شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام0%

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام صادق علیه السلام

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

نویسنده: سيده فاطمه حسينى ميرصفى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12128
دانلود: 4015

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12128 / دانلود: 4015
اندازه اندازه اندازه
شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

شيوه مناظرات انبيا و امام صادق علیه السلام

نویسنده:
فارسی

از آنجا که سيره انبيا و نيز ائمه هدي بايد همواره الگوي ما باشد لذا بررسي و تحليل زواياي گوناگون سيره ايشان ضروري به نظر مي­رسد. همچنين به جهت اين که پرداختن به سيره تبليغي و روش­هاي مختلف انبيا و ائمه اطهار در راه رسيدن به هدف يعني پاسداري از مرزهاي مکتب و حفظ و نگهداري آن داراي اهميت ويژه­اي است به مصداق سخن گرانبهاي حضرت علي (ع) درباره قرآن که فرمودند: آن کتاب خدا قرآن است پس از آن بخواهيد تا سخن بگويد چرا که آن هرگز سخن نمي­گويد. اما من شما را از آن خبر مي­دهم بدانيد که در قرآن علم آينده و حديث گذشته است. درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارتان در آن است.
بر آن شدم مناظره و شيوه­ هاي مختلف آن را در سيره انبيا با توجه به آيات قرآن و نيز شيوه­­هاي مناظرات امام صادق (ع) را با استفاده از متون تاريخي و روايي بررسي و تحليل نمايم. با بررسي­هاي مقدماتي مشاهده شد مناظرات و رويارويي­هايي از انبياي عظام در قرآن کريم و ائمه هدي با دگرانديشان در زمينه­هاي مختلف در منابع روايي و حديثي ما ثبت و ضبط شده و در اين زمينه ميراث جاودانه­اي براي رهپويان راه حق و هدايت جويان وجود دارد. از سوي ديگر با توجه به اين که مناظره همچون ديگر روش­هاي تبليغي اصول و مبادي خاصي دارد که بايد آداب و موازين آن رعايت شود تا موفقيت حاصل آيد لذا از راه بررسي و تحليل مناظرات انبياي عظام در قرآن کريم و امام جعفر صادق راه و روش­هاي مناظره استنباط و استخراج گرديد چرا که فراگيري و آشنايي با سيره انبيا و امامان معصوم و نيز نحوه برخورد ايشان با گروه­هاي مختلف فکري و اعتقادي در جامعه جهت اجراي شيوه­هاي رفتاري آنان در عصر حاضر لازم و ضروري است.
در اين کتاب پيرامون مناظره، جدل، آداب و آفات مناظره در بخش اول و شيوه­هاي انبيا در مناظرات در بخش دوم و سيره امام صادق در بخش سوم و مناظرات امام صادق، شيوه مناظرات امام صادق در بخش­هاي چهارم و پنجم بحث مي­شود و بخش ششم با نتيجه گيري به پايان مي­رسد.


بخش سوم : سيره امام صادقعليه‌السلام

 به اعتراف مورخان، مستشرقان و تحليل گران، سرآغاز شكوفايى علمى و فكرى فرهنگ و تمدن ايران، ظهور اسلام و گرايش گسترده و همه جانبه اين ملت به آيين و مكتب نجات بخش اسلام بوده است. بيشتر بزرگان علم و فرهنگ، و انديشمندانى كه در زمينه هاى گوناگون در اين مرز و بوم تاريخ پر افتخارى را رقم زده اند، در فضاى معنوى و عطر آگين اسلام تنفس كرده و پرورش يافته اند.

آشنايى با زندگى، آثار و انديشه ائمهعليهم‌السلام ، و بهره گيرى از نتايج تلاش پرثمر و تجربيات ارزشمند آنان، ضمن تقويت روحيه اعتماد به خويشتن، به خصوص در نسل جوان، چراغى فرا راه آيندگان خواهد بود.

از اين رو مباحثى در جهت شناخت اوضاع سياسى، اجتماعى و فرهنگى عصر امام صادقعليه‌السلام مطرح مى شود تا با بررسى آنها، ضمن ارائه تصورى از حيات علمى، سياسى، و فرهنگى وى و نسبت به نحوه برخورد ايشان با مسائل مختلف آن عصر براى پياده كردن آنها در اين زمان آشنايى حاصل شود.

 

زندگانى امام صادق

 هم زمان با سالروز ولادت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، در روز دوشنبه هفدهم ماه ربيع الاول سال ۸۳ هجرى، مصادف با آغاز قرن هشتم ميلادى در خاندان رسالت و امامت در شهر مدينه نوزادى از سلاله پاك رسالت، قدم به عرصه حيات گذاشت كه جهانى از صفا، نورانيت، و علم را براى دوستداران خود به ارمغان آورد و منشأ تحولات شگرفى در جهان علم، فضيلت، معنويت، و انسانيت گرديد.

او دوازده سال تحت تربيت جد بزرگوارش امام سجاد، زينت سالكان راه حقيقت و معرفت بود و پس از آن، تحت توجهات پدر عاليقدرش امام باقرعليه‌السلام قرار گرفت و در محيط مدينه، در ميان خاندان وحى و قرآن رشد كرد و كسب فضيلت و معرف را آغاز نمود. اين دوران ارزنده بهترين و عالى ترين فرصت و موقعيت به شمار مى آمد كه امام صادق در چنين مدرسه و مكتب رحمانى قدم گذاشته و علم، فضيلت، و معرفت الهى را كسب نمايد.

نام مادر امام صادق، فاطمه و كنيه اش «ام فروه»، دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر، از شيفتگان مقام ولايت و عصمت و يكى از بانوان با فضيلت و با تقوا بود.(۲۶۹) امام صادق درباره او چنين مى فرمايد:

 كانت أمّى ممّن آمنت و اتقت و أحسنت واللّه يحبّ المحسنين(۲۷۰)

مادرم از مؤمنين با تقوا و نيكوكار بود و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.

در فضايل امام صادقعليه‌السلام آن چنان عبارات والايى از بزرگان عصر ايشان و علماى بعد ازايشان وارد شده است كه فصلى مستقل را مى طلبد. مالك بن اَنَس يكى از چهار پيشواى بزرگ فقه اهل سنت كه خود مدتى افتخار شاگردى ايشان را داشته است درباره حضرت مى گويد:

 ما رأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر على قلب بشر أفضل من جعفر الصّادق فضلا و علما و عبادة و ورعا(۲۷۱)

از بُعد فضيلت، علم، عبادت، و تقوا هيچ ديده اى نديده، هيچ گوشى نشنيده، و به ذهن هيچ انسانى خطور نكرده كه برتر از جعفر صادق وجود داشته باشد.

كمال الدين محمّد بن طلحه نيز مى گويد:

اما مناقب و فضايل حضرتش فوق شمارش و بى حد و حصر است. به طورى كه عقل تيزبين و آگاه، از تنوع فضايل حضرتش حيران است.(۲۷۲)

ابن ابى العوجأ با وجود الحاد و جحود فراوان، در مناظرات خود با امام صادق از هيبت آن حضرت ساكت مى شد و امام مى فرمود:

 فما يمنعك من الكلام قال إ جلالا لك و مهابة ما ينطلق لسانى بين يديك(۲۷۳)

چه چيز موجب اين شده كه سخن نمى گويى؟ وى مى گفت : از هيبت تو مرا ياراى سخن گفتن نيست.

منصور دوانيقى مى گويد:

جعفر از جمله انسان هايى است كه خداوند درباره آنها فرموده است :

«وارث كتاب آسمانى، بندگانى هستند كه ما برگزيده ايم». او از برگزيدگانى است كه در نيكوكارى گوى سبقت را ربوده است. در هر خاندان محدثى است و همانا جعفر بن محمّد محدث ما مى باشد.(۲۷۴)

 

اوضاع سياسى عصر امام صادق

 امام صادقعليه‌السلام با حكومت ده خليفه اموى و دو خليفه عباسى معاصر بوده است. ولادت امام در روزگار حكومت عبدالملك مروان بود. پس از عبدالملك به ترتيب وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، هاشم بن عبدالملك، وليد بن يزيد بن عبدالملك، يزيد بن وليد بن عبدالملك، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك و مروان بن محمد بن مروان، حكومت كردند و سرانجام خاندان بنى اميّه، با شكست مروان از مهاجمان سپاه بنى عباس، در سال ۱۳۲ هجرى از حكومت كنار زده شدند و دولت بنى عباس زمام امور را به دست گرفت. در اين ايام حدود ۵۰ سال از عمر مبارك امام صادق مى گذشت.(۲۷۵)

سفاح عباسى اولين خليفه اين خاندان بود كه حكومت او در اواخر سال ۱۳۲ ه‍، با قتل مروان آغاز شد. ابوجعفر عبداللّه بن محمد بن على مشهور به منصور آخرين خليفه معاصر امام صادق بود كه در سال دهم حكومت وى، امام بعد از ۳۴ سال امامت به شهادت رسيد.

سفاكى، بى رحمى، و شدّت سختگيرى با مخالفان از بارزترين ويژگيهاى هر دو حكومت بنى عباس و بنى اميّه بود.

در ميان مراقبتها و سختگيريهاى حكّام، بيش از همه، اهل بيتعليهم‌السلام مورد توجه جدّى و حتى اذيت و آزار بودند. چون آنها به سادگى در برابر حكومت و اعمال حكام و خلفا، سكوت نمى كردند و مخالفت خود را با هر دو خاندان، به شيوه هاى گوناگون نشان مى دادند و البته در بعضى مواقع نيز به خاطر حفظ جان و مال شيعيان و جلوگيرى از پراكندگى و تفرقه آنها، تقيه مى كردند.

بنى عباس براى به قدرت رسيدن، سعى كردند عواطف مردم را نسبت به مظلوميت اهل بيت برانگيزانند اما وقتى به حكومت رسيده و مستقر شدند، مواضع خود را تغيير دادند. وقتى كه مردم از نيت اصلى بنى عباس ‍ آگاه شدند تلاش نمودند قيامهاى مسلحانه اى را عليه آنها انجام دهند. قيام هاى زيد، يحيى بن زيد و ابومسلم از جمله آن هاست. امام صادق قيام مسلحانه را در آن شرايط به مصلحت اسلام و امت اسلامى نمى دانستند و به همين خاطر اين قيامها مورد تأييد حضرت نبود. امام صادق رسالتش را در چنين عصرى كه همانا تبليغ سنت صحيح نبوى، ابلاغ احكام الهى، پاسدارى از حريم ايمان و اسلام، و مقابله با هر گونه تحريف و انحراف مكتب بود، هماهنگ با شرايط زمان و مكان و افكار عمومى جامعه انجام داد.(۲۷۶)

امام صادقعليه‌السلام در چنين شرايطى امت را دعوت مى كند به اين كه وضع موجود را بررسى نمايند و با دقت و تأمل، عوامل به وجود آورنده وضع نابسامان را شناسايى نمايند تا پس از آن حجم مسئوليت و راه هاى اجراى آن معلوم شود. حضرت در اين رابطه مى فرمايد:

وقتى خدا خير ملتى را بخواهد، حاكمى مهربان و وزيرانى عادل به آنها مى دهد.

بنابراين اگر در ميان ملتى حاكم و وزيرانى عادل و دلسوز وجود ندارد مردم بايد با آگاهى و بينش به دنبال تغيير وضع باشند. امت بيش از هر چيز به آگاهى و بيدارى نياز دارد تا اين كه نه در برابر حاكم ظالم و ستمگر كرنش ‍ كند و نه اين كه زمامداران خودسر و شهوت ران، سرنوشت و مقدراتش را به بازى بگيرند. به اين ترتيب امام صادق با تعليمات خود مردم را دعوت مى كند به اين كه نسبت به مسئوليت هاى سياسى خود آگاه باشند.

امام صادقعليه‌السلام مستقيما در كار سياسى دخالت نمى كرد امّا طرحى سياسى بنياد نهاد كه براى اصلاحات ساختارى و بنيادين، جامع بود.

 

شرايط فرهنگى و فكرى جامعه در عصر امام صادق

 بعد از تصرف سرزمينهاى زيادى در اقصى نقاط دنيا توسط سپاهيان اسلام، شهرهاى مختلف جهان از شرق آسيا تا غرب آفريقا و جنوب اروپا تحت سيطره حكومت يكپارچه مكتب اسلام درآمدند و مليتهاى گوناگون با زبان، آداب، رسوم و فرهنگ هاى متفاوت پا به جهان اسلام گذاشتند. بديهى است اين فرهنگ ها در يكديگر آميخته شده و از هم تأثير مى پذيرفتند و به اين ترتيب فرهنگ هاى ايرانى، رومى و نيز آفريقايى و اروپايى وارد فرهنگ اسلامى شد.

در آن عصر فلسفه ها و خطوط فكرى گوناگونى با هجوم به جامعه اسلامى، شك و شبهه هايى را گسترش داد. انديشه تصوف دامنه دار شد و افكار گوناگون فقهى و نيز عمل به رأى و قياس و استحسان شكل گرفت.

امام باقر و امام صادق عليهما السّلام از شرايط و جوّ انتقال علوم استفاده نموده، به تشكيل جلسات مناظره در زمينه هاى گوناگون علوم جديد نيز پرداختند. بدين جهت چون پربارترين حلقه هاى درسى آن زمان در زمينه هاى مختلف مناظرات و مباحث علمى امام باقر و امام صادق بود، طالبان و صاحب نظران علوم براى تبادل نظر و استفاده بيشتر، در مناظرات ايشان شركت نموده و به طرح سؤ الات خود مى پرداختند و اين دو امام به پاسخ گويى و بيان نظرات خود مبادرت مى نمودند. لذا امام صادق براى تبيين اصول مذهب شيعه و اشاعه فقه و تفكر شيعى در قالب همين جلسات بهترين بهره را بردند و پايه هاى مذهب شيعه كه از زمان حيات رسول خدا پى ريزى شده بود، در زمان امام صادق محكم و استوار گشت و با آن، حركت عظيم فكرى - فرهنگى امام صادق به مذهب جعفرى مشهور گشت.

 

نحوه برخورد امام صادق با تأثير سوء فرهنگهاى غير اسلامى

 انتقال فرهنگ هاى غير اسلامى موجب شد تا اعتقاداتى كه در اديانى چون يهوديت و مسيحيت وجود دارد بر افكار و عقايد برخى از مسلمانان تأثير سوء بر جاى بگذارد. اعتقاداتى چون به وجود آمدن ميل به رهبانيت ميان مسلمانان در نيمه اول قرن دوم كه بانيان اكثر آن فرقه ها، عقيده داشتند آدمى بايد زندگى را رها كند و تمام عمر را در گوشه اى بگذراند و كارى جز عبادت نكند. اين فكر ناشى از تقليد از مسيحيان و صومعه هاى مسيحيان ارتدوكس بود كه ساليان دراز سابقه داشتند و در دل كوهها به عبادت مى پرداختند و از امور دنيوى اجتناب مى ورزيدند.

شيعيان نيز مانند ديگر فرقه هاى اسلامى، متمايل به رهبانيت شدند. به ويژه آنكه رهبانيت با فطرت بعضى از افراد كه ترجيح مى دادند در زندگى دنبال كار نروند هم مناسب بود. امام صادقعليه‌السلام به شدت با رهبانيت شيعه و ساير فرق اسلامى مخالفت ورزيد. وى مى دانست كه اگر فكر رهبانيت در مذهب شيعه قوّت بگيرد، شيعه از بين مى رود. به ويژه اين كه حكومتهاى وقت با شيعه مخالف بودند. نفع حكّام در اين بود كه شيعيان دست از دنيا بشويند، اعتكاف كنند، رابطه خود را با دنياى خارج قطع كنند، كسى از خارج با آنها مرتبط نباشد، و نتوانند به وسيله تبليغ، مذهب شيعه را توسعه بدهند. امام نيز با موعظه پيروان خود، پوشيدن لباسهاى معمول جامعه - كه گاهى لباسهاى فاخر نيز بود - كار كردن در مزرعه و مبادرت به كشت و كار در ملك شخصى خود، يا مناظره با جماعت صوفى ها و... در ردّ تصوف و رهبانيت كوشيدند.

غاليگرى كه در آن قائل به الوهيت ائمه اطهارعليهم‌السلام مى شدند، فكرى بود كه مى توان گفت تحت تأثير تفكر مسيحيت، كه در آن قائل به الوهيت عيسى بن مريمعليه‌السلام پيغمبر خدا هستند، به وجود آمد. امام صادق در نفى اين جماعت شديدترين تنفر و انزجار قلبى خود را نسبت به آنها ابراز داشته اند.

عقايد يهود در باب بسته بودن دست خدا  (و قالت اليهود يد اللّه مغلولة )(۲۷۷) در پيدايش فرقه مفوضه، بى تأثير نبوده است. اينها معتقد بودند خداوند تنها در خلقت منشأ اثر است و بعد از آن امور به خود بندگان تفويض مى شود. امام صادق در مقابله با حركت جبريه و مفوضه و در ردّ آنها، معتقد به عدم افراط و تفريط در افعال بندگان و اراده آنها و خدا بود.

به اين معنى كه «لا جبر و لا تفويض و لكن أمر بين الامرين»(۲۷۸) ؛ يعنى افعال ما تحت قدرت و اختيار ما است و از جهتى ديگر اين افعال ناشى از قدرت خداوند و فيض لاينقطع اوست. به نحوى كه ما را مجبور نمى كند، بلكه به ما قدرت و اختيار عطا مى كند تا كارهايمان را انجام دهيم، ضمن اين كه خلق اعمال و افعال را به خودمان تفويض ننموده است تا از حيطه قدرت و سلطه او بيرون رود.(۲۷۹)

تفكّرات فلسفى و ميزان قرار دادنِ عقل، باعث شد گروهى بپندارند مى توانند ملاك احكام شرعى را با عقل درك كنند و آن ملاكهاى دريافت شده را به ديگر احكام مشابه سرايت دهند. لذا دست به «قياس» در احكام شرعيه اى زدند كه توقيفى بودند و از اين راه پايه هاى انحراف در احكام فقهى نهاده شد.

امام صادقعليه‌السلام در برخورد با اين عقل گرايى به ابوحنيفه، كه از رهبران اين حركت شمرده مى شد، فرمود:

 اتّق اللّه و لا تقس الدّين برأيك فإ نّ أوّل من قاس إ بليس إ ذ أمره اللّه بالسّجود فقال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين(۲۸۰)

تقواى الهى را پيشه كن و دين خدا را با رأى خود مقايسه مكن. همانا اولين كسى كه قياس كرد، شيطان بود. زمانى كه خداوند او را به سجده بر آدم امر كرد، او گفت : من بهتر از اويم، مرا از آتش خلق نمودى و او را از گل خلق كردى.

امام صادق در ردّ مادى گرايان آن دوره كه به اصطلاح به آنها زنديق گفته مى شد، به ابوشاكر ديصانى مى فرمايد:

بايد علاوه بر حواس دليل و عقل را هم به كار بنديد؛ زيرا هر چند بخواهيد كه در تاريكى از حواس خود در راه رفتن كمك بگيريد، براى اين كه منحرف و گمراه نشويد و يا سقوط نكنيد، بايد از نور چراغ استفاده كنيد.(۲۸۱)

امام ضمن طرد حركتهاى تهاجم فرهنگى - فكرى كه در اين دوره شتابى كاملا محسوس به خود گرفته بود، براى چاره انديشى و نشان دادن منابع صحيح و غنى فكرى كه امت اسلامى بتواند از آن سيراب شود و از هر گونه انحراف فكرى مصون بماند، دو ثقل گرانبها را كه پيامبر براى هدايت امت خود به يادگار گذاشته بود، به مردم معرفى مى نمود تا از منابع فاسد تغذيه نكنند. در معرفى ثقل اصغر مى فرمايد:

 إ نّا أهل البيت عندنا معاقل العلم و آثار النّبوة و علم الكتاب و فصل ما بين النّاس(۲۸۲)

ما اهل بيت هستيم كه محل تعقل، علم، آثار رسالت الهى، علم به كتاب خدا (و رموز آن كه موجب هدايت است)، آنچه باعث شناخت مردم و جدا نمودن هدايت يافته از گمراه است، نزد ما مى باشد.

در كتاب بحار الانوار(۲۸۳) و كافى(۲۸۴) چندين حديث با تعابير مختلف به اين مضمون موجود است :

 إ نّى لأعلم ما فى السّمأ و أعلم ما فى الأرض و أعلم ما فى الجنّة و أعلم ما فى النّار و أعلم ما كان و أعلم ما يكون علمت ذلك من كتاب اللّه إ نّ اللّه تعالى يقول : فيه تبيان كلّ شى ء(۲۸۵)

من آنچه در آسمان و زمين است را مى دانم، به آنچه در بهشت و جهنم است علم دارم، تمام گذشته و حال را مى دانم، و اين را از كتاب خدا مى دانم چون خداوند فرموده كه قرآن بيان كننده هر چيزى هست.

در اينجا امام ضمن معرفى كتاب خدا به عنوان غنى ترين منبع فكرى - فرهنگى، كليد استفاده از اين درياى بى كران علم و ثقل اكبر را مراجعه به ائمهعليهم‌السلام مى داند؛ چرا كه آنها تأويل آيات را بهتر از هر كس ديگرى مى دانند. همچنين فرمود:

 نحن الرّاسخون فى العلم و نحن نعلم تأويله(۲۸۶)

ما راسخون (نفوذ كنندگان) در علم هستيم و تأويل كتاب خدا را مى دانيم.

 

دانشگاهى به وسعت تاريخ

 همه ائمه اطهارعليهم‌السلام از موقعيت زمانى يكسان و مناسب جهت ابلاغ و انجام رسالت الهى خويش برخوردار نبودند. امام سجادعليه‌السلام در مورد شرايط زمان خويش و مخاطبان خود مى فرمايد:

 ما ندرى كيف نصنع بالنّاس إ ن حدّثناهم بما سمعنا من رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ضحكوا و إ ن سكتنا لم يسعنا(۲۸۷)

نمى دانيم با اين مردم چه كنيم؟ اگر براى آنها از رسول خدا حديث بگوييم، مى خندند (مسخره مى كنند) و اگر سكوت كنيم، ما را رها نمى كنند.

در حالى كه شرايط زمان امام سجاد چنين است، در زمان امام صادق، شرايط بسيار خوبى جهت نقل روايات، برگزارى جلسات تدريس، و تشكيل مناظره در مكانهاى مختلف مخصوصا مكانهاى اجتماع مسلمانان مانند مساجد، موسم حج و... به وجود آمده بود. خفقان اموى بسيار كاسته شده و قدرت مركزى آنان رو به اضمحلال بود. بنى عباس نيز با تشكيل حكومت عباسى مشغول سركوب مخالفان نظامى خود بودند و كسى مانع تشكيل جلسات بحث و تدريس امام نمى شد. لذا شرايطى براى امام صادقعليه‌السلام فراهم آمد كه تقريبا براى هيچ كدام از ائمه هدى فراهم نبود. لذا امام صادق تنها كسى است كه به تشكيل حوزه درسى و جلسات مناظره بسيار گسترده، تربيت شاگردان و نشر تفكر شيعى مبادرت مى ورزد. كسانى كه در جلسات درس امام حضور مى يافتند، دانش طلبان و راويانى بودند كه از جاهاى دور مى آمدند و هر گاه مراقبت و كنترل حكومتها برطرف مى شد، كوفه، بصره، واسط، و حجاز نيز نخبگان خود را به مدينه و به محضر درس ‍ امام صادق گسيل مى داشت.(۲۸۸)

امام در ميان شاگردان خود افرادى را كه شايستگى مأموريتهاى تبليغى داشتند، به اقصى نقاط بلاد اسلامى مى فرستادند تا مردم را به سوى ولايت ائمهعليهم‌السلام دعوت كنند. ابن شهر آشوب در كتاب خويش ‍ مى گويد:

مردى از كوفه براى دعوت مردم به ولايت امام صادق سوى خراسان رفت و پس از دعوت او گروهى ولايت امام صادق را پذيرفتند، گروهى منكر شدند، و گروهى در پاسخ به اين دعوت نه لبيك گفتند و نه آن را رد كردند، بعد ابن شهر آشوب ادامه مى دهد كه هر يك از اين افراد براى اين كه امر دعوت كاملا بر ايشان روشن شود، نمايندگانى را براى مذاكره نزد امام صادق فرستادند.(۲۸۹)

اين يك نمونه بارز اعزام مبلغ است. گاهى مأموريتهاى تبليغى شاگردان در خود مدينه يا مكّه و هنگام مراسم حج بود. هنگامى كه هيئت هايى از ساير بلاد اسلامى خدمت امام صادق مى آمدند تا از محضر ايشان بهره مند شوند و يا به مناظره بپردازند، امام براى هر يك از اصحاب خويش وظيفه خاصى را تعيين مى فرمود تا وقتى امام جواب را به آنها محول كند، به پاسخ مسائل بپردازند.(۲۹۰)

به عنوان نمونه مى توان به موارد زير اشاره كرد:

امام «ابان بن تغلب» را براى مسائل فقهى، «زرارة بن اعين» را براى مناظرات فقهى، «مؤمن الطاق» را براى بحث هاى كلامى و اعتقادى، و... امر مى نمود. همچنين «هشام بن حكم» را براى مناظره در بحثهاى امامت و عقايد معين نمود. البته اين به آن معنا نيست كه «مومن الطاق» در مباحثى غير از امامت مناظره نمى كرده و يا «ابان بن تغلب» روايت غير فقهى ندارد و كارى جز فتواى دادن نداشته، بلكه غالب بحثهاى آنها و مناظراتشان در زمينه هاى مذكور بوده است. امامعليه‌السلام به تعدادى از اصحاب خويش نيز كمك مالى مى نمود تا در شهرهاى مختلف به تجارت و آمد و شد بپردازند، تا با جامعه اسلامى، افكار، و آداب مردم آشنا شوند و در ضمن مردم را به پذيرش ولايت ائمه و امام صادق دعوت نمايند. به عبارت ديگر امام يك دوره تربيت مبلغ همراه با سازماندهى مبلغين و تقسيم كار داشتند.

مورخان و محدثان معتبر تعداد شاگردان امام صادق و راويان او را حدود چهار هزار نفر ذكر كرده اند.(۲۹۱) از نظر كميت اكثر شاگردان امام را اهل كوفه تشكيل مى دادند. از مجموع شاگردان حضرت حدود ۱۰۰۰ نفر اهل كوفه بودند و كمترين تعداد را شامى ها تشكيل مى داده اند(۲۹۲) ؛ زيرا اهل كوفه اغلب شيعه بودند و اهل بيتعليهم‌السلام را يارى مى دادند و شام بر عكس كوفه، دشمن اهل بيت محسوب مى شد. از سوى ديگر كوفه مركز تجارى و صنعتى بود كه در حيات اقتصادى جامعه اسلامى مؤ ثر بود و كالاها و صنايعى از قبيل منسوجات، حرير، خز و... از اطراف بلاد اسلامى در آنجا مبادله مى شد و تعداد زيادى از افراد غير مسلمان نصرانى و حدود چهار هزار نفر از ايرانيان در آن سكونت داشتند. لذا صاحبان افكار غير اسلامى، از طريق ايجاد شك و شبهه به عقايد مسلمانان حمله مى كردند تا اديان خود را كه مغلوب اسلام شده بود، يارى كنند.

عظمت شخصيت امام صادق به حدى بود كه نه تنها شيعه، بلكه بزرگان اهل سنت نيز در برابر آن حضرت سر تعظيم فرود آورده و به اين ترتيب بسيارى از بزرگان اهل سنت از محضر امام كسب فيض نموده اند و در بيانات خود، اين شاگردى را موجب افتخار مى دانند. علمايى چون مالك بن انس، شعبة بن الحجاج، سفيان ثورى، عبداللّه بن عمرو، روح بن قاسم، سفيان بن عيينه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن جعفر، حاتم بن اسماعيل، عبدالعزيز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهيم بن طحان، ابوحنيفه و... از اين جمله اند.(۲۹۳) ابوحنيفه و مالك بن انس دو فقيه اهل سنت و پيشواى دو مذهب از چهار مذهب اهل سنت هستند. مالك درباره امام صادق گفته است :

هيچ چشمى برتر از جعفر بن محمد نديده است.

ابوحنيفه گفته است :

 لو لا السّنتان لهلك نعمان(۲۹۴)

اگر آن دو سالى كه از خدمت امام صادق استفاده كردم نبود هلاك مى شدم.

شعبة بن حجاج در محضر درس امام حاضر مى شد. شافعى درباره شعبه مى گويد: «اگر شعبه نبود، هرگز حديث در عراق رواج نمى يافت».

احمد بن حنبل درباره شعبه گفته است : «شعبه خود به تنهايى يك امت است». اينها همه بر عظمت كار فرهنگى و حوزه درسى امام گواهى مى دهد.

اسد حيدر نقل مى كند كه حسن بن على الوشأ مى گويد: در اين مسجد (يعنى مسجد كوفه) نهصد شيخ را ديدم كه هر كدام مى گفتند اين حديث را از جعفر بن محمد شنيدم.

حركت انتقال علوم از اقصى نقاط جهان به سرزمينهاى اسلامى و ترجمه آثار علمى يونانيان، ايرانيان و قبطيان از اروپا، ايران و مصر، باعث توسعه فكر و اشتياق مسلمانان و دانشمندان آنها به كسب علوم شد. با اين حال و پاره اى از اين علوم با بعضى از انديشه هاى اسلامى در تضاد بود. همه اين شرايط دست به دست هم داد تا امام صادقعليه‌السلام را در تشكيل چنين حوزه درسى يارى دهد كه از نظر كميت بسيار گسترده و از نظر كيفيت داراى شاخه هاى متعدد علوم بود و شامل حديث، تفسير، و ديگر علوم نقلى تا فلسفه، جغرافيا، طب، و... مى شد.

 

شاگردان و حاملان فقه امام صادق

 پس از آنكه امام باقرعليه‌السلام شرايط را براى تعليم و تربيت شاگردان مناسب ديدند، به تربيت عدّه اى همت گماشتند و زمينه را براى تدريس ‍ امام صادقعليه‌السلام هموارتر كردند. امام صادق در زمانى مى زيست كه در اثر اختلافات بنى مروان و بنى عباس، بهترين شرايط براى بيان معارف دينى و تربيت شاگردان فراهم بود كه اگر از آن فرصت استفاده نمى شد، بعدها ديگر به سختى ممكن بود چنان موقعيتى براى بيان معارف اسلامى و احياى آن به وجود آيد.

امام باقر و امام صادق در حالى بيان معارف اسلامى را شروع كردند كه بسيارى از احاديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در مورد معارف دينى و احكام و تفسير آيات يا از بين رفته و يا با احاديث جعلى آميخته شده بود. امام صادق به منظور نشر و احياى فرهنگ اسلامى، حركت اساسى و گسترده اى را آغاز كرد و طى ۳۴ سال امامت خود، موفق به ترويج معارف اسلامى اعم از فقه، كلام (اعتقادات)، تفسير، اخلاق، و معارف ديگر شدند.

تعداد اصحاب و شاگردان امام صادق كه از حوزه علمى ايشان بهره مى گرفتند بسيار است و در كتب تاريخى نام بسيارى از آنان ذكر شده است.

شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: «همه محدّثان اتفاق نظر دارند كه راويان موثق و كسانى كه از محضر امام صادقعليه‌السلام استفاده كرده اند، چهار هزار نفر بودند. گرچه اين شاگردان از نظر عقايد با يكديگر اختلاف داشتند».(۲۹۵)

امام صادق در فن مناظره نيز شاگردانى را تربيت كرد تا بتوانند در اين زمينه اسلام و مكتب اهل بيتعليهم‌السلام را گسترش دهند. با توجه به اين كه هدف حضرت، تربيت شاگردانى بود كه بتوانند با ديگرانديشان بحث و گفت وگو كنند، لذا گاهى اصحاب از وى سؤ الاتى مى پرسيدند و حضرت نيز به آنها پاسخ مى داد. از جمله اين مباحث سؤ ال هشام بن حكم درباره اشتقاق كلمه «اللّه» است.

حضرت براى شاگردان خود دعا مى كرد. به عنوان مثال در پايان اين بحث هم امام براى هشام چنين دعا كرد كه «نفعك اللّه به و ثبّتك».  هشام مى گويد: واللّه من از روزى كه اين كلام را از آن امام استماع نمودم، هيچ احدى را در علم توحيد خالق بر من زيادتى به قهر و تفوق نبود.(۲۹۶)

گاهى حضرت از شاگردان مى خواست جريان مناظرات خود را بازگو كنند. هدف امام تربيت شاگردانى در اين امر بود به عنوان نمونه در روايتى از يونس بن يعقوب آمده است كه حضرت از هشام مى خواهد جريان مناظره اش با عمر و بن عبيد را بيان كند كه چگونه از او سؤ ال كردى و چه پاسخى به او دادى؟ هشام نيز اين مناظره را بيان مى كند. حضرت از او مى پرسد كه چه كسى اين كلام را به تو تعليم داد؟ وى پاسخ مى دهد كه خداوند اين سخنان را بر زبانم جارى كرد. حضرت در پايان به وى مى فرمايد: واللّه همه آنچه كه گفتى در صحف ابراهيم خليل و موسى كليم عليهما السّلام مكتوب است.(۲۹۷)

گاهى حضرت افرادى را كه به قصد مناظره مى آمدند، به شاگردان خود ارجاع مى داد تا آنها با او مناظره كنند. مانند مناظره مرد شامى.(۲۹۸)

برخى از شاگردان امام صادقعليه‌السلام كه در فن مناظره تبحر داشتند عبارتند از:

 

ابوسعيد ابان بن تغلب

 او از شاگردان امام سجاد، امام باقر و امام صادقعليهم‌السلام بود و در سال ۱۴۰ يا ۱۴۱ ه‍. ق، در زمان حيات امام صادق از دنيا رفت. ابان بن تغلب در مدت طولانى كه از محضر پيشوايان معصوم نامبرده بهره برد، احاديث و علوم آنان را فرا گرفت.

ابان بن تغلب يكى از شخصيت هاى بزرگ اسلامى است كه به تعقل و تفكر فراوان مشهور بود. مسلم، ترمذى، ابوداوود، نسايى و ابن ماجه از وى احاديث را روايت كرده اند.

تأليفات او بسيار است. از جمله : غريب القرآن، الفضائل، معانى القرآن، قرائات، و الاصول در مورد روايت و حديث كه ابن نديم در الفهرست از آن ياد كرده است.

او مرد با فضيلت و جليل القدرى بود. در مسجد مدينه مى نشست و به سؤ الات مردم پاسخ مى داد. امام صادق به او فرمود:

 اجلس فى مسجد المدينة و أفت النّاس، فانّى أحبّ أن يرى فى شيعتى مثلك(۲۹۹)

در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوى بده و احكام الهى را بيان كن ؛ زيرا من دوست دارم در ميان شيعيان من امثال تو ديده شوند.

از امتيازات ابان بن تغلب آن است كه دانشمندان شيعه و سنى بر وثاقت او متفق القولند و به تشيع او اعتراف كرده اند. ياقوت حموى درباره او گفته است كه ابان بن تغلب لغوى، فقيه، امامى مذهب، ثقه و جليل القدر بود.(۳۰۰)

 

هشام بن حكم

 هشام بن حكم(۳۰۱) ، مكّنى به ابومحمّد، از اصحاب امام صادقعليه‌السلام بود. وى در شمار متكلمان شيعه و از كسانى است كه در فن كلام تبحّر ويژه اى داشت. به طورى كه كسى نمى توانست با او برابرى كند. بحث هاى او در فنون كلامى و مباحث ايدئولوژيكى، هر كس را به نيرومندى او در احتجاج و استدلال و قدرتش در سركوبى مخالفان واقف مى سازد. امام صادق، هشام را در عين حالى كه بسيار جوان و كم سن و سال بود، بر بسيارى از اصحاب كهنسال و پيش كسوت خويش مقدم مى داشت و در باره اش مى فرمود: هشام با دل، زبان و دستش ما را نصرت و يارى مى كند.(۳۰۲)

وى براى تجارت از شهرى به شهر ديگر مى رفت و مردم را نيز راهنمايى مى كرد و از مكتب اهل بيت دفاع مى كرد. وى با ملحدان مناظره مى كرد و با قدرت استدلال و خضوع در برابر حق آنها را به توحيد هدايت مى كرد.

زركلى مى گويد: هشام بن حكم فقيه، متكلم، مناظره كننده و از بزرگان شيعه بود.(۳۰۳)

كتابهايى الامامة، الدلالات على حدوث الاشيأ، الرّد على الزنادقة، الرّد على هشام الجواليقى، الرّد على اصحاب الطبايع و... از اوست.(۳۰۴)

در كوفه به دليل انتشار علم كلام و نيز شكل گيرى مذاهب مختلف، حلقه هايى علمى فراوانى تشكيل مى شد و مناظراتى بين پيروان مذاهب مختلف انجام مى گرفت و هر گروه براى پيروزى بر گروه ديگر از علم كلام بهره مى گرفتند. هشام بن حكم از برجسته ترين شخصيت هاى آن عصر بود.

هارون الرشيد درباره هشام بن حكم گفته است :

 لسان هشام أوقع فى نفوس النّاس من ألف سيف

زبان هشام كارسازتر از هزار شمشير در جان هاى مردم است.(۳۰۵)

 

زرارة بن أعين شيبانى

 زرارة بن اعين از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السّلام بود(۳۰۶) كه در علم فقه، حديث، و كلام، بصيرت و آگاهى كامل داشت و از برجسته ترين رجال شيعه اماميه بود. امام به چنين شاگردى افتخار كرده و او را مرجع مراجعات و فتواى مردم قرار داده است. او مردى سخنور و خوش بيان بود و در علم كلام و مسائل اعتقادى و استدلالى، به قدرى ماهر و ورزيده بود كه متكلمان شيعه شاگردان مكتب او محسوب مى شدند. وى علاوه بر اين كه يك محدث بزرگ، متكلم عاليقدر، و فقيه برجسته بود، شاعر و اديب با ذوقى نيز به شمار مى رفت.

روزى امام صادقعليه‌السلام خطاب به فيض بن مختار جعفى كوفى فرمود: اگر مى خواهى به احاديث و علوم ما برسى بايد به اين مرد (اشاره به زراره) مراجعه كنى. آن گاه فرمود: خدا بيامرزد زراره را. اگر زراره و افرادى مانند او نبودند احاديث پدرم از ميان مى رفت.(۳۰۷)

وى كتابى نيز درباره علم جبر و اختيار تأليف نموده بود. او پس از عمرى تلاش و كوشش در راه گسترش اسلام و مكتب تشيع، در سال ۱۵۰ هجرى به رحمت ايزدى پيوست.(۳۰۸)

 

مؤمن الطاق

 محمّد بن نعمان،(۳۰۹) از اصحاب امام جعفر صادق و يكى از متكلمان حاذق شيعه بود. وى در فصاحت و بلاغت، علم فقه، كلام، حديث و مناظره درباره امامت تبحر زيادى داشت و نيز بسيار حاضر جواب بود.

گويند وى در محله اى به نام «طاق المحال» مغازه صرافى داشت و سكه هاى تغلبى را به راحتى تشخيص مى داد و به اين خاطر «مؤمن الطاق» ناميده شد امام دشمنانش او را شيطان الطاق مى ناميدند. روزى ابوحنيفه با گروهى در مجلسى نشسته بودند كه مؤمن الطاق وارد شد. ابوحنيفه گفت : شيطان به سوى شما مى آيد. وى نيز بى درنگ اين آيه را تلاوت كرد كه :

 الم تر انّا الشّياطين على الكافرين تؤ زّهم ازّا (۳۱۰)

آيا نديدى كه شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا آنها را سخت آزار دهند؟(۳۱۱)

كتابهاى الامامة، المعرفة، الرد على المعتزلة فى امامة المفضول و كتاب فى امر طلحة و الزبير و عايشه، از اوست. وى با ابوحنيفه و رؤ ساى معتزله و خوارج مناظرات بسيار داشته است.(۳۱۲)

روايت شده كه ابوحنيفه به او گفت : آيا شما شيعيان به رجعت اعتقاد داريد؟ مؤمن الطاق گفت : آرى

ابوحنيفه گفت : پس هزار دينار به من قرض بده تا در رجعت كه به دنيا برگشتم آن را به تو پس مى دهم. وى در پاسخ گفت : براى من ضامنى بياور كه وقتى به دنيا برمى گردى به صورت انسان برگردى.(۳۱۳)

او در مناظراتش از استدلال هاى روشن و متقن استفاده مى كرد و به قدرت در بحث و جدل و نيز مهارت در استنباط مشهور است. مؤمن الطاق و ديگر اصحاب ائمه، تلاش فراوانى در جهت مقابله با دشمنان انجام دادند. دشمنانى كه هدفشان نابودى اسلام و مسلمانان بود و به اين منظور عقايد باطل خود را رواج مى دادند.(۳۱۴)

 

عبدالرحمن بن حجّاج بجلى

 وى از شاگردان امام صادق بود و از امام كاظم نيز حديث نقل كرده است. وى در علم كلام تبحر زيادى داشت و با مخالفان نيز بسيار مناظره مى كرد.

امام صادقعليه‌السلام به وى مى فرمايد: اى عبدالرحمن، با اهل مدينه در مسائل اعتقادى به بحث و مناظره بپرداز كه من دوست دارم در ميان شيعيان شخصى همچون تو ديده شود.(۳۱۵)

 

حمران بن اعين شيبانى

 روايت شده است كه يكى از شاگردان امام صادقعليه‌السلام نزد آن حضرت مناظره مى نمود و حمران ساكت بود. حضرت فرمود: اى حمران، چرا ساكتى؟ گفت اى آقاى من، قسم خورده ام، در مجلسى كه شما در آنجا باشيد، سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اجازه سخن گفتن مى دهم. سپس حمران شروع به مناظره كرد.(۳۱۶)

يونس بن يعقوب گفته است كه حمران علم كلام را به خوبى مى دانست.(۳۱۷)

 

مخاطبان امام صادق

 امام صادق در طول حيات پربركت خود، مخاطبان مختلفى داشتند كه با ايشان به بحث و مناظره مى پرداختند. لذا كيفيت برخورد امام صادق نيز با هر كدام از آنها متفاوت بود. در اين قسمت ضمن معرفى مخاطبان حضرت، به بررسى نحوه برخورد امام صادق در مناظره با آنها مى پردازيم.

 

۱. اصحاب

 امام صادقعليه‌السلام بحث بين شاگرد و استاد و يا بين شاگردان را برقرار مى نمود تا در علوم مختلف متبحر شوند. شاگردان و اصحاب امام صادق از اين جهت با حضرت بحث مى كردند كه علوم را بهتر درك كنند.

به عنوان نمونه، جابر بن حيّان درباره مسائل مختلف با امام به بحث و گفت و گو مى پردازد و در ضمن آن سؤ الات خود را از حضرت مى پرسد. برخى از اين سؤ الات عبارتند از: سؤ ال درباره وحدت وجود، فلسفه احكام، همگانى شدن احكام، فلسفه نسخ، فلسفه تغيير قبله، فلسفه انتخاب كعبه براى قبله، فلسفه انتحار، مرگ، زندگى، آفرينش، فلسفه كم شدن حافظه در پيرى، فلسفه بيمارى و آغاز آفرينش و پايان جهان.(۳۱۸)

امام صادقعليه‌السلام اصحاب و راويان خود را از جدايى بين قول و عمل و عقيده و سلوك برحذر مى داشت و آنها را نصيحت مى كرد كه مردم را با رفتارتان آموزش دهيد نه با مواعظ و ارشادات.(۳۱۹) هدف امام از فعاليت هاى فكرى و علمى، درمان جهل امت از لحاظ عقيده به مكتب و نظام، ايستادگى در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاى گمراه كننده آن، و نيز حلّ مشكلاتى بود كه از انحراف ناشى شده بود.

آزادى بحث در مسائل مذهبى، از زمانى شروع شد كه امام صادق فرهنگ شيعى را به وجود آورد. در آن فرهنگ، مباحث مذهبى وارد مباحث علمى شد و در مراحل بعدى با آن يكى گرديد و در قرون بعد به جايى رسيد كه دانشمندان مذهب شيعه، آن مذهب را با قوانين علمى به ثبوت مى رساندند.

در نتيجه فكر بيگانگان، از راه ترجمه كتابهاى يونانى، فارسى، هندى و پديد آمدن گروههاى خطرناك از قبيل «غلات»، «زنادقه»، «جاعلان حديث»، «اهل رأى و قياس»، و «متصوفه»، زمينه هاى مساعدى براى رشد انحراف فكرى فراهم شد كه امام صادق در برابر آنها ايستادگى كرده و در سطح علمى، با آنها به گفت و گو و بحث و مناظره پرداخت و خطوط فكرى آنها را براى امت اسلامى افشا نمود.(۳۲۰)

فعاليت هاى امام در ايستادگى قاطعانه در برابر شبهه هاى غرض آلود در زمينه عقايد و نظريات دينى كه از لحاظ اغراض سياسى به منظور از بين بردن روح حقيقى اسلام منتشر مى شد، متمركز بود.

محضر درس امام جعفر صادق يك جلسه بحث آزاد بود كه در آن هر شاگرد مى توانست به استاد ايراد بگيرد و اگر بتواند، نظريه اش را ردّ كند. امام صادق نظريه اش را به شاگردان تحميل نمى كرد و آنها را در پذيرش نظريه استاد آزاد مى گذاشت. آنچه سبب مى شد كه شاگردان امام نظريه او را بپذيرند، تأثير درس استاد بود.

امام صادقعليه‌السلام علاوه بر اين كه به همه سؤ الات پاسخ مى دادند، در بحث هاى طولانى نيز با صبر و متانت، به مباحث گوش مى داد و با اتخاذ شيوه هاى مختلف، طرف مقابل را مجاب مى كردند. به طور مثال مناظره اى طولانى بين امام صادق و يك زنديق صورت گرفت كه يونس بن ظبيان آن را روايت كرده است. اين مناظره مشتمل بر ۸۵ سؤ ال است كه آن زنديق مطرح نموده و حضرت نيز با ادب، احترام، و صبر به تمامى آنها پاسخ گفته است. البته ضمن آن مباحث، امام صادق نيز سؤ الهايى از زنديق مى پرسد.(۳۲۱)

 

۲. غلات

 غلات گروههاى كوچكى بودند كه در عصر ائمهعليهم‌السلام ظاهر شدند و مردم را به عقايد و انديشه هاى خود دعوت مى كردند. از آنجا كه ائمه آنها را لعنت مى كردند و ايشان را به همه مردم معرفى مى نمودند، هيچ شبهه اى بر مردم مسلمان شيعى و سنى در شناخت آنان باقى نمى ماند و غالبا پس از چند صباحى نابود مى شدند.

شأن حضرت صادق و پدر بزرگوارش امام باقر عليهما السّلام به اندازه اى عظيم بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه، در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا مرتبه الوهيت بالا بردند. از جمله اين اشخاص، ابوالخطاب محمد بن ابى زينب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به خاطر عقايد افراطى و غلوآميز در حق آن حضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است.(۳۲۲)

در يكى از اين روايات، حضرت صادقعليه‌السلام صريحا عقيده ابوالخطاب را درباره اين كه آن حضرت علم غيب دارد، نفى نموده و فرموده است :

 فواللّه الّذى لا إ له إ لّا هو ما أعلم الغيب فلا آجرنى اللّه فى أمواتى و لا بارك لى فى أحيائى إ ن كنت قلت له...(۳۲۳)

سوگند به خدايى كه آفريننده اى جز او نيست كه من غيب نمى دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهد و از خويشانم مرا خير و بركت نبخشايد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...

در روايت ديگر، ابوبصير به حضرت صادق عرض مى كند كه آن ها (يعنى خطابيه) مى گويند شما تعداد قطره هاى باران، عدد ستارگان، برگهاى درختان، خاكها، و وزن درياها را مى دانيد. حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان اللّه، سبحان اللّه، نه به خدا كه اين همه را جز خدا كسى نمى داند».

شهرستانى «م : ۵۴۸ ه‍) دانشمند مشهور علم كلام كه در عقايد، مقلّد اشعرى و در فقه، مقلّد شافعى بوده است، پس از معرفى فرقه هاى غلات و بيان مبارزه ائمهعليهم‌السلام با آنان مى گويد:

 و تبرّأ من هولأ كلّهم جعفر بن محمّد الصّادق و طردهم و لعنهم(۳۲۴)

جعفر بن محمّد صادق از تمامى فرقه هاى نامبرده بيزارى جست، و آنان را از خود راند و لعنت نمود.(۳۲۵)

امام صادقعليه‌السلام به غلات اجازه نمى داد در مورد او و اهل بيت چيزى را بگويند كه در آنها وجود ندارد. در مقابل آنها با جدّيت مى ايستاد، آنها را لعن و تكفير مى نمود و از آنها تبرى مى جست.(۳۲۶)

 

۳. صوفيان

 امام صادق در برخورد با صوفيان، اولا به راهنمايى آنها مى پردازد و با استناد به آيات قرآن، محروم كردن مردم از نعمتهاى الهى را جايز نمى داند.(۳۲۷)

روزى سفيان ثورى در مسجد الحرام امام را در حالى كه لباس گران قيمتى پوشيده بود، ديد. سفيان با خود گفت الآن نزد او مى روم و به خاطر پوشيدن لباس گران قيمت، او را سرزنش مى كنم. وى به امام نزديك شد و عرض ‍ كرد: يابن رسول اللّه، به خدا قسم پيغمبر و على چنين لباس فاخرى نپوشيدند، بلكه هيچ كدام از پدرانت چنين لباس گرانبهايى بر تن نكردند. امام فرمود: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در زمان تنگدستى و فقر مردم مى زيست و به تناسب تنگدستى مردم، لباس مى پوشيد. دنيا پس از آن زمان نعمتش زياد شد و سزاوارترين افراد به استفاده از اين نعمتها نيكوكاران هستند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

 قل من حرّم زينة اللّه الّتى أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق (۳۲۸)

بگو چه كسى زينت الهى را كه براى بندگانش پديد آورده و رزق پاكيزه او را حرام كرده است؟

حضرت در ادامه فرمودند: پس ما نسبت به آنچه خداوند عطا فرموده است، سزاوارتريم. البته اين لباسى را كه مى بينى، براى ظاهر پوشيده ام كه مردم ببينند و هماهنگ با جامعه لباس پوشيده باشم. سپس دست سفيان را گرفت و آن لباس را كنار زد و جامه خشنى را كه بر تن كرده بود، به او نشان داد و به او فرمود: اين لباس را براى تهذيب خودم پوشيده ام. سپس جامه خشن سفيان را كنار زد و لباس نرم و لطيفى را كه زير آن بر تن كرده بود به او نشان داد و فرمود: تو اين جامه خشن را براى تظاهر به زهد پوشيده اى و اين لباس لطيف را براى تن آسايى، بر تن كرده اى.(۳۲۹)

 

۴. معتزله

 از جمله مخاطبان امام صادقعليه‌السلام ، معتزله بودند كه گاهى به قصد مناظره و احتجاج، و گاهى به قصد سؤ ال كردن از مسائلى چون تفسير قرآن و... نزد حضرت مى آمدند. در تمام اين برخوردها، امام سؤ الات مخاطب خود را به نحوى شايسته پاسخ مى دهد. به طورى كه در پايان جلسه مخاطب امام كه معمولا از رؤ سا و دانشمندان معتزله محسوب مى شدند، در برابر عظمت علمى، تواضع و اخلاق كريمانه امام، سر تعظيم فرود مى آورند.

روزى عمر و بن عبيد كه از دانشمندان و سران معتزله محسوب مى شد، نزد امامعليه‌السلام آمد و گفت مى خواهم گناهان كبيره را از كتاب خدا بشناسم. امام نيز ۲۲ گناه كبيره را با استناد به آيات قرآن براى وى برشمردند. هنگامى كه عمر و بن عبيد از خانه خارج مى شد، در حالى كه مى گريست مى گفت :

 هلك من سلب تراثكم و نازعكم فى الفضل و العلم(۳۳۰)

هر كس ميراث شما را غصب كرد و در فضل و علم با شما به منازعه پرداخت، هلاك شد.

به نظر مى رسد برخورد متواضعانه امام با آن دسته از علماى اهل سنت بوده كه مناصب حكومتى را نمى پذيرفتند و به طور رسمى با حكومت همكارى نداشتند؛ زيرا برخورد امام با علماى متصدى مناصب حكومتى، فرق مى كرده است.

ابن ابى ليلى از فقهاى مدينه بود. سعد بن ابى الخصيب مى گويد: با ابن ابى ليلى در مسجد الرسول به امام صادق برخورديم. امام از من احوالپرسى كرد و پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتم : ابن ابى ليلى، قاضى مسلمانان. امام برخورد تندى با او كرد. به طورى كه رنگ رخسار ابن ابى ليلى زرد شد. امام فرمودند: با شخص ديگرى هم صحبت شو واللّهِ يك كلمه هم با تو سخن نخواهم گفت.(۳۳۱)

اين برخورد امام با عالمى بود كه مقام قضاوت را از طرف حكومت پذيرفته بود. مقام قضاوت از طرف حكومت، به معنى تأييد طرفينى حاكم و قاضى بود. قاضى، حكومت را تأييد مى كرد، علم خود را در اختيار حكومت قرار مى داد و فتاواى مورد نياز حكومت را صادر مى كرد. حكومت هم قاضى را حمايت و تأييد مى نمود و حكم او را به رسميت مى شناخت.

اين گونه برخورد نشان مى دهد كه امامعليه‌السلام در مخاطب شناسى، بسيار دقيق و در برخورد با افراد مختلف، بسيار حساس بوده است.

 

۵. ابوحنيفه (رئيس مذهب حنفيه)

 ابوحنيفه نعمان بن ثابت متوفاى سال ۱۵۰ هجرى، از جمله كسانى است كه درباره مسايل مختلف، پرسش هاى فراوانى از امام صادق پرسيده است. وى همواره مى گفت :

 ما رأيت أعلم من جعفر بن محمّد

كسى را عالم تر از جعفر بن محمّد نديدم.(۳۳۲)

مرحوم مجلسى به نقل از كنز الفوائد روايت مى كند: روزى امام صادق با ابوحنيفه غذا مى خورد. در پايان غذا، يك بحث علمى بين آن دو ردّ و بدل شد. روز ديگر ابوحنيفه در مراسم حج، نزد امام صادق آمد و امام با او معانقه نمود و از احوال او و خانواده اش پرسيد. فردى سؤ ال كرد: يابن رسول اللّه، آيا اين مرد را مى شناسى؟ امام فرمود: من از او و خانواده اش ‍ احوالپرسى مى كنم و تو مى پرسى آيا او را مى شناسم؟ اين ابوحنيفه فقيه ترين مردم شهر خودش است.(۳۳۳)

البته بارها امام به كارهاى اشتباه ابوحنيفه نيز اعتراض داشته و بارها به او مى فرمودند كه قياس مكن. روزى فتوايى از ابوحنيفه صادر شد كه وقتى امام صادق آن را شنيد، فرمود:

 فى مثل هذا القضأ و شبهه تحبس السّمأ مأها و تمنع الأرض ‍ بركتها(۳۳۴)

چنين فتواها و قضاوتهايى است كه آسمان و زمين بركت خود را حبس ‍ مى كنند.

كنايه از اين كه خداوند از نزول بركات آسمانى و زيادى بركات زمينى بر اثر غضبش جلوگيرى مى كند.

 

۶. مالك بن انس (رئيس مذهب مالكى)

 ابو عبدالله مالك بن انس متوفاى سال ۱۷۹ هجرى، يكى ديگر از مخاطبان امام صادق بود. او امام يكى از چهار مذهب رسمى اهل سنت و از اصحاب رأى و قياس و استحسان بود.(۳۳۵) وى مى گويد:

 كنت أدخل على الصّادق جعفر بن محمّدعليه‌السلام فيقدّم لى مخدّة و يعرف لى قدرا و يقول يا مالك إ نّى أحبّك فكنت أسرّ بذلك و أحمد اللّه عليه قال و كانعليه‌السلام رجلا لا يخلو من إ حدى ثلاث خصال إ مّا صائما و إ مّا قائما و إ مّا ذاكرا و كان من عظمأ العبّاد و أكابر الزُّهاد الّذين يخشون اللّه عزّ و جلّ و كان كثير الحديث، طيّب المجالسة و كثير الفوائد(۳۳۶)

وقتى بر جعفر بن محمّد صادق وارد مى شدم مرا اكرام مى كرد و بالش خود را به من مى داد و مى گفت : اى مالك، من تو را دوست دارم و به خاطر آن خوشحالم و خداى را حمد مى كنم بر اين دوستى. مالك بن انس مى گويد: هر بار كه جعفر بن محمّد را ديدم، يا در حال نماز بود و يا روزه دار بود، يا قرآن تلاوت مى كرد. وى از بزرگترين عبادت كنندگان و زاهدان بود، آن كسانى كه در برابر خداوند عز و جل خشوع دارند. وى بسيار حديث مى گفت و مجالست با او نيكو بود و فوايد بسيارى داشت.

امام صادق چنان اثرى بر مالك نهاده بود كه مالك درباره امام گفته است :

با فضيلت تر و برتر از جعفر بن محمّد از بُعد علمى، عبادت، و تقوا، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ بشرى خطور نكرده است.(۳۳۷)

 

۷. خلفا و حكّام

 از ديگر مخاطبان امام صادقعليه‌السلام ، خلفا و حكّام بودند. حكّام و خلفا، معمولا زمانى مورد خطاب امام قرار مى گرفتند كه آنها امام را احضار مى كردند وگرنه هيچ كدام از مورخان نقل نكرده اند كه امام صادق به نزد يكى از حكّام و يا خلف رفته باشد مگر براى شفاعت از فرد مظلومى و يا حفظ مال و يا جان بى گناهى. البته اين جزء سيره امام بود كه از دربار و حكّام دورى مى گزيد و هرگز حركتى كه موجب تأييد آنها شود، از امام مشاهده نشد.

خطابهاى امام با اين دسته از مخاطبان، عموما تند و بى باكانه است، مگر در جايى كه براى خود و يا نظام شيعه احساس خطر جدّى مى كردند. احضارهاى منصور معمولا جهت بهانه گيرى و گاهى قتل ايشان بود. لذا سخنان و حركتهاى امام همراه با احتياط و تقيه بود. اولين بار هشام بن عبدالملك، امام صادق را به همراه پدر بزرگوارش امام باقرعليه‌السلام به شام فرا خواند و اين احضار به خاطر سخنانى بود كه امام صادق در سفر حج ايراد كرده بود.

ابوالعباس سفاح، اولين خليفه عباسى كه از ناحيه امام براى حكومت نوپاى خود احساس خطر مى كرد، آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد. اما با ديدن معجزاتى از حضرت، از آزار رساندن به ايشان منصرف شد.(۳۳۸)

منصور نيز كه از كثرت شيعيان و ميزان نفوذ امام در ميان مردم آگاه بود، بيش ‍ از پنج مرتبه امام را از مدينه به عراق احضار كرد و هر بار كه اراده قتل او را كرد، با معجزاتى روبه رو مى شد كه توان قتل امام را از دست مى داد.(۳۳۹)

منصور در سفرهاى حج خود نيز معمولا با امام ديدارهايى داشته است. روزى منصور به امام گفت : مردم گمان مى كنند تو حجت خدا، داراى علم الهى، و ملاك عدل الهى و چراغ روشنگرى هستى كه طالبان نور و هدايت به دنبال آن مى باشند و چيزهايى را مى گويند كه در تو نيست.

امامعليه‌السلام مى فرمايد: من شاخه اى از شاخه هاى درخت زيتون و قنديلى از قنديلهاى خاندان نبوت هستم، در خانه كرامت تربيت شده ام، و چراغى از چراغهاى مشكاة هستم كه نورالنور در آن است و...

منصور خطاب به حاضران در مجلس گفت : اين مردم مرا به درياى موّاجى فرستاد كه ساحل آن معلوم نيست و عمق آن نيز مشخص نمى باشد. علما در آن حيران و شناگران در آن غرق مى شوند و فضا براى شنا كننده در آن تنگ است، اين استخوانى است كه در گلو گير كرده، نه مى شود آن را بيرون آورد و نه فرو برد، و اگر رابطه فاميلى من با او نبود، به نحو بدى با او برخورد مى كردم.

امام صادقعليه‌السلام در پاسخ به وى او را نصيحت مى كند به اين كه از واسطه هاى دروغگو، نمّام، و فاسق كه خبرهاى كذب براى منصور مى آورند بپرهيزد. همچنين حرمت خويشاوندى خود را با علويين مراعات كند. از اين طريق به نرمى با منصور سخن مى گويد تا او را از غضب و شدت عمل نسبت به شيعيان و سادات علوى باز دارد.(۳۴۰)

 

۸. غير مسلمانان (اهل كتاب)

 امام صادقعليه‌السلام در مناظرات و برخورد با اهل كتاب سعى مى كردند از مطالب مورد قبول طرفين كه هم در قرآن و هم در كتب آسمانى آنها وجود داشت، به عنوان ادّله مدعاى آنها استفاده كنند و ضمن سفارش اصحاب خود به مهربانى با اهل كتاب كه با مسلمانان معاند نبودند، آنها را به تشرف به دين اسلام تشويق مى كردند.

زكريا بن ابراهيم مى گويد: من نصرانى بودم و اسلام آوردم. خدمت امام صادق رسيدم و به امام عرض كردم، پدر، مادر، و خاندانم مسيحى هستند. مادرم نابينا است و من با آنها زندگى مى كنم و در ظروف آنها غذا مى خورم. امام فرمود: آيا گوشت خوك هم مى خورند؟ عرض كردم : خير. امام فرمودند: اشكالى ندارد. با مادرت نيكى كن و هر گاه از دنيا رفت، كار تكفين و تدفين او را خودت به عهده بگير و به ديگرى واگذار مكن.

وى مى گويد: پس از اين ماجرا به كوفه رفتم و با مادرم به مهربانى رفتار مى كردم و با دست خود به او غذا مى دادم و لباس و سر او را تميز مى كردم و به او خدمت مى نمودم. مادرم گفت : پسرم تا وقتى كه به دين نصرانى بودى، اين گونه نبودى و آنچه از تو مى بينم از زمانى است كه مسافرت نموده اى. بگو ببينم آيا مسلمان شده اى؟ گفتم : مردى از فرزندان پيامبر اسلام مرا به اين كارها امر نمود.

گفت : آيا اين مرد پيامبر است؟ گفتم : نه او پسر پيامبر است. گفت : پسرم، اين شخص پيامبر است ؛ زيرا اينها سفارشات پيامبران است. گفتم : نه مادرم، بعد از پيامبر اسلام، پيامبر ديگرى وجود ندارد وليكن او پسر پيامبر اسلام است.

گفت : پسرم دين تو بهترين دين ها است. آن را به من هم بياموز. من نيز اسلام را بر او عرضه نمودم و او مسلمان شد و پس از خواندن نماز ظهر، عصر، مغرب، و عشا، در نيمه شب حالش منقلب شد و از من خواست شهادتين را مجددا بخوانم و او تكرار كند. پس از اين كار، او از دنيا رفت و من خود بر او نماز خواندم.(۳۴۱)

 

۹. زنادقه و دهريون

 منحرف نمودن مسلمانان از مسير حقيقى دين، سبب بروز عقايد و آراى متكلمان شد و مخصوصا نيروى زر و زور معاويه كه موجب جنگ جمل، صفين و نهروان گرديد و واقعه حكمين را به وجود آورد، عقايد مختلفى را در ميان مسلمانان ايجاد كرد كه موجب بروز حوادث دامنه دارى شد. از اين رو يك قدرت علمى لازم بود كه اين افكار و اوهام پريشان را با استدلال و براهين مستند به قرآن و سنت و عقل از ميان بردارد و راه راست و روشن را به مردم نشان دهد.

نام زنديق نخست در زبان عرب به پيروان مانى اطلاق مى شد كه جهان را از دو اصل ازلىِ نور و ظلمت مى پنداشتند و به همين سبب آنها را به عنوان دوگانه پرست مى شناختند. سپس اين نام به ماديون اطلاق شد، كه منكر خدا، پيامبران، و كتابهاى آسمانى هستند، به ابديت جهان معتقدند و منكر دنياى ديگر و عوالم مابعد الطبيعه مى باشند. سپس اين نام بر كسى اطلاق شد كه منكر يكى از اصول دين اسلام باشد و يا رأى و نظرى داشته باشد كه آن رأى در نتيجه انكار يكى از اصول عقايد باشد. و بعد اين نام به هر كس كه مخالف مذهب اهل سنت بود، اطلاق گرديد و در آخر به هر شاعر ياوه گويى كه بى ملاحظه دم از معشوق مى زد و يا هر نويسنده اى از اين قبيل و نيز طرفداران آنها گفته مى شد.(۳۴۲)

گروهى از افرادى كه مخاطب امام بودند و در جلسات مناظره شركت مى كردند، دهرى بودند كه درباره مسائل مختلف از جمله حدوث و قدم عالم، بحث مى كردند.

به نقل از مجمع البحرين، دهرى يعنى ملحد و آنها گروهى هستند كه معتقدند خدا و بهشت و جهنمى در كار نيست و بر اين باورند كه ما را جز روزگار از بين نمى برد. آنها اين اعتقاد خود را بر اساس استحسان خودشان شكل داده بودند نه تحقيق و تعمق.(۳۴۳)

بنابراين گروهى غير مذهبى نيز كه ملحدان و مشركان آن زمان و بعضى نيز مادى گرا بودند، با امام صادقعليه‌السلام به مناظره مى نشستند و از مخاطبان آن حضرت محسوب مى شدند. اين گروه با خود امام و گاهى با شاگردان امام در مسائلى چون اثبات صانع، وحدانيت خالق، اصالت ماده، ملاك بودن حس در ادراك موجودات عالم و ردّ عالم ماورأ الطبيعه به بحث و گفت و گو مى پرداختند.

امام با همه گروهها به بحث و مناظره مى نشست. هر چند افرادى، آنها را از خود طرد كرده باشند؛ از جمله ابن ابى العوجأ كه زنديقى منكر بود و علما از هم نشينى و بحث با او به جهت خبث لسان و فساد درونى اش، كراهت داشتند. وى با وجود اين كه انجام مناسك عبادى مسلمانان از جمله مناسك حج را مسخره مى نمايد، حضرت از او مى خواهد كه هر سؤ الى كه دارد، بپرسد. امام نيز در پاسخ به او، عقايد خود را صريحا اعلام مى دارد و مى گويد كه او گمراه است.(۳۴۴)

امام و شاگردان او در اين مناظرات همواره حافظ اركان شريعت و اعتقادات اسلامى بودند. رفتار امام با اين طبقه از جامعه، برخوردى حكيمانه و همراه با حلم و صبر بود.

امام به ادعاها و ادّله آنها با متانت و صبورى گوش مى داد و معمولا از ادّله خودِ خصم، با ظرافت خاصى استفاده مى كرد و آنچه را كه مبناى اعتقادات خود آنها بود و مورد قبولشان واقع مى شد، براى ردّ مدّعاى آنها و اثبات اعتقادات اسلامى استفاده مى كرد.

مهم ترين ابزار امام در برخورد با اين گروهها، همان اخلاق معنوى، كريمانه و روحيه بردبارى وى بود كه سرانجام مخاطب را به تسليم وادار مى كرد و آنها زبان به ستايش امام مى گشودند.

ابوشاكر ديصانى از بزرگترين متكلمان زنادقه و ملحدان به شمار مى رود. وى كه سابقه بحث هاى متعددى را با امامعليه‌السلام دارد، هنگامى كه مى خواهد نظر و دليل امام را در حدوث عالم بداند به امام مى گويد:

 إ نّك أحد النّجوم الزّواهر و كان آباؤ ك بدورا بواهر و أمهاتك عقيلات عباهر و عنصرك من أكرم العناصر و إ ذا ذكر العلمأ فبك تثنى الخناصر فخبرنى أيّها البحر الخضم الزاخر ما الدّليل على حدوث العالم(۳۴۵)

تو يكى از ستارگان درخشان هستى و پدرانت ماههاى درخشنده آسمان معرفت و مادرانت دانايان و اهل جمال و كمال هستند و نهاد تو از بهترين نهادها و سرشت هاست و هرگاه ذكرى از علما مى شود، انگشتان به سوى تو اشاره مى كنند. اى درياى پرآب و گرانمايه، دليل حدوث عالم چيست؟

امامعليه‌السلام در مناظره با ابوشاكر ديصانى براى اثبات حدوث عالم از يك تخم مرغ استفاده مى كند و چگونگى تغيير آن و تبديل شدن تخم مرغ به جوجه را نشانه حدوث عالم مى داند.

ابوشاكر از امام تشكر مى كند و مى گويد:

تو چون مى دانستى كه عادت ما بر اين است كه تا چشمانمان نبيند و امرى را با يكى از حواس خود حس نكنيم، آن را نمى پذيريم، شما هم از همين راه ما را قانع كرديد.(۳۴۶)

در زمان امام جعفر صادق چند نفر به زندقه شهرت داشتند كه معروف ترين آنها ابن ابى العوجأ، ابن طالوت، ابن اعمى، و ابن مقفع بودند كه در ايام حج به مسجد الحرام مى آمدند و با مردم تماس داشتند و نيز با امام صادق درباره مسائل مختلف مناظره و احتجاج مى كردند.(۳۴۷) لذا در اين قسمت به معرفى بعضى از اين شخصيت ها و نيز افكار آنها مى پردازيم :

الف. ابن مقفع

چنان كه گفته شد، زندقه يك معنى عام و وسيع داشت كه عبادت از الحاد، بى دينى و استهزا نسبت به شعاير دينى، يا اهميت ندادن به اين شعاير و بى اعتنايى به آنها بود. معنى خاص و محدودى هم داشت كه پيروى از دين مانى بود. از همان آغاز استعمال و رواج اين كلمه در ميان مسلمانان، هر دو معنى آن شايع و رايج بود و از اين رو درباره كسانى كه به زندقه مشهور شده اند، پرده اى از ابهام و شبهه ايجاد شده است كه آيا كسى به زندقه متهم بوده است، ملحد و بى دين و بى اعتنا به شعاير مذهبى بوده است، يا متدين به دين مانوى؟

درباره ابن مقفع هم چنين ابهام وجود دارد. بعضى او را زنديق خوانده اند و بعضى مانند ابوريحان بيرونى او را پيرو دين مانوى دانسته اند.(۳۴۸) سيد مرتضى در امالى خود مى گويد: در زمان جاهليت و صدر اسلام قومى دهرى و گروهى مشرك بودند: اوّلى صانع را منكر و به دهر معتقد و دومى نيز معبودى غير از خالق يگانه را مى پرستيدند. پس از آنكه عزّت و شوكت اسلام عالم گير شد، گروهى ديگر ظهور كردند كه در باطن زنديق و بى دين بودند، ولى در ظاهر به خاطر حفظ جان و مالشان، اظهار اسلام كرده و در حوزه مسلمانان وارد شدند.

صدمه اينها به اسلام و مسلمانان بيشتر از دهرّيون و مشركانى بود كه با اسلام ظاهرى و به نام دين صورى از درِ تدليس وارد شده و ضعفاى مسلمانان را از جاده حقّ منحرف مى ساختند. سيد مرتضى، عبداللّه بن المقفع را جزء اين گروه به شمار مى آورد.(۳۴۹)

ابو محمد عبداللّه بن مقفع ملحد و زنديق، معتقد بود روح ابومسلم خراسانى در وى حلول كرده است. وى مذهبى به نام «مبيضه» را اختراع كرد، آن را نشر داد و جمعى از جهّال هم به او گرويدند.

شيخ حسن مظفر مى نويسد: ابن مقفع دين مجوس داشت و به ظاهر مسلمان شد ليكن گفتار و كردارش نشان مى داد كه به اسلام نگرويده است. او مردى فارسى زبان بوده و در ادبيات و فن نويسندگى مهارت داشت. كتاب كليله و دمنه را نيز به عربى ترجمه كرده است. او نيز به فرمان منصور عباسى در سال ۱۴۳ ق. به دست والى بصره، به سبب داشتن كفر و الحاد، مانند ابن ابى العوجأ به قتل رسيد.(۳۵۰)

علّامه عسكرى در كتاب يكصد و پنجاه صحابى ساختگى، ضمن معرفى كامل ابن مقفع مى نويسد: ابن مقفع با وجود اين كه از زرتشت به اسلام روى آورد، در قبول يكى از اديان شك و ترديد داشت.(۳۵۱)

ب. ابن ابى ليلى

محمّد بن عبدالرحمن بن ابى ليلى انصارى كوفى (۷۴-۱۴۸ ق / ۶۹۳-۷۶۵ م) فقيه، محدّث، مفتى و قاضى كوفه، پدرش عبدالرّحمن از بزرگان تابعين بوده است. شيخ طوسى او را از شاگردان امام جعفر صادقعليه‌السلام مى داند و طبرسى حديثى آورده كه گرايش شديد وى را به امام صادق نشان مى دهد. امّا روشن است كه او شيعى مذهب نبوده ؛ زيرا گفته اند كه او به رأى خود فتوا مى داده است.(۳۵۲)

ابن ابى ليلى، سمت قضاوت بنى اميه و سپس قضاوت بنى عباس را بر عهده داشت. وى قبل از ابوحنيفه، قائل به قياس و اجتهاد به رأى بود و در حالى كه قاضى منصور بود، در سال ۱۴۸ ه‍ درگذشت.

ج. ابن ابى العوجأ

عبدالكريم، زنديق معروف و آشنا به علم و كلام در سده دوم هجرى پس از شكست در مباحثه اى، گروهى از مريدانش به اسلام گرويدند و گروهى به پيروى از او ادامه دادند.(۳۵۳)

در بحار الانوار آمده است كه وى از شاگردان حسن بصرى بود كه از توحيد منحرف شد. با اين تمرّد به مكّه رفت و علما از مجالست با او به خاطر خبث لسان و فساد ضميرش اكراه داشتند.(۳۵۴)

وى از دوستى و تحسين افرادى چون ابن مقفع هم برخوردار بود و همانند ديگر زنديقان زمان منصور و مهدى، ظاهرى آراسته و پاكيزه داشت. از مجموع احتجاجات منسوب به او مى توان دريافت كه مردى جسور و بى باك بود و از محيط نسبتا آزاد زمان خويش بهره گرفته، به تبليغ عقايد الحادى خود مى پرداخت. از آن گذشته در عقايد خود سخت استوار بود و با اين كه در مباحثاتى مغلوب مى شد، از انديشه هاى خويش دست برنمى داشت و تا دم مرگ بر نظراتش باقى بود.

ابن ابى العوجأ نيز مانند بسيارى ديگر از زنادقه، در تخريب مبانى اعتقادى مسلمانان كوشا بود. به جعل اخبار و احاديث و پراكندن آنها در ميان مردم اهتمام داشت. وى هنگام مرگ خود اعلام كرد كه ۴۰۰۰ حديث جعل كرده تا حرام را حلال و حلال را حرام نمايد. مؤلفان كتب تاريخ و كلام او را در شمار زنادقه آورده اند و قتل او نيز به همين اهتمام بوده است.

از احتجاجاتى كه بارها با امام جعفر صادقعليه‌السلام داشته است، گرايشهاى دهرى وى آشكار مى شود. از احتجاجات مزبور چنين به نظر مى رسد كه او به وجود آفريدگار اعتقاد نداشته، يا درباره خداوند به بحث و جدل مى پرداخته و در جايى ديگر خدا را غايب شمرده است.

در گفت و گويى ميان وى و امام صادقعليه‌السلام ، امام او را متهم مى كند كه نه به خدا اعتقاد دارد و نه به پيامبر. و عبدالكريم نيز اين گفته را ردّ نمى كند. وى در مواردى سعى مى كند وجود صانع را نفى نمايد. در جايى مى پرسد اگر خدايى هست، چرا خود را آشكار نمى كند و توسط واسطه ها (پيامبران) مردمان را به پرستش خويش دعوت مى نمايد يا در جاى ديگر سؤ ال مى كند كه چگونه خداوند در دو يا چند جا مى تواند باشد.

ابن ابى العوجأ به قِدَم جهان معتقد بود و اين تفكرش از سؤ الى كه امام از وى مى پرسد مشخص مى شود. او مى پرسد: «ما الدّليل على حدث الاجسام ؛ دليل حدوث اجسام چيست؟»

در گفت و گويى ديگر معلوم مى شود كه معتقد به ازليّت اشيا بوده است. و يا خود را غير مخلوق مى داند. در گفت و گويى در حضور مفضل، سخن را به نفى صنع و صانع مى كشاند و مى گويد كه همه چيز به اقتضاى طبيعت خود موجود شده است ؛ نه مدبّرى در كار است و نه صانعى، عالم پيوسته چنين بوده و خواهد بود. او مى پنداشت كه پس از مرگ بازگشتى نيست. در يك مناظره امام صادقعليه‌السلام انكار روز واپسين و بهشت و دوزخ را به او نسبت مى دهد و او نيز اين قول را ردّ نمى كند.

ابن ابى العوجأ از طعنه به قرآن خوددارى نمى كرد و رسالت پيامبر اكرم و به طور كلى نبوت را منكر بود. طبرسى مى گويد ابن ابى العوجأ، ابوشاكر ديصانى، عبدالملك بصرى و ابن مقفع به پيشنهاد ابن ابى العوجأ بر آن شدند كه هر كدام يك ربع از قرآن را نقض كنند؛ زيرا با اين كار نبوت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و سپس اسلام باطل مى شد، ولى البته نتوانستند.(۳۵۵) وى احكام دين را بى اعتبار مى دانست و حتى به تمسخر آنها مى پرداخت. چنان كه گاهى حجاج را استهزا مى كرد و مناسك حج را خوار و وضع چنين آدابى را ناروا مى شمرد.(۳۵۶)

دهخدا درباره ابن ابى العوجأ مى نويسد كه او به عبدالكريم خال معن بن زائد معروف است. او باطنا از پيروان كيش مانى بود و در سال ۱۵۵ والى كوفه او را بى اجازت خليفه به قتل رسانيد و بعضى مورخان گويند وى به همين جهت معزول گرديد. هنگامى كه او را براى كشتن مى بردند، گفت چهار هزار حديث مخالف با اوامر و نواهى شريعت اسلامى جعل كرده و آن را به امام جعفر صادقعليه‌السلام نسبت داده اند و صاحب الفهرست در ضمن رؤ ساى مانوى كه تظاهر به اسلام كرده و در معنى مانوى بودند، نام او را نعمان بن ابى العوجأ مى آورد.(۳۵۷)

ابن ابى العوجأ نيز كه مشهورترين متكلم ملحد زمان امام صادق محسوب مى شود، امامعليه‌السلام را در بحث علمى به دانه هاى سرخ آتش تشبيه مى كند كه مخاطب را در آن مخمصه راه فرارى نيست كه گرفتار حملات علمى امام مى شود و به ناچار بايد خود را تسليم كند. وى زمانى كه در مسجد الحرام در ميان جمعى از ياران خود به بحث با امام مى پردازد و وقتى در برابر براهين و دلايل امام حرفى براى گفتن ندارد، به اطرافيان خود مى گويد:

 سألتكم أن تلتمسوا لى خمرة فألقيتمونى على جمرة(۳۵۸)

من از شما خواستم يك بحث و كار آسوده برايم فراهم كنيد و شما مرا بر روى آتش گداخته انداختيد.