (۲۹۳) دروغ بستن به خدا و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و جانشينان او را گناه بزرگ است.

روايت شده كه در خدمت آن حضرت گفتگوى «جولا» شد كه او ملعون است، آن جناب فرمودند:انما ذلك الذى يحوك الكذب على الله و على رسوله ؛ (۲۹۴) همانا ملعون كسى است كه بر خدا و رسول دروغ مى بافد.

ج - پوشيده نماند كه ضد صفت دروغ، صفت «راستى» است، راستى آب گلشن زندگانى و نور شعله بيان و آب بيغ زبان است و حضرت يگانه بيچون، داناى برون و اندرون - جل حلاله - فرموده است:يايها الذين، امنوا الله و كونوا مع الصدقين ؛ (۲۹۵) «اى ايمان آوردندگان! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و با راستگويان باشيد.

و از سالار صدق و صفا حضرت محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است:الصدق يهدى الى البر والبر يهدى الى الجنه ؛ (۲۹۶) راستگويى آدمى را هدايت مى نمايد به نيكى، و نيكى راهنمايى مى نمايد آدمى را به بهشت.

از حضرت صادقعليه‌السلام وارد گرديده است كه:لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك و لكن انظروا الى صدق حديثه واداء امانته ؛ (۲۹۷) نظر به درازى ركوع و سجود مرد ننماييد؛ زيرا طول ركوع و سجود چيزى است كه وى عادت بر آن نموده، پس اگر ترك نمايد آن را، مى ترسد چون عادت نموده، ولكن نگاه كنيد به راستگويى و رد امانت كردن او.

عمر بن ابى المقدام روايت كرده است كه: مرتبه اول كه بر حضرت ابى جعفرعليه‌السلام داخل شد به من فرمود:تعلموا الصدق قبل الحديث ؛ (۲۹۸) بياموزيد راستگويى را پيش از سخن گفتن.

ممكن است مراد از حديث، حديث اصطلاحى باشد، يعنى هر كس مى خواهد از ما روايتى و حديثى را نقل كند، بايد اول به صفت راستگويى زينت شود، بعد راوى حديث گردد.


سخن چينى

 بر ارباب فهم و دانش پوشيده نيست كه يگانگى و گرمى بين دوستان يكى از صفات بر جسته آدمى است، و آنكه داراى اين صفت است و يا اينكه ايجاد اين صفت را مى نمايد، يكى از باكمالهاى روزگار به شمار مى رود، و برعكس شخصى كه داراى صفت خبيثه جدايى بين افراد انسان است از پست ترين و خبيث ترين افراد بشر است.

از سرور خوبان پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه فرمودند:الا انبئكم بشرار كم ؛ آيا خبر دهم شما را به بدترين تان؟

گفتند: آرى.

فرمود:المشاوون بالنميمه المفرقون بين الاحبه الباغون للبرآء المعايب ؛ (۲۹۹) آنان كه ميان مردم آمد و شد مى كنند به سخن چينى، و جدايى مى افكنند ميان دوستان، و براى مردمان پاكدامن، عيبجويى مى نمايند.

از حضرت ابى جعفرعليه‌السلام نقل شده كه:محرمه الجنه على القتاتين المشائين بالنميمه ؛ (۳۰۰) بهشت بر دروغ پردازان كه سخن چينى كنند حرام است.

منقول است كه مردى به خدمت حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام عرضه داشت فلان كس درباره شما چنين گفت.

آن جناب اين مضمون را فرمودند: «به خدا قسم كه رعايت حق برادر خود نكردى، او تو را امين دانسته سخنى نزد تو گفته و تو خيانت نمودى كه به من رسانيدى و حرمت ما را نيز حفظ و مراعات ننمودى و سخنى را كه به كار ما نمى آيد، به ما شنواندى، آيا نمى دانى كه سخن چينان سگان آتش جهنمند. بگو برادر خود را، يعنى آن كسى كه در حق من چنين و چنان گفته به درستى كه مرگ ما را فرو مى گيرد و قبر ما را تنگ در آغوش مى كشد يا منضم به هم مى سازد (يعنى ما هر دو خواهيم مرد و قيامت و عده گاه ماست و خداى تعالى حكم مى كند در ميان ما(۳۰۱) »).


حضرت موسىعليه‌السلام
و سخن چين

 آورده اند كه در زمان حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - قحطى و خشكسالى عجيبى شد، آن حضرت سه مرتبه براى دعاى باران بيرون رفت، ولى از نخل دعاى ايشان ثمرى مشاهده نگرديد، آن حضرت تعجب نموده با خداى خويش مشغول راز و نياز گرديد كه ندا رسيد؛ان فيكم نماما فلا استجيب لكم ؛ (۳۰۲) همانا در بين شما سخن چينى است، پس اجابت نمى كنم دعاى شما را.

واقعا اگر آدمى اندكى در اين روايات، مخصوصا در روايت اخير دقت كند، بدى اين صفت را مى داند، پس واى بر احوال ما كه اين صفت خبيثه را از خود دور نگردانيم و براى اينكه خود را شيرين گردانيم، به اين صفت رذيله بپردازيم و آنگاه توقع استجابت دعاى خود را هم داشت باشيم، آه! آه! از اين راه زندگى.

واى بر احوال ما كه چراغ فروزانى به نام «عقل» را به دست ما داده اند و راه را هم براى ما معين كرده اند و ضرر راه غير مستقيم را هم براى ما گفته اند، و خود نيز با اندك تاءملى مى توانيم به بدى و ضرر آن پى ببريم با اين حال چراغ را خاموش نموده و به راه كج و معوج و خطرناك مى رويم.

اميدواريم پروردگار مهربان ما را موفق بدارد به زندگى نوينى كه در آن رضايت و خشنودى اوست و باز دارد از راهى مورد عضبش واقع شود. آدمى در ميان دو دشمن، بايد چنان سخن گويد كه اگر چنانچه روزى دوست گردند، اين شخص در ميان آنها شرمنده و خجل نباشد، نه اينكه كارى كند ديگر روى ديدار آنها را نداشته باشد.

سعدى گفته:

ميان دو كس جنگ چون آتش است

سخن چين بدبخت هيزم كش است

كنند اين و آن خوش دگر باره دل

وى اندر ميان كور بخت و خجل

ميان دوتن آتش افروختن

نه عقل است خود در ميان سوختن


مذموم بودن استهزا

 روشن و هويداست كه «استهزا» و «سخريه» يعنى ديگران را خوار نمودن و آنها را آلت دست قرار دادن و شيشه و آيينه دل آنها را شكستن و به نيش زبان ديگران را خستن از صفات بسيار رذيله و پست است، كسى مرتكب آن نمى شود مگر آدم فرومايه. اگر آدمى مختصر فكرى كند در اين صفت پست، جهالت و نادانى صاحبان اين صفت نزد او روشن مى گردد و هيچ آنى نزديك اين صفت نگرديده، بلكه از ديدن آن ناراحت مى گردد. چقدر نيكو است استهزا كنندگان نيز اندك تاملى بنمايند كه وجدانا خود مايل هستند ديگران بر آنها بخندند و آنها را مسخره نمايند يا نه؟ اگر وجدانشان حكم به خوبى نمود، عمل نمايند و گرنه، چرا به اذيت و آزار برادران و خواهران ايمانى بلكه غير ايمانى بپردازند.

پروردگار كريم در كتاب آسمانيش فرموده:ويل لكل همزه لمزه ؛ (۳۰۳) «واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!».

بعضى از مفسرين فرموده اند: «ويل» اسم چاهى و دركى در جهنم است، يعنى اين مكان براى صاحبان اين صفت است(۳۰۴) .

قرآن كريم مى فرمايد:يايها الذين ءامنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكو نوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقب... ؛ (۳۰۵) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد؛ نبايد مسخره كنيد طايفه اى از شما طايفه ديگر را، شايد آنانكه استهزا شده اند، از شما بهتر باشند و همين طور زنها، زنها را مسخره ننمايند، شايد آنهايى كه مسخره شده اند، بهتر از زنهاى مسخره كننده باشند و يكديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد».

عده اى از مفسرين درباره سبب نزول صدر آيه بالا نوشته اند كه «ثابت بن قيس شماس» هر گاه در مجلس اشرف ناس، پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ حاضر مى شد از جهت سنگينى گوش او، او را نزديك حضرت جاى مى دادند، براى اينكه خوب بتواند فرمايشات آن حضرت را درك كند.

روزى به مسجد آمد هنگامى كه مردم يك ركعت از نماز را گزارده بودند، به نماز مشغول شد، چون يك ركعت نماز گزارد مردم از نماز فارغ شدند، او هم ركعت ديگر را خواند، مردم هر كدام به جاى خود نشستند، صابت از جاى خود برخاسته پا بر مردمان مى نهاد و مى رفت تا به جايى رسيد كه ميان او و آن حضرت جاى يك نفر بيشتر نبود، «ثابت» به آن شخص گفت: دور شو و جاى مرا به من واگذار.

آن شخص گفت:اصبت مجلسا فاجلس ؛ همانجا كه دارى بنشين.

«ثابت» خشمگين شده در آنجا نشست، وقتى هوا (چون نماز صبح بود و هوا خوب روشن نبود) روشن تر شد، ثابت بر آن مرد نظرى افكند و گفت: تو كيستى؟ گفت: من فلان پسر فلان.

ثابت گفت: بگو فلان پسر فلانه، اين سخن را از باب طعنه و كنايه گفت، چونكه مادر آن شخص در زمان جاهليت به زنا و فجور، شهرتى داشت. آن مرد از شنيدن آن تعرض و سرزنش خجل شده سر به زير انداخت، خداى تعالى اين سخن ثابت را نپسنديد، و آيه مذكور را بر پيغمبرش فرو فرستاد(۳۰۶) .

علت اينكه پروردگار دانا چنين مى فرمايد، معلوم است ؛ زيرا بندگان از مافى الضمير همديگر اطلاع ندارند، و خوبى و بدى شخص به مال و عزت و جاه سفيدى و خوشگلى و زيبايى نيست تا آدمى بتواند خوب و بد را از يكديگر تميز بدهد.

اينجا تن ضعيف و دل خسته میخرند

كس بندگى به قوت بازو نمى كند

پس نبايد برادران عزيز به نظر پستى به ديگران نظر نمايند و بنگرند؛ زيرا مايه امتياز بندگان نزد خدا «تقوا» و پرهيزگارى است و بس.

بعضى از مفسرين سبب نزول آيه نزول آيه فوق را چنين نوشته اند كه جمعى از زنان، «ام سلمه» را به كوتاهى قامت سرزنش نموده و استهزا مى كردند.

و عده اى ديگر چنين گفته اند: روزى ام سلمه، ازارى به ميان بسته و گوشه آن را در قفا آويخته بود، عايشه او را مسخره نموده، به حفصه گفت: گوشه آزارى كه ام سلمه قفا مى كشد گويا زبان سگ است كه از دهان بيرون كرده. خداى تعالى دنباله آيه مباركه را نازل فرمود: «نبايد زنها، زنهاى ديگر را مسخره كنند شايد آن زنها بهتر باشند از مسخره كنندگان(۳۰۷) .

نيز نقل نموده اند كه «صفيه» حرم محترمه حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نزد آن سرور آمد و شكايت نمود كه زنان تو مرا عيب مى كنند و مى گويند: «اى يهوديه بنت يهوديين».

آن جناب فرمودند: «به ايشان بگو كه پدر من هارون و عم من موسى و شوهر من محمد رسول الله است(۳۰۸) .

خداى تعالى آنها را منع فرموده كه طعنه مزنيد، عيب مكنيد اهل ايمان را كه به منزله خود شمايند و به بدى نخوانيد يكديگر را به لقبهاى زشت مانند اينكه كسى مسلمان شده باشد او را به يهودى و يا نصرانى يا گبر يا ترسا مخوانيد چنانكه با صفيه عمل مى كردند.

نوشته اند كه مراد از فرمايش پروردگار در آيه شريفه:... يويلتنا ما لهذا الكتب لايغادر صغيره و لا كبيره الااحصئها... (۳۰۹) خنده تبسمى و قهقهه است از صغيره و كبيره(۳۱۰) .

لقمان غلام سياهى بود و لبهاى بزرگى داشت، شخصى به او خنديد، لقمان فرمود: به روى سياه من مخند، شايد كه دلم سفيد باشد و بر لب بزرگم مخند، بر سخنان باريك و دقيقم بنگر.


چند نكته

 الف - پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود:قال الله تبارك و تعالى: من اهان لى وليا من اوليائى فقد ارصد لمحاربتى ؛ (۳۱۱) كسى كه اهانتى نمايد دوستى از دوستان ما را، پس همانا در كمين محاربه و مقام جنگ من مى باشد.

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: «كسى كه كوچك بشمارد مؤ من مسكينى را، پيوسته خداى بزرگ او را كوچك نمايد و بر او خشمناك باشد مگر اينكه از عملش توبه نمايد(۳۱۲) .

نيز از آن بزرگوار نقل شده است:من انب مومنا انبه الله فى الدنيا و الاخره ؛ (۳۱۳) كسى كه سرزنش كند مومنى را، خداوند او را در دنيا و آخرت سرزنش و ملامت مى فرمايد.

نيز از آن جناب است:من انب مومنا انبه الله فى الدنيا و الاخره ؛ (۳۱۴) كسى كه سرزنش كند مومنى را به گناهى، نميرد آن شخص تا اينكه مرتكب آن گناه شود؛ يعنى آن عمل را خود انجام دهد و مردم او را سرزنش كنند.

روايات در اين باره بسيار است، هر كه طالب بيش از اينهاست، به كافى و وسائل مراجعه نمايد. به طور كلى از روايات استفاده مى شود كه اذيت و آزار برادران ايمانى به زبان يا غير زبان اذيت و آزار خداست. چه بسيار مناسب است حكايتى كه از پادشاه زاده اى نقل شده در اذيت مسلمانان.

ب - نقل شده كه پادشاه زاده اى بود بسيار شوخ طبع اما مردم آزار، به طورى كه روزى اطرافيان خويش را دستور مى دهد عقربهاى فراوان ددر سبوهايى بنمايند و در آنها را محكم ببندند، سپس جمعى را دعوت به ضيافت نمود، بعداز اينكه مهمانها آمدند، دستور داد در خانه را بستند و در اطاق براى خود سرير گذاشته و خود بالاى آن قرار گرفت و دستور داد سبوها را شكستند.

همه عقربها دم علم كرده به جان اين مهمانان بيچاره افتاده به هر طرف خانه كه مى خوايتند فرار كنند، دچار عقرب بدترى مى شدند؛ صداى آه و واويلا از همه بلند بود اما خود شاهزاده بالاى سرير از اين كار لذت مى برد؛ زيرا لذت دنياى خودش را در مردم آزارى ديده بود.

ج - امروز هم نظير و شبيه آن پادشاه زاده بسيار است، اگر او با عقربها مردم مسلمان را اذيت مى كرد، مردمان امروز با نيش زبانهاى خود كه واقعا از نيش مار هم بالاتر است چه رسد به عقرب، مردم را مسخره و نيش و كنايه مى زنند.

البته مسخره و استهزا اختصاص به زمان ما ندارد؛ زيرا چه بسيار پيغمبر عزيز ما را اذيت و آزار نموده، فحش و ناسزا مى دادند و كار به جايى رسيده بود كه خاكستر بالاى سر آن جناب مى ريختند. چنانكه نقل شده روزى آن حضرت لباس تازه و جديدى پوشيده بود، مردمان حسود نادان شكمبه بچه شترى را آلوده به خاك، بر سر و صورت آن حضرت انداختند به نحوى كه لباسهاى آن حضرت آلوده شد، محزون به جانب عموى خود آمد و فرمود:يا عم كيف ترى حسبى فيكم؟؛ عموجان! قدر و منزلت من در ميان شما چگونه است؟.

ابوطالب گفت: اين آلودگى و اين صحبت چيست؟ آن حضرت، ابوطالب را بر آن قضيه مطلع ساخت، ابوطالب حمزه را طلبيد و شمشير را گرفته به حضرت حمزه دستور داد كه اين شكمبه را برادر، سپس به جانب آن قوم و طايفه آمدند و آن حضرت نيز با آنها بود، حضرت، آن جمعيت را به عمويش ابى طالب معرفى كرد، ابوطالب به حمزه دستور داد كه شكمبه را به صورت هر كدام بمالد، حمزه هم بلادرنگ فرمان او را انجام داد، آنگاه ابوطالب روى به حضر نمود و گفت:يا اخى! هذا حسبك فينا؛ (۳۱۵) منزلت تو در ميان ما چنين است اى پسر برادرم!.

و همين طور اولاد پيغمبر ما را اذيت و آزار و مسخره مى كردند.

د - منقول است كه «مشعبد هندى» نزد متوكل عباسى - لعنه الله عليه - آمده و حقه بازى مى كرد و در اين فن ماهر بود، آن ملعون گفت بد نيست اين شخص بازيگر را ببريم و توسط او حضرت امام على النقىعليه‌السلام را خجل سازيم.

متوكل به مشعبد هندى گفت: اگر با آن حضرت چنين كارى انجام دهى، هزار دينار به تو جايزه مى دهم.

مشعبد دستور داد تا چندين دانه نان پخته مهيا ساختند، سفره را انداختند. حضرت تشريف آوردند و بر بالشى كه عكس شيرى روى آن بود تكيه كردند. مشعبد به دستور متوكل و اجازه او روبه روى حضرت نشست همين كه آن حضرت دست براى نان دراز كردند، بازيگر كارى كرد كه نان فرار نمود و پريد، سه بار اين قضيه را تكرار كرد، صداى اهل مجلس به خنده بلند شد، وليكن آن منبع طوفان جلال و مظهر قهر ذوالجلال دست بر آن صورت شير زد و فرمود بگير او را. آن صورت، شيرى شده از بالش برجست و آن بدبخت را فروبرد و به جاى خود برگشت. اهل مجلس از ديدن اين معجزه حيران گشتند، حضرت از مجلس برخاست.

متوكل گفت: ميل دارم بنشينى و آن شخص را بازگردانى.

آن حضرت فرمودند: به خدا قسم! آن مرد ديگر زنده نخواهد شد، آيا دشمن خدا را بر دوست او مسلط مى دارى؟ اين سخن را فرمود و از مجلس بيرون رفت و ديگر كسى مشعبد هندى را نديد(۳۱۶) .

ه - شيخ صدوق - رحمه الله عليه - روايتى نقل كرده كه خلاصه و حاصل آن چنين است:

چون ماءمون حضرت امام رضاعليه‌السلام را وليعهد خود گردانيد مدتى باران نيامد، مردم آن را از اثر وليعهدى آن شهنشاه كشور دين و دنيا مى دانستند و همين را به زبان آوردند تا به گوش ماءمون رسيد. اين مطلب بر او گران آمد، لذا از آن سحاب رحمت الهى تقاضا نمود تا دعا فرمايد، تقاضاى ماءمون مورد قبول حضرت واقع شد، دستور داد روز دوشنبه به صحرا رفتند، مردم همه جمع شده منتظر باران بودند.

حضرت به منبر بر آمده بعد از حمد و ثناى الهى دعا فرمود و عرضه داشت «اى معبود بر حق! اى پروردگار من! تو عظيم ساختى و بزرگ شمردى حق ما را، اين مردم به ما توسل جسته اند و طلب باران مى كنند، خدايا! بر ايشان ببار و ايشان را سيراب نما، بارانى باشد كه خالى از ضرر و زيان و نافع و طورى باشد كه بعد از اينكه در خانه هاى خود قرار گرفتند، بر ايشان ببارى.

راوى گويد: قسم به آن خدايى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را به حق به پيغمبرى مبعوث فرمود! هر آينه بادها و ابرها و رعد و برق ديده شد، مردم مى خواستند خود را به گوشه و كنار برسانند مبادا از شدت باران اذيت شوند، حضرت فرمود: «به حال خود باشيد اين باران براى شما نيست، بلكه براى فلان شهر است.

آن ابرها گذشتند و ابرهاى ديگرى مانند اول آمدند، باز مردم آماده حركت شدند، اما حضرت فرمود به حال خود باشيد، اينها براى شما نيست بلكه براى فلان شهر است. تا اينكه بار يازدهم آن جناب فرمودند: اين ابرها را خداى تعالى براى شما فرستاده است، شكر كنيد خداى را به تفضلى كه درباره شما نمود به سوى منزلهاى خود برويدت اين ابرها بر شما نمى بارند تا به خانه هاى خويش برگرديد.

حضرت از منبر فرود آمدند و به خانه آمدند، باران شديد آمد به طورى كه تمام گودالها پر از آب گرديد، مردم مى گفتند:هنيئا لولد رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ .

بعد حضرت از منزل بيرون آمد، جماعتى نيز بيرون آمدند، بر منبر تشريف بردند و خطبه مشتمل بر نصايح و مواعظ دلپذير خواندند، و چنين خداى تعالى به بركت دعاى آن حضرت همه را از آب بهره مند نمود.

يكى از نزديكان ماءمون كه هواى وليعهدى به سرش افتاده بود به ماءمون گفت: به خدا پناه مى برم از تو بر اينكه ننگ تاريخ خلفا شوى و مردم جهان گويند كه از ميان خلفا ماءمون اين شرف بزرگ، يعنى پادشاهى را از خاندان عباس بيرون كرد و به خاندان حضرت على (عليه السلام) منتقل نمود. بدان كه بر خود و منسوبانت دشمنى كردى كه اين ساحر زاده گمنام را مشهور آفاق گردانيدى! از نظر رتبه و مقام دنيوى كوچك بود، بلند مرتبه اش كردى و از اين قبيل مزخرفات گفت و گفت (اين جريان در عين مفصلا ذكر شده است).

ماءمون ملعون گفت: اين امر را بدون تاءمل بجا نياوردم، اين مرد مردم را در خفيه و پنهان به سوى خود دعوت مى كرد، من خواستم به مردم بفهمانم كه اين شخص در دعوتش راه مستقيم نرفته، او را وليعهد گردانيدم تا مردم را به سوى ما دعوت كند، ولى شد آنچه نبايد بشود.

آن شخص گفت: پس جهت پست نمودن او را به من واگذار و مباحثه با او را به من محول نما تا او را از منزلت و رتبه خود پايين آوردم.

ماءمون گفت: چه از اين بهتر كه بتوانى او را پست و از وليعهدى عزل نمايى.

گفت: حال كه چنين است پس بزرگان و روساى اهل مملكت را دعوت كن تا در حضور ايشان نقص او را ظاهر كنم.

ماءمون همه را دعوت و جمع كرد و مجلس وسيع و باشكوهى تهيه نمود و خود نيز نشست و آن حضرت هم در جايى كه برايش قرار داده بودند، نشست.

«حاجب» ملعون كه متعهد اهانت آن سالار دين شده بود، به آن حضرت گفت: مردم از تو حكايتهاى بسيار كرده و از حد گذرانيده اند به طورى كه اگر آنها را بشنوى ازآنها دورى مى نمايى.

اولا: آنكه دعا كردى از خداى تعالى و باران طلبيدى، بارانى كه هميشه مى بارد، باريد، مردم اين را براى تو معجزه مى دانند و به سبب آن تو را بى مثل و يگانه دنيا قرار داده اند و تو را از اميرالمومنين مامون بالاتر دانسته اند و حال اينكه شان و مقام او معلوم است و مرتبه تو از اوست.

حضرت فرمودند: من نمى توانم منع كنم مردم را از مذاكره نمتهاى الهيه اى كه به من عطا فرموده، اگر چه از روى نشاط به آن گردن فرازى نكنم، و اما اينكه گفتى صاحب تو مرا به اين مقام رسانيده، اين نيست مگر به مرتبه اى كه عزيز مصر يوسف صديقعليه‌السلام را رسانيد (كنايه از اين است كه همچنان كه مقام و مرتبه عزيز مصر پست تر از مقام حضرت يوسفعليه‌السلام بود، مقام ماءمون نيز پست تر از مقام من است، و يا اينكه مراد حضرت اين است كه همچنانكه عزيز مصر، حضرت يوسف را به وليعهدى مجبور نمود مامون نيز به جبر مرا بر اين امر گماشت).

حاجب ملعون گفت: اى پسر موسى! از قدر خود تجاوز كردى به اينكه خداى تعالى بارانى كه مقدر بود بفرستد و از آن مدت هم پيش نمى شد، ولى آن را آيتى و معجزه اى براى خود قرار دادى كه به سبب آن گردن مباهات بلند گردانى، گويا معجزه اى را آوردى مثل معجزه ابراهيم خليل كه سرهاى مرغان را به دست گرفته و اعضاى آنها را متفرق بر بالاى كوهها گذاشته، آنها را طللبيد، شتابان آمدند و به سرها ملحق گرديدند و به حركت در آمدند و پرواز نمودند به اذن پروردگار، و اگر تو راست مى گويى اين دو شير را زنده كن و آنها را بر من مسلط كن، اگر توانستى هم داراى معجزه مى باشى، بارانى كه عادت به باريدن آن جارى گشته، شايد به دعاى ديگرى غير از تو باريده باشد، تو سزاوار مدح آن نيستى.

آن حضرت به غضب آمده بانگ بر آن دو صورت شير زد كه بگيريد اين فجر را و او را طعمه خود سازيد و ازاو عين و اثرى مگذاريد.

پس آن دو صورت، شير گشته و از جاى خود جسته، آن ظالم را درهم كوفته و خرد كرده و خوردند و خونش را ليسيدند.

اهل مجلس از آن متحير گشته گريان شدند.

شيران چون كار آن منافق را خاتمه دادند، به آن حضرت گفتند اجازه مى دهى مامون را نيز به او ملحق كنيم؟

ماءمون بى هوش گرديد. حضرت دستور فرمود: بر مامون گلاب زدند و بوى خوش به كار بردند و آن دو شير حرف اول را تكرار كردند، حضرت فرمود: نه، زيرا خداى تعالى را در او تدبيرى است كه او امضاى آن خواهد كرد.

شيران گفتند: پس به ما چه مى فرمايى؟ فرمود: به جاى خود برگرديد چنانكه بوديد. آنها به جاى خود بازگشته، دو صورت شير شدند همچنانكه بودند(۳۱۷) .

اين است مكافات مسخره كنندگان و افراد منافق صفت و شكى نيست افرادى كه در دار دنيا مرتكب اين عمل شنيع مى شوند در همين دنيا به جزاى خود رسيده و مى رسند و اگر چنانچه نرسند در جهان باقى و سراى جاودانى خواهند رسيد.

اعاذنا الله عن هذه المعاصى بحق محمد و آله


مذموم بودن شرب خمر

 يكى از مفاسدى كه نهى فراوانى از آن شده «خوردن شراب» است. پروردگار عالم در چندين جاى از كتاب آسمانيش از آن مذمت كرده و در بعضى آيات آن را قرين با بت پرستى نموده:يايها الذين ءامنوا انما الخمر والميسر والانصاب والازلم رحص من عمل الشيطن فاجتنبوه لعلكم تفلحون ؛ (۳۱۸) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شراب قمار و بتها و الام (كه نوعى بخت آزمايى بوده) پليدند و از عمل شيطانند از آنها درى كنيد تا رستگار شويد».

در آيه ديگر فرموده:انما يريد الشيطن ان يوقع بينكم العداوه والبغضاء فى الخمر والميسر ويصد كم عن ذكر الله و عن الصلوه فهل انتم متهون ؛ (۳۱۹) «شيطان مى خواهد در ميان شما به وسيله شراب و قمار عداوت ايجاد كندد و شما را از ذكر خدا و از نماز باز دارد، آيا (با اين همه زان و فساد) خوددارى خواهيد كرد؟!».

پر واضح است همان طورى كه خداوند فرموده، شراب مايه و منشا عداوت و دشمنى است و آدمى را از ياد پروردگار باز مى دارد، عقل را مى برد، آدمى مجنون مى گردد، شراب سرچشمه پليدى است و بسيار مشكل است مرتكب آن بتواند خدا پرست شود؛ ريرا انسان به سبب عقل، خدا پرست مى گردد و كسى كه عقل او زايل و گرفته شد، البته شيطان پرست مى گردد، لذا امر به اجتناب از آن شده و نتيجه آن رستگارى است.

روايات در اين باره بسيار است و اين مختصر گنجايش آنها را ندارد، ما مختصرى از آنها را جهت پندد گرفتن ذكر مى كنيم.

از حضرت خاتم النبيينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده:شارب الخمر كعابد الوثن ؛ (۳۲۰) شرابخوار مانند بت پرست است.

نيز از آن سرور عالميان روايت شده:لعن الله الخمر و غارسها و عاصرها و شاربها و ساقيها و بايعها و مشتريها و اكل ثمنها و حاملها والحموله اليه ؛ (۳۲۱) خداوند شراب و فشار دهنده آن را (كسى كه آب انگور مى گيرد) و خورنده و ساقى و فروشنده وخريدار و خورنده قيمت (كسى كه از سود و در آمد فروش شراب استفاده مى كند) و حمل كننده و تحويل دار خمر را لعن كرده است.

و نيز آن حضرت فرموده است:من شربها لم تقبل له صلوه اربعين يوما و ان مات و فى بطنه شى ء من ذلك كان حقا على الله ان يسقيه من طنه خبال وهو صديد اهل النار و ما يخرج من فروج الزناه فيجتمع ذلك فى قدور جهنم فيشربها اهل النار فيصهر به ما فى بطونهم والجلود؛ (۳۲۲) هر كس شرب خمر كند، نمازش تا چهل روز قبول نمى شود و اگر بميرد و در شكمش چيزى و فسادى است كه از فروج زنان زناكار خارج مى شود و در ظرفها و ديگها جمع مى شود و به جهنميان مى آشامانند و با آشاماندن آن، آنچه در شكمشان است با پوست، بريان مى شود.

نيز از آن حضرت نقل شده است كه: «قسم به آن كسى كه مرا به حق مبعوث گردانيده، به درستى كه شرابخوار در روز قيامت مى آيد در حالتى كه صورتش سياه و چشمهاغيش كبود و لبها به عكس گرديده، يعنى باطن آن پديدار و كشيده شده و لعاب دهنش بر قدمش روان باشد، هر كه او را ببيند نفرت مى كند»(۳۲۳)

و از آن سرور نيز نقل شده است كه فرمود: «سوگند به آن كسى كه مرا به حق برانگيخته، شرابخوار تشنه مى ميرد و در قبر تشنه خواهد بود و در روز قيامت تشنه مبعوث خواهد شد و هزار سال فرياد و اعطشاى او بلند است، پس آبى مانند نقره و مس و مانند آنها كه به آتش آب شده باشد براى او حاصر مى كنند، صورت او پخته و گوشت آن با دندانهاى او در ميان ظرف ريخته مى شود او را چاره اى از خوردن و آشاميدن آن نيست و چون مى آشامد آنچه در شكم اوست بريان مى شود و گداخته مى گردد»(۳۲۴)

از آن حصرت نيز وارد شده است: «هر كس در حال مستى بميرد يا بخوابد، ملك الموت را در حال مستى مى بيند و به قبر در حال مستى داخل مى شود و در حال مستى او را در پيشگاه پروردگار خواهند آورد، خداى تعالى از او سئوال مى كند: اين چه حالتى است؟ مى گويد: من مستم. پروردگار مى فرمايد: آيا به نوشيدن خمر تو را امر كرده بود؟ او را به جانب سكران ببريد، پس او را به جانب كوهى كه در ميان جهنم است و در آن كوه چشمه اى است كه از آن چرك و خون روان است و خوراك او نباشد مگر از آن چشمه ».(۳۲۵)

و از آن سرور جهانيان نيز نقل شده است كه: «چون بنده اى در مرتبه اول مقدارى از شراب خورد، دلش سخت شده و در مرتبه دوم، جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و جميع فرشتگان از او بيزار گشته و در مرتبه سوم جميع پيغمبران و ائمه از او بيزار شوند و در مرتبه چهارم خداى تعالى از او بيزار گردد(۳۲۶) .

نيز آن جناب فرمودنده اند: «كسى كه بر شرابخوار سلام كند و يا با او معانقه و يا مصافحه نمايد، خداوند عمل چهل سال او را از قابليت بيندازد(۳۲۷) .

اصبغ بن نباته از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت نموده است كه:الفتن ثلاث حب النساء وهو سيف الشيطان و شب الخمر وهو فخ الشيطان وحب الدينار والدرهم وهو سهم الشيطان، فمن احب النساء فمن احب النساء لم ينفع بعيشه و من احب الاشربه حرمت عليه الجنه و من احب الدينار والدرهم فهو عبدالدنيا؛ (۳۲۸) سه چيز باعث فتنه و گمراهى است: دوستى زنان و آن شمشير شيطان است ؛ دوستى شراب كه آن تله شيطان است ؛ محبت درهم و دينار كه آن تير شيطان است. پس كسى (بيش از حد) دوست بدارد زنان را، از زندگى اش نفع نمى برد و كسى كه دوست بدارد شراب را، بهشت بر او حرام مى شود و كسى كه دوست بدارد درهم و دينار (پول) را، دنيا پرست باشد.

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نيز روايت شده است:لو وقعت قطره من الخمر فى بئر وبنيت مناره مكانهالم اوذن عليها ولو وقعت فى بحر ثم جف و نبت فيه الكلاء لم ارعه ؛ (۳۲۹) اگر يك قطره از خمر در چاهى افتد و در آنجا مناره اى درست كنند، من بر بالاى آن اذان نمى گويم و اگر در دريا خشك شود و گياه برويد، گوسفند را در آنجا جرا نمى دهم.

نيز فرموده: جميع شرها در خانه اى قرار گرفته و كليد آن خانه شرب خمر و در جاى ديگر فرموده: است: «يا على! بر شرابخوار ساعتى مى آيد كه در آن ساعت خدا را نمى شناسد(۳۳۰) ».

و از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده:شارب الخمر اذا مرض فلا تعوده و اذا مات فلا تشهدوه واذا شهد فلا تزكوه و اذا خطب اليكم فلا تزوجوه فانه من زوج ابنته شارب الخمر فكانما قادها الى الزنا؛ (۳۳۱) شرابخوار وقتى كه مريض شد به عيادتش نرويد، وقتى كه مرد به تشييع اش نرويد و شهادش را قبول نكنيد، به او زن ندهيد و هر كس كه دخترش را به شارب الخمر بدهد، گويا دخترش را به زنا داده است.

روايات در مذمت خمر و خورنده آن - همان طورى كه در ابتداى كلام ذكر شد بسيار است و همين مقدار براى صاحبان خرد و انديشه كافى است(۳۳۲) .


فضيلت انسان

 اجمالا از آيات و روايات فهميده شد كه بعد از بت پرستيدن، معصيتى بزرگتر از خوردن خمر نيست و اين مطلب مسلم است و محتاج به بيان نيست ؛ زيراهر كس كه اندكى انديشه و تعقل نمايد، مى فهمد كه شراب و ضررهاى آن چيست و شرابخوار داراى چه صفاتى مى گردد، گاهى صفت سگ در او ايجاد گشته به هر كه مى رسد حمله مى كند، گاهى مانند حيوانات مخصوصا الاغ، نعره مى كشد، هر چه ازدست او آيد كوتاهى نمى كند، به ناموس مردم رسد، دست بى ناموسى دراز مى كند، به مال مردم برسد، آن را تلف مى كند، باعث ناراحتى مسلمانان مى گردد و علاوه بر اينها عقل خود را كه بالاترين سرمايه سعادت و مايه نجات اوست و انسان به سبب آن خدا را مى پرستد و ستايش مى كند، از دست مى دهد. خداوند به سبب «عقل» آدمى را مكرم و سرافراز گردانيده و فرموده:ولقد كرمنا لنى ءادم... ؛ (۳۳۳) «و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم ».

از امام صادقعليه‌السلام در برترى عقل روايتى به اين مضمون نقل شده است:دعامه الانسان العقل والعقل منه الفطنه والفهم والحفظ والعلم و بالعقل يكمل وهو دليله و مبصره و مفتاح امره ؛ (۳۳۴) پايه شخصيت انسان عقل اوست، و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه مى گيرند و عقل انسان را كامل مى كند و عقل راهنما و بينا كننده و كليد كار انسان است.

از خاتم پيمبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده است كه:ما قسم الله للعباد شيئا افضل من العقل ؛ (۳۳۵) خدا بين بندگانش چيزى بهتر از عقل تقسيم نكرده است.


ارزش عبادت

 نيز در كافى از سليمان ديلمى نقل شده است كه خدمت حضرت صادقعليه‌السلام شخصى را تعريف كرده و گفتم در عبادت و دين چنين و چنان است. حضرت فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم: نمى دانم. فرمودند: ثواب عبادت به قدر عقل است، به درستى كه مردى در بنى اسرائيل در جزيره اى از جزاير دريا كه سبز و خرم بود و درخت بسيار و آب پاكيزه داشت، بندگى خداى تعالى مى نمود. فرشته اى از فرشتگان بر او گذشت، عرضه داشت: خداوندا! ثواب اين بنده خود را به من نشان ده.

خداوند ثواب عمل او را به آن فرشته اعلام كرد، به نظرش كم آمد. خداى تعالى وحى كرد كه با او رفيق شو، آن فرشته به صورت انسانى نزد عابد آمد، عابد از او سوال كرد كيستى؟ گفت: مرد عابدى هستم، آوازه عبادت و مكان تو مرا بها اينجا كشانيد كه با تو خد را عبادت كنم.

پس آن روز با او بود، شب شد و گذشت، فرشته گفت: مكان تو جاى خوشى است براى بندگى.

عابد گفت: آرى، ليكن عيبى دارد.

گفت: چيست؟

گفت: پروردگار ما چهار پايى ندارد، اگر مى داشت آن را در اينجا مى چرانديدم ؛ چون اين علفها ضايع مى شوند. فرشته گفت: خدا داراى حيوان نيست. گفت: بلى اگر مى داشت علفها ضايع نمى شد!

خداى تعالى به فرشته وحى نمود:انما اثيبه على قدر عقله ؛ (۳۳۶) همانا او را به اندازه عقلش پاداش مى دهيم.

حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام فرمود:صديق كل امرى عقله و عدوه جهله ؛ (۳۳۷) دوست هر انسانى عقل اوست و دشمن او جهلش است.

مقصود ذكر روايات عقل نيست، خواستم متذكر شوم عقلى كه باعث ثواب و ستايش پروردگار است، خورنده شراب آن را از دست مى دهد، بايد به شاربان خمر گفت: شما را به خدا و وجدانتان آيا خردندانه است با اين همه ضرر و عذاب قيامت و زيان دنيا و آخرت و از دست دادن صفات و سعادت حيا و عفت، آدمى مرتكب عمل شنيع خوردن شراب و آب تلخ و بى مزه گردد! به يقين اگر كسى به اين مطالب آگاه گردد، از كنار مركز شراب فروشى يا مجلس شراب نمى گذرد چه رسد به نوشيدن آن.

واقعا شرابخوار، مرغ انديشه و عقل خود را از قفس تن فرارى داده و به جاى آن سگ درنده اى را در آن جاى مى دهد، اگر كسى اندك شعورى داشته باشد، مى داند كه شرابخوار از نظر خدا و خلق او افتاده و آن دو با وى دشمن مى گردند؛ اما پروردگار عالم دشمن او مى گردد از جهت اينكه سركشى از بندگى او كرده و فرمايشات خداوندى را پشت سر و يا زير پا گذارده ؛ و اما دشمنى مردم نسبت به آن براى اين است كه شخص شرابخوار بعد از صرف آن ماده تلخ و زهرناك مانندسگان در كوچه و محلات گذر نموده و پيوسته صدا و نعره مى كشد، همه از او در آزار و اذيت هستند، آيا خردمند به يك چنين حالتى تن در مى دهد كه مبغوض خالق و مخلوق گردد.

علاوه بر اينها شرابخوار ضرر به جان خود وارد مى كند به طورى كه تميز نمى دهد خواهر را از برادر و پدر را از مادر و فرزندان را از ديگران، هر چه از دستش آيد كوتاهى نمى كند و ممكن است خودكشى كند و در نتيجه هلاك گردد.


يك حكايت

 بدون مناسبت نيست حكايتى كه در شرح قول پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ كه فرموده:جمع الشر كله فى بيت و جعل مفتاحه شرب الخمر (۳۳۸) متذكر شويم تا گفتار ما را تاييد نمايد. مرد زاهدى همواره امير شهر را از خوردن شراب و معاصى ديگر منع مى كرد.

به طورى كه بر امير نهى آن گران آمد، روزى او را گرفته و در خانه كرده و دستور بستن درهاى آن اطاق را داده و امر به حاضر كردن شراب نمود و فرمان داد تا اينكه طفلى و پسرى و زنى را نيز در آنجا حاضر ساختند.

شمشير خود را كشيد و به آن مرد زاهد امر كرد يا بايد شراب بنوشى و يا اينكه اين طفل را به قتل رسانى، يا با اين پسر لواط نمايى و يا با اين زن زنا كنى و گرنه تو را خواهم كشت.

اين مرد زاهد با خود فكر كرد كه اگر بخواهد بچه را بكشد، مرتكب معصيتى بزرگ گشته چون خدادر قرآن مى فرمايد:... من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا... (۳۳۹)

و اگر بخواهد با طفل لواط كند، با قوم لوط محشور خواهد شد و اگر بخواهد با زن زنا كند، مشمول اين حديث مى گردد. كهان عليا عليه‌السلام اياكم و الزنا فان فيه ست خصال ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخره فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بالبهاء وتقطع الرزق الحلال ويجعل الفناء و اما اللواتى فى الاخره فسوء الحساب وسخط الرحمن والخلود فى النار؛ (۳۴۰) بر حذر باشيد از زنا كه در زنا شش خصلت است ؛ سه خصلت در دنيا و سه خصلت در آخرت. اما خصلتهايى كه در دنياست: از بين بردن آبرو؛ باعث قطع شدن رزق و روزى حلال ؛ باعث مرگ زودرس ؛ اما خصلتهايى كه مربوط به آخرت است: بدى حساب (بانهايت شدت و سختى از او حساب مى كشند)؛ خشم خداوند بخشنده مهربان ؛ و دايم در آتش بودن.

خلاصه «زاهد» از زنا و لواط و قتل نفس گذشت و خوردن شراب را كوچك شمرد و آن را نوشيد، چراغ خردش خاموش گرديد، ديوانه وار به طرف زن آمد، آتش شهوتش شعله ور گرديد، خواست از آن زن كامى بگيرد، امير جلو او را گرفت و گفت: تا با اين پسر لواط نكنى، به وصال زن نخواهى رسيد. با پسر لواط نموده و روى به جانب زن كرد، امير گفت: تا اين بچه را به قتل نرسانى، ممكن نيست دستت به اين زن برسد. بچه را كشت و كام خود را نيز از زن برداشت و با آن زنا كرد.


آثار شرب خمر از نظر روايات

 چه بسيار شايسته و نيكوست بندگان خدا وقتى اين قبيل روايات و حكايات را مشاهده مى نمايند، در آن انديشه كنند و تعقلى نمايند؛ اگر خود عامل و فاعل اين معصيت بزرگ و خانمانسوز است، آن را ترك گفته و دست بر دارد و در حفظ عقل خود كوتاهى ننمايد و بداند كه صحيح فرموده است سرور جهانيان و خاتم پيغمبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ كه:الخمر جماع الاثم وام الخبائث و مفتاح الشر؛ (۳۴۱) شراب سرچشمه و در بر گيرنده همه گناهان، ريشه خبائث و پستيها و رذاليت ها و كليد تمام شرها و بديهاست. به راستى چه گناهى بالاتر از شرب خمر است كه عقل آدمى را نابود مى كند و زمينه آلوده شدن انسان را به معاصى ديگر مساعد مى نمايد.

در حديثى آمده است:ان مدمن الخمر كعابد وثن وتورثه الارتعاش وتهدم مروته و تحمله على التجسر على المحارم من سفك الدماء ور كوب الزنا حتى لايومن اذا سكر ان يثب على حرمه وهو لا يعقل ذلك والخمره لا تزيد شاربها الاكل شر (۳۴۲) .

«كسى كه دايما خمر مى خورد مانند بت پرست است... ».

در مستدرك به نقل از امام رضاعليه‌السلام آمده است:والخمر تورث انفساد القلب ويسود الاسنان ويبخر الفم ويبعد من الله و يقرب من سخطه وهو من شراب ابليس (۳۴۳) آنچه از روايات ديگر استفاده مى شود، اين است كه خمر سبب ويرانى خانه و زوال بركت مى گردد و ملائكه در آن خانه داخل نمى شوند و دعاى اهل آن خانه به هدف اجابت نمى رسد و به سبب آن، زمين فرو مى برد مخلوق را و آدمى به بلا گرفتار مى شود(۳۴۴) .

اين بود مختصرى از روايات در بدى شراب. از پروردگار خواهانيم كه به سبب اين روايات، تنبهى در همه حاصل شود و پيروى از آنها براى ما آسان گردد.


مذموم بودن غنا و موسيقى

 رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود:الغناء رقيه الزنا؛ (۳۴۵) غنا افسون زناست كه آتش شهوت را شعله ور مى سازد.

نيز از آن حضرت روايت شده:ما رفع احد صوته بالغناء الابث الله شيطانين على منكبيه يضربان باعقابهما على صدره حتى يميك ؛ (۳۴۶) هيچ كس نيست كه بلند كند آواز خود را به غنا و خوانندگى، مگر آنكه خداوند دو شيطان فرستد كه بر دوش او سوار شده و با پاشنه پاهاى خود به سينه او زنند تا وقتى كه واگذارد.

و از آن جناب نقل شده است كه صاحب طنبور، روز قيامت محشور مى شود در حالتى كه صورت او سياه و در دستش طنبورى از آتش باشد و بالاى سر او هفتاد هزار فرشته باشند كه دردست هر فرشته گرزى است و بر سر و روى او زنند، و زنده مى شود اهل غنا از قبر خود در حالى كه كور و لال و كر است، و زنا كار و نائى، يعنى نى زن و دفنواز نيز بدين طريق زنده مى گردند(۳۴۷) .

در كتاب من لا يحضره الفقيه - كه از كتب معتبر شيعيان است - از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده:من بقى فى بيته طنبور اربعين صباحا فقد باء بغضب من الله عزوجل (۳۴۸) ؛ كسى كه در خانه اش چهل صبح طنبور باشد، گرفتار خشم خداوند عزوجل مى شود:

شيخ طوسى رحمته الله در تهذيب - كه از كتب معتبره است - روايتى نقل نموده كه مردى خدمت حضرت صادقعليه‌السلام مشرف گشته و عرضه داشت: يا بن رسول الله! مرا همسايگانى است كه داراى كنيزان خواننده اند و به نوازندگى و غنا مشغولند، زمانى كه به بيت الخلاء روم به جهت شنيدن غنا، نشستن در آنجا را طول مى دهم.

حضرت فرمودند: اين كار را مكن.

آن مرد عرض داشت: به خدا قسم من به اين جهت به آنجا نمى روم و براى كار ديگر مى روم.

آن حضرت فرمود:تا لله انت اما سمعت الله يقول: (ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسولا)؛ (۳۴۹) سوگند به خدا مگر گفتار خاوند را نشنيده اى كه مى فرمايد: گوش، چشم و قلب همگى مسؤ ول هستند.

آن مرد عرض كرد: تا كنون اين آيه از كتاب خدا را نشنيده بودم، نه از عربى و نه از عجمى. من اين كار را ترك خواهم كرد و از خدا طلب مغفرت مى كنم.

آن حضرت فرمود:قم فاغتسل ول ما بذلك فلقد كنت مقيما على امر عظيم ما كان اسوء حالك لو مت على ذلك استغفرالله و اسئله التوبه من كل ما يكره فانه لا يكره الا القبيح و القبيح دعه لا هله فان لكل اهلا؛ (۳۵۰) برخيز و غسل كن و نماز بگزار براى آنچه براى تو پيش آمد و در حال گناه بزرگى بودى و چه بسيار بد بود حال تو اگر در آن حال مى مردى. از خدا طلب مغفرت و آمرزش كن و از خدا در خواست توبه كن از هرچه كه او را ناخوش است، و او كراهت ندارد مگر كارهاى زشت را، و قبيح را براى اهلش واگذار چون براى هر كارى اهلى است.

در كتاب وسائل نيز از حضرت امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:استماع اللهو والغناء ينبت النفاق كما ينبت الماء الزرع ؛ (۳۵۱) شنيدن لهو و غنا نفاق را مى روياند همان طور كه آب، زراعت را مى روياند.

در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است:الغناء يورث النفاق ويعقب الفقر؛ (۳۵۲) موسيقى باعث نفاق و بيچارگى است.

در كافى از آن حضرت نقل شده است:الغناء يورث النفاق ويعقب الفقر؛ (۳۵۳) موسيقى باعث نفاق و بيچارگى است.

در كافى از آن حضرت نقل شده است:بيت الغناء لاتومن فيه الفجيعه و لاتجاب فيه الدعوه و لا يدخله الملك ؛ (۳۵۴) خانه اى كه در او غنا و موسيقى باشد، ايمن از مرگ ناگهانى نيست و دا در آن خانه مستجاب نميگردد و ملئكه هم وارد آن خانه نمى شوند.

آدمى اگر در اين روايات تدبر و تعقل نمايد، مى داند كه اولا: اثر كوچك اين معصيت بزرگ، تلف كردن عمر گرانبها و عزيز است. آنچه در اين باره از بزرگان و پيشوايان دين رسيده، گوياى اين واقعيت مهم است ؛ بنابراين بشر بيشترين استفاده را از عمرش ببرد و عمرش را مفت و رايگان از دست ندهد.

ثانيا: ضررهاى دنيوى و اخروى بر غنا و موسيقى مترتب است ؛ همچنانكه امروز دانشمندان، ثابت نموده اند كه موسيقى اثر خاصى در مغز دارد و آدمى را ممكن است ديوانه كند و او را دچار فقر و فلاكت نمايد، اگر خود اثرش چنين نباشد لازمه آن چنين است ؛ زيرا كسى كه ديوانه موسيقى و عاشق صداهاى خوانندگان است، به هر نحوى كه شده خود را به آن مى رساند اگر چه به دادن ثروت باشد.

از جمله ضرر و زيان دنيوى غنا و موسيقى وجود «نفاق» است ؛ اولين نفاقى كه از آن حاصل مى گردد، نفاق بين خود و افراد متدين و مسلمانان واقعى، چه زيانى از اين بالاتر كه خانه او از ضرر ايمن نيست. اما ضرر اخروى، گرچه بعضى از آنها هم با ضرر دنيوى شريك است، اين است كه دعاى او مستجاب نمى گردد، هرچه دعا كند:اللهم ارزقنى الجنه وزوجنى من الحور العين واجرنى من النار؛ پروردگارا! بهشت را نصيب من گردان و حوريان را به ازدواج من در آر و مرا از آتش جهنم پناه ده، ابدا به او اعتنا نمى شود.

دوم اينكه ملائكه در خانه او طلب رحمت نمى كنند، دعا براى او نمى نمايند و طلب آمرزش گناه از خداوند براى او نمى كنند.

بعد از تامل در اين ضررها، ممكن نيست انسان خردمند، به لهو و آلات آن نزديك شود و گوش خود را كه مركز ضبط فرمايشات الهى است، مزبله كثافات و مزخرفات شيطانى گرداند. ابته مسلم است كه بشر از صداهاى بسيار زيبا و غناهاى جانفزا شادمان مى گردد و شايد هرس گويد غنا را خوش ندارم، دروغ گفته براى اينكه هويداست كه شنيدن موسيقى آدمى را به وجد و طرب در مى آورد، اما فرمايش پروردگار عالم را اجابت كردن و پيروى ائمه و پيغمبران را نمودن و انتظار موسيقى ها و غناها و طربهاى بهشتى را كشيدن، به درجات و مراتب زيادى براى صاحبان خرد لذيذتر و مسرور كننده تر است.

اميدواريم خداوند توفيق دهد و ما را بيش از پيش، بينا كند كه از راه صحيح و جاده مستقيم منحرف نشويم:

فردا از تو مشكلات حل مى طلبند

از تو نه ترانه و غزل مى طلبند

آوازه فكنده كه كار آسان است

اينها همه صوت است عمل مى طلبند


مذموم بودن قمار بازى

 روشن و بديهى است كه شكى نيست كه «قماربازى» ضررهاى بى شمارى دارد ما هم به جهت اختصار چند ضرر آن را ياد آور مى شويم و اميدواريم كه با تاءمل در آنها، اين معصيت بزرگ ترك گردد.

همان طورى كه در فصل هشتم در ضرر لهويات ذكر شد، اولين ضرر «قمار» از دست دادن سرمايه گرانبهايى است به نام «عمر» - واقعا اگر كسى انديشه نمايد، مى داند بعد از مدتى كه مشغول به اين عمل شنيع بوده، چه اندازه زيانكار است از جهت از دست ددن عمر عزيز و بخاطر آن افسرده خواهد گشت.

دومين ضررى كه مترتب بر «قمار» مى شود، تلف مال و ثروت است، چرا كه آدم قمار باز هميشه برنده نمى شود، همان طور كه بسيارى از افراد مشاهده شده كه در اثر قمار بيچاره و مفلس گرديد و بعد از بيچارگى، مبتلا به فقر و فلاكت و سرزنش مردمان و دست گدايى دراز كردن نزد اين و آن شده اند.

ضرر سوم «قمار»، ناراحتى فكر و از دست دادن گوهر گرانبهاى عقل و به دست خود متاع ديوانگى را خريدن است، همان طورى كه بسيار ديده شده قمار باز بيچاره بعد از باختن ثروت و مال، دچار عدم عاقبت بينى مى گردد، از طرفى به فكر كشتن خود، از سوى ديگر به فكر نابود كردن طرف و از طرفى به ياد اهل و عيال، نمى گذرد بر او زمانى مگر اينك بر ديوانگى اش ازوده مى شود.

ضرر چهارم «قمار»، از دست رفتن آبرو و رفتن حياى قمار باز است ؛ چرا كه بعد از تهى شدن دست او از مال و ثروت به فر دزدى، خيانت، ظلم و گدايى مى افتد، نه پيش خداوند احترامى دارد و نه پيش بندگان او، اگر توانست به گدايى پولى به دست آورد كه هيچ و اگر نه دست به دزدى دراز مى كند.

ضرر پنجم «قمار»، قتل نفس است، بسيار ديده و شنيده شده كه قمار باز بيچاره و بدبخت بعد از آنكه مال و ثروت به دستش آمده، بعد از ختم قمار، كشته شده ؛ زيرا قمار بازان و حريفان او فكر عاقبت امر خود را مى نمايد براى اينكه قمار بازها بعد از باختن ممكن است به گدايى و امثال آن مبلا شوند، چاره اى نمى بينند جز اينكه مال خود را بتوانند باز ديگر به دست آوردند و راهى براى آن ندارند جز كشتن حريف بيچاره بدبخت كه او هم عمر خود را در اين عمل صرف كرده و هم جان خود را باخته است.

اينها بود چكيده اس از ضررهاى «قمار»، علاوه بر اينكه بركت از مال قمار باز گرفته مى شود، وى مديون خواهد بود و واجب است از مال مردم هر چه به دست آورده رد نمايد و اگر طرف را نشناسد، بايد به دست حاكم شرع و مجتهد برساند. علاوه بر آنچه اشاره شد، قمار باز عقوبات اخروى را براى خود خريده و خود را مبغوض خالق و خلق كرده است.


قمار و شطرنج از ديگاه آيات و روايات

 قرآن مى فرمايد:يا ايها الذين امنوا انما الخمر والميسر والانصاب و الازلم رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ؛ (۳۵۵) «اى اهل ايمان! همانا شراب و قمار و بتها و ازلام (كه يك نوع بخت آزمايى بود در جاهليت) پليد و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگار شوديد.

و در جاى ديگر فرموده:يسلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير ومنفع للناس واثمهما اكبر من نفعهما... ؛ (۳۵۶) «(اى پيامبر!) درباره شراب و قمار از تو سوال مى كنند، بگو: در آنها گناه بزرگى است و منافعى (از نظر مادى) براى مردم در بر دارد (ولى) گناه آنها از نفع آنها بيشتر است.

روايات زيادى در بدى قمار و شطرنج وارد شده است ؛ به طور مثال از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه مراد از آيه شريفه... فاجتنبوا الرجس من الاوثن واجتنبوا قول الزور؛ (۳۵۷) چيست؟

آن حضرت فرمود: مراد از رجس، شطرنج و از قول زور، غنا است(۳۵۸) .

در جامع الاخبار از سيد اخيارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه آن حضرت به طايفه اى گذشتند كه شطرنج بازى مى كردند، فرمودند:... ما هزه التماثيل التى انتم لها عكفون (۳۵۹) .

اين آيه حكايت از قول حضرت ابراهيمعليه‌السلام است، آنجا كه به آزر و قوم خود (كه بتهايى به صورت انسان و كواكب و مرغان و چهار پايان و يا به شكل و صورت علماى خود ساخته بودند) فرمود: «اين شكلها و صورتهايى كه شما آنها را بندگى و پرستش مى نماييد و در برابر آنها سجده مى كنيد، چه هساتند».

وجود مقدس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «كسى كه شطرنج بازى مى كند، ملعون است و نظر كننده به آن مانند نظر كننده به فرج مادر خود است(۳۶۰) ».

در روايت ديگر دارد: مانند خورنده گوشت خوك است(۳۶۱) .

و در كتاب كنزالعرفان از حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده است كه:اللاعب بالنرد كمن غمس يده فى لحم خنزير و دمه ؛ (۳۶۲) كسى كه با نرد(۳۶۳) بازى كند، مانند كسى است كه دست خود را به گوشت و خون خوك فرو برده و آلوده كرده است.

«شير» در روايت مخفف «اردشيربابكان» است، قمار با «نرد» هم از مخترعات اوست، لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ آن را نسبت به او داده، البته در بعضى روايات لفظ «شير» به جهت تخفيف يا دلايل ديگر افتاده است.

در عيون اخبار الرضا از وجود مقدس حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام حديثى به اين مضمون نقل شده است كه: «زمانى كه سر مبارك حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام را به شام بردند، يزيد ملعون فرمان داد آن سر مبارك را بر روى سفره گذاشتند و با اطرافيان خود از آن غذا مى خوردند و فقاع مى آشاميدند و چون از آن فارغ شدند، دستور داد آن سر را داخل طشتى گذاشتند و در پاى، تخت يا زير آن نهادند و مشغول شطرنج بازى شده و ذكر حضرت امام حسين و پدر بزرگوار و جد عاليمقدار او - صلوات الله عليه اجمعين - مى كرد و نسبت به آنها استهزا مى نمود، هر وقت كه با حريفان قمار مى زد، سه مرتبه از فقاع مى نوشيد و زيادى و باقيمانده آن را نزديك طشت مى ريخت.

كسى كه شيعه ماست، بايد از شرب فقاع و بازى شطرنج اجتناب و دورى نمايد و هر كه فقاع يا شطرنج را ببيند، امام حسينعليه‌السلام را به نظر آورد و بر يزيد و آل زياد لعنت كند، خداى تعالى گناهان او را نابود كند و بيامرزد اگر چه به عدد ستارگان باشد(۳۶۴) ».


شركت در مجالس گناه

اين بود آخرين فصل از موعظه ششم كه در بيان انتخاب همنشين نيكو و دورى گزيدن از هنشين و رفيق بد بود، و چن ضررهاى قمار در آخرين فصل ذكر گرديد، مناسب است چند روايت درباره اينكه انسان بايد چگونه مجلسى را براى خود انتخاب و از چه مجلسى بايد پرهيز نمايد ذكر نماييم.

بديهى است در مجلسى كه شرب خمر و يا قمار در آن ديده مى شود، و يا اينكه آلات طرب و غنا و موسيقى در آنجاست و يا اينكه آبروى مؤ منى و يا مسلمانى در آنجا ريخته مى شود به سبب غيبت يا سخن چينى و افترا و استهزا و امثال آن، از مجالسى است كه خدا و پيغمبر و امام از آن بيزار است، و بر مسلمان لازم است از چنين مجالسى دورى كند، على الخصوص اين مرض «قمار» كه مانند مرض «جزام» مسرى است، هر كسى را به خود جذب مى نمايد، لذا از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:لا ينبغى للمؤ من ان يجلس مجلسا يعصى الله فيه و لا يقدر على تغييره ؛ (۳۶۵) براى مؤ من سزاوار نيست در مجلسى نشيند كه خداوند در آن نافرمانى مى شود و آن مؤ من قدرت بر هم زدن آن مجلس را نداشته باشد.

نيز از همان جناب روايت شده است كه:  من كان يومن بالله واليوم الاخر فلايجلس مجلسا وينتقص فيه امام اويعاب فيه مؤ من ؛(۳۶۶) هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد. در مجلسى كه امامى را مذمت كنند يا مومنى را عيب گويى ننشيند. از حضرت باقر عليه‌السلام نقل گرديده است كه فرمود: ان الله ليعذب الجعل فى جحرها بحبس المط عن الارض التى هى بمحلها من بحضرتها وقد جعل الله لها السبيل فى مسلك سوى محله اهل المعاصى قال ثم قال ابوجعفر عليه‌السلام فاعبروا يا اولى الابصار؛ (۳۶۷) همانا خدا جعل را در سوراخش عذاب كند به وسيله نگهداشتن باران از زمين كه جعل در آن است براى گناهان مردمى كه آنجا باشند در صورتى كه خدا براى جعل راهى در غير محله گنهكاران قرار داده است سپس امامعليه‌السلام فرمود: اى صاحبان بينش عبرت بگيريد.


همنشينى با معصيت كار

 از حضرت امام على النقىعليه‌السلام حديثى نقل شده كه حاصل آن اين است: آن حضرت شخصى را كه عبدالرحمن بن يعقوب كه دايى او بود و از اهل ضلالت به شمار مى رفت، رفاقت و مجالست داشت، متنع فرمود. راوى حديث گويد: به آن حضرت عرض كردم: آن شخص مى گويد من را او در عقيده، كراى ندارم هر چه بگويد، پيروى نمى كنم و خود قائل به آن نيستم.

امامعليه‌السلام فرمود: آيا نمى ترسى از اينكه بلايى بر او نازل شود و به همه شما اصابت كند؟ آيا حال آن كس را نمى دانى كه از اصاحب موسى و پدرش از اصحاب فرعون بود، زمانى كه افراد فرعون به قوم موسى رسيدد، آن شخص از موسى جرا شد تا شايد بتواند با موعظه پدرش را هديت كند، با همديگر مى رفتند و پدر بر او خشونت و تندى مى كرد تا به محلى از دريا رسيدند و هردو غرق گرديدند، خبر به موسى رسيد، فرمود: «او در رحمت خداست، لكن چون عذاب نازل شده به او هم اصابت كرده و ناچار عذاب به آنكه نزديك گنهكار است، مى رسد(۳۶۸) .

البته چنين است، ما در روايات بسيار ديده ايم كه افراد بى گناه نيز در اثر گناه گناهكاران به عزاب دچار شده اند، به علاوه انسان ايمن نيست از اينكه با حضورتدر مجالس مصيت، خود نيز دچاز آن نگردد. به نظر قاصر نويسنده اين سطور تمام معاصى مخصوصا گناهانى كه شهوت انگيزند مانند مرض مسرى سرايت مى كنند؛ اگر در يك مجلس نشود، در اثر تكرار انسان به آن مبتلا و گرفتار خواهد شد و او نيز مانند رفيقان و همنشينان خود، بد و آلوده خواهد شد، پس راه علاج دورى كردن از چنين مجالس است، در خانه فاميل باشد يا غير آن.