جلسه سيزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
ولايت با سعادت سبط اكبر رسول خداصلىاللهعليهوآله
حضرت امام حسين مجتبىعليهالسلام
را به عموم شيعيان خصوصا حضار محترم تبركى و تهنيت عرض ميكنم و سخنان امروزم را در خصوص فضايل و احوال آن بزرگوار قرار مى دهم چون بى انصافى است اگر يك جلسه كامل به آن حضرت اختصاص ندهم.
شمه اى از فضايل امام حسن مجتبىعليهالسلام
نيمه ماه رمضان مصادف است با ولادت با سعادت امام حسن مجتبىعليهالسلام
به همين جهت، درباره فضايل آن حضرت مطالبى را عرض مى كنيم. مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در شب نيمه ماه رمضان سال سوم يا دوم هجرت در مدينه در خانه اميرالمؤمنين - متصل به مسجد النبى - واقع گرديد. بعضى در سوم شعبان گفته اند كه ظاهرا با امام حسينعليهالسلام
اشتباه شده است
.
مرحوم حاج شيخ عباس در سفينة البحار از ارشاد شيخ مفيد همان قول اول را نقل مى كند:
ولد ابومحمد الحسن
صلىاللهعليهوآله
بالمدينة ليلة النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة
.
و در كشفه الغمه نيز مى فرمايد:
اصح ما قيل فى ولادته، انه ولد بالمدينة فى النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة
.
در بحارالانوار، از عيون چنين نقل شده است:
عن الرضا عن آبائه عن على بن الحسين
عليهالسلام
عن اسماء بنت عميس قالت قبلت جدتك فاطمة عليها السلام بالحسن و الحسين
عليهمالسلام
فلما ولد الحسن
عليهالسلام
جاء النبى
صلىاللهعليهوآله
و قال يا اسماء هاتى ابنى فدفعته اليه فى خرقة صفراء فرمى بهاالنبى
صلىاللهعليهوآله
و قال يا اسماء الم اعهد اليكم ان لاتلفوا المولود فى خرقة صفراء فلففته فى خرقة بيضاء فدفعته اليه فاذن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثم قال لعلى
عليهالسلام
باى شى ء سميت ابنى هذا قال على
عليهالسلام
ما كنت لاسبقك باسمه يا رسول الله وقد كنت احب ان اسمية حربا فقال النبى
صلىاللهعليهوآله
وانا لااسبق باسمه ربى عزوجل فهبط جبرئيل و قال العلى الاعلى يقرئك السلام و يقول على منك بمنزلة هارون من موسى و لانبى بعدك فسم ابنك هذا باسم ابن هارون فقال النبى
صلىاللهعليهوآله
و ما اسم ابن هارون يا جبرئيل قال شبر فقال النبى
صلىاللهعليهوآله
لسانى عربى قال جبرئيل
عليهالسلام
سمه الحسن قالت اسماء فسماء الحسن فلما كان يوم سابعه عق عنه النبى
صلىاللهعليهوآله
بكبشين املحين فاعطى القابلة فخذ كبش و دينارا و حلق راءسه و تصدق بوزن الشعر ورقا و طلى راءسه بالخلوق
.
امام زين العابدينعليهالسلام
از اسماء بن عميس(اين زن سعادتمند كه اول زن جعفر بن ابيطالب بوده، و از او سه پسر آورد: عبدالله بن جعفر - شوهر حضرت زينب عليها السلام - و عون و محمد، اسماء پس از شهادت جعفر در جنگ موته، با ابوبكر ازدواج كرد كه محمد بن ابوبكر را آورد و بعد از ابوبكر با اميرالمؤ مين ازدواج كرد و از او يك پسر به نام يحيى آورد) ) نقل مى كند كه مى گويد: من قابله جده ات حضرت زهرا عليها السلام بودم، هنگام ولادت امام حسن و امام حسين پس هنگامى كه امام حسن متولد شد رسول خداصلىاللهعليهوآله
تشريف آورد و فرمود: اسماء! پسرم را بياور! پس آن حضرت را به دستش دادم در حالى كه در پارچه زردى پيچيده بودم. پس حضرت آن پارچه را انداخت و فرمود: اسماء! مگر من سفارش نكرده بودم كه تازه مولود را در پارچه زرد نپوشانيد؟! پس او را در پارچه سفيدى پيچاندم و تقديم نمودم. پس در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس به علىعليهالسلام
فرمود: او را چه ناميده ايد؟ عرض كرد: بدون مشورت با شما اسمش را نمى گذاريم! ولى دوست داشتم اسم او را حرب بگذارم. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: من هم بر پروردگارم در نامگذارى اين طفل سبقت نمى گيرم بعد از آن، جبرئيل - فرشته وحى - نازل شد و عرضه داشت: اى محمد! على اعلى به شما سلام مى رساند و مى گويد: على نسبت به شما مثل هارون است است نسبت به موسى، گرچه بعد از تو پيغمبرى نخواهد آمد اين پسرت را به نام پسر هارون نام گذارى كن! پرسيد: اسم پسر هارون چه بود؟ جبرئيل گفت: شبر حضرت فرمود: زبان من عربى است جبرئيل گفت: او را حسن نام بگذاريد. اسماء مى گويد: پس او را حسن ناميد. بعد از آن چون روز هفتم شد، رسول خدا دو گوسفند فربه براى او عقيقه كرد و يك ران با يك دينار به قابله داد و سر او را تراشيد و هم وزن موى او نقره صدقه داد و سر او را خوش بو كرد.
از اين روايت چندين استفاده مى كنيم: يكى اين كه لباس زرد مناسب نيست، شايد چون مثل لباس مشكى چرك و كثافت را به خود مى گيرد و پيدا نيست برخلاف لباس سفيد؛ دوم اينكه مستحب است در گوش تازه مولود اذان و اقامه بگويند؛ زيرا اول كلامى كه مى شنود؛ نام خدا و پيغمبر باشد؛ سوم اينكه نامگذارى طفل مهم است و بايد اسم مناسبى را انتخاب كرد. بنابراين اميرالمؤمنين بدون نظرخواهى از رسول خدا و نيز حضرت رسول نيز بدون كسب اجازه از طرف خداوند، نام تازه مولود را انتخاب نكردند. يكى از حقوق كه فرزند به گردن پدر و مادر دارد انتخاب نام نيك است. وقتى بزرگ شد صاحب هر شغل و منصبى بشود مناسب است مثل حسن و حسين و جعفر و باقر و نقى و تقى... و اگر نا ماءنوس باشد چه بسا سبب حقارت و توهين شود، مثل اسم بعضى از شاهان كه اواخر سلطنت پهلوى اول مردم از طرف ادارى آمار مجبور به انتخاب اين اسماء بودند يا اسم خارجى مثلا.
چهارمين موردى كه از روايت استفاده مى شود، استحباب عقيقع در روز هفتم تولد است كه در روايات بر آن تاءكيد شده و آن را باعث سلامتى طفل دانسته اند؛ پنجم، استحباب تراشيدن سر است (كه البته توجه داريد حلق به معنى تراشيدن با تيغ است نه ماشين كردن) و ششم صدقه دادن نقره هم وزن مو، به فقرا است (ورق در روايت به معنى نقره است) و هفتم خوش بو نمودن فرزند؛
امام حسنعليهالسلام
در حدود يك سالگى
علامه مجلسى در بحارالانوار از كتاب ابن البيع و از زمخشرى نقل مى كند:
وكانت فاطمة
عليهماالسلام
ترقص ابنها حسنا
عليهالسلام
و تقول: اشبه اباك يا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لاتوال ذاالاحن
.
حضرت زهرا عليها السلام با امام حسن بازى مى كرد و او را بالا و پايين مى انداخت و مى گرفت مى چرخانيد و مى گفت: عزيزم حسن! تو بايد مثل پدرت اميرالمومنين شوى و بايد از دست و پاى حق، ريسمان را باز كنى (يعنى آزادانه حق را اعمال كنى) بايد فقط خدا را عبادت كنى ؛ زيرا او صاحب نعمت هاست و نبايد با كسى كه اهل كينه و خشم باشد دوست شوى.
از اين روايت نتيجه مى گيريم كه بايد به كودك سخنان پر معنى و كلمات آموزنده ياد دهيم نه سرودها و آوازهاى بى معنا.
همچنين بحارالانوار، در همان صفحه از تفسير ابى يوسف نقل مى كند از شخصى به نام مرزد:
قال: سمعت اباهريرة يقول سمع اذناى هاتان و بصر عيناى هاتان رسول الله
صلىاللهعليهوآله
و هو آخذ بيديده جميعا بكتفى الحسن و الحسين و قدما هما على قدم رسول الله
صلىاللهعليهوآله
و يقول ترق عين بقه (و از كتاب ابن البيع و زمخشرى قال حزقه حزقه ترق عين بقه) قال: فرقا الغلام، حتى وضع قدميه على صدر رسول الله
صلىاللهعليهوآله
ثم قال: افتح فاك ثم قبله ثم قال: اللهم احبه فانى احبه يا اللهم انى احبه فاحبه و احب من يحبه - الحرقه، القصير الصغير الخطا، و عين بقه اصغر العين و قال اراده بالبقه فاطمة عليهاالسلام
من از ابوهريره، شنيدم كه گفت: با اين دو گوش خود شنيدم و با اين دو چشم خود ديدم ؛ رسولخداصلىاللهعليهوآله
را در حالى كه با هر دو دست بازوهاى حسن و حسين را گرفته بود و پاهاى ايشان روى پاى رسول خدا بود و مى فرمود: عزيزم! فرزند كوچك! برو بالا نور چشم زهرا! در اين هنگام پسر بچه، كم كم بالا رفت، تا پاهاى خود را روى سينه رسول اللهصلىاللهعليهوآله
گذاشت. بعد فرمود: حسنم دهن باز كن، سپس دهنش را بوسيد و فرمود، خدايا من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر كس كه او را دوست داشته باشد. برادران من از زبان خودم و شما در حال روزه عرض مى كنم خدايا شاهد باش ما از صميم قلب حسن و حسين و پدر و مادر آن بزرگواران را دوست داريم.
در بحارالانوار، از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى كند كه:
امام حسنعليهالسلام
در هفت سالگى
در بحارالانوار از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى كند كه:
امام حسنعليهالسلام
در هفت سالگى در مجلس رسول خداصلىاللهعليهوآله
حاضر مى شد و به آياتى كه نازل شده بود، گوش مى داد و آنها را حفظ مى كرد. سپس مى آمد خدمت مادرش زهرا عليها السلام و آنچه ياد گرفته بود براى مادر مى خواند، وقتى حضرت اميرالمومنينعليهالسلام
به منزل مى آمد مى ديد كه حضرت زهرا، از آيات نازل شده خبر دارد از او سوال ميكرد: كه شما از كجا شنيده ايد؟ حضرت عرض مى كرد: از فرزندت حسن يك روز حضرت زود از مسجد آمد و پشت پرده قرار گرفت. امام حسن هم آمد و خواست شروع به خواندن كند، نتوانست و لكنت زبان پيدا كرده، از اين رو عرض كرد:
يا اما لاتعجبين فان كبيرا يسمعنى فاسماعه قد اوقفنى (و در يك روايت ديگر آمده است كه گفت: يااماه قل بيانى و كل لسانى لعل سيدا يرعانى ؛ مادر زبانم كند شد و بيانم گرفت ؛ شايد شخص بزرگى مرا زير نظر دارد و از تاءثير او اين چنين شدم) اميرالمؤمنينعليهالسلام
از پشت پرده بيرون آمد و او را بغل كرد و بوسيد؛ فخرج علىعليهالسلام
فقبله
.
عبادت حضرت
در مناقب از روضة الواعظين چنين نقل شده كه:
ان الحسن بن على
عليهالسلام
كان اذا توضاء ارتعدت مفاصله و اصفر لونه فقيل له فى ذلك فقال حتى على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصر لونه و ترتعد مفاصله و كان
عليهالسلام
اذا بلغ باب المسجد رفع راءسه و يقول الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم
؛
.
هنگامى كه امام حسنعليهالسلام
وضو مى گرفت اعضا و جوارح حضرت به لرزه مى افتاد و رنگ مباركش زرد مى شد، و چون از حضرتش سبب آن را مى پرسيدند مى فرمود: به جا است كه هنگامى هر بنده در نزد پروردگار عرش قرار گيرد، رنگش زرد شود، و جوارحش بلرزد. همچنين وقتى حضرت بر در مسجد مى رسيد، سر را به طرف آسمان بلند مى كرد و مى گفت: بار خدايا! مهمانت به در خانه ات آمده است ؛ اى خداى كريم! بنده گنه كارت نزد تو آمده، پس به خوبى و بزرگوارى خود از بدى هاى او صرفنظر كن! يا كريم!
وقال الصادق
عليهالسلام
: ان الحسن بن على
عليهماالسلام
حج خمسة و عشرين حجة ما شيا و قاسم الله تعالى ماله مرتين
.
امام حسنعليهالسلام
بيست و پنج مرتبه پياده حج به جا آورد و تمام مالش را دو مرتبه با خدا تقسيم نمود.
ابونعيم در حلية الاولياء از امام باقرعليهالسلام
نقل مى كند:
قال الحسن
عليهالسلام
: انى لاستحيى من ربى ان القاه و لم امش بيته فمشى عشرين مرة من المدينة على رجليه
؛
حضرت فرمود: به درستى كه من از پروردگارم خجالت مى كشم كه به ملاقات او بروم و پياده به طرف خانه او نروم. لذا حضرتش بيست سفر از مدينه با پاى پياده رفت تا مكه.
از معجزات امام مجتبىعليهالسلام
در بحارالانوار از كتاب خزائج از مندل بن اسامه (و ظاهرا صحيح، مندل از ابى اسامه باشد كه زيد شحام است از اصحاب امام صادقعليهالسلام
) از امام صادق ع از پدرانش نقل مى كند كه:
امام حسنعليهالسلام
در يك سفر، پياده از مكه در بازگشت به مدينه مى رفت (از اين حديث استفاده مى شود، حضرت در هنگام برگشتن از حج هم پياده مى رفت) پس پاهاى حضرت ورم كرد؛ بعضى عرض كردند: خوب است سوار شويد تا ورم پاهايتان خوب شود حضرت فرمود: هرگز وليكن، هنگامى كه منزل نزديك مى رسيم يك نفر سياه را مى بينيم كه روغنى هماره دارد و براى اين ورم مفيد است. پس از او بخريد. وبا او چانه نزنيد بعضى اصحاب عرض كردند: در جلوى ما منزلى نيست كه كسى در آن باشد و اين دوا را بفروشد! حضرت فرمود: چرا هست.
پس كمى راه رفتند، ناگهان همان سياه را كه امام فرموده بود، ديدند كه در رو به رو مى آيد حضرت فرمود: اينك آن سياه آمد پس روغن را به قيمتش از او بگيريد، آن سياه گفت: روغن براى كيست؟ گفتند: براى حسن بن على بن ابيطالب. گفت: مرا نزد حضرت ببريد. عرضه داشت: يابن رسول الله! من از دوستان شما هستم، پولى براى دوا نمى گيرم، وليكن براى من دعا كنيد تا خداوند پسر سالمى به من مرحمت كند و از دوستان اهل بيت شما شود؛ زيرا هنگامى كه مى آمدم، زنم درد زايمان داشت. حضرت فرمود: به طرف خانه ات برگرد. به درستى كه خداوند تعالى فرزند پسر سالمى به تو عطا فرموده است پس فورا مرد سياه برخواست و رفت و ديد كه زنش وضع حمل نموده و فرزند پسر سالمى آورده است. مجددا خدمت حضرت برگشت و از حضرت تشكر و سپاسگزارى نمود و حضرت نيز آن دوا را به پاى مبارك ماليد و هنوز از جا بلند نشده بود كه درد پا و ورمش برطرف گرديد.
معجزه ديگر از بصائر الدرجات به سند متصل از عبدالله الكناسى از امام صادقعليهالسلام
چنين نقل شده است كه:
قال خرج الحسن بن على
عليهالسلام
فى بعض عمره و معه رجل من ولد الزبير كان يقول بامامته قال فنزلوا فى منهل من تلك المناهل تحت نخل يابس قد يبس من العطش ففرش للحسن
عليهالسلام
تحت نخلة و فرش للزبيرى بحذاه تحت نخلة اخرى قال فقال الزبيرى و رفع راءسه لو كان فى هذا النخل رطب لاكلنا منه فقال له الحسن و انك لتشتهى الرطب فقال الزبيرى نعم قال فرفع الحسن
عليهالسلام
يده الى السماء فدعا بكلام لم يفهمه الزبيرى فاخضرت النخلة ثم صارت الى حالها فاورقت و حملت رطبا فقال له الجمال الذى اكتروا منه، سحر و الله قال فقال له الحسن
عليهالسلام
ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن نبى مجابة قال فصعدوا الى النخلة حتى صرموا مما كان فيما ما كفاهم
بيان المنهل عين الماء قوله الى حالها الى قبل اليبس
امام صادقعليهالسلام
فرمود: در يك سفر عمره كه امام حسنعليهالسلام
به طرف مكه مى رفت مردى از اولاد زبير كه قائل به امامت او بود، همراه حضرت بود پس در يكى از منازل بين راه - كه نخل هاى آن از تشنگى خشك شده بود - توقف كردند. سپس زير درخت نخل خشكيده اى، فرشى براى حضرت گستردند و رو به روى آن، زير نخل ديگرى براى زبيرى. پس مرد زبيرى سر را بلند نمود و گفت: اگر اين درختهاى نخل، رطف (خرماى تازه) داشتند مى خورديم. پس حضرت به او فرمود: آيا ميل به رطب دارى؟ عرض كرد: آرى، پس حضرت دست ها را به طرف آسمان بلند كرد و دعايى خواند كه زبيرى معناى آن را نفهميد. پس از دعاى حضرت آن درخت خرما سبز شد، مثل آنكه اصلا خشك نشده بود و برگ و رطب تازه پيدا كرد. پس شتربانى كه از او شتر كرايه كرده بودند، گفت: به خدا قسم اين سحر و جادو است. حضرت به او فرمود: واى بر تو! اين جادو نيست و ليكن دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شده است. پس بالاى آن درخت رفتند و هرچه رطف داشت چيدند و براى همه آنها كافى بود و سير شدند.
ذكر توسل به امام حسن مجتبىعليهالسلام
السلام عليك يا ابامحمد يا حسن بن على! ايهاالمجتبى يابن رسول الله انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجهيا عندالله اشفع لنا عندالله
اى دل! بيا كه ماه نماز و دعا رسيد
|
|
ماهى كه با خدا كندت آشنا رسيد
|
عمر گران ما همه ارزان زدست رفت
|
|
سالى دگر به مصرف دار فنا رسيد
|
داند خدا و بس كه به هر گام و هر نفس
|
|
بر قلب زار ما زهوس ها بچه ها رسيد
|
غافل مشو ز كشتى اميد رحمتش
|
|
اى غرقه در گناه كه ماه خدا رسيد
|
دست دعا برآور، و پر اشك ديده كن
|
|
اكنون كه فصل توبه و اشك و دعا رسيد
|
آن معنوى سپر كه ز آتش امان دهد
|
|
در كسوت صيام ز خالق به ما رسيد
|
با اين همه گنه همگى غرق رحمتيم
|
|
بنگر كه موج بحر كرامت كجا رسيد
|
دانى چه شد كه عفو عموم است و بار عام
|
|
عيد ولادت حسن مجتبى رسيد
|
ماه خدا دو نيمه شد و از ميان آن
|
|
آيينه بزرگ محمدصلىاللهعليهوآله
نما رسيد
|
بعد از نبى خليفه بر حق دومين
|
|
هم چون على ولى همه ما سوار رسيد
|
در بين اهل بيت كريمش لقب بود
|
|
غافل مباش مظهر وجود و سخا رسيد
|
سر رشته دار نهضت خونين كربلا
|
|
قانون گذار عالم صلح و صفا رسيد
|
در سنگر متانت و حسن سياستش
|
|
دين از خطر گذشت و كمك از قفا رسيد
|
يك عمر در حفاظت قرآن تلاش كرد
|
|
تا نوبت قيام حسينى فرا رسيد
|
خون شد دل طبيب و جگر پاره پاره شد
|
|
تا امت مريض به دارالشفا رسيد
|
از فيض روح پاك و دل تابناك اوست
|
|
قاسم بدان مقام كه در كربلا رسيد
|
مدح حسن سزد كه حسانا خدا كند
|
|
با شعر كى توان به حديث كسا رسيد
|
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم.