زيتون (ترجمه خصائص الحسينية)

زيتون (ترجمه خصائص الحسينية)0%

زيتون (ترجمه خصائص الحسينية) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

زيتون (ترجمه خصائص الحسينية)

نویسنده: آيت اللّه حاج شيخ جعفر شوشترى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10614
دانلود: 18101

توضیحات:

زيتون (ترجمه خصائص الحسينية)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10614 / دانلود: 18101
اندازه اندازه اندازه
زيتون (ترجمه خصائص الحسينية)

زيتون (ترجمه خصائص الحسينية)

نویسنده:
فارسی


عنوان يازدهم: خصايص حسينعليه‌السلام
از آنچه به پيامبران عظام تعلق دارد

اين عنوان درباره خصوصيات حسينعليه‌السلام است، از آنچه كه به انبياى عظام تعلق دارد و داراى چهار مقصد است:

مقصد اول: اين مقصد درباره صفاتى از پيامبران است كه خداوند آنها را به حسينعليه‌السلام عطا فرمود. در روايت ها آمده كه خداوند دوازده صفت را به پيامبرانش ‍ اختصاص داده است، كه ما ثابت بودن اين صفات را براى حسينعليه‌السلام به وجه كامل تر متذكر شديم. از جمله صفات انبيأ اين است كه خداوند بندگانش را به اين طريق مى آزمايد كه آنها را در حالت هايى كه به ديده مردم مى آيند، ضعيف قرار مى دهد و به همراه آنان اوضاع دنيايى قرار نداده است ؛ اما تمام حالت هاى ابتلأ و آزمايش هاى پيامبران در وقوف حسينعليه‌السلام در روز عاشورا به آن حالت ها، فراهم شد و از اين جا حقيقت اخلاص براى خدا و بى شائبه بودن آن آشكار مى گردد. به همين خاطر است كه پيروان آن حضرت ملقب به صفاتى شدند؛ از جمله اينكه آنها سادات شهدا و اوليأ الله و برگزيدگان خدا و دوستداران او مى باشند.

يكى ديگر از خصوصيات پيامبران اين است كه همه آنها به فقر، يا گرسنگى، يا تشنگى، يا ضرب، يا قتل، يا آزار و اذيت و يا تحقير مبتلا شدند؛ اما هر كدام به يكى از اين بلاها گرفتار شدند. يعنى در ميان پيامبران، كسانى بودند كه از گرسنگى از دنيا رفتند و برخى از تشنگى و يا سرما وفات يافتند. در حالى كه تمام مصيبت ها و گرفتارى ها فقط درباره حسينعليه‌السلام فراهم آمد. ممكن است برخى از پيامبران به تعدادى از گرفتارى ها مبتلا شدند، اما در عين حال از برخى ديگر در امان بودند ولى حسينعليه‌السلام مختص به اين شد كه از هيچ بلايى سالم نماند.

يكى ديگر از صفات همه پيامبران اين بود كه از بدن آنها بوى گلابى استشمام مى شد، كما اينكه اين مطلب در حديث آمده است. اما رايحه حسينعليه‌السلام رايحه سيب است ؛ كه اين مطلب از آن حديثى كه در آن نقل شده بود، به همراه آن حضرت تا زمان شهادت سيبى بود، استنباط مى شود. و اينك نيز از قبر آن حضرت به ويژه هنگام سحر، بوى سيب به مشام شيعيان مخلص امام مى رسد.

مقصد دوم: اين مقصد درباره آنچه است كه عموما از پيامبران به حسينعليه‌السلام عطا شده است و داراى چندين وجه است:

اول: پيامبران مدفن حسينعليه‌السلام را قبل از دفن آن حضرت، زيارت كرده اند. در حديث است كه هيچ پيامبرى نيست مگر اينكه كربلا را زيارت كرد. و اگر پيامبرى به كربلا نيامده، به آنجا سير داده شده، كما اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: مرا به جايى سير دادند كه به آنجا كربلا مى گويند. در آنجا قتلگاه حسين بن على به من نشان داده شد.

دوم: تمام پيامبران در طول زمان تا روز قيامت داراى اوقات مخصوصى هستند كه به زيارت حسينعليه‌السلام مى آيند، مانند نيمه شعبان و شب قدر.

مقصد سوم: اين مقصد درباره هر يك از فضايل و گرفتارى هاى پيامبران است كه خداوند آنها را به حسين اختصاص داده است، و داراى چندين باب است.

در زيارت آن حضرت وارد شده است كه حسين وارث پيامبران است. در اين ميان زيارت وارث مشهور است. در بعضى از زيارت هاى آن حضرت نيز وارد شده است كه بر پيامبران با نام بردن آنها و صفت هاى ممتازشان، سلام فرستاده مى شود.

در اين عنوان به هنگام تشريح مطالب، به برخى از وجوه وراثت و كيفيت آنها همچنين علت سلام بر يك پيامبر خاص مى پردازيم و همچنين توضيح مى دهيم كه ممكن است مراد از اين اسم، همان پيامبر مورد نظر مى باشد و نيز مى تواند منظور حسينعليه‌السلام هم باشد؛ چرا كه آن حضرت ايوب صابر هم هست و هر گاه به مظلوم سلام كنى، ممكن است يحيى را قصد كرده باشى و يا منظور نظرت حسينعليه‌السلام باشد، زيرا حسين يحياى مظلوم هم مى باشد، و به همين ترتيب. در اينجا موضوع را از باب آدمعليه‌السلام آغاز مى كنيم:


باب آدمعليه‌السلام

تمام ملائكه براى آدمعليه‌السلام سجده كردند، يعنى آن حضرت قبله ملائكه بود. ملائكه نيز بر حسينعليه‌السلام نماز خواندند و در گرد قبرش طواف نمودند. همچنين قبر آن حضرت معراج ملائكه است.

خداوند آدمعليه‌السلام را در بهشتى ساكن گردانيد، در حالى كه بهشت و حورالعين از نور حسينعليه‌السلام خلق شد.

آدم مزين به لباس بهشتى گرديد؛ در حالى كه حسينعليه‌السلام زينت بهشت است.

خداوند آدم را برگزيد، در حالى كه حسينعليه‌السلام را صفى قرار داد.

آدم مبتلا به فراق از بهشت گرديد، اما حسينعليه‌السلام مبتلا به فراق محبان شد.

آدم مبتلا به كشته شدن فرزندش هابيل شد و خونى را از او ملاحظه كرد كه زمين آن را نوشيد. اما حسين مبتلا به اين شد كه فرزندش تكه تكه شود.

آدم مبتلا به نهى از خوردن (ميوه) يك درخت شد و فراموش كرد و عزمى براى او نمى يابيم، در حالى كه حسينعليه‌السلام مبتلا شد به نهى از هر گونه علاقه اى و از هر نوع خوردنى و آشاميدنى، و فراموش نكرد و در او عزمى ملاحظه شد كه در غير از او ديده نشده است.

آدمعليه‌السلام صفوة الله در عالم صورت است. حسينعليه‌السلام صفوتى از اين صفوة در عالم معانى است. چرا كه آن حضرت از صفوة است و صفوة از اوست.

شيطان با اين گفته كه من بهتر از آدم هستم بر آدمعليه‌السلام فخر فروخت و آن هنگامى بود كه ديد آدم از گل نرم پست ساكن آفريده شد. يزيد لعنة الله عليه نيز بر حسينعليه‌السلام فخر فروخت و آن زمانى بود كه خود را بر روى تخت ديد و همچنين ملاحظه كرد كه طرفدارانش مزين به لباس هاى رنگين هستند و اهل و عيالش در قصرها و در پشت پرده ها غرق در طلا و حرير تكبر مى كنند، اما زنان و فرزندان حسين با لباس هاى پاره پاره شده و دربند در مجلس او حاضر شده اند.

همچنين ديد كه فرزندانش معاويه و خالد با بهترين زينت ها و با شكوه و جلال و اسلحه و جواهر در كنارش نشسته اند، در حالى كه فرزندان حسينعليه‌السلام على (اكبر) و على (اوسط) يكى با سر بدون پيكر و ديگرى در غل و زنجير و با جسمى بيمار در مقابل او قرار دارند. خودش را ديد كه بر سر تاج دارد و بر اريكه تكيه زده، در حالى كه حسينعليه‌السلام سرش بدون پيكر در مجلس او بر روى زمين در مقابل او قرار دارد و سر برادران آن حضرت و اصحابش نيز همه در مقابلش قرار دارند و مجلس مملو از دشمنان حسين است و بزرگان بنى اميه بر صندلى ها نشسته اند. در چنين حالتى يزيد رو به اهل مجلس كرد و شروع به شماتت و ناسزاگويى به امام حسينعليه‌السلام نمود. او با اشاره به سر مبارك امام گفت: اين شخص بر من فخر مى فروخت و مى گفت: پدرم از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر او و جدم از جد او و خودم از او بهتر هستيم، و همين امر باعث قتل او شد، اما اين گفته او كه «پدر من از پدر يزيد بهتر است» پدر من با پدر او مجادله كرد و خداوند ميان آن دو حكم داد. اما اين گفته او كه «مادرم بهتر از مادر يزيد است» سوگند به جان خودم كه راست گفته است ؛ چرا كه فاطمه دختر رسول خدا، از مادر من برتر است و اين گفته او كه «جد من از جد يزيد برتر است» كسى نيست كه به خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد و بگويد كه او برتر از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است. و اما اين گفته او كه «من بهتر از يزيدم » شايد او اين آيه را نخوانده بود كه  قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشأ و تنزع الملك ممن تشأ و تعز من تشأ و تذل من تشأ . (۱۰۶) بگو، بار خدايا اى پادشاه ملك هستى! تو هر كه را بخواهى عزت و ملك و سلطنت بخشى و از هر كه بخواهى بگيرى و به هر كه خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى.

اى غيرتمندان! در اين گفته يزيد تأمل كنيد كه چگونه با اين گفته خود در آن حالت، قصد خوار كردن امام را داشت ؛ بنابراين، اى شيعيان آن حضرت و اى صاحبان همت و مروت و اى غيرتمندان! امام را عزيز بداريد، كه اين گفته يزيد به طريق تحقير، قلب را مى سوزاند. پس ما مى گوييم: حسين زينت آسمان ها و زمين است ؛ او زينت عرش ‍ خداست، حسين عزيز درگاه الهى و عزيز رسول خداست. حسين همان كسى است كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او را با خود به بالاى منبر برد و فرمود: اين حسين بن على است، پس او را بشناسيد. حسين عزيز زهرأ سلام الله عليها است.

در اينجا همچنين به همسانى ميان ابليس و يزيد نيز دقت كن. ابليس تواضع گل و نرمى و ذلت ظاهرى آن را و حدت آتش و حرارت و برترى جويى و سوزاندن او را ديد و پنداشت كه بر گل فضل و برترى دارد، در صورتى كه آنچه را در گل است، از جمله اينكه محل رويش شكوفه و گل ها و ريحان ها و دانه ها و ميوه ها و درختان و معدن تمام فلزات و انواع جواهرات و مخزن آبى است كه حيات جانداران به آن بستگى دارد و مواردى از اين قبيل را نديد. يزيد نيز خود را ديد كه بر تخت نشسته در صورتى كه سر بريده حسينعليه‌السلام بر تشت قرار دارد و نفس هايش قطع شده و از حركت باز ايستاده و همچنين ملاحظه كرد كه پيروانش مزين به انواع زيورآلات و لباس هاى فاخر هستند و افراد مسلح در خدمت ايستاده اند؛ در نتيجه گمان كرد كه بر امام برترى و فضيلت دارد و به اين مطلب استناد كرد كه خداوند به او ملك و سلطنت داده و از اين طريق او را عزيز گردانيده و حسينعليه‌السلام را به اين حالت ذليل ساخته است، از اين رو آن آيه را خواند، اما آن ملعون متوجه نبود كه با اين حالت، او ذليل و خوار است و اين حسينعليه‌السلام است كه عزيز مى باشد و خداوند تعالى ملك و سلطنت را با چنين حالتى به حسينعليه‌السلام عطا فرموده و با اعمال زشتى كه يزيد مرتكب شد ملك را از او گرفت و تمام مخالفانى كه ناسزا به هيچكدام از خلفأ را جايز نمى شمرند، سب به او را مجاز دانسته اند. اما حسينعليه‌السلام قلوب همه اهل دنيا را به خاطر رفتارى كه با آن حضرت شكسته است و ميل و رغبت او را دارند و اگر مى خواهى به مصداق اين فرمايش خداوند كه «تعز من تشأ و تذل من تشأ» پى ببرى، به قبر ابا عبداللهعليه‌السلام و احترام آن و زيادى زينت آن و اوضاع آن و آبادانى آن كه از زمان شهادت آن حضرت آغاز شده و تا ابد ادامه خواهد داشت، خوب بنگر و به قبر يزيد در شام نيز نگاه كن. از همان روزى كه آن ملعون در آنجا دفن شد تا به حال، هر كس گذارش به آنجا مى افتد، آن را چون شيطان با سنگ رجم مى كند و با خود از دور سنگى برمى دارد و به سوى قبر او پرتاب مى كند. اين كار توسط شيعه، سنى، مسيحى و يهودى انجام مى گيرد. تجربه شده است كه اگر كسى آنجا را با سنگ هدف قرار ندهد، حاجتش برآورده نمى شود. آنجا به تل عظيمى از سنگ تبديل شده است.

زينب سلام الله عليها در گفتگويى با يزيد داشت او را از بطلان اين گمان آگاه نمود.

آدمعليه‌السلام مبتلا به مفارقت ناگهانى و به يكباره از بهشت گرديد و از آن (محل) انس و رياض قدسى خارج و به زمين خاكى كه معدن آفات و بدى ها و درندگى ها و آزار و اذيت هاست، آمد. آنگاه گفت: بلاد و هر كس بر روى آن است، تغيير كرده و چهره زمين، خاكى و قبيح است، هر چيز با طعم و رنگى تغيير كرده و چهره هاى خندان با نمك اندك است.

حسينعليه‌السلام نيز به مثل آن مورد مبتلا شد، آن حضرت به طور ناگهانى و به يكباره از بهشت اجتماع محبان، فرزندان و برادران خارج شد و همه اين موارد در ظرف دو ساعت انجام گرفت و آن طور كه در روايت آمده است: وقتى ديگر كسى (از ياران امام حسين) باقى نمانده بود، پسربچه اى كه گوشواره بر گوش داشت، از خيمه بيرون آمد، وحشت زده بود و به چپ و راست خود نگاه مى كرد، آنگاه هانى فرزند شبيب - لعنت الله عليه - آمد و با شمشير ضربه اى به او زد و او را به شهادت رساند. همچنين هنگامى كه ديگر كسى باقى نمانده بود كه امام با او مأنوس شود، به خواهرش زينب عليها السلام گفت: فرزندم على اصغر را بياور، حضرت زينب او را براى امام آورد و بعد آن ماجرا واقع شد. چون آن كودك شيرخوار هم به شهادت رسيد و ديگر كسى جز زنان حرم نبود كه امام با او سخن بگويد، آنها را مخاطب قرار داد و چون از پيش آنها هم بيرون آمد و تنها به راه افتاد و ملاحظه كرد كه آن بلاد تغيير كرده و هيچ كس ديگر با او نيست، مانند آدم كه به هنگام فراق از بهشت، به درگاه پروردگارش دعا كرد و طبق روايت مدت دويست سال بسيار گريه نمود، آن حضرت نيز به درگاه الهى دعا كرد و گريه نمود؛ اما حسينعليه‌السلام در يك روز يعنى روز عاشورا در مواضع خاصى گريه كرد، لكن گريه آن حضرت با گريه آدمعليه‌السلام مقايسه نمى شود؛ چون گريه حسينعليه‌السلام ، گريه رقت و ترحم بر حال كسانى بود كه بر آن حضرت گريه مى كنند و نه به خاطر خودش. گريه آدمعليه‌السلام بسيار زياد و طولانى بود به نحوى كه رودها از اشك او جارى شد، اما گريه حسينعليه‌السلام كوتاه بود، ولى خون بود كه از چشمه قلب مى جوشيد. گريه آدم مقرون به تسلى بود، در صورتى كه وقتى حسينعليه‌السلام گريه كرد، كسى نبود او را تسلى بدهد. گريه آدم به خاطر تنها يك فرزند بود كه به قتل رسيده بود، اما گريه حسينعليه‌السلام به خاطر برادران، فرزندان، عموزادگان، اصحاب و اهل و عيال و كودكانش بود.

آدمعليه‌السلام مبتلا به تحصيل قوت و طعام براى همسر و خودش شد، آن هم به نحوى كه كسى مانند او مبتلاى به اين كار نشد، زيرا در زمين اسباب تحصيل چيزى وجود نداشت، ايشان مى بايست (ابتدا) در تحصيل علم اسباب آنها تلاش كند و تلاش او بدون وجود همكار و ياورى از همنوع خودش صورت مى گرفت كه اين امر، بسيار دشوار بوده است و اگر تأييد او (از جانب خداوند) نبود، اين كار برايش امكان پذير نبود. حسينعليه‌السلام نيز مبتلى به تحصيل اسباب آب براى رفع عطش كودكان و اهل و عيالش ‍ گرديد، در آن هنگام كه آنها را از آب مبذول موجود جارى محروم كردند و آن حضرت در اين راه به زحمت افتاد و در اعمال اسباب آن متحمل انواع مشقت هاى جسمى و روحى گرديد. گاهى خودش آنها را در اين باره موعظه كرد و گاهى كسى را شبانه فرستاد، و يك بار اقدام به حفر چاه نمود. يك بار براى زنان طلب آب نمود، چون آنها كه اهل جنگ نبودند و يك بار براى فرزند شيرخوارش طلب آب نمود و يك بار هم در حال احتضار براى خود از آنها آب درخواست كرد.

آدمعليه‌السلام پس از تحمل رنج و زحمت، طعام به دست آورد، ولى حسينعليه‌السلام با وجود تحمل اين رنج ها و مشقت ها، لب تشنه جان سپرد. جان عالمى به فدايت يا حسين!

آدمعليه‌السلام مبتلا به اين شد كه قابيل، هابيل را به قتل برساند و او را دفن كند، اما آدم خون او را نديد، زيرا زمين آن خون را نوشيد و ملعون شد، از اين رو ديگر خون نياشاميد؛ ولى حسينعليه‌السلام على خود را تكه تكه، بدون كفن بر روى زمين را ديد، به همين خاطر توانش از ميان رفت. همچنين آدمعليه‌السلام مدت چهل شبانه روز براى هابيل گريه كرد، سپس به او وحى شد كه به جاى او برايت هبت الله را خلق مى كنم، آنگاه چنين فرزندى براى آدم متولد شد. ولى امام حسينعليه‌السلام براى فرزندش ‍ دقايقى چند گريه كرد كه همين مدت برابر چهل سال توان آن حضرت را تحليل برد، سپس بعد از آن دچار مصيبت از دست دادن على ديگرى شد و بعد نوبت به فراق ميان او و على ديگر شد.


باب ادريسعليه‌السلام

خداوند ادريسعليه‌السلام را به مكانى عالى ميان آسمان چهارم و پنجم بالا برد. حسينعليه‌السلام نيز، جسمش، روحش، خونش، مثالش و تربتش به مكانى عالى ارتقأ يافت.

ادريسعليه‌السلام مبتلى به هجرت از دست سلطان و پراكنده شدن ياران گرديد، در صورتى كه حسينعليه‌السلام مبتلى به هجرت گرديد تا در حرم كشته نشود و احترام حرم حفظ گردد و همچنين مبتلى به جنگيدن و عطش به مدت سه روز گرديد، تا جايى كه خواهرش در رثاى او گفت: پدرم فداى آن عطشانى كه با لب تشنه به شهادت رسيد.


باب نوحعليه‌السلام

نوحعليه‌السلام شيخ المرسلين، و حسينعليه‌السلام سيد همه جوانان اهل بهشت است.

خانه نوحعليه‌السلام كه همان مسجد كوفه است، شرافت پيدا كرد، در صورتى كه مدفن حسينعليه‌السلام بر مسجد كوفه از چندين جهت شرافت يافت.

خداوند تعالى درباره نوح فرمود سلام على نوح فى العالمين. (۱۰۷) سلام بر نوح در ميان جهانيان. چون نجات مردم از طوفان به سبب آن حضرت مى باشد. و «سلام على الحسين فى العالمين»، چرا كه نجات مردم از آتش به سبب آن حضرت است.

نوحعليه‌السلام صاحب كشتى جارى بر امواج آب ها است، حسينعليه‌السلام هم صاحب كشتى نجاتى است كه هر كس بر آن سوار گردد، از طبقات آتش نجات پيدا مى كند.

نوحعليه‌السلام در ميان قومش ۹۵۰ سال درنگ كرد و آنچنان مورد ضرب واقع مى شد كه تا سه روز بيهوش مى ماند و خون از گوشش جارى مى گرديد. حسينعليه‌السلام نصف روز در ميان قوم درنگ كرد و آنها را دعوت به حق كرد، و آن حضرت را در نيمه روز زدند و تا سه روز پيكر مطهرش بدون سر در بيابان افتاد و خون از تمام اعضايش ‍ جارى بود، و ستمى كه به آن حضرت در يك ساعت وارد گرديد، شديدتر از ضربه ۹۵۰ سال بود.


باب ابراهيمعليه‌السلام

آنگاه كه مى گويى «السلام على ابراهيم خليل الله» مى توانى خليلى را قصد كنى كه خود را تقديم خداوند كرد و يك فرسنگ آتش به او عرضه گرديد، با اين حال كمك و يارى ملائكه را نپذيرفت و حتى براى نجات از آتش، به درگاه پروردگارش دعا نكرد و گفت علم او به حال من، مرا از سؤ ال كردن كفايت مى كند. و اگر خواستى خليلى را قصد بنما كه جان خود را تقديم كرد و تا فرسنگ ها افراد مسلح با شمشير و نيزه راه را بر آن حضرت گرفتند، اما كمك و يارى ملائكه را رد كرد و آتش جهنم را براى مردم بسيارى سرد و سلامت گردانيد.

(وقتى مى گويى «السلام على ابراهيم خليل الله») مى توانى، قصد خليلى را بنمايى كه فرزندش اسماعيل را تقديم كرد و اگر خواستى قصد حسين خليل را كن كه فرزندش على اكبر را تقديم نمود و او را در حالى كه پيكرش پاره پاره شده بود، بر روى زمين نهاد.

(و چون آن عبارت را گفتى) اگر مايل بودى، خليلى را قصد كن كه ساره (همسرش) از او مقدارى آرد خواست و او خجالت كشيد دست خالى برگردد، از اين رو كيسه اى را پر از ماسه نمود، اما خداوند آن ماسه ها را برايش تبديل به آرد كرد، و اگر خواستى خليلى را قصد كن كه سكينه از او آب خواست، آنگاه بيرون رفت و بدون آب بازگشت و تنها سخنى كه به او گفت اين بود كه سكينه جان! براى من آه و ناله و تشنگى تو گران است.

(و چون گفتى «السلام على ابراهيم خليل الله») ، اگر خواستى خليلى را قصد كن كه زن و فرزندش را در سرزمين غير قابل زراعت ساكن نمود و فقط در كنارشان مشك آبى بود؛ و آنگاه بازگشت و در كعبه را گرفت و به درگاه الهى عرض كرد: خدايا! من ذريه ام را در وادى غير قابل زراعت ساكن نمودم ؛ و بعد براى آنها دعا نمود كه «خداوندا! دلهاى مردم را متمايل به آنها كن و آنها را از ثمرات روزى بده ؛ و اگر خواستى خليلى را قصد كن كه زن و فرزندش را تشنه و سرگردان در بيابانى به جا گذاشت كه در آن نه آبى بود و نه غذايى و هنگام جدايى به آنها گفت: خود را براى اسارت آماده كنيد.

(و وقتى آن عبارت را گفتى) اگر خواستى خليل صاحب ملت را قصد كن و يا خليل منبع رحمت را.

(و اگر آن عبارت را گفتى) اگر خواستى خليل دوستدار ميهمان را و يا خليل رؤ وف به اهل عصيان را قصد كن ؛ چرا كه هر كس به آن حضرت متوسل شود، نااميد برنمى گردد.


باب يعقوبعليه‌السلام

در زيارت امام حسينعليه‌السلام آمده است كه  السلام على يعقوب الذى رد الله اليه بصره برحمته سلام بر يعقوب پيامبر كه خداوند به رحمت خودش بينايى او را به او بازگرداند. (چون اين عبارت را گفتى) اگر خواستى يعقوب فرزند اسحاق، پدر ۱۲ پسر را قصد كن كه همگى زنده بودند و در خدمتش ايستاده بودند و آنگاه پدر را مخاطب قرار داده گفتند: اى پدر! يكى از ما را گرگ خورد، آنگاه كمر يعقوب از شدت غم خم شد و چشمانش نابينا گرديد؛ و اگر خواستى يعقوب، پدر فرزند تنهايى را قصد كن كه صداى پسرش را شنيد كه مى گفت: «ابتاه عليك منى السلام» پدر جان خداحافظ كه من رفتم.

و اگر خواستى يعقوبى را قصد كن كه پيراهن خون آلود، اما پاره نشده يوسف را ديد، و اگر خواستى يعقوبى را قصد كن كه فرزندش را ديد كه قطعه قطعه شده و در پيراهن و پيكر او جاى سالمى باقى نمانده است.

پسران يعقوبعليه‌السلام از او خواستند كه يوسف را با خود ببرند تا گردش و بازى كند، اما با آنها مخالفت كرد و گفت: «بردن او توسط شما مرا اندوهگين مى كند. » حسينعليه‌السلام وقتى فرزندش على عازم ميدان شد، زنان با رفتن او مخالفت كردند و او را گرفتند، ولى امام فرمود: بگذاريد برود كه او مشتاق ديدار جدش ‍ مى باشد.

بشارت دهنده، پيراهن يوسف را براى يعقوب آورد و او بينايى اش را باز يافت امام حسينعليه‌السلام صداى (خداحافظى) فرزندش را شنيد و ديدگانش تيره و تار شد.


باب يوسفعليه‌السلام

بعد از آنكه ميان يوسف و پدرش جدايى افكندند، قصد از بين بردن او را نمودند، اما گفتند او را نكشيد، بلكه در چاه اندازيد، از اين رو آن حضرت را در چاه آب انداختند، ولى حسينعليه‌السلام ، با وجود اين كه پس از شهادت فرزندان و برادران و اصحابش، وارد آمدن زخم شمشيرها، نيزه ها و تيرها بر بدنش براى شهادت آن حضرت كافى بود، دشمن فرياد زد: او را بكشيد؛ آنگاه گروهى براى به شهادت رساندن و ذبح آن مقتول و نحر كردن آن منحور، آن هم به شيوه اى كه قلم توان تحرير آن را ندارد، آن حضرت را مورد حمله قرار دادند.

بعد از آنكه يوسف در چاه افكنده شد، مسافران به او برخورد كردند و او را به عنوان اسير با خود بردند و در بازار مصر براى فروش گرداندند. حسينعليه‌السلام نيز بعد از آنكه بر زمين افتاد، گروهى با سر آن حضرت برخورد كردند و آن را بر روى نيزه نمودند و در بازار كوفه و شام و كوچه هاى آن چرخاندند.

يوسفعليه‌السلام را به اجبار نزد عزيز (مصر) بردند، اما او يوسف را نزد خود بزرگ و امين قرار داد، ولى (سر) حسينعليه‌السلام را پيش يزيد بردند و او شروع به ناسزاگويى و استهزأ به امام كرد و دندان هاى مبارك آن حضرت را (با چوب خيزران) زد.


باب صالحعليه‌السلام

صالحعليه‌السلام صاحب ناقه اى بود كه مبتلى به سيراب كردن آن شد، حسينعليه‌السلام هم صاحب عيال و اطفالى بود كه مبتلى به سيراب كردن آنها گرديد.

صالح خواست يك روز تمام، آب براى ناقه باشد، به نحوى كه غير از او كسى ننوشد، و آنها اين كار را براى مدتى انجام دادند. يك روز نوشيدن آب به آنها اختصاص داشت و يك روز به ناقه ؛ ولى حسينعليه‌السلام براى عيال و كودكانش يك مشك آب و سپس براى آن كودك يك جرعه و بعد براى جگر (سوخته) خودش يك قطره آب خواست، اما از همان اول به او ندادند.

وقتى ناقه صالح را پى كردند، بچه اش ضجه اى كشيد و بر بالاى كوه رفت و تا به حال هر كس بر آن كوه گذر كند دچار وحشت مى شود. حسينعليه‌السلام نيز وقتى براى كودكش درخواست آب كرد، اما او را با تير مورد اصابت قرار دادند و طفل چنان ضجه اى زد كه جانش در آن بود، خطاب به خداوند عرض كرد: خدايا! اين كار به درگاه تو از بچه ناقه صالح كم ارزش تر نيست، پس انتقام او را بگير و اگر اينك مصلحت در انتقام نيست، بهتر از آن به ما عطا كن. به اعتقاد من، بهتر از انتقام عاجل، همان چيزى است كه به جبران فرياد آن طفل خداوند، فريادرسى به ضجه كنندگان در محشر و در مواقف و ضجه كنندگان در آتش را به آن حضرت عطا كرد، بويژه اگر در اين دنيا صداى ضجه نسبت به فرياد اين طفل و مصيبت يزرگ او بلند باشد.


باب هودعليه‌السلام

هودعليه‌السلام صاحب توكل خاص مى باشد و كسى است كه گفت: «فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون »(۱۰۸) شما فكر و تدبيرى در كار من داريد، بى هيچ مهلت انجام دهيد. حسينعليه‌السلام نيز وقتى در مقابل آن قوم قرار گرفت همان كلام را گفت.

هودعليه‌السلام در حالى آن مطلب را خطاب به آنها گفت، كه تنها او را با چوب و سنگ مضروب نمودند، در صورتى كه حسينعليه‌السلام را با هر وسيله و ابزارى از جمله شمشير، نيزه، چوب، تير و سنگ مورد حمله قرار دادند.

گلوى هودعليه‌السلام را به حدى فشردند كه نزديك بود جان بدهد، اما گلوى حسينعليه‌السلام را بريدند و پيكر مطهرش را مضروب و لگدمال كردند.


باب شعيبعليه‌السلام

شعيبعليه‌السلام پدر آن دو دخترى است كه موسىعليه‌السلام آنها را بر آب مدين به همراه گوسفندانى ديد. موسىعليه‌السلام در كنار آب مردمى را ديد كه در حال آب دادن گوسفندان خود بودند و در ميان آنها آن دو زن را ديد و از آنها پرسيد چرا شما گوسفندان را آب نمى دهيد. آنها گفتند: ايستاده ايم تا مردم بروند، چون ما نمى توانيم به همراه آنها گوسفندان را آب دهيم و پدرمان پيرمرد است و نمى تواند به همراه ما بيايد. موسىعليه‌السلام وقتى ديد كه آنها از آب محروم شده اند و دريافت كه پدرشان ناتوان و پير سالخورده است، نسبت به آن دو ترحم كرد و گوسفندان را براى آنها آب داد. ولى حسينعليه‌السلام داراى دختران و خواهران چندى بود، او پدر كودكان صغير و صاحب برادر و فرزند بود، وقتى به آب فرات وارد شد كه مردم و حيوانات از آن مى نوشند و يهود و نصارى، سگ ها و ديگر حيوانات وارد آن مى شوند و كسى مانع آنها نمى شود، اما در عين حال ملاحظه فرمود كه عيال و فرزندانش از اين آب محروم اند و عطش دارد آنها را از پا در مى آورد، در حالى كه پدرشان آقايى بزرگوار است كه از همه جهانيان برتر مى باشد.


باب ايوبعليه‌السلام

خداوند درباره ايوبعليه‌السلام فرموده است: انا وجدناه صابرا نعم العبد انه أواب. (۱۰۹) ما او را صابر يافتيم. او خوب بنده اى است او بسيار رجوع كننده است. خداوند تعالى حسينعليه‌السلام را صابر، بلكه شاكر و بلكه راضى يافت، لذا آن حضرت متصف به «النفس المطمئنه الراضيه » شد و خداوند به اين اكتفا نفرمود كه او بنده خوبى است، همچنين آن حضرت را در زمره بندگان خاص خودش قرار داد. بالاتر از اين او را از آن بنده اى قرار داد كه در حق او فرمود: «سبحان الذى اسرى بعبده »(۱۱۰) پاك و منزه است خدايى كه در شبى بنده خود (محمد) را (از مسجدالحرام به مسجدالاقصى) سير داد. همچنين حسينعليه‌السلام حقيقتا اواب (رجوع كننده) به سوى خداوند است، زيرا هر گاه در انجام طاعتى امتثال امر مى كرد، با شوق و اشتياق بيشترى به انجام طاعت ديگرى مى پرداخت كه از اولى دشوارتر بود، پس اواب واقعى همان ايوب كربلا است.

ايوبعليه‌السلام بر هر بلايى صبر و تحمل كرد، اما بلاى شماتت و بلاى برهنه شدن سرش را تحمل نكرد، در صورتى كه حسينعليه‌السلام در روز عاشورا نسبت به تمام مصيبت ها صبر و تحمل كرد، اما وقتى خواهرش زينب - آن هنگام كه خواستند امام را به شهادت برسانند - از خيمه بيرون آمد و امام او را ديد، هيچ مصيبتى مانند آن، براى امام نبود و عمده همت و تلاش ايشان اين بود كه خواهرش را به خيمه بازگرداند.


باب يحيىعليه‌السلام

يحيىعليه‌السلام با امام حسينعليه‌السلام از سه جهت داراى خصوصيت مشترك هستند:

اول: مخصوصا وارد شده است كه حسينعليه‌السلام با يحيىعليه‌السلام در اشياى زيادى به موازات هم هستند.

دوم: از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده كه فرمود: در جهنم جايگاهى است كه احدى از مخلوقين مستحق آن جايگاه نيست، مگر قاتل يحيى فرزند زكريا و قاتل حسين.

سوم: امام حسينعليه‌السلام در طى سفر به كربلا، در هر منزلى كه فرود مى آمد و هر گاه از آنجا كوچ مى كرد، يحيىعليه‌السلام را متذكر مى شد.

اينك به توضيح هر يك از اين موارد مى پردازيم:

الف: در بيان موازات آن دو كه در روايات آمده ؛ در تبيين اين قضيه بايد گفت:

قبل از تولد يحيى و حسين عليهما السلام، درباره آنها بشارت داده شد. بشارت اول درباره يحيى بود كه خداوند فرمود: اى زكريا! ما تو را به فرزندى به نام يحيى بشارت مى دهيم، و بشارت دوم درباره حسينعليه‌السلام بود كه خطاب به حضرت رسول پيام آمد: «اى محمد! خداوند تو را به مولودى از فاطمه بشارت مى دهد. » اما بشارت تولد يحيى موجب شادى شد؛ در حالى كه بشارت تولد حسين موجب حزن و اندوه گرديد، چرا كه حملته امه كرها و وضعته كرها آن طور كه در حديث آمده، منظور حضرت زهرأ عليها السلام است.

يحيى و حسين عليهما السلام شش ماهه به دنيا آمدند.

يحيى و حسين عليهما السلام را خداوند خودش نامگذارى كرد. خداوند تعالى درباره يحيى فرمود: ما تو را به فرزندى كه نامش يحيى است، بشارت مى دهيم و درباره حسينعليه‌السلام به زبان جبرئيل فرمود: من نام او را حسين گذاشتم.

يحيى و حسين عليهما السلام غالبا از پستان شير ننوشيدند، يحيى از آسمان شير داده شد و حسينعليه‌السلام از عرش عظيم يعنى زبان پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شير نوشيد.

يحيى و حسين عليهما السلام پيشانى شان مى درخشيد و نورافشانى مى كرد.

يحيى و حسين عليهما السلام در طول عمرشان، خوشحال ديده نشدند و اگر اين امر براى آنها اتفاق مى افتاد، تبديل به حزن و اندوه مى شد.

يحيى و حسين عليهما السلام را، ولد زنا به شهادت رساند.

بنا به فرموده پيامبر اسلام، در جهنم جايگاهى است كه فقط قاتل يحيى و قاتل حسين عليهما السلام، استحقاق آن را دارند.

آسمان و زمين براى يحيى و حسين عليهما السلام خون گريه كردند.

سر يحيى و سر حسين عليهما السلام، بعد از شهادت سخن گفتند. يحيى خطاب به آن پادشاه گفت: «از خدا بترس» و سر حسينعليه‌السلام بارها قرآن تلاوت كرد و از او عبارت لا حول و لا قوة الا بالله.

قتل يحيى، قتل صبر بود، حسينعليه‌السلام نيز، با اينكه در ميدان نبرد به شهادت رسيد، اما قتلش، قتل صبر بود، به همين خاطر امام سجادعليه‌السلام فرمود: من فرزند آن كسى هستم كه قتلش، قتل صبر بود.

ب: حسينعليه‌السلام در هر منزلى، شهادت يحيىعليه‌السلام و بويژه موضوع اهداى سر او را متذكر مى شد، و اگر به ديده بصيرت بنگرى، اين امر را سخت ترين مصيبت مى يابى، چرا كه شماتت دشمن بزرگترين مصيبت ها و مواجه شدن با دشمن در حال ضعف و گرفتارى بزرگتر است. حال تصور كن مصيبت قرار گرفتن سر بريده در مقابل دشمن و بازى با آن تا چه اندازه عظيم است. اين قضيه بخصوص براى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله دشوار بود، به همين خاطر بر كسانى كه به سر حسينعليه‌السلام نگاه كردند و راضى به آن كار بودند، نفرين نمود.

ج: بزرگترين فاجعه:

امام حسينعليه‌السلام در هر منزلى كه فرود مى آمد و از آن بار مى بست، هنگامى كه حضرت يحيى را متذكر مى شد، بر او سلام و درود مى فرستاد. امام براى ما اسوه حسنه است، پس ما نيز در اين منازل مطابقت (اين دو بزرگوار) بر او سلام و درود مى فرستيم و همان طور كه در زيارت امام حسينعليه‌السلام آمده است مى گوييم:  السلام على يحيى الذى ازلفه الله بشهادته سلام بر يحيى كه خداوند او را با شهادتش مقرب گردانيد؛ او را نگه داشتند و بعد سرش را از تن جدا نمودند و اگر خواستى، قصد يحيايى را بنما كه قتل او هم قتل صبر بود، يعنى به خاطر وارد شدن زخم ها بر پيكر مطهرش و جارى شدن خون، هنگامى كه سر از بدنش جدا مى كردند، هيچ حركتى نداشت. و همچنين اگر خواستى يحيى را قصد كن كه سرش با دست به آرامى گرفته شد و (در جاى مخصوص) قرار داده شد و آنگاه قطع گرديد و اگر خواستى، يحيايى را قصد كن كه با فرو رفتن نيزه بر پهلويش، از اسب بر زمين افتاد و آنگاه سرش از تن جدا شد.

اگر خواستى قصد يحيى را كن كه عداوت دشمنان، با ذبح او با يك كارد از اول تا آخر، فرو نشست و اگر خواستى يحيايى را قصد كن كه دشمنان او به اين اكتفا نكردند كه او را فقط مورد اصابت چهار هزار تير و صد و چند ضربه شمشير و به همين مقدار ضربه نيزه قرار دهند و سرش را قطع كنند و گلويش را پاره نمايند و جسدش را پس از شهادت مثله نمايند و پايمال سم اسبان كنند، بلكه دشمنى خود را نسبت به سر آن حضرت نيز آشكار نمودند، به نحوى كه آن را بر بالاى نيزه كردند و در بلاد گرداندند و دندان ها و لبان آن حضرت را در مجالس مختلف مضروب نمودند.

و (چون گفتى السلام على يحيى الذى ازلفه الله بشهادته ) اگر خواستى يحيى را نيت كن كه تنها يك بار سرش از خانه اى به خانه ديگر اهدأ شد و اگر خواستى يحيايى را قصد كن كه سرش در بلاد فراوانى گردانده شد و چندين مرتبه اهدأ گرديد.

(و چون آن عبارت را گفتى) اگر مايل بودى يحيى را نيت كن كه وقتى سرش از بدن جدا شد و ظالم آن امر را ديد حالتش دگرگون شد، و اگر خواستى يحياى مظلومى را نيت كن كه وقتى سر مباركش در مقابل آن ملعون گذاشته شد شروع به تبسم كرد و اين تبسم او از همه زخم هاى وارده بر پيكر مطهرش، دردناك تر بود. كور باد آن چشمى كه از اين تبسم باخبر شود، اما گريه نكند.

(و به هنگام بيان آن عبارت) اگر خواستى مظلومى را به نام يحيى قصد كن كه وقتى خواستند او را به شهادت برسانند از مسجد خارج شد در حالى كه انسانى پارسا و بدون علاقه بود و اطفال و عيالى نداشت، و اگر خواستى مظلومى را قصد كن كه از خيمه هايى خارج شد كه در آنها زنان حيران و تشنه در بيابان، تنها و غريب در ميان دشمنان قرار داشتند و هر كدام از آنها او را مخاطب قرار داده و مى گفتند ما را به چه كسى مى سپارى ؛ سپس آنها را ساكت مى كند و از خيمه خارج مى شود، بعد، با دختر كوچكى مواجه مى گردد كه بر پايش افتاده دستش را مى بوسد و از تنهايى فرياد مى زند و او را به كمك مى طلبد، آنگاه امام بر مى گردد و او را به دامنش مى نشاند و به او مى گويد: دخترم! تا جان در بدن دارم با اشك حسرت بارت، دلم را آتش نزن و آنگاه كه به شهادت رسيدم، تو براى گريه كردن براى من از هر كسى سزاوارترى ؛ اى بهترين زنان!

و (چون آن عبارت را گفتى) اگر مايل بودى يحيايى را قصد كن كه كشته شد در حالى كه قربانى شد، و اگر خواستى يحيايى را قصد كن كه لب تشنه به شهادت رسيد.

و به هنگام گفتن آن سلام، اگر خواستى يحيى را قصد كن كه در تشت سر از بدنش جدا شد و فقط يك قطره خونش بر زمين ريخت كه تا سال ها و تا زمانى كه بنى اسرائيل نابود شدند، همچنان مى جوشيد و آنگاه از جوشش باز ايستاد؛ و اگر خواستى يحيايى را قصد كن كه بر روى خاك سر از تنش جدا كردند و خونش با خاك آغشته شد و همه خونش ‍ بر روى زمين جارى شد، مگر چند قطره از آن، كه آن را با دست گرفت و بر چهره ماليد و سپس مقدارى از آن را به سوى آسمان پاشيد و به زمين بازنگشت، و اگر (آن قطرات) بر زمين مى ريخت، با اهلش زير و رو مى شد!

(هر گاه آن سلام را گفتى) ، اگر خواستى يحيى را قصد كن كه سرش از قفا بريده شد، و اگر خواستى يحيايى را نيت كن كه سرش را با دوازده ضربه شمشير از بدن جدا كردند.

(و چون آن عبارت را گفتى) اگر خواستى يحيى را قصد كن كه سر از بدنش جدا شد، اما پيكرش سالم ماند، و اگر خواستى يحيايى را قصد كن كه سرش از بدن جدا گرديد و بدنش زير سم اسبان لگدمال شد و از شدت ضربت هاى وارده، پيكر مطهرش سوراخ سوراخ شده بود.

پس سلام بر آن يحيايى كه سرش بارها اهدأ گرديد و با خيزران و چوب نى بارها مضروب شد؛ سلام بر آن يحيايى كه سرش بر بالاى نيزه ها قرار گرفت، سلام بر آن يحيايى كه سرش بر دروازه ها آويخته شد و سلام بر آن يحيايى كه سرش را در مكان هاى متعددى قرار دادند و چه بسا در مكان هاى مختلفى دفن كردند، هر چند كه سرانجام سر در كنار بدن قرار گرفت.


باب موسىعليه‌السلام

وقتى امام حسينعليه‌السلام از مدينه خارج شد تعدادى از آيات مربوط به موسىعليه‌السلام را تلاوت نمود و چون وارد مكه شد برخى از آن آيات را تلاوت كرد. در تلاوت اين آيات اشاره به مقايسه حالات خودش با حالت هاى حضرت موسىعليه‌السلام دارد. ما در تشريح اين مطلب مى گوييم:

موسىعليه‌السلام كليم الله است ؛ حسينعليه‌السلام نيز اين افتخار و شرافت برايش به اثبات رسيد كه او هم در دوران حياتش هم كليم الله مى باشد، كما اينكه اين مطلب در روايتى كه ما آن را در «عيون المجالس» به نقل از انس بن مالك آمده، متذكر شده ايم ؛ و همچنين به هنگام شهادت وقتى طبق روايت مخاطب اين فرمايش خدا «يا ايتها النفس المطمئنه... » واقع گرديد، نيز كليم الله شد.

موسىعليه‌السلام صاحب يد بيضأ است، يعنى دست آن حضرت گاهى نورافشانى مى كرد، براى حسين بيش از اينها مى باشد، چرا كه پيشانى اش نورافشانى مى كرد، گلويش ‍ از بس پيامبر آنجا را بوسيده بود، مى درخشيد و سيماى مباركش نيز وقتى به خون و خاك آغشته شد، آنچنان نورافشانى مى كرد، كه بيننده را از توجه به نحوه شهادت آن حضرت باز داشت و به خود مشغول نمود؛ و سر ايشان هم هنگامى كه بر نيزه بود بنا به روايت زيد بن ارقم، هنگامى كه حامل رأس مبارك از كنار خانه او مى گذشت، نورافشانى مى كرد و همچنين بنا به روايت آن زارع بنى اسد در كنار رود علقمه، بدن امام نيز مى درخشيد.

براى موسىعليه‌السلام آب از صخره جارى شد و ضربه اى كه خود حضرت موسى با عصا بر سنگ زد، بر آن اثر گذاشت و بر حسب كرامت و اعجاز، از آن سنگ چشمه ها جارى شد. مصيبت امام حسينعليه‌السلام نيز در جارى شدن خون از صخره ها، چنان كه در سنگ ريزه هاى بيت المقدس وجود دارد، اثر گذاشت و در روايت است كه در شامگاه قتل حسينعليه‌السلام هر سنگ و كلوخى كه برداشته مى شد، زير آن خون تازه وجود داشت، تا اينكه سپيده دميده شد. همچنين براى امام حسينعليه‌السلام آب مخصوصى جارى است كه سرچشمه آن، ديدگان مخلوقاتى است كه ديده مى شوند و يا به چشم نمى آيند، بلكه سرچشمه آن، ديدگان كسانى است كه نام آن حضرت را بر زبان مى آورند - كما اينكه اين مطلب در روايت آن حضرت آمده است - و اين مطلب حتى براى نام آن حضرت و نه حتى شنيدن مصيبت او و اطلاع بر آنها ثابت است و اين از همان روزى كه خداوند اسم ها را خلق كرد وجود داشته است و، اين اثر هنگامى كه خداوند اسم ها را به آدم ياد داد، تحقق پيدا كرده است، كما اينكه اين مطلب در روايتى در تفسير اين فرمايش خداوند كه فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه.... (۱۱۱) آمده است.

براى موسىعليه‌السلام «من و سلوى »(۱۱۲) از آسمان نازل شد. براى حسينعليه‌السلام از آسمان ثمرات بسيارى نازل شد، يك بار طبقى از خرما، و يك بار طعام پخته شده اى براى آن حضرت و يك بار انار، گلابى و سيب فرستاده شد و هنگامى كه حضرت فاطمه سلام الله عليها وفات نمودند، انار مفقود شد، هنگامى كه علىعليه‌السلام به شهادت رسيد گلابى از دست رفت، در صورتى كه سيب تا روز عاشورا نزد آن حضرت باقى بود و آن را مى بوييد و از رايحه آن نسبت به عطش آرامش مى يافت. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: وقتى عطش آن حضرت شديد شد، دندان در آن (سيب) فرو برد و چون به شهادت رسيد، اثرى از آن پيدا نشد و هنگامى كه بعد از آن، قبر او را زيارت كردم، رايحه آن را از قبرش استشمام نمودم و شيعيان مخلص ما كه به هنگام سحر قبر ايشان را زيارت كنند، آن رايحه را استشمام خواهند كرد.

طور سينا به واسطه موسىعليه‌السلام شرافت پيدا كرد، تا آنجا كه خداوند به آن سوگند ياد نمود. حسينعليه‌السلام نسبت به سرزمين كربلا چنين حالتى دارد، بلكه در روايات آمده كه كربلا، طور سينا است.

موسىعليه‌السلام صاحب عصايى است كه در آن معجزات او ظاهر شد. حسينعليه‌السلام صاحب شمشيرى است كه به واسطه آن شجاعت نبوى كه امام آن را به ارث برده بود، در آن ظاهر شد و به شجاعت حسينى شهرت يافت.

موسىعليه‌السلام به درگاه الهى عرض كرد واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى. (۱۱۳) يكى را از اهلم معاون من قرار بده، برادرم، هارون را؛ خداوند براى حسينعليه‌السلام از اهل خودش، برادرش عباس را معاون و وزير قرار داد و او را در امرش شركت داد و به واسطه او پشتش را محكم گردانيد، به همين خاطر امام به هنگام شهادت او فرمودند «اينك كمرم شكست. »

دريا براى موسىعليه‌السلام شكافته شد. اگر تنها يك دريا براى موسىعليه‌السلام شكافته شد تا بنى اسرائيل وارد آن شوند، اما همه درياها به خاطر حسينعليه‌السلام به تلاطم درآمدند تا جايى كه ماهى ها از آن بيرون آمدند و نوحه سر دادند، و آن هنگامى بود كه ملكى از ملائكه بهشت بر درياها نازل شد و بال هايش را بر آنها گشود و گفت: اى اهل درياها! لباس غم بپوشيد كه فرزند رسول خدا سر بريده شد. در روايت ديگرى آمده كه وقتى حضرت فاطمه سلام الله عليها براى حسينعليه‌السلام گريه مى كند و فرياد مى زند نزديك است درياها شكافته شوند و در هم فرو روند، پس براى هر دريائى فرشته اى موكل مى شود. از روايات آشكار مى شود كه اين كار از آن حضرت، بسيار واقع مى شود و لذا بعد از ذكر اين مسأله گفته شده است: آيا تو دوست ندارى از كسانى باشى كه فاطمه عليها السلام را خشنود مى كنند.

موسىعليه‌السلام با دست خودش، آرامگاه خودش را كند. ماجرا از اين قرار بود كه وقتى از كنار مردى مى گذشت كه قبرى را حفر مى كرد، از او پرسيد، اين قبر براى كيست؟ او گفت: براى يكى از بندگان صالح خدا مى باشد. موسى گفت: به تو در اين كار كمك مى كنم ؛ آنگاه به او در حفر قبر كمك كرد و لحد را كامل نمود. بعد آن مرد به موسىعليه‌السلام گفت: در آن بخواب تا بنگريم خوب است يا نه. آن حضرت در قبر خوابيد، و مقامش به او نشان داده شد، آنگاه از خدا خواست كه قبض روح شود و در همان قبرش، قبض روح گرديد. حسينعليه‌السلام از آنجا كه تا سه روز بدنشان به خاك سپرده نشد، خداوند به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد كه قبر حسينعليه‌السلام و حتى قبور اصحاب او را حفر نمايد؛ چرا كه ام سلمه در روز عاشورا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب، خاك آلود و در حالى ديد كه روى سرشان اثر خاك بود، و آن حضرت فرمود كه مردم فرزندم را مورد حمله قرار دادند و او را به شهادت رساندند، من او را در حالى كه شهيد شده بود، مشاهده كردم و اينك از حفر قبر حسين و اصحابش فارغ شده ام.

موسىعليه‌السلام ، وقتى خانواده فرعون او را از دريا گرفت، خواهرش آمد و مخفيانه مراقب حالش بود «و از دور او را مى ديد، در حالى كه آنها نمى فهميدند»(۱۱۴) و ديد زنان بزرگ مصر او را دست به دست و دامن به دامن مى گردانند و جمع شده اند تا او را شير بدهند، اما او شير نمى نوشد. آنگاه خواهرش گفت: هل ادلكم على اهل بيت يكفلونه لكم و هم له ناصحون. (۱۱۵) آيا مايليد شما را راهنمايى كنم به خانواده اى كه در كمال محبت و مهربانى تربيت او را عهده دار شوند؟ و تا آخر مقصد. حسينعليه‌السلام وقتى از اسب بر زمين افتاد، آل سفيان او را محاصره كردند و هنگامى كه از بازگشتن به نزد اهل و عيالش تأخير كرد، خواهرش در پى او خارج شد و از فرعون لشكر يزيد كمك خواست و گفت: اى ابن سعد! ابا عبدالله كشته مى شود و تو نظاره گرى؟!

موسىعليه‌السلام ، وقتى با اهل بيت خود حركت كرد و به وادى سينا رسيد و در شبى تاريك دچار سرما و باران شدند و نتوانستند آتش برافروزند، آنس من جانب الطور نارا، قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون. (۱۱۶) آتشى از جانب طور ديد، به اهل بيت خود گفت: شما در اينجا مكث كنيد كه آتشى به نظرم رسيد، مى روم تا شايد از آن خبرى بياورم يا براى گرم شدن شما شعله اى برگيرم.

در اينجا اگر خواستى كليم الله، حسين فرزند رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله را قصد كن كه به اهل بيت خود گفته بود كه من در وادى مقدس در بقعه مباركه آتشى ديدم، پس ‍ حركت كنيد؛ يعنى خداوند خواسته است شما را اسير ببيند.

موسىعليه‌السلام از شدت گرسنگى و لاغرى و خوردن گياهان و سبزيجات براى رفع گرسنگى، اثر سبزى گياهان در پوست شكمش ديده مى شد، حسينعليه‌السلام نيز سرخى خون از تمام اجزاى بدن، سر، مو و پوستش ديده مى شد و لبانش از شدت عطش كبود شده بود.


باب اسماعيل ذبيح اللهعليه‌السلام

اسماعيلعليه‌السلام خود را تسليم كرد تا پدرش او را به عنوان قربانى به درگاه خدا با رفق و احسان ذبح كند، از اين رو خداوند او را حليم توصيف كرد. حسينعليه‌السلام نيز حليمى است كه خود را تسليم نمود تا دشمنانش او را به نحوى به شهادت برسانند و بعد از آن تا ابد رخ نمى دهد، و اگر تمام ابعاد مصيبت وارده بر آن حضرت و كيفيت آن را مورد دقت قرار دهى، در مى يابى كه چنين حادثه اى نه تا به حال رخ داده و نه بعد از آن رخ مى دهد.


باب اسماعيل صادق الوعدعليه‌السلام

خداوند در قرآن از او ياد كرده و فرموده است و اذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا. (۱۱۷) و ياد كن در كتاب اسماعيل را كه در وعده بسيار صادق و پيغمبرى بزرگوار بود. اين شخصيت غير از اسماعيل فرزند ابراهيم مى باشد او پيامبر قومى بود. او را گرفتند و پوست صورتش را كندند، در نتيجه خداوند بر آن قوم، فرشته عذاب را فرستاد تا انتقام او را بگيرد، آنگاه اسماعيل گفت: اسوه من حسين بن على عليهما السلام است، بنابراين او به طور كلى در جدا شدن پوست صورتش به حسينعليه‌السلام تأسى كرد. پدر و مادرم فداى آن مستضعف غريبى بشود كه تمام پوست بدنش با تير و شمشير و نيزه ها جدا گرديد و با اين وجود قطعه قطعه شدن بدنش نيز بر آن افزوده شد، كما اينكه آن حضرت اينگونه در رثاى خود گفت كه  كأنى بأوصالى تقطعها عسلان الفلوات گويا مى بينم كه گرگ هاى بيابان بدنم را تكه تكه مى كنند.


باب داوودعليه‌السلام

خداوند تعالى در قرآن فرمود: واذكر عبدنا داود ذالايد انه اواب. (۱۱۸) و از بنده ما داوود ياد كن كه بسيار نيرومند بود و دايم به درگاه ما توبه و انابه مى كرد. يعنى او به درگاه الهى بسيار نوحه و انابه مى كرد. حضرت داوود بر بالاى منبر مى رفت و نسبت به بدى هايش نوحه سر مى داد و مردم دور او جمع مى شدند و با او گريه مى كردند و نوحه سر مى دادند، حتى تعداد زيادى از شدت نوحه بر گناهان و حزن انگيز بودن صداى او جان دادند. حسينعليه‌السلام نيز فرياد استغاثه اش بلند شد كه من گناهى ندارم! پس در آن هنگام عده اى جان خود را براى يارى آن حضرت فدا كردند و براى او پرندگان و وحوش نوحه سر دادند و نوحه و عزاى او تا روز قيامت از جانب عاشقان آن حضرت برپاست.


باب سليمانعليه‌السلام

خداوند به حضرت سليمان فرمانروايى عظيمى داد؛ به نحوى كه جن و انس، وحوش و پرندگان و باد را مسخر او گردانيد تا آنجا كه هر دستورى كه مى داد، اجرا مى كردند؛ اما سليمان كربلا، خداوند آسمان ها و زمين ها و وحوش و پرندگان و بادها و درياها را و هر آنچه خلق كرد، حتى بهشت و جهنم را و آنچه ديده مى شود و آنچه به چشم نمى آيد، براى او مسخر كرد و همه آنها به مجرد اينكه سر مبارك آن حضرت از تن جدا گرديد به يكباره فرياد و ضجه زدند؛ كه اين مطلب در محل خودش ذكر شد.

سليمانعليه‌السلام مبتلى به گرفتن انگشترى شد، اما حسينعليه‌السلام انگشتش را قطع كردند و انگشترش را ربودند.


باب عيسىعليه‌السلام

عيسى فرزند مريم عذرأ است، حسين فرزند فاطمه زهراست. عيسى فرزند مريم است كه ملائكه او را مخاطب قرار داده گفتند يا مريم ان الله اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نسأ العالمين. (۱۱۹) اى مريم خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و برترى بخشيد بر زنان جهانيان. حسينعليه‌السلام فرزند كسى است كه ملائكه او را عيسى روح الله و كلمه او خطاب كردند. حسين نور الله و باب رحمت الهى است.

عيسى فرزند سرور زنان جهان دوران خودش مى باشد. حسين فرزند زنان جهانيان در تمام دوران ها است.

عيسى بن مريم همان كسى است كه سنگ زير سرش مى گذاشت. اما حسين سرى نداشت كه بر سنگ يا خاك بگذارد.

عيسى بن مريم لباس خشن مى پوشيد، عيسى (فرزند فاطمه) لباسى نداشت.

عيسى بن مريم غذاى خشن مى خورد، عيسى (فرزند فاطمه) سه شبانه روز چيزى نخورد.

عيسى بن مريم مالى نداشت كه آن را بربايند، عيسى (فرزند فاطمه) صاحب خيمه هاى به غارت رفته و لباس مسلوب است.

عيسى بن مريم فرزندى نداشت كه غم از دست دادن فرزند او را غمگين كند، عيسى (فرزند فاطمه) داراى فرزندى بود كه مصيبت از دست دادن او، توان آن حضرت را از ميان برد و ديدگانش را تيره و تار كرد؛ اما براى خدا نسبت به اين مصيبت صبر كرد.

عيسى بن مريم سايه اش در مشارق زمين و مغارب آن بود، اما عيسى (فرزند فاطمه) پيكر مطهرش سه روز در زير آفتاب افتاده بود.

عيسى بن مريم، مركبش پاهايش و خادمش دست هايش بود، اما عيسى (فرزند فاطمه) را نگذاشتند روى پا بايستد و پس از شهادت آن حضرت دست ها و انگشت مباركش را قطع كردند و انگشتر از دستش ربودند.

مقصد سوم

اين مقصد درباره صفاتى است كه به انبيأ، به واسطه امام حسينعليه‌السلام عطا شده كه آن دو چيز است:

اول: حسين براى آنها اسوه است ؛ چرا كه هر گاه هر يك از آنها دچار مصيبتى مى شدند، به حسينعليه‌السلام تأسى مى كردند و به پيروى از حسين نسبت به آن صبر مى كردند؛ به همين خاطر روزى علىعليه‌السلام به امام حسين گفت: اى ابا عبدالله! تو از روزگار قديم اسوه بوده اى.

دوم: هر مشكل و گرفتارى كه (براى آنان) پيش مى آمد، با بردن نام حسينعليه‌السلام براى آن مشكل فرجى حاصل مى شد.

در اين باره رواياتى وجود دارد؛ از جمله:

- روايت اول درباره قبول توبه آدمعليه‌السلام است ؛ وقتى خداوند اسمأ خمسه را به آدم تعليم داد، زمانى دعايش مستجاب شد كه خدا را به حق حسين سوگند داد.

- روايت دوم درباره آرام گرفتن سفينه نوحعليه‌السلام است ؛ هنگامى كه خداوند به او وحى فرمود كه به خمسه طيبه متوسل شود، كشتى وقتى بر كوه جودى قرار گرفت كه نوح خطاب به خداوند عرض كرد به حق حسين.

- روايت سوم درباره استجابت دعاى زكرياعليه‌السلام است. وقتى او خطاب به درگاه الهى گفت: خدايا! از جانب خودت فرزندى شايسته و جانشينى صالح به من عطا فرما، خداوند اسمأ خمسه را به او تعليم داد و بشارت به يحيى زمانى به او داده شد كه خداوند را به حق حسين سوگند داد.

- روايت چهارم درباره نجات يونسعليه‌السلام از دل نهنگ است ؛ آن حضرت به حق خمسه طيبه به درگاه الهى دعا كرد و هنگامى به دشت افتاد كه گفت به حق حسين.

- روايت پنجم درباره برطرف شدن گرفتارى از ايوبعليه‌السلام مى باشد. زمانى آسيب و ناراحتى آن حضرت برطرف شد كه در دعا و توسل به خمسه طيبه خدا را به حق حسينعليه‌السلام سوگند داد.

- روايت ششم درباره دستيابى به فدايى براى اسماعيلعليه‌السلام است ؛ چرا كه در روايت آمده است منظور از ذبح عظيم، همان حسينعليه‌السلام است. اين مطلب معنا و مفهومى دارد كه از آن نتيجه نمى شود كه اسماعيل رتبه عالى ترى نسبت به امام حسينعليه‌السلام دارد.

- روايت هفتم درباره بيرون آمدن يوسفعليه‌السلام از درون چاه است ؛ اين كار با توسل به خمسه طيبه حاصل شد و كاروانى آمد و سقاى كاروان را فرستادند، و او هنگامى دلو خود را به چاه انداخت كه يوسف گفت: به حق حسين.

- روايت هشتم درباره بيرون آمدن يوسفعليه‌السلام از زندان مى باشد. وقتى آن حضرت پس از چند سال به پنج تن آل عبا، متوسل شد و وقتى گفت: «و به حق حسين»، زندانبان آمد و گفت: اى يوسف، اى صديق! ما را به تعبير اين خواب آگاه كن، تا آخر ماجرا...

- روايت نهم درباره برطرف شدن غم و غصه يعقوبعليه‌السلام است ؛ وقتى كار بر او دشوار شد، به درگاه الهى عرض كرد: خدايا! به من رحم كن، چشمانم از دست رفت و نور ندارد. آنگاه خداوند به او وحى كرد كه بگو «خدايا به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين، از تو مسئلت دارم كه چشمم و نور چشمم را به من باز گردانى. به محض اينكه نام حسينعليه‌السلام را به زبان آورد، بشارت دهنده آمد و (با بشارت به يوسف) يعقوب بينايى اش را بازيافت.

- روايت دهم درباره برطرف شدن مشكلات و گرفتارى هاى پيامبران و رفع بلا از آنها، همزمان با ذكر نام حسينعليه‌السلام مى باشد كه اين امر بسيار واقع گرديد. همچنين بردن نام حسينعليه‌السلام همزمان مى شده است با غلبه گريه بر آنها، بدون اينكه علت را بدانند.

در اينجا مى گويم: ما هم گرفتاريم، گرفتار گناه و بلا، مصيبت هاى ناشى از خطاهايمان بس عظيم است ؛ لذا از درگاه الهى طلب مى كنيم كه بلا و مصيبت ها را به بركت نام و تأثير اسم آن حضرت از ما دفع نمايد.