جلسه شانزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
فضيلت صله رحم در ماه رمضان
و من وصل فيه رحمة وصله الله برحمته يوم يلقاه فيه من قطع فيه رحمة قطع الله عنه رحمة يوم يلقاه
اى گروه مردم! هر كس در ماه رمضان صله رحم به جا بياورد، خداوند در روز قيامت، رحمت خود را شامل حالش مى گرداند، و هر كس قطع رحم كند، خداوند در روز قيامت رحمت خود را از او قطع خواهد كرد.
در جلسه هفتم مقدارى راجع به صله رحم رواياتى تقديم نمودم امروز هم كمى راجع به آن صحبت مى كنم.
روايات زيادى دلالت دارد بر اين كه صله رحم عمر را زياد مى كند، همانگونه كه قطع رحم عمر را كوتاه مى كند در بحارالانوار نقل مى كند از خصال شيخ صدوق به سندى از انس بن مالك از رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
:
قال: من سره ان يبسط له فى رزقه و ينساءله فى اجله فليصل رحمة
؛
هر كس مى خواهد خوشحال شود به ين كه رزق و روزى او زياد گردد و مردن او فراموش شود، و عمرش طولانى گردد، پس بايد حتما صله رحم را به جا بياورد
همچنين در خصال به سندى از ابى حمزه ثمالى از على بن الحسينعليهالسلام
چنين نقل مى كند:
قال: ما من خطوة احب الى الله من خطوتين ؛ خطوة يسدبها المؤمن صفا فى الله و خطوة الى ذى رحم قاطع
.
هيچ قدمى در نزد خداى تعالى محبوبتر نيست از دو قدم: يكى، گامى كه براى پر كردن جاى خالى در صفوف مسلمين مؤمن برداشته شود و دوم، گاهى كه جهت صله رحمى برداشته شود كه او قطع رحم كرده باشد.
همچنين نقل مى كند، از رجال كشى به سندى از ميسر از يكى از دو بزرگوار امام باقر يا امام صادقعليهماالسلام
)
قال قال يا ميسر انى لاظنك وصولا لقراتبك قلت نعم جعلت فداك لقد كنت فى السوق و انا غلام و اجرتى درهمان و كنت اعطى واحدا عمتى و واحدا خالتى فقال اما والله حضر اجلك مرتين كل ذلك يؤ خر
.
ميسر مى گويد: امام باقر يا امام صادق عليهما السلام به من فرمودند: ميسر! به نظر من، تو با خويشانت صله رحم به جا مى آورى و به آن ها نيكى مى كنى گفتم: همين طور است قربانت گردم! من وقتى پسر بچه بودم در بازار كار مى كردم و روزى دو درهم مزد مى گرفتم ؛ يكى از آنها را به عمه ام و ديگرى را به خاله ام مى دادم. حضرت فرمودند: به خدا قسم! دو مرتبه زمان مرگت رسيده، ولى به خاطر همين نيكى به خويشان به تاءخير افتاده است.
به همين مضمون راجع به ميسر دو سه روايت ديگر كرده ام.
همچنين در بحارالانوار، از امالى شيخ طوسى به سلسله سندى از داود رقى چنين نقل شده:
عن داود بن كثير الرقى قال كنت جالسا عندابى عبدالله
عليهالسلام
اذ قال مبتدئا من قبل نفسه يا داود لقد عرضت اعمالكم يوم الخميس فراءيت فيما عرض على من عملك صلتك لابن عمك فلان فسرنى ذلك انى علمت ان صلتك له اسرع لفناء عمره و قطع اجله قال داود وكان لى ابن عم معاندا خبيثا بلغنى عنه و عن عياله سوء حال فصلككت له نفقة قبل خروجى الى مكة فما صرت فى المدينة اخبرنى ابو عبدالله
عليهالسلام
بذلك
داود رقى مى گويد: خدمت امام صادقعليهالسلام
بودم كه حضرت بدون آنكه من سخنى گفته باشم، فرمود: اى داود! اعمال و رفتار شما در طول هفته، در روز پنج شنبه بر من عرضه شد. از جمله اعمالى كه مربوط به تو بود، نيكى به خويشان و صله رحم بود (نسبت به پسر عمويت فلانى) پس من از اين عمل تو خوشحال شدم، حقا من مى دانم صله رحم تو نسبت به او سبب مرگ زود رس او و تمام شدن اجلش مى گردد.
داود رقى اضافه مى كند: من پسر عمويى داشتم كه دشمن حق و پست و خبيث بود. به من خبر رسيد كه او و خانواده اش در فشار مادى و فقر هستند. بنابراين پيش از آن كه به مكه مشرف شوم، حواله مبلغى براى او فرستادم ؛ پس چون در مدينه خدمت امام صادقعليهالسلام
رسيدم، حضرت از اين موضوع خبر داد.
نكته: ناگفته نماند، برادران ارجمند كه از اين روايت ديگر استفاده مى شود كه تمام اعمالى را كه ما در طول يك هفته انجام مى دهيم، روز پنج شنبه همان، هفته بر امام زمان ارواحنا فداه عرضه مى كنند. پس بايد كاملا مراقب باشيم تا رفتارمان به گونه اى باشد كه باعث خشنودى آن حضرت شود نه آن كه خداى ناخواسته باعث ناراحتى و اذيت او شود.
روايت جالب ديگرى كه دو خاصيت ديگر، غير از طول عمر براى صله رحم را بيان مى كند، براى شما روزه داران مؤمن نقل مى كنم كه اگر خداى نخواسته كدورتى از بعض فاميل دارد، برويد آن را برطرف نماييد، به خصوص در ماه مبارك رمضان.
بحارالانوار، از كافى به سندى از عبدالصمد بن بشير چنين نقل مى كند:
قال ابوعبدالله
عليهالسلام
صلة الرحم يهون الحساب يوم القيامة و هى منساءة فى العمر و تقى مصارع السوء و صدقة الليل تطفى ء غضب الرب
؛
.
امام صادقعليهالسلام
فرمود: صله رحم حساب روز قيامت را آسان مى كند، و سبب فراموش شدن مرگ مى گردد و انسان را از مردن بد (مثل آتش سوزى و تصادف با ماشين و خراب شدن ساختمان و...) حفظ مى كند و صدقه شبانه نيز غضب پروردگار را خاموش مى نمايد.
اين روايت را هم گوش كنيد: بحارالانوار از كافى به سندى از ابوبصير از ابى عبداللهعليهالسلام
چنين نقل مى كند:
قال سمعته يقول ان الرحم معلقة بالعرش يقول اللهم صل من وصلنى و اقطع من قطعنى و هى رحم ال محمد و هو قول الله عزوجل: الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوءالسحاب
.
شنيدم امام صادقعليهالسلام
مى فرمود: به درستى كه رحم و خويشاوندى معلق و آويزان به عرش است و مى گويد: خدايا! هر كس مرا وصل نمود، تو هم به او صله و رحمت داشته باشد و هر كس مرا قطع كرد، تو هم با او قطع لطف كن، منظور از اين رحم، رحم آل محمد است، و همين است مقصود آيه شريفه كه خداوند مى فرمايد: آنهايى كه پيوند مى دهند آن چه را كه خداوند دستور پيوند آن را داده است....
مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث مى فرمايد:
بعضى از علما فرموده اند: منظور از اين كه رحم در روز قيامت، آويزان به عرش است، اين امر از باب تشبيه امر معقول است به محسوس و اثبات حق بسيار مهم رحم است به بهترين بيان و تعلق به عرش كنايه از اين است كه رحم مطالبه حق خودش را مى كند روز قيامت در حضور خلق اولين و آخرين از خداى تعالى و معناى آن دعاى او كه خدايا! هر كس مرا وصل نمود اين است كه خدايا! هر كس با من خوبى نموده، تو هم به او خوبى كن. و هر كس بدى نموده، تو هم به او بدى كن. (سپس توضيح مى دهد) اين كه رحمى كه به عرش معلق است همان رحم رسول خداصلىاللهعليهوآله
است و بستگان و اهل بيت آن حضرت كه ائمه اطهارعليهمالسلام
باشند، آرى، به درستى كه خداوند دستور به احسان و نيكى به آن ها داده و مودت و و ارادت به ايشان را اجر و پاداش رسالتش قرار داده است. پس به درستى كه آل محمد، اهل بيت و بستگان پيغمبرند؛ بنابراين بر تمام مردم واجب است كه به آنها نيكى كنند يا آنها كه مراد از حديث اين باشد: همان گونه كه پدر و مادر انسان، سبب حيات ظاهرى هستند؛ بنابراين واجب است كه به آنها احترام بگذاريم. خويشاوندان نيز با انسان شريك در نسب هستند صله رحم آنان لازم است، همين طور رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
و اميرالمؤمنينعليهالسلام
دو پدر اين امت هستند؛ زيرا آنان سبب وجود هر موجودى مى باشند، و علت و هدف غايى از خلقت و وجود تمام موجودات عالم اند، كه در حديث قدسى است: لولاكما لما خلقت الافلاك، خداوند به ايشان مى فرمايد: اگر شما دو نبوديد، تمام افلاك را خلق نمى كردم
.
شهادت مظلومانه حضرت علىعليهالسلام
برادران بنابراين روايت و همچنين روايات ديگر، ما مثل امروزى يتيم شده اند، پدرى جان سوز و مهربان از دست داده ايم، بياييد برويم كوفه، كنار مسجد جامع كه خانه آن حضرت واقع شده است ببينيم چه خبر است چه مصيبت عظمايى بر عالم وجود وارد شده است.
بحارالانوار، از روضه كافى با اسناد به اصبغ بن نباته چنين نقل مى كند:
هنگامى كه اميرالمؤمنينعليهالسلام
ضربه خورد (آن ضربه اى كه باعث شهادت او شد) مردم، همه در كنار در خانه آن حضرت، (كنار قصرالاماره) جمع شده بودند، و درخواست كشتن ابن ملجم لعين را داشتند. در اين هنگام حضرت امام حسنعليهالسلام
از حانه بيرون آمد و فرمود: اى مردم! به درستى كه پدرم سفارش فرموده كه كار ابن ملجم را تا بعد از وفاتش به تاءخير اندازيم. اگر حضرت شهيد شد تصميمى جديد مى گيريم وگرنه هرچه خودش مى خواست انجام مى دهد. بنابراين متفرق شويد و پى كار خود برويد خدا شما را رحمت كند. اصبغ مى گويد پس مردم همه رفتند، ولى من نرفتم و به جاى خود ماندم. بار دوم، امام حسنعليهالسلام
بيرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! مگر نشنيدى از قول اميرالمؤمنين چه به شماگفتم؟ عرض كردم: بله، شنيدم وليكن بر من خيلى سخت است اميرالمؤمنينعليهالسلام
را در حالى كه هست بگذارم و بروم و بار ديگر چشم به جمال مبارك و نورانيش روشن نشود. دوست دارم نگاهى به حضرت كنم و حديثى از او بشنوم پس اگر ممكن است، براى من اجازه بگيريد، مشرف شوم ؛ خدا شما را حمت كند.
پس حضرت داخل خانه شده و برگشت و به من فرمود: اصبغ! بفرما داخل، من وارد شدم. ناگاه منظره اى ديدم جگرخراش و كشنده اى كاش! زودتر مرده بودم و آن را نمى ديدم. ديدم با دستمالى فرق شكافته حضرت را بسته اند؛ ولى زردى صورت از زردى آن دستمال بيشتر بود و ديدم كه از شدت درد و اثر سم، حضرت مرتب يك پاى مبارك را بر ميدارد و پاى ديگر را مى گذارد. حضرت به من فرمود: اى اصبغ! مگر كلام فرزندم حسن را نشنيدى از قول من؟ عرض كردم: بله، يا اميرالمؤمنين! و ليكن شما را در اين حال ديدم و دوست داشتم بار ديگر شما را ديده باشم، و حديثى از شما شنيده باشم، فرمود: بنشين! فكر مى كنم، پس از امروز هرگز حديثى از من نخواهى شنيد. اصبغ! بدان، همان گونه كه تو اكنون به عيادت من آمده اى، يك وقتى من به عيادت رسول خداصلىاللهعليهوآله
مشرف شدم و او فرمود: يا اباالحسن! برو و بين مردم صدا بزن: الصلوة جامعه تا همه جمع شوند. بعد برو بر روى منبر، يك پله پايين تر از جايى كه من مى ايستم، قرار بگير و به مردم بگو: آگاه باشيد! هر كس والدينش او را عاق كنند و از او ناراضى باشند، لعنت خدا بر او باد! آگاه باشيد هر بنده اى كه مولايش فرار كند، پس لعنت خدا بر او باد. آگاه باشيد! هر كس بر اجير و كارگرى ستم كند و حق او را نپردازد، پس به لعنت خدا گرفتار باد. اصبغ! من رفتم و دستور حبيبم - رسول خداصلىاللهعليهوآله
- را انجام دادم، پس مردى از پايين مسجد بلند شد و گفت: يا اباالحسن! سه جمله به ما گفتى مختصر و فشرده، ما درست نفهميديم. آنها را براى ما شرح دهيد. من پاسخى ندادم، و آمدم حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآله
و كلام آن مرد عرض كردم. اصبغ مى گويد: در اين هنگام، اميراالمؤمنينعليهالسلام
دستم را گرفت و فرمود: اصبغ! دستت را باز كن! پس من دستم را باز كردم. حضرت يكى از انگشتانم را در دست مبارك گرفت و فرمود: اصبغ! همين گونه كه انگشتت را گرفتم، رسول خداصلىاللهعليهوآله
يكى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: يا اباالحسن! آگاه باش! به درستى كه من و تو دو پدر اين امت هستيم. ؛ پس هر كس موجب شود ما او را عاق كنيم، و از او ناراضى باشيم لعنت خدا بر او باد. آگاه باش! يا على! من و تو دو مولاى اين امتيم! هر كس از ما فرار كند و برخلاف ما رود؛ لعنت خدا بر او باد. آگاه باش! من و تو دو اجير اين امتيم و براى آن ها رنج كشيديم ؛ هر كس بر ما ستم كند و حق ما را ادا نكند، پس لعنت خدا بر او باد. سپس فرمود: آمين ؛ من هم گفتم آمين.
اصبغ مى گويد: در آن هنگام، حضرت از حال رفت و بعد از مدتى خوب شد. چشم هاى حق بين خود را باز كرد و فرمود: اصبغ! هنوز نشسته اى؟ عرض كردم: آرى مولاى من فرمود: حديث ديگرى اضافه كنم؟ عرض كردم: آرى خداوند خير و بركت شما را زياد كند.
فرمود: اصبغ! يكوقت، در يكى از كوچه هاى مدينه را مى رفتم ؛ رسول خداصلىاللهعليهوآله
را ملاقات نمودم ؛ ولى من دلم گرفته بود به طورى كه از صورتم پيدا بود، پس حضرت فرمود: مى بينم مغموم و گرفته اى ؛ مى خواهى حديثى براى تو نقل كنم كه هيچ وقت بعد از اين دل غمين نشوى؟ عرض كردم: آرى فرمود: يا على! هنگامى كه روز قيامت شود، خداوند تبارك و تعالى منبرى براى من قرار مى دهد كه از منبر تمام انبيا و شهدا بلندتر باشد. پس امر مى نمايد كه بر بالاى آن روم ؛ سپس خداى تعالى به تو امر مى كند كه بالاى آن بيايى و يك پله پايين تر بايستى. سپس به دو فرشته فرمان ميدهد كه پايين از تو، هر كدام در يك پله بنشينند. پس هنگامى كه ما روى منبر قرار گرفتيم، هيچ فردى از اولين و آخرين نمى ماند، جز آن كه آنجا حاضر باشد. آن وقت فرشته اى كه يك پله پايين تر از تو نشسته، ندا مى دهد: اى اهل محشر! توجه كنيد، هر كس مرا مى شناسد، بشناسد، و هر كس نمى شناسد. من خودم را به او معرفى مى كنم. من خازن و كليددار بهشتم. آگاه باشيد! خداى تعالى به فضل و كرم و منت و جلال خودش به من دستور فرموده كه حتما تمام كليدهاى بهشت را به حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
تقديم كنم، و به درستى كه حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
دستور فرموده كه آنها را به على بن ابيطالب بسپارم ؛ همه شاهد باشيد كه من سپردم.
سپس فرشته ديگرى كه يك پله پايين تر از فرشته اول است. از جا بلند مى شود و تمام مردم را صدا مى زند، به گونه اى كه همه اهل محشر مى شنوند: اى مردم! هر كس مرا مى شناسد، بشناسد، و هر كس نمى شناسد، من خودم را معرفى مى كنم. من مالك و خازن دوزخم. آگاه باشيد! به درستى كه خداى متعال به منت و فضل و كرم و جلال خودش به من دستور حتمى داده است كه كليدهاى آتش را به محمدصلىاللهعليهوآله
بسپارم و به درستى كه محمدصلىاللهعليهوآله
به من امر فرموده كه آن ها را به على بن ابيطالب بسپارم. آگاه باشيد و شاهد باشيد، سپرم.
پس من كليدهاى بهشت و دوزخ را مى گيرم. سپس رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: يا على! در اين حال تو كمر مرا خواهى گرفت و اهل بيت تو (اولاد تو) كمر تو را مى گيرند و پيروان تو كمر اهل بيت تو را. اميرالمؤ مين مى فرمايد: پس من هر دو دست را به هم زدم و عرض كردم يا رسول الله! به سوى بهشت؟ فرمود: آرى به پروردگار كعبه قسم. اصبغ مى گويد: ديگر كلامى غير از اين دو حديث از مولايم نشنيدم و بعد وفات فرمود - صلوات الله عليه.
يا اميرالمؤمنين! شما از شنيدن اين حديث خوشحال شديد و براى هميشه اندوه و غمتان برطرف شد. به خدا قسم! ما هم به اميد همين حديث و اميد شفاعت شما هيچ غم و غصه اى نداريم. دنيا هرچه هست، خواهد گذشت، و تمام اميد و افتخارمان همين است كه شيعه شما و فرزندان شما و دوستدار شما هستيم. اگر شيعه خوبى نباشيم ولى به خدا سوگند! شما و يازده فرزند بزرگوارت را دوست داريم. يا اميرالمومنين! اگر ما روز قيامت نتوانستيم، شما را پيدا كنيم، تو را به جان حضرت زهرا عليها السلام، به مظلوميت خودت و حضرت زهرا عليهاالسلام ما را پيدا كن و شفاعت نما و به بهشت ببر!
بياييد قدر اين دو پدر را بدانيم. حق اين دو مولا را ادا كنيم. اجر اين دو اجير خدمتگزار را بپردازيم و پيرو حقيقى باشيم و هرچه گفته اند عمل كنيم.
سعديا! گرچه سخن دان و نصايح گويى
|
|
به عمل كار بر آيد، به سخن دانى نيست
|
به گفتار تنها كه نمى شود. تو يك تسبيح به دست بگير هزار مرتبه بگو حلوا، حلوا حلوا يك ذره هم دهانت شيرين نمى شود. هى بگو على، على، على اگر عمل نداشته باشى چه سود اين بيچاره ها كه حلقه مى زنند و على على مى گويند و سر تكان مى دهند و مو پريشان مى كنند تا دهانشان كف مى كند، تا به قول خودشان روح ملكوتى بدمد اما هزار خلاف شرع مرتكب مى شوند، نماز نمى خوانند؛ حج نمى روند؛ خمس و زكات نمى دهند... كجا اين على گفتن ها به درد آن ها مى خورد؟ اگر روز قيامت اميرمؤمنان به آنها بفرمايد خانه خراب! من تا آخر نمازم را محكم داشتم و در نماز شمشير بر فرقيم زدند، چه جوابى دارند، همچنين آنها كه براى امام عزادارى مى كنند، و بر سر و سينه مى زنند، اگر مقيد به نماز نباشند، يا آنها كه در دهه عاشورا تا بعد از ساعت دوازده شب مجلس مى گيرند، و سينه زنى مى كنند، ولى نماز صبح آنها قضا مى شود، اگر امام حسينعليهالسلام
روز قيامت از آنها بپرسد، چرا نمازت قضا شد، من كه روز عاشورا در حال جنگ بودم، زير باران تير نماز را اول وقت به جماعت خواندم؟ واقعا چه پاسخى دارند، غير از آن كه سر به زير گذارند، و خجالت بشكند. پس بياييد به خود بياييم و وظيفه شرعى خودمان را انجام دهيم. آن وقت اميد به شفاعت داشته باشيم. شفاعت از شفع گرفته شده يعنى جفت يعنى اگر اعمال ناقص بود، اميرالمؤمنين و امام حسن و يا حضرت زهرا عليهاالسلام كمك مى كنند و كاملش، اما اگر اصلا نبود چه؟
امام باقرعليهالسلام
در ضمن يك روايت بسيار شيرين كه انشاءالله يك روز تمام آن را مى خوانم به جابر جعفى مى فرمايد:
يا جابر! من اطاع الله و احبنا، فهو ولينا و من لم يطع الله، لم ينفعه حبنا
؛
اى جابر! هر كس خدا را اطاعت كند و محب ما اهل بيت باشد پس او ولى ما خواهد بود و هر كس كه اطاعت خدا نكند، و از دستورات او سرپيچى كند، محبت ما براى او سودى نخواهد داشت.
يعنى هر دو با هم بايد باشد، هم اطاعت خدا و هم دوستى اهل بيتعليهمالسلام
هر كس كه اطاعت خدا نكند، و از دستورات او سرپيچى كند، محبت ما براى او سودى نخواهد داشت ؛ همانگونه كه به مقتضاى روايات زياد اطاعت و عبادت خدا بدون ولايت اهل بيتعليهمالسلام
سودى نخواهد داشت.
خوب برادران و سروران ارجمند، شنيديد، كه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
كمى از مقام اميرالمؤمنينعليهالسلام
در روز قيامت را بيان فرمود. آرى در دنيا كه حضرت را نشناختند و قدر او را ندانستند و هر چه مى توانستند به آن بزرگوار ستم روا داشتند. تا بالاخره در سحر ديشب به آنها نفرين فرمود و مرگ خود را از خدا خواست.
سيد رضى رحمة الله در نهج البلاغه چند جمله از كلام آن حضرت را نقل مى كند و مى گويد: قال فى سحرة اليوم الذى ضرب فيه
در سحر همان روز كه شمشير بر فرق مباركش زدند اين كلمات را فرموده است:
ملكتنى عينى و انا جالس فسنخ لى رسول الله
صلىاللهعليهوآله
فقلت يا رسول الله ما ذالقيت من امتك من الاود و اللدد فقال ادع عليهم فقلت ابدلنى الله بهم خيرا منهم و ابدلهم بى شرا لهم منى (يعنى
عليهالسلام
بالاود الاعوجاج و باللد الخصام و هذا من افصح الكلام)
؛
.
حضرت فرمود: نشسته بودم كه خواب بر چشمم غالب شد. پس رسول خدا در برابرم مجسم شد، عرض كردم: يا رسول الله! چى كجى ها و انحراف ها كه از امت شما ديدم و چه دشمنى ها كه با من نمودند! حضرت فرمود: يا على! در حق آنها نفرين كن، پس گفتم: خدايا! بس است كه بين آنها بانم، مرا با كسان ديگرى بهتر از آنها، محشور فرما و نيز به جاى من، كس ديگر بر آن ها تسلط فرما تا قدر مرا بدانند.
منظور از حضرت اين است كه ديگر از اين مردم سير شده ام. همه گونه به من ستم و ظلم نمودند و حق مرا غصب كردند؛ در خانه ام را آتش زدند؛ در نيم سوخته به پهلوى فاطمه ام زدند؛ محسن عزيزم را كشتند؛ ريسمان به گردنم انداختند و كشان كشان به مسجد بردند، جنگ جملى راه انداختند و مرا به جنگ صفين و نهروان گرفتار كردند، خدايا! دلم از اين زندگى گرفته و آرزو دارم نزد رسول خدا بروم. نزد فاطمه اطهر بروم به ديدن برادرم جعفر طيار عمويم حمزه سيدالشهداء بروم.
خرم آن روز كزين منزل ويران بروم
|
|
راحت جان طلبم وز پى جانان بروم
|
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
|
|
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
|
شايد يك ساعت بعد، دعاى حضرت مستجاب شد، آرى فقط صبح شد و در حالى كه آن حضرت مشغول نماز بود، در ميان نماز، جبرييل بين زمين و آسمان صدا زد:
تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست و الله نجوم السماء و اعلام التقى و انفصمت و الله العروة الوثقى قتل ابن عم محمد المصطفى قتل الوصى المجتبى قتل على المرتضى قتل و الله سيد الاوصياء قتله اشقى الاشقياء
؛
.
اى مردم! به خدا سوگند! پايه هاى هدايت ويران گرديد و ستاره هاى آسمان خاموش گرديد و پرچم هاى تقوا از حركت ايستاد. پسر عم مصطفى را كشتند؛ على مرتضى را كشتند، وصى برگزيده را كشتند؛ سيد اوصياء را كشتند، پست ترين اشقيا او را شهيد كرد.
اين صدا را تمام مردم كوفه شنيدند. همه سراسيمه و گريه كنان، به سوى مسجد دويدند. دور محراب را گرفتند. چه مى بينند؟ امير مؤمنان محاسنش از خون سرش رنگين شده!
صداى ناله مى آيد ز محراب
صداى ناله مى آيد ز محراب
|
|
على در خون خود افتاده بى تاب
|
تو خلوت كن كه حيدر در نماز است
|
|
اميد عشق، در راز، و نياز است
|
در آغاز نماز آن مرد برتر
|
|
به گرمى بانگ زد الله اكبر
|
به مسجد رفت و شد آخر نمازش
|
|
جهان لرزيد از راز و نيازش
|
صلا زد قل هو الله احد را
|
|
ستايش كرد الله الصمد را
|
به آهنگ ركوع خويش خم شد
|
|
نواى دل نشينش زير و بم شد
|
سحر بود و على بود و خدا بود
|
|
چنان در سجده كز عالم جدا بود
|
چه گويم در نخستين سجده چون شد؟
|
|
گل روى ولايت غرق خون شد
|
نخستين سجده او واپسين بود
|
|
نماز عشق را پايان چنين بود
|
دريد آن تير دل، فرق ولى را
|
|
برآورش دگر بانگ على را
|
كلام دل نوازش را گسستند
|
|
به شمشيرى نمازش را شكستند
|
درخت عدل را از ريشه كندند
|
|
عدالت را به ظلم از پا فكندند
|
از آن زخمى كه او را بر سر افتاد
|
|
قد مردانگى از پا در افتاد
|
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم.