شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام0%

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام صادق علیه السلام

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

نویسنده: سيده فاطمه حسينى ميرصفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12125
دانلود: 4015

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12125 / دانلود: 4015
اندازه اندازه اندازه
شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

نویسنده:
فارسی

از آنجا که سيره انبيا و نيز ائمه هدي بايد همواره الگوي ما باشد لذا بررسي و تحليل زواياي گوناگون سيره ايشان ضروري به نظر مي­رسد. همچنين به جهت اين که پرداختن به سيره تبليغي و روش­هاي مختلف انبيا و ائمه اطهار در راه رسيدن به هدف يعني پاسداري از مرزهاي مکتب و حفظ و نگهداري آن داراي اهميت ويژه­اي است به مصداق سخن گرانبهاي حضرت علي (ع) درباره قرآن که فرمودند: آن کتاب خدا قرآن است پس از آن بخواهيد تا سخن بگويد چرا که آن هرگز سخن نمي­گويد. اما من شما را از آن خبر مي­دهم بدانيد که در قرآن علم آينده و حديث گذشته است. درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارتان در آن است.
بر آن شدم مناظره و شيوه­ هاي مختلف آن را در سيره انبيا با توجه به آيات قرآن و نيز شيوه­­هاي مناظرات امام صادق (ع) را با استفاده از متون تاريخي و روايي بررسي و تحليل نمايم. با بررسي­هاي مقدماتي مشاهده شد مناظرات و رويارويي­هايي از انبياي عظام در قرآن کريم و ائمه هدي با دگرانديشان در زمينه­هاي مختلف در منابع روايي و حديثي ما ثبت و ضبط شده و در اين زمينه ميراث جاودانه­اي براي رهپويان راه حق و هدايت جويان وجود دارد. از سوي ديگر با توجه به اين که مناظره همچون ديگر روش­هاي تبليغي اصول و مبادي خاصي دارد که بايد آداب و موازين آن رعايت شود تا موفقيت حاصل آيد لذا از راه بررسي و تحليل مناظرات انبياي عظام در قرآن کريم و امام جعفر صادق راه و روش­هاي مناظره استنباط و استخراج گرديد چرا که فراگيري و آشنايي با سيره انبيا و امامان معصوم و نيز نحوه برخورد ايشان با گروه­هاي مختلف فکري و اعتقادي در جامعه جهت اجراي شيوه­هاي رفتاري آنان در عصر حاضر لازم و ضروري است.
در اين کتاب پيرامون مناظره، جدل، آداب و آفات مناظره در بخش اول و شيوه­هاي انبيا در مناظرات در بخش دوم و سيره امام صادق در بخش سوم و مناظرات امام صادق، شيوه مناظرات امام صادق در بخش­هاي چهارم و پنجم بحث مي­شود و بخش ششم با نتيجه گيري به پايان مي­رسد.


بخش دوم : شيوه مناظرات انبياعليهم‌السلام

 از راه هاى عمده دعوت انبيا در همه دوران ها، جدال به نيكوترين روش ‍ بوده است. در اين جدال ها، عاطفه، احترام انسانى، روشنگرى، استدلال منطقى، قاطعيت، توكل ايمانى و... رعايت شده است.

يكى از شيوه هاى تبليغى انبياعليهم‌السلام اين بود كه براى دعوت قوم خود، به سخن گفتن با آنها مى پرداختند و با طرح مسائل مختلف و از راه هاى گوناگون درصدد اين بودند كه قلوب مردم را نسبت به پذيرفتن شريعت خود آماده كنند و حقانيت دعوت خود را براى آنها اثبات نمايند.

بعضى مواقع نيز پس از بيان اندرزها و بشارت هاى متعدد از جانب انبيا، قوم آنها به ويژه اشراف و بزرگان به پاسخ گويى و عكس العمل مى پرداختند و ضمن بيان اتهاماتى به آنها و يا پيروانشان، دعوت آنها را ردّ كرده و كار به مناظره بين آنها كشيده مى شد.

قرآن كريم در چند موضع ضمن بيان آيات مربوط به ماجراى انبيا به موارد بحث و جدل و مناظره آنها با قومشان اشاره مى كند كه با رعايت ادب، احترام، حق گرايى و استدلال متين و قاطع به مناظره با مخالفان مى پرداختند و اين همان جدال اَحسن است كه در فرهنگ قرآنى بدان توصيه شده است.

در برهان و جدل اَحسن يك روح حاكم است و آن استدلال و احتجاج در راه يقينى ساختن مقصود به طريق عقلى است. در مجادله روى سخن با منكران و ناباوران است كه در راه پذيرش، موانعى در برابر خود مى يابند. اين موانع گاه باورهاى خود ايشان است - حقّ باشد يا باطل - و گاه تعارضات و يا شبهات و سؤ ال هايى كه از ديدگاه ايشان در مورد نظريه مقابل وجود دارد.

از اين رو لازم است با نرمش و مدارا و در عين حال استوارى و پيگيرى، موانع را يكايك بازشناخت و آنها را برطرف ساخت تا راه براى پذيرش نظر، هموار و ساده گردد. اين كار معمولا به كمك مقدمات صحيح و بديهياتى صورت مى گيرد كه خود طرف مخالف، به آنها معتقد و پايبند است و آن گاه به مدد براهين، نتايج صحيح، يكى پس از ديگرى بر پايه آن مقدمات بنا مى شود تا هدف مورد نظر در دسترس انديشه و باور قرار گيرد.

در اين بخش به بررسى شيوه هاى مناظرات انبياى عظام، با توجه به آيات شريفه قرآن مجيد پرداخته مى شود و در اين حوزه روش هاى مناظرات انبياى الهى، اعم از تشريعى و تبليغى را با ذكر نمونه هايى بيان خواهيم نمود. اين شيوه ها عبارتند از:

 

۱. دعوت به توحيد و نفى شرك

 دعوت به توحيد و نفى شرك از رسالت هاى همه انبياعليهم‌السلام است و آنان در هر فرصتى ضمن گفت و گو با قوم خود به آن مى پرداختند؛ چرا كه با پذيرش توحيد واقعى، راه دستيابى به فضيلت هاى اخلاقى براى مخاطبان فراهم مى شود.

# حضرت نوحعليه‌السلام مردم بت پرست را به توحيد در عبادت فرا مى خواند ولى بزرگان قومش به بهانه بشر بودن حضرت از اطاعت او سرباز مى زدند.(۹۴)

و لقد أرسلنا نوحا إ لى قومه فقال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره أفلا تتّقون # فقال الملأ الّذين كفروا من قومه ما هذا إ لّا بشر مثلكم يريد أن يتفضّل عليكم و لو شأ اللّه لأنزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الأوّلين # إ ن هو إ لّا رجل به جنّة فتربّصوا به حتّى حين (۹۵)

همانا ما نوح را با رسالت به سوى امتش فرستاديم. پس نوح گفت : اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست آيا شما خداترس و با تقوا نمى شويد # اشراف قومش كه كافر شدند گفتند: اين شخص جز بشرى مثل شما كه مى خواهد بر شما برترى جويد چيزى ديگرى نيست و اگر خدا مى خواست فرشته اى مى فرستاد و ما چنين سخنانى را كه اين شخص ‍ مى گويد از پدران پيشين خود نشنيده ايم # اين شخص جز مرد ديوانه اى نيست پس بايد تا مدتى با او مدارا كنيد.

صاحب مجمع البيان نيز به اين مسئله اشاره مى كند كه نوح سخن خود را با توحيد شروع مى كند. چون توحيد اصل مهم تر و زير بناى اصول ديگر است. آنگاه مى نويسد كه اشراف قوم به مردم مى گفتند نوح فقط مى خواهد با اين كار بر شما تشرف و رياست بجويد و شما تابع او گرديد، و اگر خدا مى خواست كه غير او چيز ديگرى عبادت شود، بشرى نمى فرستاد؛ بلكه ملكى مى فرستاد و ما اين سخنان را در امم گذشته نشنيده ايم و اين مرد حالت ديوانگى و جنون دارد و بهتر است كه منتظر مرگش باشيد تا از دست او راحت شويد و يا اين كه منتظر هوشيارى او از اين ديوانگى باشيد.(۹۶)

# سرلوحه پيامهاى حضرت هودعليه‌السلام نيز دعوت به توحيد و نفى شرك است و در هر فرصتى آن را به مخاطبان اعلام مى كرد.

و إ لى عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره إ ن أنتم إ لّا مفترون (۹۷)

و براى قوم عاد برادرشان هود (مردى از طايفه خودشان) را فرستاديم. هود گفت : اى قوم من، خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست. شما فقط دروغ پردازيد.

و إ لى عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره أفلا تتّقون (۹۸)

و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را فرستاديم. گفت : اى قوم من، خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست، پس آيا پرهيزگارى نمى كنيد؟

# مطالعه سيره حضرت صالحعليه‌السلام و دعوت او نشان مى دهد كه وى با استدلال هاى روشن، قومش را به توحيد فرا مى خواند، امّا قوم وى مانند ديگر اقوام منحرف و مشرك، استدلالش را نپذيرفته و در عوض ‍ تهمت هاى ناروايى به او وارد ساختند و در نهايت گستاخى از او طلب نزول عذاب مى كردند. در تمام اين مراحل، حضرت صالح مانند ديگر پيامبران با صبر و متانت از گناه آنان مى گذشت و آنها را مهربانانه مورد عفو قرار مى داد.

و لقد أرسلنا إ لى ثمود أخاهم صالحا أن اعبدوا اللّه فإ ذا هم فريقان يختصمون (۹۹)

و به راستى به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم كه (بگويد) خدا را بپرستيد. پس به ناگاه آن قوم دو گروه شدند و به مخاصمه و جدال پرداختند.

در سوره هود آن گاه كه حضرت صالح درباره خداشناسى و توحيد سخن مى گويد، در پاسخ به وى مى گويند:

قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجُوّا قبل هذا أتنهانا أن نعبد ما يعبد آباؤ نا و إ نّنا لفى شكّ ممّا تدعونا إ ليه مريب (۱۰۰)

قوم گفتند: اى صالح قبل از اين تو در ميان ما شخص مورد عقيده و اميدوارى بودى آيا مى خواهى ما را از پرستش آنچه كه پدرانمان مى پرستيدند بازدارى؟ و ما از آن چه تو ما را به آن فرا مى خوانى سخت دچار شك هستيم.

حضرت نيز در برابر شك و ترديد مخاطبان، بر حجت آشكار و معجزه خود اصرار مى ورزيد و مى فرمود:

قال يا قوم أرأيتم إ ن كنت على بيّنة من ربّى و آتانى منه رحمة فمن ينصرنى من اللّه إ ن عصيته فما تزيدوننى غير تخسير (۱۰۱)

صالح گفت : اى قوم من، آيا نظر شما چيست اگر من بر دعوى خود حجتى روشن از طرف پروردگار خود داشته باشم و او از جانب خود رحمتى به من داده باشد. پس اگر او را نافرمانى كنم چه كسى در برابر خدا مرا يارى مى كند؟ و شما چيزى جز زبان بر من نمى افزاييد.

و يا قوم هذه ناقة اللّه آية فذروها تأكل فى أرض اللّه و لا تمسّوها بسوء فيأخذكم عذاب قريب (۱۰۲)

و اى قوم من، اين ماده شتر خدا براى شما آيتى است. پس او را به حال خود بگذاريد تا در زمين خدا چرا كند و آسيبى به او نرسانيد وگرنه خدا شما را به زودى به عذاب گرفتار مى كند.

# در محيطى كه شرك و كفر در آن ريشه دوانده و همه زواياى آن را فراگرفته است، اظهار و ترويج توحيد مستلزم شجاعتى كم نظير است كه در شخصيت خدايى ابراهيمعليه‌السلام وجود داشت. با دقت در مضمون آياتى كه احتجاج ابراهيم با نمرود، مجادله او با خورشيد پرستان، گفت و گو با پدر و... را بازگو مى كند، روشن مى شود كه خدامحورى و توحيد، محور تمام تلاش هاى تبليغى و بلكه محور حيات پر بركت اوست و اين به خاطر جوّ شرك آلود و كفرآميز حاكم بر آن جامعه بوده كه پرستش خدايان دروغين، از سنگ و چوب گرفته تا خورشيد و ماه در آن رواجى آشكار داشت.

در مناظره وى با پدر و قومش، بيانات متعددى وجود دارد كه حاكى از خدامحورى اوست مانند:

قال بل ربّكم ربّ السّماوات و الأرض الّذى فطرهنّ و أنا على ذلكم من الشّاهدين (۱۰۳)

ابراهيم پاسخ داد: آرى خداى شما همان خدايى است كه آفريننده آسمان ها و زمين است و من بر اين سخن به يقين گواهى مى دهم.

محور دعوت حضرت ابراهيم را تفكر و انديشه هاى توحيدى تشكيل مى دهد و او به عنوان اسوه يگانه پرستان در تاريخ بشريت مطرح است. اين منزلت والا جز به خاطر آن نيست كه نه تنها خود وى عميقا به توحيد يقين داشت و زندگى خويش را بر آن استوار ساخته بود بلكه از هر طريقى ممكن در ترويج و گسترش آن تلاش مى كرد. او حتى از ارشاد سركردگان كفر، همچون نمرود هم ابا نداشت.

و إ براهيم إ ذ قال لقومه اعبدوا اللّه و اتّقوه ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون# إ نّما تعبدون من دون اللّه أوثانا و تخلقون إ فكا إ نّ الّذين تعبدون من دون اللّه لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند اللّه الرّزق و اعبدوه و اشكروا له إ ليه ترجعون (۱۰۴)

و به ياد آور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين، اگر بدانيد براى شما از هر چيزى بهتر است # آنچه جز خدا مى پرستيد بت هايى بيش نيست كه شما به دروغ ساخته ايد. (بدانيد) هر كه را جز خدا مى پرستيد مالك هيچ رزقى براى شما نيستند پس روزى را از خدا بطلبيد و او را بپرستيد و شكرش را بجاى آريد كه شما به سوى او باز مى گرديد.

# حضرت شعيبعليه‌السلام نيز همواره مخاطبان خود را به توحيد و رعايت آن در تمام جوانب زندگى فرا مى خواند:

و إ لى مدين أخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره (۱۰۵)

و به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. گفت : اى قوم من، خدا را بپرستيد كه شما را خدايى جز او نيست.

و إ لى مدين أخاهم شعيبا فقال يا قوم اعبدوا اللّه و ارجوا اليوم الآخر (۱۰۶)

و به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم. پس گفت : اى قوم من، خدا را بپرستيد و به روز باز پسين اميد داشته باشيد.

پرسش مخالفان نيز نشان از دعوت شعيب به توحيد دارد. آنجا كه مى گويند:

قالوا يا شعيب أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤ نا أو أن نفعل فى أموالنا ما نشؤ ا إ نّك لأنت الحليم الرّشيد (۱۰۷)

گفتند: اى شعيب آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها كنيم و يا در اموال خود به ميل خويش تصرف نكنيم؟ همانا تو بسيار بردبار و درستكار هستى.

امير مؤمنان علىعليه‌السلام در حديثى به دعوت توحيدى شعيب اشاره مى كند و مى فرمايد:

إ نّ شعيبا النّبىّعليه‌السلام دعا قومه إ لى اللّه حتّى كبر سنه و دقّ عظمه ثمّ غاب عنهم ما شأ اللّه ثم عاد إ ليهم شابا فدعاهم إ لى اللّه تعالى فقالوا ما صدّقناك شيخا فكيف نُصدّقك شابا(۱۰۸)

شعيب پيامبر، قوم خود را به خدا فرا خواند تا كهنسال شد و استخوانش ‍ سست گشت. سپس به فرمان خدا تا مدت زمانى از آنها غايب شد. آنگاه به صورت جوانى به نزد ايشان بازگشت و به سوى خدا دعوتشان كرد. آنها مى گفتند: ما تو را در حالى كه شيخ و بزرگسال بودى، اجابت نكرديم. چگونه در حال جوانيت به تو ايمان آوريم؟

# حضرت عيسىعليه‌السلام نيز كه به عنوان رسولى به سوى بنى اسرائيل مبعوث شده بود، آيات و حجت هاى روشنى براى اثبات دعوت خود ارائه داد تا مردم را به راه راست (صراط مستقيم) هدايت نمايد.

حضرت عيسى در ابتداى كلامش خود را «عبداللّه» معرفى كرد تا به عبوديت خود براى خدا اعتراف نموده و حجت را بر مردم تمام نمايد.

همچنان كه در آخر كلامش گفت :

إ نّ اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه (۱۰۹)

همانا خداوند پروردگار من و شماست، پس او را بپرستيد.

اين امر بر مسئله توحيد مخصوصا در زمينه عبادت تأكيد مى نمايد:

قال إ نّى عبداللّه آتانى الكتاب و جعلنى نبيّا # و جعلنى مباركا أين ما كنت و أوصانى بالصّلاة و الزّكاة ما دمت حيّا# و برّا بوالدتى و لم يجعلنى جبّارا شقيّا # و السّلام علىّ يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعث حيّا # ذلك عيسى ابن مريم قول الحقّ الّذى فيه يمترون # ما كان للّه أن يتّخذ من ولد سبحانه إ ذا قضى أمرا فإ نّما يقول له كن فيكون # و إ نّ اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم (۱۱۰)

گفت : همانا من بنده خدايم كه به من كتاب عطا فرمود و مرا پيامبر قرار داد# و هر كجا كه باشم براى جهانيان مايه بركت گردانيد و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرد # و به نيكويى با مادرم توصيه كرد و مرا ستمكار و شقى نگردانيد # و سلام (خدا) بر من باد در روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه از دنيا بروم و روزى كه زنده برانگيخته شوم # اين است عيسى بن مريم كه حقيقت حالش بيان گرديد در حالى كه در آن شك و ريب دارند # خدا هرگز فرزندى نگرفته و منزه از آن است. هر گاه به ايجاد چيزى حكم كند مى گويد موجود باش پس بى درنگ آن چيز موجود مى شود # و همانا خداوند پروردگار من و شماست، پس او را بپرستيد كه راه راست همين است.

 

۲. نسبت دادن قوم به خودشان

 # حضرت نوحعليه‌السلام به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند، مى گويد: «يا قوم».  سپس اولين پيشنهادى كه به آنان مى كند اين است كه به دين توحيد بگراييد.

لقد أرسلنا نوحا إ لى قومه فقال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره... (۱۱۱)

همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم، پس گفت : اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست.

در اين آيه علاوه بر اين كه حضرت نوح قوم را به خودش نسبت مى دهد، آنها را به عبادت خداوند و ترك اطاعت از غير او دعوت مى كند. قوم را به خاطر اظهار دلسوزى و مهربانى به خودش نسبت مى دهد و مى خواهد بفرمايد كه شما همگى مردم من هستيد و مجتمع قومى، من و شما را يكجا جمع كرده، بدى و ناراحتى شما، مرا هم ناراحت مى كند و من براى شما جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم.

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى نويسد كه نوح در اين سخن ابتدا قومش را به خود نسبت مى دهد تا اين كه سخنش بر مقتضاى نصيحت به آنها باشد؛ چرا كه خود را به عنوان نصيحت كننده به آنها معرفى مى كند. آن گاه آنها را به پرستيدن يك خداى احد واحد بى شريك دعوت مى كند. سپس آنها را نسبت به عذاب روز بزرگ پرهيز مى دهد و آنگاه با نفى ضلالت، خود را به عنوان پيامبر خدا معرفى مى كند و به اين ترتيب سه اصل اعتقادى شريعت خود يعنى توحيد، نبوت و معاد را براى آنها بيان مى كند.(۱۱۲)

# حضرت موسىعليه‌السلام علاوه بر اين كه قوم را به خودش نسبت مى دهد به آنها امر كرده كه بر خدا توكل كنند و اين امر را مشروط به ايمان كرده و با شرط ديگرى كه همان اسلام است، به پايان برده است.

و قال موسى يا قوم إ ن كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا إ ن كنتم مسلمين (۱۱۳)

و موسى گفت : اى قوم من، اگر به خداوند ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد، پس بر او توكّل كنيد.

 

۳. گفتار آرام و رعايت ادب در برابر تهمت ها

 بدون شك، گفتار نرم و آرام يكى از روش هاى مشترك تمام مبلغان الهى است كه با مخاطبان خويش از هر گروه و طبقه اى كه باشند با زبان نرم و گفتار دلپذير تكلم كنند و از تند خويى و سختگيرى بپرهيزند.

محبت و مهرورزى مبلغ با مخاطبان، تأثير شگرفى در بازدهى و موفقيت تبليغ دينى مى گذارد؛ چرا كه ابزار محبت، مخاطب را جذب مى كند و او را به تبعيت و دلدادگى مى كشاند.

انبياعليهم‌السلام همواره كرامت ذاتى و عزت معنوى انسان را در نظر داشته و در برخوردها حرمت ها را در هر شرايطى حتى در مواجهه با تهمت هاى بى اساس رعايت مى كردند. لذا به جاى تند خويى و حتى برخورد مشابه با آنها، فقط اتهام مطرح شده را نفى مى كنند.

از شيوه هاى مشترك و اصول اوليه دعوت مبلغان آسمانى، گفتار نرم و دلنشين با مخاطبان است، مگر در جايى كه اميد به هدايت آنان به كلى قطع شود و مستحقّ عذاب الهى شوند و يا در برابر حقّ تعالى به عناد و لجاج روى آورند. اين نحوه برخورد، شيوه و عادت بزرگواران است :

و إ ذا مرّوا باللّغو مرّوا كراما (۱۱۴)

هر گاه به عمل لغوى بگذرند، بزرگوارانه از آن درگذرند.

و إ ذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (۱۱۵)

و هر گاه مردم جاهل به آنها خطاب و عتابى مى كنند، با سلامت نفس پاسخ مى دهند.

و بدين ترتيب، با توجهات دلسوزانه و خطاب هاى مملو از عاطفه و محبت، پيام هاى توحيدى خود را به دل و انديشه مخاطبان عرضه مى كنند.

# در سيره تبليغى حضرت ابراهيمعليه‌السلام آثار رحمت و شفقت بر مخاطبان مشهود است. روحيه بزرگوارى او براى هدايت و نجات افراد، موجب اين روحيه لطيف و شفقت بى پايان شده بود. تا جايى كه بى احترامى و خشونت را با نيكى و نرمش پاسخ مى داد.

با توجه به عمق عاطفه پدرى، زمانى كه عاطفه پدرى و خويشاوندى با محبت ايمانى پيوند خورد، علاقه اى عميق تر و دو چندان ميان مبلغ و مخاطب قرار خواهد گرديد و اين امر مى تواند انگيزه اى قوى براى همراهى و همبستگى طرفين باشد.

در مناظره با پدر او را بارها با نداى «يا ابتِ» كه نشانه دلسوزى وافر نسبت به اوست مورد خطاب قرار مى دهد. او خطابش رابا لفظ «أبت» كه گوياى رابطه پدرى، يعنى يكى از قوى ترين پيوندها، شروع كرد كه قاعدتا دو طرف را به سرنوشت يكديگر حساس و دلسوز مى گرداند و چون با تهديد شديد پدر مواجه مى شود، به جاى پاسخ مشابه، بزرگوارانه به او سلام مى دهد.

علامه طباطبايى در اين باره مى گويد: «اما اين كه به او سلام كرد، چون سلام عادت بزرگواران است و با تقديم آن جهالت پدر را تلافى كرد و در مقابل تهديد به رجم و طرد، وعده سلامتى به امنيت و احسان داد. حتى بنا بر همان عاطفه و محبت وافر به مخاطب، به او وعده استغفار مى دهد كه شايد خدا راهى براى هدايت او بگشايد:

قال سلام عليك سأستغفر لك ربّى إ نّه كان بى حفيّا (۱۱۶)

ابراهيم (به آزر) گفت : سلام بر تو من به زودى از خداوند براى تو آمرزش ‍ مى طلبم كه خدا بسيار در حق من مهربان است.

على رغم تهديد و سخنان شديد اللحن پدر، ابراهيم براى او بر اساس وعده قبلى خود، استغفار مى كند:

و اغفر لأبى إ نّه كان من الضّالّين (۱۱۷)

و پدرم را بيامرز. همانا او از گمراهان است.

پس از آن كه پدر او را از خود طرد مى كند و فرمان هجران مى دهد، پاسخ ابراهيم بسيار نرم تر و ملايم تر است :

و أعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه و أدعوا ربّى عسى ألّا أكون بدعأ ربّى شقيّا و اهجرنى مليّا (۱۱۸)

و من از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد دورى مى جويم و پروردگارم را مى خوانم و اميدوارم كه چون او را بخوانم مرا از درگاهى محروم نگرداند.

انذار توأم با شفقت ابراهيم نسبت به پدر، به خوبى نشان مى دهد كه محور تلاش تبليغى او مهر و عاطفه است نه قهر و غلبه. همچنين همدلى و همبستگى عاطفى او با مؤمنان به حدى است كه تمام مؤمنان را از خود مى شمرد، براى نافرمانان و حقّ ناشناسان نيز غفران مى طلبد.

... فمن تبعنى فإ نّه منّى و من عصانى فإ نّك غفور رحيم (۱۱۹)

پس هر كسى از من پيروى كند، بى گمان او از من است و هر كس مرا نافرمانى كند، به يقين تو آمرزنده و مهربان هستى.

گفت و گويى كه اوج شفقت و مهر حضرت ابراهيم را به انسان ها نشان مى دهد، فرجام خواهى مصرّانه براى قوم لوط است كه بر اثر پافشارى بر انحرافات عقيدتى و اخلاقى اصرار بر گناهانى شرم آور، مستحقّ عذاب الهى شده بودند.

فلمّا ذهب عن إ براهيم الرّوع و جأته البشرى يجادلنا فى قوم لوط # إ نّ إ براهيم لحليم أوّاه منيب (۱۲۰)

پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده فرزنددار شدن به او رسيد، در آن حال براى نجات قوم لوط با ما به گفت و گو پرداخت # همانا ابراهيم بسيار حليم و رؤ ف بود و از درگاه خدا در حق خود و ديگران آمرزش ‍ مى طلبيد.

سيد قطب در اين خصوص مى گويد:(۱۲۱) «حليم» آن است كه عوامل غضب را تحمل نموده و صبر و شكيبايى مى كند و دست به اقدامى نمى زند و «أوّاه» كسى است كه با تضرع و از روى خداترسى و تقوا دعا مى كند و «منيب»، آن است كه با شتاب به سوى خدا باز مى گردد. اين صفات برجسته، ابراهيمعليه‌السلام را واداشت تا با ملائكه درباره سرنوشت قوم لوط مجادله كند.

همچنين وقتى حضرت ابراهيم آزر را به توحيد دعوت كرد و از عبادت بت ها نهى نمود اما بدون توجه به محتواى دلپذير و عقلايى دعوت حضرت ابراهيمعليه‌السلام بى هيچ برهانى، تنها به تهديد مبادرت مى ورزد.

قال أراغب أنت عن آلهتى يا إ براهيم لئن لم تنته لأرجمنّك و اهجرنى مليّا (۱۲۲)

گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روگردان هستى؟ اگر از مخالفت بت ها دست برندارى تو را سنگسار مى كنم و يا اين كه سال ها از من دور باش.

اما على رغم اين حق ناشناسى و پاسخ بى ربط، ابراهيم با مهربانى ويژه انبيا، به او سلامى مى دهد. سلامى كه در آن احسان و امنيت است و در واقع، مجادله را با اين عبارت صلح آفرين به پايان مى برد تا به آينده اميدوار باشد، و تنها به اعتزال و كناره گيرى از بت ها و بت پرستان و دعا به درگاه الهى اكتفا مى كند.

# حضرت لوطعليه‌السلام براى رعايت كرامت انسانى و با هدف نفوذ در دل قومش، تا زمانى كه اندك اميدى به هدايت مخاطبان مانده بود، با نرمخويى و دلسوزى و خير خواهى برخورد مى كرد.

و إ ذ قال لهم أخوهم لوط ألا تتّقون # إ نّى لكم رسول أمين # فاتّقوا اللّه و أطيعون (۱۲۳)

آن گاه كه برادرشان لوط به آنان گفت : آيا خداترس و پرهيزكار نمى شويد؟ # همانا من براى شما فرستاده اى امين هستم # پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.

وقتى حضرت را به اخراج از شهر تهديد مى كنند، تنها از عملشان اظهار ناخشنودى مى كند و با آنها با تندخويى سخن نمى گويد:

قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكوننّ من المخرجين (۱۲۴)

گفتند: اى لوط اگر دست برندارى قطعا تو را اخراج خواهيم كرد.

لحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق العاده اش نشان مى دهد كه همچون يك برادر سخن مى گويد. گفتار نرم و دلپذير حضرت مانع از اين نيست كه حتى پس از عناد و اصرار قوم بر شرك و گناه و انحراف، باز هم با آنها به اين شيوه برخورد نمايد، بلكه در اين شرايطى كه موعظه و انذار و گفتار دلسوزانه بر آنها اثر نمى كند، وى از اعمال زشت آنها برائت جسته و ناخشنودى خويش را از آنها بيان مى كند.

قال إ نّى لعملكم من القالين (۱۲۵)

گفت : براستى من دشمن كردار شما هستم.

گاهى نيز به دليل پاسخ ‌هاى معاندانه منحرفان، به خدا پناه مى برد:

قال ربّ انصرنى على القوم المفسدين (۱۲۶)

لوط گفت : اى پروردگار من، مرا در برابر اين قوم فاسد يارى كن.

# حضرت شعيبعليه‌السلام هرگز با درشتى و تندى با قومش سخن نگفت. وى همواره چون پدرى مهربان و دلسوز آنها را به توحيد و نفى شرك دعوت مى كرد(۱۲۷) و از جمله مى فرمود: «من براى شما فرستاده اى امين هستم. از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و بر اين رسالت از شما اجرى طلب نمى كنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست». در حالى كه آنان در پاسخ به حضرت شعيب گفتند: «تو واقعا از افسون شدگانى و جز بشرى مثل ما نيستى و ما تو را از دروغگويان مى دانيم».

حضرت شعيبعليه‌السلام در پاسخ به تهمت سحر و جادو و دروغ مخالفان به آنها مى گويد:

قال ربّى أعلم بما تعملون (۱۲۸)

گفت : پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد، داناتر است.

و در جاى ديگر چون او را به اخراج از شهر تهديد كردند، گفت :

إ نّ ربّى بما تعملون محيط (۱۲۹)

همانا پروردگار من بر هر آنچه شما مى كنيد، احاطه دارد.

همچنين در برابر تهديد به رجم با صلابت مى گويد:

... قال أو لو كنّا كارهين # قد افترينا على اللّه كذبا إ ن عدنا فى ملّتكم بعد إ ذ نجّانا اللّه منها و ما يكون لنا أن نعود فيها إ لّا أن يشأ اللّه ربّنا وسع ربّنا كلّ شى ء علما على اللّه توكّلنا ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحقّ و أنت خير الفاتحين (۱۳۰)

گفت : آيا هر چند كراهت داشته باشيم؟ # اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده باز به آيين شما بازگرديم در حقيقت به خدا دروغ بسته ايم و ما را سزاوار نيست كه به آن بازگرديم مگر آنكه خدا، پروردگار ما بخواهد، كه علم او همه چيز را در برمى گيرد. بر خدا توكل كرديم. پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين حكم كنندگانى.

# بزرگوارى و عظمت شخصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه خداى تعالى بدان تصريح فرموده كه : «و إ نّك لعلى خلق عظيم(۱۳۱) ، و همانا تو به نيكو خلقى عظيم آراسته اى»، مورد اذعان مخالفان او نيز بوده است ؛ چرا كه پيامبر اين موضوع را از جمله استراتژى هاى دعوت خويش قرار داده است. بسيارى از مخالفان سرسخت او پيش از آنكه با منطق زبان يا شمشير پيامبر، تسليم شوند، از درون، مقهور عظمت اخلاق نبوى شدند.

يكى از ويژگى هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين است كه بايد خُلقى آرام و متين داشته باشند؛ زيرا اگر تند خو باشد مردم از دورش پراكنده مى شوند:

فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك (۱۳۲)

رحمت خدا تو را با خَلق مهربان گردانيد و اگر تند خو و سخت دل بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.

در اينجا به نكته مهمى كه در اين زمينه در مفاد آيه اِنذار وجود دارد، اشاره مى كنيم :

و أنذر عشيرتك الأقربين # و اخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين (۱۳۳)

و نخست خويشان نزديك خود را از خدا بترسان # آن گاه پر و بال رحمت بر تمام مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند، بگستران.

اين آيه در واقع جمع ميان دو شيوه متقابل سازش ناپذيرى و شيوه نرمش و مداراست و نشان مى دهد كه در اصل دعوت برخوردى جدى و غير قابل انعطاف يعنى انذار و هشدار ضرورت دارد، ولى بال گشودن كه كنايه از رفق و مدارا است، ويژه معاشرت و برخورد و خصوصا در برخورد با مؤمنان است. همانگونه كه مؤلف سيره نبوى مى نويسد:

«در اينجا مداهنه و سازش را با محبت و رفق جمع نمود، كه در دعوت دينى استثنا راه ندارد و اين دعوت، خويش و بيگانه نمى شناسد و براى اين تحول اساسى فرمود: پر و بال رحمت و محبت خويش را بر مؤمنان بگستران».(۱۳۴)

نگاهى به مناظره هاى ميان پيامبر و مخالفان، به ويژه جريان مباهله و گفت و گو با يهود، نصارى و برخى از سران قريش، حاكى از اين است كه پيامبر پيوسته با كرامت نفس و بزرگ منشى با آنها سخن مى گفت. به عنوان مثال ابن هشام در سيره خود مى گويد:

علما و احبار يهود، بسيار از پيامبر، پرسش هاى عيب جويانه و معاندانه مى كردند و شبهاتى به منظور خلط حقّ و باطل مطرح مى ساختند و پيامبر با راهنمايى قرآن، به طور كامل پاسخ آنها را مى داد، مؤمنين نيز مسائلى درباره حلال و حرام مى پرسيدند كه پاسخ كافى داده مى شد.(۱۳۵)

مؤلف كتاب الاحتجاج نيز ضمن بيان يكى از مناظرات پيامبر با مشركان به نقل از امام حسن عسكرىعليه‌السلام مى نويسد:

رسول خدا در پاسخ به شبهه ها و تهمت هاى عبداللّه بن أبى بن أميه مخزومى فرمود: اما اين كه گفتى : تو جز مردى سحر شده نيستى، چگونه من چنين باشم در حالى كه شما نيك مى دانيد از حيث قدرت تشخيص و تفكر از شما بالاتر هستم؟ آيا در زمانى كه ميان شما از هنگام تولد تا چهل سالگى بوده ام از من عيبى، لغزشى، دروغى، خيانتى يا خطايى در سخن يا نظر بى جايى ديده ايد؟ آيا گمان مى كنيد يك نفر مى تواند با اتكا به خود اينگونه باشد يا نيازمند حول و قوه الهى است؟(۱۳۶)

پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در مسائل فردى و شخصى، نرم و ملايم بود، نه در مسائل اصولى. پيامبر در زندگى فردى، معاشرت ها و برخوردهاى خود با ديگران، به سادگى از آنچه در اختيار داشت، مى گذشت و هرگز درباره ديگران سختگيرى نمى كرد. به طورى كه برخى نويسندگان تسامح و نرمش اخلاقى را يكى از اصول و محورهاى حاكم بر شيوه هاى دعوت و زندگى او شمرده اند.(۱۳۷)

در منطق انبيا هر كس داراى حرمت و ارزش انسانى است و نمى توان حتى در دليل بى ايمانى، كسى را مورد اهانت قرار داد، اما احترام پيامبر دليل مهم ترى نيز دارد؛ و آن ايجاد زمينه براى نفوذ در دل مخاطب و ابلاغ اصول ايمانى به اوست.

«مردى وارد مسجد شد، در حالى كه پيامبر تنها نشسته بود. حضرت بلند شد و جا باز كرد. مرد (در شگفت شد) و گفت : اى رسول خدا، جا كه بسيار است. فرمود: حقّ مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مى نشيند احترامش كند و بلند شود و برايش جا باز كند».(۱۳۸)

 

۴. استدلال منطقى

 پيامبر الهى به سؤ الات و ادعاهاى افراد گوش مى دادند و بعد با استدلالى قاطع به آنها پاسخ مى گفتند. براى اقناع مخاطب قبل از هر چيز، لازم است ادعاها و سؤ الات آنها ارزيابى گردد و بحث و گفت و گو در قلمرو مشكوكات ادامه يابد. اگر مناظره كننده بتواند آنچه را كه مورد ترديد است، آسيب پذير سازد و درصد آنها را كاهش دهد، به آماده كردن زمينه پيروزى دست يافته است. انبياعليه‌السلام در بسيارى از مناظرات خود، از استدلال هاى عقلى استوار، براى آسيب پذير كردن، مشكوكات طرف مقابل استفاده مى كردند.

# با مطالعه آيات مربوط به دعوت نوحعليه‌السلام ، شاهد اين شبهه ها و تهمت ها از جانب اشراف قوم نوح و پاسخ آرام و مستدل او مى باشيم :

فقال الملأ الّذين كفروا من قومه ما نراك إ لّا بشرا مثلنا و ما نراك اتّبعك إ لّا الّذين هم أراذلنا بادى الرّأى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنّكم كاذبين# قال يا قوم أرأيتم إ ن كنت على بيّنة من ربّى و آتانى رحمة من عنده فعمّيت عليكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون (۱۳۹)

اشراف قوم نوح آن كسانى كه كافر شدند گفتند: ما تو را مانند خود بشرى بيشتر نمى دانيم و كسانى كه از تو پيروى مى كنند جز افراد پست و اراذل نيستند و ما هيچ گونه مزيت و برترى بر شما نسبت به خود نمى بينيم بلكه شما را دروغگو مى پنداريم # نوح گفت : اى قوم من شما چه مى گوييد هر گاه ببينيد كه مرا دليل روشن و رحمت مخصوص از جانب پروردگار عطا شده آيا باز هم حقيقت بر شما پوشيده خواهد ماند؟ آيا من شما را (به رحمت و سعادت) اجبار مى كنم و شما اظهار تنفر مى كنيد؟

علامه طباطبايى در تفسير اين آيات ضمن اشاره به مناظره نوح با قوم خود مى نويسد كه در اين مناظره نوحعليه‌السلام براى قوم خود استدلالى آورد، با اين كه نوح مى دانست كه آنها بت ها را به خاطر ترس از غضب آنها عبادت مى كنند. لذا به آنها مى گويد اين خداست كه آسمان و زمين و خورشيد و ماه و... را خلق كرده و امور آنها به دست خداست. لذا شما بايد از خدا بترسيد، نه از بت ها، و بايد او را عبادت كنيد تا از خطر غضب و سخط او در امان باشيد. آن گاه ملأ قوم به جواب دادن به نوح پرداختند و گفتند كه ما براى اطاعت و پيروى كردن از تو دليلى نداريم، بلكه بر خلاف آن، دليل داريم. سپس به طرح سه مسئله كه دلالت بر عدم اطاعت آنها از حضرت نوحعليه‌السلام دارد، مى پردازند.

يكم : به او مى گويند تو بشرى مثل ما هستى و بر همانندى تمسك مى جويند. لذا اطاعت از تو بر ما صحيح نيست.

دوم : پيروان تو جزو اراذلند و در صورت تبعيت از تو ما هم مثل آنها مى شويم.

سوم : شما هيچ فضل و برترى بر ما نداريد و منظور از فضل در سخن آنها هم ماديات و هم معنويات است. اما بر اين كه ما نبايد تو را اطاعت كنيم دليل هست و آن اين است كه تو دروغگو هستى «بل نظنّكم كاذبين».

سپس نوح به دلايل آنها پاسخ مى دهد. ابتدا مى گويد كه من داراى بيّنه اى از جانب خدا هستم. لذا بشرى مثل شما نيستم و بر شما برترى و امتياز دارم. همچنين مى گويد كه من در انجام اين كار، از شما اجرى نمى خواهم كه فكر كنيد به خاطر جلب سود مادى به شما دروغ مى گويم و با اين سخن دليل آنها بر دروغگو بودن خود را باطل مى كند.

آنگاه در جواب دليل ديگر آنها مبنى بر اين كه طرفداران تو اراذل هستند، مى گويد كه آنها ايمان آورندگانند و لفظ اراذل را در مورد آنها به «الّذين آمنوا» تغيير مى دهد.

همچنين مى گويد، من ادعا نمى كنم كه امتيازاتى را كه شما براى يك رسول الهى توقع داريد، از قبيل داشتن علم غيب و تمليك خزائن اللّه و... داشته باشم. من فقط رسولم و وظيفه رسول جز اداى رسالت نيست و با اين بيان دليل ديگر آنها مبنى بر امتياز و برترى نداشتن را ردّ مى كند.(۱۴۰)

# بت پرستان قوم ابراهيمعليه‌السلام تلاش مى كردند به هر قيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستى بكشانند ولى او با نهايت شهامت، مقاومت كرد و با دلائل منطقى سخنان همه را پاسخ گفت.

حضرت در پاسخ تهديد آنها مى فرمايد:

و لا أخاف ما تشركون به إ لّا أن يشأ ربّى شيئا

هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند به من زيانى برساند مگر اين كه خدا بخواهد.

در ادامه مى فرمايد:

وسع ربّى كلّ شى ء علما

پروردگار من بر همه چيز احاطه علمى دارد.

اين جمله در حقيقت دليلى است بر سخن ابراهيم كه فرمود بت ها هرگز نمى توانند منشأ سود و زيانى باشند؛ زيرا هيچ گونه علم و آگاهى ندارند و نخستين شرط براى رسانيدن سود و زيان، علم و شعور و آگاهى است. تنها خدايى كه علمش همه چيز را احاطه كرده است، مى تواند منشأ سود و زيان باشد. چرا از خشم غير او بترسم؟ سرانجام براى تحريك فكر و انديشه، آنان را مخاطب ساخته و مى گويد:

أفلا تتذكّرون (۱۴۱)

آيا با اين همه بار متذكر و بيدار نمى شويد؟

حضرت ابراهيمعليه‌السلام اعتقاد به ربوبيت ستاره و سپس ماه و خورشيد را به غروب آنها، ابطال كرده است :

فلمّا أفل قال لا أحبّ الآفلين (۱۴۲)

آنها پس از غروب از ديده ها پنهان مى شوند و چيزى كه پنهان است چگونه مى تواند كار خود را - كه به عقيده آنان تدبير احكام هستى است - ادامه دهد؟

علامه طباطبايى مى گويد: اين مطلب گر چه به نظر بعضى ها، مطلبى خطابى و يا بيانى شعرى است، و لكن اگر دقت شود خواهيد ديد كه برهانى است قطعى بر مسئله توحيد. لذا آيه «و كذلك نرى إ براهيم ملكوت السّماوات و الأرض و ليكون من الموقنين»(۱۴۳ ) روشن ترين گواه است بر اين كه حجت هاى حضرت ابراهيم، حجت هايى برهانى بوده كه از قلبى آكنده از يقين سرچشمه مى گرفته، و نيز «لا أحبّ الآفين »، حجتى است يقينى و برهانى كه مبناى آن دوست نداشتنِ «آفلين» و منافات افول با ربوبيت است.

صابئين قائل به قدم اجرام آسمانى بودند. لذا فخر رازى در تفسير خود گفته است كه اگر ابراهيم افول را دليل بر بطلان ربوبيت اين اجرام گرفته به خاطر اين بوده كه افول دليل بر حدوث است، چون از مقوله حركت مى باشد و چون افول دلالتش روشن و براى عموم قابل فهم است، اين استدلال را آورده است. همچنين ابراهيم با مردمى احتجاج و مناظره مى كرده كه اطلاعاتى درباره نجوم داشتند و از نظر علماى نجوم ميان افول و طلوع فرق بوده و در افول خاصيت بيشترى براى ابطال ربوبيت كواكب وجود دارد. لذا حضرت از اين استدلال براى ابطال عقايد آنها بهره جسته است.(۱۴۴)

 

۵. قرار گرفتن در جايگاه پرسشگر (استدلال همراه با پرسش)

 انبيا گاهى در برابر شبهاتى كه مخالفان ايجاد مى كردند، به جاى بحث و استدلال هاى پيچيده، با طرح سؤ الاتى ساده و بيدار كننده، مخاطب را به عجز مى كشاندند. هر كس ادعاهايى داشت، با سؤ الاتى كه از او مى پرسيدند آنها را متقاعد كرده و نسبت به جهل خودشان آگاه نموده و آماده شنيدن حقيقت مى كردند. يعنى از مرحله انكار به مرحله شك رسيده و در اين زمان آنها آماده شنيدن حقايق و در نتيجه پذيرفتن آن مى شدند.

# حضرت ابراهيمعليه‌السلام در بيشتر موارد، دعوت خود را با پرسش هايى دقيق و عميق آغاز كرده است. اين شيوه موجب تحريك انديشه و وجدان مخاطبان و بيدارى وجدان هاى آنان مى گردد و ذهن و دل آنان را آماده پذيرش حقايق مى كند، ضمن آنكه اين پرسش ها در بطن خود استدلال هايى نيز به همراه داشت.

پرسش هاى حضرت ابراهيم به اشكال مختلف مطرح مى گشت ؛ گاه به شكل استفهام عادى (آيا) از آنچه كه مى پرستيدند سؤ ال مى كرد:

إ ذ قال لأبيه و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى أنتم لها عاكفون (۱۴۵)

هنگامى كه به پدر و قومش گفت : اين مجسمه ها و بت هايى كه شما مى پرستيد، چيست؟

إ ذ قال لأبيه و قومه ماذا تعبدون (۱۴۶)

هنگامى كه به پدر و قومش گفت : شما چه چيزى را عبادت مى كنيد؟

و إ ذ قال إ براهيم لأبيه آزر أتتّخذ أصناما آلهة... (۱۴۷)

و به ياد آور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت : آيا بت ها را به خدايى برگزيده اى؟

قال هل يسمعونكم إ ذ تدعون # أو ينفعونكم أو يضرّون (۱۴۸)

ابراهيم گفت : آيا هر گاه كه شما اين بت ها را مى خوانيد سخن شما را مى شنوند؟ # يا به حال شما هيچ سود و زيانى مى توانند داشته باشند؟

با توجه به اين كه همه پرسش ها حاوى استدلال هايى محكم و استوار مى باشد، پايه هاى سست باورهاى شرك آميز مخاطبان را به لرزه مى انداخت و فرصت مناسبى را براى طرح پيام هاى توحيدى فراهم مى نمود.

# حضرت موسى و هارون عليهما السّلام در گفت و گويى كه با فرعون دارند پاسخ او را با برهان و بينه مى دهند. فرعون از آنها مى پرسد:

قال فمن ربّكما يا موسى (۱۴۹)

فرعون گفت : اى موسى پروردگار شما كيست؟

حضرت در پاسخ با برهانى قاطع مى گويد:

قال ربّنا الّذى أعطى كلّ شى ء خلقه ثم هدى (۱۵۰)

پروردگار ما آن كسى است كه خلقت هر چيزى را به آن عطا فرموده و سپس ‍ هدايتش كرده است.

اين سخن مشتمل بر برهان است كه ربوبيت را منحصر به خداى متعال مى داند. فرعون از حضرت مى پرسد:

قال فما بال القرون الأولى (۱۵۱)

فرعون گفت : پس حال نسلهاى گذشته (كه خدا را نمى پرستيدند) چيست؟

چون فرعون استبعاد دارد و آن هم به خاطر بى خبرى از وضع قرون اوليه و اعمال آن هاست. لذا حضرت در پاسخش مى فرمايد:

قال علمها عند ربّى فى كتاب لا يضلّ ربّى و لا ينسى (۱۵۲)

موسى پاسخ داد: علم آن نزد پروردگارم در كتاب لوح محفوظ ثبت است و خداى مرا هرگز از حال كسى فراموشى نيست؟

كه در آن علم مطلق، به تمام تفاصيل و جزئيات قرون گذشته را براى خدا اثبات كند.

حضرت موسىعليه‌السلام در ادامه معرفى ربّ خود مى فرمايد:

الّذى جعل لكم الأرض مهدا و سلك لكم فيها سبلا و أنزل من السّمأ مأ فأخرجنا به أزواجا من نبات شتّى (۱۵۳)

همان كسى كه زمين را براى شما گهواره اى قرار داد و در آن برايتان راههايى پديد آورد و از آسمان آب نازل كرد و با آن انواع مختلف گياه را پديد آورديم.

از ديدگاه قرآن كريم تعقل و خردورزى، ضامن رسيدن به سعادت و نجات از دوزخ ابدى است. مراد از بيان آيات نيز به كار انداختن عقل مردمان است :

... قد بيّنّا لكم الآيات لعلّكم تعقلون (۱۵۴)

ما آيات و ادله خود را براى شما بيان كرديم تا مگر تعقل كنيد.(۱۵۵)

نظر به همين حساسيت و اهميت خردورزى و تعقل و انديشه است كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله از آغاز دعوت، استدلال مى كند و از مخالفان دليل مى طلبد:

قل هاتوا برهانكم إ ن كنتم صادقين (۱۵۶)

بگو برهان و دليل خود را بياوريد اگر راستگو هستيد.

# پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى پى ريزى اصول بنيادين اعتقادات اسلامى و درهم كوبيدن بنيان عقايد و مذاهب باطل و ناروا، دستمايه هايى قوى از دلايل و براهين در اختيار داشته است و اينگونه بود كه لرزه بر اندام عقايد و فرهنگ جاهلى و اديان منحرف افكند و آنها را به شكست كشانيد.

از آيات قرآن كريم چنين برمى آيد كه آن حضرت با دو گروه از مردم مواجه بود كه براى دعوت آنها تنها شيوه بحث و جدل را به كار مى برد. گروهى از مشركان قريش و گروه ديگر، عده اى از صاحبان كتب آسمانى بودند كه با اديان آسمانى و رسولان الهى آشنايى داشتند. در قرآن كريم مواردى از مناظره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با هر يك از اين دو گروه نقل شده است كه ما نيز در اينجا به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم.

از جمله اين موارد مى توان به مناظره اى كه بين رسول خدا و عده اى از مشركان معاند صورت گرفت، اشاره كرد.(۱۵۷)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ به تقاضاى واهى مشركان مكّه براى انجام امور خارق العاده يا اعجاز توسط حضرت، با استفاده از قواعد كلامى از جمله محال بودن وقوع امر محال استدلال مى كند.

از جمله درخواست هاى آنها اين بود كه :

و قالوا لن نؤ من لك حتّى تفجر لنا من الأرض ينبوعا # أو تكون لك جنّة من نخيل و عنب فتفجّر الأنهار خلالها تفجيرا # أو تسقط السّمأ كما زعمت علينا كسفا أو تأتى باللّه و الملائكة قبيلا # أؤ يكون لك بيت من زخرف أو ترقى فى السّمأ و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرؤ ه قل سبحان ربّى هل كنت إ لّا بشرا رسولا (۱۵۸)

و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آن كه از زمين براى ما چشمه آبى بيرون آورى # يا آن كه تو را باغى از خرما و انگور باشد كه در ميان آن باغ نهرهاى آب جارى گردد # يا آن كه بنابر وعده تو آسمان بر سر ما فرو افتد و يا آن كه خدا را به همراه فرشتگانش در مقابل ما حاضر كنى # يا آن كه خانه اى از زر و كاخى زرنگار داشته باشى يا آن كه بر آسمان بالا روى و ما هرگز به خاطر بالا رفتن تو از آسمان ايمان نمى آوريم تا اين كه براى ما كتابى نازل كنى تا آن را بخوانيم (و از آن بر رسالت تو براى ما يقين حاصل شود). بگو پروردگار من منزه است آيا من جز بشرى كه به رسالت فرستاده شده، هستم؟

در اين مناظره مشركان از راه عناد و لجبازى به رسول خدا مى گويند كه ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه از زمين براى ما چشمه هايى بجوشانى، يا اين كه باغهايى از نخل و انگور داشته باشى كه در آن نهرهايى جارى باشد، و يا اين كه قطعه اى از آسمان را بر سما فرود آورى، و يا اين كه خدا و ملائكه را نزد ما حاضر كنى، و خانه اى از طلا داشته باشى، و... ، حضرت در پاسخ به اين گونه درخواست ها چنين فرمودند:

۱. براهين و حجت هاى الهى براى بندگانش نمى تواند بر اساس پيشنهادات بندگان تحقق يابد؛ زيرا آنها از صلاح و فساد امور خود غافلند و جاهل.

۲. اگر بنا باشد آوردن معجزه بر اساس پيشنهاد افراد باشد، پيشنهادات متضاد و متناقضى مطرح مى گردد (مثلا يكى مى خواهد در اين لحظه روز باشد، يكى مى خواهد در همين لحظه شب باشد، كه وقوع آن محال است و خداوند متعال تدابير امورش را بر امرى كه لازمه اش محال باشد واقع نمى سازد).

همچنين حضرت در پاسخ به آنها مى فرمايد:

... هل كنت إ لّا بشرا رسولا.

مگر من جز بشرى مثل شما هستم كه بتوانم اين كارها را انجام دهم؟

به عنوان نمونه ديگر، مى توان به مناظره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با مشركى اشاره كرد كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته و در حضور پيامبر خرد كرده و بر زمين ريخت و گفت : چه كسى اين استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند؟ پيامبر با استفاده از وحى الهى به او پاسخ داد: كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند كه از ابتدا آن را خلق كرد و به همه خلق ها آگاه است.

أو لم ير الا نسان أنّا خلقناه من نطفة فإ ذا هو خصيم مبين # و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم # قل يحييها الّذى أنشأها أوّل مرّة و هو بكلّ خلق عليم (۱۵۹)

آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه خلق كرديم؟ پس به ناگاه او دشمنى آشكار گرديد # و (آن فرد مشرك) براى ما مثلى (جاهلانه) زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت اين استخوان هاى پوسيده را باز چه كسى زنده مى كند؟# بگو آن خدايى آنها را زنده مى كند كه اول بار حيات شان بخشيد، و او به هر خلقتى داناست.

در منابع سيره و تاريخ اسلام نيز به مواردى از بحث و جدل آن حضرت با مشركان قوم و اهل كتاب اشاره شده است.

بحث و گفت و گوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با «عتبة بن ربيعة» و سپس ‍ تعدادى از سران مشركان، نمونه هايى از اين مناظرات است. «عتبه » به نزد پيامبر آمده و به او گفت تو جمعيت ما را متفرق كردى و به خدايان ما بد گفتى و... اكنون به پيشنهادهاى من گوش كن و اگر خواستى بعضى از آنها را قبول كن.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: گوش مى كنم. آنگاه «عتبة» دوباره شروع به صحبت كرد و گفت : اگر تو از اين امر در طلب مال هستى، ما اموال خود را براى تو جمع مى كنيم، و اگر در طلب شرف هستى ما تو را از همه كس ‍ شريف تر مى پنداريم، اگر پادشاهى مى خواهى ما تو را بر خود پادشاه مى كنيم و...

هنگامى كه عتبه ساكت شد، پيامبر فرمود: آيا حرفهايت تمام شد؟ و عتبه گفت : آرى. سپس پيامبر فرمود: پس به حرف هاى من گوش كن، آنگاه شروع كرد به تلاوت قرآن و آيات اول تا پنجم سوره فصلت را براى او خواند.

طرح سؤ ال مشركان در مورد روح، ذوالقرنين و اصحاب كهف نيز از جمله هاى مناظره هاى ديگر مشركان با پيامبر است، كه هم در قرآن كريم و هم در كتب سيره پيامبر به آنها اشاره شده است.(۱۶۰)

در اين مناظره پيامبر اكرم توسط وحى الهى به سؤ الات آنها جواب دادند به طوريكه در جواب هر يك، چند آيه از قرآن نازل شده است.(۱۶۱)

ابن هشام آيات ديگرى از قرآن را در سيره خود آورده كه هر يك از اين آيات در جواب سؤ الى كه مشركان در مناظره اى با پيامبر از او پرسيدند، نازل شده است.(۱۶۲)

چنان كه گفته شد گروهى از اهل كتاب نيز كسانى بودند كه از راه عناد و لجبازى با رسول خدا به بحث و مناظره مى پرداختند و دائما درصدد بودند كه در قلوب مؤمنين شك و ترديد وارد كنند. در سيره ابن هشام به متن يكى از مناظره هاى اهل كتاب با پيامبر اشاره شده است كه در طى آن اهل كتاب، چهار سؤ ال از پيامبر پرسيده و رسول خدا نيز به هر چهار سؤ ال پاسخ داده است.

ابوزهره مشروح مناظره اهل كتاب با پيامبر را در كتاب خود آورده است، ولى به سؤ ال و جوابهايى متفاوت از آنچه در سيره ابن هشام نقل شده است، اشاره مى كند.(۱۶۳)

 

۶. مقايسه

 حضرت ابراهيمعليه‌السلام در مناظرات و گفت و گوهاى خود، از روش ‍ مقايسه بسيار بهره گرفته است. به اين صورت كه با استفهام و مقايسه بين خدايان متعدد، وجدان حقيقت جوى مخاطبان را به تعقل، تفكر، و دقت دعوت مى كرد. او در اين روش با بيان ويژگيهاى خدايان و مقايسه آنها، قضاوت را بر عهده مخاطبان مى گذارد.

قال هل يسمعونكم إ ذ تدعون # أو ينفعونكم أو يضرّون # قالوا بل وجدنا آبأنا كذلك يفعلون # قال أفرأيتم ما كنتم تعبدون # أنتم و آباؤ كم الأقدمون # فإ نّهم عدوّ لى إ لّا ربّ العالمين # الّذى خلقنى فهو يهدين # و الّذى هو يطعمنى و يسقين # و إ ذا مرضت فهو يشفين # و الّذى يميتنى ثم يحيين # و الّذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدّين (۱۶۴)

ابراهيم گفت : آيا هر گاه كه اين بت ها را مى خوانيد سخن شما را مى شنوند؟# يا به حال شما هيچ سود و زيانى مى توانند داشته باشند؟ # آنها گفتند: ما پدران خود را بر پرستش اين بت ها يافته ايم # ابراهيم گفت : آيا مى دانيد بت هايى را كه شما مى پرستيد # و شما و پدران شما از قديم مى پرستيدند# من با پرستش اين ها دشمن هستم جز پروردگار جهانيان # همان خدايى كه مرا آفريد و سپس به راه راست هدايت كرد # و همان كسى كه چون گرسنه شوم مرا سير گرداند و هرگاه تشنه شوم مرا سيراب گرداند # و هرگاه مريض شوم مرا شفا مى دهد # و آن خدايى كه مرا مى ميراند و سپس دوباره زنده مى گرداند # و آن خدايى كه چشم اميد دارم كه روز جزا گناهم را بيامرزد.

اين مقايسه از دل و انديشه سليم او نشأت گرفته بود و هدف آن، نرم كردن دلهاى سالم و بيدار كردن وجدانهاى خفته بود.

و إ نّ من شيعته لا براهيم # إ ذ جأ ربّه بقلب سليم # إ ذ قال لأبيه و قومه ماذا تعبدون # أإ فكا آلهة دون اللّه تريدون # فما ظنّكم بربّ العالمين (۱۶۵)

و به حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود # كه با قلبى پاك و سالم از جانب پروردگارش آمد# هنگامى كه به پدر و قومش گفت : شما چه چيزى را مى پرستيد؟ # آيا به دروغ خدايانى به جاى خداى يكتا مى پرستيد؟ # پس ‍ گمان شما درباره پروردگار جهانيان چيست؟

در اينجا خدايان دروغين را با معبود راستين و پروردگار يكتا مقايسه كرده است. مقايسه ديگرى نيز در ادامه مناظره فوق به چشم مى خورد:

قال أ تعبدون ما تنحتون # و اللّه خلقكم و ما تعملون (۱۶۶)

ابراهيم گفت : آيا آنچه را كه خود تراشيده ايد، مى پرستيد؟ # و خداوند شما و آنچه (از بتان) مى سازيد را خدا خلق كرده است.

اين يك استفهام توبيخى و در عين حال احتجاجى است بر بطلان روش ‍ مردم. حضرت مى فرمايد چيزى كه انسان به دست خود تراشيده صلاحيت ندارد كه معبود او باشد و خدا شما و عمل شما را آفريده است.

از اين سخن معلوم مى شود كه خلقت از تدبير جدا نيست. پس همانطور كه خداى سبحان خالق آدمى است، هم اوست كه ربّ وى نيز مى باشد.(۱۶۷)

 

۷. استدلال از طريق محسوسات

 حضرت ابراهيمعليه‌السلام به منظور هدايت و راهنمايى مخاطبان براى آشنا نمودن آنها با پيامهاى الهى، محسوس و مشهود را مبناى استدلال خود قرار مى داد تا ضمن تركيب حس و عقل، امكان فهم كامل تعاليم الهى را به همه مخاطبان، با هر ميزان از درك و شعور، فراهم آورد. به همين خاطر از ابزارهاى متنوع و امور محسوس جهت اين امر بهره مى گرفت. خورشيد، ماه و ديگر اجرام آسمانى، سخن گفتن بت ها، بينايى و شنوايى بت ها و تراشيدن سنگ، از جمله امور محسوسى بودند كه در مناظرات ابراهيمى مورد استفاده قرار مى گرفت.

اين كار حضرت ابراهيم به آن خاطر بوده كه مى خواسته با مردم از راه محسوسات خودشان احتجاج كند. از اين رو «هذا ربّى» را وقتى گفت كه هر يك از اجرام سه گانه را درخشان و در حال طلوع ديد و «لا أحبّ الآفلين» را هنگام افول آنها بيان كرد.(۱۶۸)

 

۸. انذار و اتمام حجت با مشركان

 انبيا در راستاى دعوت توحيدى خود، همواره مردم را از عذاب الهى بيم مى دادند و به اين وسيله آنها را به توحيد دعوت مى كردند. اكثر بت پرستان به خاطر اين كه مورد خشم و غضب بت ها قرار نگيرند، آنها را مى پرستيدند و لذا پيامبران نيز در مقابله با آنان مى گفتند كه خدا آنان را خلق كرده و امور آنان را تدبير مى كند. بنابراين پروردگار آنها تنها خداست و جز او هيچ معبود ديگرى شايسته پرستش نيست. از اين رو بايد از عذاب او بترسند و فقط او را پرستش كنند.

# قوم نوح به خاطر شرك و گناه در معرض عذاب بودند. حضرت نوح به آنها هشدار مى داد، آنها را از بيم آن عذاب مى ترساند و به آنها مى فرمود كه اگر از بت پرستى و شرك دست برندارند، عذاب حتما خواهد آمد.

نوحعليه‌السلام براى تحريك قلوب قوم خود آنها را انذار مى دهد تا تقوا پيشه كنند و در نهايت به رحمت الهى متصل شوند.(۱۶۹)

إ نّا أرسلنا نوحا إ لى قومه أن أنذر قومك من قبل أن يأتيهم عذاب أليم # قال يا قوم إ نّى لكم نذير مبين (۱۷۰)

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه قوم خود را قبل از آن كه عذاب دردناك آنها را فرا گيرد انذار كن # نوح گفت : اى قوم من! همانا من براى شما بيم دهنده اى روشنگرم.

و لقد أرسلنا نوحا إ لى قومه إ نّى لكم نذير مبين # أن لا تعبدوا إ لّا اللّه إ نّى أخاف عليكم عذاب يوم أليم (۱۷۱)

به تحقيق ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه من براى شما بيم دهنده اى آشكارم # تا شما جز خدا نپرستيد. همانا من از عذاب سخت روز قيامت بر شما مى ترسم.

إ ذ قال لهم أخوهم نوح ألا تتّقون # إ نّى لكم رسول أمين # فاتّقوا اللّه و أطيعون (۱۷۲)

چون برادرشان نوح به آنها گفت : آيا تقواى الهى پيشه نمى كنيد # من براى شما پيامبرى امين هستم # پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد.

در حالى كه نوح مردم خود را به پرستش خداى يگانه، رعايت تقوا، پرهيز از معاصى امر مى كند، اشراف قوم، به هر نحو ممكن قصد داشتند مردم را از پذيرش دعوت او منصرف كنند. اما اين پيامبر به استدلال هاى باطل آنها جواب مى دهد، ولى آنها از روى لجاجت و عناد، نمى پذيرند. از اينجاست كه رو به جانب پروردگار خود مى كند و مى گويد: خدايا، مرا در مقابل تكذيب اين قوم يارى نما.

# حضرت هودعليه‌السلام نيز پس از ذكر برخى از نعمتهاى الهى، مخاطبان را با بيان عذاب نافرمانى و حق ناپذيرى بيم مى دهد:

و اتّقوا الّذى أمدّكم بما تعلمون # أمدّكم بأنعام و بنين # و جنّات و عيون # إ نّى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم (۱۷۳)

و از آن كسى كه شما را به آنچه مى دانيد ياريتان داد، پروا كنيد # شما را با بخشيدن چارپايان و پسران داد # و نيز باغها و چشمه ساران # من از عذاب روزى هولناك بر شما مى ترسم.

و اذكر أخا عاد إ ذ أنذر قومه بالأحقاف و قد خلت النّذر من بين يديه و من خلفه ألّا تعبدوا إ لّا اللّه إ نّى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم (۱۷۴)

به يادآور برادر عاد (هود پيغمبر) را هنگامى كه قومش را در احقاف (جنوب شبه جزيره عربستان) انذار نمود و قبل از وى و پس از وى نيز انذار كنندگانى در ميان آنها آمده بودند (و مى گفتند) كه جز خداوند را نپرستيد. همانا من بر عذاب روزى بزرگ بر شما مى ترسم.

# حضرت صالحعليه‌السلام بعد از بيان نعمتهاى الهى قومش را بيم مى دهد كه از خداوند بترسند و او را اطاعت نمايند:

فاتّقوا اللّه و أطيعون (۱۷۵)

تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد.

ولى آنها نيز مانند قوم مشرك نوح و هود عليهما السّلام به جاى اين كه با استغفار و توبه خواستار رحمت الهى باشند، به درخواست عذاب مبادرت نمودند.

قال يا قوم لم تستعجلون بالسّيّئة قبل الحسنة لو لا تستغفرون اللّه لعلّكم ترحمون (۱۷۶)

حضرت به آنها فرمود اى قوم من چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرا رسد. چرا از خداى يكتا آمرزش نمى خواهيد شايد مشمول رحمت شويد.

با اين سخن روشن مى شود كه حضرت صالح اين توبيخ را زمانى عنوان كرد كه قوم، ناقه را كشته بودند و به صالح گفتند كه :

... يا صالح ائتنا بما تعدنا إ ن كنت من المرسلين (۱۷۷)

اى صالح، اگر از پيامبران هستى، آنچه را كه از عذاب به ما وعده مى دهى، بياور.

منظور آنها همان عذابى بود كه در آيات قبل به آنها هشدار داده بود كه اگر ناقه را بكشند، به آن گرفتار خواهند شد.

... قد جأتكم بيّنة من ربّكم هذه ناقة اللّه لكم آية فذروها تأكل فى أرض ‍ اللّه و لا تمسّوها بسوء فيأخذكم عذاب أليم (۱۷۸)

از جانب پروردگارتان حجتى روشن براى شما آمده است. اين شتر خداست كه معجزه اى است براى شما. پس او را رها كنيد تا در زمين خدا چرا كند و آسيبى به او نرسانيد كه خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار مى كند.

# حضرت شعيبعليه‌السلام نيز مانند انبياى ديگر در گفت و گوها و برخوردهاى خود با قومش، آنها را از عذاب الهى بيم مى دهد و عاقبت سوء كفر، شرك، و اخلاق رذيله را به آنها هشدار مى دهد. حضرت شعيب قومش ‍ را به عمل براساس احكام الهى سفارش مى كند و به آنها هشدار مى دهد كه در صورت نافرمانى، عذاب الهى آنها را فراخواهد گرفت.

و يا قوم اعملوا على مكانتكم إ نّى عامل سوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب و ارتقبوا إ نّى معكم رقيب (۱۷۹)

و اى قوم من شما هر چه مى توانيد عمل كنيد، من نيز عمل مى كنم. به زودى خواهيد دانست كه عذاب رسوا كننده بر چه كسى فرود مى آيد و دروغگو كيست و انتظار بكشيد كه من هم با شما منتظرم.

بعد از امر به معروف، آنها را از عذاب روزى كه آنها را فرا گيرد، بيم مى دهد:

و إ نّى أخاف عليكم عذاب يوم محيط (۱۸۰)

و من از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم.

هر چند حضرت شعيبعليه‌السلام قومش را به آنچه مأمور بود، دعوت كرد و با وعده و وعيد آنان را موعظه كرد و آنها را نسبت به عذابهايى كه به قوم نوح، هود، و صالح رسيده بود، آگاه نمود، ولى آنان به طغيان و كفر خود افزودند و جز تعداد اندكى ايمان نياوردند و علاوه بر اين به تمسخر و تهديد مؤمنان پرداختند و خود حضرت شعيب را نيز به دروغگويى متهم كردند.

قالوا إ نّما أنت من المسحّرين # و ما أنت إ لّا بشر مثلنا و إ ن نظنّك لمن الكاذبين (۱۸۱)

گفتند: جز اين نيست كه تو از سحر شدگان هستى # و تو جز بشرى مانند ما نيستى و بدون ترديد ما تو را از دروغگويان مى دانيم.

قال الملأ الّذين استكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا أو لتعودنّ فى ملّتنا قال أو لو كنّا كارهين (۱۸۲)

بزرگان قومش كه استكبار ورزيده بودند گفتند: اى شعيب همانا تو و كسانى كه به همراه تو ايمان آورده اند را از شهرمان بيرون مى كنيم يا اين كه به آيين ما بازگرديد. شعيب گفت : حتى اگر از اين كار متنفر باشيم؟

وقتى حضرت از ايمان آوردنشان نااميد شد، از خداوند فتح و پيروزى طلب كرد. خداوند نيز آنها را به وسيله عذابش نابود كرد و شعيب و همراهانش را نجات داد.

# زمانى كه حواريون از مسيحعليه‌السلام تقاضاى معجزه اى مخصوص ‍ كردند، به اين صورت كه خداوند اگر توانايى دارد براى آنها مائده اى آسمانى بياورد. حضرت آنها را توبيخ مى كند؛ چرا كه درخواستشان مشتمل بر پرسش از قدرت پروردگار است. ولى آنها در پاسخ مى گويند:

إ ذ قال الحواريّون يا عيسى ابن مريم هل يستطيع ربّك أن ينزّل علينا مائدة من السّمأ قال اتّقوا اللّه إ ن كنتم مؤمنين # قالوا نريد أن نأكل منها و تطمئنّ قلوبنا و نعلم أن قد صدقتنا و نكون عليها من الشّاهدين (۱۸۳)

آن هنگام كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگارت مى تواند براى ما مائده اى از آسمان نازل كند؟ گفت : تقواى الهى پيشه كنيد اگر مؤمن مى باشيد # آنها گفتند: مى خواهيم از آن بخوريم و دل هايمان آرام گيرد و بدانيم كه به ما راست گفته اى و خود از گواهان آن باشيم.

حضرت نيز از خداوند نزول اين مائده را طلب مى كند:

قال عيسى ابن مريم اللّهم ربّنا أنزل علينا مائدة من السّمأ تكون لنا عيدا لأوّلنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و أنت خير الرّازقين # قال اللّه إ نّى منزّلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فإ نّى أعذّبه عذابا لا أعذّبه أحدا من العالمين (۱۸۴)

عيسى بن مريم گفت : پروردگارا براى ما مائده اى از آسمان نازل فرما كه عيدى براى امروزيان و آيندگانمان و معجزه اى از تو باشد و ما را روزى ببخش كه تو از بهترين روزى دهندگانى # خداوند فرمود: من فرو فرستنده آن براى شما هستم پس از آن هر كس كفر بورزد همانا من او را به چنان عذابى گرفتار مى كنم كه هيچ يك از جهانيان را عذاب نكرده باشم.

علامه طباطبايى مى نويسد: خداوند هم دعاى او را اجابت كرد و فرمود، اگر بعد از آن باز هم كسى كفر بورزد، بايد بداند كه چنان او را عذاب مى كنم كه احدى از عالميان را به چنان عذابى دچار نكردم.(۱۸۵)

و لمّا جأ عيسى بالبيّنات قال قد جئتكم بالحكمة و لأبيّن لكم بعض ‍ الّذى تختلفون فيه فاتّقوا اللّه و أطيعون (۱۸۶)

و چون عيسى معجزه هاى آشكار آورد گفت : به راستى براى شما حكمت آورده ام و براى شما بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد، روشن مى سازم. پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد.

در اين جمله، تقوا را به خدا و اطاعت را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت داده است. از اين رو اين معنا مسجّل مى شود كه حضرت جز رسالت ادعايى ندارد.(۱۸۷)

 

۹. اقناع تدريجى (همراهى با مخاطب)

 انبياى الهىعليهم‌السلام گاهى به منظور الزام نمودن، محكوم كردن، و اقناع تدريجى دشمنان خود با آنها همراهى مى كردند. به اين صورت كه بعضى از مقدّمات ادّعاى آنها را مى پذيرفتند و در ادامه مناظره همه آنها را با استدلال هاى روشن باطل مى كردند. در اين روش گاهى مبلغ، عليرغم اعتقاد قاطع و جازم به عقايد خاصى، در برخورد و مناظره با مخاطب، موقتا از آن عقايد تنازل مى نمايد و خود را در مقام بحث، همراه و هم عقيده مخاطب قلمداد مى كند. بدين ترتيب نوعى همبستگى و همدلى ميان طرفين مناظره به وجود مى آيد كه در اقناع مخاطب مؤ ثر خواهد بود.

# حضرت صالحعليه‌السلام در مناظره با گروههاى مخالف به منظور اقناع تدريجى مخاطبان با آنها همراهى مى كرد. همراهى با مخاطب كه از سوى اين پيامبر الهى اظهار مى شود، در آيه زير كاملا روشن است.

قال يا قوم أرأيتم إ ن كنت على بيّنة من ربّى (۱۸۸)

گفت : اى قوم من چه مى انديشيد اگر از جانب پروردگارم حجت آشكارى داشته باشم.

او قطعا خود را داراى دليل و حجت مى داند، امّا در مقام جدال، سعى مى كند همراهى مخاطب را جلب نمايد تا از اين طريق به تدريج هدايت گردد.

# در تعدادى از مناظره هاى حضرت ابراهيم نيز شاهد نوعى همراهى با مخاطبان و تلاش براى جذب تدريجى آنان به سوى حقيقت هستيم. حضرت ابراهيم اين شيوه را در مناظره با ستاره پرستان به كار بسته است. به اين صورت كه به منظور همراهى با آنها، در مرحله اول، كواكب، ماه، و خورشيد را خداى خود فرض مى كند. حضرت ابراهيم با استفاده از عقايد مخاطبان و مقبولات ايشان، به مقابله با اعتقاداتشان برمى خيزد و با برخوردى متين، به تدريج آنها را به حقيقت راهنمايى مى كند.

فلمّا رأى الشّمس بازغة قال هذا ربّى (۱۸۹)

آن گاه چون خورشيد را تابان ديد گفت : اين پروردگار من است.

در حالى كه آيات قبل صراحت دارد كه او از اهل يقين و بيناى ملكوت آسمان ها و زمين است. پس فرض جدى بودن كلام ابراهيم، به كلى مردود است.

و كذلك نرى إ براهيم ملكوت السّماوات و الأرض و ليكون من الموقنين (۱۹۰)

و اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را بر ابراهيم نمايانديم تا از اهل يقين گردد.

پس از آنكه با استدلال هايى ساده و محكم، خدايان ادعايى آنان را براى پرستش نالايق مى شمرد، به اظهار صريح عقايد مى پردازد:

إ نّى وجّهت وجهى للّذى فطر السّماوات و الأرض حنيفا و ما أنا من المشركين (۱۹۱)

همانا من بادينى پاك، روى به سوى كسى دارم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.

همچنين آيه : «قال يا قوم إ نّى برى ء ممّا تشركون(۱۹۲) ؛ گفت : اى قوم من، من از شركى كه شما مى ورزيد، تبرى مى جويم» دلالت دارد بر اين كه حضرت ابراهيم در مقام اثبات وجود آفريدگار نبوده، بلكه با فرض ‍ ربوبيت ستاره، ماه و خورشيد و سپس اعراض از آنها، مى خواسته اثبات كند كه براى پروردگارش شريكى نيست.

از اين احتجاج برمى آيد كه وى حقيقت امر را مى دانسته و ايمان داشته كه مدبّر امورش و كسى كه به وى احسان نموده، همانا خداى سبحان است. بنابراين بار ديگر در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت : «هذا ربّى» در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است. وى در ظاهر، خود را يكى از آنان به حساب مى آورد و عقايد خرافى آنان را صحيح فرض ‍ نموده آنگاه با بيانى مستدل باطل بودن آن را ثابت كرده است. اين شيوه احتجاج، بهترين راهى است كه مى تواند انصاف خصم را جلب كرده و از طغيان عصبيت او جلوگيرى نموده، او را براى شنيدن حرف حقّ آماده سازد.(۱۹۳)

# از آنجا كه وظيفه هر مبلغ، جذب دل هاى مردم به منظور ارشاد و هدايت عقلها است، پيامبر از هر راه ممكن تلاش مى نمود فاصله ميان دلها و عقلها را به حداقل برساند. بدين منظور، در برخورد با يهود، نصارى، و حتى مشركان، بر عقايد صحيح و قابل قبولشان تأكيد مى كرد، تا آن عقايد را به عنوان پلى براى ارتباط و پشتوانه اى براى ارائه عقايد جديد قرار دهد.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله با هدايت قرآن، مأموريت يافت اهل كتاب را به اين صورت به عقايد مشترك دعوت كند:

قل يا أهل الكتاب تعالوا إ لى كلمة سوأ بيننا و بينكم إ لّا نعبد إ لّا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا أربابا من دون اللّه فإ ن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون (۱۹۴)

بگو اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستم كه جز خداوند را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر روى گردان شدند، بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبردار و مسلمانيم.

همچنين در جاى ديگر به همه مسلمانان دستور مى دهد كه :

اتل ما أوحى إ ليك من الكتاب و أقم الصّلاة إ نّ الصّلاة تنهى عن الفحشأ و المنكر و لذكر اللّه أكبر و اللّه يعلم ما تصنعون (۱۹۵)

آنچه از كتاب آسمانى بر تو وحى شده است را بخوان و نماز را برپا دار؛ چرا كه نماز از زشتى ها و ناشايستى ها باز مى دارد و همانا ذكر خداوند (از هر كارى) مهمتر و بزرگ تر است و خداوند مى داند آنچه را كه انجام مى دهيد.

در اين آيات و موارد مشابه آن به شيوه جديد از گفت و گو و مناظره در مقابل گروه هاى ديگر برمى خوريم كه يك شيوه عملى مبتنى بر يافتن نقاط اشتراك است تا از طريق آن به دعوت بپردازد و وارد جزئيات شود؛ به جاى آنكه از ابتدا نقاط اختلافى و تعصب انگيز را مطرح سازد. لذا آيات فوق بر توحيد، كه قدر مشترك اديان است، تأكيد دارد و پيامبر را فرمان داده كه به اين شيوه مجهز باشد.(۱۹۶) در اين شيوه از مناظره از مسلمات خصم براى اقناع او كمك گرفته مى شود.

 

۱۰. مناظره با رئيس گروه

 از جمله آداب مناظره اين است كه بايد با افرادى صورت پذيرد كه صاحب نظر، برجسته، معروف، و تأثير گذار باشند تا در صورت محكوميت، بحث و گفت و گو به سرانجام مطلوب برسد. از اين رو پيامبران الهى در فرصت هاى مختلف با رؤ ساى گروههاى فكرى و عقيدتى مناظره مى كردند.

# حضرت ابراهيمعليه‌السلام براى دعوت به توحيد به احتجاج با نمرود پادشاه معاصرش مى پردازد؛ چرا كه نمرود نيز مانند بسيارى از جبّاران ادّعاى ربوبيت كرده بود.

ألم تر إ لى الّذى حاجّ إ براهيم فى ربّه أن آتاه اللّه الملك إ ذ قال إ براهيم ربّى الّذى يحيى و يميت قال أنا أحيى و أميت قال إ براهيم فإ نّ اللّه يأتى بالشّمس ‍ من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذى كفر و اللّه لا يهدى القوم الظالمين (۱۹۷)

آيا كسى كه خداوند به او ملك و پادشاهى بخشيده بود را نديدى كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه مى كرد؟ آن هنگام كه ابراهيم گفت : پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. او گفت : من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم. ابراهيم گفت : همانا خداوند خورشيد را از مشرق برمى آورد پس تو آن را از مغرب بياور. پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت و سرگشته ماند و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى كند.

نمرود نيز مانند ديگر جبّاران با وجود اين كه بت پرست بود، خود را در سلك خدايان در مى آورد. در قرآن كريم از فرعون حكايت شده كه مى گفت:«أنا ربكم الاعلى»(۱۹۸ ) نمرود نيز چنين ادّعايى داشت و مى گفت : «أنا أحيى و أميت ؛ من زنده مى كنم و مى ميرانم».

محور بحث حضرت ابراهيم و نمرود اين بود كه حضرت مى گفت پروردگارش تنها خداى يگانه است و نمرود ادّعا داشت كه او خداى ابراهيم و ديگران است.

از اين رو نمرود در جواب ابراهيمعليه‌السلام كه فرمودربّى الّذى يحيى و يميت، گفت :أنا أحيى و أميت.  نمرود مغالطه كرد، حيات و ممات را به معناى مجازى گرفت، و گفت : اين افعال كار من است.

وقتى حضرت ابراهيم ديد كه با اثبات اين حجت نمى تواند مردمى را كه ادعاى نمرود را كوركورانه تصديق مى كنند، هدايت نمايد، دليل ديگرى آورد كه كسى نتواند با آن معارضه كند و فرمود:فإ نّ اللّه يأتى بالشّمس ‍ من المشرق فأت بها من المغرب  اگر اين امور نيز به تو استناد دارد و منوط به اراده توست، پس خورشيد را از مغرب برآورد. لذا نمرود كه جوابى نداشت، متحيّر و مبهوت شد؛ چرا كه خداوند، گروه ستمكاران را به مقصد نمى رساند. بدين ترتيب مشاهده مى كنيم كه حضرت ابراهيم حجت و استدلالى آورد كه جدال پذير و قابل مناقشه نبود.

# حضرت موسىعليه‌السلام نيز در آغاز اعلام رسالت خويش به سوى فرعون و ملأ او رفت :

ثمّ بعثنا من بعدهم موسى بآياتنا إ لى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين (۱۹۹)

سپس بعد از ايشان موسى را با معجزات خويش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستاديم سپس آنها در حق آيات ما ستم كردند. پس بنگر كه عاقبت اهل فساد چگونه بوده است.

ثمّ بعثنا من بعدهم موسى و هارون إ لى فرعون و ملائه بآياتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين (۲۰۰)

سپس بعد از آنان موسى و هارون را با معجزات خويش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستاديم، پس آنها استكبار ورزيدند و قومى گناهكار بودند.

ارسال انبيا به سوى اشراف و بزرگان قوم به اين خاطر است كه مفاسد اجتماعى و انحرافهاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى حل نخواهد شد، بلكه بايد سردمداران جامعه و آن هايى كه نبض سياست، اقتصاد، و فرهنگ را در دست دارند و در درجه اول اصلاح گردند تا زمينه براى اصلاح بقيه افراد نيز فراهم گردد. اين درسى است كه قرآن كريم به همه مسلمانان براى اصلاح جوامع اسلامى مى دهد.(۲۰۱)

حضرت موسى در نخستين برخوردش با فرعون او را چنين خطاب مى كند: «يا فرعون»، خطابى كه در عين رعايت ادب، از هر گونه تملق، چاپلوسى، و اظهار عبوديت تهى بود:

و قال موسى يا فرعون إ نّى رسول من ربّ العالمين (۲۰۲)

و موسى گفت : اى فرعون همانا من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيان هستم.

همان پيامبر نرمخو و آسان گير در مراحل نخستين گفت و گو با فرعون، آنگاه كه دشمنى هاى غيرمنطقى، عناد روز افزون، و حتى تهديدهاى شديد فرعون و درباريان او مواجه مى شود، با شجاعت وصف ناپذيرى در برابر تمام قدرت و شوكت فرعونى مى ايستد و پاسخهاى دندان شكنى را ابراز مى دارد؛ چرا كه در منطق انبيا و سيره رسولان، نرمخويى تا زمانى مشروع است كه به تساهل و محافظه كارى نينجامد.

زمانى كه فرعون به قوم گفت : رسولى كه به سوى شما فرستاده شده مجنون است، موسىعليه‌السلام اظهار داشت كه اگر شما عاقليد، پروردگار من خالق آسمانها، زمين و آنچه ميان آن هاست، مى باشد:

قال ربّ المشرق و المغرب و ما بينهما إ ن كنتم تعقلون (۲۰۳)

موسى گفت : او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان آن هاست، مى باشد اگر تعقل كنيد.

سپس فرعون شروع به تهديد مى كند:

قال لئن اتّخذت إ لها غيرى لأجعلنّك من المسجونين (۲۰۴)

فرعون گفت : اگر خدايى جز من را برگزينى، به تحقيق تو را از زندانيان قرار خواهم داد.

موسى در پاسخ او با صراحت مى گويد:

قال أو لو جئتك بشى ء مبين (۲۰۵)

موسى گفت : حتى اگر معجزه اى آشكار برايت بياورم؟

همچنين خداوند به حضرت موسى و هارون عليهما السّلام مى فرمايد: به دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد:

فأتيا فرعون فقولا إ نّا رسول ربّ العالمين # أن أرسل معنا بنى إ سرائيل (۲۰۶)

پس به سوى فرعون برويد و بگوييد كه همانا ما پيامبر پروردگار جهانيانيم # براى اين كه بنى اسرائيل را همراه ما بفرستى.

فرعون با جمله هايى حساب شده براى نفى رسالت آنها كوشيد و نخست رو به موسى كرد و گفت :

قال ألم نربّك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين (۲۰۷)

آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم؟ و سالهايى از عمرت را در نزد ما به سر نبردى؟

سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته و مى گويد:

و فعلت فعلتك الّتى فعلت و أنت من الكافرين (۲۰۸)

و تو كارى را كه كرده بودى (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران فرعون)، انجام دادى و تو از كافران هستى (كفر نعمت كردى).

موسىعليه‌السلام هم پس از شنيدن سخنان فرعون، به پاسخ هر سه ايراد پرداخت، ولى به خاطر اهميت، پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد و چنين گفت :

قال فعلتها إ ذا و أنا من الضّالّين # ففررت منكم لمّا خفتكم فوهب لى ربّى حكما و جعلنى من المرسلين (۲۰۹)

گفت : من اين كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم # سپس از شما گريختم چون از شما مى ترسيدم. سپس پروردگارم به من حكمت بخشيد و مرا از پيامبران گردانيد.

سپس به پاسخ منّتى كه فرعون در مورد پرورش او در دوران طفوليت و نوجوانى بر گردن او گذارد، پرداخته و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد:

و تلك نعمة تمنّها عليّى أن عبّدت بنى إ سرائيل (۲۱۰)

آيا اين نعمتى است كه بر من منّت مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساخته اى؟(۲۱۱)

 

۱۱. تحريك وجدان با تكيه بر عنصر عقلانيت

 از آنجا كه شيوه هاى مختلف تبليغى، از جمله مناظره، علاوه بر انديشه و خرد، با قلبها و عواطف نيز سر و كار دارد، انبيا و مبلغان الهى به تناسب شرايط و مخاطبان گوناگون، از استدلال عقلى و يا بيان عاطفى براى تأثير گذارى و اقناع آنها بهره جسته اند.

در روش عاطفى، قرآن مطالب استدلالى و برهانى را با لطافت خاص مطرح مى نمايد و عواطف انسانى را تحريك مى كند. به طورى كه در قلب مى نشيند و در انسان تغييرات ريشه اى و عميق ايجاد مى نمايد. با نگاهى به مناظره هاى انبيا و نوع كلمات و عبارات به كار رفته در آنها روشن مى گردد كه در كنار هدف قرار دادن عقل و انديشه مخاطبان، دل، وجدان، و فطرت آنان نيز مورد توجه و خطاب واقع مى شود.

# حضرت ابراهيمعليه‌السلام پس از ارائه پرسشى تكان دهنده كه در آن عقل و انديشه افراد مورد خطاب قرار داده است، مى فرمايد:

أفرأيتم ما كنتم تعبدون (۲۱۲)

آيا در آنچه كه مى پرستيد تأمل كرده ايد؟

حضرت در ادامه جهت خطاب را از عقل مخاطب به دل او مى كشاند و مى گويد:

أنتم و آباؤ كم الاقدمون # فإ نّهم عدوّ لى إ لّا ربّ العالمين (۲۱۳)

شما و پدران گذشته تان # (بدانيد) هر آنچه را كه مى پرستيد دشمن من هستند جز پروردگار جهانيان.

همچنين پس از جدالهاى عقلانى پياپى كه منجر به شكستن بت ها به دست او مى گردد، وقتى كه به او يورش مى آورند، لحن و خطابش متوجه دلها متوجه مى شود:

و قال إ نّى ذاهب إ لى ربّى سيهدين # ربّ هب لى من الصّالحين (۲۱۴)

و ابراهيم گفت : من رونده به سوى پروردگارم هستم كه به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد # پروردگارا به من (فرزندى) از صالحان ببخش.

در محاجّه با ستاره پرستان نيز، پس از گفت و شنودى استدلالى، جانها را مورد خطاب قرار مى دهد:

إ نّى وجّهت وجهى للّذى فطر السّماوات و الأرض حنيفا و ما أنا من المشركين (۲۱۵)

همانا من با دينى پاك، روى به سوى كسى دارم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من از مشركان نيستم.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام عليه بت ها تصميم قاطعى مى گيرد و در موقعيتى مناسب آنها را در هم مى شكند. همه بت ها جز بت بزرگ را تكه تكه مى كند و اميدوار است كه مردم با ديدن اين صحنه بت بزرگ را متهم نمايند.

و تاللّه لأكيدنّ أصنامكم بعد أن تولّوا مدبرين # فجعلهم جذاذا إ لّا كبيرا لهم لعلّهم إ ليه يرجعون (۲۱۶)

به خداوند سوگند بعد از اين كه روى گردان شديد در مورد بت هايتان تصميم مى گيرم # آن گاه آنها را تكه تكه كرد مگر بزرگترشان را، شايد كه به او روى آورند (او را متهم نمايند).

وقتى مردم شهر متوجه اين اوضاع شدند، به سراغ ابراهيمعليه‌السلام رفته و با ايشان محاجّه مى نمايند. حضرت نيز با استدلالاتى كه عقل و دلشان را خطاب قرار مى دهد، آنها را مجاب مى نمايد.

وقتى كه حضرت ابراهيم را حاضر مى كنند و چنان كه از شواهد پيداست محل اين جلسه در بتخانه بوده از او مى پرسند:

... أ أنت فعلت هذا بآلهتنا يا إ براهيم (۲۱۷)

اى ابراهيم آيا تو اين كار را با خدايان ما انجام دادى؟

ابراهيم به منظور الزام خصم و ابطال الوهيت اصنام در جواب مى فرمايد:

... بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم إ ن كانوا ينطقون (۲۱۸)

بلكه اين بزرگشان اين كار را كرده است. از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند.

بدين ترتيب از آنها مى خواهد حقيقت را از خود بت بپرسند كه چه كسى اين كار را انجام داده است ؛ البته اگر بت ها مى توانند حرف بزنند.

حضرت با اين سؤ ال مى خواهد اين نتيجه را بگيرد كه بت ها نمى توانند حرف بزنند. لذا الوهيت آنها باطل مى شود و خود مردم هم با رجوع به عقل خود به اين امر اعتراف مى كنند.

چرا كه وقتى مردم كلام حضرت ابراهيم را شنيدند و متوجه شدند كه اصنام جماداتى بى شعورند و حرف نمى زنند، حجت بر آنان تمام شده و هر يك در دل، خود را خطاكار دانسته و حكم كرد به اين كه خود او ظالم است نه ابراهيم:

فرجعوا إ لى أنفسهم فقالوا إ نّكم أنتم الظّالمون (۲۱۹)

پس به خوشان آمدند و گفتند: همانا شما خود ستمگريد.

ولى براى باطل جلوه دادن حقّ و حقّ جلوه دادن خود، با اين كه حقّ را مى دانستند، ابراهيمعليه‌السلام را حق ستيز خواندند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينها حرف نمى زنند و به اين خاطر اين سخن را مى گويى كه از خود دفاع كنى.

ثمّ نكسوا على رؤ سهم لقد علمت ما هؤ لأ ينطقون (۲۲۰)

سپس سرهايشان را تكان دادند (و گفتند) تو خوب مى دانى كه بت ها سخن نمى گويند.

حضرت ابراهيم وقتى كه ديد وجدانها تا اندازه اى متنبه شده بود، عقل آنها را خطاب قرار داد و بعد از ابطال الوهيت بت ها آنها را توبيخ نموده و مى فرمايد:

... أفتعبدون من دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا و لا يضرّكم # أفّ لكم و لما تعبدون من دون اللّه أفلا تعقلون (۲۲۱)

آيا به جاى خداوند چيزى را مى پرستيد كه نه سودى به شما مى رساند و نه زيانى؟ # اف بر شما و بر آنچه كه به جاى خداوند مى پرستيد. آيا انديشه و تعقل نمى كنيد؟(۲۲۲)

# حضرت موسىعليه‌السلام نيز گاهى از استفهامى كه موجب تحريك عواطف مى شد، بهره مى جويد. حضرت پس از بازگشت از ميقات و مواجه شدن با گمراهى قوم، از روش عاطفى استفاده مى كند.

فرجع موسى إ لى قومه غضبان أسفا قال يا قوم ألم يعدكم ربّكم وعدا حسنا أفطال عليكم العهد أم أردتم أن يحلّ عليكم غضب من ربّكم فأخلفتم موعدى (۲۲۳)

آن گاه موسى خشمگين و اندوهگين به سوى قومش بازگشت و گفت : اى قوم من آيا پروردگارتان شما را وعده نيكو نداد و آيا اين عهد، طولانى شد يا خواستيد خشم پروردگارتان بر شما فرود آيد كه در وعده تان با من خلاف كرديد.

يكى از راههاى اعمال اين شيوه، تصريح به رابطه مخاطب با مبلغ است كه خيرخواهى و دلسوزى مبلغ را تلقين مى كند. مانند عبارت «يا قوم» كه بارها در صدر جملات حضرت موسىعليه‌السلام آمده و يا كاربرد عبارت «ربى و ربكم» به جاى كلمه «اللّه و رب» كه همه حكايت از سرنوشت واحد طرفين مى نمايد و به وجود آورنده جوّ تفاهم و همدردى است.

گاهى نيز با اشاره به ستمى كه بر خويشتن روا داشته اند، دلشان را مخاطب قرار مى دهد:

و إ ذ قال موسى لقومه يا قوم إ نّكم ظلمتم أنفسكم باتّخاذكم العجل فتوبوا إ لى بارئكم فاقتلوا أنفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم إ نّه هو التّوّاب الرّحيم (۲۲۴)

و چون موسى به قومش گفت : اى قوم من همانا شما با گوساله پرستى بر خودتان ستم كرده ايد. پس به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و نفس هايتان را بكشيد كه اين در نزد پروردگارتان براى شما بهتر است. پس خداوند از شما در مى گذرد؛ چرا كه او توبه پذير مهربان است.

يكى از مهمترين آفات و خطرات براى هر مكتب، انحراف مردم پس از هدايت است. وقتى بنى اسرائيل پس از هلاكت فرعون، وارث زمين و عهده دار حكومت شدند، در معرض آزمايشى حساس قرار گرفتند و در مسير بازگشت از حركت شبانه خود، بر قومى بت پرست گذشتند. رسوبات فرهنگ شرك و بت پرستى در ذهن و دل اين مردم موجب گشت اين كار در نظرشان مطلوب افتد و از موسى خواستند معبودى برايشان قرار دهد:

قالوا يا موسى اجعل لنا إ لها كما لهم آلهة قال إ نّكم قوم تجهلون (۲۲۵)

گفتند: اى موسى براى ما خدايى قرار بده همان طور كه آنان خدايانى دارند. (حضرت موسى) گفت : به راستى كه شما قومى نادان هستيد.

موسى، بى درنگ با پاسخى قاطع و ناشى از خشمى فروخفته، آنان را به نادانى نسبت داد و دلايل قانع كننده اى بر بطلان خواسته آنها عرضه فرمود:

إ نّ هؤ لأ متبّر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون (۲۲۶)

در حقيقت آنچه ايشان درآنند نابود و زايل و آنچه انجام مى دادند باطل است.

وى به اين استدلال بسنده نكرد و با تغيير لحن خطاب از عقل به دل، وجدان ايشان را پريشان و تحت تأثير قرار داد:

قال أغير اللّه أبغيكم إ لها و هو فضّلكم على العالمين (۲۲۷)

گفت : آيا جز خداوند را خداى شما بپسندم و حال آن كه او شما را بر جهانيان برترى بخشيده است.

 

۱۲. باطل كردن مدّعاى افراد با استفاده از ادّعاى خود آنها

 انبياى الهى استدلال هاى خود را براى باطل نمودن ادّعاى دشمنانشان بر مبناى ادّعاى خود آنها قرار مى دادند. به اين صورت كه اگر طرف مناظره آنها سخنى را مى گفت كه حكم خاصى از آن اثبات مى شد، ولى وى هدف ديگرى را از بيان آن دنبال مى كرد، پيامبر خدا با هوشيارى و با استفاده از همان سخن، دشمنان خود را محكوم كرد.

# حضرت ابراهيمعليه‌السلام در مناظره با نمرود آنجا كه وى ادّعاى خدايى مى كند، مى فرمايد:

فإ نّ اللّه يأتى بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب (۲۲۸)

همانا خداوند خورشيد را از مشرق برمى آورد پس تو آن را از مغرب بياورد.

حضرت مبناى اين حجت را بر ادّعايى كه نمرود در حجت قبلى كرده بود قرار داد. به اين صورت كه فرمود: اگر تو ادعا كردى كه پروردگار من هستى! شأن پروردگار من اين است كه در نظام عالم و تدبير جهان تصرف كند. پس ‍ خورشيد را از مغرب برآور.

علت اين كه ابراهيم پايه اين دليل را بر ادعاى سابق نمرود قرار داد، اين است كه كسى خيال نكند كه بحث سابق به نفع نمرود تمام شده و مدعاى او به ثبوت رسيده است.(۲۲۹)

# حضرت موسىعليه‌السلام نيز در برخود با ساحران از اين شيوه استفاده كرد.

قالوا يا موسى إ مّا أن تلقى و إ مّا أن نكون أوّل من ألقى (۲۳۰)

ساحران گفتند: اى موسى تو مى افكنى يا ما اول كسى باشيم كه بيفكنيم؟

وقتى ساحران طنابها و چوب دستى هاى خود را انداختند و هر چه داشتند به كار گرفتند، خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام فرمود:

لا تخف إ نّك أنت الأعلى (۲۳۱)

مترس كه تو خود برترى.

حضرت نيز عصايش را انداخت و آنچه را كه ساخته بودند بلعيد و به اين صورت ادعاى آنها را باطل كرد تا اين كه :

فألقى السّحرة سجّدا قالوا آمنّا بربّ هارون و موسى (۲۳۲)

آن گاه ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم.(۲۳۳)

قرآن همچنين مى فرمايد:

فلمّا جأهم الحقّ من عندنا قالوا إ نّ هذا لسحر مبين(۲۳۴)

و چون حقّ از جانب ما به سوى آنان آمد، گفتند: بى گمان اين سحر و جادويى آشكار است.

حضرت موسى وقتى گفتار فرعونيان را شنيد و ملاحظه كرد كه به «حقّ»، نسبت «سحر مبين» مى دهند، در مقام ردّ و انكار گفتار آنان به صورت استفهام، انكار را تكرار كرده و دوباره مى پرسد: آيا اين سحر است؟

... أسحر هذا و لا يفلح السّاحرون (۲۳۵)

آيا اين سحر است و حال آن كه ساحران را هرگز پيروزى نخواهد بود؟(۲۳۶)

 

۱۳. اولويت امر به معروف و نهى از منكر

 پيامبران براى اين كه جامعه را از آفات و انحرافات پاك نمايند، همواره قوم خود را از منكرات نهى مى كردند و آنها را به كارهاى پسنديده و حسنه دعوت مى نمود. لذا امر به معروف و نهى از منكر را سر لوحه دعوت خود و از جمله اولويت هاى كارى خود قرار مى دادند.

# حضرت لوطعليه‌السلام در اين راستا با انحرافات اخلاقى و عادات زشت قومش مبارزه كرد و به شيوه هاى مختلف با اين پديده سوء، مقابله مى نمود. در قرآن هر گاه سخن از لوط به ميان آمده، روشهاى مبارزه بى امان او با اين آفات اخلاقى و اجتماعى خطرناك و خانمان سوز مشاهده مى گردد.

و لوط إ ذ قال لقومه أ تأتون الفاحشة ما سبقكم بها من أحد من العالمين (۲۳۷)

و لوط را فرستاديم، هنگامى كه به قوم خود گفت : آيا آن كار زشت را مرتكب مى شويد كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است؟

إ نّكم لتأتون الرّجال شهوة من دون النّسأ بل أنتم قوم مسرفون (۲۳۸)

شما از روى شهوت با مردان، به جاى زنان در مى آميزيد، آرى شما قومى تجاوز كاريد.

و لوط إ ذ قال لقومه أ تأتون الفاحشة و أنتم تبصرون (۲۳۹)

و لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت : آيا شما به سراغ كارى بسيار قبيح مى رويد. در حالى كه (زشتى و نتايج شوم آن را) مى بينيد؟

أإ نّكم لتأتون الرّجال شهوة من دون النّسأ بل أنتم قوم تجهلون (۲۴۰)

آيا شما از روى شهوت به جاى زنان به سراغ مردان مى رويد؟ آرى شما قومى جاهل هستيد.

حضرت لوطعليه‌السلام با بيان عواقب مرگ بار اين عمل، مى خواهد وجدان آنها را بيدار كند. اين استفهام تقريرى است. به طورى كه مى خواهد پاسخ را از درون وجدان خودشان بشنوند تا مؤ ثرتر واقع شود، ولى آنها به جاى اين كه به حضرت جواب قانع كننده اى بدهند، او را تهديد به اخراج مى كنند:

و ما كان جواب قومه إ لّا أن قالوا أخرجوهم من قريتكم إ نّهم أناس ‍ يتطهّرون (۲۴۱)

و پاسخ قوم او جز اين نبود كه مى گفتند: آنان را از شهرتان بيرون كنيد؛ چرا كه آنها مردمانى هستند كه اين كار را پليد دانسته و از آن تنزّه مى جويند.

حضرت با بيانى شيوا و مستدل آنها را از اين عمل زشت باز مى دارد و به آنها نشان مى دهد اين كار نتيجه جهل، نادانى، و بى خبرى از قانون آفرينش و همه ارزشهاى انسانى است، ولى چون آنها پاسخى نداشتند، گفتند كه خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كند؛ چرا كه اينها پاك هستند و حاضر نيستند با ما هماهنگ شوند.

# حضرت شعيبعليه‌السلام نيز امر به معروف و نهى از منكر را سرلوحه دعوت خويش قرار داده بود و قوم خود را پس از دعوت به توحيد، كه اصل و پايه دين است، به اداى درستِ پيمانه و ميزان، و اجتناب از كم فروشى، كه در آن زمان متداول بود، دعوت نمود:

قد جأتكم بيّنة من ربّكم فأوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا النّاس ‍ أشيأهم و لا تفسدوا فى الأرض بعد إ صلاحها ذلكم خيرلكم إ ن كنتم مؤمنين (۲۴۲)

به راستى حجتى روشن از سوى پروردگارتان براى شما آمده است. پس ‍ پيمانه و ترازو را درست بدهيد و به مردم اجناسشان را كم ندهيد و در زمين بعد از آن كه به صلاح آمده است، فساد نكنيد كه اگر مؤمن باشيد برايتان بهتر است.

حضرت شعيبعليه‌السلام علت امر به معروف و دعوت به توحيد را اينگونه بيان مى كند كه اين كارها براى شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد. اين اوامر به موازات نهى از منكر در سيره وى مشاهده مى شود. از جمله نهى از منكرهاى حضرت شعيب مى توان به موارد زير اشاره كرد:

نهى از تقلب و غش در معامله،(۲۴۳) فساد انگيزى،(۲۴۴) ادا نكردن حق پيمانه و ترازو (كم فروشى)،(۲۴۵) زيان رساندن به ديگران،(۲۴۶) و فساد پس از اصلاح.(۲۴۷)

همچنين از قوم خود مى خواهد كه مانع گسترش دين خدا نشوند:

و لا تقعدوا بكلّ صراط توعدون و تصدّون عن سبيل اللّه من آمن به و تبغونها عوجا و اذكروا إ ذ كنتم قليلا فكثّركم و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين (۲۴۸)

و بر سر هر راهى منشينيد كه مردم را بترسانيد و هر كسى را كه ايمان دارد از راه خدا بازداريد و آن را ناهموار و ناهنجار مشماريد و به ياد آوريد زمانى را كه اندك بوديد سپس شما را زياد كرد و بنگريد كه سرانجام اهل فساد چگونه بود.

قوم حضرت شعيب نيز مانند قوم حضرت لوط، هود، و نوح نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه او را تهديد نمودند كه اگر از دين توحيد دست برندارد، او را از شهر اخراج مى كنند. كفّار قوم حضرت شعيب، پيروان شعيب و كسانى را كه مى خواستند به او ايمان بياورند، تهديد مى كردند:

و قال الملأ الّذين كفروا من قومه لئن اتّبعتم شعيبا إ نّكم إ ذا لخاسرون (۲۴۹)

و بزرگان قومش كه كفر ورزيده بودند گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد همانا شما از زيانكاران خواهيد بود.

و شعيب نيز آنها را از ارتكاب اين كار نهى مى كرد.(۲۵۰)

 

۱۴. قاطعيت در اظهار عقايد و تبليغ رسالت

 انبياعليهم‌السلام در آغاز نبوت، مواضع اصولى و ريشه اى رسالت خود را با قاطعيت اعلام مى كردند و اين اعلام قاطعانه، مخاطبان را به اقناع كامل نزديك مى نمود و هر گونه ترديد را در اذهان آنان از بين مى برد.

# حضرت موسىعليه‌السلام در ابتدا بر صدق و راستگويى خويش تأكيد مى ورزد:

حقيق على أن لا أقول على اللّه إ لّا الحقّ قد جئتكم بيّنة من ربّكم فأرسل معى بنى إ سرائيل (۲۵۱)

سزاوار است كه درباره خداوند جز سخن حقّ نگويم. به راستى كه من براى شما از سوى پروردگارتان معجزه اى آورده ام. پس بنى اسرائيل را همراه من بفرست.

سپس در آغاز مناظره خود با فرعون، اشراف، درباريان، و يا توده مردم، رسالت و نبوّت خويش را با صراحت و قاطعيت معرفى مى كند. در حالى كه مدتها پيش فرعون بنا به رأى كاهنان، به شدت از ظهور چهره اى الهى كه ويرانگر كاخ و تخت ستم خواهد بود، بيم داشت و بر اين اساس، همه افراد خود را جهت از ميان بردن چنين فردى بسيج كرده بود.

 

۱۵. يادآورى نعمتهاى الهى

 هدف پيامبران از يادآورى نعمتهاى الهى در خلال بحث و گفت و گوهاى خود، علاوه بر هدايت مردم به توحيد، ايجاد روحيه خودباورى، اعتماد به نفس، و زنده نمودن عزت نفس ايمانى در مخاطبان بود. معلوم است خود اين حالت نيز مى تواند راه را براى پذيرش كامل دعوت هموارتر سازد.

# حضرت موسىعليه‌السلام ضمن اين كه قوم را به خودش نسبت مى دهد، در بسيارى از مناظرات و گفت و گوها، مردم را نسبت به نعمتهاى الهى بى شمارى كه از آن برخوردار بودند، آگاه مى نمود. در اين بيانات، وى بيشتر به ذكر نعمتهاى اجتماعى و معنوى، مانند فضيلت هايى كه خداوند به بنى اسرائيل عطا فرموده بود، مى پردازد تا نعمتهاى ظاهرى و دنيوى.

و إ ذ قال موسى لقومه اذكروا نعمة اللّه عليكم إ ذ أنجاكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب و يذبّحون أبنأكم و يستحيون نسأكم و فى ذلكم بلأ من ربّكم عظيم (۲۵۲)

و چون موسى به قومش گفت : نعمت هاى الهى بر خودتان را به ياد آوريد كه شما را از آل فرعون كه عذابى سخت را به شما مى چشانيدند و پسران شما را مى كشتند و زنانتان را زنده نگاه مى داشتند (براى بردگى)، نجات داد و در آن امتحان بزرگى از سوى پروردگارتان بود.

موسىعليه‌السلام خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد:

... يا قوم اذكروا نعمت اللّه عليكم إ ذ جعل فيكم أنبيأ و جعلكم ملوكا و آتاكم ما لم يؤ ت أحدا من العالمين (۲۵۳)

اى قوم من نعمت خداوند را بر خودتان به ياد آوريد آن هنگام كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد و شما را پادشاه كرد و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ كس از جهانيان نداده است.

يا بنى اسرائيل قد أنجيناكم من عدوّكم و واعدناكم جانب الطّور الأيمن و نزّلنا عليكم المنّ و السّلوى (۲۵۴)

اى بنى اسرائيل به راستى شما را از دشمنانتان نجات داديم و با شما در جانب طور ايمن وعده گذارديم و براى شما منّ و سلوى فرو فرستاديم.

از سوى ديگر حضرت موسىعليه‌السلام وظيفه دارد، «ايام اللّه»، وقايع، و سرگذشت امتهاى پيشين را براى انذار، هشدار، و عبرت گرفتن آنان بازگو نمايد و به اين وسيله آنها را هدايت نمايد.

و لقد أرسلنا موسى بآياتنا أن أخرج قومك من الظّلمات إ لى النّور و ذكّرهم بأيّام اللّه إ نّ فى ذلك لآيات لكلّ صبّار شكور (۲۵۵)

و به راستى كه موسى را با معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكى ها به سوى روشنايى ببر و ايام اللّه را به آنها تذكر بده كه همانا در اين براى هر شكيباى شاكرى، نشانه هايى است.

براى ايام اللّه مصاديق متعددى ذكر كرده اند: از جمله وقايعى كه بر امتهاى معروف و بزرگ پيشين همچون قوم نوح، عاد، و ثمود گذشته و يا آنچه از ابن عباس نقل شده است كه گفت :

ايام اللّه عبارتند از: نعمتها و بلاهاى الهى ؛ نعمت الهى، ابرهاى غليظى است كه باعث برف و باران مى شوند، همچنين شكافته شدن دريا براى عبور بنى اسرائيل و موارد ديگر. بلاى الهى نيز عبارت است از هلاكت برخى از امتهاى گذشته.(۲۵۶)

 

۱۶. ترديد افكنى در ميان مخالفان

 از آنجا كه عقيده باطل عارى از اصالت و استحكام است : متزلزل ساختن بنياد آن آسانتر از بنا نهادن بنياد توحيد است.

# پيامبر گرامى اسلام در مواضع متعدد، اين شيوه را تجربه كرد و با القاى شك و ترديد، عقايد مخالفان را مورد هجوم قرار داده كه آيات قرآن به خوبى از آن حكايت مى نمايد:

قل من يرزقكم من السّماوات و الأرض قل اللّه و إ نّا أو إ يّاكم لعلى هدى أو فى ضلال مبين (۲۵۷)

بگو كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ بگو: خدا؛ و ما يا شما بر طريق هدايت، يا در گمراهى آشكاريم.

در اين آيه خداوند با تحدى و تهاجم، به مناظره با كفار نمى پردازد، بلكه با تلاش براى ايجاد شك در اعماق وجود آنها، سعى مى كند فطرت خفته و نهاد نهفته ايشان را بيدار و متوجه حقيقت كند، تا خود به بطلان اعتقادشان واقف شوند و به نور ايمان منوّر گردند.(۲۵۸)

در جاى ديگر مى فرمايد:

أم تقولون إ نّ ابراهيم و إ سماعيل و إ سحاق و يعقوب و الأسباط كانوا هودا أو نصارى قل أأنتم أعلم أم اللّه و من أظلم ممّن كتم شهادة عنده من اللّه و ما اللّه بغافل عمّا تعملون (۲۵۹)

يا شما (اهل كتاب) مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى و مسيحى بوده اند؟ بگو شما داناتريد يا خداوند؟ چه كسى ستمكارتر از كسى است كه شهادتى را كه از جانب خداوند بر او مقرر گرديده است، پنهان دارد؟ و خداوند از آنچه كه انجام مى دهيد غافل نيست.

در اتخاذ اين شيوه، نوعى تنازل مقطعى از مواضع خدشه ناپذير داعى، و به عبارت ديگر نوعى همراهى با مخاطب لازم است كه فوايد بسيارى، از جمله جلوگيرى از تعصب و تندخويى مخاطب را در عرصه مبارزه فكرى در بردارد.

 

۱۷. ايجاز بعد از اطناب

 # مردم با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره عيسىعليه‌السلام مجادله مى كردند. خداوند متعال نيز اين مسئله را بيان مى كند.

و لمّا ضرب ابن مريم مثلا إ ذا قومك منه يصدّون # و قالوا أآلهتنا خير أم هو ما ضربوه لك إ لّا جدلا بل هم قوم خصمون (۲۶۰)

و چون (آفرينش) پسر مريم مَثَل زده شد، آن گاه قوم تو از آن بنگ برداشتند# و گفتند: آيا خدايان ما بهترند يا او؟ و اين مَثَل را براى تو نزدند مگر از راه جدل. آرى آنان قومى ستيزه جو هستند.

مردم قريش وقتى ديدند قرآن به داستان عيسىعليه‌السلام مَثَل مى زند، آن را مسخره كردند و با استفهامى انكارى گفتند:أآلهتنا خير أم هو.  آنها مسيح را از ديد مسيحيت كه پسر خدا مى پنداشتند، با الهه خود مقايسه كردند و در ردّ دعوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به توحيد، گفتند: خدا بهتر است يا مسيح؟ علامّه طباطبايى مى گويد: اين نوع جدل، سخيف ترين جدال است. چون ضمن آن مى خواستند بگويند كه اوصافى كه در قرآن براى مسيح آمده است، اصلا قابل اعتنا نيست.(۲۶۱)

همچنين آيه : «إ نّ مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له كن فيكون(۲۶۲) ؛ همانا (آفرينش) عيسى نزد خداوند به مانند (آفرينش) آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت موجود شو و بى درنگ موجود شد» كه درباره نصارى نجران و احتجاج نمودن با آنان نازل شده است كه خلقت وى را به خلقت حضرت آدمعليه‌السلام شبيه كرده است. در اين آيه شريفه دو دليل براى نفى الوهيت عيسىعليه‌السلام وجود دارد:

۱. خدا عيسى را بدون پدر خلق كرد. كسى هم كه مخلوق باشد، ناگزير بنده خدا خواهد بود، نه آنكه مقام الوهيت داشته باشد.

۲. آفريدن و خلق عيسى، بالاتر از آفريدن آدم نيست. پس اگر سنخ خلقتش ‍ مقتضى الوهيتش باشد، بايد نصارى براى آدم هم مقام الوهيت قائل شوند. حال آنكه درباره آدم چنان عقيده اى ندارند. پس درباره عيسى هم نبايد به الوهيت او قائل شوند؛ زيرا هر دو در اين كه بدون پدر آفريده شده اند، شبيه يكديگرند.(۲۶۳)

 

عامل موفقيت انبيا

 در جمع بندى مطالبى كه در مورد انبياى مكرّم الهى گفته شد، مى توان عامل موفقيت آنان را علاوه بر روشهاى گفته شده، در روح دعوت آنان دانست. به طورى كه شگردهاى آنان در مناظراتشان حاوى بنياد و پايه هاى مستحكمى بوده كه به اين شيوه قدرت نفوذ بخشيده است.

قرآن كريم عامل موفقيت پيامبر اسلام را كه مسلما در مورد انبياى ديگر نيز چنين است به اين صورت بيان مى كند:

ادع إ لى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى أحسن (۲۶۴)

اى رسول مردمان را با حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه خدا دعوت نما و با بهترين شيوه با آنها مناظره كن.

در اينجا عامل موفقيت را سه امر شمرده است ؛ يعنى سه وسيله براى پيشبرد اهداف پيامبران لازم است كه عبارتند از:

 

اول : استدلال و منطق

 هر پيامبرى كه با مردم رو به رو مى شود، بايد با منطق و استدلال با آنها صحبت كند. درباره ابراهيمعليه‌السلام در قرآن آمده است كه وقتى با ستاره پرستان روبه رو مى شود، مى گويد من نيز مانند شما ستاره را خداى خود قرار مى دهد و پس از آنكه ستاره غروب كرد، مى گويد: «لا أحبّ الآفلين »(۲۶۵) ؛ من خدايى را كه غروب مى كند و از ديده ها پنهان مى شود دوست ندارم»؛ يعنى به اين صورت استدلال مى كند كه خداى ما غروب و زوال ندارد و ناپديد نمى شود.

قرآن همچنين از زبان انبيا مردم را به تعقّل، تفكّر، و تدبّر دعوت كرده است. به طورى كه پيامبران در مقابل كسانى كه مى گفتند: «إ نّا وجدنا آبأنا على أمّة و إ نّآ على آثارهم مقتدون (۲۶۶) ؛ همانا ما پدرانمان را بر سنت و شيوه اى يافته ايم و ما دنباله روى آنها هستيم» مى فرمودند:

 أو لو جئتكم بأهدى ممّا وجدتم عليه آبأكم قالوا إ نّا بما أرسلتم به كافرون (۲۶۷)

حتى اگر براى شما آيينى را بهتر از آنچه كه پدرانتان بر آن يافته ايد، بياورم؟ گفتند: ما به آنچه كه شما به رسالت آورده ايد، كافريم.

 

دوم : موعظه حسنه

 اين مطلب در قرآن به خطابه، ارشاد، و موعظه تعبير شده است ؛ يعنى سخنى كه برهانى نيست و جنبه ارشادى دارد و مردم را از مفاسد، انحرافات اخلاقى، شرك، و گناه آگاه مى كند و آنها را به مكتب توحيد رهبرى مى نمايد. در اين زمينه آيات زيادى وجود دارد. مثلا در بيان داستان اقوام گذشته بيان مى كند كه اقوام گذشته چگونه در اثر فرو رفتن در گناه نابود شدند و چگونه اقوامى در اثر پيروى از پيامبران، موفق و سعادتمند شده اند.

 

سوم : جدل و مقابله به مثل

 مى دانيم كه در برابر دعوت انبيا غير از انسانهايى كه موضعگيرى فكرى قبلى ندارند و آماده پذيرش حقّ هستند، گروههاى ديگرى نيز وجود داشته اند كه با موضعگيرى مخالف، دعوت پيامبران را ردّ مى كردند؛ يعنى از اول يكى موضعگيرى مخالف داشته و در موضع خود سرسخت و متعصب بودند و در برابر حكمت و موعظه حسنه، به هيچ وجه قانع و تسليم نمى شدند و با اين كه حقانيت انبيا را درك مى كردند، عناد مى ورزيدند. انبيا با اين گروه مثل خودشان، يعنى از طريق مجادله، برخورد مى كردند. قرآن داستان حضرت موسى و بنى اسرائيل را تعريف مى كند كه هر وقت موسىعليه‌السلام به اشكالاتشان پاسخ مى داد، بلافاصله اشكال ديگرى عنوان مى كردند. همچنين ساير انبيا نيز با گروه معاند و ستيزه جو با جدل و مجادله ممكن نبود كه به روش ديگرى برخورد نمايند.(۲۶۸)