مذاهب پنجگانه در اسلام پس از رحلت رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله
)
مذهب شيعه
شيعه اثنى عشريه
لازم به تذكر است در بخش فرقه هاى اسلامى، بسيارى از مذاهب گوناگون پديد آمده در اسلام را پس از رحلت پيامبر عاليقدر اسلام و ائمه هدى عليهم السلام، بطور مختصر، معرفى خواهيم كرد. و اينك به تشريح مذاهب پنجگانه معروف كه هر كدام در جهان اسلام پيروان قابل توجهى دارند، مى پردازيم:
۱ - شيعه اثنى عشريه:
شيعه اثنى عشريه يا دوازده امامى، پرجمعيت ترين فرقه هاى شيعه مى باشد. فرق شيعه بنا به نقل كتاب فرق الشيعه نوبختى و كتاب المقالات و الفرق سعد بن عبدالله اشعرى جمعا ۱۵۳ فرقه هستند كه يكى از آنها، شيعه دوازده امامى است كه خلافت و ولايت را بعد از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
براى حضرت علىعليهالسلام
قائل اند و بعد از آن حضرت، امامت را براى امام حسن مجتبىعليهالسلام
و بعد از او براى امام حسينعليهالسلام
تا آنكه به حضرت حجه بن الحسن مهدى آل محمد منتهى مى سازند. و تعداد ائمه را به شمارشى كه در آيات: « و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا
و آيه قطعنا هم اثنتى عشره اسباطا امما
و آيه ان عده الشهور عند الله اثنا عشر شهرا »
آمده است منطبق مى دارند. و به رواياتى كه در كتب اخبار شيعه و سنى در مورد تعداد ائمه بعد از پيامبر - كه تعدادشان را به دوازده نفر مى رسانداستشهاد مى كنند
شيعه براى امام، شرائط و ويژگيهايى قائل است كه حلاصه آن، به شرح زير است:
۱ - وجوب عصمت در امام: امام بايد معصوم باشد، زيرا اگر معصوم نباشد، و خطا و لغزش در او ممكن باشد، از او سلب اعتماد و اطمينان مى شود و در آن قرار معصوم باشد و اين عصمت لطفى است از پروردگار كه شامل حال انبياء و ائمه مى شود كه به سبب آن امامان نه گناه مى كنند و نه فكر گناه در سر مى پرورانند، و از هر گونه اشتباه و خطا و نسيان نيز بدوراند. و در نزد شيعه دوازده امامى، واجب است كه ائمه، معصوم باشند؛ زيراآنان نگاهبانان شريعت و دين اند و ماءمور به برقرارى عدل و انصاف در ميان مردم مى باشند، بنابراين پروردگار عالم مراقب ايشان بوده و آنان را از معاصى نگه مى دارد. بعضى از علماى كلام گفته اند: عصمت خاصيتى است در نفس انسان كه او را از اقدام به معصيت باز مى دارد و برخى گفته اند كه عصمت عدم قدرت بر معصيت است.
در شيعه جانشين پيامبر كسى است كه به نص جلى و روشن از طرف خدا معرفى و بوسيله پيامبر تعيين شده باشد و او على بن ابيطالبعليهالسلام
مى باشد كه به زهد و علم و عبادت و شجاعت و ايمان و جهاد در راه خدا سر آمد مردم روزگار خودش بود و بعد از آن حضرت به يازده فرزند گرامى اش يكى پس از ديگرى اين منصب الهى واگذار گرديده است.
و طبق آيه « قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى
»
(يعنى اى پيامبر به مردم بگو: من بر كار رسالت از شما مزدى نمى طلبم، جز محبت خويشاوندان و اهل بيتم. ) بر مردم واجب است كه اهلبيت پيامبر را دوست بدارند و از دشمنى با آنان بر حذر باشند و اين امر را در اصطلاح، «تولى و تبرى» مى گويند، يعنى مردم بايد پيامبر و ائمهعليهالسلام
را دوست بدارند و از دشمنان آنها نيز بجويند و در اين باره روايات زيادى نقل شده است.
۲ - وجوب نصب امام از جانب خدا: شيعه معتقد است كه امام بايد از جانب خداوند منصوب گردد، زيرا اگر اين كار به مردم واگذار شود، در تعيين امام اختلاف بوجود مى آيد كه سبب زيان و ضرر مى شود
۳ - نصب امام از جانب خدا بايد بوسيله پيغمبر و يا كسى كه پيغمبر او را تعيين نموده، انجام و به مردم معرفى مى شود
۴ - پيامبر اسلام براى بعد از خود جانشين تعيين كرده و آن هم، حضرت علىعليهالسلام
است. وشيعه در اين باره به آيات ۶۷ و ۳ و ۵۵ سوره مائده و نيز روايات مورد قبول فريقين - شيعه و سنى - تمسك جسته و استدلال مى كند
و نيز به آياتى كه در فضائل امير االمومنين علىعليهالسلام
نازل شده مثل ايات ۶۱ سوره آل عمران و آيه ۴ سوره تحريم و آيه ۵۵ سوره مائده، به فضيلت و اولويت آن حضرت براى احراز مقام ولايت و امامت، استشهاد مى كند.
و نيز شيعه دوازه امامى به رواياتى كه از طريق شيعه و سنى در كتب معتبره نقل شده، مثل حديث ثقلين و حديث يوم الانذار و حديث منزلت، بر اثبات امامت حضرت علىعليهالسلام
استدلال مى نمايد. در اين باره به كتاب كشف المراد علامه حلى ص ۲۱۴، و اعتقادات صدوق ص ۱۱۷ و كتاب ارزنده الغدير علامه امينى ج ۱ و ج ۲ و كتاب شيعه و فرقه هاى آن ص ۱۵۸ و عقيدة الشيعة الامامية ص ۷۴ رجوع كنيد.
ميراث امامان شيعه اثنى عشريه
شيعه مى گويد: امام على بن ابيطالبعليهالسلام
پيش از آنكه به شهادت برسد كتاب و سلاح خود را هر چه بود به فرزند بزرگش حضرت امام حسن مجتبىعليهالسلام
تحويل داد
و فرمود: اى فرزندم رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله
) مرا فرمود كه شما را وصى خود قرار دهم و كتاب و سلاح خويش را همانگونه كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله
) به من عطاء فرمودند به شما بدهم و به شما سفارش مى كنم كه هرگاه شما را دعوت حق فرا رسد آنها را به برادرت حسينعليهالسلام
بسپار. آنگاه رو به حضرت امام حسينعليهالسلام
نموده و فرمود: پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآله
) سفارش كرده كه ويعه امامت را همچنان به فرزند خود على بن الحسينعليهالسلام
مى سپارى و ايشان نيز به فرزندش محمد بن على مى سپارد و همينطور حضرت علىعليهالسلام
اسماء مقدسه ائمه (عليهالسلام
) را تا حضرت مهدى (عليهالسلام
) بر شمرد. ما در جاى خود به مناسبت، درباره هر يك از ائمه (عليهالسلام
) بحث خواهيم كرد.
مهدى موعود و تشكيل حكومت جهانى او
شيعه اثنى عشريه بر اين باور است كه دوازدهمين امام كه فرزند حضرت امام حسن عسكرى است، به عنوان «مهدى»عليهالسلام
كه پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآله
) و ائمه عليهم السلام وعده ظهور او را داده اند، سرانجام در يك زمان و شرائط مناسب ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود. او در هنگام ظهور، عمر شريفش حدود بين ۳۰ تا ۴۰ سال به نظر مى رسد و محل ظهورش، مكه معظمه، در بين ركن و مقام خواهد بود و در وقت ظهورش مردم با او بيعت خواهند كرد.
از نشانه هاى ظهور مهدى موعودعليهالسلام
، نزول حضرت عيسى از آسمان به زمين و آمدن و خروج شخصى گمراه به نام «دجال» در روايات ذكر شده است. و عيسى (عليهالسلام
) پشت سر او نماز مى گزارد و اصحاب كهف كه در قرآن از آنها سخن به ميان آمده است، از خواب بيدار مى شوند و به حضور آن حضرت مى رسند. و نيز نسخه اصلى تورات و انجيل و تابوت سكينه كه در دست موسى (عليهالسلام
) بود، بدست او مى افتد و نصارى به او مى گروند و صليب مسيحيت بوسيله او شكسته مى شود و كليساها ويران مى گردد و تمام اهل زمين به اسلام روى مى آوردند و عدالت تمام روى زمين را فرا مى گيرد.
و روايت شده كه پيامبر فرمود است: « لو لم يبق من الدنيا الايوم و احد لطول الله رلك اليوم حتى يخرج رجل من اهل بيتى اسمه و كنيته كنيتى يملا الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا. »
يعنى اگر از عمر جهان باقى نماند جز يك روز، هر آينه خداوند آن روز را طولانى مى گرداند تا اينكه مردى از اهلبيت من ظاهر شود و قيام كند كه نام او همنام من است و كنيه من، زمين را بعد از آنكه از ظلم پر شده باشد، سراسر پر از عدل و داد مى گرداند.
و اما در مدت و مقدار حكومت و خلافت آن حضرت روايات مختلف است: در بعضى از روايات مدت امامت و حكومت آن حضرت، هفت سال و در بعضى روايات از بيست تا چهل سال سخن به ميان آمده است، و الله اعلم.
مبانى فقه شيعه اثنى عشريه بر اساس قرآن و سنت و عقل و اجماع مى باشد، و فقهاى شيعه، احكام فقهى را بر اساس اين چهار محور استنباط مى كنند. شيعه اماميه قائل به جامعيت قرآن مى باشد و معتقد است كه قرآن سالم و به دور از تحريف مى باشد و قرآن موجود بدون كم و زياد همان قرآنى است كه بر پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
نازل شده و قائلين به تحريف را از خود طرد كرده و مذمت مى نمايد.
شيعه غير از روايات منقول از پيامبر اكرم، به روايات دوازده امامعليهالسلام
توجه جدى دارد و براى روايات منقول از ائمه هدىعليهالسلام
همچون روايات نبوى، حجيت قائل است و آنها را مبنا و اساس استخراج و استنباط احكام شرعى قرار مى دهد، و براى شناخت روايات صحيح از ضعيف توجه دقيقى به «علم الحديث» دارد كه بر اساس آن علم، روايات صحيح از غير صحيح شناخته مى شود. شيعه رواياتى را كه بر خلاف قرآن و ضد عقل باشد نمى پذيرد و طبق توصيه ائمه عليهم السلام، روايات ضعيف و ضد قرآن و ضد عقل را دور انداخته و به ديوار مى زند. جعل روايت از زمان پيامبر تا عصر غيبت صغرى، توسط افراد مغرض و يا جاهل، معمول و رايج بوده، بويژه گروه غلاه در اين باره اقدام به جعل روايات دروغين زيادى نموده اند و نيز يهوديان تازه مسلمانى همچون كعب الاحبار و امثال او روايات اسرائيلى سر تا پا خرافه زيادى در ميان روايات منقول از پيامبر و ائمه قرار داده و مخلوط نموده اند، كه براى تنقيح آنها، علماى علم حديث متحمل زحمات زيادى شده اند. احاديث شيعه اثنى عشريه در چهار كتاب مهم به نام «كتب اربعه» جمع آورى شده كه عبارتند از:
۱ - كتاب الكافى در ۷ جلد چاپ جديد از: محمد بن يعقوب كلينى
۲ - كتاب التهذيب الاحكام در ۱۰ جلد چاپ جديد از: محمد بن حسن معروف به شيخ طوسى
۳ - كتاب الاستصبار در ۴ جلد چاپ جديد از: همان شيخ طوسى
۴ - كتاب من لا يحضره الفقيه در ۴ جلد چاپ جديد از: محمد بن على بن حسين بابويه معروف به شيخ صدوق
علاوه بر چهار كتاب حديث فوق، كتابهاى ديگر حديث از شيعه دوازده امامى، توسط دانشمندان اين مذهب جمع آورى گرديده كه مهم تر از همه كتاب «بحار الانوار» تاليف علامه مجلسى مى باشد
اساس اين كتابهاى حديث، روايات منقوله از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
و بيشتر روايات ائمه دوازده گانه مى باشد كه البته رواياتى كه از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعقر صادقعليهالسلام
نقل گرديده، بيشتر است. زيرا كه در زمان اين دو امام بزرگوار، زمينه استفاده از علوم آنان بهتر فراهم گرديد، بطورى كه توسط راويان مكتب آنها، چهار صد رساله در شرايع و احكام اسلام نوشته شد كه در ميان عالمان حديث مشهور به «اصول اربع ماه» مى باشد و تا سال سيصد هجرى تقريبا اين رساله ها، مبناى عمل شيعيان به احكام فقهى بوده است.
تا اينكه در حدود سال سيصد هجرى، محمد بن يعقوب كلينى، بر مسند فقاهت نشست و با زحمت فراوان در مدت بيست سال توانست به گرد آورى آن رساله ها و ديگر احاديث بپردازد و به اين كار موفق گرديد، تا سرانجام توانست كتاب شريف «الكافى» را كه به سه بخش اصلى تقسيم مى شود تاليف نمايد، كه بخش اول در اصول، بخش دوم در فروع و بخش سوم در تاريخ و مواعظ بنام روضه مى باشد. و تمام اخبار و روايات الكافى ۱۶۱۹۹ حديث و جمله عناوين كتبش، ۳۲ كتاب مى باشد. كلينى در سال ۳۲۹ هجرى در بغداد از دنيا رفت
پس از مرحوم كلينى، فقيهى ديگر به نام محمد بن على بن حسين بابويه قمى معروف به صدوق، كتاب من لا يحضره الفقيه را تاليف كرد كه شماره اخبار و احاديث آن ۵۹۶۳ حديث مى باشد. شيخ صدوق در سال ۳۸۱ هجرى در شهر رى از دنيا رفت.
پس از شيخ صدوق به فاصله چند سال، ابو جعفر محمد بن حسن طوسى كتاب معروف «الاستبصار فى ما اختلف من الاخبار» و كتاب «تهذيب الاحكام» را كه اولى در بردارنده ۵۵۱۱ روايت است، تاليف نمود. شيخ طوسى در سال ۴۶۰ هجرى در گذشت.
اما اجماع كه سومين منبع و اساس استنباط احكام در فقه شيعه دوازده امامى است و به عنوان يكى از ادله اربعه مورد استناد است، حجيت آن بر اساس «كاشفيت از قول معصوم» و يا «دخول امام در ميان مجمعين» است كه هيچ عصرى خالى از وجود امام معصوم نيست و از باب لطف بر خداوند واجب است كه هر گاه بندگانش بر خطا روند، بوسيله امام معصوم، آنان را راهنمايى و هدايت فرمايد.
بنابراين اگر در مساءله اى اجماع حاصل گرديد و قول خلافى هم ديده نشد، معلوم مى شود كه معصومعليهالسلام
به آن مساءله راضى بوده است.
جهت بحث عميق در اين باره به كتابهايى كه در علم الاصول نوشته شده، بويژه كتابهاى مستقل در اين موضوع مراجعه كنيد.
شيعه دوازده امامى در كشور ايران
كاربرد واژه شيعه را در زمان رسول اكرم، از زبان آن حضرت، بارها اصحاب و اطرافيان آن حضرت شنيده بودند و با اين نام آشنايى پيدا كرده بودند و براى عده اى كه نسبت به حضرت علىعليهالسلام
علاقه و توجه داشته و شيعه خوانده مى شدند، احترام قائل بودند. رواياتى از قبيل: « يا على انت و شيعتك هم الفائزون » كه از زبان پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
شنيده بودند، عظمت على و شيعيان او را بر دوست و دشمن آشكار ساخته بود. ولى پس از كودتاى سقيفه، علىعليهالسلام
و ياران ويژه او منزوى شدند، شيعيان او در اقليت ماندند، ولى اين عنوان - شيعه على - در افواه روز به روز شهرت بيشترى پيدا كرد.
گروه شيعيان در ايران در شهرهاى قم و كاشان و سبزوار و بيهق، نسبت به جاهاى ديگر بيشتر و متمركزتر بود. آن روزها، مذهب شيعه در ايران رسميت نداشت، تا اينكه آل بويه در قرن چهارم هجرى بر بعضى از ولايات ايران حكومت يافتند و چون آنها معتقد به مذهب شيعه اماميه بودند، براى رسميت دادن اين مذهب در ايران كوشش فراوانى نمودند، ولى به علت مخالفت خلفاى عباسى در بغداد كه نفوذ سياسى و دينى زيادى در ايران داشتند، كوشش آل بويه به جايى نرسيد. ولى پس از سقوط خلافت بغداد به دست هلاكوخان مغول در سال ۶۵۶ هجرى، يكى از ايلخانان مغول به نام سلطان محمد خدابنده موقتا مذهب شيعه اماميه راپذيرفت و در سكه ها نام ائمه را نقش كرد و در خطبه ها نيز آنان را مطرح ساخت، ولى باز شيعه رسميت پيدا نكرد. اما شيعيان بر دامنه تبليغات خود افزودند و روز به روز نفوذ خود را در شهرهاى ايران بسط و توسعه مى دادند، تا اينكه گروهى شيعه مذهب به نام «سربداران» در اواسط قرن هشتم هجرى توانستند حكومتى بر اساس مذهب شيعه در شهر سبزوار كه آن روز بيشتر مردم آن شيعه بودند تشكيل دهند و از طرف ديگر خاندان سادات مرعشى كه در تاريخ هميشه معروف به «صاحبان سيف و قلم» بوده اند، در زمان يك حكومت مقتدر شيعى را تشكيل دادند و نيز در آذربايجان در قرن نهم هجرى «جهانشاه» از پادشاهان قراقويونلو حاكم آن ديار به مذهب شيعه دلبستگى تام داشته و به آن افتخار مى نمودند، و در قم و كاشان و سبزوار مردم در تشيع روز به روز بر دامنه تشكيلات مذهبى شيعى مى افزودند. تمام اينها دست به دست هم دادند تا اينكه صفويه روى كار آمدند، و چون شاه اسماعيل صفوى از صوفيان قزلباش كه بر مذهب شيعه بودند، روى كار آمد و در سال ۹۰۷ هجرى بر تخت سلطنت جلوس كرد، مذهب شيعه دوازده امامى را در ايران رسميت داد و آن را على رغم سلطان سليم پادشاه عثمانى كه بر طريق تسنن بود؛ به عنوان مذهب رسمى ركشور ايران اعلام كرد، و تبليغ اين مذهب را جزو سياست دولت خود قرار داد و گفتن اشهد ان عليا ولى الله و حى على خير العمل را در اذان و اقامه عملى ساخت. اندك اندك در كوتاه ترين زمان، مردم ايران به مذهب تشيع روى آوردند و آن را پذيرفتند و بدينگونه در اندك زمانى مذهب شيعه اثنى عشرى در بيشتر ولايات ايران با استقبال گرم مردم آن ولايات روبرو شد و از آن زمان تاكنون كه در حدود پانصد سال مى گذرد، شيعه جعفرى اثنى عشرى مذهب رسمى دولت و ملت ايران شده است.
صفويه پس از رسميت دادن مذهب شيعه اثنى عشرى، براى اينكه معارف نوينى را جانشين معارف كهن سنى كرده باشند، در صدد برآمدند كه فقهايى از جبل عامل لبنان كه در آن روزگار مهد معارف شيعه بود و يا بحرين و احساء كه در ساحل غربى خليج فارس قرار دارند، براى تعميم و تتبع فقه و كلام شيعه به ايران دعوت نمايند. لذا دانشمندانى همچون شيخ حر عاملى و شيخ بهاء الدين عاملى به ايران روى آوردند و بعدا شاگردانى از آنها امثال علامه مجلسى بر سر كار آمدند كه در ترويج مذهب شيعه نقش بسيار مهمى را ايفا كردند.
براى اطلاع بيشتر به كتابهاى زير مراجعه كنيد:
۱. اصل الشيعه و اصول ها ص ۱۹۰
۲. اوائل المقالات فى المذاهب ص ۲۴
۳. بيان الاديان ص ۴۰
۴. تذكرة الامد علامه مجلسى ص ۱۵۶
۵. دايرة المعارف الاسلاميه ص ۱۷۸
۶. سرمايه ايمان ص ۹۸
۷. عقيدة الشيعة الاماميه ص ۱۱۱
۸. نجم الثاقب در احوالات امام عائب
۹. كتاب الغيبة شيخ طوسى ص ۲۵۶
۱۰. فرهنگ فرق اسلامى ص ۲۴
كلمه و عنوان شيعه در سخنان رسول اكرم (صلىاللهعليهوآله
)
قبلا گفتيم كه كلمه شيعه در زمان پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآله
) به ياران و پيروان و دوستداران مخصوص و علاقه مند اميرالمومنين علىعليهالسلام
اطلاق مى شد و به مناسبت هاى گوناگون، پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآله
) اين كلمه را در مورد ياران آن حضرت بكار مى بردند.
در اينجا به عنوان نمونه چند روايت از روايات نبوى را در اين باره نقل مى كنيم:
« ۱. فى المناقب: عن ابن الزبير المكى عن جابربن عبدالله رضى الله عنهما قال: كنا عند النبى فاقبل على. فقال: قد اتاكم اخى. ثم التفت الى الكعبة فمسها بيده. ثم قال: و الذى نفسى بيده، هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيمة.
و عن ابن عباس: على و شيعته هم الفائزون.
۲. محمد بن الحنفيه عن ابيه على (عليهالسلام
) قال: انى لنائم يوما اذ دخل رسول الله فنظر الى و حركنى و برجله و قال: قم يفدى بك ابى و امى، فان جبرائيل اتانى فقال لى: بشر هذا بان الله جعل الائمة من صلبه و ان الله لغفرله و لذريته و لشيعته و لمحبه و ان من طعن عليه و بخس حصه فهو فى النار.
۳. عبد الله بن سلام قال: قلت يا رسول الله اخبرنى عن لواء الحمد ما صفته؟ الى: فمن يستظل تحت لوائك؟ قال (صلىاللهعليهوآله
): المومنون اولياء الله و شيعته الحق و شيعتى و محبى و شيعة على و محبوه و انصاره فطوبى لهم و حسن مآب.
۴. عن جابر رفعه: عن النبى (صلىاللهعليهوآله
) و الذى بعثنى بالحق نبيا ان الملائكه تستغفر و تشفق عليه و على شيعته اشفق من الوالد على ولده.
۵. عن رسول الله (صلىاللهعليهوآله
): لاتستخفوا شيعة على، فان الرجل منهم يشفع فى مثل ربيعة مضر.
۶. عن عبدالله بن احمد بن حنبل، قال النبى (صلىاللهعليهوآله
): يا على انت و شيعتك فى الجنة.
۷. عن ابى ذر الغفارى قال: قال رسول الله (صلىاللهعليهوآله
): ان الله اختارنى و اختار عليا لى صهرا و جعل شيعته فى الجنة.
۸. ان النبى (صلىاللهعليهوآله
) قال لعلى: بابى انت و شيعتك تاتى يوم القيمة راضيين مرضيين و ياتى عدوك عقابا مقيمين.
۹. و فى التفسير لمحمد بن جرير الطبرى فى ذيل الاية: الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبريه، فقال رسول الله (صلىاللهعليهوآله
): انت يا على و شيعتك. »
جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتابهاى زير رجوع كنيد:
۱- الاسلام و الشيعه الاماميه فى اساسها التاريخى ص ۳۴۰ تا ۳۴۳
۲- تاريخ الشيعه ص ۹
۳- مناقب خوارزمى ص ۲۲۹
۴- لسان الميزان ج ۴ ص ۳۵۹
۵- ينابيع المودة ص ۱۲۴
۶- الدر المنثور ج ۶ ص ۳۷۹
۷- صواعق المحرقه ص ۱۵۹
۸- نور الابصار ص ۷۱
۹- تاريخ بغداد ج ۱۲ ص ۲۸۹
۱۰- مناقب ترمذى ص ۱۱۳
۱۱- كنوز الحايق ص ۹۸
۱۲- تذكرة ابن جوزى ص ۵۹
۱۳- الاغانى ج ۱۸ ص ۹۰
۱۴- مجمع الزوايد ج ۱۰ ص ۱۳۱
۱۵- روح المعانى ج ۳۰ ص ۲۰۷
۱۶- ميزان الاعتدال ص ۳۲۳
۱۷- فتح القدير ج ۵ ص ۴۶۴
۱۸- مناقب مغازلى ص ۲۹۳
حكومت هاى شيعه در جهان اسلام
واقعه جانگداز «فخ»
از سال ۱۷۰ تا سال ۳۱۲ هجرى، بيدادگرى هاى عباسيان با فرزندان علىعليهالسلام
، شيعيان آن روز را واداشت تا به رهبرى حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب عليهم السلام در شهر مقدس مدينه دست به شورش زدند، و گروهى از خاندان رسول خدا (صلىاللهعليهوآله
) مانند: ادريس و يحيى و سيلمان، فرزندان عبدالله بن حسن با شورشيان هم آهنگ شدند و طولى نكشيد كه اين نهضت گسترش يافت و گروه بسيارى گرد وى جمع شدند و با حسين بن على بن حسن دست بيعت دادند. حسين از مدينه پس از يازده روز به طرف مكه رهسپار گرديد و در «فخ» كه در سه ميلى مكه واقع بود با سپاهيان عباسيان برخورد و جنگ شديدى رخ داد، و حسين به شهادت رسيد و جمعى از خاندان او نيز به نحو فجيعى به شهادت رسيدند. شهادت حسين و يارانش چنان رقت انگيز و دلخراش بود كه تاريخ نگاران گفته اند: پس از واقعه جانگداز كربلا، حادثه اى رقت بارتر از «واقعه فخ» ديده نشده است.
دعبل شاعر معروف عرب در اين باره سروده است:
افطم قومى يا ابنة الخير و اندبى
|
|
نجوم سمارات بارض ملاة
|
قبور بكوفان و اخرى بطيبة
|
|
و اخرى بفخ نالها صلوات
|
يحيى بن عبدالله:
در حادثه فخ، دو نفر سالم بدر بردند، يكى يحيى بن عبدالله بود كه به طرف ديلم رهسپار شد و ديگرى برادر او كه به طرف مصر حركت كرد. يحيى در ديلمان طرفداران فراوانى پيدا كرد و مردم به عنوان امام با او بيعت كردند. در نتيجه، او در آنجا صاحب قدرت و شوكت شد و براى حكومت عباسى يك خطر جدى محسوب گرديد. هارون به شدت از يحيى بيمناك شد و پنجاه هزار مرد جنگى به فرماندهى فضل بن يحيى برمكى براى سركوبى يحيى به ديلمان گسيل داشت، ولى فضل با يحيى از در صلح وارد شد و او را راضى به تسليم كرد و امان نامه اى را با شهادت و گواهى فقهاء و بزرگان بنى هاشم از هارون گرفت و يحيى را با خود به بغداد آورد.
هارون الرشيد مقدم او را گرامى داشت ولى را در خانه اش زندانى نمود.
ادريس برادر يحيى بن عبدالله
و اما ادريس برادر يحيى بن عبدالله به سال ۱۷۳ هجرى وارد شد و از آنجا به مراكش رفت و در شهر «وليلى» سكونت گريد. اسحاق بن محمد كه آن روز حاكم آن سامان بود، و رودش را گرامى داشت و بربران را به دعوت او خواند، و از طايفه خويش و قبائل ديگر براى ادريس بيعت گرفت و كار ادريس شوكت و عظمت يافت و بر سرزمين پهناورى كه از مغرب قيروان تا سواحل اقيانوس گسترش و امتداد داشت حكومت مى كرد. هارون الرشيد از گسترش حكومت و نفوذ ادريس بن عبدالله هراسان شد و تصميم گرفت ادريس را از ميان بردارد. لذا سليمان بن جدير - شماخ - را به طرف او اعزام نمود تا با ترفندى او را از بين ببرد. شماخ به حضور ادريس رسيد و خود را به عنوان طبيب و علاقه مند به تشيع معرفى كرد. ادريس او را گرامى داشت و از جمله نزديكان و اطرافيان خودش نمود. روزى ادريس از درد دندان شكايت كرد، شماخ دارويى مسموم را به وى خورانيد و ادريس در همان سال (۱۷۷ هجرى) در گذشت.
ادريس دوم فرزند ادريس اول:
پس از در گذشت ادريس، چون كنيز وى باردار بود طرفدارانش منتظر ماندند و دو ماه بعد آن كنيزك پسرى زائيده، نام او را ادريس دوم نهادند. اين كودك هشت ساله بود كه همه قرآن را حفظ كرده و بخوبى تلاوت مى نمود و چون به سن يازده سالگى رسيد، بربريان در ربيع الاول سال ۱۸۸ هجرى در شهر وليلى با وى بيعت كردند و سپس همه قبائل مراكش به بيعت او در آمدند.
ادريس در سال ۱۹۳ شهر فاس را بنا نهاد و در مدت يك سال بناى آن به پايان رسيده و آنجا را پايتخت خويش قرار داد. او در سال ۲۱۳ در سن ۳۶ سالگى در گذشت و داراى ۱۲ پسر بود.
پس از درگذشت او فرزندش محمد بن ادريس به جاى پدر جلوس كرد كه او نيز در سال ۲۲۱ در گذشت و فرزندش، على بن محمد زمام امور كشور را به دست گرفت و در دوران حكومت محمد بن على كشور در امنيت كامل و با عدل و داد در مسير خود روبراه بود. وى در سال ۲۳۴ هجرى در گذشت، و يحيى برادرش زمام حكومت را در دست گرفت، و در اين عصر بود كه حكومت ادريسيان قدرت و شكوه زيادى پيدا كرد و مردم از هر طرف به سوى آن شهر روى آوردند و يحيى بن محمد در سال ۲۶۴ در گذشت.
يحيى بن يحيى:
پس از در گذشت يحيى بن محمد، فرزندش يحيى زمام امور كشور را به دست گرفت. اين مرد روش بسيار زشتى با مردم داشت و لذا مردم عليه او دست به شورش زدند، و ناچار يحيى به اندلس فرار كرد، و عبدالرحمن بن ابى سهل فرمانده شورشيان زمام امور فاس را در دست گرفت.
يحيى چهارم:
پس از كشته شدن يحيى سوم، چهارم به حكومت رسيد و ايشان از بهترين امراى خاندان ادريسى بود و به عدل و انصاف با مردم خود مشهور بود.
در اواخر قرن سوم كه نفوذ فاطميان در آفريقا گسترش پيدا كرد، قدرت ادريسيان رو به ضعف نهاد تا سرانجام در سال ۳۰۰ هجرى، اين كشور به دست فاطميان سقوط كرد و پس از مدتى حكومت ادريسيان، بين فاطمى ها و اموى ها تقسيم شد و قسمت شرقى مراكش در دست فاطمى ها
و قسمت غربى آن، به دست اموى ها اداره شد.
حكومت علويان در ايران در منطقه گرگان و طبرستان
محمد، آخرين امير طاهريان در نيشابور حكومت مى كرد. كارمندان حوزه مالياتى و دولت مردان حكومتى او دست به بيدادگرى فراوان يازيدند، به ويژه به مردم گرگان و طبرستان زياد نمودند. مردم اين سامان از اين اوضاع به تنگ آمده، تا اينكه يكى از سادات بنام حسن بن زيد كه يكى از اعقاب امام حسن مجتبى و مقيم شهر رى بود به طبرستان دعوت شد و مردم آن سامان با او بيعت نمودند. حسن بن زيد علوى، ملقب به «داعى كبير» با كمك و يارى مردم، ماءموران محمد آخرين حاكم طاهريان را از منطقه بيرون كردند و سلسله علويان را كه نخستين حكومت شيعه مذهب در ايران بود، در اين منطقه به وجود آوردند و در حدود ۱۹ سال و نه ماه
در گرگان و طبرستان فرمانروايى نمودند، وپس از حسن، زيد برادرش، محمد بن زيد علوى، در حدود ۱۷ سال و نه ماه حكومت كرد تا سرانجام محمد بن زيد به دست امير اسماعيل سامانى شهيد شد و اين منطقه، حكومتش بدست سامانيان افتاد. ولى پس از گذشت ۱۳ سال يكى ديگر از افراد اين خاندان به نام حسن بن على معروف به «اطروش» در اين منطقه عليه حكومت سامانيان قيام كرد، ماءموران اين سلسله را بيرون كرد و دوباره حاكميت علويان را در گرگان و طبرستان برقرار كرد. اطروش مدت ۱۳ سال در اين منطقه حكومت نمود، و مذهب تشيع را رواج كامل داد و به دست او گروه فراوانى مسلمان شدند، و مساجد زيادى را بنا كردند
در كتاب الادب فى ظل بنى بويه آمده است: مردم ديلم با وجود آنكه شهرشان در زمان حكومت عمر فتح شده بود، ولى بت پرست بودند و در عصر حكومت حسن بن على اطروش اسلام را اختيار نمودند و تشيع را پذيرفتند
اطروش در سال ۳۰۴ هجرى شهيد شد و دامادش، حسن بن قاسم علوى كه مردى با كفايت و بسيار مدير بود. به حكومت رسيد و معروف به «داعى صغير» گرديد. حسن بن قاسم پس از ۱۲ سال حكومت به دست افراد سردار امير نصر سامانى
كشته شد و با مرگ داعى صغير، دوران حكومت ۶۳ ساله علويان و همچنين نخستين دولت شيعه در اين منطقه پايان يافت. در اين باره به كتاب شيعه و تشيع استاد محمد جواد مغنيه لبنانى ترجمه سيد شمس الدين مرعشى رجوع كنيد.
قبيله حمدانيان و مذهب تشيع
پس از علويان، حمدانيان در گسترش مذهب تشيع در موصل و حلب، كوشش فراوان نمودند و روز به روز بر عظمت آن افزودند. مرحوم مظفر در كتاب تاريخ شيعه مى گويد:
در عصرى حكومت يوسف الدوله، مذهب تشيع در سوريه، گسترش برق آسايى داشت، به طورى كه در دوره حمدانيان، مركز جهان تشيع شناخته مى شد. و در زير همه گنبدهاى مساجد، اسامى: الله، محمد، على و فاطمه، حسن و حسين نقش بسته بود، و شيعيان روز به روز بر عظمت و قدرتشان افزوده مى شد، در حالى كه اسمى از معاويه و يزيد و پادشاهان آل مروان در ميان مردم نبود.
در خطط مقريزى آمده است: مردم حلب بر مذهبى حنفى بودند تا اينكه در دوره سيف الدوله ابوابراهيم ممدوح به حلب آمده و اهالى آنجا به مذهب شيعه و شافعى گرويدند و موذنين در تمام جوامع و مساجد، حى على خير العمل مى گفتند و سلجوقيان بارها به حلب يورش بردند ولى موفق نشدند و حكومت از آن بنى حمدان بود.
فاطميون و مذهب تشيع در آن عصر
تاريخ نگاران اتفاق دارند كه حكومت فاطميان بر اساس مذهب نشيع استوار گرديد و آنان مساجد زيادى ساختند و در اذان حى على خير العمل مى گفتند، و گويندگان در مساجد سخن خود را با صلوات و درود بر محمدصلىاللهعليهوآله
او آغاز مى نمودند، و جلسات درس و بحث جامع الازهر، روى مبانى شيعه تدريس مى شد، و اجراى احكام قضا طبق مذهب تشيع بود.
معز در يك فرمان نوشت: پس از رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
بهترين مردم، امام على بن ابيطالب مى باشد كه در روز ۱۸ ذيحجه به وصايت منصوب گرديده است و بايد آن روز را عيد قرار داده و مردم جشن برپاى دارند.
المعزلدين الله پس از پدرش منصور، در سال ۳۴۱ هجرى زمام امور كشور را به دست گرفت. او مردى دانشور بود و چند زبان عصر خودش را خوب مى دانست، و در عصر او بود كه همه قبايل بر بر مطيع دولت فاطميان شدند، و او بود كه توانست حكومت خود را تا ساحل اقيانوس اطلس گسترش دهد. او در سال ۳۵۸ هجرى جوهر صقلى را با سپاه بزرگى ماءمور فتح مصر نمود. جوهر صلقى پس از تصرف «برقه» به سوى اسكندريه حركت كرد و بدون جنگ و مقاومت مردم، وارد شهر شد. جوهر توانست نفوذ عباسيان و اخشيديان را از كشور مصر براى هميشه از ميان بردارد، و كشور مصر را به قلمرو فاطميان در آورد. او وزير داناى المعزلدين الله بود كه توانست فاطميان را بر شام و فلسطين و حجاز مسلط كند و همه اين مناطق را جزو قلمرو حكومت فاطميان گرداند.
جوهر صقلى و بناى شهر قاهره
جوهر صلقى، وزير با تدبير المعزلدين الله، پس از پيروزى بر مصر در سال ۳۵۸ هجرى به بناى قاهره پرداخت و آنجا را مركز حكومت فاطميان قرار داد، و جامع از هر را جهت آموزش فقه مذاهب تشيع پايه گذارى نمود و جلسات درس را آنجا تشكيل داد، و فقه شيعه و مذهب تشيع را در بين مردم رواج داد و فرمان صادر كرد كه در خطبه، صلوات بر محمد و آل او بفرستد و در اذان حى على خير العمل بگويند و مصر را مركز حكومت فاطميان قرار داد و پس از سه سال، در سال ۳۶۵ هجرى در گذشت و حكومت به فرزندش عزيز بالله رسيد. عزيز بالله در نشر مذهب تشيع، بسيار كوشا بود و تمام همت خود را در نشر و گسترش اين مذهب مصروف داشت، و در عصر حكومت وى همه كارهاى كشور به دست شيعيان اداره مى شد، و احكام صادره از دادگاهها موافق مذهب تشيع بود.
در خطط مقريزى آمده است: عزادارى دهم محرم از ايام اخشيديان آغاز شده و در دوره فاطميان گسترش يافت و روز دهم محرم در مصر، خريد و فروش متوقف و بازار تعطيل مى شد، و مردم با نوحه گرى و گريه در حرم مطهر ام كلثوم و رقيه گرد مى آمدند.
در رابطه با آرامگاه مذكور در مصر كه هم اكنون مورد تقديس و تكريم مسلمانان جهان است، حضرت آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى رضوان الله عليه مى فرمودند كه:
«آرامگاه حضرت زينب سلام الله عليها در مصر است و نه در شام، و آن آرامگاه كه در شام است مربوط به حضرت ام كلثوم مى باشد» سيد مير على در مختصر تاريخ العرب آورده است: از مهم ترين ساختمانهاى شهر قاهره در دوره فاطميان، ساختمان حسينيه اى است كه در آنجا مصائب حضرت سيد الشهداعليهالسلام
خوانده مى شد، و فاطميان در حفظ اين شعائر بسيار كوشا بودند كه اين كار جزئى از برنامه مردم شده بود و اگر سياست خبيث و دشمنى صلاح الدين ايوبى با شيعه نبود، حالا مصر يكى از كشورهاى مهم تشيع به شمار مى رفت
حكومت و فرمانروايى سلسله آل بويه
اين سلسله از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان در اوائل قرن چهارم هجرى در شهر «ديلم» زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرى آمده است: ديلم و ديلميان، با اول مكسور و يا مجهول و لام مضموم، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است.
و در بستان السياحه آمده است: ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و از توابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاسته اند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشان از نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده، به گيلان رفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند.
در شهر ديلم، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على، حسن و احمد داشت. ابن اثير در حوادث سال ۳۲۱ هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيند و براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مى گويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمان بالا رفت، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همه جانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!
معبر گفت: اين خواب بسيار خوب است، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلب كرد. او گفت: به خدا چيزى ندارم. معبر گفت: تو سه فرزند دارى كه در آينده، آنها صاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود.
ابوشجاع بر اثر تنگدستى، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت «مرداويج» وارد كرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاه منصوب گرديده، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج، سر پيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند.
على عماد الدوله:
على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع، نخستين پادشاه از سلسله آل بويه است، كه در زمان پادشاهى مرداويج، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستان منصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى و دو برادرش، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومت مقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و در سال ۳۳۸ هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت.
حسن ركن الدوله:
پس از در گذشت على عماد الدوله، حسن ركن الدوله حكومت را در دست گرفت. حكومت او بر اساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. ركن الدوله مساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات، مهربان بود و بعد از ۴۴ سال پادشاهى، در سال ۳۶۶ هجرى در گذشت.
احمد معز الدوله:
معزالدوله، فرزند كوچك ابوشجاع، سلطانى عادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش بر عدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرت سيد الشهداعليهالسلام
ارادت خاصى داشت و اول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. معزالدوله ۲۱ سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال ۳۵۶ هجرى در گذشت.
عضد الدوله:
پس از در گذشت ركن الدوله، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس كرد، و او اول كسى است كه لقب «پادشاهى» را گرفت عضد الدوله در سال ۳۵۶ هجرى به حكومت رسيد. او با دانشمندان رفتارى خوش داشت و نسبت به مقام شامخ حضرت على بن ابيطالبعليهالسلام
از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعه مباركه امام علىعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
را به طرز با شكوهى تعمير كرد، و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترام قائل بود و به ديدنش مى رفت.
جلال الدوله:
پس از در گذشت مشرف الدوله، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت ۱۷ سال پادشاهى كرد و در شعبان سال ۴۳۵ هجرى در گذشت. او علاقه فراوانى به مذهب تشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت امام اول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده، پا برهنه مى رفت. غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعه در عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود.
اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان و دل پذيرا شدند.
ابن اثير در حوادث سال ۳۵۲ هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى، روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستور داد در اين روز بر حسينعليهالسلام
عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستور داد در روز ۱۸ ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام علىعليهالسلام
، شهر را آذين نموده و جشن بگيرند.
كلمه ديلم از نظر اهل لغت:
ديلم، در لغت وسيله و ابزارى است كه براى سوراخ كردن سنگ و ديوار بكار مى رود، و نيز ابزارى است كه با هواى متراكم از آن استفاده مى شود. اين كلمه در زبان عربى در معنى دشمنى به كار گرفته مى شود و اگر گفته شود كه فلان گروه از ديالمه است، يعنى از دشمنان مى باشد. و در معنى سياه و سياهى و جماعت نيز به كار مى رود، و اگر كسى را به عنوان ديلم يا ديلمى وصف نمايند، او را دشمن خوانند، يعنى اين شخص در دشمنى و كينه توزى مانند ديلميان است. اعراب، ديلميان را مردمى شجاع و متهور و سر سخت و خطرناك و بى باك مى دانستند. جا حظ مى گويد: عربها وقتى بخواهند به دشمنى سخت مثال بزنند مى گويند: « ما هم الا الترك و الديلم ».
به هر روى، ديلم نام تيره اى از ايرانيان ساكن ديلمستان است. اين تيره تا قرن هشتم هجرى وجود داشته و از تيره گيل جدا شده بودند. در قرن مذكور، سادات كيايى، گروه زيادى را از ايشان كشتند. ظاهرا آنانكه باقى ماندند، با مردم گيل در هم آميختند، وگيلكان امروزى فرزندان و بازماندگان هر دو تيره هستند. چند نقطه هم در ايران به نام ديلم و ديلمان هم اكنون وجود دارد.
۱ - بندر ديلم: يكى از بخش هاى استان بوشهر، است.
۲ - ديلمان يا مكان ديلم ها، دهستانى از بخش سياهكل و جزو شهرستان لاهيجان است.
۳ - همسايه گيلان را ديلم و ديلمستان گويند.
۴ - ديلمستان - نام محلى از توابع سلماس كه امروز ديلمقان گويند.
سرزمين ديلم و مناطق آن
سرزمين ديلم، امروز جزو گيلان شمرده مى شود، اما در قرن چهارم و پنجم هجرى - در عصر حكومت آل بويه - گيلان جزوى از ديلم محسوب مى شده است، و جغرافى دانان گفته اند: در اعصار گذشته گاهى از ديلم، به عنوان مازندران و گرگان نام مى برده اند.
مقدسى در احسن التقاسيم مى گويد: ديلم داراى پنج كوره (شهرستان) است: از طرف خراسان، قومس (در حدود دامغان) و گرگان و گنبد قابوس و طبرستان (مازندران) و ديلمان (گيلان كنونى) و درياچه خزر در ميان اين نواحى قرار دارد.
ولى بيشتر نويسندگان جغرافيا، از ديلم به عنوان ناحيه كوچكى كه در اطراف رشت و رودبار است، نام برده اند.
مذهب آل بويه از ديدگاه مورخان
ابن كثير مى گويد: تيره آل بويه، همه شيعه و رافضى بوده اند.
ابوالمحاسن گفته است: آل بويه به تشيع و رافضى بودن شهرت دارند.
در اينكه آل بويه عموما پيرو مذهب شيعه و دوستدار اهلبيتعليهالسلام
بوده اند ترديدى نيست، سخن در اين است كه آيا آنها شيعه دوازده امامى بوده اند يا زيدى مذهب؟ ظاهرا علت گمان زيدى بودن آنها در بعضى از اذهان، اين بوده است كه در ابتداى حمله معز الدوله به عراق، مردم مازندران با محمد بن الحسن زيدى بيعت كرده بودند و اين معنا سبب شده است كه بعضى تصور كنند كه آل بويه بر طريق مذهب زيد بن الحسنعليهالسلام
بوده اند.
سيد بن طاوس درباره عضدالدوله مى گويد: او يكى از علما نجوم بود و منسوب به تشيع است، شايد زيدى مذهب بوده است.
مقدسى مى گويد كه عضدالدوله به مذهب ظاهريه تمايل داشته است
آنچه اين گفته را تاءييد مى كند، اين است كه او قاضى القضاه خود را از علماى مذهب ظاهريه انتخاب كرده بود و قاضى ابوالحسن جزرى كه از علماى مذهب ظاهرى بود، از دوستان قديم عضد الدوله بشمار مى آمد كه از شيراز با وى به بغداد آمد
ولى اقداماتى كه پادشاهان آل بويه به عنوان شعائر مذهبى شيعه و تقويت آن بكار بردند، قرائنى است بر دوازده امامى بودن آنها. از قبيل تعطيل كارها بطور رسمى در روز عاشورا و بر پائى جشن و سرور در روز عيد غدير خم و ساختن گنبد و بار گاه بر روى قبر حضرت علىعليهالسلام
و امام حسينعليهالسلام
و ايجاد بناها و ديگر ساختمانهاى مذهبى و وقف نمودن ساختمانها و املاكى براى امام علىعليهالسلام
و اظهار ارادت آنها نسبت به ساخت امير المؤ منين و امام حسين در شكل زيارت و بها دادن به شيعيان همه اين امور حاكى از توجه و عنايت خاص شاهان آل بويه به ائمه شيعه و طرفدارى آنها از شيعيان مى باشد.
پادشاهان آل بويه علاوه بر اينكه خود به زيارت كربلا نجف و كاظمين مى رفتند، براى امامزادگان و علويان هم نذر مى كردند و وصيت مى نمودند كه اجسادشان را در جوار يكى از آنها و مراقد ائمه به خاك بسپارند و اگر هم سفارشى از طرف آنان نشده بود، باز هم فرزندانشان، اجساد آنها را در يكى از مشاهد مشرفه دفن مى كردند.
ابن ابى الحديد در فضائل اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
مى گويد: چه بگويم درباره مردى كه اهل ذمه با اينكه منكر نبوت پيامبر اكرم (صلىاللهعليهوآله
) بودند، او را دوست مى داشتند، و فلاسفه كه معاند دين اند، برايش عظمت قائل اند، پادشاهان فرنگ و روم، صورت او را در معابد خود به تصوير مى كشيدند، و پادشاهان ترك و ديلم نقش شمايل او را بر شمشير خود مى آوردند و بر شمشير عضدالدوله و پدرش ركن الدوله صورت اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
نقش شده بود و شمشير آلب ارسلان و فرزندش ملك شاه مزين به تمثال على (عليهالسلام
) بود و پادشاهان از تصوير و تمثال آن حضرت، نشانه فتح و پيروزى را اميد داشتند.
نسب آل بويه و خاندان آنها
بعضى از دانشمندان مانند ابوريحان بيرونى، در اصل نسب اين خاندان ترديد نموده و يا آن را ساختگى دانسته اند.
حاج زين العابدين مؤ لف كتاب بستان السياحه مى گويد: بنابر تحقيق، ديلميان از نسل بهرام گوراند، و به اعتقاد گروهى از مورخان، از فرزندان يزدجرد آخرين پادشاه ايران از ساسانيان، مى باشند.
آل بويه در آغاز:
بويه فرزند فناخسرو، در ديلم گيلان با گمنامى و تنگدستى زندگى مى كرد و به صيد ماهى مشغول بود. اين خاندان از سال ۳۲۱ هجرى، حكومت را در دست گرفتند و ۱۲۰ سال فرمانروايى كردند. و چون از راه صيادى امرار معاش مى كردند، بناچار در كنار دريا زندگى مى نمودند. اين خاندان در زمان عضدالدوله ديلمى به اوج قدرت و حاكميت خود رسيدند.
تشيع در عصر آل بويه و شهرهاى شيعه نشين
در قرن چهارم و پنجم، شيعيان در ايران و عراق متمركز بودند. در بعضى از شهرهاى ايران و عراق، محله هاى بزرگى، محل استقرار شيعيان بود، كه بيشتر دوازده امامى بودند، و از فرقه هاى ديگر شيعه نيز مانند اسماعيليه و زيديه در بعضى از نواحى، عده اى سكونت داشتند.
از شهرهايى كه در عصر حكومت آل بويه شيعه نشين بوده، شهر مذهبى قم، شهرت بيشترى داشته است، و آل بويه بخاطر علاقه اى كه به تشيع داشتند، نسبت به اين شهر توجه خاصى را از خود نشان مى دادند. در ميان شاهان اين سلسله، ركن الدوله و در ميان رجال آنها، صاحب بن عباد، بيشتر شهر قم را مورد توجه قرار مى دادند.
صاحب بن عباد از حسن بن محمد بن حسين قمى كه يكى از دانشمندان آن عصر بود، خواست كه كتابى در رابطه با تاريخ قم به نام او تاليف كند، و او هم در سال ۳۷۸ هجرى كتاب «تاريخ قم» را نوشت كه بسيار مشهور است. اين كتاب در سال ۸۰۵ و ۸۰۶ هجرى توسط حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى به فارسى ترجمه گرديده است و در سال ۱۳۱۳ شمسى مطابق با دوم رمضان ۱۳۵۳ هجرى در تهران، چاپ و منتشر شده است.
شهر قم و وجه نامگذارى آن
اين شهر بسيار كهن و قديمى ايران باستان است كه قرن ها پيش از اسلام وجود داشته. مورخان قديم بعضى از حاكمان را كه در زمان پادشاهان باستانى ايران قديم در قم حكومت كرده اند، نام برده اند، و مداركى در دست است كه اسكندر مقدونى، قم را ويثران كرد. احتمالا آبادى قم در زمان هخامنشيان آغاز گرديده است.
در تاريخ قم آمده است كه: يكى از آتشكده هاى معروف در زمان زردتشتيان در قريه اى از قم به نام نردجان بوده، كه سايقه زيادى داشته است و قوم مجوس درباره آن زياد سخن گفته اند، و چون اسلام به ايران آمد، تلاش زيادى براى حفظ و نگهدارى آن نمودند. سرانجام آن را به دو بهره نمودند، بهره اى را به طرف فارس در قريه اى به نام بكاران، و بهره اى را به قريه فسا منتقل ساختند كه اگر يكى خاموش شود، ديگر باقى بماند
در شهر قم خيابانى به نام آذر وجود دارد كه پس از گذشت ۱۴۱۳ سال، هنوز هم اين خيابان را به نام آذر مى خوانند
، و به اين علت اين خيابان را آذر گفته اند كه از قديم الايام در مسير آتشكده اى بوده است كه به طرف قريه نردجان منتهى مى شده است. اما وجه تسميه قم، با اينكه احتمالات گوناگونى ذكر شده ولى صحيح ترين آنها اين است كه واژه قم، معرب كومه است، كه در زبان فارسى به معناى «گودال پر آب» و نيز جايگاه كمين شكار مى باشد.
چون سرزمين اطراف قم، قبل از آنكه قم به شكل شهر در آيد، داراى گودالهاى پر آبى بوده و چوپانان، گوسفندان خود را براى آشاميدن آب و چريدن در سبزه زارهاى اطراف آن گودال ها مى بردند، به تدريج عده اى از چوپان ها در اطراف كومه ها مسكن نموده و اقامت نمودند، و نيز شكارچيان در اطراف اين كومه ها به شكار مى پرداختند و پس از ظهور اسلام و نفوذ تازيان، بسيارى از كلمات تغيير پيدا كرد. از جمله، عرب ها، كومه را قم تلفظ كردند.
بناى شهر قم را به يكى از پادشاهان پيشدادى - طهمورث - نسبت داده اند. شكى نيست كه در زمان ساسانيان، شهر قم معروف بوده است.
و در كتابى كه از آن عصر به خط پهلوى باقى مانده و عنوانش «خسروگو اذان و ريزك» است، سخنى از قم به ميان آمده است كه: خسرو از غلام خود به نام «ريزك» پرسيد بوى بهشت چگونه است؟ غلام در پاسخ گفت: اگر بوى شراب خسروانى و سيب شامى و گل سمرقندى و ترنج طبرى و نرگس مشكى و بنفشه اصفهانى و زعفران قمى و نيلوفر شيروانى را فراهم سازى، از بوى بهشت، بوئى توان برد.
و نيز در شاهنامه فردوسى در سه جا از قم نام برده شده كه نمايانگر وجود اين شهر در عصر ساسانيان است. بنا به گفته استخرى، در يك منزلى شهر قم ديهى بوده بنام «قريه المجوس» كه مردم آن همگى كيش زرتشتى داشته اند و معبد و آتشكده و دخمه هاى فراوانى در اطراف قم وجود داشته است. مطالب فوق را استاد رشيد ياسمى در رابطه با تاريخ قم آورده است. ولى مرحوم استاد علامه عباس فيض در گنجينه آثار قم آنها را با دلائلى رد كرده است.
شهر قم و پذيرش اسلام
همانگونه كه اشاره شد قبل از ورود اسلام به ايران، ساكنان قم زردشتى بوده اند. و بنا به نقلى گروهى نيز از يهوديان در آنجا زندگى مى كردند، تا اينكه در سال ۲۳ هجرى، اين شهر به دست ابوموسى اشعرى فتح شد و اسلام به آن راه يافت و طولى نكشيد كه مردم قم به مذهب شيعه گرويدند، و شايد يكى از علل بى توجه بودن حكام نسبت به قم، گرايش شديد آنها به تشيع بوده باشد.
تا اواخر دوم هجرى، قم تابع اصفهان بوده و حاكم مستقلى نداشته است، تا اينكه در عصر هارون الرشيد، حمزه بن يسع كه يكى از بزرگان و اكابر قم بود، از خليفه خواست كه قم را از اصفهان جدا سازد و اجازه داده شود كه نماز جمعه و عيدين در آن شهر بر پا شود، و خليفه تقاضاى او را پذيرفت.
نخستين گروه از عرب ها كه به قم آمدند، جمعى از بنى الاشعر بودند كه در زمان حجاج بن يوسف ثقفى، به فرماندهى عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس عليه حجاج شورش نمودند و بر اثر نفاق سپاهيان عبدالرحمن، اين مرد شكست خورد لذا اشعرى ها به اتفاق عبدالرحمن پس از شكست به قم آمدند.
قبل از آمدن تيره اشعريون، گروهى از تيره هاى بنى مذحج نيز در قم توطن داشته اند و چون ساكنان اصلى شهر در دژى زندگى مى كردند، مدتها بين اشعرى ها و ساكنان قلعه زد و خورد بوده، سرانجام اشعرى ها پيروز شدند و شهر قم را تحت نفوذ خود در آوردند.
در زمان خلافت عباسى ها - كه آل علىعليهالسلام
را شكنجه مى دادند - بسيارى از سادات به طرف قم فرار كردند و همين تراكم شيعيان در قم شد.
مرحوم عباس فيض بر اين باور است كه نام قم قبلا «شق شمرده» بوده و قم از نامهايى است كه بعد از ظهور اسلام پيدا شد
بعضى از محدثين گفته اند در شب معراج، رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مردى را در هيئت و لباس مخصوص با قلنوه و زنگوله در اين سرزمين ديد كه جلوس كرده است. پيامبر به او فرمود: قم يا ملعون ؛ لذا اين شهر را قم نام نهادند، ولى اين روايت از نظر سند ضعيف است.
جهت اطلاع بيشتر در مورد شهر مذهبى قم به كتاب «گنجينه آثار قم» تاءليف علامه مرحوم عباس فيض مراجعه كنيد.
كاشان شهر شيعه نشين
به نقل معجم البلدان، كاشان شهرى است نزديك اصفهان و اهالى آن شيعه اماميه و در مذهب خود، محكم و استوارند. سمعانى مى گويد: كاشان شهرى است نزديك قم، و من چون به آن شهر رسيدم، در آنجا اقامت نمودم. مردم آن شهر همه شيعه اند و اهل فضل الدين بن على العلوى الحسينس الكاشانى رسيدم، بر كتيبه ايوان خانه او اين آيه نوشته شده بود: « انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا » و ابولؤ لؤ - قاتل عمربن خطاب - را مردم كاشان، بابا شجاع گويند و مورد احترام مردم آن سامان مى باشد.
در تاريخ كاشان آمده است: آنچه در افواه اهالى اين بلد مشهور و معروف است نام اين ولايت، در زمان قديم «چهل حصاران» بوده، و دژ بند ويژه اى نداشته است در هنگامى كه زبيده خاتون همسر هارون الرشيد خليفه عباسى از شهر كاشان گذر كرد، در يكى از دژهاى چهل حصاران منزل نمود و چون اهالى اين منطقه براى زبيده احترام فراوانى قائل شدند، زبيده به آنان گفت: مى خواهم به پاس اين همه احترام، خدمتى به شما كرده باشم، بهتر آنست كه آنچه را خودتان مى خواهيد انجام دهم اهالى گفتند: چون ما منزل مسكونى مستحكم نداريم و مردم ما در اين جلگه پراكنده اند و سالى چند بار، ديلمان بر ما مى تازند و مال و عيال ما را اسير و دستگير مى نمايند، اگر جهت ما سر پناهى ساخته شود، خدمت بزرگى است. خواسته اهل چهل حصاران مقبول زبيده افتاد، وى فى الفور به احضار معماران و مهندسان پرداخت تا بر حسب استعداد و قابليت زمين، در ساعت سعد، طرح برج و بارو و خندق را با كاه يا گچ و خاكستر بريزند كه در طرح و بنياد قلعه بندى، كاه افشاندند لهذا اين شهر در آغاز «كاه فشان» ناميده شد و در اثر كثرت استعمال «كاشان» گفته شد.
چون اشرف افغان وارد اين سرزمين شد از جمله شهرهايى كه ويران كرد و به قتل و عام ساكنان آن پرداخت، شهر قم و كاشان بود كه اموال مردم اين دو شهر را به غارت برد و چون آغا محمد خان قاجار بر سر كار آمد، كاشان را آباد و خرابى ها را جبران نمود.
در قديم الايام، قم و كاشان دار الايمان بوده و بعد از ورود اشعريون به قم، رفته رفته نواحى قم از قبيل اراك و تفرش و آشتيان و كمره و بعضى از قراء سردسير و گرمسير كاشان در حيطه تصرف اعراب در آمد. تا آن زمان قم و كاشان دو منطقه جدا گانه نبودند و قبل از هجرت اين دو محل چندان آبادى نداشته اند و تنها داراى چند دژ كوچك بوده كه مجوسان در آنجا سكونت داشته اند، و پيش از ولادت پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
درياچه ساوه خشك نشده بود و وسعت آن تا چهار كيلومترى كاشان امتداد داشته و به واسطه نزديك بودن كاشان به آن، اين محل بسيار بد آب و هوا بود.
يكى ديگر از قريه هاى كهن شيعه نشين قريه كره رود است كه در اطراف اراك (عراق) سلطان آباد قرار دارد.
آوه شهر نيز يكى از شهرهاى شيعه نشين بوده كه امروز به شكل دهى در آمده است. اين محل در چهار فرسنگى شهر ساوه قرار دارد. شهر ديگر تفرش بوده كه از شهرهاى شيعه نشين محسوب مى شده است. آوه يا آبه در برابر ساوه گفته مى شود كه مردمان آن عموما شيعه بوده اند بر خلاف ساوه كه آن روز مردمانش سنى بوده اند و هميشه بين اين دو محل، اختلاف و رد و خورد وجود داشته است.
صاحب معجم البلدان گويد: آبه در نزديكى ساوه است كه آن را آوه هم مى گويند اهالى آنجا همه شيعه اند و اين محل هميشه آباد بوده تا اينكه در سال ۶۰۷ هجرى كه سپاه تتار به آن حدود روى آوردند، شهر ساوه و آوه را قتل عام نمودند. مردم آوه عيدين (عيد فطر و قربان) و عيد غدير و عاشورا را هرگز از ياد نبرده اند و آرامگاه امامزاده عبدالله موسى و فضل و سليمان در آنجا مى باشد و هميشه علما و دانشمندان بسيارى در آنجا زندگى مى كرده اند. از رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
نقل شده كه: چون مرا به معراج بردند، نظرم به مجلسى افتاد كه زمينش همچون كافور سفيد بود و بوى خوشى از آن سرزمين به مشامم رسيد. از جبرئيل پرسيدم اين محل چه نام دارد؟ جبرئيل عرض كرد: اينجا را آبه گويند، مردم اين محل رسالت تو و ولايت آل تو را قبول كرده اند و مبارك باد بر اهالى اين سرزمين ولايت و دوستى شما خاندان
شعارهاى شيعه ازاعصار گذسته تا امروز هميشه يك رنگ بوده و هرگز حالت دوگانگى نداشته است، مخصوصا با روى كار آمدن آل بويه، بر گرمى بازار شعارهاى شيعيان افزوده گشت. ولى با روى كار آمدن سلجوقيان جلوگيرى به عمل آمده، اما از ميان نرفت.
يكى از شعارهاى مشهور جهان تشيع گفتن « حى على خير العمل » در اذان واقامه است كه در هر شهرى كه شيعه نشين بود اين جمله در اذان گفته مى شد و هر گاه قدرت به دست حاكمان سنى مى افتاد از گفتن اين كلمات جلوگيرى بعمل مى آوردند و در عصر آل بويه و در حكومت فاطمى ها در مصر دوباره اين شعار زنده شد.
و يكى ديگر از شعارهاى شيعيان، گفتن « اشهدان عليا ولى الله » در اذان و اقامه است، كه در زمان حكومت طغرل سلجوقى از گفتن آن جلوگيرى بعمل آمده ولى در زمان شاه اسماعيل صفوى مجددا رواج پيدا كرد و او دستور داد اين كلمات در وقت اذان از ماءذنه ها پخش گردد.
ابومنصور خطيب گفته است: خدايا هر كس على را مولاى خود مى داند بيامرز؛ اشاره به اين است كه شيعه در اذان، شعار ولايت علىعليهالسلام
را بر زبان جارى مى كرده است. براى توضيح بيشتر به كتاب آل بويه صفحه ۴۵ رجوع كنيد.
مذهب و فقه جعفرى
وجه تسميه
مذهب و فقه جعفرى منسوب به ششمين پيشواى معصوم حضرت امام جعفر صادقعليهالسلام
است. امام صادقعليهالسلام
برازنده ترين شخصيت علمى و فقهى جهان اسلام است. آن حضرت در طول زندگى پرفضيلت خود از دست جباران و ستمگران عصر خود ناراحتى هاى بسيار ديد و چون دوره زندگى او مصادف با پايان حكومت بنى اميه و آغاز حكومت بنى عباس بود و آنها هم درگير منازعات رياست طلبانه خود بودند، امام صادقعليهالسلام
توانست از آن فرصت استفاده لازم را بكند و به بسط و توسعه فقه اسلام بپردازد و از اين رهگذر شاگردانى را تربيت كند. از آنجا كه فقه شيعه در زمان آن حضرت و بدست تواناى آى پيشواى بزرگ تدوين گرديد، از اين جهت، علماى سنت و جماعت فقه شيعه را فقه جعفرى و مذهب جعفرى نام نهادند.
در مجلس درس امام صادقعليهالسلام
كه در مدينه تشكيل مى شد گروهى از بزرگان و سرشناسان آن عصر حاضر مى شدند و عده اى كثير از محضر آن امام بزرگوار استفاده مى كردند. تعداد كسانى كه از آن حضرت روايت نقل كرده اند و يا موفق به درك حضورش شده اند طبق نقل علامه و شيخ طوسى بيش از سه هزار نفر بوده اند.
از جمله كسانى كه از محضر آن حضرت استفاده علمى نموده اند، ابو حنيفه نعمان بن ثابت ايرانى الاصل و مالك بن انس مى باشند و نيز گفته شده كه جابر بن حيان كه در علم شيمى شهرت بسزايى دارد از محضر امام بهره برده است. از شاگردان مشهور آن حضرت زراره بن اعين و دو فرزند ايشان حسين بن زراره و حسن بن زراره مى باشند.
اختلاف اصلى شيعه با سنى بر سر جانشينى پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
مى باشد كه شيعه معتقد است جانشين پيامبر به نص بايد با شد و سنى معتقد است كه جانشين پيامبر بايد توسط مردم انتخاب شود، و در مسائل فوع و احكام نيز اساس استنباط در شيعه كتاب و سنت و عقل و اجماع، ولى در ميان تسنن بيشتر كتاب و سنت و راءى و قياس و استحسان و مصالح مرسله است، كه براى توضيح بيشتر به كتابهاى علم الاصول بايد رجوع كرد. و نيز براى حصول اطلاع جامع درباره عمده اختلاف شيعه و سنى به كتاب عقايد الشيعه تاليف مظفر صفحه ۱۵ به بعد مراجعه كنيد.
زيديه
اين گروه از پيروان زيد بن على بن الحسينعليهالسلام
مى باشند. هم اكنون مذهب مردم يمن بيشتر زيدى مى باشد. از جمله فقيهان و مجتهدان معروف اين فرقه، حسين بن صالح بن حسن است كه در سال ۱۶۱ هجرى بدرود حيات گفته است و نيز حسن بن زيد بن محمد ملقب به امام داعى الى الحق كه از سال ۲۵۰ تا ۲۷۰ هجرى در طبرستان پادشاهى مى كرد، و ديگر قاسم بن ابراهيم علوى و نوه او الهادى يحيى و ابو جعفر مرادى مى باشند.
از قديم ترين كتب زيديه مجمع الحديث و مجموع الفقه است كه اين دو كتاب را «مجموع الكبير» گويند اين كتاب فتاوى و اخبار زيد بن على بن الحسينعليهالسلام
مى باشد كه عمر بن خالد واسطى آن را نقل نموده است. و او از ياران و اصحاب زيد بوده است.
شيعيان زيدى مذهب نسبت به ديگر فرق اسلامى، به شيعه نزديكتراند. آنان امامت مفضول بر فاضل را جايز مى دانند، در نتيجه پيشوايى سه خليفه را پذيرفته اند، هر چند با عثمان ميانه خوبى ندارند و بر كاهش ايرادات زيادى دارند
چگونگى رسميت يافتن مذاهب اربعه اهل سنت
در عصر حكومت عباسيان و گسترش خلافت آنان، فقهاى زيادى با آراء گوناگون در مسائل مهم مخصوصا قضا، فتاوى مختلفى ارائه مى دادند و هر كدام پيروان و مريدان فراوانى پيدا كرده بودند كه گاهى فتاوى مجتهدين با احكام صادره از طرف قضاوت دربار تضاد پيدا مى كرد و از طرفى وجود گروههاى زياد با آراء آشفته مختلف علاوه بر ايجاد تشتت و اختلاف، به نفع هيئت حاكمه نبود، از اين جهت دولت عباسى بر آن شد كه از ميان آن همه مجتهدان، تنها چهار نفر از آنها را به عنوان صاحبان فتوى برگزيند و آنان عبارت بودند از: ابوحنيفه، مالك، شافعى و احمد حنبل.
حكومت عباسى اين چهار فقيه را به عنوان فقهاى مذهب اهل سنت و جماعت كه تقليدشان براى هميشه ضرورت دارد به مردم معرفى كرد و مذهب فقهى آنان را رسميت داد. لذا اينجا بود كه باب اجتهاد را در چهار چوبه آرار فقهى اين فقيهان قرار دادند و در حقيقت باب اجتهاد را بستند، و چه بسا فقهاى مبرزى را كه آرا فقهى شان مستدل تر مى نمود، در بوته بى توجهى قرار دادند. امروز سرتاسر دنياى تسنن مقلد دائمى اين چهار فقيه مى باشند.
چرا مذهب شيعه رسميت پيدا نكرد؟
ظلم ها و ستم هائى كه خلفاى جائر بنى عباس بر خاندان پيامبرصلىاللهعليهوآله
در طول دوران حكومتشان روا داشتند، به مراتب بدتر از ستم و جفاى بنى اميه نسبت به اين خاندان بود. منصور دوانيقى پس از بازگشت از بيت الحرام چون به ربذه رسيد دستور داد همه سادات علوى را زندانى نمودند. از قول حسن بن زيد نقل شده كه مى گويد: من ايستاده بودم كه سادات بنى فاطمه را از زندانى كه خانه مروان بود بيرون آوردند در حالى كه وضع بسيار فجيعى داشتند. امام صادقعليهالسلام
فرموده بود هر وقت آنها را آوردند كه ببرند مرا خبر كنيد و چون علويان را در كوچه آوردند، امام صادقعليهالسلام
در پشت پرده نازكى ايستاد و ديد عبدالله و ابراهيم بن حسن و گروهى از سادات بنى الحسن را به زنجيرها بستند در اطراف آنان ماءموران گرد آمده و آنها را در كوچه نگاه داشته اند تا مردم آنها را تماشا نمايند. امام صادقعليهالسلام
به اندازه اى گريه كرد كه محاسن شريفش ترشد. در اين موقع امام صادقعليهالسلام
جلو آمد تا با آنان سخن گويد، ماءمورين مانع شدند، حضرت آنها را نفرين كرد. امام صادقعليهالسلام
به خانه بازمى گشت در حالى كه عبا از دوش مباركش افتاده و يكى از دو نعلين در دست و ديگرى در پا با حالى بسيار منقلب و دگرگون. هنوز امامعليهالسلام
به بقيع نرسيده بود كه ماءمورى كه مانع از سخن گفتن حضرت شده بود، شترش او را به زمين زد و در دم جان داد! امام صادق (عليهالسلام
) به منزل آمد و در را بست و دو شبانه روز متصل گريه كرد.
در يكى از روزها منصور خواست تا محمد ديباج را بياورند و دستور داد او را تازيانه بزنند. ماءمورين اين كار را كردند و چون محمد ديباج را آوردند، پيكر او مجروح و چهراش سياه شده بود و يك چشمش از ضرب تازيانه از حدقه بيرون آمده بود.
مسعودى گويد: سادات را به زندانى كه به نام حبس هاسمه در كنار فرات و نزديك جسر كوفه بود منتقل كردند و عباسيان با اين وضع ضد انسانى كه روى تاريخ را سياه كرده اند سادات را به قتل رساندند. اين كشتار خونين و اين خون آشامى نسبت به سادات علوى، اول از منصور خود آشام شروع شد. او تا توانست سادات را به خاك و خون كشيد.
پس از منصور نوبت به مهدى و هادى و هارون و ماءمون رسيد و آنها نيز تا توانستند از سادات گردن زدند. حسادت و كينه عباسيان نسبت به علويان وحشت آور است.
اسحاق نيشابورى مى گويد: در روزهائى كه منصور دستور ساختن بغداد را داد، جاسوسان و ماءمورينى را فرمان داد تا هر كجا سادات را ديدند آنها را تسليم بناها نموده تا بجاى آجر در ساختمانها بكار روند! يك روز جوان خوش سيمائى با موهاى بلند مشكى از فرزندان حسن را دستگير كرده و نزد بنا آوردند. ماءمور هم ايستاده و مراقب بود تا مبادا او را فرار دهند و از دستور خليفه سرباز زنند، بنا از ديدن جوان بسيار رقت كرد و چون به چيدن آجر گذاردن گچ رسيد، ديد نزديك است كه جوان جان دهد، به وى گفت ناراحت نباش، مت ترا نجات خواهم داد. آنگاه در ديوار منفذى قرار داد تا بتواند تنفس نمايد و چون شب شد به سراغ ان جوان علوى امد و او را نجات داد و گفت: خودت را پنهان دار تا به دست ماءموران گرفتار نشوى، زيرا اگر اين بار ماءموران تو را دستگير نمايند، جان هر دوى ما در خطر است.
جوان گفت: من مادر پيرى دارم كه در انتظار من است، بايد او را از انتظار در آوردم. آن كارگر گفت: آدرس خانه را به من بده همراه يك نشانه، تا او را از انتظار در آوردم جوان گفت: پس بيا مقدارى از گيسوى مرا با خودت براى مادرم ببر و با اين نشانه بگو: فرزندت سالم است و از اين منطقه فرار كرد. آن كارگر مى گويد: با آن نشانه آمدم در خانه اى صداى گريه و ناله شنيدم، دانستم همان مادر جوان علوى است. او را درباره فرزندش كه زنده و سالم است مطلع ساختم و نشانه را به او ارائه دادم، او خوشحال شد و من برگشتم.
عبدالله بزاز نيشابورى مى گويد: من با حميد بن قحطبه طائى معامله داشتم. در يكى از روزهاى ماه رمضان بر او وارد شدم، پس از كمى استراحت دستور داد سفره غذا جهت او آوردند. من به وى گفتم: ماه رمضان است و من نه مريضم و نه در سفر. او از شنيدن اين سخن من به گريه افتاد پس از فراغت از غذا خوردن روى به من نموده در حالى كه از چشمانش اشك سراريز بود! من گفتم: امير! چرا گريه مى كنى؟ گفت: در زمانى كه هارون در طوس بود شبى ماءمورى از طرف وى مرا نزد هارون برد چون بر وى وارد شدم، به من روى كرده و گفت: چه اندازه گوش به فرمان اميرالمومنين هستى؟ من در پاسخ او گفتم: در اطاعت از خليفه جان و اموالم را در طبق اخلاص مى گذارم و به حضور شما تقديم مى دارم!
هارون با لب خنده رضايت بخشى مرا بدرقه نمود. من به منزل بازگشتم. طولى نكشيد كه براى بار دوم، ماءمور هارون آمد! من گفتم: « انا لله و انااليه راجعون. » مرا باز نزد خليفه گفته اول را تكرار كرد و من گفتم جهت رضايت و خشنودى خليفه، از جان و مال و فرزندان و ايمانم مى گذارم! هارون از شنيدن اين سخن بسيار مسرور و شكفته شد « و قال خذ هذا السيف و امتثل ما يامرك به هذا الخادم، قال فتناول الخادم السيف و ناولينه و جاء الى بيت بابه مغلق ففتحه فاذا فيه بئر فى وسطه » و سه اطاق همانند بودند كه در هر يك از آنها بيست نفر از ذرارى رسولصلىاللهعليهوآله
از پيرمردان كهنسال و جوانان كم سن و سال به زنجير كشيده شده بودند. خادم روى به من كرده و گفت: خليفه از تو مى خواهد كه اينان را به قتل رسانى! « و كانوا كلهم علويين من ولد علىعليهالسلام
و فاطمه سلام الله عليها » خادم يكى پس از ديگرى آنها را به دست من مى داد، من هم گردن مى زدم تا به آخرين نفر از علويان رسيدم، و اجساد و رووس آنان را در چاهى كه از پيش آماده و تهيه شده بود مى انداختم، آنگاه به طرف اطاق دوم رفتم، در آن نيز بيست علوى بود، آنها را نيز گردن زدم و اجساد آنان را در چاه افكندم، سپس به طرف اطاق سومى رفتم و در آن اطاق نيز بيست نفر از فرزندان علىعليهالسلام
و فاطمه سلام الله زندانى بودند و آنان را نيز يكى پس از ديگرى گردن زدم تا اينكه به آخرين آنان كه پيرمرد كهنسالى بود رسيدم.
« فقال لى: تبالك يا ميشوم اى عذر لك يوم القيمه اذا قدمت على جدنا رسول الله و قد قلت من اولاده ستين نفسا من ولد علىعليهالسلام
و فاطمه سلام الله: » اندامم را رعشه گرفت و گويا بند جسمم جدا مى شد. خادم مرا هى زد، من آن پيرمرد علوى را نيز گردن زدم و پيكر خون آلود او را در چاه انداختم! عبدالله! من با انجام اين عمل پرگناه كه ۶۰ تن از فرزندان رسول الله را به خاك و خون كشيده ام آيا نماز و روزه هاى من چه اثرى دارد؟ در صورتى كه من يقين دارم كه از مخلدان در جهنم هستم.
سركشى هاى منصور و آزار دادن امام صادقعليهالسلام
بنا به روايت كشف الغمه از قول عبدالعزيز كه گفت: امام صادقعليهالسلام
فرمود: پس از واقعه شهادت نفس زكيه در يكى از روزها منصور مرا خواست من بر او وارد شدم، در حالى كه بسيار با من درشتى مى كرد. آنگاه گفت: اى جعفر! ديدى محمد نفس زكيه را كه چه بر سر او آمد؟ من منتظرم يكى از شماها حركتى از خود نشان دهد خواه كوچك و خواه بزرگ باشد تا همه شما را به يكديگر ملحق كنم! امام صادقعليهالسلام
مى گويد: من گفتم: يا اميرالمؤ منين!! پدرم از پدران خودش، از على بن ابيطالبعليهالسلام
روايت نموده اند كه پيامبر عاليقدر اسلام فرمود: صله رحم از هر كسى سرزند، اگر از عمرش سه روز مانده باشد، تبديل به سى روز مى شود گفت: آرى من اين سخن را از پدرت دو، سه بار شنيده ام، آنگاه منصور به حضرت اجازه داد تا به خانه باز گردد.
و نيز حاجب و دربان منصور در يكى از روزها كه امام صادقعليهالسلام
را بر منصور وارد كردند مى گويد: من به امام صادقعليهالسلام
عرض كردم منصور نسبت به شما بسيار غضبناك است و درباره شما خاندان مى گفت: نخل هاى آنها را ريشه كن مى كنم و اموال آنان را به غارت مى نمايم و فرزندان آنها را اسير خواهم كرد! ربيع حاجب مى گويد: لب هاى مقدس امام صادقعليهالسلام
به حركت در آمد و چون بر خليفه داخل شد بر او سلام كرد و آنگاه جلوس فرمود. منصور جواب سلام را داد و در حالى كه به شدت خشمگين بود، حضرت را تهديد كرد. امام صادقعليهالسلام
فرمود: يا اميرالمؤ منين! ايوب پيامبر مبتلا شد، صبر كرد، و داود به مقام رسيد شكر نمود، يوسف پيامبر از برادرانش جور ديد و صبر كرد، شما از فرزندان همانا هستى، بايد همانند آنها باشى! منصور به حالت عادى در آمد و گفت، راست گفتى! تو را عفو كردم و بخشيدم.
امام صادقعليهالسلام
فرمودند: هر كس دستش به خون خاندان پيامبر آلوده شود خداوند حكومت و پادشاهى را از او خواهد گرفت. حضرت فرمود: ديدم باز در غضب شد و رگهاى گردنش پر شد. گفتم يا اميرالمؤ منين! قدرى آرام بگير آنگاه امام فرمود: روزى اين حكومت و ملك از آل ابوسفيان بود و چون يزيد بن معاويه بن ابوسفيان، امام حسينعليهالسلام
را كشت و شهيد كرد، پروردگار پادشاهى و حكومت را از او گرفت تا بدست مروان افتاد و چون هشام، زيد را كشت، پروردگار حكومت را از او گرفت تا به مروان بن محمد رسيد، و چون مروان ابراهيم را كشت، حكومت از او گرفته شد، و اينك حكومت به شما رسيده. منصور گفت: راست گفتى، اكنون آنچه حوائج دارى از من بخواه، امام صادقعليهالسلام
اذن بده برگردم، منصور گفت اختيار با تو است، حضرت از پيش او بيرون آمد
منفصل بن عمر كه يكى از ياران و شاگردان سرشناس و مشهور حضرت امام صادقعليهالسلام
است مى گويد: در پى منصور دوانيقى، امام صادقعليهالسلام
را مى خواست و تصميم كشتن او را داشت و امر كرده بود كه نبايد از مسلمانان كسى را به خانه خود راه دهد. بدينگونه امام را در خانه اش محدود كرده بود كه اين كار براى شيعيان بسيار زجر آور بود و اگر مساءله اى فقهى براى مردم پيش مى آمد نمى توانستند براى دانستن آن به محضر امام صادقعليهالسلام
روند! تا اينكه يك روز منصور چيزى را از امام صادقعليهالسلام
طلب نمود. امام صادقعليهالسلام
دستور داد تا عصايى كه از پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
در خانه داشت به منصور بدهند. منصور خوشحال شد و دستور داد تا آن را چهار قسمت كنند و در چهار موضع از مجلس عمومى وى قرار دهند تا بدينوسيله به يادگارى از پيامبر، افتخار كند. منصور در برابر اين عطاى پر ارزش دستور داد كه امام صادق از محاصره ماءموران در آيد و آزاد باشد و حضرت هم از اين موقعيت استفاده كرد و به تفسير و بيان احكام الهى پرداخت
با توجه به فشارى كه بنى اميه و بنى مروان و بعدا بنى العباس بر خاندان عصمت و طهارت وارد مى آوردند و شيعيان را زجر و شكنجه و آزار مى دادند و جلادانى مثل زياد بن ابيه، ياران و دوستان علىعليهالسلام
را با سيخ هاى گداخته چشمان شان را كور مى كردند و در زندانها مى انداختند و پيكرهاى مقتولين و مردگان را در زندان آن شرايط چگونه اجازه داده مى شد كه مذهب تشيع به عنوان يكى از مذاهب رسمى آن عصر جاى پايى پيدا كند؟
اما پيروان مذاهب اربعه معمولا در جهت منافع دستگاه عباسى حركت مى كردند و تضاد چشمگيرى با آنها نداشتند لذا طبيعى بود كه دستگاه خلافت تنها آنها را به رسميت بشناسد و براى شيعه و مذهب پر جوش و خروش و ظلم ستيز و ظالم براندازد او ارزشى قائل نشود.
از ديدگاه شيعه، همه مسائل فقهى و احكام شرعى بايد از منبع وحى گرفته شود به اين معنا كه بايد دستورات دينى از شخص رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
اخذ گرديده و به آنها عمل شود. در عصر پيامبر، مردم بطور مستقيم مسائل و احكام دين و فهم كتاب مبين را از خود پيامبرصلىاللهعليهوآله
مى گرفتند و اگر كسانى به پيامبر دسترسى نداشتند، احكام الهى را از طريق صحابه اخذ مى نمودند، و پيامبر گرامى مسائل مورد ابتلا را به مسلمانان ارائه مى داد بنابراين در حقيقت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
همه احكام و فرامين الهى اعم از مسائل سياسى، اجتماعى، نظامى، فردى و خانوادگى را در حيات خود - در حدى كه لازم و ضرورى بود - به مردم رساند.
پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام، احكام دين بوسيله صحابه و از همه مهمتر و عالم تر اميرالمؤ منين علىعليهالسلام
به مردم رسانيده مى شد و تقريبا تا يك قرن مسلمانان، احكام و مسائل شرعى را از صحابه و تابعين و اهلبيت رسول اللهصلىاللهعليهوآله
دريافت مى كردند.
تا اينكه در اوايل قرن دوم كه اواخر پادشاهى و حكومت بنى اميه بود، جنگ تيره عباسيان با تيره بنى اميه آغاز گرديد، و اين دو تيره با يكديگر بر سر حكومت و زمامدارى به نبردهاى خونين دست يازيدند، و در اين ميان امام صادقعليهالسلام
از اين فرصت استفاده نموده و به نشر احكام اسلامى و فرهنگ قرآن اقدام نمودند و در مدت كوتاهى، فرهنگ غنى قرآن و اسلام را در ميان مسلمانان منتشر ساختند. اين نهضت علمى و فرهنگى باعث جلب توجه عموم مردم آن عصر گرديد و رفته رفته نفوس عامه مسلمانان به طرف خاندان عصمت و طهارت متمايل و راغب شد. عباسيان وقتى از اين حركت و جنبش فرهنگى و علمى آگاهى يافتند كه جنگ آنان با بنى اميه پايان گرفته بود و عباسيان استقلال حكومتى خودشان را احراز نموده بودند، ولى در عين حال از اين رشد علمى و فرهنگى و بيدارى و آگاهى عده اى از مردم توسط امام صادقعليهالسلام
وحشت داشتند. لذا به چاره انديشى افتادند كه از چه طريقى مى توان با اين نهضت فرهنگى مبارزه كرد. براى اين كار دو نفر از شاگردان امام صادقعليهالسلام
را كه يكى نعمان بن ثابت بن فردوس مشهور به ابوحنيفه و ديگرى، مالك بن انس بود، در مقابل امام صادقعليهالسلام
قرار داده و مكتب جديدى را در برابر مكتب فقهى امام صادقعليهالسلام
گشودند.
پس از اين دو نفر كه دو مذهب فقهى به نام آنها نامگذارى شد، دو مذهب ديگر شافعى و حنبلى نيز علم گرديدند. محمد بن ادريس شافعى كه نسبش به هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف مى رسد، در روزى كه ابوحنيفه در گذشت، او به دنيا آمد و نفر چهارم اين مكتب فقهى احمد بن حنبل بن بلال شيبانى، از مردم خراسان بود كه نسبتش به - ذى الثديه - رئيس خوارج نهروان منتهى مى شود مطرح گرديد.
كار به اينجا تمام نشد و در همه بلاد اسلامى فرقه ها و گروه هاى گوناگونى به رهبرى فقهى مجتهدين به وجود آمد و در نتيجه صاحبان راى و ارباب قياس رو به فزونى گذاشتند و احكام الهى تابع هوى و هوس گرديد.
تا اينكه در اواخر قرن چهارم كثرت فتاوى گوناگون بجائى رسيد كه مسلمانان در يك موضوع، شاهد چندين نوع فتواى رنگارنگ بودند! و حيران و سر گردان كه به كداميك از آنها عمل كنند!! و از طرفى دانشمندان روشنفكر تالى فاسد اين گونه اختلافات را حس نموده و به «القادر بالله» عباسى شكايت بردند كه دشمنان اسلام از گسترش فتاوى گوناگون درباره يك مساءله، ما را سرزنش مى كنند و بايد از اختلافات جلوگيرى شودذ. در آن وقت پيروان چهار مذهب فقهى ياد شده از پيروان مذاهب فقهى ديگر بيشتر بودند. «القادر بالله» براى به رسميت شناختن هر يك از مذاهب، چهار هزار (/ ۴۰۰۰) مثقال طلا طلب كرد. طرفداران مذاهب اربعه فقهى، هر يك مبلغ مذكور را به خليفه عباسى القادر بالله پرداختند و از طرف او هم دستور صادر شد كه چهار مذهب فقهى نامبرده رسميت دارند و قانونى مى باشند.
و اما شيعه، از آنجا كه هميشه درگير با حكومت هاى فاسد بود و در نتيجه مغضوب حاكمان جائر بنى اميه و بنى عباس قرار گرفته بود، از نظر تعداد نسبت به پيروان ديگر مذاهب فقهى در اقليت بسر مى برد و در آن زمان جمعيت شيعه كمتر بود و مرجع و پيشواى فقهى شيعيان در آن زمان سيد مرتضى علم الهدى بود كه چون از قضيه آگاه شد با القادر بالله وارد مذاكره گرديد و از او خواست تا مذهب جعفرى را هم مانند مذاهب اربعه به رسميت بخشد. القادر بالله از مرحوم سيد مرتضى علم الهدى، در خواست دويست هزار (/ ۲۰۰۰۰۰) اشرفى نمود، تا مذهب جعفرى را نيز مانند آن مذاهب در سراسر بلاد اسلامى به رسميت بشناسد. مرحوم سيد مرتضى (ره) شخصا حاضر شد كه صد هزار اشرفى از مال خودش بدهد و بقيه را هم از بازرگانان و توانگرى شيعه آن روز فراهم نمايد تا مجموع مبلغ در خواستى فارهم آيد. بدبختانه توانگران و بازرگانان از دادن وجه خوددارى كردند و خليفه نيز به صد هزار اشرفى راضى نشد! اين بود كه در عصر ديالمه و سلطنت آل بويه در زمان سلطنت معزالدوله و عضد الدوله كه قدرت و حكومت به دست شيعيان افتادن، مذهب فقهى جعفرى، رسميت پيدا كرد. و اكنون در تمام كشورهاى اسلامى، تنها كشورى كه مذهب شيعه دوازده امامى در آن رسميت دارد، كشور ايران مى باشد. براى اطلاع بيشتر در اين باره به كتاب «شيعه چه مى گويد»؟ تاليف آقاى شيخ سراج انصارى مراجعه كنيد. (از صفحه ۴۴۱ تا ۴۵۱)
ايران و مذهب جعفرى
در سال ۷۰۹ هجرى در زمان حكومت و پادشاهى سلطان محمد خدابنده كه يازدهمين پادشاه ايلخانان است، مذهب شيعه در كشور ايران رسميت پيدا كرد. سلطان محمد خدا بنده كه قبلا بر مذهب اهل سنت و جماعت بود، در اثر مباحثه مرحوم علامه حلى با علماى اهل سنت درباره طلاق همسر سلطان و استدلالات مرحوم علامه حلى بر بطلان سه طلاق در يك مجلس، به شيعه و مذهب فقهى اهلبيتعليهالسلام
گرائيد، و چون مورد علاقه شديد شيعيان قرار گرفت، او را «خدا بنده» ناميدند، ولى سنى ها به خاطر كينه اى كه از او به دل گرفتند او را «خربنده» ناميدند! علامه حلى رضوان الله تعالى عليه مورد عنايت و توجه سلطان محمد خدا بنده قرار گرفت و سلطان محمد دستور داد تا در سرتاسر كشور ايران مذهب فقهى جعفرى رسميت داشته باشد، علامه مجلسى گفته است كه چندين ساختمان از آثار عصر شاه خدابنده باقى مانده است كه در آنها نام مقدس دوازده امام عليهم السلام كتيبه شده است.
سلطان محمد خدابنده چون به مذهب شيعه گرويد، دستور داد نام سه خليفه (ابوبكر و عمر و عثمان) را از سكه ها برداشتند و در ترويج و گسترش مذهب تشيع كوشش فراوان كرد. و چون به تبريز رفت، پس از جلوس بر تخت سلطنت به لقب «الجايتو» يعنى پادشاه آمرزيده، ملقب شد و دستور داد كه در سكه هاى جديد، در يك طرف آنها نام مقدس محمد و ائمه طاهرين و در طرف ديگر آن ها، « السلطان الاعظم مالك الرقاب الامم الجايتو سلطان غياث الدين و الدنيا خدابنده محمد خلد الله ملكه » را نقش نمودند.
استاد مشكور در اين باره مى گويد: تا پيش از دولت صفويه در ايران شيعه غير رسمى بود و مذهب اقليت بشمار مى رفت و كوشش پادشاه آل بويه كه در قرن چهارم هجرى بر بعضى از ولايات ايران فرمانروايى داشتند و معتقد به مذهب شيعه اماميه بودند، در رسمى نمودن آن مذهب به علت مخالفت خلفاى بغداد كه نفوذ دينى و سياسى بسيار در ايران داشتند به جايى نرسيد، ولى پس از سقوط خلافت بغداد به دست هلاكوى مغول در سال ۶۵۶ هجرى، يكى از ايلخانان مغول به نام سلطان محمد خدابنده موقتا مذهب شيعه اماميه را پذيرفت و در سكه و خطبه نام مقدس ائمه شيعه را آورد و نقش نمود، ولى باز رسمى شدن آن مذهب عقيم ماند. ليكن گروه شيعيان در پرده دامنه نفوذ خود را بين مردم شهرهاى ايران هر روز گسترده تر مى نمودند، تا اينكه خانواده اى شيعى مذهب به نام سربدارن در اواسط قرن هشتم هجرى توانست كه حكومتى اثنى عشرى در شهر سبزوار كه در آن روز اكثر مردمش شيعه بودند تاسيس نمايد و نيز سادات مرعشى، حكومت شيعى در مازندران تشكيل دادند. جهانشاه از پادشاهان قراقويونلو كه در قرن نهم هجرى در آذربايجان حكومت مى كردند، به شيعه بودن خود افتخار مى نمود و قبل از آمدن و ظهور صفويه، بعضى از شهرهاى ايران چون قم، كاشان و سبزوار و آوه معروف به شهرهاى شيعه نشين بودند، و اكثر مردمان آنها به آن مذهب باور داشتند.
شاه اسماعيل صفوى كه به دست گروهى از صفويان قزلباش كه مذهب شيعه داشتند روى كار آمده بود و در سال ۹۰۷ هجرى بر اريكه پادشاهى ايران جلوس كرد، عليرغم سلطان سليم پادشاه پر قدرت عثمانى كه به بهانه ادعاى خلافت اسلام در نظر داشت كه از اين رهگذر بر مسلمانان ايران حكومت كند... شاه اسماعيل براى جلوگيرى از نفوذ سلطان سليم از همان ابتدا پادشاهى خود مذهب جعفرى را بجاى مذهب اهل سنت در سراسر كشور گسترش داد و روش و احكام مذهب تشيع را اساس سياست و دولت خود قرار داد و گفتن: اشهد ان عليا ولى الله - و حى على خير العمل را در اذان و اقامه عملى نمود و رواج داد.
و اكثر سنيان ايران كه از بيم شاه اسماعيل چاره اى جز تسليم نداشتند طوعا و كرها آن مذهب را قبول نمودند و در كوتاه ترين مدت، مذهب شيعه اثنى عشرى بيشتر ولايات ايران را گرفت و از آن زمان تاكنون كه در حدود ۵۰۰ سال مى گذرد، شيعه جعفرى اثنى عشرى مذهب رسمى دولت و ملت ايران است. صفويه پس از رسميت دادن مذهب شيعه اثنى عشرى براى اينكه معارف جديدى جانشين معارف قديم سنى كرده باشند، در صدد بر آمدن كه فقهايى از جبل لبنان كه در آن روزگار مركز و مهد معارف شيعه و محل سكونت دانشمندان اين مذهب بود - و يا از احساء و بحرين كه در ساحل غربى خليج فارس قرار داشت، جهت تعليم و آشنا نمودن مردم ايران به فقه خاندان رسالت و علم كلام شيعه به ايران دعوت نمايند و لذا دانشمندانى چون شيخ حر عاملى ره و بها الدين عاملى ره به ايران روى آوردند و امثال علامه مجلسى ره از شاگردان ايشان به شمار مى روند.
جهت اطلاع بيشتر درباره مذهب شيعه اثنى عشريه به اين كتب مراجعه شود:
۱ - اصل الشيعه و اصولهاامام صادقعليهالسلام
۱۹۰
۲ - اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات
۳ - بيان الاديان ص ۴۰
۴ - تذكره الائمه مرحوم مجلسى ص ۱۵۶
۵ - دايره المعارف الاسلاميه ج ۱ ماده اثنى عشريه
۶ - سرمايه ايمان ص ۹۸
۷ - عقيده الشيعه الاماميه ص ۱۱۱
۸ - غيبت شيخ طوسى ص ۲۵۶
۹- النكت الاعتقاديه باب تاريخ مذاهب الاسلام
مذاهب اهل سنت
ابوحنيفه و مذهب وى
مذهب حنيفه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت است. از پيروان ابوحنيفه، نعمان بن ثابت بت زوطى بن ماه مى باشد كه در سال ۸۰ هجرى به دنيا آمد و در سال ۱۵۰ هجرى در گذشت. وى در اصل ايرانى و از مردم كابل است. جدش زوطى از اسيران كابل بود و پدرش ثابت در كوفه آزاد شد.
ابوحنيفه در كوفه به دنيا آمد و براى فراگرفتن دانش كوشش فراوانى نمود. او نزد حماد بن ابى سليمان از علماى قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى - در گذشته به سال ۱۲۰ هجرى - علم دين را فراگرفت. قبر ابوحنيفه هم اكنون در بغداد زيارتگاه اهل سنت است.
ابوحنيفه مدتى قاضى القضاه كوفه بود و منصور دوانيقى عباسى از او خواست كه منصب قاضى القضاتى را در شهر بغداد بپذيرد، ولى او قبول نكرد؛ در نتيجه خليفه او را به زندان انداخت و در زندان در گذشت.
ابوحنيفه در بعد راى و اجتهاد قرار داشت و از اهل حديث دورى مى كرد و اصل قياس و استحسان را در آراء خود پذيرفت. از اين جهت قياس و استحسان در مذهب فقهى او پس از قرآن و سنت و اجماع، اصل چهارم به شمار مى آيد. روش و شيوه ابداعى او در فقه تحت عنوان فقه حنفى شناخته شده است.
نوبختى و ابوالحسن اشعرى و گروه ديگر از علما علم كلام او را از گروه «رجا» - مرجئه - خوانده اند و در اين مطلب به گفته او استناد نموده اند كه در كتاب «فقه الاكبر» گفته:
« لا نكفر احدا بذنب و لا ننفى احدا عن الايمان » يعنى ما كسى را درباره گناهى كه انجام داده است كافر نمى دانيم و از كسى نفى ايمان نمى كنيم.
البته اين عنوان دليل بر مرجئه بودن نيست، زيرا دانشمندان اهل سنت و شيعه نى اينگونه افراد را كافر ندانسته اند.
ابن خلدون مى گويد: ابوحنيفه تنها ۱۷ روايت از روايات نبوى را قبول كرده و او در راى و قياس راه افراط را در پيش گرفته بود.
ابوحنيفه، پس از مرگش، مذهب فقهى او توسط دو نفر از يارانش يكى محمد بن حسن شيبانى، و ديگرى ابويوسف قاضى، رواج يافت. آثار وى تنها يك كتاب به نام فقه اكبر بيش نيست، گر چه شاگردانش فتاوى او را پس از وى گرد آورى نموده و به رشته تحرير در آورده اند.
پايه و اساس فقه ابوحنيفه مبتنى بر هفت اصل است: ۱ - قرآن ۲ - سنت ۳ - اقوال صحابه ۴ - قياس ۵ - استحسان ۶ - اجماع ۷ - عرف.
ابوحنيفه از راه خز فروشى و معامله ابريشم زندگى مى كرد و از خلفاى عباسى بيزارى مى جست و هرگز آنان را دوست نمى داشت، و به علويان كه دشمنان اين خلفا بودند كمك مالى فراوان مى نمود، بويژه در رابطه با قيام زيد بن على بن الحسينعليهالسلام
كمك مالى فراوانى به زيد و طرفدارانش نمود. و چون منصب قضاوت در بغداد را از طرف خليفه قبول نكرد، او را به زدن ۱۰۰ ضربه تازيانه محكوم كردند و در زندان انداختند و عاقبت در زندان در گذشت.
ابوحنيفه در هر مساءله فقهى پس از استنباط حكم شرعى مى گفت: هذا رايى يعنى اين راى من است، لذا پيروان او را «اصحاب راءى» گفته اند.
مذهب فقهى ابوحنيفه در كشورهاى عراق، مصر، لبنان، سوريه، تركيه، تفغانستان، پاكستان، تركمنستان، چين، هند و آسياى مركزى رواج دارد و يك سوم مسلمانان جهان بر اين مذهب فقهى استوارند.
در گذشت وى در ماه رجب و يا شعبان سال ۱۵۰ و يا ۱۵۱ و يا ۱۵۳ هجرى اتفاق افتاده است.
اهل حديث و اصحاب راءى
همانگونه كه درباره مذهب فقهى ابوحنيفه گفته شد، او و پيروانش را «اهل راءى» گفته اند. در برابر اين گروه «اهل حديث» و اصحاب روايت مى باشند. شهرستانى مى گويد: مجتهدان سنت و جماعت به دو گروه: اصحاب حديث و اصحاب راءى تقسيم مى شوند. ياران حديث كه مردم حجاز مى باشند عبارتند از: پيروان مالك بن انس و محمد بن ادريس شافعى و سفيان ثورى و يزيد بن هارون و جرير بن عبدالله و وكيع بن الجراح و احمد بن حنبل و داود بن على بن محمد اصفهانى. اين گروه را از جهت اينكه نسبت به اخبار و روايات، نظر ويژ ه اى را از خود نشان مى دهند، اهل حديث گفته اند.
اين گروه احكام شرع را مبتنى بر نص قرآن و روايات مى دانند و از هر گونه قياس و امثال آن خوددارى مى كنند.
اصحاب راءى از مردم عراق و از پيروان ابوحنيفه هستند كه احكام شرع را از طريق قياس و مانند آن بدست مى آورند. پس از ابوحنيفه دو شاگردش - محمد بن حسن شيبانى و ابو يوسف قاضى - اين روش را در ميان مردم عراق رواج دادند.
و نيز اهل حديث را بر پنج گروه تقسيم كرده اند:
۱ - داوديه ۲ - شافعيه ۳ - حنبليه ۴ - مالكيه ۵ - اشعريه.
فرقه داوديه:
اينان از پيروان ابوسليمان داود بن على بن خلف اصفهانى هستند كه در سال ۲۰۱ هجرى متولد شد و در سال ۲۷۰ هجرى در گذشت. وى ملقب به ظاهرى كه يكى از ائمه فقهى در اسلام است مى باشد به اين فرقه «ظاهريه» نيز گفته مى شود. داود در روش و مكتب فقهى خود به ظاهر قرآن اكتفا مى كرد و هرگز به قياس و راءى و استحسان روى نياورد و در مورد اجماع هم، توجه فراوانى به اصحاب رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
داشت و به شدت فقهايى را كه بر اساس راءى و قياس فتوى مى دادند رد مى كرد.
داوداصالتا از مردم كاشان ولى تولدش در كوفه بود و در بغداد زندگى مى كرد. در حوزه درسى تدريس او چهار صد شاگرد جمع مى شدند و او را نوشته هايى است كه ابن نديم در كتاب الفهرست از آنها نام برده است.
داود در شهر بغداد در گذشت و پس از وى كسى كه مذهب فقهى او را رواج فراوان داد ابن خرم اندلسى - متوفاى ۴۵۶ هجرى - بود ابن خرم كتابى در اصول مذهب ظاهريه در هشت جلد به نام «الفقه الظاهريه» تاليف كرده است.
فرقه شافعيه:
اينان از پيروان عبدالله بن ادريس الشافعى المطلبى هستند. فرقه شافعيه با گروه «اهل راءى» در قسمتى از فروع دين با هم اختلاف دارند.
ايمان در عقيده شافعيه داراى سه شرط عمده است: ۱ - الاقرار باللسان ۲ - التصديق بالجنان ۳ - العمل بالاركان، همانطورى كه شيعه نيز چنين مى گويد.
شافعى بر اين باور است كه ايمان حالت كم و زيادى دارد. پيروان شافعى مى گويند: مؤ من هستيم اگر خدا خواهد. ولى پيروان حنفى مى گويند: ما حقيقتا مؤ من مى باشيم.
يك گروه از شافعيان مشبهه مى باشند و بعضى از اين گروه، يزيد را خليفه پنجم گفته اند و علىعليهالسلام
را به ظاهر ناسزا مى گويند!
شافعى با احمد حنبل مناظراتى داشته است
شافعى در فلسطين به دنيا آمد و دو ساله بود كه او را به مكه بردند و دوباره به بغداد رفت و در سال ۱۹۹ هجرى به مصر سفر كرد و در فسطاطه در روز آخر رجب سال ۲۰۴ هجرى در گذشت و در دامنه كوه المقطم در مقبره بنى عبدالحكم به خاك سپرده شد.
شافعى از شعراء زبردست عصر خود بود و در سن بيست سالگى به مقام فتوى رسيد و در آن سن به مدينه سفر كرد تا از محضر امام مالك استفاده كند و در آنجا ماند تا اينكه مالك در سال ۱۷۹ هجرى در گذشت. وى سفرى به يمن كرد و در آن شهر با علويان زيدى همداستان و هم فكر شد و در پنهانى با امام يحيى بن عبدالله كه از بزرگان مذهب زيديه بود رفت و آمد و معاشرت داشت تا اينكه او را با گروهى از علويان اسير كرده، به بغداد پيش هارون بردند (۱۸۷ هجرى)
هارون چون از مقام علمى او آگاه شد او را آزاد نمود. سلطان صلاح الدين ايوبى مدرسه بزرگى بر سر مزار او ساخت و الملك الكامل در سال ۶۰۸ هجرى گنبدى بر ضريح او بنا نمود. شافعى در ابتدا از پيروان مالك بن انس بود و از روايات پيروى مى كرد، ولى بر اثر سفرهاى فراوانى كه كرد براى خود مذهبى ويژه اختيار نمود. وى نظر خود را با روايات درهم آميخت و مذهبى بين دو مذهب حنفى و مالكى به وجود آورد كه به مذهب شافعى شهرت يافت.
او در كلام از پيروان ابوالحسن اشعرى بود و ادله چهارگانه را كه كتاب و سنت و اجماع و قياس باشد، قبول كرده بود. او قائل به استدلال نيز بود ولى چيزى را كه حنفيان به آن استحسان مى گويند و نيز اين مطلب را كه مالكيان آن را مصالح مرسله گفته اند رد مى كرد.
تا زمان شافعى براى استنباط احكام شرع، كتاب مدونى در دست نبود و تنها فقهاء در كتابهاى فقهى خود از بعضى مسائل مانند: اجتهاد و راى و استحسان، سخن بر زبان مى آوردند. نخستين كسى كه مسائل اصول فقه را تدوين و تاءليف نمود وى بود.
شافعى در جوانى كتاب «الرسالة» را تاءليف كرد. در اين كتاب سخن از قرآن، سنت، ناسخ، منسوخ، علل، احاديث، خبر واحد، اجماع، قياس، اجتهاد، استحسان و اختلاف به ميان آمده است.
مذهب شافعى در عصر عثمانيان در كشورهاى اسلامى رواج فراوان سافت و در اوايل قرن دهم هجرى بر ديگر مذاهب اهل سنت پيشى گرفت و آنان را تحت الشعاع خود قرار داد. فقهايى كه از محضر او استفاده علمى كرده اند عبارتند از: احمد بن حنبل، داود ظاهرى، ابوالثور بغدادى.
از مشاهير شاگردان وى، ابويعقوب بويطى متوفاى سال ۲۳۱ هجرى و اسماعيل مزنى متوفاى سال ۲۶۴ هجرى و ربيع بن سليمان مرادى در گذشته سال ۲۷۰ هجرى مى باشند.
از فقهاى مشهور اين مذهب ابو اسحاق فيروز آبادى - در گذشته سال ۴۷۶ و مصنف كتاب «المهذب» - و ابو حامد غزالى - در گذشته سال ۵۰۵ هجرى - مى باشند.
آثار شافعى
آثارى كه براى شافعى ذكر كرده اند عبارتند از:
۱ - كتاب «الام» در فقه كه در چاپهاى مختلف به چاپ رسيده از جمله ۷ جلدى.
۲ - كتاب «الرساله» در علم اصول فقه.
۳ - كتاب «احكام القرآن»
۴ - كتاب «السنن».
۵ - كتاب «اختلاف الحديث».
۶ - كتاب «السبق و الرمى».
۷ - كتاب «فضائل القريش».
۸ - كتاب «ادب القاضى».
ناگفته نماند كه كتابهاى شافعى به دست شاگردان وى جمع آورى و نوشته و تدوين گشته است. چنان كه در مقدمه كتاب الام تصريح شده كه آن كتاب تقريرات درس شافعى است كه به قلم ربيع بن سليمان مرادى شاگرد شافعى، به رشته تحرير در آمده است.
امروزه بسيارى از مسلمانان فلسطين، اردن، سوريه، لبنان، عراق، حجاز، پاكستان، مصر، هند و چين، اندونزى و كردهاى ايران و سنيان فارس و يمن بر طريق مذهب فقهى شافعى هستند.
شافعى از نظر فقهى به شيعه خيلى نزديك است.
محمد بن ادريس شافعى درباره امام على بن ابيطالبعليهالسلام
مى گويد: در امام علىعليهالسلام
چهار خصلت است كه اگر يكى از آنها در هر كس پيدا شود مستحق تكريم و احترام است و آنها عبارتند از: زهد و علم و شجاعت و شرافت. و نيز مى گويد: پيامبر عاليقدر اسلامصلىاللهعليهوآله
، امام علىعليهالسلام
را به دانش قرآن و محتواى آن اختصاص داد و نيز رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
به وى فرمان داد تا در ميان مسلمانان قضاوت نمايد و آن حضرت، فتواهاى امام علىعليهالسلام
را امضاء مى فرمود. و شافعى مى گفت: امام علىعليهالسلام
بر حق بود و معاويه ناحق و باطل.
شافعى در سال ۱۴۶ يا سال ۱۵۰ هجرى به دنيا آمده و در سال ۲۰۴ ماه رجب در بغداد و يا در مصر در گذشته است.
فرقه حنبليه:
اين گروه از پيروان ابو عبدالله احمد بن حنبل مى باشند. احمد در سال ۱۶۴ به دنيا آمد و در سال ۲۴۱ هجرى درگذشت. او در شهر بغداد متولد گرديد و در همان شهر از دنيا رفت. احمد حنبل فقيهى كثيرالسفر بود و براى فراگفتن علوم اسلامى و حديث، به شام و حجاز و يمن و كوفه و بصره سفر كرد و روايات بسيارى را گرد آورد و آنها را در مجموعه اى كه «مسند احمد حنبل» ناميده شده فراهم نمود.
مسند احمد بن حنبل مجموعا در شش جز و در بردارنده چهل هزار روايت مى باشد او از عمل به راءى دورى مى كرد و تنها به كتاب الله و حديث استدلال مى نمود و به اندازه اى در استناد به احاديث كوشا بود كه گروهى از بزرگان اسلام مانند: محمد بن جرير طبرى و محمد بن اسحاق معروف به ابن نديم او را از پيشوايان حديث شمرده اند.
احمد بن حنبل يكى از شاگردان خوش فهم شافعى بود، ولى پس از مدتى از مذهب وى دورى نمود و خود مذهبى مستقل بنا كرد و آن را بر پنج اصل: قرآن و سنت و فتاوى صحابه و قول بعضى از صحابه اگر موافق كتاب و سنت باشد و همه روايات مرسل و ضعيف استوار نمود. پيروان مذهب حنبلى از پيروان سه مذهب فقهى ديگر اهل سنت كمتر مى باشند.
پس از در گذشت ابن حنبل سالها بعد از وى، دو عالم بزرگ يكى ابن تيميه و ديگرى ابن قيم شاگرد ابن تيميه روى كار آمدند و كار خودشان را بر اساس فكر امام احمد حنبل ادامه دادند و در قرن دوازدهم هجرى، محمد بن عبدالوهاب متوفاى سال ۱۲۰۶ هجرى، عقيده خود را بر محور مذهب حنبلى استوار نمود و مذهب نوينى را بوجود آورد كه امروز به نام «مذهب وهابى» در عربستان سعودى رواج كامل دارد. احمد بن حنبل ايرانى الاصل و از مردمان شهر مرو و پدرش در آن عصر حاكم و فرماندار سرخس بود. او علاوه بر كتاب مسند خود، كتابهاى ديگرى درباره ناسخ و منسوخ و تفسير قرآن و غيره نگاشت. او در عصر ماءمون عباسى قائل به قديم و ازلى بودن قرآن شد و پس از ماءمون كه معتصم بر سر كار آمد و او را آزار فراوان داد و به زندان انداخت و به مدت ۲۸ ماه در زندان گرفتار بود تا اينكه در سال ۲۲۰ هجرى از زندان آزاد شد، و چون متوكل عباسى بر اريكه خلافت جلوس كرد، احمد بن حنبل را احترام فراوان نمود تا از اين رهگذر جبران گذشته را نموده باشد.
ابن قيم فتاوى او را در بيست مجلد گرد آورى نموده است. ابن حنبل از مخالفان مذهب راءى محسوب مى شود.
مذهب فقهى احمد بن حنبل تا قرن هشتم در بلاد اسلام رواج فراوان داشت. مقدسى مى گويد: بيشتر مردم اصفهان و رى و شهرهاى ديگر در ايران مذهب حنبلى داشتند، و به معاويه بن ابوسفيان احترام فراوان مى كردند و در شام و فلسطين گروه زيادى بر اين مذهب بودند و از بزرگان اين مذهب كه در ترويج ان كوشش فراوان كردند، يكى تقى الدين احمد بن عبدالحليم بن تيميه متولد ۶۶۱ و متوفاى ۷۲۸ هجرى و پس از او شاگردش ابن قيم بوده سات و در قرن ۱۲، اين مذهب را محمد بن عبدالوهاب و خانواده آل سعود در جزيرة العرب رواج دادند.
گروه حنابله به امر به معروف و نهب از منكر اهميت فراوان مى دهند و در عربستان گروهى به نام «الامرين بالمعروف و الناهرين عن المنكر» از طرف حكومت دولت عهده دار اين كار هستند.
احمد بن حنبل مرد كهن سالى بود كه نسبت به محمد بن ادريس شافعى احترام زيادى قائل بود. او همچون ديگر اصحاب حديث و سنت، قرآن را ازلى و قديم مى دانست، و با اينكه كلام خدا را مركب از اصوات و حروف مى دانست، باز هم بر اين باور بود كه تركيب حروف و اصوات به همين شكل در عالم ازل ثابت و به ذات پروردگار قائم بوده و صوتى كه امروزه از قاريان شنيده مى شود و مشاهده اى كه از خطوط قرآن به چشم مى آيد، همان كلام ازلى و قديمى يزدانى است!
و اين عقيده تا جايى در افكار گروهى از پيروان او پيش است كه مى گويند: هر يك از نسخه هاى قرآن و جلد آن نيز ازلى است!
احمد بن حنبل در مقابل گروه معتزله كه قائل به مخلوق بودن و حادث بودن قرآن بودند، به شدت اصرار مى ورزيد كه قرآن قديم و ازلى است و به خاطر همين عقيده با ماءمورين خليفه عباسى ماءمون به مخالفت برخاست و كار بجايى كشيده شد كه او را دست بسته پيش ماءمون بردند. ولى پيش از رسيدن، خبر مرگ ماءمون به احمد بن حنبل رسيد و ماءمورين دوباره او را به بغداد برگرداندند.
احمد در حكومت معتصم نيز بر عقيده خود اصرار ورزيد تا اينكه در سال ۲۱۹ هجرى خليفه عباسى او را در حضور گروهى به مدت سه روز تحت نظر قرار داد و بر وى فشار آورد تا از عقيده اش منصرف شود، ولى اين فشار، ابن حنبل را از عقيده اش باز نداشت! لذا خليفه دستور داد او را تازيانه بر او زدند، از هوش برفت و خليفه از ترس گروه حنابله دستور داد تا او را زندانى كنند. در عصر واثق پسر معتصم نيز همين روش دنبال شد تا اينكه در سال ۲۳۲ هجرى كه متوكل عباسى به خلافت رسيد، از احمد ابن حنبل حمايت كرد و او را محترم و معزز داشت.
فرقه مالكى
بنيان گذار اين مذهب، ابو عبدالله مالك بن انس مى باشد كه پيروان او را مالكى گويند. مالك در سالهاى ۹۰ تا ۹۵ هجرى به دنيا آمده و در شهر مدسنه منوره، از فقهاى مشهور آن شهر، فقه را فرا گرفت. مهمترين اثر معروف او «الموطا» مى باشد، كه در آن روايات و سنن را بنا به ترتيب ابواب فقهى، مرتب و منظم كرده است.
مالك بعد از استناد به قرآن و روايات نبوى، به عمل علماى عصر خود از اهل مدينه استناد مى جست و از اهل استصلاح نيز كمك مى گرفت ؛ يعنى هنگام وضع حكم، مصلحت عامه را در نظر داشت و آنچه اصلح بود رعايت مى كرد. مالك در سال ۱۷۴ يا ۱۸۷ يا ۱۷۹ در مدينه در گذشت.
مالك فقيهى عربى الاصل است كه در شهر مدينه ديده به جهان گشود و او را امام المدينه گويند و در همان شهر در گذشت. او فقه خود را بر اساس روايات نبوى قرار داد و به خبر واحد نيز عمل مى كرد و به اقوال صحابه توجه فراوان داشت و چون براى مساءله اى از مسائل فقهى دليلى از قرآن و سنت پيدا نمى كرد، به قياس و مصالح مرسله متوسل مى شد. و مصالح مرسله امورى است كه به منظور مصلحت مهم ترى به آن توجه مى كنند، مانند اينكه براى گرفتن اقرار از دزد مثلا او را شكنجه دهند! كه هيچ دليلى بر اعتبار آن در دست نيست، و اين اصل فقط در نزد مالك بن انس پذيرفته شده است.
مالك هرگاه روايتى را نقل مى كرد، وضو مى گرفت و بر روى فرش جلوس مى كرد و ريش خود را شانه مى زد و موقر و متين به خواندن روايت مى پرداخت. در وقت راه رفتن و يا در حال ايستاده، حديثى را نقل مى كرد. او با اينكه به كبر سن رسيده بود و ضعيف شده بود در شهر مدينه بر اسب سوار نمى شد و مى گفت: به احترام پيامبر (صلىاللهعليهوآله
) كه در خاك مدينه مدفون است در اينجا بر اسب سوار نمى شوم.
مالك بن انس كتاب الموطا را براى منصور عباسى نگاشت و در تمام عمرش جز براى حج بيت الله الحرام از مدينه خارج نشد. وى استاد شافعى بود. مذهب مالك در مدينه نشاءت گرفت و در حجاز منتشر شد، سپس در مغرب و اندلس و مراكش و الجزاير و تونس و ليبى و مصر و سودان و بحرين و كويت رواج يافت. پيروان مذهب فقهى مالك در حدود پنجاه ميليون نفر مى باشند.