علم اخلاق اسلامى جلد ۱

علم اخلاق اسلامى0%

علم اخلاق اسلامى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه: اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامى

نویسنده: علامه مولى مهدى نراقى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه:

مشاهدات: 9719
دانلود: 3687

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 10 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9719 / دانلود: 3687
اندازه اندازه اندازه
علم اخلاق اسلامى

علم اخلاق اسلامى جلد 1

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر، ترجمه و تلخيصي دقيق و روان از كتاب جامع السعادات عالم رباني علامه مولي نراقي (متوفي به سال 1029 هجري قمري) كه از بزرگان علماي اسلام و جامعه علوم عقلي و شرعي بوده است مي باشد كه يكي از بهترین آثار منتشره براي علاقمندان و بخصوص دانشجويان دانشگاهها در زمينه اخلاق اسلامي و اخلاق در تفكر اسلامي بوده و آنان را كه فرصت خواندن سه جلد ترجمه كامل كتاب را ندارند، بي نياز مي سازد. اين كتاب علاوه بر پرداختن به جنبه عقلي و فلسفي علم اخلاق به جنبه ديني آن نيز با سبك و اسلوب ويژه اي توجه داشته است.

مولف در ابتدا درباره نفس انسان و قوا و غرايز او سخن مي گويد هر يك از فضايل اخلاقي را به يكي از قواي نفس نسبت مي دهد و هر يك از رذايل اخلاقي را به غريزه اي مربوط مي سازد آنگاه به شناساندن هر يك از فضايل و رذايل قوا مي پردازد و مطالب خود را به آيات و روايات وارده مورد تاييد قرار مي دهد و در پايان راه معالجه و درمان را به شيوه حكيمانه بيان مي كند.

پی نوشت ها :

۱- درباره اخلاق در اسلام و در فرهنگ اسلامى (علاوه بر مراجعه به كتابها و مقالات مربوط به اخلاق اسلامى) رجوع فرمائيد به كتاب «كليات فلسفه» مقاله اخلاق اسلامى ص ۷۷ به بعد.

۲- در بحث و بررسى اين مسائل مقدماتى، مقالات اخلاقى استاد شهيد مرتضى مطهرى مورد استفاده بوده است.

۳- در تاريخ فلسفه اين افتخار جاودانى نصيب سقراط است كه به قول ارسطو جستجو براى يافتن تعاريف كلى بخصوص درباره مفاهيم اخلاقى به سقراط بر مى گردد. سقراط دريافت كه طبيعت انسان ثابت و دائم است و بنابراين ارزشهاى اخلاقى ثابت و دائم است ( زيرا هيچ دليلى وجود ندارد كه انسان ابتدائى ذاتا با انسان امروز تفاوت داشته يا نوعى انسان در آينده پديد خواهد آمد كه ذاتا با انسان امروز متفاوت خواهد بود. ) و با درك و دريافت دوام و ثبات ارزشهاى اخلاقى در صدد بر آمد كه آنها را در تعاريف كلى ثابت و مستقر سازد. تا همچون راهنما و قاعده اى در رفتار انسانى در نظر گرفته شوند ( رجوع كنيد به تاريخ فلسفه تألیف كاپلستون ج اول ص ‍ ۱۵۸ ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى)

۴- براى شرح بيشتر درباره شناخت مقام انسان در اسلام رجوع فرمائيد به «كليات فلسفه» ص ۷۹ به بعد

۵- اعتبارات يعنى معانى و مفاهيمى كه آدمى بر حسب هدفها و غاياتى كه در زندگى و در عمل دارد با توجه به آنچه براى او ارزش ‍ دارد ايجاد مى كند. اين اعتبارات ممكن است فردى باشد (كه در زندگى شخصى بر حسب ميلها و خواستهاى فرد وجود و جريان دارد) و ممكن است اجتماعى باشد (مانند مالكيت و رياست و مرئوسيت) و ممكن است كلى و عام و متعلق به نوع انسان باشد، مانند اخلاق.

۶- هر نظام اخلاقى بايد مبتنى بر شناخت طبيعت و فطرت انسانى و خير او باشد. در غير اين صورت نه از لحاظ نظرى و نه از لحاظ عمل موفقيتى حاصل نخواهد كرد.

البته مقصود اين نيست كه «بايدها» و «نبايدها» بايد از «هست ها» و «استها» استنتاج و استخراج شود (آن بحث ديگرى است كه جاى خود دارد يعنى مطلب ما غير از طريقه قائلان به اصالت طبيعت است كه يك حكم ارزشى را از احكام توصيفى استنتاج و اخذ مى كنند) كه مثلا اگر انسان طبعا و در واقع خواستار بى قيد و شرط كاميابى و تحصيل لذات است پس بايد به دنبال لذات و هر لذتى برود واين كار خوب و اخلاقى هم هست چون بنابر واقعيت و طبيعت است. كه در اين صورت اخلاق بى معنى مى شود زيرا اخلاق براى رسيدن به هدف خود كه خير يا سعادت يا كمال انسانى است (چيزى كه براى انسان من حيث هو انسان ارزش دارد) بايد از بسيارى از ميلها جلوگيرى كند يا لااقل آنها را تحت نظارت درآورد و محدود سازد، و حال آنكه قلمرو طبع براى اين كار غير كافى است زيرا در طبيعت يك نيروى تكليف اخلاقى كه الزام آور باشد وجود ندارد؛ بلكه منظور توجه به حقيقت بسيار مهمى است كه براى هر نظام اخلاقى اساسى است و آن اين است كه تكاليف» صرفا اوامر و نواهى بى معنى يا تحكمى نيستند بلكه با طبيعت و فطرت انسان ارتباط دارند.

شناخت طبيعت و فطرت به ما نشان مى دهد كه حدود توانائى ما در اخلاق چيست ؟ به طورى كه بايدها و نبايدهاى اخلاقى ما به كلى با آن در تناقض و تعارض نباشد. بنابراين در اخلاق نمى توان طبيعت و فطرت انسان را ناديده گرفت، هر چند نمى توان تنها به طبيعت تكيه كرد و همان را كه در طبيعت هست اخلاقى و خوب دانست. مثلا طبع آدمى ميل به پرخورى و ميل به شهوت بدون رعايت اعتدال و حدود اخلاقى يا قانون (كه متضمن خير اوست) دارد، اما توجه اخلاق به سوى بالاست و خير و سعادت يا كمال انسان را در نظر مى گيرد و مى خواهند با استعانت از عقل و شرع، اميال و شهوات را تحت نظم و اداره و تدبير درآورد و در حد اعتدال نگه دارد.

۷- كه يكى جنبه خاكى و مادى و حيوانى اوست و ديگرى جنبه روحى و انسانى و ملكوتى او كه همان نفخه الهى مى باشد. علاوه بر آيه شريفه :

 «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» (حجر، ۲۹)

«و چون آن را پرداختم و از روح خود در آن دميدم. پس براى او سجده كنيد»، كه دلالت بر وجود جنبه الهى و ربوبى در انسان دارد. آيه كريمه ديگرى نيز حكايت از آن مى كند كه انسان تنها جنبه بدنى و مادى نيست بلكه خداوند در او خلقتى ديگر انشاء فرموده است ؛ در آيات ۱۲ - ۱۴ سوره مؤمنون، پس از آنكه مراحل خلقت انسان را از مايه اى از گل و سپس از نطفه و بعد خون بسته و گوشت پاره و آنگاه استخوان و پوشانيدن آن با گوشت ذكر مى كند، مى فرمايد:

«ثم انشاءناه خلقا آخر فتبارك اللّه احسن الخالقين»

«سپس وى را خلقى ديگر پديد كرديم، مقدس است خداى يكتا كه بهترين آفريدگار است»

روشن است كه در مرحله اول جنبه خاكى و حيوانى و سفلى و مادى او و در انشاء بعد جنبه روحى و انسانى و علوى و ملكوتى او بيان شده است.

۸- درباره بعضى از مطالب مقدمه درشرح حال نراقى، از جمله تاريخ تولد وى، جاى تاءمل است. استاد مظفر با استناد به قول بعضى از مؤلفان كه نراقى سى سال شاگرد اسماعيل خواجوئى بوده (در صورتى كه به نظر آقاى حسن نراقى از نوادگان مؤلف ما كه نام او در مقدمه استاد مظفر تكرار ياد شده است. اين قول درست نيست و نراقى اصلا بيش از شانزده سال در اصفهان اقامت نداشته است) تاريخ تولد وى ۱۱۲۸ يا قبل از آن مى داند، و چون تاريخ درگذشت او را ۱۲۰۹ ذكر كرده اند پس سن وى بيش از هشتاد سال بوده و حال آنكه به قول فرزندش مولى احمد نراقى در حدود شصت سال (يا كمى بيش از آن) داشته است، و بنابراين سال تولد او در حدود ۱۱۴۷ بوده است. براى آگاهى بيشتر درباره علامه نراقى مى توان به كتب زير (به راهنمائى آقاى حسن نراقى) رجوع كرد:

۱- «اليتيمه» تألیف شيخ حبيب آل ابراهيم (صيدا، ۱۳۵۲)

۲- «لباب الالقاب» تألیف ملاحبيب اللّه شريف كاشانى

۳- «رياض الجنة» تألیف سيد حسن زنوزى معاصر مؤلف

۴- «قرة العيون» تألیف ملامحمد مهدى نراقى (بامقدمه آقاى حسن نراقى در شرح حال مؤلف)

۵- «طاقديس» تألیف ملا احمد نراقى

۶- «انيس الموحدين» تألیف مولى محمد مهدى نراقى، با مقدمه در شرح زندگانى مؤلف به قلم آقاى حسن زاده آملى.

۷- «نخبة البيان» تألیف محمد مهدى نراقى، با مقدمه آقاى حسن نراقى.

۹- اين مقدمه اى است كه محمد رضا المظفر هنگام تصحيح و نشر جديد متن كتاب نگاشته است. م.

۱۰- اشاره است به آيه ۱۷ سوره رعد:«و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض»

۱۱- حديث مرسل يكى از دوازده قسم حديث ضعيف است.

۱۲- چنانكه در آغاز اين مقدمه گفته شد: اين نشر جديد متن عربى كتاب است كه ترجمه فارسى از روى آن انجام پذيرفته است. م.

۱۳- عالم اجسام و جسمانيات و زمان و زمانيات، عالم شهادت، مقابل عالم ملكوت و عالم لاهوت و عالم جبروت.

۱۴- عالم الهى، غيب، مقابل ناسوت.

۱۵- عالم شهادت (محسوس) عالم ماده، جهان نمود.

۱۶- عالم معنى. غيب، عالم مجردات، عالم نفوس.

۱۷- عالم عظمت و جلال اسماء و صفات الهى، عالم عقول، مقابل عالم ناسوت.

۱۸- منظور اين است كه در انسان مى توان دو جنبه يا دو ناحيه اعتبار كرد، يكى بدن كه ظاهر و آشكار است و ديگرى روح كه باطن و پنهان است.

۱۹- از نخستين مقدمات و اركان علم اخلاق بخصوص اخلاقى كه مبتنى بر ايمان دينى است اثبات تجرد و فناناپذيرى نفس است. زيرا در اين نظام اخلاقى اوامر و نواهى الهى و آثار و نتايج آنها همراه با اعتقاد به معاد و زندگانى در عالم ديگر اساس اخلاق و عامل مؤثر در اجرا و مواظبت بر آنهاست. و البته اين عقيده منافاتى با حسن و قبح ذاتى اعمال يا تكليف وجدانى اخلاقى يا وجود انگيزه هاى خير در انسان يا آثار و نتايج اعمال نيك و بد در اين دنيا ندارد و بلكه آنرا تأیيد و تقويت مى كند. و حتى مى توان گفت كه بدون آن عقيده (عقيده به تجرد و بقاى نفس) اخلاق از ارزش ذاتى و تعالى و قداست برخوردار نيست و تنها بر حسب منافع و مصالح فردى و اجتماعى كه نسبى و ناپايدار است ملحوظ است و ممكن است دستخوش سودجوئى ناروا و دوروئى و ريا گردد كه اين همه خود بر خلاف حقيقت اخلاق است.

و اما با عقيده مادى بودن نفس و انكار تجرد و غيرمادى بودن آن ديگر جائى براى اخلاق به معنى ذاتى و حقيقى آن باقى نمى ماند. زيرا در اين عقيده نفس جوهريت و استقلالى ندارد و تنها پديده اى فرعى يانمود و شبه پديده است كه وابسته به زندگى و مرگ تن و در خدمت تمايلات و لذات و شهوات آن است ؛ و روشن است كه با اين عقيده فضايل اخلاقى : مانند عدالت و نوعدوستى و عفت و راستگوئى، بخصوص فضيلت عالى ايثار و فداكارى كه مورد تحسين همه آدميان است، توجيهى ندارد.

به اين مناسبت و نيز بدين سبب كه شناخت نفس و قواى آن براى اصلاح و بهبود اخلاق ضرورى است علماى اخلاق اسلامى، ابن مسكويه (در گذشته در سال ۴۲۱ ه‍. ق)در «تهذيب الاخلاق»، محمد غزالى (در گذشته در سال ۵۰۵ ه. ) در «كيمياى سعادت» خواجه نصيرالدين طوسى (در گذشته در سال ۶۷۲ه. )در «اخلاق ناصرى» و مؤلف ما، مهدى نراقى، (در گذشته در سال ۱۲۰۹ ه. ) در كتاب حاضر (و پسر وى احمد نراقى در كتاب «معراج السعاده») در آغاز به بحث درباره شناخت نفس و قواى آن و تجرد و بقاى آن پرداخته اند. م.

۲۰- يعنى در آن واحد مى تواند مثلا سفيدى و سياهى و شيرينى و ترشى را تصور كند.

۲۱- مقصود اين است كه عقل هم محال بودن اجتماع نقيضين را تصديق مى كند و هم حكم مى كند كه بين نقيضين حد وسطى وجود ندارد (يك چيز يا هست يا نيست، شق ثالثى وجود ندارد) و عقل به اين احكام از طريق منابع حسى نرسيده است زيرا امتناع و محال بودن چيزى امر وجودى نيست كه در عالم خارج بتوان آن را يافت. امتناع اجتماع نقيضين و عدم واسطه بين نقيضين از بديهيات و واوليات عقلى است كه همه تصديقات و قياسات و احكام علمى و فلسفى ما مبتنى بر اين اصل عالى عقلى است (براى شرح و توضيح بيشتر به كتابهاى منطق و فلسف رجوع شود). م.

۲۲- يعنى ستون يا برج مربع را از دور مستدير مى بيند. م.

۲۳- مثلا چوب يا پاروى فرو رفته در آب را كه در دست است شكسته مى بيند. م.

۲۴- مانند آتش گردان. م.

۲۵- مانند زير گنبد. م.

۲۶- چنانكه لامسه شخصى كه از جاى گرمى آمده آب نيم گرم را سرد و لامسه شخصى كه از جاى سردى آمده همان آب را گرم احساس مى كند. م.

۲۷- درباره بقاى نفس دلائل متعددى اقامه شده است كه بيشتر آنها نتيجه جوهريت و تجرد نفس است. از جمله يكى اين است كه هر چه مركب و داراى اجزاء است (جسم) دستخوش انحلال و نابودى است، لكن نفس كه بسيط و بدون اجزاء است در معرض نابودى و زوال و فنا نيست.

۲۸- قول مؤلف خالى از مسامحه نيست. ارسطو نفس را صورت بدن مى داند و صورت و ماده واحد يگانه اى را تشكيل مى دهند كه جدا شدن و باقى ماندن يكى از آنها در عالم خارج امكان ناپذير است و بنابراين بقاى نفس افراد انسان بر حسب نظام فلسفى ارسطو مشكل است. در واقع، بعضى از فلاسفه اسلامى گاهى عقايد و آرائى به ارسطو نسبت داده اند كه از او نيست. در اينجا مناسب و بجا بود كه نام افلاطون ذكر مى شد كه معتقد به تجرد نفس و بقاى آن بوده و در رساله «فدون» چند دليل براى آن آورده است.

۲۹- ماده و صورت در اينجا به معنى ارسطوئى است، كه در عالم خارج روى هم رفته شى ء يگانه اى را تشكيل مى دهند و تمايز آنها تنها درفكر و به وسيله انتزاع امكان دارد. مثلا ميز از چوب (ماده) و هياءت ميزى (صورت) تشكيل شده است كه در عالم خارج از هم انفكاك ناپذيرند. پس آنچه در عالم اجسام و طبيعت تحقق دارد ماده صورت پذيرفته است.

۳۰- منظور از فضائل، اخلاق پسنديده و زيبا و نيكوى انسانى و مراد از رذائل، اخلاق ناپسند و زشت و بد است، كه در اين كتاب اين معانى همواره براى اين الفاظ مورد نظر است.

۳۱- علماى اخلاق سير تكاملى انسان را در اخلاق در چهار مرحله مى دانند:

(۱) تخليه، يعنى پاكسازى و خالى كردن خود از خويها و عادات نكوهيده و ناپسند و آلودگيهاى عالم مادى

(۲) تحليه، يعنى آراستن نفس به صفات پسنديده و مطلوب انسانى.

(۳) تجليه، يعنى انكشاف و جلوه و ظهور يافتن صفات و كمالات انسانى

(۴) فناء، كه وصول به كمال لايق و در خور انسانى است كه خود را در خدا فانى مى سازد و به چيزى جز خدا و خواست و رضاى الهى نمى انديشد.

۳۲- اشاره است به فضيلت اعتدال و رعايت حد وسط نسبت به دو حد افراط و تفريط كه رذيلتند شارع مقدسصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با گفتار خود: «خير الامور اوسطها» به اعتدال و حد وسط دعوت فرموده است، و شرح معناى حد وسط و افراط و تفريط خواهد آمد.

۳۳-

آينه ات دانى چرا غماز نيست                   ز آنكه زنگار از رخش ممتاز نيست

آينه كز زنگ آلايش جداست                   بر شعاع نور خورشيد خداست

رو تو زنگار از رخ او پاك كن                   بعد از آن آن نور را ادراك كن

(مولوى)

۳۴- به قول سعدى :

ظاهرش چون گور كافر پر حلل                باطنش قهر خدا عز و جل

ظاهرش طعنه زند بر بايزيد                       و ز درونش ننگ مى دارد يزيد

۳۵-

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى               غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون                       كجا به كوى حقيقت گذر توانى كرد

و نيز:

هر كه آئينه صافى نشد از زنگ هوا                        ديده اش قابل رخساره حكمت نبود

(حافظ)

۳۶- چنانكه اگر كسى در خواب ببيند كه شير مى نوشد به عالم شدن تعبير مى كنند. م.

۳۷- حديث مستفيض، حديث شايع و مشهور را گويند.

۳۸- اشاره است به آيه ۵۴ سوره اعراف (الا له الخلق و الامر:بدانيد كه آفرينش و فرمان از اوست).

۳۹- پيوست، در ترجمه «وصل» آورده شده است - اين عنوان در پايان بعضى از فصول اين كتاب به معنى پيوند با آنها آمده است.

۴۰- قضاياى اوليه يا ضروريه مانند: كل بزرگتر است از جزء خودش، چند چيز مساوى با يك چيز خود مساويند، تناقض محال است و... م.

۴۱- زيرا در بهشت كه سراى سعادت كامل است لذات حسى وجود دارد.

۴۲- حق اين است كه هر لذتى خواه بدنى يا نفسانى عبارت است از اشباع شهوت يا غريزه اى كه خواهان اشباع است، حتى جستجوى علم و معرفت در واقع اشباع غريزه حب آگاهى و اطلاع است. جز اين كه طلب علم هرگز به حد اشباع نمى رسد. ولذا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: «منهومان لايشبعان طالب علم و طالب مال» (دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند: دانشجو و طالب مال) اما غريزه جنسى و غريزه دوست داشتن خوراك و امثال اينها وقتى به حد سيرى رسيد باز مى ايستد. (حاشيه سيد محمد كلانتر، ناشر متن عربى كتاب)نظريه مؤلف و نظر ناظر متن عربى را نمى توان تمام دانست و نظريه هاى ديگرى نيز درباره اين مطلب هست كه براى آگاهى از آنها بايد به كتابهاى روان شناسى و فلسفى مراجعه كرد.

۴۳- ابوعلى احمد بن محمد بن يعقوب ابن مسكويه، اصلا رازى و ساكن اصفهان بود. وى از بزرگان علما و حكما و معاصر ابوعلى ابن سينا بود. در ايام جوانى مصاحب وزير مهلبى و از خواص وى بود و بعدا از ندماى بزرگ «عضدالدوله» بويهى شد و سپس از خواص ‍ وزير «ابن العميد» و پسرش «ابوالفتح» گرديد. او را تألیفاتى بسيارى است كه برخى در حكمت است از جمله كتاب «الفوز الاكبر» و كتاب «الفوز الاصغر» و «جاويدان خرد» به فارسى در حكمت كه شامل پنج هزار سطر است. و برخى در تاريخ است، از جمله «تجارب الامم» و بعضى در اخلاق و از آن جمله كتاب مشهور «الطهارة» كه مراد مصنف (نراقى) در اينجا همين كتاب است زيرا اين نخستين كتابى است كه در علم اخلاق تصنيف شده است و فيلسوف محقق خواجه نصيرالدين طوسى آن را ستوده است. وى از علماء اماميه بود و قبرش در اصفهان است ميرداماد هر گاه از قبر او مى گذشت مى ايستاد و فاتحه مى خواند (نقل از «الكنى و الالقاب» شيخ عباس قمى، به اختصار).

۴۴- غرض از عقل عملى ادراك چيزى است كه مربوط به عمل است و الا عقل عملى مبداء تحريك بدن و بنابراين قوه تحريك است نه قوه ادراك.

۴۵- يعنى هر يك از فضائل چهارگانه (حكمت، عفت، شجاعت، عدالت) را به عنوان جنس در نظر گرفته و براى آن انواعى ذكر كرده اند.

۴۶- به عبارت ديگر حكمت به معنى اول مقسم و اعم است از حكمت به معنى دوم كه يكى از اقسام (يعنى علم اخلاق)است. پس ‍ مقسم با قسم يكى نيست.

۴۷- كه ظاهر روايت (يعنى وجود پل صراط) را انكار و آن را به معناى مورد نظر خود تأویل مى كند.

۴۸- چنانكه مثلا گفته شده است :«حسنات الابرار سيئات المقربين» «نيكيهاى نيكان، بديهاى مقربان است»

۴۹- چون جهل مركب، از جهل و از جهل بر جهل تركيب شده است زوال آن يا وسيله علم حقيقى است يا لااقل با زوال جهل بر جهل (يعنى بداند كه نمى داند)

۵۰- مقصود از مواليد، جماد ونبات و حيوان است كه به عقيده قدما از عناصر چهارگانه (آب و خاك و آتش و هوا) پديد مى آيند. م.

۵۱- اشاره است به سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «قصم ظهرى رجلان : عالم متهستك و جاهل متنسك» .

۵۲- مؤلف بزرگوار بحق تحقق عدالت در جامعه را مشروط به عدالت زمامدار و حاكم زمان دانسته و گفته است كه آسايش و آرامش ‍ خاطر و انتظام احوال مردم به آن بستگى دارد و در صورت جور و ستم سلطان انواع فتنه ها و سختيها و رنجها و آشفتگيها و نابسامانيها پديد مى آيد و اين حقيقتى است انكارناپذير، و در اسلام عادل بودن حاكم مورد تاءكيد قرار گرفته است و چون حاكم بايد عادل به تمام معنى باشد، احكام الهى را اجرا مى كند و به وظيفه ارشاد و راهنمايى و رهبرى همت مى گمارد و دليل خواستاران حكومت اسلامى همين است. م.

۵۳- احاديث و اخبار ماءثوره. اهل حديث آنچه را كه از پيغمبر ماءثور است خبر و آنچه را از صحابه منقول است اثر گويند.

۵۴- و به همين دليل شريعت اسلام پيش از هر چيز مردم را به برادرى و الفت با يكديگر دعوت مى كند و هدف بسيارى از احكام اسلام مثل نماز جماعت و جمعه و ايثار و احسان و تحريم غيبت و بدگوئى و مانند اينها ايجاد رابطه دوستى بين مردم است، تا از اين طريق از قانون عدل كه سخت و تلخ است بى نياز شوند. م.

۵۵- طبيب مشهور يونانى كه بعضى از مورخان اسلامى او را معاصر عيسىعليه‌السلام دانسته اند ولى بيشتر مورخان تاريخ زندگى وى را بعد از حضرت عيسى ذكر كرده اند. م.

۵۶- حديثى كه از حيث معنى و مضمون از جانب خداى تعالى و از حيث لفظ از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است.

۵۷- بيان مؤلف با استشهاد به حديث قدسى اين است كه چون خداوند مى خواست شناخته شود عوالم علوى و سفلى را ايجاد كرد و اين بيان اگر نارسا نباشد لااقل به شرح و تفسير نياز دارد. شايد توضيح و بيان حديث قدسى اين باشد كه : خداوند كه منبع (گنجينه) كمالات از علم و قدرت و حيات و جلال و جمال است (گنج نهان) و به ذات و صفات خود علم دارد و اين علم عين ذات اوست، از علم به كمالات خود مبتهج است و چون منبع فيض و فياض على الاطلاق است اسماء و صفات او تعطيل بردار نيست و از اين رو دوست دارد كه تجلى كند و نتيجه تجلى صفات و كمالات او عوالم علوى و سفلى است. پس چنين نيست كه خداوند عالم را خلق كرده تا شناخته شود و براى اينكه شناخته شود نيازى به خلق عالم دارد، بلكه خداوند كه به كمالات خود علم ذاتى دارد اراده كرده است كه مخلوقات كه تجلى گاه صفات كماليه و جلاليه و جماليه او هستند آفريده شوند. م.

۵۸- در نسخه چاپ نجف، و تروا آمده است و به نظر مى رسد وتر باشد. م. (وتر يتر وترا وترة، فلانا: افرعه. اصابه بظلم او مكروه)

۵۹- اشاره است به حديث نبوى كه : «ترا سه پدر است، پدرى كه ولادت تو به واسطه اوست و پدرى كه دختر خود به عنوان همسر به تو داد، پدرى كه دانش به تو آموخت».

۶۰- در «اصول كافى» در باب بذل علم از امام صادقعليه‌السلام ، روايت شده است كه : «عيسى بن مريم به بنى اسرائيل فرمود: اى بنى اسرائيل ! با جهّال به حكمت سخن مگوييد كه به حكمت ستم كرده ايد و آن را از اهلش باز مداريد كه به آنها ستم روا داشته ايد».

۶۱- اين حديث در «اصول كافى» بدين سان روايت شده است :

 «عن زراره بن اعين قال : ساءلك ابا جعفر عليه‌السلام ما حق اللّه على العباده ؟ قال : ان يقولوا ما يعلمون ... » تا آخر حديث. مصحح

۶۲- مراد از تفقه در دين، داناشدن در دين و فهم و فراگيرى اصول عقايد و فروع عملى و اخلاق است نه صرفا علم به احكام فرعى چنانكه امروز «فقه» غالبا به اين معنى به كار مى رود. م.

۶۳- اين حديث در «اصول كافى» (كتاب عقل و جهل) از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت شده و از روى آن تصحيحى شده است : در نسخه هاى «جامع السعادات» به طور مختلف نوشته شده است. مصحح.

۶۴- بابيانى بسيار مختصر و ساده، مراد از اينكه وجود خداوند عين ذات اوست، اين است كه در حالى كه مثلا وجود انسان و ذات (ماهيت و مفهوم) او دوتاست (يعنى در تعريف و تصور انسان، مفهوم وجود اخذ نگرديده و مفهوم ذات انسان تغير از مفهوم وجود است) ولى بوجود و ذات خداوند يكى است. و همچنين صفات خداوند، مثلا علم و قدرت و حيات. عين ذات اوست نه مانند انسان كه اين صفات زائد بر ذات اوست (چنانكه در آغاز علم ندارد و بعد به دست مى آورد يا حياتى كه دارد روزى از دست مى دهد). م.

۶۵- چنانكه اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: «لو كشف لى الغطاء ما ازددت يقينا» .

۶۶- «اصول كافى» باب درجات ايمان، كه بقيه حديث در آنجا ذكر شده است.

۶۷-

آن كس كه نداند و نداند كه نداند               در جهل مركب ابد الدهر بماند

۶۸- اين سخن را جلال الدين مولوى در مثنوى معنوى طى داستانى مشروحا بيان كرده است : عيسى مريم به كوهى مى گريخت...

۶۹- از قضاياى بديهى و فطرى و ضرورى عقل اين است كه دو نقيض (كه يكى وجود است و ديگرى عدم آن) جمع و رفع نمى شوند. يعنى نه با هم مى توانند وجود داشته باشند و نه هر دو مى توانند وجود نداشته باشند (يك چيز يا وجود دارد يا وجود ندارد). م.

۷۰- اين حديث از كتاب «مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة» منسوب به امام صادق نقل شده است. درباره اين كتاب، مجلسى در مقدمه «بحار» مى گويد: «هوشمند ماهر درباره اين كتاب به شك مى افتد، و اسلوب آن شبيه ديگر كلمات و آثار ائمه نيست». سپس مى گويد: «و سند آن به صوفيه منتهى مى شود، و از اين رو مشتمل بر بسيارى از اصطلاحات آنان و نقل اقوال مشايخ ايشان است». مصحح.

۷۱- عبارت نهج البلاغه در پاسخ سؤ ال ذعلب يمانى (هل راءيت ربك ؟) اين است : «افاعبد ما لا ارى ؟»

۷۲- «لو كشفت عن وجهه لاحرقت سبحات وجهه ماادرك بصره» . (حكمت الاشراق سهروردى)

پروانه كيست تامتعلق شود به شمع              هم تابسوزدش سبحات جمال دوست

(سعدى)

 « ... فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا وخر موسى صعقا» . (اعراف، ۱۴۳)

«... و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را هموار ساخت و موسى بيهوش بيفتاد».

۷۳- اشاره است به قول خداى تعالى : «انا عرضنا الامانة على السماوات و الجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» . (احزاب، ۷۲) «ما امانت را به آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم. از برداشتن آن ابا كردند و از آن ترسيدند و انسان آن را برداشت، كه او ستمكار و نادان بود. »

۷۴- در تفسير مرتبه اعلاى توحيد، دو بيان هست. يكى همينكه مؤلف قدس سره فرموده اند كه آن در واقع توحيد در شهود است. يعنى سالك راه حق به جائى مى رسد كه جز دوست و محبوب حقيقى چيزى مشهود او نيست و آسمان و زمين و غير از آن، همه را به عنوان آثار جمال و جلال ذات حق مشاهده مى كند، ولى در بيان ديگر كه برخى عرفا بدان قائلند، توحيد حقيقى مرتبه اى بالاتر از وحدت در شهود است، كه در آن مرتبه اعلا عارف به مقام وحدت حقيقى مى رسد و اساسا در آنجا جز وحدت چيزى نيست و آسمان و زمين و ساير كثرات شاءن مراتب پائين تر است. و اشكال ناشى از اين است كه ما در مقام كثرت مى خواهيم از مقام وحدت حقه حقيقه سخن گوئيم. (م).

۷۵- مقصود ابوحامد غزالى است در كتاب «احياء العلوم» (جزء چهارم) كه اين فصول با تغيير عبارت و تقديم و تاءخير از آنجا اقتباس ‍ شده است و اين فصل به اختصار و با تغيير زياد از آنجا نقل شده است و صاحب كتاب - چنانكه خواهد آمد - به اقتباس اين فصول از غزالى معترف است. مصحح.

۷۶- احمد نراقى، فرزند مولف، در كتاب «معراج السعادة» (ص ۷۸) كه خلاصه فارسى كتاب «جامع السعادات» با حذف و تغيير بسيارى از مطالب است درباره آنچه در اين فصل از كتاب «احياء علوم الدين» غزالى نقل شده مى نويسد: «اين اسرار معانى چند هستند كه الفاظ ناسوتيه و حروف صوتيه طاقت تحمل آن را ندارد و نمى توان به اين قالب در آورد. پس با كسى مى توان گفت كه با زبان ملكوتى آشنا باشد و ابوحامد غزالى در اين مقام كلامى ذكر كرده و نسبت به بعضى عرفا داده و خلاصه اين تقويت طريقه اشاعره است و استناد جميع اشياء و افعال و اقوال و احوال به مبادى عاليه و اثبات مذهب جبريه است و والد ماجد حقير قدس سره در «جامع السعادات» آن را نقل كرده اند و در آخر آن اشاره فرموده اند كه اين كلام و امثال آن ناقص و قاصر و ثبوت نوع اختيارى از براى انسان در افعال و حركات خود بديهى و ظاهر است. همچنانكه ضرورى شريعت مقدسه و نص آيات و اخبار كثيره است و اولى اعراض و سكوت از امثال اين كلمات و متابعت طريقه شرع مستطاب است و چون چندان فايده بر نقل آن مترتب نبود بلكه ذكر آن موجب شبهات فاسده از براى كسانى كه در فهم رد آن قاصرند مى شد در اين كتاب معترض نشديم.

۷۷- صفحه اى از آهن يا چوب كه در قديم براى تمرين خط بر آن مى نوشتند و مى شستند و باز مى نوشتند.

۷۸- اهل تشبيه و تجسم كه آنان را مجسمه و مشبهه نيز نامند صفات انسانى را به خدا نسبت مى دهند و ظواهر بعضى از آيات قرآن مجيد را كه در آنها دست و چشم و وجه و غير اينها بر سبيل مجاز و بر طبق ادبيات همه اقوام و ملل براى فهم انسان و به زبان انسانى درباره خدا به كار رفته دليل قول خود مى گيرند، و از آيات محكماتى كه صريحا هر گونه جسم و جسمانيت و لوازم و لواحق آن را درباره خدا نفى مى كند و او را از صفات مخلوق منزّه و مبرّى مى نمايد مى گذرند. م.

۷۹- يمين به معنى دست راست، و دست كنايه از قدرت يا وسيله اعمال قدرت اوست.

۸۰- جمع خاطر، و خاطر در لغت به معنى فكر و انديشه و خيال است و در اصطلاح به معنى وارد قلبى است. آنچه به دل وارد مى شود يا بر دل مى گذرد چهار گونه است : ربانى، ملكى، نفسانى و شيطانى. خواطر يا واردات ربانى هرگز خطا نمى كنند. خواطر ملكى باعث كارهاى نيك است و الهام نيز ناميده مى شود. خواطر نفسانى وسوسه هايى است كه بر دل بگذرد و نفس از آنها لذّت برد و هوا جس ناميده مى شود. و خواطر شيطانى كه به مخالفت با حق مى خواند (چنانكه خداى تعالى فرمود: «شيطان يعدكم الفقر و ياءمركم بالفحشاء» (بقره، ۲۶۸)

«شيطان شما را از تنگدستى مى ترساند و به بدكارى وا مى دارد. »

۸۱- عقيده فرقه اى كه از خداوند نفى صفات مى كردند و آن را معطل و معطله نامند.

۸۲- عقيده فرقه اى كه صفات خداوند را شبيه صفات مخلوقات و اجسام مى شمردند و آنان را مشبّهه و مجسّمه نامند.

۸۳- اشاره به قول خداى تعالى :

 «قال رب بسما اغويتنى لا زيّننّ لهم فى الارض و لاغوينّهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» .  (حجر۴۰)

«گفت خدايا به سبب آنكه مرا گمراه ساختى، (نعمتهاى مادّى در) زمين را در نظرشان مى آرايم و همگيشان را گمراه مى كنم مگر آنها كه بندگان مخلص تواند».

۸۴- واضح است كه اين ترك و گريز در صورتى است كه اينها مانع توجه به كمالات و موجب غفلت از ياد پروردگار باشند وگرنه ترك دنيا (جاه و مال) و گريختن از اهل و عيال و واگذاشتن آنها اگر به معنى فرار از تكاليفى باشد كه درباره آن ها به عهده اوست خلاف شرع مقدس است و رهبانيت در اسلام روا نيست. م.

۸۵- نفس مطمئنه، جان با آرامش، نفس انسان مؤمنى است كه به خدا ايمان يقينى دارد و دلش با اين يقين آرامش يافته و به قضاء الهى راضى است. م.

۸۶- آنچه مولف از شگفتى هاى صنع الهى و راه و وسيله تفكر درباره مخلوقات ذكر كرده و به عنوان نمونه از پشه و زنبور و انسان مطالبى آورده است امروز (دويست سال بعد از مولف ما) در جانورشناسى و علم تشريح و فيزيولوژى دامنه پهناور يافته و با وسائل و روش علمى جديد پژوهش و تحقيق شده و شگفتى هايى كه در ساختمان و وظايف الاعضاء حيوانات كشف شده بسى بيشتر است از آنچه با مشاهده معمولى و سطحى و بدون روش و ابزار علمى به دست مى آيد. بجاست كه د راين مورد به كتاب هاى مفصل علمى كه در آنها از ساختمان و فعاليت هاى حياتى حيوانات بحث مى شود مراجعه كرد تا مقصود مولف بيشتر حاصل شود. فيلسوف بزرگ آلمانى در مورد برهان نظم (اتقان صنع) در اثبات وجود بارى تعالى مى گويد هر چه علم بيشتر مى رود اين برهان استوارتر مى گردد به همين دليل است كه حكمت ها و شگفتى ها يى كه در موجودات و مخصوصا جانداران كشف مى شود ايمان و اعتقاد به وجود خالق و صانع ناظم را قوى تر و يقينى تر مى سازد. دراينجا ما مثال پشه و زنبور را كه كوتاه است ترجمه مى كنيم ليكن از ترجمه «عجاب صنع درانسان» كه در متن به تفصيل بيان شده ولى در علم امروز بهتر و بيشتر مى توان به آن دست يافت و از سوى ديگر بنا بردانش قديم و فرض مزاج هاى چهارگانه است خوددارى مى كنيم و به كتاب هاى سودمندى در اين زمينه ها بسيار و در دسترس است ارجاع مى دهيم.

(از جمله كتاب هاى مفيد غير از كتاب هاى كلاسيك مى توان از اينها ياد كرد: راز آفرينش انسان «تاليف كرسى موريسن ترجمه محمد سعيدى «سرنوشت بشر» نوشته لكنت دونوئى ترجمه عبدالله انتظام، و درباره حشرات : كتاب هاى «زنبور عسل» و «موريانه» و «مورچه» نوشته موريس مترلينگ ترجمه ذبيح الله منصورى. و كتابهايى نظير اينها). م.

۸۷- براى اينكه نمونه ديگرى از شگفتى هاى صنع در عالم حشرات ذكر كرده باشيم به بحث حركات غريزى كه جنبه غايى دارد (مانند هجرت پاره اى از پرندگان، غريزه جنسى و لانه ساختن... ) اشاره مى كنيم. از جمله فرقه هاى بين غريزه و ادراك يكى بى خبرى از نتيجه است كه اين مطلب از كتاب «علم النفس» يا «روان شناسى» تاليف دكتر على اكبر سياسى (ص ۴۱۵) نقل مى كنيم :

«حركات غريزى براى نتيجه اى معين از موجود زنده صادر مى شوند ليكن اين نتيجه منظور او نيست يعنى علم به غايت حركات خود ندارد. حيوان در واقع مخصوص در خويشتن احساس احتياج و اضطرابى مى كند و اين محرك درونى او را به كارهايى وا مى دارد كه غالبا مورد توجه و التفات او هستند بى آنكه نتيجه آنها را بداند. مانند مكيدن نوزاد پستان مادر را و مانند حركات عجيبى كه از همه حيوانات براى حفظ و پرورش خود و اولادشان سر مى زند و مثالهاى بسيارى از آن در كتابهاى حيوان شناسى خلاصه در كتاب «خاطره هاى حشره شناسى» تاليف فابر حشره شناس معروف فرانسوى ياد گرديده است.

از آن جمله فعل شگفت انگيز حشره موسوم به آموفيل است، اين حشره بايد روى كرم زنده تخم بگذارد زيرا خوراك و نشو و نماى بچگان او را فقط گوشت تازه مى تواند تامين كند اما از آنجا كه كرم زنده در اختيار او باقى نمى ماند ناچار لازمست نخست شكار خود را بى حس و فلج كند سپس به عمليات تخم گذارى بپردازد. اين است كه با مهارت هاى مخصوص بر پشت كرم سوار شده نه نقطه معين از سلسله عصبى او را با نيش مجروح كرده و مغزش را اندكى كرخ و بى حس مى سازد بقسمى كه آن جانور نيمه جان شود اما نميرد... آموفيل به هيچ وجه اين حركات دقيق و حتى تخم گذارى خود را نمى داند و بچه هاى خود را هرگز نخواهد ديد.

۸۸- در اينجا مولف صفحاتى چند را به شرح خلقت و عجايب صنع در انسان و شگفتى هاى اعضاء و اندام هاى وى و همچنين نحوه تولد كودك و دوران شيرخوارى و پرورش وى و پيدايش ادراك و فهم و تعقل در او و عجايب نفس و عالم آن و روياو غيره اختصاص ‍ داده است كه به دلائلى كه قبلا گفتيم از ترجمه آنها صرف نظر مى كنيم و به علم امروز (زيست شناسى شامل كالبد شكافى و شناخت وظايف الاعضاء و نيز علوم انسانى مانند روان شناسى و غيره) و كتابهاى تحقيقى و علمى بسيارى كه در اين زمينه نوشته شده است ارجاع مى دهيم. م.

۸۹- در اينجا نيز مولف درباره كوه ها و انواع نباتات و حيوانات و دريا و عالم جو و آسمان و خورشيد و اجرام سماوى و حركت آنها سخن مى راند كه ترجمه آنها را ضرورى ندانستيم و مطالعه كتابهاى علمى را كه در اين زمينه امروز در دسترس است توصيه مى كنيم. م.

۹۰-

مگر مى كرد درويشى نگاهى                    بر اين درياى پر در الهى

كواكب ديد چون شمع شب افروز               كه شب از روى ايشان گشته چون روز

تو گويى اختران استاده اندى                    دهان با خاكيان بگشاده اندى

كه هان اى غافلان بيدار باشيد                  در اين درگه دمى هشيار باشيد

تو خوش خفتى و ما اندر ره او                  همى پوئيم خاك درگه او

كه داند كين هزاران مهر زرين                   چرا گردند د راين قبه چندين

چه مى خواهند از اين محمل كشيدن                      چه مى جويند از اين منزل بريدن

از اين آمد شدن مقصودشان چيست ؟                     در اين محرابگه معبودشان كيست ؟

همه هستند سرگردان چو پرگار                 پديد آرنده خود را طلبكار

ترا بهتر ز گردون رهبرى نيست                 چرا كاين نقش دائم سرسر نيست

بلى در طبع هر داننده اى هست                 كه با گردنده گرداننده اى هست

نظامى

۹۱- ظاهرا آيه مورد استشهاد ربطى به تهور و انداختن خود در مهلكه ها ندارد.

صدر و ذيل آيه دلالت برامر ديگرى دارد. تمام آيه شريفه اين است :

 «و انفقوا فى سبيل اللّه و لاتلقوا بايديكم الى التّهلكة و احسنوا انّ اللّه يحّب المحسنين»

«و در راه خدا انفاق كنيد (و با ترك انفاق از فرط امساك) خودرا به دست خود به هلاكت نيفكنيد و نيكى و احسان نماييد كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد».

۹۲- اين بيت از حافظ شيرازى و از ابيات عرفانى است. مراد از «سحر» بر سبيل رمز وقت استكمال و تنبه آن است ومنظور از رمز «طاير قدسى» يكى از عقول مجرده است كه به صفير آن خواب آلودگان تاريكيها بيدار مى شوند و به آواى آن غافلان از آيات ياد مى كنند، و مقصود از «سدره» (سدرة المنتهى) منتهاى قوس صعود در سلسله ممكنات است. مصحح.

۹۳- مراد شاعر (حافظ) از «راحت جان» نعمتهاى ابدى واز «جانان» حق اول و از «چشمه خورشيد» خالق كائنات است. مصحح.

۹۴- اين حديث در «اصول كافى» در «باب سعادت و شقاوت» از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است. مصحح.

۹۵- اين حديث در «اصول كافى» در «باب خوف و رجاء» از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است. مصحح.

۹۶- «قلب المؤمن بين اصبعين من اءصابع الرّحمن» .

۹۷- اين جمله در «احياء العلوم»ج ۴ ودر «كيمياى سعادت»ج ۲ (درخوف ورجا) ازيكى از عارفان نقل شده و آنجا نيز نام وى ذكر نشده است.

۹۸- بلكه جمع ابله است و درصورت صحت اين خبر مراد از ابله در اينجا كم عقل و كودن نيست بلكه (به دليل آيات و روايات بسيار درفضل عقل و وجوب علم و تفكر و تدبر) چنانكه در «لسان العرب» آمده منظور كم عقلان در امور دنيا و معاش است. به جهت كمى توجهشان به آن نه در امور آخرت كه در مورد آن زيركندو قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اكثر اهل الجنة البله ، فانه عنى البله فى اءمر الدنيا لقلة اهتمامهم ، و هم اءكياس فى اءمر الاخرة - لسان العرب  و در «مجمع البحرين» چنين آمده كه : «بله (ساده دلان) كسانى اند كه سلامت نفس و خوش گمانى به مردم آنان را از دنيايشان غافل كرده و زيركى و مهارت تصرف در امر دنيا ندارند و به آخرت روى آورده اند و جانهاى خويش به آن مشغول داشته اند و از اين رو سزاوارند كه بيشتر اهل بهشت باشند، اما ابلهى كه عقل ندارد در اينجا مراد نيست». م.

۹۹- «منع از فرو رفتن در مسائل كلامى در مورد عوام مردم است نه خواص و اين منع از اين جهت است كه درك و فهم مسائل دقيق عقلى و فلسفى نيازمند استعداد و ظرفيت لازم و تحصيل مقدمات ضرورى و به منظور تحقيق گسترده در عقايد و دفاع از آنها و پاسخگويى به شبهات منكرين و ملحدين و كافران است. و واضح است كه اين مورد در حد عامه مردم نيست. و خوض در آنها ذهنشان را مشوش مى كند و در اعتقاد ساده و صحيح آنها كه مبناى اءعمال است خدشه و اضطراب پديد مى آورد». م.

۱۰۰- ظاهرا مراد اين خبر است :«كما تعيشون تسموتون و كما تسموتون تبعثون» .

۱۰۱- گويند مطرب بن عبدالله است «احياءالعلوم» ج ۴ ص ۱۵۵.

۱۰۲- از كلمه وَرَد برمى آيد كه اين گفتار حديث است.

۱۰۳- گوينده غزالى است در «احياالعلوم» صفحه مذكور.

۱۰۴- اگر اين گفتار حديث صحيح و معتبر باشد بايد مخلصين به كسر لام خواند يعنى اخلاصمندان يا كسانى كه مى كوشند دين خود را پاك و خالص و عمل خود را بى ريا براى خدا انجام دهند. واضح است كه مادام كه بر اين اخلاص باقى اند در خطر نيستند. خطر از اين جهت است كه ممكن است بلغزند و به ناخالص و معصيت دچار شوند. اما مخلصين به فتح لام، برگزيدگانند كه خداى تعالى آنان را از هر گونه شرك و معاصى پاك كرده است و اينان انبياء و ائمه معصومين اند كه نسبت به آنان هيچگاه بيمى از ناخالصى در ايمان و در عمل نمى رود و درباره ايشان شيطان گفته است :

 «و لاغوينهم اجمعين ، الا عبادك منهم المخلصين» (حجر، ۴۰)

«همگيشان را گمراه مى كنم، مگر آنان كه بندگان خالص كرده شده و برگزيده تواند. »م.

۱۰۵- اين متن در ضمن گفتار غزالى در «احياء العلوم» ج ۴، ص ۱۵۶ آمده و گويى سخن خود اوست، و حال آنكه اين عبارت در مجموعه شيخ و رام ص ۳۲۰ از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به طور مرسل نقل شده، و همچنين در «مصباح الشريعه» منسوب به امام صادقعليه‌السلام در باب ۷۷ نزديك به اين عبارت آمده است. (مصحح).

۱۰۶- اين حديث در «احياءالعلوم» ج ۴ ص ۱۲۵ از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت شده است.

۱۰۷- اين حديث در كافى (باب استغفار از گناه) از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است.

۱۰۸-

من نكردم خلق تا سودى كنم                   بلكه تا بر بندگان جودى كنم

(مولوى)

۱۰۹- اين روايت در «بحار» جزء دوم از مجلد ۱۵ در باب خوف و رجاء از «مصباح الشريعه» نقل شده است و عقيده مولف «بحار» را درباره «مصباح الشريعه» (كه آن را از امام نمى داند) قبلا در تعليق خود ياد كرديم، و معلوم است كه اين روايت از اسلوب كلام امامعليه‌السلام نيست. (مصحح. )

۱۱۰- در ذيل اين روايت نقل شده است كه پرسيدند در چه چيز اطاعت كند، فرمود: در اينكه از شوهر خود بخواهد كه در اماكن و مجالس عمومى برود و جامه هاى نازك بپوشد و شوهر راضى شود و او را اذن دهد.

۱۱۱- هر چند آنچه مؤلف در مورد محافظت زنان نوشته است مبتنى بر حقايقى است كه نمى توان ناديده گرفت، و بعلاوه مطالبى است كه به طور كلى اظهار شده از اين جهت كه بيشتر يا قسمت قابل توجهى از زنان ممكن است در معرض خطر و احتمالا دستخوش ‍ انحراف و فساد باشند و اگر رواياتى كه رسيده همگى صحيح باشد حكمى است كه به طور كلى به صلاح و حفظ خانواده و جامعه بيان شده است و ممكن است بعضى از زنانى كه كاملا اهل ايمان و تقوى و خدا ترسند در مورد آنها خوف لغزش و انحراف نرود، با اين همه اوضاع و احوال زمان مولف با مقتضيات و ضرورات اين عصر تفاوتهايى دارد كه نبايد ناديده گرفت، نوشته هاى اسلام شناسانى نظير استاد شهيد مرتضى مطهرى مى تواند در اين زمينه راهگشا باشد.

اما اين نكته را نمى تواند از نظر دور داشت كه بعضى از احكام اسلام در شرايط و حالات متغير ممكن است تغييرى در آنها پديد آيد و عنوان اولى و ثانوى از همين جاست. بدين ترتيب بيرون رفتن زن از خانه فى نفسه و به عنوان اولى حرام نيست و به عنوان ثانوى ممكن است يكى از عناوين واجب و حرام و مستحب و مكروه و مباح را پيدا كند. چنانكه براى دفاع (درصورت ضرورت) و يا براى حج (واجب) واجب مى شود و در مواردى مثل حضور در مجالس لهو و لعب و توام با گناه حرام مى گردد. اما در غير اين صورت هم اسلام سفارش مى كند كه زنان حتى المقدور از معاشرت و برخورد با مردان جز بقدر ضرورت پرهيز كنند (بخصوص زنان جوان) و اين همه براى جلوگيرى از مفاسدى است كه بشر با آن روبروست، چنانكه مخصوصا امروزه در دنياى غرب مشاهده مى شود. بنابراين پيش گيرى از رخ نمودن انحرافها و جلوگيرى از تحريك نابجاى يكى از نيرومندترين و هيجانى ترين غرايز مى تواند بسيارى از مفاسد را در خانواده و اجتماع به كمترين حد برساند. م

۱۱۲- اگر اين روايت صحيح باشد، بايد براى آن محملى يافت، زيرا اين سوره در قرآن مجيد به عنوان احسن القصص (بهترين داستانها) وصف شده و حكمتها و اخلاق فاضله و درسهاى عبرت آموز آن بسيار است و سرانجام نيك را نتيجه تقوى و صبر شمرده است :«انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين» (يوسف ۹۰) «هركس كه تقوى و صبر پيشه كند خدا پاداش نيكوكارا را تباه نمى كند» اما اهل شهوت و هوى و هوس ممكن است از جنبه ديگر اين داستان سوء استفاده كنند بخصوص وقتى كه با شاخ و برگهايى كه نويسندگان و قصه سرايان در اين قبيل داستانها مى دهند همراه باشد. واضح است كه دراين صورت كسانى را كه ممكن است در معرض فساد و گناه قرار گيرند بايد از آگاهى به انحراف و فتنه و فريب و توطئه و بهتان و مانند آنها دور نگه داشت. بنابراين مراد از روايتى كه تعليم سوره يوسف را به زنان منع مى كند با توجه به فتنه و فسادى است كه ممكن است پيش آيد نه اينكه در خود سوره فتنه و فساد باشد. م.

۱۱۳- كسى كه از كار ناشايسته برى است و به آن اهميت مى دهد بر اثر نسبت دادن ارتكاب آن درنظر او آسان مى شود و ممكن است آن را انجام دهد. م.

۱۱۴- يعنى مادر بايد از هيبت پدر در تربيت كردن كودك استفاده كند.

۱۱۵- زيرا مجردات با داشتن قدرت تصرف و تسلط و به كار بردن اراده منشاء اثرند.

۱۱۶- يعنى از جنبه وجودى كه مظهر علت خود است و از جنبه ماهوى كه محدود به خود است (غير علت خود است)

۱۱۷- مشهورتر اين است : «اتقو من مواضع التهم»

۱۱۸- اين جمله منسوب به شافعى است. احياالعلوم، ج ۳۷، ص ۱۴۵.

۱۱۹- يعنى امام باقرعليه‌السلام اين خبر در كافى در باب غضب از آن حضرتعليه‌السلام روايت شده نه از امام صادقعليه‌السلام .

۱۲۰- يعنى تا مرتكب گناه نشود خشمش فرو نمى نشيند.

۱۲۱- اين حديث در «كافى» است در باب غضب از قول امام صادقعليه‌السلام از تورات نقل شده است، و مانند آن قبلا (سوم) ذكر شد. مصحح.

۱۲۲- اين روايت در «كافى» در باب غضب از امام باقرعليه‌السلام نقل شده است. مصحح

۱۲۳- اين حديث در «كافى» در باب كظم غيظ از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده است.

۱۲۴- اين حديث در «كافى» در باب كظم غيظ از قول امام باقر چنين روايت شده است كه پدرم به من فرمود... يعنى گوينده امام سجادعليه‌السلام است نه حضرت باقرعليه‌السلام

۱۲۵-الذلّ: اللين و التواضع و الذّل : الرحمه و الرفق (المنجد)

۱۲۶- اين حديث در اصول «كافى» در باب رفق، از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است.

۱۲۷- اين حديث در «كافى» در باب حسن خلق از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است.

۱۲۸- در دنبال اين حديث آمده است كه : پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عرض شد: اى رسول خدا در ميان مردم شركت شيطان هم هست ؟ فرمود: آيا گفتار خداى عزوجل را نخوانده اى كه (به شيطان) مى فرمايد:

 «و شاركهم فى الا موال و الا ولاد» (اسراء. ۴۶) «و در مالها و فرزندانشان شريك شو. »

۱۲۹- اين روايت تتمه روايتى است كه چند سطر بعد، از على بن الحسينعليه‌السلام مى آيد.

۱۳۰- اين روايت در «احياء العلوم» آمده است، و به همين مضمون احاديثى از اهل بيت عليهم السلام روايت شده، و بعضى از آنها در «وسائل» در باب احتضار از كتاب طهارت (باب استحباب نماز و روزه و حج و از طرف ميت) نقل شده است. مصحح.

۱۳۱- شايد رنگهاى گوناگون كلاه نمودار امورى باشد كه شيطان بدان وسيله آدميزاد را فريب مى دهد مانند شهوات و زيورهاى دنيا و اديان باطل و عقايد و اخلاق فاسد. م.

۱۳۲- راستگويان درست كردار، كسانى كه قولشان با فعلشان راست باشد.

۱۳۳- اين سخن با اين عبارات در «احياء العلوم» ج ۳ ص ۳۱۲ مذكور است و ظاهرا گفتار خود غزالى است كه از مضامين اخبار يا حديث قدسى اقتباس كرده است نه اينكه نص حديث باشد. مصحح.

۱۳۴- اشاره است به قول خداوند - در سوره جمعه آيه ۵:

 «مثل الّذين حملوا التّوارة ثمّ لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اءسفارا . »

۱۳۵- اشاره است به قول خداى متعال - در سوره اعراف آيه ۱۷۶:

 «فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث اءو تتركه يلهث . »

۱۳۶- بيان آن در ص ۲۰۱ گذشت.

۱۳۷- جعل : سرگين گردان يا سرگين غلطان، جانورى است سياه و پردار.

۱۳۸- اين حديث در «احياء العلوم» ج ۳ ص ۳۲۲ آمده و از روى آن تصحيح شده است. مصحح.

۱۳۹- اين حديث را از روى «احياء العلوم» ج ۲ ص ۳۲۹ تصحيح كرديم. مصحح.

۱۴۰- اين حديث و حديث پيش از آن در «كافى» باب تواضع آمده و آنها را از روى آن تصحيح كرديم. مصحح.

۱۴۱- روپوش و زيرپوش استعاره است براى اختصاص بزرگى و عزت به خداى تعالى، چنانكه لباس رو و زير هر كسى مختص به اوست. م.

۱۴۲- الثّر ثارون المتشدّقون : كسانى كه در سخن بدون احتياط و احتراز بدگوئى مى كنند. و قيل : اراد بالمتشدّق : المستهزئ بالنّاس.

۱۴۳- منظور، آيه شريفه «و من جاهد فينا لنهدينّهم سبلنا» است.

۱۴۴- اين حديث در «بحار» جزء چهارم از مجلد ۱۵ ص ۱۴۹ باب تواضع از احتجاج و تفسير منسوب به امام عسكرىعليه‌السلام روايت شده است. مصحح.

۱۴۵- اين حديث در «بحار» در موضعى كه ذكر شد از مصباح الشريعه نقل شده است.

۱۴۶- اين حديث از همان حديث پيشين و از احتجاج و تفسير منسوب به امام عسكرىعليه‌السلام است. مصحح.

۱۴۷- اين حديث در «كافى» در باب انصاف و عدل از امام باقرعليه‌السلام روايت شده است.