بخش چهارم : مناظرات امام صادقعليهالسلام
يكى از برترين وسائل تبليغى هر گروهى در زمان امام صادقعليهالسلام
، تشكيل محافل علمى و مناظره ميان جمعى از هواداران يك فكر خاص و دانشمندان يك مكتب بود تا سرانجام فردى كه از پاسخ دادن به سؤ ال طرف مقابل عاجز مى شود، در برابر گروهى از مردم به عجز استدلال خود اعتراف نموده و تسليم طرف مقابل شود. اين مناظرات تركيبى از بحث هاى تفسيرى، روايى، كلامى، و فلسفى بود كه به شيوه برهان و جدل منطقى برگزار مى شد.
امام صادق ضمن انجام مناظرات فراوان با منحرفان فكرى و اعتقادى، اعم از ماديين و زنادقه، خوارج يا علماى معتزله و ديگر علماى اهل سنت، از شرايط زمان و مكان برگزارى اين محافل براى تبليغ رسالت الهى خويش سود مى جستند. بسيارى از مناظرات خويش را در موسم حج و در مسجد الحرام، چند روز قبل از شروع مراسم رسمى حج تشكيل مى دادند كه اين خود يكى از ظرافتهاى اين رسالت مهم الهى است كه مبلّغ بايد از زمان و مكان، بهترين استفاده را بنمايد.
موسم حج، زمان جمع شدن دانشمندان فرق مختلف اسلامى و حتى غير اسلامى در مكّه بود و با يك مناظره كه به شكست خصم منجر مى شد، هزاران بيننده تحت تأثير قرار مى گرفت. از سوى ديگر در زمان برگزارى مراسم حج، امام و ياران ايشان از امنيت خاص زمان برگزارى مراسم و منطقه حرم برخوردار بودند كه اين امر به گستردگى كار ايشان كمك مى كرد.
امام صادقعليهالسلام
در اين راستا شاگردان و مبلغانى را تربيت كرده بود كه گاهى مناظره را به آنها واگذار مى نمود و خود به نظاره مى پرداخت و يا آنكه آنها بدون حضور امام به مناظره با مخالفان مى پرداختند.
از جمله اين گونه مناظرات، مناظره امام صادق با دانشمند شامى بود كه در اين مناظره امام صادق آن دانشمند شامى را با چند تن از شاگردان خويش به بحث دعوت نمود و در هر مرحله از مذاكره مرد شامى با يكى از شاگردان امام كه در اين جلسه علمى حضور داشتند، بحث مى كرد.
شاگردان امام در اين بحث حمران بن اعين، قيس الماصر، هشام بن سالم، محمد بن نعمان الاحول، و هشام بن حكم بودند. در پايان اين مناظره، دانشمند شامى كه در ابتدا فقط كتاب و سنت رسول خدا را حجت مى دانست، به حقانيت ائمه اطهارعليهمالسلام
، ضرورت وجود امام، و امامت حضرت صادق ايمان آورد.
مناظرات و پاسخ گويى به شبهات
در قرن اول و دوم هجرى به سبب فتوحات مختلف مسلمانان، شبهات و افكار منحرف سرزمين هايى كه مسلمانان فتح كرده بودند در ميان مسلمانان گسترش يافت. زنادقه ظهور كردند، تصوف و جبر و تفويض و قياس نيز فعاليت خود را آغاز نمودند، و اصحاب تشبيه و تعليل و... نيز فعاليت مى كردند.
امام صادقعليهالسلام
و شاگردانش نقش كارسازى در اين گونه مواجهات فكرى داشتند. به طورى كه جنبش فكرى در عصر امام صادق پديده اى از گفت و گو و مناظرات را در ردّ شبهات منحرفان و اصحاب نظريات غلط به وجود آورد.
امام صادق مناظرات دقيقى با اهل اعتزال كه در آن عصر به عنوان يك خط فكرى جداگانه در مقابل ديگر مكاتب شكل گرفته بود داشتند. ايشان با منكران خط امامت بعد از نبى نيز گفت و گوهايى داشتند.
از جمله از يونس بن يعقوب روايت شده كه گفت : با ابوعبداللّه بودم كه مردى از اهل شام وارد شد و گفت من مردى صاحب كلام و فقه هستم و براى مناظره با ياران و اصحابت آمده ام.
حضرت از او پرسيد: سخن تو از كلام رسول خداصلىاللهعليهوآله
است : يا از جانب خودت؟ وى گفت : بخشى از آن از كلام رسول خدا و بخش ديگر از خودم مى باشد.
حضرت فرمودند: پس تو در اين صورت شريك رسول خدا هستى؟ وى گفت : خير. فرمود: پس وحى را از جانب خداوند شنيده اى؟ گفت : خير. فرمود: پس اطاعت تو همان طور كه اطاعت رسول اللّه واجب است، واجب مى باشد؟ گفت : خير.
يونس بن يعقوب مى گويد: در اين هنگام، حضرت رو به من كرد و فرمود: اى يونس، او قبل از اين كه سخن بگويد، دشمن خودش مى باشد. سپس فرمود: اى يونس، اگر علم كلام را به خوبى مى دانى، با او سخن بگو.
همه اين مناظرات در كنار مناظرات عميق و دقيق شاگردان آن حضرت كه از درياى علم امام بهره گرفته بودند، اثر مهمّى در تزلزل فكرى مخالفين و اشاعه تفكر شيعى داشت. «هشام بن حكم» و «مؤمن الطاق» دو تن از برجسته ترين متكلمان شيعى بودند كه هيچ كس در مناظره با اين دو توان ادامه بحث را نداشت.
مناظرات امام صادق در منابع روايى
در متون اسلامى و كتب روايى، مناظرات از جايگاه ويژه اى برخوردارند كه عمدتا تحت عنوان احتجاجات جمع آورى شده اند. احتجاجات امام صادق در آثارى از جمله : معانى الاخبار، مناقب ابن شهر آشوب، كافى كلينى، الارشاد شيخ مفيد، امالى شيخ طوسى، امالى شيخ صدوق، امالى سيد مرتضى، توحيد شيخ صدوق، خصال شيخ صدوق، الاختصاص شيخ مفيد، الاحتجاج طبرسى و... را مى توان نام برد و مرحوم مجلسى نيز بخشى از جلد دهم بحار الانوار را به احتجاجات و مناظرات امام صادق اختصاص داده است. آنچه مرحوم مجلسى از منابع مختلف جمع آورى كرده و در جلد دهم بحار الانوار آورده است، حدود ۲۳ مناظره مى باشد.
انواع مناظرات
مناظرات امام صادقعليهالسلام
را مى توان از جهات مختلف دسته بندى كرد.
۱. از نظر تعداد
الف. مناظرات فردى : در اين گونه مناظرات، در طرف مقابل امام صادقعليهالسلام
، يك فرد به احتجاج مى نشست.
ب. مناظرات گروهى : در اين گونه مناظرات، در طرف مقابل امام صادقعليهالسلام
چندين نفر براى مناظره حاضر بودند.
بسيارى از مناظرات امام صادق در بين توده هاى مردم، خصوصا در اجتماعات مذهبى چون مناسك حج و... برگزار مى گرديد.
۲. از نظر بحث و استدلال
الف. مناظراتى كه از آغاز تا پايان با استدلالات و بحثهاى متفاوت دو طرفه به پايان مى رسيد.
ب. مناظراتى كه حضرت بيشتر در مقام پاسخ گويى به سؤ الات مخالفين بوده و استدلالات كمتر در قالب دو طرفه جريان مى يافت.
۳. از نظر نتيجه
الف. مناظراتى كه پس از استدلال و گفت و شنود، به ايمان آوردنِ فرد مقابل مى انجاميد. به عنوان نمونه مى توان به مناظره امام صادق با طبيب هندى كه به جز ظاهر محسوس، عقيده اى نداشت و منكر وجود خداوند بود، اشاره نمود كه در پايان مناظره، طبيب هندى به الوهيت و وحدانيت خداوند جلّ جلاله اقرار نمود.
طبيب هندى مى گفت كه شما دلايلى بر وجود صانع نداريد و آنچه مى گوييد در مكتب تربيتى خود يافته ايد و كودكان از بزرگان فرا گرفته اند. وى مى گفت همه چيز با حواس پنجگانه درك مى شود و هيچ يك از حواس من خالق را درك نمى كند تا من به خدايى معتقد شوم و بر قلبم چيزى نمى رسد تا خدايى را بشناسم؟ آيا غير از اين حواس چيزى داريد كه مرا به خدا راهنمايى كند؟ خدايى را كه وصف مى كنيد، به كدام حس درك مى شود؟
امامعليهالسلام
با سؤ الاتى كه از طبيب مى پرسد، او را به مرحله شك و ترديد مى رساند تا جايى كه خود طبيب از امام مى خواهد توضيح بيشترى بدهد تا شك و ترديد از دلش پاك شود.
امام به گفت و گو ادامه مى دهد تا جايى كه هيچ شبهه اى در مسئله شناخت خداوند در دل طبيب باقى نمى ماند و با كمال صراحت اعلام مى كند كه :
أشهد أن لا اله الّا اللّه و أشهد أنّ رسول اللّه عبده لأنّك أعلم أهل زمانك
گواهى مى دهم خدايى جز اللّه وجود ندارد و رسول خدا بنده اوست چرا كه داناترين فرد زمان خود هستى.
ب. مناظراتى كه پس از استدلال به ايمان آوردن فرد يا افراد مناظره كننده منجر نمى شد. به عنوان نمونه روايت شده روزى فردى با استناد به آيه :
من جأ بالحسنة فله عشر أمثالها و من جأ بالسّيّئة فلا يجزى إ لّا مثلها و هم لا يظلمون
كسى كه كار نيكى انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد و هر كه كار بدى انجام دهد، جز همانند آن كيفر نيابد، و به ايشان ستم نمى شود.
دو نان و دو انار سرقت مى كند، با اين تفكر كه چهار سيئه براى او نوشته مى شود و آن نانها و انارها را به فقيرى صدقه مى دهد كه در قبال هر كدام ده حسنه، يعنى چهل حسنه براى خود در نظر مى گيرد و چهار گناه را از آن كم مى كند؛ يعنى به ظنّ خود با اين كار سى و شش حسنه انجام داده است.
حضرت در پاسخ به وى مى فرمايد: مادرت به مرگت گريان باد، تو جاهل به كتاب خداوند وهاب هستى. آيا نشنيدى كه خداوند در فعل و عمل مى فرمايد:
إ نّما يتقبّل اللّه من المتّقين
همانا خداوند تنها از پرهيزگاران مى پذيرد.
پس قبول عمل موقوف به تقوا و كسب رضايت خداوند است. تو چون دو نان سرقت نمودى، دو سيئه حاصل كردى و چون دو انار سرقت نمودى، دو سيئه ديگر براى خود كسب نمودى و وقتى بدون اجازه و اذن صاحب اموال، دو نان و دو انار را صدقه دادى چهار سيئه بر سيئات قبلى خود اضافه كردى.
در پايان گفت و گو آن شخص شروع به لجاجت كرد و با اين پاسخ درست مجاب نشد و حضرت نيز او را به حال خود واگذاشت.
ابن ابى العوجأ هم در مناظراتش با اين كه مبهوت و مجذوب قدرت علمى امام مى شد، تا پايان عمر بر اعتقادات انحرافى خود پا برجا بود.
موضوعات مطرح شده در مناظرات با امام صادق
موضوعاتى كه براى بحث در هر مناظره اى مطرح مى شود، از يك طرف نشان دهنده اهميت و ارزش آن و از سوى ديگر حاكى از قضا و تفكرات حاكم بر محيط فرهنگى جامعه آن زمان است. اين مسئله هنگامى آشكارتر مى شود كه مناظره بين متفكران و انديشمندان برجسته و پرچمداران برگزيده يك تفكر صورت پذيرد. اين دو مسئله در مناظرات امام صادقعليهالسلام
مشهود است. با توجه به بررسى هاى انجام شده در مناظرات امام صادق مسائلى كه در بحث ها مطرح مى شد مشتمل بر دو نوع گفتار مى باشد:
۱. مطالبى كه حضرت امام جعفر صادق در مقام استدلال و اقناع طرف مقابل خود انتخاب كرده و مطرح مى نمودند. به اين صورت كه حضرت با چند مقدمه مناسب، نتيجه مورد نظر را از بحث مى گرفتند.
۲. مطالب و موضوعاتى كه در پاسخ به سؤ الات فرد يا افراد مقابل بيان مى كردند كه در اين صورت خود حضرت در طرح چنين مباحثى پيشگام نبودند، بلكه صرفا در مقام پاسخ به سؤ الات، مطالبى را بيان مى فرمودند.
شيوه هاى ورود به بحث
سخن گفتن به شيوه اَحسن، همواره بر محور مقتضيات حال و مقام مى باشد. شرايط و اقتضائات مختلف، سخنان متفاوتى را مى طلبد و معارف و آگاهيهاى متنوع، اذهان خاص خود را از بين مردمان مى جويد.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:
إ نّا معاشر الأنبيأ أمرنا أن نكلّم النّاس على قدر عقولهم
ما پيامبران مأمور شده ايم با مردم بر اساس سطح فكرى و عقلى آنها سخن بگوييم.
مناظره و گفت و گو با ديگر انديشان نيز از حكم فوق مستثنى نيست ؛ چرا كه اين فن نكته سنجى هاى خاصى را مى طلبد، علاوه بر اين از جلوه هاى كمال عقل يا عقل كامل، ايجاد هماهنگى و تطبيق دادن مباحث براساس عقل مناظره كنندگان مى باشد. آن هايى كه با عقايد و نظرات خاص خود به سراغ ديدگاهها و معارف مكتب طرف مقابل آمده اند، هر مطلبى را نمى پذيرند؛ مگر مطالبى كه با عقل و انديشه آنها سفارش داشته باشد. بنابر اين ورود به بحث با اين كيفيت، در پى ريزى اوليه ميدان گفت و گو بسيار مهم است.
با بررسى مناظرات و شيوه بحث ها و گفتارهاى امام صادق، نحوه ورود ايشان به بحث در گفت و گوهايشان استنباط مى شود. شيوه بحث ها و گفتارهاى حضرت با ديگرانديشان به روشنى گواه اين مطلب است كه ايشان پيوسته از ارائه جملات به منظور اسكات فرد مقابل، امتناع مى ورزيدند. حضرت در استدلالات از مقدمات يقينى استفاده مى كرد. القاى روح آزاد انديشى به منظور سرسپارى به حرف حقّ و تعميق هرچه بيشتر مطالب و مباحث در قلب افراد، از روش هاى وى مى باشد.
۱. پرسش از دليل مدّعا و اقرار گرفتن از متن كامل ادّعا
در بسيارى از مناظرات امام صادقعليهالسلام
ديده مى شود كه حضرت به يك مرتبه شنيدن ادعاى طرف مقابل اكتفا نكرده و قبل از شروع بحث، خود مجددا آن را بازگو نموده اند و با گرفتن اقرار ادعا، از وى تقاضاى دليل مى نمودند كه در اين صورت زمينه تغيير رأى طرف مقابل از بين مى رود.
۲. اهتمام به دليل و برهان
امام صادقعليهالسلام
اهتمام خاصى به آوردن دليل و برهان داشتند و اين امر در بسيارى از مناظراتشان كاملا مشهود است.
سؤ الات مطرح شده با امام صادق
افراد و گروههاى مختلف فكرى، در زمينه هاى گوناگونى از امام صادقعليهالسلام
سؤ ال مى كردند. به عنوان مثال درباره توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت و مسائل مختلف مربوط به هر كدام، از جمله : اثبات صانع، وحدانيت خالق، رؤ يت خدا، و نيز احكام و تفسير آيات قرآن از ايشان سؤ ال مى شد كه در اين قسمت به ذكر نمونه سؤ الات و پاسخ هاى امام صادق مى پردازيم.
الف. توحيد و صفات خداوند
۱. دليل قاطع بر وجود قادر صانع كدام است؟
افعال محكم و متقنى كه در عالم وجود دارد بر وجود صانعِ قادر دلالت مى كند، همان طور كه آسمان و زمين و بقيه موجودات را ايجاد كرده است. امام صادق براى توضيح بيشتر اين مطلب مثالى مى زند و مى فرمايد: اگر به ساختمان محكمى نظر بيفكنى، مطمئن هستى كه آن را كسى ساخته است هر چند تو او را نديده باشى. بنابراين صانع به واسطه وجود مصنوعات اثبات مى گردد. صانع غير از مصنوعات است ؛ چرا كه اگر مشابه آنها بود قطعا در ظاهر و صفات شبيه آنها مى شد.
۲. آيا خداوند را هنگام عبادت مى توان با چشم ديد؟
مگر مى شود عبادت چيزى را كه نمى بينم، بجاى آورم. بى شك خداوند متعال با چشم ظاهر ديده نمى شود بلكه دل ها با حقيقت نور ايمان، حضرت حق را درك مى كنند. خداوند با حواس هيچ جن و انسى قابل مشاهده نيست.
۳. آيا خداوند قادر نيست كه خود را بر مخلوقات ظاهر گرداند تا او را با چشم خود ببينند و در اين صورت او را از روى صدق و يقين عبادت و بندگى نمايند؟
اين امر محال است و محال را نيز جوابى نيست.
۴. در صورتى كه خداوند به ايجاد مخلوقات احتياجى ندارد، چرا خلق را ايجاد نمود؛ در حالى كه كار عبث براى خداوند جايز نيست؟
آفرينش مخلوقات از جانب خداوند به خاطر اظهار حكمت و علم بود و حضرت حق اين امر را از روى قدرت تدبير انجام داد.
۵. آيا سجده بر غير خداوند جايز است؟
هر كس به امر خداوند متعال به چيزى سجده كند، براى خداوند تبارك و تعالى سجده كرده است و سجده بر آدمعليهالسلام
نيز به حكم خداى قادر بود.
۶. با توجه به اين كه خداوند نسبت به نهان و آشكار آگاه است، پس چرا ملائكه همراه بندگان بوده و افعال آنها را ثبت مى كنند؟
خداوند از بندگان خود طلب عبادت و بندگى نمود و فرشتگان را شاهد آنها قرار داد؛ زيرا وقتى كه ملائكه ملازم آنها باشند، در عبادت حق تعالى سعى بيشترى مى كنند و از ارتكاب معاصى اجتناب مى ورزند. خداوند متعال از روى احسان، لطف و مرحمت، دو فرشته را موكّل بندگان خود قرار داد تا آنها را به اذن ارحم الراحمين از شياطين، آفات و بلايايى كه بنده آنها را نمى بيند، حفظ نمايند.
۷. خداوند مخلوقات را براى رحمت آفريد يا عذاب؟
خداوند بندگان را براى رحمت و پاداش آفريد. قبل از آفرينش اين عالم گروهى از انسان ها بودند كه به خاطر انكار، الحاد و ارتكاب اعمال نادرست از رحمت الهى محروم و مستحق عذاب الهى شدند.
۸. آيا در خلقت خداوند و نيز در تدبير وى، عيب و نقصانى وجود دارد يا نه؟
هيچ عيب و نقصانى وجود ندارد.
ب. نبوّت
۱. انبيا و رسل بدون رؤ يت خداوند چگونه اثبات مى شود؟
وقتى ثابت شد كه ما داراى خالق و صانع عادل و حكيم هستيم، ثابت مى گردد كه خداوند سفرا؛ يعنى رسولان و انبيايى را در ميان خلايق فرستاده تا آنها را بر راه حق و راستى راهنمايى نمايند و از آنچه كه مايه نابودى و بدبختى انسان هاست، نهى كنند. اين گروه در همه صفات و افعال خود به مانند ديگر انسان ها هستند اما به حكم الهى و از جانب او، دلايل و براهينى مى آورند كه بر صدق گفتارشان دلالت كند. هيچ گاه زمين از حجت رب العالمين خالى نخواهد بود و آن حجت ها نيز از نسل رسولان مى باشند؛ چرا كه آنها نسلى طاهر، پاك، خازن علم خدا، امين غيب و... هستند و خداوند هرگز حجتى نفرستاده، جز اينكه از نسل انبيا باشد تا قائم مقام نبى در ميان امت گردد.
۲. آيا خداوند براى طايفه مجوس نبى و يا رسولى مبعوث كرده است؟
ما من أمة الّا خلا فيها نذير
هيچ امتى (در دنيا) نيست مگر آن كه نذيرى داشتند.
نذير عبارت از نبى و رسول است. زرتشت نبى به نزد طايفه مجوس رفت و دعوى نبوت نمود. گروهى از آن قوم به وى ايمان آوردند و جمعى ديگر او را انكار كردند و آن نبى را از شهر به بيابانى كه پر از درندگان بود، اخراج كردند. آن نبى نيز در آن مكان طعمه درندگان گرديد.
۳. رسول افضل است يا فرشته اى كه به نزد آن رسول آمده است؟
رسولصلىاللهعليهوآله
افضل است.
ج. معاد
۱. چرا خداوند به اين جهان اكتفا نكرد و همين دنيا را سراى ثواب و عقاب قرار نداد؟
اين جهان محل رنج و سختى و نيز كسب ثواب و رحمت الهى است. جهانى است مملو از امتحانات، آفات و بلايا تا اين كه انسان ها با اختيار خود طاعت خداى را به جاى آورند. لذا اين جهان صلاحيت بقا و زندگى جاودانه را ندارد.
۲. چرا عده اى قائل به تناسخ شده اند؟ چه حجت و دليلى بر مذهب خود دارند؟
قائلين به تناسخ راه ضلالت و گمراهى را در پيش گرفته اند. آنها گمان مى كنند كه مدبّر اين جهان به صورت بندگان است و خداوند، حضرت آدم را به صورت خودش خلق كرد. آنها معتقدند قيامت قابل رؤ يت نيست و آن عبارت از خروج روح از قالب و ورود در قالب ديگر است. اگر روح در قالب اول مورد رضايت و پسند خداوند باشد، اين بار در قالب بهتر و كامل ترى حلول مى كند و اگر روح نسبت به حقايق شرع آگاه نبوده، اين بار در قالب چارپايان و موجودات پست حلول مى كند.
قائلين به تناسخ بر اين باورند كه نماز و روزه و ديگر عبادات خداوند بر مردم واجب نيست و جز معرفت نسبت به كسى كه شناخت او واجب باشد، چيز ديگرى بر آنها واجب نمى باشد. آنها همه شهوات دنيا و نيز مردار و حشرات و خون را مباح و حلال مى دانند. آنها معتقدند ملائكه از فرزندان آدم هستند و هر كدام كه در دنيا به مرتبه بالايى برسد و در امتحان الهى موفق شود در اين صورت آن فرد، فرشته خدا مى شود.
آنها خوردن حيوانات را جايز نمى دانند؛ چرا كه معتقدند تمامى چارپايان از فرزندان آدم هستند و اگر آنها را بخورند چه بسا خويشان خود را خورده اند.
۳. چگونه اجساد بعد از اين كه پوسيده و پراكنده مى گردند، برانگيخته مى شوند؟
همان خداوندى كه براى اولين بار بدون طرح و نقشه قبلى، مخلوقات را از هيچ آفريد، قادر است اين خلقت را اعاده كند.
روح بعد مردن باقى مى ماند اما جسم به خاك تبديل مى شود. آن اعضايى را كه درندگان خورده اند، در شكم آنها باقى مى ماند. وقتى آن حيوان بميرد و به خاك تبديل شود، خاك آن عضو نيز به امر خداوند محفوظ مى ماند؛ چرا كه خداوند عالِم و واقف بر حقيقت، عدد و وزن اشيا است.
وقتى كه در قيامت زمين با بارانِ نشر، خيس مى شود، به امر خداوند زمين بالا مى آيد و آنچه را كه در درون خود مدفون كرده است، خارج مى كند و خاكِ هر قالب در كنار آن قالب جمع مى شود و آن خاك به امر خداوند به محل استقرار روح منتقل مى شود و به اذن خداوند، صورت هر مخلوقى به شكل اولش درست مى شود و روح در آن قرار مى گيرد.
۴. آيا مخلوقات در محشر برهنه و عريان حاضر مى شوند؟
خلايق به امر خدا با كفن هاى خود براى حسابرسى حاضر مى شوند.
۵. در آن زمان ديگر اثرى از كفن ها نخواهد بود و همگى پوسيده و از بين رفته اند؟
خالق قادرى كه آنها را زنده كرده است، كفن ها را نيز تجديد خواهد كرد.
۶. كسى كه بدون كفن دفن شده باشد چگونه در محضر خدا حاضر مى شود؟
خداوند عورت او را با هر چه كه بخواهد مى پوشاند.
۷. آيا در آتش جهنم، جز مار و عقرب، عذاب و عِقاب ديگرى نيست كه خداوند با آن بندگان را عذاب نمايد؟
خداوند متعال گروهى را با مار و عقرب ها عذاب مى كند؛ زيرا برخى از قائلين به تناسخ گمان مى كنند كه اين موجودات از مخلوقات خداوند نبوده بلكه شريك خداوند در آفرينش مى باشند و خداوند نيز قادر به دفع آنها نيست.
۸. آيا هر گاه بهشتيان در بهشت ميوه درختى را بخورند، خداوند بلافاصله به جاى آن ميوه اى كه چيده شده، ميوه ديگرى را قرار مى دهد؟
بله چنين است. مانند نور خورشيد كه هر گاه غروب كند در هنگام طلوعِ دوباره، چيزى از نور آن كم نمى شود و همچنان دنيا را با نور خود روشن مى گرداند.
۹. هر گاه اهل بهشت، خويشان خود را در آنجا نبينند، متوجه مى شوند كه آنها در جهنم در عذابند. حال چگونه از نعمتهاى بهشت متنعم شده و لذت مى برند. در حالى كه خويشان آنها در جهنم به واسطه بلاهاى مختلف معذّب و متألّم هستند؟
اهل بهشت، نزديكان و خويشان خود را فراموش مى كنند و يا اينكه منتظر قدوم آنها به بهشت مى شوند و اميدوارند كه آنها در ميان اصحاب اعراف و بين جهنم و بهشت باشند.
د. عدل
۱. چرا خداوند با آن كه قادر بود، همه مخلوقات را مطيع و موحّد نگردانيد؟
اگر خداوند همه خلق را مطيع مى نمود هرگز ثواب و پاداش براى خلايق معنا نداشت ؛ زيرا هر كس كه اطاعت نكند، مستحق ثواب و بهشت هم نمى گردد و هر كس مرتكب معصيت نشود، وارد جهنم هم نمى شود.
وقتى خداوند مخلوقات را آفريد، آنها را به اطاعت، امر و از معصيت، نهى نمود و با ارسال رسولان و انزال كتاب هايى چون تورات و انجيل و قرآن و... حجت را بر آنها تمام كرد تا هر كس كه خداوند را اطاعت كند، مستحق ثواب و هر كس كه معصيت كند، سزاوار عقاب و عذاب گردد.
۲. چرا بعضى ثروتمند و بعضى فقيرند؟
خداوند اغنيا را با عطاى مال امتحان مى نمايد تا ببيند چگونه شكر نعمت هاى الهى را به جاى مى آورند و چگونه احسان مى كنند و نيز فقرا را با كمبود مال آزمايش مى كند تا ببيند آنها چگونه در اين باره صبر مى كنند.
خداوند نسبت به تحمل هر گروهى آگاه است. او برخى از اهل دنيا را كمك كننده به گروه ديگر قرار داد و جمعى را سبب رزق گروهى ديگر ساخت. لذا اين امر هيچ عيب و نقصى در تدبير او نسبت به انسان به شمار نمى آيد.
۳. چرا طفل صغير مستحقّ امراض گرديده است. در صورتى كه نه گناهى دارد و نه جرمى مرتكب شده تا سزاوار امراض و بيماريها گردد؟
علت بيمارى هايى كه در انسان به وجود مى آيد، مختلف است. گاهى بيمارى به خاطر امتحان و آزمايش است، گاهى عقوبت گناهان و گاهى علت مرگ فرد است.
اين طور نيست كه هر كس مراقب بدن خود باشد و خواركى هاى مضرّ را نخورد، هرگز بيمار نمى شود. هميشه علت بيمارى ها از غذاهاى بد و نوشيدنى هاى ناگوار نيست و يا علت مادر زادى ندارند؛ چرا كه اگر اين ها علت مرگ و مير و بيمارى ها بود، هرگز مرگ به سراغ پزشكان و حكيمانى كه از اين مسايل آگاه بودند، نمى آمد.
۴. چرا خداوند موجودات و درندگان موذى و مضرّى چون مار، عقرب، پشه، كرم، حشرات و... را كه مايه فساد هستند، آفريد در حالى كه خداوند كار عبث نمى كند؟
اين موجوداتى را كه شما مضرّ مى پنداريد براى معالجه بسيارى از بيمارى ها سودمند هستند. حضرت با بيان بعضى منافع زهر عقرب و مار، كه زنديق هم آنها را تصديق نمود، اين تفكر را كه خلقت اين دسته از حيوانات عبث بوده است، ردّ كردند.
حضرت در ادامه فرمودند: خداوند پرندگان را با حشرات ارتزاق مى كند. همچنين خداوند نمرود را به واسطه پشه، كه ضعيف ترين موجود است، عذاب كرد.
۵. آيا كافر بعد از كفرش توانايى قبول ايمان را دارد يا نه؟
خداوند انسان ها را با صفت تكليف و اسلام خلق كرد و آنها را به انجام خير، امر و از شرّ، نهى فرمود. كفر عبارت از فعل است. هر گاه كسى مرتكب اين فعل شود، كافر ناميده مى شود و اين در حالى است كه خداوند متعال هيچ بنده اى را با اين صفت خلق نكرده است. بر خداوند لازم است كه هر گاه بنده اى به سن بلوغ رسيد، حجت را بر او تمام كند. بنابراين خداوند از طريق ارسال انبيا و رسولان، حق را بر بنده عرضه نموده است و اگر بنده اى از اطاعت خداوند امتناع ورزد به واسطه انكار حق، كافر مطلق مى گردد.
۶. چرا خداوند هر صد سال يكبار، يكى از مردگان را زنده نمى كند تا از او سؤ الاتى درباره اوضاع و احوال كسانى كه درگذشته اند، بپرسيم كه در آن جهان چگونه اند و چگونه با آنها رفتار مى شود؛ چرا كه از اين طريق شك و ترديد از دل خلايق برطرف مى شود و به يقين مى رسند؟
جز خداوند متعال و رسولان او، هيچ كس صادق تر در گفتار و اعمال نيست. بسيارى از مردگان به دنيا مراجعت نمودند از جمله اصحاب كهف كه خداوند بعد از ۳۰۹ سال آنها را زنده كرد تا حجت را بر مردمان تمام نمايد و بدانند كه برانگيخته شدن، حق است.
همچنين گروهى كه با موسىعليهالسلام
به ميقات حضرت حق رفته بودند به موسى گفتند تا خداى را براى ما آشكار ننمايى، ايمان نمى آوريم و به نبوت تو اقرار نمى كنيم. خداوند نيز با صاعقه اى آنها را ميراند و آن گروه را با دعاى حضرت موسى زنده گردانيد.
امام صادق در ادامه به داستان زنده شدن حضرت عزير، پيامبر قوم بنى اسرائيل نيز اشاره كرده است.
۷. چرا خداوند ابليس را بر بندگان خود مسلط نمود تا آنها را به نافرمانى از او دعوت نمايد و به اين واسطه او را دشمن خود گردانيد؟
دفع دشمن آن گاه لازم و ضرورى است كه از آن، نفع و ضررى متصور باشد. دشمنى ابليس هيچ ضررى به خداوند نمى رساند و به قدرت خداوند نقصانى وارد نمى كند همچنان كه اطاعتش نيز هيچ نفعى براى او ندارد و به ولايت خداوند نمى افزايد.
ابليس كه همواره با ملائكه مشغول عبادت و بندگى حق بود به واسطه حسد و تكبر، از امر حق و سجده بر آدمعليهالسلام
امتناع ورزيد. خداوند بعد از اظهار عناد و انكار ابليس، او را لعن كرد و از صف ملائكه اخراج نمود. وقتى ابليس فهميد كه به خاطر استنكار و استكبار سجده آدم، مردود ابدى شده است، دشمن آدم و اولاد او گرديد و اين دشمنى جز از طريق وسوسه و دعوت به غير حق امكان ندارد.
۸. اعمالى كه بندگان انجام مى دهند به خاطر ابزارى است كه خداوند در وجود آنها قرار داده است، پس چرا آنها به خاطر انجام بدى، عقاب مى شوند؟
ابزارى كه بنده با آن بدى مى كند، همان است كه با آن عمل نيك انجام مى دهد و اين در حالى است كه خداوند متعال او را از انجام بدى، نهى نموده است.
۹. آيا انسان در انجام آنچه كه خداوند امر و نهى كرده، مجبور است؟
خداوند بندگان خود را از انجام عملى نهى نمى كند مگر اين كه نسبت به توانايى بنده اش بر ترك آن عمل آگاه است، همان طور كه به انجام هيچ كار نيك و خيرى امر نكرده است مگر اين كه به قدرت و استطاعت بنده بر انجام آن فعل داناست. بى شك مكلّف كردن بندگان به انجام دادن و يا ترك عملى كه در قدرت و توان آنها نباشد، ظلم است و خداوند هيچ ظلم و ستمى را نسبت به بندگان روا نمى دارد.
۱۰. عذاب منكر خدا به خاطر آن است كه ذات حق را انكار مى كند. اما چرا خداوند انسان موحدى را كه به يگانگى خداوند عارف است، عذاب مى نمايد؟
خداوند منكر ذات و الوهيت خود را به عذاب ابدى گرفتار مى كند، اما عارف موحد به واسطه ارتكاب معصيت و ترك واجب، مستحق عذاب الهى است و خداوند نيز به اندازه همان معصيت او را عذاب مى كند و بعد از آن او را از آتش بيرون مى آورد و وارد بهشت مى كند؛ چرا كه :
«و لا يظلم ربّك أحدا
؛ و پروردگارت به هيچ كس ستم روا نمى دارد».
ه. احكام
۱. چرا خداوند شراب را حرام كرد؟
به خاطر اين كه شراب ام الخبائث و كليد همه بدى هاست ؛ چرا كه خمر، عقل را زايل مى كند و وقتى كه شخص، مستِ لايعقل شود، هر معصيت و فعل حرامى را انجام مى دهد. زمام شخص مست به دست شيطان است و اگر شيطان او را به سجده بر بت ها امر كند، اين كار را انجام مى دهد.
۲. چرا خداوند خون مسفوح را حرام گردانيد؟
خون مسفوح به خاطر اين كه مايه قساوت قلب، سلب رحم از دل، تغيير دهنده رنگ انسان و وسيله تعفن بدن است، حرام گرديد. خوردن اين خون حرام است و موجب جذام مى شود.
۳. چرا خداوند خوردن مردار را حرام نموده است؟
خوردن مردار حرام است به خاطر اين كه خون مردار در هنگام مردن منجمد شده و به بدن بر مى گردد. در اين صورت گوشت آن حيوان بسيار ناگوار است؛ زيرا گوشت و خون با يكديگر مخلوط شده است.
خداوند خوردن مردار را حرام كرده است تا فرقى ميان مردار و حيوانى كه با ذكر نام خدا ذبح مى شود، باشد؛ چرا كه حيوان به وسيله ذبح شدن، پاك مى گردد.
۴. آيا خوردن ماهى كه بدون ذبح شدن مى ميرد، حرام است؟
ماهى، مردار نيست. ماهى خون ندارد و به اين خاطر ذبح نمى شود. اگر ماهى زنده را از آب خارج نموده و بگذارند به خودى خود بميرد، اين عمل موجب پاك شدنش مى گردد.
۵. آيا خوردن غدد جايز است؟
خوردن غدد، جذام مى آورد و حرام است.
و. عالم نجوم
۱. آيا تدبير اين عالم (مشهود و غير مشهود) از ناحيه ستارگان هفتگانه است؟
هر كس چنين ادعايى دارد بايد براى اثبات دعوى خود دلايل روشن و واضحى را بياورد. هر كدام از ستارگان از جانب خداوند متعال مأمور هستند و به هر كارى كه امر شوند، مشغول مى گردند. اگر خلقت ستارگان قديم و ازلى بودند، نبايد از حالى به حالى ديگر تغيير مى كردند.
۲. كرسى بزرگتر است يا عرش؟
همه آنچه را كه خداوند آفريده است در درون كرسى است و كرسى در برگيرنده همه آن هاست بجز عرش ؛ چرا كه عرش بزرگ تر از كرسى است. بنابراين كرسى نمى تواند آن را احاطه كند.
۳. خلقت شب، قديم است يا خلقت روز؟
روز، قبل از شب، آفتاب، قبل از مهتاب و زمين، قبل از آسمان آفريده شده اند.
ز. تفسير آيات
۱. از حفص بن غياث روايت شده كه روزى به مسجد الحرام وارد شدم، در آن اثنا ديدم كه ابن ابى العوجأ از امام صادقعليهالسلام
در مورد قول خداوند تعالى كه فرمود:«كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب»
سؤال مى كرد كه اى حضرت آن پوست ديگر چه گناهى دارد كه خداوند آن را عذاب مى نمايد؟
حضرت در پاسخ به او مى گويد: واى بر تو! اين پوست همان پوست اول است كه چون پوست اول سوزانده شد، خداوند لايه دوم پوست را بر او مى پوشاند.
در ادامه خود ابن ابى العوجأ از حضرت مى خواهد كه با مثال از محسوسات براى او توضيح بيشتر بدهد. حضرت براى اين كه به او توضيح بيشترى بدهد، مى فرمايد: اگر كسى خشتى را بردارد و آن را بشكند و بعد آن خشت شكسته را به همانجا كه برداشته بيندازد، اين همان خشت اول است كه برداشته و نيز اين غير خشت اول است ؛ زيرا خشت اول غير مكسور و صحيح بود.
۲. از امام صادقعليهالسلام
درباره آيه«قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم إ ن كانوا ينطقون»
و عصمت حضرت ابراهيم سؤ ال نمودند. حضرت ضمن پاسخ به سؤ ال زنديق، عصمت انبياعليهمالسلام
را چنين ثابت مى كند كه كبير آنها اين كار را نكرده و خليل الرحمنعليهالسلام
هم دروغ نگفت، بلكه حضرت به قوم گفت كه از بت ها سؤ ال كنيد. اگر آنها قدرت نطق و بيان دارند، اين كار را بت بزرگ انجام داده و اگر قادر به سخن گفتن نباشند، كار بزرگِ آنها هم نبوده است و چون بت ها ناطق نگشتند، پس حضرت ابراهيم هم دروغ نگفت.
۳. از حضرت درباره تفسير آيه«أيّتها العير إ نّكم لسارقون»
و سرقت برادران يوسف سؤ ال شد. حضرت امام صادق در پاسخ فرمودند: سرقت برادران يوسف آن بود كه حضرت را از پدرش دزديدند. چون وقتى كه وكلاى حضرت گفتند: «أيّتها العير إ نّكم لسارقون»، برادران در جواب گفتند كه : «ماذا تفقدون قالوا نفقد صواع الملك»
و نگفتند كه شما صواع (جام) پادشاه را دزديده ايد.
۴. ميزان در«فأمّا من ثقلت موازينه»
، يعنى چه؟ امام صادقعليهالسلام
فرمودند: ثقلِ ميزان، عبارت از رجحان عمل است.
۵. درباره آيه«لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار»
از امام سؤ ال نمودند كه آيا بندگان خداوند را در هنگام عبادت و بندگى با چشم خود مى بينند؟ آيا خداوند با چشم سر ديده مى شود؟ آيا خداوند قادر نيست كه خود را بر مخلوقات ظاهر كند تا بندگان او را از روى صدق و يقين عبادت كنند؟
حضرت در پاسخ به اين سؤ الات فرمودند: خداوند فرموده است كه : «قد جائكم بصائر من ربكم» و اين به معناى بصائر عيون نيست. همچنين در آيه «فمن أبصر فلنفسه»، تفسير كلام خداوند عبارت از احاطه وهم و علم به ذات قادر عالم است ؛ يعنى هر كس به ذات حضرت حق بصيرت پيدا كند، مى تواند او را ببيند.«و من عمى فعليها»
، نيز به معنى نابينايى چشم ها نيست، بلكه عبارت از عدم احاطه وهم و علم است ؛ زيرا بصيرت عبارت از وقوف و دانايى است و خداوند عالم، بزرگتر از آن است كه با چشم اهل جهان مرئى گردد.
حضرت در پاسخ به سؤ ال زنديق كه پرسيد، در صورتى كه بندگان او را نمى بينند، چگونه عبادتش مى كنند؟ فرمود: دلهاى مخلوقات به نور ايمان، او را مى بينند و به عقول و فطانت او را اثبات مى نمايند؛ چرا كه اثبات ظاهر و عيان هستى خداوند سبحان از روى عقل و عرفان است و او با حسن تركيب و نظم جهان ديده مى شود.
۶.«الرّحمن على العرش استوى»
يعنى چه؟
حضرت مى فرمايد: عرش به معنى محل و مكان ملك تعالى نيست تا اين كه حامل حضرت حقّ باشد؛ چرا كه ما مى گوييم خداوند غنى كامل است.
حضرت در پاسخ به اين سؤ ال تفسير آيه«وسع كرسيّه السّماوات و الأرض»
را نيز بيان مى كند، كه كرسى و عرش حامل قادر سبحان و حاوى او نمى باشد؛ چرا كه خداوند محتاج مكان و مخلوقات خود نيست، بلكه اين مخلوقات هستند كه مفتقر به او مى باشند.