مقام سوم از بخش سوم درباره رذائل و فضائل قوه شهويه و راه علاج رذائل
شره فوائد گرسنگى شهوت جنسى خمودى شهوت عفّت اعتدال در شهوت - دوستى دنيا - مؤمن ناگزير بايد كسب و كارى داشته باشد - دنياى نكوهيده همان هواى نفس است - نكوهش دنيا و اينكه دنيا دشمن خدا و انسان است - پستى صفات دنيا - تشبيهات دنيا و اهل آن - سرانجام دوستى و دشمنى دنيا - جمع ميان نكوهش و ستايش مال - مالدوستى - مذمّت مال - بديها و مفاسد مال و خوبيهاى و فوائد آن - راه نجات از مفاسد مال - زهد - ستايش زهد - اعتبارات و درجات زهد - زهد حقيقى - نكوهش ثروت و غنى - فقر - اختلاف حالات فقيران - مراتب فقر و ستايش آن - موازنه فقر و غنى - آنچه شايسته فقير است - وظيفه فقرا- مورد قبول و رَدّ عطا و بخشش - سؤال بدون نياز روا نيست - حرص و ذمّ آن - قناعت - علاج حرص - طمع و ذمّ آن - بى نيازى از مردم - بُخل - ذم بخل - سخاوت - شناخت آنچه بايد بذل كرد - ايثار - علاج بخل - زكات - سرّ وجوب زكات و ديگر انفاقها - تحريض و تشويق بر شتاب در بخشش و عطا كردن - فضيلت آشكار كردن صدقه واجب - مذمّت منّت نهادن و آزار كردن به هنگام صدقه دادن - آنچه براى بخشنده سزاوار است - آنچه براى فقرا به هنگام گرفتن صدقه سزاوار است - زكات بدن - خمس - انفاق بر زن و فرزند، آنچه درباره انفاق بر اهل و فرزند شايسته است - صدقه مستحب - فضيلتِ پنهان داشتن صدقه مستحب - هديه - مهمانى - قصد و نيّت شايسته در مورد مهمانى - آداب مهمانى - حق معلوم و حق درو و برداشت و فزونى محصول - وام - مهلت دادن به بدهكار تنگدست و حلال كردن او - بذل پوشاك و مسكن و امثال اينها - آنچه براى حفظ آبرو و جان بايد بذل كرد - آنچه در راه منافع عمومى بايد انفاق كرد - فرق بين انفاق و بِرّ و معروف - حرام خواهى - عزّت تحصيل حلال - انواع مال - فرق بين رشوه و هديه - ورع و پارسائى از حرام - مدح ورع - مداخل حلال - درجات ورع - زهد - انواع فجور - فرو رفتن در باطل - سخن بيهوده گفتن - حدّ و شناخت سخن گفتن بيهوده - موجبات فرو رفتن (خوض) در گفتگوى بيهوده - خاموشى.
امّا دو جنس رذائل متعلّق به قوه شهوت، يكى : شره (آزمندى)
است، و آن اطاعت از شهوت شكم و دامن، و حرص شديد بر خوردن و آميزش كردن است. و گاهى آن را به معنى مطلق پيروى از قوه شهويّه در همه خواهشهاى آن گرفته اند : از شهوت شكم و شهوت جنسى و دوستىِ مال و ديگر تمايلات و شهوات، و بدين سان شره اعمّ از ديگر رذائل قوه شهوت است و جنس آنها به شمار مى رود. بنابراين شره به معنى اول، اخصّ از بعضى از رذائل قوه شهويّه - مانند دوستى دنيا - است، و چون علماى اخلاق شره را به معنى اول در نظر گرفته اند ما نيز از روش آنان پيروى مى كنيم، و به هر حال مساءله مهمّى نيست.
و بالجمله : رذيلت شره (آزمندى) در طرف افراط است و شكىّ نيست كه اين صفت از بزرگترين مُهلكات بنى آدم است، و از اين رو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقى»
«هر كه از شرّ شكم و فرج و زبان خود محفوظ باشد از همه شرور و بديها محفوظ است». و فرمود :«ويل للنّاس من القبقبين ! فقيل : و ما هما يا رسول اللّه ! قال : الحلق و الفرج»
«واى بر مردم از دو قبقب ! پرسيدند دو قبقب كدامند؟ فرمود : حلقوم و فرج» و فرمود :«اكثر ما يلج به امّتى النّار الاءجوفان : البطن و الفرج»
«بيشتر چيزى كه امّت مرا به دوزخ درآورد دو ميان تهى است : شكم و فرج».
و فرمود :«ثلاث آخافهنّ على امّتى من بعدى : الضّلالة بعد المعرفة، و مضلات الفتن، و شهوة البّطن و الفرج»
.
«بعد از خود از سه چيز بر امّتم مى ترسم : گمراهى پس از معرفت، و فتنه هاى گمراه كننده، و شهوت شكم و فرج».
و آنچه بر ذمّ شهوت شكم و حرص بر خوردن و آشاميدن دلالت مى كند گفتار رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
است كه فرمود :
«ما ملا اءبن آدم و عاء شرا من بطنه، حسب ابن آدم لقيمات يقمن صلبه، و ان كان لابدّ فاعلا فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفّسه»
.
«آدمى ظرفى بدتر از شكم پُر نمى كند، براى آدميزاد چند لقمه اى كه بنيه او را نگه دارد كافى است، و اگر به اين اكتفا نكند و بيشتر بخواهد ثلث شكم را براى غذا و ثلث آن را براى آب و ثلث ديگر را براى نفس كشيدن قرار دهد».
و فرمود :«لا تميتوا القلوب بكثرة الطّعام و الشّراب فانّ القلب كالزّرع يموت اذا كثر عليه الماء»
.
«دلها را به بسيار خوردن و آشاميدن نميرانيد، كه دل مانند كشت است كه چون بسيار آب داده شود مى ميرد. »
و فرمود :«افضلكم منزلة عنداللّه اطولكم جوعا و تفكّرا و اءبغضكم الى اللّه تعالى كل ذؤ وم اءكول شروب»
.
«بهترين شما در نزد خدا از حيث مرتبه و منزلت آن كس است كه گرسنگى و تفكّرش درازتر باشد، و دشمن ترين شما در نزد خدا كسانى اند كه بسيار مى خوابند و بسيار مى خورند و بسيار مى آشامند».
و فرمود :«المؤمن ياءكل فى معاء واحد، و المنافق ياكل فى سبعة اءمعاء»
.
«مؤمن به اندازه يك شكم مى خورد و منافق به اندازه هفت شكم مى خورد».
يعنى منافق هفت برابر مؤمن مى خورد يا هفت برابر مؤمن شهوت خوردن دارد (معاء كنايه از شهوت خوردن است).
و فرمود : «دشمن ترين مردم در نزد خدا كسانى اند كه آن قدر مى خورند كه تخمه مى شوند و شكمهاى آنها پُر مى گردد. و هيچ بنده اى از خوراكى كه زياد دوست دارد نمى گذرد مگر اينكه درجه اى در بهشت خواهد داشت». و فرمود : «دل ترسو و شكم پرخوار و نعوظ بسيار براى دين انسان بد ياورى است».
و فرمود :«اءطول النّاس جوعا يوم القيامة اءكثرهم شبعا فى الدنيا»
.
«در روز قيامت آن كس گرسنگى اش درازتر است كه در دنيا سيرتر بوده است».
و فرمود :«لا يدخل ملكوت السّماوات من ملا بطنه»
«هر كه شكم پُر كرد، به ملكوت آسمانها راه نيابد».
و در تورات آمده است كه : «خدا عالِم فربه را دشمن دارد»، زيرا فربهى دلالت بر غفلت و پُر خورى مى كند. و لقمان به پسر خويش گفت : «اى فرزند! چون معده پر شود قوه فكر مى خوابد، و حكمت و دانائى گنگ مى شود، و اعضاء و جوارح از عبادت باز مى ايستد».
امام باقرعليهالسلام
فرمود :«اذا شبع البطن طغى»
«هرگاه شكم سير شد طغيان مى كند». فرمود :«ما من شى ء ابغض الى اللّه - عزوجل - من بطن مملوّ»
«هيچ چيز در نزد خداى عزوجل از شكم پُر مبغوض تر نيست».
امام صادقعليهالسلام
فرمود :«انّ البطن ليطغى من اءكله، و اءقرب ما يكون العبد من اللّه اذا خفّ بطنه، و اءبغض ما يكون العبد الى اللّه اذا امتلا بطنه»
.
«شكم از بسيار خورى طغيان مى كند، و نزديكترين حالات بنده به خدا وقتى است كه شكم او سبك باشد و دشمن تر حالتى براى بنده در نزد خدا حالتى است كه شكم او ممتلى باشد».
پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«فرزند آدم را چاره اى از خوراكى نيست كه او را به پاى دارد، پس وقتى يكى از شما چيزى مى خورد ثلث شكم را براى غذا و ثلث آن را براى آب و ثلث ديگر را براى تنفّس بگذارد، و خود را مانند خوكهاى پروارى كه [كفّار] براى ذبح كردن فربه مى سازند فربه مسازيد». و فرمود : «هيچ چيز براى دل مؤمن زيانبارتر از بسيار خوردن نيست، و پُر خوردن باعث دو چيز مى شود : سنگدلى و هيجان شهوت؛ و گرسنگى، خورش مؤمن و غذاى روح و طعام دل و صحّت بدن است».
اخبارى كه با اين مضامين وارد شده بسيار است. و شكّى نيست كه بيشتر بيماريها و دردها از پُر خورى است. امام صادقعليهالسلام
فرمود : «هر دردى از تخمه و پرخورى پديد مى آيد مگر تب كه ناگهان مى رسد» و فرمود : «با سيرى، غذا خوردن باعث پيسى مى شود» و در بدى و ذمّ شهوت شكم همين بس كه بيرون كردن آدم و حَوّاء از سراى آرامش و آسايش به سراى خوارى و نيازمندى به سبب آن شد، زيرا از درختى كه نهى شده بودند به واسطه غلبه شهوت خوردند و عورتشان نمودار شد.
شكم منشاء دردها و بيماريها و آفات و سرچشمه شهوات است، زيرا به دنبال آن شهوت فرج به هيجان مى آيد و باعث روى آوردن به آميزشهاى بسيار مى شود، و اين دو شهوت، ميل و رغبت به جاه طلبى و مال جوئى را افزون مى كند تا به خوراك و آميزش بيشتر دست يابد، و به دنبال آن انواع بيماريهاى روانى از حسد و هم چشمى و ريا و تفاخر و عجب و كبر پديد مى آيد و از اينها حقدو دشمنى پيدا مى شود و اين همه آدمى را بى انديشه به دست يازيدن به گناهان و ستم و تجاوز و منكرات و فحشاء مى كشاند. و تمامى اينها ثمره اهمال و رها ساختن شكم و سركشى سيرى و پُرخورى است. و اگر بنده اى نفس خود را به گرسنگى رام سازد و راه وسوسه هاى شيطان را ببندد به طغيان و سركشى نمى افتد و كارش به فرو رفتن در دنيا نمى كشد و در گردابهاى هلاكت گرفتار نمى شود، و از اين جهت در فضيلت گرسنگى اخبار وارد شده است. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «برترين مردم كسى است كه خوراكش كم و خنده اش اندك باشد، و از پوشش به مقدار ستر عورت قناعت كند». و فرمود : «سيّد اعمال گرسنگى است، و لباس پشمينه وسيله فروتنى و خضوع نفس است». و فرمود : «به اندازه نصف گنجايش معده بخوريد و بياشاميد، كه اين صفت جزئى از پيامبرى است». و فرمود : «اندك خوردن عبادت است». و فرمود : «خداوند به كسى كه خوراك او در دنيا كم باشد بر ملائكه مباهات مى كند و مى فرمايد : به بنده ام بنگريد كه او را در دنيا به خوردن و آشاميدن مبتلا كردم و او آن دو را رها كرد و صبر نمود، شاهد باشيد كه از هيچ خوردنى و لقمه اى نمى گذرد مگر اينكه درجاتى در بهشت به او عوض مى دهم». و فرمود : «نزديكترين مردم به خداى - عزّوجلّ - در روز قيامت كسى است كه گرسنگى و تشنگى و اندوهش در دنيا طولانى باشد».
و عيسىعليهالسلام
فرمود : «جگرهاى خود را گرسنگى دهيد و بدنهاى خود را برهنه داريد، تا شايد دلهايتان خدا را ببيند».
يكى از همسران رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
گفت : «رسول خدا هرگز غذاى سير نخورد، و بسا آن حضرت را گرسنه مى ديدم دلم بر او مى سوخت و گريه مى كردم، دستم را بر شكم او مى كشيدم و مى گفتم جانم فداى تو باد! چه مى شود اگر از دنيا بقدرى كه نيرو بگيرى و گرسنه نباشى بخورى، مى فرمود : برادران من از پيامبران الواالعزم بر سختتر از اين صبر نمودند و بر اين حال گذشتند و بر پروردگار خود وارد شدند و خداوند آنان را گرامى داشت و پاداش بزرگ داد، پس من شرم دارم كه در زندگى به رفاه بگذرانم و مرتبه ام از ايشان كمتر باشد. اين را كه روزهائى چند صبر كنم دوستتر دارم از آنكه بهره ام در آخرت كم باشد، و هيچ چيز نزد من محبوبتر از اين نيست كه به برادران و دوستان خود محلق شوم. »
و روايت است كه : «روزى فاطمهعليهالسلام
با پاره اى نان به خدمت پدر آمد و آن را به پيامبرصلىاللهعليهوآله
تقديم كرد. حضرت فرمود : اين چيست ؟ عرض كرد : قرص نانى براى حسنينعليهالسلام
پخته ام پاره اى از آن را براى شما آوردم، فرمود: از سه روز تاكنون اين اول طعامى است كه به دهان پدرت رسيده
».
فوائد گرسنگى
براى گرسنگى فوائدى است : دل را نورانى و روشن مى گرداند و آن را صفا و رقّت مى بخشد، و ذهن را تند مى كند، و آدمى از مناجات و طاعت لذت مى برد و از ذكر و عبادت ابتهاج و سرور مى يابد، و نسبت به بينوايان و مستمندان دلسوزى و رحم مى آورد، و گرسنگى روز قيامت را به ياد مى آورد، و شكسته نفسى و انكسار كه مانع سركشى و غفلت است پديد مى آيد، و مواظبت بر طاعت و عبادت آسان مى گردد، و شهوت معصيت را كه به سبب سيرى چيره مى شود كم مى كند، و خواب زياد را كه باعث تباهى عمر و كُندى و ماندگىِ طبع و از دست دادنِ نماز شب و تهجّد است دفع مى كند، و ايثار و صدقه دادن زائد بر هزينه را ميسّر مى سازد، و كم خرجى را كه خود موجب فراغ خاطر از اهتمام به تهيّه اسباب خوردن مى شود ممكن مى گرداند، و تندرستى و دفع بيماريها را سبب مى گردد زيرا معده خانه هر بيمارى و پرهيز و كم خورى سر آمد دواهاست. و در حديث آمده است كه : «به اندازه مقدارى از معده غذا بخوريد تا تندرست بمانيد. » و اضداد اين فوائد كه مفاسد است بر سيرى مترتّب مى باشد.
امّا راه علاج شَرَه و حرص بر خوردن و آشاميدن، اين است كه اخبارى را كه در ذم آن وارد شده به ياد داشته باشد، و خويشتن را بر پستى خوردنيها و مشاركت حيوانات در اين امور آگاه و متنبّه سازد؛ و در مفاسد حرص و ولع به آن، از ذلّت و خوارى و از دست دادن حشمت و مهابت و سستى و ضعف هوش و پديدار شدن بلادت و حدوث امراض، بينديشد. و آنگاه خويشتن را از افراط در خوردن هر چند با تكلّف و زحمت باشد نگاه دارد تا اعتدال و ميانه روى در او عادت شود.
شهوت جنسى
و امّا دوم، يعنى پيروى از شهوت فرج و افراط در آميزش، شكّى نيست كه عقل را چنان مقهور و منكسوب مى كند كه همّت آدمى را مقصور بر تمتّع و بهره گيرى از زنان مى سازد، و انسان را از سلوك راه آخرت محروم مى گرداند، و بسا چنان چيره شود كه دين و ايمان را زايل نمايد و آدمى را به ارتكاب كارهاى زشت بكشاند، و اگر قوه واهمه كسى بر او غالب باشد اين شهوت او را به عشق بهيمى گرفتار سازد و در نتيجه نيروى وهم، عقل را در خدمت شهوت درآورد، و حال آنكه خدا عقل را آفريده تا مُطاع باشد نه خدمتگزار شهوت. و اين بيمارى دلهائى است كه از محبّت خدا و از همّت هاى عالى خالى و بى نصيب است.
و بايد از مبادى شهوت يعنى فكر و نظر كردن درباره آن احتراز نمود، زيرا اگر شهوت به هيجان آمد و استوار شد دفع آن دشوار است، و همچنين است دوستى جاه و مال و مِلك و فرزند. و مَثَل كسى كه آن را از همان آغاز انگيزش در هم شكند مانند كسى است كه عنان مركبى را از آغاز ورود به جائى به دست گيرد كه بازداشتن آن با كشيدن عنان آسان است، و مَثَل كسى كه بخواهد شهوت را بعد از استحكام و ريشه دار شدن معالجه كند مانند كسى است كه آن چارپا را واگذارد تا داخل خانه شود و آنگاه دُم او را بگيرد و بخواهد از عقب بيرون كشد، چه تفاوت بزرگى است بين اين دو حال از حيث آسانى و دشوارى. پس احتراز و احتياط بايد در ابتداى كار باشد كه در اواخر جز با كوشش شديد كه نزديك به جان كندن است علاج نمى پذيرد.
و گاهى افراط اين شهوت گروهى را بر آن مى دارد كه غذاهاى مقوّى مى خورند تا نيروى بيشتر براى آميزش پيدا كنند، اينان مانند كسانى هستند كه به چنگ درندگان گرفتار شده اند و در بعضى اوقات كه آن درندگان از ايشان غافل شوند حيله ها كنند تا آنها را به هيجان و حمله آورند، و پس از تهييج و بر انگيختن آنها به علاج و اصلاح آنها پردازند.
به تجربه رسيده است كه كسى كه مطيع و منقاد اين شهوت گردد و در افزودن وسائل تهييج آن و تزويج زنان و تجديد آنان و تخيّل و نگريستن و خوردن غذاها و داروهاى محرّك بكوشد بدن او ضعيف و بيمار و عمرش كوتاه مى شود، و افراط آن گاه به سقوط آن قوه و اختلال در قواى فكرى و فساد عقل منجر مى گردد - چنانكه در كتابهاى طبّى اثبات شده است - و آميزش براى مغز از هر چيز زيانبارتر است، زيرا جلب قسمتى از مواد منوى به آنجا مربوط است. و از اين رو غزّالى اين شهوت را به عامل و كارگزار ظالمى تشبيه كرده كه پادشاه او را مطلق العنان كند و وى را از ظلم باز ندارد و او به تدريج همه اموال رعايا را بگيرد و آنها را به فقر وفاقه مبتلا سازد و آنان از گرسنگى و ناتوانى از تحصيل قوت و آذوقه خود هلاك شوند. به همين گونه اگر عقل اين قوه را مقهور نكند و آن را بر راه اعتدال نگه ندارد همه موادِ مناسب و شايسته اى كه قوه غاذيه بايد آنها را بدل ما يتحلّل سازد به مصرف خود مى رساند و همه را منى مى سازد، و همه اعضاء بى غذا مى مانند و ضعيف مى گردند و بدن به سرعت رو به فنا مى رود. امّا اگر شهوت مطيع عقل باشد و به امر و نهى آن گردن نهد همچون عامل و كارگزارى است كه از روى عدل و مروت ماليات مى ستاند و آن را صرف مملكت و حفظ مرزها و اصلاح پلها و ديگر نيازهاى كشور مى كند و بقيّه اموال رعيّت براى خودشان مى ماند و صرف آذوقه و ساير مايحتاج زندگيشان مى شود.
و دليل بزرگىِ آفت اين شهوت و مقتضى هلاك دين و دنيا بودن آن، اگر از حدّ اعتدال بگذرد، اخبارى است كه در ذمّ آن وارد شده است. رسول خداصلىاللهعليهوآله
در يكى از دعاهاى خود چنين مى گويد : «خدايا از شرّ گوش و چشم و دل و شرّ منى خود به تو پناه مى برم». و روايت است كه «وقتى آلت شهوت جنسى برخاست دو ثلث عقل مى رود». و در تفسير قول خداى تعالى :
«و من شرّ غاسق إ ذا وقب»
(فلق، ۳).
«و از شرّ شب (يا هر تاريكى) وقتى فرا گيرد».
چنين روايت شده است كه : از شرّ آن آلت وقتى كه برخيزد. و پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «زنان دامهاى شيطانند». و فرمود : «خدا هيچ پيغمبرى از گذشتگان را برنينگيخت مگر اينكه ابليس اميد داشت كه او را به مهلكه زنان بيفكند، و من از هيچ چيز چنان نمى ترسم كه از اين»
. و فرمود : «از فتنه دنيا و فتنه زنان بپرهيزيد و اول فتنه بنى اسرائيل از ناحيه زنان بود». و روايت است كه : «شيطان به موسىعليهالسلام
گفت : با زن بيگانه در خلوت منشين، كه هيچ مردى با زن نامحرم خلوت نكند مگر اينكه من خود - نه يارانم - سومى آنها خواهم بود تا او را به فتنه اندازم». و نيز روايت شده كه : «شيطان گفت زن نصف سپاه من است، و آن تيرى است براى من كه به هر جا مى افكنم خطا نمى شود، و زن محرم اسرار من و فرستاده من در حاجات من است». و شكّى نيست كه اگر اين شهوت نبود زنان بر مردان تسلّط نمى يافتند.
پس با دليل عقلى و نقلى روشن و آشكار است كه : افراط در اين شهوت و آميزش زياد مذموم است. هان تا مغرور نگردى به اينكه رسول خداصلىاللهعليهوآله
زنان بسيار داشت، كه همه آنچه در دنياست نمى توانست دل او را به خود مشغول دارد. او در محبّت خدا چنان مستغرق بود كه بيم آن مى رفت كه دلش از شوق الهى آتش بگيرد و از آنجا به كالبدش سرايت كند، و از اين جهت زنان متعدّد خواست و جان شريف خويش را به آنان مشغول مى ساخت تا اندكى التفات به دنيا پيدا كند و كثرت استغراق به مفارقت روح از بدن نينجامد، و از اين رو وقتى شوق خدا در كانون سينه اش افروخته مى شد و در درياى حُبّ و اُنس فرو مى رفت دست بر پاى عايشه مى زد و مى فرمود :«كلّمينى و اشغلينى يا حميرا»
«اى عايشه ! با من سخن گوى و مرا مشغول كن». و وى با سخن خود پيامبرصلىاللهعليهوآله
را از آن حال عظيم كه قالب تن تاب تحمّل آن را ندارد مشغول مى ساخت.
لكن از آنجا كه طبيعت و جبلّت او اُنس به خدا بود و التفات او به خلق عارضى بود و براى مدارا با بدن و حفظ حيات خود را به آن وا مى داشت، هنگامى كه مجالست وى با آنان به طول مى انجاميد دلتنگ مى شد و شكيبائى در او نمى ماند و مى فرمود :«ارحنا يا بلال !»
«اى بلال ! ما را آسوده كن (اذان بگوى») تا به حالتى كه دوست مى داشت باز گردد. و انسان ضعيف العقل از فهم اين حال معذور است، كه افهام از آگاهى بر اسرار كارهاى او قاصر است
.
امّا معالجه افراط اين شهوت - بعد از ياد آورى مفاسد مذكور آن - اين است كه بايد قّوه شهوت را با گرسنگى ضعيف ساخت و از آنچه باعث هيجان آن مى شود از قبيل تخيّل و تصوّر زنان و نگاه كردن و سخن گفتن و خلوت با آنان احتراز كرد كه قويترين سبب تحريك و هيجان اين شهوت نگريستن و خلوت كردن است، و از اين جهت خداى تعالى فرمود :
«قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم»
(نور، ۳۰).
«به مؤمنان بگو كه ديدگان خويش باز گيرند».
و پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :«النظرة سهم مسموم من سهام ابليس فمن تركها خوفا من اللّه تعالى اءعطاه اللّه ايمانا يجد حلاوته فى قلبه»
.
«نظر كردن تير زهر آلودى است از تيرهاى شيطان، پس هر كه خود را از بيم خداى تعالى از آن نگاه دارد خداوند ايمانى به او عطا فرمايد كه شيرينى آن را در دل خود بيابد».
و فرمود :«لكلّ عضو من اءعضاء ابن آدم حظّ من الزّنا، فالعينان تزنيان و زنا هما النّظر»
.
«براى هر عضوى از اعضاء آدمى بهره اى از زناست، چشم ها نيز زنا مى كنند و زناى آنها نگريستن است». و فرمود : «به خانه زنانى كه شوهرشان غايب است نرويد كه شيطان همچون خون در هر يك از شما جريان دارد».
عيسى بن مريمعليهالسلام
فرمود : «از نگاه كردن (به نامحرم) بپرهيزيد، كه شهوت را در دل شما كشت مى كند و مى پرورد، و نگريستن براى فتنه كافى است». از يحيى بن زكريّا پرسيدند كه ابتداى زنا و سرچشمه آن چيست ؟ فرمود : «نگاه كردن و آرزو نمودن». و داودعليهالسلام
به پسر خود گفت : «فرزندم ! به دنبال شير راه برو و در عقب زن راه مرو». و ابليس گفته است : «نگاه كردن تير و كمان من است كه هرگز در آن خطا نمى كنم».
و چون نظر كردن انگيزنده شهوت است، در شريعت نگريستن زن و مرد به يكديگر حرام شده، و همچنين شنيدن سخنان يكديگر، مگر به ضرورت و بقدر حاجت. و همچنين نظر كردن مردان بر پسران امرد (بى مو، كه موى برزنخ نياورده اند) اگر از روى شهوت و موجب فتنه باشد حرام شده است. و از اين رو بزرگان دين و اخيارِ هر عصر و ديارى از نظر كردن به روى پسران احتراز مى نمودند، حتّى يكى از آنان گفته است : «ترس من براى جوان عابد و زاهدى كه با پسر امرد مى نشيند بيشتر از ترسى است كه براى او از درنده اى خطرناك دارم».
امّا اگر شهوت بر گرسنگى و روزه و نگاهداشت چشم ضعيف نشود سزاوار است كه با ازدواج آن را مهار كند، به شرط استطاعت و ايمنى از شرور و مفاسد آن. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر گاه زن روى آورد همچون شيطانى پيش آيد، اگر يكى از شما از ديدار زنى به شگفت آيد به كنار همسر خود رود، كه با او همان است كه با آن بيگانه است».
(و دوم) - يعنى دومين از دو جنس رذائل قوه شهوت :
خمود
است، و آن عبارت است از تفريط و كوتاهى كردن در به دست آوردن قوت ضرورى، و سستى نمودن در شهوت نكاح، به حدى كه به سقوط و نابودى آن غريزه و ضايع گذاردن عيال و قطع نسل شود. و شكّى نيست كه آن در شرع مذموم و ناپسند است، زيرا تحصيل معارف الهى و اكتساب فضائل اخلاقى و عبادتهاى بدنى و نيرومندى تن بستگى دارد، پس كوتاهى در رساندن غذا به بدن (كه بايد بدل ما يتحلّل گردد) موجب حرمان از فوائد مترتّب بر آن است، و اين محروميّت در نهايت خسران و زيان است. و همچنين اهمال و سستى قوه شهوتِ نكاح آدمى را از فوائد مترتّب بر آن محروم مى سازد زيرا كه اين قوه بر انسان چيره گشته تا نسل باقى بماند و وجود وى دوام و استمرار يابد، و نيز براى اينكه لذتِ آن را ادراك كند و لذات آخرت را با آن بسنجد، زيرا لذت آميزش نيرومندترين لذايذ جسمانى است، چنانكه درد آتش بزرگترين دردهاى بدنى است، و ترغيب (راغب گردانيدن) و ترهيب (ترساندن) مردم را به سعادتهايشان پيش مى راند، و اين جز به ادراك لذت و الم محسوس كه مشابه لذّات و آلام اخروى است حاصل نمى شود.
و بقاء نسل را فوائدى است : ۱- موافقت با اراده خداوند در كوشش براى تحصيل فرزند كه بقاء نوع انسان به آن بستگى دارد. ۲- طلب دوستى رسول خداصلىاللهعليهوآله
كه وسيله مباهات و افتخار او مى شود. ۳- تبرّك جستن به دعاى فرزند صالح بعد از خود، و وصول به شفاعت فرزند خردسال هرگاه پيش از او بميرد - چنانكه از اخبار بر مى آيد.
و از فوائد زناشوئى اينهاست : نگاهداشت خود از شرّ شيطان و شكستن حِدّت و شدّت شهوت، و حفظ ديدگان و فرج از گناه و از ميان بردن وسوسه ها و خطرهاى شهوت از دل، و به اين حقيقت اشاره دارد گفتار پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
«من تزوّج فقد اءحرز نصف دينه»
«هر كه ازدواج كرده نيمى از دين خود را مصون و محفوظ داشته».
و از فوائد نكاح نيز اين است : فارغ شدن از تدبير منزل و تنظيم خانه و كارهائى از قبيل پخت و پز و شست وشو و مانند اينها، كه آسودگى خاطر از اين امور بهترين كمك براى تحصيل علم و عمل است، و از اين جهت پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر يك از شما بايد زبانى ذكرگو و دلى شكرگزار و همسرى مؤ من و شايسته فرا گيرد تا او را بر كار آخرتش كمك دهد».
و از فوائد نكاح اين است كه : آدمى به سبب آن در حاجات اهل و عيال (نانخور) رنج و زحمت مى كشد و در بهبود و اصلاح حال و راهنمائى آنها به ديندارى سعى مى كند، و در تحصيل مال حلال از طريق كسبهاى پاك مى كوشد، و به تربيت فرزندان قيام مى كند و بر اخلاق زنان و احيانا بدخوئى آنان شكيبائى مى ورزد، و اين همه از فضائل بزرگ است، و از اين رو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«الكادّ فى نفقة عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه»
«كسى كه براى به دست آوردن نفقه (خرجى و هزينه زندگى) عائله خود رنج و زحمت مى كشد همچون كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند».
و فرمود : «هر كه نماز او نيكو و عائله او بسيار و مال او كم باشد و مسلمين را غيبت نكند با من در بهشت خواهد بود». و فرمود : «بعضى از گناهان هست كه هيچ چيز كفّاره آن نمى شود مگر كوشش و تلاش در طلب معيشت». و فرمود : «هر كه را سه دختر باشد و هزينه آنها را بدهد و به آنها احسان كند تا خداوند آنان را [به سبب ازدواج] از وى بى نياز سازد خداى تعالى بهشت را بر او واجب خواهد كرد».
شكّى نيست كه لازمه خمودى شهوت حرمان از فوائد مذكور و بر خلاف عقل است.
امّا براى نكاح آفات و بليّات نيز هست مانند احتياج به مال و دشوارى تحصيل حلال آن - بخصوص در امثال اين زمان - و كوتاهى از اداء حقوق زنان و شكيبائى بر اخلاق آنان، و تحمّل بدخوئى و آزارشان، و پريشانى خاطر براى تحصيل معيشت و آنچه به آن احتياج هست؛ و اينها غالبا آدمى را به دنيا فرو مى برد و از ياد خدا - سبحانه - و آنچه براى آن خلق شده غافل مى كند. پس سزاوار است كه هر كسى درباره خود و احوال خود بينديشد - و بعد از ملاحظه فوائد و مفاسد - بررسى كند كه براى او چه چيز بهتر است، آن را بر گزيند و به آن رفتار كند.
پيوست : (عفت)
دانستى كه ضدّ دو جنس شره و خمود عفّت (خويشتن دارى و پاكدامنى) است، و آن اين است كه قوه شهوت مطيع و منقاد عقل باشد در خوردن و نكاح و آميزش از حيث كم و كيف، و از آنچه عقل نهى كند اجتناب نمايد، و اين حدّ اعتدال است كه در عقل و شرع پسنديده و ستوده است، و دو طرف افراط و تفريط آن ناپسند و مذموم است، كه در همه اخلاق و احوال حدّ وسط مطلوب است زيرا«خير الامور اءوساطها»
. و از اخبارى كه در فضيلت گرسنگى وارد شده گمان نكنى كه افراط در آن ممدوح است، كه چنين نيست بلكه از اسرار حكمت شريعت اين است كه در هر موردى كه طبع آدمى طرف افراط را خواستار است شرع در منع از آن مبالغه مى كند به نحوى كه جاهل مى پندارد طرف تفريط مطلوب است، و ليكن عالم در مى يابد كه مقصود حدّ وسط است. و چون طبع آدمى غايت سيرى را مى طلبد شرع گرسنگى را مى ستايد تا در اين كشاكش كه طبع انگيزنده و شرع منع كننده است اعتدال حاصل شود. مثلا گاهى پيامبرصلىاللهعليهوآله
در ستايش شب زنده دارى و نماز شب و روزه تاءكيد مى كرد، سپس با آگاهى به اينكه بعضى همه شب به پا مى ايستند و همه روزها روزه دارند از آن نهى فرمود.
و اخبار وارده در ستايش عفّت و فضيلت آن بسيار است، امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«افضل العبادة العفاف»
«برترين عبادتها عفاف و پاكدامنى است». و اما باقرعليهالسلام
فرمود :«ما من عبادة افضل من عفّة بطن و فرج»
«هيچ عبادتى برتر از عفّت شكم و فرج نيست». و فرمود :«اءىّ الاجتهاد اءفضل من عفة بطن و فرج»
«كدام مجاهده و كوشيدن بالاتر از عفّت ورزيدن در شكم و شهوت است». و در اين معنى اخبار ديگرى نيز هست.
پس از آگاهى به فضيلت عفّت، آدمى بايد بداند كه اعتدال در خوردن اين است كه به اندازه اى بخورد كه نه ثقل و سنگينى در معده احساس كند و نه درد گرسنگى. بلكه شكم را از ياد ببرد و از آن متاءثّر نشود، زيرا مقصود از خوردن زنده بودن و كسب نيرو براى عبادت است. و سنگينى طعام آدمى را كسل مى كند و از عبادت باز مى دارد، و درد گرسنگى نيز دل را مشغول مى كند و مانع از عبادت مى شود. پس سزاوار است كه به حدّ اعتدال بخورد به طورى كه اثرى از خوردن در او نباشد، تا همانند فرشتگان از سنگينى معده و درد گرسنگى آسوده و فارغ باشد، و از اين جهت خداى تعالى فرمود :
«
...
و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا»
(اعراف، ۳۰).
«... بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد».
و اين نسبت به اشخاص و حالات و غذاهاى گوناگون مختلف مى شود، و معيار اين است كه تا اشتها و رغبتِ كافى پيدا نكند نخورد، و هنوز اشتهاى او باقى باشد كه دست از طعام بدارد. و شايسته است كه غرض او از غذا خوردن لذت نباشد بلكه قوّت يافتن براى كارى باشد كه براى آن خلق شده است (يعنى عبادت). و از انواع طعام به نان خالى گاه از گندم و گاه از جو بسنده كند و اگر نان خورش خواهد به يك خورش اكتفا نمايد، و بر خوردن گوشت مداومت نكند و آن را يكسره هم رها نكند. امير مؤمنان فرمود : «هر كه چهل روز گوشت نخورد بدخو مى گردد، و هر كه چهل روز پياپى گوشت بخورد سنگدل مى شود».
اعتدال در شهوت (خوردن و آميزش). اعتدال در خوردن اين است كه شبانه روز يكدفعه هنگام سحر غذا بخورد، بعد از فراغ از نماز شب يا بعد از عشاء؛ و اگر نتواند به يكدفعه اقتصار كند، صبح و شام غذا بخورد. و اخبارى از ائمّه : در تشويق به خوردن شام رسيده است.
امّا عرفا بر گرسنگى ترغيب بسيار كرده اند و فوائد آن را بسيار ذكر نموده اند، و گفته اند كشف اسرار الهى و رسيدن به مقامات عالى به گرسنگى بستگى دارد، و داستانهائى درباره صبر بر گرسنگى حكايت كرده اند، كه بعضى يك يا چند ماه چيزى نمى خوردند، و اين امرى است و راى آنچه در اخبار رسيده و غير از آن است كه عموم مردم به آن مكلّف شده اند، و اگر خوب باشد براى عدّه اى مخصوص خواهد بود.
و امّا اعتدال در آميزش اين است كه بر آن به اندازه اى اقتصار كند كه نسل منقطع نگردد و از گناه مصون بماند و خطر شهوت از دل برود، و به ضعف بدن و قُوا منجر نشود.
و امّا ديگر انواع رذائل و نتايج و آثار متعلّق به قوّه شهوت - اگر چه بعضى از آنها اعمّ از آن دو جنس (شره و خمود) يا مساوى آن دو مى باشد - بسيار است :
از جمله :
دنيا دوستى
بدان كه دنيا در ذات خود ماهيّت و حقيقتى دارد و نسبت به انسان و در حق بندگان نيز ماهيّت و حقيقتى دارد. امّا ماهيّت و حقيقت دنيا فى نفسه عبارت است از اشياء و اعيان موجود يعنى زمين و آنچه در آن است، و مراد از زمين املاك و باغ و امثال اينهاست و آنچه در آن است معادن و نباتات و حيوانات است. و به دست آوردن معادن يا براى اين است كه آلات و ابزار كار قرار گيرد مانند مس و آهن و يا به جهت زينت است مثل جواهر يا براى دادوستد است، مانند طلا و نقره. و از گياهان براى تحصيل قوت و غذا و دوا بهره بردارى مى شود. و حيوانات را يا براى كار و خدمت مورد استفاده قرار مى دهند مانند بردگان و غلامان، يا براى تسخير دلهاى آنان و تسلّط بر آنها به جهت جاه طلبى و بزرگداشت خود، يا براى لذت يافتن از آنها مانند زنان، يا براى كسب نيرو و پشتيبانى مانند فرزندان. اينها اشياء و اعيانى هستند كه از آنها به دنيا تعبير مى شود، و خداى سبحان آنها را در اين آيه شريفه جمعى فرموده :
«زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياء الدّنيا
...
»
(آل عمران، ۱۴).
«دوست داشتن خواهشها (و خواستنى ها) از زنان و فرزندان و اموالِ گرد آمده از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چارپايان و كشت، براى مردم آرايش (و جلوه) يافته، اينها كالاى زندگى دنياست... »
و محبّت اينها مربوط به قوه شهوت است، مگر دوست داشتن تسخير دلها به قصد غلبه و تسلّط كه از رذائل قوه غضب است - چنانكه قبلا گفته شد - و از اينجا معلوم مى شود كه حُبّ دنيا كه متعلّق است به قوه شهوت اعمّ است از شره به معناى اول از دو تفسيرى كه اشاره كرديم.
و امّا ماهيّت و حقيقت دنيا در حقّ بندگان عبارت است از آنچه پيش از مرگ براى آدمى در آن بهره و وسيله شهوت و حظّ و غرض و لذتى هست، و لذتى كه در حال كنونى خود، پيش از وفات، دارد نسبت به او دنياست. و براى او دو علاقه و بستگى در آنها هست، يكى علاقه قلبى كه دوستى آن است و ديگرى بستگى به بدن كه اشتغال به اصلاح و پرورش آن است تا از آن بهره بردارى كند. امّا همه آنچه انسان به آن ميل و رغبت دارد مذموم نيست، زيرا آنچه آدمى در دنيا به آن ميل دارد اگر ثمره و نتيجه آن بعد از مرگ برايش بماند - يعنى علم نافع و عمل صالح - در حقيقت به آخرت متعلّق است، و آن را به اين اعتبار دنيا نامند كه نزديك و در دسترس است، و هر يك از عالم و عابد از علم و عبادت خود لذّت مى برد و حتّى براى وى لذّت بخش ترين چيزهاست، اگر چه حظّ و بهره اى زودرس در دنياست، ليكن از دنياى مذموم نيست، بلكه در حقيقت از آخرت به شمار مى رود، هر چند از حيث اينكه محسوس و مشهود است از دنيا محسوب مى شود. زيرا هر چه در قلمرو حس و مشاهده است از عالم شهادت (محسوس) - يعنى دنيا - است و از اين رو پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
نماز را از دنيا شمرد و فرمود :
«حبّب الىّ من دنياكم ثلاث : الطّيب و النّساء، و قرّة عينى فى الصّلاة»
.
«سه چيز از دنياى شما نزد من محبوب است : بوى خوش، و زنان، و روشنى چشم من در نماز است»، با اينكه نماز از اعمال آخرت است.
پس دنياى مذموم عبارت است از حظّ و بهره عاجز و زودرس كه نه از اعمال آخرت است و نه وسيله اى براى آن، و آن جز لذّت بردن از معاصى و تنعّم به چيزهاى مباحى كه زائد بر مقدار ضرورت است نيست.
و امّا تحصيل روزى به قدر ضرورت از كارهاى شايسته و نيكوست، چنانكه در اخبار به آن تصريح شده است. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«العبادة سبعون جزءا، اءفضلها طلب الحلال»
«عبادت هفتاد جزء است كه برترين آنها طلب روزى حلال است. » و فرمود : «ملعون من اءلقى كلّه على النّاس»
«ملعون است كسى كه كَلّ بر مردم شود. »
و حضرت سجّادعليهالسلام
فرمود :«الدّنيا دنياءان : دنيا بلاغ، و دنيا ملعونة»
«دنيا دو گونه است : دنيائى كه رساننده است (يعنى انسان را به سبب طلب قدر كفاف و ضرورت به طاعت و قرب خدا مى رساند) و دنيائى كه ملعون است (يعنى آدمى را كه در جستجوى بيش از مقدار ضرورت و احتياج است از رحمت خدا و سعادت و آخرت دور مى كند). »
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «هر كه براى بى نيازى از مردم و وسعت و گشايش بر اهل و عيال خود و نيكى و عطوفت با همسايگان در دنيا به طلب روزى برود در قيامت خداى عزّوجلّ را ملاقات خواهد كرد در حاليكه چهره اش مانند ماه شب چهاردهم مى درخشد».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :«الكادّ على عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه»
«كسى كه براى عائله خود رنج مى برد مثل كسى است كه در راه خدا جهاد كند». و فرمود :«انّ اللّه تبارك و تعالى ليحبّ الاغتراب فى طلب الرّزق»
«خداى متعال سفر كردن و تحمّل غربت را در طلب روزى دوست مى دارد. » و فرمود :«ليس منّا من ترك دنياه لآخرته و لا آخرته لدنياه»
«كسى كه دنيا را براى آخرت يا آخرت را براى دنيا ترك نمايد از ما نيست».
و فرمود :«لا تكسلوا فى طلب معايشكم، فانّ آباءنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها»
.
«در طلب روزى تنبلى مكنيد كه پدران مادر اين راه تلاش مى كردند و به دنبال روزى مى رفتند».
شخصى به آن حضرت عرض كرد : «ما دنيا را مى طلبيم و دوست داريم كه به ما رو آورد، فرمود : مى خواهى با آن چه كنى ؟ عرض كرد : خود و عائله ام از آن منتفع شويم و به آن صله رحم و تصدّق كنم، و حج و عمره به جا آورم. فرمود : اين طلب دنيا نيست بلكه طلب آخرت است».
امام موسى بن جعفرعليهالسلام
در زمينى كار مى كرد به طورى كه قدمهايش را عرق فرا گرفته بود، شخصى عرض كرد : «فدايت شوم، كارگران شما كجايند؟ فرمود : كسى كه از من و پدرم بهتر است با دست در زمين خود كار مى كرد، پرسيد : او كدام شخص بود؟ رسول خداصلىاللهعليهوآله
و اميرالمؤمنين و همه پدرانم با دست خود كار مى كردند، و اين كار انبياء و مرسلين و اوصياء ايشان و صالحان است». و به اين مضامين اخبار بسيار هست.
دنباله : مؤمن را كسب و شغل بايد
از اين اخبار معلوم شد كه براى هر مؤمنى نيك و پسنديده بلكه لازم است كه كسب و كار پاك و حلالى داشته باشد تا آنچه را كه مورد احتياج او از روزى و وسائل زندگى است به دست آورد، و اين معنى در اخبار بسيار ديگرى تصريح شده است. امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «خداى - عزّوجلّ - به داودعليهالسلام
وحى فرستاد كه تو نيكو بنده اى هستى اگر از بيت المال نمى خوردى و به دست خود كار مى كردى و چيزى مى ساختى. پس داود چهل روز گريست، و خداوند آهن را فرمود كه براى داود نرم شود. داود هر روز يك زره مى ساخت و هزار درم مى فروخت، پس سيصد و شصت زره بساخت و سيصد و شصت هزار درم فروخت و از بيت المال بى نياز شد».
امام صادقعليهالسلام
فرمود :«من اءحبّنا اهل البيت فلياءخذ من الفقر جلبابا او تجفافا»
«هر كه ما اهل بيت را دوست دارد بايد در مقابل فقر جِلباب يا تِجفافى بگيرد». جِلباب كنايه از ستر و پوشش نسبت به فقر است، و تِجفاف (به وسيله حفظ در جنگ مانند زره) كنايه از كسب پاكى است كه فقر را دفع كند. به آن حضرت عرض كردند كه مردى مى گويد : من در خانه خود مى نشينم و نماز و روزه به جا مى آورم و پروردگار خود را عبادت مى كنم و روزى من خواهد رسيد. امام فرمود : «اين يكى از سه نفرى است كه دعايشان مستجاب نمى شود».
و ملكه تحصيل مال حلال از راه كسبهاى پاك و مصرف آن در هزينه هاى پسنديده يكى از دو معنى حرّيت و آزادگى است، زيرا آزادى دو معنى دارد : يكى همين معنى مذكور كه آزادى به معنى اخصّ است، و دوم رهايى از اسارت هوى و هوس و بندگى قوه شهويّه، و اين آزادى به معنى اعم است و ضد آن رقّيّت و بردگى به معنى اعمّ است كه پيروى از قوه شهوت و متابعت هوى است.
و ضد آزادى به معنى اول - يعنى رقّيّت و بندگى به معنى اخصّ - عبارت است از نيازمندى به مردم در آنچه از رزق بدان محتاج است و نظر به دست ديگران و چشم دوختن به اموال ايشان، يا بروجه حرام، مانند غصب و عارت و دزدى و انواع خيانتها، يا به طريق غير حرام مثل گرفتن صدقات و مانند آن، بلكه مطلقِ گرفتن از مردم كه انسان دست خويش را دست زيرين و دست ديگران را دست برين قرار دهد. و شكّى نيست كه رقّيّت به اين معنى مذموم و ناپسند است، زيرا وجه اول (گرفتن مال مردم به طريقى كه حلال نيست) در شريعت حرام و موجب هلاك ابدى است، و وجه دوم (صدقه گرفتن) گرچه وقتى فقير و مستحق است حرام شرعى نيست، ليكن موجب توقّع از مردم و چشم داشتن به دست آنان است و باعث ذلّت و انكسار و خضوع و بردگى نسبت به آنان خواهد بود، و اين حالت، وثوق به خدا و اعتماد و توكّل بر او را كم مى كند و سرانجام بكلّى منجر به سلب توكّل مى شود به طورى كه مخلوق را بر خالق ترجيح مى دهد، و اين با مقتضاى ايمان و معرفت واقعى به خداى سبحان منافات دارد.
فصل ۱ : دنياى مذموم همان هوى است
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه دنياى مذموم اين است كه به دنبال كسب لذت و بهره بردارى از آنچه در امر آخرت به آن نيازى نيست باشى كه از آن به هوى تعبير مى شود، و قول خداى تعالى به همين معنى اشارت دارد :
«و نهى النّفس عن الهوى فانّ الجنّة هى الماءوى»
(نازعات، ۴۰).
«... و كسى كه خود را از هوى باز داشته بهشت جايگاه اوست. »
و موارد هوى در اين قول خداى تعالى گرد آمده است :
«اعلموا اءنّما الحياة الدّنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاءولاد»
(حديد، ۲۰).
«بدانيد كه زندگى اين دنيا بازيچه و سرگرمى و زينت و فخر فروشى ميان خودتان و فزون جوئى اموال و فرزندان است. »
و چيزهائى كه اين امور بدانها حاصل مى شود در اين آيه ذكر شده است :
«زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الاءنعام و الحرث ذلك متاع الحياة الدّنيا و اللّه عنده حسن المآب»
(آل عمران، ۱۴).
«دوستى شهوتها (خواهشها و آرزوها) از زنان و فرزندان و اموال گرد آمده از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشت، در نظر مردم جلوه كرده، اينها كالاى زندگى دنياست و سرانجام نيك نزد خداست».
اينها اشياء اين دنياست، و آدمى ممكن است به اينها دو گونه علاقه و دلبستگى داشته باشد :
۱- علاقه قلبى : و آن عبارت است از دوست داشتن آنها و لذّت بردن از آنها و به كار بردن فكر و همّت خويش براى به دست آوردن آنها، به طورى كه دل گرفتار آنها گردد. و همه صفات دل كه متعلّق به دنياست مانند ريا و سُمعه (شنوانيدن عمل خير خود به مردم) و بد گمانى و چرب زبانى و حسد و كينه و دشمنى و كدورت و كبر و حُبّ مدح و تفاخر و زياده جوئى، در اين دلبستگى قرار دارد؛ و اين دنياى باطن است و دنياى ظاهر خود اين چيزهاست.
۲- علاقه بدنى : و آن اشتغال به اصلاح اين چيزهاست بدان سان كه خود و ديگران از آنها بهره مند شوند، و اين اشتغال و گرفتارى عبارت است از صنعتها و حرفه هايى كه مردم خود را به آنها مشغول ساخته اند به نحوى كه خود و خالق خود را يكسره فراموش كرده اند و از كارى كه براى آن آفريده شده اند باز مانده اند. و اگر سبب و مقدار نياز به آنها را مى دانستند و به قدر ضرورت خود را به آنها مشغول مى كردند به دنيا چنان فرو نمى رفتند، و ليكن چون حكمت آمدن به دنيا و اندازه بهره و نصيب خود را از آن نفهميدند از قدر حاجت فراتر رفتند و خود را به مشاغل دنيوى گرفتار ساختند و اين شغلها و مشغله ها پى در پى مى آيد و به يكديگر متّصل است و حدّ و نهايت ندارد تا آنجا كه آدمى از مقصود اصلى آنها غافل و در مشغله هاى بسيار گرفتار مى شود. آرى امور دنيا چنين است كه چون در يك شغل گشوده شود در ده شغل ديگر از پى آن باز مى شود، و باز هر يك از آن درها را درهاى ديگر به دنبال مى رسد تا بى نهايت، گويى دنيا چاهى است عميق كه نهايتى براى عمق آن نيست، كه هر كس در پرتگاهى از آن بيفتد از آنجا به پرتگاههاى ديگر سقوط مى كند... و همين طور پى درپى. مگر نمى بينى كه آنچه انسان ذاتا به آنها نيازمند است خوراك و پوشاك و مسكن است ؟ و به همين جهت نياز به پنج صنعت كه اصول صناعات است پديد آمد : كشاورزى و دامدارى و بافندگى و بنّائى و اقتناص - يعنى شكار و استخراج معدن و حتّى فراهم كردم هيزم - و بر هر يك از اين پنج صنعت صنعتهاى ديگر مترتّب است، و بدين سان همه صناعاتى كه اكنون در عالم مى بينى پيدا شد. و هيچ كس نيست مگر اينكه به يكى يا بيشتر از اين شغلها مشغول است بجز تنبلان و اهل بطالت كه از آغاز كودكى به هرزگى نشو و نما يافته اند و بر اين غفلت و بطالت خويش ادامه دادند تا بيكاره و بدون شغل ماندند و از اين رو دست نياز به نتيجه كار و كوشش ديگران دراز كردند، و بدين سبب دو شغل خبيث پيدا شد يكى دزدى و ديگرى گدائى، و هر يك از اين دو انواع بسيار دارد كه بر شخص انديشمند پوشيده نيست.
فصل ۲ : نكوهش دنيا و اينكه دشمن خدا و انسان است
بدان كه دنيا دشمن خدا و دوستان و دشمنان اوست : امّا دشمنى دنيا با خدا اين است كه راهزن بندگان خدا در طريق عبادت است، و به همين جهت از روى كه آن را آفريد نظر بر آن نيفكند، چنانكه در اخبار آمده است
. و امّا دشمنى دنيا با دوستان خدا به اين است كه با زيورها و جلوه ها و خرّمى هايش خود را در نظر ايشان مى آرايد تا صبر و شكيبائى را در كامشان تلخ سازد. و امّا دشمنى آن با دشمنان خدا به اين است كه در راه آنان دام افكنده و با مكر و فريب آنها را به كمند خود گرفتار مى سازد و با ايشان چنان رفتار مى كند تا دلهاى آنها را به خود كشيده و مطمئن سازد آنگاه يكباره دامن خويش از دستشان مى رهاند و آنان را به حيرت و پشيمانى و اندوه مى نشاند، و از سعادت جاويد محرومشان مى سازد، و آن فريب خوردگان بيچاره در آتش حسرت مى سوزند و از مكر و فريب آن ناله هاى سوزناك و آههاى آتشبار مى كشند و كسى به فريادشان نمى رسد، بلكه ندا به ايشان مى رسد :
«إ خسؤ ا فيها و لا تكلّمون»
(مؤمنون، ۱۰۹).
«خفه شويد و با من سخن مگوئيد».
«اءولئك الّذين اشتروا الحياة الدّنيا بالآخرة فلا يخفّف عنهم العذاب و لا هم ينصرون»
(بقره، ۸۶).
«اينانند كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت خريدند، عذابشان سبك نشود و ياريشان نكنند».
و آيات وارده در نكوهش دنيا و دوستى آن بسيار است، و بيشتر قرآن مشتمل بر اين معنى و باز داشتن مردم از آن و دعوت به آخرت است، بلكه مقصود از بعثت پيامبران همين است، و چون آيات قرآن در اين باره ظاهر و بسيار روشن است نيازى به گواه گرفتن آنها نيست. بنابراين به برخى از رواياتى كه در ذمّ دنيا و دوستى آن و سرعت زوال آن رسيده اشاره مى كنيم. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«لو كانت الدّنيا تعدل عنداللّه جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء»
.
«اگر دنيا نزد خدا به قدر بال پشه اى ارزش داشت كافر را از آن شربت آبى نمى نوشانيد». و فرمود :«الدّنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر»
«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است».
و فرمود :«من اءصبح و الدّنيا اءكبر همه فليس من اللّه فى شى ء، و اءلزم اللّه قلبه اءربع خصال : هما لا ينقطع عنه اءبدا، و شغلا لايتفرّغ منه اءبدا، و فقرا لا ينال غناه اءبدا، و اءملا لا يبلغ منتهاه اءبدا»
.
«هر كه روز را آغاز كند در حالى كه توجّه و فكر او به غير خدا باشد با خدا كارى ندارد
، و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مى سازد : غم و اندوهى كه هرگز از او جدا نشود، و شغلى كه هرگز از آن آسوده نگردد، و فقر و نيازى كه هيچگاه به غنا و بى نيازى نرسد، و آرزوئى كه هرگز به پايان نرسد».
و فرمود :«يا عجبا كلّ العجب للمصدّق بدار الخلود و هو يسعى لدار الغرور»
.
«سخت در عجبم از آنكه خانه جاويد را باور دارد و براى خانه فريب مى كوشد».
و فرمود : «بعد از من دنيايى به شما رو خواهد آورد كه ايمان شما را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را مى خورد». و فرمود : «فزون خواهى (يا بسيار نمائى به يكديگر) سر گرمتان كرد، فرزند آدم مى گويد : مال من مال من، و آيا از مال تو جز آنچه صدقه مى دهى و باقى مى ماند يا مى خورى و از ميان مى برى يا مى پوشى و كهنه مى كنى چيزى عايد تو مى شود؟»
و فرمود : «خداى تعالى به موسى وحى كرد : هرگز به دوستى دنيا متمايل مشو، كه هيچ گناه كبيره اى براى تو از آن بزرگتر نيست».
و فرمود :«حبّ الدّنيا راءس كلّ خطيئة»
«دوستى دنيا منشاء همه گناهان است». و فرمود :«من اءحب دنّياه اءضرّ بآخرته و من اءحب آخرته اءضرّ بدنياه فآثروا ما يبقى على ما يفنى»
«هر كه دنيا را دوست دارد به آخرت خود زيان مى زند و هر كه آخرت را دوست دارد به دنياى خويش زيان مى زند، پس آنچه را باقى است بر آنچه فانى است ترجيح دهيد».
روزى آن حضرتصلىاللهعليهوآله
بر مزبله اى مى گذشت، در آنجا ايستاد و فرمود : «بيائيد و دنياى خود را ببينيد!» آنگاه پاره اى لباس فرسوده و استخوانى پوسيده برداشت و فرمود : «اين است دنيا».
و فرمود :«انّ اللّه لم يخلق خلقا اءبغض اليه من الدّنيا، و انّه لم ينظر اليها منذ خلقها»
.
«خداوند مخلوقى كه نزد او مبغوضتر از دنيا باشد نيافريده، و [از بس آن را دشمن دارد] از هنگام آفرينش بر آن نظر نيفكنده».
و فرمود :«الدّنيا دار من لادار له و مال من لا مال له، و لها يجمع من لا عقل له، و عليها يعادى من لم علم عنده، و عليها يحسد من لا فقه له، و لها يسعى من لا يقين له»
.
«دنيا خانه كسى است خانه ندارد و مال كسى است كه مالى ندارد، و كسى بر دنيا مال جمع مى كند كه عقل ندارد، و كسى به جهت آن دشمنى مى كند كه دانش ندارد، و كسى بر آن حسد مى برد كه فهم و بصيرت ندارد، و كسى براى آن مى كوشد كه يقين ندارد».
و فرمود : «هنگامى كه آدم از بهشت به زمين فرود آمد، به او گفت : بساز براى ويران شدن، و توليد نسل كن براى مردن». و فرمود : «در روز قيامت مردمى را مى آورند كه اعمالشان مانند كوههاى تهامه است، پس امر الهى مى رسد كه آنان را به جهنّم افكنند»، بعضى پرسيدند يا رسول اللّه ! آيا اينها اهل نماز بودند؟ فرمود : «آرى اهل نماز و روزه بودند و پاره اى از شبها بيدار بودند، و ليكن هر گاه چيزى از دنيا بر آنها عرضه مى شد خود را بر آن مى افكندند».
و فرمود :«هل منكم من يريد اءنّ يذهب اللّه عنه العمى و يجعله بصيرا؟ اءلا انّه من رغب فى الدّنيا و طال فيها اءمله اءعمى اللّه قلبه على قدر ذلك، و من زهد فى الدّنيا و قصر اءمله اءعطاه اللّه علما بغير تعلّم و هدى بغير هداية»
.
«آيا در ميان شما كسى هست كه مى خواهد خدا كورى او را بر طرف كند و او را بينا گرداند؟ آگاه باشيد كه هر كه به دنيا مايل شود و آرزويش در دنيا دراز باشد خداوند به هر قدر كه ميل او به دنيا بيشتر شود دلش را كور مى كند (مى ميراند)، و كسى كه به دنيا بى ميل باشد و آرزوى خود را كوتاه كند خداوند به او علم بدون تعلّم و هدايت بدون راهنمائى [ديگرى] عطا خواهد كرد».
و فرمود :«فو اللّه ما الفقر اءخشى عليكم، و لكنّى اءخشى عليكم اءن تبسط عليكم الدّنيا كما بسطت على من كان قبلكم، فتنا فسوها كما تنافسوها، و تهلككم كما اءهلكتهم»
.
«به خدا من بر شما از فقر نمى ترسم بلكه مى ترسم كه دنيا براى شما گسترده شود و به شمارو آورد همچنانكه به كسانى كه پيش از شما بودند رو آورد، و به آن رغبت نمائيد و بر سر آن مسابقه دهيد همچنانكه آنان چنين كردند، و شما را مانند آنان هلاك كند».
و فرمود : «بيشترين چيزى كه بر شما مى ترسم بركاتى است كه خداوند براى شما از زمين بيرون مى آورد»، پرسيدند بركات زمين چيست ؟ فرمود : «زهرة الدّنيا»
«آنچه رونق دنياست (زيورها و تجمّلهاى آن»).
و فرمود :«دعوا الدّنيا لاءهلها، من اءخذ من الدّنيا فوق ما يكفيه فقد اءخذ حتفه و هو لا يشعر»
.
«دنيا را به اهل آن واگذاريد، هر كه از دنيا بيش از نياز خود بگيرد هلاك خويش را گرفته و نمى داند. »
و فرمود : «زود باشد كه بعد از من مردمى بيايند كه پاكيزه ترين غذاها و انواع آن را بخورند، و زيباترين زنان را بگيرند، و نرمترين و بهترين جامه هاى رنگارنگ را بپوشند، و راهوارترين مركبهاى گوناگون را سوار شوند، اينان شكمهايى دارند كه با كم سير نشوند، و نفوسى كه به بسيار قانع نگردند، خويشتن را وقف دنيا كرده اند، صبح و شام مشغول دنيا باشند، آن را به جاى خدا معبود خود قرار دهند و از هواى خود پيروى كنند. پس فرمانى است از محمدبن عبداللّهصلىاللهعليهوآله
به هر كه آن زمان را دريابد از فرزندان شما كه پى درپى مى آيند كه بر آنان سلام نكنند و بيمارانشان را عيادت ننمايند و به مشايعت جنازه هاى آنها نروند و بزرگسالانشان را احترام و توقير نكنند، و هر كه اينها را به جا آورد به ويرانى و نابودى اسلام كمك كرده است».
و فرمود :«مالى و للدّنيا [و ما انا و الدّنيا]!؟ انّما مثلى و مثلها كمثل راكب سار فى يوم صائف، فرفعت له شجرة، فقال تحت ظلّها ساعة، ثمّ راح و تركها»
.
«مرا با دنيا چه كار؟! حكايت من و دنيا حكايت سوارى است كه در روز گرمى به زير درختى در آيد و ساعتى در سايه آن بيارامد (خواب نيمروز) سپس آن را واگذارد و برود».
و فرمود : «از دنيا بپرهيزيد، كه سِحر آن را سحر هاروت و ماروت بيشتر است».
و فرمود : «بر خداست كه چيزى از دنيا بلند نشود مگر اينكه آن را پست گرداند».
و عيسى بن مريمعليهالسلام
فرمود : «واى بر دنيادار! چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت، و به آن اعتماد مى كند در حالى كه دنيا او را فريب مى دهد، و به آن اطمينان و وثوق مى كند و حال آنكه او را خوار مى سازد، واى بر فريب خوردگان چگونه آنچه را از آن كراهت دارند (يعنى مرگ) به گردنشان مى افكند، و آنچه را دوست دارند از آنان جدا مى كند، و وعده هائى كه به آنان داده شده مى آيد، واى بر كسى كه دنيا فكر و همّ او و گناهان و لغزشها عمل و كار او باشد! چگونه فردا - قيامت - به گناه خود رسوا شود. » فرمود : «كيست كه بر امواج دريا خانه كند؟! اين است دنياى شما، آن را قرارگاه خود نگيريد. » و فرمود : «حُبّ دنيا و آخرت در دل مؤمن پايدار و برقرار نخواهد بود چنانكه آب و آتش در يك ظرف قرار نخواهند گرفت. »
خداى تعالى به موسىعليهالسلام
وحى فرمود كه : «اى موسى ! ترا با خانه اى كه جايگاه ستمكاران است چه كار! اين خانه تو نيست، فكر و همّ خود را از آن فارغ كن و به عقل خود از آن دور باش كه بد خانه اى است، مگر براى كسى كه در آن به عمل خير بكوشد، اى موسى ! من در كمين ظالم نشسته ام تا حقّ مظلوم را از او باز ستانم». و نيز به او وحى كرد كه : «اى موسى ! به محبّت دنيا دل مبند، كه هيچ گناه كبيره اى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد. » و موسىعليهالسلام
به مردمى گذشت كه مى گريست، و چون بازگشت هنوز او را گريان ديد، موسى گفت : «پروردگارا! اين بنده تو از خوف تو گريان است». خداى تعالى به او خطاب كرد : «اى پسر عمران ! اگر چندان بگريد كه مخش از چشمهايش فرو افتد و آنقدر دستهايش را بلند كند كه ساقط شوند او را نخواهم آمرزيد زيرا او دنيا را دوست دارد».
شخصى از امير مؤمنانعليهالسلام
خواست كه دنيا را توصيف كند، فرمود :
«و ما اءصف لك من دار من صحّ فيها سقم، و من اءمن فيها ندم، و من افتقر فيها حزن، و من استغنى فيها افتتن، فى حلالها الحساب، و فى حرامها العقاب»
.
«چگونه وصف كنم خانه اى را كه سالم در آن بيمار است، و هر كه در آن ايمن باشد پشيمان شود، كسى كه در آن نيازمند و بينوا باشد غمگين است، و هر كه در آن بى نياز و غنى باشد گرفتار و در فتنه است، حلال آن را حساب و حرام آن را عقاب در پى است. »
و فرمود :«انّما مثل الدّنيا كمثل الحيّة، ما اءلين مسّها و فى جوفها السّمّ النّاقع، يحذرها الرّجل العاقل و يهوى اليها الصّبى الجاهل»
.
«داستان دنيا همچون داستان مار است، كه سودن آن نرم و در درونش زهر كشنده است، مرد عاقل از آن مى گريزد و كودك نادان به سوى آن مى گرايد. »
و در وصف دنيا فرمود :«ما اءصف من دار اءوّلها عناء و آخرها فناء، فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب، من استغنى فيها فتن، و من افتقر فيها حزن، و من ساعاها فاتته، و من قعد عنها اءتته، و بصربها بصرته، و من ابصر اليها اعمته»
.
«چگونه وصف كنم خانه اى را كه اول آن رنج و آخر آن نيستى است، حلال آن حساب و حرامش عقاب دارد، غنى و بى نياز آن گرفتار و مفتون است، و فقير و نيازمند آن محزون و غمگين است، كسى كه در تحصيل آن كوشيد به آن نرسيد، و كسى كه از طلبش باز ايستاد به او رو كرد، كسى كه به عبرت و با ديده بصيرت به آن نگريست او را بينا و آگاه ساخت، و كسى كه [به چشم خريدارى] به آن نظر كرد او را كور گردانيد. »
و در بعضى از مواعظ خود فرمود : «دست از دنيا بدار كه دوستى دنيا آدمى را كور و كر و لال مى كند و گردنها را به بند ذلّت و خوارى مى كشد، پس باقيمانده عمر خود را درياب و گذشته را جبران و تدارك كن، و فردا و پس فردا مگوى، كه پيشينيان به سبب آرزوها و امروز و فردا كردنها هلاك شدند، تا امر خدا - مرگ - ناگهان در رسيد در حالى كه در غفلت به سر مى بردند، سپس آنان را بر تابوتهاشان به گورهاى تنگ و تاريك در آوردند و اهل و اولادشان به خاكشان سپردند و پا از آنان كشيدند. پس با دلى بريده از همه چيز به سوى خدا بازگشت كن. كسى كه به دنيا پشت پا زند و آن را رها كند شكسته و درمانده نشود. »
و فرمود : «زنهار زندگانى دنيا شما را نفريبد، كه دنيا خانه اى است به رنج و بلا پيچيده و به ناپايدارى و فنا شناخته شده، و به بى وفائى وصف كرده شده، هر آنچه در آن است رو به زوال است، و در ميان اهل آن دست به دست مى گردد، احوال آن پاينده نيست، و مهمانان آن از شرّش سالم نمى مانند، اهل دنيا در همان حال كه در فراخى و راحتى و شادى اند در بلا و غرور گرفتارند، حالاتش مختلف و متزلزل و نوبتهايش زود گذر و در تغيير است، عيش و خوشى آن نكوهيده و آسودگى در آن ناپايدار است، ساكنانش آماج تير بلا هستند كه دنيا با پيكان هاى خود به سوى آنان مى افكند، و به مرگ نابودشان مى كند. بندگان خدا، بدانيد كه شما و آنچه در آن هستيد نيز در همان راهى قرار داريد كه پيش از شما كسانى در آن بودند و گذشتند، عمرشان درازتر، نيرو و هيبتشان بيشتر، شهرهاشان آبادتر و آثارشان مهمتر بود، ولى صداهاشان خاموش شد، و اندامشان پوسيد و شهرهاشان ويران گشت و آثارشان از صفحه روزگار برافتاد. كاخهاى افراشته و استوار و تختها و فرشها گسترده بر سنگهاى محكم به تنگناى گورها و لحدها مبدّل شد، گورهائى كه به هم نزديكند ولى ساكن آنها غريب و تنهاست. عمارتى كه اهل آن وحشت زده اند، محلّه اى كه اهل آن همه نزديك به هم و همسايگانند ولى با يكديگر رفت و آمد و انس و آميزشى ندارند، و چگونه ميان آنان پيوند و رفت و آمد باشد و حال آنكه آسياب بلا آنها را خرد كرده و خاك و سنگلاخ آنان را خورده، و مرگ دفتر زندگيشان را در هم نورديده، و بعد از عيش و عشرت دست روزگار بر خاكشان نشانده، محبوبهاشان به آنها جفا كرده و از آنان جدا شدند، به زير خاك خانه گرفتند و به سفرى رفتند كه بازگشتى ندارد، هيهات، هيهات !
«كلاّ، انّها كلمة هو قائلها، و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون. »
(مؤمنون، ۱۰۱)
«هرگز، اين سخنى است كه او گوينده آن است، و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه بر انگيخته شوند. »
چنان تصور كنيد كه به همان سرنوشت دچار شده ايد و پيك مرگ در رسيده و به آن جايگاه منتقل شده ايد و در خوابگاه گور تنها خفته ايد، حال شما چگونه خواهد بود اگر آن امور را ببينيد، و قبرها شكافته شود و رازها از پرده برون افتد و شما را در پيشگاه پادشاه جليل به پا دارند، در آن وقت گوئى دلها از ترس از سينه ها پريده، و پرده ها از جلو ديدگان برداشته شده، و عيوب و رازهاتان آشكار گشته، در آنجاست كه :
«تجزى كلّ نفس بما كسبت
.
»
(مؤمن، ۱۷)
«هر كس را به آنچه كرده جزا و پاداش دهند. »
و نيز در خطبه ديگرى فرمود : «شما را سفارش مى كنم كه تقوا داشته باشيد و دنيائى را كه رهاتان خواهد كرد رها كنيد، هر چند كه رها كردن آن را دوست نداريد، دنيائى كه بدنهاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد، در حالى كه مى خواهيد جوان و تازه بماند، داستان شما و دنيا حكايت آن مردمى است كه در حال سفرند و راهى را مى پيمايند، گويى كه آن را به پايان برده اند و يا به نشانه و هدفى كه مى خواستند رسيده اند، چه بسيار كه كسى به راهى مى رود تا به منظور و غايت خود برسد و نمى رسد، چه بسيار كه كسى آرزومند است در دنيا بماند و حال آنكه بيش از يك روز از دنيا نصيب ندارد، و بسا طلب كننده اى كه با شتاب آن را مى جويد تا اينكه از آن جدا مى گردد، پس از سختى و رنج دنيا فغان و زارى نكنيد كه سپرى مى شود، و از متاع و نعمتهاى آن شاد و مسرور نباشيد كه رو به زوال و فنا دارد، از طالب دنيا در شگفتم كه مرگ جويا و در پى اوست، و غافلى كه خدا از او غافل نيست. »
حضرت سجّادعليهالسلام
فرمود :«انّ الدّنيا قد ارتحلت مدبرة، و انّ الآخرة قد ارتحلت مقبلة، و لكلّ واحدة منهما بنون، فكونوا من اءبناء الآخرة و لا تكونوا من اءبناء الدّنيا، الا و كونوا من الزاهدين فى الدّنيا الراغبين فى الآخرة، اءلا انّ الزاهدين فى الدّنيا اتّخذوا الاءرض بساطا و التّراب فراشا و الماء طيبا، و قرّضوا من الدّنيا تقريضا، اءلا و من اشتاق الى الجنّة سلاعن الشّهوات، و من اءشفق من النار رجع عن المحرّمات، و من زهد فى الدّنيا هانت عليه المصائب، اءلا انّ اللّه عبادا كمن راى اءهل الجنّة فى الجنّة مخلّدين، و كمن رأی اءهل النّار فى النّار معذّبين، شرورهم ماءمونة، و قلوبهم محزونة، اءنفسهم عفيفة، و حوائجهم خفيفة، صبروا اياما قليلة، فصاروا بعقبى راحة طويلة، اءمّا اللّيل فصافّون اءقدامهم، تجرى دموعهم على خدودهم، و هم يجاءرون الى ربّهم، يسعون فى فكاك رقابهم، و اءمّا النّهار فحلماء علماء بررة اتقياء كاءنّهم القداح، قدبراهم الخوف من العبادة، ينظر إ ليهم الناظر فيقول : مرضى، و ما بالقوم من مرض، اءم خولطوا، فقد خالط القوم اءمر عظيم من ذكر النّار و ما فيها. »
«دنيا پشت كرده مى رود و آخرت روى آورده مى آيد و هر يك از اين دو را فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد، و آگاه باشيد كه زاهدان در دنيا و راغبان به آخرت باشيد. بدانيد كه زاهدان در دنيا زمين را بستر خود گرفتند و خاك را فرش و آب را آشاميدنى گواراى خود قرار دادند و خويشتن را از دنيا بريدند. آگاه باشيد كه هر كه مشتاق بهشت است از شهوتها فراموش مى كند، و هر كه از دوزخ مى ترسد از محرّمات رو گردان است، و كسى كه در دنيا زهد ورزد مصيبتها بر او آسان مى شود. بدانيد كه خدا را بندگانى است كه گويى بهشتيان را در بهشت جاودان و دوزخيان را در دوزخ گرفتار عذاب مى بينند، مردم از شرّ آنها در امانند، دلهاشان محزون و جانهاشان عفيف، حاجاتشان سبك و اندك است، چند روزى صبر كردند و به راحت طولانى آخرت رسيدند. امّا شبانگاه گامهايشان براى عبادت صف كشيده و اشكهاشان بر رخسار جارى است و به پروردگار خويش پناه مى برند و براى رهائى خود از آتش دوزخ مى كوشند، و امّا چون روز در آيد به حلم و علم و نيكى و تقوا رفتار مى كنند، در لاغرى مانند چوب تير از خوف خدا و عبادت تراشيده شده اند، هر كه به آنها بنگرد گويد : بيمارند، و حال آنكه بيمارى ندارند، يا گويند عقلشان پريشان شده و ديوانه اند، در صورتى كه پريشانى ايشان از امر عظيمى است كه ياد آتش دوزخ و آنچه در آن است آنان را مشغول ساخته است».
و نيز فرمود : «ما من عمل بعد معرفة اللّه - عزّوجلّ - و معرفة رسوله -صلىاللهعليهوآله
- اءفضل من بغض الدّنيا، فانّ لذلك لشعبا كثيرة، و للمعاصى شعبا. فاءوّل ما عصى اللّه به الكبر معصية ابليس حين اءبى و استكبر و كان من الكافرين. ثمّ الحرص، و هى معصية آدم و حوّاء حين قال اللّه - عزّوجلّ - لهما :
«فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشّجرة فتكونا من الظّالمين».
(اعراف، ۱۹)
«فاءخذ ما لا حاجة بهما اليه، فدخل ذلك على ذرّيّتهما الى يوم القيامة، و ذلك اءنّ اءكثر ما يطلب ابن آدم ما لا حاجة به اليه، ثمّ الحسد، و هو معصية ابن آدم حيث حسد اءخاه فقتله، فتشعّب من ذلك حبّ النساء، و حبّ الدّنيا، و حبّ الرّئاسة، و حبّ الرّاحة، و حبّ الكلام، و حبّ العلوّ و الثروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن كلّهنّ فى حبّ الدّنيا. فقال الاءنبياء و العلماء - بعد معرفة ذلك - : حبّ الدّنيا راءس كلّ خطيئة، و الدّنيا دنياعان : دنيا بلاغ و دنيا معلونة»
.
«هيچ عملى بعد از معرفت خداى عزّوجلّ و معرفت رسولش بهتر از بغض دنيا نيست، و اين را شعبه هاى بسيار است، و گناهان نيز شعبه ها دارد. نخستين چيزى كه سبب نافرمانى خدا شد تكبّر، نافرمانى شيطان، بود هنگامى كه سر پيچى و گردنكشى كرد و از كافران شد. سپس حرص و آن گناه آدم و حوّا بود وقتى كه خداى عزّوجلّ به آنان فرمود : «از هر چه خواهيد بخوريد ولى به اين درخت نزديك مشويد كه ستمكار خواهيد بود».
پس آدم و حوا چيزى را كه بدان نياز نداشتند گرفتند و اين خصلت تا قيامت در نسلشان رخنه كرد، و از اين رو بيشتر چيزهايى كه آدميزاد مى جويد به آن نياز ندارد. بعد از آن حسد است كه گناه فرزند آدم (قابيل) بود زمانى كه به برادرش (هابيل) حسد برد و او را كشت. و از اين نافرمانيها دوستى زنان و دوستى دنيا و جاه طلبى و راحت طلبى و حبّ سخن گفتن و حبّ سرورى و ثروت منشعب گشت، و اينها هفت خصلت است كه همگى در دوستى دنيا گرد آمده اند. و به همين جهت پيامبران و دانشمندان - بعد از شناخت اين مطلب - گفتند : دوستى دنيا سر هر خطاست، و دنيا دو گونه است : دنياى رساننده [به طاعت خدا و سعادت آخرت] و دنياى ملعون (كه موجب دورى از رحمت خداست»).
و امام باقرعليهالسلام
به جابر فرمود :«يا جابر! إ نّه من دخل قلبه صافى خالص دين اللّه شغل قلبه عما سواه، يا جابر! ما الدّنيا و ما عسى اءن تكون الدّنيا؟! هل هى الاّ طعام اءكلته، اءو ثوب لبسته، اءو اءمراة اءصبتها؟ يا جابر! إ نّ المؤمنين لم يطمانّوا الى الدّنيا ببقائهم فيها، و لم ياءمنوا قدومهم الآخرة، يا جابر! الآخرة دار قرار، و الدّنيا دار فناء و زوال، و لكن اءهل الدّنيا اءهل غفلة، و كاءنّ المؤمنين هم الفقهاء اءهل فكرة و عبرة لم يصمّهم عن ذكر اللّه - جل اءسمه - ما سمعوا بآذانهم، و لم يعمهم عن ذكر اللّه ما راءوامن الزّينة باءعينهم ففازوا بثواب الآخرة كما فازوا بذلك العلم»
.
«اى جابر! هر كس دين صافى خالص خداوند به دلش در آيد، دلش از غير او تهى خواهد گشت. اى جابر! دنيا چيست و چه مى تواند بود؟ مگر دنيا غير از خوراكى است كه بخورى يا جامه اى كه بپوشى يا زن و همسرى كه به او برسى ؟ اى جابر! مؤمنان به ماندن در دنيا اطمينان نكردند، و از وارد شدن به آخرت ايمن نشدند. اى جابر! آخرت خانه بقا و قرار و دنيا خانه فنا و نابودى است. ولى اهل دنيا غافلند و گويى مؤمنانند كه داراى فهم و بصيرت و اهل فكر و عبرتند. آنچه با گوش هاى خود شنوند آنان را از ياد خدا - جلّ اسمه - كر نكند و هر زيورى كه با ديدگان خود ببينند از ياد خدا كورشان نكند، پس به پاداش آخرت رسيدند، چنانكه به اين دانش رسيدند. »
اما صادقعليهالسلام
فرمود :«مثل الدّنيا كمثل ماء البحر، كلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله»
«دنيا مانند آب درياست كه تشنه هر چه بيشتر از آن بنوشد تشنگيش زياد مى شود تا او را بكشد. »
و فرمود : از مناجاتهاى خداى عزّوجلّ با موسىعليهالسلام
اين بود كه :
«يا موسى ! لاتركن الى الدّنيا ركون الظالمين و ركون من اتّخذها اءبا و اءما. يا موسى ! لو و كلتك الى نفسك لتنظر لها اذن لغلب عليك حبّ الدّنيا و زهرتها. يا موسى ! نافس فى الخير اءهله و استبقهم اليه، فانّ الخير كاسمه، و اترك من الدّنيا مابك الغنى عنه، و لا تنظر عينك الى كلّ مفتون بها و موكّل الى نفسه، و اعلم اءنّ كلّ فتنة بدؤ ها حبّ الدّنيا، و لا تغبط اءحدا بكثرة المال، فانّ مع كثرة المال تكثر الذّنوب لواجب الحقوق، و لا تغبطنّ احدا برضى النّاس عنه حتّى تعلم اءنّ اللّه راض عنه، و لا تغبطنّ مخلوقا بطاعة النّاس له، فانّ طاعة النّاس له و اتّباعهم اياه على غير الحقّ هلاك له و لمن تبعه»
.
«اى موسى ! به دنيا تكيه مكن (يا دل مبند) مانند تكيه كردن (يا دل بستن) ستمكاران و تكيه كردن (يا دل بستن) كسى كه آن را پدر و مادر خود قرار داده. اى موسى ! اگر ترا به خودت واگذارم كه به آن بنگرى دوستى دنيا و زيور آن بر دلت چيره خواهد شد. اى موسى ! در كار خير با اهلش مسابقه گذار و پيشى گير، زيرا كار خير مانند اسمش [نيك و ستوده] است، و از دنيا آنچه را بدان نيازى ندارى رها كن، و به فريفتگان دنيا و به خود واگذاشتگان چشم مدوز، و بدان كه آغاز هر فتنه اى حُبّ دنياست و به مال زياد هيچ كس غبطه مخور، كه مال بسيار مايه گناه بسيار است زيرا حقوق واجب آن بسيار است. و به خشنودى مردم از كسى غبطه مبر تا بدانى كه خدا از او خشنود است، و به حال مخلوقى كه مردم از او اطاعت مى كنند غبطه مخور، زيرا پيروى و اطاعت مردم از او به غير حق موجب هلاك او و پيروان اوست. » و چون خدا موسى و هارون را به سوى فرعون فرستاد به ايشان وحى فرمود : «اگر بخواهم چندان زينت و زيور به شما مى دهم كه وقتى فرعون آن را ديد عجز و بيچارگى خود را دريابد ولى من اين را بر شما نمى پسندم و دنيا و زيور آن را از شما دور مى سازم، و با همه دوستان خود چنين مى كنم، و نعمتهاى دنيا را از آنان دور مى كنم همچنانكه شبان مهربان گوسفندان خود را از جاى خطرناك و موقع هلاك دور مى كند، و ايشان را از خوشى و عيش و نوش بر حذر مى دارم همچنانكه چوپان مهربان شترش را از جايگاههاى فريب و خطر دور نگه مى دارد، و اين نه از آن است كه آنان نزد من پست و بى ارزشند بلكه بدان جهت است كه نصيب خود را از كرامت من به كمال رسانند. اولياء من به فروتنى و خشوع و خوف و تقوا براى من، آراسته اند. »
و امام كاظمعليهالسلام
فرمود :«قال اءبوذرّ - رحمة اللّه - : جزى اللّه الدّنيا عنى مذمّة بقدر رغيفين من الشّعير، اءتغذّى باءحدهما و اءتعشّى بالآخر، و بعد شملتى الصّوف، اءتّزر بإ حداهما و اءتردّى بالاءخرى»
.
«ابوذر - رحمه اللّه - گفت : خداوند به دنيا از طرف من جزاى مذموم بودنش را داده است كه روزى مرا به قدر دو قرص نان جو كه يكى را صبحانه و ديگرى را شام خود سازم و دو پارچه پشمين كه يكى را شلوار و ديگرى را ردا كنم قرار داده است. »
لقمان به فرزند خود گفت : «پسرم ! دنياى خود را به آخرت بفروش تا از هر دو سود برى، و آخرتت را به دنيا مفروش تا از هر دو زيان كنى. » و نيز به فرزند خود گفت : «پسرم ! دنيا دريائى است عميق كه مردم بسيارى در آن غرق شدند، كشتى تو در اين دريا بايد تقواى خداوند - عزوجل - و كالاى آن ايمان و بادبانش توكّل بر خدا باشد، شايد نجات يابى. » و گفت : «اى فرزند! پيش از تو مردمان براى اولاد خود اموال گرد كردند امّا نه مال بر ايشان باقى ماند و نه فرزندانشان. و تو بنده اى مزدور هستى، ترا كارى فرموده اند و مزدى به تو وعده داده اند كار خود را درست انجام ده و مزد خويش را تمام بستان، و در اين دنيا همچون گوسفندى مباش كه در سبزه زارى افتد و از آن چندان بخورد تا فربه گردد و فربهى اش سبب كشتنش شود، و لكن دنيا را به منزله پلى قرار ده كه بايد از آن بگذرى و آن را پشت سر گذارى و هرگز به آن باز نخواهى گشت، دنيا را واپس بيفكن و آن را آباد مكن، كه تو را به آن امر نفرموده اند، و بدان كه فردا كه تو را در پيشگاه خدا - عزوجل - بدارند از چهار چيز از تو خواهند پرسيد : جوانى خود را در چه صرف كردى، و عمر خود را در چه به پايان بردى، و مالت را از كجا آوردى و آن را در چه راه خرج كردى، پس خود را آماده اين بازخواست كن و پاسخ آن را فراهم ساز، و غم آنچه از دنيا از دستت مى رود مخور، كه اندك دنيا بقا و دوامى ندارد، و بسيارش از بلا و آسيب ايمن نيست، پس احتياط از دست مده و در كار خود بكوش، و پرده [غفلت] از چهره ات بردار، و به كار نيك پروردگارت روى آور، و در دل خود تجديد توبه كن، و پيش از آنكه [مرگ] قصد تو كند و حكم تو در رسد و بين تو و خواسته ات جدائى افتد از فرصت و فراغ خود هر چه زودتر بهره گير».
يكى از حكما گفته است : «دنيا خانه خراب و ويرانى است، و ويران تر از آن دل آن كس است كه به عمارت آن پردازد، و بهشت سراى عمران و آبادى است، و آبادتر از آن دل كسى است كه به آبادى آن كوشد». و يكى ديگر از حكما گويد : «دنيا براى كسى است كه آن را رها كند و آخرت براى كسى حاصل است كه آن را بجويد». و يكى از ايشان گفته است : «هيچ چيز از دنيا به دست تو نمى آيد مگر اينكه پيش از تو به دست ديگران بوده و بعد از تو نيز از آنِ ديگران خواهد بود، و چيزى از دنيا به تو نمى رسد مگر شام شبى و چاشت بامدادى، پس خود را براى يك خوردن به هلاكت ميفكن، در دنيا چنان باش كه گويى روزه اى و با آخرت افطار كن، كه سرمايه دنيا هوى و هوس است و سود آن دوزخ. »
يكى از زاهدان بزرگ گويد : «دنيا بدنها را كهنه و فرسوده و آرزوها را نو و تازه مى كند، مرگ را نزديك و خواهش ها و آرزوها را دور مى سازد، هر كه بر آن دست يابد به محنت و تعب افتد، و هر كه آن را از دست دهد به رنج و سختى گرفتار شود. » و يكى از ايشان گفته است : «در دنيا هيچ چيز نيست كه ترا شاد و خشنود كند مگر اينكه در كنارش چيزى هست كه ترا غمگين و ناخشنود كند. » و ديگرى گفته است : «جان آدميزاد از دنيا بيرون نمى رود مگر اينكه سه حسرت با خود دارد : از آنچه جمع كرده سير نشده، و به آرزوهاى خود نرسيده، و توشه نيك براى جائى كه به آن وارد مى شود فراهم نكرده است. »
حكيمى گفته است : «دنيا بود و من در آن نبودم، و خواهد بود و من در آن نخواهم بود، پس چگونه دل به آن بندم ؟ عيش آن ناگوار و صافى اش تيره و تار است، اهل آن از آن بيمناك كه چه وقت نعمت از دستم در رود يا كدام روز حادثه و بلائى به سرم فرود آيد يا مرگم فرا رسد. » و عارفى گفته است : «دنيا دكان شيطان است، از دكان او چيزى بر ندارى كه به تعقيب تو آيد و آن را از تو بازستاند. » ديگرى گفته است : «اگر دنيا طلاى فانى و آخرت سفال باقى بودى، عاقل سفال باقى را بر طلاى فانى اختيار كردى، و حال آنكه آخرت طلاى باقى و دنيا از سفال فانى پست تر است. »
و روايت است كه «بنده چون دنيا را بزرگ بدارد در روز قيامت نگهش مى دارند و مى گويند : اين كسى كه آنچه را خدا كوچك شمرده بزرگ شمرده است. » و نيز روايت شده است كه : «چون پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
مبعوث شد، سپاه ابليس گرد او جمع شده گفتند : خدا پيغمبرى برانگيخته و امّتى براى او قرار داده، شيطان گفت : آيا امّت او دنيا را دوست خواهند داشت ؟ گفتند : آرى ! گفت : اگر دنيا را دوست بدارند باكى نيست كه ديگر بت پرستى نكنند، من روز و شب آنان را از سه راه به كار مى دارم : به دست آوردن مال به غير حق، و خرج كردن آن در غير حق، و انفاق نكردن آن در راه حق، و همه بديها به دنبال اينها مى آيد. »
و روايت است كه : «خداى تعالى به يكى از پيغمبران خود وحى كرد : از دشمنى و دشمن داشتن حذر كن كه از چشم من مى افتى، آنگاه نعمت دنيا را بر تو فراوان مى ريزم. »
يكى از صحابه گفته است : «هيچ كس صبح نمى كند مگر اينكه در دنيا مهمان است، و مالش عاريه است، مهمان رفتنى و كوچ كننده است و عاريه پس دادنى است. »
ديگرى گفته است : «خداوند دنيا را سه بخش كرد : بخشى براى مؤمن و بخشى براى منافق و بخشى براى كافر است. پس مؤمن توشه بر مى گيرد، و منافق به زيور و زينت كردن مى پردازد، و كافر از آن بهره و لذت مى ستاند. » و گفته اند : «هر كه به دنيارو آورد آتش دنيا او را بسوزاند تا خاكستر شود، و هر كس به آخرت رو آورد آتش دنيا او را صافى كند و همچون زر خالص و سره گردد كه سود دهد، و كسى كه به خداى سبحان رو كند آتش توحيد او را بسوزاند، و گوهرى شود كه ارزش آن بى حد و بى اندازه است. »
و نيز گفته اند : «عاقلان سه گروهند : يكى آن كه دنيا را رها كرده پيش از آنكه دنيا او را رها كند، و دوم آن كه قبر خود را آباد كند پيش از آنكه به آنجا وارد شود، و سوم آنكه خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات كند. »
يكى از اميران شخصى را كه عمر او به بيش از صد سال رسيده بود درباره دنيا پرسيد، گفت : «چند سالى بلا و سختى و چند سالى آسانى و راحتى، روزى در برابر روزى و شبى در برابر شبى، يكى به دنيا مى آيد و يكى از دنيا مى رود، اگر كسى زاده نمى شد خلق از ميان مى رفت و اگر كسى نمى مرد دنيا بر مردم آن تنگ مى شد. امير گفت : از من چيزى بخواه، گفت : مى خواهم كه عمر گذشته ام را به من بازدهى، و اجل مرگ را از من دور كنى، گفت : توانائى اين را ندارم، گفت : پس مرا به تو حاجتى نيست. »
و اخبار و آثار در مذمّت دنيا و محبّت آن و سرعت زوال و بى اعتبارى آن و درباره هلاك هر كه آن را بجويد و به آن رغبت ورزد و درباره ضديّت آن با آخرت بيش از حد شمار است، و سخنانى كه از امامان معصوم ما و بخصوص سرور ما امير مؤمنان - صلوات اللّه عليهم اجمعين - وارد شده براى مردم زاهد كافى است. و هر كه در خطبه ها و مواعظ علىعليهالسلام
چنانكه در نهج البلاغه و غير آن مذكور است ملاحظه و تاءمّل كند پستى و زبونى دنيا براى او آشكار خواهد شد. و داستان سؤال و جواب ميان جبرئيل و نوح در چگونگى ناپايدارى و زوال دنيا مشهور است، و حكايت گذشتن عيسى روح اللّه بر قريه اى كه اهل آن از دوستى دنيا هلاك شده بودند معروف است.
و چون آفات دنيا بسيار است و دنيا در نزد خداوند حقير و پست است آن را براى هيچ يك از دوستان خود نپسنديده، و آنان را از شرور و مفاسد آن بر حذر داشته است. ايشان هم دل از آن بر كندند و در دنيا زهد پيشه كردند و به اعتدال و ميانه روى از آن بهره گرفتند و اضافه را از پيش [به آخرت] فرستادند، بقدر كفايت از آن برخوردار شدند و لهو و غفلت را ترك كردند، از جامه به آنچه ساتر عورت باشد پوشيدند و از طعام به اندازه رفع گرسنگى خوردند. دنيا را ناپايدار و فانى و آخرت را پايدار و باقى ديدند، و از اين رو از دنيا ره توشه اى گرفتند، دنياى خود را ويران و آخرت را آبادان ساختند، به آخرت با چشم دل نگريستند و دانستند كه به زودى آن را خواهند ديد، پس دلها را به سوى آن گسيل داشتند چون دانستند كه به زودى با بدن هاى خود به آنجا كوچ خواهند كرد. زمانى كوتاه صبر كردند و به راحت و نعمت جاويد رسيدند.
فصل ۳ : پستى صفات دنيا
بدان كه دنيا را صفات و حالاتى پست است كه در هر صفتى آن را به چيزى مانند كرده و مثال زده اند :
مثال آن در سرعت زوال و فنا و بى ثباتى مانند گياهى است كه آب باران بر آن ببارد و سر سبز و خرّم گردد سپس خشك و زرد شود و باد آن را پراكنده سازد. يا به منزلى تشبيه كرده اند كه در آن فرود آيند و ساعتى بعد از آنجا كوچ كنند، يا به پلى مثال زده اند كه بايد از آن گذشت و بر آن درنگ نكرد.
و در خصوص اينكه خيال و وهمى بيش نيست و اصل و حقيقتى ندارد به سايه ها و خيالات و خواب تشبيه كرده اند، كه آدمى در خواب خواسته هاى خود را مى بيند و چون بيدار مى شود هيچ چيز با او نيست.
و در دشمنى و هلاك كردن دنيا اهلش را، آن را به زنى مثل زده اند كه خود را براى دلربائى مى آرايد و چون وقت نكاح فرا رسد سر آنان را مى بُرد.
روايت شده است كه : «براى عيسىعليهالسلام
حقيقت دنيا مكشوف شد، او را در چهره پيرزنى دو موى (سياه و سپيد) كه دندان پيشين او شكسته ولى خود را به انواع زيور زينت كرده ديد، به او گفت : چند شوى گرفته اى ؟ گفت : از شمار بيرون است، پرسيد : همه مُردند يا همه طلاقت دادند؟ بلكه همگى را كشتم، عيسىعليهالسلام
گفت : بدا به حال همسران آينده ات كه چگونه از گذشتگان عبرت نمى گيرند؟ چگونه آنان را هلاك مى كنى و آنها از تو حذر نمى كنند؟!»
و در مخالفت ظاهر دنيا با باطنش گفته اند كه دنيا مانند پيرزنى است كه ظاهر خود را زينت دهد تا مردم را بفريبد، و چون نقاب از چهره اش بردارند و بر باطنش آگاه شوند زشتيهايش آشكار شود.
روايت است كه : «دنيا را در روز قيامت به صورت پيرزنى دو موى كبود چشم گراز دندان كريه منظر زشت چهره بياورند و در برابر خلايق نمايش دهند و به آنان گويند : آيا اين را مى شناسيد؟ مردم گويند از شناختن اين به خدا پناه مى بريم ! آنگاه به آنان گويند كه اين دنيائى است كه به آن فخر مى فروختيد، و به واسطه آن قطع رحم مى كرديد و به يكديگر حسد مى برديد، سپس دنيا را به دوزخ مى افكنند، و دنيا فرياد مى كشد كه خدايا! دوستان و پيروان من كجايند؟ و خداى عزّوجلّ مى فرمايد : دوستان و پيروانش را به او ملحق كنيد».
و در كوتاهى عمر دنيا براى هر شخصى نسبت به گذشته ازلى و آينده ابدى او گفته اند كه مانند يك گام بلكه كمتر از آن است نسبت به سفرى طولانى و حتّى نسبت به مسافت زمين كه بى نهايت بيش از آن است. و هر كه دنيا را با اين ديده ببيند دل به آن نمى بندد، و باكى ندارد كه اين چند روزه چگونه مى گذرد در تنگى و سختى يا در فراخى و آسودگى، بلكه خشتى بر خشتى نمى گذارد. سرور پيامبرانصلىاللهعليهوآله
از دنيا رفت در حالى كه خشتى بر خشتى و نيى بر نيى ننهاد. روزى يكى از اصحاب را ديد كه خانه اى از گچ مى ساخت، فرمود : «كار را از اين شتابانتر مى بينم». و عيسىعليهالسلام
به همين معنى اشاره كرده است كه گفت : «دنيا پُلى است، از آن بگذريد و بر آن عمارت مكنيد».
و دنيا را در نرمى ظاهر و خشونت باطن به مار تشبيه كرده اند كه پوستش نرم و هموار و زهرش كشنده است.
و دنيا را در كمى آنچه از آن نسبت به گذشته باقى مانده و به جامه اى مانند كرده اند كه سراپا دريده شده و به نخى آويخته است، و نزديك است آن نخ نيز پاره شود.
و كمى دنيا را نسبت به آخرت تشبيه كرده اند به اينكه آدمى انگشت خود را در دريا فرو بَرد و بيرون آورد، دنيا آن قدر رطوبتى است كه به انگشت باقى ماند.
و دنيا را از اين لحاظ كه دلبستگى و علاقه اى از آن به دلبستگى و علاقه ديگر مى كشاند تا آدمى را به هلاكت افكند به آب دريا تشبيه نموده اند كه تشنه هر اندازه بيشتر بنوشد تشنه تر شود تا او را هلاك كند.
و در اينكه حرص بر دنيا آدمى را به گرفتارى و هلاك مى كشاند آن را به كرم ابريشم مانند كرده اند كه هر چه بيشتر بر خود مى تند بيرون شدنش دشوارتر مى گردد تا اينكه از گرفتارى بميرد.
و در صعوبت خلاصى از دنيا بعد از گرفتارى به پى آمدهاى بد آن و در محال بودن آلوده نشدن به كثافتهاى آن اهل دنيا را به كسى تشبيه كرده اند كه بخواهد در آب رود و پايش تر نشود.
و دنيا را در طراوت و خرّمى اول آن و كثافت و پليدى آخرش به خوراكى مثل زده اند كه هر چه لذيذتر و چربتر است ثقل آن كثيف تر و متعفّن تر است. همچنين هر شهوتى از شهوات دنيا كه مرغوبتر و مطبوعتر است در وقت مرگ فتنه آن بزرگتر و كراهت آن شديدتر و اذيّت آن بيشتر است، و اين حال در دنيا مشهود است. زيرا هر چه محبّت و دلبستگى به آن بيشتر و التذاذ به وجود آن افزونتر باشد مصيبت و درد و رنج و ماتم در فراق آن شديدتر است، چنانكه كسى كه خانه و مالش به غارت رفته و زن و فرزندش از او گرفته شده درد و رنج و غم او بيشتر است از كسى كه خويشاوند دورى را از دست داده. پس هر چه وجودش محبوبتر و لذت بخش تر است فقدانش سخت تر و تلختر است، و مرگ چيزى جز مفارقت و از دست دادن دنيا نيست.
و در برخوردارى از نعمتهاى دنيا و درد و رنجى كه بعد از فراق و جدائى از آن پديد مى آيد دنيا را مثل زده اند به خانه اى كه كسى آماده ساخته و طَبَقى از طلا نهاده و بر آن گلها و بخور معطّر قرار داده و مردم را دعوت كرده كه يكايك به ترتيب به خانه در آيند و هر يك آن را ببيند و آن گلها و رياحين را ببويد و براى ديگرانى كه بعد مى آيند بگذارد و برود نه اينكه آن گلها را بردارد و با خود ببرد. حال اگر شخصى وارد شود و اين رسم را نداند و گمان كند كه آنها را به او بخشيده اند و به آنها دل ببندد و از آن خود پندارد، وقتى مى خواهد از آنجا بيرون رود آنها را از او مى گيرند و او دلتنگ و اندوهناك مى شود. امّا كسى كه به رسم صاحبخانه آشناست از آنها بهره مى گيرد و سپاس مى گويد و آنها را با خشنودى و طيب خاطر باز پس مى دهد و از آن خانه با شادى بيرون مى رود. همچنين كسى كه سنّت خدا را در دنيا شناخت، دانست كه آنجا مهمانخانه اى است كه براى مسافران آماده شده تا از آن بهره گيرند و براى مسافران آينده بگذارند و خود روانه مقصد شوند بى آنكه به آن دل بندند و هنگام فراق و جدائى از آن گرفتار مصيبت و اندوهى بزرگ شوند. و هر كه از سنّت خدا در دنيا نادان است مى پندارد كه دنيا ملك اوست و به آن دل مى بندد، و چون دنيا را از او بازستانند محنت و مصيبت او سخت و شديد مى شود.
و در فريب خوردن مردم به دنيا و ضعف ايمانشان به گفتار خداى تعالى در بر حذر داشتن آنان از دنيا و شرور و مفاسد آن، دنيا را به بيابان بى پايانى تشبيه كرده اند كه مردمى بى زاد و توشه در آن راه گم كرده و سرگردان مانده اند و به هلاك خود يقين كرده اند، كه در اين ميان مردمى به ايشان رسد و گويد : اگر شما را به باغهاى سبز و آب خوشگوار راهنمائى كنم چه مى كنيد؟ گويند : تو را در هيچ چيز نافرمانى نمى كنيم. آنگاه از آنان عهد و پيمان گيرد و ايشان را به آب گوارا و باغهاى سرسبز برساند، و در آن تا هنگامى كه خدا بخواهد درنگ كنند، سپس به آنان گويد : كوچ كنيد! گويند : به كجا؟ گويد : به آبى كه مانند اين آب نيست و به بستانهائى كه غير از اين باغهاست. بيشترشان گويند : ما زندگيى بهتر از اين نمى خواهيم، و از او سرپيچى كنند. و گروهى - كه در اقلّيّت اند - گويند : مگر شما عهد و پيمان نبستيد كه اين مرد را نافرمانى نكنيد، و حال آنكه او در نخستين گفتار خود راستگو بود و به وعده خود وفا نمود؟ به خدا او در اين گفتار نيز صادق است. پس اين گروه به دنبال او به راه افتند تا آنان را به آب و باغهائى كه به مراتب بهتر از اوّلى است برساند، ولى اكثريّت از او تخلّف كنند و در آنجا بمانند تا گرفتار دشمن شوند كه بعضى را كشته و بعضى را اسير كند.
دنباله : تشبيهات دنيا و اهل آن
يكى از حكما حال انسان و فريفتگى وى را به دنيا و غفلت او را از مرگ و وقايع هولناك بعد از آن و فرو رفتن در لذات زودگذر فانى را كه آميخته به رنجها و ناملايمات است به شخصى تشبيه كرده كه در چاهى به ريسمانى آويخته و در ته چاه اژدهائى بزرگ دهان گشوده منتظر سقوط اوست تا او را فرو بَرد. و در بالاى آن چاه دو موش سفيد و سياه پيوسته آن ريسمان را مى جوند و از بريدن آن آنى درنگ نمى كنند، و آن شخص يا اينكه اژدها را مى بيند و بريدن ريسمان را مشاهده مى كند، به اندكى عسل كه به ديوار چاه با خاك آميخته و زنبورها بر آن گرد آمده اند سرگرم شده و مشغول ليسيدن آن گشته و لذت مى برد و با آن زنبورها بر سر آن زد و خورد مى كند و همه حواس او به آن متوجّه است و هيچ التفاتى به بالا و پائين خود ندارد. در اين مَثَل، چاه همان دنياست، و ريسمان عُمر آدمى است، و اژدهاى دهن گشوده مرگ است، و دو موش شب و روزند كه ريسمان عمُر انسان را مى جوند، و عسلِ آميخته به خاك لذتهاى دنياست كه به كدورتها و درد و رنجها آلوده است، و زنبورها اهل دنيا هستند كه بر آن گرد آمده مزاحم يكديگرند.
عارفى دنيا و اهل آن را، در اشتغال به لذايذ و سرگرمى هاى آن و غفلت از آخرت و حسرت هاى عظيمى كه بعد از مرگ دارند، كه به سبب فرو رفتن در لذتهاى پست دنيا از نعمت هاى بهشت محروم شده اند، تشبيه كرده است به مردمى كه در كشتى نشسته و به جزيره اى برسند، و كشتيبان به آنان گوشزد كند كه براى قضاى حاجت به آنجا در آيند و از درنگ و ماندن در آن بپرهيزند و بدانند كه كشتى به زودى حركت خواهد كرد.
پس مسافران كشتى در اطراف جزيره پراكنده شوند، بعضى كار خود را انجام دهند و زود به كشتى باز گردند و جائى وسيع و موافق خواست خود بگيرند و آسوده بنشينند. و جمعى به تماشاى گلها و درختها و سنگها مشغول شوند و به نغمه هاى پرندگان گوش فرا دهند، سپس خطر رفتن كشتى را به ياد آورند و به سرعت خود را به كشتى برسانند و جاى تنگى به دست آورند. امّا بعضى با اينكه خطر رفتن كشتى به خاطرشان مى آيد به سبب دلبستگى به پاره اى از سنگها و گلها و ميوه هاى آن جزيره نمى توانند از آنها بگذرند. بنابراين بارى سنگين از آنها با خود برداشته و به كشتى برند ولى در كشتى جاى بسيار تنگى بيابند كه با زحمت بسيار خود را جاى دهند و چون جا براى بار خود پيدا نمى كنند ناچار آن را بر دوش خود مى نهند و وبال گردن خود مى سازند و از آوردن آنها پشيمان مى شوند ولى جائى براى افكندن آنها نمى يابند. امّا بعضى ديگر چنان مشغول تماشاى جزيره شوند به طورى كه در آغاز خطر رفتن كشتى و هشدار كشتيبان را فراموش كنند تا اينكه سرانجام به خود آيند و با بار سنگينى كه از سنگها و گياهان جزيره برداشته اند به سوى كشتى بر گردند ولى وقتى به كنار دريا رسند كه كشتى رفته باشد يا اصلا جايى در كشتى نيابند و ناگزيرند در آنجا بمانند.
و بعضى چنان سرگرم مشاهده جزيره و آنچه در آن است مى شوند كه يكسره كشتى و سفر را از ياد مى برند و به سبب فرو رفتن در خوردن ميوه ها و آشاميدنى ها و تفرّج در ميان گلها و درختها اصلا هيچ ندائى به گوششان نمى رسد. كشتى مى رود و آنان بدون توجّه به خطر تنها ماندنشان و رفتن كشتى در آنجا پراكنده مى شوند، بعضى از آنها گرفتار مارها و عقربها و بعضى طعمه درندگان مى گردند و بعضى در گل و لاى فرو رفته مى ميرند و بعضى از ندامت و حسرت و غصّه و گرسنگى هلاك مى شوند.
و امّا آنان كه با بارى گران كه از جزيره آورده اند به كشتى رسيدند از غم حفظ آنها و ترس از تباه شدن آنها و تنگى جا به ستوه آيند و پس از زمانى كوتاه آنچه از گلها و ميوه ها كه آورده اند پژمرده و گنديده شود و رنگ خوش سنگها دگرگون گردد و بوى تعفّن فراورده ها آنان را آزار دهد در حالى كه از افكندن آنها به دريا ناتوانند زيرا كه جزئى از بدنشان شده است، و وقتى به وطن رسند كه بيماريها و دردها آنان را فرا گرفته و پس از مدتى رنج و بيمارى در آغوش مرگ قرار گيرند.
و امّا كسانى كه دير به كشتى رسيده و به تنگى مكان دچار شدند تا در كشتى هستند در زحمت و رنجند لكن بعد از رسيدن به وطن از سختى بيرون مى آيند و به راحت و آسايش نائل مى شوند. و كسانى كه از آغاز به كشتى در آمدند و جاى وسيع و راحت يافتند هيچ رنجى نبينند و سالم به وطن مى رسند.
اين است مثال احوال اصناف اهل دنيا در اشتغال به لذتها و بهره هاى زودگذر و فراموش كردنِ وطن حقيقى و غفلت از سرانجام كار. و چقدر ناروا و زشت است كه انسان عاقل بصير در دام سنگها و گياهان زمين افتد و به آنها دل بندد با اينكه مى داند كه هنگام مرگ از آنها جدا مى گردد و حساب آنها وبال او خواهد شد.
فصل ۴ : سرانجام حُبّ و بغض ذنيا
بدان كه به هنگام مرگ چيزى انسان را به سعادت و قرب حق تعالى نمى رساند مگر صفاى دل، يعنى پاكى از پليديها و آلودگيهاى دنيا، و داشتن حُبّ خدا و اُنس به ياد او، و صفا و پاكى دل به دست نمى آيد مگر از راه خوددارى و بازداشتن نفس از شهوات دنيا، و حُب خدا جز به معرفت، و معرفت جز به دوام فكر، و انس جز به كثرت ياد خدا و مداومت بر آن حاصل نمى شود. و اين سه صفت است كه آدمى را نجات مى دهد و پس از مرگ او را به سعادتها مى رساند و اينها باقيات صالحاتند.
امّا پاكى و صفاى دل از آلودگيهاى دنيا سپرى است بين بنده و عذاب خدا، چنانكه در خبر وارد شده است : «اعمال بنده از او حمايت و دفاع مى كنند، پس اگر عذاب از طرف پاها آيد نماز شب مى آيد و آن را از او دفع مى كند، و اگر از سوى دستها آيد صدقه مى آيد و آن را از او دفع مى كند... » تا آخر حديث.
و امّا حُب و انس به خدا، بنده را به لذت مشاهده و لقاء نائل مى سازد و اين سعادت بلافاصله در پى مرگ رخ مى نمايد تا آنگاه كه او را به بهشت در آورد، پس قبر او باغى از باغهاى بهشت خواهد بود، و چگونه صاحب اين صفات سه گانه بعد از مرگ به نهايت بهجت و لذّت مشاهده جمال حق نرسد، و قبرش باغى از باغهاى جاودانى نباشد، و حال آنكه او را جز آن محبوب يگانه نبوده، و موانع دنيوى او را از انس به مداومت ياد خدا و مطالعه جمال او باز مى داشت، و با مرگ آن عوائق كنار رفت و روح از زندان تن آزاد گشت و پرده بين او و محبوبش برداشته شد، و شاد و مسرور و سالم از موانع و ايمن از فراق به آستان قدس كبريائى اش گام نهاد؟
و چگونه دوستدار دنيا هنگام مرگ گرفتار عذاب نباشد و حال آنه محبوبى جز دنيا نداشته و اكنون آن را قهرا از او مى گيرند و بين او و دنيا حايل مى افكنند، و راههاى بازگشت به آن بسته مى شود؟ مرگ نابودى نيست، بلكه جدائى و فراق از وابستگى هاى دنيا و وارد شدن بر خداست. بنابراين سالك راه آخرت بر وسائل و اسباب تحصيل اين سه صفت مواظبت خواهد كرد، و آنها ذكر و فكر و عملى است كه او را از شهوات دنيا جدا سازد و دنيا را مبغوض او گرداند و او را از آن ببُرد. و اين همه ممكن نيست مگر به صحّت بدن، و تندرستى جز با خوراك و پوشاك و مسكن تاءمين نمى شود و هر يك از اينها به اسبابى چند نياز دارد، پس هر كه از اينها به همين قدر براى آخرت بر گيرد از اهل دنيا و وابسته به آن نخواهد بود و دنيا براى او كشتزار آخرت خواهد بود. و اگر اينها را به قصد تنعّم و تن پرورى و لذت جوئى فراگيرد از دنيا داران و خواستاران لذت آن است. ولى ميل و رغبت به لذات و بهره هاى دنيا دو گونه است يكى آنكه صاحب خود را به عذاب الهى در آخرت مى كشاند، و آن را حرام نامند و ديگر آنكه حايل و مانع بين او و مراتب عالى مى شود و باعث طول حساب مى گردد و اين قسم حلال خوانده شده است. و انسان آگاه و بصير مى داند كه طول معطّلى در عرصات قيامت به جهت محاسبه نيز عذابى است، و هر كه تحت محاسبه و بازپرسى و چون و چرا قرار گيرد در عذاب است، و از اين رو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب»
«در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب. » بلكه اگر محاسبه هم نباشد، همان از دست رفتن درجات عاليه در بهشت و آن حسرتها و ندامتها كه به سبب لذات پست و كوچك و ناپايدار، به قيمت محروميّت از آن درجات، بر دل انسان وارد مى شود خود عذابى سخت است.
و آنچه اين حقيقت را براى تو روشن مى كند حال تست در دنيا هرگاه امثال و اقران خود را ببينى، كه به سعادتهاى دنيوى از تو پيش اند كه چگونه دل تو از حسرتى كه بر آنها دارى نا آرام و اندوهگين است با اينكه مى دانى كه سعادتها و مراتب دنيوى ناپايدار و بى بقا و آميخته به كدورتهاست. پس حال تو چگونه خواهد بود آنگاه كه سعادتهائى را از دست بدهى كه افكار و اذهان اهل روزگار از بيان و وصف عظمت آن و از رسيدن به نهايت آن ناتوان باشند؟ و هر كه در دنيا نعمتى به او رسد، اگر چه به شنيدن آواز پرنده اى باشد يا به تماشاى سبزه زارى يا به نوشيدن آب خنگ و گوارائى، همين مقدار از بهره او در آخرت مى كاهد، و او را در معرض بازخواست و پاسخگوئى در مى آورد كه در آن ذلّت و ترس و بيم و خطر و شرمگينى و انكسار و مشقّت و بى تابىِ انتظار هست، و اين همه مايه نقصان بهره و برخوردارى است.
پس دنيا - كم و زيادش، حلال و حرامش - ملعون (سبب دورى از خدا) است، مگر آنچه انسان را بر تقواى الهى كمك كند، كه اين اندازه از دنيا به شمار نمى رود، و هر كه معرفتش قويتر و كاملتر باشد اجتنابش از نعمتهاى دنيا بيشتر و شديدتر است، تا آنجا كه عيسىعليهالسلام
چون سر بر سنگى نهاد و خوابيد ابليس بر او نمودار شد و گفت : به دنيا رغبت نمودى، سپس آن سنگ را دور افكند. و حتّى سليمانعليهالسلام
هنگام پادشاهى مردم را از غذاهاى لذت بخش اطعام مى كرد و خود نان جو مى خورد، و بدين طريق سلطنت را وسيله امتحان و سختگيرى بر خود قرار داد، كه صبر و خويشتن دارى با وجود طعامهاى لذيذ بسى دشوار است. و از اين رو بود كه خداى تعالى دنيا را از پيامبر ماصلىاللهعليهوآله
دور كرد چنانكه روزها را به گرسنگى به سر مى برد و از شدّت گرسنگى سنگ بر شكم مى بست. و به همين جهت خداوند انواع محنت و بلا را بر انبيا و اولياء خود فرو ريخت و هر كه درجه عاليتر داشت بلا و محنتش افزونتر بود. اين همه از نظر لطف و منّت نهادن بر آنان بود، تا در آخرت بهره شان وافرتر و مراتب قربشان بيشتر باشد. همچنانكه پدر مهربان فرزند را از خوردن طعامهاى لذيذ باز مى دارد و گاه او را به قصد و حجامت وا مى دارد، و اين از راه مهربانى و محبّت است نه از بخل و مضايقه بر او.
از آنچه گفتيم دانسته شد كه هر چه از خدا نيست از دنياست و هر چه براى خداست از دنيا نيست. بنابراين آنچه در دنياست بر سه گونه است :
اول - آنچه نمى توان تصور كرد كه براى خدا باشد بلكه در صورت و در معنى از دنياست، اينها عبارتند از انواع معاصى و محرّمات و اقسام تنعّم و لذّت جوئى به مباحات، و اين است آن دنيائى كه مطلقا مذموم است.
دوم - آنچه صورتش از دنياست، مانند خوردن و خوابيدن و نكاح و مانند اينها، و ممكن است در معنى و حقيقت براى خدا باشد. بنابراين ممكن است مقصود از آن لذت نفس باشد، در اين حال در معنى و در صورت از دنياست و ممكن است مقصود از آن استعانت و كسب نيرو براى تقوا باشد، كه در اين حال در معنى براى خداست هر چند در صورت از دنياست. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«من طلب من الدّنيا حلالا مكاثرا مفاخرا لقى اللّه و هو عليه غضبان، و من طلبها استعفافا عن المساءلة وصيانة لنفسه جاء يوم القيامة و وجهه كالقمر ليلة البدر. »
«هر كه از دنيا حلال آن را بجويد امّا به اين قصد كه مال دنيا را زياد كند و به آن وسيله بزرگى بفروشد خدا بر او خشمگين خواهدبود، و هر كه براى حفظ آبرو و خوددارى از سؤال و بى نيازى از مردم آن را طلب كند در روز قيامت با چهره اى تابان مانند ماه شب چهارده خواهد بود. »
سوم - آنچه صورت آن براى خداست، ولى معنى و حقيقت آن ممكن است يا براى خدا باشد يا براى دنيا. چنانكه ترك شهوات و تحصيل علم و عمل طاعات و عبادات هرگاه انگيزه اى جز امر خدا و درك سعادت اخروى نداشته باشد در صورت و ظاهر و در معنى و باطن براى خداست، و اصلا از دنيا نيست. و اگر مقصود از آنها حفظ مال و منصب و شهرت به زهد و ورع و خواستن قبول و پسند مردم باشد در حقيقت و معنى از دنياست اگر چه به صورت گمان رود كه براى خداست.
و از آنهاست :
مالدوستى
مالدوستى از شاخه هاى دنيا دوستى است، زيرا دوستى دنيا شامل دوستى هر لذت زودرس و عاجل است، و مال يكى از اجزاء دنياست، چنانكه جاه يكى ديگر از آنهاست، و متابعت شهوت شكم و فرج يكى ديگر، و انتقام جوئى به حكم غضب و حسد يكى ديگر، و تكبّر و برترى جوئى يكى ديگر.
بالجمله، دنيا اجزاء بسيار دارد كه همه آنها در اين جمعند كه حظّ و بهره عاجل و نقد دارد. بنابراين آفات دنيا شاخه ها و نواحى بسيار و گسترده دارد، و ليكن بزرگترين آفات دنيا كه متعلّق به قوه شهويّه است مال است، زيرا هر موجود زنده اى به آن محتاج است و از آن بى نياز نيست، پس در نبودن آن فقر پديد مى آيد و فقر در آستانه كفر است، و در بودن آن (غنا و ثروت) سركشى و طغيان دست مى دهد كه سرانجام جز خسران نيست.
بنابراين مال از فوائد و آفاتى خالى نيست، و فوائدش از مُنجيات و آفاتش از مُهلكات است. و تشخيص و تمييز خير و شرّ آن از مشكلات است، زيرا از فقدان آن صفت فقر پديد مى آيد و از وجود آن صفت غنا حاصل مى شود، و اين هر دو صفت حالاتى است كه مورد امتحان و آزمايش انسان است.
امّا فاقد مال ممكن است دو حالت داشته باشد : قناعت و حرص، كه يكى ستوده و پسنديده است و ديگرى نكوهيده و ناپسند. و حريص (آزمند) دو حالت دارد : يكى آنكه حرصش براى كسب و حرفه و صنعت است و به مال كسى چشم نمى دوزد و حرص خود را با كار و از دسترنج خود كامياب مى سازد، ديگر آنكه طمع در مال مردم دارد. حرص هر دو مذموم است امّا حالت دومى از اولى بدتر است.
غنى و ثروتمند نيز دو حالت دارد : يكى بخل و امساك و ديگرى بذل و انفاق، كه اوّلى بدو مذموم و دومى خوب و پسنديده است. بذل و انفاق هم دو گونه است : اسراف و ميانه روى، كه اوّلى مذموم و دومى ممدوح است.
و اينها امورى هستند متشابه (مورد اشتباه) كه فهميدن آنها دشوار است، و ناگزير ابتدا بايد آنها را شناخت و هر يك را از ديگرى تميز داد، سپس خوبها و پسنديده هاى آنها را گرفت و بدها و ناپسندهاى آنها را رها كرد، تا از شرور و مفاسد و فتنه هاى مال نجات و رستگارى يافت. و از اينجاست كه يكى از بزرگان گفته است : مال و نقدينه مانند عقرب است، كه اگر در بند كردنش را خوب ندانى آن را مگير، زيرا اگر ترا بگزد زهرش كشنده است، پرسيدند در بند كردنش چيست ؟ گفت : از حلال به دست آوردن و در جاى سزاوار و حقّش بكار بردن.
فصل ۵ : مذمت مال
در قرآن و احاديث مذمّت مال و بدى دوستى آن آشكار است، خداى سبحان مى فرمايد :
«يا ايّها الّذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر اللّه و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون
.
»
(منافقون، ۹)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموالتان و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نسازد و كسانى كه چنين كنند آنها زيانكارند. »
و مى فرمايد :«و اعلموا انّما اموالكم و اءولادكم فتنة
.
»
(انفال، ۲۸)
«بدانيد كه اموال و فرزندانتان باعث فريفته شدن دلها و وسيله آزمايش اند. »
و فرمود :«المال و البنون زينة الحياة الدّنيا
.
»
(كهف، ۴۷)
«مال و فرزندان زيور زندگى دنياست. »
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«حبّ المال و الشّرف ينبتان النّفاق، كما ينبت الماء البقل. »
«دوستى مال و بزرگى (جاه) نفاق را مى روياند همچنانكه آب گياه را مى روياند. »
و فرمود :«ما ذئبان ضاريان اءرسلا فى زريبة غنم باءكثر فسادا من حبّ المال و الجاه فى دين الرّجل المسلم. »
«دو گرگ درنده كه در آغل گوسفندان درآيند زيان و فسادشان بيش از زيان و فساد دوستى مال و جاه براى دين مرد مسلمان نيست».
و فرمود :«شرّ اءمّتى الاءغنياء»
«بدترين امّت من مالداران توانگرند. »
و فرمود : «خداى تعالى مى فرمايد : اى پسر آدم ! مال من از آن من است. و آيا تو از مالت جز آنچه صدقه داده اى و گذرانده اى، يا خورده اى و از ميان برده اى، يا پوشيده اى و پوشانده اى چيزى براى تو هست ؟!»
و فرمود : «دوستداران فرزند آدم سه چيز است : يكى تا هنگام قبض روح با اوست و آن مال است، و يكى ديگر تا لب گور دنبال اوست و او اهل و خانواده اوست، و سوم تا محشر همراه اوست و آن عمل اوست».
و فرمود : «در قيامت صاحب مالى را مى آورند كه خدا را درباره آن اطاعت كرده و مال او در پيش روى اوست، و چون به صراط مى رسد هرگاه رفتن بر او مشكل شود مالش به او مى گويد : بگذر كه تو حق خدا را در من ادا كردى. سپس دنيا دارى را مى آورند كه خدا را اطاعت ننموده و مالش نزد اوست، و چون بخواهد از صراط بگذرد و رفتن نتواند مال او گويد : واى بر تو! چرا حق خدا را در من نپرداختى ؟ و پيوسته چنين خواهد بود تا به عذاب جهنّم افتد و هلاك شود. »
و فرمود : «دينار و درهم كسانى را كه پيش از شما بودند هلاك كرد و شما را نيز هلاك خواهد كرد».
و فرمود : «هر امّتى را گوساله اى است، گوساله اين امّت دينار و درهم است».
و فرمود : «در روز قيامت مردى را بياورند كه از حرام مال جمع كرده و در حرام صرف كرده، فرمان آيد كه او را به دوزخ برند. و ديگرى را بياورند كه از حلال مال جمع كرده و در حرام مصرف نموده، فرمان رسد كه او را به دوزخ برند. و مردى ديگر را بياورند كه از حرام مال جمع كرده و در حلال خرج نموده، خطاب آيد كه او را نيز به جهنّم برند. ديگرى را بياورند كه از حلال مال گرد آورده و در حلال صرف كرده خطاب رسد كه بايست، شايد در طلب اين مال به يكى از فرايض و واجبات خود قصور كرده اى مثلا نماز را از وقتش تاءخير انداخته اى و در چيزى از ركوع و سجود و وضوء آن كوتاهى نموده اى، عرض كند : نه پروردگارا! مال را از حلال به دست آوردم و در حلال خرج كردم، و چيزى از واجبات فروگذار نكردم. به او گويند : شايد اين مال را وسيله فخرفروشى و مباهات در مركبى يا لباسى مصرف كرده اى، پاسخ دهد : نه خداوندا! آن را وسيله فخرفروشى و مباهات قرار ندادم. خطاب رسيد : شايد حقّ يكى از كسانى را كه امر كردم به آنها بدهى از خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه گذاران ادا نكرده باشى، گويد : نه پروردگارا! حقّ هيچ يك از كسانى را كه امر فرمودى ضايع نكردم، در اين وقت اين صاحبان حق مى آيند و با او مخاصمه مى كنند و مى گويند : پروردگارا، مال به او عطا كردى و او را توانگر ساختى و در ميان ما قرار دادى و به او امر كردى كه به ما بدهد. اگر توانست از عهده مخاصمه بر آيد و معلوم شود كه حقّ آنان را داده و چيزى از فرائض از او ضايع نشده و در چيزى فخرفروشى و مباهات نكرده؛ خطاب رسد : بايست و شكر نعمتى را كه به تو ارزانى داشتم از آنچه خورده اى و آشاميده اى و لذاتى كه برده اى به جاى آور... و بدين سان همواره مورد سؤال و محاسبه است
».
پس اى برادر! كاش در مى يافتيم كه اگر كسى كه كارى جز حلال نكرده و همه واجبات را به جا آورده، و همه حقوق الهى را ادا نموده، با اين دقّت به محاسبه او مى رسند، حال امثال ما چگونه خواهد بود كه در فتنه هاى دنيا غرقيم و به شبهات و شهوات و زيورهاى آن آلوده و سرگرميم، آه كه چه بزرگ است مصيبت ما و چه عظيم است بليّه ما و چه بسيار است حسرت و ندامت ما! نمى دانيم كه دنيا با ما چه مى كند و فردا در پيشگاه خداوند قهّار چگونه از عهده جواب بر خواهيم آمد.
و از بيم اين خطر است كه يكى از اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآله
گفت : «خشنود نيستم كه روزى هزار دينار از حلال به دست آورم و در راه اطاعت خدا خرج كنم با اينكه آن كسب مرا از نماز جماعت باز ندارد»، به او گفتند : خدا ترا رحمت كند، چرا؟ گفت : «مى خواهم از ايستادن و محاسبه روز قيامت بى نياز باشم، آنجا كه خداوند مى فرمايد : «بنده من از كجا آوردى و در چه چيز خرج كردى ؟»
پس سزاوار هر مؤمنى اين است كه خود را به دنيا آلوده نسازد و به قدر كفاف خرسند باشد، و اگر نزد او زيادتى هست براى خود پيش فرستد، كه اگر بعد از او بماند برايش مفسده ها و آفتها خواهد داشت. روايت است كه : «مردى به پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
عرض كرد : اى رسول خدا، چرا من مرگ را دوست ندارم ؟ فرمود : آيا مالى اندوخته دارى ؟ گفت : بلى يا رسول اللّه، فرمود : مال خود را پيش از خود بفرست، زيرا دل مؤمن همراه مال اوست، اگر پيش فرستد دوست دارد كه به آن ملحق شود، و اگر بگذارد مى خواهد با آن باشد».
امير مؤمنانعليهالسلام
درهمى در دست گرفت و فرمود : «تا از دست من نروى براى من سودى ندارى».
و روايت است كه «نخستين بار كه دينار و درهم (زر و سيم) سكّه زده شد ابليس آنها را برداشت و بر روى خود نهاد و بوسيد و گفت : هر كه شما را دوست دارد حقّا بنده من است».
عيسىعليهالسلام
گفت : «به اموال اهل دنيا منگريد، كه برق اموال آنان نور ايمان شما را از ميان مى برد». و يكى از بزرگان گفته است : «دو مصيبت براى بنده در مالش هنگام مرگ هست كه اولين و آخرين مانند آنها را نشنيده اند»، پرسيدند : آن دو مصيبت كدامند؟ گفت : «يكى آنكه همه مال را از او مى گيرند، و ديگر آنكه از همه آن بازخواست مى شود».
و همه آنچه در مذمّت مال اندوزى و ثروتمندى و ستايش فقر و سبكبارى وارد شده - چنانكه قسمتى از آن بيايد - و همه آنچه در مذمّت دنيا رسيده - چنانكه قسمتى از آن گفته شد - مذمّت مال را نيز فرا مى گيرد، زيرا مال بزرگترين ركن دنياست.
فصل ۶ : نكوهش و ستايش مال چگونه با هم سازگارند
بايد دانست كه همچنانكه آيات و اخبار در مذمّت مال رسيده در ستايش آن نيز آيات و اخبارى وارد شده، و خداوند در مواضعى آن را خير ناميده است، مانند :
«
...
إ ن ترك خيرا الوصيّة
...
»
(بقره، ۱۸۰)
«... اگر خير (مالى) به جاى مى گذارد وصيّت كند... »
و در مقام بر شمردن نعمتها و نيكى هاى خود مى فرمايد :
«و يمددكم باءموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا»
(نوح، ۱۲)
«و شما را به اموال و فرزندان يارى مى كند و برايتان بهشت ها و جويبارها پديد مى آورد». و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«نعم المال الصالح للرّجل الصالح»
«چه نيك است مال شايسته براى مرد شايسته». و همه اخبارى كه در ثواب و پاداش صدقه و مهمانى و سخاوت و حج و ديگر چيزهايى كه وصول به آنها جز به مال ممكن نيست در واقع ستايش مال است.
و نحوه جمع و سازش ميان آيات و اخبار مدح كننده و ذم كننده مال اين است كه : مال گاهى وسيله رسيدن به مقصود صحيح يعنى سعادت اخروى است، زيرا وسائل وصول به آن در دنيا سه چيز است : فضائل نفسانى، و فضائل بدنى، و فضائل خارجى كه وابسته به مال است. و گاهى وسيله رسيدن به مقاصد فاسد است، كه مانع انسان از علم و عمل است. بنابراين مال نسبت به اين دو هدف ستوده و نكوهيده است. و آيات و اخبارى كه دلالت بر ذمّ آن مى كند بر اين صورت كه وسيله براى مقاصد فاسد است حمل مى شود، و آنچه دلالت بر مدح آن مى كند بر اين صورت كه وسيله براى مقاصد صحيح است حمل مى شود. و چون طبع آدمى به پيروى از شهوات، كه راهزن او در سير به سوى خداست، مسايل است و مال و ثروت همواركننده راه شهوات و آلت و وسيله آنهاست، زائد بر قدر كفايت آن خطرى بزرگ در بردارد، و بدين جهت انبياء و اولياء از شرّ آن به خدا پناه مى بردند، تا آنجا كه پيامبر ماصلىاللهعليهوآله
فرمود :«اللّهمّ اجعل قوت آل محمّد كفافا»
«خدايا روزى آل محمّد را به قدر كفاف ده». و گفت :«اللّهمّ اءحينى مسكينا و اءمتنى مسكينا»
«پروردگارا مرا در زندگى مسكين دار و مسكين بميران».
فصل ۷ : مفاسد و فوائد مال
از آنچه گفته شد روشن است كه مال مانند مار است كه در آن هم زهر است و هم پاد زهر (ترياق = دافع زهر). مفاسد آن زهر است و فوائد آن پادزهر. هر كه آن دو را بشناسد مى تواند از شرّ مال احتراز نمايد و از خير آن بهره مند شود. و در بيان اين مطلب مى گوئيم : مفاسد مال يا دنيوى است يا دينى و اخروى.
مفاسد دنيوى آن رنجها و زحمتهائى است كه مالداران و ثروتمندان به آنها گرفتارند از ترس و بيم، و غم و اندوه، و پريشانى خاطر، و بدحالى، و رنج در كسب اموال و نگهدارى آن، و دفع كيد بدخواهان و ستمكاران و غير اينها.
و امّا مفاسد دينى آن بر سه گونه است :
اول - كشاندن مالدار به معصيت و گناه. زيرا مال از وسائل معاصى و گناهان و نوعى قدرت تحريك آنهاست. پس آدمى وقتى اين توانائى را در خود يافت داعى و انگيزه معصيت به حركت مى آيد و به معاصى دست مى يازد و مرتكب انواع فسق و فجور مى شود.
و امّا اگر از قدرت بر گناه ماءيوس باشد داعى و انگيزه گناه به حركت نمى آيد. زيرا عجز و ناتوانى بين انسان و گناه حايل و مانع مى شود، و از اسباب عصمت از گناه ناتوانى بر آن است. و امّا با وجود قدرت، اگر مرتكب گناه شود هلاك مى گردد و اگر صبر كند و مرتكب نشود در زحمت و ناراحتى شديد مى افتد. زيرا صبر با وجود قدرت بسيار سخت و دشوار است، و فتنه و آزمايش در راحتى و فراخى از فتنه و آزمايش در سختى و تنگى بزرگتر است.
دوم - كشاندن او به خوش گذرانى و لذت جوئى از نعمتهاى در امور مباح. زيرا غالب آنست كه مالدار در لذات و نعمتهاى دنيا فرو مى رود و به آنها عادت مى كند، و خوش گذرانى نزد او ماءلوف و محبوب مى گردد، به طورى كه نمى تواند از لذتها و نعمتها بگذرد و يكى به ديگرى مى كشاند. و چون به آنها الفت گرفت و عادت كرد چه بسا كه نتواند از حلال به دست آورد پس به مال مشتبه دست مى يازد و در محرّمات فرو مى رود : از خيانت و ظلم و غصب و ريا و دروغ و نفاق و چرب زبانى و ديگر اخلاق هلاك كننده و كارهاى پست، تا امر دنيا برايش ساز شود و خوش گذرانى و تنعّم ميسّر گردد. و بسيار كم اتّفاق افتد كه مالدار و ثروتمند به لذت جوئى و خوشگذرانى اُنس و الفت نگيرد، زيرا ثروتمند كجا مى تواند به نان جو و لباس درشت و ترك خوراكهاى لذيذ قناعت و خو كند، كه اين كار در خور افرادى نادر و انگشت شمار است كه صاحب نفس قوى و قدسى باشند مانند سليمان بن داودعليهالسلام
و امثال او.
به علاوه كسى كه مالش بسيار شد نيازش به مردم بيشتر مى شود، و هر كه به مردم نيازمند باشد ناچار با آنان به نفاق و دوروئى رفتار مى كند و در طلب خشنودى آنها به ناخشنودى خداوند تن در مى دهد. پس مالدار توانگر اگر هم از آفت اوّل يعنى دست يازيدن به محرّمات، ايمن و سالم بماند از آفت دوم يعنى رذائل اخلاقى هرگز در امان نخواهد بود. و نياز و احتياج به مردم باعث دشمنى و كينه و حسد و كبر و ريا و دروغ و غيبت و تهمت و سخن چينى و ديگر گناهان دل و زبان مى گردد، و اين همه از شومى مال و نياز به نگاهداشت آن پديد مى آيد.
سوم - و آن آفت و مفسده اى است كه هيچ مالدارى از آن بر كنار نيست، و آن اين است كه پرداختن به مال و حفظ آن انسان را از ياد خداى تعالى باز مى دارد، و هر چه آدمى را از ياد خدا غافل و به خود مشغول دارد همانا خسران و وبال است و از اين رو عيسىعليهالسلام
فرمود : «در مال سه آفت است، يكى آنكه از غير حلال به دست آيد»، پرسيدند : اگر از حلال به دست آيد؟ فرمود : «آفت ديگر دارد كه در غير حقّ آن مصرف شود»، گفتند : اگر در حقّش صرف شود؟ فرمود : «نگاهدارى و پرداختن به آن آدمى را از خدا باز مى دارد». و اين دردى است بسيار صعب و مشكل، زيرا اصل و ريشه عبادات و روح و حقيقت آن ياد خدا و تفكّر در جلال و عظمت اوست، و اين حال دلى مى خواهد فارغ و خالى از چيزهاى ديگر، صاحب ده و املاك صبح و شام در فكر كشمكش با كشاورزان و كارگران و در انديشه حسابرسى و بيم از خيانت در آن و نزاع با شريكان و درگيرى در آب و زمين و خصومت با ماءموران ماليات و غير اينهاست. و تاجر و بازرگان روز و شب در فكر خيانت شريكان و سود بيشتر آنان و كوتاهيشان در كار و تباهى مال است، قسمتى از عمر را در بلاد غربت و با اندوه از دورى اهل و عيال و با دغدغه خاطر از كسادى بازار كالائى كه همراه اوست مى گذراند. و همچنين است حال گله داران و رمه داران و ديگر مالداران. و از همه اينها دل مشغولتر آن كس است كه پول نقد و زر و سيم و جواهر اندوخته دارد، كه صاحب آن پيوسته در انديشه چگونگى حفظ آن و متردّد در نحوه به كار انداختن آن است و در بيم و هراس از اينكه آن را چه پيش آيد و در فكر دفع طمع ديگران از آن.
خلاصه آنكه افكار و خيالات اهل دنيا را نهايت و پايانى نيست. امّا كسى كه تنها به فكر تحصيل روزى به قدر كفاف است و افزون بر آن نمى طلبد از همه اين آفات و خيالات پريشان سالم و ايمن است.
فوائد مال نيز بر دو گونه است : دنيوى و دينى (اخروى)
امّا فوائد دنيوى مال متعلّق به بهره هاى عاجل است مانند خلاصى از ذلّت سؤال و پستى فقر و رسيدن به عزّت و آبرو ميان مردم، و بسيارى دوستان و ياران.
و امّا فوائد دينى آن بر سه نوع است :
اول - آنكه صرف خود كند براى انجام عبادت مانند حج و جهاد و آنچه مايه قوّت يافت بر طاعت است، مثل خوراك و پوشاك و مسكن.
دوم - اينكه به مصرف اشخاص معيّن مى رساند مانند صدقه و احسان و جوانمردى و حفظ آبرو و پرداخت مزد كارگر و خدمتگزار و امثال اينها. امّا انواع صدقه پاداش بى اندازه دارد و ما به فضيلت آن در جاى خود اشاره خواهيم كرد. و امّا احسان و جوانمردى، يعنى صرف مال در مهمانى يا هديه يا كمك به مردم و مانند اينها كه بدان وسيله دوستان و ياران به دست مى آيد و صفت جود و سخاوت حاصل مى شود. زيرا كسى به صفت جود متّصف نمى شود مگر اينكه راه نيكى و مردانگى و مروّت را برگزيند، و در اين شكّى نيست كه پاداشى بزرگ دارد، و اخبار بسيار درباره هديه و مهمانى و اطعام رسيده است و فقر و بينوائى در مورد اين مصارف شرط نيست. و امّا حفظ آبرو يعنى بذل مال براى دفع سرزنش و عيب گوئى ابلهان و بى خردان و بستن زبان هرزه گويان و غيبت كنندگان و جلوگيرى از شرّ ظالمان و امثال اينها نيز از فوائد دينى مال است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«ما وقى المرء به عرضه فهو له صدقة»
«آنچه آدمى براى حفظ آبرو خرج كند در حكم صدقه است». و امّا مزد كارگر و خدمتگزار، شكّى نيست كه در كمك به انجام امور دينى مؤ ثرّ است، زيرا كارهائى كه انسان در زندگى به آنها نياز دارد بسيار است و اگر همه را خود به عهده گيرد وقت او ضايع مى شود و از ذكر و فكر كه برترين مقامات سالكان راه آخرت است باز مى ماند، و كسى كه مال ندارد بايد همه كارها را خود انجام دهد، حتّى كتابى را كه به آن نياز دارد بايد رو نويسى كند، و با فرض انجام اين كارها توسط ديگران ضايع كردن وقت در آن موجب زيان و ندامت است.
سوم - آنكه آن را به مصرف نامعيّنى كه خير عام در آن است مى رساند، يعنى خيرات جاريه از قبيل ساختن مسجد و مدرسه و پل و كاروانسرا و راهسازى و جارى كردن قناعت و نوشتن قرآن و انتشار كتب علمى و غير اينها از چيزهائى كه وقف مى كند و براى هميشه باقى مى ماند و پيوسته باعث دعاى بندگان شايسته خدا مى شود.
فصل ۸ : رهائى از مفاسد مال
هر كه بخواهد از مفاسد مال رهايى يابد بايد امورى چند را رعايت كند :
اول - آنكه مقصود و غرض از مال و سبب آفرينش آن و علّت احتياج به آن را بداند، تا در طلب بيش از اندازه حاجت بر نيايد.
دوم - آنكه راه و جهت در آمد و عايدى خود را مراعات نمايد و از حرام و مشتبه پرهيز كند، و از كسبهائى كه مكروهند و با مردانگى و آزادگى ناسازگارند، مانند هدايائى كه در آنها شائبه رشوه مى رود، و سؤال و درخواستى كه در آن شكست و ذلّت است، اجتناب نمايد.
سوم - آنكه راه خرج و مصرف مال را مراعات كند و در آن ميانه روى داشته باشد، نه اسراف كند و نه بخل ورزد. خداى تعالى مى فرمايد :
«و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قوما»
(فرقان، ۶۷)
«و آنان كه چون خرج كنند اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند».
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :«ما عال من اقتصد»
«هر كه ميانه روى كند محتاج نشود».
و براى اقتصاد و ميانه روى در خوراك و پوشاك و مسكن سه درجه هست : پست، متوسّط و عالى. و ظاهرا ميل به طرف درجه پائين تر سزاوارتر و بهتر است
تا در قيامت در زمره سبكباران در آيد.
چهارم - آنكه آنچه را از حلال كسب مى كند به مصرف حقّش خرج كند و در غير حقّش صرف نكند، كه گناه به دست آوردن از غير حلال و خرج كردن در غير حق يكسان است.
پنجم - آنكه نيّت خود را در گرفتن و ترك نمودن و انفاق و امساك خالص كند، پس آنچه را به دست مى آورد براى استعانت در جهت هدف آفرينش خود بگيرد، و آنچه را ترك مى كند براى زهد و بى ميلى به آن و كوچك شمردن مال و اجتناب از وزر و گرانبارى باشد، كه اگر چنين كند وجود مال به او زيانى نمى رساند.
امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«لو انّ رجلا اءخذ جميع ما فى الارض و اءراد به وجه اللّه فهو زاهد، و لو ترك الجميع و لم يرد به وجه اللّه فليس بزاهد»
.
«هرگاه مردى همه آنچه روى زمين است به دست آورد و در آن نيّت قُرب به خدا داشته باشد او زاهد است، و اگر از همه دست بردارد ولى براى خدا نباشد زاهد نيست».
پس سزاوار است كه مؤمن انگيزه همه كارهايش تقرّب به خدا باشد تا همه آنها عبادت به حساب آيد؛ كه دورترين اعمال از عبادت خوردن و آميزش كردن و قضاى حاجت است، ولى همين كارها اگر به قصد انجام تكليف باشد عبادت است، پس هر كه از مال به قدر نياز خود و در طريق دين به دست آورد و زائد آن را به برادران مؤمن بذل كند در حقيقت از مار پادزهرش را گرفته و از زهرش پرهيز كرده است و بسيارى مال به او زيانى نمى رساند. و لكن اين كار ميسّر نمى شود مگر براى كسى كه علمش بسيار و قدمش در دين استوار باشد. امّا عامى جاهل وقتى در مالدارى بخواهد به آن شخص عالم تشبّه نمايد مانند كودكى است كه مار آشناى افسونگرى را ببيند كه مارى را مى گيرد و چنان در آن تصرف مى كند كه پادزهر به دست آورد او هم به تقليد مار را مى گيرد و فريب خط و خال و نرمى پوست آن را مى خورد و ناگهان آن مار او را مى كشد. امّا فرق اين است كه كشته مار كشته شدن خود را در مى يابد و كشته مال بسا كه نمى داند كشته شده است. و همچنانكه محال است كه نابينا بتوانند مانند بينا قلّه هاى كوه و كناره هاى دريا و راههاى پر خار و خاشاك را در نوردد، همين طور ممتنع است كه عامى جاهل در بسيار داشتن مال به عالم كامل تشبّه نمايد و مفاسد آن دامنگيرش نشود.
پيوست : زهد
ضدّ دنيا دوستى و ميل و رغبت به آن را زهد گويند و آن اين است كه آدمى به دنيا علاقه و دلبستگى نداشته باشد و اندامهاى خود را از آن نگه دارد مگر به قدر ضرورت براى حفظ بدن. و به عبارت ديگر زهد عبارت است از رو گرداندن از متاع دنيا و خوشى هاى آن از اموال و منصب ها و ديگر چيزهائى كه با مرگ زوال مى پذيرد. و به بيان ديگر زهد يعنى پشت كردن به دنيا و رو آوردن به آخرت يا از غير خدا گسستن و به خدا پيوستن، كه اين بالاترين درجه زهد است.
پس هر كه از هر چه غير خداست حتّى از بهشت دل بردارد و به جز خدا به هيچ چيز عشق و محبّت نداشته باشد او زاهد مطلق است. و كسى كه از لذتها و بهره هاى دنيا دست بر مى دارد از بيم آتش دوزخ يا به طمع نعمت هاى بهشت از حور و قصور و ميوه ها و آب ها او نيز زاهد است، و لكن مرتبه او پائين تر از مقام اول است. كسى كه از بعضى از لذايذ دنيا دست بر مى دارد نه از همه آنها، مانند آنكه مال را رها مى كند امّا جاه را مى طلبد، يا از پرخورى صرف نظر مى كند امّا به تجمّل و لباس فاخر و زيور و زينت علاقه مند است مطلقا سزاوار نام زاهد نيست.
از آنچه گفته شد معلوم است كه زهد وقتى تحقّق مى يابد كه توانائىِ نيل به دنيا و ترك آن وجود داشته باشد، و باعث ترك دنياپستى و حقارت آن باشد نسبت به مورد رغبت او يعنى خداوند و آخرت.
پس اگر ترك دنيا به سبب عدم دسترسى به آن باشد يا براى غرضى ديگر غير از خداى تعالى و آخرت باشد مانند نام نيك و به دست آوردن دلها، يا شهرت به جوانمردى و سخاوت يا سنگينى كار و بار و سختى و رنج و مشقّت حفظ اموال، يا از اين قبيل چيزها، اصلا آن زهد نيست.
فصل ۹ : ستايش زهد
زهد يكى از منازل و مراحل دين و بالاترين مقامات سالكان است، خداى سبحان مى فرمايد :
«فخرج على قومه فى زينته
...
و قال الّذين اءوتوا العلم و يلكم ثواب اللّه خير»
(قصص، ۷۹ و ۸۰).
«قارون با تجمّل و زيور در ميان قوم خود آمد... و كسانى كه علم داشتند گفتند : واى بر شما پاداش خدا بهتر است».
در اين آيه زهد به علما نسبت داده شده و زاهدان به علم و صف شده اند و اين بالاترين ستايش است.
و نيز فرمود :«و لاتمدّن عينيك الى ما متّعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدّنيا لنفتنهم فيه و رزق ربّك خير و ابقى»
.
(طه، ۱۳۱)
«و هرگز به آن چيزها كه مايه رونق زندگى دنياست و به گروههاى از آنها بهره داده ايم تا درباره آن امتحانشان كنيم چشم مدوز كه روزى پروردگارت بهتر و پايدارتر است».
و فرمود :«و من كان يريد حرث الدّنيا نؤ ته منها و ماله فى الآخرة من نصيب»
(شورى، ۲۰).
«و هر كه كشت و حاصل دنيا خواهد از آن به او مى دهيم و در آخرت نصيبى براى او نيست».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«من اءصبح و همه الدّنيا شتّت اللّه عليه امره، و فرق عليه ضيعته، و جعل فقره بين عينيه، و لم يؤ ته من الدّنيا الاّ ما كتب له. و من اءصبح و همّه الآخرة جمع اللّه له همه، و حفظ عليه ضيعته، و جعل غناه فى قلبه و اءتته الدّنيا و هى راغمة»
.
«هر كه بامداد كند و فكر و همّتش دنيا باشد خداوند كارش را پريشان سازد، و شغل و پيشه او را پراكنده كند، و فقرش را پيش چشمش نهد و بجز آنچه خداوند از دنيا براى او مقرّر كرده به او نرسد. و هر كه بامداد كند و انديشه و همّت او آخرت باشد خداوند فكر و همّتش را جمع كند و پيشه و شغلش را حفظ نمايد و بى نيازى و توانگرى را در دلش نهد و دنيا خوار و ذليل نزد او آيد».
و فرمود :
«إ ذا راءيتم العبد قد اءعطى صمتا و زهدا فى الدّنيا فاقتربوا منه، فانّه يلقى الحكمة (يلقى الحكمة»).
«هر گاه بنده اى را ديديد كه به او خاموشى و زهد داده شده به او نزديك شويد، زيرا كه او القاء حكمت مى كند (يا به او حكمت القاء مى شود»).
و فرمود :
«من اءراد اءن يؤ تيه اللّه علما بغير تعلّم، و هدى بغير هداية فليزهد فى الدّنيا».
«هر كه مى خواهد خداوند به او علمى بدون تعلّم و درس خواندن، و هدايتى بدون راهنماى ديگرى بدهد، بايد در دنيا زهد پيشه كند و دل به دنيا نبندد».
و فرمود : «ازهد فى الدّنيا يحبّك اللّه، و ازهد فيما فى اءيدى النّاس يحبّك النّاس».
«از دنيا چشم بپوش و دل بردار تا خدا ترا دوست دارد، و از آنچه در دست مردم است چشم بپوش و دل بردار تا مردم تو را دوست دارند».
و به امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «اى على، هر كه دنيا و آخرت به او عرضه شود و آخرت را برگزيند و دنيا را رها كند بهشت از آنِ اوست، و هر كه دنيا را به سبب سبك و حقير شمردن آخرت انتخاب كند دوزخ جايگاه اوست».
و فرمود : «بعد از من مردمى مى آيند كه پادشاهى براى آنان مستقر نشود مگر با كشتار و ظلم و جور، و توانگرى و ثروت به دست نياورند مگر با فخرفروشى و بخل، و به يكديگر دوستى و محبّت نكنند مگر به پيروى از هوى و هوس. بدانيد كه هر كه آن زمان را درك كند و بر فقر صبر كند و حال آنكه قدرت بر فراهم آوردن مال و ثروت دارد، و بر دشمنى و كينه توزى شكيبائى ورزد و حال آنكه مى تواند به طريقى جلب محبّت كند، و بر تحقير و خوارى بردبارى نمايد و حال آنكه بر كسب عزّت و بزرگى قادر باشد، و اين همه را براى خدا كرده باشد خداوند ثواب پنجاه صدّيق به او عطا فرمايد».
و در معنى شرح صدر براى اسلام، هنگامى كه از آن سؤال شد، فرمود : «هر گاه نور به دل راه يابد باز و گشاده شود»، گفتند : اى رسول خدا، آيا اين را نشانه اى هست ؟ فرمود : «آرى ! پهلو تهى كردن از خانه فريبنده و رو آوردن به خانه پاينده، و آماده شدن براى مرگ پيش از رسيدن آن».
و فرمود : «از خدا شرم كنيد چنانكه بايد». عرض كردند : ما البتّه از خدا شرم مى كنيم، فرمود : «چنين نيست در حالى كه آنچه را كه مسكن نخواهيد كرد مى سازيد، و آنچه را كه نخواهيد خورد جمع مى كنيد».
روايت است كه جماعتى به آن حضرت وارد شدند و گفتند : ما اهل ايمانيم، فرمود : نشانه ايمان شما چيست ؟ عرض كردند : به هنگام بلا صبر و شكيبائى و به وقت آسايش و فراخى شكر گزارى، و خشنودى به قضاى الهى، و ترك شماتت دشمنان موقعى كه مصيبتى به آنان رسد.
فرمود : «اگر چنين هستيد چيزى را كه نمى خوريد جمع نكنيد و آنچه را كه در آن مسكن نمى كنيد مسازيد و درباره آنچه از آن جدا مى شويد و مى گذاريد و مى رويد دلبستگى و رشك و حسد نداشته باشيد». بنابراين حضرت زهد را مكمّل ايمان آنان قرار داد. و فرمود : «هر كه به لا اله الاّ اللّه معتقد باشد و چيز ديگرى را به آن نياميزد بهشت براى اوست». و «چيز ديگر» به دنيا دوستى و دنياطلبى تفسير شده است.
و فرمود : «هر كه از دنيا بگذرد خداوند حكمت را در دلش وارد مى سازد، پس زبانش به حكمت سخن مى گويد، و درد و دواى دنيا را به او مى شناساند و او را از دنيا به سلامت به دارالسّلام (خانه سلامت و آرامش) مى برد». و روايت است كه «يكى از زنان آن حضرت از گرسنگى شديدى كه در او مشاهده كرد به گريه افتاد و گفت : يا رسول اللّه، آيا از خدا نمى خواهى كه تو را طعامى برساند؟ فرمود : به خدائى كه جانم به دست اوست اگر از خدا بخواهم كه كوههاى دنيا را طلا كند و هر جا روم با من فرستد چنين مى كند و لكن من گرسنگى دنيا را بر سيرى آن و فقر دنيا را بر غناى آن و اندوه دنيا را بر شادى آن بر گزيدم. دنيا در خور و سزاوار محمّد و آل محمّد نيست. خداوند براى پيامبران اولواالعزم جز صبر بر ناخوشى ها و خوشى هاى دنيا را نپسنديده، و من را نيز به آنچه ايشان را تكليف كرده مكلّف ساخته و فرموده :
«فاصبر كما صبر اءولواالعزم من الرّسل»
.
(احقاف، ۳۵)
«صبر كن چنانكه پيغمبران اولواالعزم (صاحب ثبات و پايدارى) صبر كردند».
به خدا سوگند كه چاره اى به جز اطاعت او ندارم ! و به خدا قسم كه به قدر توانائيم صبر مى كنم و قوه و نيروئى نيست مگر از سوى خدا».
و فرمود : «ايمان بنده كامل نخواهد بود تا اينكه گمنامى را از شهرت و شناخته شدن دوستتر دارد و كمى چيزى را از زيادى آن دوستتر دارد».
و فرمود : «اذا اءراد اللّه بعبد خيرا زهّده فى الدّنيا، و رغّبه فى الآخرة، و بصّره بعيوب نفسه».
«وقتى خداوند براى بنده اى نيكى خواهد وى را در كار دنيا بى ميل و بى اعتنا سازد و در كار آخرت رغبت در او پديد آورد و وى را به عيوب خود آگاه و بينا كند».
و فرمود :«من اشتاق الى الجنّة سارع إ لى الخيرات، و من خاف من النّار سهى عن الشّهوات، و من ترقّب الموت ترك اللّذات، و من زهد فى الدّنيا هانت عليه المصيبات»
.
«هر كه مشتاق بهشت است به كارهاى نيك مى شتابد، و هر كه از آتش دوزخ ترسان است از شهوات و خواستنى ها دست برمى دارد، و هر كه انتظار مرگ دارد از لذتها چشم مى پوشد، و هر كه به دنيا بى رغبت است مصيبت ها بر او آسان شود».
و فرمود : «پروردگارم - عزوجل - به من فرمود : اگر خواهى سنگهاى مكّه را براى تو طلا كنم، گفتم نه خداوندا، ولكن مى خواهم يك روز گرسنه باشم و يك روز سير، تا در روز گرسنگى ترا بخوانم و به درگاهت تضرّع كنم، و در روز سيرى ترا حمد و ثنا گويم».
و روايت است كه : «آن حضرت روزى بيرون آمد و جبرئيل همراه او بود، پيامبرصلىاللهعليهوآله
بر كوه صفا بالا رفت و به جبرئيل فرمود : به خداى كه ترا به حق بر من فرستاد! براى آل محمّد نه مشتى گندم هست و نه قدرى آرد جو. و هنوز سخن او تمام نشده بود كه ناگاه از آسمان صداى فرو ريختن شنيده شد كه آن حضرت را به وحشت انداخت، از جبرئيل پرسيد : آيا امر خداست كه قيامت برپا شود؟ گفت : نه ! اين اسرافيل است كه با شنيدن سخن تو بر تو فرود مى آيد. پس اسرافيل آمد و گفت : خداى - عزوجل - سخن ترا شنيد و مرا با كليدهاى زمين فرستاده و به من فرمان داده تا به خدمت تو آورم و عرضه كنم كه اگر خواهى كوههاى تهامه را براى تو زمرّد و ياقوت و طلا كنم، و اگر خواهى پيغمبرى پادشاه باش و اگر خواهى پيغمبرى بنده باش. پس جبرئيل اشارت كرد كه براى خدا تواضع كن، و پيغمبرصلىاللهعليهوآله
سه بار فرمود : پيغمبرى بنده».
و نيز از آن حضرت روايت است كه : «قال اللّه تعالى : انّ من اءغبط اءوليائى عندى رجلا خفيف الحال ذا حظّ من صلاة، اءحسن عبادة ربّه بالغيب، و كان غامضا فى النّاس، جعل رزقه كفافا فصبر عليه، عجّلت منيّته فقلّ تراثه و قلّت بواكيه».
«خداى تعالى فرمود : بهترين دوستان من (كه شايسته رشك بُردن اند) نزد من مرديست سبك حال و سبك بار كه از نماز خود لذت بيابد، عباد پروردگار خود را در نهان نيكو به جا آورد، و در ميان مردم گمنام باشد، و روزى به قدر كفاف به او رسد و بر اين صبر نمايد، مرگش زود برسد و ميراثش كم باشد و گريه كنندگانش اندك باشند».
و از على بن الحسين - صلوات اللّه عليهما - روايت شده است كه : «روزى رسول خداصلىاللهعليهوآله
به شتر چرانى گذر كرد كسى را نزد او فرستاد و شير طلبيد، وى گفت : امّا شيرى كه در پستان شتران است صبحانه قبيله است و امّا شيرى كه در ظرف است براى شام آنهاست، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : خدايا مال و فرزندان اين مرد را زياد كن. سپس به شبانى رسيد كسى را نزد او فرستاد و شير خواست، شيرى را كه در پستان گوسفندان بود دوشيد و آنچه در ظروف خود داشت در ظرف رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
ريخت و پُر كرد و با گوسفندى نزد حضرت فرستاد و پيام داد كه اين مقدار حاضر بود اگر بخواهيد بيش از اين مى فرستم، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : خداوندا به قدر كفاف به او روزى كن. يكى از اصحاب عرض كرد : يا رسول اللّه، براى كسى كه درخواست ترا رد نمود دعائى كردى كه مطلوب و محبوب همه ماست، و براى كسى كه درخواست ترا به خوبى بر آورد دعائى كردى كه همه ما از آن كراهت داريم.
پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : اندك و به قدر كفايت بهتر است از بسيارى كه دل را مشغول و غافل كند. خداوندا به محمّد و آل محمّد به قدر كفاف روزى كن».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «مردم سه دسته اند : زاهد، و صابر، و راغب. امّا زاهد همه اندوهها و شادى هاى دنيا را از دل خود بيرون كرده، نه به چيزى كه از دنيا به او برسد شاد مى شود و نه از چيزى كه از دست او برود غمگين مى گردد، پس به هر حال راحت است. و امّا صابر، در دل دنيا را مى خواهد ولى اگر به آن رسيد خود را نگه مى دارد و بر نفس خويش لگام مى نهد چون سرانجام بد و شوم آن را مى داند. و اگر بر دل وى آگاهى يابى از خويشتن دارى و فروتنى و حزم و دور انديشى او در شگفت خواهى شد. و امّا راغب (به دنيا)، باك ندارد كه دنيا از كجا به او رو آورده، از حلال است يا حرام، و پروا نمى كند كه در طلب دنيا آبرويش برود و خود را به هلاكت افكند و مروّت را از ميان ببرد، اينان همواره در گرداب دنيا گرفتار و در تشويش و اضطرابند».
و فرمود : «إ نّ من اءعون الاخلاق على الدّين الزّهد فى الدّنيا
».
«مددكارترين اخلاق به دين بى رغبتى نسبت به دنياست».
و فرمود : «هر كه شش خصلت را در خود جمع كند چيزى براى رسيدن به بهشت و وسيله اى براى گريز از دوزخ فرو گذار نكرده : خدا را بشناسد و اطاعت كند، و شيطان را بشناسد و با او مخالفت ورزد، و دنيا را بشناسد و آن را رها سازد، و آخرت را بشناسد و آن را بجويد، و باطل را بشناسد و خود را از آن نگاه دارد، و حق را بشناسد و دنبال آن رود».
و فرمود : «إ نّ علامة الرّاغب فى ثواب الآخرة زهد فى عاجل زهرة الدّنيا، اءما إ نّ زهد الزّاهد فى هذه الدّنيا لا ينقصه ممّا قسم اللّه عزّوجلّ له فيها و إ ن زهد، و إ نّ حرص الحريص على عاجل زهرة الدّنيا لا يزيده فيها و إ ن حرص، فالمغبون من حرم حظّه من الآخرة
»
.
«نشانه مشتاق به پاداش آخرت بى رغبتى نسبت به شكوفه ها و زيورهاى نقد و زودرس دنياست. بدانيد كه زهد زاهد در اين دنيا از آنچه خداى عزوجل برايش در دنيا قسمت كرده كم نمى كند هر چند كه به آن بى رغبت باشد، و حرص حريص بر شكوفه ها و زيورهاى نقد دنيا برايش فزونى نياورد اگر چه حرص زند؛ پس مغبون كسى است كه از بهره و نصيب خويش از آخرت محروم شود».
و على بن الحسينعليهالسلام
فرمود : «پس از معرفت خداى عزوجل و معرفت رسول اوصلىاللهعليهوآله
عملى بهتر از بغض دنيا نيست
... »
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «اءكثر ذكر الموت، فانّه لم يكثر انسان ذكر الموت الاّ زهد فى الدّنيا».
«بسيار ياد مرگ كن، زيرا هيچ انسانى از مرگ بسيار ياد نمى كند مگر اينكه به دنيا بى رغبت مى شود».
و فرمود : «قال اللّه عزّوجلّ : و عزّتى و جلالى و عظمتى و بهائى و علوّ ارتفاعى لا يؤ ثر عبد مؤمن هواى على هواه فى شى ء من امر الدّنيا الاّ جعلت غناه فى نفسه، و همّته فى آخرته، و ضمّنت السّماوات و الاءرض رزقه، و كنت له من وراء تجارة كلّ تاجر».
«خداى تعالى فرمود : به عزت و جلال و عظمت و شرف و بلندى مقامم، كه هيچ بنده اى خواست مرا بر خواست خود در چيزى از امور دنيا بر نگزيند مگر اينكه بى نيازى او را در روح او قرار مى دهم و فكر و همّت او را متوجّه آخرت مى گردانم و آسمانها و زمين را عهده دار روزى او مى سازم و خودم براى او بهتر از هر تاجرى تجارت مى كنم».
و فرمود : «اعظم النّاس قدرا من لا يناول الدّنيا فى يد من كانت فمن كرمت عليه نفسه صغرت الدّنيا فى عينيه، و من هانت عليه نفسه كبرت الدّنيا فى عينيه».
«بلند مرتبه ترين مردم كسى است كه اهميّت ندهد كه دنيا در دست كه باشد، هر كس كه نفس خود را گرامى و بزرگوار شمارد دنيا در چشمش كوچك و بيقدر است، و هر كه نفس خود را پست و خوار دارد دنيا در نظرش بزرگ و با ارج است».
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «جعل الخير كلّه فى بيت، و جعل مفتاحه الزّهد فى الدّنيا
». «همه خوبى و خير در خانه اى نهاده شده و كليد آن را زهد و بى رغبتى به دنيا قرار داده اند». و فرمود : «هيچ چيز نزد رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
محبوبتر از اين نبود كه در راه خداى تعالى ترسان و گرسنه باشد».
و فرمود : «اذا اراد اللّه بعبد خيرا زهّده فى الدّنيا و فقّهه فى الدّين و بصّره عيوبها، و من اءوتيهنّ فقد اءوتى خير الدّنيا و الآخرة
».
«چون خدا خير بنده اى را بخواهد او را نسبت به دنيا بى رغبت و بى اعتنا و در دين دانا مى كند و به عيوب دنيا بينا و آگاهش مى سازد، و به هر كه اين صفات داده شود خير دنيا و آخرت به وى داده شده».
و روايت است كه فرمود : «لم يطلب احد الحقّ بباب افضل من الزّهد فى الدّنيا و هو ضدّ لما طلب اعداء الحقّ، قلت : جعلت فداك ممّا ذا؟ قال : من الرّغبة فيها
».
«هيچ كس حق را از درى بهتر از زهد در دنيا جستجو نكرده است و آن ضدّ مطلوب دشمنان حق است، [راوى گويد] گفتم : قربانت، از چه راه مى جويند؟ فرمود : از رغبت به دنيا».
و فرمود : «اءلا من صبّار كريم ؟ فانّما هى ايّام قلائل، اءلا انّه حرام عليكم اءن تجدوا طعم الايمان حتّى تزهّدوا فى الدنيا
».
«آيا شكيباى بزرگوارى هست ؟ دنيا چند روز اندك است، بدانيد كه بر شما حرام است كه مزه ايمان را بچشيد تا آنگاه كه نسبت به دنيا بى رغبت و بى اعتنا شويد
».
و فرمود : «زهد كليد درِ آخرت و رهائى از دوزخ است، و زهد اين است كه هر چه ترا از خدا باز دارد بدون تاءسّف آن را ترك كنى، و در ترك آن گرفتار عُجب و خودپسندى نشوى، و بدان سبب منتظر فرجى نباشى و نخواهى مورد ستايش قرارگيرى، و عوضى طلب نكنى، بلكه از دست دادن آن را راحت خود دانى و آن را آفت شمارى و همواره از آفت گريزان باشى و به راحت پناه برى، و زاهد كسى است كه آخرت را بر دنيا و ذلّت دنيا را بر عزّت آن و كوشش [در راه آخرت] را بر راحت [دنيا] و گرسنگى را بر سيرى و عافيت عاقبت (آخرت) را بر دوستى نقد و عاجل (دنيا) و ياد [خدا] را بر غفلت اختيار كند، و با اينكه هنوز در دنياست دلش در آخرت باشد».
و امام رضاعليهالسلام
فرمود : «هر كه صبح و شام كند در حالى كه تندرست و داراى امنيّت و آرامش خاطر باشد و قوت روزانه خود را داشته باشد گويا كه همه دنيا براى او فراهم است».
و در فضيلت و ستايش زهد همين بس كه شناخته ترين صفت انبيا و اولياست، و هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر با زهد، و اگر تقرّب به خدا و رستگارى در سراى آخرت به آن بستگى نداشت بزرگان نوع انسان و شناساترين مردمِ به حقيقت حال و كار بر خود تنگ نمى گرفتند و از شهوات و لذات دنيا نمى بُريدند و كناره نمى گرفتند.
به موسى كليم اللّهعليهالسلام
بنگر كه چگونه بيشتر قُوت او گياه زمين و برگ درختان بود و از كثرت رياضت چنان ضعيف و لاغر شده بود كه سبزى گياه از روى پرده شكمش نمايان بود، چنانكه امير مؤمنانعليهالسلام
در نهج البلاغه بدين امر خبر داده است. آنگاه به عيسى روح اللّهعليهالسلام
بنگر كه چگونه جامه اى از مو مى پوشيد و از درختان مى خورد، نه فرزندى داشت كه از مرگش بترسد و نه خانه اى كه از خرابيش بينديشد و هيچ روزى براى فردا ذخيره نمى كرد، هر جا به شب مى رسيد مى خوابيد. روزى يكى از حواريّون به او گفت : «اگر فرمان دهى خانه اى بسازيم كه در آن خدا را عبادت كنى». فرمود «برويد و خانه اى بر آب بسازيد»، گفتند : چگونه مى توان بر آب بنا كرد؟ فرمود : «بناى عبادت را چگونه مى توان بر دوستى دنيا برپا كرد».
آنگاه ديده بصيرت بگشا و در سيره و رفتار رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
و زهد او در دنيا تاءمّل كن، كه در زمان نبوّت خود و اهل بيت او هيچ صبحى سير نشدند مگر اينكه شام گرسنه بودند، و شبى سير نشدند مگر اينكه صبح آن گرسنه به سر مى بردند، و خود و اهل بيت او خرماى سير نخوردند تا اينكه خداوند خيبر را بر ايشان گشود، روزى نزد او طعامى را بر سفره اى بلندتر از زمين نهادند، اين كار بر او چنان گران و ناخوشايند آمد كه رنگش دگرگون شد و فرمود سفره را بر چيدند و طعام را بر زمين نهادند. و براى خواب عبائى را دو تا مى كرد و بر آن مى خوابيد شبى عبا را چهار تا كردند (تا نرمتر باشد) و حضرت بر آن خوابيد، چون بيدار شد فرمود : مرا با اين بستر از بيدارى و قيام در شب باز داشتيد، عبا را همچنان دو تا بيندازيد. آن حضرت جامه خود را براى شستن از تن بيرون مى كرد و هرگاه بلال اذان نماز مى گفت و پيغمبرعليهالسلام
جامه ديگرى نداشت كه بپوشد و براى نماز بيرون رود، صبر مى كرد تا جامه اش خشك شود و آنگاه براى نماز بيرون مى رفت.
روايت است كه : «زنى از بنى ظفر دو تكّه جامه، يكى اِزار (شلوار) و ديگرى رداء (بالاپوش)، براى او دوخت و يكى را پيش از آنكه ديگرى تمام شود براى او فرستاد، حضرت با همان يكى براى نماز خارج شد و دو طرف آن را به گردن گره زد و با اين حال نماز گزارد».
و شدّت زهد علىعليهالسلام
و رها كردن او دنيا را مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد، و همچنين بعد از او ائمّه راشدين (نمايندگان راه راست) و اصحاب و تابعين و ديگر بزرگان دين و گذشتگان صالح، تا آنجا كه يكى از آنان پنجاه شصت سال مى زيست نه جامه خواب برايش مى گستردند و نه ديگى برايش بر سر آتش مى نهادند و نه بين او و زمين چيزى مى افكندند و نه اهل خانه را دستور مى داد كه طعامى بسازند، شبها بر پا مى ايستادند و رخسارهاى خود را بر خاك مى نهادند اشكها بر گونه هايشان روان بود و با پروردگارشان در مناجات و زارى بودند كه آنان را از عذاب دوزخ رهائى بخشد.
حكايت كرده اند كه يكى از خلفا ده هزار درهم براى يكى از آنان فرستاد او نپذيرفت، اين كار بر اهل خانواده اش گران آمد، گفت : مَثَل من و مَثَل شما مانند آن طايفه اى است كه گاوى داشتند و با آن زمين را شخم مى زدند و زراعت مى كردند همينكه پير شد و از كار افتاد او را ذبح كردند تا از پوستش سود برند، شما نيز مى خواهيد مرا در اين پيرى ذبح كنيد، امّا اگر از گرسنگى بميريد بهتر است از اينكه مرا ذبح كنيد.
و زهد يكى از آنان به مرتبه اى رسيده بود كه در شبهاى گرم كه به نماز مى ايستاد جائى را بر مى گزيد كه نسيم سحرى به آنجا نوزد مبادا استراحتى برايش حاصل شود. و يكى ديگر سبوئى سرشكسته داشت كه آب در آن بود آن را از آفتاب بر نمى داشت و آب گرم را مى آشاميد و مى گفت كسى كه لذت آب سرد را يافت مفارقت دنيا بر او دشوار خواهد بود.
پس اى دوست از مستى هوى و هوس به خود آى و ضديّت بين دنيا و آخرت را بشناس و به كسانى اقتدا كن كه چون از حقيقت حال و سرانجام كار آگاه بودند راه زهد و پارسائى و تقوى را پيش گرفتند و خود را از لذتهاى دنيا كنار كشيدند، و اين كار اگر چه دشوار و شاقّ است ديرى نمى پايد و به اندك زمانى مدّت آن به سر مى رسد، و خويشتن دارى و پرهيز در مدتى اندك براى نعمتها و لذتهاى جاويد بر اهل معرفت كه نفس خود را با سياست شرع مبين مقهور ساخته اند و به ريسمان يقين به آنچه خداوند براى بندگان زاهد در آخرت وعده داده است چنگ زده اند گران و دشوار نيست.
فصل ۱۰ : اعتبارات و درجات زهد
بدان كه زهد اعتبارات مختلف دارد و با ديدهاى گوناگون مى توان به آن نگريست و به هر ديدگاهى مراتب و درجاتى تحقّق مى يابد.
اول - زهد به اعتبار و از لحاظ خود آن يعنى از حيث خود ترك دنيا، و به اين اعتبار سه درجه دارد :
۱- با اينكه ميل و محبت به دنيا دارد با مجاهده و مشقّت آن را ترك مى كند و نفس خويش را از آن باز مى دارد، و اين در واقع تزهّد است.
۲- اينكه دنيا را به اختيار و به آسانى ترك كند زيرا دنيا در نظر او نسبت به آخرت و نعمت ها و لذت هاى آن حقير و ناچيز است، و اين مانند آن است كه از يك درهم دست بردارد تا در عوض دو درهم به دست آورد، و اين مرتبه از زهد چندان دشوار و شاق نيست اگر چه به انتظارى اندك نياز دارد، و چنين شخصى بسا هست كه به خود ببالد و عُجب كند كه چيز با ارزشى را در برابر چيز با ارزشترى رها كرده و نسبت به آن زاهد است.
۳- عاليترين درجه زهد به اين اعتبار آنست كه دنيا را به اختيار و با شوق و رغبت ترك مى كند بدون اينكه دنيا در نظر او قدر و ارزشى داشته باشد و فكر كند كه چيزى را از دست مى دهد [يعنى در زهد نيز زاهد است]، زيرا مى داند كه دنيا چيزى نيست و او مانند كسى است كه از پشگلى بگذرد و ياقوت صاف سرخى را بگيرد، و چنين شخصى نمى پندارد كه معاوضه كرده يا از چيزى دست برداشته بلكه زهد و ترك دنيا از كمال معرفت اوست، كه عارف دانا يقين دارد كه دنيا نسبت به آخرت از پشگلى نسبت به ياقوت پست تر است، و چنين زاهدى از خطر توجّه و التفات به دنيا و ميل و رغبت به آن ايمن است، چنانكه آن كه پشگل را براى ياقوت رها مى كند هرگز نمى خواهد اين معامله و بيع را فسخ كند.
و صاحبدلان اهل معرفت گفته اند كه كسى كه دنيا را براى آخرت رها مى كند همچون كسى است كه بخواهد به كاخ پادشاهى داخل شود و سگى در كاخ وى را منع كند و او لقمه نانى كه آن هم عطاى پادشاه است به پيش سگ بيفكند كه بدان مشغول شود و او به درون كاخ راه يابد و به مقام قرب پادشاه برسد تا آنجا كه كار مملكت را به او بسپرد و فرمان او بر همه كشور نافذ گردد، آيا چنين شخصى مى پندارد كه آن لقمه نان عوضى است در برابر مقام قرب و آن نعمت ها كه از پادشاه به او رسيده با اينكه آن لقمه نيز از پادشاه است.
در اين مثال شيطان سگى است كه مردم را از دخول به درگاه الهى ممانعت مى كند، و حال آنكه بارگاه الهى گشوده است و پرده و حجابى هم وجود ندارد و دنيا مانند آن لقمه نان است كه تا در دهان او بود لذتى مى برد و با فرو بردن آن لذتش پايان مى پذيرد و آنگاه ثقل آن در معده اش باقى مى ماند و سپس به نجاستى گنديده و متعفّن تبديل مى شود كه ناگزير بايد بيرون بيفكند. پس كسى كه آن را ترك كند تا به مقام قُرب پادشاه نائل گردد چگونه به آن لقمه توجّه و التفات مى كند. و شكّى نيست كه نسبت دنيا براى هر شخصى كه او را فراهم و مسلّم باشد اگر چه هزار سال عمر كند نسبت به نعمت هاى بى پايان آخرت كمتر از لقمه اى نسبت به ملك دنياست، زيرا متناهى يا نامتناهى قابل مقايسه نيست، و دنيا متناهى است و هر چند هزار هزار سال بدون رنج و ناراحتى ادامه يابد نسبتى به ابديّت ندارد، تا چه رسد به اين چند روزه كوتاه عمر كه لذاتش آميخته با رنج و كدورت و ناخوشى است كه آن را هيچ نسبتى با نعمت هاى جاويدان و ابدى نيست.
دوم - زهد به اعتبار مرغوب عنه يعنى آنچه ترك مى كند و به آن زهد مى ورزد و به اين اعتبار پنج درجه دارد.
۱- ترك محرّمات، و اين زهد در حرام است و زهد فرض (واجب) ناميده مى شود.
۲- ترك مشتبهات، و اين زهد در شبهه (امور مشتبه) است و زهد سلامت ناميده مى شود.
۳- زهد در زائد بر قدر حاجت و ضرورت، با اينكه از حلال باشد، امّا بقدر ضرورى از خوراك و پوشاك و مسكن و اثاث خانه و همسر و آنچه وسيله اينهاست از مال و جاه را رها نكند و زهد نورزد بلكه از آنها بهره مند شود. و امير مؤمنانعليهالسلام
به همه يا بعضى از اين درجات در اين گفتار خود اشاره فرموده است :
«كونوا على قبول العمل اءشدّ عناية منكم على العمل، الزّهد فى الدّنيا قصر الاءمل و شكر كلّ نعمة و الورع عن كلّ ما حرّم اللّه عزّوجلّ
».
«به قبول عمل بيش از خود عمل عنايت داشته باشيد، زهد در دنيا عبارت است از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى بر هر نعمتى و پارسائى نسبت به آنچه خداى عزّوجلّ حرام كرده است».
و امام صادقعليهالسلام
در اين سخن خود : «الزّهد فى الدّنيا ليس بإ ضاعة المال و لا تحريم الحلال بل الزّهد فى الدّنيا اءلاّ تكون بما فى يدك اءوثق بما فى يداللّه عزّوجلّ
».
«زهد و بى رغبتى به دنيا تباه ساختن مال و تحريم حلال نيست بلكه زهد اين است كه به آنچه در دست تست مطمئن تر از آنچه در دست خداى عزوجل است نباشى». اين زهد و زهدى كه بعد از آن بيان مى شود زهد در حلال است؛ و زهد ثقل ناميده مى شود.
۴- اين است كه همه آنچه را كه نفس از آن لذت و تمتّع مى يابد ترك نمايد اگر چه قدر ضرورت باشد، نه به اين معنى كه آنها را يكسره رها كند، زيرا كه اين ممكن نيست، بلكه تمتّع و لذت جويى آن را ترك كند هر چند از راه اضطرار به آن دست مى يازد از قبيل «اكل ميته» با اينكه در درون نسبت به آن بى ميلى و اكراه دارد، و اين درجه زهد شامل ترك همه مقتضيات طبع از شهوت و غضب و كبر و رياست و مال و جاه و مانند اينها مى شود، و سخن حضرت صادقعليهالسلام
به اين درجه اشاره دارد :
«الزاهد فى الدّنيا الّذى يترك حلالها مخافة حسابه و يترك حرامها مخافة عذابه» «زاهد در دنيا كسى است كه حلال آن را از بيم حساب و حرامش را از ترس عقاب رها مى كند».
و به اين معنى راجع است سخن امير مؤمنانعليهالسلام
: «الزّهد كلّه بين كلمتين من القرآن قال اللّه سبحانه :
«لكليلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم»
(حديد، ۲۳)
«فمن لم ياءس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد اءخذ الزّهد بطرفيه»
.
«همه زهد در ميان دو كلمه از قرآن است كه خداى سبحان مى فرمايد :
«تا براى آنچه از دستتان رفته غمگين مشويد و به آنچه به دستتان آمده شاد مگرديد». پس هر كه بر گذشته تاءسّف نخورد و به آينده شادان نگردد دو طرف زهد را به دست آورده است».
و نيز سخن آن حضرت : «زهد در دنيا سه حرف است : زاء و هاء و دال، زاى آن ترك زينت و هاء آن ترك هوى و دال ترك دنياست».
۵- اينكه همه ما سوى اللّه را ترك كند و حتّى درباره بدن و جان خود نيز زهد و بى رغبتى نمايد به طورى كه با هر چه مصاحبت دارد و به هر چه دست مى يازد از راه ناچارى و اكراه باشد بى آنكه لذت و تمتّع بجويد، و به اين درجه اشاره دارد سخن حضرت صادقعليهالسلام
:
«زهد كليد درِ آخرت و رهايى از دوزخ است و آن اين است كه هر چه ترا از خدا مشغول كند ترك كنى بى آنكه از ترك آن تاءسّف خورى يا دچار خودپسندى شوى و يا انتظار فرج و گشايشى داشته باشى و يا بخواهى مورد ستايش قرارگيرى يا عوضى بخواهى بلكه از دست دادن آن را راحت و بودنش را آفت شمارى» تا آخر حديث.
مطلبى كه در اينجا بايد ذكر شود اين است كه التفات به بعضى از ما سوى اللّه و اشتغال به ضرورات مانند اندازه ضرورى از خوردن و پوشيدن و معاشرت با مردم و گفتگو با آنان و امثال اينها با اين مرتبه از زهد منافات ندارد، زيرا معنى بريدن از دنيا براى توجّه به سوى خداى تعالى همان رو آوردن با تمام دل و ذكر و فكر به سوى اوست، و اين بدون ادامه زندگى و زندگى بدون ضروريّات آن قابل تصور نيست، پس هرگاه به اين ضروريّات اكتفا و اقتصار نمايد و قصدش محافظت بدن باشد براى يارى جستن به آن در عبارت و آنچه او را به خدا نزديك مى سازد چنين شخصى مشغول به غير خدا نخواهد بود، زيرا آنچه جز به وسيله آن نمى توان به مقصود رسيد از مقصود شمرده مى شود، همچنانكه كسى كه در راه حج مشغول علف دادن به چارپاى خود است رو گردان از حج نيست، و لكن سزاوار است كه بدن در راه خدا مانند چارپا در طريق حج باشد، يعنى همان گونه كه مقصود از تهيّه آنچه مورد نياز مركب است محافظت آن است تا انسان را به مقصد برساند نه تنعّم و لذت يافتن، همين طور شايسته است كه مقصود از خوردن و آشاميدن و لباس و مسكن حفظ بدن از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما باشد به قدر ضرورت يعنى با رعايت تقوى و اطاعت خداوند بدون لذت جوئى و تن پرورى و اين با زهد منافات ندارد بلكه شرط آن است. پس لذت بردن اگر مقصود بالذات نباشد زيانى نمى رساند كه انسان گاهى به هنگام قيام و عبادت در شب به نسيم سحرى و آواز پرندگان احساس لذّت و راحت مى كند و اين به عبادت او ضرر ندارد كه قصدش طلب جايى مخصوص براى اين لذّت و راحت نيست، علاوه بر اينكه در خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن حقيقتا لذتى نيست بلكه به وسيله آنها درد گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دفع مى شود.
و پوشيده نماند كه ترك زيادتر از آنچه آدمى در دنيا به آن نيازمند است از خوردنى و نوشيدنى و لباس و مسكن و اثاث خانه و همسر و مال و جاه شايسته است زيرا تحصيل آنچه بدان نيازى نيست با زهد منافات دارد. و امّا آنچه زيادى نيست و انسان بدانها محتاج است، يعنى امور هشتگانه مذكور، سزاوار است كه زهد در آنها را نيز به كلّى ترك نكند، زيرا آنچه مهم و ضرورى است ممكن است در مقدار و جنس و اوقات آن زيادى و بيشى راه يابد و بنابراين شايسته است كه در آنها نيز زهد را رها نكند.
غايت زهد اين است كه بيش از قوت شبانه روز خود نگاه ندارد و چنانچه زائد بر اين داشته باشد به مستحقّان بذل كند، و اگر از جنس قوت به نان جو اكتفا و اقتصار كند اين نهايت زهد در خوراك خواهد بود، امّا گاه گاهى خوردن نان گندم با يك نان خورش وقتى چندان لذت بخش نباشد با زهد منافات ندارد، و خوردن گوشت در بعضى از اوقات نيز منافى زهد نيست. و از لباس، كه از پنبه يا پشم باشد، به اندازه اى اكتفا كند كه اعضاء بدن را بپوشاند و از گرما و سرما محافظت كند، و اگر دو جامه داشته باشد كه وقتى يكى را مى شويد ديگرى را بپوشد با زهد منافاتى ندارد. و از مسكن به قدرى طلب كند كه خود و اهل خانه اش از گرما و سرما محفوظ باشند. و از اثاث خانه يعنى فرش و ظرف و ديگ و كوزه و امثال اينها به اندازه رفع حاجت تحصيل نمايد و به آنچه مى توان از آنها بى نياز بود و بدون آنها حاجات ضرورى برآورده مى شود دست نيازد. و از همسر به اين اندازه بسازد كه حدّت و شدّت شهوت را درهم شكند و او را از نظر بازى و وسوسه هاى قوه شهويّه كه مانع حضور در عبادات است حفظ كند.
و از مال به مقدارى كه حاجت روزانه اش بر طرف شود و اگر كاسب است همينكه نياز روز را به دست آورد كسب را رها كند و به كار دين پردازد، و اگر ملكى و آب و زمينى دارد و بجز آن درآمد ديگرى ندارد كه خرج روزانه خود را بقدر حاجت به دست آوردن ظاهرا نگه داشتن قوت سالانه براى سدّ رمق و ادامه حيات وى را از زهد بيرون نمى برد به شرط آنكه زائد بر نفقه كافى خود را انفاق كند. و گفته اند كه چنين شخصى از زاهدان ضعيف است به اين معنى كه مقامات عالى و درجات بلند مرتبه اى كه در آخرت نصيب زاهدان است بهره او نخواهد شد، اگر چه نام زاهد بر او صدق كند، زيرا چنين فردى داراى قوه يقين نيست، كه صاحب يقين واقعى چون قوت روزانه خود را داشته باشد چيزى براى فرداى خود ذخيره نمى كند، و كسى كه توكّل را شرط زهد مى داند آن فرد به نزد او زاهد نيست. و اين مرتبه غايت زهد در امور مذكور است و طايفه انبياء و گروه اوصياء و بعد از ايشان گذشتگان صالح بر اين شيوه بودند و همين راه را پيمودند.
حق اين است كه حكم زاهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف و متفاوت مى شود زيرا كار يك نفر تنها سبك تر و آسان تر از كار فرد عائله مند است، و كسى كه همه همّتش بر تحصيل علم و عمل مقصور است حال او غير از حال اهل كسب است، و همچنين در بعضى اوقات و در بعضى جاها به دست آوردن قدر ضرورى و حاجت در هر روز ممكن است و در بعضى ديگر چنين نيست. پس سزاوار هر كس آنست كه حال و وقت و جاى خود را ملاحظه كند و بينديشد كه شايسته تر در امر آخرت او و مددكارتر بر تحصيل آنچه براى آن آفريده شده نگه داشتن چه مقدار از مال و مصرف چه اندازه و چه جنس از قوت است، به طورى كه اگر كمتر از آن مقدار باشد به تحصيل آنچه او را به قرب پروردگار مى رساند قادر نخواهد بود پس آن را بگيرد و زائد بر آن را ترك كند. و چنين شخصى بعد از درستى نيّت و خلوص قصد در نگاهداشتن اين مقدار از مال از زهد واقعى بيرون نخواهد رفت، هر چند تصور مى رود كه به كمتر از آن مى توان اكتفا نمود با توجه به اينكه موجب از دست رفتن چيزى مى شود كه براى تكميل نفس مهم تر است.
امّا درباره جاه گفته شد كه قدر ضرورى آن در امر معيشت مانند تحصيل وقع و منزلت در دل زيردستان و خادم خود، و در نزد دستگاه حكومت براى دفع اشرار و متجاوزان از خود، ظاهرا با زهد منافات ندارد، و يكى از علما گفته است :
اين قدر از جاه و مقام اگرچه اشكالى ندارد لكن به جائى مى كشاند كه آدمى را به وادى هلاكت بى پايان مى افكند و هر كه گرد گودال لجن و گل و لاى بگردد نزديك است كه در آن بيفتد. زيرا كسى كه نيازمند به جذب دلها مردم است يا براى جلب نفع يا دفع ضرر يا رهائى از ظلم است : امّا جلب نفع، مال آدمى را از آن بى نياز مى كند زيرا كسى كه كار و خدمتى مى كند در برابر اجرت است هر چند اجرت دهنده نزد او قدر و منزلتى نداشته باشد، و اگر كسى بخواهد بدون اجرت به وسيله جاه و مقام از مردم خدمت و كار بگيرد معلوم است كه از ستمكاران است و چگونه مى تواند از زاهدان به شمار رود. و امّا دفع ضرر، در درياى كه عدالت در آنجا كامل نيست يا خطر ستم و تجاوز از همسايگان وجود دارد و دفع شرّ آنها جز به اينكه در دلها يا نزد حكمران وقع و جايگاهى داشته باشد ميسرّ نيست به جاه و مقام براى رفع ظلم و تعدّى نياز هست. و مقدار نياز به آن را مخصوصا هنگامى كه بيم از آينده و بدگمانى به عواقب آن وجود داشته باشد نمى توان تحت قاعده و ضابطه در آورد، و كسى كه در جاه طلبى فرو رود در واقع راه هلاك را مى پيمايد، بلكه حق اين است كه زاهد اصلا در طلب تحصيل جاه و مقام نيست و درصدد به دست آوردن جايگاهى در دلها بر نمى آيد، زيرا اشتغال وى به دين و عبادت پايگاهى در دلها فراهم مى كند كه حتى اگر در ميان كفّار باشد از آزار مردم ايمن است تا چه رسد به آنكه ميان مسلمين باشد.
امّا توهّمات و پندارهائى كه آدمى را به زياده جوئى در جاه و مقام مى كشاند اوهامى دروغين و باطل است، زيرا جستجوى جاه و مقام نيز خود گاهى خالى از رنج و آزار نيست. بنابراين علاج و چاره كردن كمبودها و مشكلات با شكيبائى و تحمّل و بهتر و برتر است از علاج و حلّ آنها از طريق جاه طلبى. از اين رو جستجوى جايگاه در دلها اجازه و رخصتى ندارد و كم آن به بسيار دعوت مى كند و آزمندى و خو كردن به آن از حرص و اعتياد به شراب بيشتر و شديدتر است، پس بايد از اندك و بسيار آن احتراز كرد. بلى جاه و مقامى كه خداوند به بعضى از بندگان خود، بدون سعى خود آنان در طلب آن، براى نشر دين يا براى داشتن بعضى از كمالات كه به حصول منزلت ايشان در دلها اختصاص مى يابد مى دهد، در اين صورت اشكالى ندارد و منافى زهد نيست، چنانكه جاه و مقام رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
برترين و گسترده ترين جاه و مقام است با اينكه آن حضرت زاهدترين مردم بود.
حق اين است كه جاه مانند مال است در دفع شر و زيان به قدرى كه انسان در زمانى يا در شهرى كه امر معيشت او ناگزير به آن نياز و بستگى دارد در اين مقدار ضرورى مانعى نيست و با زهد منافاتى ندارد، لكن زائد بر نياز زهر كشنده است. بنابراين اندازه ضرورى آن را نبايد از دنيا دانست، بلكه اين مقدار از دين به شمار مى رود، زيرا از شرايط ديندارى است و شرط از مشروط به حساب مى آيد، چنانكه روايت شده است كه ابراهيمعليهالسلام
را حاجتى روى نمود پس به نزد دوستى رفت تا چيزى قرض كند امّا او وامى نداد، و ابراهيم اندوهناك بازگشت، خداى تعالى به او وحى كرد : «اگر از خليل خود (خداوند) مى خواستى به تو عطا مى كرد»، ابراهيم عرض كرد : «منفور بودن دنيا را در نزد تو مى دانستم از اين رو ترسيدم كه درباره آن از تو چيزى بخواهم»، خداوند به او وحى فرستاد : «مقدار حاجت از دنيا نيست. » و گفتار امام صادقعليهالسلام
با سفيان ثورى نيز - چنانكه به تفصيل در كتاب كافى ذكر شده است - بر اين معنى دلالت دارد.
بنابراين مقدار حاجت از دنيا نيست و زائد بر آن در آخرت وبال خواهد بود، بلكه در دنيا نيز، چنانكه اين حقيقت با تاءمّل در احوال ثروتمندان و مالداران و رنجها و محنتهائى كه در كسب مال و اندوختن و نگاهدارى آن و انواع ذلّت و خوارى كه متحمّل مى شوند به روشنى دانسته مى شود، و نهايت سعادت مال اندوز اين است كه آن را براى ورثه خود بگذارد، و آنان بخورند در حالى كه [احتمالا] دشمنان اويند و يا از مال او بر معصيت كمك مى گيرند و بنابراين وى در راه گناه مددكار آنها خواهد بود، و از اين جهت دنيادار و جمع كننده اموال را به كرم ابريشم تشبيه كرده اند كه پيوسته بر گرد خود مى تند تا در پيله اى كه بر دور خود تنيده گرفتار آيد و آنگاه راه بيرون شدن و رهائى نمى يابد و در آنجا مى ميرد و بدين گونه به سبب عمل خود هلاك مى شود، چنانكه در اين باره گفته اند :
پس هر كه خود را بر دنيا بيفكند و پيرو شهوات شود پيوسته نفس خويش را به زنجيرها و غلهائى كه توانائى گسيختن آنها را ندارد مقيّد و در بند مى كند تا سرانجام فرشته مرگ ناگهان بين او و شهواتش جدائى افكند در حالى كه آن زنجيرها از قلب او به دنيائى كه پشت سر گذاشته بسته شده و او را به سوى دنيا مى كشد و چنگالهاى ملك الموت به رگهاى قلب او فرو رفته و به سوى آخرت مى كشد، و آسان ترين حال او هنگام مرگ مانند كسى است كه با اره بندها و اندامهاى بدن او را از يكديگر جدا كنند. و اين نخستين عذابى است كه بعد از رفتن از دنيا به او مى رسد يعنى پيش از آن حسرتها و ندامت ها كه هنگام فرو شدن به اسفل السّافلين و منع و محروميّت از مقامات برين و جوار رب العالمين با آنها روبروست. پس به سبب آرزومندى و اشتياق به دنيا از ديدار خداوند محجوب و محروم مى ماند و در اثر اين حجاب و حرمان آتش دوزخ بر او چيره و مسلط خواهد شد، كه آتش براى همه محجوبان از خدا آماده گشته است، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :
«كلاّ انّهم عن ربّهم يومئذ لمحجوبون. ثمّ انّهم لصالوا الجحيم».
(مطففين، ۱۵-۱۶)
«نه چنين است، كه آنان از پروردگارشان دور و محجوبند. و آنگاه به دوزخ وارد مى شوند».
و چون صاحبدلان دريافته اند كه آدمى با پيروى هوى و فرو رفتن در دنيا خويشتن را هلاك مى كند، چنانكه كرم ابريشم كه خود را درون پيله اش گرفتار و هلاك مى سازد، دنيا را به كلّى دور افكندند. از خداى تعالى مى خواهيم كه در دلهاى ما همان را قرار دهد كه در جان و روح حبيب خودصلىاللهعليهوآله
دميده، كه به او چنين وحى فرستاد : «هر چه خواهى دوست بدار كه از آن جدا خواهى شد».
سوم - زهد به اعتبار مرغوب فيه يعنى آن كه به خاطر او از چيزها دست برداشته مى شود. زهد به اين اعتبار سه درجه دارد :
۱- اينكه مرغوب فيه (كه براى آن زهد مى ورزد) نجات از جهنّم و ديگر عذابهاى آخرت باشد، و اين زهد خائفان است.
۲- اينكه زهد براى پاداش خداوند و نعمت هاى بهشت باشد، و اين زهد اميدواران است.
۳- درجه سوم كه بالاترين درجه زهد است اين است كه بجز قرب خدا و لقاء او نطلبد و وى را التفاتى به دردها و عذاب نباشد تا به خلاصى از آنها بينديشد، و نه به لذتها توجّهى دارد تا به فكر نيل به آنها باشد. بلكه همه انديشه و همّت او مستغرق خداست، و اين زهد عارفان است، زيرا كسى محبّت را منحصر و خاصّ خدا نمى كند مگر اينكه او را به صفات كمال بشناسد. پس همان طور كه كسى كه دينار و درهم را شناخت، و دانست كه نمى تواند هر دو را با هم جمع كند جز به دينار (طلا) دل نمى بندد، همين طور كسى كه خدا را شناخت و لذت نظر به وجه كريم او را دريافت، و دانست كه جمع ميان اين لذت و لذت حور و قصور و باغ و بستان غير ممكن است، بجز لذت نظر و ديدار را دوست نخواهد داشت و غير او را بر نخواهد گزيد.
يكى از عرفا گفته است : گمان مبر كه اهل بهشت هنگام نظر به وجه خداى تعالى ديگر جائى براى لذت حور و قصور در دلشان باقى مى ماند، بلكه آن لذت نسبت به لذت نعمت هاى بهشت مانند لذت پادشاهى دنيا و تسخير همه كشورهاى عالم و استيلا بر مردم جهان است نسبت به لذّتِ داشتنِ گنجشكى و بازى با آن. نزد اهل معرفت و مردم صاحبدل خواستاران لذت ها و نعمت هاى بهشت به كودكى مانند كه براى بازى با گنجشك از لذت سلطنت دست بردارد، و اين به سبب كوتاهى و نارسائى ادراك اوست از لذت پادشاهى، نه براى اينكه بازى با گنجشك به خودى خود برتر و لذت بخش تر از حكمرانى و سلطنت بر همه مردم است.
تتميم : زهد حقيقى
مپندارى كه هر كه مال دنيا را ترك كرد زاهد است، زيرا ترك مال و ثروت و تظاهر به سختى و تنگى در معاش و پستى و درشتى در خوراك و پوشاك بر كسى كه دوست دارد به زهد شناخته و ستايش شود آسان است. چه بسيار رهبانان و رياكارانى كه دست از مال دنيا برداشتند و هر روز با قوت و خوراكى اندك به خويشتن رياضت دادند، و به هر مسكنى در هر جائى قناعت نمودند و غرضشان از اين روش اين بود كه مردم آنان را به زهد بشناسند و بستايند. اينان مال را براى نيل به جاه ترك كرده اند. امّا زهد حقيقى ترك مال و جاه بلكه همه لذّت ها و بهره هاى دنياست. و نشانه اين آنست كه فقر و غنا و ذمّ و مدح و ذلّت و عزت در نزد انسان مساوى باشد و اين حالت به سبب غلبه انسان به خداست. زيرا مادامى كه انس و حُبّ به خدا بر دل غالب نباشد محبّت دنيا به كلّى از دل بيرون نمى رود، كه دوستى خدا و دنيا در دل مانند آب و هوا در ظرف است كه اگر يكى داخل شد ديگرى خارج مى شود، و بنابراين نه هر دو با هم جمع مى شوند و نه هر دو رفع و نفى مى گردند. پس دلِ آكنده از دوستى دنيا تهى از دوستى خدا است، چنانكه دلِ مشغول به محبّت و انس به خدا خالى و فارغ از حبّ دنيا است، و به هر اندازه كه يكى بيرون رود ديگرى داخل مى شود و بر عكس.
و از آنهاست :
غنا
غِنا (بى نيازى و توانگرى) عبارت است از داشتن اموالى كه مورد نياز و احتياج است، و اين كمترين مرتبه غناست، و بالاتر از آن مراتب بى شمار وجود دارد، تا آنجا كه به گرد آوردن بيشتر اموال دنيا منتهى مى شود، چنانكه براى بعضى از پادشاهان انفاق افتاده است.
امّا توانگر و ثروتمند چند گونه است :
۱- كسى كه در كسب و جمع مال و ثروت سعى و كوشش مى كند و در تحصيل و نگاهداشت آن زحمت مى كشد و اگر از دستش بيرون رود ناراحت و اندوهناك مى شود، و اين غنىّ حريص است.
۲- شخصى كه در كسب و تحصيل ثروت سعى و كوششى نمى كند و رنج و زحمتى نمى برد، امّا اگر ثروتى به دستش رسد مى گيرد و به آن شاد و خوشحال مى گردد، و از فقدان آن ناراحت و آزرده مى شود، چنين فردى نيز از حرص و آز خالى نيست زيرا از دست دادن مال براى او هم حزن آور و غم انگيز است.
۳- آن كه نه رنج و زحمتى در به دست آوردن آن كشيده و نه بدان چنان رغبت دارد كه از حصول آن شاد و از رفتن آن غمناك گردد، وليكن از به دست آمدن آن خشنود است : خواه وجود و عدم مال براى او مساوى باشد يا وجودش در نظر وى از عدمش بهتر و محبوب تر باشد. چنين غنىّ و ثروتمندى راضى و قانع است.
و همچنين ثروتمند يا همه مال او حلال است و يا قسمتى از آن حلال و يا همه آن حرام است.
و نيز مالدار يا بخيل و ممسك است به طورى كه حقوق واجب و مستحبّ مال را نمى پردازد، يا فقط در جاى شايسته و مصرفِ در خور آن انفاق و خرج مى كند. انفاق نيز مراتبى دارد : پائين ترين مرتبه آن اداى حقوق واجب است، و بالاترين مرتبه آن بذل كردن آنچه زائد بر كمترين مراتب غنا و ثروتمندى است، به نحوى كه اگر كمى بيشتر ببخشد فقير شود.
فصل ۱۱ : نكوهش غنا
ثروت و غنائى كه از حلال به دست آمده باشد و زائد بر كمترين مرتبه آن در مصرفهاى درست و در خور بذل شود و وجود و عدم آن در نزد صاحبش مساوى باشد از آفتها و خطرها مصون و ايمن است. امّا ديگر اقسام آن از آفت يا خطر خالى و بر كنار نيست، و دوستى آن يكى از موارد و مصاديق محبّت دنياست، بلكه به خود حُبّ مال باز مى گردد. و آنچه در ذمّ دنيا و مال وارد شده است بر ذمّ آن نيز دلالت دارد. و در ذمّ و نكوهش بخصوص آن بعضى از آيات و اخبار رسيده است، خداى سبحان مى فرمايد :
«انّ الانسان ليطغى ان رآه استغنى»
(علق، ۶ و ۷)
«انسان همينكه خود را بى نياز ديد طغيان مى كند».
و از رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
پرسيدند : چه كسانى از امّت تو بدترين اند؟ فرمود : «اغنياء». و به بلال فرمود : «خدا را ملاقات كن در حالى كه فقير باشى و ملاقات مكن او را در حالى كه غنى باشى». و فرمود : «فقيران امّت من پانصد سال پيش از اغنياى آنان به بهشت خواهند رفت».
و فرمود : «إ طّلعت على الجنّة، فراءيت اءكثر اءهلها الفقراء. و اطّلعت على النّار، فراءيت اءكثر اءهلها الاءغنياء
».
«به بهشت نگريستم و از آن آگاهى يافتم، بيشتر اهل آن را فقيران ديدم، و به جهنّم نگريستم و از آن مطلّع شدم بيشتر اهل آن را اغنياء ديدم».
خداى تعالى به موسىعليهالسلام
وحى فرمود : «اى موسى، هرگاه ديدى فقر به تو روى آور است، بگو : خوشا به شعار صالحان. و چون ديدى كه غِنا به سوى تو مى آيد، بگو : گناهى است كه عقوبتش شتاب كرده است».
و روايت است كه : «هيچ روزى نيست مگر اينكه فرشته اى از زير عرش ندا مى كند و پيام مى دهد كه : اى فرزند آدم، اندكى كه ترا كفايت كند بهتر است از بسيارى كه ترا سركش و طاغى سازد». و عيسىعليهالسلام
فرمود : «غنى به سختى و دشوارى به بهشت مى رود».
پيوست : فقر
ضد غنا فقر است. و فقر به معنى نداشتن چيزهائى است كه مورد احتياج است. و نداشتن آنچه مورد نياز نيست فقر ناميده نمى شود. البته اگر نياز و احتياج به طور اعم منظور باشد و مختص به مال نباشد، هر موجود ممكنى محتاج و نيازمند است، زيرا براى بقا و ادامه وجود خود و ديگر حاجاتى كه از خداى سبحان بهره وى مى شود به او احتياج دارد. و بى نياز منحصر به يك وجود است كه به ذات خود واجب است و افاده وجود به موجودات ديگر مى كند، و او خداى سبحانه است، كه غنىّ مطلق است، و ديگر اشياء موجود فقيرانِ محتاجند. و در كتاب الهى به اين حصر غنا و بى نيازى براى خداوند و فقر و نياز ديگران اشاره شده است :
«و اللّه الغنىّ و اءنتم الفقراء»
(محمدصلىاللهعليهوآله
، ۳۷)
«فقط خدا بى نياز است و شما نيازمنديد».
و اگر احتياج تنها به مال اختصاص يابد همه مردم فقير نيستند، بلكه هر كه مالى را كه به آن نياز دارد نداشته باشد نسبت به آن فقير است، و فقر به اين معنى است كه در اينجا مى خواهيم بيان كنيم.
فصل ۱۲ : اختلاف احوال فقيران
فقير چند گونه است :
۱- آنكه مال را دوست دارد و مورد ميل و رغبت اوست، به طورى كه اگر راهى به آن بيابد در طلب آن مى كوشد، هر چند با رنج و مشقّت باشد، و اگر جستجوى آن را ترك كند به سبب عجز و ناتوانى است، و اين را فقير حريص نامند.
۲- آنكه داشتن ما را از نداشتن آن دوست تر دارد، و ليكن محبّت او به مال به درجه اى نيست كه او را به طلب آن بر انگيزد، بلكه اگر بدون طلب و بى زحمت به دست آيد مى گيرد و شاد مى شود، و اگر طلب آن نياز به سعى و كوشش دارد به آن دست نمى يازد، و اين را فقير قانع نامند.
۳- آنكه محبّت و رغبتى به مال ندارد و از آن گريزان و آزرده است و آن را دشمن دارد و از شرّش پرهيز مى كند، اين را فقير زاهد نامند. اعراض فقير زاهد از مال و نكوشيدن وى در محافظت و اندوختن آن دو صورتى كه به دست آيد، اگر از بيم عقاب باشد فقر او فقر بيمناكان است. و اگر زهد او براى شوق به ثواب و پاداش باشد فقر او فقر اميدواران است. و اگر بى التفاتى او به مال به سبب روى آوردن به خدا با تمام وجود و بدون غرض دنيوى يا اخروى باشد فقر او فقر عارفان است.
چنين فقيرى نه محبّتى به مال دارد كه از حصولش شاد شود و نه كراهت و نفرتى از آن دارد كه از بودنش آزرده و متاءذّى گردد، بلكه وجود و عدم مال نزد او يكسان است، چنانكه نه از به دست آمدنش فرح و شادى مى نمايد و نه از فقدان و نبودنش رنجيده و بدحال مى شود، بلكه در هر دو حالت به طور يكسان خرسند و راضى است، و از آمدن و ماندنش و رفتن و از دست شدنش بى نياز است، بدون اينكه اگر نيايد از فقر و احتياج ترسان باشد، مانند حريص و قانع، و اگر بيابد از شرّ و زيانش در بيم و حذر باشد، مانند زاهد. چنين شخصى اگر همه اموال دنيا را داشته باشد به او زيانى نخواهد رسانيد، زيرا اموال را در خزانه خداوند مى بيند نه در دست خويش، و از اين رو براى او فرقى نمى كند كه در دست او باشد يا در دست ديگرى. بدين سان مال و هواى جوّ در نزد او يكسان است، يعنى همان گونه كه بسيارى هوا در كنار او به وى رنج و آزارى نمى رساند، و دلش مشغول انديشه گريز از آن و نفرت و دشمنى با آن نيست، بلكه به قدر ضرورت تنفّس از آن بهره مند مى شود و با هيچ كس درباره آن بخل نمى ورزد، همين طور بسيارى مال نه او را مى آزارد و نه دلش را مشغول مى دارد، و خود و غير خود را در مالكيّت مساوى مى بيند.
چنين شخصى را بايد «بى نياز راضى» ناميد كه از وجود و عدم مال مستغنى است، و خشنودى و خرسندى او نسبت به آن دو حالت يكسان است، و مرتبه اين شخص از مرتبه زاهد بالاتر است، زيرا بالاترين درجه زهد كمال نيكان و ابرار است و حال آنكه صاحب اين مرتبه از مقرّبان است، پس زهد در حقّ او نقصان و كاهش مرتبه است، زيرا كه : «حسنات الاءبرار سيّئات المقرّبين». راز مطلب اين است كه زاهد از دنيا كراهت دارد و كراهت دنيا خود نوعى دل مشغولى به آن است، چنانكه راغب و متمايل به دنيا مشغول به آن است، و دل مشغولى به غير خدا حجاب و پرده است ميان بنده و خدا؛ خواه به حُب باشد يا به بغض. و هر چه غير خداست همچون رقيبى است كه در مجلس انس عاشق و معشوق در آمده است. همانطور كه التفات و توجّه دل عاشق به رقيب و بغض و نفرت از حضور او موجب دل مشغولى و نقص در عشق است، همين طور التفات دل بنده به غير خداى تعالى و بغض و كراهت نسبت به آن غير علّت نقصان در حُبّ و انس است، چنانكه التفات به حب غير نيز نقص در حُبّ به آن دو (معشوق و خدا)ست. زيرا همان گونه كه دو محبّت در يك حال در دلى جمع نمى شود، حُبّ و بُغض در دل واحد در يك حالت نيز با هم جمع نمى شوند. پس مشغول به بغض دنيا همانند مشغول به حُبّ آن از خدا غافل مى ماند، هر چند حبّ دنيا بدتر است از بغض آن. زيرا مشغول به حُبّ دنيا چون از غفلت خود غافل است بر خلاف راه مقصود مى رود و از آن دور مى شود، امّا مشغول به بُغض دنيا غافلى است كه در هنگام غفلت در طريق قرب خدا راه مى پيمايد، و احتمال زوال غفلت او و دگرگون شدن آن به شهود و حضور هست، پس براى وى انتظار كمال بجاست. زيرا بُغض دنيا راه و وسيله اى است براى رسيدن بنده به خدا.
امّا اينكه انبياء و اولياء از مال گريزان بودند و نداشتن مال را برداشتن آن ترجيح مى دادند - چنانكه در برخى از اخبار و آثار بدان اشاره شده است - : يا براى اين است كه زندگى خود را در حدّ ضعيفان پائين آورند تا مردم در ترك مال دنيا به ايشان اقتدا كنند، زيرا براى مردم كمال در حُبّ ترك ثروت و بغض وجود آن است و با داشتن مال براى آنان بسيار دشوار است كه وجود و عدم آن يكسان و در نظرشان مانند آب دريا باشد. پس اگر انبياء نفرت و كراهت از مال و ثروت دنيا نشان نمى دادند و مردم ضعيف به آن رو مى كردند البته هلاك مى شدند. مَثَل پيامبر مانند داستان افسونگر ماهرى است كه در برابر فرزندان خود از مار مى گريزد، نه اينكه نمى تواند آن را بگيرد، بلكه بدين سبب كه مى داند اگر در پيش چشم فرزندان مار را به دست گيرد كودكان او نيز چنين مى كنند و هلاك مى شوند. از اين رو داشتن سيره ضعفا صفت انبياء و اوصياء شد.
يا براى اين است كه نفرت و گريز آنان از مال مانند نفرت و كراهت آنان از آب است، به اين معنى كه از آن فقط به قدر حاجت و رفع عطش مى نوشيدند و باقى را در نهرها و جويبارها براى نيازمندان مى گذاشتند، بدون اينكه به حُب و بغض آن دل مشغولى داشته باشند. نمى بينى كه گنجينه هاى ثروت زمين به سوى رسول اللّه و جانشينان راستين او حمل مى شد و ايشان آنها را مى گرفتند و در مواضع شايسته مصرف مى كردند بدون اينكه از آن بگريزند و يا بغضى از آن داشته باشند، و اين از آن روست كه مال و آب و سنگ و طلا در نزد ايشان يكسان بود.
امّا نامگذارى صاحب اين مرتبه به فقير و غنى موجب تنافى و تناقض نيست، زيرا اطلاق فقير بر او براى اين است كه به محتاج بودن خود به خداى تعالى در همه امور عموما و در بقاى بى نيازى از مال خصوصا معرفت دارد، و بنابراين نام فقير بر او مانند اسم بنده است بر كسى كه خود را بنده خدا مى داند و به آن معترف است، كه اسم عبد اگرچه براى همه مردم است او را بيشتر سزاوار است تا غافلان. و نكته ديگر اين است كه هر مرتبه اى از مراتب مذكور كه براى فقر ياد شد، بجز مرتبه اخير، اعم است از آنكه به حدّ اضطرار برسد، به طورى كه آنچه از مال ندارد واقعا به آن نيازمند است مانند گرسنه اى كه نان ندارد و عريانى كه جامه ندارد، يا نه.
و بعد از آنكه دانستى كه فقر ميان معانى مذكور مشترك است
، ديگر براى تو دشوار نيست كه ميان اخبارى كه در مدح فقر رسيده - چنانكه خواهد آمد - و اخبارى كه در ذم آن وارد شده جمع كنى، مانند اين گفتار پيغمبرصلىاللهعليهوآله
«كاد الفقر ان يكون كفرا» «بيم آن است كه فقر به كفر انجامد». و نيز سخن ديگر اوصلىاللهعليهوآله
: «الفقر الموت الاكبر»
. «فقر مرگ بزرگتر است».
و قول امير مؤمنانعليهالسلام
«من ابتلى بالفقر فقد ابتلى باءربع خصال : بالضّعف فى يقينه، و النّقصان فى عقله، و الرّقّة فى دينه، و قلّة الحياء فى وجهه. فنعوذ باللّه من الفقر!».
«هر كه به فقر دچار شود به چهار خصلت گرفتار شده : به ضعف در يقين، و نقصان در عقل، و نازكى در دين، و كمىِ شرم؛ پس، از فقر به خدا پناه مى بريم»
.
فصل ۱۳ : مراتب فقر و ستايش آن
دانستى كه بعضى از مراتب فقر به قناعت و بعضى به زهد و بعضى به بالاتر از آن، يعنى رضا و استغناء، باز مى گردد. و فضيلت اين مراتب آشكار است، و اخبارى كه در فضيلت زهد و رضا و قناعت رسيده بر فضيلت مراتب مذكور فقر دلالت دارد. و امّا مرتبه اول فقر كه متضمّن حرص است نسبت به غناى متضمّن حرص خالى از فضيلت نيست و اخبارى كه در ستايش فقر وارد شده با عموميّتى كه دارد شامل همه مراتب فقر مى شود، خداى سبحان مى فرمايد :
«للفقراء المهاجرين الّذين اءخرجوا من ديارهم و اءموالهم»
(حشر، ۸)
«براى مهاجران فقيرى كه از ديار و اموالشان رانده شده اند».
و مى فرمايد :
«للفقراء الّذين احصروا فى سبيل اللّه... »
(بقره، ۲۷۳).
«[انفاق] براى فقيرانى است كه در راه خدا از كار مانده شده اند... » (تا آخر آيه).
خداى سبحان سياق كلام را به مدح فقر در آورده، و توصيف آنان به فقر را بر توصيف ايشان به هجرت و اِحصار مقدّم داشته، و اين خود دلالت آشكار بر ستايش فقر دارد
.
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «خير هذه الامّة فقراؤ ها، و اءسرعها تصعّدا فى الجنّة ضعفاؤ ها». «بهترينِ اين امّت فقيران ايشانند، و آنان كه زودتر به بهشت بالا مى روند ضعيفان آنها هستند».
و فرمود : «اللّهمّ اءحينى مسكينا و اءمتنى مسكينا، و احشرنى فى زمرة المساكين». «خدايا مرا در زندگى فقير دار و فقير بميران و در زمره فقيران محشور ساز».
و فرمود : «مرا دو پيشه است، هر كه آن دو را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كس آنها را دشمن دارد مرا دشمن داشته : فقر و جهاد».
و فرمود : «الفقر اءزين للمؤمنين من العذار الحسن على خدالفرس» «فقر براى مؤمن از رشته لجام زيبا بر بنا گوش اسب خوش نماتر است».
از آن حضرت درباره فقر پرسيدند، فرمود : «يكى از گنجينه هاى خداست». بار دوم از آن پرسيدند، فرمود : «كرامتى است از خدا»
. بار سوم پرسيدند، فرمود : «چيزى است كه خدا جز به پيغمبر مرسل يا مؤمنى كه در نزد خدا گرامى باشد نمى دهد».
و فرمود : «در بهشت غرفه اى است از ياقوتى سرخ كه اهل بهشت به آن مى نگرند چنانكه اهل زمين به ستارگان آسمان نظر مى كنند، به آنجا داخل نمى شود مگر پيغمبرى فقير يا مؤمنى فقير».
و فرمود : «روز فقيران امّت من روز قيامت است، كه جامه هايشان سبز، گيسوانشان به دُرّ و ياقوت بافته، چوبدستى از نور به دستشان بر منبرها سخن مى گويند، و چون انبياء آنان را ببينند گويند : اينان فرشتگانند، و فرشتگان گويند : اينان پيغمبرانند، امّا خود ايشان مى گويند : ما نه فرشته ايم و نه پيامبر! بلكه فقراى امّت محمّديمصلىاللهعليهوآله
، مى پرسند : چگونه به اين كرامت نائل شديد؟ پاسخ مى دهند : «ما نه اعمال سخت و بسيار داشته ايم، و نه همواره روزه بوده ايم و نه شبها به عبادت برخاستيم، و ليكن نماز پنجگانه را به پا داشتيم، و چون نام محمّدصلىاللهعليهوآله
را مى شنيديم اشكها بر رخسارهاى ما روان مى شد».
و فرمود : «پروردگارم با من سخن گفت و فرمود : اى محمّد، هر گاه بنده اى را دوست داشته باشم، سه چيز به او مى دهم : دلى محزون، و تنى رنجور، و دستى تهى از مال دنيا. و هر گاه بنده اى را دشمن بدارم، به او سه چيز مى دهم : دلى شاد، و بدنى صحيح، و دستى پُر از مال دنيا».
و فرمود : «مردم همه مشتاق بهشتند و بهشت مشتاق فقيران است». و فرمود : «الفقر فخرى» «فقر فخر من است
». و فرمود : «تحفة المؤمن فى الدّنيا الفقر» «ارمغان مؤمن در دنيا فقر است».
و فرمود : «روز قيامت بنده [مؤمن محتاج] را بياورند، خداى تعالى از او عذرخواهى كند، چنانكه كسى از برادر خويش پوزش مى خواهد، و مى فرمايد : به عزت و جلالم سوگند! دنيا را نه براى خوارى و بى ارجى تو نزد خود دريغ كردم، بلكه براى كرامت و فضيلتى كه براى تو آماده ساخته ام. اينك اى بنده من بر صفهاى مردم بگذر، و هر كه را ببينى خوراك يا پوشاكى به خاطر من به تو بخشيده دست گير كه وى را در كار تو كردم. و مردم آن روز در عرق غرق باشند و او داخل صفهاى مردم شود و بنگرد چه كسى به او احسان كرده، وى را به بهشت برد».
و فرمود : «با فقرا بسيار آشنائى كنيد و در نزد ايشان دستى داشته باشيد كه براى آنان دولتى خواهد بود». گفتند : يا رسول اللّه، دولت آنها چيست ؟ فرمود : «در روز قيامت به ايشان گويند : بنگريد هر كه به شما خوردنى يا آشاميدنى يا پوشيدنى داده دستش را بگيريد و به بهشت بريد».
و فرمود : «اءلا اءخبركم بملوك اءهل الجنّة ؟» قالوا : بلى يا رسول اللّه ! قال : «كلّ ضعيف مستضعف اءغبر اءشعث ذى طمرين لا يؤ به به لو اءقسم على اللّه لاءبرّه
».
«مى خواهيد شما را از پادشاهان اهل بهشت خبر دهم ؟ گفتند : آرى اى رسول خدا، فرمود : هر ضعيف ناتوان غبار آلوده ژوليده موى ژنده پوش (دو تكّه جامه كهنه در بر) كه هيچ كس به او اعتنا نكند و اگر قسم خورد خدا قسم او را راست كند».
آن حضرت بر مردم فقيرى وارد شده و نزد او چيزى نيافت، فرمود : «اگر نور اين را بر اهل زمين تقسيم كنند بر همه گسترش خواهد يافت».
و فرمود : «زمانى كه مردم فقراى خود را دشمن دارند و به عمارت دنيا مشغول شوند و بر سر جمعِ درهم و دينار همچون سگان حرص ورزند و به جان هم افتند، خدا آنان را آماج چند خصلت قرار دهد : قحط زمان و ستم سلطان و خيانت و جنايت واليان حكومت و قاضيان و شوكت و تسلّط دشمنان
».
از طريق اهل بيتعليهالسلام
روايت شده : «خداى تعالى وقتى بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى كند، و چون او را بيشتر دوست دارد اهل و عيال و مال را از او مى گيرد».
امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «و كلّ الرّزق بالحمق و وكّل الحرمان بالعقل، و وكّل البلاء بالصّبر
».
«روزى به كم خِرَدى و محروميّت به خردمندى و بلا به شكيبائى واگذار شده
».
امام باقرعليهالسلام
فرمود : «چون روز قيامت شود، خداى تعالى فرمان دهد كه ندا كننده اى بانگ برآرد فقيران كجايند؟ بسيارى از مردم برخيزند، خدا فرمايد : بندگان من ! گويند : لبيّك پروردگارا! فرمايد : شما را براى خوارى و پستى در نظرم فقير نكردم، بلكه براى مِثل امروز برگزيدم. به چهره هاى مردم بنگريد، هر كه به شما احسانى كرده نسبت به من كرده است از جانب من بهشت را به تو پاداش دهيد».
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «لولا الحاح المؤمنين على اللّه فى طلب الرّزق، لنقلهم من الحال الّتى هم فيها الى حال اءضيق منها
».
«اگر اصرار مؤمنان به درگاه خداوند براى طلب روزى نبود، خدا آنان را از حالى كه دارند به تنگدستى بيشترى مى بُرد».
و فرمود : «براى شيعيان خالص ما در زمان دولت باطل بجز قوت [ضرورى] نيست، به مشرق رويد يا به مغرب، بيش از قوت [ضرورى] روزى نيابيد».
و فرمود : «از فرزندان آدم مؤمنى نبود مگر اينكه فقير بود و كافرى نبود مگر اينكه توانگر بود، تا آنكه ابراهيمعليهالسلام
آمد و گفت :
«ربّنا لا تجعلنا فتنة للّذين كفروا»
(ممتحنه، ۵).
«پروردگارا ما را آزمايش كافران قرار مده».
آنگاه خدا در ميان آنان اموال و حاجت قرار داد».
و فرمود : «فقراى مؤمن چهل خريف
پيش از توانگرانشان در باغهاى بهشت مى خرامند».
سپس فرمود : «برايت مثَلى مى زنم، مَثل اين مانند دو كشتى است كه به گمرك رسند، ماءمور گمرك يكى را خالى بيند و گويد روانه كنيد و ديگرى را پُر از بار بيند و گويد نگهش داريد».
و فرمود : «المصائب منح من اللّه و الفقر مخزون عنداللّه
». «مصيبت ها بخشش هاى خداست و فقر در خزانه خدا محفوظ است». يعنى مصائب عطاياى الهى است كه به بندگان خاصّ خود مى دهد، و فقر از جمله آنهاست كه در نزد او محفوظ و عزيز است و جز به كسى كه او را به عنايت ويژه مخصوص گردانيده عطا نمى كند.
و فرمود : «خداى عزوجل روز قيامت مانند كسى كه پوزش مى خواهد به فقراى مؤمنين توجّه كند و فرمايد : به عزت و جلالم سوگند كه شما را در دنيا براى خوارى و بى قدرى شما نزد خود فقير نكردم، امروز خواهيد ديد كه با شما چه مى كنم، هر كه به شما نيكى كرده دست او را بگيريد و به بهشت در آوريد. مردى از آنان خواهد گفت : پروردگارا! اهل دنيا در دنيا با يكديگر مسابقه نهادند، زنان متعدد گرفتند و جامه هاى نرم و نازك پوشيدند، طعامها[ى لذيذ] خوردند، در كاخها نشستند، و مركبهاى راهوار و مشهور سوار شدند، به ما نيز آنچه به آنها دادى عطا كن، خداى تبارك و تعالى مى فرمايد : براى تو و براى هر يك از شما هفتاد برابر آن چيزى است كه به اهل دنيا، از آغاز تا انجام، دادم».
و فرمود : «انّ اللّه جلّ ثناؤ ه ليعتذر الى عبده المؤمن المحوج فى الدّنيا كما يعتذر الاءخ الى اءخيه، فيقول : و عزّتى و جلالى ! ما احوجتك فى الدّنيا من هوان كان بك علىّ، فارفع هذالسّجف فانظر الى ماعوّضتك من الدّنيا، قال : فيرفع فيقول : ماضرّنى ما منعتنى مع ما عوّضتنى
».
«خداوند - جل ثناؤ ه - از بنده مؤمن محتاج در دنيا عذرخواهى مى كند، چنانكه برادرى از برادر خود پوزش مى خواهد، و مى فرمايد : به عزت و جلالم سوگند كه ترا در دنيا از آنرو فقير نكردم كه در نزد من خوار بودى، اين روپوش را بردار و بنگر كه به جاى دنيا به تو چه داده ام، بنده پرده بردارد و گويد : با اين عوض كه به من كرامت كردى آنچه در دنيا به من ندادى زيان نكردم».
و فرمود : «در روز قيامت جمعى از مردم بر مى خيزند و تا درِ بهشت مى روند، و درِ بهشت را مى زنند، مى پرسند شما كيستيد؟ مى گويند : ما فقرائيم، به آنان گويند : براى حساب برويد، گويند به ما چيزى نداده ايد تا حسابرسى كنيد، خداى عزوجل مى فرمايد : راست گفتند، به بهشت در آئيد». و به يكى از اصحاب خود فرمود : «آيا به بازار مى روى ؟ و آيا ميوه و چيز ديگرى كه آن را خواهى مى بينى ؟ گفتم : آرى، فرمود : بدان كه در عوض هر چه مى بينى و نمى توانى خريد براى تو حسنه اى هست».
امام كاظمعليهالسلام
فرمود : «انّ اللّه عزّوجلّ يقول : انّى لم اءغن الغنىّ لكرامة به علىّ، و لم اءفقر الفقر لهوان به علىّ، و هو مما ابتليت به الاءغنياء بالفقراء، و لولا الفقراء لم يستوجب الاءغنياء الجنّة
».
«خداى عزوجل مى فرمايد : «من توانگر را براى كرامتى كه نزد من داشت غنى نساختم و درويش را براى خواريش نزد من فقير نكردم، بلكه اين چيزى است كه اغنيا را به وسيله فقرا امتحان مى كنم، و اگر درويشان نبودند توانگران سزاوار بهشت نمى شدند».
و فرمود : «پيامبران و فرزندان و پيروانشان به سه خصلت مخصوص شده اند : بيمارى تن، و بيم از سلطان، و فقر».
و امام رضاعليهالسلام
فرمود : «هر كه فقير مسلمانى را ملاقات كند و بر او نه بدانگونه كه بر غنى سلام مى كند سلام كند خدا را در روز قيامت در حالى كه بر او خشمگين است ملاقات خواهد كرد».
و فرمود : «فقر در نزد مردم عيب و بدى و در روز قيامت نزد خدا آرايش و خوبى است».
و موسىعليهالسلام
در مناجاتى مى گفت : «خدايا، دوستان تو كيستند تا براى تو ايشان را دوست گيرم ؟ فرمود : هر فقيرى».
و عيسىعليهالسلام
فرمود : «من بيش از هر اسمى اين را دوست دارم كه بگويند : اى مسكين».
و يكى از صحابه گويد : «هر كه توانگر را گرامى و محترم شمارد و فقير را تحقير و اهانت كند ملعون است».
و لقمان به فرزند خود گفت : «كسى را به جامه كهنه حقير مشمار كه خداى تو و او يكى است».
از آنچه بر فضيلت فقر دلالت دارد، هر گاه با خشنودى يا قناعت يا صبر يا صدق يا پنهان داشتن آن همراه باشد، اين گفتار پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
است : «اى گروه فقيران : رضا و خشنودىِ قلبى را به خدا دهيد تا پاداش فقر بيابيد، وگرنه ثوابى نخواهيد يافت». و نيز اين سخن اوصلىاللهعليهوآله
: «محبوبترين بندگان در نزد خدا فقيرى است كه به روزى خود قانع و خرسند و از خداى تعالى راضى و خشنود باشد». و گفته آن حضرت : «هيچ كس از فقيرى كه راضى و خشنود باشد برتر نيست». و نيز قول اوصلىاللهعليهوآله
: «خداى تعالى در روز قيامت مى فرمايد : «برگزيدگان خلق من كجايند؟ فرشتگان مى پرسند : پروردگارا آنها كيستند؟ مى فرمايد : فقيران مسلمان كه به داده من قانع و به قضاى من خشنود بودند، آنان را به بهشت بريد. پس ايشان به بهشت در آيند و هنوز مردم گرفتار محاسبه اند در حالى كه آنان از نعمتها برخوردارند». و گفتار اوصلىاللهعليهوآله
: «هيچ كس، توانگر يا درويش، نيست مگر اينكه در روز قيامت آرزو خواهد كرد كه در دنيا بيش از قوت نمى يافت». و گفتار آن حضرتصلىاللهعليهوآله
: «خوشا مسكينان شكيبا! آنانند كه ملكوت آسمانها و زمين را مى بينند». و كلام آن حضرتصلىاللهعليهوآله
: «هر كه گرسنه يا نيازمند باشد و آن را از مردم پنهان كند و نياز خويش به خداى تعالى بَرد، بر خدا حق است كه روزى يك سال او را از حلال برساند». و سخن اوصلىاللهعليهوآله
: «هر چيزى را كليدى است، و كليد بهشت دوستى مسكينان و فقيران صابر است، اينان روز قيامت همنشينان خدا خواهند بود».
و روايت است كه : «خداوند به اسماعيلعليهالسلام
وحى فرستاد : مرا نزد شكسته دلان بجوى، پرسيد : آنها كه اند؟ فرمود : فقيران صادق».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
به امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «يا على، خدا فقر را نزد خلق خود امانت نهاده، هر كه آن را پنهان و پوشيده دارد خداى تعالى به او پاداشى همانند پاداش روزه دار شب زنده دار عطا خواهد كرد، و كسى كه فقر خود را نزد كسى بَرد كه بر آوردن حاجت وى تواند و بر نياورد پس در واقع شخص توانگر، فقير را كشته است، اما نه به شمشير و نيزه بلكه با جريحه دار ساختن قلب فقير بى آنكه بر آن التيام نهد و حاجتش بر آورد».
و شكى نيست كه هر كه از مناعت پارسائى قُوت خود را نيابد و نياز خود را پنهان دارد و صبر و خشنودى پيشه كند مشمول اين اخبار است و فضيلتى كه در آن روايات وارد شده براى او خواهد بود، و بى ترديد اين صفتى است كه در هزاران تن يكى يافت نمى شود.
و اما فقير حريصى كه فقر و نياز خود را آشكار مى كند و به جزع و ناله مى پردازد، هر چند ظاهر بعضى از اخبار شامل او نيز مى شود، امّا چنانكه بعضى از اخبار مذكور بدان اشارت دارد به نظر مى رسد از شمول فضيلتى كه در آنهاست بيرون است، اگر چه حال چنين فقيرى از توانگر و مالدار حريص بهتر است.
فصل ۱۴ : موازنه فقر و غنا
شكى نيست كه فقر با صبر و قناعت و خرسندى و به قصد آسودگى خاطر از غناى با حرص و بخل و امساك برتر است، چنانكه بى ترديد غناى با انفاق و به قصد مدد گرفتن براى عبادت و كمك به بندگان خدا از فقر با حرص و ناخرسندى و جزع بهتر است؛ آنچه مورد ترديد است ترجيح بين فقر و غنا در دو موضع است :
اول - در ترجيح بين فقر با صبر و قناعت، و غناى همراه با انفاق و قصد كمك گرفتن براى عبادت :
بعضى اول را برتر مى دانند به دليل اين روايت كه : «رسول خداصلىاللهعليهوآله
به اصحاب خود فرمود : كداميك از مردم بهترند؟ گفتند : مالدارى كه حقّ خداى تعالى را از مال خود بپردازد، فرمود : اين خوب مردى است ولى مراد من او نيست. گفتند : يا رسول اللّه پس بهترين مردم كيست ؟ فرمود : فقيرى كه حاصل كوشش خود را عطا كند». و نيز روايت است كه : «فقر نماينده اى نزد رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرستادند، وى آمد و عرض كرد : من فرستاده فقيرانم به نزد شما، فرمود : مرحبا به تو و به كسانى كه از نزد ايشان آمده اى، از نزد كسانى آمده اى كه آنان را دوست دارم، عرض كرد : فقرا مى گويند اغنيا به بهشت مى روند زيرا حج مى كنند و ما قدرت نداريم، و عمره مى گزارند و ما نمى توانيم، و چون بيمار شوند زيادتى اموال خود را انفاق و ذخيره آخرت مى كنند، پيامبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : از من به فقرا اين پيام را برسان كه هر كه از شما صبر كند و مواظب اعمال خود باشد سه خصلت دارد كه اغنيا ندارند : (اول) آنكه در بهشت غرفه (بالاخانه)هائى هست كه اهل بهشت به آنها نظاره مى كنند چنانكه مردم زمين ستاره هاى آسمان را مى نگرند، به آنها داخل نمى شود مگر پيغمبر فقير يا شهيد فقير يا مؤمن فقير، (دوم) آنكه فقرا نصف روز كه پانصد سال است پيش از اغنيا به بهشت مى روند. (سوم) هرگاه غنى بگويد : سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر، و فقير نيز اين را بگويد، غنى به ثواب فقير نمى رسد هر چند ده هزار دهم انفاق كند، و همچنين همه كارهاى نيك. فرستاده بازگشت و آنان، با شنيدن آن سخن، گفتند راضى شديم».
و بعضى، شقّ دوم (يعنى غناى همراه با انفاق و استعانت بر عبادت) را برتر مى دانند، زيرا غنا از صفات خدائى و فقر از لوازم بندگى است، و وصف حق برتر از وصف بنده است.
از اين استدلال پاسخ داده اند كه غناى خداى سبحان با اسباب و اغراض نيست، و حال آنكه غناى بنده به وسيله اينهاست، زيرا بنده به وجود مال غنى است و به بقاء آن نيازمند است، پس چگونه غنائى كه بنده به آن متّصف است مى تواند از صفات ربوبى باشد. بلى غنا به معنى بى نيازى از وجود و عدم مال به اين نحو كه هر دو در نزد او يكسان باشد به اوصاف حق شباهت دارد، جز اينكه چنانكه دانستى خود اين نوعى فقر است. و نيز تكبّر از صفات ربوبى است، پس بايد - به زعم شما - از تواضع برتر باشد، با اينكه چنين نيست. بلكه حق اين است كه براى بنده صفات بندگى مانند خوف و رجا برتر است، زيرا سزاوار نيست كه صفات ربوبى مشارك و منازع داشته باشد، و به همين دليل خداى سبحان مى فرمايد : «عظمت، اِزار (زيرپوش) من، و كبريا، رداء(روپوش) من است
، پس هر كه در اين دو با من منازعه كند او را درهم خواهم شكست». و بنابراين فقر از غنا بهتر و افضل است.
حق اين است كه ترجيح يكى از صفات ربوبيّت و صفات عبوديّت بر ديگرى درباره بنده به طور مطلق نادرست است، زيرا همان طور كه ترجيح اوّلى بر دومى [در مورد بنده] به واسطه تكبّر نقض مى شود عكس آن (يعنى ترجيح صفات بندگى بر صفات الهى در مورد او) به سبب علم و معرفت و جهل و غفلت قابل نقض است، زيرا علم از صفات ربوبى و جهل از صفات بنده است، و بالضرورة اوّلى (علم و معرفت) از دومى (جهل و غفلت) افضل است.
در حقيقت از فقر و غنا آن افضل است كه بنده را از خدا به چيز ديگر مشغول نكند، پس اگر فقر او را مشغول مى سازد غنا در مورد او بهتر است و اگر غنا او را به خود مشغول و از خدا غافل مى گرداند فقر براى او برتر است. زيرا غنا به خودى خود ممنوع و حذر كردنى نيست بلكه از اين جهت كه مانع از وصول به پروردگار مى شود بد است. و فقر بذاته مطلوب نيست، بلكه از اين رو كه مانع از وصول به خداوند نيست مطلوب است. و البته مانعيّت غنا و عدم مانعيّت فقر كلّى و عام نيست، زيرا چه بسيار فقيرانى كه فقر آنها را از مقصد و وصول به اللّه باز مى دارد، و بسا اغنيائى كه غنا آنان را از او منصرف نمى گرداند. پس مشغول كننده اصلى چيزى جز دوستى دنيا نيست كه با دوستى خداى تعالى تضاد دارد، و دوستدار چيزى مشغول به آن است، خواه در وصال آن باشد يا در فراق آن.
بنابراين برترى و فضيلت درويش و توانگر به حسب دلبستگى آنهاست به وجود يا عدم مال. اگر نسبت به آن مساوى باشند مرتبه آن دو يكسان است، و اگر تفاوت داشته باشند هر كدام كه دلبستگيش كمتر باشد درجه اش برتر و افضل است، بلكه با وجود دلبستگى به مال و تساوى آن دو در اين امر داشتن مال به قدر حاجت از نداشتن آن بهتر و افضل است، زيرا گرسنه راه مرگ را مى پيمايد نه راه معرفت و طاعت را. و در صورتى كه دل آن دو اصلا به مال علاقه و بستگى نداشته باشد به نحوى كه وجود و عدم مال در نظرشان يكسان باشد مال نزد آن دو مانند هوا و آب درياست - و براى آنها آخرين مرتبه فقر يعنى استغناء و رضا حاصل شده است - و دارنده مال از فاقد آن افضل است، زيرا در عدم التفات به مال يكسانند، و حال آنكه مالدار با كمك و احسان به فقرا و مساكين از دعاهاى آنها برخوردار است.
امّا نكته اينجاست كه دل برداشتن و انقطاع از مال - وجود و عدم آن - تنها درباره افرادى بسيار نادر قابل تصور است و صبر بسيار ببايد تا روزگار يكى مانند ايشان پديد آورد، و دلهاى عموم مردم از دوستى مال و بستگى به آن خالى نيست. بنابراين سختى كه به تفصيل گفته شد - يعنى درباره افضليّت كسى كه كمتر به مال دلبستگى دارد و يكسان بودن درجه درويش و توانگر با يكسانى آن دو در دلبستگى، و برترى و مزيّتِ داراى مال بر فاقد آن در صورت انقطاع و گسستنِ هر دو از آن، لغزشگاه و جاى غرور و فريب است، زيرا چه بسيار كه توانگر مى پندارد كه دل از مال بريده و حال آنكه دوستى مال در درون او پنهان و نهان است و خود نمى داند، و تنها به هنگام از دست دادن مال به آن پى مى برد و آگاه مى شود.
پس غير از انبياء و اوليا و اندك افرادى از بزرگان اهل تقوى اگر كسانى كه گمان مى برند از دنيا گسسته اند هنگامى كه مالى را از كف مى دهند خود را بيازمايند براى آنان آشكار خواهد شد كه فريب خورده اند و كاملا از دنيا نبريده اند. چون چنين است و بريدن كامل از دنيا و مال محال يا بسيار دشوار است پس به طور كلّى مى توان گفت كه براى عموم مردم فقر بهتر و افضل است، زيرا از خطر دورتر است، كه فتنه و آزمايشِ آسايشِ و خوشى، شديدتر از فتنه و آزمايش سختى و بينوائى است، و دلبستگى فقير و انس او به دنيا غالبا ضعيف تر است، و به اندازه ضعف دلبستگيش ثواب ذكرها و عبادتش مضاعف خواهد بود. زيرا مراد از حركات زبان و جوارح خود آنها نيست بلكه براى اين است كه اُنس به مذكور (خداى تعالى) استوار و مستحكم شود، و تأثیر آنها در برانگيختن انس در دلِ خالى از غير خدا از تأثیر آنها در قالب مشغول و غافل بيشتر و شديدتر است، و از اين رو اخبار در برترى فقر بر غنا و فضيلت فقرا بر اغنيا به طور مطلق وارد شده است.
دوم - در ترجيح بين فقر با حرص و جزع، و غناى با حرص و امساك :
حق اين است كه مطلوب فقير اگر چيزى باشد كه در زندگى و معيشت خود چاره اى از آن ندارد - و حرص او براى به دست آوردن اين مقدار است بدون زياده جوئى - و قصد وى اين است كه از مال براى انجام تكاليف دينى كمك بگيرد، چنانكه حرص و امساك غنى نيز به همين اندازه و به همين قصد باشد، داشتن مال افضل است؛ زيرا نداشتن آن انسان را از امور دينى باز مى دارد، از اين رو كه ناچار بايد به دنبال روزى برود و در طلب آن بكوشد. و اگر قصد غنى چنين باشد و مطلوب فقير بيش از مقدار نياز يا به اندازه نياز باشد امّا بدون كمك گرفتن از مال براى امور دينى، غنى افضل است. و اگر مطلوب هر يك از آن دو به دست آوردن بيش از نياز باشد، يا قصد هيچ يك از آن دو كمك گرفتن از مال در امر دين نباشد، فقدان مال اصلح و افضل است، زيرا آن دو در آزمندى و مالدوستى و در عدم قصد كمك گرفتن از مال در راه دين يكسانند؛ لكن در اين امر با هم فرق دارند كه مالدار دوستى دنيا در دلش استوار شده و به سبب انس به مال به آن اطمينان مى كند، ولى فاقد آن ناچار دل را از محبّت آن خالى مى سازد، يا دنيا در نظرش مانند زندانى است كه از آن رهائى مى جويد، و بنابراين فقير افضل است، اگر قصد وى چنين باشد و قصد غنىّ زياده جوئى يا طلب مقدار نياز بدون استعانت به مال در امر دين باشد.
سوم - در ترجيح بين فقير حريص كه همچون سگان بر دنيا يورش مى برد و انديشه اى جز آن ندارد، و آن غنى كه آزمنديش بر نگهدارى مال كمتر و دردمندى و اندوهش از فقدان مال كمتر از ناراحتى و اندوه آن فقير به سبب از دست دادن آن است.
ظاهرا حال چنين فقيرى از آن غنى بدتر است، زيرا دورى از خدا به قدر فزونى و قوّت دردمندى و اندوه از فقدان مال است، و قرب به او به اندازه كمى و ضعف ناراحتى و اندوه از فقدان آن است.
فصل ۱۵ : آنچه شايسته فقير است
فقير را شايسته اين است كه نسبت به فقر از آن رو كه كار خداست و از اين جهت كه فقر است كراهت و ناخشنودى نداشته باشد، بلكه بدان خشنود و خواهان آن باشد
، و از آن جهت كه به فسادها و پى آمدهاى بد غنا آگاهى دارد به فقر خود شاد است. و سزاوار است كه در درون خود بر خدا توكّل كند و در رسيدن اندازه ضرورى و قدر حاجت خود به او اعتماد و وثوق داشته باشد، و به آنچه به او مى رسد قانع و خرسند باشد و زائد بر حاجت و ضرورت را نخواهد، و از مردم طمع ببُرد و به آنچه در دست ايشان است التفاتى نكند و بر تحصيل ثروت و مال از هر جا و به هر گونه برسد حرص نورزد، و بر فقر خود صابر و شاكر باشد.
امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«إنّ للّه عقوبات بالفقر، و مثوبات بالفقر، فمن علامات الفقر اذا كان مثوبة ان يحسن خلقه، و يطيع به ربّه، و لا يشكو حاله، و يشكر اللّه تعالى على فقره، و من علاماته اذا كان عقوبة ان يسوء عليه خلقه، و يعصى ربّه بترك طاعته، و يكثر الشكاية، و يتخّط بالقضاء»
.
«خداوند فقر را نسبت به بعضى عقوبت و نسبت به بعضى پاداش و ثواب قرار داده است. از نشانه هاى فقرى كه ثواب و كرامت است اين است كه صاحب خود را خوش خُلق مى كند و مطيع پروردگار مى سازد و از حال خود شكايت نمى كند و خداى تعالى را بر فقر خود سپاس مى گزارد. و از علامات فقرى كه عقوبت است آنست كه صاحب خود را بدخو مى كند و با ترك طاعت پروردگار او را معصيت مى نمايد و زبان شكايت بسيار مى گشايد و از قضاى الهى ناخشنود است».
اين حديث دلالت دارد بر اينكه هر فقيرى به سبب فقر خود ثواب و پاداش ندارد، بلكه آن كه به فقر خود خشنود و شاد است و به كفاف قناعت كند و آرزوى خود را كوتاه و اندك سازد اجر و پاداش مى برد. و اگر به فقر خشنود نباشد و انتظار و چشم داشت كثرت مال و تحقّق آرزوهاى دراز را داشته باشد، و عزت قناعت را از دست بدهد، و به ذلّت حرص و طمع گرفتار و آلوده گردد، و آزمندى او را به بدخوئى و اخلاق ناپسند بكشاند، و منكراتى كه مروّت را از ميان مى برد مرتكب شود اجرش پايمال و دلش گناهكار خواهد بود.
و سزاوار است كه فقير صبر و خويشتن دارى پيشه كند و بينوائى خود را پنهان و پوشيده دارد و حتّى پوشيده و پنهان داشتن آن را نيز بپوشاند، و با مالداران و ثروتمندان معاشرت و آميزش نكند، و نسبت به آنان براى غنا و ثروتشان تواضع و فروتنى ننمايد بلكه بر آنها تكبّر ورزد. امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «چه نيكوست تواضع غنى براى فقير به اميد ثواب خدا، و بهتر از آن تكبّر نمودن فقير است بر غنى به واسطه اطمينان و اعتماد به خدا».
و فقير بايد از گفتار حق از راه چرب زبانى و خوشامدگوئى و چاپلوسى براى اغنيا و طمع در مال آنها سكوت و مضايقه نكند، و به سبب تهيدستى و فقر خود در عبادت سستى ننمايد، و اگر اندكى از قوت او زياد آمد بذل كند كه اين جهد مُقلّ (كوشش بينواى تهيدست) است، و فضيلت آن بيشتر از مالهاى فراوانى است كه توانگر بذل كند. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «يك درهم صدقه نزد خدا از صد هزار دينار برتر است»، پرسيدند كه اين چگونه است يا رسول اللّه ؟ فرمود : «شخصى از مال خود صد هزار دينار صدقه مى دهد، و مردى فقط دو درهم دارد و به غير از اين هيچ چيز ندارد يكى از آن دو درهم را بذل مى كند و با آن به جاى خويش صفا و پاكى مى بخشد، پس صاحب درهم از صاحب صدهزار دينار افضل مى گردد».
و شايسته است كه فقير زيادتر از قدر نياز خود ذخيره نكند، پس اگر بيش از قُوت يك شبانه روز خود را ذخيره نكند از صدّيقان است، و اگر زيادتر از قوت چهل روز نيندوزد از متّقين خواهد بود و اگر بيش از قوت سال خود ذخيره نسازد - كه اين فضيلت ميان درويش و توانگر مشترك است [و به عبارت ديگر از فضيلت فقر محروم است] - از صالحان است و اگر بيش از اين اندوخته كند از زمره فقرا بيرون است.
فصل ۱۶ : وظيفه فقرا و بينوايان
اگر كسى فقير باشد و چيزى به او داده شود اگر آن چيز حرام يا شبه حرام باشد واجب است كه آن را رد كند و از آن اجتناب نمايد، و اگر حلال باشد، قبول آن اگر بى منّت باشد براى تاءسّى به پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
مستحب است، و اگر در آن منّت باشد ترك آن بهتر است. يكى از اين طايفه وقتى دوستى به وى چيزى عطا مى كرد به او مى گفت من آن را نزد خودت مى گذارم، بنگر اگر من بعد از قبول آن در دل تو نسبت به قبل از قبول افضل باشم مرا آگاه كن تا آن را بپذيرم، وگرنه، نه. و نشانه اين آن است كه ردّ آن بر عطا كننده شاق و رنج آور باشد، و با قبول آن شاد شود، و قبول هديه را منّتى بر خويشتن [از سوى يك مؤمن] بداند.
و اگر به عنوان صدقه يا زكات يا از اين قبيل باشد كه صرفا براى ثواب و انجام امر الهى پرداخته مى شود بايد بنگرد كه آيا مستحقّ آن است يا نه. اگر استحقاق آن را دارد بپذيرد، وگرنه رد كند. و اگر عطا كننده چيزى را براى صفتى كه در او سراغ دارد مانند علم يا ورع يا سيادت به او مى دهد، به طورى كه اگر اين صفت در او نباشد طبع وى خواهد رميد و از اعطاء آن خوددارى خواهد كرد، اگر آن شخص اين صفت و امتياز را در خود نمى بيند و در واقع فاقد آن است گرفتن آن بروى حرام است. و اگر نه هديه باشد و نه صدقه بلكه براى شهرت و ريا و خودنمائى به او داده مى شود بايد آن را رد كند و نپذيرد، وگرنه وى (دهنده) را در غرض فاسدش يارى و كمك كرده، و كمك به گناه، گناه است.
فصل ۱۷ : موارد قبول و ردّ عطا و بخشش
آنچه به فقير داده مى شود اگر به آن محتاج باشد و بيش از حاجتش نباشد افضل آن است كه اگر از آفات مذكور مصون بماند آن را بگيرد؛ رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «اجر و پاداش عطا كننده از گيرنده، هرگاه به آن محتاج باشد، بيشتر نيست»؛ و فرمود : «هر كه چيزى از اين مال براى او آورند بى آنكه سؤال و درخواست كرده باشد و يا چشم طمع به آن دوخته و بر كسى ستم روا داشته باشد آن چيز روزيى است كه خدا به سوى او فرستاده پس آن را رد نكند». ولى اگر بيش از مقدار نياز باشد اگر طالب راه آخرت است آن زيادى را رد كند، زيرا زائد بر اندازه حاجت به جهت آزمايش و امتحان فرستاده شده تا خدا ببيند با آن چه مى كند. و مقدار حاجت به جهت راءفت و رحمت به او مى رسد، و از اين رو در گرفتن اندازه نياز ثواب خواهد بود، و در آنچه زائد بر آن است يا گناهكار است يا در معرض حساب قرار خواهد گرفت، پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «فرزند آدم جز در سه چيز حق ندارد : طعامى كه خويشتن را بر پا دارد، و جامه اى كه تن خود را بپوشاند، و خانه اى كه در آن سكنى كند، بيش از آن گرفتار حساب است».
پس سزاوار است كه طالب سعادت زائد بر مقدار حاجت نگيرد، زيرا نفس آدمى اگر در شكستن عزم و عهد رخصت يافت به آن عادت مى كند و الفت مى گيرد، و برگرداندنش بعد از الفت و عادت دشوار است.
خلاصه آنكه گرفتن به قدر حاجت رجحان دارد زيرا چاره اى از آن نيست، و موجب رسيدن ثواب به عطا كننده است، و به همين جهت وقتى موسى بن عمرانعليهالسلام
ماءمور شد كه نزد بنى اسرائيل افطار كند گفت : خدايا چرا روزى مرا به دست بنى اسرائيل پراكنده كردى كه يكى به من چاشت و ديگرى شام دهد. خدا به او وحى فرمود : «من با دوستان خود چنين مى كنم و روزى ايشان را به دست بندگان ناچيز و بيكاره ام قرار مى دهم تا آنها نيز به اجرى رسند». پس گيرنده نبايد عطا كننده را جز از اين حيث ببيند كه مسخّر [خداوند] است و بايد به پاداشى برسد.
و امّا زيادتر از قدر حاجت را روانيست كه بگيرد، بلى اگر كفالت امور فقرا و انفاق بر آنان را به عهده گرفته، چون طبع او بذل و سخاوت و بخشش و دهش است، گرفتن زياده جائز است تا بر مستحقّان بذل كند، و لكن لازم است كه بى درنگ مبادرت به انفاق كند و ذخيره ننمايد، زيرا در نگاهداشتن آن اگر چه يك روز يا يك شب باشد فتنه و آزمايش است، و بسا هست كه نفس آدمى به جمع و ذخيره كردن آن مايل مى شود و در نتيجه وبال گردن او مى گردد، چنانكه نقل شده جمعى متصدى خدمت فقرا و متكفّل امور و احوال ايشان شدند و نفس امّاره به كمك شيطان آنها را فريفت و از اغنيا مى گرفتند و آن را وسيله اى براى توسعه و ازدياد مال و تنعّم و لذت بردن در خوراك و غيره مى ساختند، و كارشان به هلاكت كشيد.
فصل ۱۸ : سؤال بدون نياز روا نيست
سزاوار مؤمن اين است كه بدون حاجت و نيازى كه بدان ناچار باشد از مردم چيزى نخواهد، بلكه تا آنجا كه ممكن است از سؤال و خواستن چيزى از كسى خوددارى نمايد، كه سؤال (گدايى) خود فقر و بينوائى عاجل و زودرس است و در قيامت باعث حساب طولانى خواهد بود. و حكم اصلى آن تحريم است زيرا متضمّن شكايت از خدا و موجب خوار ساختن خود در نزد غير خداست، و همچنين غالبا موجب آزردن كسى است كه از او سؤال و خواهش مى كند زيرا بسا هست كه با طيب خاطر نمى بخشد بلكه شرم و رودربايستى يا ريا و خودنمائى او را بر آن مى دارد كه چيزى بدهد، و معلوم است كه بخشش به روى و ريا و از ترس اينكه مبادا به بخل نسبت داده شود گرفتنش شرعا حلال نيست.
و به سبب متضمّن بودن اين مفاسد است كه در شريعت مقدّس اسلام از آن نهى شده است، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «سؤال از مردم از فواحش (كارهاى زشت) است». و فرمود : «هر كه با وجود بى نيازى سؤال كند آتش دوزخ را زياد مى كند، و هر كه با داشتن مالى كه او را بى نياز مى كند از مردم چيزى بخواهد در روز قيامت در حالى مى آيد كه چهره اش استخوان بى گوشتى است كه جنبان و مضطرب است و صدا مى كند». و فرمود : «هر كه قُوت سه روز خود را داشته باشد و از مردم سؤال كند روز قيامت با چهره اى كه هيچ گوشت ندارد خدا را ملاقات خواهد كرد».
و فرمود : «بنده اى نيست كه درى از سؤال بر خود بگشايد مگر اينكه خدا هفتاد درِ فقر بر روى او مى گشايد». و فرمود : «سؤال حلال نيست مگر با فقرى كه موجب هلاك است يا وامى كه به رسوائى و آبرو ريزى كشد». و فرمود : «سؤال با بى نيازى رنجى در سر و دردى در شكم دارد». و فرمود : «هر كه اموال مردم را براى مال اندوزى بخواهد آتش دادن به دوزخ است، كم باشد يا زياد».
روايت است كه : «گروهى از انصار به خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآله
آمدند و سلام كردند و جواب شنيدند، سپس گفتند : يا رسول اللّه ما به تو حاجتى داريم فرمود : بگوئيد، عرض كردند : حاجتى بزرگ است، فرمود : بگوئيد چيست، گفتند : مى خواهيم بهشت را براى ما ضمانت كنى، حضرت سر به زير انداخت و با حال تفكّر به زمين مى نگريست، سپس سر برداشت و فرمود : اين را براى شما ضمانت مى كنم به شرطى كه از هيچ كس چيزى نخواهيد. پس از آن اگر يكى از آنان در سفر تازيانه از دستش مى افتاد، براى گريز از سؤال كراهت داشت كه به كسى بگويد تازيانه را به من بده و خود فرود مى آمد و بر مى داشت. و اگر بر سر سفره بود و آب نزديك ديگرى بود به او نمى گفت آب را به من ده، خود بر مى خاست و آن را برمى داشت و مى آشاميد».
حضرت رسولصلىاللهعليهوآله
بيعت قومى را بر اسلام پذيرفت و با آنان شرط كرد كه بشنوند و اطاعت كنند، آنگاه پنهانى به آنان فرمود : «از مردم چيزى نخواهيد». بعد از اين اگر تيشه و كلنگى از دست يكى از آنها مى افتاد فرود مى آمد و به كسى نمى گفت آن را به من بده. آن حضرتصلىاللهعليهوآله
غالبا به خوددارى از سؤال امر مى كرد، و مى فرمود : «هر كه از ما چيزى بخواهد به او مى دهيم، و هر كه بى نيازى نمايد خدا او را بى نياز مى كند، و هر كه از ما چيزى نخواهد نزد ما محبوبتر است». و فرمود : «سؤال هر چه كمتر بهتر» گفتند : حتى از شما يا رسول اللّه ؟ فرمود : «از من نيز». و فرمود : «اگر يكى از شما ريسمانى بردارد و بر پشت خود هيزم بكشد و بفروشد و آبروى خويش نگه دارد، براى او از سؤال بهتر است».
سيد السّاجدين حضرت على بن الحسينعليهالسلام
فرمود : «خدا را بر اين سخن ضامن مى گيرم كه هيچ كس بدون نياز از كسى سؤال نكند مگر اينكه روزى ناچار شود كه از روى حاجت سؤال و گدايى كند». و در روز عرفه مردان و زنانى را ديد كه گدايى مى كنند، فرمود :«هؤ لاء شرار خلق اللّه، النّاس مقبلون على اللّه و هم مقبلون على النّاس»
«اينها بدترين خلق خدا هستند، مردم به خدا روى مى آورند و آنها روى به مردم مى آورند».
امام باقرعليهالسلام
فرمود :«اقسم باللّه و هو حقّ ما فتح رجل على نفسه باب مساءلة الاّ فتح اللّه عليه باب فقر»
«به خدا سوگند كه هيچ مردى درى از سؤال به روى خود نمى گشايد مگر اينكه خدا درى از فقر به روى او مى گشايد».
امام صادقعليهالسلام
فرمود :«طلب الحوائج الى النّاس استلاب للعزّ مذهبة للحياء، و الياءس مما فى اءيدى النّاس عزّ للمؤمن فى دينه، و الطّمع هو الفقر الحاضر»
.
«خواستن حوائج از مردم كندن لباس عزت و از ميان بردن شرم است، و نااميدى از آنچه در دست مردم است عزت دينى مؤمن است، و طمع فقر حاضر است».
و فرمود : «اگر سائل بداند كه چه وِزْرى دارد هرگز از كسى سؤال نمى كند، و اگر كسى كه از او سؤال مى شود بداند ردّ سائل چقدر بد است هيچ كس سائلى را رد و محروم نمى كند».
و فرمود : «هر كه بدون حاجت سؤال كند چنانست كه گوئى آتش مى خورد».
امّا منع و تحريمى كه درباره سؤال و گدايى شده در صورتى كه ناچار و مضطر نباشد، لكن در صورت حاجت و درماندگى، شكّى در جواز و رخصت آن نيست. خداى سبحان مى فرمايد :
«و امّا السائل فلا تنهر»
(ضحى، ۱۰)
«و امّا خواهنده را از خود مران».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«لا تردّوا السائل و لو بشقّ تمرة»
«سائل را از خود مرانيد اگر چه به دادن نصف خرمائى باشد». و فرمود :«لولا اءن السّائل يكذب ما قدّس من ردّه»
«اگر دروغگوئى گدايان نبود هر كه نوميد وردّشان مى كرد تقديس نمى شد». و فرمود :«للسّائل حقّ و إ نّ جاء على الفرس»
«خواهنده حقّى دارد اگرچه بر مركبى سوار باشد و بيايد». و فرمود : «سائل را رد مكنيد اگر چه به پاچه سوخته باشد». و اگر سؤال مطلقا حرام بود خدا و رسول او اجازه نمى دادند كه گناهكار بر گناه يارى شود.
امّا حاجتى كه سؤال را تجويز مى كند : يكى آن است كه به حدّ اضطرار رسيده باشد مانند سؤال گرسنه اى كه اگر قُوت و غذائى نيابد بيم مرگ يا بيمارى او مى رود، و سؤال برهنه اى كه تن پوشى ندارد و از سرما و گرما ترس از تلف شدن يا بيمارى دارد. ديگر آنكه به اين حد نمى رسد، و اين نيز دو گونه است : يا حاجت مهمّى است مثل احتياج به بالاپوش در زمستان كه اگر نباشد از سرما رنج مى برد گو اينكه به حدّ ضرورت نرسيده باشد، و احتياج به مركب، با اينكه مى تواند به مشقّت و سختى پياده برود. يا حاجت غير مهم است مثل احتياج به نان خورش با وجود نان. ظاهرا در همه اين موارد سؤال جايز است (با اينكه در صورت اول سؤال رجحان دارد، و در دوم مباح است، و در سوم مكروه است)، به شرطى كه از محذوراتى كه ذكر كرديم، يعنى اظهار شكايت و ذلّت خود و اذيّت ديگرى خالى باشد، و اين محذورات به اين نحو برطرف مى شود كه احتياج خود را به كنايه و تعريض بفهماند نه به تصريح، آن هم پس از شكر و سپاس خداوند، و نزد بعضى از دوستان يا سخاوتمندان اظهار كند و از مردم بى نيازى نمايد، زيرا سؤال از دوست موجب خوارى و ذلّت نيست، و سخاوتمند از سؤال ناراحت و آزرده نمى شود بلكه شاد مى گردد.
نكته ديگر اين است كه آنچه ذكر شد درباره سؤالى است كه در همان وقت به آن احتياج داشته باشد، و امّا سؤالى كه در آينده به آن احتياج پيدا خواهد كرد، اگر اين نياز مربوط به يكسال بعد باشد قطعا حرام است، و اگر مربوط به قبل از آن و در عرض سال باشد، اگر سؤال بعد از رسيدن وقت احتياج ممكن باشد حلال نيست، و اگر بداند كه در وقت نياز قدرت بر سؤال نخواهد داشت اين سؤال با اينكه مكروه است جايز است، و هر اندازه زمان حاجت ديرتر است كراهت شديدتر است.
امّا شناخت درجات حاجت و شدّت و ضعف آن و وقت احتياج موكول به خود انسان و اجتهاد و تشخيص خود اوست و بايد خدا را به ياد داشته باشد، و بنابراين بعد از آنكه در دل از مردم بى نياز بود بايد بر مقتضاى سلوك راه آخرت عمل كند، و هر اندازه يقينش قوى تر و وثوقش به رسيدن روزى تمامتر و قناعتش به قُوت در وقت آشكارتر باشد درجه و مرتبه اش نزد خداوند بالاتر است.
پس اى دوست در انديشه رسيدن روزى، بيهوده خود را از اوج توكّل و اعتماد بر خدا به حضيض خوف و اضطراب مينداز، و گوش به تهديد شيطان مده، كه «او شما را به فقر مى ترساند و به كارهاى زشت و بد فرمان مى دهد»، و به وعده پروردگار خود مطمئن باشد كه مى فرمايد :
«و اللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا»
(بقره، ۲۶۸)
«و خدا آمرزش و فزونى به شما وعده مى دهد».
و به سخن پيغمبرتصلىاللهعليهوآله
گوش فرا ده كه فرمود : «اگر آنچنانكه بايد بر خدا توكّل كنيد همچون پرندگان روزى يابيد، بامداد گرسنه ايد و شامگاه سير».
و از آنهاست :
حرص
حرص، حالت و صفتى است نفسانى كه آدمى را بر گرد آوردن آنچه بدان نياز ندارد برمى انگيزد بى آنكه به حد و مقدار معيّنى اكتفا كند، و آن نيرومندترين شاخه هاى دوستى دنيا و مشهورترين انواع آن است. و شكى نيست كه خلق و خويى هلاك آور و صفتى گمراه كننده است، بلكه بيابانى است تاريك و بيكران و درّه اى بس عميق كه ژرفاى آن ناپيداست، هر كه در آن گرفتار آمد گمراه و نابود شد، و هر كه در آن افتاد به هلاكت رسيد و بازنگشت.
از مشاهده و تجربه و اخبار و آثار آشكار است كه حريص هرگز به حدّى كه در آنجا توقّف كند منتهى نمى شود، بلكه پيوسته در گردابهاى دنيا فرو مى رود تا غرق شود، و از سرزمينى به سرزمينى ديگر مى افتد تا سرانجام به هلاكت رسد.
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :«لو كان لابن آدم و اديان من ذهب لابتغى وراء هما ثالثا، و لا يملاء جوف ابن آدم الاّ التّراب، و يتوب اللّه على من تاب»
.
«اگر فرزند آدم دو درّه (وادى) زر مى داشت درّه سومى مى خواست، شكم فرزند آدم را جز خاك پر نمى كند، و خدا توبه هر كه را كه توبه كند مى پذيرد و به هر كسى كه به او باز گردد باز مى گردد».
و فرمود :«منهومان لا يشبعان : منهوم العلم، و منهوم المال»
«دو گرسنه اند و سير نمى شوند : گرسنه علم و گرسنه مال».
و فرمود :«يشيب ابن آدم و تشبّ فيه خصلتان : الحرص، و طول الاءمل»
«آدميزاد پير مى گردد و دو خصلت در او جوان مى شود : حرص و آرزوى دراز».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود :«مثل الحريص على الدّنيا كمثل دودة القزّ، كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّا كان اءبعد لها من الخروج، حتّى تموت غما»
.
«حريص بر دنيا مانند كرم ابريشم است، هر چه بيشتر برگرد خود مى پيچد راه بيرون شدنش دورتر و بسته تر مى شود تا از غصّه بميرد».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «از آنچه از راه وحى نازل شده اين است : اگر فرزند آدم دو وادى از طلا و نقره مى داشت باز در جستجوى سومى بود. اى پسر آدم شكم تو دريائى از درياها و درّه اى از درّه هاست كه هيچ چيز جز خاك آن را پر نمى كند».
يكى از بزرگان گفته است : «از شگفتيهاى انسان اين است كه اگر او را خبر دهند كه در دنيا هميشه خواهى ماند حرص او بر جمع كردن بيش از اين نخواهد بود كه اكنون با اين عمر كوتاه و بهره مندى اندك و انتظار مرگ حرص مى ورزد».
و اخبارى كه در نكوهش حرص وارد شده بيشمار و چنان مشهور است كه نيازى به ذكر آنها نيست.
حضرت باقرعليهالسلام
فرمود : «چه بسيار كسانى كه بر چيزى حرص ورزيدند و چون به آن دست يافتند به بدبختى دچار شدند، و چه بسيار كسانى كه از چيزى كراهت داشتند و چون به آن رسيدند سعادتمند شدند».
و چه زيان و خسرانى بيشتر و بدتر از اينكه انسان در طلب چيزى بر آيد كه هلاكش در آن است ؟ و چه جاى انديشه و ترديد است كه هرگاه انسان بر اموال دنيا حرص بورزد همين هلاك كننده اوست ؟!
پيوست : قناعت
ضدّ حرص قناعت است و آن ملكه اى است براى نفس كه موجب اكتفا كردن از مال به قدر حاجت و ضرورت است بدون اينكه در طلب زياده بر آن سعى كند وجود را به رنج و تعب افكند، و اين صفت فضيلتى است كه اكتساب ديگر فضائل به آن بستگى دارد، و فقدان آن آدمى را به بدى ها و رذائل اخلاق مى كشاند، و آن وسيله اى است براى وصول به مقصد و حتّى بزرگترين وسيله است براى تحصيل سعادت ابدى. زيرا هر كه در خوراك و پوشاك به قدر ضرورت قناعت نمود و به نوع پست آن اكتفا كرد، و آرزوى خود را به يك روز يا يك ماه محدود ساخت، و دل خود را مشغول زائد بر آن نكرد، هميشه فارغ البال و آسوده خاطر است، و اشتغال به امر دين و سلوك راه آخرت براى او ممكن خواهد بود. و كسى كه قناعت را از دست بدهد و به حرص و طمع و آرزوى دراز گرفتار و آلوده شود، و در گردابهاى دنيا فرو رود، دلش پريشان و خاطرش پراكنده و آشفته مى گردد. پس چنين كسى چگونه مى تواند در تحصيل امر دين و رسيدن به درجات متّقين دامن همّت به كمر زند؟ و به همين جهت در ستايش قناعت اخبار بسيار رسيده است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«طوبى لمن هدى للاسلام، و كان عيشه كفافا و قنع به !»
«خوشا آنكه به اسلام هدايت يابد و معيشت او به قدر كفاف باشد و به آن قناعت كند».
و فرمود : «هيچ كس، از توانگر و درويش، نيست مگر اينكه در روز قيامت دوست دارد كه در دنيا فقط به قدر قُوتى به او مى رسيد».
و فرمود :«ايّها النّاس اجملوا فى الطّلب، فإ نّه ليس للعبد الاّ ما كتب له فى الدّنيا، و لن يذهب عبد من الدّنيا حتّى ياءتيه ما كتب له فى الدّنيا و هى راغمة»
.
«اى مردم، در طلب روزى معتدل و نيكروش باشيد، كه براى بنده نخواهد بود مگر آنچه براى او در دنيا مقدّر شده، و هيچ بنده اى از دنيا نمى رود مگر آنكه آنچه براى او از دنيا مقدّر شده به وى برسد».
و فرمود : «روح القدس در جان من دميد كه هيچ كس نميرد تا آنكه روزى خود را به تمامى بيابد، پس از خدا بترسيد و در طلب روزى نيك روش باشيد».
و فرمود :«كن ورعا تكن اءعبد النّاس، و كن قانعا تكن اءشكر النّاس، و اءحبّ للنّاس ما تحبّ لنفسك تكن مؤمنا»
.
«پرهيزكار باش تا عابدترين مردم باشى، و قانع باش تا سپاسگزارتر از همه باشى، و هر چه براى خويش خواهى براى مردم بخواه تا مؤ من باشى».
و در حديث قدسى است : «اى فرزند آدم، اگر همه دنيا از آنِ تو باشد جز قُوتى عايد تو نخواهد شد، پس هرگاه من قُوت تو را به تو برسانم و حساب آن را بر عهده ديگرى قرار دهم به تو احسان كرده ام».
و روايت است كه «موسىعليهالسلام
از خداى تعالى پرسيد كه كداميك از بندگان تو غنى ترند؟ فرمود : هر كدام قانع ترند».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«ابن آدم، ان كنت تريد من الدّنيا ما يكفيك، فإ نّ ايسر ما فيها يكفيك، و ان كنت انّما تريد ما لا يكفيك، فانّ كلّ ما فيها لا يكفيك»
.
«اى فرزند آدم، اگر از دنيا به قدر كفايت مى خواهى اندكى از آن ترا كافى است و اگر زيادتر از كفايت مى طلبى همه آنچه در آن است ترا كافى نخواهد بود».
امام باقرعليهالسلام
فرمود : «إ يّاك اءن تطمح بصرك الى من هو فوقك، فكفى بما قال اللّه عزّوجلّ لنبيّهصلىاللهعليهوآله
:
«فلا تعجبك اموالهم و لا اءولادهم»
(توبه، ۵۶)
و قال : «و لا تمدّن عينيك الى ما متّعنابه ازواجا منهم زهرة الحياة الدّنيا». (طه، ۱۳۱)
«فان دخلك من ذلك شى ء فاذكر عيش رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
، فانّما كان قوته الشّعير و حلواه التّمر و وقوده السّعف إ ذا وجده ».
«زنهار به بالا دست خود چشم ندوزى، كه آنچه خداى عزوجل به پيغمبرش فرمود بس است : «اموال و فرزندانشان ترا به شگفت نيارد» و فرمود : «ديدگان خويش را به آنچه رونق زندگى دنياست و بهره گروهى از آنان كرده ايم نگران مساز»، و اگر در اين باره ترديدى در خود مى يابى، زندگى رسول خداصلىاللهعليهوآله
را به ياد آور كه خوراك او جو و شيرينى او خرما و هيزمش پوست درخت خرما بود، اگر به دست مى آورد».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :«من رضى من اللّه باليسير من المعاش رضى اللّه عنه باليسير من العمل»
«هر كه از خدا به معيشت اندك راضى شود خدا نيز به عمل اندك او راضى مى شود».
و فرمود :«مكتوب فى التّوارة : ابن آدم، كن كيف شئت كما تدين تدان، من رضى من اللّه بالقليل من الرّزق قبل اللّه منه اليسير من العمل، و من رضى باليسير من الحلال خفّت مؤ نته و زكت مكسبته و خرج من حدّ الفجور»
.
«در تورات نوشته است : اى فرزند آدم، هر گونه خواهى باش كه هر چه كنى جزا بينى، هر كه به روزى اندك از خدا راضى شود خدا نيز عمل اندك او را مى پذيرد، و هر كه به حلال اندك خشنود باشد هزينه اش سبك و كسبش پاكيزه شود و از مرز گناه و بدكارى بيرون رود».
و فرمود : «خداى عزوجل مى فرمايد : بنده مؤمن من هرگاه بر او تنگ مى گيرم اندوهناك مى شود و حال آنكه اين، او را به من نزديكتر مى سازد، و اگر به او فراخى و گشايش دهم خوشحال مى گردد، لكن از من دورتر مى شود».
و فرمود : «هر چه ايمان بنده افزوده مى شود تنگى معاش او بيشتر مى گردد
».
و اخبارى كه در فضيلت قناعت رسيده است از حدّ شمار بيرون است، و آنچه ياد كرديم براى اهل بصيرت كافى است.
فصل ۱۹ : علاج حرص
راه معالجه حرص و تحصيل صفت قناعت اين است كه :
۱- علاج علمى : خوبى و شرافت و عزت نفس و فضيلت آزادگى را كه در قناعت نهفته است به ياد داشته باشد و بدى و پستى و تحمّل خوارى و ذلّت و پيروى از شهوت و هواى نفس را متذكّر باشد. و بداند كه هر كه عزت نفس را بر شهوت شكم بر نگزيند كم عقل و ناقص الايمان است. سپس توجّه كند كه گرد كردن مال و ثروت چه آفات دنيوى و عقوبت هاى اخروى در پى دارد، و بينديشد كه بزرگان خَلق و شريفترين و عزيزترين آدميان يعنى پيامبران و اوصياى ايشان و پيروان پارساى آنان چگونه به اندكى از دنيا قناعت و شكيبائى كردند. و در شيوه كافران از يهود و نصارا و مردمان فرومايه و مال اندوز و پول پرست بنگرد كه چگونه در خوشگذرانى و تن پرورى و جمع ثروت بسر مى برند.
بعد از اين تاءمّل گمان نمى كنم كه در پيروى و اقتدا به بهترين آدميان ترديد نمايد و راه و رسم مردم پست و فرومايه دنيادار را برگزيند. بلكه انسان انديشه مند مى داند كه حريص سگ صفت كه همّتش لذات دنياست از مرتبه انسانيّت بيرون است و در زمره چارپايان به شمار مى رود؛ زيرا حرصِ بر شهوتهاى شكم و فرج از لوازم بهيميّت است، و حريص ترين مردم بر شهوات در اين صفت به درجه چارپايان نمى رسد. هيچ حريص شكم پرستى نيست مگر اينكه خر از او بيشتر مى خورد و هيچ حريص شهوت پرستى نيست مگر اينكه خوك از او بيشتر مى آميزد. و آشكار است كه حريص در مرتبه خوكان و خران و يهودان است، و قانع، در مرتبت، جز با انبياء و اولياء انباز و همانند نيست و سنجيده نمى شود. و بعد از تاءمّل در آنچه گفته شد معالجه علمى تمام مى شود، و بدان وسيله بر طرف كردن آزمندى و اكتساب قناعت آسان مى گردد. پس از آن بايد به علاج عملى پردازد.
۲- علاج عملى : اين است كه در امر معيشت ميانه روى پيش گيرد و تا آنجا كه ممكن است درهاى مخارج را ببندد، و به قدر ضرورت اكتفا كند. زيرا كسى كه خرجش زياد باشد قناعت براى او ممكن نيست. پس اگر تنها و منفرد است به جامه درشت و ارزان و به هر غذائى كه به دست آيد قانع باشد، و نان خورش را كم و محدود كند. و همچنين در ديگر چيزهاى مورد نياز، خود را بر اين شيوه وا دارد. و اگر زن و فرزند دارد هر يك را بر اين حد عادت دهد. و اگر معيشت خود را بر پايه ميانه روى بنا كند به تلاش و كوشش فراوان احتياج نخواهد داشت اگر چه عيالمند باشد.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«ما عال من اقتصد»
«هر كه ميانه روى كند محتاج نشود».
و فرمود :«ثلاث منجيات : خشية اللّه فى السّر و العلانية، و القصد فى الغناء و الفقر، و العدل فى الرّضا و الغضب»
.
«سه چيز نجات دهنده است، ترس از خدا در نهان و آشكار، و ميانه روى در توانگرى و فقر، و عدالت در حال خشنودى و خشم».
و فرمود :«التّدبير نصف المعيشة»
«تدبير نيمى از معيشت است».
و فرمود :«من اقتصد اءغناه اللّه، و من بذّر اءفقره اللّه»
«هر كه ميانه روى كند خدا بى نيازش كند، و هر كه اسراف و تبذير كند خدا فقيرش گرداند».
و فرمود : «ميانه روى، و خاموشى بجا، و هدايت شايسته، يك جزء از بيست و چند جزء نبوت است».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«القصد مثراة و السّرف متواة»
«ميانه روى ثروت خيز و زياده روى هلاك انگيز است».
حضرت سجّادعليهالسلام
فرمود : «مرد بايد به اقتصاد و به اندازه كفاف خرج كند، و زياده را براى آخرت فرستد، كه اين روش نعمت را پاياتر مى سازد، و به افزوده شدن از جانب خداى تعالى نزديكتر و به عافيت نافع تر است».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :«انّ القصد امر يحبّه اللّه، و انّ السّرف امر يبغضه اللّه، حتى طرحك النّواة، فانّها تصلح لشى ء، و حتّى صبّك فضل شرابك»
.
«ميانه روى را خدا دوست دارد و اسراف را خدا دشمن دارد، حتّى دور انداختن هسته خرما، كه آن هم به كار مى آيد، و حتّى ريختن زيادتى آشاميدنى ات».
و فرمود :«ضمنت لمن اقتصد اءلاّ يفتقر»
«ضمانت مى كنم كه هر كس ميانه روى كند فقير نشود».
و فرمود :«انّ السّرف يورث الفقر، و انّ القصد يورث الغناء»
.
«اسراف فقر مى آورد، و ميانه روى بى نيازى و توانگرى».
اخبارى كه در ستايش ميانه روى رسيده بيش از آن است كه به شمار آيد.
نكته اين است كه بعد از آنكه معيشت كنونى و بالفعل انسان درست شد ديگر نبايد براى آينده مضطرب و پريشان خاطر باشد، بلكه بايد بر فضل الهى اعتماد كند و وعده او را حق بداند كه روزىِ هر كسى مقدّر شده و به او خواهد رسيد اگر چه حرص نورزد و نگران و آشفته نباشد و راهى براى روزى و مداخل خود نداند. خداى تعالى مى فرمايد :
«و ما من دابّة فى الاءرض الاّ على اللّه رزقها»
(هود، ۶)
«هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست».
و مى فرمايد :«و من يتّق اللّه يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لا يحتسب»
(طلاق، ۲ و ۳).
«و هر كه از خدا بترسد و پرهيزكارى كند براى وى راه گشايش و برون رفتنى قرار مى دهد. و از جائى كه گمان ندارد و به حساب نمى آورد روزيش مى دهد».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«اءبى اللّه اءن يرزق عبده المؤمن الاّ من حيث لا يحتسب»
.
«خداوند روزى بنده مؤمن خود را از جائى كه گمان و انتظار ندارد مى رساند».
مطلب ديگر اين است كه انسان در معيشت و مال دنيا نبايد به بالاتر از خود نگاه كند، بلكه به پست تر از خود بنگرد، كه شيطان نظر هر كسى را در امر دنيا به بالاتر از خود متوجّه مى سازد و به او مى گويد : در طلب دنيا كوتاهى و سستى مكن كه مالداران تنعّم و خوشگذرانى مى كنند و خوراكهاى لذيذ مى خورند و جامه هاى نيكو مى پوشند؛ و در كار دين چشم آدمى را به پست تر از خود مى گشايد و مى گويد : چرا بر خود تنگ و سخت مى گيرى و اين قدر از خدا مى ترسى و حال آنكه فلان از تو عالم تر است و از خدا نمى ترسد؟
ابوذر (رحمة اللّه عليه) گفت : «خليل من رسول اللّه مرا سفارش كرد كه در امر دنيا به پائين تر از خود بنگرم نه بالاتر از خود».
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :«اذا نظر احدكم الى من فضّله اللّه عليه فى المال و الخلق، فلينظر الى من هو اءسفل منه»
.
«وقتى يكى از شما به كسى مى نگرد كه خداوند در مال و جمال وى را برترى داده، بايد به پست تر از خود نيز نگاه كند».
و از آنهاست :
طمع
طمع عبارت است از توقّع داشتن در اموال مردم، و آن نيز يكى از شاخه هاى دوستى دنيا و از انواع آن است. طمع از جمله رذائل هلاك كننده است.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :«إ يّاك و الطّمع، فانّه الفقر الحاضر»
«زنهار طمع مورز كه آن فقر حاضر است».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«استغن عمّن شئت تكن نظيره، و ارغب الى من شئت تكن اءسيره، و اءحسن الى من شئت تكن اميره»
.
«از هر كه خواهى بى نياز باش كه نظير او خواهى بود و به هر كه خواهى طمع بند كه اسير او خواهى شد، و به هر كه خواهى احسان كن كه امير او خواهى گشت».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود :«بئس العبد عبد له طمع يقوده، و بئس العبد عبد له رغبة تذلّه»
.
«بد بنده اى است آن بنده اى كه گرفتار طمعى باشد كه او را بكشاند، و بد بنده اى است آن بنده اى كه در او خواهش و رغبتى باشد كه او را خوار گرداند».
از حضرت صادقعليهالسلام
پرسيدند : چه چيز ايمان را در بنده پايدار و استوار مى كند؟ فرمود :«الورع، و الّذى يخرجه منه الّطمع»
«ورع (پارسائى)، و آنچه او را از ايمان بيرون مى برد طمع است».
اخبار در مذمّت طمع بسيار است و همين اندازه در نكوهش آن كافى است كه هر آزمندى در نظر مردم خوار و ذليل و بى ارزش است، و اعتماد و وثوقش به مردم بيشتر است تا به خدا، زيرا اگر اعتمادش به خدا بيشتر از اعتماد به مردم بود چشم طمع به آنان نمى دوخت، بلكه از هيچ كس جز خداى سبحان توقّع و طمعى نمى داشت.
پيوست : بى نيازى از مردم
ضدّ طمع، بى نيازى از مردم است؛ و اين از جمله فضائلى است كه موجب تقرّب بنده به خداى سبحان است. زيرا هر كه از غير خدا قطع طمع كند و بى نيازى را از خدا خواهد، خدا او را دوست دارد. و اخبارى كه به اتّصاف به اين خوى فرمان مى دهد و آن را مى ستايد بسيار است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«ليس الغنى عن كثرة العروض، انّما الغنى غنى النّفس»
«بى نيازى، به داشتن مال بسيار نيست، بى نيازى حقيقى بى نيازى نفس است. » و به عربى بيابانى كه از آن حضرت درخواست موعظه كرد فرمود : «هرگاه نماز مى گزارى نماز كسى گزار كه دنيا را وداع مى كند (زيرا چه مى دانى كه تا نماز ديگر خواهى بود). و چون سخن گوئى سخنى گوى كه نبايد فردا پوزش بخواهى، و از آنچه در دست مردم است نوميد باش».
و نيز فرمود : «از آنچه در دست مردم است نوميد باش، كه اين خود بى نيازى حاضر و آماده است».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :«ليجتمع فى قلبك الافتقار الى النّاس و الاستغناؤ عنهم، فيكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك، و يكون استغناؤ ك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزّك»
.
«در دل خود نياز به مردم و بى نيازى از آنان را جمع كن، كه نياز تو به آنان در نرمى سخن و خوشروئيت باشد، و بى نيازى تو از ايشان در پاك نگه داشتن آبرو و حفظ عزّتت باشد».
و حضرت سيّد السّاجدينعليهالسلام
فرمود :«راءيت الخير كلّه قد اجتمع فى قطّع الطّمع عمّا فى اءيدى النّاس، و من لم يرج النّاس فى شى ء و ردّ اءمره الى اللّه تعالى فى جميع اءموره استجاب اللّه تعالى له فى كلّ شى ء»
.
«همه خوبيها را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است ديدم، و هر كه در چيزى اميد به مردم نداشته باشد و امر خود را در هر كارى به خدا واگذارد خداى تعالى در هر چيزى او را اجابت كند».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «سخاوت آدمى در گذشتن از آنچه در دست مردم است بيشتر از سخاوت نفس و بذل كردن است، و مردانگىِ شكيبائى در حال تنگدستى و نيازمندى و خويشتن دارى و بى نيازى نمودن بيشتر از مردانگىِ بخشش و اعطاست، و بهترين سرمايه اعتماد به خدا و نوميدى از مال مردم است».
و فرمود :«الياءس ممّا فى اءيدى النّاس عزّ المؤمن فى دينه»
«دل بر كندن و نوميدى از آنچه در دست مردم است عزت دينى مؤمن است».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :«شرف المؤمن قيام اللّيل، و عزّه استغناؤ ه عن النّاس»
«شرف و بزرگى مؤمن به شب زنده دارى، و عزت او بى نيازى از مردم است».
و فرمود : «پيرو ما كسى است كه از مردم سؤال و گدائى نكند، اگر چه از گرسنگى بميرد».
و فرمود :«ثلاث هنّ فخر المؤمن و زينته فى الدّنيا و الآخرة : الصّلاة فى آخر اللّيل، و ياءسه ممّا فى اءيدى النّاس، و ولايته للامام من آل محمّد
صلىاللهعليهوآله
»
.
«سه چيز در دنيا و آخرت فخر مؤمن و زيور اوست : نماز شب در سحرها و دل برداشتن از آنچه در دست مردم است، و ولايت و دوستى براى امامى كه از آل محمّدصلىاللهعليهوآله
است».
و فرمود :«إ ذا اءراد اءحدكم الاّ يساءل ربّه شيئا الاّ اعطاه، فليياءس من النّاس كلّهم، و لا يكون له رجاء الاّ عنداللّه، فاذا علم اللّه ذلك من قلبه، لم يساءل اللّه شيئا الاّ اءعطاه
»
.
«چون يكى از شما خواهد كه هر چه از خدا بطلبد به او عطا كند بايد از همه مردم نااميد شود و اميدى به غير خدا نداشته باشد و چون خدا دل او را چنين يافت هر چه از خدا خواهد به او عطا كند».
طريق معالجه طمع و به دست آوردن صفت بى نيازى نزديك به آن است كه در علاج حرص و تحصيل قناعت ذكر شد، آن را به ياد آور.
و از آنهاست :
بخل
و آن عبارت است از خوددارى از بذل كردن آنجا كه بايد بذل كرد، چنانكه اسراف، بذل كردن است آنجا كه بايد امساك كرد، و اين هر دو مذموم است، و آنچه پسنديده است حدّ وسط است كه جود و سخا باشد، زيرا رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
جز به سخاوت ماءمور نشده، و خداى تعالى به وى مى فرمايد :
«و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كلّ البسط»
(اسراء، ۲۹)
«دستت را به گردنت مبند و آن را به تمامى مگشاى».
و مى فرمايد :«و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما»
(فرقان، ۶۷)
«و كسانى كه چون خرج كنند اسراف نمى كنند و بخل نمى ورزند و ميان اين دو معتدل اند».
پس جود حدّ وسط ميان بخل و اسراف و بين قبض و بسط است، و آن عبارت است از بذل و امساك به حدّ اعتدال و به اندازه واجب و در خور. و در تحقّق جود و سخاوت كافى نيست كه تنها با جوارح بذل و بخشش انجام پذيرد بلكه دل بايد در اين كار خوشحال باشد و به منازعه برنخيزد. بنابراين اگر كسى در جايى كه بايد بذل كرد، بذل كند در حالى كه نفس او به آن ميل و رغبت ندارد و با وى منازعه مى كند او متسخّى (بخشنده به تكلّف) است نه سخى، بلكه در دلش بايد علاقه به مال نباشد مگر از اين جهت كه مال را در جائى كه بايد صرف كرد مصرف كند.
فصل ۲۰ : مذمت بخل
بخل از پى آمدها و نتايج دنيا دوستى است، و از صفات پليد و زشت و اخلاق رذيله به شمار مى رود، و از اين رو آيات و اخبار بسيار در ذم آن رسيدن است. خداى سبحان مى فرمايد :
«الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبخل و يكتمون ما آتاهم اللّه من فضله
...
»
(نساء، ۳۶)
«كسانى كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل وا مى دارند و آنچه را خدا از كرم خويش به آنان داده نهان مى كنند... »
و نيز مى فرمايد :«و لا يحسبنّ الّذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شرّ لهم سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة»
(آل عمران، ۱۸۰)
«كسانى كه به آنچه خدا از فضل و كرم خود به آنان داده بخل مى ورزند اين را خير خويش مپندارند بلكه شرّشان است و به زودى در روز قيامت آنچه را بخل كرده اند طوق گردنشان شود».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«إ ياكم و الشّحّ، فانّه اهلك من كان قبلكم، حملهم على اءن سفكوا دماءهم و استحلّوا محارمهم»
.
«از بخل بپرهيزيد، كه پيشينيان شما را هلاك كرد و آنها را به خونريزى و حلال شمردن حرامها واداشت».
و فرمود :«لا يدخل الجنّة بخيل، و لاخبّ، و لا خائن، و لاسىّء الملكة»
. «بخيل و حيله گر و خائن و بدخوى به بهشت نمى روند».
و فرمود : «البخيل بعيد من اللّه، بعيد من النّاس، بعيد من الجنّة، قريب من النّار. و جاهل سخىّ اءحبّ الى اللّه من عابد بخيل. و اءدوى الدّاء البخل
»
«بخيل از خدا دور است، و از مردم و از بهشت دور است و به آتش نزديك است. و نزد خدا جاهل سخى از عابد بخيل محبوبتر است. و بدترين بيمارى ها بخل است».
و فرمود : «الموبقات ثلاث : شحّ مطاع، و هوى متّبع، و اعجاب المرء بنفسه
» «سه چيز هلاك كننده است : بخلى كه اطاعت شود، و هواى نفسى كه پيروى شود، و عُجب آدمى به خود».
و فرمود : «انّ اللّه يبغض الشّيخ الزّانى، و البخيل المنّان، و العميل المختال
» «خداوند پير زناكار و بخيل منّت گذار و عيالمند متكبّر را دشمن دارد».
و فرمود : «از بخل بپرهيزيد، كه پيشينيان شما به سبب بخل هلاك شدند، بخل آنان را به دروغ وادار كرد پس دروغ گفتند و به ستم فرمان داد و ستم كردند و به بريدن از خويشاوندان وادارشان كرد و از خويشاوندان بريدند».
و فرمود : «بخل درختى است كه ريشه آن در آتش است، و به دوزخ نمى رود مگر بخيل».
و فرمود : «بخل از دشمنى او (خدا) آفريده شده، و درختى است كه ريشه آن به ريشه درخت زقّوم فرو رفته است، و بعضى از شاخه هايش به دنيا آويخته است، پس هر كه به شاخصى از آن چنگ زند او را به آتش مى كشد. بدانيد كه بخل ناشى از كفر است، و كفر در آتش است».
مردى از اصحاب رسول خداصلىاللهعليهوآله
در جهاد كشته شد، زنى بر او گريست و گفت : وا شهيداه ! پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : «چه مى دانى كه او شهيد است، شايد بيهوده گو بوده، يا نسبت به آنچه از زندگى او كم نمى شده بخل مى ورزيده».
و فرمود : «خداوند زندگى بخيل و مرگ سخى را دشمن دارد».
و فرمود : «سخىّ جاهل نزد خدا از عابد بخيل محبوبتر است».
و فرمود : «بخل و ايمان در يك دل جمع نمى شوند».
و فرمود : «دو خصلت در مؤمن فراهم نشود، بخل و بدخوئى».
و فرمود : «سزاوار نيست كه مؤمن بخيل و يا ترسو باشد».
و فرمود : «ممكن است كسى از شما بگويد : بخيل از ستمكار معذورتر است، لكن در نزد خدا چه ظلمى بالاتر از بخل است ؟ خداوند به عزت و جلال خود سوگند ياد كرده كه آزمندى و بخيل را داخل هشت نكند».
و فرمود : «خدايا من از بخل به تو پناه مى برم !».
و روايت است كه آن حضرت به طواف خانه خدا مشغول بود، مردى را ديد كه پرده كعبه را گرفته و مى گويد : خدايا به حُرمت اين خانه مرا بيامرز! رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : گناه تو چيست ؟ گفت : گناهم بزرگتر از آن است كه برايت توصيف كنم. فرمود : واى بر تو! گناه تو بزرگتر است يا زمين ها؟ گفت : گناه من يا رسول اللّه. فرمود : واى بر تو! گناه تو بزرگتر است يا كوهها؟ گفت : گناه من يا رسول اللّه. فرمود : گناه تو بزرگتر است يا آسمانها؟ گفت : گناه من يا رسول اللّه. فرمود : گناه تو بزرگتر است يا عرش خدا؟ گفت : گناه من يا رسول اللّه. فرمود : گناه تو بزرگتر است يا خدا؟ گفت : خدا اعظم و اعلى و اجلّ است. فرمود : واى بر تو! گناه خود را برايم وصف كن. گفت : يا رسول اللّه، من مردى ثروتمندم و هر وقت سائلى رو به من مى آيد كه از من چيزى بخواهد گويا شعله آتشى رو به من مى آورد، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : از من دور شو! و مرا به آتش خود مسوزان ! قسم به آن كه مرا به هدايت و كرامت برانگيخته است اگر ميان ركن و مقام بايستى و دو هزار هزار سال نماز گزارى و چندان بگريى كه نهرها از اشكهاى تو جارى شود و درختان از آن سيرابِ گردند و آنگاه بسا بخل و لئامت بميرى خدا ترا سرنگون به جهنّم مى افكند! واى بر تو! مگر نمى دانى كه خدا مى فرمايد :
«و من يبخل فانّما يبخل عن نفسه»
(محمدصلىاللهعليهوآله
، ۳۸)
«و هر كه بخل كند تنها بر خود بخل مى كند».
«و من يوق شحّ نفسه فاولئك هم المفلحون»
(حشر، ۹، تغابن، ۱۶)
«و آنان كه از بخل نفس خويش محفوظ مانند رستگارانند».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «ياءتى على النّاس زمان عضوض، يعضّ المؤمن (الموسر) على ما فى يديه، و لم يؤ مر بذلك. قال اللّه تعالى
:
«و لا تنسوا الفضل بينكم»
(بقره، ۲۳۷)
«بر مردم زمانى بسيار گزنده مى آيد، كه مؤمن (يا توانگر) آنچه را در دست دارد مى گزد (در مال خود بخل مى ورزد) و به اين كار ماءمور نشده. خداى تعالى مى فرمايد :
«بزرگوارى و نيكوكارى را ميان خود فراموش مكنيد».
و روايت است كه، «هيچ بامدادى نيست مگر آنكه خداى تعالى دو فرشته را موكّل مى كند كه ندا دهند : خداوندا مال هر بخيل را تباه كن، و هر كه انفاق كند عوض به او ده !» و اخبار در مذمّت بخل بيشمار است، علاوه بر اينكه اين صفت متضمّن مفاسد دنيوى و اخروى است كه وجدان به آن حكم مى كند و نيازى به دليل و برهان ندارد، تا آنجا كه نگاه كردن به روى بخيل دل را سخت و سياه مى كند، و هر كه داراى صفاى درون است دلش از ديدار بخيل گرفته و تاريك مى شود، و گفته اند : «بخيل ترين مردم نسبت به مال خود بخشنده ترين آنهاست نسبت به آبروى خويش».
پيوست : سخاوت
ضدّ بخل سخاوت است، كه معناى آن را دانستى، و آن از ميوه هاى زهد است، چنانكه بخل ميوه دوستى دنياست. پس سزاوار است كه هر پوينده راه آخرت اگر دستش از مال تهى است قناعت ورزد، و اگر ثروت و مالى دارد سخاوت و نيكوكارى پيشه كند. و شكّى نيست كه جود و سخاء از شريفترين صفات و برترين اخلاق انسانى به شمار مى رود و يكى از ريشه هاى رستگارى است، و مشهورترين اوصاف پيغمبران و معروفترين اخلاق فرستادگان الهى است. و آنچه در ستايش آن رسيده بيرون از شمار است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «السّخاء شجرة من شجر الجنّة، اءغصانها متدلّيه الى الارض، فمن اءخذ منها غصنا قاده ذلك الغصن الى الجنّة
».
«سخاوت درختى از درختهاى بهشت است كه شاخه هايش بر زمين آويخته است، هر كه شاخه اى از آن را بگيرد همان شاخه وى را به بهشت مى كشاند».
و فرمود : «سخاوت از ايمان است، و ايمان در بهشت است».
و فرمود : «سخاوت درختى است كه در بهشت مى رويد، و جز سخاوتمند به بهشت نمى رود».
و فرمود : «خداى سبحان مى فرمايد : اين دينى است كه آن را پسنديده و برگزيده ام چيزى مايه بهبودى آن نيست مگر سخاوت و خوشخوئى، تا جائى كه مى توانيد آن را به اين دو گرامى داريد».
و فرمود : «خداوند اولياء خود را بر سخاوت و حُسن و خُلق قرار داد».
و فرمود : «از موجبات آمرزش : طعام دادن، و آشكار كردن سلام، و نيكى گفتار است».
و فرمود : «سخى (بخشنده) به خداوند نزديك، و به مردم نزديك، و به بهشت نزديك است، و از آتش دوزخ دور است».
و فرمود : «از گناه سخاوتمند درگذريد، كه هرگاه بلغزد خدايش دست گيرد».
و فرمود : «خداى سخاوتمند دوا، و غذاى بخيل درد است».
و فرمود : «بهترين اعمال صبر و سماحت (رادى و جوانمردى) است».
و فرمود : «دو صفت را خدا دوست دارد، و آن دو خوشخوئى و سخاوت است».
و فرمود : «خداوند بخشنده است و بخشندگى را دوست دارد، و اخلاق عالى را دوست دارد، و از اخلاق پست و زشت ناخشنود است».
و فرمود : «رسيدن روزى به اطعام كننده سريعتر است از فرو شدن كارد در كوهان شتر، و خداى تعالى بر فرشتگان به اطعام كننده مباهات مى كند».
و فرمود : «خداوند بندگانى دارد كه نعمتهاى خويش خاصّ ايشان كند تا به بندگان نفع رسانند، پس هر كه در اين نعمتها و منافع بخل ورزد و امساك كند، خداوند آنها را از وى بگيرد و به ديگران دهد».
و فرمود : «الجنّة دار الاءسخياء
» «بهشت خانه سخاوتمندان است».
و فرمود : «جوان سخى گناهكار نزد خدا از پير عابد بخيل محبوبتر است».
و فرمود : «إ صنع المعروف الى من هو اءهله و الى من ليس باءهله فإ ن اءصبت اءهله فقد اءصبت اءهله، و إ ن لم تصب اءهله فاءنت من اءهله
».
«با كسى كه سزاوار نيكى است و كسى كه شايسته آن نيست نيكى كن، اگر نيكى تو به اهل آن رسيد چه بهتر وگرنه تو خود اهل آن هستى».
و فرمود : «نيكان و خاصّان امّت من به نماز و روزه به بهشت نمى روند، بلكه با سخاوت نفس و سلام دل و خيرخواهى براى مسلمين به بهشت مى روند».
و فرمود : «انّ اللّه تعالى جعل للمعروف وجوها من خلقه حبّب اليهم المعروف، و حبّب اليهم فعاله، و وجّه طلاب المعروف اليهم، و يسّر عليهم إ عطاءه كما ييسّر الغيث الى البلدة الجدبة فيحييها و يحيى بها اءهلها
».
«خداى تعالى كسانى را از خلق خود براى نيكى قرار داده و نيكى را محبوب آنها ساخته و ميل آن را در دلشان انداخته و طالبان نيكى را به سويشان روان كرده و انجام نيكى را بر آنان آسان نموده چنانكه باران را آسان به سرزمينى بى آب مى رساند تا آن را آباد و اهل آن را احيا كند».
و فرمود : «سخىّ را اهل آسمانها و زمينها دوست دارند و طينت او از خاك پاك سرشته شده و آب ديدگانش از آب كوثر خلق شده، و بخيل را اهل آسمانها و زمينها دشمن دارند و طينت او از خاك پليد آفريده شده و آب چشمش از آب عوسج (نوعى درخت خاردار) خلق شده است».
و فرمود : «بهترين مردم در ايمان گشاده دست ترين آنهاست».
و فرمود : «در روز قيامت مردى را مى آورند و به او مى گويند : حجّت خود را بگو. مى گويد : پروردگارا مرا آفريدى و هدايت كردى، و بر من گشايش دادى و من همواره بر خلق تو گشايش دادم، و بر آنان بذل و بخشش كردم تا امروز رحمت خود را بر من بگسترانى و آسان گيرى. خداى تعالى مى فرمايد : بنده ام راست گفت، او را به بهشت درآوريد».
روايت است كه : «گروهى از اهل يمن بر پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
وارد شدند، در ميان ايشان مردى بود كه سخنورتر و در گفتگو با پيامبر شديدتر و تندتر بود تا آنجا كه آن حضرت به خشم آمد و رگ پيشانيش از خشم پيچيده شد و رنگ چهره اش دگرگون گشت و چشم را متوجّه زمين كرد كه جبرئيلعليهالسلام
فرود آمد و گفت : پروردگارت به تو درود مى فرستد و مى فرمايد : اين مرد سخى است و به مردم اطعام مى كند. پس خشم پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرو نشست و سر برداشت و فرمود : اگر نه اين بود كه جبرئيل مرا از جانب خداى عزوجل خبر داد كه اهل سخاوت و اطعامى ترا از خود مى راندم و عبرت ديگران مى ساختم ! مرد گفت : آيا خداى تو سخا را دوست دارد؟ فرمود : بلى. آن مرد گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه، و انّك رسول اللّه، به خدائى كه ترا به حق بر انگيخت هيچ كس را از مال خود محروم نساختم».
و فرمود : «كلّ معروف صدقة، و كلّ ما انفق الرّجل على نفسه و اءهله كتب له صدقه، و ما وقى المرء به عرضه فهو له صدقة، و ما اءنفق الرّجل من نفقة فعلى اللّه خلفها
».
«هر كار نيكى صدقه است، و هر چه را مرد براى خود و اهل خويش خرج كند برايش صدقه نوشته مى شود، و هر چه آدمى به وسيله آن آبروى خويش را حفظ كند برايش صدقه نويسند، و هر چه را كه انسان انفاق كند بر خداوند است كه به وى عوض دهد».
و فرمود : «كلّ معروف صدقة، و الدالّ على الخير كفاعله، و اللّه تعالى يحبّ اغاثة اللّهفان
».
«هر كار نيكى صدقه است، و رهبر و راهنماى نيكى چون نكوكار است، و خداى تعالى فريادرسىِ بيچاره را دوست دارد».
و روايت است كه : «خداوند به موسىعليهالسلام
وحى كرد : سامرى را مكش، زيرا كه او سخاوتمند است».
و عيسىعليهالسلام
فرمود : «چيزى را كه آتش نمى تواند فرو خورد افزون سازيد».
پرسيدند آن چيست ؟ فرمود : «كار نيك و احسان».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «و هر كه به هنگام توانائى دست خود را به نيكى بگشايد، خداوند آنچه را كه در دنيا انفاق كرده به وى عوض دهد، و پاداش آخرتش را مضاعف كند».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «خورشيد كه طلوع مى كند چهار فرشته با اوست : فرشته اى كه ندا مى دهد : اى صاحب خير، نيكى خود را كامل كن و بر تو مژده باد، و فرشته اى كه بانگ بر آرد : اى صاحب شر دست از بدى بدار و كوتاه بيا، و فرشته اى كه مى گويد : به بخشنده عوض ده و مال ممسك را تباه كن، و فرشته اى كه خاك را به آب مى آميزد و اگر چنين نكند زمين شعله ور شود».
و امام صادقعليهالسلام
به يكى از همنشينان خود فرمود : «مى خواهى تو را از چيزى آگاه كنم كه به وسيله آن به خدا و به بهشت نزديك شوى و از آتش دوزخ دور گردى ؟» گفت : آرى. فرمود : «بر تو باد سخاوت».
و فرمود : «خوبان جوانمردان و سخاوتمندان شمايند، و بدان شما بخيلان شمايند. از نشانه هاى ايمان خالص، نيكى به برادران و سعى در حوائج آنهاست، و آن كه به برادران نيكى كند خداى رحمان او را دوست دارد، و در اين كار، بينى شيطان به خاك ماليده مى شود، و وسيله دورى از آتش و رفتن به بهشت است».
و حضرت كاظمعليهالسلام
فرمود : «سخاوتمند خوشخو در حفظ و حمايت خداست، و خداوند او را وا نگذارد تا به بهشت بَرد. و خدا هيچ پيامبر و وصيّى را بر نينگيخت مگر اينكه سخى بود، و هيچ يك از صالحان نبود مگر اينكه سخى بود، و پدرم همواره مرا به سخاوت سفارش مى فرمود تا اينكه در گذشت».
فصل ۲۱ : معرفت بذل و بخشش واجب
ممكن است گفته شود كه پيش از اين اشاره شد كه سخاوت حدّ وسط بين بخل و اسراف است، يعنى صرف مال در آنجا كه مصرف آن واجب يا سزاوار و مستحسن است، و اين براى شناخت حدّ سخاوت كافى نيست، زيرا اين شناخت خود متوقّف است بر معرفت موارد واجب يا شايسته، و اين براى ما مبهم و ناشناخته است.
مى گوئيم : موارد واجب يا مستحسن بر حسب شرع و مروّت و عادت شناخته مى شود. بنابراين سخى كسى است كه واجب شرع و واجب مروّت و عادت را ادا كند، و اگر در يكى از اينها امساك ورزد بخيل خواهد بود، هر چند كسى كه در اداء حقوق شرعى امساك مى كند بخيل تر است.
امّا آنچه بذل آن شرعا واجب مقرّر و معيّن شده است مانند زكات و خمس و غير اين دو كه بايد از پاكترين و بهترين مال يا متوسط آن باشد نه از پليد و بد آن، و نيز انفاق بر اهل و عيال خود به قدر احتياج آنها. پس هر كه همه اينها را ادا كند واجب شرعى را ادا كرده است، و شرعا شايسته نام سخى است، به شرط آنكه اداء حقوق واجب با خوشحالى و خشنودى قلبى باشد نه به سختى و مشقّت، زيرا اگر اداء آن بر او شاق باشد طبعا بخيل است و به تكلّف متسخّى است.
و امّا آنچه از لحاظ مروت و عادت واجب است، ترك مضايقه و تنگ گيرى است در بذل آنچه مضايقه درباره آن عرفا و عادة زشت است، و اين نسبت به احوال و اشخاص تفاوت مى كند، چنانكه در جائى ممكن است مضايقه براى غنى زشت باشد ولى براى فقير زشت نباشد، يا با خانواده و نزديكان قبيح باشد ولى با بيگانه قبيح به شمار نيايد، و يا با همسايه زشت باشد و با غير همسايه زشت نباشد، و يا در مهمانى قبيح شمرده شود و در معامله و خريد و فروش زشت به حساب نيايد، و گاه مضايقه در خوردنيها زشت انگاشته مى شود و در غير آنها زشت دانسته نمى شود.
و بالجمله مضايقه نسبت به مورد آن از قبيل مهمانى يا معامله، يا نسبت به چيزهائى كه در آنها مضايقه مى شود مثل خوراك يا پوشاك يا فرش و مانند اينها، يا نسبت به كسى كه مضايقه مى شود مثل دوست يا خويشاوند يا همسايه يا بيگانه يا دور، يا نسبت به آن كه مضايقه از او رخ مى دهد مثلا از غنى يا فقير يا امير يا رعيّت يا عالم يا جاهل يا كودك يا بزرگسال تفاوت مى كند. پس سخى آن است كه در جائى كه شرعا يا بر حسب عرف و عادت نبايد از انفاق و احسان خوددارى و مضايقه كرد امساك نكند، و بخيل آن است كه از انفاق و بذل در جائى كه نبايد امساك كرد مضايقه و امتناع ورزد. امّا مقدار آن را نمى توان معيّن كرد، و شايد بتوان حدّ بخل را به اين عبارت در آورد كه آن «امساك مال براى غرضى است كه اين غرض مهمتر از حفظ مال باشد»، و در مقابل آن جود و سخاوت است.
امّا كسى كه حقّ واجب را ادا مى كند و مروّت را مراعات مى نمايد، ولى مال بسيارى دارد و به مصرف نيازمندان نمى رساند و در صدقات مستحب انفاق نمى كند به اميد اينكه ذخيره براى زمان درماندگى و بينوائى و حوادث روزگار باشد، اگرچه در نزد عامّه مردم بخيل شمرده نمى شود، ولكن در نظر دانايان و تيزفهمان بخيل به شمار مى آيد. زيرا در نزد آنان پاك شدن از بخل و اتّصاف به صفت جود و سخاوت تحقّق نخواهد يافت مگر آنكه بيش از اندازه واجب شرعى و واجب عرفى به مقتضاى مروت و عادت بذل و احسان كند تا به درك فضيلت اخلاقى و پاداش و درجات اخروى نائل آيد. و اين بخشش اضافى با اختلاف مقدار مال و حاجت نيازمندان و شايستگى و پارسائى آنان اختلاف مى پذيرد. بنابراين اتّصاف او به جود و بخشندگى به مقدارى است كه نفس او كمابيش گنجايش و توسّع دارد، و درجات آن متفاوت است. پس نيكى كردن امرى است وراء آنچه بر حسب عادت و مروت جريان مى يابد، و آن اينست كه جود و بخشندگى از طيب خاطر و خشنودى قلبى صورت پذيرد نه براى غرض و مقصودى از قبيل خدمت يا مدح و ثنا، زيرا هر كه مال را به عوض مدح و ثنا و مانند آن بذل كند جواد و بخشنده نيست، بلكه سوداگرى است كه مدح را به مال خود مى خرد، از اين جهت كه مدح و ستايش براى او از مال لذت بخش تر است.
پس جود عبارت است از بذل و بخشش چيزى به طيب نفس و بدون غرض، و اين امر اگرچه حقيقت است، ولى جز در مورد حقوق الهى تصور نمى شود، زيرا هيچ انسانى نيست مگر اينكه مال خود را براى غرضى بذل مى كند، لكن هرگاه غرض او جز ثواب اخروى و بلندى درجات و كسب فضيلت جود و پاك ساختن نفس از رذيلت بخل نباشد، جواد سخى ناميده مى شود، و اگر غرض او چيزى از امور دنيوى باشد جواد و سخى ناميده نمى شود.
تنبيه : ايثار
برترين درجات جود و سخاء ايثار است، و آن عبارت است از جود و بخشش مال با وجود نياز و احتياج به آن. خداى سبحان در مدح اهل ايثار مى فرمايد :
«و يؤ ثرون على اءنفسهم و لو كان بهم خصاصة»
(حشر، ۹)
«و آنان را بر خود مرجّح مى دارند اگرچه خود نيازمند باشند».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «اءيّما امرء اشتهى شهوة فردّ شهوته و آثر على نفسه، غفرله
».
«هر مردى كه چيزى را بخواهد و خود را از آن خواهش نگاه دارد و ديگرى را بر خود ترجيح دهد آمرزيده مى شود».
ايثار، شعار رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
بود، يكى از همسرانش گفته است : «آن حضرت هرگز سه روز پى سير نخورد تا از دنيا رفت، و اگر مى خواستيم مى توانستيم سير بخوريم، و لكن ديگران را بر خود مقدّم مى داشتيم».
روايت است كه موسىعليهالسلام
عرض كرد : «خدايا، برخى از درجات محمّدصلىاللهعليهوآله
و امّت او را به من بنماى. خداوند فرمود : موسى، تو تاب اين را ندارى، لكن يكى از منزلتهاى او را به تو مى نمايانم، منزلتى بزرگ كه او را به سبب آن بر تو و بر همه خلق برترى داده ام. آنگاه ملكوت آسمانها را بر او مكشوف ساخت، پس منزلتى را ديد كه نزديك بود از درخشش انوار آن و قُرب به خدا جانش تلف شود، پرسيد : خدايا، به چه چيز به اين كرامت مخصوص گرديد؟ فرمود : به خُلق و خوئى كه ويژه او ساختم، و آن ايثار است. اى موسى، هيچ يك از آنان در عمر خود ايثار نخواهد كرد مگر اينكه از حسابرسى او شرم خواهم داشت، و او را در هر جاى بهشت كه خواهد جاى خواهم داد».
از حضرت صادقعليهالسلام
پرسيدند : «چه صدقه اى برتر است ؟ فرمود : كوشش و بخشش فقير بينوا، مگر گفتار خداى عزوجل را نشنيده اى كه «و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة ؟»
و ايثار علىعليهالسلام
در همه عمر خويش مشهور و در كتابها ياد شده است. او بود كه در ليلة المبيت (شب بيتوته) جان رسول اللّه را بر جان خويش ترجيح داد، و خداوند به وجود او بر فرشتگان مباهات نمود و در شاءن او اين آيه را فرستاد :
«و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه»
(بقره، ۲۰۷)
«در ميان مردم كسانى هستند كه در جستجوى خشنودى خدا از جان خويش مى گذرند».
و خواصّ شيعه و پيروان او در سنّت و سيرتش، همواره كوشيده اند كه تا حدّ امكان اين فضيلت را نگاه دارند.
فصل ۲۲ : معالجه بيمارى بخل
درمان بيمارى بخل از دو راه كامل مى شود، علمى و عملى.
راه علمى آن است كه آدمى آفت بخل و فايده جود سخاوت را بشناسد، و طريق عملى آن است كه بذل و بخشش كند هر چند با تكلّف و مشقّت باشد تا اينكه صفت جود و كرم براى او طبيعى شود.
پس هر كه خواستار معالجه بخل و بر طرف كردن اين بيمارى است و بخواهد صفت جود و سخاوت را كسب كند بايد در اخبارى كه در ذمّ بخل و مدح سخاوت رسيده بسيار بينديشد، و وعده و وعيد عذابى را كه خداوند بر صفت بخل داده به نظر آورد، و احوال بخيلان و نفرت طبع را از ايشان ملاحظه كند، تا به نور معرفت در يابد كه در دنيا و آخرت بذل و احسان براى او از امساك بهتر است. آنگاه خود را بر بذل و گذشت از مال وادار سازد، و پيوسته چنين كند تا ميل و رغبت او به بذل و بخشش بر انگيخته شود، و چون اين رغبت در وى پديد آيد بايد از حالت نخست اجتناب نمايد و در عطا و بخشش درنگ نكند، زيرا شيطان او را از فقر مى ترساند و در مقام وسوسه از جود و بذل باز مى دارد.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد و به آنچه گفته شد دفع نشود، از راههاى علاجش اين است كه خود را به نام نيك و اشتهار به جود و كرم بفريبد و حتى به قصد ريا و شهرت بذل و بخشش كند تا نفس خود را به طمع شهرت به صفت جود و سخاوت راغب نمايد و مطيع سازد، و به اين ترتيب رذيلت بخل را از خود بزدايد و خبث ريا را به دست مى آورد، و لكن بعد از آن بايد به علاج ريا پردازد. و اين مانند آن است كه چون كودك را مى خواهند از شير بگيرند و پستان را از ياد او ببرند وى را به گنجشك و امثال آن سرگرم مى كنند، نه براى اينكه گنجشك بازى بذاته مطلوب است، بلكه براى اينكه از پستان منصرف شود و آنگاه از آن نيز با تدبيرى ديگر دست بدارد، پس طلب شهرت و نام آورى به منزله دلدارى نفس است هنگام باز داشتن او از مال، و سپس به اصلاحِ قصد و نيّت پرداخته مى شود. بنابراين اين صفات رذيله و پست را بايد با تسلّط يكى بر ديگرى از ميان بُرد تا همگى دفع و ريشه كن شود، چنانكه شهوت بر غضب مسلّط مى شود و از شدت آن مى كاهد، و غضب بر شهوت مسلّط مى شود و هيجان آن فرو مى نشيند. و سنّت خداوند به دفع بعضى از امور زيان آور و هلاك كننده به وسيله بعضى ديگر جارى است تا آنكه همگى از ميان برود، خواه اين موذى ها از قبيل صفات باشند يا اشخاص ستمكار و شرير. مگر نمى بينى كه ظالمان و اشرار را بر يكديگر مسلّط مى كند تا سرانجام همگيشان نابود شوند؟
مثال اين - چنانكه گفته اند - آن است كه همه اجزاء بدن ميّت به كرم مبدّل مى شود، سپس كرمها يكديگر را مى خورند، تا دو كرم نيرومند باقى مى ماند، آنگه اين دو پيوسته به مقابله و تعارض مى پردازند تا يكى بر ديگرى غالب مى شود و او را مى خورد. اين يكى هم سرانجام گرسنه مى ماند و مى ميرد. همچنين است آن صفات رذيله كه ممكن است بعضى را بر بعض ديگر مسلّط سازد تا آن را قلع و قمع كند، يعنى ضعيفتر خوراك قويتر شود تا تنها يكى بماند، آنگاه آن يكى را با مجاهده محو و نابود كند، به اين نحو كه خوراك او را ببُرد، يعنى به مقتضاى آن عمل نكند، و در نتيجه مخالفت خاموش مى شود و مى ميرد. مثلا مقتضاى بخل نگاهداشتن مال است، و چون از مقتضاى آن جلوگيرى شود و مال را اگرچه با كوشش و مشقّت مكرّرا بذل كند، صفت بخل مى ميرد و صفت بذل و بخشش به صورت طبع و ملكه در مى آيد و رنج و مشقّت پيشين از ميان مى رود.
امّا راه عمده در علاج بخل از بين بردن سبب آن است و سبب آن دوستى مال است، و سبب دوستى مال : يا دوستى خواهشها و شهوات است كه به وسيله مال به آنها مى توان رسيد و معمولا با آرزوى دراز همراه است، زيرا اگر آرزوى دراز نداشته باشد و بداند كه بعد از اندك زمانى مى ميرد شايد نسبت به مال خود بخل نورزد؛ يا ذخيره كرده و نگاهدارى براى فرزندان است، كه آدمى بقاء فرزندان را بقاء خود مى شمارد؛ يا خود مال را از اين حيث كه مال است دوست دارد، چنانكه پيرى را مى بينيم كه چندان مال دارد كه براى آنچه اميد به عمر خود دارد كافى است، و باز هم اموال بسيار مى ماند، و فرزندى هم ندارد كه در انديشه او باشد، مع ذلك نفسش اين اندازه گذشت ندارد كه زكات مال خود را بيرون كند يا هنگام بيمارى به معالجه خود پردازد، بلكه عاشق پول است كه از داشتن آن لذت مى بَرد، با اينكه مى داند مرگ او نزديك است، و حاصل عمر او بر باد مى رود يا دشمنانش مال او را غارت مى كنند، و با اين همه راضى نمى شود كه خود بخورد و بهره بَرد يا قسمتى از آن را تصدّق و احسان كند. و اين مرضى است كه معالجه آن در نهايت دشوارى است بخصوص در ايّام پيرى، زيرا در اين زمان بيمارى مزمن شده و قوّت گرفته و بدن ضعيف گشته و در دفع مرض ناتوان است. مَثَل او مانند كسى است كه عاشق شخصى است و به خاطر او فرستاده وى را نيز دوست دارد، آنگاه محبوب خود را فراموش كند و به اين فرستاده پردازد. پول و زر و سيم همچون رسولى است براى بر آوردن حاجات، و از اين رو محبوب است نه از اين حيث كه درهم و دينار است، پس كسى كه نيازها را از ياد ببرد و پول فى نفسه محبوب او شود در نهايت گمراهى و زيانكارى است، بلكه هر كه بين مال زياده از قدر حاجت و سنگ فرق و تفاوت قائل شود در غايت نادانى و بى خبرى است.
و چون راه قطع و ريشه كَنىِ سبب هر بيماريى اين است كه بر ضدّ آن سبب بكوشد، بنابراين دوستى شهوات را بايد به قناعت به اندك و با صبر و شكيبائى معالجه كند، و درازى آرزو را به يادآورى بسيار از مرگ همكاران و همقطاران و درازى رنج و زحمت آنها در گردآورى مال و بر باد رفتن آن بعد از آنان علاج نمايد، و انديشه و التفات دل به فرزندان را با اين اعتقاد معالجه كند كه آفريدگار آنها روزى آنان را نيز خلق كرده است، و چه بسيار فرزندانى كه مالى از پدر به ارث نبردند و حالشان از ميراث بران بهتر بوده، و بداند كه فرزندش اگر صالح و با تقوا باشد خداوند او را كافى و كارساز است، و اگر فاسق و تبهكار باشد از مال پدر در راه گناه و معصيت كمك مى گيرد و مظلمه آن به پدر بر مى گردد.
و معالجه حبّ مال از حيث مال بودن به اين طريق است كه در مقاصد مال و اينكه براى چه خلق شده بنگرد، و در نتيجه جز به قدر حاجت نگاه ندارد و باقى را بر مستحقّان بذل كند تا به ثواب جاويد آخرت برسد.
دنباله
بدان كه بذل و انفاق اموال كه لازمه و نتيجه صفت جود و سخاوت است شامل امورى چند است كه بعضى واجب و بعضى مستحب است. و در خصوص فضيلت هر يك از آنها اخبارى وارد شده كه براى تاءكيد در بيان فضيلت سخاوت بايد به آنها اشاره كنيم و بعضى از آداب و نكات باطنى آنها را ذكر كنيم؛ و احكام و شرايط ظاهرى آنها را به كتب فقهى احاله مى نمائيم. بنابراين [در بيان بعضى از آداب و نكته هاى باطنى] مى گوئيم :
امّا امور واجب، اول آنها زكات است :
زكات
آيات و اخبارى كه در مذمّت تارك زكات و مدح ادا كننده آن رسيده بسيار است. خداى سبحان مى فرمايد :
«فاءقيموا الصّلوة و آتوا الزّكاة»
(حج، ۷۸)
«نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد».
و مى فرمايد :«و الّذين يكنزون الذّهب و الفضّة و لاينفقونها فى سبيل اللّه فبشرّهم بعذاب اليم»
(توبه، ۳۵)
«و كسانى كه طلا و نقره مى اندوزند و در راه خدا انفاق نمى كنند آنان را به عذابى دردناك مژده ده».
معنى انفاق در راه خدا پرداخت زكات است، چنانكه از اهل بيت -صلىاللهعليهوآله
- وارد شده و مفسّران نيز بر آن اجماع دارند.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «اذا منعت الزّكاة منعت الاءرض بركاتها» «هرگاه زكات داده نشود زمين بركات خود را باز مى دارد».
و حضرت باقرعليهالسلام
فرمود : «خداى عزّوجلّ زكات را با نماز قرين و همراه ساخته و فرمود : «فاءقيموا الصّلوة و آتوا الزّكاة» «نماز كنيد و زكات دهيد». پس هر كه نماز بگزارد و زكات ندهد، نماز نكرده است».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «هيچ صاحب زر و سيمى نيست كه زكات مال خود ندهد مگر اينكه خداوند در روز قيامت او را در بيابانى هموار حبس مى كند و مارى بزرگ و سهمگين بر او مسلّط مى سازد كه در پى وى مى دود و او از آن مار مى گريزد، و چون مى بيند كه از مار خلاصى ندارد دست مى برد كه آن را بگيرد، پس او را همچون شتر نر گاز مى گيرد، و سپس به گردن او مى پيچد، و اين است كه خداى تعالى مى فرمايد :
«سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيامة»
(آل عمران، ۱۸۰)
«روز قيامت آنچه را كه بخل ورزيدند طوق گردنشان مى شود».
«و هيچ صاحب گوسفند و گاو و شترى نيست كه زكات مال خود را ندهد مگر اينكه خداوند او را در روز قيامت در بيابانى هموار حبس فرمايد، و هر حيوان سُمدارى او را پايمان كند و هر نيشدارى او را بگزد، و هيچ صاحب درختان خرما يا انگور يا زراعتى نيست كه زكات آنها را ندهد مگر اينكه خداى تعالى زمين زراعت او را تا هفت طبقه طوق كند و بر گردن او افكند».
و فرمود : «خداوند بر اين امّت چيزى را كه بر آنها شديدتر از زكات باشد واجب نكرده، و در مورد زكات عامّه مردم هلاك مى شوند».
و فرمود : «هر كه يك قيراط از زكات خود را حبس و منع كند نه مؤمن است، و نه مسلمان، و اين است گفتار خداى تعالى :
«... قال ربّ ارجعون لعلى اءعمل صالحا فيما تركت»
(مؤمنون ۹۹ - ۱۰۰)
«... گويد پروردگارا مرا باز گردان، شايد در آنچه واگذاشته ام كار شايسته اى بجاى آرم».
و فرمود : «زكات براى آزمايش توانگران و يارى كردن بينوايان قرار داده شده. و اگر مردم زكات اموال خود را ادا مى كردند، هيچ مسلمانى فقير و نيازمند نمى ماند، و بواسطه آنچه خدا براى او مقرر فرمود بى نياز مى شد. و هيچ كس فقير نشد و نيازمند و گرسنه و برهنه نماند مگر به سبب گناه توانگران و مالداران (كه زكات خود را ندادند)، و بر خدا حق است كه رحمت خود را از هر كه حقّ خدا را در مال خود حبس و منع كند باز دارد. و سوگند به آن كه خلق را آفريد و بساط روزى را گسترانيد كه : هيچ مالى در صحرا و در دريا تباه نشد مگر به سبب ندادن زكات آن. و هيچ صيدى در صحرا و در دريا صيد نمى شود مگر آنكه تسبيح خدا را در آن روز ترك كرده. و محبوب ترين مردم نزد خداى تعالى سخى ترين و گشاده دست ترين آنهاست، و سخى ترين مردم كسى است كه زكات مال خود را بدهد، و نسبت به آنچه خداوند در مال او واجب كرده بر مؤمنين بخل نورزد».
و فرمود : «زكات دادن چيزى نيست كه بايد صاحب آن را ستود، بلكه زكات چيزى است كه به واسطه آن مسلمان شمرده مى شود و خون او محفوظ مى ماند، و اگر زكات را ادا نكند نمازش پذيرفته نيست».
و اخبار در فضيلت زكات دادن و ذمّ تارك آن بسيار است، و آنچه ياد كرديم براى بيدارى طالبان كافى است.
فصل ۲۳ : سرّ وجوب زكات و فضيلت ديگر انفاقها
سرّ وجوب زكات، بلكه سرّ فضيلت مطلق بذل و انفاق مال، سه چيز است :
اول - اينكه توحيد و خداپرستى تامّ و تمام اين است كه انسان موحدّ محبوبى به غير از خداى يكتا نداشته باشد، زيرا محبّت شركت برنمى دارد، و توحيد زبانى چندان سودى ندارد، و قدر و درجه محبّت به جدائى و گذشتن از محبوبان ديگر شناخته مى شود، و اموال در نزد مردم محبوب است، زيرا وسيله بهره گيرى ايشان از لذات دنياست، و به جهت اين بهره مندى به اين عالم اُنس گرفته اند، و از مرگ ترسان و گريزانند، با اينكه مرگ وسيله لقاء محبوب است، پس در ادّعاى صدق محبّت كامل به خداى تعالى امتحان ايشان به مفارقت و دست برداشتن از يكى از محبوب ها، يعنى مال، است. و از اين رو خداى سبحان مى فرمايد :
«انّ اللّه اشترى من المؤمنين اءنفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنّة»
.
(توبه، ۱۱۱)
«خدا از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريد به اينكه [در عوض] بهشت از آنها باشد».
و براى فهم اين سرّ در بذل اموال مى گوئيم : مردم به حسب درجاتى كه در توحيد و محبّت خدا دارند بر سه قسم اند : گروهى كه در توحيد كاملا صادقند و از عهده عهد خود برآمده اند، و در دل بجز يك دوستى - حُبّ خدا - محبّت ديگرى را راه نداده اند. بنابراين از اموال خود دست شسته و دل برداشته اند، و چيزى از درهم و دينار و ديگر مالها نمى اندوزند، و متعرّض وجوب زكات نمى شوند، تا آنجا كه از يكى از ايشان پرسيدند كه در دويست درهم چقدر زكات است ؟ گفت : امّا بر عوام - به حكم شرع - پنج درهم، و امّا بر مال بذل همه مال واجب است.
و از حضرت صادقعليهالسلام
سؤال كردند : «در چقدر مال زكات واجب است ؟ فرمود : امّا زكات ظاهر (واجب)، در هر هزار درهم بيست و پنج درهم، و امّا زكات باطن، اين است كه هر چه برادر [مؤمن] تو به آن از تو نيازمندتر باشد خود را ترجيح ندهى».
طايفه اى هستند كه درجه اى پائين تر از گروه اول دارند. اينان مال خود را نگه مى دارند، ولكن در موقع نياز مردم به مصرف خيرات مى رسانند، و قصدشان از نگهدارى مال انفاق و خرج كردن به قدر حاجت است نه خوشگذرانى و تنعّم، و زياده بر قدر حاجت را در راههاى نيكى و خير صرف مى كنند : اينان نيز بر قدر واجب از زكات و خمس بسنده نمى كنند، بلكه همه انواع نيكى و خير يا بيشتر آنها را بجا مى آورند.
و قسمتى هستند كه به اداى واجب بسنده مى كنند و لكن چيزى از آن كم نمى كنند و اين پائين ترين درجه و كمترين مرتبه است، و آن درجه عوام علاقه مند به مال است، كه از حقيقت و فايده آن جاهلند و محبّتشان به آخرت ضعيف است.
دوم - پاكسازى نفس از رذيلت بخل كه از مُهلكات است - چنانكه گذشت - و اين رذيله از راه تكرار بذل مال بر طرف مى شود تا اينكه صفت جود و بخشش عادت شود، زيرا دوستى چيزى جز به مجبور ساختن نفس بر مفارقت آن از دل بيرون نخواهد رفت، تا آن صفت به صورت عادت در آيد. و بنابراين انفاق صاحب خود را از پليدى بخل هلاك كننده پاك مى سازد، و اين پاكسازى به قدر بذل و به اندازه شادى و خوشحالى او به انفاق در راه خداى تعالى حاصل مى شود.
سوم - شكر نعمت، كه خدا را بر بنده حقّ نعمت وجود و نعمت مال است. عبادات بدنى شكر نعمت بدن، و عبادات مالى شكر نعمت مال است. و چقدر زشت است كه مسلمان توانگر مسلمان بينوا را ببيند كه در تنگى معيشت و در حال نيازمندى است، آنگاه نتواند خود را وادار كند كه شكر خداى تعالى بر بى نيازى از ديگران و نياز ديگران به او را به جا آورد، به اينكه يك دهم يا يك چهلم مال خود را بدهد.
فصل ۲۴ : ترغيب بر شتاب در انفاق و بخشش
براى بخشنده و انفاق كننده سزاوار است كه چون انگيزه خيرى در درونش پديد آيد و به دلش بگذرد كه مالى در راه خدا بدهد فرصت را غنيمت شمرد و هر چه زودتر فرمان درونى خود را به جا آورد و در خوشدل كردن بينوايان شتاب ورزد زيرا كه (اولا) در زمانه موانع خيرات بسيار است و در تاءخير آفات رخ مى نمايد. و بايد بداند كه پيدايش انگيزه خير در دل انديشه اى از الهام فرشتگان است و «دل مؤمن بين دو انگشت از انگشتان رحمان است»، و اين حالت او به زودى دگرگون مى شود و شيطان او را از فقر مى ترساند و به زشتيها و بديها فرمان مى دهد، و شيطان در پى انديشه نيك و الهام فرشته انديشه بد القاء مى كند. (ثانيا) بدين وسيله بينوايان را از ناچارى و اضطرار به سؤال و اظهار نياز محافظت مى كند، زيرا آنچه بعد از سؤال مى دهد پاداش و قيمت آبروى ريخته اوست و در حقيقت احسان و نيكى به شمار نمى رود. روايت است كه : «امير مؤمنانعليهالسلام
پنج بارِ خرما از ملكى كه متعلّق به او بود براى شخصى كه اميد به آن حضرت داشت فرستاد، و آن مرد از كسى چيزى نمى خواست نه از آن حضرت و نه از غير او. مردى عوض كرد : اين شخص چيزى از شما نخواسته ! و از اين پنج بار يك بار براى او كافى بود. امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : خدا مثل تو را در ميان مؤمنين زياد نكند، من مى بخشم و تو بخل مى ورزى ! انصاف بده ! هرگاه به كسى كه اميد به من دارد عطا نكنم مگر بعد از سؤال او، پس جز قيمت آنچه از او گرفته ام به او نداده ام زيرا او را در معرض اين در آورده ام كه آبروى چهره اى را كه در پيش خداى من براى عبادت و طلب حاجت بر خاك مى مالد براى من بريزد. هر كه با برادر مؤمن خود چنين كند، در حالى كه مى داند كه جايگاه شايسته بخشش و نيكى اوست، در دعاى خود (در طلب بهشت) به خدا راست نگفته، كه از او به زبان آرزوى بهشت مى كند و به مال اندك خود بخل مى ورزد».
ديگر آنكه سزاوار است كه براى اداى صدقه خود وقت با فضيلتى را معيّن كند، مثل روز غدير و ماده ذى حجّه، بخصوص دهه اول آن، يا ماه رمضان بخصوص دهه آخر آن. و روايت است كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
جوادترين مردم بود، و در ماه رمضان همچون باد فرو هشته و روان كننده بود كه در آن چيزى نگه نمى داشت.
فصل ۲۵ : فضيلت آشكارا دادن صدقه واجب
صدقه واجب، يعنى زكات، آشكارا و علنى دادنش از پنهان دادن بهتر است - در صورتى كه اين كار مردم را به دادن زكات ترغيب كند، و از راه يافتن ريا در امان بماند، و فقير از گرفتن آن شرمگين نشود - حضرت صادقصلىاللهعليهوآله
فرمود : «آنچه را كه خدا بر تو واجب كرده، آشكار كردنش از پنهان نمودن افضل است، و هرگاه فريضه نباشد و مستحب باشد پنهان دادنش از آشكار دادن بهتر است، و اگر مردى زكات مال خود را آشكارا بر دوش كشد (و به فقير رساند) نيكو پسنديده است. و اينكه خداى تعالى مى فرمايد :
«و انّ تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خيرلكم»
(بقره، ۲۷۱)
«و اگر آن را پنهان كنيد و به بينوايان دهيد برايتان بهتر است».
آن غير از زكات است، كه پرداخت زكات آشكارا و غير پنهانى است. و اگر در آشكار كردن آن شائبه ريا باشد، يا اگر فقير در آشكارا گرفتن آن شرمنده شود، پنهان دادن آن بهتر است. امّا ريا كه معلوم است و امّا در حالت دوم به دليل اين روايت : «شخص به حضرت باقرعليهالسلام
گفت كه مردى از اصحاب ما از گرفتن زكات شرمسار مى شود، به او زكات به هم و نگويم زكات است ؟ فرمود : بده و نام زكات مبر، و مؤمن را خوارمساز».
و بالجمله : آشكارا دادن زكات همچنانكه در آن فايده ترغيب تصور مى شود، محذور ريا و منّت و اذيّت نيز ممكن است راه يابد، و اين به اختلاف احوال و اشخاص فرق مى كند. پس با در نظر گرفتن بعضى از احوال و اشخاص علنى دادن بهتر است، و با توجّه به بعضى ديگر پنهانى دادن برتر است. بنابراين هر انفاق كننده اى بايد حال و موقع را ملاحظه كند، و فايده را با محذور برابر نهد و مقايسه كند و افضل را برگزيند. و هر كه فوايد و مفاسد را بشناسد و با ديد هوى و هوس ننگرد، آنچه بهتر و شايسته تر است برايش روشن خواهد شد.
فصل ۲۶ : نكوهش منّت نهادن و ايذاء در صدقه
سزاوار است كه صدقه دهنده از منّت نهادن و ايذاء بپرهيزد. خداى سبحان مى فرمايد :
«لا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ وا لاءذى»
(بقره، ۲۶۴)
«صدقه هاى خود را به منّت نهادن و آزردن باطل مكنيد».
و مى فرمايد :
«قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اءذى»
(بقره، ۲۶۳)
«سخنى نيكو با پرده پوشى (يا عذر خواهى) از صدقه اى كه آزارى در پى دارد بهتر است».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «خداى تبارك و تعالى شش خصلت را براى من ناپسند داشته، و من آنها را براى اوصياء از دودمان خود و پيروان ايشان نمى پسندم : بيهوده كارى (بازى كردن با اعضاء و جوارح) در نماز، و آميزش در [ماه] روزه، و منّت بعد از صدقه، و به حال جنايت به مسجد رفتن، و خراميدن در ميان گروهى كه نزد كسى مى روند، و خنديدن در گورستان».
منّت نهادن، اين است كه خود را نيكوكار ببيند، و از لوازم آن : آشكارا انفاق كردن است و باز گفتن آن، و داشتن توقّع پاداش مانند سپاسگزارى و خدمت و تعظيم و اطاعت. و ايذاء (آزردن)، آنست كه او را سرزنش و ملامت كند و سبك شمارد و به خدمت گيرد، و با او بد زبانى كند و روى ترش نمايد و پرده وى بدرد.
معنى ايذاء و همچنين لوازم و نتايج ظاهرى منّت نهادن روشن است. امّا منّت نهادن باطنى، يعنى خود را نيكوكار ديدن، از اينجا معلوم مى شود كه بعد از دادن صدقه بيش از پيش بعيد بداند كه گيرنده صدقه به او خيانت كند.
و امّا علاج منّت نهادن : اين است كه بفهمد در حقيقت آن فقيرِ گيرنده نيكوكار است زيرا او را به ثواب مى رساند و از عذاب نجات مى دهد، و در گرفتنِ حقّ خداى تعالى نائب اوست، كه آن را به فقير احاله كرده تا به وعده روزى كه به وى داده وفا شود.
و علاج آزردن فقير : اين است كه بداند كه سبب آن زياد شمردن عطا و صدقه خود و كراهت داشتن از انفاق مال و تكبّر بر فقير گيرنده به سبب بهتر دانستن خود از اوست، از اينرو كه خود را بى نياز و او را نيازمند مى بيند، و همه اينها جهل و حماقت است. امّا زياد و بزرگ شمردن عطا و صدقه از اين جهت جهل است كه آنچه مى دهد در مقابل آنچه از رضاى خدا و ثواب آخرت مى طلبد بسيار اندك و ناچيز است. و انسان عاقل چگونه چيز اندك فانى خود را در مقابل پاداش عظيم و جاويد بزرگ مى شمارد. و امّا كوچك شمردن فقير، در حالى كه - چنانكه گذشت - فقير از غنىّ برتر است، پس چگونه خود را بهتر از او مى بيند؟ و در برترى فقير همين بس كه خداى سبحان غنى را مسخّر فقير كرده، به اينكه مال را با كوشش و رنج به دست آورد، و در محافظت آن سعى نمايد، و به قدر نياز فقير به وى برساند. پس در حقيقت غنى خادم فقير در جستجوى مال است، علاوه بر اينكه آنچه از مال ستوده است براى فقير، و آنچه نكوهيده است از قبيل تحمّل مشقّت و به گردن گرفتن مظلمه و حفظ اضافات تا هنگام مرگ و خوردن دشمنان، بر غنىّ است.
و بالجمله : خردمند پس از تاءمّل و انديشه، مى داند كه آنچه مى دهد در مقابل آنچه مى گيرد اندك است، و در حقيقت فقير به وى نيكى مى كند.
امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «هر كه بداند كه آنچه مى كند به خود مى كند، در تشكّر از مردم درنگ روا نمى دارد، و دوستى آنها را كم نمى شمرد، پس از ديگران سپاسگزارى آنچه به نفع خود داده اى و آبروى خويش را حفظ كرده اى مخواه، و بدان كه كسى كه حاجتى از تو مى خواهد آبروى خود را بيش از آبروى تو گرامى نداشته، پس آبروى خود را گرامى دارو حاجت او را رد مكن».
و كسى كه از منّت نهادن و آزردن احتراز مى جويد بايد هنگام عطا و انفاق براى فقير تواضع كند، و صدقه را در پيش او گذارد، و نزد او بايستد، يا دست خود را بگشايد تا فقير بر دارد، به طورى كه دست فقير [كه دست خداست] بالا باشد.
فصل ۲۷ : آنچه شايسته بخشنده است
از آنچه براى عطا كننده سزاوار است :
۱ - يكى اين است كه عطيّه خود را كوچ شمارد تا در نزد خدا بزرگ باشد، كه اگر آن را بزرگ شمارد در نزد خدا كوچك خواهد بود.
حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «دريافتم كه نيكى جز با سه خصلت شايسته نخواهد بود : كوچك شمردن آن، و پنهان داشتن آن، و شتاب كردن در آن. پس اگر آن را كوچك شمرى در نزد آن كه براى او داده اى بزرگش داشته اى، و اگر پنهانش دارى به كمالش رسانده اى، و چون در دادنش شتاب كنى گوارايش ساخته اى، و اگر غير از اين باشد نابودش كرده اى».
و بزرگ شمردن عطا و بخشش غير از منّت و ايذاء است، زيرا مالى كه مثلا خرج ساختن مسجد مى شود ممكن است بزرگ شمرده شود ولى منّت و ايذاء در آن نيست.
۲ - ديگر آنكه بهترين و محبوب ترين و بى شبهه ترين مال را بدهد، كه خداوند پاك است و جز پاك را نمى پذيرد، و چيز پست و نامرغوب را انفاق كردن نسبت به خداى تعالى بى ادبى است، زيرا خوب و مرغوب را براى خود و خانواده خود نگاه داشتن، و پست و وازده را در راه خدا دادن به معنى ترجيح غير خدا بر خداست. و اگر چنين كارى نسبت به مهمانى انجام شود و غذاى پست تر خانه را براى او آورند دلتنگ و شكسته خاطر مى گردد.
اين در صورتى كه به خدا نظر داشته باشد و براى خدا صدقه بدهد بدون انتظار عوض براى خويش در آخرت؛ و اگر به خود و ثواب آخرت نظر دارد، شكّى نيست كه عاقل ديگرى را بر خود ترجيح نمى دهد، و از مال جز آنچه از پيش مى فرستد بهره ندارد كه يا انفاق مى كند و برايش باقى مى ماند و يا مى خورد و از ميان مى رود. دليل بزرگى و اهميّت فايده انفاقِ بهترين و محبوب ترينِ مال، و قبح و زشتىِ انفاقِ چيز پست و وازده، اين قول خداى تعالى است :
«اءنفقوا من طيّبات ما كسبتم و ممّا اءخرجنا لكم من الارض و لا تيمّموا الخبيث منه تنققون و لستم بآخذيه الاّ اءن تغمضوا فيه»
(بقره، ۲۶۷)
«از پاكيزه ها و خوبهاى آنچه به دست آورده ايد و آنچه براى شما از زمين بيرون آورده ايم انفاق كنيد و پست آن را كه خودتان جز به كراهت و اغماض نمى گيريد براى انفاق منظور مكنيد».
پس آنچه را كه جز با كراهت و خجالت نمى گيريد - و معنى اغماض همين است - براى پروردگار خود اختيار مكنيد. و نيز مى فرمايد :
«لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون»
(آل عمران، ۹۲)
«هرگز به نيكى نمى رسيد مگر از آنچه دوست مى داريد انفاق كنيد».
و فرمود :
«و يجعلون للّه ما يكرهون»
(نحل، ۶۲)
«چيزى را كه دوست ندارند براى خدا مى گذارند».
و در حديث است كه «گاه يك درهم از صد هزار درهم پيش افتد». و سبب آن اين است كه انسان يك درهم را از مال حلال و خوب خود بدهد، و از روى خشنودى و شادى بذل كند؛ و آن صدهزار درهم را از چيزى كه دوست ندارد بدهد، و اين دليل است بر اينكه خدا را به آنچه خود دوست دارد ترجيح نمى دهد.
۳- ديگر اينكه سزاوار است كه اگر بتواند آنقدر به فقير بدهد كه بى نياز گردد، كه در خبر آمده است كه وقتى به فقير چيزى مى دهى او را بى نياز كن، و دست خود را بعد از دادن صدقه ببوس، كه اين انفاق نخست در دست خداى تعالى قرار مى گيرد.
امير مؤمنان فرمود : «چون چيزى به سائل دهيد آن كه چيزى داده است دست خود را نزديك دهان برد و ببوسد، كه خدا صدقات را مى گيرد. »
و پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «صدقه مؤمن به دست سائل نمى رسد تا به دست خدا برسد»، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد :
«اءلم يعلموا اءنّ اللّه هو يقبل التّوبة عن عباده و ياءخذ الصّدقات»
(توبه، ۱۰۵)
«مگر ندانستند كه خداست كه توبه بندگان خود را مى پذيرد و صدقات را مى گيرد».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «خداى تعالى مى فرمايد : هيچ چيز نيست مگر اينكه ديگرى را به گرفتن آن گمارده ام بجز صدقه كه به دست خود مى گيرم، تا آنجا كه انسان خرمائى يا نصف خرمائى صدقه مى دهد آن را پرورش مى دهم همچنانكه مردى اسب و كره اسبى را پرورش مى دهد، و در روز قيامت آن را مثل كوه اُحُد و بزرگتر از آن بيابد».
۴- ديگر اينكه از فقير التماس دعا كند، كه دعاى فقير در حقّ او مستجاب مى شود، چنانكه روايت است كه حضرت على بن الحسينعليهالسلام
به خادم فرمود : «اندكى دست نگه دار تا دعا كند، كه دعاى سائل فقير رد نمى شود». و نيز روايت شده كه آن حضرت خادم را مى فرمود كه چون به سائل چيزى دهد از او بخواهد كه دعاى خير كند.
و از يكى از آن دو امامعليهالسلام
روايت شده : «هرگاه فقيران را چيزى مى دهيد، ياد دهيد كه دعا كنند كه دعاى ايشان درباره شما مستجاب مى شود، اگر چه درباره خودشان مستجاب نشود». امّا اينكه گفته اند كه بعضى از صاحبدلان (عرفا) از فقير توقّع دعا نمى كنند زيرا اين توقّع شبيه پاداش خواستن است، و اگر چيزى براى فقير مى فرستادند، به فرستاده سفارش مى كردند كه دعاى وى را به خاطر بسپرد تا همان را در حقّ او دعا كنند، اين سخن خلاف طريقه ائمّه ماعليهالسلام
است، و در نزد ما اعتبارى ندارد.
۵- و نيز سزاوار است كه صدقات را صرف كسى كند كه اجر و پاداش بيشتر بَرد، نظير اهل علم و تقوى، و پارسايان و راستگويان و درستكاران، و كاملان در ايمان و تشيّع. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «غذاى تو را جز اهل تقوى نخورد» و فرمود : «طعام خود را به اهل تقوى بخورانيد». و ليكن بهتر است كه از زكات واجب و صدقات، كه چركهاى اموال است، به ايشان ندهد بلكه با هديه وصله ايشان را وسعت دهد. در خبر است : «مستحقّان زكات مستضعفان شيعه محمّد و آل او هستند كه چندان بصيرتى نداشته باشند، امّا كسانى كه بصيرتشان قوى شده و معرفتشان در دوستى و ولايت به اولياء خود و برائت از دشمنان ايشان به مرتبه نيكو و والا رسيده، اينان براداران دينى شما هستند، بلكه از پدران و مادران مخالفتان به شما نزديكترند، پس زكات و صدقه به آنان ندهيد، كه دوستداران و شيعيان ما با ما مثل يك تن واحدند، و بر ما زكات و صدقه حرام است. و لكن به برادران بينا دل و بصير خود از وجوه بِرّ و هدايا بدهيد و از زكات و صدقات مدهيد و آنها را از چرك اموالتان پاك و بر كنار داريد. آيا يكى از شما دوست دارد كه چرك بدن خود را بشويد و بر سر برادر مؤمن خود بريزد؟ چرك گناهان از چرك بدن بدتر است، پس برادرانتان را چركين مكنيد... » تا آخر حديث.
۶- و شايسته نيست كه انسان زكات و صدقات خود را به كسى دهد كه پيوسته چشم به دست مردم مى دوزد، بلكه سزاوار است كه صرف كسى كند كه به مقام توحيد رسيده و نعمت را از خدا مى داند و به وسائط نمى نگرد. زيرا كسى كه درون خود را از توجّه به واسطه ها، مگر از اين جهت كه واسطه و اسبابند، پاك نسازد از نوعى شرك خالى نيست.
امام صادقعليهالسلام
درباره اين قول خداى تعالى :
«و ما يؤ من اءكرهم باللّه الا و هم مشركون»
(يوسف، ۱۰۶)
«و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر آنكه [در همان حال] مشركند».
فرمود : «اين مثل كسى است كه مى گويد : اگر فلان كس نبود من هلاك مى شدم ! يا اگر فلان نمى بود آن چيز به دستم نمى رسيد! و اگر فلان نمى بود عائله من تباه مى شد! مگر نمى بينى كه اين گوينده براى خدا در ملكش شريك قرار داده، كه گوئى روزى رسان يا بلا گردان اوست ؟»
راوى پرسيد : جايز است كه گفته شود : اگر خدا به وسيله فلانكس بر من منّت نمى نهاد هلاك مى شدم ؟ فرمود : «بلى ! اين اشكال ندارد».
و از جمله كسانى كه بذل و انفاق به ايشان بهتر است، كسانى اند كه حاجت خود را پنهان مى دارند، اينان اهل مروّت و مردانگى اند كه بر حاجت خود پرده فرو مى نهند و جامه آبرو و عزت به خود مى پوشند، و حال آنكه ممكن است به سبب عيال وارى يا بيمارى يا تنگى معيشت يا اصلاح دل يا سببى ديگر در راه خدا و در طريق آخرت گرفتار و محصور باشند.
و نزديكان و خويشان و بستگان فقير و محتاج اولى و احقّ از ديگران هستند، كه انفاق بر آنان هم صدقه است و هم صله رحم، و ثواب صله رحم بر كسى پوشيده نيست. امير مؤمنان فرمود : «اگر با يكى از برادرانم به درهمى بپيوندم، دوستتر دارم كه بيست درهم صدقه بدهم، و اگر به بيست درهم صله رحم كنم، براى من محبوب تر است كه صد درهم صدقه دهم، و اگر به صد درهم صله رحم به جا آرم بيشتر دوست دارم تا بنده اى آزاد كنم». و در خبر ديگر آمده است : «صدقه كسى مقبول نيست كه خويش او محتاج باشد [و او به ديگرى دهد]، صدقه به ده [برابر است] و قرض به هجده وصله برادران به بيست و صله رحم به بيست و چهار». و در خبر است : «بهترين صدقه ها و صله ها عطا كردن به خويشاوندى است كه دشمن توست»، گوئى اين كار مخالفت با هواى نفس و ناشى از خلوص نيّت و تقواى است.
فصل ۲۸ : آنچه براى فقرا در گرفتن صدقه سزاوار است
همچنانكه براى عطا كننده مراعات امورى شايسته است، براى فقير نيز آداب و اخلاقى سزاوار است :
۱- يكى آنكه بداند كه خداى تعالى صرف مال را در مورد او براى اين واجب فرموده كه در مهمّات و ضروريّات زندگى خود مصرف كند تا بتواند به عبادت پردازد و به انجام وظايف مشغول باشد، پس سزاوار است كه آماده كار آخرت شود و آن را به غير مصارف ضرورى نرساند.
۲- ديگر آنكه خدا را بر اين احسان سپاس گزارد، و از دهنده نيز تشكّر نمايد و او را دعا و ستايش كند با اينكه نعمت را از خداى سبحان مى داند. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر كه از مردم تشكّر نكند خدا را شكر نكرده». و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «خدا لعنت كند كسانى را كه راه نيكى را مى بندند. پرسيدند : اينها كيستند؟ فرمود : كسى كه مورد نيكى و احسان واقع شود و به احسان كننده كفران نمايد و با اين ناسپاسى خود او را از نيكى به ديگرى باز دارد».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «هر كه نيكى ديگرى را به طور مساوى جبران كند، همسانى و همانندى كرده، و هر كه بيشتر از آن نيكى كند سپاسگزارى نموده، و هر كه سپاسگزارى نمايد بزرگوار است. »
۳- و نيز شايسته است كه عيوب صاحب عطا را بپوشاند و او را مذمّت و تحقير نكند، و اگر از عطا باز داشته شد وى را مورد سرزنش و نكوهش قرار ندهد، و بخشش او را در نزد خود و در نزد مردم بزرگ شمرد، البتّه به نحوى كه او را از واسطه بودن بيرون نبرد تا در زمره مشركان در نيايد.
۴- و نيز از گرفتن مالى كه حرام و شبهه ناك باشد اجتناب نمايد، بنابراين از كسى كه مالش حلال نيست يا مشتبه است، مانند عمّال و كارگزاران حكومتهاى جور، و كسى كه بيشتر مال او حرام است چيزى نپذيرد.
۵- ديگر آنكه زيادتر از قدر حاجت را قبول نكند.
۶- و نيز در حضور مردم از كسى كه شرم مى كند پاسخ رد دهد چيزى نخواهد.
۷- و عالم و متّقى تا مضطر نشود از گرفتن زكات و صدقات خوددارى كند، تا خود را از چركهاى مال مردم پاك نگهدارد. و در صورت ناچارى گرفتن صدقه را پنهان دارد تا مروت و خويشتن دارى او محفوظ باشد و نفس را از خوارى و ذلّت مصون دارد، و عطا كننده را نيز در نهان داشتن عطا يارى كند، و دلهاى مردم از حسد و بد گمانى سالم بماند؛ امّا اگر قصد و غرض درستى داشته باشد مى تواند دريافت صدقه را آشكار كند، مانند نيّت اخلاص و صدق و اظهار تواضع و بندگى حق و بيزارى از تكبّر و امثال اينها، بنابراين مساءله پنهان يا آشكار كردن اخذ صدقه به اختلاف نيّات و اشخاص و احوال مختلف مى شود و هر انسانى به نيّت خود مى رسد، و هر كه مراقب حالات خود باشد به سود و زيانها آگاه است، و مى تواند به نحوى كه سودمندتر و ارجح است دريافت كند.
تتميم : زكات بدن
بدان همان گونه كه در مال زكات هست براى بدن نيز زكاتى هست، و اين نقصانى است كه سبب فزونى خير و بركت براى صاحب آن است. زكات بدن يا اختيارى است، به اينكه در طاعت به كار رود و از معصيت باز داشته شود، يا اضطرارى است، به اينكه به بيمارى و آفتى دچار گردد. رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر مالى كه تزكيه نشود (زكات آن داده نشود) ملعون است، و هر بدنى كه تزكيه نشود ملعون است و لو در هر چهل روز يك بار، گفتند : يا رسول اللّه، زكات مال را مى شناسيم، زكات بدن چيست ؟ فرمود : اينكه دچار آفتى شود». از اين سخن رنگ چهره مردم دگرگون شد، و پيامبرصلىاللهعليهوآله
چون اين را ديد فرمود : «آيا مقصودم را دريافتيد؟ گفتند : نه يا رسول اللّه ! فرمود : خراشى كه به بدن وارد آيد، يا رنجى به او رسد، يا پايش بلغزد و بيفتد، يا دچار مرضى شود، يا خارى به دست و پايش بخلد، و مانند اينها... »، حتّى پريدن چشم در حديث ذكر شده است.
و فرمود : «براى هر چيزى زكاتى هست، و زكات بدنها روزه است».
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «براى خداى عزوجل بر هر يك از اجزاء پيكرت زكاتى واجب است، بلكه بر هر بُن موئى از تنت، بلكه بر هر نگاه چشمت (يا هر چشم به همزدنت) زكاتى است. زكات چشم نگاه به عبرت و پند گرفتن، و چشم پوشيدن از شهوات و امثال آنهاست. و زكات گوش : نيوشيدن و استماع علم و حكمت و قرآن و معارف سودمند دينى و مواعظ نجات بخش، و نشنيدن ضدّ آنها از دروغ و غيبت و مانند اينهاست. و زكات زبان، نصيحت مسلمين، و بيدار كردن غافلان، و ذكر و تسبيح است. و زكات دست : بذل و بخشش و سخاوت به وسيله نعمتهاى الهى است، و به حركت در آوردن آن با نوشتن مسائل علمى و مطالب سودمند براى مسلمين و در طاعت خداى تعالى، و نگاهداشتن آن از رساندن شرّ و بدى به مردم. و زكات پا : رفتن و تلاش در راه حقوق الهى، از قبيل ديدار صالحان و نيكان، و مجالس ذكر، و اصلاح مردم، و صله رحم، و جهاد، و هر چه در آن صلاح دل و سلامت دينت باشد
. »
و دوم از آنها خمس است :
خمس
خداوند خمس را بر بندگانش واجب كرده تا ذريّه پيامبرشصلىاللهعليهوآله
از فقر و نيازمندى محفوظ باشند و از ذلّت گرفتن صدقات كه چركها و اَوْساخ مردم است بر كنار بمانند، پس فرمود :
«و اعلموا انّما غنمتم من شى ء فاءنّ للّه خمسه و للرّسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السّبيل ان كنتم آمنتم باللّه و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان، و اللّه على كلّ شى ء قدير. »
(انفال، ۴۱)
«بدانيد كه هر غنيمت و نفعى به شما رسد پنج يك آن براى خدا و پيامبر و خويشان وى و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز فرقان (جدائى حق از باطل)، روز برخورد دو گروه (جنگ بدر) نازل كرديم ايمان آورده ايد، و خدا بر هر چيز تواناست».
از اين آيه بر مى آيد كه هر كس خمس خود را ندهد ايمان ندارد.
درباره بزرگى ثواب و پاداشِ اداى خمس و رساندن آن به اهلش جاى ترديد نيست، و چگونه چنين نباشد و حال آنكه پرداخت خمس كمك به ذريّه رسولصلىاللهعليهوآله
و بر آوردن نياز آنهاست، و رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
فرموده است : «شفاعت من براى كسى كه ذريّه مرا با دست و زبان و مالش يارى و كمك كند حق است
».
و فرمود : «چهار كس هستند كه من در روز قيامت آنان را شفاعت خواهم كرد : كسى كه ذريّه مرا گرامى دارد، و كسى كه حوائج ايشان را برآورد، و كسى كه در كارهاى آنها هنگامى كه مضطر باشند كوشش كند، و كسى كه ايشان را با دل و زبان دوست داشته باشد».
و از حضرت صادقعليهالسلام
روايت است كه : «چون روز قيامت شود مناديى بانگ بر آرد : اى خلايق خاموش باشيد كه محمدصلىاللهعليهوآله
با شما سخن مى گويد : پس همه خاموش مى شوند، آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآله
مى ايستد و مى فرمايد : اى مردمان هر كه را بر من منّتى يا نعمتى يا نيكى و احسانى است برخيزيد تا تلافى كنم و پاداش دهم. خلايق گويند : پدران و مادران ما فدايت ! ما را چه منّت و نعمت و احسانى بر تست ؟! بلكه عطا و منّت و احسان خدا و رسول او بر ماست. آن حضرت فرمايد : هر كه يكى از خاندان مرا جاى داده يا با آنان نيكى نموده، يا لباس يا غذائى عطا كرده برخيزد تا تلافى كنم و پاداش دهم.
پس كسانى كه اين كارها را كرده اند برخيزند، آنگاه از جانب خداوند خطاب آيد : اى محمّدصلىاللهعليهوآله
، اى حبيب من، پاداش ايشان را به تو واگذاشتم، آنان را در هر جاى بهشت كه خواهى جاى ده. و آن حضرت ايشان را در مكانى جاى مى دهد كه از ديدار محمّد و اهل بيت او - صلوات اللّه عليهم - محروم نباشند
». و از آنچه در باب زكات ذكر شد بعضى از اسرار و آداب باطنى و شرايط درونى خمس دانسته مى شود.
و شايسته است كه خمس دهنده از بزرگ شمردن آن و منّت نهادن و آزردن كاملا اجتناب كند، و به هنگام عطا نهايت فروتنى نسبت به ذريّه علوى بنمايد، و خود را بنده اى از بندگان خدا بداند كه مولاى او پاره اى از اموال خود را به او سپرده و سپس فرمان داده كه اندكى از آن را به ذريّه پيغمبرشصلىاللهعليهوآله
برساند، و در برابر اين عمل براى او پاداش فزونى مال در دنيا و اجر و ثواب بزرگ اخروى را نيز قرار داده است. پس چقدر براى خردمند - با وجود اين پاداشها - قبيح است كه عطاى خود را بزرگ شمرد، و بر فرزندان پيامبرشصلىاللهعليهوآله
منّت نهد.
و سومِ آنها :
انفاق بر خانواده خود
و وسعت دادن بر ايشان است. و آن نيز از واجبات است، چنانكه در كتب فقه بيان شده. و آنچه در ستايش و بزرگى ثواب انفاق بر اهل و عيال رسيده از حدّ شمار افزون است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «الكادّ على عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه
».
«كسى كه براى خرجى اهل و عيالش رنج و زحمت مى كشد مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند».
و فرمود : «خيركم خيركم لاهله
» «بهترين شما كسى است كه براى خانواده خود بهتر است».
و فرمود : «مؤمن به ميل اهل خانه خود غذا مى خورد، و منافق بر طبق خواهش خودش
».
و فرمود : «اءفضل الصّدقة صدقة عن ظهر غنى، و ابداء بمن تعول، و اليد العليا خير من اليد السّفلى، و لا يلوم اللّه على الكفاف
».
«بهترين صدقه ها آن است كه از روى بى نيازى صورت گيرد، و از خانواده آغاز كن، و دست زبرين (دهنده) بهتر است دست زيرين (گيرنده) است، و خداوند [كسى را] بر مقدار كفاف ملامت نكند».
و فرمود : «دينارى انفاق بر اهل خود، و دينارى انفاق در راه خدا، و دينارى انفاق در آزاد كردن برده، و دينارى صدقه به مسكين، و بااجرترين آنها دينارى است كه براى اهل خانه خود خرج كرده اى».
و فرمود : «آنچه مرد براى زن و فرزند خود خرج كند صدقه به شمار مى رود، و مرد در هر لقمه اى كه همسرش به دهان مى نهد اجر مى بَرد».
و فرمود : «بعضى از گناهان را هيچ چيز كفّاره نيست مگر كوشش و تلاش در طلب معيشت».
و فرمود : «هر كه را سه دختر باشد و خرج آنان را بدهد و به ايشان نيكى كند تا وقتى كه خدا آنها را از او بى نياز سازد، خداى تعالى بهشت را بر او واجب گرداند، مگر آنكه كارى كند كه خدا او را نيامرزد (قابل بخشش نباشد»).
روزى آن حضرت به اصحاب فرمود : «صدقه بدهيد. مردى گفت : من يك دينار دارم. فرمود : خرج خودت كن. گفت : اگر دينار ديگرى داشته باشم ؟ فرمود : خرج همسرت كن. گفت : اگر دينار ديگرى داشته باشم ؟ فرمود : خرج فرزندت كن. گفت : اگر دينار ديگرى داشته باشم ؟ فرمود : خرج خدمتكارت كن. گفت : اگر دينار ديگرى داشته باشم ؟ فرمود : خودت بهتر دانى
».
و فرمود :«ملعون ملعون من اءلقى كلّه على النّاس ! ملعون معلون من ضيّع من يعوله»
.
«هر كسى سنگينى بار خويش بر دوش مردم افكند ملعون است ! هر كس عائله خود را بى خرجى واگذارد ملعون است».
و حضرت سجّادعليهالسلام
فرمود : «خداوند از آنكس از شما بيشتر خشنود است كه نعمت ها را بر عيال خود تمامتر كند». و فرمود : «اگر به بازار روم و چند درهمى داشته باشم كه براى عائله خود گوشت بخرم، در حالى كه به آن خيلى تمايل داشته باشند، براى من از آزاد كردن برده اى محبوبتر است».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «اين گناه براى مرد بس كه عيال (عائله) خود را ضايع و بى خرجى رها كند». و فرمود : «از سعادت مرد اين است كه قيّم (سرپرست و برپادارنده كار و نگهبان) عيال خود باشد».
و حضرت كاظمعليهالسلام
فرمود : «عائله مرد اسيران اويند، پس كسى كه خدا به او نعمتى داده بايد بر اسيران خود وسعت دهد، وگرنه جاى نگرانى است كه نعمتش زوال پذيرد».
و حضرت امام رضاعليهالسلام
فرمود : «سزاوار است كه مردم بر عائله خود وسعت دهد تا آرزوى مرگ او را نكنند». و فرمود : «بر صاحب نعمت واجب است كه بر عائله خود توسعه دهد
».
اخبار وارده در ثواب انفاق بر عائله و خدمت به آنان و وسعت دادن بر ايشان بسيار است و آنچه ياد كرديم براى اهل بصيرت كافى است.
فصل ۲۹ : آنچه در مورد انفاق بر عائله بايد رعايت كرد
هر كه در انفاق به خانواده خود خواستار اجر و ثواب است بايد : در رنج و كوششى كه در به دست آوردن روزى و نفقه متحمّل مى شود و همچنين در خرج و انفاق آن خشنودى خدا و پاداش آخرت را مقصود قرار دهد، زيرا بدون قصد قربت ثوابى نخواهد بود. و نيز از تحصيل حرام و مال شبهه ناك اجتناب نمايد، و براى عائله خود جز حلال نياورد، كه گرفتن حرام و خرج كردن آن بزرگترين گناهان است. و در تحصيل روزى و خرج و انفاق ميانه روى كند، نه بر خانواده خود تنگ بگيرد كه ضايع و بى خرج بمانند و نه اسراف نمايد كه عمر خويش را در طلب مال تباه كند و از زيانكاران شود و به هلاكت رسد. خداى سبحان مى فرمايد :
«و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا»
(اعراف، ۳۰)
«بخوريد و بياشاميد و زياده روى مكنيد».
و مى فرمايد :«و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كلّ البسط»
(اسراء، ۲۹)
«دستت را به گردنت مبند و آن را يكسره مگشاى».
و مى فرمايد :«و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما»
(فرقان، ۶۷)
«و كسانى كه چون خرج كنند اسراف نكنند و تنگ نگيرند و بخل نورزند و ميانه رو باشند».
و از امام صادقعليهالسلام
روايت است كه : «اين آيه :«و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما»
را خواند، آنگاه مشتى خاك برداشت و دست خود را بست و فرمود : اين تنگ گيرى و بخلى است كه خداوند در كتاب خويش ياد كرده. پس مشتى ديگر برداشت و دست خود را كاملا باز نگه داشت و فرمود : اين اسراف است. و بعد مشتى ديگر برگرفت، برخى از آن را ريخت و برخى را نگاه داشت و فرمود : اين اعتدال و ميانه روى است».
و سزاوار نيست كه خود يا يكى از اهل خانه خود را به خوردنى پاكيزه و مطبوعى مخصوص گرداند و از ديگران مضايقه كند، كه اين كار كينه در دل پديد مى آورد و از معاشرت نيكو دور است، مگر اينكه به سبب بيمارى يا ضعف يا غير اينها به غذاى مخصوصى ناچار باشد. و شايسته نيست كه غذائى را كه نمى خواهد براى آنها تهيّه كند و صف نمايد. و سزاوار است كه همه عائله خود را به هنگام غذا خوردن بر سفره بنشاند، كه روايت است : «خدا و ملائكه بر اهل خانه اى كه به جمعيّت غذا مى خورند درود مى فرستند».
و امّا انفاقهاى مستحب، كه تحت عنوان سخاوت قرار مى گيرند، عبارتند از :
اول :
صدقه مستحب
فضيلت آن بس بزرگ و فوائد دنيوى و اخروى آن بيشمار است. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«تصدّقوا و لو بتمرة، فإ نّها تسدّ من الجائع، و تطفى الخطيئة كما يطفى الماء النّار»
«صدقه دهيد اگر چه يك خرما باشد، زيرا از رنج گرسنه مى كاهد، و گناه را خاموش مى كند چنانكه آب آتش را خاموش مى كند».
و فرمود : «هيچ بنده مسلمانى صدقه اى از كسب پاك و حلال نمى دهد - كه خدا جز پاك و حلال را نمى پذيرد - مگر اينكه خدا آن را با دست خود مى گيرد، و آن را مى پروراند چنانكه يكى از شما شتر بچه اى را مى پروراند، تا آنجا كه يك دانه خرما مانند كوه احُد شود».
و فرمود :«ما اءحسن عبد الصّدقة الاّ احسن اللّه عزّ و جلّ الخلافة على توكته»
«هيچ بنده اى صدقه نيكو ندهد مگر اينكه خدا به خوبى بر ميراث و تركه او سرپرستى كند». و فرمود : «هر انسانى [در روز قيامت] در سايه صدقه خويش است تا ميان مردم حكم شود (و از حساب فارغ شوند»).
و فرمود : «زمين قيامت آتش است مگر سايه مؤمن كه صدقه او بروى سايه مى افكند».
و فرمود : «خدائى كه جز او خدائى نيست به سبب صدقه درد و بيمارى و سوختن و غرق شدن و ويرانى بنا (خانه بر سر فرود آمدن) و ديوانگى... را دفع مى كند» و هفتاد نوع شرّ را بر شمرد.
و فرمود :«صدقه السّرّ تطفى غضب الرّبّ عزّ و جلّ»
«صدقه نهان خشم خداى عزّوجلّ را خاموش مى كند».
و فرمود : «هرگاه سائلى در شب به صورت مردى نزد شما آمد او را رد نكنيد». و فايده تخصيص به مرد و شب براى اين است كه احتمال مى رود كسى كه به صورت انسان در شب سؤال مى كند فرشته اى باشد كه براى امتحان نزد تو آمده، چنانكه روايت شده : «خداى سبحان به موسىعليهالسلام
وحى فرمود : اى موسى، سائل را گرامى دار اگر چه به چيز كمى يا سخن نيكى باشد، كه گاه كسى نزد تو مى آيد كه نه انسان است و نه جن، بلكه از ملائكه رحمان است، كه ترا در نعمتى كه به تو داده ام امتحان مى كند، پس ببين كه چگونه رفتار خواهى نمود اى پسر عمران». و از اين رو رسول خداصلىاللهعليهوآله
مردم را بر رد نكردن سائل ترغيب كرد، و فرمود : «به سائل چيزى بدهيد اگر چه بر اسبى سوار باشد».
و فرمود : «سؤال سائل را رد مكنيد، كه اگر در ميان فقيران دروغگو نبود كسى كه آنان را رد مى كرد رستگار نمى شد».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «نيكوئى و صدقه فقر را بر طرف مى سازد، و عمر را مى افزايد، و از صاحب خود هفتاد گونه مردن بد را دفع مى كند».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود : «بيماران خود را با صدقه درمان كنيد، و بلا را به دعا بگردانيد، و روزى را با صدقه بطلبيد، و آن از ميان وسوسه هفتصد شيطان بيرون مى آيد، و هيچ چيز بر شيطان گرانتر از اين نيست كه به مؤمنى صدقه داده شود، و صدقه پيش از آنكه در دست مؤمن قرار گيرد به دست خداى تعالى مى رسد».
و فرمود : «صدقه به دست خود دادن آدمى را از مرگ بد نگه مى دارد، و هفتاد نوع بلا را از او دفع مى كند، و از ميان وسوسه هفتاد شيطان كه همگى مى گويند مده بيرون مى آيد».
و فرمود : «مستحب است براى بيمار كه به دست خود چيزى به سائل بدهد، و از او بخواهد كه دعا كند».
و فرمود : «بامداد را با صدقه آغاز كنيد كه بلا پيش نمى آيد، و هر كه در آغاز روز صدقه دهد خداوند شرّى را كه آن روز از آسمان مى آيد از او بر مى دارد، و اگر اول شب صدقه دهد خدا شرّى را كه آن شب از آسمان فرود مى آيد از وى دفع مى كند».
و آن حضرت وقتى نماز عشا را به جا مى آورد و پاسى از شب مى گذشت، انبانى كه در آن نان و گوشت و پول بود بر دوش خود حمل مى كرد و به خانه نيازمندان اهل مدينه مى برد و در ميانشان تقسيم مى كرد و آنها حضرت را نمى شناختند تا هنگامى كه از دنيا رفت و فقرا كه ديگر آن جيره را نيافتند دانستند كه او امام صادقعليهالسلام
بوده است.
از آن حضرت پرسيدند : وقتى سائلى از ما چيزى مى خواهد و او را نمى شناسيم چه كنيم ؟ فرمود : «به هر كه در دل تو نسبت به او رحم و شفقت پديد مى آيد عطا كن».
و درباره سائلان فرمود : «سه نفر را اطعام كنيد، و اگر خواستيد بيفزائيد، وگرنه حقّ يك روز را ادا كرده ايد».
و در مورد كسى كه از طرف ديگرى پولى را به فقرا تقسيم مى كند فرمود. «ثواب او مثل ثواب دهنده است بدون اينكه از ثواب دهنده چيزى كم شود. و اگر نيكى و احسان به هفتاد دست بگردد همگى ثواب مى برند بى آنكه از اجر صاحبش چيزى كم شود».
و اخبار بسيارى در فضيلت و ثواب صدقه آب دادن وارد شده است. امير مؤمنان فرمود : «اول چيزى را كه در آخرت پاداش مى دهند صدقه آب دادن است». و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «خداى تعالى خنك كردن جگر تشنه را دوست دارد، و هر كه جگر تشنه اى را سيراب كند، از چارپا و غير آن، خدا او را در سايه عرش خود در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نباشد پناه مى دهد». و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «هر كه آب دهد كسى را در جايى كه آب يافت شود مانند كسى است كه برده اى آزاد كرده، و هر كه آب دهد كسى را در جايى كه آب يافت نشود مثل كسى است كه انسانى را زنده ساخته، و كسى كه يك نفر را زنده كند چنانست كه همه مردم را زنده كرده است».
تنبيه : از رسول خداصلىاللهعليهوآله
پرسيدند : «كدام صدقه افضل است ؟ فرمود : آن صدقه كه در حال سلامت و بخل و اميد زندگى و با ترس از فقر بدهى، و چندان درنگ و تاءخير مكن تا وقتى كه جان به گلويت رسد بگوئى : فلان را اين قدر بدهيد و فلان را آن قدر».
فصل ۳۰ : فضيلتِ پنهان دادن صدقه مستحب
گفتگوئى نيست كه پنهانى دادن صدقه مستحب از آشكارا دادن آن افضل است، و دليل آن قول حضرت صادقعليهالسلام
است : «صدقه پنهانى از صدقه علنى افضل است».
و سخن ديگر آن امامعليهالسلام
: «هر چه را خداوند بر تو واجب كرده آشكار نمودن آن از نهان داشتنش بهتر است، و هر چه مستحبّى است پنهان دادنش از آشكار كردن افضل است».
امّا در اين گفتگوست كه براى گيرنده كدام بهتر است : پنهانى بگيرد يا آشكارا. بعضى گفته اند كه بهتر است پنهانى بگيرد، زيرا براى حفظ عفّت و خويشتن دارى و مروّت افضل است، و دل و زبان مردم را از حسد و بدگمانى و غيبت نگه مى دارد؛ و به صدقه دهنده كمك مى كند كه عمل خود را پنهان دارد - و دانستى كه عطا كردن پنهانى بر علنى برتر است - و براى خود او بهتر است زيرا از ذلّت و خوارى ايمن است، و حاضران از شائبه شركت بر كنار مى مانند. زيرا از اخبار مستفاد مى شود كه حضّار شريكان كسى هستند كه به او هديه داده مى شود. و ظاهرا صدقه هم مانند هديه است، هرگاه حاضران مستحق باشند.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر كه هديه اى بگيرد و نزد او كسانى حضور داشته باشند، ايشان در آن شريكند».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «همنشينان مرد در هديه شريكند». و فرمود : «اگر در حضور جمعى به كسى چيزى از خوردنى ها هديه داده شود، آن در هديه شريكند».
و بعضى گفته اند : علنى گرفتن و بازگو كردن آن افضل است، زيرا وى را از كبر و ريا پاك مى كند و موجب اخلاص و صدق و اظهار سپاسگزارى و فروتنى است. با وجود اين سزاوار است كه خداشناس حقيقى جز به خدا نظر نداشته باشد، و نهان و آشكار براى او يكسان باشد، كه اختلاف حال، نوعى شرك در توحيد خواهد بود.
حق اين است كه حكم به افضل بودن يكى از اين دو قول به طور مطلق درست نيست، زيرا فضيلت هر يك به اختلاف نيّت مختلف مى شود، و نيّت ها به اختلاف احوال و اشخاص فرق مى كند.
پس طالب سعادت بايد مراقب خود باشد، و حال و موقع را در نظر بگيرد، و بنگرد كه كداميك از دو حالت پنهانى و علنى براى او به خلوص نيّت و قصد قربت نزديكتر و از ريا و فريبكارى و تزوير و ديگر آفات دورتر است همان را برگزيند، و به ريسمان غرور نياويزد، و فريب مكر و نيرنگ شيطان را نخورد. مثلا اگر طبع او مايل به پنهان داشتن آن است، و مى بيند كه انگيزه اين ميل حفظ جاه و منزلت و بيم افتادن از چشم مردم است، يا ترس اينكه مردم او را خوار انگارند و دهنده را بخشنده و نيكوكار نگرند، يا تشويش اينكه وقتى مردم آگاه شوند كه چيزى گرفته ديگر به او نمى دهند در اين صورت بايد علنى بگيرد. زيرا اگر «داء دفين» (بيماريى كه پس از پنهان بودن آشكار شود و به سبب آن شرّ و فساد به وجود آيد) را همچنان در نفس نگه دارد، و به مقتضاى آن عمل كند، هلاك مى شود.
امّا اگر طبع وى مايل به پنهانى گرفتن است، و يقين دارد كه انگيزه آن ميل : حفظ عفّت و خويشتن دارى و مروّت و نگاهداشت مردم از حسد و بدگمانى و غيبت است، و باعث آن مفاسد ياد شده نيست، بهتر است كه آن را پنهانى بگيرد. علامت اين آنست كه ناراحتى او از علنى گرفتن صدقه همانند ناراحتى او به سبب علنى شدن صدقه اى باشد كه امثال او و برادران مؤمن او گرفته اند. زيرا اگر وى طالب مخفى ماندن و كمك به دهنده براى پنهانى دادن صدقه، و صيانت علم و علما از ابتذال و آبروريزى، و حفظ مردم از حسد و غيبت و بدگمانى است، بايد اينها را براى برادر مؤمن خود نيز بخواهد، زيرا آنچه از آن حذر مى كند : از پرده درى، و ابتذال علم، و افتادن مردم در غيبت و حسد به سبب علنى شدن صدقه برادرش نيز پديد مى آيد. پس اگر علنى شدن صدقه او بر او گرانتر است از علنى شدن صدقه ديگران، بايد بداند كه احتراز او از اين معانى فريب و تلبيس نفسانى و مكر شيطان است.
و هرگاه طبع او مايل به آشكار كردن است، و درمى يابد كه انگيزه اين ميل خوشدل شدن عطا كننده و تشويق او به تكرار آن، و نشان دادن مبالغه در سپاسگزارى به ديگران است تا آنان نيز در احسان به او رغبت پيدا كنند، بايد آگاه باشد كه اين بيمارى همان «داء دفين» است كه اگر آن را معالجه نكند وى را هلاك خواهد ساخت، و بنابراين بايد آشكارا گرفتن و بازگو كردن آن را ترك كند، و پنهانى بگيرد. امّا اگر يقين كند كه انگيزه او [بر علنى گرفتن] بر پاداشتن سنّت شكرگزارى و باز گفتن نعمت، و فروتنى و تواضع و مقاصد صحيحى مانند اينهاست، بى آنكه چيزى از مفاسد ياد شده راه يابد، آشكار كردن افضل است، و علامت اين آنست كه خود را متمايل بيابد كه در جايى سپاس گويد كه خبر آن به عطا كننده و به كسانى كه به عطاء آنها رغبت دارد نرسد، و يا در حضور جماعتى دريافت كند كه از علنى بودن بخشش و عطا نفرت و اكراه دارند، و مايلند مخفى بماند، و عادتشان اين است كه جز به كسى كه پنهان كند و بازگو نكند و سپاس نگزارد عطا نمى كنند. و چون يقين كرد كه انگيزه علنى كردن صدقه برپاداشتن سنّت شكرگزارى است، بايد از به جا آوردن حقّ عطا كننده غفلت نمايد و بنگرد كه اگر وى از كسانى است كه شكرگزارى و آشكار شدن را دوست دارد، پس بايد پنهانى بگيرد و سپاس هم نگويد، زيرا ادا كردن حقّ وى اين است كه او را بر گناه يارى نكند؛ و اگر از كسانى است كه شكرگزارى را دوست ندارد و خواستار علنى شدن نيست، بهتر است كه از او سپاسگزارى كند و صدقه او را آشكار سازد.
و هر كس كه مراقب دل خويش است بايد اين دقايق و نكته ها را ملاحظه كند، زيرا اعمال ظاهرى كه از اعضا و جوارح بدون توجّه به آن نكته ها صادر مى شود موجب خشنودى و مسخره شيطان و شماتت وى است، زيرا رنج بسيار در آنهاست و سودى ندارد. و علم به اين دقايق و ملاحظه كردن آنها همان علمى است كه درباره آن وارد شده كه آموختن يك مساءله از عبادت يك سال برتر است، زيرا به سبب اين علم عبادت يك عمر احياء مى شود و به واسطه جهل به آن، عبادت يك عمر از ميان مى رود.
دوم :
هديه
هديه چيزى است كه مسلمان براى برادر مؤمن خود، خواه فقير باشد يا غنى، مى فرستد تا انس و الفت بيشتر شود و دوستى استوار گردد، و اين امرى است كه در شرع پسنديده و مطلوب است، و با قصد و نيّت پاك و سالم عبادت به شمار مى رود. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«تحابّوا تهادوا، فانّها تذهب بالضّغائن»
«با هم محبّت ورزيد و به يكديگر هديه دهيد، كه هديه كينه ها را از ميان مى برد».
و فرمود :«لو اءهدى الى ذراع لقبلت»
«اگر پاچه گوسفندى به من هديه دهند مى پذيرم».
و امير مؤمنان فرمود : «اگر براى برادر مسلمانم هديه اى بفرستم دوست تر دارم كه مانند آن را صدقه دهم».
و فرمود : «از جمله اكرام آدمى برادر مسلمان خود را اين است كه تحفه او را قبول كند و هر چه داشته باشد براى او هديه فرستاد و تكلّف نكند».
سوم :
ميهمانى (مهماندارى)
ثواب آن بسيار و پاداش آن نيكو و عالى است، و فضيلت آن بزرگ و فايده اش سترگ است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «كسى كه مهمانى نمى كند خيرى در او نيست». روزى آن حضرت به مردى كه صاحب شتر و گاو بسيار بود گذشت، و آن مرد از او مهمانى نكرد، و به زنى گذشت كه گوسفندانى خُرد داشت، يكى را براى آن حضرت ذبح كرد، پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : «به اين دو بنگريد، كه اين اخلاق و رفتار به دست خداى عزوجل است، پس هر كه را بخواهد خلق و خوئى نيكو مى بخشد».
و فرمود :«الضّيف إ ذا جاء فنزل بالقوم جاء برزقه معه من السّماء، فإ ذا اءكل غفراللّه لهم بنزوله»
«هرگاه مهمانى بر قومى وارد شود روزيش با او از آسمان فرود مى آيد، و چون چيزى بخورد خداوند به سبب ورود مهمان آن قوم را مى آمرزد».
و فرمود : «هيچ مهمانى بر قومى وارد نمى شود مگر آنكه روزيش در كنار اوست».
و فرمود : «هر كه به خدا و آخرت ايمان دارد بايد مهمان خود را گرامى دارد».
و فرمود : «امّت من مادام كه به يكديگر محبّت ورزند، و امانت را ادا كنند، و از حرام اجتناب نمايند، و مهمان فرا خوانند، و نماز برپا دارند، و زكات بدهند در خير خواهند بود، و چون اين كارها نكند به قحط و خشكسالى گرفتار شوند».
و فرمود : «هر گاه خدا خير مردمى را بخواهد بر ايشان هديه مى فرستد. گفتند : آن هديه چيست ؟ مهمان، كه با روزى خود مى آيد و گناهان اهل خانه را مى بَرد».
و فرمود : «هر خانه اى كه مهمان در آن داخل نشود فرشتگان نيز به آنجا نيايند».
و فرمود : «مهمان راهنماى بهشت است».
و امير مؤمنان فرمود : «هيچ مؤمن نيست كه مهمان را دوست داشته باشد مگر اينكه وقتى سر از گور برآرد چهره اش همچون ماه شب چهارده خواهد بود، اهل محشر گويند : اين جز پيامبرى مرسل نباشد! پس فرشته اى گويد : اين مؤمنى است كه مهمان را دوست دارد و او را اكرام كند، راه او جز دخول به بهشت نيست».
و فرمود : «هيچ مؤمنى نيست كه صداى پاى مهمان را بشنود و به آن خوشحال شود مگر اينكه گناهانش آمرزيده مى شود، اگر چه ميان زمين و آسمان را پر كرده باشد».
روزى آن حضرت گريست، از سبب گريه او پرسيدند، فرمود : «هفت روز است كه مهمان به من نرسيده، مى ترسم كه مرتبه ام نزد خدا پست شده باشد».
از محمّد بن قيس، از حضرت صادقعليهالسلام
روايت است كه گفت : «در محضر امامعليهالسلام
اصحاب از قومى سخن مى گفتند. من گفتم : سوگند به خدا كه بامداد و شامگاهى نيست مگر آنكه دو سه نفر از آنان، يا بيشتر يا كمتر، مهمان منند. حضرت فرمود : فضل آنها بر تو بيش از فضل تو بر آنهاست. گفتم : فدايت شوم ! چگونه چنين است و حال آنكه من آنها را طعام مى دهم، و از مال خود بر ايشان انفاق مى كنم، و خادم من خدمتشان مى كند؟ فرمود : وقتى آنان بر تو وارد مى شوند از جانب خدا با روزى بسيار مى آيند، و وقتى مى روند با آمرزش تو بيرون مى روند».
و ابراهيم خليلعليهالسلام
چون مى خواست چيزى بخورد، يك يا دو ميل مى رفت تا كسى را بيابد كه با او غذا بخورد، و او را «پدر مهمانان» لقب دادند.
و همه اخبارى كه در فضيلت طعام دادن مؤمن وارد شده بر فضيلت ميهمانى نيز دلالت دارد، مانند گفتار پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند : حج مقبول چيست ؟ فرمود : «اطعام طعام و خوبى كلام».
و فرمود : «هر كه سه نفر مسلمان را طعام دهد خداوند او را از سه بهشت در ملكوت آسمانها اطعام خواهد كرد : فردوس، و بهشت عدن، و درخت طوبى كه در بهشت عَدن روئيده و خداوند به دست [لطف] خود آن را كاشته».
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «هر كه مؤمنى را سير كند بهشت بر او واجب است». و فرمود : «هر كه مؤمنى را اطعام كند تا سير شود هيچ يك از خلق خدا نمى داند بزرگى اجر او در آخرت چقدر است، نه فرشته اى مقرب و نه پيامبرى مرسل، و تنها خداى رب العالمين مى داند».
از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
پرسيدند : «ايمان چيست ؟ فرمود : اطعام كردن و سلام گفتن».
و فرمود : «در بهشت غرفه هائى است كه درون آنها از بيرون و بيرون آنها از درون ديده مى شود، كسانى از امّت من در آنها جاى مى گيرند كه نيكو سخن گويند و اطعام طعام كنند، و سلام را بلند ادا نمايند، و شب هنگام كه مردم در خوابند نماز گزارند».
و فرمود : «از محبوبترين اعمال در پيشگاه خداى تعالى : سير كردن مؤمن گرسنه، و رهائى بخشيدن او از رنج و اندوه او، و اداء قرض اوست».
و فرمود : «خداوند اطعام در راه خدا را دوست دارد، و كسى را كه در راه خدا اطعام مى كند دوست دارد، و ورود بركت در خانه وى از فرو رفتن كارد در كوهان شتر سريعتر است».
و فرمود : «بهترين شما كسى است كه اطعام كند».
و فرمود : «هر كه برادر مؤمن خود را طعام دهد تا سير شود و آب دهد تا سيراب شود خداوند او را به اندازه هفت خندق، كه فاصله هر دو خندق، پانصد سال راه باشد، از جهنّم دور كند».
و در خبر است كه : «خداى تعالى در قيامت به بنده خود گويد : فرزند آدم، ترسيدى و مرا اطعام نكردى. بنده گويد : خداوندا چگونه ترا كه رب العالمين هستى اطعام مى كردم ؟ مى فرمايد : برادرت گرسنه بود و سيرش نكردى، كه اگر او را اطعام مى كردى مرا اطعام كرده بودى».
و فرمود : «هر كه مؤمن تشنه اى را سيراب كند، خداوند او را از رحيق مختوم (شراب سر به مُهر بهشتى) بنوشاند.
و فرمود : «هر كه مؤمنى را از جائى كه در دسترس اوست شربت آبى بنوشاند، خداوند او را به هر شربت آبى هفتاد هزار حسنه مى دهد، و اگر از جائى كه آب در دسترس نيست آب دهد مثل اين است كه ده برده از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده است».
فصل ۳۱ : آنچه در ميهمانى بايد مقصود باشد
سزاوار است كه مقصود از ميهمانى تقرّب به خدا و پيروى از سنّت رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
و دلجوئى برادران و شاد كردن دل مؤمنان بوده باشد، و به قصد خودنمائى و فخرفروشى و نازيدن و باليدن نباشد، وگرنه عمل ميزبان ضايع و تباه مى شود. و شايسته است كه فقيران و اهل تقوا را مهمان كند اگر چه مهمانى اغنياء و مطلق مردم نيز فضيلت دارد.
و نيز شايسته است كه از ميهمانى خويشان و نزديكان و همسايگان غفلت نكند، كه ترك كردن آنان به منزله قطع رحم و اندوهگين ساختن است، و كسى را كه مى داند مهمانى رفتن بر او دشوار است دعوت نكند. و سزاوار است كه غذا را زود حاضر كند، كه اين خود گراميداشت مهمان است، و در حديث است كه «شتاب در هر كارى از شيطان است مگر در پنچ چيز كه شتاب در آنها از سنّت رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
است : طعام آوردن براى مهمان، و برداشتن (تجهيز) ميّت، و شوهر دادن دختر دوشيزه، و اداء دين، و توبه از گناهان».
و شايسته است كه طعام را به قدر كفايت حاضر كند، زيرا كمتر از آن خلاف مروّت و موجب آبروريزى است، و زيادتر از آن ضايع كردن مال و اسراف است. و نيز براى گراميداشت مهمان بايد با او گشاده روئى و خوش سخنى نمايد، و در وقت رفتن او را تا در خانه مشايعت كند. و مهمان را به خدمت نگيرد، امام باقرعليهالسلام
فرمود : «به كار گرفتن مهمان جفاست».
حضرت رضاعليهالسلام
مهمانى داشت، روزى به انجام كارى پرداخت، حضرت او را از آن كار باز داشت و خود به آن كار پرداخت و فرمود : «رسول خداصلىاللهعليهوآله
از اينكه مهمان را به كار گيرند نهى فرموده است».
فصل ۳۲ : آداب مهماندارى
براى هر مؤمنى شايسته است كه دعوت برادر مؤمن خود را بپذيرد و ميان غنى و فقير فرق نگذارد، بلكه دعوت فقير را زودتر اجابت كند، و دورى راه اگر معمولا قابل تحمّل است مانع قبول دعوت نشود. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «حاضر و غايب امّت خود را سفارش مى كنم كه دعوت مسلمان را بپذيرد اگر چه به قدر پنج ميل راه باشد، و روزه مستحبى نبايد مانع از اجابت دعوت شود، بلكه به مهمانى برود و اگر ميزبان به خوردن چيزى خوشحال مى شود افطار كند و ثواب اين افطار بيش از روزه خواهد بود». و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «هر كه روزه مستحبّى دارد و بر برادر مؤمن خود وارد شود و او را از روزه خود آگاه نكند و روزه بگشايد خدا ثواب يكسال روزه براى او مى نويسد، و اگر بداند كه صاحبخانه اهل تكلّف و تعارف است و از افطار او خوشحال نمى شود تعلّل ورزد و عذر آورد».
و سزاوار است كه مقصود از مهمانى رفتن شكم پرستى نباشد كه عملش از امور دنيوى محسوب خواهد شد، بلكه قصد وى پيروى از سنّت رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
و اكرام برادر مؤمن خود باشد، تا در اين كار مطيع خدا باشد و به پاداش اخروى نائل شود.
و اگر بداند كه ميزبان از ظالمان و فاسقان است، يا مهمانيش براى فخرفروشى و خودنمائى و نازيدن و باليدن است، يا غذايش حرام يا شبهه ناك است، يا خانه يا فرش و بساطش حلال نيست، يا در آنجا ظرف طلا يا نقره يا آلات لهو و لعب و مانند اينها باشد، يا به لهو و لعب و هرزه گوئى مشغول باشند، همه اينها قبول دعوت را منع مى كند و موجب تحريم يا كراهت آن است.
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «سزاوار نيست كه مؤمن در مجلسى بنشيند كه در آن خداى تعالى معصيت مى شود و نتواند منع كند، و كسى كه ناچار باشد (از روى اكراه و تقيّه) كه بر سفره ظالمى حاضر شود بايد كم بخورد و از غذاهاى مرغوب نخورد».
و نيز مهمان بايد وقتى وارد خانه اى مى شود در صدر مجلس ننشيند، و بهترين مكانها را انتخاب نكند، بلكه فروتنى نمايد و به پائين مجلس خشنود باشد، و اگر صاحبخانه جائى بنمايد همانجا بنشيند و با او مخالفت نكند، اگر چه مهمانان جاى ديگرى از بالا يا پائين به وى نشان دهند. و مواظب باشد كه مقابل اطاق زنان ننشيند، و به جائى كه طعام از آنجا مى آورند بسيار نگاه نكند، كه اين عمل دليل بر آزمندى و پستى نفس است؛ و درود و سلام را از نزديكترين فرد آغاز كند.
و شايسته است كه دير به خانه ميزبان نرود و صاحبخانه را منتظر نگذارد، امّا شتاب هم نكند و زودتر از وقت و پيش از آنكه كاملا آمادگى داشته باشد نرود.
چهارم :
حق معلوم و حق حصاد (درو) و افزونى چيزى
مراد از حق معلوم اين است كه آدمى مقدارى از مال خود را، كم يا زياد، علاوه بر صدقات واجب به فقرا بدهد يا بدان وسيله صله رحم به جا آورد. و مراد از حق حصاد (درو) اين است كه پشته اى از خرمن يا دسته اى از كشت خود يا مقدارى از گندم يا خرما يا ديگر محصولات مانند ميوه ها و حبوبات خود را به فقرا و نيازمندان و خوشه چينان بدهد.
اين دو نوع انفاق از صدقات مستحب به شمار مى رود، و درباره شدت استحباب آنها اخبار بسيار وارد شده است. امام صادقعليهالسلام
فرمود : «خداوند در اموال اغنيا براى فقرا حقوقى مقرّر فرموده است كه جز به اداء آن ستوده نخواهند بود، و آن عبارت است از زكات كه به سبب آن خونشان محترم و محفوظ است و مسلمان ناميده مى شوند. و لكن خدا در اموال اغنيا حقوقى غير از زكات قرار داده و فرموده :
«و الّذين فى اموالهم حقّ معلوم»
(معارج، ۲۴).
«كسانى كه در مالهاشان حقّى معلوم (براى سائل و محروم) هست».
و حق معلوم غير از زكات است، و آن چيزى است كه انسان از مال خود به قدر وسع خويش بر خود واجب مى كند كه اگر خواهد هر روز و اگر خواهد هر جمعه و اگر خواهد در هر ماه آن را بپردازد
».
و فرمود : «حق معلوم از زكات نيست، بلكه چيزى است كه از مال خود، اگر خواهى هر جمعه و اگر خواهى هر ماه، بپردازى، و هر صاحب فضيلتى را كرَمى است».
و خداى تعالى مى فرمايد :«و إ ن تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم»
(بقره، ۲۷۱).
«و اگر نهانش كنيد و به تنگدستان دهيد براى شما بهتر است».
پس آن زكات نيست، و ماعون زكات نيست، بلكه احسانى است علاوه بر زكات يا قرضى است كه به مسلمان وام دهيد و اثاث خانه است كه به عاريه دهيد. و پيوند با خويشان از زكات نيست. و خداى تعالى مى فرمايد : «و كسانى كه در اموالشان حقّى معلوم هست»، پس حق معلوم غير از زكات است، بلكه چيزى است كه آدمى به عهده مى گيرد كه از مال خود بپردازد، و بايد به قدر توانائى و وسع او باشد
».
و نيز فرمود : «بر شما غير از زكات در اموالتان چيزى مقرر است. گفتم : اصلحك اللّه (خدا ترا به نيكى توفيق دهد)، غير از زكات چه چيز بر ما مقرر است ؟ فرمود : سبحان اللّه ! مگر قول خداى تعالى را نشنيده اى كه در كتاب خود مى فرمايد :
«و الّذين فى اءموالهم حقّ معلوم، للسّائل و المحروم»
(معارج، ۲۴ و ۲۵)
«گفتم اين حقّ معلوم كه بر عهده ماست چيست ؟ فرمود : آن به خدا سوگند چيزى است كه آدمى در مال خود قرار مى گذارد كه روزانه يا در جمعه يا در ماه بدهد، كم باشد يا بسيار، و بايد بر اين كار مداومت كند
».
و نيز درباره همين آيه فرمود : «او كسى است كه خداوند به او ثروت داده، و او از مال خود هزار و دو هزار و سه هزار و كمتر و بيشتر جدا مى كند و بدان وسيله صله رحم مى كند و رنج و بارگران قوم خود را بر مى دارد».
و فرمود : «در زراعت دو حق است : يكى آنكه اگر ندهى از تو مؤ اخذه مى كنند و مى گيرند، و ديگر آنكه خود مى دهى و بذل مى كنى. گفتم : آنكه مى گيرند كدام است و آنكه مى پردازم كدام ؟ فرمود : امّا حقّى كه از تو مى گيرند زكات است (يك دهم و يك بيستم) و امّا آنكه خود مى دهى در اين قول خداوند است :
«و آتوا حقّه يوم حصاده»
(انعام، ۱۴۱).
«و حق آن را به هنگام درو بپردازيد».
يعنى از آنچه درو مى كنى دسته دسته بده تا از درو فارغ شوى
».
و فرمود : «در شب ميوه مچينيد و درو مكنيد، و شب هنگام شير مدوشيد و بذر ميفشانيد، كه اگر چنين كنيد قانع (قناعت پيشه) و معتر (نيازمند) نزد شما نمى آيند (بى نصيب مى مانند)، گفتم : قانع و معتر كيست ؟ فرمود : قانع كسى است كه هر چه به او بدهى خرسند مى شود، و معتر كسى است كه برتو مى گذرد و از تو سؤال مى كند. و اگر در شب درو كنى عبورش به تو نمى افتد تا چيزى بخواهد، و اين است گفتار خداى تعالى : (و آتوا حقّه يوم حصاده) به هنگام درو، مشت مشت و به هنگام بيرون بردن محصول دو مشت دو مشت بدهى، و همچنين در وقت ميوه چيدن و موقع بذرافشانى؛ و شب تخم مكار، تا از بذر نيز مانند كشت درو شده بذل كنى».
و امام باقرعليهالسلام
درباره (و آتوا حقّه يوم حصاده) فرمود : «اين صدقه است كه به مسكين مشت مشت و از ته مانده (زيادى) خرمن دو مشت دو مشت بدهند تا [از برداشت محصول] فارغ شوند». و در اين مضمون اخبار بسيار ديگرى هست.
پنجم :
قرض دادن
وام دادن نيز از ثمرات سخاوت است، زيرا سخاوتمند به آسانى آماده بذل كردن است به اين نحو كه مقدارى از مال خود را به برادر نيازمندش وام دهد تا هنگامى كه استطاعت بازپرداخت آن را پيدا كند، چنانكه به آسانى آماده است كه اصل مال خود را بذل نمايد، ولى اين كار بر بخيل دشوار و شاقّ است. و ثواب و فضيلت قرض دادن بس بزرگ است.
امام باقرعليهالسلام
فرمود :«من اءقرض رجلا قرضا الى ميسرة كان ماله فى الزّكاة، و كان هو فى الصّلاة مع الملائكة حتّى يقبضه»
.
«هر كه به مردى تا زمان فراخدستى او وام دهد مال او در زكات است
، و خود او با فرشتگان در نماز است تا آن را دريافت كند».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :«مكتوب على باب الجنّة : الصّدقة بعشرة، و القرض بثمانية عشر»
.
«بر درِ بهشت نوشته است : پاداش صدقه ده برابر و ثواب قرض هجده برابر».
و فرمود : «هر مؤمنى براى خدا قرض بدهد، خداوند پاداش او را در رديف صدقه حساب مى كند تا مالش به او باز گردد»، يعنى خداوند در هر آن اجر صدقه به او عطا مى كند، زيرا در هر آن مى تواند مطالبه قرض خود را بكند و چون نمى كند گوئى براى بار دوم و سوم و... به او قرض مى دهد تا اينكه آن را باز پس گيرد.
و فرمود : «از قرض دادن خمير و نان و آتشگيره خوددارى مكنيد، كه قرض روزى را بر خانواده فراخ مى كند علاوه بر مكارم اخلاق كه در آن است».
و فرمود : «از وام دادن خمير و نان خوددارى مكنيد، كه منع آن دو باعث فقر است
».
ششم :
مهلت دادن به تنگدست و حلال كردن او
مهلت دادن به وامدار تنگدست و بحل كردن او از مصاديق بذل و انفاق به شمار مى رود و در فضيلت آن اخبار بسيار رسيده است. حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «هر كه خواهد كه خداوند او را در روزى كه هيچ پناهى جز پناه او وجود ندارد پناه دهد نادارى را مهلت دهد يا از حق خود بگذرد». و فرمود : «رسول خداصلىاللهعليهوآله
روز بسيار گرمى - در حالى كه كف دست خود را سايبان قرار داد - فرمود : كيست كه خواهد كه از شدّت گرماى جهنّم در سايه قرار گيرد - و اين جمله را سه بار فرمود - مردم هر بار گفتند : ما يا رسول اللّه. فرمود : كسى كه وامدار خود را مهلت دهد يا از تنگدست بگذرد».
و فرمود : «روزى رسول خداصلىاللهعليهوآله
بر منبر آمد و خدا را حمد و ثنا گفت و بر پيامبران او درود فرستاد، سپس فرمود : اى مردم، حاضران به غائبان برسانند، هر كه به وامدار تنگدستى مهلت دهد براى او در هر روز ثواب صدقه اى مانند مال اوست تا طلب خود را بگيرد».
به ايشانعليهالسلام
عرض كردند : «عبدالرحمن بن سيابه از مردى كه در گذشته طلبكار است، ما از او خواستيم كه وى را بحل كند و او نپذيرفت و امتناع نمود، فرمود : واى بر او! مگر نمى داند كه اگر وى را حلال كند در مقابل هر درهمى ده درهم پاداش خواهد داشت، و اگر حلال نكند در برابر هر درهمى يك درهم خواهد بود؟»
و در اين معنى اخبار بسيار ديگرى نيز هست.
هفتم :
بذل پوشاك و مسكن و مانند اينها
غير از آنچه از انواع كمك به مسلمان ياد شد، مانند بذل پوشش و مسكن و وسيله سوار شدن، و دادن وسائل زندگى، و عاريه دادن اثاث و كالا و آنچه مورد نياز است، و عاريه دادن چارپا و غيره، همگى از ثمرات سخاوت است، و منع و خوددارى از آنها از نتايج بخل به شمار مى رود. و درباره هر يك از آنها فضيلت و ثوابى هست، و در فضيلت آنها اخبارى رسيده است.
از آنچه بر ستايش پوشانيدن مؤمن دلالت دارد گفتار امام باقرعليهالسلام
است :
«اگر حجّى بجا آورم دوستتر دارم تا برده اى و برده اى و برده اى (تا ده برده) آزاد كنم، و مانند آن و مانند آن (تا هفتاد). و اگر يك خانواده مسلمان را سرپرستى كنم، گرسنگى آنها را بر طرف سازم و تنشان را بپوشانم، و آبروى آنها را حفظ كنم، برايم محبوب تر است از اينكه حجّى بجا آرم و حجّى (تا ده حج)، و ده حج و مثل آن (تا هفتاد»).
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «هر كه برادر [مؤمن] خود را جامه زمستانى يا تابستانى بپوشاند، بر خداست كه او را از جامه هاى بهشت بپوشاند، و بيهوشى هاى مرگ (سكرات موت) را بر او آسان كند، و قبر را بر او وسيع سازد، و به هنگام رستاخيز فرشتگان را با گشاده روئى و بشارت ديدار كند، و اين است قول خداى عزوجل :
«و تتلقّاهم الملائكة هذا يومكم الّذى كنتم توعدون»
(انبياء، ۱۰۳).
«و فرشتگان استقبالشان كنند [و گويند] كه اين روزى است كه به شما وعده مى دادند».
و فرمود : «هر كه فقير برهنه اى از مسلمين را بپوشاند، يا به چيزى كه زندگى او را سامان دهد كمك كند، خداى عزوجل هفت هزار فرشته بر او بگمارد كه تا وقتى كه به «صور» دميده شود براى گناهان او آمرزش بخواهند».
هشتم :
آنچه براى حفظ آبرو و نفس بذل مى شود
آنچه آدمى براى حفظ آبرو و نگاهداشت حُرمت و دفع شرّ اشرار و ظلم ستمكاران مى دهد از ثمره سخاوت است و سخاوتمند در اين راه كوتاهى نخواهد كرد، و بخيل چه بسا كه بخلش او را منع كند و آبرو و حُرمت وى را ببرد. و بعضى از اخبار دلالت دارد بر اينكه بذل در اين راه حكم صدقه دارد. و پيش از اين ياد شد كه آنچه آدمى براى حفظ آبروى خود مى دهد صدقه است. و همچنين بذل آنچه به مقتضاى مروّت و عادت است از ثمرات جود و سخاوت مى باشد، و هر كه از آن خوددارى كند بخيل است.
نهم :
آنچه در مورد منافع عمومى خرج مى شود
آنچه در منافع عامّه انفاق مى شود و خيرات جارى مانند ساختن مسجد و مدرسه و كاروانسرا و پل و روان ساختن قنات و امثال اينها اثرش ساليان دراز باقى مى ماند و سود و ثوابش همواره به صاحبش مى رسد. و پاداش اينها بر كسى پوشيده نخواهد بود. و اخبارى كه در ستايش و فضيلت اينها رسيده از حدّ شمار فزون است، و به سبب مشهور بودن نيازى به ذكر آنها نيست.
تنبيه : فرق بين انفاق و بِرّ و معروف
بدان كه لفظ انفاق و معروف (كار پسنديده و شايسته) و بِرّ (نيكى) شامل همه انفاقهاى واجب و مستحبّى است كه گفته شد، و فرق بين آنها اين است كه : انفاق اختصاص به مال دارد، و معروف نام جامعى است براى همه آنچه از اطاعت خدا و تقرّب به او و احسان به مردم شناخته مى شود، و هر چه فعل يا ترك آن را شرع راجح شمرده است، و اين از صفات غالب است يعنى امرى است كه بين مردم كار پسنديده و شايسته (معروف) ناميده مى شود و وقتى آن را ببينند بد و ناپسند نمى شمرند. ولى مراد از معروف در اخبار غالبا خوبيها و خيرات مربوط به مال است. و برّ مانند معروف در اصل شامل همه كارهاى نيك است، و در اخبار غالبا متعلّق به مال در مورد همه انفاقاتى است كه قبلا ذكر شد. و گاهى به غير از صدقه اطلاق مى شود به اين جهت كه روايت است كه : «برّ و صدقه فقر را برطرف مى كند و بر عمر مى افزايد». و ظاهرا ذكر صدقه بعد از برّ ذكر خاصّ بعد از عام است و بنابراين وجهى براى تخصيص برّ به صدقه وجود ندارد. امّا صدقه شامل همه اقسام انفاق است كه قبلا ياد شد بجز مروّت. و به هر حال، شكّى نيست كه آيات و اخبار در فضيلت مطلق انفاق و معروف و برّ دلالت بر فضيلت هر يك از وجوه انفاق كه ذكر شد دارد، مانند اين آيات كريمه :
«انفقوا من طيّبات ما كسبتم و ممّا اءخرجنا لكم من الاءرض»
(بقره، ۲۶۷)
«از خوبها و پاكيزه هاى آنچه به دست آورده ايد و آنچه براى شما از زمين بيرون آورديم انفاق كنيد».
«و ما تنفقوا من خير فلا نفسكم و ما تنفقون الاّ ابتغاء وجه اللّه و ما تنفقوا من خير يوفّ اليكم و انتم لا تظلمون»
(بقره، ۲۷۲)
«آنچه از خوبى ها انفاق كنيد براى خودتان است، و جز براى رضاى خدا انفاق نكنيد، و آنچه از خوبى ها انفاق مى كنيد به تمامى به شما مى رسد و ستم نمى بينيد».
«و آتى المال على حبّه ذوى القربى و اليتامى... »
(بقره، ۱۷۷)
«و از مال خويش با اينكه آن را دوست دارد به خويشان و يتيمان و... بدهد».
«قل ما انفقتم من خير فللو الدين و الاقربين... »
(بقره، ۲۱۵)
«بگو هر چه از خوبى ها انفاق مى كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و... باشد».
«يا ايّها الّذين آمنوا انفقوا ممّا رزقناكم من قبل اءن ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلّة و لا شفاعة»
(بقره، ۲۵۴)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد پيش از آنكه روزى بيايد كه در آن خريد و فروش و دوستى و شفاعت نباشد از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد».
«مثل الّذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبّه انبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة مائة حبّة... »
(بقره، ۲۶۱)
«مَثَل كسانى كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند، چون دانه اى است كه هفت خوشه رويانيده كه در هر خوشه صد دانه باشد... »
«الّذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه ثمّ لايتبعون ما انفقوا منا و لا اءذى لهم اءجرهم عند ربّهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»
(بقره، ۲۶۲)
«كسانى كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند و سپس در پى انفاقى كه كرده اند منّتى نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنها نزد پروردگارشان است، نه بيمى دارند و نه غمگين مى شوند».
و گفتار رسول خداصلىاللهعليهوآله
: «نخستين كسى كه به بهشت درآيد نيكى (معروف) و اهل آن است، و نيز اول كسى كه در كنار حوض بر من وارد مى شود». و سخن آن حضرتصلىاللهعليهوآله
: «بركت به خانه اى كه در آن نيكى و احسان مى شود زودتر از فرو رفتن كارد در كوهان شتر يا رسيدن سيل به جايگاه آن مى رسد».
و قول امام باقرعليهالسلام
: «محبوب ترين بندگان خدا در نزد خدا كسى است كه نيكى و نيكوكارى را دوست داشته باشد».
و گفتار حضرت صادقعليهالسلام
: «از لوازم بقاء مسلمين و بقاء اسلام اين است كه اموال به دست كسى افتد كه حق را درباره آن بشناسد و در راه خير و نيكى بكار بَرد، و از عوامل فناء اسلام و مسلمين اين است كه اموال در دست كسى قرار گيرد كه حقّ آن را نمى شناسد و در راه نيكى و احسان بكار نمى بَرد».
و نيز سخن آن حضرتصلىاللهعليهوآله
: «خوبى را همانند نامش يافتم، و چيزى برتر از نيكى نيست مگر پاداش آن».
و قول آن حضرتعليهالسلام
به زراره : «سه چيز است كه اگر مؤمن آنها را بياموزد باعث فزونى عمر و دوام نعمت او مى شود. پرسيدم : آنها كدامند؟ فرمود : طولانى كردن ركوع و سجود در نماز، و طولانى نشستن بر سفره در موقع مهماندارى و اطعام، و نيكوئى كردن به كسى كه شايسته آن است».
و نيز سخن آن حضرتعليهالسلام
: «از لغزشهاى نيكان و نيكوكاران درگذريد، و آنان را ببخشائيد، كه دست خدا بر سر ايشان چنين است - امام دست خود را مانند سايبان نگاهداشت».
و گفتار آن حضرتعليهالسلام
: «كارهاى نيك و شايسته آدمى را از حوادث سوء و افتادنهاى بد نگاه مى دارد».
و فرمود : «بهشت را درى است به نام معروف، داخل آن نمى شود مگر اهل معروف، و اهل معروف در دنيا همان اهل معروف در آخرتند» : يعنى همان گونه كه در دنيا كارشان نيكى است در آخرت نيز چنين اند، حسنات خود را به هر كه بخواهند مى بخشند، گناهان شما بخشوده شد، ايشان هم حسنات خود را به هر كه بخواهند مى بخشند و به بهشت در مى آيند».
و فرمود : «ياران رسول خداصلىاللهعليهوآله
گفتند : يا رسول اللّه، پدران و مادران ما فداى شما! نيكوكاران در دنيا به نيكى خود شناخته مى شوند، در آخرت به چه چيز شناخته مى شوند؟ فرمود : خداوند چون بهشتيان را به بهشت در آورد، باد خوشبوى را فرمان دهد كه به اهل نيكى و معروف بپيوندد، پس از آن هيچ يك از آنان به جمع بهشتيان نمى گذرد مگر آنكه بوى او را مى يابند، و مى گويند : اين از اهل نيكوئى است».
و از آنها - يعنى از رذائل قوه شهويّه - :
طلب حرام (حرامخوارى)
و اجتناب نكردن از آن است. شكّى نيست كه اين خوى از نتايج حُبّ دنيا و حرص بر آن است، و آن از بزرگترين مُهلكات است به طورى كه بيشتر كسانى كه به هلاكت افتادند بدان سبب بوده، و اكثر مردم كه از سعادت محروم گشتند به واسطه آن شده، و از توفيقِ رسيدنِ به خدا بدان جهت باز ماندند. كسى كه تاءمّل كند مى داند كه خوردن حرام بزرگترين حجاب بنده از نيل به درجه نيكان (ابرار)، و نيرومندترين مانع او از وصول به عالم انوار است. حرامخوارى موجب تاريكى و تيرگى خانه دل است و همين باعث خباثت و غفلت آن مى شود، و همو علّت بزرگ خسران و هلاكت نفس و قويترين سبب گمراهى و خباثت آن است. و همان است كه عهد خداوند و مقام انسانى را به فراموشى مى سپارد، و آدمى را به پرتگاههاى گمراهى و هلاك مى افكند. دلى كه از حرام پرورده شده كجا و استعداد و قابليّت براى دريافت فيضهاى عالم قدس كجا! و نطفه اى كه از حرام پديد آمده كجا و وصول به مرتبه اُنس [با خدا] كجا! و چگونه پرتو نور عالم بالا به دلى تابد كه دودهاى سياه و تيره غذاى حرام آن را تاريك ساخته ؟! و چگونه پاكى و صفا براى نفسى حاصل شود كه كثافات مال شبهه ناك آن را آلوده و چركين كرده ؟!
به همين سبب امينان وحى و پيامبران الهى و اصحاب و حاملان شرع نهايت دورباش و تحذير از آن فرموده اند، و به شدّتِ هر چه تمامتر از آن منع كرده اند. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «خدا را فرشته اى است بر بيت المقدس كه هر شب ندا مى كند كه هر كه حرامى بخورد هيچ سنّت و فريضه اى (مستحب و واجبى) از او قبول نخواهد شد».
و فرمود : «كسى كه باك نداشته باشد كه مال را از كجا به دست آورد، خدا هم باك ندارد كه او را از كجا وارد دوزخ كند».
و فرمود : «هر گوشتى كه از حرام روئيده شود آتش به آن سزاوارتر است».
و فرمود : «هر كه از طريق گناه و حرام مالى به دست آورد و با آن صله رحم يا تصديق يا در راه خدا انفاق كند، خداوند اين همه را جمع كند، و آنگاه او را به دوزخ بَرد».
و فرمود : «بيش از هر چيز بعد از خود بر امّتم از كسبهاى حرام و شهوت پنهانى و ربا مى ترسم».
و فرمود : «هر كه مالى از حرام به دست آورد، اگر آن را صدقه دهد از او قبول نمى شود، و اگر بعد از خود باقى گذارد توشه زاد جهنّم او مى شود
».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «هرگاه كسى مالى را از غير كسب حلال به دست آورد، و با آن حج كند و لبيّك گويد، ندا رسد : لا لبيّك و لا سعديك ! و اگر از حلال باشد، خطاب آيد : لبيّك و سعديك
!».
و فرمود : «اثر كسب حرام در فرزندان و ذرّيه نمودار مى شود».
و درباره اين قول خداى تعالى :
«و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا»
(فرقان، ۲۳).
«و به عملهائى كه انجام داده اند پردازيم و آن را غبارى پراكنده كنيم».
فرمود : «اگر اعمال آنها از كتان سپيدتر باشد، خداى عزوجل فرمايد : غبارى شويد. و اين براى آن است كه اگر حرام براى آنها دست مى داد مى گرفتند
».
و امام كاظمعليهالسلام
فرمود : «حرام نمو نمى كند، و اگر نمو كند مبارك نخواهد بود، و اگر كسى آن را انفاق كند پاداش ندارد، و آنچه از حرام بعد از خود گذارد توشه راه جهنّم او خواهد شد».
و در خبر است : «بنده اى را در روز قيامت نزد ترازوى اعمال نگاه دارند، و اعمال حسنه او مانند كوههاى باشد، پس درباره سرپرستى عائله و رسيدگى به آنها و از مال او كه از كجا به دست آورده و در چه راهى خرج كرده، پرسش شود تا جائى كه اين مطالبات همه اعمال او را از بين ببرد و هيچ حسنه اى برايش نماند آنگاه فرشتگان ندا كنند : اين كسى است كه عيال او حسناتش را در دنيا خوردند و امروز در گرو اعمال خويش است».
و وارد شده است كه : «زن و فرزندان آدمى در روز قيامت به وى مى آويزند و او را در پيشگاه خداى تعالى نگه مى دارند و مى گويند : پروردگارا، حقّ ما را از او بگير كه او آنچه را كه جاهل بوديم به ما نياموخت، و غذاى حرام به ما خورانيد و ما نمى دانستيم. آنگاه براى آنها از او قصاص گرفته شود
».
فصل ۳۳ : كميابى و دشواريابى حلال
كسى كه طالب نجات است بايد از حرام بگريزد همچنانكه از شير درنده و مار سياه گزنده فرار مى كند. و در امثال زمان ما كجا اين حال دست مى دهد كه جز آب فرات و علف بيابان حلالى نمانده، و غير از آن را دستهاى دشمن آلوده كرده و معاملات را به فساد كشانده ! هيچ درهمى نيست مگر آنكه دستهاى غاصبان پى درپى به آن رسيده، و هيچ دينارى نيست مگر اينكه مكرر از دست صاحبش به زور بيرون رفته. بيشتر آنها و زمين ها مغصوب است، و چگونه مى توان به حلّيّت خوردنى ها يقين حاصل كرد و حال آنكه اكثر دامها و حيوانات از صاحبان آنها به غارت گرفته شده، و از كجا مى توان به حلّيّت گوشتها و لبنيّات و چربى ها باور نمود. بسيار بعيد است ! هيچ تاجرى را نمى يابى مگر اينكه معامله او با ظالمان است، و هيچ كارمند و كارگرى نيست مگر اينكه شريك اهل جور و ستم از عمّال سلاطين است.
بالجمله : حلال در مثال زمان ما مفقود و راه وصول به آن مسدود است. و قسم به جان خودم ! كه فقدان حلال آفتى است كه از زيان آن خانه دين ويران و از آتش آن بوستان سوزان است. و ظاهر اين است كه حال اكثر اعصار چنين بوده. و از اين رو حضرت امام صادقعليهالسلام
فرمود :«المؤمن ياءكل فى الدّنيا بمنزلة المضطرّ»
«خوراك در دنيا خوراك شخص مضطر است».
مردى با امام كاظمعليهالسلام
عرض كرد : «از خداى - عزّوجلّ - بخواهيد كه حلال روزى من كند، فرمود : مى دانى حلال چيست ؟ گفت : كسب پاك. فرمود : على بن الحسينعليهالسلام
مى فرمود : حلال روزى برگزيدگان است، و لكن بگو : خدايا روزى فراخ و گسترده تو را مسئلت مى كنم».
با اين همه مؤمن نبايد از تحصيل حلال ماءيوس باشد و بين اموال فرق نگذارد، كه خداى سبحان اجلّ و اعظم است از اينكه بندگان خود را به خوردن حلال مكلّف سازد امّا راه تحصيل آن را بر آنان ببندد.
فصل ۳۴ : انواع اموال
بدان كه اموال بر سه گونه است : حلال واضح و معلوم، حرام واضح و معلوم، و شبهه ناك. و هر يك از اينها را درجاتى است، زيرا حرام اگر چه همه اقسامش خبيث و پليد است، و ليكن بعضى از آنها خبيث تر و پليدتر است، چنانكه حُرمت مالى كه به وسيله معامله فاسد گرفته مى شود با تراضى دو طرف مِثل حرمت مال يتيمى كه به قهر و سركوبى گرفته شود نيست. و همچنين مال حلال هر چند همه اقسامش خوب و پاك است، و ليكن برخى از آنها پاكيزه تر است. و مال مشتبه همه اش مكروه است امّا كراهت بعضى شديدتر است. و همچنان كه پزشك مى گويد كه هر شيرينى و حلوايى گرم است و لكن بعضى در درجه اول گرم است و بعضى در درجه دوم و بعضى سوم و بعضى چهارم، همچنين است حرام، كه بعضى در درجه اول خبيث و پليد است و بعضى در درجه دوم... و همين طور حلال در صفا و پاكى، و درجات شبهه در كراهت.
امّا حرام، يا ذات و عين آن حرام است، مانند سگ و خوك و خاك و غير اينها؛ يا به سبب صفتى كه در آن پديد آمده حرام شده است، مانند شراب (خمر) به واسطه آنكه مست كننده است و طعام مسموم و زهر آلود؛ يا به علّت خللى كه در اثبات مالكيّت و تصرف آن رخ نموده، و اين را اقسام بسيار است، مانند مالى كه به ظلم و قهر و غصب و دزدى و خيانت در امانت و مانند اينها گرفته شده، و غش (مكر و تقلّب) و تلبيس و رشوه و كم فروشى، و يا به يكى از معاملات فاسد از ربا و صرف (آنچه صرّاف از تبديل نقدى به نقد ديگر زيادت ستاند) و احتكار و غير اينها كه در كتب فقه مذكور است. و خداى سبحان در آيات بسيارى از همه اينها نهى فرموده، مانند اين آيه شريفه :
«و لا تاءكلوا اموالكم بينكم بالباطل»
(بقره، ۱۸۸)
«اموال همديگر را به باطل (و ناحق) مخوريد. »
و آيه شريفه :
«انّ الّذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما... »
(نساء، ۹)
«كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند... »
و در خصوص ربا مى فرمايد :
«يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و ذروا ما بقى من الرّبا ان كنتم مؤمنين»
(بقره، ۲۷۸)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسد و اگر به راستى مؤمنيد باقيمانده ربا را رها كنيد».
سپس فرمود :
«فإ ن لم تفعلوا فاءذنوا بحرب من اللّه و رسوله»
«و اگر چنين نكرديد بدانيد كه با خدا و رسول خدا در جنگيد».
و پس از آن فرمود :
«و ان تبتم فلكم رؤ س اموالكم»
(بقره، ۲۷۹)
«و اگر توبه كرديد سرمايه هاتان از آنِ شماست».
و فرمود :«و من عاد فاءولئك اءصحاب النّار»
(بقره، ۲۷۵)
«و هر كه [به ربا] باز گردد آنها دوزخيانند».
در اين آيات، ربا در بادى امر كشاننده به جنگ با خدا، و در پايان وسيله دوزخى شدن قرار داده شده است. و در مذمّت هر يك از آنها بخصوص، اخبار بسيار رسيده و در كتب اخبار وفقه مذكور است، و تفصيل همه محرّمات موكول به كتب فقه است و جاى بيان آنها اينجا نيست و بايد به كتابهاى فقها رجوع كرد.
فرق بين رشوه و هديه
چون در بعضى از موارد بين رشوه و هديه اشتباه مى شود بايد فرق آن دو را روشن كنيم، بنابراين مى گوئيم : در اينجا چند صورت است :
اول - آنكه كسى مالى براى بعضى از برادران [دينى] خود به قصد انس و الفت گرفتن و تاءكيد دوستى و محبّت بفرستد. معلوم است كه اين، هديه و حلال است، خواه با اين كار قصد ثواب اخروى و تقرب به خداى تعالى نيز داشته باشد، يا صرفا به قصد اظهار دوستى و مودّت باشد.
دوم - آنكه مقصود از بذل چيزى گرفتن عوض مالى باشد مثل اينكه فقيرى براى غنى، و غنى براى غنىّ ديگر به طمع عوض بيشتر يا مساوى هديه فرستد. اين نيز نوعى هديه است و در حقيقت هبه (بخشش) به شرط عوض است، و هرگاه آنچه طمع داشته به او برسد بى شك حلال است. حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «ربا دو گونه است : خوردنى (حلال) و ناخوردنى (حرام). امّا آنكه خوردنى است هديه اى است كه براى كسى بفرستى و انتظار دريافت بيش از آن داشته باشى، اين ربا قابل خوردن است، و اين است معنى قول خداى تعالى :
«و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال النّاس فلا يربوا عنداللّه»
(روم، ۳۹)
«آنچه به عنوان ربا (هديّه) مى دهيد تا در مالهاى مردم فزونى يابد نزد خدا فزونى نيابد».
و امّا آنكه قابل خوردن نيست، همان است كه خداى عزوجل از آن نهى فرموده، و بر آن وعده جهنّم داده است».
و از آن حضرت روايت است كه فرمود : «رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : هديه بر سه قسم است : هديه براى عوض، و هديه براى رشوه و مداهنه، و هديه براى خداى عزوجل».
و از بعضى اخبار استفاده مى شود كه اگر چشمداشتِ او را هم براى عوضى كه توقّع دارد بجا نياورد حلال خواهد بود، مانند خبر اسحاق بن عمار از امام صادقعليهالسلام
، وى مى گويد : «به امام عرض كردم فقيرى براى من هديه اى مى فرستد و مقصودش اين است كه به او عوض دهم، آن را مى گيرم و چيزى به او نمى دهم آيا اين هديه براى من حلال است ؟ فرمود : آرى حلال است، و ليكن از اينكه چيزى به وى بدهى غفلت مكن».
و اينكه آيا در صورت دادنِ عوضى كه از مال خودِ او نباشد بلكه از اموالى باشد كه مردم به او داده اند تا به مصرف فقرا برساند از قبيل زكات و خمس و ديگر وجوه برّ، حلال است يا نه، ظاهرا اگر شخصى كه هديه فرستاده از اهل استحقاق باشد و اگر اين هديه را هم نمى فرستاد باز به او مى داد گرفتن آن هديه حلال است، ولى [احتياط نگرفتن است زيرا] در آن نكته قابل تاءمّلى هست كه بعدا بيان خواهد شد.
سوم - آنكه مقصود از هديه فرستادن اين باشد كه گيرنده در كار معيّنى به او كمك كند، مثل كسى كه به سلطان يا صاحب جاه و شوكتى احتياج داشته باشد و به نماينده آنها يا شخص با نفوذى هديه دهد. در اين صورت بايد به آن عمل بنگرد، اگر آن كار حرام است، مانند سعى براى درخواست برقرارى وظيفه و مستمرّى حرام يا ظلم به انسانى يا امثال اينها؛ يا كارى واجب است، مثل دفع ظلم يا رهانيدن حقّى كه راه چاره منحصر به آن باشد، يا دادن گواهى معيّنى، يا حكم شرعيى كه بر او واجب است، و مانند اينها، اين رشوه است و گرفتن آن حرام است. و اگر آن عمل مباح باشد نه حرام و نه واجب، چنانچه در آن رنج و زحمتى است، به طورى كه اجير كردن كسى بر آن جائز باشد، آنچه گرفته مى شود حلال و به منزله دستمزد (جعاله) است، مثل اينكه بگويد : اين پول را به حاكم برسان و يك دينار حق الزحمه تو. يا بگويد : فلانى را آماده ساز كه رد فلان كار به من كمك كند و يا فلان چيز را به من بدهد، و اين كار با زحمت و گفتگوى بسيار حاصل شود، آنچه در اين موارد مى گيرد مباح و حلال است، هرگاه غرض و هدف مشروع و مباح باشد، و اين مانند پولى است كه وكيل قاضى براى دفاع در خصومتى بگيرد، به شرط اينكه از حق تجاوز نكند.
و اگر كارى كه انجام مى دهد زحمتى ندارد، مثل گفتن يك كلمه يا كار كوچكى كه هيچ رنجى دارد، امّا با وجود اين آن كلمه يا آن كار كوچك سودمند باشد، مثل اينكه به دربان بگويد : بگذار اين شخص نزد حاكم برود، بعضى از علما گفته اند : گرفتن هديه براى آن حرام است، زيرا جايز بودن آن در شرع ثابت نشده. و شبيه به اين مورد، عوض گرفتن پزشك براى گفتن يك كلمه است مثل اينكه يك دوا را نام ببرد. امّا اين فتوا قابل تاءمّل است، زيرا ظاهرا اين عوض گرفتن در صورتى كه كار مشروع باشد و بر او (گيرنده) واجب نباشد جايز است.
چهارم - آنكه مقصود او از هديّه فرستادن تحصيل دوستى و محبّت باشد، و لكن نه فقط براى جلب دوستى بلكه منظور اين باشد كه به واسطه جاه و مقام او به بعضى از اغراض خود برسد، به طورى كه اگر جاه و مرتبه او نبود براى او هديه نمى فرستاد. پس اگر جاه و مرتبه او به واسطه علم يا تقوا يا اصل و نسب خانوادگى باشد مساءله آسان تر است. و ظاهرا گرفتن هديه در اين مورد مكروه است، زيرا در ظاهر هديه است امّا در واقع همانند رشوه است. و اگر براى مقام اجتماعى وى باشد از قبيل قضاء يا حكومت يا سرپرستى صدقات يا وقف يا ماءمور گرفتن ماليات و از اين قبيل شغلها كه منصبهاى حكومتى است، ظاهرا دريافت آن حرام است البته در صورتى كه اگر آن سرپرستى و مقام نبود آن هديّه به او داده نمى شد، و علت حُرمت آن است كه اين رشوه اى است كه به صورت هديّه در آمده است، زيرا قصد كنونى از آن تقرب جستن و طلب محبّت است، و لكن مقصود حقيقى منحصر است به اين نوع كسب محبّت، و معلوم است كه رسيدن به آنچه در دست سرپرستهاست چيست ؟
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «زمانى خواهد آمد كه حرام به عنوان هديّه حلال شمرده شود، و كشتار به جاى موعظه جايز پنداشته شود، بى گناه كشته مى شود تا عامّه مرم پند گيرند».
و روايت است كه آن حضرتصلىاللهعليهوآله
شخصى را براى گرفتن زكات از قبيله اَزد فرستاد، چون بازگشت برخى از آنچه را آورده بود نگاهداشت، و گفت : اين از شما و اين هم هديّه اى است كه به من داده اند. پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «اگر راست مى گويى چرا در خانه پدر و مادرت ننشستى تا براى تو هديّه بياورند!
سپس فرمود : چرا هر گاه يكى از شما را به عملى مى گمارم مى گويد اين از شما و اين هديه من است، چرا در خانه مادرش ننشست تا برايش هديه فرستند! سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هيچ كس چيزى به ناحق نمى گيرد مگر اينكه در قيامت آن را بر دوش دارد، زينهار كه كسى از شما در روز قيامت شترى كه بانگ بر مى دارد يا گاوى كه فرياد مى كند يا گوسفندى كه بع بع سر مى دهد با خود نياورد... آنگاه دست خود را چندان بلند كرد كه سفيدى زير بغلش نمايان شد، و فرمود : آيا ابلاغ كردم ؟ خداى گواه باش».
بنابراين سزاوار هر حاكم (استاندار، فرماندار... ) و قاضى و غير آنان از صاحبان مشاغل حكومتى آن است كه فرض كند كه بدون شغل در خانه پدر و مادرش نشسته است، آنچه در آن حال به او مى دهند اكنون هم اگر بفرستند بگيرد، و آنچه را با گوشه نشينى اش نمى فرستند گرفتنش حرام است، و در آنچه از عطاياى دوستانش چنين اشكالى بر آن وارد باشد شبهه ناك است و طريق احتياط در آن روشن است.
پيوست : پرهيز و ورع از حرام
ضد ناپرهيزى و عدم اجتناب از حرام احتياط و احتراز از آن است، و اين يكى از دو معنى ورع است. زيرا ورع دو گونه تفسير شده : يكى پرهيز و اجتناب از خوردن و طلب كردن و گرفتن و بكار بردن مال حرام، و ديگر نگاهداشتن خود از مطلق معاصى و منع نفس از آنچه سزاوار نيست. ورع به معنى اول ضدّ عدم اجتناب از مال حرام است، و ناپرهيزى از مال حرام از رذائل قوه شهوت مى باشد، و به معنى دوم ضدّ صفت حرص بر مطلق گناه است؛ و اين حرص از رذائل هر دو قوه غضب و شهوت است.
ظاهر اين است كه تقوا مرادف ورع است، و براى تقوا نيز دو تفسير هست : يكى، خوددارى و پرهيز از اموال حرام، كه تقوا در بعضى اخبار بر اين معنى اطلاق شده، و دوم ملكه خويشتن دارى و پرهيز از مطلق گناهان به سبب ترس از ناخشنودى خداوند و براى طلب رضاى او. تقوا به معنى اول ضدّ ناپرهيزى از مال حرام و رذيلتِ قوه شهوت است، و به معنى دوم ضدّ ملكه ارتكاب معاصى و رذيلتِ هر دو قوه با هم است.
امّا لازمه طريقه ما اين است كه ورع و تقوا در اينجا به تفسير اول ذكر شود، و به تفسير دوم در مقام چهارم كه متعلّق به دو يا سه قوه از رذائل و فضائل است ذكر خواهد شد. و ليكن در اينجا آنچه را كه در فضيلت آن دو وارد شده ياد مى كنيم، زيرا آنچه در فضيلت آن دو تفسير دوم وارد شده بر فضيلت آن دو به تفسير اول نيز دلالت مى كند، و نيز به اين دليل كه در تجديد و از سرگرفتن عنوان جداگانه براى مطلق معصيت و ذكر آنچه در ذمّ آن وارد شده و سپس در پى آن ذكر ضدّ آن يعنى ورع و تقوا به تفسير اعم فايده اى متصور نيست. زيرا بعد از ذكر همه اجناس و انواع و اصناف معاصى و طاعات و احكام و لوازم و نكوهش و ستايش آنها، از سر گرفتن ذكر مطلق معصيت يا طاعت فايده اى ندارد، زيرا كه غرضى جز ذكر آنچه در ذمّ مطلق معصيت و مدح مطلق طاعت وارد شده به آن دو تعلّق نخواهد داشت، و اين امرى است آشكار كه نيازى به آن در كتابهاى اخلاق نيست. بلى، ما به مطلق گناه و ضدّ آن، يعنى ورع و تقوا به معنى اعم، اجمالا اشاره مى كنيم، تا همه انواع و اقسام را ضبط كرده باشيم.
فصل ۳۵ : ستايش ورع
پارسائى و پرهيز از حرام بزرگترين باعث و وسيله نجات و عمده چيزى است كه آدمى را به سعادتها و درجات عالى مى رساند. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :«خير دينكم الورع»
«بهترين صفت دين شما پرهيزكارى است».
و فرمود :«من لقى اللّه سبحانه ورعا اءعطاه اللّه ثواب الاسلام كلّه»
«هر كه در حالى كه از اهل ورع و پرهيزكارى است خداى سبحان را ملاقات كند خداوند تمامى ثواب اسلام را به او عطا مى فرمايد».
و در يكى از كتب آسمانى آمده است كه : «و امّا اهل ورع، من شرم مى كنم كه ايشان را به محاسبه بكشم».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود :«انّ اءشدّ العبادة الورع»
«سختترين عبادت ورع است». و فرمود : «شيعه ما نيست مگر كسى كه پرهيزكارى را شعار خود سازد و خدا را اطاعت كند، پس از خدا بترسيد و به اميد آنچه نزد خداست عمل كنيد. ميان خدا و هيچ كس خويشاوندى و قرابتى نيست. دوستترين و گرامى ترين بندگان در نزد خدا پرهيزكارترين و مطيع ترين آنان است».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود :«اءوصيك بتقوى اللّه و الورع و الاجتهاد و اعلم انّه لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه»
.
«ترا به تقواى خدا و ورع و كوشش سفارش مى كنم، و بدان كه كوششى كه در آن ورع نباشد سودى ندهد».
و فرمود :«اتّقوا اللّه و صونوا دينكم بالورع»
«از خدا بترسيد و دين خود را با ورع پاسدارى كنيد».
و فرمود :«عليكم بالورع فانّه لا ينال ما عنداللّه الاّ بالورع»
«پرهيزكارى كنيد، كه به آنچه نزد خداست جز به ورع نتوان رسيد».
و فرمود : «خداوند براى كسى كه از گناه بپرهيزد ضامن شده است كه او را از آنچه مكروه دارد به آنچه دوست دارد ببرد، و روزى را از جائى كه گمان نداشته باشد به او برساند».
و فرمود :«انّ قليل العلم مع التّقوى خير من كثير بلا تقوى»
«عمل كم با تقوا بهتر است از عمل بسيار بدون تقوا».
و فرمود :«ما نقل اللّه عبدا من ذلّ المعاصى الى عزّ التّقوى الاّ اءغناه من غير مال، و اءعزّه من غير عشيرة، و آنسه من غير بشر»
.
«خداوند بنده اى را از ذلّت گناهان به عزت تقوا نبرد مگر اينكه او را بى مال غنى و بى نياز گرداند، و بى قوم و عشيره عزيز كند، و بدون آدميزاد با خود ماءنوسش سازد».
و فرمود :«انّما اءصحابى من اشتدّ ورعه، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه، فهؤ لاء اءصحابى»
.
«اصحاب من تنها كسانى اند كه ورعشان بسيار است، و براى آفريدگار خود عمل كنند، و از او اميد ثواب دارند، اينان اصحاب منند».
و فرمود :«اءلا و انّ من اتباع اءمرنا و ارادته الورع، فتزيّنوا به يرحمكم اللّه، و كبدوا اءعداعنا به ينعشكم اللّه»
.
«بدانيد كه از پيروى امر ما و خواستن آن ورع است، پس خود را به آن بيارائيد خدا شما را بيامرزد، و به وسيله ورع بر دشمنان ما غلبه كنيد خدا به شما رفعت بخشد».
و فرمود : «ما را با ورع خود يارى كنيد، هر كه از شما خداى تعالى را با ورع ملاقات كند، نزد خدا گشايشى خواهد داشت. خداى عزوجل مى فرمايد :
«و من يطع اللّه و الرّسول فاءولئك مع الّذين انعم اللّه عليهم من النّبيّين و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اءولئك رفيقا»
.
(نساء، ۶۸)
«كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند با كسانى [همنشين و همدم]اند كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده از پيامبران و راستى پيشگان و شهيدان و صالحان (شايستگان و درستكاران) و اينان نيكو رفيقانند».
پيامبر از ماست، و صدّيق و شهداء و صالحان نيز از ما هستند».
و امام ابوجعفر باقرعليهالسلام
فرمود : «خداى عزوجل مى فرمايد : اى فرزند آدم، از آنچه بر تو حرام شده دورى كن تا پارساترين مردم باشى ».
از حضرت صادقعليهالسلام
پرسيدند كه پارسا كيست ؟ فرمود : «آنكس كه از محرّمات خداى عزوجل پرهيز كند
».
و از آنجا كه طلب حرام و اجتناب نكردن از آن باعث هلاكت است، و نجات و سعادت اخروى بستگى به پرهيز از محرّمات دارد، و از طرف مردم در دنيا به خوراك و پوشاك و مسكن نيازمندند، در فضيلت كسب حلال اخبار بسيار وارد شده است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «طلب حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است».
و فرمود : «كسى كه به شب در آيد در حالى كه به سبب طلب حلال خسته باشد، آمرزيده داخل شب شده است».
و فرمود : «عبادت هفتاد جزء است و افضل همه اجزاء، طلب حلال است».
و در حديثى ديگر وارد است كه فرمود : «عبادت ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است».
و فرمود : «هر كه از دسترنج خود بخورد، از صراط برق آسا بگذرد».
و فرمود : «هر كه از دسترنج خود بخورد، خداوند با رحمت به وى بنگرد و هرگز عذابش نكند».
و فرمود : هر كه از دسترنج حلال خود بخورد، خداوند درهاى بهشت را به روى او مى گشايد تا از هر درى كه بخواهد وارد شود».
و فرمود : «هر كه از دسترنج خود بخورد، در شمار پيغمبران خواهد بود، و پاداش ايشان را خواهد گرفت».
و فرمود : «هر كه براى عفّت نمودن و بى نياز شدن از مردم در طلب دنيا و مال حلال باشد و براى خانواده خود و براى مهربانى كردن و راحت رساندن به همسايه سعى و كوشش كند با چهره اى چون ماه شب چهارده خداى عزوجل را در قيامت ملاقات كند
».
پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
هرگاه مردى را مى ديد و از وى خوشش مى آمد مى فرمود : «آيا حرفه و شغلى دارد؟ اگر مى گفتند : نه، مى فرمود : از چشم من افتاد. پرسيدند : به چه سبب ؟ فرمود : براى اينكه مؤمن اگر حرفه اى نداشته باشد با دين خود زندگى خواهد كرد».
و فرمود : «هر كه براى عائله خود سعى و كوشش كند مثل مجاهد در راه خداست».
و فرمود : «هر كه با پارسائى و پرهيز از حرام در طلب دنيا باشد، درجه شهيدان دارد».
و فرمود : «هر كه چهل روز حلال بخورد خداوند دل او را نورانى مى كند، و چشمه هاى حكمت را از دل او بر زبانش جارى مى سازد».
يكى از صحابه از آن حضرت درخواست كرد كه خداى تعالى او را مستجاب الدعوة كند، حضرت به او فرمود : «خوراك خود را پاك و حلال كن تا دعايت مستجاب شود».
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «هر كه را از اصحاب خود ديديد سلام برسانيد و به ايشان بگوئيد : فلانى شما را سلام مى رساند، و بگوئيد : از خداى عزوجل پروا داشته باشيد، و چيزى را بجوئيد كه به وسيله آن به آنچه نزد خداوند است مى توان رسيد، به خدا قسم من شما را امر نمى كنم مگر به آنچه خود را به آن امر مى كنم، پس در كار كوشا باشيد، و چون نماز صبح را بجا آورديد بامدادان به دنبال روزى رويد، و حلال بجوئيد، كه خداى عزوجل شما را روزى خواهد داد و بر آن كمك خواهد كرد
».
فصل ۳۶ : درآمدهاى حلال
بدان كه درآمدهاى حلال پنج گونه است :
اول - آنچه از مالكى گرفته نشود (يعنى مالكى نداشته باشد)، مثل دستيابى به معادن و احياء زمينهاى موات، و صيد حيوانات، و هيمه كشى و خاركنى، و آب كشيدن از رودخانه ها و نهرها. اينها به شرطى حلال است كه به تصرف انسان محترمى در نيامده باشد، و تفصيل اين مطلب موكول است به كتاب احياء موات [از فقه].
دوم - آنچه به قهر و غلبه از كسى كه حرمت اسلامى ندارد گرفته شود مانند فى ء و غنيمت و ديگر اموال كفّار محارب. و اين نيز با شروط مقرر در كتاب غنائم و جزيه [از فقه] براى مسلمين حلال است.
سوم - آنچه به رضاى مالك، زنده يا مرده، بدون عوض به ديگرى برسد مانند هبه و ميراث و وصيّت و صدقات. اين قسم نيز حلال است به شرط آنكه از درآمدهاى حلال به دست آمده باشد، و با ديگر شروطى كه در كتاب هبه و مواريث و وصايا و صدقات [از فقه] مذكور است.
چهارم - آنچه به وسيله معاوضه و به تراضى گرفته مى شود، و اين نيز حلال است با شرائط و آدابى كه در فنّ معاملات فقه ذكر شده از بيع و سَلَم (پيش فروختن) و اجاره و صلح و شركت و مضاربه و مزارعه و مساقات و حواله و ضمان و كتابت و خلع و صداق و ديگر معاوضات.
پنجم - آنچه از زراعت و منافع حيوانات حاصل مى شود. اينها حلال است هرگاه زمين و تخم و آب و حيوانات به يكى از وجوه ياد شده حلال باشند.
اينهاست درآمدهاى حلال، كه براى طالب سعادت و نجات سزاوار است كه آنچه را به دست مى آورد از راه يكى از اينها باشد، و البتّه بعد از فتواى فقيه عادل به حصول شرايط حلال بودن.
فصل ۳۷ : درجات ورع
بعضى از علما پارسائى و پرهيز از حرام را به چهار درجه تقسيم كرده اند :
اول - ورع عادلان : و آن اجتناب از هر چيزى است كه دست يازيدن به آن مستلزم فسق است، و به سبب آن عدالت زايل مى شود، و به واسطه آن عصيان و جهنّم اثبات مى گردد، و آن ورع و پرهيز از چيزهائى است كه فتواى مجتهدان آن را حرام مى شمرد.
دوم - ورع صالحان : و آن نيز اجتناب از چيزهاى شبهه ناك است.
سوم - ورع از چيزهائى كه بيم آن مى رود كه انجام آن به حرام يا شبهه منجر شود، اگر چه خود آنها حرام و شبهه ناك نباشد. و آن ترك چيزى است كه اشكالى ندارد از ترس اينكه مبادا به آنچه اشكال دارد بيفتد.
چهارم - ورع صدّيقان : و آن اجتناب از هر چيزى است كه براى خدا نباشد و براى غير خدا خواسته شود، و تقوا نيّت او را به عبادت خدا تغيير دهد هر چند آن چيز كاملا حلال باشد و ترس كشاندن به حرام يا شبهه هم نباشد. و صدّيقانى كه درجه آنان اين است كه خود را از لذت نفسانى بر كنار ساخته اند و از روى قصد خود را براى خداى تعالى منحصر كرده اند، هر چه را براى خدا نيست حرام مى باشد و به اين قول خداى سبحان عمل مى كنند :
«قل اللّه ثمّ ذرهم فى خوضهم يلعبون»
(انعام، ۹۲)
«بگو خدا، و بگذارشان كه در ياوه گوئى خويش بازى كنند».
تتميم
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «تقوا بر سه وجه است : تقوا از ترس آتش و عقاب، و آن ترك حرام است و اين تقواى عام است. و تقواى از خدا، كه علاوه بر اجتناب از حرام ترك شبهات است، و اين تقواى خاص است. و تقوا در [راه] خدا، و آن ترك حلال علاوه بر اجتناب از شبهه است
».
و در كتاب الهى به اين مراتب اشاره شده است :
«ليس على الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتّقوا و آمنوا و عملوا الصّالحات ثمّ اتّقوا و آمنوا ثمّ اتّقوا و احسنوا و اللّه يحبّ المحسنين»
(مائده، ۹۳)
«بر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند گناهى نيست در آنچه خورده اند اگر تقوا پيشه كنند و مؤمن باشند و كارهاى شايسته كنند سپس بر تقوا و ايمان استوار باشند و آنگاه همواره تقوا و نيكوكارى كنند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد».
و از آنهاست :
غدر و خيانت
در مال يا ناموس يا آبرو و حُرمت كسى. و از افراد و مصاديق آن پنهانى مال مردم را خوردن، و حبس مال ديگرى بدون تنگدستى، و كم فروشى، و غش در معامله و غير اينها از قبيل پنهان كردن عيب كالا بر خريدار و فريب و تزوير و ناراستى. و اين همه از خباثت قوه شهويّه و رذائل هلاك كننده آن است. و در مذمّت خيانت اخبار بسيار وارد شده، و همه آنچه بر نكوهش تجاوز به حقوق مردم و گرفتن اموال آنان بدون رضايتشان دلالت دارد بر ذمّ خيانت نيز دلالت دارد.
ضدّ خيانت، امانت است؛ و در ستايش و فضيلت و فوائد آن اخبار بسيار رسيده است. امام صادقعليهالسلام
فرمود :«ان اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّا الّا بصدق الحديث و آداء الاءمانة الى البرّ و الفاجر»
«خداى عزوجل هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود مگر با راستگوئى و اداى امانت به نيكوكار و بدكار».
و فرمود :«لا تغترّوا بصلاتهم، و لا بصيامهم، فإ نّ الرّجل ربّما لهج بالصّلاة و الصّوم حتّى لو تركه استوحش، ولكن اختبروهم بصدق الحديث و آداء الامانة»
«به نماز و روزه مردم فريب نخوريد، چه بسا كه مردى چنان به نماز و روزه شيفته و فريفته مى شود كه اگر آن را ترك كند وحشت مى كند، وليكن آنان را به راستگوئى و اداى امانت بيازمائيد».
و فرمود : «انظر ما بلغ به علىّعليهالسلام
عند رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
فالزمه، فانّ عليّاعليهالسلام
انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
بصدق الحديث و آداء الاءمانة»
«بنگر كه به چه چيز علىعليهالسلام
در نزد رسول اللّهصلىاللهعليهوآله
به مرتبه اى كه داشت رسيد و ملازم آن باش، همانا علىعليهالسلام
به راستگوئى و اداى امانت به آن مقام رسيد».
و فرمود : «ثلاث لا عذر فيها لاءحد : اءداء الاءمنة الى البرّ و الفاجر، و الوفاء بالعهد الى البرّ و الفاجر، و برّالوالدين، برّين كانا اءو فاجرين
»
«سه چيز است كه در آنها عذرى براى هيچ كس نيست : اداء امانت به نيكوكار و بد كردار، و وفاى به عهد و پيمان به نيكوكار و بدكار، و نيكى با پدر و مادر، خوب باشند يا بد».
و فرمود : «كان اءبى يقول : اربع من كنّ فيه كمل ايمانه، و إ ن كان من قرنه الى قدمه ذنوبا لم ينقصه ذلك، و هى : الصّدق، و اءداء الاءمانة، و الحياء، و حُسن الخلق
».
«پدرم مى فرمود : چهار چيز است كه در هر كه بوده باشد ايمانش كامل است، و اگر از سر تا پايش گناه باشد نقصى به او نرساند و آنها راستگوئى و امانتگزار و حيا و حُسن خلق است».
و فرمود : «اهل زمين مادام كه [از خدا] بترسند و امانتگزار باشند و به حق عمل كنند مورد رحمت خواهند بود».
به آن حضرتعليهالسلام
عرض كردند : «زنى است در مدينه كه مردم دختران خود را نزد او مى گذارند كه تربيت و اصلاح كند، و با اين حال (يعنى با اين كه در آمدش زياد نيست) كسى را مانند او پُر روزى نديدم. آن زن راستگوست و امانت را ادا مى كند، و اينها روزى را [به طرف آدمى] جلب مى كند».
و اخبار در فضيلت امانت بسيار است. لقمان گفت : «من به اين مرتبه از حكمت نرسيدم مگر با راستگوئى و اداى امانت». و هر كه در مذمّت خيانت و رسوائى و ننگ دنيوى و عذاب اخروىِ آن نيك بينديشد، و در فضيلت امانتگزارى و خير دنيا و سعادت آخرت آن تاءمّل كند، ترك خيانت و پذيرفتن صفت امانت بر او آسان خواهد شد.
و از آنهاست :
انواع فجور
انواع گناهان از زنا و لواط و شرابخوارى و اشتغال به لهو و استعمال آلات آن، از عود و مزمار و رباب و دف و امثال اينها، همه از رذائل قوه شهويه است. و همچنين زينت كردن به طلا و پوشيدن لباس ابريشمى براى مردان، كه در نكوهش اين دو اخبار بسيار رسيده و چون مشهور است نيازى به ذكر آنها نيست.
و از آنهاست :
خوض در باطل
مراد از خوض (فرو رفتن) در باطل سخن گفتن و حكايت كردن معصيتها و فجور است، مثل حكايت احوال زنان بدكار و مجالس شراب و رفتار اهل فسق و عيّاشى و اسراف ثروتمندان و تكبّر و گردنكشى پادشاهان و عادات و مراسم زشت و ناپسندشان و احوال مذموم و ناشايست آنان، و امثال اينها، كه همه از پستى و پليدى قوه شهوت است.
و چون انواع باطل و معاصى بى حدّ و حصر است، فرو رفتن در آنها نيز چنين است و انواع نامحدود دارد، و كم گفتارى است كه گشوده شود و منتهى به يكى از آنها نشود، پس راه خلاص از اينها ممكن نيست مگر اينكه به قدر حاجت از امور مهّم دين و دنيا سخن گفته شود. و چه بسا كه از آدمى سخنى از انواع خوض در باطل صادر شود كه او را هلاك كند در حالى كه او خود آن را كوچك مى شمرد، زيرا اكثر ياوه گوئى و فرو رفتن در باطل حرام است، و از اين رو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «بزرگترين مردم از حيث گناه در روز قيامت كسى است كه در باطل بيشتر فرو رفته باشد». و به اين معنى اشاره دارد قول خداى تعالى :
«و كنّا نخوض مع الخائضين»
(مدثر، ۴۵).
«و با ياوه گويان ياوه مى گفتيم».
و نيز آيه شريفه :
«فلا تقعدوا معهم حتّى يخوضوا فى حديث غيره»
(نساء، ۱۳۹)
«با آنها منشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند».
و پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «گاه آدمى سخنى كه خشنودى خدا در آن است مى گويد و خود نمى داند كه اين او را به مقامى مى رساند، پس خدا خشنودى خود را تا قيامت براى او مى نويسد. و ديگرى سخنى مى گويد كه ناخشنودى و سخط خداوند در آن است، و خود گمان نمى برد كه اين او را به كجا مى برد، پس خدا ناخشنودى خود را تا قيامت بر او مقرر مى فرمايد
».
از سلمان فارسى - رضى اللّه عنه - نقل شده است كه : «در قيامت كسانى از همه گناهشان بيشتر است كه سخن آنها در گناه و معصيت خدا بيشتر باشد».
مردى از انصار به مجلسِ كسانى كه ياوه مى گفتند و در باطل فرو رفته بودند مى گذشت، به آنان گفت : «وضو بگيريد، كه بعضى از آنچه مى گوئيد از حَدَث بدتر است».
خوض در باطل، ذكر و نقل گناهانى است كه در گذشته واقع شده فقط براى ميل و خواهش نفس بى آنكه نيازى به گفتن آنها باشد. پس اين غير از غيبت و سخن چينى و دشنام و جدال و امثال اينهاست. و حكايت بدعتها و مذاهب فاسد نيز داخل و ياوه گوئى است، زيرا سخن گفتن درباره آنها خوض در باطل و مورد نهى است.
و از آنهاست :
سخن بيهوده و پُر گوئى
سخن بيهوده گفتن يعنى تكلّم درباره چيزى كه نه فايده دنيوى دارد و نه سود اخروى. و پر گوئى و هرزه گوئى اعمّ از آن است. زيرا زياده سخن گفتن شامل سخن بى فايده و سخن بيش از قدر حاجت نيز مى شود. كسى كه مى تواند با يك كلمه مقصود خود را بگويد : اگر دو كلمه بگويد كلمه دوم زيادى است، يعنى زياده بر نياز است، و شكّى نيست كه سخنان بى فايده گفتن مذموم است اگرچه گناه و حرام نباشد. و اين صفت ناشى از پستى قوه شهويّه است، زيرا انگيزه آن جز مجرّد ميل و هواى نفس نيست.
راز مذموم بودن آن اين است كه موجب تباه شدن وقت و مانع ذكر و فكر مى گردد، و بسا كه از گفتن لا اله الّا اللّه يا سبحان اللّه كاخى در بهشت بنا شود يا از فكرى نسيمى از نفخات رحمتى الهى بر دل آدمى بوزد. پس كسى كه مى تواند گنجى به دست آورد اگر آن را رها كرده به جاى آن كلوخى بر دارد كه هيچ سودى از آن حاصل نمى شود زيانكار است. و هر كه ذكر خدا و تفكّر درباره شگفتيهاى قدرت او را ترك كند و مشغول مباح بى فايده شود اگرچه گناهى نكرده سودى بزرگ را از دست داده است. زيرا سرمايه بنده اوقات اوست و چون آن را صرف كارهاى بيهوده كند و به وسيله آن ثوابى براى آخرت ذخيره نكند، سرمايه خود را تباه ساخته است. علاوه بر اينكه فرو رفتن در سخنان بى فايده و زائد غالبا به خوض در باطل و بسا به دروغ و كم و زياد كردن مى كشد. و از اين رو در ذمّ آن اخبار بسيار رسيده است.
روايت است كه : «در روز اُحد پسرى از اصحاب پيغمبرصلىاللهعليهوآله
شهيد شد كه از گرسنگى سنگ بر شكم خود بسته بود، مادرش خاك از رخسار او پاك مى كرد و مى گفت : پسرم بهشت بر تو گوارا باد! پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : چه مى دانى بهشت بر او گوارا خواهد بود؟ شايد سخنان بيهوده مى گفته، و از بذل آنچه به وى زيان نمى رسانده منع مى كرده ؟».
و نيز وارده شده است كه : «رسول خداصلىاللهعليهوآله
به يكى از اصحاب خود - كه بيمار بود - فرمود : بشارت باد ترا! مادرش گفت : بهشت بر تو گوارا باد! رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : تو چه مى دانى ؟ شايد سخن بيهوده مى گفته يا از بذل چيزى كه به وى مربوط نبوده منع مى كرده ؟».
يعنى بهشت بر كسى گوارا خواهد بود كه به محاسبه كشيده نشود، و كسى كه سخن بيهوده بگويد تحت حسابرسى در خواهد آمد، اگرچه سخنش مباح باشد؛ و بهشت با مناقشه و سختگيرى در حساب گوارا نخواهد بود، كه سخت گيرى در حساب نوعى عذاب است.
و روايت است كه : «مردى نزد پيامبرصلىاللهعليهوآله
سخن مى گفت و پُر گوئى مى كرد، حضرت به او فرمود : زبان تو چند پوشش دارد؟ گفت : دو لب و دندانهايم. فرمود : آيا در اين نكته اى نيست كه جلوى سخنت را بگيرد؟».
و در روايتى ديگر است : «حضرت اين را به مردى گفت كه او را ثنا مى گفت و در گفتار زياده روى و افراط مى كرد، سپس فرمود : به آدمى چيزى بدتر از زيادى زبان داده نشده».
و روايت است كه : «گروهى از بنى عامر بر رسول خداصلىاللهعليهوآله
وارد شدند، و به مدح و ثناى حضرت پرداختند. پيغمبرصلىاللهعليهوآله
فرمود : سخن خود را بگوئيد، شيطان شما را از راه بيرون نَبّرد!
». و مراد آن حضرت اين است كه : زبان اگر به ثنا گشوده شود، ولو به راستى، بيم آن است كه شيطان او را به زيادتر از آنچه نياز دارد وادارش كند و از راه بيرونش بّرد.
يكى از صحابه گفته است : «گاه مردى با من سخن مى گويد كه ميل و رغبت من به پاسخگوئى بيشتر از رغبت من به آب سرد است، وليكن پاسخ دادن را از بيم زياده گوئى ترك مى كنم».
يكى از بزرگان گويد : «هر كه پرگوئى كند دروغش بسيار است».
و يكى ديگر از ايشان گفته است : «مردم درباره دو خصلت هلاك مى شوند : زيادى مال و زيادى گفتار».
فصل ۳۸ : شناخت سخن بيهوده
سخنان بيهوده و زائد و هرزه انواع بيشمار دارد و حد و ضابطه آن اين است كه سخنى گوئى كه اگر آن را نگوئى و سكوت كنى گناهانى بر تو نباشد و زيانى هم پديد نيايد و هيچ كارى معطّل نماند؛ مثل اينكه با كسانى احوال سفرهاى خود را نقل كنى و نيز آنچه در سفر ديده اى از كوهها و رودها و وقايعى كه برايت روى داده و چيزهاى خوبى كه ديده اى از خوراكها و پوشاكها، و آنچه از مردم شهرها و رويدادهاى آنها ترا به شگفت آورده است. همه اينها از امورى است كه نگفتن آنها نه ضرر دينى دارد و نه زيان دنيوى، و در گفتن آنها براى هيچكس نه فايده دينى تصور مى رود و نه سود دنيوى. پس اگر بسيار بكوشى كه كم و زياد نقل نكنى و منظورت خود ستائى و فخر فروشى در مشاهده چيزهاى بزرگ نباشد، و غيبت كسى يا مذمّت مخلوقى از مخلوقات خدا در ميان نباشد، بارى وقت خود را ضايع و تلف كرده اى.
امّا همچنانكه سخنان بى فايده گفتن مذموم است، سؤال از چيزى كه بى فايده است نيز مذموم و بلكه مذمومتر است. زيرا تو با سؤال خويش وقت خود را تباه مى سازى و هم وقت ديگرى را با پاسخ دادن تلف مى كنى و اين در صورتى است كه از سؤال بيجا آفتى پديد نيايد، و اگر در جواب آن آفتى پيش آيد - چنانكه در بيشتر پرسشهاى بيجا و بيهوده پيش مى آيد - گناهكار خواهى بود. مثلا اگر از عبادت كسى بپرسى و بگوئى : آيا روزه اى ؟ اگر بگويد : آرى، عبادت خود را ظاهر ساخته و در معرض ريا قرار گرفته، و اگر به ريا نيفتد لااقل ثواب عبادتش كم مى شود زيرا فضيلت عبادتِ پنهانى به درجات بيشتر است از عبادت آشكار. و اگر بگويد : نه، دروغ گفته. و اگر سكوت كند، ترا تحقير كرده و آزرده خاطر ساخته. و اگر براى دفع جواب به چاره جوئى متوسّل شود دچار رنج و ناراحتى مى گردد. پس تو با يك پرسش بيهوده و نابجا او را يا به ريا و دروغ با كوچك شمردن ديگران يا رنج و زحمت براى چاره جوئى گرفتار كرده اى.
و همچنين است سؤال از چيزهائى كه آدمى از اظهار آن شرم مى كند يا احتمالا از اظهار آن مانعى باشد، مثل اينكه كسى با ديگرى سخنى مى گويد بپرسى : چه مى گفت ؟ و در چه سخنى بوديد؟ و مانند اينكه انسانى را در راه ببينى و از اين قبيل است پرسيدن از كسى كه چرا ضعف دارى ؟ يا اين ضعف و لاغرى تو از چيست ؟ يا چه مرض دارى ؟ و مانند اينها. و بدتر از همه آنكه مريضى را از شدت بيماريش بترسانى و بگوئى : چقدر مرضت شديد و حالت بد است ! همه اينها علاوه بر اينكه لغو و سخن بيهوده است گناه و ايذاء را نيز در بر دارد، و تنها سخن بيهوده و زائد نيست زيرا سخن بى فايده تنها آن است كه در آن ايذائى و شكستن خاطرى و شرم از جوابى نباشد، چنانكه روايت است : «لقمان به نزد داودعليهالسلام
آمد در حالى كه او زره مى ساخت، دانائى و حكمت او را مانع شد، خوددارى نمود و نپرسيد. چون داود از كار خود فارغ شد برخاست و زره را پوشيد و گفت : خوب زرهى است براى جنگ ! لقمان گفت : خاموشى دانش و حكمت است و كم كسى است كه آن را بجا آورد». و اين قبيل پرسشها، به شرط آنكه در آنها ضرر و پرده درى و افتاده در ريا و دروغ نباشد، از سخنان بيهوده است و ترك آن از خوبى اسلام آدمى است.
فصل ۳۹ : علاج بيهوده گوئى
سبب بيهوده گوئى و پرحرفى و هرزه گوئى : يا حرص بر شناختن چيزهاى بى فايده است، يا بذله گوئى و يا خوش مشربى نمودن تا مردم به صحبت او ميل كنند يا وقت گذرانى به وسيله نقل و حكايت احوال و داستانهاى بى فايده. اينها همه از پستى و زبونى قوه شهوت است.
علاج اين خوى ناپسند از حيث علم اين است كه : مذمّت آن را چنانكه گذشت به خاطر آورد و ستودگى ضد آن، يعنى خاموشى را متذكّر شود. و به ياد آورد كه مرگ در پيش روى آدمى است و از هر كلمه اى كه مى گويد مسئول است، و اين كه نَفَسهاى انسان سرمايه كسب سعادت است، و زبان دامى است كه به آن مى توان حوران بهشتى را به دام آورد، و از دست دادن و تباه ساختن آن زيانكارى است. و از حيث عمل اين است كه تا حدّ امكان از مردم گوشه گيرى اختيار كند، و خود را به سكوت و خاموشى حتّى نسبت به چيزهائى كه اندك فايده اى دارد وادار سازد تا زبانش به ترك سخنان بيهوده عادت كند. و درباره هر سخنى كه مى خواهد بگويد نخست نيك بينديشد، اگر فايده اى دينى يا دنيوى دارد بگويد وگرنه خاموش باشد. بعضى كسان كه مراقب خود بودند در دهان خويش سنگ مى نهادند تا مبادا سخن بيهوده و زيادى بگويند.
پيوست : خاموشى
ضد بيهوده گوئى و زياده و هرزه گوئى يا خاموشى است يا سخنان سودمند گفتن خواه مربوط به دين باشد يا دنيا. فوائد خاموشى و ستايش آن در جاى خود خواهد آمد. و در خصوص ترك سخنان بيهوده و زائد اخبارى وارد شده چنانكه از پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
روايت است : «من حسن اسلام المرء تركه مالا يعنيه
» «از نيكوئى اسلام مرد اين است كه چيزهاى بى فايده را ترك كند».
و نيز از آن حضرت منقول است : «طوبى لمن امسك الفضل من لسانه، و انفق الفضل من ماله
» «خوشا آنكه زيادى زبانش را نگاه دارد و زيادى مالش را انفاق كند». و ببين كه مردم كار را چگونه بر عكس كرده اند، زيادى مال را نگاه مى دارند و زيادى را رها مى كنند.
و روايت است كه : «روى حضرت رسولصلىاللهعليهوآله
فرمود : اول كسى كه از اين در داخل مى شود مردى است از اهل بهشت. وقتى آن مرد وارد شد، به او گفتند : ما را به بهترين كارهاى خود كه به آن اميد دارى خبر ده. گفت : من مردى كم عمل هستم، و بهترين چيزى كه به آن به خدا اميدوارم سلامت نفس و ترك چيزهاى بيهوده است».
و آن حضرتصلىاللهعليهوآله
به ابى ذَرّ فرمود : «اءلا اعلمك بعمل خفيف على البدن ثقيل فى الميزان ؟ قال : بلى يا رسول اللّه. قال : هو الصّمت، و حسن الخلق، و ترك مالا يعنيك
».
«مى خواهى ترا كارى ياد دهم كه بر بدن سبك و آسان و در ترازوى اعمال سنگين باشد؟ گفت : آرى يا رسول اللّه. فرمود : خاموشى و حسن خلق و ترك كار بيهوده».
ابن عبّاس گفت : پنچ چيز است كه از پولهاى نقره خالص و دل انگيز بهتر است. سخنان بيهوده مگو، كه زائد است و از وِزر و آفت آن در امان نيستى و سخنان سودمند نيز مگو مگر آنكه بجا باشد، زيرا بسا هست كه كسى در امر مفيدى سخن مى گويد امّا نابجا و در غير موقع آن و آنگاه به رنج مى افتد. و با حليم و بردبار و با سفيه و سبكسار ستيزه و جدال مكن، كه بردبار با سكوتش بر تو غلبه مى كند، و سفيه با گفتارش ترا مى آزارد. و در غياب برادرت همان را بگو كه دوست دارى پشت سرت بگويد. و در مواردى كه دوست دارى مورد عفو واقع شوى، عفو كن. و همچون كسى عمل كن كه مى داند پاداش نيك دارد و مورد احترام قرار مى گيرد
».
از لقمان پرسيدند : «دانائى و حكمت تو چيست ؟ گفت : از چيزى كه به آن نياز ندارم سؤال نمى كنم و به آنچه بيهوده است نمى پردازم».
و آنچه در فضيلت ترك پُرگوئى و سخن بى فايده در اخبار ائمّهعليهالسلام
و كلمات بزرگان حكما و عرفا وارد شده است بيشمار است، و همين اندازه كه ذكر كرديم براى اهل بصيرت كافى است.