مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، و صلّى الله على محمد و آله الطاهرين ، و لعنة الله على اعدائهم اجمعين .
واقعه خونين شهادت حضرت سيد الشهدا امام حسين عليه السلام يكى از مهم ترين حوادث تاريخ است ، علاوه بر مقامات عالى آن شخصيت بزرگ جهانى در پيشگاه مقدس ربوبى و سخنان و اوليا درباره مقام شامخ آن سالار شهيدان و روايات متواترى كه از خاتم پيامبران حضرت محمد بن عبدالله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام درباره عظمت رهبر نجات بخش اسلام وارد شده است و نيز دانشمندان اسلامى و غير اسلامى حادثه پر افتخار كربلا را بررسى كرده و آن انسان ملكوتى چهره شناخته شده تاريخ است .
قيام مقدس رهبر آزادگان ، ويران كننده كاخ ظلم بيدادگران امام عظيم حسين بن على عليهما السلام دنيا را متوجه قرآن و برنامه هاى آن نموده و عموم مسلمانان را هم متوجه ظلم بنى اميه نمود جگر گوشه حضرت على ولى الله قيام كرد تا حاكمان نتوانند به ميل و راى خود خود با مقررات قرآن بازى كنند، تا به دنيا اعلام كند آنها كه پاى بند قوانين قرآنى نيستند در محيط اسلام حق حكومت ندارند.
نمونه عالى جهاد مقدس الهى ، نبرد خونين كربلاست كه حسين بزرگ و جاويد براى گسترش عدل و آزادى و ايمان در بستر تفتيده فرات بر پا كرد، و به مبارزه باطل و ستم برخاست و آيين نياى ارجمندش با نثار خون پاكش استوار كرد و به جهانيان درس ايمان و فداكارى و ايثار و جهاد آموخت و فرياد پر طنينش نداى حق پرستى بود و دادگرى و حريت و نهضت ايمان آفرينش مكتب شرف بود و آزادى و كرامت ، كربلايش مكتب حق بود و عاشورايش هنگامه پاك بازى و مردى و رادمردى و كمال انسانى .
قيامى كه به ابديت پر كشيد و به جاودانگى پيوست و خونى كه نكشيد و هميشه جوشيد و سازندگى و آفريندگى آورد. امام حسين عليه السلام علت مبقيه اسلام بود، البته بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، كه علت مبنيه آن بود، به حمايت از انسانيت و آزادگى به ايجاد پر شورترين و حماسى ترين و مقدس ترين و جاودانه ترين انقلاب عالى آسمانى و انسانى پرداخت و هر خيزش از رستاخيز او مايه و سرمايه گرفت كه هنوز فرياد هيهات منا الذله او در گوش انسان ها طنين مى افكند و حيات مى بخشد و روح مى پرورد و آزادى مى آفريند و ايمان مى آورد و عزت مى سازد گاندى مى گويد: من در آزادى در هند از امام حسين عليه السلام الهام گرفتم .
در نواى زندگى سوز از حسين
اهل حق حريت آموز از حسن (١)
حضرت قيام كرد و به غيرتمندان عالم درس ديندارى آموخت و ملت خفته را از خواب غفلت بيدار كرد و حكومت ضد اسلامى را براى هميشه از پاى در آورد او قيام كرد تا ملت نگويند شراب خوارى و قمارى بازى در اسلام جايز است .
امام حسين بن على عليهماالسلام قيام كرد تا نگويند انحراف از مسير قانون اسلام در روابط خانوادگى و اجتماعى اشكالى ندارد به دليل اين كه حكومت وقت اين فجايع را انجام مى داد.
يزيد با قمار و شراب و زنا و لواط و رقاصى خود را سرگرم و كرده است او كه خود را خليفه و زمامدار مملكت اسلامى مى داند علنا با دين و قرآن و با هدف هاى پاك حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله بازى مى كند آيا جز امام حسين بن على عليهماالسلام كسى هست كه با اين سرطان مخوف پنجه نرم كند و او را از پاى در آورد.
زمامدارى مانند يزيد هميشه با نوازندگان ، مرغان شكارى ، سگ ها، بوزينه ها، پياله مى و شراب و... به سر مى برد.
اخلاق و روش يزيد
عقاد مى گويد: يزيد جوان بد خوبى بود كه شب و روزش را در ميكسارى ، و تار زدن مى گذارد، و از مجلس زنان و نديمانش بر نمى خاست مگر براى شكار و هفته اى را در شكار بى اطلاع از جريان امور كشور مى گذارند. (٢)
هم او مى گويد: علاقه شديد يزيد به شعر او را به ميگسارى و معاشرت با شاعران و نديمان راغب كرده بود و ميل مفرط او به شكار او را از رسيدگى به امور ملك و سياست باز مى داشت توجه او به تربيت يوزها و بوزينگان او را هم رديف صاحبان يوز و بوزينه قرار داد.
يزيد يوزينه اى داشت كه آن را ابوقيس مى خواند، لباس حرير به او مى پوشاند و آن را با طلا و نقره زينت مى كرد، و در مجالس شراب حاضر مى ساخت و در مسابقات اسب دوانى بر الاغى سوارش مى كرد،و تحريص مى نمود تا مسابقه را از اسب ها ببرد. (٣) يزيد حتى در مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز از ميگسارى و گناه خوددارى نمى كرد. (٤)
لازم است يكى از جنايات يزيد كافر را به عنوان نمونه در اين جا بياوريم ، غارتگران يزيد در مدينه جنايات بزرگى انجام دادند شمار زنانى كه از زنا حمل برداشتند، به روايت مدائنى هزار و به روايت ديگر به ده هزار رسيد يكى از سربازان يزيد وارد خانه اى شد كه در آن زنى از نصارى نوزادى در بغل داشت سرباز اثاث خانه را خواست .
زن گفت : به خدا چيزى باقى نگذارده اند و هر چه بوده به غارت برده اند.
سرباز گفت : بايد به من چيزى بدهى و گرنه خودت و اين كودك را مى كشم . زن گفت : واى بر تو، اين پسر ابن ابى كبشه انصارى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است من از زنانى هستم كه در بيعت شجره شركت داشتم بيعت كردم كه زنا نكنم ، دزدى نكنم ، فرزند نكشم ، بهتان نسازم و به بيعتى كه نمودم وفا كردم ، پس از خدا بترس .
سپس رو به كودكش كرد و گفت : پسر جان به خدا اگر چيزى داشتم كه به جاى تو به اين مرد بدهم ، مى دادم .
سرباز بى رحم پاى طفل را همچنان كه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و كشيد و چنان او را به سختى به ديوار زد كه مغز سرش روى زمين ريخت .
تاريخ نگاران نقل كرده اند هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف رويش سياه شد بالجمله تجاوز و كفرشان به حدى رسيد كه اسبانشان را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند و به منبر شريف و قبر مطهر جسارت كردند.
تمام اين جرايم را به فرمان يزيد و به اتكار قدرت او مرتكب شدند و يزيد از مروان كه براى اجراى فرمان او با مسرف همكارى كرد، قدردانى نمود و به او جايزه داد.
يكى ديگر از مظالم يزيد اين بود كه از اهل مدينه بيعت گرفت بر اين كه همه غلام و مملوك يزيدند، و گردن هاى آنها مانند غلامان مهر زدند.
نخستين كسى كه براى بيعت خوانده شد عبدالله بن ربيعه فرزند زاده ام سلمه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود وقتى به او پيشنهاد بيعت داد گفت : بر كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت مى كنم .
مسرف گفت : بايد بيعت كنيد بر اين كه مملوك يزيد هستيد كه در اموال و فرزندان شما هر چه خواست بكند. عبدالله خوددارى كرد مسرف فرمان داد گردنش را زدند. (٥) اين است آيين يزيد و يزيديان .
اين است كه پدرش او را به عنوان زمامدار مسلمين براى مردم تعيين و به آنها تحميل مى كند كه با او بيعت كنند آيا امام حسين بن على عليهماالسلام جز قيام راه ديگرى دارد ؟
بنى اميه دين سازى كردند، خون مسلمانان را مكيدند ، ثروت اندوختند، بنى اميه بت پرست بودند، معاويه دستور مى دهد در بلاد اسلامى تفحص كنند و اگر كسى از على عليه السلام طرفدارى مى كند او را بكشند.
معاويه بخشنامه اى به اين مضمون به استاندارش اعلام مى كند: اگر كسى در عظمت و منقبت اهل بيت رسول خدا حديثى بگويد جان و مال و ناموس در امان نخواهد بود زياد بن سميه را به استاندارى عراق اعزام مى دارد و مى گويد: هر كس از دوستان على عليه السلام را ديدى بكش و دست و پايش را قطع كن ، ولى از دوستان ما و طرفداران عثمان همه گونه نوازش را به عمل آور. (٦)
معاويه مى گويد: من در راه دين با شما نجنگيدم ، بلكه تنها براى اين كه بر شما حكومت كنم . (٧)
ابوسفيان گفت : سوگند به خدا اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم گرفت . (٨)
ابوسفيان بر شترى سوار بود معاويه مهارش را مى كشيد و يزيد مى راند رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار و جلو دار و راننده را لعن فرستاد (٩) (مقصود از يزيد، برادر بزرگ معاويه پسر ديگر ابوسفيان است ).
پدر يزيد بدعت هاى بى شمارى در دين گذاشت براى نمونه به چند مورد از بدعت هاى اشاره مى شود:
١- معاويه ظروف طلا و نقره را استعمال مى كرد و چون به او مى گفتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را حرام كرده مى گفت : به نظر من عيبى ندارد.
٢- معاويه در جواب ابودرداء كه گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله از بيع ربوى نهى مى كرد گفت : به نظر من عيبى ندارد معاويه خبيث ربا مى خورد (١٠) و خود را خليفه مسلمين هم مى خواند.
٣- به مغيرة بن شعبه گفت : ابوبكر و عمر و عثمان هر يك مدتى خلافت كردند و مردند و اگر هم كسى نام آنها را ببرد بيش از آن نيست كه ابوبكر و عمر و عثمان مى گويند امام نام رسول هاشمى صلى الله عليه و آله روزى پنج نوبت نام او به عظمت برده مى شود مردم با صداى بلند مى گويند: اشهد ان محمد رسول الله و در اين صورت مرگ از اين زندگى بهتر است . (١١)
٤- معاويه در سفر نماز را عوض اين كه قصر بخواند تمام خواند. (١٢)
معاويه از كسانى است كه در فتح مكه اسلام آورد و از جمله طلقا و آزاد شدگانى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنها فرمود:
انتم الطقاء، شما آزاد شدگانيد و آنچه درباره معاويه بعد از مسلمان شدنش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است اين است كه عبدالله بن عمر مى گويد: شنيدم روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: اكنون مردى بر شما درآيد كه بر غير سنت من مى ميرد كه ديدند معاويه وارد شد. (١٣)
معاويه زياد بن ابيه را به شهادت ابو مريم سلولى خمار به پدرش ابوسفيان ملحق كرد با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : الولد للفراش و للعاهر الحجر. (١٤)
يكى از خطرات و جنايات حكومت اموى آن بود كه اينان پلى شده بودند براى ورود افكار و عقايد و سنن نظام بيگانه از اسلام در محيط اسلام .(١٥)
سخن به درازا نكشد، به سراغ قرآن در مسجد برويم ، در آيه ٦٣ سوره بنى اسرائيل بنى اميه را چنين معرفى مى كند:
(و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كثيرا )
مراد از شجره ملعونه در قرآن بنى اميه هستند (١٦) با در نظر گرفتن وضع تا به سامان مسلمان پس از وفات پيغمبر اسلام تا دوران يزيد كه فساد به حد لبريزى و طغيان رسيده بود.
آيا بر امام حسين عليه السلام در چنين وضع و زمانى سكوت جايز بود ؟ آيا امام حسين عليه السلام در برابر اين خطر بزرگ كه چون سرطانى مخوف بر پيكر اسلام قرار داشت و اسلام را به نابودى مى كشاند، نبايد با يك فداكارى فوق العاده و از خودگذشتگى سكوت مرگبارى را كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود بشكند و چهره شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پردهاى تبليغاتى (بنى اميه ) آشكار سازد، و با خون پاك خود سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنگارد كه براى آينده حماسه اى جاويد و پر شور باشد ؟
آرى ، امام حسين عليه السلام اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخى خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود، توطئه هاى ضد اسلامى حزب اموى را درهم كوبيد، و آخرين تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى كرد و اين است چهره حقيقى قيام امام حسين عليه السلام و از اين جا مى فهميم كه چرا نام و ياد امام حسين عليه السلام هرگز فراموش نمى شود.
او متعلق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبود، او و هدف جاودانى بود او در راه حق و عدالت و آزادگى ، در راه خدا و اسلام در راه نجات انسان ها واحياى ارزش هاى اخلاقى شربت شهادت نوشيد آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مى شود ؟نه ...هرگز (١٧)
چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره ها هر سال پر شكوه و پرهيجان تر از سال گذشته برگزار مى شود، چرا امروز از حزب اموى و از ياران و آنها خبرى و اثرى نمانده است ؟ ولى حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است ؟
هنگامى كه صفحات تاريخ را ورق بزنيم ، مى بينيم شخصيت هاى بزرگ و قهرمانان تاريخ فراوان آمده اند و رفته اند و اثرى از آنها نمانده آنان چون هدفشان حكومت بود، و پايمال كردن حقوق ديگران بود، زور بود، و سرنيزه بود جز خود براى ديگران ارزشى قائل نبودند، ولى چرا قيام قهرمانان كربلا فراموش نمى شود قيامى كه منجر به شهادت امام حسين عليه السلام و عزيزان و يارانش و اسارت اهل بيتش گرديد پر واضح است كه اين پيكار بر محور منافع شخصى و اغراض فردى استوار نبود بلكه جنگ دين با بى دينى ، جنگ شخصيت با بى شخصيتى و جنگ معنا با ماده بود.
خصايص فراوانى كه حضرت وارد و همچنين آن بزرگوار براى يك عصر نبوده بلكه خود و هدفش جاودانى است .
امام عظيم حسين بن على عليهماالسلام براى حق قيام كرد، در راه حق كشته شد و حقيقت باقى است . او از قرآن حمايت كرد و فراموش نشد.
آيا جز امام حسين عليه السلام كسى مى توانست در مقابل حكومت ظالمانه بايستد تا براى هميشه حق و باطل را از هم تفكيك كند ؟بايد متوجه به اين امر شد، بايد متوجه به اين امر شد، باطل جولانى مى دهد، ولى پايدار نيست ، حق است كه پيروز مى باشد.
مگر امام عظمى حسين بن على عليهماالسلام چه كرده بود ؟چه گناهى را - العياذبالله - مرتكب شده بود. سرش را بالاى نيزه زده و براى زنازداه تحفه و ارمغان بردند! جز آن بود در مقابل يك قلدر، آن هم جوانى عياش ، خونخوار، بى دين ، بى حيا، بى غيرت ، خائن دين و قرآن و مملكت يعنى به يزيد سر فرود نياورد، تا براى انسان هاى آزادگى الگويى شد و خود را او و هدف مقدسش هميشه پايدار ماند.
اين است يكى از درس هاى امام عليه السلام و فلسفه و منطق آن حضرت كه مى فرمايد:
الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المون فى لقاء الله محقا، فانى لاى ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا بر ما (١٨)
آيا نمى بيند حق را كه بدان عمل نمى شود، و باطل را كه كسى از آن باز نمى ايستد، بايد مون ديدار خدا را برگزيند، من اكنون مرگ را جز سعادت و كاميابى و زندگى با ستمگران را جز سختى و رنج نامتناهى نمى دانم .
امام عليه السلام با اين بيان آتشين ، كشته شدن ،در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختن حكومت خود مختار به همه اعلام فرمود.
كتابى كه از نظر خوانندگان محترم مى گذرد قطره اى است از درياى بى كران و گوشه اى از عظمت و نهضت مقدس چهره عالمتاب و سرور آزادگان ، امام سوم شيعيان جهان و نجات دهند بشر از چنگال اهريمنان فرزند برومند امير مومنان و فاطمه زهرا عليهماالسلام ابا عبدالله الحسين و ارواح العالمين فداه كه نمايان گر حقايق و بحث هاى جالب درباره چگونگى فداكارى و قيام خونين آن سرور عزيز از نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهماالسلام است .
مطالب اين كتاب داراى يك مقدمه و دوازده بخش است :
بخش اول ولادت و شخصيت امام حسين عليه السلام در قرآن و سنت .
بخش دوم ارزيابى شهادت امام حسين عليه السلام .
بخش سوم علم امام عليه السلام .
بخش چهارم حادثه كربلا و پيامبران و امامان عليهماالسلام .
بخش پنجم نمونه از شجاعت و معجزات امام حسين عليه السلام .
بخش ششم شجره ملعونه در قرآن و روايات .
بخش هفتم امام حسين عليه السلام و عاشورا.
بخش هشتم شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام .
بخش نهم دشمنان اهل بيت عليهماالسلام .
بخش دهم اهل بيت عليهماالسلام .
بخش يازدهم اهل بيت عليهماالسلام در شام .
بخش دوازدهم بازگشت كاروان اسرا به مدينه منوره .
سبب تاليف كتاب
نويسنده در رمضان المبارك سال ١٣٨٧ قمرى به مطابق آذر ماه ١٣٤٦ شمسى از سوى آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى قدس سره براى تبليغ و ترويج قرآن كريم و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در دهه اول ماه مبارك رمضان به قريه جيلارد (دماوند )عازم شد.
معمولا دهه اول اصول و فروع دين و دهه دوم و سوم شرح حال چهارده معصوم عليهم السلام و خاندان آن بزرگواران را براى مستمعين شرح مى دادم و ضمنا وقايع هر شب يا روز را به تناسب تذكر مى دادم .
شب ١٦ ماه رمضان بيمار شدم كه روزش شدت يافت .
شب ١٧ رمضان بنا بود قضاياى جنگ بدر (١٩) را براى مردم شرح دهم طورى آن شب مريض شدم كه نتوانستم در مسجد حضور پيدا كنم به طورى كه پزشك معالج از بهبودى من نااميد شد.
شب ١٧ رمضان عده اى از اهالى براى عيادت و همه ناراحت بودند كه چرا بايد طلبه اى جوان در غربت اين اتفاق برايش بيفتد ؟ همان شب وصيت نامه خودم را نوشتم كه اگر مردم كسى مسوول نيست و بازماندگانم با كسى كار نداشته باشند خودم به اجل خدايى از دنيا رفته ام و نذر كردم كه اگر شفا يافتم در حد توان كتابى در زندگانى اباعبدالله الحسين عليه السلام بنويسم آن شب حالم خوب نبود و گريه كردم و با حال گريه خوابيدم قبل از سحرى بود كه مى بايستى براى خوردن سحرى بلند مى شديم .
بنده در خوابد ديدم كه روضه حضرت على اكبر عليه السلام مى خواندم گويا اين روضه از خواب به بيدارى تبديل شده بود، صاحب منزل كه پيرمردى بود، با همسرش بيدار شده بودند و كنار بسترم نشسته روضه را گوش مى دادند و گريه مى كردند يكدفعه پير مرد بنده را آرام براى خوردن سحرى بيدار كرد من در آن حال بيدار شدم و مختصر سحرى ميل كردم و براى نماز به مسجد رفتم ظهر حالم بهبود يافت و پس از نماز ظهر منبر هم رفتم و قضاياى جنگ بدر را براى مردم توضيح دادم .
پس از پايان ماه رمضان به قم آمدم و در سال ١٣٤٧ شمسى ازدواج كردم و خمير مايه كتاب شريفه (چهره درخشان حسين بن على عليهماالسلام )از سال به طول انجاميد، در سال ١٣٥٥ شمسى مطابق ١٧ ربيع الاول ١٣٩٧ قمرى به قطع رقعى در دو هزار نسخه چاپ شد.
بعد از آن ١٥ هزار نسخه در سه نوبت به قطع چاپ كرديم ، و اخيرا هم در تاريخ ١٤١٠ قمرى مطابق با ١٣٦٩ شمسى (كانون نشر انديشه هاى اسلامى ) سه هزار نسخه از آن چاپ كرد. چون كتاب متقاضيان بسيار داشت ، با كسب اجازه از مسول موسسه كانون نشر انديشه هاى اسلامى اقدام به چاپ جديد و ويرايش با تجديد نظر و اضافات تقديم به دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى نماييم .
اينك با لطف خداوند و نظر اهل بيت عليهم السلام موفق شديم تا چاپ ششم اين كتاب با اصلاحات و اضافات جديد به چاپ برسانيم .
اميد است اين اثر ناچيز مورد قبول و عنايت فرزند نهم امام حسين عليه السلام يعنى مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار گيرد.
(ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب )(٢٠)
قم - حرم اهل بيت عليهم السلام
بيستم جمادى الثانى ١٤٢١ ه - ق
سالروز تولد سيدة نساء العالمين
صديقه شهيده ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
مطابق ٢٩ شهريور ١٣٧٩ شمسى
على ربانى خلخالى
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوابهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون .
يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المومنين .
سوره آل عمران آيه ١٦٥ - ١٦٧.
عن ابيعدالله عليه سلم فى قوله تعالى : و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا قال : ذلك قائم ال محمد صلى الله عليه و آله يخرج بدو الحسين عليه سلام .
كامل الزيارة ص ٦٢.
بخش اول : ولادت و شخصيت امام حسين عليه السلام در قرآن و سنت فصل اول : تولد امام حسين عليه السلام
تولد: سال سوم هجرت (٢١) و بعضى سال چهارم هجرت گفته اند.
مدت امامت : ده سال .
عمر شريف : ٥٧ سال .
محل دفن : كربلا.
غاضب حق خلافت : يزيد بن معاويه عليه العنة و العذاب .
مشهور الست كه ولادت امام حسين عليه السلام در مدينه در سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت واقع شده است بعضى پنجم ماه مذكور نيز گفته اند.
ابن شهر آشوب رحمه الله مى گويد: ولادت آن حضرت پس از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسن عليه السلام ، و آن روز شنبه با پنجشنبه ماه شعبان سال چهارم هجرت بوده است .
و نيز گفته شده است كه ما بين آن حضرت عليه السلام و بردارش امام حسن مجتبى عليه السلام فاصله نبوده مگر به اندازه مدت حمل ، مدت حلم شش ماه بوده است . (٢٢)
در توقيع حضرت صاحب الامر عليه السلام به قاسم بن علاء همدانى ولادت امام حسين عليه السلام روز پنج شنبه سوم ماه شعبان دانسته شده بعضى آخر ماه ربيع الاول سال سوم هجرت نيز گفته اند كه خلاف مشهور است . (٢٣) شاه شهيدان
نام : حسين عليه السلام ، در تورات شبير و در انجيل طاب آمده است .
پدر: على بن ابى طالب عليه السلام .
مادر: فاطمه زهرا عليها السلام .
جد: رسول الله صلى الله عليه و آله .
جده : خديجه بنت خويلد سلام الله عليها.
كنيه : ابوعبدالله و ابو على .
لقب : رشيد، و فى ، طيب ، السيد، الزكى ، المبارك ، التابع لرضات الله ، الدليل على ذات الله ، سبط، شهيد و سعيد.
نقش نگين انگشتر امام حسين عليه السلام در فصول المهمه آمده است :
لكل اجل كتاب و در وافى از امام صادق عليه السلام روايت شده است :
حسبى الله و از امام رضا عليه السلام روايت شده است : ان الله بالغ امره (٢٤)
تولد امام حسين عليه السلام
شيخ طبرسى رحمة الله و ديگران به سند معتبر از امام رضا عليه السلام نقل كرده اند كه چون امام حسين عليه السلام متولد شد، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اسماء بنت عميس فرمود: مرا بياور اسماء گفت : آن نوزاد مقدس را در جامه سفيدى پيچيده به محضر نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بردم ، حضرت او را گرفته در دامن قرار داد، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت .
جبرئيل نازل شد و گفت : خداى بزرگ سلام مى رساند و مى فرمايد: چون على عليه السلام نسبت (٢٥) به تو منزله هارون است نسبت به موسى پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام گذار شبير است و چون لغت عربى است او را حسين نام گذار. (٢٦)
پس پيامبر بزرگوار او را بوسه داد و گريست و فرمود: تو را معصيتى بزرگ در پيش است پروردگار را لعنت كن قاتل او را. فرمود اى اسماء اين خبر را به فاطمه مگو چون روز هفتم شد نبى اكرم فرمود: فرزند مرا بياور، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفندى براى امام حسين عليه السلام عقيقه كرد، يك ران قربانى را به قابله داد و سر نوزاد عزيزش را تراشيده و به وزن موى سرش نقره صدقه داد (٢٧) پس او را در دامن خود قرار داد و فرمود: اى اباعبدالله ، چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو سپس نبى اكرم بسيار گريه مى كرد اسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، اين چه گفتارى است كه در روز نخستين ولادت بر زبان جارى كردى و امر نيز فرمودى و گريه مى كنى ؟!
حضرت فرمود: مى گويم بر اين فرزند دلبند خود كه گروهى ستمگر از بنى اميه او را خواهند كشت خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا، خواهد كشت او را مردى كه رخنه در دين من خواهد كرد و به خداوند بزرگ كافر خواهد شد.
نبى اكرم صلى الله عليه و آله گفت : خداوندا مى خواهم از تو در حق اين دو فرزندم آنچه خواست ابراهيم در حق ذريت خود خداوندا، تو دوست دار ايشان را و دوست دار، هر كه دوست مى دارد ايشان را و لعنت كن هر كه ايشان را دشمن دارد لعنتى چندان كه آسمان و زمين پر شود. (٢٨)
نام امام حسين عليه السلام از نام خداوند متعال گرفته شده
ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عليه روايت كرده است : هنگامى كه خدا آدم را آفريد در سمت راست عرش پنج شبح نور ديد كه در سجده و ركوع هستند آدم پرسيد: اين پنج شبح كه در هيبت و صورت من هستند كيانند ؟ پاسخ آمد:
اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه پنج نام براى آنها از نام هاى خود مشتق كرده ام و اگر براى ايشان نبود، بهشت و جهنم و عرش و كرسى آسمان و زمين و فرشتگان و آدميان و جنيان را نمى آفريدم ، پس من محمود و اين محمد است ، و من عالى هستم و اين على است ، و من فاطرم و اين فاطمه است و من احسانم و اين حسن است ، و من محسنم ، و اين حسين است ، به عزتم سوگند كه هر كس ذره اى از كينه ايشان در دل داشته باشد، او را داخل آتش مى كنم ايشان برگزيدگان من هستند و به ايشان نجات مى دهم ، و به ايشان هلاك مى كنم ، هرگاه حاجتى دارى به اين پنج تن متوسل شود، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ماييم كشتى نجات ، هر كس به آن متعلق شود نجات يابد و هر كس از آن برگردد هلاك شود. (٢٩)
فرشته آزاد شده امام حسين عليه السلام
شيخ صدوق و ابن قولويه و ديگران از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه چون امام حسين عليه السلام متولد شد خداى جهان آفرين به جبرئيل امر كرد كه با هزار ملك براى تهنيت از طرف خداوند و از طرف خود به محضر مبارك پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شود جبرئيل عبوريش از جزيره اى افتاد با فرشته اى رو به رو شد كه از حاملان عرش الهى بود خداوند او را به امرى مقرر داشته بود و او در فرمان الهى كندى كرده بود، خداوند عالم هم بالش را در هم شكسته و او را در آن جزيره انداخته بود آن فرشته در آن جزيره مدت هفتصد سال بود كه خدا را عبادت مى كرد در روايتى آمده است كه خداوند بزرگ او را مخير كرد مابين عذاب دنيا و عذاب قيامت ، او عذاب دنيا را اختيار كرد سپس خدا او را در آن جزيره شكنجه داد آن فرشته ديد كه جبرئيل با فرشتگان فرود مى آيند از او پرسيد كه اراده كجا داريد ؟گفت :
خداى بزرگ به محمد صلى الله عليه و آله فرزندى كرامت فرموده است .
مرا امر كرده كه او را مبارك باد بگويم .
فطرس گفت : اى جبرئيل مرا نيز با خود ببر، شايد كه آن حضرت براى من دعا كند تا خداوند بزرگ از من در گذرد جبرئيل او را با خود به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برد تبريك عرضه داشت و شرح (٣٠)
حال فطرس را به عرض رسانيد. نبى اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اى جبرئيل به فطرس بگو كه خود را به قنداقه اين مولود بمالد و به محل خود باز گردد فطرس خود را به قنداقه امام حسين عليه السلام ماليد، (٣١)
بال هايش ، روييد و به آسمان پرواز كرد و عرض كرد:
يا رسول الله ، همانا زود باشد كه اين مولود را امت تو شهيد كنند و اين نعمت كه از طرف امام حسين عليه السلام به من رسيد در عوض آن هر كس به او سلام كند من سلامش را به او برسانم و هر كه بر او صلوات بفرستد من صلواتش را به او مى رسانم (٣٢) طبق روايات ديگر چون فطرس به آسمان بالا مى رفت مى گفت : كيست چون من و حال آن كه من آزاد كرده حسين بن على و فاطمه و محمد صلى الله عليه و آله هستم .
جبرئيل گهواره جنبان امام حسين عليه السلام
علامه مجلسى رحمه الله مى گويد: در احاديث معتبر از طرق شيعه و سنى روايت كرده اند كه بسيار مى شد فاطمه عليها السلام در خواب بود و امام حسين عليه السلام در گهواره مى گريست و جبرئيل گهواره آن حضرت را مى جنباند و با او سخن مى گفت و او را ساكت مى كرد چون فاطمه عليهاالسلام از خواب بيدار مى شد مى ديد كه گهواره آن حضرت مى جنبد، وكسى با آن حضرت سخن مى گويد، ولى فاطمه عليهاالسلام كسى را نمى ديد، چون جريان امر با به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت حضرت فرمود: او جبرئيل است .
نيز روايت كرده اند: چون آن حضرت در شب تا در جايى مى نشست از پيشانى و زير گلوى آن حضرت نور مى درخشيد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله اين دو جا را بسيار مى بوسيد. (٣٣)
الشمس قسم به روى نيكو حسين و الليل سواد طره موى حسين
آن سوره كه بى بسمله در قرآن است
بسم اللهش هلال ابروى حسين
جوهرى در منازل وحى
اين جا پيرامون گهواره اى صدمه اى نغمه ملائكه اى مى آيد كه نقشه نظام امتى را به اهل خانه مى آموزد اين جا آهسته قدم برداريد، سر و صدا نكنيد اين جا قنداقه اى در گهواره است كه جبرئيل براى او لالايى مى گويد جبرئيل اين جا گهواره كسى را مى جنباند كه بعدها دنيا را مى جنباند.
آهسته باشيد كه جبرئيل لاى لاى خواب براى اين كودك نوزاد زمزمه مى كند و به جاى شير، پستان مادر به بهره هاى شير بهشت او را نويد مى دهد. (٣٤)
ان فى الجنة نهرا من لبن
لعلى و حسين و حسن
شعراى فارسى زبان اين بيت را استقبال كرده اند:
اى رخت مظهر اسماء و صفات
همه شاهان زتجلى تو مات
در دهان تو بود آب حيات
تشنه لب جان بسپارى به فرات
ان فى الجنة نهرا من لبن
لعلى و حسين و حسن
خون هويداست ز رخسار تو
قدسيان چاكر و غم خوار تو
نغمه خوانند زگهواره تو
اين چه لطفى شده درباره تو
ان فى الجنة نهرا من لبن
لعلى و حسين و حسن
مرحبا بر قدر و مردانه تو
حبذا همت فرزانه تو
دو جهان گشته عزا خانه تو
كربلا منزل كاشانه تو
ان فى الجنة نهرا من لبن
لعلى و حسين و حسن
فاطمه عليها السلام حسن را خودش نوازش مى كرد و بالا و پايين مى انداخت و ترقيص مى كرد، رقص حلال همين است ، فاطمه عليها السلام در نوازش كودكش اين گونه زمزمه مى كرد:
اشبه اباك يا حسن
و اخلع عن الحق الرسن
و اعبد الها ذامن
و لا توال ذا الحسن (٣٥)
- شبيه پدرت باش اى حسن ، افسار ناقه را رها كن .
- و خداوند صاحب منن را بنده باش و دوستى با مردم كينه توز را رها كن .
براى امام حسين عليه السلام در نوازش مادرانه اش مى خواند:
انت شبيه بابى
لست شبيها بعلى
- تو شبيه پدرم هستى نه شبيه پدرت على (٣٦)
مدد غيبى
فاطمه عليها السلام به امام حسين عليه السلام مى فرمايد: پسرم ، مانند پدرت شجاع باش .
حضرت زهرا عليهاالسلام در موقع بازى با اطفالش به حسين عليه السلام درس شجاعت و دفاع از حق و خداپرستى مى داد و در همين جمله حساس چهار نكته حساس را به آن كودكان القا مى كرد: مانند پدرت شجاع و خداپرست باش ، از حق دفاع كن ، خدا را پرستش كن ، با افراد كينه توز دوستى مكن . (٣٧)
ابوهريره مى گويد: حسن و حسين عليهماالسلام در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله كشتى مى گرفتند پيغمبر خدا به حسن مى فرمود: آفرين حسين ، آفرين فاطمه عرض كرد: يا رسول الله ، با اين كه حسن از حسين بزرگتر است او را عليه حسن تشويق مى كنى ؟! پاسخ داد: علتش اين است كه حسين عليه السلام از تاييدات غيبى برخودار است و جبرئيل او را تشويق مى كند.
براى همين من حسن را تشويق مى كنم (٣٨).
جابر مى گويد: ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست و پا راه مى ود حسن و حسين بر پشت آن حضرت سوار بودند و مى فرمود: بهترين شتر شتر شماست و شما بهترين سوار هستيد (٣٩).
در چند كتاب معتبر مى نويسند خطاب رسيد به جبرئيل امين عليه السلام كه به زمين نازل و گهواره جنبان امام حسين عليه السلام بوده باش و او افتخار مى كرد و اين دو بيت را عوض ذكر خواب مى گفت :
ان فى الجنة نهرا من لبن
لعلى و حسين و حسن
كل من كان محبا لهم
يدخل الجنة من غير حزن
محزون شاعر گويد:
خواب كن صيحه از اين بيش مزن
آتش غم بدل ريش مزن
ز آه خود بر دل ما نيش مزن
عرش را قائمه در هم مشكن
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
تو كه جان را ز ازل باخته اى
قد مردانه علم ساخته اى
عالممى را به غم انداخته اى
به تو مكشوف شده سر و علن
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
اى ضياء بصر اهل ولا
ياد كردى مگر از كرب و بلا
هاتف غيب مگر داد صلا
كه جدا مى شودت سر زبدن
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
توشه صف شكن ممتحنى
تو كه آواره و دور از وطنى
مى شود قمست تو بى كفنى
تو سهيل از مژه ات مه مفكن
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
دامن از اشك چراتر دارى
گريه بهر على اكبر دارى
يا زبى شيرى اصغر دارى
كه زند تبر بحلقش دشمن
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
اى گل تازه گلزار رسول
غنچه نورس زهراء بتول
مات و حيران زجمال تو عقول
ذات يكتا به عزاى تو ملول
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
اى رخت شمع شبستان هدى
شخص تو آينه ذات خدا
خواب كن خواب كه در كربلا و بلا
مى برد شمر سرت را از قفا
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
آسمان تخته گهواره تو
چشم انجم پى نظاره تو
جان فداى تن صدا پاره تو
واى بر زينب بيچاره تو
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
تو جفايى بى حد و بى مر بينى
لب خشك على اصغر بينى
داغ عباس دلاور بينى
بلكه داغ على اكبر بينى
ان فى الجنة نهرا من لبن ...
اى كه باشد به تجلى ظهور
سر تو سر اناالله به ظهور
هست تفسير كن آيه نور
گه بگهواره و گاهى به تنور
ان فى الجنة نهرا من لبن ... (٤٠)
خواب ام الفضل
ام الفضل كه دختر حارث (٤١) زوجه عباس بن عبدالمطلب است مى گويد: پيش از تولد امام حسين عليه السلام در خواب ديدم كه پاره اى از گوشت مبارك (٤٢) پيامبر صلى الله عليه و آله جدا شده و به دامن من افتاده تعبير اين خواب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم حضرت فرمود: خواب خوبى ديده اى ، مولودى از فاطمه به نام حسين به دنيا مى آيد، او را به تو مى سپارم پس از تولد آن بزرگوار نبى گرامى صلى الله عليه و آله او را به نام ام الفض سپرد.
ام الفضل مى گويد: او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بردم ، حضرت او را بر زانوى خويش نهاد و بسيار بوسيد پس از لحظه اى من او را از حضرت گرفتم امام حسين عليه السلام گريه كرد پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شده فرمود: اى ام الفضل ، هيچ مى دانى آزردن حسين كارى آسان نيست من حسين را گذاشتم تا براى حضرت آب بياورم پس از لحظه اى باز گشتم ، ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كند پرسيدم يا رسول الله چرا گريه مى كنيد ؟
فرمود: لحظه اى پيش جبرئيل آمد و مرا خبر داد كه امتم اين فرزند را به قتل مى رساند و او را با لب تشنه شهيد مى كنند. (٤٣)
ام الفضل لببه كبرى همسر عباس بن عبدالمطلب مواظب پرورش حسين عليه السلام بود او را نوازش مى كرد و با اين نغمه او را در گهواره خواب مى كرد يا در آغوش مهر خود بال و پر مى داد و بالا و پايين مى انداخت و مى خواند و گاهى به پشت كودك مى زد كه آرام بگيرد و به خواب برود:
يا بن رسول الله ، يا بن كثير الجاه ،
فرد بلا اشباه ،
اعاذه الهى ، من امم الدواهى ،
- اى پسر رسول خدا، اى پسر كثيره الجاه
- فردا بى بديل (حسين فرد بلا اشتباه است يا رسول الله ؟ )
- خدا من او را از تير بلا كه به سوى او هدف گيرى كنند در پناه خود نگهدار.(٤٤)
محمد صلى الله عليه و آله با دختر خود سخن مى گويد
فاطمه عليهاالسلام را در آغوش گرفته بود پيامبر صلى الله عليه و آله او را در برگرفت و گفت : خدا لعنت كند كشندگانت را، خدا لعنت كند غارتگرانت را، خدا لعنت كند همدستانى كه به زيان تواند، خدا حكم كند ميان من و آنان كه يارى به زيان تو كنند، فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر جان چه مى گويى ؟فرمود: دختر جان يادآور شدم آن آزار و ستم و بى وفايى كه پس از من و تو به او مى سد، حسين من در آن زمان ميان يك دسته غيرت مندان با عصبيت است ، اختران كويش تو گويى ستارگان آسمانند، در فداكارى و هديه جان بر يگديگر پيشى مى گيرند گويا اكنون من لشكرگاه و جاى بنه و تربت خاك آنان را مى بينم . (٤٥)
با قلب بشر مومن و همراز حسين است
آن كس كه پناهش بدهد باز حسين است
از مردم دنيا مطلب حاجت خود را
درخواست از او كن كه سبب ساز حسين است
فصل دوم : ازدواج امام حسين عليه السلام
سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد، و اسيرانى گرانقدر همراه داشت در ميان آنها دختر يزدگرد شهريار ايران بود. پدر به سويى گريخته و دختر را گذارده و رفته بود،برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بى پناه گذارده بودند ولى اسلام پناه بى پناهيان بود و بزرگ ترين پناه را براى شاهزاده خانم بى پناه فراهم كرد.
شهرزاد اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد، خبر در مدينه پخش شد، دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اى از بام سر مى كشيدند تا دختر شاهنشاه ايران را ببيند، مردم مدينه در پى كاروان اسير به سوى مسجد روانه شدند تا ببينند شهرزاده خانم چه مى كند و عمر با او چگونه رفتار مى كند.
خليفه با تنى چند از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كاروان به مسجد رسيد، سرپرست كاروان چنين گزارش داد: اين دختر يزگرد است كه اسير شده فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش آورده تا خليفه سرنوشتش را معلوم سازد.
شهرزاده را نزديك عمر نشانيدند. شهرزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آينده در بيم و هراس بود، به ناگاه ناله اى زد و گفت : بيروج باذهر مز! عمر كه سخن او را دشنام پنداشت گفت : اين گبرزاده به ما بد مى گويد!
حضرت على عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت : نه چنين نيست به نياى خويش نفرين مى كند سپس سخن شهرزاده را براى عموم ترجمه كرده گفت : مى گويد روز هرمز سياه باد كه نواده اش اسر شده ؟!
حضرت على عليه السلام از كجا زبان فارسى مى دانست و نزد چه كسى آموخته بود ؟!
فرمان خليفه صادر شد: اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيد باز هم على عليه السلام به سخن آمد: اين كار شايسته نيست .
عمر پرسيد : با اين دختر چگونه رفتار كنيم ؟
حضرت على عليه السلام : به نظر خود دختر واگذاريد، هر كه را بپسندد، براى همسرى برگزيند.
شهرزاده به اطراف نگاهى كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد، به هر چهره اى مى نگريست و از او مى گذشت همه حاضران را يكان يكان نگاه مى كرد، حاضران دسته جمعى مى نگريستند كه ديدند نگاه گذراى شاهزاده اسير بر چهره جوانى بايستاد و گذر نكرد، جوانى كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زيبايش همچون خورشيد مى درخشيد نگاه دختر كه بر چهره جوان بايستاد، غم و اندوه خود را فراموش كرد.
سكوت عميقى سرتا سر مجلس را فرا گرفت ، همگى به دختر مى نگريستند و دختر به پسر مى نگريست و با خود مى انديشيد كه آرام جانم را يافتم ، آرامش قلبم را پيدا كردم آيا ممكن است كه اين پسر دخترى اسير را بپذيرد؟! مردان از زنان خواستگارى مى كنند، ولى اگر من از او خواستگارى كنم ، اميد مرا نااميد نخواهد كرد، باز هم به چهره جوان نگريست ، با خود گفت چهره اش چهره اميد است و رخسارش رخساره نويد، دست رد به سينه ام نخواهد گذارد، پس به خود قدرتى داد و از جاى برخاست و به سوى جوان رفت ،گام هايش لرزان و كوتاه بود، همان كه به كنار جوان رسيد همه ديدند كه دست سپيد و ظريفش را بر روى سر امام حسين عليه السلام نهاد.
صداى احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست ، تماشاچيان ، ديدند كه شهرزاد پيغمبر زاده اى را برگزيد امام حسين عليه السلام تقاضاى دختر اسير را پذيرفت و وى را همسر خود قرار داد.
شهر بانو براى امام حسين پسرى بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود، خليفه امام حسين بود و نسل امام حسين از وى به جاى ماند اين پسر امام چهارم ،امام زين العابدين عليه السلام بود كه على نام داشت شهر بانو در عمر كوتاه خود به وفادارى با امام حسين پرداخت ، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود، ولى عمر، شهربانو كوتاه تر بود، شهربانو كه پسر بزاد، وا مام حسين دومى به جهان بشريت تقدم داشت خود، جهان را بدرود گفت ، و هسمر بزرگ خود را در سوك خود نشانيد شهرزاده ناز پرود بود و قدرت نداشت كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند، به زودى از اين جهان سفر كرد، تا در آن جهان ، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمى دهد كه دوران انتظار چقدر طول كشيد، ولى آنچه قطعى است روزى انتظار به سر آمد و فراق پايان يافت ، همان روزى كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهار و پيشواى شهيدان گرديد.
همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، ليلا است كه براى اما حسين عليه السلام پسرى آورد، رشيد، دلير، زيبا،شبيه ترين كس به رسول خدا صلى الله عليه و آله رويش روى رسول ، خوش خوى رسول ، گفت و گويش گفت و گوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كسى كه آرزوى ديدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر ليلا مى نگريست .
اين پسر على است و پسر بزرگ امام حسين عليه السلام كه در كربلا در ركاب پدر شهيد شد. ليلا دختر ابو مره ثقى است و نواده عروة بن مسعود.
عروه نياى ليلا از بزرگان عرب و سران عشيره ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتند عروه نه تنها در ميان قوم خود، بلكه در ميان عرب مقامى بلند و منزلتى ارجمند داشت عروه به حضور مقدس پيغمبر اسلام ، شرفياب شد و اسلام آورد سپس به طائف بازگشت تا قوم خود را به اسلام دعوت كند قوم تثقيف ، با وى از در ستيزگى در آمدند و با دعوتش به دشمنى برخاستند، در برابر او مقاومت كردند و سرانجام سحرگاهى كه براى نماز برخاسته بود به شهادتش رسانيدند آرى عروه به دست دوستان كشته شد، نه به دست دشمنان امام حسين عليه السلام نيز چنين بود، به دست دوستان كشته شد.
ليلا، زمانى چند در خانه امام حسين عليه السلام به سر برد و روزگارى در زير سايه حسين بزيست و نتوانست مصيبت جانسوز شوهر و داغ شهادت پسر را ببيند به زودى از اين جهان رخت بر بست و به جهان ديگر شتافت در آن جا به خواهرش شهربانو پيوست و بزرگزاده عرب با شاهزاده عجم در انتظار امام حسين عليه السلام نشستند تا اما حسين عليه السلام نيز بدآنها پيوست .
رباب نيز همسرى با وفا براى امام حسين بود تا دم واپسين از امام حسين جدا نشد و بار شهادت شوهر والامقام خود را بر دوش كشيد و به منزل رسانيد.
رباب پس از شهادت شوهر نيز دست از وفا برنداشت و همچنان به وفادارى پرداخت و فراق را تحمل كرد، تا مرگش دگر باره به امام حسين عع رسانيد و جدايى را برطرف ساخت .
رباب دخت ، امروالقيس كلبى است و مادر سكينه دختر دانشمند امام حسين عليه السلام ، و عبدالله كودك شيرخوار شهيد او است پس از شهادت امام حسين رباب به اسارت گرفته شد و به شام برده شد، هنگامى كه به مدينه بازگشت ، مجلس عزايى براى امام حسين عليه السلام تشكيل داد و آن قدر گريست كه اشك در ديدگانش خشك شد بزرگان قريش از وى خواستگارى كردند، همه را رد كرد و گفت : پس از پيغمبر قوم شوهرى نمى خواهم .
رباب بيش از يك سال پس از امام حسين عليه السلام زنده نماند، در تمام مدت يك سال به سوك شوهر نشست زير سقف نرفت از گرما و سرما پرهيز نكرد تا رنجور و بيمار گرديد، و در غم امام حسين عليه السلام جان داد.
نقل است كه امام حسين درباره رباب و دخترش سكينه چنين مى گويد:
لعمرى اننى لا حب دارا
تحل بها السكية و الرباب
احبهما و ابذل جل مالى
و ليس للائمى عندى عتاب
به جان خود سوگند كه خانه اى را دوست مى دارم كه سكينه و رباب را ميزبانى كند.
من اين دو را دوست مى دارم و مالم را در ره آنها مى دهم و كسى حق ندارد مرا ملامت كند.
------------------------------------------
پاورقى ها :
١- ديوان اقبال ، ص ٧٢.
٢- ابوالشهداء، ص ٣.
٣- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٢٦٧ به نقل از ابوالشهداء ص ١ و ٧٧.
٤- كامل ابن اثيره ج ٣ ص ٣١٧.
٥- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٢٧٥.
٦- الشيعه و الحاكمون ، ص ٧٥.
٧- عايشه در دوران معاويه ، ص ١٢٥.
٨- امام على ، ص ٢١٢.
٩- خصال صدوق ، ج ١ ص ١٨٥.
١٠- الغدير، ج ١٠، ص ١٨٤.
١١- حياة الحسن ، ج ٢ ص ١٣٠.
١٢- الغدير ج ١٠ ص ، ١٩٠.
١٣- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ٨٥، نقل از استيعاب ، ص ٨٧، اصابه ، ج ٢، ص ١٧٢.
١٤- مروج المذهب مسعودى ، ج ٣، ص ٦و ٧، الغدير، ج ١٠، ص ١٨٣.
١٥- با استفاده از مقدمه فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ١٢.
١٦- مجمع البيان ، ج ٥، ص ٤٧٤.
١٧- فلسفه شهادت ،از استاد ناصر مكارم شيرازى .
١٨- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٦٥، مناقب شهر آشوب ، ج ٤، ص ٤٨.
١٩- در شب بدر حضرت رسول اكرم به اصحاب فرمود كيست برود امشب برود براى ما از چاه آب بكشد و بياورد؟ اصحاب سكوت كردند و هيچكدام اقدام بر اين كار نكردند، حضرت اميرالمومنين عليه السلام مشكى برداشت به طلب آب بيرون رفت ، آن شب شبى بود سر و باد مى آمد و ظلمت داشت پس رسيد، به چاه آب و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك ، آن حضرت دلوى نيافت تا از چاه آب بكشد لاجرم به چاه پايين رفت و مشك را پر كرد و بيرون آمد، ناگاه باد سختى برخورد و با آن حضرت كه آن جناب از سختى آن نشست تا برطرف شد پس برخاست و حركت فرمود، ناگاه باد سختى ديگرى مانند آن آمد، آن حضرت نشست تا او نيز در شد، ديگر باره خواست برود مرتبه سوم نيز به همان نحو بادى رسيد و آن حضرت نشست و چون رد شد برخاست و خود را به حضرت رسول ص لى الله عليه و آله رسانيد، حضرت پرسيد: يا اباالحسن براى چه دير آمدى ؟عرض كرد: سه مرتبه بادى به من رسيد و بسيار سخت بود و مرا لرزه فرا گرفت و مكثم به جهت برطرف شدن آن بادها بود فرمود: آيا دانستى آنها چه بود يا على ؟ عرض كرد: نه فرمود: آن اول جبرئيل بود با هزرا فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند ، و ديگرى ميكائيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند، و پس از آن اسرافيل بود با هزار ملائكه كه سلام كرد بر تو و سلام كردند و اينها فرود آمدند به جهت مدد ما مرحوم محدث قمى مى فرمايد: كه اشاره به همين است قرآن آن كسى كه گفته از براى اميرالمومنين على عليه السلام در يك شب سه هزار و سه مقبت بوده .
(مفاتيح الجنان ، ص ٣٨٠، چاپ انتشارات پيام آزادى )
٢٠- سوره هود آيه ٨٨.
٢١- كافى ، ج ١، ص ٤٦٣.
٢٢- منتهى الامال ، ج ١، ص ٢٨١.
٢٣- منتهى الامال ، ج ٢ ص ٤٣٢.
٢٤- اعيان الشيعه ج ٤، ص ٩٥.
٢٥- امالى صدوق ، ص ٨٢.
٢٦- احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٤٩٠، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج ٢، ص ٢٦.
٢٧- مقتل خوارزمى ، ج ١ ص ٨٨.
٢٨- منتهى الامال ، ج ١، ص ٢٠٦.
٢٩- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٥٨.
٣٠- انوار البهيه ، ص ٤٤.
٣١- اثبات الوصيه ، ص ١٢٥، مدينة المعاجز، ص ٢٣٧ (چاپ قديم ).
٣٢- منتهى الامال ج ١، ص ٢٠٦.
٣٣- جلاء العيون ، ص ٣٠٥.
٣٤- با استفاده از مقدمه معجزه تاريخ امام عظيم حسين بن على عليه السلام از علامه كمره اى .
٣٥- عنصر شجاعت ، ج ٦ با عنوان معجزات تاريخ ، ص ٤٦٢ .
٣٦- عنصر شجاعت ، ج ٦، ص ٤٦٢.
٣٧- بانوى اسلام ، ص ١٢٥.
٣٨- فضائل الخمسه ، ج ٣ ص ٢٠٠.
٣٩- بانوى نمونه اسلام ، ص ١٢٥.
٤٠- مجموعه انوار علمى معصومين عليهم السلام از حاج شيخ على فلسفى ، ص ١٩٣.
٤١- ينابيع الموده ، چاپ اسلامبول ، ص ٣١٨، منتخب طريحى ، ص ١٦٩.
٤٢- لهوف ، ص ١٢، احقاق الحق ، ج ١١، ص ٣٩٧.
٤٣- اعيان الشيعه ، چاپ دمشق ، ج ٤، ص ٩٤.
٤٤- عنصر شجاعت و معجزه تاريخ ، ج ٦ ص ٤٦١.
٤٥- عنصر شجاعت ، ج ١ ص ٧.
۱
فرزندان امام حسين عليه السلام فصل سوم : فرزندان امام حسين عليه السلام
به قولى چهار پسر و دو دختر و به قولى شش پسر و سه دختر و به و قول صحيح تر شش پس و چهار دختر:
١- على اكبر عليه السلام كه در كربلا با آن حضرت شهيد شد از حضرت ليلا عليهاالسلام بنت عروة داشت .
٢- على اوسط ملقب به امام زين العابدين عليه السلام كه از شاه زنان بود و به قولى مادرش ام ولد بود.
٣- على اصغر عليه السلام كه در شير خوارگى در كربلا تير بر حلقش آمد شهيد شد مادرش رباب است .
٤- محمد، احوالش معلوم نيست .
٥- جعفر جعفر كه مادرش قضاعيه و در حيات آن حضرت وفات كرد.
٦- عبدالله كه آن هم در كربلا شهيد شد.
٧- سكينه ، مادرش رباب بنت امرو القيس .
٨- فاطمه مادرش ام اسحاق بوده است .
٩- زينب مادرش معلوم نيست و يك دختر ديگر معلوم نيست (٤٦)
مهدى موعود نهمين فرزند امام حسين عليه السلام است
بر اساس اخبار صحابه و تابيعن (ابن شهر آشوب سند را به سلمان فارسى مى رساند )امام حسن عليه السلام بر ران رسول خدا صلى الله عليه و آله جاى داشت : پيغمبر اسلام او را مى بوسيد و مى فرمود:
تويى سيد، پسر و پدر سادات ، و امام پسر امام و پدر امامان و حجت و پدر حجت هاى خدايى . از صلب تو نه نفر امامان به وجود آيند،نهمين ايشان قائم آل محمد صلى الله عليه و آله است كه تا قيامت به جاى باشد شخصى از حضرت سوال كرد: يا رسول الله امامان چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر و نه تن از ايشان از نسل حسين هستند مهدى موعود نهمين فرزند حسين است . (٤٧)
خلفاى بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله
عن النبى صلى الله عليه و آله انه يكون بعده اثنا عشر خليفة بعدد نقباة بنى اسرائيل .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خلفاى پس از من دوازده نفرند به شمار نقباى بنى اسرائيل (كه دوازده تن بودند ).
سپس فرمود: همه دوازده خليفه پس از من از بنى هاشم هستند در اين باب شيخين و ترمذى و ابى داود و مسلم و سيد على همدانى و شعبى و غير اين ها اخبار بسيارى نقل كرده اند. (٤٨)
بدان كه اوصياى پيغبمر صلى الله عليه و آله دوازده نفر بودند (٤٩)
كه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام نخستين آنها، و آخر آنها حضرت حجة بن الحسن عليه السلام است ، و علما براى عدد ائمه به دوازده ، مناسباتى بيان كرده اند، از جمله آن كه اين عدد مطابق با حروف لا اله الا الله ، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله ، اميرالمومنين عليه السلام على بن ابى طالب ، بعضى از اسماى حسنا، محبهم فى الجنه ، عدوهم فى النار است همچنين اين عدد مطابق با شمار نقباى بنى اسرائيل است كه در سوره مائده مى فرمايد: (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثا منهم اثنى نقيبا )(٥٠) و در مجمع البيان آمده : نقيب قوم كفيل و ضمين است كه اسرار را مى شكافد و از اين قبيل است نقاب المراة و مناقب كه به معناى فضايل است .
همچنين اين عدد مطابق است با شمار اسباط بنى اسرائيل كه در سوره اعراف مى فرمايد:
(و قطعنا هم اثنى عشرة امما اسباطا و اوحينا الى موسى اذا استقيه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثتنا عشرة عينا قدم علم كل الناس مشربهم ). (٥١)
در مجمع البيان آمده : صحيح آن است كه اسباط در اولاد اسحاق به منزله قبايل است در اولاد، اسماعيل ، يعنى متفرق گردانيدم اولاد يعقوب را به دوازده فرقه ، چون اولاد يعقوب دوازده نفر بودند و از براى هر يك از آنها اولاد و نسبى بود، پس هر فرقه از آنها سبط و امتى شدند.
از جمله اين عدد مطابق است با برج هاى آسمان و ماه هاى سال و با عدد ساعات شب و روز. (٥٢)
سوال علاج از طبيبان دين كن
توسل به ارواح اين طيبين كن
دو دست دعا بر آور بهزارى
همى گو به صد عجز و صد خواستارى
الهى به خورشيد برج هدايت
الهى الهى به شاه ولايت
الهى به زهرا، الهى به سبطين
كه مى خواند شان مصطفى قرة العين
الهى به سجاد آن معدن حلم
الهى به باقر شه كشور علم
الهى به شاه صادق امام اعاظم
الهى به اعزام موساى كاظم
الهى به شاه رضا قائده دين
به حقى تقى خسرو ملك تميكين
الهى به حق نقى شاه عسكر
بدان عسكرى كز ملك داشت لشكر
الهى به مهدى كه سالار دين است
شه پيشوا اهل يقين است
بيخشار و از چاه حرمان بر آرم
به بازار محشر مكن شرمسارم (٥٣)
امامان از نسل امام حسين عليه السلام
از حضرت على عليه السلام پرسيدند: معناى سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: انى مخلف فيكم الثقلين كتاب والله و عترتى چيست و عترت چه كسانى هستند ؟
حضرت فرمود: من و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين كه نهمى آنها مهدى و قائم خواهد بود، عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيم ، عترت از قرآن جدا نمى شود و قرآن نيز از عتر جدا نمى گردد، تا در قيامت بر لب حوض كوثر با رسول خدا صلى الله عليه و آله ملاقات كنند.
حضرت على عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من دو چيز گرانبها را در ميان شما امت مى گذارم : كتاب خدا و عترت و اهل بيت اين دو چيز تا قيامت از هم جدا نخواهند شد (٥٤)
مانند اين دو انگشت جابر عرض كرد: يا رسول الله عترت تو كيانند ؟فرمود: على و حسن و حسين و امامانى كه از نسل حسين تا قيامت به وجود مى آيند.
عبدالرحمان بن كثيره مى گويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : معناى آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا ) (٥٥) چيست ؟فرمود: اين آيه درباره على و حسين و حسن و فاطمه عليهاالسلام نازل شد بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام به امامت رسيد بعد از او حسن و بعد از حسن ، حسين به امامت رسيد، آنگاه نوبت به اين آيه رسيد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله )(٥٦)
عدد فرزندان امام حسين عليه السلام از ستاره ها بيشتر است
صاحب منتخب از تاريخ گزيده نقل مى كند: يزيد بن معاويه چهارده پسر داشت ولى امام حسين عليه السلام در وقت شهادت خود يك پسر بيشتر نداشت . با اين حال در تمام اقطار عالم عدد ايشان از ستارها بيشتر است و از فرزندان يزيد عليه اللعنة و العذاب نسلى باقى نمانده است . (٥٧)
فصل چهارم : امام حسين عليه السلام در آيات قرآن امام حسين عليه السلام در آيه تطهير
(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا ) (٥٨)
خدا چنين مى خواهد كه هر رجس و آلايش را از شما خانواده نبوت ببرد، و شما از هر عيب پاك و منزه گرداند.
آيه شريفه از نظر سنى (٥٩) و شيعه (٦٠)در فضيلت پيغمبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده است .
عده اى نيز گفته اند كه درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است (٦١) اگر آيه درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، بايد ضمير مونث ذكر مى شد تا به سياق صدر آيه دلالت داشته باشد.
ام سمله مى گويد: آيه تطهير نيز در منزل من در خصوص هفت نفر نازل شده است : جبرئيل و ميكائيل و رسول الله صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام .
سپس مى گويد: من در منزل بودم ، عرض كردم ، يا رسول الله آيا من از اهل بيت توام ؟ فرمود: خير تو از زنان پيامبرى ؟(٦٢)
جامع ترمذى به اسنادش از انس بن مالك روايت مى كند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم : كدام يك اهل بيت بيشتر مورد توجه شماست ؟
فرمود: حسن و حسين عليهماالسلام .
مالكى در فصول المهمه از جامع ترمذى نقل مى كند: از وقتى كه آيه تطهير نازل شد قريب شش ماه هر روز رسول الله صلى الله عليه و آله در هنگام نماز به در خانه فاطمه عليهاالسلام مى آمد و آيه تطهير را مى خواند.
حضرت در وقت نزول آيه فرمود:
اللهم اهل بيتى و خاصيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطيرا (٦٣)
در صحيح مسلم و جامع الاصول روايت شده است : حصين بن سمره از زيدن بن ارقم پرسيد: آيا زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از اهل بيتند ؟ زيد گفت : نه به خدا قسم ، زيرا كه زن مدتى با شوهر خود است ، چون طلاقش داد به خانه پدرش مى رود و به قوم خود ملحق مى شود و از شوهر به كلى جدا مى شود بلكه اهل بيت او خويشان او هستند كه صدقه برايشان حرام است و هر خانه و به هر كجا بروند از اهل او جدا نيستند. (٦٤)
آيه تطهير در حق پنج بزرگوار محمد صلى الله عليه و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است . (٦٥)
عايشه روايت مى كند
حديث ٢٢ از كتاب غاية المرام چنين است :
از متفق عليه بخارى و مسلم از مسند عايشه از مصعب بن شيعه از صفيه دختر شبيه از عايشه دختر ابى بكر روايت كرده كه گفت :
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و عباى سياه پوشيده بود كه حسن بن على عليه السلام داخل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در زير عبا داخل كرد، بعد از آن امام حسين عليه السلام آمد او را هم داخل عبا كرد بعد از آن فاطمه عليهاالسلام آمد او را نيز داخل كرد، بعد از آن هم على عليه السلام آمد او را نيز داخل كرد، سپس آيه تطهير را تلاوت كرد. (٦٦)
ابوسعيد خدرى و انس بن مالك و واثلة بن واسقع و عايشه و ام سلمه مى گويند: آيه تطهير به رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اختصاص دارد. (٦٧)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است :
النجوم امان لا هل السماء و اهل بيتى امان لامتى (٦٨)
ستارگان امانند بر اهل آسمان ، و اهل بيت من امانند براى امت من .
امام شافعى
او كه از امامان چهار گانه است اهل سنت است در اشعار معروف خود درباره اهل بيت چنين عرض اخلاص كرده است :
يا آل بيت رسول الله حبكم
فرض من الله فى القران انزله
يكفيكم من عظيم الفخر انكم
من لم يصل عليكم لا صلاة له . (٦٩)
- اى اهل بيت رسول ، دوستى شما فريضه اى است از جانب خداوند كه در قرآن آن را فرود آورده است .
- از فخر بزرگ شما را اين كه بس كه درود بر شما جزء نماز است و هر كس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است .
و لما رايت الناس قد ذهب بهم
مذاهبهم فى ابحر الغى و الجهل
ركبت على اسم الله فى سفن النجا
و هم اهل بيت المطفى خاتم الرسول
و امسكت حبل الله و هو ولاوهم
كما قد امرنا بالتمسك بالحبل (٧٠)
- چون مردم را ديدم كه راههاشان آنها را در درياهاى گمراهى و جهالت انداخته است ، به نام خدا سوار كشتى نجات شدم همانا اهل بيت مصطفى خاتم رسولان .
- آنها كشتى نجاتند، و به ريسمان خدا كه ولاى آنهاست چنگ زدم همچنان كه به ما دستور داده شده كه به اين ريسمان چنگ بزنيم .
ذكر اهل بيت عليهم السلام شفاست
ذكر اهل بيت انسان را وسوسه و از هر شك و ريبى حفظ مى كند.
در صواعق الحمرمة از شعبى روايت شده است كه روزى ابوبكر در زمان خلافت خود با جمعى نشسته بود كه على عليه السلام آمد ابوبكر از على عليه السلام استقبال كرد و گفت : هر كس بخواهد نظر كند به سوى بزرگ ترين مردمان از جهت مرتبه ونزديك ترين ايشان از جهت نسبت و فاضل ترين از جهت حالت از ما به رسول الله صلى الله عليه و آله پس نظر كند به سوى آن كه طالع شد، يعنى على مرتضى عليه السلام . (٧١)
امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش روايت كرده كه فرمود:
ماييم اهل بيت و شجره نبوت و آورنده كتاب آسمانى ، فرشتگان در منزل ما رفت و آمد مى كنند و ماييم خانه رحمت و معدن علم وكمال . (٧٢)
وقتى آيه تطهير نازل شده ، حضرت عبايى روى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كشيد و دست به سوى آسمان بلند كرد و فرمود : پروردگارا، اينها اهل بيت منند، از آنها دورگردان هر پليدى و شك را.
دوستى اهل بيت عليهم السلام واجب است
زمخشرى و فخر رازى كه در بحث خلافت به جنگ شيعه مى آيند خود راوى روايتى در موضوع ولاى محبت هستند، فخر رازى از زمخشرى نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
من مات على حب آل محمد مات شهيدا الا و من مات على حب ال محمد مات مغفورا له ، الا و من مات على آل محمد مات تابتا، الا و من مات على حب آل محمد مات مومنا مستكمل الايمان .
هر كس بر دوستى آل محمد مرد شهيد مرده است ، هر كس بر دوستى آل محمد مرد آمرزيده است هر كس بر دوستى آل محمد مرد توبه كار مرده است هر كس بر دوستى آل محمد مرد مومن و كامل ايمان مرده است .
زمخشرى و فخر رازى در ذيل روايت گذشته ، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: (٧٣)
الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا و من مات على بغعض آل محمد لم يشم رائحة الجنة (٧٤)
هر كسى بر دشمنى آل محمد بميرد كافر مرده است ، هر كس با دشمنى آل محمد بميرد بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد .
هر كس به محبت اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بميرد شهيد مرده است(٧٥)
على عليه السلام فرمود: فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله وو اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره على الله و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله و قامت النيه مقام اصلاته لسيفه (٧٦)
(هر كس از شما در خوابگاهش بميرد در حالى كه به حق خداى خود و رسولش و اهل بيت او شناسا باشد شهيد مرده است ، و پاداشش با خداست و سزاوار پاداش اعمال شايسته اى است كه در انديشه داشته وو يان انديشه همچون شمشير كشيدن است .
حضرت على عليه السلام مى فرمايد من در خانه ام سلمه در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم كه آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا نازل شد، رسول هدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: اين آيه درباره تو و فرزاندانت حسن و حسين و امامانى كه از نسل تو به وجود مى ايند نازل شده است .
گفتم : يا رسول الله ! بعد از تو چند نفر به امامت مى رسند؟
فرمود: پس از من تو امام مى شوى ، بعد تو حسن ، بعد از حسن حسين ، بعد از حسين ، فرزندش على ، بعد از او فرزندش محمد، بعد از محمد فرزندش جعفر، بعد از جعفر موسى ، بعد از موسى فرزندش على ، بعد از على فرزندش محمد، بعد از محمد فرزندش حسن ، بعد از حسن فرزندش حجت عليه السلام به امامت خواهند رسيد.
نام هاى ايشان به همين ترتيب بر ساق عرش نوشته بود. از خدا پرسيدم : اينها كيستند؟ فرمود: امامان پس از تو هستند، پاك و معصومند و دشمنانشان ملعون هستند. (٧٧)
زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله ازاهل بيت نيستند
آيه تطهير از نظر سنى و شيعه بر پنج تن آل عبادت دارد كسانى كه گفته اند اين آيه درباره زنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده در اشتباهند.
اين چند نفر كه گفته اند گفته هايشان بى جاست و ذيلا بيان مى كنيم كه اين افراد و گفته هاى آنان هيچ گونه ارزش و اعتبارى ندارد.
عكرمه مى گويد: تنها زنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله مشمول آيه تطهيرند و آن قدر پافشارى در اين ادعا دارد كه اظهار آمادگى مباهله با منكران مى كند اين مرد متعصب در بازارها با صداى بلند فرياد مى كرد كه آيه تطهير تنها درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است در پاسخ بايد گفت : نظريه عكرمه چه امتيازى بز نظريه ديگران دارد ؟او كسى نيست كه بتوان بر گفتارش تكيه كرد چون او از دشمنان على عليه السلام است .
عكرمه از دشمنان سر سخت اميرالمومنين على عليه السلام است و مى توان حدس زد كه نظريه او ناشى از عدوات شخصى با امام عليه السلام است .
سيد بزرگوار معاصر علامه شرف الدين ، در كتاب الكلمة الغراء بى تفضيل الزهراء عليهاالسلام مى گويد: عكرمه كوشش مى كرد مردم را در صف دشمنان على عليه السلام كشاند، و در راه انصراف مردم از آن حضرت و دور كردن از مقام ولايت ، سعى و تلاش پيگيرى داشت او سردسته طايفه مهمى از خوارج است و معتقد بود كه همه مسلمين كافرند و مسلمان واقعى كه از اسلام حقيقى برخوردار است تنها خوارجند.
خالد بن عمران مى گويد: در موسم حج از عكرمه شنيدم كه مى گفت : اگر كليه حاجيان را كه در مناسك حج حضور دارند از دم شمشير بگذرانم به منتهاى آروزى خود رسيده ام .
دومين كسى كه آيه تطهير را درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله تاويل نموده ، مقاتل بن سليمان است .
علامه شرف الدين مى گويد: او از دشمنان سرسخت اميرالمومنين است .
او هم كوشش فراوان داشت حتى المقدور فضايل مسلم على عليه السلام را از اذهان بزاديد، مقاتل از مشبهه است و خدا را به صورت مردم تشبيه مى كرده .
ابوحنيفه درباره وى گفته است : مقاتل در اثبات تشبيه راه افراط پيش گرفته و پروردگار را هم چون خلق مى پندارد.
سومين كسى است كه آيه تطهير را تاويل به بانوان رسول خدا صلى الله عليه و آله مى كند عروة بن زبير است .
در قاموس الرجال در شرح حال عروه مى نويسد: عروه رسما على عليه السلام را دشمنام مى داد و در جنگ هاى كه على عليه السلام بالاجبار به صحنه كارزار كشيده مى شد مقصر اصلى را امام متقين مى دانست و آن قدر در افترا به امام على عليه السلام گستاخ بود كه مى گويد: ابن ابى الحديد از اسكافى روايت كرده و از زهرى و وى از عروه كه عايشه به او گفت : من نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم عباس و على شرفياب شدند نبى اكرم صلى الله عليه و آله با مشاهده آن دو بزرگوار آهسته به من گفت : اين دو نفر در هنگام مرگ خارج از روش اسلامند. (٧٨)
امام حسين عليه السلام و آيه مباهله
(فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءنا كم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين )(٧٩)
به كسانى كه درباره حضرت عيسى عليه السلام بعد از آمدن دليل قطعى با تو در مقام محابه و مجادله برآيند بگو: بيايد ما و شما با فرزندان زنان خود باهم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يگديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا مى كنيم )تا دروغ گو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم .
داستان مباهله و نفرين پيغمبر صلى الله عليه و آله با نصارى انجران معروف است (٨٠) نجران در كشور يمن و آن موقع مركز نصارا بود، جمعى از روحانيون آن جا به مدينه آمدند تا درباره حقانيت اسلام و مسيحيت با پيغنمبر صلى الله عليه و آله گفت و گو كنند. وقتى در برابر منطق پيغمبر صلى الله عليه و آله عاجز ماندند پيغمبر فرمود: اگر باز هم خود را بر حق مى دانيد حاضرم با بهترين و نزديك ترين كسانم با شما مباهله كنم و شما هم بهترين و نزديك ترين كسان خود را بياوريبد تا نفرين هر دسته را كه باطل بود نابود كند چون پيغمبر صلى الله عليه و آله ، على و فاطمه و حسن و حسين ، عليهم السلام را آورد، نصارا ترسيدند كه با نفرين اينان عذاب نازل شود و حاضر به مباهله نشدند و جزيه را بر عهده گرفتند و رفتند.
جريان مباهله رسول خدا صلى الله عليه و آله با نصارى نجران يكى از ادله قطعى بر حقانيت آن حضرت است ، زيرا اگر رسول گرامى صلى الله عليه و آله يقين به رسالت خود از جانب پروردگار نداشت ، مباهله صد در صد به زيان خودش تمام مى شد و به دست خود خط بطلان بر مدعاى خويش كشيده بود اما رسول گرامى از جانب پروردگار مامور شد تا با شركت حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اين كار را انجام دهد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به نصاراى نجران فرمود: با من مباهله كنيد اگر من راست مى گويم خداى بزرگ و لعنت و دورى از رحمت خود را به شما فرو فرستد و اگر من دروغ گو باشم بر من ، گفتند: اكنون انصاف دادى ، سپس قرار به مباهله گذاشتند و تعيين وقت نمودند، چون به منازل خود مراجعت نمودند، سيد و عاقب كه دو تن از روساى ايشان بودند گفتند : اگر محمد صلى الله عليه و آله با قوم خود مباهله آيد ما با او مباهله كنيم كه پيغمبر نيست و اگر با اهل بيت خاص خود آيد، با او مباهله كنيم ، كه پيغمبر نيست و اگر با اهل بيت خاص خود آيد، با او مباهله نكنيم ، با اهل خود نمى آيد مگر آن كه راست گو باشد چون صبح شد به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند.
حضرت به اتفاق على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام براى مباهله بيرون آمد نصارا پرسيد: اينان كيانند ؟در جواب شنيدند: آن مرد پسر عمو و وصى و داماد او على بن ابى طالب عليهماالسلام است و اين دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام است و اينان دو فرزندش حسن و حسين عليهم السلام هستند.
نصارا چون چنين ديدند متفرق شدند و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: ما از مباهله با شما استعفا داديم و آنچه راضى شوى به تو مى دهيم .
رسول گرامى صلى الله عليه و آله با ايشان به جزيه صلح فرمود. (٨١)
و آنها مراجعت نمودند.
دانسته شد كه آيه مباهله براى فضيلت خاندان رسالت است و آيه آشكارا مى رساند و معرفى مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام پسران خود و على عليه السلام را تصديق و گواهى كرده است .
آيه مباهله مختص به پنج نور پاك الهى است : محمد صلى الله عليه و آله ت على ولى الله ، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السلام . (٨٢)
معاويه روايت مى كند
اهل سنت به اسناد صحيح از معاويه بن ابى سفيان روايت كرده اند كه روزى به سعد و قاص گفت : چه چيز تو را مانع مى شود كه ابوتراب (٨٣) را سب كنى ؟ سعد گفت : به خاطر سه چيز را من داشتم براى من از هر نعمتى بهتر بود به ياد دارم كه وقتى پيغمبر به يكى از جنگ ها(٨٤) مى رفت او را به جاى خود در مدينه گذارد على گفت : يا رسول الله ! شما مرا با زنان و بچه ها به جا مى گذاريد ؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: نمى خواهى نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه بعد از من پيغمبرى نيست ؟
و شنيدم كه در روز جنگ خيبر فرمود: فردا پرچم اسلام را به دست كسى مى دهم كه خدا و پيغمبر هم او را دوست بدارد ما گردن كشيديم كه ببينيم او كيست ناگاه فرمود: بگوييد على بيايد وقتى حضرت على عليه السلام را آوردند چمشش درد مى كرد پيغمبر كمى آب دهان به چشم او ماليد و پرچم به دستش داد و خداوند جنگ خيبر را به دست او فتح كرد. (٨٥)
و چون آيه (قل تعالوا ندع ابناءنا... ) نازل شد پيغمبر صلى الله عليه و آله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و فرمود : پروردگار اينان اهل بيت من هستند.
سخن دو نفر از بزرگان عامه
زمخشرى در تفسير كشاف و طنطارى در تفسير الجواهر چنين گفته اند:
دسته اى از علماء و بزرگان نصاراى نجران به مدينه آمدند و با رسول اكرم صلى الله عليه و آله عليه درباره حضرت عيسى عليه السلام احتجاج كردند و اين آيه از سوى پروردگار نازل شد.
اين دو كلمه (ندع ) را چنين معنا كرده اند:بياييد (يعنى من و شما )پسران و زنان خود را دعوت نماييم و سپس مباهله كنيم سپس هر دو مى نويسند: فردا كه نصاراى نجران آن جا به وعدگاه حاضر شدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله حسين را بغل كرد و دست حسن را گرفت و فاطمه عليهاالسلام پشت سر رسول اكرم صلى الله عليه و آله پشت سر فاطمه عليهاالسلانم مى آمدند نصاراى نجران چون چشمشان به اين منظره افتاد راضى به پرداخت جزيه مى شدند، زمخشرى بعد از اين جريان مى نويسد: آيه تطهير درباره محمد صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است . (٨٦)
على عليه السلام جان رسول الله صلى الله عليه و آله
در غاية المرام از شيخ مفيد در اختصاص به سند خود از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند: امت اسلام اعم از نيك و بد اتفاق دارند وقتى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با نصاراى نجران مباهله كرد، جز خود پيغمبر على و فاطمه ، و حسن و حسين عليهم السلام كسى در كساء نبود، تاويل پسران خود را حسن و حسين زنان خودمان را حضرت فاطمه زهرا و كسى كه هم چون جان ماست على بن ابى طالب عليه السلام است . (٨٧)
مفسران و اهل حديث اتفاق كرده اند و تاريخ هم آن را تاييد نموده كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله براى مباهله با نصاراى نجران جز على عليه السلام و فاطمه و حسنين عليهما السلام كس ديگرى نبود.
به على عليه السلام كه مصداق انفسا بود و حسنين عليهماالسلام كه مصداق ابناءنا و به فاطمه كه مصداق نساءنا بود اكتفا كرد و دستور الهى را اجرا نمود. (٨٨)
امام حسين عليه السلام و سوره اهل اتى
(هل اتى على الانسان حين من الدهر )
سوره هل اتى در شان اهل بيت عصمت عليهم السلام نازل شده است عمده مدارك راجع به امام حسين عليه السلام و هل اتى را ذيلا بيان مى كنيم :
مجتمع البيان (ج ٥، ص ٤٠٦ )، نورالثقلين (ج ٥، ص ٤٧٠ )، منهج الصاقين (ج ١٠، ص ٩١)، تفسير ابوالفتوح ( ج ١٠، ص ١٨٣ )، تفسير گارز (ج ١٠، ص ٢٤٦ )، مناقب ابن شهر آشوب (ج ٣، ص ٣٧٣ )، احقاق الحق (ج ٩، ص ١١٠ - ١٢٣ )، بحار (ج ٩، ص ٣٩ ) كفاية الخصام (ص ٤٤٩ )، تذكره سبز ابن جوزى (ص ٣٢٣ )، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (ج ٣، ص ٢٧٥ )، علامه امينى در الغدير اتى درباره خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است يكى از اهل بيت پيامبر امام حسين عليه السلام است شاعر گفته است :
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
در روايت آمده است : مجاهد و ابن عباس و غير ايشان گفته اند: حسن و حسين عليهماالسلام بيمار شدند جدشان رسول خدا صلى الله عليه و آله به اتفاق صحابه و معروفان به عيادت آن دو رفتند رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: خوب است در حق اين دو فرزندت نذر كنى (٨٩)
و على عليه السلام هم نذر كرد و عمل به نذر نمود تا آيه (يوفون بالنذر ) نازل شد. (٩٠)
على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله از خدا خواستم اگر فرزندان مرا شفا دهد سه روز روزه بدارم فاطمه عليهاالسلام گفت : من نيز همين نذر را كردم حسن و حسين عليهماالسلام گفتند: ما هم همين نذر را كرديم فضه كه كنيز حضرت فاطمه عليهاالسلام بود هم گفتن من هم نذر كردم كه سه روز روزه بدارم .
پس از آن كه اين دو نو گل رسول خدا صلى الله عليه و آله شفا يافتند على عليه السلام فرمود: فاطمه حالا وقت آن رسيده است كه به نذر خود وفا كنيم . (٩١)
در منزل على عليه السلام غذايى نبود حضرت همسايه اى يهودى به نام شمعون ابن جابا داشت . (٩٢) على عليه السلام به نزد وى رفت و از او قرض خواست او مقدارى پشم و سه صاع جو آورد و عرض كرد: اين پشم به زنان ده تا بريسند و اين جو هم مزد اين پشم است على عليه السلام به خان بازگشت .
فاطمه عليهاالسلام يك صاع از جو را آرد كرد و پنج قرص نان تهيه نمود.
وقت غذا شد سفر گستردند كه غذا ميل فرمايند، هنوز دست به غذا نبرده بودند كه سائلى در را كوبيد، و گفت : مسكينى از مسكينانم (٩٣) السلام عليكم يا اهل بيت محمد مسكينى هست از مسكينان مسلمان (٩٤) مرا طعامى دهيد كه خدا توانا از غذاهاى بهشت به شما عطا فرمايد على عليه السلام چون صداى آن مسكين را شيند رو به فاطمه عليهاالسلام نمود سپس على عليه السلام قرص نان خويش را به مسكين داد فاطمه عليهاالسلام نيز موافقت كرد حسن و حسين عليهماالسلام هم به تبعيت نان خود را به مسكين دادند فضه كنيز حضرت هم از مولاى خود پيروى نمود و همگى روزه را با آب افطار كردند.
روز ديگر صاعى را دسداس نمودند باز پنج قرص بپختند و وقت افطار شد غذا حاضر گرديد، باز هنوز شروع به غذا نكرده بودند يتيمى دق الباب كرد و عرض كرد: السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و معدن الرساله ، من يتيمى هستم از اولاد مهاجران ، پدرم را روز عقبه شهيده كرده اند، طعمامى به من دهيد تا خداى عزو جل به شما از مائده بهشت طعام دهد اميرالمومينن عليه السلام چون از يتيم پدر مرده اين سخن را شنيد اين ابيات را انشا كرد:
فاطمه بنت السيد الكريم
بنت النبى ليس بالزنيم
قد جاءنا الله بذا اليم
من يرحم اليوم فهو رحيم
و للبخيل موقف رحيم
قد حرم الخلد على الئيم
ينزل فى النار الى الحجيم
شرابه الصديد و الحميم
آن شب نيز تمام غذا را دادند و روزى را با آب افطار كردند بچه هاى على عليه السلام باز گرسنه ماندند روز سوم باقى جو را غذايى درست كردند چون باز وقت افطار رسيد بلكه امروز از گرسنگى خود را نجات بدهند سائلى ، آمد و گفت : من اسيرى هستم از اسيران شما اسيرم ، گرفته ايد و طعامم نمى دهيد!
امير المومنين على عليه السلام رو به فاطمه عليهاالسلام كرد و فرمود:
اى فاطمه خجسته پيكر
آمد بر در اسير مضطر
از گرسنگى و بينوايى
نالان غمين و زار و غم خوار
فاطمه عليهاالسلام سپس به على عليه السلام جواب مى دهد:
اى شهره شهر علم را در
شبير به روزه است شبر
از گرسنگى رخسار ايشان
اندر زردى شدست چون زر
باز اين همه طمعمه كردم ايثار
از بحر ثواب روز محشر (٩٥)
آن شب هم غذا را به اسير عنايت فرمودند و باز با آب خالى روزه خود را افطار نمودند.
روز چهارم امير المومنين على عليه السلام برخاست ، به يك دست حسن و به دست ديگر حسين عليهماالسلام را گرفت و به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد اين دو بزرگوار لولو و مرجان از ضعف مى لرزند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله از وضع عزيزانش حسنين عليهماالسلام دلتنگ و ناراحت شد همه به حجره فاطمه عليهاالسلام كه جگر گوشه من است برويم همه به حجره فاطمه عليهاالسلام رفتند آن گاه ديدند فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده است او هم گرسنه است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله چون وضع را چنين مشاهده كرد عرض كرد: واغوثاه ياالله بيت محمد يموتون من الجوع بلافاصله از طرف خداى بزرگ جبرئيل عليه السلام آمد و به همراه خود آيه اى به عنوان هديه براى خاندان رسالت به ارمغان آورد. (٩٦)
(و يوفون بالنذر و يخافون - الى قوله -ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشهورا ). (٩٧)
جبرئيل پيك الهى آمد عرضه داشت يا محمد بگير اين سوره را شاد و خرم باش به آن لطفى كه خداوند بزرگ عالم به اهل بيت تو كرامت فرموده است سوره هل اتى را تا به آخر رسول اكرم صلى الله عليه و آله تلاوت فرمود. (٩٨)
امام حسين عليه السلام صاحب نفس مطمئنه
مرحوم فرهاد ميرزا در قمقام مى نويسد:
نفس مطمئنه در آيه (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيع مرضيه ) (٩٩)عبارت است از امام حسين عليه السلام كه صاحب نفس مطمئن و راضيه و مرضيه است و ياران او به رضاى خدا راضى و خداوند هم از آنها خشنود باشد. (١٠٠)
علامه دربندى در اسرار الشهاده مى نويسد: حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه اسم ما آل محمد را بشنود و بر مظلوميت ما گريه كند، خداوند روى او را بر آتش دوزخ حرام مى گرداند.
امام حسين عليه السلام آيه مودت
(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى )(١٠١)
احمد بن حنبل در مسند خود و ثعلبى در تفسيرش و ديگران آورده اند كه ابن عباس رضى الله عنه گفت : چون آيه نازل شد اصحاب پرسيدند: يا رسول الله ، كيستند آن خويشان تو كه خداى بزرگ محبت ايشان را بر ما واجب كرده ؟حضرت فرمود: على و فاطمه و دو پسر ايشان (١٠٢) چون مودت و محبت ايشان حسب الامر الهى واجب باشد اطاعت و فرمان بردارى ايشان نيز واجب باشد آيه مذكور به سند مختلف شيعه و سنى دلالت دارد بر خمسه طيبه .
امام حسين عليه السلام و آيه اصطفاء
ابا عبدالحسين عليه السلام در موقع حركت فرزند عزيزش على اكبر به سوى ميدان جنگ اين آيه را تلاوت مى فرمود:
(ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم )(١٠٣)
اين آيه دلالت دارد كه ائمه اطهار عليهم السلام مردان شايسته و خالص و لايق هستند اين آيه دلالت ضمنى دارد كه رهبران اسلام و ائمه ، منتخب الهى هستند اين آيه دلالت ضمنى دارد كه جهان بشريت در عوض نبوت مردان بزرگ خدا به رهبران آل ابراهيم و ائمه اطهار عليهم السلام نياز دارد.
اين آيه دلالت ضمنى دارد كه اين ائمه عليهم السلام در تعقيب هدف ابراهيم عليه السلام و ايجاد مسالمت و تقوا و تحقيق توحيد و يگانه پرستى هستند. (١٠٤)
لولو و مرجان
(مرج البحر يلتقان بينهما برزخ لا يبيغيان يخرج منهما اللولو و المرجان )(١٠٥)
يحيى بن سعيد عطار مى گويد: از امام جعفر صادق عليه السلام كه شنيدم فرمود: خداوند تبارك و تعالى در قرآن فرموده است :
لو لو و مرجان حسن و حسين هستند و على فاطمه دو درياى بزرگند، يكى بر ديگرى برترى دارند. (١٠٦)
اطاعت امام حسين عليه السلام واجب است
(يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منمك ). (١٠٧)
اى اهل ايمان ، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول ) را اطاعت كنيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد اين كار (رجوع به حكم خدا و رسول )براى شما از هر چه تصور كنيد بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود.
ابوبصيره از ابوعبدالله عليه السلام درباره اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: اين آيه در شان على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شد. (١٠٨)
امام حسين عليه السلام و سوره التين
در تفسير نور الثقلين از على بن ابراهيم ( والتين والزيتون طور سينين و هذا البلد الامين ) آمده است : تين رسول الله صلى الله عليه و آله و زيتون اميرالمومنين و طور سينين امام حسن مجتبى و امام حسين و و هذا البلد الامين ائمه عليهم السلام هستند.
در خصال از امام كاظم عليه السلام نقل شده كه خداى تبارك و تعالى اختيار كرد از گل چهار چيز را و اختيار كرد از شهرها چهار چيز، پس فرمود:
(و التين الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين ) و التين مدينه و الزيتون بيت المقدس و طور سنين كوفة و هذا البلد مكة .
باز امام موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت شده است : (و التين و الزيتون ) حسن و حسين عليهماالسلام و (طور سينين )امير المومينن على بن ابى طالب عليه السلام و (هذا البلد الامين ) محمد صلى الله عليه و آله است . (١٠٩)
ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است :
(رب المشرقين و رب المغربين ) (آن خدايى كه آفرينده دو مشرق و دو مغرب است ) مراد از مشرقين رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين على عليه السلام و المغربين امام حسن و امام حسن عليهماالسلام است . (١١٠)
امام حسين عليه السلام و سوره فجر
(و الفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر... )
اين سوره را هم مفسران تعبير به سوره امام حسين عليه السلام كرده اند.
الشفع الحسن و الحسين عليهماالسلام و الوتر اميرالمومنين عليه السلام . (١١١)
الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى ابو صالح از ابن عباس روايت كرده است كه در اين آيه اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب و فاطمة و الحسن و الحسين و اولادهم الى يوم القيامة هم صفوة الله و خيرة من خلقه . (١١٢)
ابى بن كعب از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه هر كه اين سوره را در دهه اول ذى الحجه بخواند آمرزيده شود و اگر در آن روزها بميرد بى حساب به بهشت رود و هر كه در ديگر ايام بخواند براى او نورى گردد در قيامت .
داود بن فرقد از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه هر كه در نمازهاى واجب و مستحب ، سوره فجر، را بخواند، در روز قيامت حشرش با حسين بن على عليه السلام خواهد بود، و اين سوره حسين بن على ع است و درجه او در بهشت باشد. (١١٣) فصل پنجم : امام حسين عليه السلام در روايات
با بررسى روايا زيادى كه از رسول گرامى اسلام از طريق شيعه و سنى رسيده مى توان استفاده كرد: امام حسين بن على عليه السلام به داشتن صفات و كمالات انسانى فوق العاده مورد مهر و علاقه جد بزرگوارش بوده و كلماتى در تمجيد و ستايش آن حضرت در موارد زيادى بيان فرموده ، زيرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ گاه سخنى به گزاف نگفته و قرآن هم فرمايش حضرت را از پيروى هواى نفس به دور دانسته : ( و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ) (١١٤) واگر يك چنين مرد الهى ، شخصى را ستايش كند معلوم مى شود كه از هر جهت لياقت و شايستگى داشته است . (١١٥)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
حسين منى و انا من حسين احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط (١١٦)
حسين از من است و من از حسينم ، خداوند دوست بدارد هر كه حسين را دوست دارد و حسين سبطى از سبطهاى من است .
ابى حازم از ابوهريره نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس حسن و حسين را دوست بدارد پس به تحقيق مرا دوست داشته است و هر كس به آنها بغض و عداوت داشته باشد، با من بغض و عدوات داشته است . (١١٧)
الحسن والحسين سبطان من الاسباط (١١٨)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنة (١١٩) و ابوهما خير منهما (١٢٠)
على بن ابى طالب عليه السلام به حسن و حسين عليهماالسلام مى فرمود: شما پيشواى مردم و بزرگ جوانان اهل بهشتيد و از ارتكاب گناه معصوميد خدا لعنت كند كسى را كه با شما دشمنى كند (١٢١) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس دوست دارد به آقاى جوانان بهشت بنگرد حسين را تماشا كند .
------------------------------------------
پاورقى ها :
٤٦- جنات الخلود، ص ٢٣.
٤٧- ينايبع المودة ، ص ٤٤٥، مقتل خوارزمى ، ص ٢٤٩.
٤٨- ينابيع الموده ، باب ٧٧، ص ٤٤٥.
٤٩- ابن عباس مى گويد: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: من و على و حسن و حسين و نه نفر از اولاد حسين ، پاك ومعصوم هستيم .
٥٠- سوره مائده آيه ١٢.
٥١- سوره اعراف ، آيه ١٦٠.
٥٢- منتخب التواريخ ، ص ١٣٦.
٥٣- شيخ بهايى .
٥٤- فضائل الخمسه ، ج ٢ ص ٤٥.
٥٥- سوره احزاب ، آيه ٣٣.
٥٦- بررسى مسائل كلى امامت ، ص ٢٠٨، سوره احزاب ، آيه ٦.
٥٧- منتخب التواريخ ، ص ١٩٢.
٥٨- سوره احزاب ، آيه ٣٤.
٥٩- از نظر سنيان ، ٤١ روايت نقل شده است : غاية المرام ، ص ٢٨٧.
٦٠- از نظر شيعه ٣٤ حديث نقل شده است : غاية المرام ، ص ٢٩٢.
٦١- براى توضيح بيشتر به صفحات بعد همين كتاب مراجعه شود كه مخالفان پنج نور الهى را معرفى نموده ايم .
٦٢- مجمع الزوائد ، ص ١٦٧.
٦٣- مسند احمد حنبل ، ج ٦،ص ٣٠٤، تفسير برهان ، ج ٣، ص ٣١٩، النص و الاجتهاد ص ١٠١.
٦٤- شبهاى پيشاور،ص ٦٠٨.
٦٥- درر السمطين ، ص ٢٣٩.
٦٦- غاية المرام ، ص ٢٨٦.
٦٧- مجمع البيان ، ج ٨، ص ٣٥٦.
٦٨- احقاق الحق ، ج ٩ ، ص ٢٩٧.
٦٩- الغدير، ج ٣، ص ١٧٣، فضائل الخمسه ، ج ١، ص ٢٠٨.
٧٠- و لاءها ولايتها، ص ٣٧.
٧١- مناقب المرتضوى ، ترمذى كشفى ، ص ٢٠٥.
٧٢- كافى ج ١، ص ٢٢١.
٧٣- ولاءها و ولايتها، ص ٣٨.
٧٤- كامل بهائى ، عماد الدين طبرى ، ج ١،ص ٨٨.
٧٥- ينابيع الموده ، ص ٥.
٧٦- نهج البلاغه ، خظبه ٢٣٢
٧٧- بررسى مسائل كلى امامت ، ص ٢٠٩، به نقل از غاية المرام ، ص ٢٩٣.
٧٨- چهره هاى درخشان اهل بيت عليهم السلام ، ص ٤٣.
٧٩- سوره آل عمران ، آيه ٦١.
٨٠- فروغ هدايت ، ص ٢٢١.
٨١- مناقب ، ج ٣، ص ٣٧٠، منهج ، ج ٢، ص ٢٤، كفاية الخصام ، ص ٣٩٢.
٨٢- احقاق الحق ، ج ٩، از ص ٧٠ تا ١ مفصلا بيان شده است .
٨٣- كنيه حضرت امير المومنين عليه السلام بوده است .
٨٤- اين جنگ ، جنگ تبوك بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله هنگام عزيمت از مدينه ، على عليه السلام را به جاى خود در مدينه منصوب كرد و فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى يعنى وزير و جانشين من هستى .
٨٥- فروغ هداست ، ص ٢٢١ به نقل از خصائص نسائى ، ص ٣٢، كنز العمال ، ج ٦ ص ٤٠٥.
٨٦- كشاف ، ج ١، ص ١٣٤، جواهر طنطاوى ، ج ٢، ص ١١٩.
٨٧- فروغ هدايت ، ص ٢٢٠
٨٨- اليمزان ، ج ٣، ص ٢٤٦، برهان ، ج ١، ص ١٧٩: عياشى ، ج ١، ص ١٧٧، مجمع البيان ج ٣، ص ٤٥٢.
٨٩- احقاق الحق ، ج ٩ ، ص ١١٠، بحار ج ٩، ص ٤٩.
٩٠- مناقب ابن شهر آشوب ،ج ٣، ص ٣٧٣ .
٩١- نور الثقلين ، ج ٥، ص ٤٧٠، تفسير گارز، ج ١٠، ص ٢٤٠.
٩٢- احقاق الحق ، ج ٩، ص ١١٠.
٩٣- احقاق الحق ، ج ٩، ص ١١، فضائل الخمسه ، ج ١، ص ٢٥٥.
٩٤- نور الثقلين ، ج ٥، ص ٤٧٤.
٩٥- براى اين كه زياد وقت خوانندگان را نگرفته باشيم از نقل شعرهاى عربى خوددارى شد.
٩٦- احقاق الحق ، ج ٩ ، ص ١١٦.
٩٧- احقاق الحق ، ج ٩، ص ١١١.
٩٨- تفسير نور الثقلين ، ج ٥، ص ٤٧٠، كشف الغمة ، ج ١، ص ٤١٤.
٩٩- سوره فجر، آيه ٢٨.
١٠٠- قمققام زخار، چاپ قديم ، ص ٨٤.
١٠١- سوره شورى آيه ٢٣.
١٠٢- حديقه الشيعه ، ص ٥٤، احقاق الحق ، ج ٩، ص ٢ - ١٠١، در رالسطين ، ص ١٨، فضائل الخمسه ، ج ١ ص ، ٢٥٩.
١٠٣- سوره آل عمران ، آيه ٣٢.
١٠٤- پاسداران وحى ، ص ١٧٩، از لواعج الاشجان ، ص ١٣٦.
١٠٥- فضائل الخمسه ، ج ١ ص ، ٢٨٨، به نقل از در المنثور.
١٠٦- احقاق الحق ، ج ٩، ص ١٠٧، نورالثقلين ، ج ٥، ص ١٩٢.
١٠٧- سوره نساء آيه ٦٢.
١٠٨- كافى ، ج ١، ص ٢٨٦، غاية المرام ، ص ٢٢٩.
١٠٩- نور الثقلين ، ج ٥، ص ٦.
١١٠- نور الثقلين ، ج ٥، ص ١٩٠.
١١١- نور الثقلين ج ٥، ص ١٩٠.
١١٢- مناقب ، ج ٣، ص ٣٨٠.
١١٣- منهج الصادقين ، ج ١٠، ص ٢٣٠.
١١٤- سوره نجم ، آيه ٣و ٤.
١١٥- نورى كه تا ابد مى تابد، ص ٩.
١١٦- كامل الزيارت ، چاپ نجف ، ص ٥٢،كنز العمال ، ج ٦ ص ٢٢٠، مقتل خوارزمى ج ١، ص ٦٦ ، فصول المهمه ، ص ١٧، امامى مرتضى ، ج ١، ص ٢١٩، فضائل الخمسه ، ج ٣، ص ٢٩٢، ملحاقات احقاق الحق ، ج ١١، ص ٢٦٥ - ٢٧٩ به ٦٥ طريق از اهل سنت نقل كرده است .
١١٧- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ص ٣٨١.
١١٨- احقاق الحق ، ج ١٠ ص ٦٣٧.
١١٩- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ٧٢ .
١٢٠- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ٧٢.
١٢١- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ٧٢ .
۲
ابراهيم فداى امام حسين عليه السلام شد ابراهيم فداى امام حسين عليه السلام شد
ابن شهر آشوب در مناقب سند را به ابن عباس مى رساند كه فرمود: نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم و آن حضرت حسين عليه السلام را بر زانوى راست و ابراهيم را بر زانوى چپ جاى داده بود مكرر گاهى حسين و گاه ابراهيم را مى بوسيد در اين حال به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى رسيد و فرمود:
پيك الهى از سوى خدا بر من فرود آمد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: من حسين و ابراهيم را براى تو نخواهم گذاشت ، يكى را فداى آن ديگرى كن .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله چون اين كلمات را شنيد نگاهى به امام حسين عليه السلام كرد گريه اش افتاد و نگاهى هم به ابراهيم كرد و گريست .
فرمود: مادر ابراهيم كنيزكى است و چون در گذرد كسى جز من بر وى محزون نشود اما مادر حسين عليه السلام فاطمه است و پدرش على است كه پسر عمو و گوشت من و خون من است و چون درگذرد، دختر من و پسر عموى من محزون گردند و من نيز محزون شوم ، لاجرم اختيار كردم حزن خود را بر حزن ايشان هان اى جبرئيل ، مقبوض مى شود ابراهيم و من او را فداى حسين كردم ابن عباس مى گويد: پس از سه روز ابراهيم درگذشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود: فداى كسى شوم كه فداى او كردم پسرم ابراهيم را. (١٢٢)
محبت رسول الله صلى الله عليه و آله به حسنين عليهماالسلام
رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام وارد شدند حضرت به احترام آنها از جاى برخاسنت و به انتظار ايستاد كودكان در راه رفتن ضعيف بودند لحظاتى چند طول كشيد نرسيدند، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به طرف كودكان پيش رفت و از آنان استقبال نمود آغوش باز كرد، هر دو را بر دوش سوار نمود و به راه افتاد و مى فرمود: فرزندان عزيز مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد. (١٢٣)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را بوسيد اقرع بن حابس كه ناظر مهر و عطوفت پيغمبر صلى الله عليه و آله به فرزندان خود بود عرض كرد: من ده فرزند دارم و هرگز آنها را نبوسيده ام .
حضرت در جواب فرمود: به من ربطى ندارد كه خداوند ريشه رحمت و شفقت را از قلب تو كنده است . (١٢٤)
روزى پيغبمر اكرم صلى الله عليه و آله با جمعى از مسلمين در نقطه اى نماز مى گزارد موقعى كه آن حضرت به سجده مى رفت حسين عليه السلام كه كودك خردسالى بود، به پشت پيغمبر سوار مى شد، و پاهاى خود را حركت مى داد و هى هى مى كرد، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست سر از سجده بر دارد او را مى گرفت و پهلوى خود به زمين مى گذارد باز در سجده ديگر و تا پايان نماز طفل مكرر به پشت پيغمبر صلى الله عليه و آله سوار مى شد يك نفر يهودى ناظر اين جريان بود پس از نماز به حضرت عرض كرد: شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم !
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در جواب فرمود: اگر شما به خدا و رسول خدا ايمان مى داشتيد به كودكان خود عطوف و مهربان بوديد مهر و محبت پيغمبر عظم الشان نسبت به كودكان مرد يهودى را سخت تحت تاثير قرار داد و صميمانه آيين مقدس اسلام را پذيرفت . (١٢٥)
مردى به نام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله خارج شد تا در مجلسى كه دعوت داشت شركت كند جلو منزل امام حسين عليه السلام را ديد كه با كودكان مشغول بازى است طولى نكشيد رسول اكرم صلى الله عليه و آله همراه اصحاب خود از منزل خارج شد وقتى امام حسين عليه السلام را ديد دست هاى خود را باز كرد و از اصحاب جدا شد به طرف فرزند رفت تا او را در بگيرد كودك خنده كنان اين طرف و آن طرف مى گريخت و رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز خندان از پى او بود بچه را گرفت ، دستى زير چانه كودك و دست ديگر پشت گردن او گذارد لب بر لبش نهاد و او را بوسيد.
رهبر عاليقدر اسلام در حضور مردم با فرزندش چنين رفتار كرد تا علاوه بر اداى وظيفه ، مردم را در راه تربيت فرزندان به شاد كردن كودكان و بازى با آنان بيشتر متوجه فرمايد. (١٢٦)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الحسن و الحسين امامان ان قاما او قعدا.(١٢٧)
امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هر دو امامند: اگر چه يكى قيام كند و يكى بنشيند، يعنى براى پيش رفت اسلام در برابر مخالفان قرآن و اسلام سكوت كند.
ابوهريره مى گويد: روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را بر دوشت مبارك سوار نموده بود در ميان راه گاهى حسن را مى بوسيد، گاهى حسين را مردى عرض كرد: يا رسول الله اين دو كودك را دوست دارى ؟فرمود: آرى هر كس حسن و حسين عليهماالسلام را دوست بدارد با من دستى كرده و هر كس با آنان دشمنى كند با من دشمنى كرده است .
امام حسن و امام حسين عليهماالسلام شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند. (١٢٨)
ز اذان مى گويد: شنيدم از على بن ابى طالب عليه السلام كه فرمود:
الحسن و الحسين ريحاتنا رسول الله (١٢٩)
رسول خدا صلى الله عليه و آله به حسينين عليهماالسلام اشاره فرمود و گفت : اينها دو گل من هستند در دنيا.
چند حديث ديگر نيز در همين زمينه با مختصر تفاوت (١٣٠) روايت شده است :
پيغمبر صلى الله عليه و آله گاهى به فاطمه عليهماالسلام مى گفت : حسن و حسين را بياور وقتى آنان را به خدمت آن حضرت مى برد، و آنها را به سينه مى چسبانيد و مانند گل مى بوييد. (١٣١)
ابوهريره مى گويد: پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه دهان حسن و حسين عليهماالسلام را مى مكيد چنان كه خرما را مى مكيد. (١٣٢)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى و فاطمه و حسن و الحسين : انا سلم لمن سالتم و حرب لمن حاربتم . (١٣٣)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
امام حسن و حسين عليهماالسلام خوب ترين اهل زمين هستند بعد از من و بعد از پدرشان و مادر آنها افضل روى زمين است . (١٣٤)
ترمذى از اسامه نقل مى كند: ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را روى زانو خود نشانده و فرمود: اين دو نفر پسران من و پسران دخترم هستند. پروردگارا! دوست بدار اين دو را و هر كس دوست دارد اين دو را. (١٣٥)
رسول خدا صلى الله عليه و آله كام حسن و حسين عليهماالسلام را با خرما برداشته است . (١٣٦)
مناقب امام حسين عليه السلام
مروى است از ابى حجاب كه گفت : من ملاقات كردم مردى از بنى طرى و به او گفتم :به من رسيده كه شما شنيده ايد نوحه جن را كه بر امام حسين عليه السلام مى كردند گفتم : مرا از آن خبر نمى دهى ؟شيندم كه مى گفت در نوحه اين شعر را:مناقب امام حسين عليه السلام
مسح الرسول جبينه فله بريق فى الخدود
ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود
مسخ مى نمود پيغمبر صلى الله عليه و آله پيشانى مبارك امام حسين عليه السلام را به بوسه و غير آن پس او را درخشندگى و نورانيت بود در گونه هاى مباركش پدر و مادرش از بزرگان قريش بودند و جد او بهترين جدها بود. (١٣٧)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دشمنى با اهل بيت عليهم السلام دشمنى با من است .
زيد بن ارقم مى گويد: در محضر خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بوديم كه طاهره با حسنين عليهماالسلام از منزل خويش به در آمده قصد حجره مقدس نمودند سپس اميرالمومنين على عليه السلام پشت سر آنها بيرون آمده رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرموده :
من احب هولاء فقد احبنى و من ابغض هولاء فقد ابغضنى .
آن كس كه محبت اينها را دارد مرا دوست داشته و هر كه با اينان كينه كند، با من دشمنى نموده است . (١٣٨)
زر بن حبيش گويد: از محمد بن حنيفه شنيدم كه مى گفت : در ما خاندان شش خصل است كه در هيچ كس پيش از ما نبوده و در هيچ كس بعد از ما نخواهد بود، از ماست محمد صلى الله عليه و آله سيد رسولان و على عليه السلام سيد اوصيا و حمزة سيدالشهدا و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت و جعفر بن ابى طالب كه با دو بال زينت شده در بهشت پرواز مى كند، هر جا بخواهد، و مهدى اين امت آن كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند. (١٣٩)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ملعون است ، ملعون است كسى كه كور و نابيناست از فهم ولايت و دوستى اهل بيت من . (١٤٠)
خداوند عالم بهشت را به وجود حسنين عليهماالسلام زينت بخشيد
على عليه السلام مى فرمايد: حسن و حسين عليهماالسلام در روز قيامت (١٤١)
از دو سوى عرش به منزله دو گوشواره اند، عايشه نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه بهشت عرض كرد: پروردگارا! مرا زينت كن زيرا ساكنان من پرهيزكاران و نيكوكارانند. او وحى كرد، كه آيا زينت نكردم تو را به حسن و حسين . (١٤٢)
اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعى است كه جان ها همه پروانه اوست
هر كجا مى نگرم نور رخش جلوه گر است
هر كجا مى گذرم جلوه مستانه اوست
هر كس ميل سوى كرب و بلايش دارد
من ندانم كه چه سرى است كه در خانه اوست
رسول اكرم صلى الله عليه و آله بدن امام حسين عليه السلام را به چشم تشبيه كرده است !
ابوهريره مى گويد: روزى در حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله
با جمعى از زيادى از صحابه از جمله ابوبكر و عمر فضل بن عباس و زيد بن حارثه و عبدالله بن مسعود بوديم در اين اثناء امام حسين عليهماالسلام كه تازه راه افتاده بود از در وارد شد تا چشم پيغمبر بر او افتاد او را در آغوش كشيد و صورتش را بوسيد سپس دست هاى كوچك او را گرفت و به او فرمود: حرقة ، حرقة ترق عين بقعه يعنى اى بچه كوچكم ، اى بچه كوچكم ، از زانوان من بالا بيا و حسين هم از زانوان پيغمبر صلى الله عليه و آله بالا آمد تا به روى سينه او مى رسيد و دوباره پايين مى آمد.
آن روز پيامبر اين عمل را با حسين عليه السلام بسيار تكرار كرد سپس فرمود: بدن حسين من به چشم پشه مى ماند.
آن روز مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله را كسى نفهميد، اما در اثر ترقى علم امروز با ميكرسكوپ چون به چشم پشه نظر كرده اند چشم او را سواخ سوراخ و مشبك ديده اند و متوجه شده اند كه پيغعمبر صلى الله عليه و آله مرادش آن بوده كه بدن حسين من چون چشم پشه مشبك خواهد گشت .
پس از اين مذاكرات پيغمبر دهان خود را بر دهان حسين گذاشت و او را مكيد و فرمود: خداوندا! من حسين را دوست دارم ، تو هم او را دوست
بدار. (١٤٣)
دوستى امام حسين عليه السلام واجب است
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ بنده اى به خدا ايمان ندارد مگر وقتى كه من در نظر وى از جانش محبوب تر باشم و عترتم از عترتش و منسوبانم از منسوبانش محبوب تر باشد.
فخر رازى در تفسيرش ج ٧، ص ٣٩١، مى گويد: قطعا دعا كردن براى آل محمد منصب بزرگى است و به همين جهت اين دعا در نماز خاتمه تشهد قرار گرفته است و نمازگزار مى گويد: اللهم صل على محمد و آل محمد و ارحم محمد و آل محمد . و اين گونه تعظيم درباره كسى جز آل محمد صلى الله عليه و آله ديده نشده است . همه اينها دلالت دارد بر اين كه محبت آل محمد واجب است تا آن جا كه مى گويد: اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله در پنج با آن جناب مساوى شده اند:
١- صلوات بر او و بر ايشان در تشهد،
٢- سلام بر ايشان ،
٣- طهارت مستفاد از آيه تطهير: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ... ) (١٤٤)
٤- حرمت صدقه دادن به ايشان ،
٥- لزوم حب ايشان .
كلام فخز رازى بسيار از رجال مذاهب چهارگانه اهل سنت نقل شده كه بسيارى از آنها در الغدير آمده است . (١٤٥)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ كسى ايمان ندارد تا اين كه به دوستى من اهل بيت مرا دوست بدارد. (١٤٦)
از عمر بن خطاب نقل است : آخرين چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام رحلتش بدان تكلم كرد اين بود كه فرمود: بعد از من با اهل بيتم خوشرفتارى كنيد. (١٤٧)
اى بوده هميشه در تمناى حسين
اين مژده شنو زجد والاى حسين
فردوس بود جاى احباى حسين
دوزخ باشد مقام اعداى حسين
مرد شامى و امام حسين عليه السلام
شخصى شامى به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد چشمش به مردى افتاد كه در كنارى نشسته بود توجهش جلب شد، پرسيد:اين مرد كيست ؟گفته شد: حسين بن على بى ابى طالب است سوابق عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه ديك چشمش به جوش آيد و قربه الى الله آنچه مى تواند دشنام نثار حسين بن على عليهماالسلام كند.
همين كه هر چه خواست گفت و عقده دلش را باز كرد، امام حسين عليه السلام بدون آن كه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آن كه چند آيه مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت كرد به او فرمود: ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم آن گاه از او پرسيد: آيا اهل شامى ؟ پاسخ داد: آرى فرمود: من اب اين خلق و خو سابقه دارم و سرچشمه آن را نمى دانم پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى ، اگر احتياجى دارى حاضريم ، كمك دهيم ، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائى كنيم ، حاضريم تو را بپوشانيم ، حاضريم به تو پول بدهيم .
مرد شامى كه منتظر برخورد شديدى از امام بود و هرگز گمان نمى كرد با همچو گذشت و اغماضى رو به رو شود، چنان منقلب شد كه
گفت : آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى شد و من به زمين فرو مى رفتم و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم تا آن ساعت براى من در همه روى زمين كسى از حسين عليه السلام و پدرش مبغوض تر نبود و از آن ساعت بر عكسى كسى نزد من از او و پدرش محبوب تر نيست . (١٤٨)
شام در زمان خلافت عمر فتح شد نخستين كسى كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند يزيد ابى سفيان بود يزيد دو سال حكومت كرد و مرد پس از او حكومت اين استان پرنعمت به برادر معاويه بن ابى سفيان واگذار شد.
معاويه بيست سال تمام در اين استان با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد.
حتى در زمان عمر كه زود حكام عزل و نصب مى شدند و به كسى اجازه داده نمى شد چند سال حكومت يك نقطه را در دست داشته باشدت معاويه در مقر خويش ثابت ماند كسى مزاحمش نشد او به قدرى جاى خود را محكم كرده كه بعدها به خيال خلافت افتاد پس از بيست سال حكومت و بعد از صحنه هاى خونينى كه به وجود آورد به آرزوى خود رسيد و بيست سال ديگر به عنوان خليفه مسلمين بر شام و ديگر قسمت هاى قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز حكومت كرد به اين جهات مردم شام از اولين روزى كه چشم به جهان اسلامى گشودند در زير دست امويان بزرگ شدند و همچنان به جهان كه مى دانيم ، امويان از قديم با هاشميان خصمومت داشنتد در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصمومت امويان با هاشميان شديدتر و قوى تر شد و در آل على عليه السلام تمركز پيدا كرد.
بنابراين مردم شام از اول كه نام اسلام را شنيده و به دل سپردند دشمنى آل على عليه السلام را نيز به دل سپردند و روى تبليغات سوء امويان دشمين آل على را از اركان دين مى شمردند اين بود كه اين خلق و خوى آنها مشور بود.
ابن حجر عسقلانى در اصابه نقل كرده كه عمر در كنار كعبه نشسته بود امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد و گفت : اين محبوترين مردم در نزد اهل زمين و آسمان است (١٤٩)
فصل ششم : اخلاق امام حسين عليه السلام امام حسين عليه السلام و غلام خطاكار
يكى از غلامان (١٥٠) حضرت امام حسين عليه السلام جنايتى كرد كه موجب عقوبت گرديد فرمود او را بزنند غلام گفت : (و الكاظمين الغيظ )، امر كرد او را رها كنند باز غلام گفت : اى مولا و آقا من (و العافين عن الناس )، فرمود تو را بخشيدم باز غلام گفت ، (و الله يحب المحسنين ).
امام عليه السلام فرمود: تو را آزاد كردم براى رضاى پروردگار، آنچه به تو مى دادم دو برابر براى تو مقرر كردم .(١٥١)
امام حسين عليه السلام و احترام به برادر
دو يكى از بنى هاشم و ديگرى از بنى اميه با يگديگر مجادله داشتند اين گفت : قوم من بزرگوارترند و آن مى گفت : قوم من ... قرار شد هر يك نزد ده نفر از مردم قوم و طايفه ده هزار درهم به او بدهند سپس نزد حسين بن على عليه السلام رفت آن حضرت پرسيد: پيش از من به كسى مراجعه كرده اى ؟گفت : آرى به برادرت حسن فرمود: من قدرت ندارم بر عطيه سرور خود چيزى بيفزايم و او نيز صد و پنجاه هزار درهم به اين سائل داد مرد اموى با صد هزار درهم آمد كه از ده تن گرفته بود و مرد هاشمى با سيصد هزار درهم كه از دو تن گرفته بود اموى از اين تفاوت خشمگين شد، پول را به صاحبانش رد كرد هاشمى هم برگرداند، اما امام حسين عليه السلام قبول نكرد، و فرمود: خواهى بردار و خواهى بر خاك بيفكن ، ما عطاى خود را باز نمى ستانيم . (١٥٢)
امام حسين عليه السلام و عيادت بيمار
كشى و ابن شهر آشوب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه روزى امام حسين عليه السلام به عيادت بيمارى رفت كه تب شديدى داشت چون حضرت داخل شد تب او مفارقت كرد و آن بيمار عبدالله بن شداد ليثى بود.
گفت : راضى شدم به آنچه خداى بزرگ تو به شما داده است ، تب نيز از شما مى گريزد حضزت فرمود: خداى بزرگ هيچ چيز را خلق نكرده مگر آن كه او را امر كرده است كه ما را طاعت نمايد پس صدايى شنيدند و كسى را نديدند كه مى گفت : لبيك حضرت فرمود: آيا اميرالمومينين عليه السلام تو را امر نكرده كه نزديك نشوى مگر به كسى كه دشمن ما باشد يا گناهگار باشد كه كفاره گناه او باشى ، پس چرا نزديك اين مومن آمده اى ؟(١٥٣)
اخلاق حسنين عليهم السلام
پير مردى مشغول وضو گرفتن بود.(١٥٤) اما شيوه صحيح وضو گرفتن را نمى دانست امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هنگامى كه طفل بودند وضو گرفتن پيرمرد را ديدند جاى ترديد نبود، تعليم مسائل و ارشاد جاهل واجب است بايد وضوى صحيح را به پيرمرد يا داد اما اگر مستقيما به او گفته شود .
وضو تو صحيح نيست گذشته از اين كه موجب رنجش او مى شود براى هميشه خاطره تلخى از وضو خواهد داشت به علاوه از كجا كه او اين تذكر را براى خود تحقير تلقى نكند و يكباره روى دنده لجبازى نيفتد و هيج وقت زير بار نرود. اين دو طفل انديشيدند و پيرمرد مى شنيد اين يگى گفت : وضوى من از وضوى تو كامل تر است ديگرى مى گفت : وضوى من از وضوى تو كامل تر است .
سپس توافق كردند كه هر دو در حضور پيرمرد وضو بگيرند و پيرمرد حكميت كند طبق قرار عمل كردند و هر دو نفر وضوى صحيحى و كاملى جلو چشم پيرمرد گرفتند پيرمرد تازه متوجه شد كه وضوى صحيح را چگونه بايد انجام داد و به فراست مقصود اصلى دو طفل را دريافت و سخت تحت تاثير محبت بى شائبه و هوش و فطالت آنها قرار گرفت . گفت : وضوى هر دو شما صحيح و كامل است ، من پيرمرد نادان هنوز وضو ساختن را نمى دانم شما به حكم محبتى كه بر امت جد خود داريد مرا متبه ساختيد متشكرم . (١٥٥)
سخاوت امام حسين عليه السلام
كمال الدين بن طلحه رحمة الله در كرم امام حسن عليه السلام قصه زنى كه براى ايشان گوسفند كشته بود بيان كرده كه هر يك از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام او را هزار گوسفند و هزار دينار زر دادند همچنين نقل شده كه آن حضرت ميهمان را اكرام مى كرد و طالب را جود مى نمود و رعايت صله رحم مى كرد و فقير را مى نواخت و سائل را رد نمى كرد و برهنه را مى پوشاند و گرسنه را سير مى كرد و حاجت وام دار را روا مى كرد و بر ضعف رحيم بود و بر يتيم مشفق و مهربان و حاجتمندان را اعانت مى نمود و هر چه مال به وى مى رسيد - گرچه اندك بود - بر محتاجان صرف مى كرد.
معاويه چون به مكه آمد مال بسيار و لباس هاى فاخر براى آن حضرت فرستاد هيچ كدام را نپذيرفت و همه را باز پس داد. (١٥٦)
امام حسين عليه السلام و بشر خضر مى
علامه كاشف الغطاء از مجمع البحرين نقل كرده كه امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش راهنمايى كرده و از آنها پذيذيرائى كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت ، از اين خبر معلوم مى شود كه همراه امام حسين عليه السلام چقدر پول بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم بود.
شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت تا قضيه محمد بشر خضرمى است ، كه سيد بن طاووس و غيره نقل كردند كه شب عاشوار يا همان شبى كه مرگ بر دور خيمه ها مى گرديد به محمد بشر خضرمى مى گفتند: پسرت در حد رى اسير شد. : جواب داد: من نمى خواهم كه پسرم اسير باشد و من پس از آن زنده بمانم امام حسين عليه السلام سخن مرد را شنيد و به او فرمود: خدا تو را رحمت كند من بيعتم را از تو برداشتم و تو حالا آزادى ، هر طور مى توانى در آزادى پسرت بكوش .
عرض كرد: حسن جان درندگان مرا زنده نگذارند هر گاه از تو جدا بشوم ، حضرت فرمود: اين لباس ها و برده هاى يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند پس به او پنج دست لباس عطا فرود كه قيمت آنها هزار دينار بود قيمت هر دست دويست دينار (صد ليره طلا ) معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بود كه قيمت يك دست آن صد ليره مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود، و براى چه آنها را با خود مى برد ؟. (١٥٧)
مشاهده آثار پينه بر پشت مبارك
شعيب بن عبدالرحمان خزاعى گويد: چون حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد: بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند علتش را از امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند، فرمود: اين پينه ها اثر كيسه هاى غذايى است كه پدرم شب ها به دوش مى كشيد و به خانه بيوه زنان و كودكان يتيم و فقرا مى رسانيد.
نيكى به مقدار معرفت
يك اعرابى ، به محضر امام حسين عليه السلام آمد عرض كرد: يا بن رسول الله ذمه اى در گردن من است و قادر به اداى آن نيستم ناچار به خود گفتم كه بايد از مرد كريمى سوال نمايم و كسى كه از اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله باشد سراغ ندارم حضرت به اعرابى فرمود: من سه سوال از تو مى كنم اگر يكى را پاسخ گفتى يك سوم آن مال را به تو عطا مى كنم و اگر دو سوال را جواب گفتى دو سوم آن مال را صاحب خواهى شد، و اگر هر سه مساله را پاسخ گفتى تمام آن مال را عطا خواهم كرد.
اعرابى عرض كرد: يا بن رسول الله ، چطور مى شود كه مثل شما كه از همه جهات تكميل هستيد از من اعرابى كه بيابانى هستم پرسش كنيد ؟
امام حسين عليه السلام فرمود: (١٥٨)از جدم رسول خداصلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :المعروف بقدر المرفة .
اعرابى عرض كرد: هر چه مى خواهى بپرس اگر بدانم جواب مى گويم و اگز ندانم از شما يادى مى گيرم و لا قوة الا بالله .
حضرت فرمود: افضل اعمال چيست ؟
گفت : ايمان به خداوند تعالى .
حضرت فرمود: چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد ؟
عرض كرد: توكل و اعتماد به خداى بزرگوار.
فرمود: زينت آدمى در چيست ؟
اعرابى گفت : علمى كه با آن حلم باشد فرمود: اگر بدين شرف دست نيابد ؟
عرض كرد: مالى كه با مروت و جوانمردى همراه باشد.
فرمود: اگر اين را نيز نداشته باشد.
گفت : فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبايى باشد.
فرمود: اگر اين را هم نداشته باشد.
عرابى گفت : صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند كه او شايستگى جز اين را ندارد.
حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار دينار زر سرخ داشت به وى داد و انگشرتى به او عطا كرد كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت .
حضرت به اعرابى فرمود: با اين زرها ذمه خود را برى كن ، و اين انگشتر را در نفقه خود صرف كن . (١٥٩)
اعرابى آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد: (الله اعلم حيث يجعل رسالته ).(١٦٠)
كنيز و شاخه گل
علامه مجلسى ره از كشف الغمه روايت كرده كه انس گفت :
روزى در محضر امام حسين عليه السلام بودم كنيز آن بزرگوار آمد و گلى يك شاخه آن حضرت گذاشت حضرت فرمود: تو را آزاد كردم براى خدا من گفتم يك شاخه گل براى تو مى آوردت او را آزاد مى كنى ؟ حضرت فرمود: خداى بزرگ مى فرمايد: چون تحيت كنند شما را به تحيتى ، پس تحيت كنيد به نيكوتر از آن (١٦١)
و تحيت نيكوتر من آن بود كه او را آزاد كنم . (١٦٢)
معلم در نگاه امام حسين عليه السلام
عبدالرحمان سلمى به فرزند امام حسين عليه السلام سوره حمد آموخت .
وقتى كودك در حضور پدر سوره را خواند امام علاوه بر پول نقد و پارچه اى كه از راه حقشناسى به معلم طفل داد، دهان آموزگار را پرا از در كرد.
كسانى از اين همه عطا تعجب كرده درباره آن از حضرت سوال كردند امام عليه السلام در پاسخ فرمود: كجا پاداش مالى من با عطاى آموزش اين معلم برابرى مى كند (١٦٣)
يعنى خدمت آموزش سوره حمد از عطاى مالى من ارزنده تر است .
جز به يكى از سه گروه اظهار نياز مكن
مردى از انصار از امام حسين عليه السلام حاجيى خواست امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر آبرويت را از خواهش كردن حضورى نگهدار و حاجتت را در نامه اى بنويس زيرا آنجه تو را شاد كند به آن عمل كنم ان شاء الله .
آن مرد نوشت : اى اباعبدالله ، فلانى از من پانصد اشرفى مى خواهد و اصرار دارد بگيرد به او بفرماييد مهلتى بدهد چون امام عليه السلام نامه را خواند به منزل رفته كيسه اى آورد كه هزار اشرفى داشت و به او فرمود:
با پانصد اشرفى وام خود را بپرداز و با پانصد اشرفى ديگر زندگى خود را اداره كن و جز به يكى از سه كس اظهار مكن : دين دار، يا صاحب مروت كه از مردانگى خود شرم دارد، و خانواده دار، كه مى داند آبروى خودت را فروختى و آن را با برآوردن حاجت تو حفظ مى كند. (١٦٤)
سخاوت از امام حسين عليه السلام بياموزيد
امام حسين عليه السلام فرمود: درست است فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: افضل الاعمال بعد الصلاة ادخال السرور فى قلب المومن بما لا اثم فيه .
بهترين كار پس از نماز، وارد كردن شايد در دل مومن است با آنچه گناهى در آن نباشد .
امام حسين عليه السلام فرمود: غلامى ديدم خوراك خود را به سگى مى دهد.گفتم : در چنين حال غذايت را مى دهى ؟ اى فرزند رسول خدا، من غمگينم ، به شادى او شادى مى جويم براى اين كه صاحب من يهودى است مى خواهم از او جدا بشوم پس امام عليه السلام به سوى صاحبش با دويست دينار آمد يهودى گفت : غلام فداى قدمت و بستان براى غلام و مال را برگردانيد.
حضرت فرمود : مال را بخشيدم يهودى گفت : قبول كردم و به غلام بخشيدم .
حضرت فرمود: غلام را آزاد كردم وتمام مال را به او بخشيدم . همسر يهودى گفت : اسلام آوردم و مهريه ام را به شوهرم بخشيدم يهودى گفت : من هم اسلام آوردم ، اين خانه را به او بخشيدم . (١٦٥)
شعار آشنايى
صفات كبريائى را زمردان خداآموز
زمردان خدا اوصاف ذات كبرياآموز
زسربازى سرافرازى بود آزاد مردان را
سرافرازى و سربازى زشاه كربلاآموز
حسين آسا به دفع فتنه بيگانگان برخيز
شعار آشنايى با خدا از آشنا آموز
بيا در مكتب اسلام و بشنو درس قرآن را
مروت عاطفت آزادگى احسان و فاآموز
چون نام شير مردان خدا را بر زبان آرى
نخستين بار آيين ادب را از (نوا )آموز
فصل هفتم : حديث ثقلين و سفينه حديث ثقلين
قال رسول الله صلى الله عليه و آله ن انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن تضلوا ما ان تمسكتم بهما (١٦٦)لن يفتر قاحتى يردا على الحوض .
حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه به سندهاى معتبر و عبارات مختلف روايت شده و سنى و شيعه به صحتش اعتراف دارند از اين حديث و امثال آن چند مطلب استفاده مى شود:
١- چنان كه قرآن تا قيامت در ميان مردم باقى مى ماند، عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله و نيز تا قيامت باقى خواهند ماند، يعنى هيچ زمانى زمين از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نمى شود.
٢- پيغبمر اسلام صلى الله عليه و آله با اين دو امانت بزرگوار تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تامين كرده واهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفى كرده ، اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .
٣- قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد، علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.
٤- مردم اگر از اهل بيت پيروى كنند و به اقوال آنان تمسك جويند گمراه نمى شوند و هميشه حق در نزد آنهاست .
٥- همه احيتاجات دينى مردم نزد اهل بيت موجود است هر كس از آنها پيروى كند گمراه نمى شود و به سعادت حقيقى نايل مى گردد، يعنى اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند و با همين قرينه معلوم مى شود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله نيست ، بلكه افرادى هستند كه از جهت علوم دين كاملند و خطا و عصيان در وجودشان راه ندارد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند. و آنها عبارتند از على بن ابى طالب و يازده فرزندش (١٦٧) كه يكى پس از ديگرى به امامت منصوب شدند، چنان كه در روايت نيز به همين معنا تفسير شده است از باب نمونه : ابن عباس مى گويد: به رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفتم : خويشان شما كه دوست داشتن آنها واجب است كيانند ؟ فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام . (١٦٨)
جابر مى گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدا ذريه هر پيغمبر را در صلب خودش قرار داده ولى ذريه مرا در صلب على عليه السلام قرار داد .(١٦٩) بر وجوب تمسك به ثقلين در روايات سنى ٣٩ حديث ذكر شده است . (١٧٠) بر وجوب تمسك به ثقلين در روايات شيعه ٨٢ حديث ذكر شده است . (١٧١)
حديث عترت مشتمل بر هشت فضيلت براى ائمه اطهار عليهماالسلام
حديث عترت كه از نظر شيعه و سنى متواتر است و در صحت آن ترديد نيست دلالت بر چند فضيلت بزرگ براى ائمه اطهار علهيم السلام دارد:
١- اهل بيت عصمت پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله بهترين مرد هستند.
٢- همه مردم به وجود آنها نيازمندند ولى آنان از همه مردم بى نيازند.
٣- دلالت بر عصمت و طهارت آنان دارد .
٤- ائمه اطهار عالم به تمام علوم قرآن هستند.
٥- آنها از جانب خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله خليفه و جانشين آن حضرت هستند.
٦- امامت و پيشوايى منحصر در آنهاست .
٧- براى راه يافتن تنها بايد دست به دامان آنها زد و از آنان مدد خواست .
٨- تا روز رستاخيز زمين از وجود آنان خالى نخواهد بود. (١٧٢)
حديث سفينه
اين حديث را نيز بيشتر محدثان اهل سنت در صاح و مسانيد خود به طرق مختلف و متعدد آودره اند، چنان كه به مستدرك حاكم (ج ٣، ص ١٥١ ) و نيز به اواسط طبرانى به نقل از اربعين نبهانى (ص ٢١٦ ) مى توان مراجعه كرد و به بخشى از اسناد و ماخد حديث دست يافت . و اينك متن حديث
عن رسول الله صلى الله عليه و آله ن الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينه نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق و هوى . (١٧٣)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اهل بيت من در ميان شما و براى شما امت مانند كشتى نوح است كه هر كس آن را سوار شد، نجات پيدا كرد و هر كس از آن كناره گرفت هلاك گرديد.
عترت و اهل بيت در رديف قرآن به عنوان يكى از دو بازمانده پيغمبر صلى الله عليه و آله و مرجه مسلمين و كشتى نجات و رهنما و ناخداى امت معرفى شده اند پس بر امت اسلامى واجب است اهل بيت را پيشوا و مقتدا بشمرند و از آنها معالم دين خود را اخذ كنند.
گزارشى جالب از باستان شناسان شوروى درباره لوح كشتى نوح نبى حضرت سليمان عليهما السلام استمداد حضرت سليمان عليه السلام به پنچ نور الهى
در جنگ جهانى اول (١٩١٦م ) هنگامى كه عده اى از سربازان انگليسى در چند كيلومترى بيت المقدس مشغول سنگرگيرى و حمله بودند، در دهكده كوچكى به نام اونتره يك لوح نقره اى پيدا كردند كه حاشيه اى به جواهرات گرانبها مرصع و در وسطش خطوطى به حروف طلايى نگارش يافته بود. و چون آن را نزد فرمانده خودميجراى اين گريندل بردند هر چه كوشيد نتوانست از آن چيزى بفهمد، ولى دريافت كه اين نوشته به زبان بيگانه و بسيار قديمى است .
سرانجام اين لوح دست به دست گرديد تا به دست سرپرسست ارتش بريتانيا ليفتونانت و گلدستون رسيد و ايشان هم آن را به دست باستان شناسان بريتانيا سپردند.
پس از پايان جنگ (١٩١٨م ) درباره لوح مذكور به تحقيق و بررسى پرداختند و كميته اى تشكيل دادند كه اساتيد زبان هاى باستانى بريتانيا، آمريكا، فرانسه ، آلمان و ديگر كشورهاى اروپايى عضو آن كميته بودند.
پس از چند ماه بررسى و تحقيق درسوم ژانويه ١٩٢٠ م معلوم شد كه اين لوح مقدسى است به نام لوح سليمان و سخنانى از حضرت سليمان عليه السلام را در بردارد كه به الفاظ عبرانى قديم نگارش يافته و ما اكنون خود الفاظ را با ترجمه اش در اين جا مى آوريم . (١٧٤)
از راست به چپ خوانده شود
زبان عبرانى هم مانند ساير زبان ها دگرگونى يافته و حروف آن بسيار متحول شده چنان كه طبق گفته محققان و اساتيد زبان هاى باستانى ، حروف تهجى آن در زمان حضرت سليمان عليه السلام از راست به چپ بدن صورت بوده است :
اما اكنون از چپ به راست بدين صورت است :
اما در اين زمان از چپ به راست بدين صورت است . (١٧٥)
و اينك ترجمه لوح سلميانى :
الله
احمد ايلى
حاسن با هتول حاسين
ياه احمد! مقذا يعنى اى احمد! فريادم رس
يا ايلى ! يعنى يا على ! مرا مدد فرماى
يا باهتول ! يعنى كاشئى يعنى اى بتول ، نظر مرحمت فرماى
ياه حاسن ! ضو مظع يعنى اى حسن ! كرم فرماى
ياه حاسين ! با رفو يعنى يا حسين ! خوش بخش
امو سليمان صوه عئجب زالهلاد افتا يعنى اين سلميان اكنون به اين پنج بزرگوار استغاثه مى كند.
بذت الله كم ايلى يعنى و على قدرت الله است .
اعضاى كميته چون بر مضمون نوشته لوح مقدس اطلاع يافتند هر يك با ديده تعجب به ديگرى نگريستند و انگشت حيرت به دندان گزيدند و پس از تبادل نظر قراد ، شد كه لوح در موزه سلطنتى بريتانيا نگهداى شود.
اما چون اين خبر به اسقف اعظم انگلستان (BISHOP lord) رسيد، فرمان محرمانه اى به كميته نوشت كه خلاصه اش اين است :
اگر اين لوح درموزه گذاشته شود و در ديدگاه مردم قرار گيرد، اساس مسحيت متزلزل خواهد شد و سرانجام خود مسيحيان جنازه مسيحيت را بر دوش بلند كرده و در قبر فراموشى دفن خواهند كرد از اين رو بهتر است كه لوح مذكور را در راز خانه كليساى انگلستان گذارده شود و جز اسثقف و اهل سر كسى آن را نبيند. (١٧٦)
كسانى كه اين لوح را ديدند و بينشى داشتند، گرايشى عجيب ، به اسلام پيدا كردند و همان وقت ميان دو نفر از دانشمندن به نام وليم و تامس درباره لوح گفت و گوهايى شد كه به اسلام آوردن هر دو انجاميد. سپس وليم ، كرم حسين ، و تامس فضل حسين ناميده شد. (١٧٧)
اهل بيت عليهم اسلام كشتى نجاتند
سالك راه حق بيا ، نور هدا زما طلب
نور بصيرت از در عترت مصطفى طلب
دم به دم گوش هوش مى فكند اين سروش
معرفت از طلب كنى از بركات ماه طلب
هست سفينه نجات عترت و ما خدا خدا
دست در اين سفينه زن دامن ناخدا طلب
خسته جهل را بگو هرزه مگرد كو به كو
از بر ما شفا بجو از در ما دوا طلب . (١٧٨)
پنج نور الهى در كشتى نوح عليه السلام
در ژوتيه ١٩٥١ م گروهى از دانشمندان معدن شناس روسى براى معدن يابى ، مشغول زمين كاوى بودند كه ناگهان به تخته چوب هايى پوسيده برخوردند و پس از كاوش بيشتر معلوم شد كه آن جا چوب هاى بسيارى در زير زمين وجود داشته كه كه گذشت زمان ، آنها را كهنه و پوسيده ساخته از علايمى دريافتند كه بايد اين چوب ها غير عادى مشتمل بر راز نهفته اى باشد.
اين بود كه با دقت كامل زمين را شكافتند و در نتيجه اى تخته چوب هاى پوسيده و چيزيهايى ديگرى از آن جا در آوردند و در آن ميان ، تخته چوبى به شكل مستطيل يافتند كه همه را به حيرت انداخت ، زيرا بر اثر گذشت زمان كهنگى و پوسيدگى به تمام چوب ها راه يافته بود جز اين تخته چهارده اينچ (١٧٩) طول و ده اينج عرض داشت و حروفى چند بر آن نقش بسته بود.
دولت روس براى بررسى درباره اين تخته چوب در ٢٧ فوريه ١٩٥٣ م كميته اى تشكيل داد كه اعضاى آن باستان شناسان و استادان زبان هاى باستانى بودند و ما اكنون نام و عنوان آنان را در اين جا مى آوريم :
١- سولى نوف ، استاد دانشگاه مسكو (بخش زبان ها )
٢- ايفاهان خينو، استاد زبان هاى باستانى در دانشكده رچاينا
٣- ميثائن لوفارتگ ، رئيس اداره باستانى شناسى
٤- تانمول گورتن استاد زبان در دانشگده كيفرو
٥-دى راكن عتيقه شناس و استاد دانگشاه لنين
٦- ايم احمد كولاد، ناظم اداره تحقيق زتكومن
٧- ميجر كولتوف ، (١٨٠) ناظر دفتر تحقيقات دانشكده استالين
سرانجام پس از هشت ماه تحقيق و كاوش ، اسرار آن تخته چوب براى كميته كشف معلوم شد كه اين تخته چوب از كشتى نوح عليه السلام است كه براى تمين و مدد خواهى بر آن نوشته و بر كشتى نصب كرده است .
در وسط تخته چوب يك تصوير پنجه نمايى وجود داشت كه عبارتى چند به زبان سامانى (١٨١) بر آن نگاشته بر آن نگاشته بود و ما اكنون آن تخته را در ديدگاه خوانندگان محترم قرار مى دهيم تا تصوير و نوشته ها را چنانكه در زمان حضرت نوح عليه السلام بوده مشاهده كنند:
از راست به چپ خوانده مى شود
كميته تحقق پس از هشت ماه فكر و دقت و زحمت نوشته مذكور را خواندند و به حروف روس درآوردند (١٨٢) بدين صورت :
حروف بالاى پنجه :
حروف زير پنجه :
سپس استاد زبان شناس بريتانيا maks .f . n .mr الفاظ مذكور را به انگليسى چنين ترجمه كرد: O. Mygod My Helper. Keep My Hand
:With Mercy Andwithyour Holybodies
Mohamad. Alia. Shabbir.
Fatema.
They All Are Biggests And Honou_
rables.
Theworld Established For Them.
Help Me By Their Names.
اى لطف خدا من !اى مدد كار من !
به لطف و مرحمت خود و به طفيل و ذوات مقدس محمد، ايليا، شبر، شبير، و فاطمه عليهم السلام دست مرا بگير، اين پنج وجود مقدس از همه با عظمت تر و واجب الاحترام هستند و تمام دنياى براى آنان بر پا شده است .
پروردگارا به واسطه نامشان مرا مدد فرماى .
تو مى توانى همه را به راه راست هدايت نمايى (١٨٣)
دشمنان اهل بيت عليهم السلام بخوانند!
كتاب (ادريس ص ٥١٤ و ٥١٥ چاپ لندن به سال ١٨٩٥ )به زبان سريان : اگر اينها نبودند من تو را (خطاب به آدم عليه السلام ) نمى آفريدم و نه آسمان و نه زمين و نه بهشت و نه جهنم و نه آفتاب و نه ماه را عرض كردم پروردگارا، نام اينها چيست ؟
به آدم خطاب رسيد: به ساق عرض بنگر، چون نگريستم ديدم اين پنج نام مبارك نوشته : (پارقليطا (محمد )، و ايليا (على )، طليه (فاطمه ) شبر ( حسن )، شبير (حسين ) پس مخلوقات مرا تسبيح كنيد كه نيست خدايى جز من و محمد صلى الله عليه و آله فرستاده من است . (١٨٤)
مثل اهل بيت عليهم السلام مثل كشتى نوح است
شيعه با اقتدا به اهل بيت كتاب و سنت عمل كرده است پيروان اهل بيت ميان خود و اسلام ديوارى به وجود نياورده و به شخصى بيگانه از اسلام رو نكرده و اشخاصى را كه اسلام آنها را مقتدا و امام نساخته امام نساختند. (١٨٥)
بلكه به كسانى رو كرده اند كه بنيان گذار شريعت فرمان داده پس نام شيعه مرز و حايلى ميان آنها و اسلام نيست ولى بر حنيفه و مالكيه شافعيه و حنبليه و ديگر فرق اسلام است كه اين ديوارها را از ميان خود و اسلام بردارند ميان خود و اسلام ابوحنيفه و مالك بن انس و محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل و ابوالحسن اشعرى را فاصله و حايل نسازند، اين فقيهان و محدثان و متكلمان مانند ديگر فقيهان و محدثان و متكلمان اسلامى بودند نه بيش .
حدود سه قرن اول اسلامى از اين مذاهب در ميان نبود زيرا ابوالحسن اشعرى در ٢٧٠ هجرى متولد و حدود ٣٣٥ درگذشت و احمد بن حنبل در ١٦٤ متولد به سال ٢٤١ وفات يافت و نيز در سال ٩٥متولد و در ١٧٥ وفات يافته و ابوحنيفه متولد به سال ٧٠ و متوفا به سال ١٥٠ است .
اما لزوم اقتدا به اهل بيت و اعتراف به امامت و ولايت و ناخدايى آنها (مساوى است با تشيع )نه فاصله زمانى از اسلام نه از متن اسلام بيگانه است . (١٨٦)
ابن عباس مى گويد: پيغمبر فرمود: مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است كه هر كس در آن سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد.
علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان بعد از نقل حديث مزبور از كتب علامه از جمله ذخائر القبى (ص ٢٠ ) الصواعق المحرقه ، تاليف ابن حجر، (چاپ قاهره ، ص ١٥٠ و ٨٤ )تاريخ الخلفاء،تاليف سيوطى ( ص ٣٠٧ )، نور الابصار، تاليف شبلنجى ، (چاپ مصر، ص ١١٤ ) مى گويد: غاية المرام (ص ٢٣٧ )حديث مذكور را به يازده طريق از عامه و هفت طريق از خاصه نقل كرده است . (١٨٧)
در بعضى از كتاب هاى تاريخ گفته شده است از طريق شيعه نه حديث به اين مضمون نقل شده است .
------------------------------------------
پاورقى ها :
١٢٢- ناسخ التواريخ ، ج ١، ص ٤٩، جلد سيدالشهداء، مدينة المعاجز، ص ٢٦١،فضائل الخمسه ، ج ٣، ص ٢٥٩.
١٢٣- در مكتب اهل ببيت ، ص ١١٧.
١٢٤- در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، ص ١٢٨.
١٢٥- در مكتب اهل بتى عليهم السلام ، ص ١٢٩.
١٢٦- احقاق الحق ، ج ١٠ ص ٥٣٤.
١٢٧- ينابيع المودة ، باب ٤٥، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج ٢، ص ٢٧.
١٢٨- احقاق الحق ، ج ١٠ ص ٥٣٤.
١٢٩- كامل الزيارت چاپ نجف ، ص ٥٢، امالى الصدوق ، ص ٨٥، ينابيع المودة ص ١٦٦ ، احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٥٩٥ - ٦٢٦ ارشاد مفيد، ص ١٨٠.
١٣٠- خصائص اميرالمومنين عليه السلام ، ص ٣٧.
١٣١- بانوى نمونه اسلام ، ص ١١٧.
١٣٢- بانوى نمونه اسلام ، ص ١١٧.
١٣٣- ينابيع الموده ، ج ١، ص ٤٢، سنن ترمذى ، ج ١٣، ص ٢٤٨، سنن ابن ماجه ، ج ١، ص ٦٥، مسند احمد حنبل ، ج ٢، ص ٤٤٢، النص و الاجتهاد، ص ١٠١.
١٣٤- ناسخ ، ص ١١٥، بحار، ج ١٠، ص ٨، كامل الزيارت ، ص ٥٢، مناقب ، ج ٣، ص ٣٨١.
١٣٥- نورى كه تا ابدى مى تابد، از نشريات حسينيه آيت الله العظمى مرعشى نجفى ، ص ٩ .
١٣٦- خصال صدوق ، ج ٢، ص ٤٣٣.
١٣٧- كشف الغعمه ، ج ٢، ص ٢٣٩.
١٣٨- قمقام زخار، ص ٤٥٤ .
١٣٩- خصال ، ص ٢٨٦.
١٤٠- خصال ترجمه كمره اى ، ص ١٤٣.
١٤١- ناسخ ، ج ٦، ص ١٩.
١٤٢- احقاق الحق ، ج ١٠، ص ٦٣٢، ارشاد مفيد، ص ٢٤٩، مناقب ، ج ٢، ص ٢٢٤، فضائل الخمسه ، ج ٢، ص ٢١٨.
١٤٣- منهاج السرور، ص ١٣.
١٤٤- سوره احزاب ، آيه ؟
١٤٥- راه و روش ما، ص ٢٨.
١٤٦- راه و روش ما، ص ٣٦.
١٤٧- راه و روش ما، ص ٣٤.
١٤٨- داستان راستان ج ١، ص ٢٨.
١٤٩- انقلاب مقدس حسين عليه السلام ، ص ١٢١.
١٥٠- اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١١٠، قمقام ، ص ٣٥٠، سمو المعنى ، ص ١٦١.
١٥١- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٠٧.
١٥٢- صلح امام حسين عليه السلام ، ص ٤٤.
١٥٣- جلاء العيون ، ج ٢، ص ٤٦٠ .
١٥٤- مناقب ، ج ٣، ص ٤٠٠.
١٥٥- داستان راستان ، ج ٢، ص ٩٦ .
١٥٦- كشف الغنمه ، ج ٧، ص ١٩٥ ، احقاق الحق ، ج ١١، ص ٤٤٥.
١٥٧- سياسيت حسينى ، چاپ تبريز، ص ٣٣.
١٥٨- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٤٤١.
١٥٩- مقتل خوارزمى ، ج ١، ص ١٥٧.
١٦٠- مننتهى الامال ، ج ١، ص ٢١٠.
١٦١- منتهى الامال ، ج ١، ص ٢١٠، سوره انعام ،آيه ١٢٤.
١٦٢- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٤٢٤.
١٦٣- در مكتب اهل بيت ، ص ١٣١، لولو و مرجان ، ص ٤٤.
١٦٤- تحف العقول ، ص ٢٥٢.
١٦٥- راهنماى بهشت ، ج ١، ص ٢٠٤.
١٦٦- احقاق احق ، ج ٩، ص ٣٠٩، ينابيع المودة ، ص ٣٥.
١٦٧- شيعه در اسلام ، ص ١١٦.
١٦٨- ر ك : ينابيع الموده ، ص ٣١١ - ٣١٨، احقاق الحق ، ج ٩، ص ٣٠٩ ٣٠٨.
١٦٩- فصول المهمه ، ص ٢٥، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ص ٢٧.
١٧٠- غياية المرام ، ص ٢١١ .
١٧١- غاية المرام ، ص ٢١٧ .
١٧٢- فروغ هدايت ، ص ٧٩.
١٧٣- فضائل خمسه ، ج ٢، ص ٥٦.
١٧٤- على و پيامبران ، ص ٢٨.
١٧٥- حروفى كه در ميان پرانتز حروف عبرانى نوشته شده صداهاى مختلف يا صداى واحد هر يك از حروف عبرانى است (مترجم ).
١٧٦- براى كسب اطلاع بيشتر در اين باره مراجعه شود به كتاب :
(IALAM OF STORIES WONDERFUL) چاپ لندن ، ص ٢٤٩.
١٧٧- براى اطلاع بيشتر در اين زمينه ، مراجعه شود به مجله الاسلام ، چاپ دهلى ، فوريه ١٩٢٧ و مسلم كرانيكل ، چاپ لندن ، ٣٠ دسامبر ١٩٢٦ م .
١٧٨- شعر از آقاى صادق تهرانى .
١٧٩- اينچ تقريبا معادل دو نيم سانتى متر است
١٨٠- در اثر پريدگى حروف ، يقين ندارم نام هاى مذكور در اين صفحه را كاملا صحيح نوشته باشم علاوه بر اين اردو زبانان ، برخى از الفاظ را غير از ما استعمال مى كنند، مانند بانك و سانسكريت كه نزد آنان بينك و سنكريست استعال مى شود مترجم .
١٨١- زبان رايج در زمان حضرت نوح عليه السلام و تا چندى پس از آن زبان سامى يا سامانى بود و زبان هاى عبرانى ، سريانيت قيهانتى ، عربى و غيره ، از شاخه هاى مختلف همان زبان است اولاد حضرت نوح عليه السلام و معاصر آنان و نسل ايشان در هر سرزمينى كه سكونت گزيدند و آن جا را آباد كردند همان زبان سامى را كه همراه با تغيير معمولى بود رواج دادند، و رفته رفته ، همان زبان ها ترقيب كرده به شكل جديدى در آمد.
محققان خط شناس و عالمان زبان هاى باستانى و تاريخ نگاران كاوشگر چنين دريافته اند كه زبان تركى ، فارسى زندى ، پازندى ، سانسكريت و غيره نيز از شاخه هاى زبان سامانيى است صرف نظر از ادعاى اين كه عربى و سانكسريت قديم ترين زبان هاست و قطع نظر از اين كه محققان بريتانيا مى گويند:
زبان انگليسى سر منشاء زبان ها است زبان سامانى منشاء پيدايى و مصدر اكثر زبان هاست و رسم الخط آن در هر عصر دگرگونى يافته و شكل عجيب و غريبى به خود گرفته است . (مولف )
١٨٢- ماهنامه ، مسكو نوامبر ١٩٣٥ م مجله mirror -٢٨weekly . دسامبر ١٩٥٣ روزنامه الهدى قاهره ، ٣١ مارس ١٩٤٥ م .
١٨٣- ماهنامه Bartania چاپ لندن ، ژانويه ١٩٥٤ م
١٨٤- اسلام شناسى ص ١٤٥ از آية الله حاج شيخ ابوطالب تجليل تبريزى .
١٨٥- تحقيقى كوتاه درباره شيعه ، ص ٣٦.
١٨٦- تحقيقى كوتاه درباره شيعه از علامه محقق حاج شيخ يحيى نورى ، ص ٣٧.
١٨٧- شيعه در اسلام ، ص ١١٥، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ص ٢٧، احقاق الحق ، ج ٩، ص ٢٧٠ - ٢٩٣ با مختصر تفاوت .
۳
ارزيابى شهادت امام حسين عليه السلام كشتى نجات است
در مدينة المعاجز از حسين بن على عليه السلام مروى است :
قال اتيت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله فرايت ابى بن كعب جالسا عنده ، فقال ، جدى مرحبا بك يا زين السماوات و الارض . (١٨٨)
مى فرمايمد: به نزد جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم و ديدم ابى بن كعب در نزد او نشسته است چون مرا ديد فرمود: آفرين باد تو را اى زينت آسمان ها و زمين است .
فقال النبى صلى الله عليه و آله : يا ابى كعب ، و الذى بعثنى ، بالخق نبيا ان الحسين بن على فى السماوات اعظم مما هو فى الارض و اسمه مكتوب عن يمين العرش : ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى ابى بن كعب ، سوگند به آن كسى كه مرا به راستى مبعوث فرمود، حسين بن على در آسمان ها بزرگتر از آن است كه در زمين است ، و اسم او در طرف راست عرش نوشته شده است كه حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است يعنى از بركت او بشر گمراه به حق و اصل آيد كشتى نجات خلاصى از عذاب دنيا و آخرت است .
بخش دوم : ارزيابى شهادت فصل اول : نظر دانشمندان شيعه مصيبت امام حسين عليه السلام از همه بالاتر است
شيخ صدوق قدس سره در علل الشرايع به اسناد خود از عبدالله بن فضل هاشمى روايت كرده كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : يا بن رسول الله ، چه شد روز عاشورا روز شهادت حسين عليه السلام است روز بزرگ مصائب است ، و حال آن كه روز وفات رسول الله صلى الله عليه و آله و روزى كه فاطمه عليهاالسلام جهان را وداع گفت و روزى كه اميرالمومنين عليه السلام شهادت يافت و روزى كه حسن بن على عليه السلام به ضربت ستم شهيد گشت واجب مى كند كه مصائب اين روزها بزرگ تر باشد ؟
امام عليه السلام فرمود: مصيبت روز قتل امام حسين عليه السلام بزرگ تر است از جميع ايام ، زيرا كه اصحاب كساء كه در نزد خداوند بهترين آفريدگانند، فزون از پنج تن نباشند و آنها محمد و على فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام هستند و جود عالم منوط به وجود ايشان بود چون رسول خداصلى الله عليه و آله جهان را وداع كرد مردمان به بقاى چهار تن ديگر شاد بودند و چون فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت مردمان به وجود حسن و حسين عليهماالسلام تسليت مى يافتند چون على عليه السلام به شهادت رسيد، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به جاى او بودند و بعد از شهادت حسن عليه السلام مردم چشمشان به جمال حسين عليه السلام بود اما چون حسين عليه السلام را به قتل رساندند كسى از اصحاب كساء باقى نماند تا مردم را در سوگوارى آن حضرت سير و سلوكى باشد ولى شهادت حضرت حسين عليه السلام چنان بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام همگان را شهيد كرده باشند اين جاست كه مصيبت روز شهادت حسين عليه السلام بزرگترين ايام و برزگترين مصائب است . (١٨٩)
اموال به طايفه روضه خوان از افضل اقسام انفاقاتى است كه به جهت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ممدوح و مرغوب است و براى آن ثواب عظيم وعده فرموده اند. (١٩٠)
عاشورا چيست ؟
طريحى رحمه الله در كتاب مجع البحرين روايت كرده كه موسى كليم الله در مناجات خود عرض كرد:
پروردگارا! به چه سبب امت محمد صلى الله عليه و آله را بر ديگر امت ها فضيلت دادى ؟(١٩١) خطاب رسيد: به جهت ده خصلت عرض كرد: آن ده خصلت .
كدام است تا من امر كنم كه بنى اسرائيل به آن عمل كند ؟ ندا رسيد: نماز، زكات ، روزه ، حج ، جهاد، جمعه ،جماعت ، قرآن ، علم ، عاشورا.
موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا، عاشورا چيست ؟ندا رسيد: گريستن و تباكى كردن بر سبط محمد و مرثيه و عزادارى بر مصيبت آن مظلوم ، يعنى اباعبدالله عليه السلام .
ثواب آه كشيدن و اندوه براى امام حسين عليه السلام
امام جعفر صادق عليه السلام به ابان بن تغلب فرموده : آه كشيدن كسى كه براى مظلوميت ما غمگين باشد تسبيح است و اندوه وى براى ما عبادت است و پنهان داشتن سر ما جهاد در راه خداست آن گاه فرمود: بايد اين حديث را با آب طلا نوشته شود.
ثواب لعن بر قاتل امام حسين پس از نوشيدن آب
به سند متصل از ابو قولويه به اسناد خود از داود رقى گفت : نزد ابى عبدالله بودم ، آب خواست چون بنوشيد گريه او را گرفت و چشمانش از اشك پر شد.
آن گاه فرمود: اى داود، خدا لعنت كند قاتل حسين عليه السلام را، هيچ بنده اى آب ننوشد كه ياد حسين عليه السلام كند و لعن بر قاتل او فرستد مگر آن كه خداى تعالى براى او هزار حسنه نويسد و صد هزار گناه او را محو كند و صد هزار درجه مقام او را بالا برد و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده است و خداوند او را خرم و خوشحال گرداند.
امام صادق عليه السلام به ياد امام حسين عليه السلام آب مى نوشد
شيخ جعفر شوشترى رحمه الله مى نويسد: يكى از علامت هاى ايمان به ياد آوردن سيد الشهداء عليه السلام پس از نوشيدن آب است و اين مطلب براى همه كسى نيست بلكه ، براى حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:
انى ما شربت ماء باردا الا و ذكرت الحسين عليه السلام ).
من آب سرد نياشاميدم مگر آن كه به يادم آمد حسين عليه السلام .
كنت عند ابى عبدالله عليه السلام اذا استسقى الماء فلما شربه رايته قد استعبر و اغرور قت عيناه بدعومه .
در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم ، آب طلبيدم و آشاميد ، همين كه آن را ميل فرمود ديدم آن قدر گريه كرد تا چشمان مباركش غرق اشك شد .
ثم قال لى : يا داود! لعن قاتل الحسين ، فما من عبد شرب الماء فذكر الحسين و قاتله الا كتب الله له مائله الف حسنه ، و حط عند مائه الف سيئه ، و رفع له مائه اله درجه ، فكما، اعتق مائه الف نسمه ، و حشره الله يوم القيامه ثلج الفواد .
تشنگى حضرت بسيار بوده ولى مى خواست دشمان متوجه نشوند .
بارى اين كه امام صادق مى فرمايد: هر وقت من آب بياشامم امام حسين عليه السلام به يادم مى آيد به سبب تشنگى شديدى است كه اماما حسين عليه السلام در كربلا به آن مبلا شد.
تشنگى حضرت به حدى رسيده بود كه جبرئيل عليه السلام به حضرت آدم خبر داد گفت : چنان تشنه مى شود كه از تشنگى چشمش آسمان را نمى بيند.
حضرت چنان تشنه شده بود كه زبانش از تشنگى مجروح شده بود ولى به اين حالت و اين شدت از تشتنگى نمى خواست دشمانش بدانند كه حضرت تشنه است ولى دشمنان فهميدند، چون نهرى از شط و فرات نزديك حضرت بوه يا بناه به نقلى شط فرات در آن زمان نزديك بوده به طورى كه حضرت شط را مى ديده است .
حضرت نگاهى به آن كرد فهيمدند كه حضرت تشنه است ، ظالمى گفت : يا حسين : الا تنظر الى الفرات كان بطونه الحياة و الله لا تذوقه او تموت عطشا (١٩٢)
امام صادق عليه السلام فرمود: آبش بده
راوى مى گويد: من همسفر حضرت صادق عليه السلام بودم در راه مكه ديدم شخصى در زير سايه درخت افتاده ، حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگى افتاده بادش مى گويد پياده شدم و رفتم عرض كردم : يا بن رسول الله ، نصرانى است و از تشنگى افتاده است فرمود: آبش بده حضرت فرمود: آب دادن به اين نصرانى ثواب دارد پس مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد، مسلم به كافر اجر داد، كافر به مسلم ولو تخفيف گناه و عذاب به كافر ولو تخفيف عذاب باشد.
عطوفت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به حيوانات
پيغمبر صلى الله عليه و آله و آله مشغول وضو بود، گربه اى از راه گذشت و به آب نگاه كرد فرمود: معلوم است گربه تشنه است وضو را گذاشت و آب را نزد گربه گذاشت گربه آب خورد و حضرت از پس مانده آب گربه وضو را تمام كرد. (١٩٣)
امام حسين عليه السلام هميشه زنده است
آرى در ظاهر يزيد حسين عليه السلام و انصارش را كشت اما در باطن امام حسين عليه السلام يزيد و همه بنى اميه را بدتر ار هزار مرتبه كشتن كشت ، يزيد آنها را يك روز كشت و امام حسين عليه السلام او و قومش را تا ابد و هر روز كشت .
از تو مى پرسم : كدام غلبه و پيروزى برتر و كدام كشتن بزرگ است اين فلسفه را حتى ملل غير اسلامى نيز درك كرده اند و مستشرق آلمانى مسيو ماريين نيز به اين نكته اشاره كرده است . (١٩٤)
امام حسين عليه السلام از عرب بود اما امروز ديگر مخصوص عرب نيست ، بلكه مكتب او سرلوحه نهضت ها و ملت ها و معيار حق و باطل است و عجم او را از عرب بيشتر دوست مى دارد.
امام يزيد كه پادشاه عرب بود، عرب از مشرق تا مغرب او را طرد كرده و انتسابش را براى خود ننگ شمرده است .(١٩٥)
آفرين بر تو
باز در خاطره ها ياد تو اى رهبر عشق
شعله سركش آزادگى افروخته است
يك جهان بر تو و بر همت مردانگى ات
از سر شوق و طلب ديده جان دوخته است
نقش پيكار توو در صفحه تاريخ جهان
مى درخشد چو فروغ سحر از ساحل شب
رسم آزادى و پيكار حقيقت جويى
همه جا صفحه تابنده آيين تو بود
آنچه بر ملت اسلام حياتى بخشد
جنبش عاطفه و نهضت خونين تو بود
تا زخون تو جهان شود از بنده آزاد
بر سر ايده انسانى خود جاى دادى
در ره كعبه حق جويى و مردى و شرف
آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادى
جان به قربان تو اى رهبر آزادگى و عشق
كه روانت سر تسليم نياورد فرود
زان فداكارى مردانه و جانبازى پاك
جاودان بر تو و بر عشق و وفاى تو درود .
هرزگى دشمنان پس از شهادت
يكى از مهمترين عوامل و علل پيش افتادن قيام حسينى و نهضت مقدس عاشوار فصلى است كه پس از شهادت امام و يارانش بدن ضميمه شد و با اسراى اهل بيت عليهم السلام از سويى و شهيدان كربلا از سوى دگير اين قيام به دنيا معرفى شد دشمنان تا توانستند پس از شهادت امام عليه السلام و تمام شدن كار هرزگى كردند بدن هاى شهدا را عريان كردند لباس هايشان را به غارت بردند بدن ها را زير سم اسب ها كوبيدند، سرها را بالاى نيزه ها بر افراشتند با اسران داغديده تندى و درشتى كردند بر لب هاى خشكيده چوب زدند، اين هرزگى ها از كربلا شروع شد و تا شام ادامه يافت و شخص يزيد در اين هزرگى ها شركت كرد اما اسيران اهل بيت با كمال بزرگوارى چنان كه گويا هيچ مصيبتى نديده اند به هر جا رفتند سخن از پيروزى خويش و رسوايى دشمن گفتند و روزى كه همه مردم آنها را شكست خورده و از ميان رفته و دشمنان را پپروز مى ديدند، آنان خود را سرافراز و كامياب و دشمن مغرور را بدبخت و رسواى تاريخى معرفى مى كردند. (١٩٦)
راز بقاى امام حسين عليه السلام
امام حسين عليه السلام به واسطه شخصيت عاليقدر و به واسطه شهادت قهرمانه اش ، مالك قلب ها و احساسات صده ميليون انسان است اگر كسانى كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسى و روحى گمارده شدند - يعنى سخنرانان مذهبى - بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و هم رنگ كردن روح ها با روح عظيم حسينى بهره بردارى صحيح كنند، جهان اصلاح مى شود.
راز بقاى امام حسين اين است كه نهضتش از طرفى منطقى است و از ناحيه منطق حمايت مى شود و از سوى ديگر در عمق احساسات و عواطف راه يافته است ائمه اطهار كه به گريه بر امام حسين سخت توصيه كرده اند، حكيمانه ترين دستورها را داده اند اين گريه هاست كه نهضت امام حسين عليه السلام را در اعماق جان مردم وارد مى كند تكرار مى كنم به شرط آنكه گروهى كه بر اين مخزن عظيم گمارده شده اند بدانند چگونه بهره بردارى كنند. (١٩٧)
از يزيد عبرت بگيريد
و اى عبرة لاولى الابصار اعظم من كون ضريح الحسين عليه السلام حرما معظما و قبر يزيد بن معاوية مزبلة .
چه عبرتى براى صاحبان بصيرت بزرگتر از اين كه حرم حضرت امام حسين عليه السلام بزرگ و با جلال تر است و يزيد آن روز سلطنت ظاهرى را صاحب بود ولى آثارى از او باقى نمانده و قبر وى مزبله است .
حسين عليه السلام و فزرندانش همه براى رضاى خدا از خود گذشتند و از آنها تنها على بن الحسين عليه السلام ماند او هم در آن زمان مريض بود، مصلحت خداوند به اولاد آن بزرگوار بركت داد و در دنيا پخش شدند . (١٩٨)
اى كاخ دين زقيام تو استوار
دنيا زد دود ظلم و ستم تيره گشته بود
آيين حق و رسم دين الهى شكسته بود
طغيان نفس سركش بد سيرتان دهر
پيوند دين حق و عدالت گسسته بود
زين كشمكش غبار مذلت به آسمان
مى رفت و چهره اسلام شد نهان
متروك شد عمل به حكم خدا و پيمبرش
مردان حق ببرند مردمان
ناگه به پاى خاست نگهبان مرز دين
ويرانه ساخت خانه گمراهى مبين
آهنگ جاودانه او در جهان هنوز
در گوش روزگار همى افكند طنين
اى كاخ دين زقيام تو استوار
اسلام از وجود تو گرديده پايدار
بر فرق كاينات بود پرچمت بلند
هستى هميشه تا كه به پاست روزگار
حجت كشفى
فصل دوم : نظر دانشمندان اهل سنّت
١- محمد على جناح موسس كشور پاكستان
هيچ نمونه اى از شجاعت و فداكارى و شهامت بهتر از آن كه امام حسين عليه السلام نشان داد در جهان پيدا نمى شود، به عقيده من تمام مسلمانان جهان بايد از شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان نمود پيروى كنند و از مكتبش سرمشق بگيرند.
٢- عبدالله علائلى دانشمند و نويسنده معروف اهل تسنن
هر كس در زندگى دو روز دارد: روز زنده شدن و روز مرگ ، ولى تو اى حسين تنها يك روز داشتى : روز زنده شدن و حيات ، زيرا تو هرگز نمردى ، تو جان شيرين خود را بر سر عقيده پاك و هدف بزرگ و آرمان مقدس خويش نهادى .
به همين دليل تا حق و حقيقت و اسلام در جهان زنده است تو هم زنده اى . (١٩٩)
٣- سخن شيخ محمد محمود مدنى
شيخ محمد محمود مدنى استاد و رئيس دانشكده شريعت دانشگاه از هر مى گويد:
امام حسين عليه السلام شهيد نمونه و برجسته مجاهدان راه خدا ديد بال و پر شكسته و باطل از چهار سو راه را بر آن بسته است خود را ديد كه شاخ درخت نبوت و پسر آن امام شير دلى است كه هرگز از بيم و ذلت سر به زير نينداخت .
خود را ديد كه برطرف كردن اين حزن و اندو٠ و از ميان بردن اين تاريكى ها از او خواسته شده است صدايى از اعماق دلش او را ندا مى كرد: تو اى پسر پيغمبر، براى رفع اين شدايد هستى خدا با جد تو تاريكى ها را برطرف و حق را ظاهر و باطل را باطل ساخت تا بر او اين آيه نازل شد (اذا جاء نصر الله والفتح )
و مردم گروه گروه در دين خدا وارد شدند پدر تو همان شمشير برنده اى بود كه در نيام نرفت تا گردن هاى مشركان را ذليل توحيد ساخت .
برخيزد اباعبدلله مانند پدر و جدت جهان كن و از دين خدا حميايت كن ، و ستم كاران را دفع كن و زمين را از پليدى بغى و ستم پاك ساز.
خاندان اصحاب تو خوار شده اند و بانوان و فقرا و اطفال و يتيمان و بيوه زنان بيچاهر گشتند.
پس چه كسى اين همه گرفتارى و پريشانى و فشار و ظلم و ستم را برطرف مى سازد اگر تو برطرف نسازى ؟ و چه كسى براى نجات امت قيام مى كند اگر تو قيام نكنى ؟ گويى امام حسين عليه السلام اين صداها را از اعماق دلش مى شنيد كه او را به اين نداى موثر ندا مى كرد، و شب و روز به او اصرار مى ورزيد.
پس امام حسين عليه السلام چاره اى جز پاسخ به اين ندا و اجابت اين صدا نداشت و به كسانى كه او را از قيام باز مى داشتند و مى ترساندند التفاتى نكرد و شدت و قساوت دشمن او را از جهاد در راه خدا باز نداشت ، زيرا او مجاهدى بود كه به امر خدا قيام كدر و برايش تفاوت : داشت كه به ظاهر مغلوب باشد يا منصور، چون هر دو حال برايش شرافت بود (هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين )(٢٠٠)
پس او در راه خدا و حق شهيد شد و دشمن به لعنت خدا و فرشتگان و مردم گرفتار شد و او به بزرگ ترين درجات در نزد خدايش رستگار شد: (مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهدائ والصالحين )(٢٠١)
٤- نويسنده اهل سنت
يكى از نويسندگان اهل سنت پس از آن كه شرايط و اوضاع عصر امام حسن مجتبى عليه السلام با عصر امام حسين عليه السلام شرح داده مى گويد:
ما نمى توانيم بگوييم امام عازم بود با يزيد بيعت نكند و هر چند كشته شود، زيرا ممكن نبود امام با يزيد بيعت كند، و اگر بيعت مى كرد و مردم او را امام به حق مى شمردند و او براى تغيير دين فرصت مى يافت از اين جاست كه گفته اند:
ان الحسن فدى دين جده بنفسه واهله و ولده و ما تزلزلت اركان دوله بنى اميه الا بقتل الحسين عليه السلام .
يعنى : حسين عليه السلام جان خود و اهل و اولاد خويش را فداى دين جدش كرد و اركان دولت بنى اميته متزلزل نشد مگر به كشتن امام حسين عليه السلام .
همين نويسنده در جاى ديگر مى گويد:
دولت بنى اميه پس از شهادت آن حضرت ديرى نپاييد و شصت و چند سال را به پايان نرساند و كشتن امام درد كشنده اى شد كه در اندام حكومت آنان جا گرفت تا سرانجام آنان را هلاك كرد و خونخواهى امام فريادى بود كه دل ها و گوش هاى مردم با آن فتح مى شد.
با توجه به اين مصالح و اوضاع و اصول و ملاحظه مقام امام ، آيا كسى مى تواند در ضرورت اين قيام ترديد كند ؟و آيا حتى با قطع نظر از مقام امامت اشكالى دارد كه امام همين برنامه اى را كه اجرا كرد با پيش بينى عاقبت كار انجام دهد.
تفاوت نمى كند كه فوايد و آثار را نتايج قيام بگوييم يا هدف بشماريم ، بحث لفظى نداريم ممكن است به اين تغيير ادا كنيم كه : اين فوايد و آثار، حكمت تعبد و تكليف امام به شهادت است و ممكن است بگوييم : اين فوايد و آثار، هدف و قيام و قبول شهادت است . (٢٠٢)
رمز قرآن از حسين آموخيتم
هر كه پيمان با هو الموجود بست
گردنش از قيد هر معبود درست
ما سوى الله را مسلمان بنده نيست
نزد فرعونى سرش افكنده نيست
عقل گويد شاد شو آباد شود
عشق گويد بنده شود، آزاد شو
عشق را آرام جان حريت است
ناقه اش را ساربان حريت است
آن امام عاشقان پور بتول
سرور آزادى زبستان رسول
الله الله باى بسم الله پدر
معنى ذبح عظيم آمد پسر
بهر آن شهرزاد خير العمل
دوش ختم المرسلين نعم الجمل
در ميان امت آن كيوان جناب
همچو حرف قل هو الله در كتاب
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت
حريت را زهر اندر كام ريخت
خواست آن ، سر جلوه خير الامم
چون سحاب قبله باران از كرم
بر زمين كربلا باريد و رفت
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد
موج خون او چمن ايجاد كرد
مدعايش سلطنت بودى اگر
خود نكردى با چنين سامان سفر
دشمنان چون ريگ صحرا لا تعد
دوستان او به يزدان (٢٠٣) هم عدد
سر ابراهيم و اسماعيل بود
شرح آن جمال را تفصيل بود
تيغ بهر عزت دين است و بس
مقصد او حفظ آيين است و بس
خون او تفسير اين اسرار كرد
ملت خوابيده را بيدار كرد
تيغ چون ال از ميان بيرون كشيد
از رگ ارباب باطل خون كشيد
نقش الا الله در صحرا آموختيم
زآتش او شعله ها اندوختيم
شوكت شام و فر بغداد رفت
دولت غرناطه هم بر باد رفت
تا ما از خيمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا اى پيك دور افتادگان
اشك ما را بر مزار او رسان (٢٠٤)
فصل سوم : نظر دانشمندان غير مسلمان
١- مهاتما گاندى بنيانگذار هند نوين
من براى مردم هند طلب تازه اى نياورده ام تنها نتيجه اى را كه از مطالعات دامنه دار خود در تاريخ زندگى قهرمانانان كربلا به دست آودره بودم به ملت هند تقديم كردم و اگر بخواهيم هند را نجات دهيم بايد همان راهى را بپيمايم كه حسين بن على عليهماالسلام پيمود. (٢٠٥)
٢- ل . م . بويد
در طى قرون افراد بشر هميشه جرات و پر دلى و عظمت و روح و بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در اثر همين هاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسلم نمى شود اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين و من مسروم كه در چنين روزى با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى گويند و شركت كرده ام ، هر چند كه ١٣٠٠ سال از تاريخ آن گذشته است . (٢٠٦)
٣- واشنگتن ايرونيك مورخ آمريكايى
براى امام حسين عليه السلام ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن به اراده يزيد نجات بخشد،ليكن مسووليت پيشوايى و نهضت بخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميه آماده ساخت در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در روى ريگ هاى تفتيده عربستان روح حسين فناناپذير است اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من ، اى حسين . (٢٠٧)
٤- سر فردريك جيمس
درس امام حسين و هر پهلوان شهيد ديگر اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مى رساند كه هر گاه بدى مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد آن اصول هميشه در دنيا باقى و پايدار خواهد ماند. (٢٠٨)
٥- پرفسور ادوارد براون
آيا اقليتى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود آغشته با حزن و الم نگردد ؟ حتى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت را انكار كنند. (٢٠٩)
٦- گيبون مورخ مشهور
در طى قرون آينده بشر و در سرزمين هاى مختلف شرح صحنه حزن آور و مرگ حسين عليه السلام موجب بيدارى قلب خون سردترين خوانندگان خواهد شد.
٧- چارلز ديكنز
اگر منظور امام حسين عليه السلام جنگ در راه خواسته هاى دنيايى خود بود من نمى فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند ؟پس عقل چنين حكم مى كند كه او تنها به خاطر اسلام فداكارى كرد. (٢١٠)
همچنين مسيو ماريين مى گويد:
بزگترين دليل بر اين كه حسين عليه السلام به قتلگاه رفت و ابدا قصد سلطنت و رياست نداشت اين است كه حسين عليه السلام با آن علم و سياست و تجربه كه در عهد پدر و برادر در مقاتلت با بنى اميه حاصل نموده بود مى دانست كه با عدم موجودى اسباب خود و آن همه اقتدار يزيد مقاومت با او ممكن نيست . ديگر آنكه حسين عليه السلام بعد از پدر پيش گويى از كشته شدن خود مى نمود و از آن ساعتى هم كه از مدينه حركت كرد بى پرده به آواز بلند مى گفت كه من براى كشته شدن مى روم و به جمع همراهان خود همين را محض اتمام حجت بيان مى كرد كه هر كس به طمع جاه و مال با او بيعت كرده ترك همراهى او را گيرند و ورد زبانش اين بود: من راه قتلگاه در پيش دارم .
٩- محقق اروپايى و فداكارى امام حسين عليه السلام
چنان كه گفتيم : در استراسبورگ فرانسه مركزى وجود دارد براى مطالعه در مذهب شيعه دوازده امامى بايد گفت كه وابسته است به يك مذهب بزرگ تر براى مطالعع دانشمندان آن مركز دواطبانه است و هيچ يك از دانشمندانى كه در اين مركز كار مى كنند از كسى مزد يا پاداش دريافت نمى كنند آنچه آنها را وادار كرده كه در مذهب شيعه مطالعه كنند دو چيز است : اول عشق به مطالعه در مذهب شيعه دوازده امامى . دوم اين كه هم آنها استادان دانشگاه يا دانشمندان وابسته به انستيتوهاى علمى هستند و هر كدام از مطالعه خود براى پيشرفت كارشان نتيجه مى گيرند.
يكى از دانشمندان آن مركز (فرانسيسكو گابريلى )نشان داده كه ، كشته شدن امام حسين عليه السلام در روز دهم محرم سال ٦١ هجرى به شرحى كه تا اين جا گفته شد و دنباله آن خواهد آمد و از عواملى اصلى توسعه مذهب شيعه بوده و قسمت اعظم تبليغات آل بويه بر مبناى چگونگى كشته شدن حسين عليه السلام و خويشاوندان و دوستان استوار بوده است .
فرانسيسكو گابريلى استاد دانشگاه رم راجع به اثر كشته شدن امام حسين عليه السلام در توسعه مذهب شيعه مى گويد: سلطان آل بويه تبليغات خود را براى توسعه مذهب شيعه بر اساس وقايع روز دهم محرم سال ٦١ هجرى قرار داده بودند و آن تبليغات آن موثر بود كه آنها براى توسعه مذهب شيه ضرروى نديدند كه به زور متوسل شوند. (٢١١)
بزرگ فلسفه قتل شاه دين است
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است
حسين مظهر آزادگى و آزادى است
خوشا كسى كه چنينش مرام و آئين است
نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو
كه اين مرام حسين است و منطق دين است
ببين كه مقصد عالى وى چه بد اى دوست
كه درك آن سبب عز و جاه و تمكين است
زخاك مردم آزاده بوى خون آيد
نشان شيعه و آثار پيروى اين است (٢١٢)
١٠- آثار وجودى امام حسين عليه السلام در نظر دكتر جوزف
دكتر رينو جوزف مستشرق معروف فرانسوى (م : ١٨٦٧ م ) كه چندين كتاب عربى منتشر به لغت فرانسه ترجمه كرده و در كتاب خود اسلام و مسلمانان كه به عربى ترجمه شده (الاسلام و المسلون ) و روضه خوانى هيئت هاى عزا نگاشته و به فوايد اين مراسم از جنبه سياست و اخلاق و تربيت و كمال مركزيتى كه ايران در جامعه شيعه دارد اشاره كرده و پيشرفت و بقاى مذهب شيعه را بخصوص در بعض نقاط مثل هند مربوط به سوگوارى سيدالشهداء دانسته و اظهار كرده كه با حفظ اين مراسم جمعيت و شوكت و ترقى شيعه در آيند بيشتر خواهد شد.
اين شرق شناس ضمن اشاره به اوقاف و وجوه بسيارى كه شيعه در راه برگزارى عزادارى حسينى صرف مى كند مى گويد:
مذاهب ديگر به اندازه شيعه در راه تبليغ و دعوت به دنى بذل مال نمى كنند و مصارفى كه شيعه دارد شايد سه برابر مصارفى باشد كه ساير فرق اسلام در اين راه مصرف مى كنند و اگر يك نفر شيعه در دورترين نقاط هم باشد يك نفرى اين مراسم را از تشكيل مجالس روضه و انفاق به فقرا و اطعام و غيره اجرا مى كند و در حقيقت به دعوت و تبليغ مى پردازد، منبر و وعظ و خطابه در تربيت خطبا و وعاظ و گويندگان توانا و پرورش اخلاق عوام و آشنا كردن به علوم و معارف موقعيت خاصى دارد.
تمام مسائل در منابر مطرح مى شود به نوعى كه عوام شيعه از ساير فرقه ها به عقايد و مذهب خود آشناترند و اگر در اقطار عالم نظر كنيم در هيچ جامعه اى مانند شيه زمينه ترقى علمى و صنعتى و اقتصادى فراهم نيست و شيعه بيشترين فرقه و آمادگى آنها براى كسب علوم و صنايع جديد بيشتر است ، چنانكه تعداد كارگر در ميان شيعه به نسبت جمعيت بيشتر است .
شيعه دين خود را با شمشير پيش نبرده بلكه با نيروى تبليغ و دعوت پيشرفت كرده و اهتمام آنها به برگزارى مراسم سوگوارى موجب شده كه تقريبا دو سوم مسلمانان و بلكه گروه هايى از هنود و محبوس و ساير اديان نيز با آنها در عزاى حسين عليه السلام شركت مى كنند. (٢١٣)
بر اين اساس ممكن است بگوييم جمعيت شيعه در آينده از ساير فرق بيشتر مى شود شيعه با اين مجالس و مراسم كه ديگران هم در آن شركت مى جويند توانسته در ملل و اهل مذاهب ديگر نفوذ كند و اصول مذهب خود را به ديگران تبليغ نمايد و اين همان اثرى است كه سياستمداران غربى براى پيشرفت دين مسيح با صرف اموال بسيار آرزو مى كنند.
سپس راجع به هيئت ها و پرچم ها و علامات عزا و فوايد آن شرحى مى نگارد و تاثير اين شعائر را در اتحاد و زيارتى شوكت و استقلال و اتحاد متذكر شده مى گويد:
از امور طبيعى و فطرى كه مويد شيعه است اين است كه هر كس به طبع فطرت خود و طرفدار مظلوم است و مايل مظلوم را يارى كند اين نويسندگان اروپايى هستند كه در كتابهايشان تفصيل شهادت امام حسين عليه السلام و اصحابش را مى نويسند و مظلوميت امام حسين عليه السلام و اصحابش و ستمگرى حسين عليه السلام را نمى برند مگر با نفرت هيچ چيز نمى تواند جلو اين امور فطرى و ادراك وجدانى بشر بايستد و مانع پيشرفت مذهب شيعه شود. (٢١٤)
١١- گفتار مادام انگليسى در مظلوميت امام حسين عليه السلام
در دايرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله بسيار مفصلى از خانم دانشمند انگليسى با عنوان (سه شهيد )آمده كه خلاصه آن اين است كه سه نفر در تاريخ بشريت براى اعلاى كلمه حق جانبازى و فداكارى كردند كه از ساير فداكاران و جانبازان گوى سبقت ربودند:
اول - سقراط حكيم يونانى در آتن .
دوم - حضرت عيسى بن مريم عليه السلام در فلسيطن (٢١٥)
سوم - حضرت حسين عليه السلام فرزند زاده محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر مسلمانان آن گاه نوشته است :
تاريخ و حالات و چگونگى شهادت و جانبازى و فداكارى حسين عليه السلام از آن دو نفر (يعنى سقراط و عيسى ) قوى تر و مهم تر بوده است ، به همين جهت به سيدالشهداء ملقب شد زيرا سقراط و حضرت مسيح تنها در راه حق به تفديه جان خود حاضر شدند ولى امام حسين عليه السلام جالا وطن كرد در بيابانى دور از جمعيت در محاصره دشمن واقع شد و عزيزترين عزيزانش كه از دست دادن هر يك از آنها از سر دادن خودش مهم تر بوده فداى حق كرده به دست خود مقابل دشمن فرستاد و همه آنها را قربانى راه حق نمود بزرگترين دليل بر اثبات مظلوميت حسين عليه السلام قربانى دادن بچه شير خواره اش بود كه در هيچ تاريخى سابقه ندارد، بچه شيرخوارى را براى طلب آب (بى قسمت و قدر )بياورد و آن قوم دغا عوض دادن آب او را طعمه تير، جفا قرار دهند اين عمل دشمن مظلوميت حسين عليه السلام را اثبات كرد و به همين نيروى مظلوميت بساط عزت خاندان مقتدر بنى اميه را برچيد و رسواى عالمشان كرد در اثر جانبازى هاى او و اهل بيت دين بزرگ محمدصلى الله عليه و آله حيات نوينى به خود گرفت . (٢١٦)
تابع اهل ستم گشتن بود عار حسين
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين
بذر همت در جهان افشاند افكار حسين
جان خود را از ره صدق و صفا از دست داد
زين سبب تا حشر باشد گرم بازار حسين
حق و باطل را به خون خويش كرد از هم جدا
آرى آرى تا ابد برجاست آثار حسين
زندگى پيكار باشد در ره انديشه ها
باشد اين گفتار شيرين و گهربار حسين
گر ندارى دين به عالم لا اقل آزاده باش
اين كلام نغز مى باشد زگفتار حسين (٢١٧)
بخش سوم : علم امام عليه السلام
فصل اول : امام كيست ؟
امام و پيشوا به كسى گفته مى شود جلو جماعتى افتاده ، رهبرى ايشان را در يك مسير اجتماعى با مرام سياسى يا مسلك علمى يا دينى بر عهده گيرد و البيته به واسطه ارتباطى كه در زمينه خود دارد در وسعت وضيق تابع زمينه خواهد بود.
آيين مقدس اسلام زندگانى عموم بشر را از جهت در نظر گرفته ، فرمان مى دهد از جهت حيات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنماى مفيد و در حيات صورى نيز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى كنند چنان كه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى حكومت مداخله مى كند بنابر جهاتى كه شمرده شد امامت و پيشوايى دينى در اسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار گيرد: از جهت حكومت اسلامى و از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى .
شيعه مقتد است چنان كه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نياز مسندى ضرورى دارد كسى كه متصدى اداره جهات نامبرده است و پيشوايى جماعت را در آن جهات به عهده دارد از ناحيه و رسول بايد تعيين شود و البته پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز به امر خدا تعيين فرموده است . (٢١٨)
وصف امام در بيان حضرت رضا عليه السلام
امام است كه حلال خدا را حلال مى داند و حرامش را حرام ، حدود را اقامه از دين خدا دفاع مى كند و به راه عبادت مى كند، با حكومت و بينه خوب و حجت رسا.
امام خورشيد تابانى است كه نورش جهان را فراگيرد و اندر افقى است كه ديده و دست ها بدن نرسند.
امام ماه تابنده و چراغ فروزنده و نور طلوع كننده و اختر رهنما است در تارهاى شب تاريك و دليل هدايت و نجات بخش از هلاكت .
امام شعله اى است بر سر تپه و گرم كننده هر پناهنده است دليل است در مهلكه وهر كس از او جداست نابود است .
امام ابرى است و بارانى تند و آسمانى سايه بخش و زمينى است همواره و چشمه اى جوشان و استخر و بوستان ا ست .
امام امينى است رفيق و پدرى است مهربان و برادرى است هم زاد و چون مادرى براى فرزند صغير و دلسوز.
امام امين خداست در زمين ميان خلقش و حجت اوست بر بندگانش و خليفه اوست در بلادش و دعوت كننده به خدا و دفاع كننده از حريم اوست .
امام از گناهان پاك واز عيوب مبراست به علم مخصوص و بردبارى موسوم است ، نظام دين و عزت مسلمانان و خشم بر منافقان و نابودى كفار است . (٢١٩)
امام عالم به تمام دانش ها
ابوبصير مى گويد: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم : فدايت شوم امام را چگونه مى توان شناخت ؟حضرت در پاسخ فرمود:
نخست اين كه پدر امام او را در ميان مردم به امامت نصب كند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمومنين على عليه السلام را به امامت منصوب كرد.
چنان كه هر امامى بايد امام پس از خود را به مردم معرفى كند.
دوم : هر چى از او بپرسى توانايى پاسخ داشته باشد.
سوم : تو ساكت باشى و امام به سخن ابتدا كند (منظور تو را بگويد )، يعنى از ما فى الصغير تو آگاه باشد.
چهارم : مردم را از حوادث آينده خبر دهد.
پنجم : با هر يك از مردم با زبان خود آنان سخن بگويد.
به امام كاظم عليه السلام گفتم : فدايت شوم امام بايد به هر زبانى تكلم كند ؟فرمود: آرى ، زبان پرنده را هم مى داند سپس فرمود: اكنون پيش از آن كه از جايت حركت كنى علامت آن را به تو عطا خواهم كرد، طولى نكشيد كه ديدم مردى نزد امام آمد كه اهل خراسان بود و به زبان عربى با امام عليه السلام سخن گفت حضرت پاسخ او را به فارسى فرمود: آن مرد خراسانى گفت : من به زبان فارسى با تو گفت و گو نكردم براى اين كه شايد شما كاملا زبان فارسى را ندانى .
حضرت فرمود: سبحان الله ، اگر من نتوانم جواب تو را بگويم پس چه فضيلتى بر تو خواهم داشت ؟!
آن گاه امام عليه السلام به من فرمودن اى ابومحمد! امام آن است كه كلام همه مردم و پرندگان و حيوانات و هر جاندارى بر او مخفى نباشد، كسى كه اين خصلت ها در وجود او نباشد امام نيست . (٢٢٠)
عن ابى بصير قال : قال ابوعبدالله عليه السلام :
اى اممام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصير، فليس ذلك بحجة الله على خلقه .
امام صادق عليه السلام فرمود: آن كه از حوادث و پيش آمدهاى آينده خود آگاه بناشد، امام نيست . (٢٢١)
خبر از حادثه كربلا
خبرهاى غيبى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به ما رسيده و در كتب سنى و شيعه ضبط شده است بسيار است .
بعضى از مسلمانان بوده و هستند كه وجود اين فيض الهى را در نهاد افراد برگزيده خداوند با دو دلى و ترديد تلقى كردهه و مى كنند ولى در گذشته بعضى از آنها پس از تحقق يافتن خبر غيبى به واقع امر پى برده از ترديد خود نادم شدند و در پيشگاه الهى استتغفار كردند.
غرفه ازدى - كه او را صحبه نيز مى خواندند - از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و از اصحاب صفه است او كسى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به معامله اى كه انجام داده بود درباره اش دعاى بركت فرمود غرفه مى گويد:
در دل من نسبت به على عليه السلام شك و ترديد پديد آمد از اين جهت كه روزى با جمعى به همراه آن حضرت به زمين كربلا (شاطى ء الفرات ) رسيديم . على عليه السلام از راه منحرف شد و در نقطه اى ايستاد ما نيز اطرافش ايستاديم .
حضرت با دست اشاره كرد و نقطه را نشان مى داد و فرمود: اين جا باز انداز كاروان آنهاست .اين جا محل ريختن خون آنهاست اين جا خوابگاه شتران آنها است پدرم فداى آن مظلومى كه در زمين و آسمان جز خداوند بزرگ يار و ياورى ندارد غرفه از شنيدن اين خبرهاى غيبى دچار شك و ترديد شد و در دل هاى مى گفت : آيا آنچه حضرت خبر مى دهد واقع مى شود .
او مى گويد: پس از آن كه امام حسين عليه السلام كشته شد من به همان سرزمين كه مقتل شهيدان بود رفتم ديدم تمام آنچه را كه اميرالمومنين عليه السلام فرموده بود واقع شده و در سخنان خود كوچكترين خطايى نداشته است .
پس از مشاهده آن صحنه از شك و ترديدى كه آن روز به دلم راه يافته بود از خداوند طلب آمرزش كردم و دانستم كه حضرت على عليه السلام جز بر اساس پيمان الهى سخن نگفته است .(٢٢٢)
چند خبر غيبى
على عليه السلام در سال ٣٩ هجرى كشته شد اگر اين خطبه را رسول اكرم صلى الله عليه وآله در سال آخر عمر خود القا كرده باشد خبر از ٢٩ سال بعد داده است جالب آن كه گفته آن حضرت تنها يك خبر غيبى نيست بلكه چند خبر است :
١- على عليه السلام به مرگ طبيعى از دنيا نمى رود بكله كشته مى شود.
٢- قتل آن حضرت در ماه مبارك رمضان اتفاق مى افتد.
٣- در حال نماز كشته مى شود.
٤- با سم كشته نمى شود، بلكه قتل آن حضرت با سلاح خواهد بود.
٥- سلاح به سر اصابت مى نمايد نه به سينه يا پهلو.
٦- خون ريزى به قدرى شديد است كه محاسن آن حضرت به خونش خضاب مى گردد.
رسول اكرم صلى الله عليه وآله اين خببر غيبى را در منبر با حضور بسيارى از مسلمانان در كمال صراحت و قاطعيت بيان كرد. حتى مطلب به قدرى در ضمير آن حضرت روشن و غير قابل ترديد بود كه فرمود: گويى مى بينم كه درباره تواين قضيه اتفاق مى افتد.
خبر دادن از وقوع چنين حادثه اى در ٢٩ سال قبل از مجارى علمى ، تحصيلات دانشگاهى غير ممكن است اين علم غيبى است كه به مشيت خداوند به پيغبمر اكرم صلى الله عليه وآله افاضه شده و رسول اكرم صلى الله عليه وآله بر اساس آن سخن مى گويد جالب آن كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله وقوع اين حادثه را بيش از يك بار اعلام كرده است .(٢٢٣)
رسول اكرم صلى الله عليه وآله و اخبار غيب
روايات بسيارى از طرق شيعه و سنى رسيده است كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام در موارد متعددى از غيب و وقايع آينده خبر داده اند.
ماه رمضان نزديك مى شد، رسول اكرم صلى الله عليه وآله خطبه مفصلى خوانده و ضمن آن از عظمت و معنويت ماه رمضان سخن گفت قسمتى از فرائض و سنن را توضيح داد و مردم را به اداى وظايفشان تشويق كرد.
على عليه السلام مى فرمايد: ضمن خطبه پيغمبر به پا خاستم و پرسيدم :
يا رسول الله ، چه عملى در ماه رمضان از همه برتر و بهتر است ؟در جواب فرمود: اجتناب از گناه ، سپس رسول اكرم صلى الله عليه وآله گريه كرد، گفتم : يا رسول الله !چه چيز گريه ات آورد ؟ فرمود: گريه من براى مصيبتى است كه در اين ماه بر تو وارد مى شود گويى مى بينم كه در پيشگاه خداوند نماز مى گزارى و شقى ترين مردم ضربتى به سرت مى زند كه ريشت از آن ضربت به خون خضاب مى شود على عليه السلام گفتن يا رسول الله !اين حادثه در موقع سلامت دين من به من مى رسد ؟فرمود: بلى در سلامت دينت .
------------------------------------------
پاورقى ها :
١٨٨- مدينة المعاجز، ص ٢٦٠، چاپ قديم .
١٨٩- وقايع الايام ، ص ٣٧١.
١٩٠- لو لو و مرجان ، ص ٤٨.
١٩١- دمعة الساكبه ، ص ٢٧٠
١٩٢- فوائد المشاهده ، ص ١٩٢.
١٩٣- مجالس المواعظ، ص ٨٢ .
١٩٤- السياسة الحسينية ، ص ٢٤.
١٩٥- انقلاب مقدس .
١٩٦- گفتار عاشورا، ص ١٧٦.
١٩٧- قيام و انقلاب مهدى عليه السلام ، ص ١٢٦.
١٩٨- اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١٣٤.
١٩٩- ترجمه : زيارت عاشورا از على كاظمى .
٢٠٠- سوره توبه ، آيه ٥٢.
٢٠١- سوره نساء آيه ٧٢.
٢٠٢- شهيد آگاه ، ص ٣٩.
٢٠٣- يزدان به حروف ابجد ٧٢ است .
٢٠٤- شعر از علامه اقبال پاكستانى .
٢٠٥- مكتب اسلام ، س ١٠، ش ٤٠
٢٠٦- درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت ، ص ٤٤١.
٢٠٧- درسى كه حسين به انسانها آموخت ، ص ٤٤١ - ٤٤٣.
٢٠٨- همان مدرک
٢٠٩- درسى كه حسين به انسانها آموخت ، ص ٤٤١ .
٢١٠- درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت ، ص ٤٤١.
٢١١- نورى كه تا ابد مى تابد، ص ٣٤.
٢١٢- شعر از خوشدل تهرانى .
٢١٣- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٤٤٠
٢١٤- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٤٤١.
٢١٥- البته به عقيده ما مسلمين و به تصريح آيه ١٥٦ سوره نساء، حضرت عيسى عليه السلام مصلوب و مقتول نگرديده : (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلقوا فيه لقى لقى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه ) عيسى بن مريم را نه كشتند و نه به دار كشيدند بلكه امر به آنها مشتبه شد و همانا آنان كه درباره او عقايد مختلف اظهار داشتند از روى شك و ترديد سخنى گفتند و عالم به آن نبودند جز آن كه از پى گماى خود مى رفتند و به يقين (شما مومنين بدانيد ) كه مسيح را نكشتند بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد .
٢١٦- شبهاى پيشاور، ص ٥٤٨.
٢١٧- فضل الله صلواتى (طوفان ).
٢١٨- شيعه در اسلام ، ص ١١٠.
٢١٩- تحف العقول ، ص ٤٦٣.
٢٢٠- ترجمه اثبات الوصيه ، ص ٣٧١.
٢٢١- كافى ج ١، ص ٢٥٧.
٢٢٢- آية الكرسى ، ص ٣٤١، به نقل از اسدالغابه ، ج ٤، ص ١٦٩.
٢٢٣- آية الكرسى ، ص ٣٣٢.
۴
خبر رسول اكرم صلى الله عليه وآله از شهادت عمار ياسر خبر رسول اكرم صلى الله عليه وآله از شهادت عمار ياسر
عمار ياسر از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه وآله است او در دوران زندگى خود از مشركان صدمات بسيار ديد و با حوادث سختى رو به رو شد عماى در جنگ صفين از سربازان اميرالمومنين عليه السلام بود و در همان جنگ به شهادت رسيد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله دو خبر درباره عمار داده بود كه پس از گذشت ساليان دراز هر دو خبر جامه عمل پوشيد نخست آن كه خبر داده عمار ياسر به دست جمعيت ستمكار و ظالم كشته مى شود و اين خبر را مردم زيادى بى واسطه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله حكايت تا جايى كه بعضى از افراد مى دانستند گروه حق و باطل در جنگ صفين قرار دارند.
خزيمة بن ثابت در جنگ جمل حاضر بود، ولى دست به شمشير نزد در جنگ صفين نيز حاضر بود و نجنگيد نكرد و مى گفت جنگ نمى كنم تا عمار كشته شد و ببينم كدام گروه او را مى كشند، زيرا من خود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده ام كه فرمود: كشنده عمار ياسر جمعيتى ستمكارند.پس از آن كه عمار به دست لشكر معاويه كشته شد خزيمه گفت : اينك گروه گمراه را شناختم دست به شمشير برد و به لشكر معاويه حمله كرد تا كشته شد.
خبر غيبى دوم كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله درباره عمار داده بود آخرين سهم او از دنيا بود عمار ياسر در روز صفين آب خواست ، برايش شير آوردند گفت : پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به من فرموده : آخرين نوشيدنى كه از دنيا مى نوشى شير است سپس به ميدان جنگ رفت و كشته شد اين دو خبر غيبى در علم بارى تعالى وجود داشت و خداوند پيغمبر اسلام را از آن آگاه كرد.(٢٢٤)
تعبير خواب هند جگر از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله
در مدينة المعاجز آمده است : هند جگر خوار معاويه صبحگاهى به خانه رسول خداصلى الله عليه وآله در آمد و به عايشه گفت : جوابى عجيب ديدم ، به عرض رسول خدا صلى الله عليه وآله برسان و تعبير آن را بپرس و مرا آگهى ده ، در خواب ديدم خورشيدى تابان بر همه جهان مشرف بود و از آن خورشيد ماهى توليد شد كه جهان را در نور خود فرا گرفت و از آن قمر دو ستاره روشن زاييد كه نور آنها از مشرق تا مغرب را فرا گرفت آن گاه سحابى تاريك چون شبى ظلمانى متولد شد از آن ابر ظلمانى ، مارى سياه به وجود آمد كه نرم نرم به سوى آن دو ستاره همى مى رفت تا هر دو را بلعيد مردمان در حرمان آن دو ستاره تابان بگريستند و قرين حزن و اسف شدند عايشه را به حضرت رسول صلى الله عليه وآله معروض داشت رنگ و رخسار آن حضرت دگرگون گشت و سخت بگريست و فرمود: اى عايشه ، آفتاب روشن منم ، و ماه ، فاطمه دختر من است و دو ستاره ، حسن و حسين اند و ابر سياه معاويه است ، و مار سياه يزيد است .(٢٢٥)
خبرهاى غيبى حضرت على عليه السلام
١- خبر از سلطنت معاويه پس از مرگش .
٢- حكومت حجاج بن يوسف ثققى .
٣- داستان خوارج و جنگ نهروآن
٤- تعيين كسانى از اصحاب خويش كه كشته ، يا به دار آويخته مى شوند.
٥- پيكار با عهد شكنان و منحرفان و بدعت گذاران : ناكثين ، قاسطين ، مارقين .
٦- شمار كسانى كه از كوفه براى نصرت در جنگ ها اهل بصره مى آيند.
٧- سرگذشت عبدالله بن زبير و تعبير از او به مرد فريب كار و حيله گر و كه بدون درك مقصد هميشه اقدام مى كد و با چنگ زدن به ريسمان ديانت ، دنياطلبى را دنبال كرده و سرانجام به دار آويخته مى شود.
٨- پيدا شدن پرچم هاى سياه از خراسان و تصريح به كسانى كه از اهالى خراسان به طرفدارى از حكومت عباسيان به پا مى خيزند و معروف به بنى رزيق اند.
٩- رهبرانى از نسل او در طبرستان ، چون الناصر والداعى و غير آن دو .
١٠- كشته شدن نفس زكيه در مدينه و اظهار آن كه محل كشته شدن نزديك احجار زينت است و نيز خبر از كشته شدن برادر او در باب حمزه پس از آن ه پيروز مى شود و دوباره شكست مى خورد.
١١- تصريح به داستان فرزند اسماعيل بن جعفر بن محمد عليهماالسلام و تعبير از او به ذوالبداء و المسجى بالرداء.
توضيح آن كه در بعضى روايات آمده است در امامت اسماعيل بدا شد و امامتى كه به مشيت حق بنا بود به وى رسيد تغيير كرد نيز در هنگام مرگ اسماعيل ، امام جعفر صادق عليه السلام ردايى روى او كشيد و به شمارى از بزرگان شيعه او را در بستر مرگ نشان داد تا همه يقين كنند كه اسماعيل مرده است .
١٢- اشاره به سلطنت بنى بويه با بن گفتار: از ديليمان بنوصياد خروج مى كنند تعبر آن حضرت به بنوصياد براى آن بود كه پدر ايشان مايه صيد مى كرد و با فروش آن زندگى مى كرد و همچنين خبر داد كه بنى بويه زوارء را تصرف مى كنند و خلفا را كنار مى زنند و در آن هنگام كه درباره على عليه السلام سخن مى گفت مردى پرسيد: حكومت آنان چه مدت طول مى كشد ؟حضرت فرمود: صد سال يا كمى بيش .
١٣- خبر دادن از اين كه فرزندان عبدالله بن عباس حكومت را اشغال خواهند كرد.
ابن ابى الحديد گواهى مى دهد كه اميرالمومنين على عليه السلام حوادث تا قيامت را مى دانست و پديده هايى كه در پيش پاى مسلمانان نمايان خواهد شد درك مى كرد و آنچه پيش بينى مى نمود همان بود كه او تصريح كرد بنابراين صحيح است كه فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى .(٢٢٦)
غيبگويى امام على عليه السلام
علامه حلى رحمه الله از پدرش نقل مى كمند: علت اين كه در فتنه مغول ، اهل كوفه و حله و كربلا و نجف قتل و عام نشدند، و از هجوم سربازان هلاكو مصون ماندند اين بود كه وقتى هلاكو به خارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نكرده بود
بيشتر اهالى حله از ترس خانه هاى خود را ترك گفتند و به بطايح گريختند و تعدادى در شهر باقى ماندند از جمله پدرم و سيد بن طاووس و فقيه بن ابى العز، اين سه نفر تصميم گرفتند به هلاكو نامه بنويسند و صريحا اطاعت خود را از وى اعلام كنند نامه نوشتند و به وسيله يك فرد غير عرب فرستادند هلاكو پس از دريافت نامه فرمانى به نام ايشان صادر كرد و گفت : به كسانى كه نامه نوشتند بگوييد اگر نامه را از صميم قلب نوشته ايد و دلهاى شما با نوشته تان مطابق است نزد ما بياييد.
فرستادگان هلاكو به حله آمدند و پيا هلاكو را ابلاغ كردند اينان از ملاقات هلاكو بيمناك بوند زيرا نمى دانستند پايان كار چه خواهد شد.
پدرم به آن دو نفر گفت : اگر من به تنهايى نزد هلاكو بيايم كافى است ؟
گفتند: آرى در معيت فرستادگان هلاكو حركت كرد در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خليفه عباسى را نكشته بود وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور عباسى را نكشته بودند وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور به مكاتبه با من اقدام كرديد و چگونه به ملاقات من آمدى پيش از آن كه بدانى كار من و خليفه به كجا مى كشد ؟از كجا اطمينان پيدا كردى كه كار من خليفه و به صلح نمى انجامد و ما او را ترك نمى گوييم ؟
پدرم در پاسخ گفت : اقدام به ما نوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساسى روايتى است كه از اميرالمومنين على عليه السلام به ما رسيده است .
حضرت على عليه السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه مى دانى زوراء چيست ؟سرزمين وسيعى است كه در آن بناهاى محكم پايه گذارى مى شود مردم بسيارى در آن مسكن مى گزينند.روسا و ثروت اندوزان در آن اقامت مى كنند.
بنى عباس آن جا را مقر خود و جايگاه ثروت هاى خويش قرار مى دهند زوراء براى بنى عباس خانه بازى و لهو است .
آن جا مركز ستم ستمكاران و كانون ترس هاى دهشت زاست .جاى پيشوايان گناهكار و اميران فاسق و فرمانروايان خائن است و جمعى از فرزندان فارس و روم به آنان خدمت مى كنند در اين محيط تيره و گناه آلود و در شرايط ننگين و شرم آور، اندوه عمومى و گريه هاى طولانى و شرور و بدبختى دامن گير مردم زوارء مى شود و گرفتار هجوم اجانب نيرومند مى گردند اينان ملتى هستند كه حدقه چشمشان كوچك است صورت هاى آنان مانند سپر طوق شده و لباسهايشان زره آهنين است سيماى جوانى دارند و پيشانى آنها فرمانروايى ست كه از سرزمين اصلى خود آمده است او صدايى بلند و سطوتى نيرومند و همتى عالى دارد و هيچ شهرى نمى گذرد مگر آن كه فتح كند و هيچ علمى در مقابلش برافراشته نمى شود مگر آنكه سرنگونش مى سازد بلا و عذاب بزرگ براى كسى است كه به مخالفتش برخيزد او همچنان صاحب قدرت و نيرو است تا پيروزى نهايى نصيبش شود.
پدر علامه حلى پس از قرائت خطبه به هلاكو گفت : على عليه السلام اوصافى را در خطبهع ذكر كرده و ما تمام آن را در شما مى يابيم و به پيروزى شما اميدواريم به همين جهت نامه نوشتم و من به حضور شما آمده ام هلاكو انديشه و فكر آقايان را به پاكى و حسن قبول تلقى كرد و فرمانى به نام پدر علامه نوشت و در آن مردم حله را مودر عنايت مخصوص قرار داد.طولى نكشيد كه هلاكو بغداد را فتح كرد و آخرين خليفه عباسى ( مستعصم ) را به قتل رساند، به طورى كه دائرة المعارف بستانى نقل كرده متجاوز از دو ميليون نفر در اين حادثه خونين كشته شدند اموال فراوانى به غارت رفت و خانه هاى زيادى طعمه حريق شدو سرانجام آشكار شد كه علماى حلى خطبه على عليه السلام را به خوبى فهميده و به درستى آن را با هلاكو و لشكريانش تطبيق داده بودند تشخيص صحيح و اقدام به موقع آنان جان مردم حله و كوفه نجف و كربلا را از خطر مرگ قطعى نجات داد و از كشتار دسته جمعى آنان جلوگيرى كرد.
فتح بغداد
شهر بغداد را منصور دوانيقى ( از خلفاى عباسى ) بنا كرد او در سال ١٤٥ ق ساختمان شهر را آغاز كرد و هزاران مهندس و معمار و بنا و كاگر فنى در آن به كار گمارده و در سال ١٤٩ ق ساختمان شهر پايان پذيرفت .
خبر دادن امام على عليه السلام از پانصدسال بعد
هجوم هلاكو خان و لشكريانش به شهر بغداد و سقوط شهر به دست آنان به سال ٦٥٦ ق اتفاق افتاد و در واقع بين بناى شهر بغداد به فرمان منصور دوانيقى و فتح بغداد به دست هلاكو و لشكريانش متجاوز از پنج قرن فاصله بوده است .
على عليه السلام در سال ٣٩ هجرى به شهادت رسيد و اگر فرض كنيم آن خطبه در سال آخر عمر خود القا كرده باشد بايد گفت : اميرالمومينى عليه السلام در سال ٣٩ ضمن سخنان خود از فاجعه خونين و حادثه وحشت زايى خبر داده است كه ٦١٧ سال بعد به وقوع مى پيوندد.
اگر قلم به دست بگيريد و با دقت حضرت على عليه السلام را تجزيه كنيد، مى بيند كلام آن حضرته حاوى چندين خبر غيبى است او پيش از آن كه از هجوم هلاكو و سقوط بغداد خبر بدهد از خبرهاى غيبى ديگرى كه قبلا واقع خواهد شد خبر داده است شهد بغداد در زمين زوراء تاسيس مى شود، عمارات ، محكمى در آن بنا مى گردد، بنى عباس آن را اقامتگاه خود قرار مى دهند مردم زيادى در آن سكونت مى كنند، روسا و ثروتمندان در آن جمع مى شوند و گناه و ناپاكى در آن جا شايع مى گردد خلاصه اين خطبه مجموعه اى از اخبار غيبى است .
اين واقعيت و حقايق غيبى در علم الهدى وجود دارد و از راه تحصيل علوم دانشگاهى نمى توان بر آن دست يافت اين خداوند است كه با مشيت اختصاصى خود به هر كسى كه بخواهد اين دانش را افاضه مى كند و او را به پاره اى از اخبار غيبى واقف مى سازد.(٢٢٧)
على عليه السلام عالم به تمام دانش هاست
امام حسين عليه السلام فرمود: وقتى كه آيه (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين )(٢٢٨) نازل شد اصحاب گفتند: يا رسول الله ، مراد از امام مبين تورات است يا انجيل يا قرآن ؟فرمود: هيچ كدام آن گاه متوجه پدرم شده فرمود: اين امامى است كه خدا همه علوم را در او قرار داده است . (٢٢٩)
با اين كه فضايل و مناقب فراوانى درباره على عليه السلام و فرزندان عزيزش نقل شده است آيا براى انسان منصف و با ايمان جاى شك باقى مى ماند كه ائمه عليهم السلام علم نداشتند !؟
فصل دوم : بحثى درباره علم امام عليه السلام
از علامه سيد محمد حسين طباطبائى صاحب تفسير الميزان درباره علم امام سوالى شده و ايشان با دلايلى كافى پاسخ داده است . در اين جا متن سوال و جواب را ملاحظه كنيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
سوال : آيا حضرت سيد الشهداء عليه السلام در مسافرتى كه از مكه به سوى كوفه مى كرد مى دانست كه شهيد خواهد شد يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشكيل يك حكومت عادلانه صد در صد اسلامى ؟
جواب : سيد الشهداء عليه السلام به عقيده شيعه اماميه امام مفترض الطاعه و سومين جانشين از جانشينان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و صاحب ولايت كلمه مى باشد، و علم امام عليه السلام به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه در مى آيد دو قسم و از دو راه است .
قسم اول از علم امام
امام عليه السلام به حقايق هستى ، در هر گونه شرايطى وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است ، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، و آنها كه بيرون از دايره حس مى باشند، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده ، دليل اين مطلب :
راه اثبات علم
از راه نقل روايات متواتره اى است كه در جوامع حديث شيعه مانند كتاب كافى و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده .
به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد، امام عليه السلام از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، به ادنى توجهى مى داند.
البته در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداى متعالى و منحصر در ساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنايى كه در آيه ترجمه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى من رسول )(٢٣٠) وجود دارد، نشان مى دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معناست كه غيب را مستقلا و از پيش خود (بالذات )كسى جز خداوند نداند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايى بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را بدانند چنان كه در بسيارى از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامى در آخرين لحظات زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مى سپارد.
و از راه عقل براهينى است كه به موجب آن ها امام عليه السلام به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدايى و بالفعل ، به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشناست و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجه كند، براى وى حقايق روشن مى شود.
ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه به يك سلسله مسايل عقلى پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مى دهيم .
اين علم تاثيرى در عمل و ارتباطى با تكليف ندارد.
نكته اى كه بايد به سوى آن عطف توجه كرد اين است كه اين گونه علم موهبتى به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند، قابل هيچ گونه ، تخلف نيست و تغيير نمى پذيرد و سر مويى به خطا نمى رود و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته .
و لازمه اين مطلب اين است كه هيچگونه تكليفى به متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه متعلق اين گونه است ، حتمى الوقوع مى باشد ) تعلق نمى گيرد و همچنين قصد وطلبى از انسان ها با او ارتباط پيدا نمى كند زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلق مى گيرد و از اين راه كه فعل ترك هر دو اختيار مكلف اند فعل يا ترك خواسته مى شود وامام از جهت ضرورى الوقوع و متعلق قضاى حتمى بودن آن محال است مورد تكليف قرار گيرد.
مثلا صحيح است خدا به بنده بفرمايد: فلان كارى را كه فعل و ترك آن براى تو ممكن است و در اختيار تو است بكن ، ولى محال است بفرمايد فلان كارى را كه به موجب مشيت تكوينى و قضاى حتمى من ، البته تحقق خواهد يافت و بر و برگرد ندارد بكن يا مكن ، زيرا چنين امر و نهى لغو و بى اثر مى باشد.
و همچنين انسان مى تواند امرى را كه امكان شدن و نشدن دارد اراده كند، براى خود مقصد و هدف قرار داده ، براى تحقق دادن آن تلاش و كوشش بپردازد ،ولى هرگز نمى تواند امرى را كه به طور يقين (بى تغيير و تخلف )و، به طور قضاى حتمى ، شدنى است اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان كمترين تاثيرى در امرى كه به هر حال شدنى است و از آن جهت كه شدنى است ندارد.
مثلا اگر كسى علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معينى از فلان خيابان شهر باشد، حتما زير ماشين رفته هلاك خواهد شد (علمى است مشروط و مقيد )البته تا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از اين راه جان خود را حفظ مى كند و پر روشن است كه نرفتن از روز فلان در فلان نقطه از خيابان شهر حتما زير ماشين خواهد رفت و اين علم هيچ گونه تخلف ندارد، و هيچ تلاشى جلو اين خطر را نمى تواند بگيرد (علم به قضاى حتمى )بديهى است كه اين شخص با وجود علم به خطر، براى رفع خطر دست به هيچ تلاشى نخواهد زد، زيرا مى داند كه سودى ندارد و فايده اى نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد: علم به قضاى حتمى تاثير در زندگى علمى انسان ندارد و تكليف آور نيست . اين شخص با وجود علم به خطر زندگى عادى خود را ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد و مشمول آيه ١٩٢ سوره مباركه (لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )نيست زيرا در تهلكه واقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته برخلاف شخص مفروض اولى كه مكلف است تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد و از اين بيان روشن مى شود كه :
١- اين علم موهبتى امام عليه السلام اثرى در اعمال او ارتباطى با تكاليف خاصه او ندارد و اصولا هر امرى مفوض از آن جهت كه متعلق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است متعلق امر و نهى يا اراده و قصد انسانى نمى شود.
آرى ، متعلق قضاى حتمى و مشيت قاطعه حق متعال ، مورد رضا به قضاست ، چنان كه سيدالشهداء عليه السلام در آخرين ساعت زندگى در ميان خاك و خون مى گفت : رضا بقضاء ك و تسلميا لامرك لا معبود سواك و همچنين در خطبه اى كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند فرمود: رضاالله رضانا اهل البيت .
٢- ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى غير قابل تغيير متسلزم جبر است مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با شرايط معينى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست لازمه اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده براى وى مقدور نمى باشد، يعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض مجبوريت ، براى شخص مجبور تكليفى نيست .
و اين تصورى است بى پايه زيرا:
اولا:اين اشكال در حقيقت اشكال است ،به عموميت تعلق قضاى الهى
به افعال اختيارى انسان (نه به علم امام ) و طبق اين اشكال طايفه معتزله از سنى ها مى گويد: تقدير خداوندى نمى تواند به فعل اخيتارى اسنان متعلق شود و انسان مستقلا آفريدگار فعل خودش مى باشد و در نتيجه انسان خالق افعال و خود خدا خالق بقيه اشياء است در حالى كه به نص صريح قرآن و اخبار متواتره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضا و قدر خداوندى عز اسمه است .
از راه بحث عقلى نيز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمى توانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم آنچه به طور اجمال مى شود گفت اين است كه در جهان هستى كه آفرينش خدا است چيزى جز با مشيت و اذن خداوندى به وجود نمى آيد و مشيت خداوندى به افعال اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است ، مثلا خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختيارى را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهى است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است ، زيرا اگر اختيارى نباشد اراده خداوند از مرادش تخلف مى كند (و ما تساوون الا ان يشاء الله رب العالمين ). (سوره تكوير، آيه
٢٩ ).
و ثانيا: با صرف نظر در تعلق فضا و قدر به فعل اختيارى انسان به نص صريح كتاب و سنت و متواتره ، خداوند لوح محفوظى خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها افعال انسان را جبرى نمى كند، ولى اگر امام به برخى از آنها يا به همه علم رساند، افعال اختيارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود ؟
٣- اين كه ظواهر اعمال امام عليه السلام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اين كه گفته شود: اگر سيدالشهداء علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمايندگى خود به كوفه فرستاد ؟چرا توسط صيدواى نامه به اهل كوفه نوشت ؟چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد ؟چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مى فرمايد ( و لا تقلوا بايديكم الى التهلكه )(٢٣١) چرا و چرا ؟
پاسخ همه اين پرسش ها از اين نكته اى كه تذكر داديم روشن است و امام عليه السلام در اين موارد و نظاير آنها به علومى كه از مجارى عادت و از شواهد و قرائن به دست مى آيد عمل فرموده و براى رفع خطر واقعى كه مى دانست هيچ گونه اقدامى نكرده ، زيرا مى دانست كه تلاش سودى ندارد و قضا حتمى و تغييرپذير نيست ، چنان كه خداى متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آن كه در جنگ احد گفته بودند اگر ياران كشته شده پيش ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند مى فرمايد:
(قل لو كنتم فى بيوتكم لبريز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ). (٢٣٢)
بگو: اگر در خانه هايتان نيز بوديد كسانى كه برايشان قتل نوشته شده به سوى خوابگاههاى خود بيرون مى آمدند .
قسم دوم از علم امام : علم عادى
پيغمبر صلى الله عليه و آله به نص قرآن كريم و همچينن امام عليه السلام (از عترت پاك او ) بشرى است همانند ساير افراد بشر و اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى دهد مانند اعمال ساير افراد بشر در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار داد. امام عليه السلام نيز مانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده و آنچه را شايسته اقدام مى بيند اراده كرد، در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد، در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى و موافق مى باشد و به هدف اصابت مى كند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند از پيش نمى ورد.
و اين كه امام عليه السلام به اذن خدا به جزئيات همه حوادث ، چنان كه شده و خواهد شد واقف است ، تاثيرى در اين اعمال اختياريه وى ندارد - چنان كه گذشت .
امام عليه السلام مانند ساير افراد انسانى بنده خدا و به تكاليف مقررات دينى مكلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پيشوايى كه از جانب خدا دارد با موازين عادى انسانى بايد انجام دهد و آخرين تلاش و كوشش را در احياى كلمه حق و سرپا نگهداشتن دين و آيين بنمايد.
نهضت سيد الشهداعليه السلام و هدف آن
با يك سير اجمالى در وضع عمومى آن روز مى توان نسبت به تصميم و اقدام سيدالشهداء عليه السلام روشن شد.
تيره ترين و تاريك ترين روزگارى كه در جريان تاريخ اسلام به خانواده رسالت و شيعيانشان گذشته دوره حكومت بيست ساله معاويه بود.
معاويه پس از آن كه خلافت اسلام را با هر نيرنگ بود به دست آورد و فرمانرواى بى قيد و شرط پنهاور اسلامى شد همه نيروى شگرف خود را صرف تحكيم و تقويت فرمانروايى خود و نابود ساختن اهل بيت رسالت مى نمود نه تنها، در اين كه آنان را نابود كند بكله مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم محو كند.
جماعتى از صحابه پيغمبر را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر اره بود با خود همراه و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرر اهل بيت به كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به اميرالمومنين عليه السلام - مانند يك فريضه دينى - سب و لعن مى شد.
به وسيله ايادى خود مانند زياد بن اميه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ايشان هر جا از دوستان اهل بيت سراغ مى كرد به زندگى اش خاتمه مى داد و در اين راه ها از زر و از زور، ا ز تطميع ، از ترغيب ، از تهديد، تا آخرين حد توانايى استفاده مى كرد.
در چنين محيطى كه طبعا كار به اين جا مى كشد كه عامه مردم از بردن نام على و آل على علهيم السلام نفرت كنند و كسانى كه از دوستى اهل بيت رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بيت قطع كنند.
واقع امر را از اين جا مى توان به دست آورد كه امامت سيدالشهداء عليه السلام تقريبا ده سال طول كشيد كه در همه اين مدت (جز چند ماه اخير ) معاصر معاويه بود در طول اين مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبين معارف و احكام دين بود در تمام فقه اسلامى حتى يك حديث نقل نشده است (منظور روايتى است كه مردم از آن حضرت نقل كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روايتى كه از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسيده باشد ).
و از اين جا معلوم مى شود كه آن روز، درب خانه اهل بيت عليهم السلام به كلى بسته شده ، و اقبال مردم به حد صفر رسيده بوده است .
اختناق و فشار روز افزون كه محيط اسلامى را فرا گرفته بود به حضرت امام حسين عليه السلام اجازه ادامه جنگ با قيام عليه معاويه را نداد و كمترين فايده اى هم نداشت ، زيرا اولا معاويه از وى بيعت گرفته بود و با وجود بيعت كسى با وى همراهى نمى كرد.
و ثانيا: معاويه خود را يكى از صحابه كبار پيغمبر صلى الله عليه و آله كاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدين به مردم شناسانده بود و نام خال المومنين را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.
و ثالثا: با نيرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست حضرت امام حسين عليه السلام را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهى وى برخيزد و از قاتلين وى انتقام بكشد و مجلس عزا نيز برايش برپا كند و عزادار شود.
معاويه وضع زندگى امام حسن عليه السلام را به جايى كشانيده بود كه كمترين امنيتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت ، و بالاخره نيز وقتى كه مى خواست براى يزيد از مردم بيعت گيرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسوم كرده شهيد ساخت .
همان سيدالشهداء عليه السلام كه پس از درگذشت معاويه بى درنگ عليه يزيد قيام كرد و خود و كسان خود حتى بچه شير خواره خود را در اين راه فدا كرد در همه مدت امامت خود - كه معاصر معاويه بود - به اين فداكارى نيز قادر نشد، زيرا در برابر نيرنگ هاى صورتا حق به جانب معاويه و بيعتى كه از وى گرفته شده بود قيام و شهادت او كمترين اثرى نداشت .
اين بود خلاصه وضع ناگوارى كه معاويه در محيط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به كلى بسته ، اهل بيت را از هر گونه اثر و خاصيت انداخت .
درگذشت معاويه و خلافت يزيد
آخرين ضربت كارى وى كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد ساخت اين بود كه خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جاى خود نشانيد در حالى كه يزيد هيچ گونه شخصيت دينى (حتى به طور تزوير و تظاهر )نداشت و همه وقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و ميمون رقصانى مى گذرانيد واحترامى به مقررات دينى نمى گذاشت و گذشته از همه اينها اعتقادى به دين و آيين نداشت چنان كه وقتى كه اسيران اهل بيت و سرهاى شهيدان كربلا را وارد دمشق مى كردند و به تماشاى آنها بيرون آمده بانگ كلاغى به گوشش رسيد گفت :
نعب الغراب فقلت قل اولا نقل
فقد اقتضيت من الرسول ديونى (٢٣٣)
و همچنين هنگامى كه اسيران اهل بيت و سر مقدس سيدالشهداء عليه السلام را به حضور آوردند ابياتى سرود كه يكى از آنها اين بيت بود:
لعبت هاشم بالمللك فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
زمام دارى يزيد كه توام با ادامه سياسيت معاويه بود تكليف اسلام و مسلمينن را روشن مى كرد و من جمله وضع رابطه اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيانشان (كه مى بايست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس ) معلوم مى ساخت .
در چنين شرايطى يگانه وسيله و موثرترين عامل براى قطعيت يافتن سقوط اهل بيت و درهم ريختن بنيان حق و حقيقت اين بود كه سيدالشهداء عليه السلام با يزيد بيعت كند و او را خليفه و جانشين مفترض الطاعه رسول خدا بشناسد.
امام عليه السلام و بيعت با يزيد
سيد الشهدا عليه السلام نظر به پشوايى و رهبرى واقعى كه داشت نمى توانست با يزيد بيعت كند و چنين قدم موثرى در پايمال ساختن دين و آيين بردارد و تكليفى جز امتناع از بيعت نداشت و خدا جز اين از وى نمى خواست .
اثر امتناع از بيعت
از آن طرف امتناع از بيعت اثرى تلخ و ناگوار داشت ، زيرا قدرت هولناك و مقاومت ناپذير وقت با تمام هستى خود بيعت مى خواست (بيعت مى خواست ياسر ) و به هيچ چيز ديگر قانع نبود و از اين روى كشته شدن امام عليه السلام در صورت امتناع در بيعت قطعى و لازمه لاينفك امتناع بود.
سيد الشهداء عليه السلام نظر بر رعايت مصلحت اسلام و ملسمين تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تكليف خدايى وى نيز امتناع از بيعت و كشده شدن بود.
و اين است معناى آنچه در برخى روايات وارد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را كشته ببيند و نيز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منعش مى كردند فرمود: خدا مى خواهد مرا كشته ببيند و به هر حال مراد مشيت است نه مشيت تكوينى ، زيرا چنانكه سابقا بيان كرديم مشيت تكوينى خدا تاثيرى در اراده و فعل ندارد.
ترجيح مرگ بر زندگى
آرى سيد الشهداء عليه السلام تصميم بر امتناع از بيعت و در نتيجه كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن را به ثبوت رسانيد، زيرا شهادت وى با آن وضع دلخراش حضرت مظلوميت و حقانيت اهل بيت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضت ها و خونريزى ها ادامه يافت و پس از آن همان خانه اى كه در زمان امام پنجم به وجود آمد شيعه از اطراف و اكناف مانند سيل به در همان خانه مى ريختند و پس از آن روز به روز به آمار شيعيان اهل بيت افزود و حقانيت و نورانيتشان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلالو پرداخت ، و پايه استوار آن حقانيت توام با مظلوميت اهل بيت عليهم السلام مى باشد و پيشتاز اين ميدان سيدالشهداء عليه السلام بود.
حلا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت با وضعى كه پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پيش آمد و سال به سال تازه تر و عيمق تر مى شود اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى كند و بيتى كه آن حضرت (بنا به بعضى از روايات )انشاد فرمود اشاره به همين معناست :
و ما ان طبنا جبن و لكن
منايانا و دوله آخرينا
و به همين نظر بود كه معاويه به يزيد اكيدا وصيت كرده بود كه اگر حسين بن على عليه السلام از بيعت با وى خوددارى كند او را به حال خود رها كند و هيچ گونه معترض وى نشود معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيت را مى كرد بلكه مى دانسته كه حسين بن على عليهماالسلام بيعت كننده نيست و اگر به دست يزيد كشته شود اهل بيت مارك مظلوميت به خود مى گيرندد و اين براى سلطنت اموى خطرناك و براى اهلى بيت عليهم السلام بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است .
اشاره هاى مختلف امام عليه السلام به وظيفه خود
سيدالشهداء عليه السلام به وظيفه خدايى كه امتناع از بيعت بود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بيكران و مقاومت ناپذير بنى اميه و روحيه يزيد پى برده بود و مى دانست كه لازم لاينفك خوددارى از بيعت ، كشته شدن اوست و انجام وظيفه خدايى شهادت را در دارد. و از اين معنا در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون كشف مى فرمود.
در مجلس حاكم مدينه كه از وى بيعت مى خواست فرمود: مثل من با مثل يزيد بيعت نمى كند. هنگامى كه شبانه از مدينه بيرون مى رفت از جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه در خواب به وى فرموده خدا خواسته (يعنى به عنوان تكليف ) كه كشته شوى .
در خطبه اى كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كسانى كه مى خواستند آن حضرت را از حركت به سوى عراق منصرف سازند، همان مطلب را تكرار فرمود.
در پاسخ يكى از شخصيت هاى اعراب كه در راه اصراد داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعا كشته خواهد شد فرمود: اين راى بر من پوشيده نيست ، ولى اينان از من دست بردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت .
برخى از روايات اگر چه معارض دارد يا از جهت سند خالى از ضعف نيست ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجربه و تحليل قضايا آنها را كاملا تاييد مى كند.
اختلاف روش امام حسين عليه السلام در خلال مدت قيام خود
البته مراد از اين كه مى گوييم مقصد امام عليه السلام از قيام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود اين نيست كه خدا از وى خواسته بود كه از بيعت يزيد خوددارى نمايد آن گاه دست روى دست گذاشته به كسان يزيد اطلاع دهد كه بياييد مرا بكشيد و بدين طريق خنده دار وظيفه خود را انجام دهد و نام قيام روى آن بگذارد بلكه وظيفه امام عليه السلام اين بود كه عيله خلافت شوم يزيد قيام كرده از بيعت با او امتناع خود را كه به شهادت منتهى خواهد شد از راه هر ممكن به پايان رساند.
از اين جاست كه مى بينيم روش امام عليه السلام در خلال مدت قيام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده در آغاز كار كه تحت فشار حاكم مدينه قرار گرفت شبانه از مدينه حركت كرده به مكه كه حرم خدا و مامن دينى بود پناهنده شد و چند ماهى در مكه در حال پناهندگى گذارنيد.
در مكه تحت مراقبت سرى مامورين آگاهى خلافت بود تا تصميم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حج كشته شود يا گرفته شود به شام فرستاده شود و از طرف ديگر سيل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزار نامه وعده يارى و نصرت داده او را به عراق دعوت كردند و در آخرين نامه كه صريحا به عنوان اتمام حجت (چنان كه بعضى از مورخين نوشته ) از اهل كوف رسيد، آن حضرت تصميم به حركت و قيام خونين گرفت ، اول به عنوان اتمام حجت مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود فرستاد و پس از چندى نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قيام به آن حضرت رسيد.
امام عليه السلام به ملاحظه دو عامل كه گفته شده ، يعنى ورود مامورين سرى شام به منظور كشتن ياد گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهيا بودن عراق براى قيام به سوى كوفه رهسپار شد.
سپس در اثناى راه كه خبر قتل فجيع مسلم و هانى رسيد، روش قيام و جنگ تهاجمى را به قيام دفاعى تبديل فرموده به تصفيه جماعت خود پرداخت و تنها كسانى را كه تا آخرين قطره خون خود از يارى وى دست بردار نبودند نگهداشته رهسپار مصرح خود شد .
محمد حسين طباطبائى
سخنى از علامه امينى رحمة الله عليه
علامه فقيد معاصر امينى صاحب كتاب بسيار نفسى الغدير در كتاب ارزنده سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا سخنى است كه ترجمه اش نقل مى شود پس از بيانى درباره حب اهل بيت مى فرمايد:
ما كه نشاختيم و ما در دهر نيز نشاخت كسى را كه بتواند به همه اين جهات احاطه يافته و همه مواهبى را كه خداوند به خاندان پيغمبرش عطا فرموده است ، از عوامل دوستى و تمامى اصول ولايت همه شوون خلافت و امامت بتواند درك كند و ارزش و مقدار آن را بيابد تا بتواند محبتى را كه سزاوار چنين كسان است داشته باشد.
و چون هيچ يك از اين جهاتى كه گفته شد و مخصوص خاندان پاك پيغمبر است قابل درك نيست و ده ها مانند اين جهات هست كه آن طور كه بايد و شايد گفته نشده است و مقدار و خصوصيتش بيان نشده است قول در محبت آنان حرف ياوه اى بيش نيست كه اصلا معنا و مفهومى ندارد، زيرا غلو - چنان كه گفتيم - آن است كه از حد تجاوز شود و تجاوز از حد لا محاله مى بايست پس از شناختن حد و قياس باشد كجا ما مى توانيم حد و اندازه آنان را درك كنيم تا چه رسد بر آنكه تجاوز كنيم (قل هلم شهداء كم الذين يشهدون ان الله حرم هذا ). (سوره انعام ، آيه ١٥٠ ).
علاوه بر اين ، آنچه درباره عترت طاهره بگوييم از علم و اراده و قدرت و تصرف و رضا و غضب و حلم و عفو و رحمت و تفصل و تكرم و ديگر فضايل به هر اندازه كه برسد و گوينده هر چه مبالغه كند همگى تا سر حد امكان خواهد بود و ميان صفات ممكن و صفات واجب هيچ گونه شباهت و هم شكلى وجود ندارد و سنخيت ميان آنها از اصلى متنفى است كجا توان مقايسه نمود ماين صفت ذاتى مطلق و صفت عرض ميان آنچه كه هيچ كيفيت ندارد و هيچ زمان او را فرا نمى گيرد و با آنچه به هزار كيفيت پابند و در دست زمان گرفتار است ميان خود اصيل استقلالى و وجود تبعى كه هستى اش از ديگرى است ميان ذات ازلى ابدى و ذات حادث معتبر با اين همه فرق ها كه لازمه صفات ممكن است هيچ گونه شرك و غلوى هرگز متصور نيست . (٢٣٤)
يك فتواى فقهى از مرجع تقليد
در كتاب سالار شهيدان كه حضرت استاد جناب آقاى حاج سيد احمد فهرى كه زنجانى آن را تاليف نموده اند، آمده است :
چنان كه در اول اين بحث اشاره كرديم اخيرا زمزمه هاى سنى گردى و دعوت به مرام مبتدع وهابى از بعض افراد ناشناخته شده در كشور امام صادق عليه السلام بلند شده است البته علما و دانشمندان كشور تشيع با نوشتن مطالب اساسى مشت هاى تحكم به دهان اين ياوه سرايان زده اند و اگز ياوه گويى ادامه پيدا كند بيش از پيش به وظيفه دفاع از حرمى مقدس ولايت خواهند پرداخت .
ان عادة العقرب عدونا
و انما النعل لها حاضرة
ولى افراد متدين و علاقه مند به خاندان عصمت و طهارت از طبقه شيعه و سنى مقلد كه از اين اهانت هاى نابخردانه بر اهل بيت سخت ناراحت بودند براى تعيين تكليف شرعى خود به وسيلعه جمعى از فضلا به يكى از مراجع عالى قدر شيعه مراجعه نمودند و ايشان فتوا و نظريه خود را مرقوم داشتند كه عين سوال و جواب بدون اظهار نظر براى ثبت در تاريخ درج مى گردد:
محضر مبارك حضرت مستطاب آية الله العظمى آقاى حاج سيد محمد هادى الميلانى دامت بركاته .
با كمال احترام استدعا داريم به سوالات ذيل صريحا جواب مرقوم فرماييد:
١- كسى كه عقيده به اصول دين و اصول مذهب دارد و فقط نسبت به امامت معتقد است كه دوازده نفر از اوصياى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خلفاى معصومين و امامان مفترص الطاعه و حجج الله فى ارضه و از طرف خداوند داراى كرامات و معجزات مى باشد و ولايت تشريعى بر جمع بشر داشته و دارند آيا نقصى در اسلام و ايمان و تشيع وى به نظر مباكر مى رسد يا خبر ؟
٢- آيا انبيا و اوصيا از طرف پروردگار عالم ولايت كليه تتكويينه دارند يا خير ؟ در صورتى كه چنين مقامى را دارا باشند متمنى است دليل آن را بيان فرماييد و مستدعى آن كه معنى ولايت كليه تكوينينه را توضيح فرماييد.
٣- در ايجاد مكمنات آيا ائمه اطهار عليهم السلام علت فاعلى موجودات مى باشند يا علت غايى عالم هستند ؟
امضا
نه نفر از فضلا و طلاب مشهد
٢٦ جمادى اولالى ١٣٩٠ ق
جواب : ١- ولايت تشريعى به داشتن حق تصرف است در امورات مردم و اداره آنها مانند ولايت فقيه بر نصب و قيم براى اداره امور ايتام و نصب متولى براى اوقافى كه متولى ندارد و غير ذلك ، و گاهى ولايت تشريعى حق تصديع قانون گذارى را گويند چنان كه سنى ها در حق برزگانشان قايلند، و به همين مناسبت است كه برايشان تكتف در نماز و نافله ضحى و غير آنها را تشريع كرده اند.
٢- ولايت تكوينيه ، يك قسمتى از آن عبارت است از مجراى فيض بودن نسبت به كائنات فى الجمله كه عموم انبيا و اوصيا عليهم السلام داشته اند و قسم ديگر عبارت است از ولايت كليه تكوينيه كه مجراى فيض بودن است نسبت به جميع عالم امكان كه در حق پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام ثابت شده و دليل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولايت كه بيش از حد تواتر به ما رسيده است و دروغ و جزاف نفرموده اند زيرا آن بزرگواران صادق و مصدق مى باشد و اين دليل بر هر كس كه به كتب احاديث معتبره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وائمه اطهار عليهم السلام مراجعه نمايند روشن است علاوه بر ادله عقليه غير قابل رد كه در جاى خود مذكوراست و انكار اين مقام نقص است از نظر مذهب جعفرى .
٣- اين بزرگواران چنانچه علت غايى عالم مى باشند و عالم براى وجود آنها آفريده شده واسطه و مجراى فيض نيز مى باشند كه فيض وجود از آنان مرور كرده و به اذن خدا به ديگران مى رسد و اين اصطلاحا فاعل ما به الوجود مى گويند و غير از فاعل ما منه الوجود است كه بعضى آفريننده و وجود دهنده مى باشد كه جز خداى متعال آفريننده اى نيست و آفرينش منحصر به ذات مقدس پروردگار است .
و به جهت مثال براى واسطه بودن آفتاب است نسبت به نشو نماى اجسام كه ما به الوجود در اين مرحله است و آفرينش و وجود دهنده خداست و بس .
الحاصل در آفريدن ، و وجو دادن كه منحصر به خداى متعال مى باشد هيچ كس شركت ندارد ، زيرا كسى از خود چيزى ندارد و موجوديت هر چيز بدون استنثا از خداست و بس و ائمه اطهار عليهم السلام به حسب مفام نورانيتشان به اذن و اراده خدا واسطه فيض مى باشند و كمال قرب و رفعت و مقامشان به همين جهت است كه خودشان بلاد واسطه فيض مى گيرند و ديگران به جهت نداشتن اين استعداد نياز به واسطه دارند.
در خاتمه دو مطلب گفته مى شود:
اولا: اين كه انسان نبايستى به هر موهوماتى گوش دهد و عقيده مند شود، خداوند متعال مى فرمايد:
(و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و الصر والفواد كل اولئك كان عنه مسولا ). (سوره اسراء، آيه ٣٦ ).
ثانيا، مسلمانان با همديگر حسن معاشرت داشته باشند و در گفت و شنود از هوا و هوس بپرهيزند و غرض نفسانى نداشته باشند و به وحدت كلمه اهميت بدهند كه خداوند متعال مى فرمايد:
(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا )(سوره آل عمران ، آيه ١٠٣ )
پس نبايتسى با دستور قرآنى مخالفت نمود و التاييد منه سبحانه و تعالى .
سيد محمد هادى الحسينى الميلانى
محل مهر مبارك
------------------------------------------
پاورقى ها :
٢٢٤- آية الكرسى ، ص ٢٣٥.
٢٢٥- ناسخ امام حسين عليه السلام ، ج ٤، ص ٦٢.
٢٢٦- پاسداران وحى ، ص ٢٥٥.
٢٢٧- آية الكرسى ، ص ٣٤٠
٢٢٨- سوره يس ، آيه ١٢.
٢٢٩- ينابيع الموده ، ص ٧٢.
٢٣٠- سوره جن آيه ٢٢٦.
٢٣١- سوره بقره آيه ١٩٥ .
٢٣٢- سوره آل عمران ، آيه ١٤٥.
٢٣٣- روح المعانى ، ج ٢٦، ص ٦٦ از تاريخ ابن الوردى ، و الوافى بالوفيات .
٢٣٤- سيرى در شهادت سالار شهيدان حسين عليه السلام ، ص ٢٩٥.
۵
حادثه كربلا و پيامبران ولايت تكوينى
لازمه اثبات ولايت و حكومت براى امام على عليه السلام اين نيست كه مقام معنوى نداشته باشند براى امام عليه السلام مقامات معنوى هم هست كه جدا از وظيفه حكومت است و آن مقام خلافت كلى الهى است كه گاهى در لسان ائمه عليهم السلام از آن ياد شده است : خلافتى است كه به موجب آن جميع ذرات در برابر ولى امر خلاصه از ضروريات مذهب ماست كه كسى به مقامات معنوى ائمه عليهم السلام نمى رسد، حتى ملك مقرب و نبى مرسل اصولا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام طبق روايات پيش از اين عالم انوارى بوده اند در ضلل عرش ، و در انعقاد نطفه و طينت از بقيه مردم امتياز داشته اند، و مقاماتى دارند الى ماشاءالله چنان كه در روايات معراج ، جبرئيل عرض مى كند:
لو دنوت ائمه لا حترقت هر گاه كمى نزديك تر مى شدم سوخته بودم با اين فرمايش كه :
ان لنا مع الله حالات لا يسع مللك مقرب و لا نبى مرسل .
ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرب آن را مى تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل .
اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم السلام چنين مقاماتى دارند قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد چنان كه به حسب روايات ، اين مقامات معنواى براى حضرت زهرا عليهاالسلام و هم هست با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه .
اين مقامات سواى وظيفه حكومت است از اين رو وقتى مى گوييم حضرت زهرا عليهاالسلام قاضى و خليفه نيست لازمه اش اين نيست كه مثل من و شماست يا بر ما برترى معنوى ندارد همچنين اگر كسى قايل شد كه النبى اولى بالمومنين من انفسهم سخنى درباره رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفته بالاتر از اين كه مقام ولايت و حكومت بر مومنان را دارد. (٢٣٥)
آدم به تو مى نازد اى اشراف انسانها
اى ياد تو در عالم آتش بر جانها
هر جا زفراق تو چاك است گريبان ها
اى گلشن دين سيراب با اشك محبانت
از خون تو شد رنگين هر لاله به بستان ها
بسيار حكايت ها گرديده كهن امام
جانسوز حديث تو تازه است به دوران ها
يك جان به ره جانان دادى و خدا داند
كز ياد تو چون سوزد تا روز جزا جان ها
در دفتر آزادى نام تو به خون ثبت است
شد ثبت به هر دفتر با خون تو عنوان ها
آن سان كه تو جان دادى در راه رضاى حق
آدم به تو مى نازد اى اشرف انسان ها
قربانى اسلامى با همت مردانه
اى مفتخر از عزمت همواره مسلمان ها. (٢٣٦)
بخش چهارم : حادثه كربلا و پيامبران فصل اول : فضائل كربلا و وجه تسميه آن
كربلا يعنى آن خاك پاكى كه قدرت حق را در برابر باطل براى هميشه نشان داد.
كربلا يعنى آن خاكى كه تا قيام آل محمد صلى الله عليه و آله نداى اهل حق و هيهات منا الذله از آن بلند است .
كربلا يعنى آن بيابانى كه در نصف روز بساط خلافت آل ابى سفيان را به هم پيچيد.
كربلا يعنى آن بستان سرسبزى كه هميشه به خون راد مردان عالم بشريت شاداب و با صفا و سرخ روست . (٢٣٧)
زنده كدام است بر هوشيار
آن كه بيمرد به سر كوى يار
در بحار از كامل الزيارة از امام سجاد عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداوند زمين كربلا را حرم امن و مبارك خود قرار داد ٢٤ هزار سال پيش از آن كه زمين كعبه را خلق كند و او را حرم قرار دهد چون روز قيامت مى شود اين زمين را تربت نوارنى اش بلند مى شود و نهاده مى شود بر آن برترين باغى از باغ هاى بهشتى كه ساكن نمى شود در آن مگر پيامبران و مرسلين ، و آن زمين مقدس روشنايى مى دهد بين باغ هاى بهشتى چنان كه روشنايى مى دهد ستاره اى در بين ستاره ها از براى اهل زمين كه نورش خيره مى كند چشم هاى اهل بهشت را و فرياد مى زند:
انا ارض الله المقدسة الطيبة المباركة التى تضمنت سيد الشهداة عليه السلام و سيد شباب اهل الجنة .
اين زمين كربلا بقعه مباركه اى است كه خداوند در قرآن مجيد ياد فرموده . (٢٣٨)
فضيلت زمين كربلا
در كلمه طيبه از علامه وحيد بهبهانى نقل فرموده گفت : در خواب ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام را عرض كردم : سيد و مولاى من آيا سوال مى كنند از كسى كه دفن شده باشد در جوار شما ؟فرمود كدام فرشته جرات سوال كردن از او را دارد ؟.
١- در بحار از كامل الزيارة از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: زمين كعبه فخر كرد و گفت : كدام زمين مثل من است و حال آن كه خانه خدا در پشت من واقع شده است و مردم از راه هاى نزديك و دور به سوى من مى آيند و من حرم و محل امن الهى هستم ؟پس خداوند وحى بر اوكرد: بس كن و آرام بگير، نسبت فضيلت تو با فضيلتى كه به زمين كربلا داده ام چون سوزنى است كه در آب دريا و از آب دريا بردارد اگر نبود زمين كربلا من به تو فضيلتى نمى كردم و اگر نمى بود آن وجود شريفى كه زمين كربلا در بر دارد، من خلق نمى كردم آن خانه اى كه به آن فخر مى كنى پس آرام بگير و مستقر باش و متواضع و ذليل و خوار باش ، والا غضب مى كنم بر تو و تو را به آتش جهنم مى برم . (٢٣٩)
كربلا و آب فرات نخستين زمين و آبى است كه خداوند آن را مقدس و پاك گردانيد پس فرمود خداوند به آن زمين تكلم نما به آن چيزى كه خدا تفضيل داده است تو را پس آن زمين گفتن در زمانى كه زمين ها و آب ها تفاخر نمودند بعضى بر بعضى منم زمين خدا كه مقدس مباركم و شفا در خاك من است .
غرض فخر كردن نيست بلكه خاضع و ذليلم در برابر كسى كه اين شرافت را به من داده است و غرضم فخر كردن نيست بر اين كه پست تر از من است بلكه شكر است از براى خدا.
پس خداى متعال گرامى داشت آن زمين را و زياد نمود فضيلت و كرامت آن را به سبب امام حسين عليه السلام و اصحاب او به سبب تواضع و شكرى كه كرد از براى خدا (٢٤٠) شاعر چه زيبا سروده است :
يا رب اگر زكرده ما پرده افكنى
ما را به خجلت ابدى رسوا كنى
يا رب همين بس است كه تمناى ما زتو
هنگام مرگ دفن ما كربلا كنى
چنان كه گذشت زمين كربلا بر زمين مكه شرافت دارد و هنگامى كه زمين مكه به شرافت خانه خدا بودن بر خود مى باليد، خطاب شد: آرام باش كه افضليت تو به خاطر خاك كربلا است و اين مسلم است ، زيرا امام حسين عليه السلام علت مبقيه اسلام شد و اگر امام حسين عليه السلام نمى بود كسى حج خانه خدا نمى كرد پس زمين كربلا كه مدفن امام حسين عليه السلام است بر زمين مكه كه محل خانه كعبه است افضليت دارد در اخبار مكرر نقل شده كه زمين كربلا ٢٤ هزار سال پيش از زمين مكه حرم امن الهى بود و از اين وقايع تمام پيامبران آگاه شدند و جبرئيل - فرشته رحمت خدا - همه رسولان را از زمين كربلا و وقايع آن آگاه ساخت .
از حضرت سجاد عليه السلام روايت شده كه زمين كربلا قطعه اى از بهشت است و روز قيامت در بهش مى گذارند و آن قطعه زمين مانند خورشيد درخشان در بين زمين هاى بهشت منور است .
در تهذيب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: شاطى الوايد الايمن كه خداوند در قرآن ذكر فرموده فرات است و بقعه مباركه كربلا است . (٢٤١)
نامهاى شهر عشق
كربلا، با نامهاى زيادى ناميده شده كه به بيش از بيست اسم مى رسد:
١- كربلا، كلمه اى كه اسم هيچ مكانى در شهرت وقداست به پايش ، نمى رسد و در تفسير اين كلمه كمال آفرين چه حرفها كه گفته نشده است !؟
الف : بعضى معتقدند ريشه كربلا از كلمه كربله گرفته شد و كربله يعنى به سستى گام برداشتن ، يا سست شدن گادمها.
و عربها زمانى كه بخواهند از بى حالى و با كسالت راه رفتن كسى حكايت كنند مى گويمد جاد يمشى مكربلا يعنى فلانى آمد در حال كه به سستى گام بر مى داشت (٢٤٢) تو گويى سرزمين كربلا چنان بوده است كه هر كسى كه به آنجا مى رسيد احساس خاصى برايش دست مى داد و گامهايش سست مى شد چنان كه كميت قلم ، تا به ساحت مقدس كربلا مى رسد مى لنگد و خود را مى بازد.
در كتب مقاتل نيز داستانهاى زيادى نقل شده كه هر يك از پيامبران گذشته كه گذرش به كربلا مى افتاد بى اختيار اندوهناك و غمگيمن مى شد و به امت خويش خبر مى داد كه در اين سرزمين حادثه اى بس بزرگ و بسيار غمبار رخ خواهد داد.
ب : كربلا از كلمه كربال گرفته شده و كربال يعنى غربال كردن و تميز و پاك كردن ، گفته مى شود: كربلت الحنطة ، يعنى گندم را غرباب كردم و آن را از خاك و خاشاك پاك گردانيدم .
به كربلا نيز به خاطر اين كربلا گفته اند كه زمينى بود خالى از ريگ و سنگ و بدون درخت يا گياهان هرز و مزاحم ، مثل اينكه كشاورزى آن را پاك كرده و براى كشته آماده كرده باشد. (٢٤٣)
راستى كه اسم با مسمايست ! كربلا يعنى غربال تاريخ غربال كه هميشه و در طول تاريخ شريف را از ضعف و مردان ميدان را از رجز خوانان دروغين به خوبى جدا كرده و مى كند چنان كه بيدل دهلوى مى گويد:
كيست در اين انجمن ، محرم عشق غيور ما همه بى غيرتيم ، آينه در كربلاست .
ج : كربلا از دو واژه كرب و ابلا تركيب يافته است يعنى حرم خدا و خانه خدايگان . (٢٤٤)
د: اين كلمه در اصل فارسى بوده و از دو كلمه كار و بالا گرفته شده است يعنى كار آسمانى و ارزشمند به عبارتى جايگاه نمارش و نيايش .(٢٤٥)
ه : در اصل كور بابل بوده است يعنى در روستاى شهر بابل (٢٤٦)
و توسط خود حضرت سيدالشهداء و پدرش على عليهماالسلام و جدش روسل اكرم صلى الله عليه و آله كربلا وكرب و بلاء يعنى درد و بلا و امتحان و ابتلاء تفسير شده است . (٢٤٧) ادباء و شعراى شيعه نيز همين تفسير را برگزيده اند به عنوان نمونه سالار شهيدان شيعى سيد اسماعيل حميرى از كربلا چنين ياد مى كنند:
كربلا يا دار كرب بلا (٢٤٨)
و بزرگ انديشمند شيعى ، مرحوم سيد شريف رضى چنين مى گويد:
كربلا! لا زلت كربا و بلاد
ما لقى عندك آل المصطفى
كم على تربك لما صرعوا
من دم سال و من دمع جرى (٢٤٩)
اى كربلا تو هميشه انبوهى از اندوه و بلا را به ياد مى آورى به سبب آنچه كه در خاك تو به آل پاك محمد مصطفى صلى الله عليه وآله رسيد.
هنگامى كه كشته شدند چه خونها كه ريخته شد و چه اشكها كه جارى شد.
٢- حاير: پس از كربلا، حاير بيش از ديگر نامها حائز اهميت بوده است و كربلا در كتابهاى فقهى بيشتر با همين نام عنوان مى شود و فقهاء مسائل خاصى را كه در خصوص حائر و احكام و حدود آن مى باشد در ذيل همين عنوان بحث و بررسى مى كنند.
٣- حير، مخفف همان حاير است ، حيريا حائر يعنى جايى كه آب دلر آنجا حيران مى ماند و به دور مى پيچد و گودال قتلگاه امام حسين عليه السلام در همين مكان مقدس واقع شده است و جسد انورش نيز در آنجا مدفون است .
٤- نواويس ، در اصل و پيش از اسلام نام گورستانى بود كه مسيحيان مردگان خود را در آنجا مدفون مى كردند جالب اين كه پيشواى شهيدان حضرت اباعبدالله امام حين عليه السلام در ضمن يكى از خطبه هاى معروفش اين كلمه را به كار برده است آنگاه كه حضرتش از حريم جدش خارج شده بود و در ظاهر به سوى كوفه و در واقع رو به سوى ابديت مى رفت ، كه قيامت تاريخ را بر پا كند و قيام عشق را قنوت جاودانه بخشد و هنگامى كه از مدينه حركت كرده بود تا هنگامه حماسه هاى هميشه جاويد و ماندگارش را بيافريند،چنين فرمود:
خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة ، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خير لى مصرع انا لا قيه ، كانى باوصالى ، تقطعها، غسلان الفوات ، بين النو اويس و كربلاء و... (٢٥٠)
مرگ براى فرزندان آدم چه زيبا نوشته شده است ؟ نوشتارى كه در لطافت به نقشى مى ماند كه گردن بند، در گردن دختر كان جوان مى كشد و من براى سر كشيدن جام جان بخش شهادت و به ديدار سلف همانقدر مشتاقم كه يعقوب به ديدار پسرش يوسف ، دست تقدير الهى ، براى من قتلگاهى برگزيده است كه من به ديدارش خواهم شتافت ، مى بينم كه به همين زوديها گرگهاى گرسنه نواويس و كربلا مرا در محاصره انداخته بند بند اعضاى بدنم را از هم جدا مى كنند...
٥- طف الفرات ، كنار فرات .
٦- طف .
٧- شاطى الفرات ، اين هر سه اسم تقريبا به يك معنى است و طف به زمينهاى كه مشرف دريا باشند يا در لب رودخانه قرار داشته باشند اطلاق مى شود سرزمين كربلا را به خاطر چند چشمه اى كه در آن بوده و كربلا را در كنار خويش گرفته بوند طف گفته اند چشمه هاى مانند: قطقطانيه ، رهيمه ، عين الجمل و نهر علقم .(٢٥١)
٨- نينوا، از اسمهاى معروف و قديمى كربلاست .
٩- موضع البلاء، يا موضع الابتلاء.
١٠- محل الوفاء
١١- غاضريه .
١٢- ماريه .
١٣- قصر بنى مقاتل .
١٤- عقر بابل .
١٥- عمورا.
١٦- صفورا.
١٧- نوائح ، يعنى ناله ها و نوحه ها.
١٨- شفائا، كه در عرف مردم شثاثه خوانده مى شود.(٢٥٢)
١٩- مدينه الحسين عليه السلام ، شهر حسين عليه السلام .
٢٠- مشهد الحسين عليه السلام .
٢١- بقعه ماركه (٢٥٣)و ديگر اسمهايى كه در كتابها نقل شده اند، و كربلا را مى شود حيرت آباد حماسها، عرش عشق ، قربانگاه عاشقان ، مسلخ عشق ، شهر شهادت ، مشهد شقايق ها، كعبه آلاله ها و... خواند.
كربلا در يک نگاه
با وجود اين كه پيشنه تاريخى كربلا، بسيار قديمى بوده و به دوران بابليان مى رسد، ولى از آن جا كه مدارك تاريخى در اين باب ناچيز و اندك است ، شناخت دقيقى را نمى توان از تاريخ كربلا پيش از اسلام به دست داد.
عراق تا سال ١٣ هجرى قمرى در زير سلطه زمامداران ايران بود، تا اينكه از همان سال ١٦ هجرى به تدريج ، تمام كشور عراق و در ضمن كربلا توسط خيل خروشان سربازان مسلمان گشوده شد و آزاد گشت از آن ميان جنگ قادسيه كه در سال ١٤ هجرى اتفاق افتاد، معروف و مشهور است .(٢٥٤)
عراق در طول تاريخ اسلام ، هميشه كشورى شيعه نشين و بستر بسى حوادث تاريخ ساز و مهد حماسه ها و مركز انقلاب هايى بس بزرگ و خونين بوده است ، تنها كافى است كه كتاب كربلا را ورق زده و كوفه (٢٥٥)
را كه شهرى است از شهرهاى استان كربلا، در آيينه تاريخ به تماشا نشستت ، آن وقت است كه مى خواهيد ديد اين خون نامه خاك ، سر به افلاك و ملكوت مى كشد و روايت از رويش آلاله ها دارد آلاله هايى كه هر يك در قيام خونباز، خويش قيامت تاريخ را قنوت نور بسته اند و تاريخ را از تاريكى و جهان را از جهل و جور و بشر را از بند بندگى زور و زر و تزوير رهانيده اند.
امروز نيز على رغم خواست جهان خواران و حزب كثيف بعث كربلا، كانون گرم آزادگان و غيور مردان است و چون روزگاران بسيار درخشان خويش مى رود كه حريم حماسه ها را پر حال و با حركت پاس دارد و چون كوه آتشفشان هر لحظه انتظار انفجارش مى رود و ما شيعيان به اين اميد زنده ايم كه شاهد انفجار نورى ديگر از كانون كربلائيان باشيم .
در حال حاضر، كربلا با فاصله ١٠٥ كيلومتر در جنوب غربى بغداد واقع شده و مركز استانى به نام استان كربلا خوانده مى شود.
خار چشم ستمگران
آستان مقدس حسينى ، اين مشهد هميشه جاويد شهيدان در طول تاريخ پر ماجراى خويش هميشه خار چشم ستمگران و زور مداران بوده و خواب را بر چشم هر يزيد منش و فرعون صفتى حرام كرده و مى كند: نام و ياد او ابو الاحرار سالار شهيدان عليه السلام روح قيام و شهادت طلبى را در جان محرومان و ستمديد گان به قول يكى از شاعران معروف لبانى :
كلما يذكر الحسين شهيدا
موكب الدهر ينب الاحرار
فينادون ولة الظلم حيدى
قد نقلنا عن الحسين الشعارا
فليمت كل ظلم مستبد
فاذا لم يمت قتيلا توارا
بولس سلامه
هر گاه از امام حسين عليه السلام به عنوان شهيد و شاهد تاريخ ياد مى شود در سايه سار، اين ياد سرخ روزگار آزاد مردانى ، را مى پرواند كه ندا در مى دهند:
بايد دولت ستم نباشد و ما اين شعار شعور آفرين را از امام حسين عليه السلام ياد گرفته ايم كه هر مستبد ستمگر يا بايد بميرد و يا از صحنه تاريخ زدوده شود.
درست به همين جهت ، ستمگران ياد و خاطره ابولثاثرين امام حسين عليه السلام و كربلا را براى خويش خطر بزرگ بلكه بزرگ ترين خطر مى دانند و تابش خورشيد حماسه را كه بيشتر از گنبد و گلدسته هاى آستان مطهر و مقدس حسينى بر تاريخ مى تابد بر نمى تابند و هميشه با آن مكان مقدس كه به حق گهواره حماسه و مدرسه شهادت و قيام و مشهد شهيدان ناميده مى شود سر ستيزه و جنگ مداوم دارند و اينك به اقدامات مذبوحانه و ناشيانه اى كه در طول تاريخ از سوى ستمگران تاريخ در محو و نابودى اين آستان قدى و بارگاه ملكوتى امام حسين عليه السلام انجام گرفت و همه به شكست ستمگران و يزيديان انجاميده اشاراتى گذار و فهرست وار مى كنيم ، باشد كه اين معجزات تاريخ را هميشه در خاطر خويش داشته باشيم :
جسارت اول : در عصر منصور دوانيقى به دستور مستقيم او كه يكى از ستمگران خودسر و قاتل امام صادق عليه السلام بود.
جسارت دوم : در عصر هارون الرشيد يكى از خلفاى جور عباسى و قاتل حضرت امام موسى بن جعفر عليه السلام ، كه در سال ١٩٣ ق دستور داد حائر مطهر حسينى را به طور كلى تخريب و ويران كردند.
جسارت سوم : به دست متوكل ملعون كه به ترتيب در سالهاى ٢٣٣ و ٢٣٦ و ٢٣٧ و ٢٤٧ ق به حريم حسينى جسارت شد چنانكه از اساس آن را ويران كردند.(٢٥٦)
جسارت چهارم : در عهد موفق خليفه عصر عباسى به سال ٢٧٣ ق .
جسارت پنجم : در سال ٢٦٩ ص به دست دزد گردنه گيرى به نام ضبة بن ممد اسدى كه رئيس يك دسته از دزدان وحشى بود.
جسارت ششم : در سال ٤٠٧ ق حرم مطهر در اثر آتش سوزى تخريب گرديد كه به احتمال قوى به دستور القادر بالله يكى ديگر از خلفاى عباسى كه كينه زيادى از آل عليهم السلام داشته رخ داد.
جسارت هفتم : در سال ٥٢٩ ق بود كه خزانه و اشياى گران قيمت و تزيينات حرم پاك سيد شهيدان عليه السلام ، به دست ناپاك المستر شد يكى ديگر از خلفاى عباسى غارت شد.
جسارت هشتم : غارت حرم مقدس به دست حكام آل مشمعشع در تاريخ ٨٥٨ ق .
جسارت نهم : تجاوز و فاجعه تكان دهنده دلخراشى كه در حدود بيست هزار تن از شيعيان را به شهادت رسانيد و به عنوان عاشوارى ثانى و كربلاى دوم ناميده شد اين جسارت بزرگ به دست وهابيها به فرماندهاى عبدالعزيز بن سعود، در سال ١٢١٦ ق و در عيد غدير خم اتفاق افتاد.
جسارت دهم : تخريب و نابود كردن بزرگ ترين و با شكوهمندترين گلدسته حريم حسينى معروف به منارة العبد در سال ١٣٥٤ ق .
اين گلدسته چنان با شكوه و جلال بود كه از كليه مناره هاى موجود در زيارتگاه هاى عراق بزرگ تر و باشكوه بود و بيش از شش قرن بود كه با جلالت و هيبت خاصى چشم هر بينده اى را از نقاط بسيار دور به خود خيره مى كرد تا اين كه به سال مذكور به بهانه اى واهى از اساس ويران شد.(٢٥٧)
فصل دوم : حادثه كربلا و پيامبران و امامان عليهم السلام خداوند شهادت را خبر مى دهد
بزرگ بنى سليم از مشايخ خود نقل كرده است كه سالى به جنگ ساكنان روم رفتيم و بر ايشان غالب شديم پس به يكى از كليساهاى آن جا رفتيم و ديديم اين بيت بر ديوار آن نوشته است :
اتر جوا امه قتلت حسينا
شفاعه جده يوم الحساب
آيا گروهى كه امام حسين عليه السلام را كشتند، به شفاعت جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله در روز جزا اميد دارند !
پس از آنها پرسيدم چه وقت اين را در جا نوشته اند ؟گفتند: سيصد سال پيش از بعثت پيامبر شما.
در كتاب ياقوت از عبدالله بن صفار روايت شده كه سالى با نصارا جنگ كرديم و بسيارى از ايشان را اسير نموديم در ميان اسيران پيرى دانا بود او را اكرام نموديم آن پير براى ما حكايت كرد كه سيصد سال پيش از مبعوث شدن محمد عربى صلى الله عليه وآله ، گروه نصارا در بلاد روم گودالى كندند، ناگاه سنگى پيدا شد به زبان فرزندان حضرت شيث كه در آن نوشته شده بود:
اترجوا عصبة قتلت حسينا
شفاعة جده يوم الحساب
شيخ جعفر ابن نما در مثير الاحزان به سند خود از سليمان اعمش روايت كرده است : سالى در ايام موسم حج مشغول طواف كعبه بودم ناگاه مردى را ديدم كه مى گويد: خداوندا مر ا بيامرز، اگر چه مى دانم كه مرا نمى آمرزى پس از سبب نااميدى آن مرد پرسيدم گفت : من يكى از آن چهل نفر هستم كه موكل به سر مبارك جناب امام حسين عليه السلام بودند، هنگامى كه آن سر مبارك را براى يزيد پليد به شام بردند، چون از كربلا بيرون رفتيم منزل اول دير نصارا بود در آن جا فرود آمديم و سر مبارك آن حضرت را بر نيزه بلندى نصب كرديم و به خوردن مشغول شدميم ناگاه ديدم كه دستى از ديوار پيدا شد و با قلم آهنى سطرى با خون به ديوار نوشت :
اترجوا امة قتلت حسيناز
شفاعة جده يوم السحاب
پس ما بسيار ترسيديم يكى از رفيقان ما برخاست كه آن دست را بگيرد، اما دست غايب شد .(٢٥٨)
آدم ابوالبشر با احترام به حضرت محمد صلى الله عليه وآله واهل بيتش نجات يافت
(فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم ). (٢٥٩)
آدم از پروردگار خويش كلمايت را بياموخت كه سبب پذيرفتن توبه او شد براى اين كه خداى مهربان توبه پذير است .
از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره كلماتى كه بر آدم عليه السلام القا شد و موجب پذيرش توبه اش گرديد، سوال شد حضرت فرمود:
ساله بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين فتاب عليه و غفرله .
آدم خدا را به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم الصلاة و السلام خواند، پس خدا توبه او را پذيرفت و گناهى كه از او سر زده بود بخشود.(٢٦٠)
روزى كه به چنگ مرگ افتد بدنم
در كنج لحد اجل نمايم وطنم
از بهر شهادتين من بنويسيد
الله محمد و على بر كفنم
عبور آدم عليه السلام از زمين كربلا
چون آدم عليه السلام بر زمين هيوط كرد و حوا را نديد دنبال او گشت تا عبورش به زمين كربلا افتاد پيش از آن كه حادثه اى واقع شود، غمناك شد، سينه اش تنگى گرفت ، و چون به مقتل امام حسين عليه السلام رسيد پايش لغزيد خون از آن جارى شد.
پس سر به موى آسمان بلند كرده و گفت : اى پروردگار من ، مرتكب گناه ديگر شده ام و اينك مرا كيفر خواهى كرد زيرا كه من تمام زمين را طى كردم و يا چنين حادثه اى روبه رو نشد مسجد خداوند وحى فرستاد: اى آدم گناهى تازه مرتكب نشده اى ولى فرزند تو حسين عليه السلام در اين سرزمين به ظلم كشته مى شود اينك خون تو به موافقت وى ريخته شد.
آدم عرض كرد: پروردگارا، حسين پيغمبر است ؟
خطاب سيد كه پيامبر نيست و ليكن فرزند زداه پيامبر من محمد صلى الله عليه وآله است عرض كرد: قاتل وى كيست ؟ندا رسيد: يزيد كه ملعون اهل آسمان ها و زمين است آدم به جبرئيل رو كرد و گفت : چه كنم ؟ گفت : يزيد را لعن كن پس آدم چهار مرتبه يزيد را لعنت كرد و چند قدمى برداشت تا به كوه عرفات رسيد و حوا را يافت .(٢٦١)
كشتى نوح عليه السلام و كربلا
چون حضرت نوح عليه السلام بر كشتى نشست و بر روى آب همه روى زمين را گشت تا به زمين كربلا رسيد، چون به آن زمين بلا رسيد آن سرزمين كشتى او را به گرداب افكند پس حضرت نوح عليه السلام از غرق شدن كشتى ترسيد دست دعا به درگاه عزت و جلال خدا برداشت و عرض كرد: پروردگارا همه روى زمين را گشتم ، ترس اضطرابى كه در اين زمين بر منن رخ نمود در هيچ جا رخ نداده بود. همان ساعت جبرئيل عليه السلام از جانب خداوند عز و جل فرود آمد و عرض نمود: يا نوح ، حسين عليه السلام سبط محمد صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران و فرزند گرامى اوصيا در اين سرزمن كشته مى شود حضرت نوح پرسيد قاتل آن بزرگوار كيست ؟ جبرئيل عرض كرد: قاتل او كسى است كه اهل هفت آسمان و اهل هفت زمين بر او لعنت مى كنند پس حضرت نوح چهار مرتبه بر آن حرام زاده بد كردار لعنت كرد پس كشتى از آن مهكله نجات يافت و از آن سرزمين بلا گذشت .(٢٦٢)
مطلع شدن حضرت ابراهيم عليه السلام بر مصايب امام حسين عليه السلام
تفسير فرات به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه (فنظر نظرة فى النجوموم ) فرمود: حضرت ابراهيم حساب نمود و به علم نجوم نظر فرمود: مطلع گرديد بر مصايب امام عليه السلام حسين عليه السلام كه در زمين كربلا رخ مى دهد فرمود: من ناخوش هستم براى مصيبتى كه بر حضرت امام حسين عليه السلام وارد خواهد شد.(٢٦٣)
عبور ابراهيم عليه السلام از كربلا
روايت شده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام وقتى سواره به صحراى كربلا بگذشت اسبش رم كرد. آن جناب از پشت اسب بر روى زمين افتاد و سرش بشكست و خون از آن جارى شد پس زبان به استغفار بگشاد و گفت : پرودگارا از من چه گناهى سر زده است ؟ جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت : اى ابراهيم ! گناهى از تو صادر نگشت ولكن كشته مى شود در اين محل سبط خاتم الانبيا و پسر خاتم الاوصيا، پس خون تو به موافقت خون او ريخته شد فرمود: اى جبرئيل ، قاتل او كيست ؟گفت : قاتل او ملعون اهل آسمان ها و زمين و قلم جارى شد بر لوح آن پليد پس ابراهيم عليه السلام دست برداشت و يزيد پليد را لعن بسيار كرد و اسب آن حضرت به زبان فصيح آمين گفت : ابراهيم عليه السلام به او خطاب كرد و فرمود: بر تو چه معلوم شد كه آمين گفتى ؟
گفت : اى ابراهيم ، من هميشه فخر مى كردم كه تو بر پشت من سوار مى شوى و چون تو از پشت من درافتادى خجلت و شرمسارى من زياد شد و سبب اين از يزيد بود خداوند او را لعنت كند.
مرحوم شوشترى رحمه الله در خصايص مى گويد كه شايد محل توسط حضرت ابراهيم عليه السلام از اسب همان محل سقوط حضرت امام حسين عليه السلام باشد از اسب خود يعنى در مقتل آن جناب به زمين افتاده باشد پس ملاحظه كن فرق اين دو سقوط را. (٢٦٤)
اوى كسى كه لعنت بر قاتل امام حسين عليه السلام حضرت ابراهيم عليه السلام بود و امر كرد فرزندان خود را عهد و پيمان از ايشان گرفت كه پيوسته او را لعنت كنند.
پس از آن حضرت موسى عليه السلام او را لعنت كرد و امت خود را به آن امر كرد، سپس داود عليه السلام او را لعنت كرد و بنى اسرائيل را امر نمود كه لعنت كنند يزيد را سپس حضرت عيسى عع لعنت كرد و بسيار مى گفت بنى اسرائيل را كه لعنت كنند بر قاتلان حسين عليه السلام اگر زمان او را دريافتند در خدمت او جهاد كنيد كسى كه با او شهدى شود چنان است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله شهيد شده است . (٢٦٥)
گوسفندان حضرت اسماعيل عليه السلام آب نياشاميدند
روايت است كه گوسفندان حضرت اسماعيل عليه السلام در كنار فرات مى چريدند. روزى شبان آنها به خدمت حضرت اسماعيل عليه السلام آمد و گفت : چند روز است كه گوسفندان از اين نهر آب نمى آشامند پس حضرت در مناجات با خدا از سبب اين حالت سوال كرد همان ساعت حضرت جبرئيل عليه السلام از طرف خداوند خدمت حضرت اسماعيل عليه السلام نازل شد و گفت : اى اسماعيل سبب اين حالت را از گوسفندان بپرس ، آنها پاسخت را خواهند داد.
پس آن حضرت از گوسفندان پرسيد: چرا از اين رودخانه آب نمى نوشيد ؟
گوسفندان به زبان فصيح پاسخ دادند: به ما خبر رسيده كه فرزند تو حسين - كه سبط گرامى محمد صلى الله عليه و آله است - در اين زمين با لب تشنه كشته خواهد شد پس ما از اين آب نمى آشاميم به جهت حزن و اندوه براى تشنگى آن بزگوار.
كسى كه اهل آسمان ها و زمين ها او را لعنت مى كنند. پس حضرت اسماعيل عليه السلام فرمود: خداوندا لعنت كن بر قاتل حسين عليه السلام . (٢٦٦)
٥- مسافرت حضرت موسى عليه السلام به كربلا
مرحوم خيابانى در ذيل خبرى طولانى مى گويد: حضرت موسى عليه السلام دوباره به كربلا رفته است ، يك بار تنها و بار ديگر با وصى خود يوشع بن نون چنان كه طريحى مى گويد: حضرت موسى عليهماالسلام با يوشع بن نون مى رفت چون به زمين كربلا رسيدند بند نعلين آن حضرت پاره شد و خارى بر پاى وى فرو رفت و خون از پايش جارى شد پس عرض كرد: اى خداى من ، چه گناهى از من صادر شد كه بدين كيفر گرفتار شدم ؟خداى بزرگ به او وحى فرستاد كه در اين موضع خون امام حسين عليه السلام ريخته مى شود و خون تو به موافقت خون وى جارى شد.
عرض كرد: خدايا، حسين كيست ؟خطاب آمد: او فرزندزاده محمد مصطفى و پسر على مرتضى . عرض كرد: قاتل او كيست ؟ندا رسيد: قاتلش يزيد است . پس حضرت موسى عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع بن نون آمين گفت . (٢٦٧)
٦- حضرت سليمان عليه السلام و كربلا
سليمان بن داود عليه السلام بر فرش خود مى نشست و در هوا سير مى كرد.
روزى گزارش به زمين برسد باد فرش ، او را سه بار روانه كرد و برگردانيد و سليان ترسيد از در آمدن به زمين باد ساكت شد، به سرزمين كربلا نزول كرد.
سليمان به باد گفت : چرا ساكت شدى ؟باد گفت : در اين سرزمين حسين عليه السلام كشته مى شود سليمان گفت : حسين كيست ؟گفت : سبط محمد مختار صلى الله عليه و آله و پسر على كرار. گفت : قاتلش كه باشد ؟گفت : لعن انس به دعايش آمين گفته ، باد ورزيد و فرش را برداشت .
ريان بن شبيب از حضرت امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه ايشان فرمود: اى پسر شبيب اگر خوش باشى ، به سكونت قصرهاى بهشتى با پيغمبر صلى الله عليه و آله ، لعن كن به كشندگان امام حسين عليه السلام . (٢٦٨)
٧-حضرت زكريا عليه السلام سه روز از مسجد خارج نشد
در حديث طويل از سعد بن عبدالله اشعرى در حكايت شرفياب شدن به حضور حضرت مهدى عليه السلام گفت : خبر ده مرا از تاويل كهيعص .
حضرت فرمود: اين حروف از خبرهاى غيبى است كه خداوند بنده خود زكريا را از آن آگاه كرد و حكايت آن را براى محمد صلى الله عليه و آله بيان فرمود و آن چنان است كه زكريا از خداوند خواست نام پنج تن را به وى آموزد جبرئيل فرود آمد و او را بياموخت و زكريا هر گاه نام محمد صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن عليهم السلام را مى برد اندوهش برطرف مى شد و غمش زايل مى گشت و هرگاه نام حسين عليه السلام مى برد گريه گلوى او را مى گرفت و نفسش به شمار مى افتاد روزى گفت : اى پروردگار من ! چون است كه وقتى نام چهار كس از آنها را مى برم از اندوه تسليت مى يابم و هر گاه ياد حسين مى كنم اشكم ريزان مى شود و ناله ام بيرون مى آيد ؟
خداوند تبارك و تعالى او را خبر داد و فرمود: كهيعص پس كاف نام كربلاست و ها هلاكت عترت است و يا يزيد است كه بر امام حسين عليه السلام ستم مى كند و عين عطش حسين است و صاد و صبر و شكيبايى آن حضرت چون زكرياى اين بشنيد، سه روز از مسجد خود جدا نگشت و مردم را از داخل شدن به محضر خود منع فرمود و به گريه و ناله پرداخت . (٢٦٩)
و او را رثا مى گويد: كه خداوندا! آيا بهترين خلق خود را به مصيبت فرزند وى مبتلا مى كنى آيا چنين بلايى بر خانه او فرود مى آورى ؟آيا على و فاطمه عليهماالسلام را لباس سوگوارى مى پوشانى و اندوه آن را در منزل آنها مى آورى ؟
آن گاه گفت : اى خداى من ، مرا فرزندى روزى كن كه در پيريم چشم من به وى روشن شود و چون روزى كردى ، مفتون كن مرا به دوستى او آنگاه به مرگ او اندوهناكم ساز چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حبيب را به فرزندش اندوهناك ساختى پس خداوند يحيى را به وى بخشيد و او را مبتلا كرد و حمل يحيى شش ماه بود چنان كه حمل حسين عليه السلام چنين بود. (٢٧٠)
٨- عبور حضرت عيسى عليه السلام از كربلا
روايت شده است كه حضرت عيسى عليه السلام در ايام سياحت با حواريين گذرش به كربلا افتاد ناگاه شير غرانى بر سر راه ايشان آمد و راه را برايشان بست عيسى عليه السلام پيش رفت و فرمود: چرا سر راه بر ما گرفته و نمى گذارى كه ما عبور كنيم ؟شير به زبان فصيح گفت : نمى گذارم شما درگذريد مگر اين كه يزيد را كشنده حسين عليه السلام است لعن كنيد.
عيسى عليه السلام فرمود:حسين چه كسى است ؟شير گفت : سبط محمد النبى الامى و ابن على الولى ، فرزند زاده پيغمبر امى و پسر على ولى است .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: قاتل او كيست ؟
شير گفت : قاتل وى ملعون وحوش بيابان ها و گرگان و درندگان صحراهاست ، به خصوص در روز عاشورا، پس حضرت عيسى عليه السلام دست برداشت و لعن و نفرين كرد بر يزيد، و حواريين آمين گفتند و شير از راه دور شد و ايشان به مقصد خود رفتند. (٢٧١)
٩- خبر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از شهادت امام حسين عليه السلام
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در منزل ام سلمه بود، فرمود: نگذار كسى داخل شود، حسين عليه السلام آمد زمانى كه طفل بود ام سلمه نتوانست جلو او را بگيرد، حسين عليه السلام بر جدش وارد شد ديد حسين عليه السلام بر بالاى سينه پيامر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است و حضرت رسول گريه مى كند ام سلمه سبب گريه حضرت را پرسيد؟حضرت فرمود: اى ام سلمه ، جبرئيل به من خبر داد كه حسين تو كشته مى شود، (٢٧٢)
اين تربت را هم به تو بدهم در نزد تو باشد كه جبرئيل برايم آورده است در شيشه اى بگذار، زمانى كه خون شد آن وقت حسين من كشته مى شود. (٢٧٣)
١٠- لعن رسول خدا صلى الله عليه و آله بر يزيد پليد
دو سال از ولادت امام حسين عليه السلام گذشت پيغمبر به سفرى رفت و در رهگذرى ايستاد و فرمود: انا الله و انا اليه راجعون (سوره بقره ، آيه ١٥٢ )و اشك از ديدگان حضرت سرازير شد، از علت اين حال سوال شد، فرمود:
اينك جبرئيل است ، مرا خبر مى دهد از زمينى كه در كنار شط فرات واقع شده و كربلايش گويند كه فرزند من حسين ، پسر فاطمه عليها السلام در آن سرزمين كشته مى شود عرض شد: يا رسول الله كه او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزد، خدايش لعنت كند و گويى جايى را كه حسين عليه السلام در آن جان مى دهد و محلى كه در آن دفن مى شود مى بينم .
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله با حالتى اندوهناك از اين سفر بازگشت و بر منبر شد و مردم را پند داد و حسن و حسين نيز در مقابل آن حضرت بودند.
چون از خواندن خطبه فارغ شد دست راستش بر سر حسن عليه السلام نهاد و دست چپ بر سر حسين عليه السلام و سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
پروردگارا! همانا محمد پيغمبر تو و بنده تو است و اين دو پاك ترين فرد خاندان من و برگزيده فرزندان من و خانواده من هستند كه پس از خود اين دو را در ميان امتم به جاى مى گذارم جبرئيل مرا خبر داد كه اين پسرم كشته و خوار خواهد شد بار الها، اين جانبازى را بر او مبارك فرما و او را از سروران شهيدان قرار بده بار الها بر كشنده اش و آن كه او را خوار مى كند بر كت عطا نكن مردمى كه در مسجد بودند يكباره ناله از دل بركشيدند وهاى هاى گريستند رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آيا بر حسينم گريه مى كنيد و او را يارى نمى كنيد ؟
سپس آن حضرت با رنگى افروخته و چهره اى سرخ بازگشت (٢٧٤) و خطبه كوتاه ديگرى خواند و اشك از هر دو ديده آن حضرت به شدت فرو ريخت ، سپس فرمود: اى مردم ، همانا كه دو يادگار نفيس در ميان شما به جاى گذاشتم و آن دو كتاب خداست و عترت من ، يعنى خاندان من ، آنان كه با آب و گل من آميخته شده و ميوه دل من و جگر گوشه من اند و اين دوازدهم هرگز جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند هان كه من در انتظار ملاقات با آنان هستم و من درباره اين دو هيچ از شما نمى خواهم به جز آنچه پرودرگار من به فرمان داده است پروردگار من به من امر فرموده : من دوستى خويشان و نزديكان خود را از شما خواستار شوم ، مراقب باشيد فرداى قيامت كه در كنار حوض مرا ملاقات مى كنيد مبادا خاندان مرا دشمن داشته و به آنان ستم روا داشته باشيد.
هان كه روز قيامت سه پرچم نزد من خواهد آمد، پرچم اولى پرچمى است سياه و تاريك كه فرشتگان از آن به وحشت خواهند بود و در نزد من مى ايستند، پس مى گويم : شماها كيانند ؟نام مرا از ياد ببرند، و گويند: ما خدا پرستان از عرب هستيم من به آنان گويم : نام من احمد و پبغمبر عرب و عجم هستم ، آن گاه گويند: يا احمد، ما از امت تو هستيم به آنان گويم : پس از من با عترت من و كتاب پروردگار من چگونه رفتار كرديد ؟گويند: اما كتاب را كه ضايعش نموديم ، و اما عترت كوشيديم كه همگى شان را از صفحه زمين براندازيم ، آن هنگام من روى آن از آن بگردانم تشنه و دل سوخته و با روى سياه از نزد من باز مى گردند.
سپس پرچم ديگرى سياه تر از اولى بر من وارد شود به آنان كه زير پرچمند گويم :
پس از من با دو يادگار گرانبهاى من بزرگ و كوچك يعنى كتاب پروردگارم و عترتم چگونه بوديد ؟
گويند: اما يادگار بزرگ را مخالف كرديم ، و اما يادگار كوچك را خوار نموديم و تا آن جا كه توانستم پاره پاره كرديم .
گويم : از من دور شويد پس تشنه و جگر سوخته و با روى سياه از من دو شوند.
سپس پرچم ديگرى نزد من مى آيد كه نور صورت افراد زير پرچم مى درخشد، به آنان گويم شما كيانند ؟
گويند: ما مردم يكتاپرست و پرهيزكار و از امت محمد صلى الله عليه و آله هستيم و ماييم باقيمانده اهل حق كه كتاب حق را برداشتيم ، حلالش را حلال و حرامش را حرام دانستيم و دوستدار خاندان پيغمبر خويش محمد صلى الله عليه و آله بوديم ، از همه امكاناتى كه در مورد يارى خويشتن داشتيم براى يارى آنان نيز استفاده نموديم و در ركاب آنان با دشمنانشان جنگيديم پس من به آنان گويم :
مژده باد شما را كه من پيغمبر شمايم و راستى كه شما در دنيا اين چنين بوديد كه ستوديد، سپس آنان را از حوض خود سيراب كنم و سيراب و خندان از نزد من بروند و سپس داخل بهشت شوند و براى هميشه در آن جاويد بمانند. (٢٧٥)
شيخ سليمان بخلى حنفى در ينابيع الموده (باب ٦٠ ) نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: به درستى كه اين پسر من حسين عليه السلام كشته مى شود در زمين كربلا، پس هر كس از شما آن روز حاضر باشد،يارى كند امام حسين عليه السلام را.
آنگاه نوشته است ، انس بن حارث به سوى كربلا رفت و به فرمان پيغمبر صلى الله عليه و آله عمل كرد و كشته شد با اباعبدالله الحسن عليه السلام . (٢٧٦)
به پاست قلعه دين الا اله الا الله
به خون شاه شهيدان حسين ثارالله
زخلق تشنه تو اين صداست در عالم
كه اى بريده گلو زنده بس تويى و الله
رسول خدا صلى الله عليه و آله حسين عليه السلام را در دامن خود نشانده بود، كه جبرئيل آمد و گفت : اين پسر تو است ؟ حضرت فرمود: آرى جبرئيل گفت : امت پس از تو او را خواهند كشت ؟
آن حضرت گريان شد، جبرئيل گفت : اگر بخواهى ، زمينى كه در آن كشته مى شود به تو نشان بدهم فرمود: آرى .
آن گاه جبرئيل مشتى از خاك سرزمين كربلا به آن حضرت نشان داد. (٢٧٧)
١٠- خبر شهادت امام حسين عليه السلام از زبان جبرئيل
در كافى از حضرت ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده اند كه جبرئيل امين بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد: خداوند سلام مى رساند و تو را بشارت مى دهد به اين كه فاطمه عليهاالسلام پسرى بياورد و امت تو از روى جهل و نادانى او را خواهند كشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از من به خداوند عالم سلام باد،به مولودى كه امتم را او را شهيد خواهند كرد نيازى ندارم .
جبرئيل عليه السلام به آسمان بازگشت و ديگر باره نزول فرمود و گفت : خداوندت سلام مى رساند كه پاداش اين ستمى كه بر مولود تو مى رسد، وصايت و ولايت و امامت را در ذريه پاك او و اولادش خواهم گذاشت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به آن چيزى كه پروردگار جهان خواسته است خشنودم .
پس نزد حضرت فاطمه عليها السلام رفته مژده آنچه از جانب خداوند شنيده بود باز گفت : حضرت زهراعليها السلام عرض كرد: به چنين فردى كه بايد شهيد شود نيازى ندارم . حضرت بار ديگر بيان فرمود كه جبرئيل نازل شده و مى گويد كه امامت و ولايت و صاحب در اولاد حسين عليه السلام است پس حضرت زهراعليها السلام رضاى خويش را به پدر اظهار نمود. (٢٧٨)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٢٣٥- حكومت اسلامى ، ص ٦٨.
٢٣٦- ناظره زاده كرمانى .
٢٣٧- سرمايه سخن ، ج محرم ، مرحوم دكتر آيتى بيرجندى ، ص ١٥٠.
٢٣٨- منتخب التوايخ ، ص ٢٩٨.
٢٣٩- منتخب التواريخ ، ص ٢٢٩.
٢٤٠- وقايه الايام خيابانى ، ص ١٤٢.
٢٤١- زندگانى قمر بنى هاشم ، عماد زاده ، ص ٢١٤.
٢٤٢- موسوعة العتبات المقدسه ، قسم كربلا ، ص ٩.
٢٤٣- همان ، ص ٩.
٢٤٤- مدينة الحسين ، ص ١١.
٢٤٥- همان ، ص ١.
٢٤٦- نهضة الحسين عليه السلام ،ص ٦٦.
٢٤٧- نهضة الحسين عليه السلام ، ص ٥٨
٢٤٨- ديوان السيد الحميرى ، ص ٥٨
٢٤٩- ديوان سيد رضى ، ج ١، ص ٤٤.
٢٥٠- بلاغة الحسين عليه السلام ، خطبه ٢٣، ص ١٤٤، نقل از لهوف سيد ابن طاووس ره .
٢٥١- شهر حسين عليه السلام ، ص ١٢.
٢٥٢- بعضى شفيه نقل كرده اند، بنگريد: تراث كربلا، ص ٢٠.
٢٥٣- تراث كربلاء، ص ٢١، ٢٠، ١٩.
٢٥٤- شهر حسين عليه السلام ، ص ٧.
٢٥٥- برخلاف ذهنيت رايجى كه ما ايرانيان از كوفه داريم و با بعضى شعارها و ضرب المثل هايى از قبيل الكوفى لا يوفى .. كه آن را هميشه ابراز مى كنيم ، كوفه پايگاه حكومت عدل مولا على عليه السلام و نخستين حوزه علميه شيعه و مركز بسيارى از قيام هاى بزرگ شيعى بوده است .
٢٥٦- متوكل عباسى ، هفده با قبر امام حسين ( عليه السلام ) را تخريب كرد ولى باز توسط پيروان اهل بيت باز سازى شد.
٢٥٧- سيماى كربلا ١٣٢ به نقل از تاريخ كربلا نوشته عبدالجواد كليد دار، باب پنجم ، ص ١٩١ - ٢٥١.
٢٥٨- محن الابرار، ص ٣٨، اربلى در كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٣٧ اين شعر ار نقل كرده است .
٢٥٩- سوره بقره ، آيه ٣٥.
٢٦٠- ينابيع المودة ، باب ٢٤، ص ٩٥، حقاق الحق ، ج ٩، ص ١٠٢، فضائل الخمسه ، ج ١، ص ١٧٠، الغدير ج ٧، ص ٢٣٥، و فضائل الخمسه ، ج ١، ص ١٧٠، اثبات الوصية ، چاپ قديم ، ص ٧.
٢٦١- وقايع الايام خيابانى ، ص ١٤٩.
٢٦٢- محن الابرار (ترجمه جلد دهم بحار )، ص ٤٨.
٢٦٣- همان ، ص ٣٤.
٢٦٤- وقايع الايام ، ص ١٥٢.
٢٦٥- كشف الغمه ، ج ٢، ص ١٧٩، دمعه الساكبه ، ص ٢٧٢.
٢٦٦- محن الابرار، ص ٤٩.
٢٦٧- وقايع الايام خيابانى ، ص ١٥٥.
٢٦٨- الدار المنفصود، ص ١٥١.
٢٦٩- نفس المهوم ، ص ٢٠.
٢٧٠- نفس المهوم ، ص ٢٠.
٢٧١- وقايع الايام خيابانى ، ص ١٦٠.
٢٧٢- مقتل خوارزمى ، چاپ نجف ، ص ١٦٣، ينابيع الموده ، چاپ مصر، ص ٣١٩، اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١٣٧، احقاق الحق ، اين حديث را به ١٩٠ طريق از كتب اهل سنت نقل كرده است .
٢٧٣- احقا الحق ،ج ١١ ،ص ٣٦٠ .
٢٧٤- ترجمه لهوف ، زنجانى ، ص ١٨.
٢٧٥- ترجمه لهوف ، زنجان ، ص ٢١.
٢٧٦- شبهاى پيشاور، ص ٥٣٥.
٢٧٧- راه و روش ما، ص ١٢٣، مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٨٨، الصواعق ، ص ١١٥، خصائص ، ج ٢، ص ١٢٥، كنز العمال ، ج ٦، ص ٢٢٣، جوهرة الكلام ، ص ١١١٧.
٢٧٨- كافى ، ج ١، ص ٤٦٤، خصائص الحسينه ، ص ٢٠٨.
۶
در فضايل زائران حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام ١١- وه !شگفتا از تو اى خاك اسرارآميز!
هرثمه بن مسلم مى گويد: در جنگ صفين در ركاب على بن ابى طالب كارزار كرديم ،هنگامى كه از آن جا بازگشتم ، در سرزمين كربلا پياده شده و نماز صبح در آن جا خوانديم حضرت را خاك آن جا كفى برداشت و بوييد، گويى در تعقيب نماز خاك شهيدان را بوييد، سپس گفت :
وه !شگفتا از تو اى خاك اسرارآميز! از تو در رستاخيز گروه گروه بر مى خيزند و بى حساب داخل بهشت خواهند شد.
١٢- قتلگاه عشاق
امام محمد باقر عليه السلام فرمود: على عليه السلام به كربلا گذر كرد و فرمود: خوابگاهى است از سوارانى !
قتلگاهى است از عشاق !
اين كوى ،كوى شهيدانى است كه گذشتگان از آنان پيشى ندارند و آيندگان به آنان نمى رسند.
امام محمد باقر عليه السلام فرمود: على عليه السلام با دو تن از ياران خود به كربلا گذشت ، هنگامى كه به آن سرزمين گذر كرد چشمانش پر از اشك شد و گفت : اين خوابگاهى از سواران آنهاست ، اين بار اندازى براى بنه آنان است در اين جايگاه ، خون آنان به زمين ريخته مى شود خوشا به تو پاكيزه خاكى كه در فراز تو خون احبا خواهد ريخت . (٢٧٩)
١٣- نفرين كبوتر راعبى بر قاتلان امام حسين عليه السلام
به سند متصل از ابن قولويه از محمد بن يعقوب كلينى به اسنادش از داود بن فرقد گفت : در خانه حضرت ابى عبدالله نشسته بودم كبوتر راعبى ديدم همهمه مى كند، آن حضرت به سوى من نگريست و فرمود: اى داود، مى دانى اين مرغ چه مى گويد؟گفتم : نه به خدا فرمود: بر قاتلان امام حسين عليه السلام نفرين مى كند ، پس در خانه هاى خود از اينها نگاه داريد.(٢٨٠)
١٤- كربلا از ديدگاه سلمان فارسى (محمدى )
مسيب بن نجبه فرازى (٢٨١)مى گويد: هنگامى كه سلمان فارسى به ديار ما - يعنى عراق - آمد (ظاهرا وقتى است كه سلمان فارسى والى مدائى بود )در زمره استقبال كنندگان او رفتيم سپس به سوى كربلا رهسپار شد و در آن جا گفت :
اين قتلگاه برادران من است ، اين جاى زمين نهادن بنه آنان است و اين خوابگاه سواران آنان است شتران خود را در آن براى ابد خواهند خوابانيد و اين محل ريزش خون آنان است در اين زمين پسر بهترين پيغمبران كشته مى شود در اين زمين بهترين بازماندگان كشته مى شود.
١٥- ابن عباس شهادت امام حسين عليه السلام را خبر مى دهد
قال ابن عباس : ما كنا نشك اهل البيت و هم متوافرون ان الحسين عليه السلام يقتل بالطف . (٢٨٢)
ابن عباس مى گويد: ما خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله هيچ شكلى نداشتيم و با اطمينان بسيار مى دانستيم كه حسين در كربلا شهيد خواهد شد.(٢٨٣)
ولى اخيرا عده اى در لباس روحانيت ، مرام وهابيت را در جامعه ترويج مى كنند اينان افراد لجوج و عنود و بى دين از خدا بى خبرند و با آل محمد صلى الله عليه و آله دشمنى دارند آنان كه دشمن آل محمد را در دل دارند و به همان حال بميرند، كافر مرده اند و بهشت برايشان حرام است .
امام صادق عليه السلام فرمود: فان الله تبارك و تعالى لم يخلق خلقا انجس من الكب و ان الناصب لنا اهل بيت لا نجس منه .
خداوند خلقى را نجس تر از سگ نيافريد، و ناصب ما اهل بيت از آن نجس تر است . (٢٨٤)
١٦- حضرت على عليه السلام از زمين كربلا عبور مى كند
احمد بن حنبل به سند خويش از ابى عبدالله نجار روايت مى كند با على عليه السلام هنگامى كه به صفين مى رفت همراه بودم چون به سرزمين نينوا ( كربلا) رسيديم ندا كرد: صابر باش اى حسين در كنار نهر فرات .
پرسيدم : اى امير مومنان ،منظورتان چيست ؟فرمود: روزى بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم ، ديدم چون ابر بهار گريه مى گريد، گفتم : يا رسول الله ، چرا چنين مى گرييد ؟فرمود: پيش از تو جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين عليه السلام در كنار فرات كشته مى شود. (٢٨٥)
محمد بن سير بن نقل كرده كه معجزه اى از اميرالمومنين على عليه السلام در اين باب ظاهر شد آن حضرت گاهى عمر سعد را در ايام جوانى اش ملاقات كرده و به او فرموده بود: واى بر تو يابن سعد، چگونه خواهى بود در روزى كه مردد شوى ما بين بهشت و جهنم و تو جهنم را اختيار كنى . (٢٨٦)
١٧- خبر دادن على عليه السلام از قاتل امام حسين عليه السلام
صدوق رحمه الله در امالى و سيد هاشم بحرانى در ميدنه المعاجز، (ج ١، ص ١١٢ ) مسند از اصبغ بن نباته كه از اصحاب على عليه السلام بوده - روايت كرده اند كه روزى على عليه السلام در ضمن خطبه خود فرمود:
سلوفى قبل ان تفقدونى ، فوالله لا تسالونى عن شى ء مضى و لا عن شى ء يكون الا نباتكم .
بپرسيد از من هر چه مى خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد، به خدا سوگند نمى پرسيد از من آنچه گذشته و از آنچه بعد مى شود مگر آنكه شما را خير مى دهم به آنها . سعد بن ابى وقاص پدر عمر برخاست و گفت :
يا امير المومنين ! اخبرنى كم فى راسى و لحيتى من شعرة ؟
اى اميرمومنان ، خبر ده مرا كه بر سر و ريش من چند تار مو هست ؟
على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند كه خليل من رسول الله صلى الله عليه و آله خبر داد كه تو اين سوال را از من خواهى نمود بدان كه در سر و ريش تو مويى نيست مگر آن كه در بن آن شيطان است كه تو را اغوا مى كند.
و ان فى بيتك لسخللا السحين ابنى .
براى اين كه بدانى من همه چيز را مى دانم در خانه تو گوساله اى است كه فرزند حسين را مى كشد. (٢٨٧)
١٨- امام حسن مجتبى عليه السلام از قتل امام حسين عليه السلام خبر مى دهد
در امالى طوسى از مفضل بن عمر از حضرت جعفر صادق عليه السلام روايت است كه روزى امام حسن عليه السلام نشسته بود كه امام حسين عليه السلام داخل شد چون چشمش به امام حسن عليه السلام افتاد گريه كرد اام حسين عليه السلام فرمود: يا اباعبدالله ، سبب گريه شما چيست ؟گفت : از آنچه مى بينم بر حضرت تو از اين مردم شوم ، اما امام مجتبى فرمود: بر من خيلى زياد ستم نشود كه زهرى به من بنوشانند و شهيد يا اباعبدالله هيچ روزى چون روز تو بناشد كه سى هزار نفر به قتل تو مبادرت كنند كه خود را مسلمان و امت جد تو شمارند تا خون تو بريزند و حرمت تو را ندارند، دختران و اهل حرم تو را اسير ببرند و خيمه هاى تو را به غارت ببرند آنگاه غضب و لعنت خداوند بر بنى اميه فرود آيد و آسمان خون و به خاكستر ببارد و هر آفريده حتى و حوش درندگان بيابان ها بر تو بگريند. (٢٨٨)
١٩- امام حسين عليه السلام و علم غيب
حذيفه مى گويد: از امام حسين عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: به خدا سوگند بنى اميه بر قتل من اجتماع خواهند كرد و عمر بن سعد فرمانده سپاهشان خواهد بود اين مطلب را در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود.
پس من عرض كردم : يا بن رسول الله آيا پيغمبر اين موضوع را به شما خبر داده ؟ فرمود: نه پس خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شدم و سخنان امام حسين عليه السلام را به عرض رساندم فرمود: علم من علم حسين و علم حسين علم من است .
امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: بعد از من از گندم عراق زياد نخواهى خورد و چنين شد، زيرا هنوز به آن نرسيده بود كه مختار او را
كشت . (٢٨٩)
روز عاشورا حسين استاد دانشگاه دين
درس عبرت داد ما را كشته شد در راه دين
ديد از بيدادى زشتى اعمال يزيد
مى شود پنهان به زير ابر ظلمت ماه دين
داده هفتاد دو تن قربان و خود قربان نمود
كربلا گرديد تا حشر قربانگاه دين
٢٠- امام حسين عليه السلام از سرنوشت خود آگاه است
ابى الجارود از امام محمد باقر عليه السلام روايت مى كند كه عبدالله ابن زبير به امام حسين عليه السلام گفت : چرا در موسم حج خانه خدا را ترك مى كنى و به سوى عراق مى روى ؟امام حسين عليه السلام فرمود: همانا دفن شدن من در كنار فرات محبوب تر است از آن كه در جلو كعبه به خاك سپرده شوم . (٢٩٠)
ابن قولويه از ابى سعيد نقل مى كند كه گفت : شنيدم از حسين بن على عليهماالسلام پس از آن كه با عبدالله زبير خلوت كردند و گفت و گوهاى آنان تمام شد فرمود: ابن زبير به من گفت ، كه تو هم مانند كبوتران حرم در اين جا پناهنده باش من در پاسخ گفتم : كشته شدنم در خارج هر قدر هم فاصله كم باشد، نز من از كشته شدن در حرم محبوب تر است ، و نيز به اوك گفتم : كشته شدنم در كربلا نزد من از كشته شدنم در حرم محبوب تر است . (٢٩١)
٢١- امام حسين عليه السلام با عمر سعد گفتگو مى كند
مشهور است كه عمر سعد پيش از واقعه كربلا به مسجد وارد مى شد هر كس نگاهش به او مى افتاد بى اختيار مى گفت :
هذا قاتل حسين بن على عليه السلام ): يعنى : اى معلون كشنده حسين بن على عليه السلام است تا آن كه روزى به خدمت حسين بن على عليه السلام آمد و عرض كرد اين سفيهان گمان مى كنند كه من قاتل شما خواهم شد.
آن حضرت تبسم كرده و فرمود: آنها كه اين سخن را به زبان مى آورند سفيه نيستند، كلمه حقى است كه بر زبان ايشان جارى مى شود اما تو به يقين بدان اى عمر سعد، كه پس از من يك بار شكم را از گندم عراق سير نخواهى كرد و زنده نخواهى ماند بعد از من جز چند صباحى .
قضيه همان شد كه امام عليه السلام خبر داده بود به اندك فرصتى مختار پيدا شد و هر يك از اين ظالمان را به خصوص عمر سعد را به زجرى به جهنم فرستاد كه بعد از آن ممكن نبود و به همان وجهى كه خداى بزرگ انتقام واقعه يحيى بن زكريا عليهماالسلام را از طايفه بنى اسرائيل گرفته بود(٢٩٢)
اى شهيد كه لب تشنه بريدند سرت
لاله سان سوخت زداغ على اكبر جگرت
تشنه لب هيچ مسلمان نكشد كافر را
تو چه كردى كه لب تشنه بريدند سرت
نامه تشنه لبان را ببر اى باد صبا
به سر تربت زهرا اگر افتد گذرت
بگو اى بانو جنت سرى از غرفه بر آر
غرفه در لجه خون بين تن شمس و قمرت
تو دل آسوده اى از چشمه كوثر سيراب
دخترانت همه لب تشنه و بى سرپرست
طبرى نقل مى كند كه حسين بن على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند مرا رها نمى كنند تا خون دلم را بريزند و خداوند به خاطر اين جنايتشان كسى را بر آنها مسلط مى كند كه خوار و زبون سازد كه حتى از پليدترين چيزها پست تر باشد. (٢٩٣)
فصل سوم : فضايل زيارت سيد الشهداء عليه السلام وفضايل زايران آن حضرت
به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه امر كنيد شيعيان ما را به زيارت حسين بن على عليه السلام كه به درستى كه زيارت آن حضرت دفع مى كند خانه فرود آمدن و غرق شدن و سوخته شدن و درنده دريدن را و زيارت آن حضرت فرض است بر هر كسى كه اقرار نمايد براى حسين عليه السلام به امامت از جانب خدا به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه زيارت كنيد حسين را و جفا مى كنيد آن حضرت را به ترك زيارت كه او بهترين جوانان اهل بهشت و بهترين جوانان شهيدان است به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه زيارت كنيد قبر امام حسين عليه السلام را اگر چه سالى را يك مرتبه باشد به درستى كه هر كه برود نزد آن حضرت با شناسايى حق آن حضرت و انكار نكردن حق او، او را عوضى نيست به غير بهشت و روزى داده مى شود روزى فراخ و مى دهد خدا به او فرجى نزديك به درستى كه حق تعالى موكل گردانيده است به قبر امام حسين عليه السلام چهار هزار ملك را كه همگى گريه بر آن حضرت مى كنند، و مشايعت مى كنند هر كه را زيارت آن حضرت كند تا به اهل خود برگردد و اگر بيمار شود او را عيادت مى كنند و اگر بميرد به جنازه او حاضر مى شوند با طلب آمرزش از براى او و ترحم كردن بر او.
به سند معتبر ديگر منقول است كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه فداى تو شوم ، چه مى فرمايى در حق كسى كه ترك كند زيارت حضرت امام حسين عليه السلام را و او قادر به زيارت باشد ؟
فرمود: مى گويم او عاق رسول خدا صلى الله عليه و آله و عاق ما شده است و سبك شمرده است امرى را كه براى او نافع است هر كه زيارت كند آن حضرت را خدا حوائج او را متكفل گردد و كفايت مهمات دنياى او بنمايد و زيارت آن حضرت روزى را براى بنده جلب مى كند و آنچه خرج كند عوض دهد و گناه پنجاه ساله او را مى آمرزد و بر مى گردد به سوى اهل خود و حال آن كه هيچ گناه و خطايى بر او نباشد، مگر آن كه از نامه عمل او محو شود و اگر در آن سفر بميرد ملائكه نازل شوند او را غسل دهند و گشوده شود براى او درى به سوى بهشت كه داخل وشد براى او نسيم بهشت ، و اگر سالم بماند گشوده شود براى او درى كه نازل شد از در روزى او و حق تعالى به عوض هر درهمى كه او خرج كرده است ده هزار درهم بدهد و براى او ذخيره كند و چون محشور شود گويند به او كه خدا اين عوض را براى تو ذخيره كرد كه امروز به تو رسانيد و در حديث معتبر ديگر منقول است كه آن حضرت به ام سعيده فرمود كه زيارت كن حضرت امام حسين را كه زيارت واجب است بر مردان و زنان و در حديث معتبر ديگر منقول است كه فرمود كه اگر يكى از شما حج كند در تمام عمر خود و زيارت امام حسين عليه السلام نكرده باشد هر آينه ترك كرده خواهد بود حقى از حقوق رسول خدا صلى الله عليه و آله زيرا كه حق حسين عليه السلام فريضه است از جانب خداوند و واجب است در نيكى ما و اميد ثواب هاى تو در صله ما و براى شاد گردانيدن پيغمبر تو اجابت نمودن ايشان امر را و براى خشمى كه بر دشمنان داخل كرده اند و مراد ايشان خشنودى تو است ، پس مكافات ده ايشان را از جانب ما به خشنودى و حفظ كن ايشان را در شب و روز خليفه ايشان باش در اهل و اولاد ايشان كه در وطن خود گذاشته اند به خلافت نيكو و رفيق ايشان باش و دفع كن از ايشان شر هر جبار معاند را و هر ضعيف و شديد از خلقت را و شر شياطين و جن و انس را و بده به ايشان زياده از آنچه اميد دارند از تو در دور شدن از وطن هاى خود و در اختيار كردن ايشان ما را بر فرزندان و اهالى و خويشان خود.
خداوند، دشمنان ما عيب كردند بر ايشان بيرون آمدن ايشان را به زيارت ما، پس اين مانع نشد ايشان را عزم كردن و بيرون آمدن از روى مخالف ايشان پس رحم كن آن روها را كه آفتاب متغير گردانيده است ، و رحم كن گونه هاى ايشان را كه مى گردانند و مى مالند بر قبر امام حسين عليه السلام و رحم كن آن ديده ها را كه گريه ايشان جارى شد از ترحم بر ما و رحم كن آن دل ها را كه جزع كرده اند و سوخته اند از براى مصيبت ما،و رحم كن آن فغان ها را كه در مصيبت ما بلند كرده اند.
خداوندا از جان ها را و آن بدن ها را به تو مى سپارم تا سيراب گردانى ايشان را از حوض كوثر در روز تشنگى .
و پيوسته آن حضرت به اين نحو دعا مى كرد و در سجده پس چون فارغ شد گفتم : آن دعا كه من از شما شنيدم اگر در حق كسى مى كرديد كه خدا را نمى شناخت گمان داشتم كه آتش جهنم به او نرسد هرگز والله كه آرزو كردم كه زيارت آن حضرت كرده بودم و حج نكرده بودم .
حضرت فرمود: چه بسيار نزديكى تو به آن حضرت ، چه مانع است تو را از زيارت اى معاويه ترك زيارت مكن گفتم : فداى تو شوم نمى دانستم ، كه اين قدر فضيلت دارد فرمود كه اى معاويه اينها كه براى زيارت كنندگان آن حضرت دعا مى كنند در آسمان بيش از آنهايند كه دعا مى كنند برايشان بر زمين ترك مكن زيارت آن حضرت را از براى خوف از احدى كه هر كه از براى خوف ترك زيارت كند آن قدر حسرت برد كه آرزو مى كند كه كاش آن قدر مى ماندم نزد قبر آن حضرت كه در آنجا مدفون مى شدم آيا دوست نمى دارى كه خدا ببيند تو را در ميان آنها كه دعا مى كنند برايشان رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنها باشى كه ملائكه در قيامت با ايشان مصافحه مى كنند ؟ آيا نمى خواهى از آنها باشى كه در قيامت حضرت رسول صلى الله عليه و آله با ايشان مصالحه مى كند ؟
و به سند معتبر منقول است از زرراه كه عرض كردم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه چه مى فرمايى در باب كسى كه پدرت حضرت امام حسين را زيارت كند با ترس ؟فرمود: خدا او را ايمن مى گرداند در روز قيامت كه همه ترسان باشند و به استقبال او آيند ملائكه و او را بشارت دهند و گويند مترس و اندوهناك مباش كه اين روز رستگارى و فيروزى تو است .
و به سند معتبر منقول است كه ابن بكير به حضرت صادق عليه السلام گفت : مى روم به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام و دلم ترسان و هراسان است تا بر مى گردم ، از ترس خليفه و ابتاع و لشكريان او فرمود، كه اى پسر بكير، دوست نمى دارى كه خدا تو را ببيند كه از براى ما ترسانى ، مگر نمى دانى كه كسى كه از براى خوف ما خايف و ترسان باشد حق تعالى او را در قيامت در سايه عرش خود جا دهد و حضرت امام حسين عليه السلام در زير عرش با او سخن گويد و او را حق تعالى ايمن گردانيد از ترس هاى روز قيامت مردم ترسند و او نترسد و اگر ترسد ملائكه او را بشارت دهند و ترسش را زايل گردانند.
و به روايت قوى منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود كه آيا مى روى به زيارت قبر امام حسين ؟ گفت : بلى مى روم با ترس و بيم . فرمود: هر چند سخت تر و دشوارتر است ثواب به قدر ترس است و هر كه در زيارت آن حضرته بترسد، ايمن گرداند خدا او را در روز قيامت و برگردد از زيارت با آمرزش گناهان و سلام كنند بر او ملائكه و زيارت كنند او را پيغمبر صلى الله عليه و آله دعا كند از براى او و برگردد با نعمتى از خدا و فضلى و بدى به او نرسد. (٢٩٤)
در فضايل زائران حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام
فضايلى كه براى زاير است به حسب حالات و آن شانزده فضيلت است :
يكم : در حالت رفتن به زيارت ، چنان كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه خداوند را فرشتگانى است كه موكلند بر قبر حسين عليه السلام پس چون كسى قصد زيارت آن مظلوم نمايد خداوند گناهان او را به ايشان مى دهد، پس چون يك گام برداشت همه آن گناهان را محو كنند و در قدم دوم حسنان او را مضاعف نمايند، و همچنين در گام سوم و چهارم و همچنين تا اين كه بهشت بر او واجب بود و چون بعد از نيت غسل كند ندا دهد او را خاتم انبيا كه : اى مهمان خدا، بشارت باد تو را كه رفيق من خواهى بود در بهشت و ندا كند او را على عليه السلام كه : من ضامنم كه حاجات شما را شود، و در راست و چپ او باشند تا مراجعت نمايد .(٢٩٥)
دوم :در حال مهياكردن اسباب زيارت كه آن سبب خوشحالى اهل آسمان هاست . (٢٩٦)
سوم : هرگاه چيزى صرف نمايد در مهيا كردن اسباب زيارت ، پس به هر درهمى به قدر كوه احد حسنات به او دهند، و اضعاف او را به او رد كنند، و بلاها از او دفع شو و در روايت ابن سنان آمده است كه به هر درهم به او دهند هزار، و هزار و هزار تا ده مرتبه ، و رضاى خدا و دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين و ائمه هدى از براى او بهتر است . (٢٩٧)
چهارم : چون از منزلش بيرون آمد ششصد ملك از شش جهت به مشايعت او آيند. (٢٩٨)
پنجم : چون به راه افتد بر هر چه قدم گذارد در حقش دعا كند (٢٩٩) و به هر گامى هزار حسنه برايش نوشته شود، (٣٠٠) و اگر در كشتى مضطرب گردد ندا رسد خوش به حال شما كه بهشت از براى شماست . (٣٠١) و اگر سوار باشد پس به هر گامى كه مركوبش بر دارد هزار حسنه از برايش نوشته مى شود. (٣٠٢)
ششم : هر گاه آفتاب بر او تابد گناهاش را تمام كند چنانكه آتش هيزم را مى سوزاند. (٣٠٣)
هفتم : هر گاه از شدت گرما يا حركت عرق كند، پس در مزار كبير روايت شده است كه به هر عرقى هفتاد هزار ملك خلق مى شود كه از براى زوار آن حضرت استغفار مى كنند تا روز قيامت .
هشتم : چون آب فرات غسل كند به جهت زيارت ، بريزد گناهان ايشان ، و ندا كند ايشان را خاتم انبيا كه :بشارت باد شما را كه رفيق مى خواهيد بود رد بهشت ، و اميرالمومنين عليه السلام گويد: من ضامن قضاى حوايج رفع بلا از شما هستم در دنيا و آخرت چنانكه گذشت .
نهم : چون به راه افتد بعد از غسل خدا از برايش به هر قدمى كه بر دارد يا بگذارد صد حج مقبول ، و صد عمره مقبوله ، و صد جهاد كه در پيش روى پيغعمبر خدا صلى الله عليه و آله با بدترين دشمنان او كرده باشد. (٣٠٤)
دهم : چون نزديك كربلا رسد چند صنف از فرشتگان به استقبال او آيند، كه از آن جمله چهار هزار فرشته اند كه به يارى آن سرور آمدند در روز عاشورا و مامور شدند كه در همان زمين بمانند، و از آن جمله هفتاد هزار فرشته . (٣٠٥)
دعاى فرشتگان براى زوار
يازدهم : حضرت را زيارت كند آنجناب به او نظر كند پس در حقش دعا كند و از پدر و جدش خواهد كه براى او طلب مغفرت نمايند. (٣٠٦)
پس ملائكه برايش دعا كنند و همه انبيا و مرسلين ، و نوشته شود از برايش ثواب جميع عبادات ، چنان كه گذشت ، و مصافحه كنند با او ملائكه و مهرى ، بر صورتش زنند از نور عرش كه اين است زيرا قبر حسين عليه السلام فرزند خاتم انبيا و سيد شهداء. (٣٠٧)
دوازدهم : چون مى خواهد به وطنش مراجعت نمايد متابعت كنند او را چند صنف از ملائكه خصوصا جبرئيل ، و ميكائيل و اسرافيل ، و همان چهار هزار ملك ،و هفتاد هزار كه گذشت ، و بالخصوص دو ملك به نزد او آيند و به او و اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله هستى به خدا قسم كه آتش را به چشم نخواهى ديد و تو را نخواهد خورد، منادى ندا كند كه : خوشا به حال تو كه بهشت از براى تو است . (٣٠٨)
سيزدهم : هرگاه وفات نمايد بعد از زيارت الى يك سال يا دو سال ، آن ملائكه بر جنازه اش حاضر شوند، و از برايش طلب مغفرت نمايند، (٣٠٩)
او را زيارت كند در حال موت يا در شب اول قبر. (٣١٠)
پس اى كسانى كه در قبر غريب و تنها خواهيد بود، و به وحشت آن مبتلا خواهيد شد، و كسى به زيارت نخواهد آمد، كه با شما مواجهه نمايد، بلكه اگر كسى به زيارت بيايد، نزديك قبر شما خواهد ايستاد و به فاصله دو زراع خاك و گل ، پس هر گاه زيارت كنى امام حسين عليه السلام را البته آن جناب در آن حال به زيارت تو آيد و به طريق مواجهه ، و بر تو سلام خواهد كرد، پس آيا ديگر وحشت و خوفى از براى تو باقى خواهد ماند ؟و هر چند بيشتر زيارت كرده باشى ، و شوقت به او زياده باشد او هم مكرر به زيارت تو خواهد آمد و مانوس تو خواهد بود .
حضور ملائكه در تشييع جنازه زوار
چهاردهم : از امام صادق عليه السلام نقل شده كه هرگاه زائر در بين راه بميرد، ملائكه در تشييع جنازه او حاضر مى شوند و كفن و حنوط از بهشت از براى او مى آورند و بر او نماز مى گزراند و از ريحان بهشت در زير او فرش مى كنند، و زمين قبر گشاده مى شود از هر سمت به قدر سه ميل ، و درى از بهشت به سوى قبرش مى گشايند، كه از روح و ريحان آن بر او داخل مى شود تا روز قيامت . (٣١١)
پانزدهم : از امام صادق عليه السلام نقل شده : هرگاه در بين راه به او اذيتى رسد از حبس يا ضرب در عوض هر روزى كه حبس شود يا غمى به او رسد، فرحى در قيامت به او خواهد رسيد، راوى عرض كرد: اگر بعد از حبس او را بزنند به جهت قصد زيارت ؟فرمود: به عوض هر زدنى يك حورى به او دهند و به عوض هر دردى هزار هزار حسنه به او داده شود هزار هزار گناه از او محو گردد، و هزار هزار درجه ترفيع يابد، و از كسانى باشد كه در قيامت هم هم صحبت با پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد تا مردم از حساب فارغ شوند و حاملان عرش با او مصافحه نمايند و به او گويند: هر حاجت كه مى خواهى بخواه و ضارب او را بياورند به مقام حساب و بدون سوال و جواب باز وى او را بگيرنتد و ببرند و نزد فرشته اى ، پس به شربتى از حيم جهنم و شربتى از غسلين به او دهند و او را بر كوه هاى آتش مقام دهند، به او گويند بچش آنچه را از براى خود مهيا كردى به دست خود كه مهمان خدا و رسول را زدى و اذيت كردى .
پس آن مضروب را به نزد در جهنم آورند، و بگويند: ببين زننده خود را و آنچه به او رسيده است از عذاب الهى است آيا سينه ات شفا يافته است و به قصاص خود رسيد ؟مى گويد: حمد خدا را. (٣١٢)
شانزدهم : از امام صادق عليه السلام نقل شده : اولين قطره اى كه از خودش ريخته شود جميع گناهانش آمرزيده شود، و ملائكه طينت اصليه او را مى شويند تا در برابر پاك شود مانند طينت انبيا، از آنچه با او مخلوط بوده است از طينت كفار، و قلب او را بشويند تا اينكه منشرح گردد، و از ايمان مملو شود، و خدا را ملاقات نمايد پاك و پاكيزه ، از جميع معاصى و صفات رذيله ، و شفاعت او را قبول نمايند در حق اهل بيتش ، و هزار نفر از برادرانش ، و ملائكه و جبرئيل و ملك الموت بر او نماز كنند، و كفن و حنوط او را از بهشت بياورند، و قبر او را وسيع نمايند، و چراغ ها در قبرش روشن كنند، و درى از بهشت به سوى او گشايند، و ملائكه نخفه ها از بهشت براى او بياورند و بعد از هيجده روز او را به حظير قدس بالا برند پس با اولياى خدا باشد تا نفخه صور او را دريابد،و بعد از نفخه دوم از قبر بيرون آيد، پس اول كسى كه با او مصافحه كند پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد و اميرالمومنين و اوصيا و بشارتش دهند، و بگويند: با ما باش پس او را بر حوض بدارند، پس آب بياشامد، و به هر كه بخواهد بدهد. (٣١٣)
فصل چهارم : فضائل تربت امام حسين عليه السلام
به سند معتبر از موسى بن جعفر عليهماالسلام منقول است كه فرمود: از تربت من چيزى بر مداريد كه تبرك به آن كنيد، كه تربت ما حرام است مگر تربت جدم حسين كه آن را خدا شفا گردانيده است براى شيعيان و دوستان ما.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا منقول است كه هر گلى حرام است مانند ميته و خون و جانورى كه به نام غير خدا كشته باشند مگر طينت قبر حسين عليه السلام كه از شفاى هر درد است .
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه اگر بيمارى از مومنان كه حق و حرمت و ولايت و امامت حضرت امام حسين عليه السلام را داند بگيرد از طين قبر آن حضرت به قدر سر انگشت هر آينه دواى او خواهد بود.
و به سند موثق از ابن ابى يعفور است كه به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه شخصى از خاك قبر امام حسين عليه السلام بر مى دارد و نتفع مى شود و ديگرى بر مى دارد و منتفع نمى شود، و فرمود: نه والله هر كه برآرد و اعتقاد داشته باشد كه به او نمى بخشد البته منتفع مى شود.
و به سند معتبر منقول است كه يكى از اصحاب حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت : زنى قدرى ريسمان به من داد كه در مكه بدهم كه جامه كعبه را به آن بدوزد و من نخواستم كه به حاجيان و خدمه خانه كعبه بدهم زيرا ايشان را مى شناختم و مى دانستم كه خود متصرف مى شوند چون به مدينه آمدم ، خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم ، فرمود كه آن را بده و عسل و زعفران بخر و قدرى از تربت امام حسين را بگير و با آب باران مخلوط كن و عسل و زعفران را در آن بريز و به شيعيان بده كه بيماران خود را با آن مداوا كنند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه خاك قبر امام حسين شفاى هر درد است ، و آن است دواى بزرگ .
و در حديث ديگر فرمود كه هر كه را علتى برسد و مداوا كند به خاك قبر امام حسين عليه السلام حق تعالى او را شفا مى بخشد، از مرض مگر آن كه علت مرگ باشد.
و به سند معتبر از شخصى كه گفت : حضرت اما رضاعليه السلام براى من از خراسان بسته متاعى فرستاد چون گشودم در ميان از خاكى بود از آن مرد كه آورده بود پرسيد اين خاك چيست ؟ گفت : اين خاك قبر امام حسين است ، هرگز آن حضرت از جامه و غير جامه چيزى به جايى نمى فرستد مگر اين خاك را در ميانش مى گذارد و مى گويد: اين درمان است از بلاها به اذن و مشيت خدا.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه برداريد كام فرزندان خود را با تربت حسين عليه السلام كه امان مى بخشد از بلاها.
و سند صحيح منقول است كه شخص به آن حضرت عرض كرد كه مى گيرم از خا قبر امام حسين عليه السلام و نزد من مى باشد براى بركت آن فرمود: خوب است .
و در حديث ديگر فرمود: در خاك حايرى كه حسين در آن مدفون است شفاى هر درد و ايمنى از هر درد و بيم و خوف است .
و به روايت معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه نزد امام حسين عليه السلام خاك سرخى هست كه شفا مى بخشد از هر درد و مرض مگر مرگ .
راوى گفت : من رفتم و از بالاى سر آن حضرت به قدر يك ذراع گندم از بالاى سر آن حضرت سرخى ريخت به قدر درهمى ، پس آن را به كوفه آوردم ، و با دواها ممزوج كردم و به بيماران مى دادم و شفا مى يافتند.
در حديث ديگر فرمود: هر گلى حرام است مانند گوشت خوك و هر كه بخورد و بميرد من نماز بر او نمى كنم مگر گل قبر امام حسين عليه السلام كه در آن شفاى هر درد است و اگر كسى از روى لذت و خواهش بخورد، از براى او شفا نيست .
در حديث ديگر فرمود كه اندكى از آن حلال است مثل نخودى در روايت معتبر ديگر فرمود كه خاك قبر حسين عليه السلام را از نزد قبر تا هفتاد ذرع مى توان برداشت در روايت معتبر ديگر هفتاد باع است فرمود: باع آن مقدار است كه هر دو دست را بگشايند و تقريبا به قدر چهار ذراع مى شود .
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه گل قبر امام حسين عليه السلام شفاى هر درد و ايمنى از هر خوف است و از براى هر مطلب كه بردارند آن مطلب حاصل مى شود.
در حديث ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از گل ارمنى كه بر مى دارند براى كسى كه عضوى از او شكسته باشد، آيا حلال است برداشتن آن ؟فرمود: از خاك قبرذوالقرنين است و خاك قبر امام حسين عليه السلام از آن بهتر است و در حديث معتبر ديگر منقول است از ابو حمزه ثمالى كه گفت : عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام كه مى بينم اصحاب را كه مى گيرند خاك قبر امام حسين عليه السلام را و طلب شفا از آن مى كنند، آيا در آن شفا هست ؟فرمود: طلب شفا مى توان كرد از خاكى كه بردارند از ميان قبر تا چهار ميل و هم چنين از خاك قبر جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبر اميرالمومنين و امام حسين عليه السلام پس بگير از آن خاك كه آن شفاى هر درد است و سپرى است براى دفع هر چه از آن ترسى و هيچ چيز با آن برابرى نمى كنند از چيزهايى كه از شفا طلب مى كنند و به غير از دعا و چيزى كه آن را فاسد مى كند آن است كه در ظرف ها و جاهاى ديگر مى گذارند و آنها كه معالجه به آن مى كنند كم است يقين ايشان هر كه يقين داشته باشد كه براى او شفاست ، هر گاه معالجه به آن بكند او را كافى خواهد بود و محتاج به دواى ديگر نخواهد شد و فاسد مى گردانند از تربت را شياطين و جنيان و كافران كه آن را بر خود مى مالند و به هر چيزى كه مى گذرد از تربت آن را بو مى كنند و اما شياطين و كافران جن ، پس حسد مى برند فرزندان آدم را و خود را بر آن مى مالند كه اكثر نيكى و بوى خوشش برطرف مى شود و هيچ تربتى از حاير بيرون نمى آيد مگر مهيا مى شوند از شياطين و كافران جن از براى آن تربت آن قدر كه عدد ايشان را به غير از خدا شماره نمى تواند كرد و آن تربت در دست صاحبش است و ايشان خود بر آن مى مالند و ملائكه نمى گذارند ايشان را كه داخل حاير شوند، واگر تربت سالم از اينها بماند هر بيمارى را كه به آن معالجه نمايند البته در آن ساعت شفا مى يابد پس چون تربت را بردارى ، پنهان كن و نام خدا بر آن بسيار بخوان .
شنيده ام كه بعضى از آنها كه تربت را بر مى دارند آن را سبك مى شمارند، حتى بعضى آن را در تو بره چهارپايان مى اندازند يا در ظرف طعام و چيزهايى كه دست بر آن بسيار ماليده شود از خرجين ها و جوال ها، پس چگونه شفا يابد از آن كسى كه اين گونه آن را حرمت دارد و ليكن دلى كه در آن يقين نيست و سبك مى شمارد چيزى را كه صلاحش در آن است عمل خود را فاسد مى كند. (٣١٤)
رواياتى درباره تربت امام حسين عليه السلام
١- در امالى شيخ طوسى از محمد بن مسلم روايت شده كه گفت : از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: خدا در عوض شهادت امام حسين عليه السلام قرار داد امامت را در ذريه او و شفا را در تربت او و اجابت دعا را نزد قبر او. (٣١٥)
٢- در كامل الزياره از ابى هاشم جعفرى روايت كرده كه گفت : امام هادى عليه السلام در حالى كه تب داشت و مريض بود، فرمود: يا ابا هاشم ، يكى از دوستان ما را براى شفاى من به كربلا بفرست .
٣- حور العين از فرشتگان درخواست مى كنند كه از كربلا تربتى هديه و ارمغان به آسمان برند.(٣١٦)
٤- متسحب است كه تربت حسين عليه السلام را مخلوط به حنوط ميت كنند تا به بركت آن از عذاب ايمن شود.(٣١٧)
٥- زمين كربلا باغى از بهشت است از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: قبر سيدالشهداء بيست ذراع در بيست ذراع باغى است از بهترين باغ هاى بهشت و نيست ملكى مقرب و پيغمبرى مرسل مگر آن كه از خدا خواسته تا اين زمين را زيارت كند و هميشه فوجى بالا مى روند و فوجى نزول مى كنند.
ولى بيشتر فقها حائر را تمامى محوطه اى كه حضرت خريده اند مى دانند.(٣١٨)
٦- به سند صحيح نقل شده است كه حميرى به خدمت حضرت صاحب الامر عليه السلام عريضه اى نوشت و سوال كرد كه خاك قبر امام حسين عليه السلام را با ميت در قبر مى توان گذاشت ؟در جواب نوشتند كه با ميت در قبر بايد گذاشت و با حنوطش مخلوط كرد.
و نيز در نامه اى پرسيد كه كفن را با آن مى توان نوشت ؟حضرت در جواب نوشتند كه خوب و جايز است .(٣١٩)
٧- از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه كام فرزندان خود را با تريت امام حسين عليه السلام برداريد كه امان مى بخشد از بلاها.(٣٢٠)
از جمله فوائد تربت آن حضرت عليه السلام مستحب است با ميت در قبر گذاشتن و كفن را با آن نوشتن .(٣٢١)
٨- از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه هر كه بگرداند تسبيحى را كه از تربت امام حسين عليه السلام باشد و يا هر دانه بگويد: سبحان الله و الحمدالله و لا الا الله و الله اكبر، شش هزار حسنه براى او نوشته مى شود و محو مى شود از او شش هزار گناه و خدا بالا مى برد براى او شش هزار(٣٢٢)
درجه .
٩- از جمله خواص تربت آن حضرت آن است كه چون از آن تسبيح بسازند، به هر دانه اى كه شخص مى گرداند، چهل حسنه برايش نوشته مى شود و اگر كسى آن را درست در دست داشته باشد و ذكر كردن را فراموش كند به هر دانه كه بگرداند بيست حسنه براى او مى نويسند و در حديث است شخصى كه در آن خاك مدفون شود از حساب روز قيامت فارغ است و بى حساب او را به بهشت مى برند و در حديث ديگر است كه آن زمين را با هر كه در آن باشد روز قيامت برداشته به بهشت مى برند. (٣٢٣)
١٠- به سند معتبر منقول است از شخصى كه گفت : حضرت امام رضا عليه السلام براى من بسته متاعى از خراسان فرستاد، چون بسته را باز كردم در ميان آن خاكى بود پرسيدم : اين خاك چيست ؟گفت : خاك قبر امام حسين عليه السلام است ، هرگز آن حضرت چيزى را به جايى نمى فرستد مگر آن كه اين خاك را در ميانش مى گذارد و مى فرمايد: اين از بلاها امان است به اذن و مشيت خدا.(٣٢٤)
كرامت تربت امام حسين عليه السلام
در زمان يكى از سلاطين ، سفيرى از طرف پادشاه فرنگ به پايتخت ايران آمده و از سلطان درخواست كرد كه از علماى اسلام دليلى بر نبوت پيامبر آخر الزمان خواهانم كه خصم را ملزم نمايد، و قطع كند عذر او را و زايل نمايد شبهه او را.
پس اگر عاجز شدند از اقامه چنين دليلى و دليلشان منحصر به تواتر شد، پس بدانيد كه شما بر حق نيستيد اين سفير از جمله دانشمندان برجسته بوده و از علوم غريبه مثل نجوم و هيئت و حساب و غيره بهره وافى داشته بلكه خود را در اين علوم يگانه مى دانست و از احوال حاضران در مجلس كارهايى را كه در منزلشان مى كردند و حوادثى كه بر آنها وارد شده خبر مى داد سلطان روزى دستور داد كه علما حاضر شدند يكى از آنها كه گويا عارف ربانى ملا محسن فيض كاشانى صاحب كتاب وافى و صافى باشد، رو به سفير كرده فرمود: چقدر سلطان شما بى عقل است كه چون تو جاهلى را براى اين كار فرستاده سفير در غضب شد و گفت : شما چگونه امتحان نكرده چنين مى گوييد:
پس آن عالم دست در جيبش نمود و مهر نمازش را در دست گرفت و فرمود: در دست من چيست ؟سفير فكر زيادى كرد،رنگش زرد شد نو به خود پيچيد آن عالم فرمود: گفتم جاهلى ! سفير نصرانى گفت : به حق مسيح و مادرش كه مى دانم چه در دست دارى ؟ ولى فكرم در اين است كه به چه وسيله به دست شما رسيده ؟آن عالم فرمود: شايد اشتباه در حساب كرده باشى ،درست حساب كن سفير گفت : حساب من درست است و اشتباهى ندارم و آنچه گفتم صحيح است ولى در فكرم كه چگونه به دست شما رسيده است آن عالم دستش را باز كرد و فرمود: اين تربت كربلاست و پيامبر ما خبر داده كه كربلا قطعه اى از بهشت است پس آن عالم فرمود: آيا شكى براى ايمان آوردن به پيامبر ما باقى است بااين كه يقين دارى كه حسابت صحيح است ؟ سفير گفت : راست مى گويى پس شهادتين را گفت و مسلمان شد.(٣٢٥)
ام سلمه و تربت امام حسين عليه السلام
زمانى كه امام حسين عليه السلام خواست از مدينه حركت كند ام سلمه به خدمت امام حسين عليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى نور ديده من اى فرزند گرامى ، مرا اندوهناك مكن در بيرون رفتن از مدينه به سوى عراق چون من از جدت رسول اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: فرزند دلبند من حسين در عراق در زمينى كه آن را كربلا مى گويند به تيغ ظلم و جفا كشته مى شود .(٣٢٦) حضرت فرمود: ايمادر، من نيز مى دانم كه شهيد خواهم شد و چاره اى جز رفتن ندارم و به فرموده خدا عمل مى كنم به خدا سوگند مى دانم در چه روز كشته خواهم شد و چه كسى مرا خواهد كشت و در كدام بقعه مدفون خواهم شد و مى دانم كه كسى با من از اهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهم شد و مى دانم كه كسى با من از اهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهد شد و اگر خواهى اى مادر نشان بدهم جاى خود را كه در آن كشته و مدفون خواهم شد پس آن حضرت با دست مبارك خود به سوى كربلا اشاره كرد و به اعجاز آن حضرت زمين ها پست و زمين كربلا بلند شد تا آن كه حضرت لشكرگاه خود و محل شهادت و جاى دفن خود و هر يك از اصحاب خود را به ام سلمه نمود.(٣٢٧)
پس ناله و فغان ام سلمه برخاست به حدى كه در و ديوار با او هم ناله شدند.
حضرت فرمود: اى مادر گرامى ، چنين مقدر شده كه من به ظلم و ستم شهيد شوم و فرزندان و خويشانم با من شهيد مى شوند و اهل بيت و زنان و اطفال مرا اسير و دستگير كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و هر چند استغاثه كنند ياورى نيابند ام سلمه گفت : اى فرزند دلبندم ، جد بزرگوار تو اين مصيبت عظما را براى من شرح داده و تربت مدفن تو را به من عطا كرده است و من آن را در شيشه اى گذاشته ام .(٣٢٨)
پس امام حسين عليه السلام دست دراز كرد و كفى از خاك كربلا را برداشت و به ام سلمه داد و فرمود: اى مادر مومنان ، اين خاك را نيز در شيشه بگذار و در نزد آن شيشه كه جدم آن را به تو سپرده نگهدار، هر گاه ديدى هر دو خون شدند بدان كه من در آن صحراى شهيد مى شود.(٣٢٩)
ام سلمه پس از رفتن سيدالشهداء به طرف كربلا همى مواظبت آن دو شيشه مى نمود تا روز عاشورا به جهت خواب قليوله خوابيده بود، به ناگاه ترسان و لزران از خواب بيدار شد و بر سر شيشه ها رفت ، ديد خون از آنها مى جوشد خون را به صورت ماليد و ناله كرد و فرمود: از روزى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رفته او را در خواب نديده بودم امروز براى خواب قيلوله اندكى سر به بالين نهادم به ناگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله را گرد آلوده و ژوليده مو بديدم ، عرض كردم : يا رسول الله اين چه حالتى است كه در شما مى نگرم ؟ فرمود: اى ام سلمه ، حسين مرا كشتند.(٣٣٠)
از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه : بر داريد كلام فرزندان خود را با تربت امام حسين عليه السلام كه امان مى بخشد از بلاها. (٣٣١)
آن را كه به كربلا گذار است
با آتش دوزخش چه كار است
گويند همين كه جبرئيل تربت را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله از موضع و مكانى كه خون يكى از دو فرزندش در آن ريخته مى شود و به نام او تصريح نكرده بود كه كدام يكى اند، او را بو كرد و گفت : اين بوى حسين عليه السلام فرزند من است و گريست .جبرئيل گفت : راست گفتى .(٣٣٢)
شنيد ستم كه مجنون دل افكار
چو شد از مردن ليلى خبردار
گريبان چاك زد با آه و افغان
به سوى تربت ليلى شتابان
در آنجا كودكى ديد ايستاده
به سر عمامه مشكين نهاده
سراغ تربت ليلى از او جست
پس آن كودك بر آشفت و بدو گفت
كه اى مجنون تو را گر عشق بودى
ز من كى اين تمنا مى نمودى
برو در اين بيابان جستجو كن
ز هر خاكى كفى بردار و بو كن
ز هر خاكى كه بوى عشق برخاست
يقين دان تربت ليلى در آنجاست .(٣٣٣)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٢٧٩- عنصر شجاعت يا هفتاد دو تن ، يك تن .
٢٨٠- نفس المهموم ، ص ١٩.
٢٨١- مسيب در جنگ بر يرموك جزء شصت نفرى است كه داوطلبانه به جنگ شصت هزار نفر عرب انصارى غسان رفتند و نيز در دولت حقه على عليه السلام نام او جزو امراء عراق زياد ذكر مى شود.
٢٨٢- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٣٦٣.
٢٨٣- اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١٣٩.
٢٨٤- وسائل الشيعه ، ج ١، ص ١٥٩، احقاق الحق ، ج ١١، ص ٣٢٣.
٢٨٥- فلسفه انقلاب حسين ، ص ٤٦، ينابيع الموده ، ص ٣٢٠، و احقاق الحثق ، ج ٨، ص ١٤٧.
٢٨٦- منتهى الامال ، ص ٣٣٤.
٢٨٧- گروه رستگاران ، ج ٢، ص ٤٣٢، شبهاى پيشاور، ص ٩٣٩.
٢٨٨- قمقام زخار، چاپ اسلاميه ، ص ١١٧.
٢٨٩- بررسى مسائل كلى امامت ، ص ٣٠٥ .
٢٩٠- كامل الزيارات ، ص ٧٣.
٢٩١- كامل الزيارات ، ص ٧٢.
٢٩٢- حديقة الشيعه ، ص ٥٠١.
٢٩٣- نورى كه تا ابد مى تابد، ص ٢٥.
٢٩٤- تحفة الزائر، علامه مجلسى ، چاپ سنگى .
٢٩٥- بحار ، ج ٩٨، ص ١٦٣، كامل الزيارات ، باب ٤٩، ص ١٣٣.
٢٩٦- بحار، ج ٩٨، ص ١١٦٣ ، كامل الزيارات ، باب ٢٠٦٧٩.
٢٩٧- بحار ج ٩٨، ص ٥٠، (ح ١ و ٢ )كامل الزيارات ، باب ٤٦، ص ١٢٨ - ١٢٩.
٢٩٨- بحار ج ٩٨ ، ص ٦٨، كامل الزيارات ، باب ٧٧، ص ١٩٠.
٢٩٩- بحار، ج ٩٨، ص ١٥، كامل الزيارات ، باب ٩٨، ص ٢٩٧.
٣٠٠- بحار، ج ٩٨، ص ١٤٢، كامل الزيارات ، باب ٤٩، ص ١٣٣ .
٣٠١- بحار، ج ٩٨، ص ٣٦، كامل الزيارات ، باب ٥٠، ص ١٣٥ .
٣٠٢- بحار، ج ٩٨، ص ٢٥، كامل الزيارات ، باب ٤٩، ص ١٣٤.
٣٠٣- بحار، ج ٩٨، ص ١٥، كامل الزيارات ، باب ٩٨، ص ٢٩٧.
٣٠٤- بحار، ج ، ٩٨/٧٨، كامل الزيارات ، باب ٧٠، ص ١٧٢ .
٣٠٥- بحار، ج ٩٨، ص ٦١ - ٦٢.
٣٠٦- بحار، ج ٩٨، ص ٦٤، امالى طوسى ، ج ١، ص ٥٤.
٣٠٧- بحار، ج ٤٥، ص ١٧٩، كامل الزيارات ، باب ٨٨، ص ٢٦٥.
٣٠٨- بحار، ج ٩٨، كامل الزيارات ، باب ٤٩، ص ١٣٣.
٣٠٩- بحار، ج ٩٨، ص ١٥، كامل الزيارات ، باب ٩٨، ص ٢٥٩.
٣١٠- بحار، ج ٩٨، ص ١٦.
٣١١- بحار، ج ٩٨،ص ٧٨، كامل الزيارات ، باب ٤٤، ص ١٢٣.
٣١٢- بحار، ج ٩٨، ص ٧٩، كامل الزيارات ، باب ٤٤، ص ١٢٤.
٣١٣- اين قسمت (فضائل زائر )استفاده شده از كتاب اشك روان بر اميران كاروان .
٣١٤- تحفة الزائر، علامه مجلسى ، چاپ سنگى .
٣١٥- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص ٢١٥.
٣١٦- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص ٢١٥.
٣١٧- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص ٢١٥ .
٣١٨- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص ٢١٥.
٣١٩- وقايع الايام محرم خيابانى ، ص ١٨٢ .
٣٢٠- تاريخچه كربلا، ص ٣٤.
٣٢١- تاريخچه كربلا، ص ٣٤.
٣٢٢- تاريخچه كربلا، ص ٣٦.
٣٢٣- حديقة الشيعه ، ص ٤٩٨.
٣٢٤- تاريجچه كربلا، ص ٣٤.
٣٢٥- تاريجچه كربلا، ص ٣٩.
٣٢٦- ينابيع الموده ، چاپ اسلامبول ، ص ٣٣٧.
٣٢٧- رياحين الشريعه ، ج ٢، ص ٣٠٣.
٣٢٨- مدينة المعاجز، ص ٢٤٤، ملحقات احقاق الحق ، ج ١١، ص ٣٦٠.
٣٢٩- رياحين الشريعه ، ج ٢، ص ٣٠٣.
٣٣٠- رياحين الشريعه ، ج ٢، ص ٣٠٤، ملحقات احقاق الحق ، ج ١١، ص ٣٥٥.
٣٣١- تاريجچه كربلا، ص ٣ ٤.
٣٣٢- معجزه تاريخ امام عظيم حسين عليه السلام ، ص ٢٥١.
٣٣٣- معجزه تاريخ امام عظيم حسين عليه السلام ، ص ٢٥١.
۷
عطر تربت امام حسين عليه السلام نگاهى ديگر
حافظ جمال الدين زرندى در كتاب نظم الدر (ص ٢١٥ )حديثى مرسل هلال بن خباب آورده است كه بى شباهت به اين صورت ماتم نيست ، هلال بن خباب گويد: جبرئيل نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله بود پس امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آمدند و به دوش پيغمبر صلى الله عليه و آله پريدند، پيغمبر صلى الله عليه و آله به مادر آنان فرمود:(شايد مراد از ام سلمه رضى الله عنها باشد به قرينه آن كه هلال از حسن بن محمد حنيفه روايت مى كند و او از پدرش محمد بن حنيفه و وى از ام سلمه روايت مى كند ) به هر حال خواه اين مادر باشد و خواه مادر اصلى ، پيغمبر صلى الله عليه و آله به مادرشان فرمود: آيا اينان را مشغول و سرگرم نمى كنى ، پس مادر آنها را برگرفت ولى آنها خود را از دست ما در در بردند و آمدند و بر پشت پيغمبر صلى الله عليه و آله برجستند پس پيغمبر صلى الله عليه و آله خود آنها را برگرفت و در كنار خود نهاد .
جبرئيل گفت : چگونه دوست ندارم در حالى كه آن دو ريحانه من در دنيا هستند پس جبرئيل گفت : آگاه باش كه امت تو اين پسرت را مى كشند (يعنى امام حسين عليه السلام را ).
پس جبرئيل بال هاى خود را به هم زد تا لرزه آنها را فرا گرفت و تربتى را آورد و گفت : آگاه باش كه او بر روى اين تربت كشته مى شود پيغمبر گفت : اسم اين تربت چيست ؟گفت : كربلا.
هلال بن خباب گويد: همين كه حسين عليه السلام در سال ٦١ هجرى در سرزمين مصيب وارد شد و شب را در همان مكان كه او را محاصره كردند به صبح رسانيد يك نفر از بوميان محل را كه از نژاد نبظى بود نزد امام عليه السلام آوردند حسين به او گفت : اسم اين سرزمين چيست ؟او گفت :
كربلا.(٣٣٤)
امام حسين عليه السلام گفت : رسول الله صلى الله عليه و آله راست گفت : سرزمين كرب و اندوه و بلاست ، به اصحاب خود فرمود: بارها را به زمين نهيد، خيمه ها را فرود آريد الا اى خيمگى فروهل ، اين جا مناخ قوم است سواران شترها را مى خوابانند، محل ريختن خون آنان است . (٣٣٥)
داستان زن گناهكار
در زمان امام جعفر صادق عليه السلام زنى وفات كرد، چون او را دفن كردند قبر او را بيرون انداخت و بسيار اين قضيه عجيب اتفاق افتاد زيرا آن زن زنا مى كرد و از آنچه از زنا توليد مى شد مى سوزاند ناچار مادر آن زن خدمت به امام صادق عليه السلام آمده جريان را به عرض حضرت رسانيد حضرت فرمود: اين زن خلق خدا را معذب مى داشته قدرى از تربت حسين عليه السلام را با او دفن كنيد و چون از آن خاك پاك در قبر آن زن گذاشتند زمين آرام شد. (٣٣٦)
جسارت مردى به تربت امام حسين عليه السلام و هلاكت آن لعين
شيخ طوسى عليه الرحمه به سند معتبر نقل كرده كه موسى بن عبدالعزيز گفت : يوحنا طبيب نصرانى مرا ملاقات و كرد و گفت : به حق پيغمبر و دينت كه بگو كيست آن كسى كه مردم به زيارت او مى روند در ناحيه قصر ابن هبيره ؟ آيا از اصحاب پيغمبر شماست ؟
گفتم : نه او امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر ماست .
گفت : به من بگو كه چرا اين سوال را كردى ؟گفت : در اين باب خبر عجيبى دارم و آن اين است : شاپور خادم رشيد شبى مرا طلبيد چون به نزد او رفتم مرا برداشت و به خانه موسى بن عيسى برد كه از خويشان خليفه بود ديدم كه موسى بن عيسى بى هوش در رختخواب افتاده و در پيش رويش تشتى بود كه جميع احشايش در آن ريخته بود و هارون الرشيد او را در آن ايام از كوفه طلبيده بود.
شاپور از خادم مخصوص موسى پرسيد: اين چه حالت است كه در او مى بينم ؟گفتن يك ساعت پيش از اين در نهايت صحت و خوشحالى نشسته بود و با نديمان خود صحبت مى كرد و شخصى از بنى هاشم حاضر بود و گفت : من بيمارى شديدى داشتم و به هر چه معالجه كردم فايده نداشت تا آن كه كاتب من گفت از تربت امام حسين عليه السلام بردار و مدوا كن ، من چنين كردم و عافيت يافتم پس موسى بن عيسى گفت : هيچ از آن تربت پيش تو مانده است ؟گفتم : بلى .
پس فرستادم قدرى از آن تربت آوردند موسى گرفت و از روى استخاف در مقعد خود داخل كرد چون چنين كرد فرياد النار، النارش بلند شد و گفت : تشت بياوريد، چون تشت آوردندد اينها كه در تشت است از او جدا شد پس نديمان پراكنده شدند و مجلس به ماتم مبدل شد شاپور به من گفت كه بيا ملاحظه كن كه آيا چاره اى در علاج اين مرد مى توانى كرد ؟چون در تشت نظر كردم ديدم كه جگر و اسپرز و شش و دلش همه در تشت افتاده بسيار تعجب كردم و گفتم : هيچ كس چاره اين را نمى تواند كرد جز حضرت عيسى بن مريم عليه السلام كه مرده را زنده مى كرد شاپور گفت : راست مى گويى ، اما اين جا باش تا معلوم شود كه حالش به كجا منتهى مى شود من شب نزد ايشان ماندم تا سحر كه موسى بن عيسى به جهنم واصل شد. (٣٣٧)
راوى گفت : يوحنا با اين نصرانيت مدتى مى آمد و حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت مى كرد و بعد از آن مسلمان شد و اسلامش نيكو شد .
شيخ طوسى به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده است كه از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند: خداوند عالميان در عوض كشته شدن امام حسين عليه السلام چند چيز كرامت و مقرر فرمود:
امامت در فرزندان آن حضرت قرار داد و تربت آن حضرت را از براى هر ناخوشى شفا نمود و دعا كنندگان در نزد آن بزرگوار متسجاب شود و روزهاى زائران از وقت بيرون رفتن از خانه هاى خود تا وقت برگشتن از عمر ايشان ، محسوب نخواهد شد. (٣٣٨)
تربت امام حسن عليه السلام به نماز ارزش مى دهد
فاطمه زهرا عليهاالسلام وقتى كه پدر بزرگوارش دستور تسبيحات معروف را به ايشان دادند (٣٤ بار الله اكبر ٣٣ بار الحمد الله ٣٣ بار سبحان الله ) سر قبر عموى بزرگوارش جناب حمزة بن عبدالمطلب رفت و از تربت شهيد براى خود تسبيح ساخت .
اين كار فاطمه زهرا عليهاالسلام چه معنا دارد ؟ خاك شهيد و قبر او محترم است ، من براى عبادت خدا كه مى خواهم خود را بشمار نيازمند به تسبيح هستم چه فرق مى كند كه دانه هاى تسبيح از سنگ باشد يا چوب يا خاك ، و از هر خاكى آدم بردارد، برداشته است ، ولى من اين را از خاك تربت شهيدان بر مى دارم و اين نوعى احترام و به شهيد و شهادت است نوعى به رسميت شناختن قداست شهادت است تا آن كه بعد از شهادت است ، نوعى به رسميت شناخت قداست سيدالشهداء است تا آنكه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام خود به خود لقب سيد الشهداء از جانب حمزه عليه السلام گرفته شده و به نوه برادر بزرگوارش حسين بن عليهماالسلام داده شد و پس از آن ديگر كسى بخواهد از خاك شهيد تبرك بجويد از خاك امام حسين عليه السلام تهيه مى كند.
ما كه مى خواهيم نماز بخوانيم و از طرفى سجده بر فرش و بر مطلق خوردنى و پوشيدنى را جايز نمى دانيم با خود خاك يا سنگى بر مى داريم ، ولى گفته اند، حالا كه بايد بر خاك سجده كرد بهتر كه خاك از تربت شهيدان باشد.
امام فرمود: سجده كنيد بر تربت جدم حسين بن على عليه السلام كه در نمازى كه بر آن تربت مقدس سجده كرده ايد، حجاب هاى هفتگانه را پاره مى كند، يعنى ارزش شهيد را درك بكن ، خاك تربت او به نماز تو ارزش مى دهد. (٣٣٩)
سوغات براى حوريان
در خبر آمده حورالعين وقتى ببيند يكى از فرشتگان به زمين هبوط مى كند از او تسبيح تربت از خاك سيد الشهدا هديه مى طلبند.
عطر تربت امام حسين عليه السلام فرشته اى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و خبر شهادت سيد الشهداء را به آن حضرت داد و سپس به دريا نازل شد و بالش را بر دريا پهن كرد و صحيه زد و گفت : يا اهل البحار البسو اثواب الحزن ، فان فرخ الرسول مذبوح . اى اهل درياها جامه حزن بپوشيد كه پسر پيغمبر شهيد خواهد شد.
بعد تربت مقدس را بر بالش برداشت و عروج كرد و در آسمان فرشته نماند مگر آنكه آن تربت را بوئيد و اثرى از آن تربت مقدس در او ماند و بر كشتگان آن بزرگوار لعن كرد وهو يفوح كالمسلك و آن مانند مشك بوى خوشى مى دهد. (٣٤٠)
چهار عذاب قبر با تربت
در غيبت شيخ طوسى آمده كه عبدالله بن جعفر حميرى به حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نوشت : آيا جايز است در قبر ميت ا ز تربت بگذراند يا نه ؟
فرمود: بلى مى گذارند، با حنوط ميت مخلوط مى كنند ان شاء الله .
و از حضرت امام رضاعليه السلام روايت شده چه مانع است يكى از شما را هر گاه ميت را دفن كند مقابل رويش تربتى از خاك امام حسين عليه السلام گذارد و زير سرش مگذارد.
علامه مجلسى عليه الرحمه در تحفة الزائر گويد: مستحب است با ميت در قبر نهادن تربت و كفن را با آن نوشتن .
شوشترى در خصائث الحسينيه گويد: از خصائص تربت مقدس يكى آن است كه هر گاه با مرده در قبر باشد براى او در قبر امان است آقاى بهبهانى در خواب از امام حسين عليه السلام پرسيد: آيا از كسى كه در جوار شما دفن شده سوال مى كنند ؟ فرمود: كدام فرشته را جرات مى كند كه از او بپرسد. (٣٤١)
ابوالفرج از محمد بن حسن اشنائى نقل كرده ، بعد از تخريب قبر سيدالشهداء عليه السلام به دست متوكل عباسى لعنة الله خود را در خطر انداختيم و با مرد عطارى براى زيارت امام حركت كرديم روزها پنهان و شب ها را مى رفتيم تا به غاضريه رسيديم نيمه شب از دو پاسگاه كه خواب بودند گذشتيم و خود را به قبر رسانيدم نشانى نداشت ، جست وجوى مى كرديم ، تا به صندوقى كه دور قبر بود و سوازنده بودند رسيديم ، جاى خشت ها چون خندق فرو رفته بود زيارت كرديم ، بوى خوشى از آن استشمام نموديم كه مانندش بو نكرده بوديم من به رفيق عطر فروش گفتم : بو كن چه عطرى است ؟گفت : به خدا از هيچ عطرى آن را نبوييده ام .
با قبر وداع كرديم و رفتيم و گرد آن چند جا نشانه گذاشتيم چون متوكل كشته شد با جمعى از سادات و شيعه سر قبر رفته آن نشانه ها را آورديم و آنان را به صورت اول باز گردانيديم ، صدق زيارت روشن شد.
اشهد لقد طيب الله لك التراب واوضح بك الكتاب .
گواهى كه خدا خاك را به تو خوشبو كرد و كتاب را به سبب تو روشن كرد . (٣٤٢)
استشفاى امام محمد باقر عليه السلام با تربت
جعفر بن قولويه قمى طيب الله رمسه در كامل الزيارة گويد:
محمد بن مسلم گفت : به مدينه رفتم و بيمار شدم امام محمد باقر عليه السلام شربتى با غلام خود برايم فرستاد و دستمالى بر آن بود چون غلام آورد گفت : اين را بخور كه حضرت به من فرموده نروم تا بياشامى چون گرفتم و خوردم ديدم شربت سردى بود در نهايت خوش طعمى و بوى مشك مى داد، غلام گفت : چون آشاميدى خدمت حضرت برو.
من تعجب كردم كه قادر به حركت نيستم و نمى توانم بر پابايستم ، ولى چون آن شربت در جوفم قرار گرفت ، گويا از بندى رها شدم ، برخاستم به در خانه آن حضرت آمده رخصت جستم .
حضرت فرمود: صح الجسم فادخل ، گريه كنان داخل شدم و سلام كردم و دست و سر مباركش را بوسيدم فرمود: چرا گريه مى كنى ؟گفتم : قربانت شومه بر غربت خود مى گريم و دورى راه از خدمت شما و ناتوانى درماندن و ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم فرمود: اما كمى قدرت تو خداوند شيعيان و اهل مودت ما را چنين و بلا را به سوى ايشان منعطف كرد.(٣٤٣)
آب را آشاميدم و سالم شدم
شيخ طوسى عليه الرحمه از مشايخ كرام خود روايت نموده است كه محمد رازدى مى گويد: من در مسجد جامع مدينه نماز مى خواندم در كنار من دو مرد بودند كه يكى از آنها جامه سفيد بر تن داشت و يكى از آنها به ديگرى گفت : كه در تربت امام حسين عليه السلام شفايى از هر درد است و من مرضى داشتم و به هر دوا كه مداوا كردم عافيت نيافتم تا آنكه خوف هلاك بر من مستولى شد و از خود نااميد شدم و نزد ما پير زالى بود از اهل كوفه كه به نزد ما مى آمد در وقتى كه مرضم نهايت شدت را داشت او گفت : در تو را هر روز در زيادتى مى بينم ، مى خواهى تو را معالجه كنم كه از اين مرض نجات يافتى .
گفتم : بسى محتاجم به چنين چيزى ، پس آبى در قدحى كرد و به نزد من آورد چون آن آب را آشاميدم سالم شدم كه گويا هرگز آزارى نداشتم .
بعد از چند ماه آن زن نزد من آمد و او سلمه نام داشت گفتم : بالله اى سلمه آن چه دواى بود كه به من دادى ؟گفت : با يك دانه از تسبيح كه در دست دارم تو را مداوا كردم گفتم : اين تسبيح چيست ؟گفت : خاك قبر امام حسين عليه السلام است من به او گفتم اى رافضيه ، مرا مداوا به خاك قبر امام حسين عليه السلام مى كنى ؟پس آن زن خشمناك شد و از پيش من بيرون رفت و در همان ساعت آزار من عود كرد و چنان شدت به هم رسانيده است كه خوف هلاك بر خود دارم .(٣٤٤)
شفاى شريف حجاز به وسيله تربت و شيعه شدن او
يكى از اساتيد بزرگوار از مرجع فقيد شيعه علامه بزرگوار مرعشى نجفى نقل مى كند:
شريف مكه كه از سادات حسنى بود و مذهب اهل سنت داشت در زمان ناصرالدين شاه قاجاريه به ايران سفر كرد او مهمان امير كبير شد و امير كبير هم به احترام او جمعى از عالمان و بزرگان را دعوت كرد هنگام صرف غذا كه امير كبير شريف را دعوت به حضور بر سر سفره كرد او عذر آورد كه : در بين عرب مرسوم است چنانچه مهمان خواهشى از ميزبان داشته باشد از صرف غذا امتناع مى كند تا اين كه ميزبان برآوردن حاجت او را به عهده بگيرد من نيز الان از شما خواهشى دارم !
امير كبير گفت : چه خواهشى داريد ؟ او گفت : از شما آشپزى مى خواهم كه بتوانم برايم چنين غذاهايى تهيه كند.
امير كبير پذيرفت و پس از صرف غذا به كنيزى كه آشپز او بود، قضيه را خبر داد او بسيار متاثر شد و گفت : من شيعه هستم و چگونه مى توانم در ين اهل سنت زندگى كنم ؟ولى كار از كار گذشته بود و شريف او را با خود به حجاز برد.
پس از مدتى شريف مكه به چشم درد شديدى مبتلا شد كه پزشكان از معالجه آن ناتوان بودند او به دعا و توسل رو آورد، ولى سودى نبخشيد تا نابينا شد به خاطرش رسيد از آشپز ايرانى نيز سوالى كند وقتى قضيه را با او در ميان گذاشت او قدرى تربت امام حسين عليه السلام بر ديدگان شريف ماليد و پس از آن ديدگانش بينا شد.
شريف پرسيد: آيا تو جادوگرى كردى ؟گفت به خدا پناه مى برم .
پرسيد: پس چه چيزى بود؟گفت : از اين مطلب بگذر، لازم نيست بدانى .
شريف اصرار زيادى كرد و آن بانو شيعه ايرانى گفت : به من قول بده كه در امانم تا حقيقت مطلب را برايت بگويم .
شريف گفت تو در امانى ، و از جانب من اذيتى به تو نخواهد رسيد .
او گفت : ما شيعيان هنگامى كه خود را ناچار مى بينيم ، به تربت امام حسين عليه السلام استشفا مى كنيم ، واين هم تربت آن عزيز گرامى بود از زمين كربلا.
شريف ، پس از اين قضيه تشيع اختيار كرد و به نزديكان خويش نيز خبر داد و از آنها درخواست كرد كه به مذهب شيعه در آيند.
تربت امام حسين عليه السلام باعث قبولى نماز
از چيزهايى كه باعث قبولى نماز مى شود روى مهر تربت نماز خواندن است چنانچه در خبر است :
السجود على تربد الحسين يتم الصلاة و ان كانت ناقصة .
سجده بر تربت حسين عليه السلام نماز را تمام و تكميل مى كند و اگر چه ناتمام شد.
در خبر ديگر است كه در بحار و تظلم الزهراء عليها السلام نقل شده ، امام صادق عليه السلام فرمود: السجود على تربة الحسن يخرق الحجب السبه .(٣٤٥)
سجده بر تربت حسين عليه السلام حجاب هاى هفت گانه را پاره مى كند
مراد هفت آسمان است يعنى به درجه قبول مى رسد.
روايت شده كه هر گاه يكى از شما خواهد كه بر دارد تربت را به طواف انگشتان بردارد و قدر آن مثل نخود است پس ببوسد آن را را وبر هر دو ديده بگذارد و بر ساير بدن بمالد و بگويد:
الهم بحق هذه من حل بها و ثوى فيها و بحق جده و ابيه و اخيه و الائمه من ولده بحق الملائكه الحافين به الا جعلتها شفاء من كل داء و برءا من كل و نجاة من كل افه و حرزا مما اخاف و احذر.
ترجمه دعا: خداى بحق اين تربت و بحق هر كه در آن وارد شده و اقامت گزيده در آن بحق جدش و پدرش و مادرش و برادرش و امامان از اولادش و بحق فرشتگانى كه گرد اويند كه بگردانى آن را درمان هر درد و بهبودى از هر بيمارى و نجات از هر آفت و حرز از هر چه بيم دارم و بهراسم .
پس آن را استعمال نمايد و روايت شده كه مهر كردن تربت امام حسين عليه السلام آن است كه بر آن سوره انا انزلناه فى ليلة القدر بخوانى و نيز روايت شده كه هر گاه تربت را بخورى يا به كسى بخورانى بگو:
بسم الله و بالله ، اللهم اجعله رزقا واسعا، و علما نافعا، و شفاء من كل داء، انك على كل شى ء قدير.
به نام خدا و بذات خدا، خدايا بگرداش روزى واسع و دانش سودمند و درمان هر درد بدرستى كه تو بر هر چيز توانايى . (٣٤٦)
به غبار كربلا بخشيده شد
در بغداد فاسقى عمر خود را به بدى طى كرد و اموال زيادى داشت وقت مرگ وصيت كرد مرا در نجف دفن كنيد شايد از بركت جناب امير حقتعالى مرا عفو فرمايد خويشانش به وصيت او عمل نموده بعد از تغسيل ، و تكفين او را برداشته متوجه نجف شدند، خدمه علوى شب در خواب ديدند جناب امير عليه السلام بر سر صندوق (قبر )آمده خدمه را طلبيد و فرمود: فردا صبح فاسقى را در تابوت به اين خانه جا خواهند آورد، بايد شما مانع شويد و نگذاريد او در زمين نجف دفن كنند، زيرا زنانكار و بدكار است و گناهش از شمار بيرون است .
صبح خدمه جمع شده و خواب را ٤به همه گفتند، مطابق بود به دروازده آمدند به انتظار نشسته كسى را نديده متفكر برگشتند از قضا آن جماعت راه نجف را گم كرده و به كربلا برخوردند چون روز شد از آنجا به نجف رفتند شب باز خدمه در خواب ديدند حضرت فرمود چون صبح شد همه بيرون رويد و آن تابوتى كه شب قبل از ورود منع كردم با عزت بياوريد و ساعتى در روضه من بگذاريد بعد او را در بهترين جا دفن كنيد.
ايشان علت منافى دو امر را پرسيدند: كه در اين دو امر چه سرى است ؟ فرمود: شب گذشته آن جماعت راه گم كرده به زمين كربلا حسينم رسيدند و باد خاك كربلا را داخل تابوت او كرد و از براى خاطر فرزند مظلومم حسين حق تعالى از گناهان او گذشته .
خدمه صبح پيشواز رفته بعد از ساعتى جنازه گرد آلوده را آوردند و به امر حضرت عمل كردند و صورت واقعه را براى آن جماعت بيان كردند. (٣٤٧)
اگر خواهى نجات از آتش قهر
زيارت كن غريب كربلا را
نمى سوزد به آتش كه از شوق
زيارت كرده شاه نينوا را
ثواب گريه براى امام حسين عليه السلام
١- در كامل الزيارات و ثواب الاعمال و امالى مروى است كه امام جعفر صادق عليه السلام به ابى عماره منشد يعنى شعر خوان فرمود:
هر كه در مصيبت حسين بن على شعرى بخواند و پنجاه نفر را بگرياند، بهشت از آن اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت امام حسين عليه السلام يك بيت و سى نفر را بگرياند، باز بهشت از آن اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت حسين عليه السلام و بيست نفر را بگرياند، بهشت براى اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت حسين عليه السلام شعرى پس بگرياند، يكى نفر را بهشت براى اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت حسين عليه السلام ، پس خود را به گريه در آورد، بهشت از آن اوست . (٣٤٨)
گريستن بر حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام اگرچه از افعال جوارح و اعضا و كار چشم است ، اما سبب آن محبت قلبى است كه از تصور ورود آن مصائب عظميم بر آن محبوب خداوند تبارك و تعالى قلب به سوزش در آيد و سبب شود براى بيرون آمدن اشك از ديدگان است رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
ان لقتل الحسين عليه السلام حرارة فى قلوب المومنين لا تبرد ايدا .
به درستى كه براى شهادت حضرت ابى عبدالله عليه السلام حرارتى در دل هاى مومنان است كه هرگز سرد نشو. (٣٤٩)
ابن قولويه به اسنادش از ابى عماره منشد نقل مى كند كه گفت : در هيچ روزى به نام حسين بن على نزد امام صادق عليه السلام برده شد كه آن روز آن حضرت خندان ديده شود تا شب و آن حضرت مى گفت :
الحسين عبرة كل مومن .
حسين عليه السلام سبب ريزش اشك هر مومنى است . (٣٥٠)
ثواب سوگوارى سيد الشهداء عليه السلام
عده زيادى از صحابه از معاذ بن جبل روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با رنگى پريده بر ما وارد شد و فرمود: من محمدم ، اولين و آخرين را به من داده اند مادام كه در ميان شما هستم اطاعتم كنيد و هنگامى كه از اين دنيا رفتم به كتاب خدا تمسك جوييد، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد تا در نتيجه مرگ با راحتى و مسرت شما را دريابد،قضاى الهى گرفته و مشتمل گشته كه بعد از من فتنه هايى چون پاره هاى شب ديجور به شما رو مى آورد هر گاه رسولانى مى رفتند، رسولان ديگر جايگزين مى شدند تا آن جا كه چهره واقعى نبوت دگرگون شد و به صورت سلطنت در آمد خداوند رحمت كند كسى كه نبوت را به درستى دريافت كند و به صدق و سلامت از عهده آن بر آيد اى معاذ! نگهدار و بشمار.
معاذ مى گويد: آن حضرت هنگامى كه در شمردن به پنجمى رسيد فرمود: يزيد، خداوند در يزيد بركت قرار ندهد آنگاه چشمانش پر از اشك شد و فرمود: خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به من دادند و تربت قلتگاه او را برايم آورده و به من خبر دادند كه قاتلش كيست سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست مردمى كه حسين در بين آنها كشته مى شود و آنها از كشته شدنش جلوگرى نكنند خداوند بين سينه ها و قلوبشان اختلاف مى افكند اشرارشان را بر آنها مسلط مى گرداند و آنان را درچار تفرق مى سازد آنگاه فرمود:
آه و افسوس بر آل محمد چه مصيبتى كه از جانب خليفه انتصابى عياش شهوت پرست به در دانه هاى آل محمد عليهم السلام رو مى آورد، فرزند من و فرزندانش را مى كشد. (٣٥١)
زيد بن ابى زياد روايت كرده كه روزى رسول خداصلى الله عليه و آله از خانه عايشه به طرف خانه فاطمه عليهاالسلام رفت و شنيد حسين بن على عليه السلام مى گريد فرمود: آيا نمى دانى كه گريه او مرا ناراحت مى كند. (٣٥٢)
سوگوارى عمومى
فقيه ابن مغازلى (واسطى )در كتاب المناقب روايت مى كند: در اطراف قبر حسين عليه السلام چهل هزار فرشته پريشان مو و غبار آلود تا قيامت بر او مى گريند و در نقل ابوبكر زاغونى هفتاد هزار فرشته آمده است از اينها ثابت مى شود كه اندوه و زارى بر سبط پيامبر صلى الله عليه و آله دامنه ا ش تا قيامت كشيده خواهد شد تا هنگامى كه عزاى عمومى حسين در روز رستاخيز برگزار شود بارش اشك ها ادامه دارد، عزايى كه با شركت تمام مخلوقات در صحنه محشر به پا مى گردد.
سوگوارى و عزادارى
سوگوارى و عزادارى براى فقيد از دست رفته ، طبيعى بشر است و از مهر و محبت بر مى خيزد، چون سرشت بشر به مهر آميخته است بشرى كه مهر ندارد، بشر نيست اگر مهرى در كار نباشد، سوگى و عزايى نخواهد بود از دست رفتن انسانى عزيز و محبوب ، زيان زندگان خواهد بود، اشك زنده بر مرگ عزيزان بيشتر از احساس محروميت ريشه مى گيرد، به ويژه اگر انسان از دست رفته بزرگ باشد، شهيد باشد، در راه خدا جانبازى كرده باشد، عزاى حسين انسانى گذشته از مهر رنگ حياتى دارد و تكامل بشرى را در پى خواهد داشت عزاى شهيد زنده نگه داشتن شهادت است .
اسارت بانوى بانوان شهادت پيشواى شهيدان را همگانى و جاودانى كرد، سوگوارى بر آنحضرت ، شهادت و اسارت را همه دانى و جاودانى مى كند.
اگر سوگوارى پيشواى شهيدان نبود كسى امروز حسين را نمى شناخت ، راه حسين را نمى شناخت و بشر از راهنماى هاى امام حسين عليه السلام و نياكان حسين و فرزندان حسين بهره اى نداشت و محروم بود!
اگر سوگوارى پيشواى شهيدان نبود، كسى امروز يزيد را نمى شناخت راه يزيد را نمى شناخت يزيديان را نمى شناخت ، سعادت بشرى تامين نمى شد، شهيد رهبر اجتماع بشرى است در همه زمان ها و همه مكان ها .
رهبرى شهيد وقتى است كه شهيد شناسا باشد، شهيد ناشناخته نمى تواند رهبرى كند سوگوارى و عزادارى براى شهيد، جامعه را شهيد شناس ، فرد را شهيد شناس مى سازد اشك بر شهيد از دل بر مى خيزد و دل را به سوى راه شهيد رهبرى مى كند.
سوگوارى براى شهيد، نفرت طبيعى را به سوى ظالم و ستمگر بر مى انگيزد ناله ها و اشك هات سندى هاى زنده ظلم ظالمان هستند، سندهاى گويايى كه حكومت هاى ظالم و بيدادگرى را رسوا مى سازند اشك بر شهيد، حقايقى را كه قدرت هاى ظالمانه نهان كردند فاش مى سازد.
سوگوارى بر شهيد، در پرورش اجتماع و آموزش مردم تاثير كلى دارد.
شهيد معلم جامعه است و سوگوارى بر او، درس ها و تعليمات او را بيان مى كند و بلندگوى سخنان شهيد براى جهانيان است عاطفه بشرى رهنماى بشر است عاطفه اگر به سوى خير رهنما گردد بشر را سعادتمند و خوشخبت مى سازد و اگر به سوى شر رهنما شد بشر را شقى و بدبخت مى كند و سوگوارى بر شهيد عاطفه را به سوى خير راهى مى كند زندگانى هستند كه حياتشان براى بشر، سود است و مرگشان زيان مانند نيكوكاران و خدمتگزاران بشر زندگانى هستند كه مماتشان براى بشر سود است و حياتشان زيان بخش ، مانند ستمكاران و قلدران بشرى حسين در سطح بالاترى از نيكوكاران قرار دارد، چون حياتش براى بشر سودمند بود و شهادتش نيز براى بشر سودمند است پس بزرگداشت شهادت موجب تامين سعادت بشر است و سوگوارى براى شهيد راهى است براى بزرگداشت شهادت .
اشك از مهر ريشه مى گيرد، و مهر از اشك بر مى خيزد، مهر اشك مى ريزد و اشك مهر مى ريزد اشك عاطفه انيگز است آزادى روحى مى بخشد و بشر را از اسارت عقده هاى روحى مى رهاند،و به سوى راه حسين روانه مى سازد.
مجرمى كه به راه امام حسين عليه السلام برود، محرم مى گردد، و پليدى كه دست به دامان حسين عليه السلام بزند پارسا مى شود اشك دعوتى است به سوى راه امام حسين عليه السلام .
دعوت اشك با زيان است ، با قلم نيست ، دعوت اشك دعوت با دل است ، دعوت كننده دل است و دعوت شونده دل .
داعى و مدعو، در اشك يكى است و ميان آن دو اتحاد برقرار است اتحاد داعى و مدعو تاثير را چند برابر مى كند، چون دو گانگى و بيگانگى در ميان آن دو نيست هر دو يكى هستند، و دو تا نيستند، دعوت پذير اشك ، دعوت را آزادى مى پذيرد نه اسير زور است و نه گرفتار زر، دعوت با زور، دعوت با زر، آزادى ندارد، انسان ساز نيست .
انسان سازى دعوت وقتى است كه با زور و زر همراه نباشد انسان شدن وقتى است كه طمعى و ترسى در كار نباشد،و دعوت پذير، آزادى عمل داشته باشد بتواند به دعوت رو كند و بتواند به دعوت پشت كند اين وقت است كه دعوت نتيجه مى دهد و انسان مى آفريند.
اشك ، حس كنجكاوى ، را بر مى گزيند، و پرسش هاى پى در پى مى آورد.
حسين عليه السلام كه بود؟ قاتلش كه بود؟ چرا كشته شد؟ چه مى خواست ؟ راضش چه بود؟از مشخصات حسين عليه السلام مى پرسند و از مشخصات قاتل امام حسين عليه السلام .
پاسخ اين پرسش ها، دل تيره را روشن مى سازد و دل غافل را هشيار مى كند.
شهيدانى كه براى امام حسين عليه السلام گريستند
گريه زبان دل است و از مهر بر مى خيزد گريه مرهم دل هاى سوخته و داروى دردمندان است دلى كه مهر ندارد، دلى كه سوزد ندارد، اشك ديده ندارد، دلى كه مهر مى ورزد، مى سوزد و اشك مى ريزد.
گريه ويژه انسان ها و نشانه مردمى است جانوران نمى گريند، اشك نمى ريزند، گريه از انسانيت ريشه مى گيرد، جانوران دوپايى كه اشك ندارند، از مردمى بدورند، صورت انسانى دارند و سيرت انسانى ندارند، آن كه در مردمى پيش است گريه اش بيش است .
گريه بر مظلوم ، بر ستمديدگان كمكى است به مظلوم ، گريه بر شهيد، دعوت به يارى شهيد است گريه بر غريب ، همدردى با اوست گريه بر بيچاره نخستين گام چاره اوست .
امام حسين عليه السلام سرور مظلومان است پيشواى شهيدان است ، رهبر آزادگان است برترين انسان است گريه بر امام حسين عليه السلام پيمودن راه حسين عليه السلام است پاسخ به دعوت امام حسين عليه السلام است ، كمك و يارى حسين عليه السلام است حسين عليه السلام زنده است دعوت مى كند، يارى مى طلبد.
گريستن براى حسين عليه السلام لبيك گفتن به نداى امام حسين است .
سيف و مالك از مادر يكى بودند و از پدر و دوتا، روز شهادت شرفياب شدند و اشك ريختند واجازه نبرد خواستند.
حسين عليه السلام پرسيد:برادر زادگان من ، از چه كسى مى گرييد؟ اميد دارم كه ساعتى نگذرد كه ديدگانتان روشن گردد.
گفتند: خداى مار را فداى تو مى كند، برخود نمى گرييم ، و بر تو مى گرييم ، چرا كه مى بينم حضرتت را دشمن از هر سو احاطه كرده و غريب مانده اى يار و ياورى ندارد، و ما بيش از يك جان نداريم كه فداى تو كرده و از تو دفاعه كنيم .
حسين عليه السلام فرمود: خداى بدين احساس شما، بدين از جان گذشتن شما كه در راه من گام بر مى داريد، بهترين پاداش را بدهد پاداشى كه شايسته پرهيزكاران باشد اجازه صادر شد سيف و مالك به سوى دشمن رو كردند ولى از حسين عليه السلام دل نمى كندند، گاه بر مى گشتند و رو به حسين كرده مى گفتند: سلام بر تو اى پسر رسول خدا!
حسين عليه السلام پاسخ مى داد: سلام بر شما باد، رحمت حق بر شما باد بركات الهى بر شما باد عشق حسين عليه السلام سر تا پاى دو برادر را فرا گرفته بود و دل هايشان از مهر او آكنده بود، از حسين به سوى حسين مى رفتند پيشواى آنها حسين بود پشتيبان آنها هم حسين بود بر سپاه يزيد تاختند هر كدام بر دگرى پيش مى جست و خود را وظيفه مند مى دانست كه از برادر حمايت كند.
جانبازى كردند دليرانه نبرد كردند و مردانه كوشيدند تا شربت شهادت نوشيدند.
سيف و مالك ، دو عموزاده بودند، ولى از يك پستان شير خورده بودند، وه چه مادرى ! وچه پسرى ! چه شير پاكى ! مادرى كه فرزند خود را سعادتمند كرد، فرزندانى كه مادر را سعادتمند كردند برادران با دوست خود، شبيب ، سه تنى از كوفه بيرون شدند به يارى حسين عليه السلام به سوى كوى شهادت شتافتند، خود را از ديده بانان يزيد نهان داشتند كوشيدند تا خود را به حسين عليه السلام رسانند و در زمره سربازان او قرار گرفتند.
شبيب از مردان دلير بود و سوابقى نيكو داشت ، در جهادهاى سه گانه پدر حسين عليه السلام جمل صفين ، و نهروان شركت داشته ، شمشير زده جانبازى كرده بود، اينك به يارى حسين عليه السلام شتافته تا زندگانى از سر گيرد و حيات جاودانى را تجديد كند.
شبيب در دفاع از نخستين حمله يزيديان ، مردانه جنگيد تا جان دادد و به شهادت رسيد و همچون دو يار باوفاى خويش سيف و مالك ، تنهايى و غريبى حسين عليه السلام را نديد هر چند حسين عليه السلام از آغاز غريب بود هنوز هم غريب است بشر بدان پايه از ترقى و تكامل نرسيده كه حسين عليه السلام را از بى كسى و غريبى بيرون كند سعادت بشر وقتى است كه اجتماع بشرى از يزيديان تهى گردتد و از حسينيان پر شود كه جهان گلستان خواهد شد. (٣٥٣)
سوگوارى عمومى زمانى صورت مى گيرد، كه مادر داغديده اش فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله با جامه هاى خونين وارد محشر شود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى دخترم فاطمه وارد محشر مى شود لباس هاى خونين با اوست ، سپس به پايه اى عرش چنگ مى زند و عرض مى كند: اى جبار، بين من و قاتل فرزندم داورى كن به خداى كعبه سوگند كه به نفع دخترم داورى مى كند.
اين حديث را سيد محمود شيخانى مدنى در كتاب خود الصراط السوى بر صحت گفتار سلميان بن يسار هلالى گواه آورده است گفته سليمان چنين است : سنگى را يافتند كه بر آن نوشته بود:
لابد ان ترد القيامة فاطم
و قيمصها بدم الحسين ملطخ
ويل لمن شفعاوه خصماوه
والصور فى يوم القيامة ينفخ
ناگزير حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد عرصه قيامت مى شود در حالى كه پيراهنش به خون حسين آغشته است واى بر آن كسانى كه شفيعانشان دشمنان مدعى آنهاست و صور در قيمامت دميده خواهد شد.
نگهدارى خون و لباس مقتول ، نزد امت عرب و امت هاى ديگر اشاره به اين است كه هنوز قصاص خون خواهى نشده است دل مجروح بعد از خونخواهى اليتام كامل مى يابد.
گريه آسمان براى امام حسين عليه السلام
از امام محمد باقر عليه السلام روايت شد (٣٥٤) كه فرمود: قاتل يحيى بن زكريا (٣٥٥) و قاتل حسين بن على عليه السلام هر دو ولد الزنا بودند و آسمان سرخ نشد مگر براى امام حسين عليه السلام و يحيى پيامبر عليه السلام مظلوم و تا قيامت باقى خواهد بود و در كتاب تحفة الابرار از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
ما بكت السماء على احد الا على يحيى بن زكريا و الحسين ابن على ، و حمرتها بكاوها .
هرگز آسمان بر كسى گريه نكرد، مگر بر يحيى بن زكريا و حسين بن على و گريه آسمان سرخى آن است .
در اين جا لازم است فرموده امام سجاد عليه السلام راجع به امام حسين عليه السلام را كه در چند مورد به حضرت يحيى پيامبر عليه السلام شباهت داشته مقدارى توضيح دهيم .
عده اى از محدثان از سيد سجاد عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:
بيرون شديم با پدرم حسين عليه السلام پس فرمود: نيامديم در منزلى و كوچ نكرديم از آنجا مگر آن كه ياد نمود يحيى بن زكريا را و روزى فرمود كه از پستى اين جهان بود كه سر حضرت يحيى بن زكريا را و روزى فرمود كه از پستى اين جهان بود كه سر حضرت يحيى عليه السلام را هديه فرستادند براى زن زناكارى از بنى اسرائيل بعيد نيست كه تكرار ذكر امام حسين عليه السلام و يحيى عليه السلام اشاره به همين معنا باشد اما وجه شباهتى كه ميان اين دو مظلوم بوده بسيار است و ما به ذكر هشت وجه بسنده مى كنيم :
اول : آن كه همنامى بر اين كه هر دو معصوم پيش از تسميه آنها نبوده چنان كه در روايات فراوان وارد است كه نام يحيى و حضرت امام حسين عليهماالسلام را كسى پيش از اين دو مظلوم نداشته .
دوم : مدت حمل هر دو شش ماه بوده چنان كه در چند روايت وارد است .
سوم آنكه قبل از ولادت هر دو اخبار و وحى آسمانى به ولايت و شرح مجارى احوال هر دو آمد، چنان كه مشروحا در باب ولادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام است و در تفسير آيه (و حملته امه كرها و وضعته كرها ) (سوره احقاف ، آيه ٤٦ ). محدثان و مفسران نقل كرده اند.
چهارم : گريستن آسمان بر هر دو كه در روايات فريقين در تفسير آيه (فما بكت عيلهم السماء و الارض )وارد است .
قطب راوندى روايت كرده : بكت السماء عليهما اربعين صباحا...
پنجم ، آنكه قاتل هر دو ولدالزنا بوده و در اين باب چندين روايت وارد شده بلكه از حضرت محمد باقر عليه السلام مروى است كه پيامبران را نكشد مگر اولاد زنا.
ششم : آنكه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براى زنان زناكاران و زنازداگان هديه بردند چنان كه در چند روايت آمده است با اين تفاوت كه سر حضرت يحيى عليه السلام را در طشت بريدند كه خون او به زمين نرسد تا سبب غضب الهى شود لكن كفاره كوفه و اتباع بنى اميه (لعنهم الله ) در اين حد نيز رعايت را از حضرت سيدالشهداء عليه السلام نكردند.
هفتم ، تكلم سر حضرت يحيى عليه السلام چنان كه در تفسير قمى است و تكلم سر مطهر سيدالشهداء عليه السلام چنان كه در جاى خود گذشت .
هشتم ، انتقام الهى براى حضرت يحيى و امام حسين عليه السلام به كشته شدن هفتاد هزار تن چنان كه در خبر مناقب است .
از تطبيق حال سيدالشهداء با حضرت يحيى عليهماالسلام معلوم مى شود سر احاديث وارد كه آنچه در امت هاى سابق واقع شده در اين امت واقع شود. (٣٥٦)
تمام چشم ها روز قيامت گريه مى كنند به شدت و ناراحتى ، مگر چشمى كه براى امام حسين عليه السلام گريه كرده باشد پس آن چشم روز قيامت شاد و خندان است . (٣٥٧)
آسمان چهل روز براى امام حسين عليه السلام خون گريه كرد. (٣٥٨)
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام آسمان چهل روز گريه كرد سوال شد از علامات گريه آسمان ؟ فرمود: آفتاب طلوع مى كرد در حالى كه سرخ بود و غروب مى كرد در حالى كه سرخ بود. (٣٥٩)
در تذكرة سبط بن جوزى از هلال بن ذكوان نقل شده كه چون حسين عليه السلام شهيد شد، دو يا سه ماه گذشت ، ديوارها را گويى خون آلوده مى ديدم از هنگام نماز صبح تا غروب آفتاب و گفت : به سفرى رفتيم ، باران بر ما باريد كه نشانه آن در جامه هاى ما مانند خون بماند. (٣٦٠)
طبرسى در اعلام الورى از زهرى روايت مى كند كه گفت : به ما رسيده كه هنگام قتل امام حسين عليه السلام هيچ سنگى را بر نمى داشتند جز آنكه زير آن خون تازه بود. (٣٦١)
زمان كشته شدن حسين بن على عليهماالسلام آسمان خون مى باريد و همه چيز در نظر ما رنگ عزا و خون به خود گرفته بود. (٣٦٢)
وقتى امام حسين عليه السلام كشته شد آسمان گريه كرد و گريه آسمان آن بود كه صفحه آسمان تماما سرخ شده بود. (٣٦٣)
ابن سيرين گفته است : بعد از يحيى بن زكريا، آسمان بر احدى گريه نكرد و مگر براى امام حسين . (٣٦٤)
آفتاب براى امام حسين عليه السلام گريه مى كند
عيسى بن حارث روايت كرده كه چون حسين بن على عليه السلام را شهيد كردند در آن اوقات (٣٦٥)تا هفت روز هر گاه نماز عصر مى گزارديم نظر مى كردى بر آفتاب كه بر ديوارهاى خانه ها تابيده بود گويى از شدت سرخى لحاف سرخ است .
او گفت : كه از زكريا بن يحيى بن عمر الطائى شنيدم كه او از يكى از محبان شنيده بود كه شمر لعين را قطعه اى طلا به دست آمده بود و در ميان اموال امام حسين عليه السلام و آن را به دختر خود داد و او به زرگر داد كه زيور بسازد چون او به كوره برد خاكستر بيرون آورد. (٣٦٦)
گريه امام سجاد عليه السلام
از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريه كرد و در اين مدت روزها روزه داشت و شب ها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام بر آن بزرگوار حاضر مى كرد و نزد آن جناب مى نهاد و عرض مى كرد: ميل بفرما اى مولاى من ، آن حضرت با گريه و ناله مى فرمود:
قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا .
چگونه آب و طعام بخورم و حال آن كه پسر رسول خداصلى الله عليه و آله را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند .
اين جملات را مكرر مى فرمود تا آنكه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مى داشت و هميشه به اين حال بود تا خداى خود را ملاقات كرد از يكى از غلامان حضرت روايت شده كه گفت : روزى امام سجاد عليه السلام به صحرا تشريف برد، من نيز از پشت سر آن جناب بيرون رفتم وقتى به آن حضرت رسيدم ديدم كه بر روى سنگ ناهموارى سر به سجده گذاشته و شنيدم گريه او را كه در سينه خود مى گردانيد، و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:
لا اله الا ا لله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا ورقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا .
آن گاه سر از سجده برداشت ديدم صورت و ريش مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته عرض كردم : اى سيد و آقاى من ، وقت آن نشده كه اندوه شما، مام شود و گريه شما كم گردد ؟
فرمود: واى بر تو يعقوب بن اسحاق ابراهيم عليه السلام (٣٦٧) پيامبر و پيامبر زاده بود و دوازده پسر داشت و خداى بزرگ يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد از حزن و اندوه مفارق آن پسر، موى سرش سفيد شد و پشتش خميده گرديد و چمشش از بسيارى گريه نابينا شد و حال آن كه پسر وى در دنيا زنده بود ولى من با چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت كشته و سر بريده ديدم پس چطور حزن و من به آخر رسد و گريه ام كم شود.
روايت شده كه آن حضرت بعد از قتل پدر بزرگوارش از مردم كناره گرفت و در باديه در خانه اى كه سياه چادر گويند چند سال منزل فرمود و گاه به زيارت جدش اميرالمومينن عليه السلام و پدرش امام حسين عليه السلام مى رفت و كسى مطلع نمى شد. (٣٦٨)
امام صادق عليه السلام فرمود: پس از شهادت امام حسين عليه السلام زنان بنى هاشم خضاب نكردند و روغن نماليدند و سرمه نكشيدند تا سر عبيدالله زياد رسيد و جدم امام زين العابدين آن چنان مى گريست كه اشك او محاسنش راتر مى كرد. (٣٦٩)
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: هر كس كه چون يادى از ما در نزد او شود و ديدگانش پر از اشك گردد، اگر چه اندازه بال مگسى باشد، خداوند گناهانش را بيامرزد، هر چند مانند كف دريا باشد. (٣٧٠)
امام سجاد عليه السلام بر پدر بزگوارش چهل سال گريست ، وقتى ماه محرم مى آمد امام كاظم عليه السلام را كسى خندان و شاد نمى ديد تا روز عاشورا كه بر آن حضرت روز مصيبت و حزن بود. (٣٧١)
من روضه خوانى را دادند
آقا سيد اسدالله نقل كرده اند: مجلس روضه خوانى داشتيم ، شب ختم شد، درها را بستيم ، و خوابيديم ، در خواب ديدم جلسه روضه تمام شده مردم رفته اند ولى آقايى ايستاده است خدمتش عرض كردم : آقا روضه تمام شده مى خواهيم درها را ببنديم و استراحت كنيم ، فرمود: براى كه روضه خوانديد؟
گفتم : براى امام حسين .
فرمود: مى خواهى مزد شما را بدهم ، پرسيدم شما كى هستيد ؟جوابى نفرمود دست در جيب مباركش كرد و يك عدد و ان يكاد... با يك زنجير زيبا مرحمت كرد و فرمود: اين براى خودت بعد چيز ديگرى داد و گفت : اين براى كنيز زهرا.گفتم : مقصود كيست ؟
فرمود: عيالت كه زحمت پذيرايى روضه را عهده دار بود و براى بچه ها هم دو چيز ديگر لطف فرمود: عرض كردم : خودتان را معرفى نكرديد ؟
فرمود: شما براى چه كسى روضه مى خوانديد ؟
عرض كردم : براى امام حسين فرمود: من پدرشان هستم از شادى بيدار شدم ديدم اتاق ، معطر و ان يكاد آن جا است كه هنوز زنجيرش را داريم از آن حرزها هم در ناراحتى و بيمارى بچه ها استفاده كرديم يك بار هم پسرم تصادف كرد، از بركت حرزها سالم ماند. (٣٧٢)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٣٣٤- امام عظيم ، ص ٢٥٢.
٣٣٥- معجزه امام عظيم حسين عليه السلام ، ص ٢٥٢.
٣٣٦- وقايع الايام ، محرم ، خيابانى ، ص ١١٨.
٣٣٧- تاريخچه كربلا، ص ٣٢.
٣٣٨- محن الابرار، ص ٣٥.
٣٣٩- قيام و انقلاب مهدى ، شيهد مرتضى مطهرى ، ص ١٢٨.
٣٤٠- مقتل جامع ، ج ٢، ص ٢٩١.
٣٤١- مقتل جامع ، ج ٣، ص ٢٩٤.
٣٤٢- مقتل جامع ، جلد ٢، ص ٧٠.
٣٤٣- مقتل جامع ، جلد ٢، ص ٢٢٩٤.
٣٤٤- تاريخ كربلا، ص ٣٠، به نقل از تحفة الزائر، علامه مجلسى ره چاپ سنگى .
٣٤٥- ثمرات الحياة ، ج ٣، ص ٤١٥.
٣٤٦- از مفاتيح الجنان ، شيخ عباس قمى رحمة الله عليه ، ص ٧٧٨، چاپ پيام آزادى .
٣٤٧- مقتل جامع ، ج ٢، ص ٢٧٨ .
٣٤٨- لو لو و مرجان ، ص ٥.
٣٤٩- لو لو و مرجان ، چاپ تهران ، ص ٣٨.
٣٥٠- نفس المهموم ، ص ١٧، جلاء اليعون ،ص ٣٠٦.
٣٥١- راه و روش ، ص ١٧٤.
٣٥٢- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٤٣.
٣٥٣- پيشواى شهيدان ، ص ٤١٨.
٣٥٤- حديقة الشيعه ، ص ٥٠١ .
٣٥٥- مدينة المعاجز، ص ٢٣٨، كامل الزيارات ، ص ٩١.
٣٥٦- منتهى الامال ، ج ١، ص ٤٤٦ .
٣٥٧- خصائص حسينى ، ص ١٤٣.
٣٥٨- مناقب ، ج ٤، ص ٥٤، مدينة المعاجز،، ص ٢٣٨، خصال ، ص ١١٧٤، كامل الزيارات ، ص ٩١.
٣٥٩- اثبات الوصيه ، ص ١٢٧، دمعة الساكبه ، ص ٢٧٢.
٣٦٠- نفس المهوم ، ص ٢٨٧، كشف الغمه ، ج ٢، ص ١٧٩، كامل الزيارات ، ص ٩١ .
٣٦١- اعلام الورى ، ص ٢١٩.
٣٦٢- اثبات الهداة ، ج ٥، ص ١٨٦ .
٣٦٣- احقاق الحق ،، ج ١١، ص ٤٧٧.
٣٦٤- احقاق الحقت ، ج ١١، ص ٤٧٦، كامل الزيارات ، ص ٩٠ .
٣٦٥- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٤٨٠.
٣٦٦- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٣٩، اثبات الوصيه ، ص ١٢٧.
٣٦٧- منتخب طريحى ، ص ٢٢٧.
٣٦٨- منهتى الامال ، ص ٤٥٠.
٣٦٩- اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١٧٨.
٣٧٠- لهوف ، ص ١٠.
٣٧١- اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١٥٥.
٣٧٢- مقتل جامع ، ج ٢، ص ٢٤٧.
۸
نمونه اى از شجاعت و معجزات امام حسين عليه السلام نام روضه خوانها در دفتر حضرت فاطمه زهرا عليهااسلام
عالم فرزانه حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام
حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد مرتضى مجتهدى سيستانى نقل كردند: عموى بزرگوارم ثقه المحدثين مرحوم آقاى حاج سيد ابراهيم مجتهدى سيستانى اعلى الله مقامه از ذاكرين قديمى و اهل منبر و همچننى سر كشيك آستان قدس رضوى حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام بود آن مرحوم در يك روياى مهم كه بايد درس عبرتى براى همه ذاكرين و خدمتگزاران دربار حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد به محضر حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام مشرف شدند و دفترى را در خدمت آن بزگوار گشوده مى بيند از آن حضرت سوال مى كنند: اين دفتر چيست ؟
حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در پاسخ ايشان مى فرمايند: نام روضه خوان هاى فرزندم حسين در اين دفتر ثبت شده است .
ايشان نگاه مى كنند، مى بيند نام عده اى از مرثيه خوانان در آن دفتر ثبت شده و همچنين مقدار پوليب كه در مجالس دو ماه محرم و صفر آن سال به جهت خواندن روضه به آنان داده مى شود دقيقا در آن دفتر آمده است .
آن مرحوم نام خودشان را نيز در آن دفتر مى بيند و متوجه مى شوند كه در مقابل نام ايشان نوشته شده : سى تومان !
از خواب بيدار شده و از رويايى كه ديده بودند سخت متعجب مى شوند، زيرا سى تومان گرچه در آن زمان براى يك مجلس مبلغ زيادى بوده ولى براى دو ماه و براى مجالس زياد غير قابل باور بوده است .
اتفاقا در آن سال چند روز به ماه محرم مانده بود كه ايشان بيمار شده و قدرت خارج شدن از منزل را از دست مى دهند و بيمارى ايشان هم چنان ادامه مى يابد تا ماه محرم و صفر تمام مى شود در مدت دو ماه فقط يك روز حال ايشان سبك شده و در يكى از مجالس خود شركت مى كنند و بعد از مجلس صاحبخانه پاكتى را به ايشان مى دهد كه در آن سى تومان پول بوده است .
پس از آن صادق بودن روياى ايشان واضح مى شود و روشن مى شود كه چقدر حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به مجالس روضه و همچنين به مرثيه خوانان عنايت دارند! و چگونه همه آنها با نظم و برنامه در كنترل آن حضرت است .
براى روشن شدن اهميت روضه خوانى و مجالس روضه اى كه با اخلاص و ارادت برپا مى شود، و مورد توجه خاص حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام است به اين روايت توجه كنيد:
امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
ما من باك يبكيه الا وقد وصل فاطمه و اسعدها عليه و وصل رسول الله صلى الله عليه و آله و ادى حقنا(٣٧٣)
هيچ كس نيست كه براى امام حسين عليه السلام گريه كند مگر آن كه گريه او به حضرت فاطمه عليه السلام مى رسد و او را بر گريه براى امام حسين عليه السلام كمك مى كند، او به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد، و حق ما را (در اين باره ) ادا مى كند.
در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام درباره اهميت گريه بر امام حسين عليه السلام مى فرمايند:
...انه لينظر الى من يبكيه فيستغفر له و يسال اباه الاستغفار له و يقول : ايها الباكى لو علمت ما اعد الله لك لفرحت اكثر مما حزنت و انه ليستغفر له من كل ذنب و خطيئه . (٣٧٤)
امام حسين عليه السلام به كسى كه بر ايشان بگريد مى نگرند، آنگاه براى او استغفار مى كند و از حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى خواهند كه ايشان هم براى او طلب آمرزش كنند. و به گريه كننده مى فرمايند: اگر مى دانستى كه خداوند چه چيزى را براى تو آماده نموده بيشتر از مقدارى كه غمگين شدى مسرور مى شدى و امام حسين عليه السلام براى او طلب آمرزش مى كند و از هر گناهى و خطايى كه انجام داده است .
يك قطره اشك در غم آن خسرو شهيد صدنامه سياه گنه مى كند سفيد از روايت استفاده مى شود اين است كه مجالس روضه در منظر امام حسين عليه السلام است و كسانى كه در آن مجالس حضور پيدا مى كنند، بايد بدانند در منظر حضرت سيدالشهدا عليه السلام هستند و احترام و ادب را كاملا رعايت كنند.
نكته بسيار مهم ديگر اين است كه گريه كنندگان بر امام حسين عليه السلام بايد پس از عزادارى و گريه براى ظهور منتقم خون آن حضرت دعا كنند و از خداوند بخواهند كه در تعجيل فرج حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تعجيل نمايد تا در اين هنگام مورد عنايت و دعاى امام زمان صلوات الله عليه نيز واقع شوند.
در يك روياى صادقه حضرت امام عصر عليه السلام ارواحنا فداه فرمودند:
انى لادعو لكل مومن يدعو لى بعد ذكر مصائب سيدالشهدا فى مجالس العزاء (٣٧٥)
من حتما دعا مى كنم براى هر فرد با ايمانى كه در مجالس سوگوارى بعد از ياد مصايب سيدالشهدا براى من دعا نمايد.
بخش پنجم : نمونه اى از شجاعت و معجزات امام حسين عليه السلام فصل اول : شجاعت امام حسين عليه السلام شجاعت امام حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث رسيده
در روايتى آمده است كه فاطمه عليه السلام دو فرزند خود حسن و حسين عليه السلام را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد - در آن بيمارى كه آن حضرت رحلت فرمود - و عرض كرد: يا رسول الله ، اين دو فرزند تو هستند، چيزى از خود به آنها ميراث ده . حضرت فرمود: حسن راهيبت و بزرگوارى دادم و حسين عليه السلام را بخشش و شجاعت . (٣٧٦)
اين منبر پدر من است .
على عليه السلام فرمود: هنگامى كه ابوبكر خلافت را ربود، روز جمعه براى خطبه نماز جمعه بالاى منبر رفت . حسنين عليهماالسلام هم آماده نماز بودند، حسين عليه السلام جلو منبر رفت و فرمود: اين منبر پدر من است . (ابوبكر سياست هميشگى را به كار بست ) گريست و گفت : راست مى گويى ، اين منبر پدر تو است نه پدر من ، در اين زمان اميرالمومنين عليه السلام وارد شد و علت گريه را پرسيد، جريان را به عرض مباركش رساندند. فرمود: ابوبكر، پسر در هفت سالگى دندان مى ريزد و دندان هاى اوليه از هفت تا دوازده سالگى تكميل مى گردد و در بيست و هشت سالگى رشد عقلش به پايان مى رسد، بعد از آن هر چه فرا گيرد تجربه و آزمايش است . (٣٧٧)
اى دروغگو از منبر جدم بيا پايين
روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و شايستگى خود را براى پيشوايى مومنان اعلام مى كرد. امام حسين عليه السلام در حالى كه از سن مباركش ده سال مى گذشت وارد مسجد شد. چون گفته هاى عمر را شنيد، آمد در برابر منبر ايستاد و چشمان انبوه جمعيت متوجه آن حضرت گشت ، آن گاه با كمال شجاعت فرمود: اى دروغگو از منبر جدم (٣٧٨) رسول الله صلى الله عليه و آله پايين بيا، اين منبر پدر تو نيست . در اين صحنه با عمر احتجاج كرد و از فضايل پدر و جدش محمد صلى الله عليه و آله و مادر گرامى اش بياناتى ايراد فرمود كه همه مردم از شوق و ذوق گريستند. (٣٧٩)
امام حسين عليه السلام عمامه مروان را به گردنش پيچيد.
در احتجاج از محمد سائب روايت كرده است كه مروان بن حكم به حسين ابن على عليه السلام گفت : اگر افتخار شما به فاطمه عليهماالسلام نباشد به چه چيز بر ما فخر مى كنيد؟ حسين عليه السلام برخاست ، گلوى او را بگرفت و بفشرد و آن حضرت بسيار نيرومند بود و عمامه مروان را به گردن او پيچيد تا بى هوش شد. (٣٨٠)
شجاعت امام حسين عليه السلام در ميان عرب مثل شد.
بنا به روايتى كه در مقتل ابن بابويه و مقتل ابن طاووس مسطور است عدد لشكر مخالف به صد هزار كس رسيد و با آن حضرت از خويش و بيگانه از ٨٢ و به قول مشهور از ٧٢ تن بيش نبودند و با وجود اين در خاطرش ملالى و در دلش اضطرابى به هم نرسيد و با قلت انصار و كثرت اعدا صبر مى نمود و با اعدا جنگى كرد كه مگر پدرش حيدر صفدر در صفين و جمل كرده باشد و تيغى كار فرموده كه مگر على عليه السلام در بدر و احد كار فرموده باشد تا به حدى كه مردم شجاعت حضرت امير المومنين عليه السلام را فراموش كردند و شجاعت او را در ميان عرب مثل شد، چه در مقتل روايتى مذكور است كه عدد كشتگان آن حضرت قادر بر كشتن اينها مى بود و به دم تيغش مى آمدند و نمى كشت و سر آن را كسى نمى دانست تا آن كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه سر اين چه بود؟ فرمود: چون جدم مى دانست كه در صلب آنان جميع شيعيان هستند ايشان را به همين جهت نمى كشت .
حاصل آن كه آن حضرت را نزد خدا مرتبه بزرگى بود كه بدون شهادت به آن مرتبه نمى رسد، بنابراين كوشش كرد تا خود را بدان مرتبه بزرگ رسانيد.
در اخبار آمده كه از افرادى كه در كربلا حاضر شده بودند به بلاى و عقوبتى گرفتار شدند و محل عبرت ديگران گرديدند و به رسوايى هر چه تمام تر به جهنم واصل شدند. (٣٨١)
چهار هزار ملائكه ژوليده مو و غبار آلوده كنار قبر امام حسين عليه السلام
روايت شده كه خداى توانا آن چهار هزار فرشته اى را كه در جنگ بدر براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده بود، براى امام حسين عليه السلام نيز فرو فرستاد و آن حضرت را مخير كرد بين اين كه بر دشمنان خود ظفر يابد و اين كه خدا را ملاقات كند. ولى آن حضرت ملاقات خدا را انتخاب كرد و به فرشتگان دستور داد كه نزد قبرش باشند. آن فرشتگان ژوليده مو و غبار آلوده و منتظر قيام آن قائمى هستند كه از فرزندان حسين عليه السلام است .
روايت شده كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا ١٨٠٠ جنگجو را به دست خود به جهنم فرستاد و آنان را براى مبارزه دعوت مى كرد. ابتدا يك نفر يك نفر براى جنگ با آن حضرت مى آمدند. بعد از آن ده نفر ده نفر، براى سومين بار صد نفر صد نفر به جنگ او آمدند. براى آخرين بار همه لشكر به دور آن حضرت اجتماع كردند و حضرت را از چهار طرف احاطه كردند. (٣٨٢)
امام حسين عليه السلام يگانه حامى دين
معاويه در طول خلافت بيست ساله خود پايه هاى حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را كه عصاره فساد و ثمره شجره اموى بود، محكم و استوار ساخت . پس از در گذشت معاويه مردى روى كار آمد كه نه تنها تربيت دينى نداشت ، بلكه با اسلام پيامبر بر اساس كينه توزى هاى دوران جاهليت و جنگ هاى بدر و احد و احزاب شديدا مخالفت بود. حكومتى كه بايد محقق رسالت اسلام مجرى قوانين و حدود نماينده افكار و آراى مسلمانان و تجسم روح جامعه اسلامى باشد به دست مرد پليدى افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحى محمد صلى الله عليه و آله را انكار مى كرد و به سان جد خود ابوسفيان همه را پندارى بى نمى دانست . (٣٨٣) آيا در چنين اوضاع و احوال ، و با انتشار فساد در حوزه هاى حكومت اسلامى و نفوذ عناصر مرتجع كه مى خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند، حضرت حسين بن على عليه السلام كه نمونه تقوا و پرهيزكارى و سمبل آزادى و يگانه حامى دين و ياور پيامبر بود مى توانست دست بيعت به چنين مردى بدهد و بر جنايات و ستم كارى هاى و منويات پليد او صحه بگذارد. هنگامى كه وليد استاندار مدينه امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد و نامه يزيد را براى او خواند و از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند، وى در پاسخ گفت : انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه ، بنا فتح الله و بنا ختم (٣٨٤)
ما خاندان نبوت و رسالت و مركز آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خدا هستيم و...
يزيد مردى است فاسق و بزهكار، شراب خوار، قاتل بى گناهان و متاجر به فسق ، مثل من با اين سوابق درخشان با چنين كسى بيعت نمى كند.
بدين گونه امام عليه السلام با نهضت خلافت و سازنده خود، ماهيت كثيف اين حكومت را به مسلمانان جهان نشان داد و پرده از روى منويات خطرناك آن برداشت و سرانجام احساسات مردم را عليه امويان بسيج نمود. چيزى نگذشت كه درتمام اقطار اسلامى نهضت هايى روى داد كه منجر به نابودى كامل حكومت امويان شد. (٣٨٥)
در زمان معاويه مردان شجاع و نامى فراوانى از مسلمين چون حجر بن عدى و رشيد هجرى را به جرم حب اهل بيت و ولاى على عليه السلام كشتند. علاوه بر همه اينها معاويه با تمهيد مقدماتى ننگين ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امام دوم شيعيان جهان حسن بن على عليه السلام را مسموم و شهيد مى سازد. (٣٨٦)
حمايت امام حسين عليه السلام از مظلوم
شدت علاقه امام حسين عليه السلام به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان را مى توان در داستان ارينب و همسرش عبدالله بن سلام دريافت كه اجمال و فشرده اش را در اين جا متذكر مى شويم : يزيد در زمان ولايت عهدى با اين كه همه نوع وسايل شهوت رانى كام جويى و كام روايى از قبيل پول ، مقام ، كنيزان رقاصه و... در اختيار داشت ، چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهر دار عفيفى دوخته بود.
پدرش معاويه به جاى اين كه در برابر رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان دهد، با حيله گرى و دروغ پردازى و فريبكارى ، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بكشاند. امام حسين عليه السلام از قضيه با خبر شد. در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاكيزه اى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت هاشميان را نمايان ساخت و علاقه مندى خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على عليه السلام و دنائت و ستمگرى بنى اميه ، براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند. (٣٨٧)
فرمان امام حسين عليه السلام به معاويه
علامه مجلسى رحمه الله از مناقب (٣٨٨) نقل مى كند: روزى اعرابى (٣٨٩) از معاويه ملعون حاجتى خواست . معاويه از برآوردن حاجت او مسامحه نشان داد. اتفاقا امام حسين عليه السلام در آن مجلس وارد مى شود. معاويه از جواب اعرابى اعراض نموده و با سيد الشهدا مشغول صحبت مى شود. اعرابى از بعضى حاضران مجلس پرسيد كه اين شخص كه بود كه وارد مجلس شد و با معاويه مشغول صحبت است ؟
در جواب اعرابى گفته شد: اين مرد حسين بن على عليه السلام بود. اعرابى به امام عليه السلام عرضه داشت : اى فرزند دختر رسول الله درباره قضاى حاجت من به معاويه امر فرماييد كه حاجت مرا برآورد. امام حسين عليه السلام به معاويه فرمود: حاجت اين مرد را برآور. معاويه به دستور حضرت حاجت اعرابى را برآورده نمود.
اعرابى نيز به همين مناسبت اشعارى را سرود:
اتيت العيشمى فلم يجد لى
الى ان هزه ابن الرسول
هو ابن مصطفى كرما وجودا
و من بطن المطهره البتول
و ان لهاشم فضلا عليكم
كما فضل الربيع على المحصول
به سوى درخت خشك فاسدى آمدم ، بلكه از آن به من منفعتى رسد (يعنى معاويه ). پس سخاوتى نكرد و منفعتى به من نرسانيد تا اين كه حركت داد درخت خشك را فرزند گرامى رسول خدا كه بى شك فرزند پيامبر مصطفى صلى الله عليه و آله و پسنديده و برگزيده است از حيث سخاوت و كرم و كريم و جواد است و از بطن مطهره بتول عذراست .
به درستى كه اى معاويه گروه بنى هاشم را بر شما كه نسل اميد هستيد از قدر و فضيلت و منقبت و زيادتى هست چنان كه زمين گلزار و فصل بهار را فضيلت بيشترى است بر زمين خشك خالى و بى علف و بى ثمر و بر فصل خزان .
معاويه به اعرابى خطاب كرد: من تو را عطا نمودم و حاجت تو را برآوردم ، اما تو حسين عليه السلام را مدح و ثنا مى گويى ؟ اعرابى پاك طينت و نيكو سيرت به معاويه ملعون گفت : اى معاويه ! عطا نمودى براى من از حق و مال آن بزرگوار و برآوردى حاجت مرا به گفته او، يعنى تو را هيچ حقى در ميان نيست تا سزاوار مدح و ثنا باشى . (٣٩٠)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با معاويه
از صالح بن كيسان نقل شده كه گفت : وقتى معاويه حجر بن عدى و اصحاب او را كشت و در آن سال به حج رفت و حسين بن على عليه السلام را ملاقات كرد، و پس گفت : اى (٣٩١) ابا عبدالله ، شنيدى آنچه كرديم باحجر و اصحابش و طرفداران او و شيعيان پدرت .
امام عليه السلام فرمود: با آنها چه كردى ؟ گفت : آنها را كشتيم و بر آنها نماز خوانديم و كفن كرديم آنها را. امام حسين عليه السلام خنديد و فرمود: آنها تو را محكوم كردند (يعنى نماز خواندن بر آنها دليل بر اسلام آنهاست ) ولى اگر ما بكشيم شيعيان شما را آنها راكفن نمى كنيم و بر آنها نماز نمى خوانيم و آنها را دفن نمى كنيم (يعنى آنها مسلمان نيستند)
امام عليه السلام فرمود: شنيده ام كه نسبت به على عليه السلام بدگويى مى كنى و در نقص و عيب جويى ما اقدام مى نمايى ، تو پيش خود فكر كن ، ببين آيا در اين كار حق دارى يا نه ؟ اگر عيب خودت در نظرت بزرگ تر نبود، پس خيلى به نظرت كوچك آمده (يعنى عيب خودت را كوچك ديده اى ) و ما را ظالم دانسته اى . معاويه ، غير خودت ره نبند و به غير نشانه و هدف خودت تير نفرست و با ما دشمنى مكن . تو در مقابل ما اطاعت كردى مردى را كه در اسلام سابقه نداشته و هميشه منافق بوده و شير تو را هم نمى خواهد .پس براى خودت فكر كن و به او واگذار كن (مقصود حضرت ، عمروعاص است ). (٣٩٢)
نامه امام حسين عليه السلام به معاويه
امام حسين عليه السلام طى نامه توبيخ آميزى به معاويه نوشت :...سپس پسر مشروب خوار و سگ بازت را به زمامدارى مسلمانان گماشتى ، در امانت خويش خيانت كردى ، ملت را بدبخت كردى ، شرط نصيحت و خيرخواهى در دين خدا رعايت ننمودى ، تو چگونه پسركى ميگسار را بر سر امت محمد صلى الله عليه و آله مى گمارى ، شرابخوار، منافق و گنهكار و بدكردار است ، اعتبار امانت يك درهم ندارد، چطور مى توان اختيار ملتى را به وى سپرد به زودى آنگاه كه فرصت استغفار از دست مى رود و پرونده اعمال مختوم مى شود تو را به ديار كيفر عمل مى كشد و كرده هاى ناپسند خود را در آن جا خواهى يافت . (٣٩٣)
فصل دوم : معجزات امام حسين عليه السلام
١. دعاى امام حسين عليه السلام مستجاب شد
علامه مجلسى از شيخ طوسى به سند معتبر از امام صادق عليه السلام روايت كرده است :
زنى در مكه طواف مى كرد. آن زن دست خود را از آستين بيرون آورد مردى دست خود را روى دست آن زن نامحرم گذاشت . آن مرد هر چه سعى كرد نتوانست دستش را جدا كند. تا اين كه مردم قطع طواف كردند و همه آن دو را تماشا مى كردند. خبر به والى مكه رسيد، چون والى حاضر شد فقها را طلبيد. تمام فقها فتوا دادند كه دست آن مرد خائن بايد قطع شود، براى اين كه خلاف اسلام رفتار كرده است . والى گفت : آيا كسى از فرزندان محمد صلى الله عليه و آله در اين جا هست ؟
گفتند: بلى امام حسين عليه السلام امشب تشريف فرما شده اند. پس والى حضرت را طلبيد و عرضه داشت : توجه فرماييد چه بلايى بر سر ايشان آمده است ! حضرت اين منظره را ديده رو به سوى كعبه گردانيد و دست به دعا برداشت و ساعتى دعا كرد. پس از دعا به سوى آنها آمد و دست آن مرد را گرفته از دست آن زن جدا كرد. پس از اين جريان والى عرضه داشت : اى پسر رسول خدا، آيا عقاب كنم او را به اين كارى كه كرده است ؟ حضتر فرمودند: نه (٣٩٤)
شايد غرض حضرت اين بوده كه همان مفتضح شدن ميان مردم مكافات علمشان بوده است . ولى متاسفانه اخيرا عده اى مجهول الحال در لباس روحانيت ترويج وهابيت كرده اين گونه كرامات را منكرند!
واى بر گبر مسلمان نماى
ساخته بر منبر محمود جاى
دعوى دين و دل بى ترس و باك
مسخره بنمود بر اين دين پاك
دزد به محراب چو تنها رود
از پى قنديل و مصلا رود
گربه اگر چه حج اكبر كند
هم به حرم صيد كبوتر كند (٣٩٥)
٢. معجزه باغ بهشت
هنگامى كه امام حسين عليه السلام از مدينه طيبه به قصد زيارت بيت الله الحرام بيرون شد و در خدمت آن حضرت جمعيت زيادى بودند، مردى از قافله مريض شد و به آن حضرت عرض كرد: به انار خيلى ميل دارم . آن جناب فرمود: در اين بيابان باغى است از انار و ميوه هاى ديگر، برو و هرچه مى خواهى تناول كن . در آن سرزمين قبل از اين باغى نبود. اهل قافله رفتند باغى مشاهده كرده ، داخل آن شدند و هر كس از هر ميوه اى خواست خورد.
و چون از باغ بيرون آمدند از نظرها ناپديد شد (معجزه ديگر در آن وقت از آن حضرت سر زد) در همان حال آهويى پيدا شد حضرت به او اشاره نمود (آهو نزديك آمد)، فرمود او را ذبح كنيد و استخوان آن را نشكنيد آن حيوان را ذبح كردند و گوشت آن را خوردند و استخوان ها را در پوستش نهادند. آن حضرت دعا كرد و آهو زنده شد پس به اصحاب فرمود هر كدام به شير آهو مايل باشيد از آن بدوشيد. همه از آن دوشيدند و آشاميدند و به بركت دعاى حضرت همه را كفايت كرد. بعد به آهو فرمود تو را چند طفل است و انتظارت را مى كشند برو آنها را شير بده . (٣٩٦)
٣. زنده شدن مرده به دعاى امام حسين عليه السلام
يحياى ام طويل گويد: نزد مولايم امام حسين عليه السلام بودم كه جوانى بر آن حضرت داخل شد و او مى گريست . حضرت فرمود: چه تو را مى گرياند جوان عرض كرد: يابن رسول الله ، همانا مادرم در اين ساعت مرد و ثروتى زياد واگذارده و به من وصيتى نكرده و نمى دانم كجا او را دفن كنم (و او را از آن مال بازداشته بود) حضرت فرمود: هنگام مرگ به تو چه گفت ؟ عرض كرد: به من گفت : چون خواستى كارى براى من انجام دهى به جا نياور مگر به آنچه فرزند دختر رسول خدا اشاره فرمايد. اكنون اى مولايم چه مى فرمايى ؟
حضرت فرمود: آيا دوست دارى خداوند مادر تو را زنده كند و تو را به آنچه مى خواهى خبر دهد؟
آن جوان گفت : چه بسيار نيك است ، حضرت برخاست و با آن جوان روانه شد و مردم هم با آنان روانه شدند تا به منزل مادر او رسيدند. حضرت بر سر مادر او ايستاد و خداى عزوجل را به دعاهايى خواند كه نفهميدم . بعد فرمود: قومى يا امه الله باذن الله تعالى و اوصى الى ابنك بما تريدين . اى كنيز خدا به اذن خداى تعالى برخيز و به پسرت آنچه خواهى وصيت كن . ناگاه آن زن برخاست و شهادت داد و گفت : السلام عليك يابن رسول الله ، همانا نزد من مال زيادى بود در فلان جا نهادم ، آن را بيرون آور و دو سوم آن براى شما هر چه خواهيد بكنيد و ثيك سوم ديگر را به همين پسرم بده اگر مى دانى دوست شماست و اگر مخالف است از آن منعش فرما، زيرا مال من حرام است بر كسى كه شما اهل بيت را دشمن بدارد. آن زن دوباره مرد و حضرت فرمود: او را غسل دهيد و دفن كنيد.
٤. زنده كردن اسبان
طبيبى بود اهل موصل از دوستان معاويه كه او را خليفه مى دانست . روزى يكى از پيروان مكتب علوى با او ملاقات كرد و در ضمن اتمام حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امات حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امامت در حسين بن على موجود است ، و از خوان احسان او ايتام و ارامل و مساكين بهره ورند، سخنان او را در دل آن طبيب موثر شد، اما با خود گفت : مى بايد گفتار اين كس را محك زد، اتفاقا در همسايگى او بيوه زنى بود كه يتيمى داشت و آن زن مريض شد. پسرش را نزد طبيب فرستاد و گفت : مادرم چنان حالتى يافته ، طبيب پس از استفسار از عقيده آن پسر ديد از محبان حسين عليه السلام است ، گفت : علاج مرض مادرت جگر اسبى است فلان رنگ . يتيم گفت : از كجا فراهم كنم ؟ پاسخ داد: از امامت حسين بطلب
آن طبيب خدمت امام حسين آمد و از غلامان خواست او را به طويله ببرند تا اسب ها را بنگرد. چون آنها را كشته ديد پرسيد نه براى چه اينها را كشته اند؟ گفتند: براى يتيمى كه مادرش معالجه شود طبيب تقاضا كرد خدمت حضرت برسد. چون او را آوردند به قدم هاى آن بزرگوار افتاد و از شيعيان شد. حضرت علت پرسيد؟ او جريان را بيان كرد. حضرت فرمود: اينها سهل است ، بيا تا به تو امرى بالاتر بنمايم و دعا نمود: الهى تو قادرى اينها را زنده كنى ، اگر ما را نزد تو قرب و منزلتى است به حرمت جد و پدر و مادر و برادرم اينها را زنده گردان اسبان به قدرت بارى زنده شدند. (٣٩٧)
٥. نهى از جنابت
فخر الساجدين فرمود: عربى به قصد ملازمت امام حسين عليه السلام به مدينه آمد و در بين راه با همسرش مباشرت كرد و قبل از غسل خدمت آن حضرت آمد، منظورش امتحان بود، چون نظر حضرت به او افتاد فرمود: يا اخى العرب شرم نمى كنى با اين حال نزد امام زمان خود مى آيى ؟ عرض كرد: چه حالى ؟ فرمود با همسرت در راه ، در فلان موضع مباشرت نمودى اكنون اينجا جنب ايستاده اى ؟ عرض كرد: يابن رسول الله ، غرضم معلوم شد و مدعايم حاصل ، اشهد انك ابن رسول الله صلى الله عليه و آله و وصيه و از مجلس بيرون رفته و بعد از غسل برگشت و پاسخ مسائل مشكل خود را از آن حضرت پرسيد.
٦. معجزه فرار تب
زراره بن اعين گويد: امام صادق عليه السلام آن مهد مرا حديث نمود كه عبدالله بن شداد بن الهادى احبشى مريض شد و سخت تب كرد، حسين بن على عليه السلام چون اين بدانست به عيادت او رفت . هنگامى كه از در خانه وارد شد، تب از عبدالله بيرون شد، عرض كرد: شاد و شاكرم از آن منزلت كه خداوند شما را عطا فرموده همانا تب از شما گريزان است . حضرت فرمود: والله ما خلق الله شيئا الا قد امره بالطاعه لنا
به خدا سوگند خداوند چيزى را نيافريد مگر اين كه او را به اطاعت ما امر نمود. عبدالله عرض كرد:
در اين هنگام صدايى شنيدم و كسى را نديدم كه همى گويد: لبيك .
٧. داستان زن صابئى
عالم و فقيه فرزانه آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شيرازى دام ظله العالى در كتاب عاشورا روز تجديد اسلام معجزه اى را از حضرت امام حسين عليه السلام نقل مى كند، ايشان مى فرمايد: در كربلا با صائبى ها مباحثات فراوانى شنيده ام ، از جمله آنها اين داستان است .
يك زن صائبى شب عاشورا به يكى از مجالس سيدالشهدا عليه السلام كه در همسايگى آنها بر پا بوده مى رود و براى دختر خود مقدارى برنج به عنوان تبرك درخواست مى كند و از صاحب منزل مى خواهد اين امر را براى كسى نگويد، چون نزد صائبى ها اين كار بسيار ناخوشايند بوده و جرم به حساب مى آمد و اگر اين امر افشا مى شد احيانا به كشته شدن او مى انجاميده است .
بعد از گذشت يك سال با روى باز و چهره خندان به صاحب مجلس مى گويد: به بركت مجلس سيدالشهدا عليه السلام ، دخترم بعد از ١٣ سال حامله گشته و فرزندى به او عنايت شده كه نامش را حسين گذاشتيم و به اين وسيله تمام آن خانواده به دين اسلام مشرف مى شوند. (٣٩٨)
٨. معجزه انگور
در مدينه المعاجز عبدالله بن محمد گويد: در مسجد در محضر مقدس حسين بن على عليهما السلام نشسته بوديم ، فرزندش على اكبر در آمد و از پدر بزرگوارش در غير موسم انگور طلبيد. آن حضرت دست مباركش را بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و فرمود: ما عند الله لاوليائه اكثر، آنچه نزد خداوند است براى دوستانش بيشتر از اين خواهد بود. (٣٩٩)
بخش ششم : شجره ملعونه در قرآن و روايات
اللهم ان هذا يوم تبركت به بنو اميه و ابن آكله الاكباد اللعين ابن اللعين على لسانك و لسان نبيك صلى الله عليه و آله فى كل موطن و موقف وقف فيه نبيك صلى الله عليه و آله ، اللهم العن اباسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه عليهم منك اللعنه ابد الابدين و هذا يوم فرحت به آل زياد و آل مروان بقلتهم الحسين صلوات الله عليه ، اللهم فضاعف عليهم اللعن منك و العذاب الاليم ... (فرازى از زيارت عاشورا)
فصل اول : شجره ملعونه بنى اميه در قرآن
و ما جعلنا الرويا التى اريناك الافتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن و نخوفهم فما يزيد هم الا طغيانا كبيرا (٤٠٠)
مفسران عموما در تفسير اين آيه شريفه نوشته اند: رسول اكرم صلى الله عليه و آله در خواب ديد ميمون ها بر منبر او بالا مى روند. حضرت سخت متاثر شد. جبرئيل نازل شد و خواب را تعبير نمود و گفت : بنى اميه بر بنى هاشم غلبه مى كنند و از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بالا مى روند، آنها شجره ملعونه هستند روايت شده كه از اين تاريخ ديگر كسى خنده بر لب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نديد. (٤٠١)
نيز از آياتى كه در ذم بنى اميه نازل شده ، سوره قدر است . مقصود از الف شهر دولت بنى اميه است كه هزار ماه بود، و از بركات و ثواب ليله القدر محروم بودند و خير اخروى يك شب قدر از خير دنيوى هزار ماه رياست بنى اميه بيشتر است چنان كه فخر رازى در تفسير كبير و ابن اثير در اسد الغابه از امام مجتبى عليه السلام نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه بنى اميه پاى بر منبرش مى گذارند و نيز مى گويد: روايت شده كه جست و خيز مى كنند بر منبرش چون بوزينه گان . پس خداى تعالى اين آيات را فرستاد: انا انزلناه ...خير من الف شهر.
قاسم كه راوى حديث است مى گويد: حساب كرديم ديديم ملك بنى اميه هزار ماه است . (٤٠٢)
مسعودى در مروج الذهب مى گويد: جمع مدت سلطنت بنى اميه تا زمانى كه منقرض شدند و خلافت به بنى العباس منتقل شد، هزار ماه كامل بود بدون كم و زياد. رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه ابوسفيان را لعن مى كرد و مى فرمود: اللعين بن اللعين ، الطليق بن الطليق . و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد. (٤٠٣)
نسب بنى اميه
در نسب بنى اميه و سخن بسيار است . آنچه كه در رد نسبت بنى اميه به قريش گفته شده اين است كه اميه بنده اى رومى بود، عبد شمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليت او را پسر خود خواند و كلام اميرالمومنين عليه السلام در يكى از نامه هايش به معاويه مرقوم فرمود:
ليس اميه كهاشم و لاحرب كعبد المطلب ، و لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق و لا الصرير كاللطيق
به تصريح دانشمندان مانند محمد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه صرير كسى راگويند كه صحيح النسب باشد، و لصيق كسى است كه بيگانه باشد و او را به فاميل و قبيله چسبانده باشند.
اميه مرد بدنامى بود كه متعرض زنان مى شد و به فحشا و زنا معروف بود و كسى است كه به ده سال جلاى وطن و ترك مكه محكوم شد، به شام رفت و در آن جا ده سال ماند و در آن جا با زن يهودى شوهردارى زنا كرد. آن زن در فراش شوهرش كه يهودى بود پسرى آورد و اميه او را به خود ملحق كرد، و او را ذكوان ناميد، و كنيه اش را ابى عمرو نهاد و زن خودش را در زندگى خودش به او داد. و اين ذكوان پدر ابى معيط و جد عقبه پدر وليد بن عقبه ، برادر مادرى عثمان است . (٤٠٤)
خاندان ابوسفيان
در ميان تمام كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده ، و لجوجانه مخالفت كرده ، و مقاومت نشان دادند، ابوسفيان فساد و عناد و اصرارش از ديگران بيشتر بود، براى خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد و در جنگ بدر و احد و خندق سردار لشكر و زعيم سپاه كفر بود.
ابوسفيان خودش و زنش و پسرانش آنچه توانستند پيغمبر صلى الله عليه و آله را آزردند و از شرك وكفر پشتيبانى نمودند. در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاويه ، حنظله و عمرو شركت داشتند. على عليه السلام حنظله را كشت ، و عمرو را اسير كرد، و معاويه گريخت ، و آن چنان فرار كرد كه وقتى به مكه رسيد پاهايش ورم كرده بود و تا دو ماه خود را معالجه مى كرد (٤٠٥) ابوسفيان گفت : به خدا اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم كرد. (٤٠٦)
هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد، ابوسفيان بر او وارد شده اظهار داشت : خلافت را چون گوى در دست بنى اميه بچرخان كه خلافت و رسالت جز سلطنت چيز ديگرى نيست ، و من بهشت و جهنمى نمى فهمم . (٤٠٧)
ز مخشرى گويد: ابوسفيان مردى بود كوتاه قامت و بدشكل و صباح كه مزدور و اجير ابوسفيان بود از طراوت جوانى برخوردار بود. هند اين جوان را به نظر خريدار نگاه مى كرد، عاقبت نتوانست خوددارى كند و او را به سوى خويش خواند و در ميانشان روابط پنهانى برقرار گشت . اين روابط نامشروع در حدى بالا گرفت كه پاره اى از مورخان معتقدند علاوه بر معاويه ، عتبه فرزند ديگر ابوسفيان هم در حقيقت از صباح بوده است . و نيز گفته اند: هند از به دنيا آوردن اين طفل در منزل خويش خشنود نبود، از اين رو سر به بيابان نهاد و در تنهايى كودك خود، عتبه را به دنيا آورد.
هند جگر خوار
مادر معاويه در تاريخ به هند جگر خوار معروف است . (٤٠٨) زيرا جگر حمزه سيد الشهدا عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به خاطر دشمنى با آن حضرت به دندان جويد و قطعات جگر را به رشته كشيد و به گردن آويخت . اين زن نيز مانند شوهرش ابوسفيان با پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله سخت دشمن بود، بلكه دشمنى وى شديدتر بود. خلاصه آن كه طرز تفكر هند با طرز تفكر خصمانه ابى سفيان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله كاملا مشابه بود.
پدر معاويه ابوسفيان است كه آزار و دشمنى او به پيشواى اسلام از آغاز بعثت آشكارتر از كفر ابليس است . وى رهبرى دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از كفار قريش و مشركان مكه را بر عهده داشت و از سخت ترين دشمنانش به شمار مى آمد و هميشه پرچم كفر را به دوش مى كشيد و در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله از بت پرستى جانبدارى و پشتيبانى مى نمود. در مكه دام ها و نيرنگ ها عليه مقام رسالت ساخت و در مدينه جنگ ها و دشمنى ها عليه آن حضرت پرداخت تا از بت پرستى و رذايل اخلاقى دفاع نمايد و با رسالت الهى پيغمبر صلى الله عليه و آله و فضايل اخلاقى كه هدف آن حضرت بود مبارزه كند. (٤٠٩)
داستان پسر هند مگر نشنيدى
كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد
پدر او دو دندان پيمبر بشكست
او به ناحق حق داماد پيمبر بستاد
پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد
لعن الله يزيدا و على آل يزيد (٤١٠)
مادر او جگر عم پيمبر بمكيد (٤١١)
اللهم العن اول ظالم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك ، اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله ، اللهم العنهم جميعا... (فرازى از زيارت عاشورا)ص
فصل دوم : شجره نفرين شده از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله
قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : اذا رايتم معاويه على منبرى فاقتلوه (٤١٢)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: وقتى معاويه را برمنبر من ديديد، او را بكشيد
رسول خدا صلى الله عليه و آله ابن عباس را براى احضار معاويه فرستاد. ابن عباس بازگشت و عرضه داشت : غذا مى خورا. حضرت فرمود: لا اشبع الله بطنه (٤١٣) خدا شكم او را سير نكند.
پس از آن معاويه هيچ وقت سير نمى شد. معاويه مى گفت : من دست از غذا بر نمى دارم براى سيرى ، بلكه از جهت خستگى از خوردن دست بر مى دارم معاويه شراب مى خورد و به اسم اسلام حكومت مى كرد. (٤١٤)
براى شناسايى بيشتر معاويه به جلد دهم الغدير مراجعه شود.
معاويه دختران خود را مى فروشد
معاويه جاسوسان خود را نزد عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجار بن ابجر فرستاد تا هر يك را به فرماندهى لشكرى از لشكرهاى شام و گرفتن دخترى از دختران معاويه صدهزار درهم به پاداش كشتن امام حسن عليه السلام وعده دهند. امام حسن عليه السلام آگاه شد و زره پوشيد و در حال نماز هم آن را از خود دور نمى كرد. روزى در حال نماز تيرى به سوى آن بزرگوار انداختند و چون زره در بر داشت تاثيرى نكرد. و نيز در حال نماز خواندن خنجرى بر آن حضرت زدند.
فصل سوم : يزيد كافر و جنايتكار
پدرش معاويه ، مادرش (ميسون ) صحرانشين و معلم سرخانه اش سرجون رومى بود. او كنيه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيغمبر و بسيارى از مسائل مشابه را از پدر و روحيه صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر، و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسيحى و رومى اش گرفت .
آرى او تنها سه سال (٤١٥) حكومت كرد، اما در سال اول امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد نمود و كودكان و عزيزانش را سر بريد و زنانش را اسير كرد.
در سال دوم مدينه پيغمبر صلى الله عليه و آله را بر لشكريان خود مباح نمود بيش از هزار دختر باكره را ازاله حيثيت كرد. او چهار هزار نفر از اهل مدينه را در اين واقعه كشت كه در ميان آنها هفتصد مهاجر و انصار و از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند.
در سال سوم به خانه كعبه (قبله مسلمين ) منجنيق بست و آنجا را سنگ باران نمود (٤١٦) درباره جنايات يزيد از لحاظ فساد عقيده اش و بد طينتى و ستمگرى و خون ريزى هاى وى و تحقير و ناچيز شمردن دين خدا همه متفقند، به تمامى كتب تاريخ و سيره مراجعه كنيد، هيچ كس نامى از او نبرده مگر آن كه از او به بدى ياد كرده است .
يزيد شراب خوار
روزى يزيد بعد از قتل امام حسين عليه السلام در مجلس شراب نشسته بود در حالى كه ابن زياد طرف راست او قرار داشت ، به ساقى گفت : جام شرابى به من ده كه مغز استخوانم را نشئه سازد، سپس مانند همان جام به ابن زياد تقديم دار. (٤١٧)
يزيد شراب خورد و زيادى شراب را به سر امام حسين عليه السلام ريخت زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر امام حسين را پاك بشست . آن شب فاطمه عليه السلام را به خواب ديد كه از آن حضرت عذر خواهى مى كند. پس يزيد دستور داد تا سر امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحاب او را به دروازه هاى شهر بردند و بياويختند. (٤١٨)
چون سر مبارك امام حسين عليه السلام را نزد يزيد لعين بنهادند، آن ناپاك پاى بر سر امام عليه السلام نهاد. (٤١٩) كار يزيد شرب خمر و ترك نماز و بازى با سگان و محاوله و طنبور و ناى و وطى مادران و خواهران و دختران بوده است . (٤٢٠)
مولف كتاب الحسن و الحسين عليه السلام كه از نويسندگان عامه است بعد از ذكر اجمالى از سيره يزيد مى نويسد: بى شك اين نوع حكومت كه يزيد برپا كرده بود، مورد رضايت هيچ يك از مسلمانان نبوده است و البته امام حسين عليه السلام در قيام خود نسبت به چنين عنصرى معذور بود، زيرا محاربه و مبارزه با اين اخلاق زشت و ناپسند شرعا واجب بوده است . (٤٢١)
رفتار يزيد با سر امام حسين عليه السلام
در رساله حاويه آمده كه ركن الاسلام خوارزمى گفت : چون سر امام حسين عليه السلام را نزد يزيد لعين بنهادند آن ناپاك پاى بر سر امام نهاد. زيد بن ارقم حاضر بود، گفت :
لا تفعل ذلك يايزيد، فانى رايت رسول الله يقبل ذلك الفم
اين كار را نكن اى يزيد، به درستى كه ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين دهان بوسه مى زد
همچنين در حاويه آمده است : آن لعين در حضور سر امام حسين عليه السلام شراب بخواست و بياشاميد، و علما گفتند آن لعين مست شد. بعد از آن روزى بر بام رقص مى كرد و از بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد چنان كه پدرش مست بمرد و صليب رومى در گردن انداخته بود.
جمعى گويند كه با لشكر به صيد رفت . آهويى نزد او آمد پس او هم به دنبال آن آهو رفت و حق تعالى خطاب به زمين كرد تا او را فرو برد.
فخسفنا به و بداره الارض (٤٢٢) (سوره القصص ، آيه ٢٨)
يزيد به بوسه گاه رسول الله صلى الله عليه و آله چوب مى زند
شيخ صدوق رحمه الله مى نويسد: زمانى كه سر اباعبدالله الحسين عليه السلام را در طشت طلا به مجلس يزيد آورده اند، يزيد با چوب خيزران به آن اشاره مى كرد و مى گفت : حسين ، عجب لب دندان هاى خوبى دارى ! كسى كه در آن جا حاضر بود گفت : اى يزيد چطور اشاره مى نمايى چوب خيزران را در حالى كه من ديدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله لبان امام حسين عليه السلام را مى بوسيد. (٤٢٣)
سنگ باران كردن امام حسين عليه السلام
ابوريحان بيرونى مى گويد: ستم هايى كه به حسين بن على عليه السلام كردند در هيچ ملتى با بدترين افراد انجالم ندادند. او را با شمشير و نيزه و سنگ باران از پا درآوردند و سپس اسب بر بدنش تاختند. بعضى از اين اسب ها به مصر رسيدند. گروهى از مردم نعل اين اسب ها را كندند و براى تبرك بر در خانه هاى خود نصب كردند و اين عمل در ميان مردم مصر سنتى شد كه بعد از آن هر كس بالاى در خانه خود نعل نصب مى كرد. (٤٢٤)
روايت شده كه خون امام حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد تا اين كه مختار بن ابى عبيده ثقفى خروج كرد و به انتقام خون امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشت . مختار گفت : من براى امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ، به خدا قسم اگر جميع اهل زمين را مى كشتم جبران آن ناخنى را كه از آن حضرت گرفته مى شد نمى گردد. (٤٢٥)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٣٧٣- بحار الانوار، ٤٥ / ٢٠٦
٣٧٤- بحار الانوار، ٢٧ / ٣٠٠
٣٧٥- مكيال المكارم ، ١ / ٣٣٤
٣٧٦- نفس المهموم ، ص ٩
٣٧٧- ازدواج در اسلام ، ص ٢٦٨
٣٧٨- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٤٢٥
٣٧٩- بلاغه الحسين ، سيد مصطفى موسوى حائرى ، ص ٢٨
٣٨٠- نفس المهموم ، ص ٨
٣٨١- حديقه الشيعه ، ص ٥٠٠
٣٨٢- ترجمه اثبات الوصيه ، ص ٣١١
٣٨٣- البدايه و النهايه ، ص ١٩٧، مقاتل الطالبيين ، ص ١٢٠
٣٨٤- بحار، ج ٤٤، ص ٣٢٥، دمعه الساكبه ، ص ٢٧٣، اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١١٢، مقتل خوارزمى ، ج ١، ص ١٨٤
٣٨٥- مكتب اسلام ، ش ٢، ص ١٢
٣٨٦- اقتباس از تحقيقى كوتاه درباره شيعه ، ص ٩٣
٣٨٧- پيشواى سوم به نقل از الامامه و السياسه ، ج ١، ص ٢٥٣ به بعد
٣٨٨- مناقب ، ج ٤، ص ٨٢
٣٨٩- اعرابى به معناى بيابان نشين آمده است .
٣٩٠- محن الابرار، ص ٢٨
٣٩١- احتجاج طبرسى ، ج ٢، ص ٢٠
٣٩٢- منطق الحسين عليه السلام ، ص ١٢٢، كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٠٤
٣٩٣- الزواج فى الاسلام ، ص ٣٢٦
٣٩٤- جلاء العيون ، ص ٣٠٣
٣٩٥- امير خسرو
٣٩٦- كبريت احمر، ص ٣٤٥
٣٩٧- تحفه ، ص ١٤٨
٣٩٨- براى آگاهى بيشتر درباره صابئى ها به سه آيه ذيل و تفسير آن مراجعه شود: سوره بقره آيه ٦٢، سوره مائده آيه ٦٩، سوره حج آيه ١٧.
٣٩٩- وقايع عاشورا، زندگانى سيد الشهدا عليه السلام ، ص ٩٦
٤٠٠- سوره بنى اسرائيل ، آيه ٦٣ ٤٠١- مجمع البيان ، ج ٣، ص ٤٢٤، تفسير نور الثقلين ، ج ٣، ص ١٧٩
٤٠٢- تتمه المنتهى ، ص ١٠٨
٤٠٣- تتمه المنتهى ، ص ٣١
٤٠٤- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٢٣٠
٤٠٥- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٢٣٧
٤٠٦- امام على عليه السلام ، ص ٢١٢
٤٠٧- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ٢٨
٤٠٨- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٢٣٧
٤٠٩- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص ٨٠، و تتمه المنتهى .
٤١٠- حكيم سنائى
٤١١- حكيم سنايى
٤١٢- الغدير، ج ١٠، ص ١٤٢، فضائل الخمسه ، ج ٣، ص ٢٤٣، ميزان الاعتدال ، ج ٢ ص ٧ و ٢٩
٤١٣- سفينه البحار، ج ١، ص ٦٨٣
٤١٤- الغدير، ج ١٠، ص ١٨٣
٤١٥- فلسفه انقلاب امام حسين عليه السلام ، ص ١٤٢
٤١٦- مروج الذهب ، ج ٣، ص ٧١
٤١٧- مروج الذهب ، ج ٣، ص ٦٧
٤١٨- كامل بهائى ، ج ١، ص ١٨٨
٤١٩- كامل بهائى ، ج ٢، ص ١٢٣
٤٢٠- تتمه المنتهى ، ص ٣٦، مروج الذهب ، ج ٣، ص ٦٧
٤٢١- انقلاب مقدس ، ص ١١
٤٢٢- كامل بهائى ، ج ٢، ص ١٧٣
٤٢٣- امالى صدوق ، ص ٩٩
٤٢٤- چهره خونين ، ص ٣٦٨، به نقل از آثار الباقيه ، ص ٣١٩ و كتاب التعجب ، ص ٤٦
٤٢٥- ترجمه اثبات الوصيه ، ص ٣١١
۹
امام حسين عليه السلام و عاشوار يزيد و مسابقه با ميمون
يزيد را ميمونى بود كه آن را ابوقيس ناميده بود. اين ميمون را هميشه در كنار خود مى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت اين ميمون يكى از پير مردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . اين ميمون را بر گرده خر ماده اى كه جهت مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود سوار مى كرد و همراه اسب ها به اسب دوانى و مسابقه مى فرستاد. يك روز اين ميمون در مسابقه پيش افتاد، يزيد شاد شد و شعرى در تشويق آن حيوان سرود شگفت آورتر آن كه وقتى اين ميمون مرد جناب پادشاه اموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار ميمون را كفن و دفن كنند و مردم شام برايش عزادارى نمايند. (٤٢٦)
بخش هفتم : امام حسين عليه السلام و عاشوار فصل اول : علل قيام امام حسين عليه السلام
بديهى است قيام و انقلاب پاك و خونين اباعبدالله الحسين عليه السلام به بشر درس فداكارى آموخت . نتيجه قيام تنها اين نبود كه يزيد را نابود كند، بلكه او مى خواست با مجاهدت خود لكه هاى ننگين را از دامن اجتماع پاك كند و ريشه اهريمنان را از بن براندازد و كاخ ستمگران را ويران كند و درس شجاعت به جهانيان بياموزد و محيط تازه اى به وجود آورد و جامعه اى بر اساس عقل و منطق و عدل و انصاف پايه گذارى كند. لذا نتيجه زحمات طاقت فرساى حضرت آن شد كه موقعيت درخشان و بى نظير نصيبش گردد. واقعا اين فداكار قرآن را نمى شود گفت مرده است ، بلكه به مصداق آيه شريفه :
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (٤٢٧)
قيام سيد الشهدا عليه السلام براى اين بود كه پرده از كار بنى اميه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى كند و هم احساسات دينى مردم را عليه آنان بسيج كند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام جلب نمايد تا بنى اميه بر قلوب مردم حكمرانى كنند و مالك دل ها شوند و شعاير اسلام مانند اذان را موقوف سازند. (٤٢٨)
امام حسين عليه السلام و آشفتگى زمانش
بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، حكومت اسلامى دستخوش خواهش هاى دنياپرستان قرار گرفت و عده اى به عنوان دل سوزى و تعيين سرپرست براى امت در سقيفه بنى ساعده اجتماع كرده و وصى و جانشين واقعى پيغمبر اكرم را كنار زده و مسير خلافت را تغيير دادند، و در سايه آن توانستند احكام اسلام را دگرگون كنند و به نفع خود توجيه نمايند.
در زمان حكومت ابوبكر، حق مسلم دختر پيغمبر گرفته شد و اعتنايى به موازين قطعى اسلام نكردند. و نيز در زمان حكومت عمر به گفته خودش :
متعتان محللتان فى زمن رسول الله صلى الله عليه و آله انا احرمهما
دو چيز (متعه ) در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله حلال بود كه من (به اجتهاد خود) آنها را حرام مى كنم ...
حلال مبين شرعى را حرام اعلام و دو حكم مسلم اسلام را نسخ كرد همچنين عثمان كه حكومت را به دست گرفت ، دوستان اميرالمومنين و مردان حق پرست را به هر بهانه اى آزار و شكنجه مى داد و از طرفى خاندان كثيف بنى اميه را وارد حكومت اسلامى نمود و بيت المال مسلمين را بر خلاف سيره رسول الله صلى الله عليه و آله در تيول آنها قرار داد، تا آن كه امت اسلامى از تحمل آن همه ظلم و ستم به ستوه آمده و در حقيقت نتيجه كارهايش گيرش شده و به زندگى ننگينش خاتمه داد.
امت اسلامى كه از بى سرو سامانى به جان آمده براى سر و سامان گرفتن اوضاع مسلمين با اصرار تمام با اميرالمومنين عليه السلام بيعت كردند، اما در زمان خلفاى سه گانه مسير افكار مردم آنچنان به انحراف كشانده شده بود كه آن حضرت با تمام تدبير و لياقت نتوانست آنها را به راه راست و مسير پيغمبر صلى الله عليه و آله باز گرداند. گويى مردم ستعداد و فكر خود را از دست داده بودند و نتوانست به مردم بفهماند كه معاويه صلاحيت زعامت امت اسلامى را ندارد، تا اين كه به دست بدترين خلق در محراب عبادت ، و در حالى كه جرمى جز حق طلبى و عدالت خواهى نداشت به شهادت رسيد. پس از كشته شدن آن حضرت ، حسن بن على عليه السلام فرزند برومندش كه از هر جهت صلاحيت رهبرى مسلمين را داشت با وضع آشفته ترى روبه رو گرديد، چنان كه عده اى از كسانى كه با او بيعت كرده بودند با تطميع معاويه او را وادار به صلح كردند و در نتيجه پسر ابوسفيان حكومت اسلامى را قبضه كرد، و با اعمال قدرت ، شرايط صلح از جمله انتخاب نكردن يزيد به ولايت عهدى را ناديده گرفته بلكه براى باقى ماندن قدرت و حكومت و سلطنت در خاندان بنى اميه در مقام كشتن حسن بن على عليه السلام بر آمد تا آن كه يزيد را وليعهد خود قرار دهد و با مسموم كردن فرزند پيغمبر نور چشمى خود يزيد را به جامعه اسلامى تحميل كند. وليعهدى يزيد نه تنها بر خلاف مصالح على اسلام و مسلمين بود بلكه با قوانين و مقررات اجتماعى هم توافق نداشت ، زيرا پر واضح است جوانى قمار باز سگ باز دائم الخمر هرزه و بيگانه از احكام اسلام نه تنها جامعه مسلمين را رهبرى نمى كند، بلكه موجب انحطاط و سقوط اسلام و مسلمين خواهد شد.
هر چه بود خواسته معاويه است بايد انجام شود، و مخالفت شخصيت هايى چون امام حسين عليه السلام و بزرگانى از مردان حق او را از راه باز نداشت و سرانجام يزيد وارث مقام خلافت كه در زمان معاويه از آن صورت ساده و بى آلايش به طور كلى خارج شده و به صورت دربار امپراتوران روم درآمده بوده گرديد.
به موجب عوامل وراثت و تربيت و وضع خانوادگى كه شقاوت و پستى را از ابوسفيان و آل اميه به ارث برده و در دامن مادرى هم چون ميسون كه سابقه مسيحيت داشته تربيت شده و در نتيجه ، بغضى نسبت به اسلام در قلب او رسوخ كرده و نيز با فراهم بودن همه گونه وسايل عياشى و هرزگى در دربار معاويه جرثومه اى از رذالت و ناپاكى و بوالهوسى زمام حكومت را به دست گرفته بود و همچون كرم درخت كه ارتزاقش از درخت است ، اما درخت را مى خشكاند، يزيد هم عنوان و شخصيتش به اسلام بستگى دارد، و به عنوان خليفه مسلمين بر مقدرات امت اسلامى حكومت مى كند، اما در صدد محو اسلام و نابودى احكام قرآن است .
اين جاست حسين بن على عليه السلام كه در حقيقت حافظ حوزه ديانت است و به حكم يك وظيفه الهى مى بايست از حريم اسلام و مسلمين دفاع كند، حاضر نمى شود خلافت او را امضا كند و دست بيعت به او بدهد و در پاسخ مروان كه به عنوان نصيحت و خيرخواهى او را به بيعت با يزيد مى خواند مى گويد: على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد
اگر چنين است كه يزيد زمامدار امر مسلمين باشد بايد با اسلام وداع كرد و براى هميشه فاتحه اش خواند (٤٢٩)
امام حسين عليه السلام و شجره طيبه
قيام امام حسين عليه السلام براى حفظ شجره طيبه لااله الا الله بود، ولى خود آن حضرت مى دانست كه وسيله غلبه ظاهرى فراهم نمى شود. از اين رو حركت آن حضرت با هشتاد و چهار تن به همراه زن و فرزند براى يك نتيجه نهايى و اساس بود. چرا كه امام مى ديد شجره طيبه لا اله الا الله را كه جد بزرگوارش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله با خون جگر غرس كرده و آن را با خون شهداى بدر و احد و حنين آبيارى نموده و به دست باغبانى چون على بن ابى طالب عليه السلام سپرد كه از آن نگهدارى نمايد، ولى به واسطه خارج نمودن باغبان دانا با ظلم و تعدى و تهديد به شمشير و قتل و آتش و كوتاه نمودن دست او از آبيارى شجره طيبه ، بنيان باغ توحيد و نبوت رو به نابودى مى رفت .
ولو آن كه گاهى به توجه باغبان اصلى تقويتى مى شد، ولى نه تقويت كامل حقيقتى ، تا آن كه زمام باغ به كلى به دست باغبان جهول عنود لجوج (يعنى بنى اميه ) افتاد. از زمان خلافت خليفه سوم عثمان بن عفان دست بنى اميه باز شد و زمامدار امور شدند. ابوسفيان لعين كه در آن موقع نابينا شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند، با صداى بلند گفت :
دولت بى پايان خلافت را دست به دست دهيد، زيرا بهشت و دوزخى در كار نيست . اى بنى اميه ، بكوشيد و خلافت را مانند گوى به چنگ آوريد. سوگند به آن چيزى كه قسم مى خورم به آن (مراد بت هاست كه هميشه به آن قسم مى خوردند) پيوسته طالب و شايق همچو سلطنت و پادشاهى براى شما بوده ام ، شما هم نگهبان آن باشيد تا به اولاد خود به ارث برسانيد.
آن قوم رسوا تمام راه ها را مسدود نمودند و دست باغبان معنوى و حقيقى را به كلى از تصرف در باغ كوتاه كردد و مانع از ظهور آب حيات شدند. كم كم شجره طيبه رو به ضعف گذارد تا در دوره خلافت يزيد پليد نزديك بود شجره طيبه لااله الاالله به كلى خشك شود و نام خدا از ميان برود و حقيقت دين محو گردد.
بديهى است هر باغبان عالمى وقتى فهميد از هر طرف آفات به باغش روى كرده ، فورى بايد در مقام علاج برآيد، و الا به كلى ثمرات باغش از ميان خواهد رفت .
در آن موقع هم كه باغبانى باغ توحيد و رسالت به باغبان عالم دين حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام سپرده شد، متوجه شد كه لجاج و عناد و الحاد بنى اميه كار را به جايى رسانيده كه نزديك است درخت توحيد خشك شود. بلكه قصد دارند شجره طيبه لااله ز لا الله را از ريشه بركنند و دور بيندازند. قامت مردانگى برافراشت . فقط و فقط براى آبيارى باغ رسالت و تقويت شجره طيبه لااله الا الله به سوى كربلا حركت كرد، ولى به خوبى مى دانست بى آبى به ريشه درخت اثر كرده و ديگر آب هاى معمولى اثرى ندارد و احتياج به تقويت قوى دارند. چنان كه در كشاورزى رسم است وقتى باغبان دانشمند ديدند درختى به كلى بى قوت شده تقويت قوى لازم دارد او را با قربانى علاج مى كنند، يعنى گوسفندى يا موجود جان دارى را كنار آن درخت ذبح و با پوست و گوشت و خون در پاى درخت دفن مى كنند تا درخت از نو قوت و قدرت بگيرد. (٤٣٠)
آثار و نتايج نهضت امام حسين عليه السلام
آثار و نتايج نهضتى كه سيدالشهدا عليه السلام بر پا نمود، مزاياى آن تمام شدنى نيست و درس عبرتى است براى آيندگان و سرمشق نهضتى است بر از جان گذشتگان ، بر آنها كه در راه دين و در احياى شريعت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله جان خود را نثار مى كنند و نفس هاى خود را قربانى مى دهند. و در فكر آنند كه ظلم و ستم هاى بنى اميه را با مرور زمان به ياد علاقمندان اسلام و قرآن بياورند و جناياتى كه آن شجره خبيثه در حق خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده اند، با گذشت زمان كهنه و فراموش نگردد و جنايتكاران دوران نتوانند انكار نمايند، چنان كه در گذشته اشاره شد كه ابن تيميه با تمام بى حيايى و پروريى چه كلمات جنايتكارانه اى به قلم آورده و چطور كارى را كه مثل آفتاب است خواسته انكار نمايد. ابن تيميه ها در هر زمان در كمينند و در هر دوران مى خواهند طرفداران اهل بيت عليه السلام را هدف اكاذيب خودشان قرار بدهند.
لذا شيعه در تمامى روزها سوگوار حضرت سيدالشهدا عليه السلام است و از آنهاست روز اربعين آن حضرت كه در تظاهر به زيارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده و نبايد بكنند و از اين جاست كه امام حسن عسكرى عليه السلام زيارت اربعين را از علايم ايمان شمرده اند، چون مومن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسينى فراموش شود و از شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد. (٤٣١)
چون حسن بن على عليه السلام شهيد شد، شيعيان (٤٣٢) عراق به جنبش آمدند و به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند در خلع معاويه و بيعت با آن حضرت . اما او امتناع كرد و فرمود: ميان ما و معاويه (٤٣٣) پيمان و عقدى است كه شكستن آن روا نباشد تا مدت آن سرآيد و چون معاويه بميرد در اين كار بايد نگريست .
معاويه در نيمه ماه رجب سال ٦٠ هجرى در دمشق به جهنم واصل شد. يزيد وقت مرگ پدرش در حوران بود. (٤٣٤) ضحاك بن قيس پس از مرگ معاويه به منبر رفت و كفن معاويه را به دست گرفت ، خداى را سپاس گفت و ستايش كرد و گفت : معاويه پناه عرب بود. خداوند فتنه ها را به وسيله او از بين برد و او براى عرب پشتيبانى بزرگى بود. او را بندگان فرمانروايى داد و شهرها را به دست او گشود. (٤٣٥)
اينك معاويه از اين جهان رفت و اين كفن اوست كه او را در آن بپيچيم و در گور كنيم و او را به اعمالش واگذاريم تا پس از برزخ در قيامت حاضر گردد و نتيجه كارهايش را ببيند. هركس ميل دارد او را تشييع كند بيايد. سپس ضحاك بر وى نماز گزارد و او را در مقبره باب الصغير دفن كردند، و بلافاصله توسط پيك مخصوص جريان را به يزيد اطلاع داد و تاكيد كرد كه هر چه زودتر در قصر خلافت حاضر شود و از مردم مجددا بيعت گيرد. (٤٣٦)
يزيد پس از اطلاع از حوران بيرون شد و بعد از سه روز خود را به دمشق رسانيد ضحاك با گروهى از وى استقبال كردند. پس از آن كه به همديگر رسيدند ضحاك او را بالاى قبر پدرش برد و او بر قبر پدرش نماز گزارد و پس از آن داخل شهر شد و در مسجد جامع بر منبر قرار گرفت و گفت :
اى مردم ، معاويه يكى از بندگان خدا بود، خداوند بر وى احسان كرد و سپس به سوى خود فراخواند. معاويه از جانشين بهتر و از سابقينش پايين تر بود. من از اعمال و كردار او سخن نمى گويم ، زيرا خداوند به اسرار آن داناتر است . اگر پروردگار از وى درگذرد با رحمت خود از وى در گذشته و اگر او را عقوبت كند، به سبب گناهانى است كه وى مرتكب شده ، من اينك بعد از وى به مقام خلافت نشسته ام . من اكنون در نظر ندارم حادثه ايجاد كنم و در تعقيب كسى باشم وليكن اگر كسى بخواهد از حدش تجاوز كند از او عذرى نخواهم پذيرفت . پدرم معاويه شما را در دريا به جنگ وامى داشت وليكن من اين برنامه را اجرا نخواهم كرد و شما را به جنگ دريايى نخواهم فرستاد. پدرم در تابستان با روميان جنگ مى كرد و من اين كار را نخواهم كرد. پدرم حقوق شما را در سه قسمت مى پرداخت وليكن من يكجا پرداخت مى كنم (٤٣٧)
آرى ، او بايد حقوق زياد به سربازان بى دينش بدهد تا فرزندان على عليه السلام را اذيت و آزار نمايند.
يزيد پول هاى زيادى براى بيعت گرفتن تقسيم كرد
هيچ كس از حاضران به يزيد پاسخى نداد و او را تسليت نگفت تا آن گاه كه عبدالله بن مهام سلولى در مجلس حاضر شد و چند بيت در تسليت يزيد گفت : و سپس مردم به سخن آمدند. يكى از مردان ثقيف به عنوان امير المومنين بر وى سلام كرد و گفت :
اى يزيد! تو اگر بهترين پدر را از دست دادى اينك به همه چيز رسيده اى . در مصيبت صبر كن و خداوند را با اين عطاى بزرگى كه نصيب تو كرد سپاسگزار باش . البته هيچ كس مانند تو مصيبت زده نيست ، همان طور كه هيچ كس مانند تو به منصب بزرگى نرسيده است . در اين هنگام مردم به طرف او رو آوردند و وى را تسليت و تهنيت گفتند.
مردم شام كه در مسجد اجتماع كرده بودند فرياد برآوردند: هرجا ميل داريد ما را با خود ببريد، همان شمشيرهايى را كه در جنگ با اهل عراق در صفين به كار برديم هم اكنون آماده است . يزيد از آنان سپاسگزارى كرد و پول هاى زيادى بين آن ها تقسيم كرد. (٤٣٨)
يزيد بيعت مى خواهد
يزيد بن معاويه بعد از پدر خود جانشين پدر شد، به وليد بن عتبه بن ابى سفيان كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود، نامه اى به اين مضمون نوشت :
اى وليد! از ابو عبدالله الحسين و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر براى من بيعت بگير، اگر از بيعت من سرپيچى نمودند گردن آنها را بزن و براى من بفرست .
نامه به وليد رسد. وليد مروان را طلبيد و در اين قضيه با او مشورت كرد. (٤٣٩) مروان گفت تا آنان از مرگ معاويه خبردار نشده اند آنان را خواسته و براى يزيد بيعت بگير و هر كدام بيعت نكردند به قتل برسان .
وليد نيمه شب مامور فرستاد. آنان در آن وقت در كنار آرامگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله جمع بودند، امام حسين عليه السلام چون از جريان به طريق علم غيب آگاه بود به ابن زبير فرمود: معاويه هلاك شده است و وليد دعوتش براى بيعت است .
امام حسين عليه السلام فرمود: من در خواب ديدم در خانه معاويه آتش سوزى روى داده و منبرش هم وارونه شده است . ابن زبير فهميد كه امام حسين عليه السلام تصميم دارد با وليد ملاقات كند، وى به سيدالشهدا عليه السلام گفت : پيش وليد نرو، ممكن است او ناگهان شما را از پاى درآورد، اما امام حسين عليه السلام فهماند كه وليد نمى تواند به او صدمه برساند.
گفتگوى امام حسين عليه السلام با وليد
سيد الشهدا عليه السلام سى نفر از مواليان و بنى هاشم را طلبيد و به آنان فرمود سلاح جنگى بپوشند، و بعد از آن به طرف منزل وليد حركت نمودند به آنان دستور داد كه بيرون منزل بمانند، اگر صدايى از امام شنيدند وارد شوند. (٤٤٠) امام حسين عليه السلام بر آنها داخل شد. ديد مروان هم نزد وليد است . امام عليه السلام نشست وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت داد. حضرت عليه السلام كلمه استرجاع فرمود: انالله و انا اليه راجعون .
وليد نامه يزيد را خواند و سخنانى ميان آنان رد وبدل شد. وليد گفت : معاويه درگذشت ، بايد با يزيد بيعت كنيد. امام عليه السلام فرمود: كسى مانند من د رپنهانى بيعت نمى كند. هنگامى كه مردم را براى اين امر دعوت كردى ما را هم با آنها دعوت كن . در آن وقت تصميم خود را خواهم گرفت . (٤٤١)
امام عليه السلام نگفت بيعت مى كنم ، فرمود: تصميم خود را خواهم گفت . بشكند آن قلم هاى مسموم كه به امام نسبت هاى ناروا مى دهند، قطعا نطفه هاشان خراب است . وليد به همين بيانات اكتفا نكرد. در اين هنگام مروان پيش آمد و گفت : اگر حسين عليه السلام اكون بيعت نكند و بيرون رود، ديگر به او دست پيدا نمى كنى . اكنون او را حبس كن تا بيعت كند، و اگر امتناع كرد او را گردن بزن . امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر زرقاء (٤٤٢) تو مرا مى كشى يا او، دروغ گفتى و مرتكب معصيت شدى .
قال الحسين بن على عليه السلام :
انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه بنا فتح الله و بنا ختم ... (٤٤٣)
ماييم اهل نبوت و مركز علم و كمال و دارنده پرچم توحيد. ملائكه بر منزل ما قدم مى نهند. خلافت به دست ما فتح گرديد و امامت هم با ما به پايان مى رسد و يزيد مردى است فاسق و شرابخوار و كشنده مردم به ناحق مثل من كسى با او كه به انواع معاصى مشغول است بيعت نمى كند. جهاد امام حسين عليه السلام در راه خدا از همين مجلس شروع شد. امام حسين عليه السلام براى خدا قدم بر مى دارد به ميدان خونين مى رود و سرش بالاى نيزه ها مى رود. (٤٤٤)
امام حسين عليه السلام و قبر جدش
وليد از سخنان امام حسين عليه السلام به غضب آمد و فرياد از مجلس بلند شد. در اين هنگام ، گروهى از ياران سيدالشهدا عليه السلام به فرماندهى قمر بنى هاشم علمدار امام حسين حضرت ابوالفضل العباس عليهما السلام در خانه وليد ملعون را شكستند و همانند شير غران بر آنان حمله بردند و حسين عليه السلام را در برگرفتند و او را با زور از منزل خارج كردند. (٤٤٥)
مروان به وليد گفت : تو به سخن من توجه نكردى ، به خداوند سوگند ديگر او را نخواهى ديد. وليد گفت : اى مروان ، پيشنهاد كردى كه اگر آن را انجام دهم دين خود را از دست خواهم داد، اگر حسين بيعت نكرد من او را بكشم ؟ به خدا سوگند، اگر كسى خود را به خون حسين آلوده كند روز قيامت اعمالش در كفه ميزان سبك خواهد شد، و خداوند هرگز به وى نظر رحمت نخواهد كرد و او را پاك نخواهد نمود و گرفتار عذاب دردناكى مى گردد. (٤٤٦)
امام حسين عليه السلام شبانه قبر جدش را زيارت كرد و نورى در اين شب از قبر ساطع شد. امام حسين عليه السلام به جدش عرضه كرد: من فرزند دختر فاطمه هستم ، يا رسول الله ، من سبط تو هستم كه مرا در ميان امت گذاشتى . اينك گواه باش كه امت مرا تنها گذاشتند و از من نگهدارى نكردن اين است شكايت من تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم . امام حسين عليه السلام در اين شب تا صبح در كنار قبر جدش به سر برد و همواره اوقات خود را با ركوع و سجود گذرانيد.
معاويه را بكشيد
وليد افرادى فرستاد كه از امام حسين عليه السلام خبر بياورند. فرستادگان وليد حضرت را در مدينه نديدند و گمان كردند كه در خارج مدينه است . وليد خداى را سپاسگزارى كرد كه با وى درگير نشد.
هنگام صبح مروان امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد و او را نصيحت نمود. مروان گفت : خير دنيا و دين در اين است كه با يزيد بيعت كنيد! امام حسين عليه السلام كلمه استرجاع بر زبان جارى كرد و فرمود: انا لله و انااليه راجعون اگر من با يزيد بيعت كنم بايد فاتحه اسلام را خواند. امروز ملت اسلام مبتلاى يك رهبرى مانند يزيد شده اند.
و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد
حسين بن على عليه السلام فرمود: از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
الخلافه محرمه على آل ابى سفيان . (٤٤٧)
و نيز فرموده است :
اذا رايتم معاويه على منبرى فاقتلوه . (٤٤٨)
هرگاه ديديد معاويه بالاى منبر من رفته است ، او را به قتل برسانيد اهل مدينه او را بالاى منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشاهده كردند و سكوت نمودند. اينك مبتلا به يزيد فاسق شده اند. گفت و گوى امام حسين عليه السلام و مروان به طول انجاميد، و مروان با غضب از حضرت جدا شد.
وداع امام حسين عليه السلام با قبر رسول الله صلى الله عليه و آله
در شب دوم ، حضرت امام حسين عليه السلام كنار قبر جدش آمد. چند ركعت نماز خواند و فرمود: خداوندا، اين قبر پيغمبر توست و من هم فرزند دختر پيغمبرت هستم . در آن شب امام عليه السلام با خداوند راز و نياز طولانى نمود و عرضه داشت : اى خداى بزرگ ، به حق اين قبر و آن كسى كه در اين قبر آرميده ، از تو مى خواهم آنچه مورد رضايت تو و رسولت است براى من مقدر كنى . سپس حضرت گريست . (٤٤٩)
نزديك صبح سرش رابالاى قبر گذاشت و خوابش برد. در خواب ديد كه جدش از شهادت و كربلاى حسينى خبر داد و از تشنه شدن حضرت در روز عاشورا خبر داد و حسين و فرمود: حسين جان ، پدر و مادر و برادر تو، همه مشتاق ملاقات تو هستند.
امام حسين عليه السلام از خواب بيدار شد و خواب خويش را براى اهل بيت نقل كرد. پس از نقل اين خواب حزن آنها زياد شد و به گريه و زارى پرداختند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
اخرج الى العراق فان الله قد شاء ان يراك قتيلا (٤٥٠)
فصل دوم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه منوره مسافرت هاى امام حسين عليه السلام
قبل از اينكه مسافرت حضرت امام حسين عليه السلام را از مدينه منوره به سوى مكه مكرمه ذكر كنيم لازم دانستيم اشاره اى به مسافرتهاى قبل از اين سفر آن حضرت داشته باشيم .
ابن خلدون مى نويسد: در سال ٢٦ هجرى كه عثمان با مشورت صحابه لشكرى به آفريقا فرستاد، امام حسن و امام حسين عليه السلام و ابن عباس و عبدالله بن زبير و غيره در آن سپاه بودند كه به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح به آفريقا رفتند. عتبه بن نافع هم در برقه به آنها پيوست آنها از طريق طرابلس به آفريقا رفتند. سفر طبرستان
محمد بن جرير طبرى و ابن خلدون مى نويسند: در سال ٣٠ هجرى سعد بن عاص عامل كوفه به طبرستان حمله كرد و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله امام حسن و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر و حذيفه بن يمان همراه او بودند. كه در قومس (دامغان ) و جرجان (گرگان ) و كنار درياى خزر رفتند و صلح كرده برگشتند. امام حسين عليه السلام سه بار از مدينه به كوفه و به عكس سفر كرده ، يكى در ايام خلافت پدر، ديگر در زمان معاويه و پس از آن سفر به كربلا. (٤٥١)
ابن كثير مى نويسد: در سال ٤٩ هجرى مسلمين به قسطنطنيه حمله كردند و امام حسن عليه السلام به شام رفت .
آن حضرت ٢٥ مرتبه با پاى پياده جهت انجام مناسك حج از مدينه منوره به بيت الحرام تشريف بردند.
گفتگوى امام حسن عليه السلام با بردارش محمد حنفيه و نظريه محمد حنفيه .
محمد بن حنفيه رحمه الله آگاه شد كه حضرت قصد دارد از مدينه خارج شود. شرفياب خدمت حضرت شد و گفت : اى برادر، تو عزيزترين خلق نزد منى و از همه كس نزد من محبوب ترى و من كسى نيستم كه نصيحت خود را از تو دريغ كنم ، از بيعت يزيد تا آن حدى كه مى توانى خوددارى كن . خداى بزرگ تو را بر من شرف داده و از سادات اهل بهشت قرار داد.
امام حسين عليه السلام فرمود: برادر پس به كجا سفر كنم ؟ محمد بن حنفيه گفت : به مكه برو و در همان جا بمان و اهل مكه با تو بى وفايى نمودند متوجه بلاد يمن شو كه اهل آن شهر شيعيان پدر و جد تو اند و دل هاى رحيم و عزم هاى صميم دارند. اگر آن ها هم بى وفايى نمودند، به طرف كوه ها و بيابان هاى شو يا از شهرى به شهرى پناه ببر (٤٥٢) تا ببينى عاقبت كار مردم به كجا منتهى مى شود. امام عليه السلام فرمود: اى برادر! درباره من مهربانى كردى ، خداوند ما بين ما و اين گروه فاسق حكم فرمايد.
بر اساس بعضى روايات ، محمد بن حنفيه سخن را قطع كرد و بسيار گريست (٤٥٣) و آن امام مظلوم هم گريه كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر، سوگند به خدا اگر در دنيا هيچ پناه و منزلتى هم نداشته باشم با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم و در راه هدف و ايده خود جان خواهم سپرد.
وصيت به محمد حنفيه
امام حسين عليه السلام فرمود: خداوند به تو جزاى خير دهد با اين نصيحت ها و سخنان صوابى كه گفتى . (٤٥٤) من اينك عازم مكه هستم و خود را براى اين سفر مهيا نموده ام . خواهران و فرزندان برادرم و گروهى از شيعيان در اين سفر مرا همراهى مى كنند. ما همه براى يك مقصود حركت مى كنيم ، اما تو مى توانى در مدينه باشى تا از اوضاع و احوال اين جا مطلع باشى . سپس به او اين چنين وصيت كرد:
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت كرد حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه كه حسين گواهى مى دهد هيچ معبودى جز خداى يگانه كه او را نياز و شريكى نيست و آن محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست و دين حق را آورده است از جانب حق و بهشت و دوزخ حق است . و قيامت آمدنى است ، شكى در آن نيست خداوند بر مى انگيزاند كسانى را كه در قبورند. من خروج نكردم براى تفريح و اظهار كبر و نه براى فساد و ظلم ، بلكه خارج شدم براى اصلاح دين جدم صلى الله عليه و آله مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيرت جد و پدرم على بنابى طالب عليه السلام رفتار كنم . (٤٥٥)
پس هر كس مرا قبول كند خداوند سزوارتر است به حق و هركس مرا رد كند صبر مى كنم تا خدا ميان من و اين قوم به حق حكم كند، و او بهترين حكم كنندگان است . اين وصيت من است به تو اى برادر.
و ما توفيقى الا بالله ، عليه توكلت و اليه انيب . (٤٥٦)
آن گاه نوشته را بپيچيد و مهر كرد و به برادرش محمد داد و نصف شب از مدينه بيرون رفت . (٤٥٧)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با زنان بنى هاشم
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه چون امام حسين عليه السلام اراده نمود از مدينه بيرون رود و زنان بنى هاشم از خروج حضرت اطلاع يافتند، به محضر آن حضرت آمدند، ناله و گريه نمودند، بلكه امام عليه السلام را از رفتن به مدينه باز دارند. تا اين كه حضرت آنها را از گريه ساكت نمود. حضرت آنها را به خدا سوگند داد كه ناله خود را بلند نكنيد: زنان بنى هاشم عرضه داشتند پس ما گريه و زارى را براى چه روز بگذاريم ؟ امروز براى ما مانند روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و زينب و ام كلثوم و رقيه عليهما السلام از دنيا رفتند، و تو را قسم مى دهم كه خود را در معرض مرگ قرار ندهى .
جان ما به فداى تو باد اى ميوه دل نيكانى كه در قبرها قرار گرفته اند. يكى از عمه هاى امام حسين عليه السلام ناله كرد و گفت : اى نور ديده من ، الحال از هاتفى شنيدم كه مى گفت : (٤٥٨)
و ان قتيل الطف من آل هاشم
اذل رقابا من قريش فذلت
امام حسين عليه السلام عمه خود را دلدارى داد و به او فهماند كه كار او به قضا و قدر خدا بستگى دارد و كارى است كه بايد انجام پذيرد.
علامه مجلسى (ره ) در جلا العيون به سند معتبر شيخ صدوق و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه چون سيدالشهدا عليه السلام از مدينه بيرون آمد، فوج هاى بسيار از فرشتگان با علامت هاى محاربه و نيزه در دست بر اسبهاى بهشتى بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام كردند و گفتند: اى حجت خدا بر جميع خلايق بعد از جد و پدر و برادر خود، خداى بزرگ جد تو را در چند دفعه با ما يارى كرد، اكنون ما را به يارى تو فرستاده است . حضرت فرمود: وعده گاه من و شما در آن جايى باشد كه خداى بزرگ براى من مقرر فرموده است . و آن كربلاست .
چون به آن بقعه شريفه رسيدم نزد من آييد. فرشتگان گفتند: اى حجت خدا، هر حكمى كه خواهى بفرما كه ما تو را اطاعت كنيم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توايم و دفع ضرر از تو مى نماييم . حضرت عليه السلام فرمود: اينان ضررى به من نمى توانند برسانند تا به محل شهادت خود برسم .
پس از اين واقعه افواج بى شمارى از جنيان مسلمان ظاهر شده وقتى به محضر آن حضرت آمدند گفتند: اى سيد و بزرگوار! ما از شيعيان و ياران توييم ، آن چه خواهى در باب ياران و دشمنان خود به ما بفرما تا ما تو را اطاعت كنيم ، واگر اجازه بفرمايى تمام دشمنان تو را در همين ساعت هلاك كنيم و تو در جاى خود باشى .
حضرت عليه السلام به آنها دعا كرد و فرمود: مگر اين آيه را نخوانده ايد: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيده (٤٥٩)
و نيز فرموده است : قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم (٤٦٠)
اى محمد به منافقان بگو كه اگر مى بوديد در خانه هاى خودتان البته بيرون مى آمدند آنها كه برايشان كشته شدن نوشته شده بود به طرف محل كشته شدن و استراحت ايشان .
اگر من در جاى خود بمانم اين خلق ننگين به چه آزمايش شوند، و چه كسى در قبر من در كربلا ساكن شود؟ خداى بزرگ آن زمين را براى من در روز دحو الارض برگزيده است ، و پناه شيعيان قرار داده است تا امان گاه آنها باشد در دنيا و آخرت . نزد من آييد در روز عاشورا كه در آخر آن روز من شهيد خواهم شد و سر مرا براى يزيد پليد ببرند. پس جنيان گفتند: اى حبيب خدا، اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است ، و مخالفت تو جايز نيست ، هر آينه مى كشتيم تمام دشمنان تو را قبل از آن كه به تو برسند.
حضرت فرمود: به خدا سوگند كه قدرت ما بر ايشان زياده از قدرت شماست . وليكن مى خواهم حجت خدا را بر خلق تمام كنم . (٤٦١)
زمانى كه امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شد اين آيه كه نمايانگر داستان موسى بن عمران عليه السلام و فرعون است را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (٤٦٢)
باز خواندن اين آيه اشاره به اين كه حضرت در اين راهى كه مى رود كمك ظاهرى ندارد چنان كه حضرت موسى نداشت . حضرت به حالت ياس و نااميدى به سوى كوفه مى رود. (٤٦٣) خروج امام حسين عليه السلام ٢٧ رجب سال ٦٠ هجرى از مدينه طيبه بوده است .
فصل سوم : ورود امام حسين عليه السلام به مكه مكرمه امام در مكه
خروج امام حسين عليه السلام از مدينه شب يك شنبه (٤٦٤) دو روز به آخر رجب مانده به طرف مكه حركت كرد و فرزندان و برادر زادگان و خواهران و اهل بيت خود - جز محمد بن حنفيه - را با خود همراه برد، و شب جمعه سوم ماه شعبان وارد مكه شد (٤٦٥) و اين آيه شريفه را خواند: (٤٦٦)
و لما توجه تلقا مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل (٤٦٧) اقامت امام در مكه
مردم و عمره گزاران و مردم بلاد ديگر كه در مكه بودند پيوسته نزد او مى آمدند و ابن زبير هم در مكه بود و نزديك كعبه نماز مى گزارد و طواف مى كرد، و در ميان ساير مردم او هم نزد امام حسين عليه السلام مى رفت . در اكثر روزها بلكه هر روز يكبار به خدمت حضرت مى رفت . اما وجود امام حسين عليه السلام در مكه براى ابن زبير گران تمام مى شد، براى اين كه مى دانست تا آن حضرت در مكه است ، كسى از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد. (٤٦٨)
نامه هاى مردم كوفه به امام حسين عليه السلام
درباره يزيد سخن بسيار مى گفتند و شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت يزيد امتناع كرده است . خبر ابن زبير و اين كه هر دو به مكه رفته اند را هم شنيدند. شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و هلاك معاويه هلاك شد و حسين عليه السلام از بيعت سرباز زد و به مكه رفت شما شيعه او و شيعه پدر او هستيد، اگر مى توانيد او را يارى مى كنيد و با دشمن او جهاد نماييد، به او بنويسيد، و او را آگهى دهيد، و اگر مى ترسيد در كارتان سستى نماييد، او را فريب ندهيد.
همه گفتند: بنويسيد، و آنها نامه نوشتند. (٤٦٩)
بسم الله الرحمن الرحيم
به سوى حسين بن على عليه السلام از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وى از مومنان و مسلمانان اهل كوفه . سلام عليكم . هلاكت معاويه را گزارش دادند. يا ابن رسول الله ، در اين وقت امام و پيشوا نداريم ، به سوى ما توجه كن . نعمان بن بشير حاكم كوفه در قصر الاماره در نهايت ذلت و بدبختى نشسته خود را امير جماعت دانسته ، اما ما او را امير نمى دانيم . اگر خبر به ما رسد كه تو به سوى ما مى آيى او را كوفه بيرون مى كنيم تابه اهل شام ملحق شود. والسلام .
پس آن نامه را توسط عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال به محضر امام حسين عليه السلام فرستادند و آنها هم به شتاب و عجله به مكه رفتند و نامه ها را به خدمت امام عظيم رساندند. (٤٧٠)
دوازده هزار نامه به امام حسين عليه السلام نوشته شد
هنگامى كه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت داشت ، نامه هاى اهل كوفه پياپى به ايشان مى رسيد. مردم كوفه انفرادى و دسته جمعى از آن حضرت دعوت مى كردند كه به كوفه تشريف فرما شود، اهل كوفه در نامه هاى خود متذكر شدند كه آنان با نعمان بن بشير والى كوفه ارتباطى ندارند و در جمعه و جماعت شركت نمى كنند و در عيد با او براى نماز بيرون نمى روند. (٤٧١)
نامه ها بسيار زياد شد و حتى در يك روز ششصد نامه به آن حضرت رسيد و مجموع نامه ها به دوازده هزار بالغ گرديد. در همه اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند، و او پاسخ نامه ها را نمى داد، چون اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند، و او پاسخ نامه ها را نمى داد، چون بى وفايى مردم كوفه را مى دانست . آخرين نامه كه براى آن جناب رسيد، از شبث بن ربعى ، حجاز بن ابجر، يزيد بن حارث ، عزره بن قيس ، عمرو بن حجاج ، و محمد بن عمرو تيمى (٤٧٢) بود.
اين جميعت در نامه هاى خود نوشته بودند، كه مردم كوفه در انتظار تو هستند، جز تو به كشى ندارند، درآمدن خود به سوى ما هرچه بيشتر شتاب كن ، اى فرزند رسول خدا، اينك باغ ها سبز و خرم و ميوه ها رسيده و دشت ها سرسبز و درخت ها پر برگ گرديده است ،
هرگاه ميل دارى قدم رنجه فرما و در اين جا لشكريان مهيا براى جنگ آماده هستند. (٤٧٣)
پاسخ امام حسين عليه السلام به مردم كوفه
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن على به گروه مسلمانان و مومنان : (٤٧٤) اما بعد، هانى و سعيد نامه هاى شما را آوردند، و آن ها آخرين فرستادگان شما بودند و دانستم همه آنچه را كه بيان كرده بوديد. گفتار همه شما اين است كه امانى نداريم ، سوى ما بيا، شايد خدا به سبب تو ما را بر هدايت حق جمع كند.
من مسلم بن عقيل را برادر و پسر عمويم كه در خاندان من ثقه من است به سوى شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و راى شما را براى من بنويسد. پس اگر براى من نوشت كه راى خردمندان و اهل فضل و راى و مشورت شما چنان است كه فرستادگان گفتند و در نامه هاى شما خواندم ، به زودى نزد شما مى آيم انشاء الله .
سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاى دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاى خدا كند. و السلام . (٤٧٥)
مسلم بن عقيل عليه السلام سفير امام حسين عليه السلام
قافله آماده سفر شد، ولى پيش از آن كه كسى را براى تحصيل اطمينان به كوفه بفرستند بار سفر را بستند. امام حسين عليه السلام براى وظيفه بزرگ پسر عموى خود مسلم بن عقيل را برگزيد.
مسلم به عزم سفر از مكه به راه افتاد. هنگامى كه به مدينه رسيد، دو تن راهنما گرفت . آن دو مسلم را از بيابان بردند. تشنگى سخت بر آنها روى آورد به طورى كه يكى از آن دو از شدت گرسنگى بمرد (بعضى گفته اند كه هر دو بمردند) مسلم از اين پيش آمد گرفته و پريشان خاطر شد و به امام حسين عليه السلام نوشت : من به مدينه آمدم و دو راهنما گرفته راه را گم كردند تشنگى بر ايشان چيره شد به طورى كه هر دو بمردند. با آخرين رمقى كه مانده بود، خود را به آب رساندم . اين آب در جايى است به نام مضيق واقع در مغاك خبيث ، من اين پيش آمد رابه فال بد گرفتم ، اگر صلاح بدانيد استعفاى مرا بپذيريد و ديگرى را بفرستيد.
پاسخ امام اين بود: هر چه زودتر به سوى كوفه بشتاب . مسلم اطاعت كرد، و به سير خود ادامه داد، تا به كوفه رسيد. در آن جا به خانه يكى از شيعيان وارد شد.
شيعيان نزد او به آمد و شد پرداختند، هر دسته اى كه مى آمدند، مسلم نامه امام حسين عليه السلام را مى خواند، آنها مى گريستند و وعده يارى و جانفشانى مى دادند، تا آن كه دوازده هزار تن با وى بيعت كردند.
مسلم هر چه زودتر قاصدى فرستاد و با شتابى هر چه تمام تر اين مژده را به حسين كه در مكه منتظر بود برساند. (٤٧٦) وقتى كه مسلم وارد كوفه شد، امير كوفه نعمان بن بشير انصارى بود. يزيد بر وى خشم گرفت ، كه چرا شيعه را به خود واگذارده و مسلم را ناديده گرفت تا هزاران تن زير پرچم حسين گردآيند.
يزيد به فورى نعمان را عزل كرد و به جاى او عبيدالله بن زياد والى بصره را تعيين كرد و به او نوشت : مسلم بن عقيل را بگيرد و بكشد.
ابن زياد با نقشه شيطانى وارد كوفه شد
ابن زياد در آغاز هانى بن عروه مرادى را دستگير كرده زندانى نمود تا به موقع او را بكشد، زيرا مسلم به خانه او منتقل شده بود. تا اين خبر منتشر شد، زنانى از عشيره مراد شيون آغاز كردند و فرياد بر آوردند: يا عشيره تاه ؟ يا ثكلاه
و اى بيچاره شدن و اى از داغ ديدن
مسلم از خشم به هيچان آمد و شعارى را كه تعيين كرده بوده اعلام كرد. چهار هزار تن از اهل كوفه به گرد مسلم جمع شدند. مسلم آنها را حركت داد، تا با زور هانى را نجات دهد.
رفتار اهل كوفه در اين وقت بسيار حيرت آور است . طبرى در تاريخ و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين نقل مى كنند كه زنان اهل كوفه به سراغ فرزندانشان مى آمدند و مى گفتند: فرزند باز گرد، دگران هستند، به تو احتياجى نيست
مردان مى آمدند و به فرزندان و برادران شان چنين مى گفتند: فردا سپاه شام مى آيد با جنگ چه خواهى كرد برگرد
مردم پى در پى از دور مسلم پراكنده مى شدند، و باز مى گشتند تا شب فرا رسيد به جز سى تن كه مسلم با ايشان نماز مغرب را به جاى آورد كسى همراهش نماند. حضرت مسلم عليه السلام از مسجد بيرون شد و به سوى محله كنده روانه گشت . هنوز بدانجا نرسيده بود كه جز ده تن كسى با او نماند.
از آن جا كه گذشت تنها ماند، ديگر هيچ انسانى از اهل كوفه با مسلم نبود در كوچه هاى كوفه سرگردان مى گشت و نمى دانست به كجا مى رود. گذارش به خانه پير زه زالى به نام طوعه افتاد كه بر در ايستاده منتظر فرزند خود بود كه با مردم در خروج بر ابن زياد شركت كرده بود. مسلم آب خواست . پير زن آب آورد و مسلم بنوشيد. سپس در همان جا بايستاد و رد نشد، پيرزن به وى سوء ظن برد و از او تقاضا كرد كه به خانه اش برود و آن جا توقف نكند. و اين سخن را سه بار تكرار نمود، تا مسلم بدو گفت :
اى بنده خدا، به خدا كه در اين شهر خانه ندارم . آيا مى توانى نيكى كنى شايد پس از اين تو را پاداش دهم .
پيرزن پرسيد: اى بنده خدا، چگونه خانه ندارى ؟ مسلم جواب داد: من مسلم بن عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و مرا تنها و بى ياور گذاشتند. پير زن مسلم رابه خانه برد، شام برايش آماده كرد، ولى مسلم شام نخورد پيرزن اين راز را پوشيده داشت و به جز پسرش به كسى نگفت . هنوز صبح نشده بود كه پسرش خبر داد. مسلم محاصره شد، و با آن كه يكه و تنها بود با لشكريان ابن زياد كه شصت يا هفتاد مرد مسلح بودند دليرانه به جنگ پرداخت .
هنگامى كه ديدند از عهده مسلم بر نمى آيند، نى ها را آتش زده و شعله ور به جان مسلم مى انداختند. مسلم با همين حال نبرد مى كرد و شمشير مى زد و صف دشمن را مى شكافت .
محمد بن اشعث به وى گفت : تو در امان هستى ، خودت را به كشتن مده مسلم نپذيرفت و گفت : جز كشتن و كشته شدن چاره اى نيست و رجز مى خواند:
اقسمت لااقتل الا حرا
- سوگند خورده ام كه جز به آزادگى كشته نشوم
و ان رايت الموت شيئا نكرا
- هر چند مرگ را چيزى ناخوش مى دانم
كل امر يوما يلاقى شرا
- هر كسى روزى با ناگوارى روبه رو خواهد شد
اخاف ان اكذب او اغرا.
- بيم آن است كه به من دروغ گويند و يا مرا بفريبند.
ابن اشعث گفت : تو دورغ نمى شنوى و فريب نخواهى خورد، اين مردم (بنى اميه ) عموزادگان تو هستند، نه كشندگان تو، و نه زنندگان تو.
مسلم عليه السلام كه مجروح و پاى تا سر خون آلود شده بود به ديوارى تكيه كرد. اهل كوفه به گرد او جمع شدند و امان را تاييد و تاكيد مى كردند. استرى آوردند و مسلم را بر آن سوار كردند، آنگاه اسلحه اش را گرفتند، مسلم از اين كار به امان آنها بدگمان شد.
مسلم را نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد فرمان داد او را بر بام قصر بردند و سرش را از پيكرش جدا كردند و تنش را از بالاى بام در ميان مردمى كه بيرون قصر جمع شده بودند بينداختند و رفيقش هانى را در بازار به دار آويختند.
طبرى از كسى كه كشته شدن هانى را پس از شهادت مسلم به چشم ديده نقل مى كند كه هانى راكت بسته از زندان بيرون آوردند و به ميان بازار در جايى كه گوسفند مى فروختند بردند. هانى مى گفت : عشيره من مذحج كجاست ، ولى امروز مذحجى براى من نمانده است . مذحج كجاست ؟ آيا من به مذحج دسترسى دارم .
هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى كند دست خود را كشيد و از بند بيرون آورده گفت : آيا عصايى يا كاردى يا سنگى يا استخوانى پيدا نمى شود كه با آن از جان دفاع كنم ؟ راوى گفت : ناگهان بر سرش ريختند و دست هايش را محكم بستند. به او گفته شد: گردنت را بگير تا سرت را جدا كنند. هانى به چنين سخاوتى راضى نشد. يكى از غلامان ابن زياد به او شمشير زد و كارگر نشد. ديگرى شمشير زد و او را كشت و اهل كوفه ايستاده تماشا مى كردند.
اگر نمى دانى مرگ چيست ، در بازار به هانى و پسر عقيل بنگر، ببين دلاورى كه شمشير رخساره اش را تكه تكه كرده ، و دلاور ديگرى كه پس از آن كه كشتندش ، تنش را از بالا به پايين انداختند، پيكرى را مى بينى كه مرگ رنگ آن را دگرگون كرده و جوى خون را مى بينى كه از هر سوى روان است . اگر شماها خونخواهى برادرتان را نكنيد روسپيانى هستيد كه به بشيزى تسليم شده اند.
اين حوادث در كوفه رخ مى داد و اهل بيت در مكه نامه دليل راهشان مسلم را مى خواندند و از پيام او آگاه شده بودند كه از اهل كوفه براى حسين عليه السلام بيعت گرفته است ، و مردم دور او جمع شده منتظر آمدن امام حسين عليه السلام هستند. حسين عليه السلام حركت كرد و قصد داشت كه با كسانش از مكه بيرون آمده به سوى عراق بشتابد. پيش از آن كه پيام ديگر زبانى از مسلم شهيد برسد. پيام ديگر زبانى مسلم از اين قرار بود كه وقتى كه از جان خود نوميد شد، چشمانش پر از اشك گرديد. كسى به او گفت : هركه آنچه تو مى خواستى بخواهد، اگر چنين پيش آمدى برايش رخ دهد، نمى گريد. مسلم گفت : به خدا قسم براى خودم نمى گريم و براى كشته شدن نوحه گرى نمى كنم . ولى گريه من براى كسان من است كه به سوى من مى آيند. گريه مى كنم براى حسين و اهل بيت حسين عليه السلام . سپس مسلم روى به محمد بن اشعث (همان كه از جانب ابن زياد به مسلم امان داده بود) كرده چنين گفت :
اى بنده خدا، چنين مى بينم كه تو از زنده نگاه داشتن من ناتوانى . آيا مى توانى كسى را به سوى حسين عليه السلام بفرستى كه از زبان من اين پيام را به او برساند، چون گمان مى كنم كه او و اهل بيتش از مكه به سوى شما روان باشد و يا فردا روان بشود و اين بيتابى كه در من مى بينى براى اين است .
پيام مسلم به طورى كه مورخان مى گويند چنين بوده كه يكى برود و به حسين بگويد:
پسر عقيل هنگامى كه به دست كوفيان اسير شده بود مرا نزد تو فرستاد. او صلاح نمى دانست كه شما به اين ديار بياييد، زيرا كشته خواهيد شد و او گفت : با اهل بيت خود باز گرديد، سخنان كوفيان شما را گول نزند، اينان همان ياران پدرت هستند كه جدايى از آنها را با مرگ يا كشته شدن آرزو مى كرد. اهل كوفه به تو دروغ گفتند و به من هم و كسى كه به او دروغ گفته شد راى ندارد
پسر اشعث براى مسلم سوگند ياد كرد كه اين پيام را براى حسين بفرستيد ولى حسين عليه السلام منتظر نشد، بلكه به همان پيام نخستين اكتفا كرد و روانه گشت . چقدر راست استشعرى كه حسين عليه السلام از گفته ابن مفرغ موقعى كه از مدينه بيرون مى آيد بر زبان آورد:
و المنايا ير صدننى ان احيدا
خطرات مرگبار در كمين منند مبادا از دسترس آنها كنار بروم (٤٧٧)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٤٢٦- پيشواى شهيدان ، ص ٢٧٦
٤٢٧- سوره آل عمران ، آيه ١٦٣
٤٢٨- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٢٦٢
٤٢٩- با استفاده از نشريات حسينيه آيت الله العظمى نجفى ، سال ١٣٩٣ قمرى
٤٣٠- شبهاى پيشاور، ص ٥٣٨
٤٣١- تحقيق درباره روز اربعين ، ص ٢٥٨
٤٣٢- نفس المهموم ، ص ٢٨
٤٣٣- ارشاد مفيد، ص ٢٠٠
٤٣٤- حوران به ضم حاء و تشديد از قراى شهر حلب در سوريه است .
٤٣٥- نفس المهموم ، ص ٢٩
٤٣٦- چهره خونين ، ص ١٤٥ به نقل از مقتل خوارزمى ، ج ١، ص ١٨٧
٤٣٧- چهره خونين ، ص ١٤٥، به نقل از البدايه و النهايه ، ص ١٤٣٨
٤٣٨- چهره خونين ، ص ١٤٦
٤٣٩- منتهى الامال ، ج ١ ص ٢٩٧
٤٤٠- منتهى الامال ، ج ١، ص ٢٩٧
٤٤١- چهره خونين ، ص ١٤٩، به نقل از مقتل خوارزمى ، ج ١، ص ١٨٣
٤٤٢- لهوف ، ترجمه زنجانى ، ص ٢٢
٤٤٣- اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١١٢
٤٤٤- بحار، ج ٤٤، ص ٣٢٥، دمعه الساكبه ، ص ٢٧٣، جلا العيون ،
ص ١٨٠، مقتل خوارزمى ، ج ١، ص ١٨٤
٤٤٥- چهره خونين ، ص ١٥٠
٤٤٦- تاريخ طبرى ، ج ٦، ص ١٩٠
٤٤٧- جلاء العيون ، ص ١٨٠، لهوف ، ص ٢٤
٤٤٨- الغدير، ج ١٠، ص ١٤٢
٤٤٩- ارشاد مفيد، چاپ قديم ، ص ١٨٠
٤٥٠- بحار، چاپ قديم ، ج ١٠، امالى صدوق ، ص ٩٢
٤٥١- چهارده معصوم ، عمادزاده ، ج ١، ص ٦٣٤ به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج ٤ تاريخ طبرى ، ج ٦ حوادث سال ٤٩ هجرى قمرى .
٤٥٢- ارشاد مفيد، ص ٢٠٢
٤٥٣- ينابيع الموده ، چاپ اسلامبول ، ص ٣٣٧ به نقل از مقتل ابى مخنف .
٤٥٤- منتهى الامال ، ج ١، ص ٢٩٩
٤٥٥- سرمايه سخن ، ج محرم ، س ٧
٤٥٦- سوره هود، آيه ٨٨
٤٥٧- نفس المهموم ، ترجمه شعرانى ، ص ٣٤
٤٥٨- اقتباس از منتهى الامال ، ج ١، ص ٣٠٠
٤٥٩- سوره نساء آيه ٧٨
٤٦٠- سوره نساء آيه ١٥٤
٤٦١- منتهى الامال ، ج ١، ص ٣٠١ نفس المهموم ترجمه شعرانى ، ص ٣٥
٤٦٢- سوره قصص ، آيه ٢١
٤٦٣- ارشاد مفيد، چاپ تهران ، ص ٢٠٢ ابصار العين فى انصار الحسين ، چاپ نجف ص ٤ روضه الواعظين ، چاپ قديم ، ص ١٤٧ اعيان الشيعه ، ج ٤، ص ١٥٧
٤٦٤- ارشاد مفيد، ص ٢٠١
٤٦٥- ارشاد مفيد، ص ٢٠٢
٤٦٦- ارشاد مفيد، ص ٢٠٢، اعيان الشيعه ، چاپ دمشق ، ج ٤، ص ١٥٨، نهضه الحسين عليه السلام ، ص ٣٠ چاپ بغداد الصار العين فى انصار الحسين عليه السلام ، ص ٤
٤٦٧- سوره قصص ، آيه ٢٢
٤٦٨- ارشاد مفيد، ص ٢٠٢
٤٦٩- ارشاد مفيد، ص ٢٠٣
٤٧٠- همان مصدر.
٤٧١- منتهى الامال ، ج ١، ص ٣٠٢
٤٧٢- ارشاد مفيد، ص ٢٠٣
٤٧٣- چهره خونين ، ص ١٦٩
٤٧٤- ارشاد مفيد، ص ٢٠٤
٤٧٥- نفس المهموم ، ترجمه شعرانى ، ص ٣٧
٤٧٦- بانوى كربلا، ص ٩٦
٤٧٧- بانوى كربلا، ص ١٠١
۱۰
خطبه حركت از مكه وصيت مسلم بن عقيل عليه السلام
مسلم را به مجلس ابن زياد دعوت كردند. آن حضرت چون وارد مجلس شد سلام نكرد. يكى از ملازمان بانگ بر آورد كه بر امير سلام كن . حضرت فرمود: واى بر تو، ساكت شو! سوگند بر خدا كه او بر من امير نيست
به روايت ديگر گفت : اگر مرا خواهد كشت سلام كردن من بر او چه اقتضا دارد و اگر مرا نخواهد كشت بعد از اين سلام من بر او بسيار خواهد شد.
ابن زياد گفت : سلام بكنى يا نكنى ، تو را خواهم كشت .
پس مسلم فرمود: چون مراخواهى كشت بگذار تا يكى از حاضران را وصى خود قرار دهم تا به وصيت هاى من عمل كند. گفت : مهلت دادم تا وصيت كنى پس مسلم در ميان اهل مجلس رو به عمر بن سعد كرده و گفت : ميان من و تو قرابت و خويشى است . من به تو حاجتى دارم و مى خواهم وصيت مرا بپذيرى . آن ملعون براى خوش آمدى ابن زياد گوش به سخن مسلم نداد.
عبيدالله گفت : اى بى همت ز مسلم كن قبول اين وصيت . عمر سعد چون از ابن زياد دستور يافت ، دست مسلم را گرفت به كنار قصر بد. مسلم گفت : وصيت هاى من آن است كه :
اولا، من در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم ، شمشير و رزه مرا بفروش و قرض مرا ادا كن . دوم ، چون مرا كشتند بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن . سوم ، آن كه به حضرت امام حسين عليه السلام بنويس كه به سوى كوفه نيايد چون كه من نوشته ام كه مردم كوفه با آن حضرتند و گمان مى كنم كه به اين سبب آن حضرت به سوى كوفه مى آيد. پس عمر سعد تمام وصيت هاى مسلم را براى ابن زياد نقل كرد.
عبيدالله كلامى گفت كه حاصلش آن است كه اى عمر! تو خيانت كردى كه راز او را نزد من افشا كردى . اما جواب وصيت او آن است كه ما را با مال او كارى نيست ، هرچه گفته است چنان كن . اما چون او را كشتيم در دفن بدن او مضايقه نخواهيم كرد.
به روايت ابوالفرج ، ابن زياد گفت : اما در باب جسد مسلم ، شفاعت تو را نمى پذيرم ، چون او را سزاوار دفن كردن نمى دانم به جهت آن كه با من طاغى و در هلاك من ساعى بود.
اما حسين اگر او اراده ما ننمايد ما اراده او نخواهيم كرد. پس ابن زياد رو به مسلم كرد و به بعض كلمات جسارت آميز به آن حضرت خطاب كرد. مسلم هم با كمال قوت قلب پاسخ او را داد و سخنان بسيار ما بين آنها رد و بدل شد تا آخر الامر ابن زياد ولد الزنا ناسزا به او و اميرالمومنين على و امام حسين و عقيل عليه السلام گفت . پس بكر بن حمران را طلبيد و مسلم ضربتى بر سر اين ملعون زده بود. پس او را امر كرد كه مسلم را به بام قصر ببر و او را گردن بزن . مسلم گفت : به خدا قسم ، اگر در ميان من و تو خويشى و قرابتى بود حكم به قتل من نمى كردى . مراد آن جناب از اين سخن آن بود كه بياگاهاند كه عبيدالله و پدرش زياد بن ابيه زنازادگانند و هيچ نسب و نژادى از قريش ندارند. پس بكر بن حمران لعين دست آن سلاله اخيار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثناى راه زبان آن مقرب درگاه اله به حمد و ثنا و تكبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بر رسول خدا جارى بود و با خداى بزرگ مناجات مى كرد و عرضه مى داشت كه : بار الها! تو حكم كن ميان ما و ميان اين گروهى كه ما را فريب دادند و دروغ گفتند و دست از يارى ما برداشتند. پس بكر بن حمران آن مظلوم را در جايى از بام قصر كه مشرف بر كفشگران بود برد و سر مباركش را از تن جدا كرد و آن سر نازنين به زمين افتاد. پس بدن شريفش را دنبال سر از بام قصر به زير افكند و خود ترسان و لرزان نزد عبيدالله شتافت . آن ملعون پرسيد: سبب تغيير حال تو چيست ؟ گفت : در وقت قتل مسلم مرد سياه مهيبى را ديدم در برابر من ايستاده بود و انگشت خويش را به دندان مى گزيد و من چندان از او هول و ترس برداشتم كه تا به حال چنين نترسيده بودم . آن شقى گفت : چون مى خواستى به خلافت عادت كار كنى وحشت بر تو مستولى گرديده و خيالى در نظر تو صورت بسته .
چو شد خاموش شمع بزم ايمان
بياوردند هانى را ز زندان
گرفتندش سر از پيكر به زودى
به جرم آن كه مهماندارى بودى
پس ابن زياد هانى را براى كشتن طلبيد و هر چند محمد بن اشعث و ديگران براى او شفاعت كردند سودى نبخشيد. پس فرمان داد هانى را به بازار بردند و در مكانى كه گوسفندان را بيع و شرا در مى آوردند گردن زنند. پس هانى را كتف بسته از دار الاماره بيرون آوردند و او فرياد بر مى داشت كه :
و امذحجاه و لا مذحج لى اليوم ، يا مذحجاه و اين مذحج و اين مذحج . (٤٧٨)
شريح قاضى هم شركت در قتل اينان داشت ، براى اين كه طول كلام نشود از نقل آن خوددارى كرديم . امام حسين عليه السلام پس از آن كه از مدينه رهسپار شد و روز سوم ماه شعبان وارد مكه شد و در نيمه ماه رمضان و شوال و ذى القعده و تا هشتم ذى حجه در مكه ماند و هيچ كس تصور نمى كرد كه فرزند رسول خدا و فرزند مكه و منى روز هشتم ذى حجه كه تازه مردم براى اداى حج محرم مى شودند از مكه بيرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت عمره بيرون آمد. اما امام تصميم گرفت حركت كند. طواف خانه و سعى بين صفا و مروه را انجام داد و از احرام به در آمد، چه خوف آن بود كه او را در حرم مكه دستگير كنند، يا غافل بكشند. منظور وى به اين نوع كشته شدن حاصل نمى شد. امام از مكه نرفت تا كشته نشود، بلكه از مكه رفت تا اگر كشته مى شود به صورتى باشد كه اسلام براى هميشه از شهادت او بهره مند بشود. (٤٧٩)
آستانه مسلم بن عقيل عليه السلام
مدفن حضرت مسلم بن عقيل بن ابى طالب عليه السلام سفير ابى عبدالله الحسين عليه السلام به شهر كوفه جهت اخذ بيعت و اولين شهيد قيام سيدالشهدا عليه السلام كه در شهر كوفه ، در روز چهارشنبه ٨ يا ٩ذى الحجه ٦٠ ق به شهادت رسيد.
اين آستانه متصل است به مسجد معروف كوفه در زاويه جنوب شرقى . اتفاق نظر كاملى است بين مورخان كه پس از به شهادت رسيدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه مذحجى ، با موافقت ابن زياد، قبيله مذحج در روز هشتم ذى الحجه ٦٠ ق پيكر مطهر حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را در كنار دار الاماره به خاك سپرده اند. ابن زياد بدين جهت دستور دفن پيكر شريف آنها را در كنار كاخ دار الاماره صادر نمود كه قبر آنان كاملا در زير نظر باشد و آمد و رفت شيعيان جهت زيارت مرقد آنها از نزديك مراقبت گردد، و چنانكه در متون قديمه آمده و تا امروز هم آثار موجود در مسجد حاكى است ، كاخ دار الاماره از سطح مسجد مرتفع تر بوده است و ابن جبير در سفرنامه خويش به سال ٥٨٠ ق به اين تصريح دارد. ابن بطوطه (م ٧٧٩ ق ) در سفر نامه اش چنين مى نويسد:
در جهت شرهى جامع ، داخل بالا خانه اى كه با پله به آنجا مى روند مقبره مسلم بن عقيل واقع شده .. اما از قصر الاماره كوفه كه سعد و قاص آن را بنا كرد اكنون جز پايه هاى آن چيزى برجا نمانده است
اين دو قبر همچنان ظاهرا بدون سقف و سايه بان بود تا مختار بن عبيده ثقفى در شعبان سال ٦٥ ق دستور بناى آستانه را صادر نمود و براى هر يك حرمى داراى گنبد تاسيس گشت و نام آن را بر روى سنگ مرمر حك نموده كه در تعميرات سال هاى اخير آن دو لوح سنگ مرمر كشف شد.
در عصر عضدالدوله و به سال ٣٦٨ ق اين آستانه مرمت گرديد و در كنار آستانه خانه هايى ساختند و مردم را تشويق به سكونت در آن محل نموده حقوق ماهانه از براى ساكنان آستانه جارى كردند. سپس در سال ٦٥٦ ق در زمان هولاكو كه شيعيان آزادى به دست آوردند، اين آستانه تعمير شد و متولى آن محمد بن محمود رازى بود و اين آستانه يكى از مراكز مهم شيعيان محسوب مى گشت و اكثر سكنه اين آستانه و متوليان آستانه از ذريه آل بويه بودند، چنان كه بر ديوار آستانه حضرت مسلم بن عقيل ثبت است .
كامل سلمان الجبورى مى نويسد:
عطا ملك فرزند محمد جوينى و برادر وى شمس الدين فرزند محمد جوينى (در سال ٦٨١ ق ) به هزينه خويش ضريح ساختند و بر قبر شريف حضرت مسلم بن عقيل نصب نمودند و در آن عصر توليت آستانه با محمد فرزند محمود رازى بود.
پس از به قدرت رسيدن و تاسيس دولت جلايريان ، اويس يكى از سلاطين مقتدر اين دولت در ٧٦٧ ق تعميراتى در عتبات مقدسه كربلا و نجف به عمل آورد و در اين آستانه هم ترميمات و اصلاحاتى انجام داد.
در سال ١٠٥٥ ق هم تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه انجام شد و ضريح جهت قبر شريف توسط بانوى جليله ام آقا خان اهدا گشت كه فعلا در انبار حضرت مسلم بن عقيل نگاهدارى مى گردد و تاريخ انجام آن در قطعه اى سروده شده كه متضمن اين جمله است : شهيد شد مسلم ابن عقيل (برابر با ١٠٥٥ ق )
در سال ١٢٣٣ ق اين آستانه توسط نواب حافظ محمد بن عبدالحسين خان تعمير اساسى شد كه بر قطعه سنگ مرمر تاريخ بنا و تعميرات مذكور حك شده و در داخل آستانه نصب گرديده بود، در موقع تعميرات سال هاى اخير سنگ مذكور را جابه جا كردند، لذا قسمتى از آن آسيب ديد. اين سنگ فعلا در انبار آستانه حضرت مسلم نگاهدارى مى شود، سپس در سال ١٢٦٣ ق شيخ محمد حسن صاحب جواهر توسط اموالى كه سيد حسين فرزند سيد دلدار على آل نقوى از هندوستان ارسال داشته بود تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه به عمل آورد.
در سال هاى اخير كوچك بودن اين آستانه جهت زائران مرقد مسلم بن عقيل كاملا محسوس بود و از طرفى توسعه آن به اين جهت كه آثار باستانى را تغيير مى داد با مخالفت حكومت عراق مواجه مى گشت ، لذا جمعى از شيعيان و متولى اين آستانه از آيت الله حكيم كه زعامت تامه در سال ١٣٨٤ ق داشت ، درخواست توسعه و تجديد بناى اساسى و زراندود كردن گنبد آن را نمودند. آيت الله حكيم با اين درخواست موافقت كرد و حاج محمد رشاد فرزند ناصر آل مرزه نجفى هزينه آن را تقبل كرد و در سال ١٣٨٥ ق شروع به ساختمان جديد نمودند و هزينه آن بالغ بر ١٨٠ هزار دينار عراقى گرديد و اينك اين آستانه داراى حرم چهار گوش به مساحت ١٠٦ متر مربع و از سه طرف داراى رواق است كه رواق جنوبى به قبر مختار بن ابى عبيده ثقفى متصل مى گردد و در مقابل حرم يك ايوان بزرگ و بر روى قبر شريف گنبد بزرگى تاسيس گشته كه ارتفاع آن از بالاى بام حرم آستانه ١٨ متر و از صحن شريف ٢٩ متر است .
سپس حاج محمد حسين رفيعى بهبهانى از آيت الله حكيم تقاضا نمود كه طلاكارى گنبد به وى واگذار گردد و آيت الله حكيم اجابت فرمود و طلاكارى گنبد آستانه در سال ١٣٩١ ق به پايان رسيد. آنگاه آيت الله حكيم دستور ساختن ضريح نقره اى را داد كه هنرمندان اصفهانى در اصفهان مشغول اتمام آن بودند كه ايشان در سنه ١٣٩٠ ق نداى حق را لبيك گفت و فرزند وى آيت الله سيد يوسف حكيم آن را به اتمام رسانيد و فعلا بر مرقد سردار اسلام و اولين شهيد قيام ابى عبدالله الحسين عليه السلام نصب است . اين آستانه يكى از مراكز مهم و زيارتگاه هاى شيعيان جهان است كه امروزه از شكوه و جلال خاصى برخوردار است . (٤٨٠)
فصل چهارم : حركت امام حسين عليه السلام از مكه مكرمه به سمت عراق
روز ترويه است . در مكه و مسجد الحرام غلغله و هياهو به پاست . از انبوهى مركب از يكصد تا دويست هزار تن حاجيانى كه در آن روز انبوه احرام و تلبيه و روز حركت آنان به جانب منى است و لوله اى برپاست .
سياسيون با حواشى خود به آن كوى امن و امان آمده و به رفتار امام حسين عليه السلام نظر دارند. اعضاى كاروان غم كه با حسين عليه السلام آمده اند شايد ساكت نباشند، چون همه كاروان حسينى از عده اى رجال و شخصيت تشكيل شده است ، ١٩ تن از آل ابى طالب و ٨ تن موالى و حرم و خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله كه حركت اين كاروان پرهياهو بويژه در موقع جدايى از خويشان و بستگان در چنين روزى كه هشياران جهان آن روز به مكه آمدند و براى هر يك فاميل هايى است . جدايى اينها در چنين روزى بسيار دشوار است . (٤٨١)
ابى الجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند: ابن زبير به حضرت عرض كرد: چرا در موسم حج خانه خدا را ترك كرده به سوى عراق مى روى ؟ امام حسين عليه السلام فرمود: همانا دفن شدنم در كنار فرات محبوب تر است از آن كه در جلو كعبه به خاك سپرده شوم . (٤٨٢)
سيدالشهدا عليه السلام ديد اگر در حرم خدا هم باشد خونش را مى ريزند لذا فرمود: بهتر است كه از اين جا خارج بشوم . عبدلله بن عباس و عبيدالله بن زبير آمدند و مانع رفتن حضرت شدند. حضرت فرمود: جدم به من امر كرده ، بايد امر او را اطاعت كنم و بروم . ابن عباس گفت : واحسيناه بعد عبدالله بن عمر آمد و گفت : شما با اهل ضلال صلح كنيد كه قتل و قتال نباشد. پس فرمود: اى ابا عبدالرحمن ، آيا جريان يحيى بن زكريا را مى دانى ؟ بنى اسرائيل از طلوع فجر تا غروب آفتاب هفتاد پيغمبر را به قتل رساندند و باز رفتند در بازار نشستند و به تجارت مشغول شدند مثل اين كه هيچ كارى نكرده اند. بعد خدا از آنها انتقام گرفت . پس بپرهيزى اى اباعبدالرحمن ، اينها كمك نمى كنند و بى وفا هستند. (٤٨٣)
حرم را از حرم كردند بيرون
به يوم الترويه محمل ببستند
خواتين اندر آن محمل نشستند
حرم را از حرم كردند بيرون
همه سرگشته اندر دشت هامون
كسانى كه عالم را پناهند
برون خر گه زدند از كعبه دل
مهار ناقه بانوى ذيجود
ابر دست طرماح عدى بود
حدى با زنگ اشتر گشت چون جفت
طرماح عدى با آن شتر گفت
همين بانو كه در محمل نشسته
دل از قيد علايق ها گسسته
مهين دخت امير المومنين است
حسين فرمانده روى زمين است
مبادا آن كه آزارش نمايى
هم آزار دل زارش نمايى
پس از چندى فلك در گردش آمد
چه گويم من زاشترهاى عريان (٤٨٤)
پيام الهى به امام حسين عليه السلام
حسين عليه السلام چهار ماه كه در مكه بود چه مى شنيد و چه مى ديد؟ پاسخ اين پرسش سهل نيست ، ولى اجمالا جمله اين آوازه ها را حسين عليه السلام مى گرفت و به دو لب مملو از حكمت به عالم پس مى داد و پياپى فرمان الهى براى نظم جامعه بشر و اجراى نظامنامه الهى در جامعه انسانى به او مى رسيد و مانعى از اجراى اين فرمان هاى پياپى نمى ديد و حيات و حب حيات را هم بعد از رسيدگى به وضع عمر بشر و خاتمه آن مانع نمى دانست ، بلكه پايان پذيرى عمر بشر را مويد اين مدعا مى ديد
عمر را ترجمه مى كرد و اسرارى كه از موت و حيات و از خلقت شگفت آميز بشر مى شنيد بر آن اسرار پيشين مى افزود، اين اسرار نيز او را تشويق مى كرد و به فداكارى دعوت مى نمود. او را در راه رسيدن به اسلافش ، محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم و اسماعيل و على و جعفر و حمزه عليهم السلام پيدا مى كرد. براى ترجمه اين آوازه بويژه آخرين كه اسرار وجود بشر و رمز موت و حيات است ، خطابه آتشين و تكان دهنده خط الموت ... را خواند.
آن فرمان هاى پياپى كه مى رسيد و از ناحيه آسمان و زمين در آن منطقه استوايى مانند نسيم حيات بخش مى وزيد و از شش جهت به هم آميخته به گوش شنونده مى ريخت ، عملا اجرا كرد. و براى اجرا آن خطبه را خواند و بامدادان كوچ كرد. (٤٨٥)
گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع
در ره دوست كشته شدن آرزوى ماست
دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست
گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع
چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست
از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم
در راه وصل اين تن خاكى عدوى ماست
خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم
پس اين قدر كه همه جا گفت و گوى ماست
ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست
كز هر طرف رويم خدا رو به روى ماست
هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ
آبش ز خون ما گلش از خاك كوى ماست
گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق
غم نيست چون كه غالب دلها به كوى ماست
مهدى بهاء الدينى
امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به عراق عازم بود. مكرر خبر شهادت خود و ياران را به اصحاب مى گفت . وقتى به منزل ذوحسم رسيدند اين خطبه را بيان فرمود:
الا ترون ان الحق لا يعمل به وان الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المومن فى لقاء الله محقا، فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما
آيا نمى بينيد حق را كه بدان عمل نمى شود، و باطل را كه از آن كسى باز نمى ايستد و پذيراى نهى نمى شود. بايد مومن ديدار خدا را برگزيند، چه من مرگ را جز شهادت و زندگى نمى بينيم . و اكنون مرگ را جز سعادت و كاميابى و زندگى با ستمگران را جز سختى و رنج نامتناهى نمى دانم . (٤٨٦)
امام عليه السلام با اين بيان آتشين ، شهادت در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختن حكومت خود مختارى را به همه اعلام فرمود. ايشان مى بينند جز با كشته شدن خويش ، حكومت ظالمه از بين نمى رود.
هواى نينوا
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اين ها حرمت كوى منا دارد حسين
پيش رو راه ديار نيستى كافى اش نيست
اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين
بس كه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
كس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين
رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جائى كه كفن از بوريا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
و رنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين
سروران پروانگان شمع رخسارش ولى
چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين
سر به راه دل نهاده راه پيماى عراق
مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين
او وفاى عهد را با سركند سودا ولى
خون به دل از كوفيان بى وفا دارد حسين
دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا
با كدامين سر كند مشكل دو تا دارد حسين
سيرت آل على با سرنوشت كربلاست
هر زمان از ما يكى صورت نما دارد حسين
آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند
عزت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين
دشمنش هم آب مى بندد به روى اهل بيت
داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين
بعد از اين اش صحنه ها و پرده ها اشكست و خون
دل تماشا كن چه رنگين پرده ها دارد حسين
ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه اى
گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين
دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز
با لب خنجر نگاه آشنا دارد حسين
شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خداى
جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين
اشك خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار
كاندرين گوشه عزاى بى ريا دارد حسين
به ناحق از خانه هايشان آواره شدند
حركت دسته جمعى ابا عبدالله الحسين عليه السلام با عيالات و اطفال صغير خود دليل كامل است كه آن حضرت به قصد رياست و خلافت ظاهرى و غلبه بر خصم نيامده و اگر چنين قصدى داشت قطعنا به سمت يمن مى رفت كه همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند. آن جا را مركز كار قرار داده آن گاه با تجهيزات كامل حمله خود را شروع مى نمود. چنان كه اقوام و دوستان و برادران اين پيشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب ياس شنيدند، چه آن كه از هدف و مقصد اصلى آن حضرت خبر نداشتند. (٤٨٧)
الذين اخرجوا من ديار هم بغير حق الا ان يقو لو ربنا الله .. (٤٨٨)
آن مومنانى كه (به ظلم كفار) به ناحق از خانه هايشان آواره شدند و جز آن كه مى گفتند: پروردگار ما خداى يكتاست ، جز حق گويى جرم ديگرى نداشتند، و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضى از مردم را به بعضى ديگر نكند همانا صومعه ها و ديرها و مساجدى كه در آن نماز و ذكر خدا بسيار مى شود همه خراب و ويران مى شد. و هركس خدا را يارى كند البته خدا او را يارى خواهد كرد كه خدا را منتهاى اقتدار و توانايى است .
در تفسير على بن ابراهيم گفته شده است :
اين آيه در شان على عليه السلام و حمزه و جعفر نازل شده است . و در حسين بن على عليه السلام جارى گرديد كه حسين بن على را از مكان خود بدون جهت خارج كردند. (٤٨٩)
و قال ابو جعفر عليه السلام : نزلت فى المهاجرين و جرت فى آل محمد عليهم السلام . (٤٩٠)
خطبه حركت از مكه
الحمد لله ماشاء الله و لا قوه الا بالله و صلى الله على رسوله ، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى فى اشتياق يعقوب الى يوسف ، و خير لى مصرع انا لاقيه ، كانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا و اجريه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، رضى الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين ، لن تشذ عن رسول الله لحمته و هى مجموعه له فى حظيره القدس تقر بهم عينه و ينجز بهم وعده ، من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا فانى راحل مصبحا ان شاء الله تعالى . (٤٩١)
سپاس مر خداى است ، و مشيت از آن اوست و هيچ قدرتى جز به او و به وسيله او نيست . مرگ بر فرزندان آدم خط زيبايى است مانند گردن بند بر گردن و سينه دوشيزه جوان . چقدر من واله نياكان گذشته خود هستم ، چون اشتياق يعقوب به يوسف . براى من قتلگاهى برگزيده شده كه به ملاقات آن شتابانم . گويا مى نگرم كه بندهاى اعضاى مرا گرگان حريص بيابان هاى ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه مى كنند و شكم هاى گرسنه و تهى خود را از پاره هاى تن من پر مى كنند. همان گرگ هاى حريص و گرسنه آدم نما از روزى كه قلم تقدير سرنوشت كرده . جز اين چاره اى نيست . خشنودى ما اهل بيت همان خشنودى خداوند است . گرفتارى ها و امتحانات خدايى صبر مى كنم . او به ما پاداش كامل صابران را خواهد داد. تار و پود پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله از او جدا و دور نخواهد ماند. تار و پود و رشته هاى پراكنده پيغمبر جمع آورى شده در پيشگاه قدس الهى همه پيوسته و جمع خواهد شد، چشمان پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنها روشن و وعده هاى او بر آنها منجز مى شود. هشيار باشيد، هركس در ميان ما و در راه ما و مقصدمان خون دل خود را رايگان بخشد، و براى ملاقات خداوند توطين نفس مى نمايد، با ما كوچ كند، چه من همين بامداد كوچ خواهم كرد ان شاء الله . (٤٩٢)
ز شوق دوست چنان دست و پاى خود گم كرد
حسين كنار فرات آمد و تبسم كرد
لبى كه خنده شادى نكرد در همه عمر
به زير خنجر شمر لعين تبسم كرد
حاج ميرزا فتاح شهيدى
دنباله خطبه خط الموت
من كان فينا باذلا مهجته
معناى اين جمله اين است كه در هر زمانى با وسايل مختلف مى شود از دين خدا و از حق مردم و از سعادت جامعه اسلامى دفاع كرد. مى شود در راه خدا بذل مال كرد، مى شود در راه خدا سخن گفت و با سخنان سودمند و آموزنده مردم را به راه آورد، مى شود در راه خدا كتاب نوشت و با آن مردم را به راه حق و حقيقت نزديك تر ساخت و بر بصيرت دينى و اخلاقى ايشان افزود. اما امام با اين جمله اعلام كرد كه امروز روزى نيست كه كمك هاى مالى و مساعدت هاى قلمى و خير خواهى هاى زبانى بتواند مشكل اسلام را حل كند و كار به جايى رسيده كه جز شهادت و جز جان بازى و جز فداكارى هيچ امرى نمى تواند جلو فساد را بگيرد، و مبانى آن را بر هم بريزد و زير و رو كند. كسى در فكر نباشد حال كه امام حسين عليه السلام مى خواند در راه خدا قدمى بردارد من هم پنجاه تومان مى دهم . يا اين كه عبيدالله بن حر جعفى در جواب دعوت امام بگويد: من هم يك اسب نيرومند پر تاخت و تاز مى دهم . ديگرى هم بگويد: من هم پنج شمشير و هفت زره و چهار نيزه نذر امام مى كنم . حسين بن على عليه السلام نه شمشير مى خواهد نه نيزه ، نه اسب مى خواهد و نه پول . فقط اگر كسى آن هم از روى صفا و حسن نيت جان خود را در راه وى دريغ ندارد مى پذيرد. هركس حاضر است جان خود را در راه خدا به او دهد و هر كسى آمادگى دارد كه بر خداى متعال وارد شود، مى تواند همسفر ما باشد. من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حركت مى كنم
عجيب است كه با همه تاكيد امام ، بسيارى از مردمان كم سعاد كه مساعد بودن اوضاع آنها را فريب داده بود، با امام عليه السلام همراه شدند و شايد بيشترشان تا روزى كه خبر شهادت مسلم عليه السلام رسيد همراه امام ماندند. اما انصاف اين است كه انى مردم از همان اول همراه امامى مى رفتند كه خليفه مى شود و كارها به دست وى سپرده خواهد شد، نه امامى كه براى فداكارى و شهادت مى رود و روزى آب را هم به وى او خواهند بست و روزى هم همراهان او به افتخار شهادت خواهند رسيد. (٤٩٣)
كاروان كربلا
ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد
كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد
از مناى كعبه گر امروز رخ بر تافتيم
وعده گاه كربلا را چون منا خواهيم كرد
گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنموده ايم
كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد
تا كه بشناسد مخلوق جهان خالق را
خويش را آئينه ايزدنما خواهيم كرد
از پى درمان درد جهل ابناى بشر
نينواى خويش را دار الشفا خواهيم كرد
از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر
پرچم آزاد مردى را به پا خواهيم كرد
خويش را در آتش كرب و بلا مى افكنيم
كربلا را وادى كرب و بلا خواهيم كرد
ما ز صدق دل ز خون دل وضو خواهيم ساخت
سجده بر درگا ذات كبريا خواهيم كرد
انقلاب مذهبى تا در جهان آيد پديد
از نداى حق جهان را پر صدا خواهيم كرد
بر نواى قل هو الله احد در ناى حق
در زمين نينوا چون نينوا خواهيم كرد
با فناى خويشتن اندر راه ابقاى دين
دين خود را در ره يزدان ادا خواهيم كرد
(سر ويا) تا كعبه دل در جهان بنيان كنيم
ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد
از ابن عباس نقل شده كه مى گويد: ديدم پيش از آن كه امام حسين عليه السلام از مكه به سوى عراق حركت كند، دست جبرئيل در دست او بود و در كعبه ايستاده بود. جبرئيل مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مى كرد و ندا در مى داد كه :
هلموا الى بيعه الله بشتابيد اى مردم به سوى بيعت خدا (٤٩٤)
سعادت دو جهان نصيب زهير شد
مردى از بنى فزاره مى گويد: آن گاه كه حسين بن على عليه السلام از مكه به سوى عراق مى رفت ، من نيز با زهير بن قين بجلى از مكه بازگشته به طرف عراق مى رفتيم ، اما هيچ وقت دوست نداشتيم در بين راه ، يا آن جا كه او منزل مى گزيند با او برخورد كنيم . در هر جا كه او فرود مى آمد ما از آن جا حركت مى كرديم و هر جا كه او حركت مى كرد ما فرود مى آمديم . ولى در عين اين كه مراقب بوديم چنان پيش آمد كرد كه در يكى از منازل به ناچار با او فرود آمديم . او در گوشه اى چادر زد و ما نيز در كنارى مشغول غذا خوردن بوديم كه ناگاه مردى آمد و سلام كرد و گفت : زهير، حسين بن على عليه السلام تو را مى خواهد.
شنيدن اين جمله كه حسين بن على تو را احضار كرده ، چنان ما را لرزاند و ناراحت كرد كه نزديك بود لقمه در دهان ما گير كند! دست از غذا خوردن كشيديم و همه در بحر تفكر فرو رفتيم كه حسين را با زهير چه كار است ؟
زهير مى خواست پاسخ رد بدهد. ناگهان دلهم دختر عمرو كه همسر زهير بود به او گفت : فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى به دنبال تو فرستاده ، تو را مى خواهد، تو از رفتن نزد او ابا مى كنى ! سبحان الله چه مانعى دارد به نزدش بروى و به سخنانش گوش فرا دهى تا ببينى چه مى گويد آن گاه باز آيى ؟
گفتار اين زن كار خود را كرد و چنان در روحيه و روان شوهرش تصرف كرد كه مس وجودش را تبديل به زر سرخ نمود و تا هميشه نامش را در جريده عالم به دوام ثبت كرد.
خلاصه ، زهير تحت تاثير سخنان همسرش قرار گرفت ، نزد امام حسين عليه السلام رفت و اندكى پس از آن بازگشت ، اما با چهره اى ارغوانى كه آثار شادى و سرور از آن هويدا بود. بازگشت درحالى كه تغيير ماهيت داده در وجود او فنا شده بود. همه چيز را جز او كنار گذاشت
نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى
گلعذارى ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى
اين تجارت ز متاع دو جهان ما را بس
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
دستور داد خيمه هاى ما را به خيمه هاى حسين بن على ملحق كنند. بدين وسيله به مصداق آيه كريمه :
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (٤٩٥)
از ظلمات و تاريكى هاى اين زندگى سراسر تيره و بدبختى رهيد و در جهانى سراسر نور و روشنى آرميد . (٤٩٦)
در طى راه چه گذشت ؟
زينهار مپنداريد كه من در اين گفته مبالغه مى كنم ، هرگز، زيرا اگر به بعضى خصوصيات سفر حضرت دقت كنى شواهد محكمى بر اين ادعاى ما پيدا مى كنى از جمله كمى در قضيه حر نظر كن كه همه كتاب هاى مقتل و معتمدترين تاريخ ها نوشته اند كه هنگامى كه امام حسين عليه السلام در بيابان بى آب و علف با حر ملاقات كرد در حالى كه او و يارانش از تشنگى بى حال و بى جان شده بودند و عده آنها به هزار سوار و هزار اسب مى رسيد. امام حسين عليه السلام به جوانانش فرمود: قوم او را سيراب كنيد و آب ها را پايين بياوريد و اسب ها را آب بپاشيد و ياران امام حسين عليه السلام جام ها و كاسه ها از آب پر مى كردند و جلو اسبى مى گرفتند و همين كه سه چهار جرعه مى خورد و سير مى شد بر مى داشتند و جلو اسبى ديگر مى گذاشتند تا اين كه همه اسب ها سيراب شدند. اكنون با دقت و هوش بينديش و بر تعجب بيفزاى و بدان كه مراتب رحم و مهر و شفقت و دلسوزى و عاطفه و نازك دلى حضرت تا چه اندازه بود. در حالى كه اين قومى كه سيراب كرد از دشمنان وى به شمار مى آمدند و از طرف ابن زياد آمده بودند كه وى را دستگير كنند. حتى در ميان اينان شخصى به نام (٤٩٧) على بن طعان المحاربى عراقى بود كه طرز آب خوردن از آب خورى ندانست و نفهميد كه دهن آب خورى را چسان كج كند كه نريزد و هنگامى كه آب مى خورد آب از گوشه لب ها لباسش مى ريخت و حضرت با آن همه جلالت از اسب پياده شد و آب خورى را با دست مبارك كج نگاهداشت تا اين كه وى را سيراب كرد. و ديگر بينديش در صحراى بى آب و علف و خشك و باير و ريگزارى كه آب به قيمت طلا و بلكه به قيمت جان به دست نيايد، گاهى دو سه روز اصلا آب پيدا نشود، اين چه سخاوتى و اين چه روح بزرگ و اين چه آقايى است كه دشمن نيز از آن برخوردار مى شود. و باز فكر كن كه موكب امام حسين عليه السلام چه دستگاه سلطانى و چه اندازه وسيع بود كه از آب آن هزار نفر سوار و هزار اسب سيراب شدند و هم چنين اشخاص و ياران و اولاد و خانواده خود حضرت حداقل به هزار نفر بالغ مى شدند و باز اسبانى كه اثاثيه و متاع و آنچه با آنها بود از ديگ و كاسه و طاس و جام و رختخواب و غيره را حمل مى كردند، جز شتران ، به هزار اسب مى رسيد. بنابراين اگر همه آنها كه در اين موكب لازم بود از آب استفاده كنند روى هم حساب كنيم ، دست كم به پنج هزار نفر مى رسيد جز آب احتياطى كه حر و يارانش و اسبانش از آن سيراب شدند.
سخنرانى امام حسين عليه السلام براى سپاه حر
به نقل ابى مخنف از عقبه بن ابى عيزار اين خطبه را در بيضه براى اصحاب خويش و سپاه حر خواند: بعد از حمد و ثنا خدا فرمود:
ايها الناس ! ان رسول الله قال : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و تركوا طاعه الرحمن و اظهروار الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيره ... (٤٩٨)
در اين خطبه امام عليه السلام مسووليت مسلمانان را در برابر آن همه منكرات و علت قيام خويش را اعلام كرد و فرمود:
اى مردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را كه حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و مخالف سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد و در ميان بندگان خدا گناه كار و ستم كار باشد، پس به عمل و گفتارى بر او انكار نكند، سزاوار است بر خدا او را بر جايگاهى كه براى عذاب او مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم طاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته اند و من سزاوارتر كسى هستم كه بر آنان انكار كند شرايط امر به معروف را (٤٩٩)
فصل پنجم : ورود امام حسين عليه السلام به كربلا
امام حسين عليه السلام به زمين كربلا وارد شد و چون به آن زمين رسيد، پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا. چون نام كربلا شنيد گفت : اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء
پس فرمود: اين وضع كرب و بلا و محل محنت و غم است ، فرود آييد كه اين جا منزل و محل و خيام ماست . اين زمين جاى ريختن خون ماست و قبرهاى ما در اين مكان واقع خواهد شد. خبر داد مرا جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به اينها. پس در آن جا فرود آمدند. (٥٠٠)
حسين عليه السلام به آرامگاه هميشگى خود وارد شد، آن جا كه خدا برايش قرار داده ، آن جا كه بوى حق و حقيقت و فداكارى مى آيد.
بار بگشاييد كه اينجا كربلاست
آب و خاكش با دل و جان آشناست
السلام اى سرزمين كربلا
السلام اى منزل نور خدا
السلام اى وادى دلجوى عشق
وه چه خوش مى آيد اينجا بوى عشق
السلام اى خيمه گاه خواهرم
قتلگاه جانگداز اكبرم
كربلا گهواره اصغر تويى
مقتل عباس مه پيكر تويى
آمدم آغوش خود را باز كن
بستر مهمان خود را ساز كن
آمدم با شهپر جان آمدم
آمدم اما چو طوفان آمدم
ورود شهيد كربلا به كربلا
امام حسين عليه السلام در روز دوم محرم به زمين كربلا كه رسيد ناگاه اسبش از حركت باز ايستاد و حركت نكرد. تا هفت يا هشت اسب عوض كرد، هيچ كدام قدم برنداشتند. فرمود: اين زمين چه نام دارد؟ عرض شد: غاضريه فرمود: نام ديگرى هم دارد؟ گفتند: نينوا. فرمود: اسم ديگرى ندارد؟ عرض كردند: شاطى الفرات . فرمود: نام ديگرى ندارد؟ گفتند: كربلا. آه سردى كشيد و فرمود: اين زمين اندوه و بلاست ، فرود آييد، اين جا خوابگاه شتران ماست و محل ريختن خون ماست و در اين جا حرمت ما هتك مى شود و در اين جا قبور ما زيارتگاه مى شود و اين همان جاست كه جدم به من خبر داده است . (٥٠١)
روز پنج شنبه دوم ماه محرم (٥٠٢) سال ٦١ هجرى امام حسين عليه السلام در يكى از نواحى نينوا به نام كربلا فرود آمد. روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام جاى گرفت . عمر بن سعد از قريش و از طايفه بنى زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوسيله آشنايى با ابى ابكر به دين اسلام در آمدند و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است .
عمر بن سعد كسى نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد؟ امام در جواب فرمود: عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز باز مى گردم . ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زياد گفت : اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است ، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد. ديگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است .
آنگاه به ابن سعدنوشد نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهميدم از حسين بن على عليهماالسلام بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد، ما هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را به روى حسين و ياران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيش آمد و سه روز پيش از شهادت امام روى داد. امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى باهم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شد، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز برود و به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت . با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت . اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت : اشتباه مى كنى ، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته اى بر مدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زياد گفت : راست مى گويى ، پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط و تسليم شوند. آنگاه ايشان را به كوفه فرستاده و گرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .
آنگاه به ابن سعد نوشت : من تو را نفرستادم كه با حسين بن على مدارا كنى و نزد من از وى شفاعت كنى ، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى . اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست ، و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن ها را مثله كنى (يعنى گوش و بينى ببرى )، چه ايشان سزاوار اين كار هستند.
اگر حسين بن على كشته شد سينه و پشت او را پايمال سم ستوران كن كه او مردى ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است ، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد، اما عهد كرده ام كه او را بكشم و لگد كوب اسب ها كنم . اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كرديتو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى دستور داده ايم . (٥٠٣)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٤٧٨- منتهى الامال ، ج ١، ص ٣١٦
٤٧٩- بررسى تاريخ عاشورا، ص ٨٣
٤٨٠- منابع : تاريخ الطبرى ، ٤/٢١٦، تاريخ الكوفه الحديث ، ١/٥٥ - ١٠٦، خطط الكوفه ، ٥، ٧، رحله ابن جبير، ١١٢، سفرنامه ابن بطوطه ، ٢١٣، مرقد المعارف ، ٢/٣٠٧ - ٣١٨، مشاهده العتره ، ١٨٦ - ١٨٧، تاريخ الكوفه ، البراقى ، ٥٩ - ٦١، استفاده شده از مقاله دانشمند محترم عبدالحسين صالحى شهيدى قزوينى .
٤٨١- اقتباس از هفتاد و دو تن ، يك تن ، عنصر شجاعت ، ص ١٩٩
٤٨٢- اعيان الشيعه ، ج ٣، ص ١٧٦
٤٨٣- اعيان الشيعه ، ج ٣، سيره الحسين عليه السلام ، ص ١٧٧
٤٨٤- از حاج ميرزا محسن حالى اردبيلى .
٤٨٥- عنصر شجاعت ، ج ١، ص ٢١١
٤٨٦- قمقام ، ص ٣٥٣، حليه الاوليا، ج ٢، ص ٣٩، احقاق الحق ، ج ١١، ص ٦٥ مناقب ، ج ٤، ص ٦٨
٤٨٧- شبهاى پيشاور، ص ٥٣٧
٤٨٨- سوره حج ، ص ٤١
٤٨٩- نور الثقلين ، ج ٣، ص ٥٠١
٤٩٠- مجمع البيان ، ج ٧، ص ٨٧
٤٩١- بلاغه الحسين عليه السلام ، چاپ نجف ، ص ٦٣، لواعج الاشجان ، چاپ نجف ص ٧٢، سفينه البحار، ص ٣٩٧، اسرار الشهاده ، چاپ قديم ، ص ١٨٩، كشف الغمه ج ٢، ص ٢٠٣، لهوف ، چاپ قديم ، ص ٥٢، احقاق الحق ، ج ١١، ص ٥٩٩
٤٩٢- اقتباس از جهاد و شهادت ، نوشته مرحوم آيه الله طالقانى ، ص ٧٧
٤٩٣- بررسى تاريخ عاشورا، ص ٨٧
٤٩٤- نفس المهموم ، ص ٨٧، مناقب ، ج ٤، ص ٥٣
٤٩٥- سوره بقره ، آيه ٢٥٧
٤٩٦- چهره زن ، ص ١٧١
٤٩٧- سياست حسينى ، ص ٣١
٤٩٨- احقاق الحق ، ج ١١، ص ٦٩
٤٩٩- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص ٣٢٠، تاريخ طبرى ، ج ٤، ص ٣٤، كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٨٠
٥٠٠- وقايع الايام محدث قمى ، ص ١٤٢
٥٠١- ناسخ ، ج ٢، ص ١٦٨
٥٠٢- ناسخ التواريخ ، ج ٢، ص ١٦٨
٥٠٣- بررسى تاريخ عاشورا، ص ١١٠
۱۱
محرم الحرام امام حسين عليه السلام وارد كربلا مى شود.
موكب شاه فلك فر در زمين نينوا
چون فرود آمد تجلى الله فى وادى طوى
تا كه خرگاه امامت شد در آنجا استوار
آسمان زد كوس الرحمن على العرش استوى
گرچه شد ملك عراق از مقدمش رشك حجاز
ليك ز آهنگ حسينى شد پر از شور و نوا
كاى دريغا اين سليمان را بساط سلطنت
مى رود بر بام و كام اهرمن گردد روا
كعبه اسلام را اينجا شود اركان خراب
قبله توحيد را از هم فرو ريزد قوا
رايت گردون دون در اين زمين گردد نگون
چون بيفتد از كف ماه بنى هاشم لوا
باز خواهد شد نمايان صورت شق القمر
باز خواهد شد هويدا معنى نجم هوا
سروها در اين چمن از بيخ و بن گردد قلم
شاخ هاى گل در اين گلزار بى برگ و نوا
خاك اين وادى بياميزد بسى با خون پاك
تا كه گردد خاك پاكش دردمندان را دوا
در كنار آب مهمان جان سپارد تشنه لب
آن چنان كز دود آهش تيره گون گردد هوا
خون روان گردد چه نيل از چشمه چشم فرات
از فغان كودكان تشنه كام نينوا
كاروان غم رود منزل به منزل تا به شام
صبح روه شاه روى نى دليل و پيشوا
بر سر نى سرپرست بانوان خود بود
ماه روى شاه چون خورشيد خط استوا
زير زنجير ستم سر حلقه اهل كرم
دست گير خصم گردد دست گير ما سوا
ديوان كمپانى ماههاى حرام
الشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقين . (٥٠٤)
در ميان ماههاى قمرى در آداب عربى چهار ماه حرام بوده كه در آن به رسم ملى حتى در جاهليت جنگ و خونريزى حرام و پيكار در آن را يكنوع جنگ ملى مى شناختند و هر قبيله اى هم كه با هم جنگ داشتند مانند اوس و خزرج كه ١٢٠ سال با هم نزاع و پيكار مى كردند در اين چهار ماه متاركه مى شد.
محرم الحرام كه ماه اول سال قمرى است از آن اشهر حرم بود و در عرب علاوه بر زمان مكان حرام هم بود كه جنگ در آن حرام شناخته شده بود مانند مسجد الحرام كه آنجا شهر بلا دفاع و مرگز امن و امان براى هر قبيله بود.
اسلام هم كه يك دين اجتماعى بود هر ادب و آداب و سنن ملى كه مخالف با عقل و شرع نبود حفظ مى كرد و در اسلام هم ماه حرام و مسجد الحرام محرم و مورد احترام تمام قبايل بود جز آنكه بنى اميه چون بر كرسى رياست نشستند نه تنها آداب و سنن دين اسلام را محو كردند بلكه آداب و رسوم ملى عرب را هم زير پا گذاشتند و لذا مورخين عرب آنها را نژاد عرب نمى شناسند و از جنايات اجتماعى كه حزب اموى كرد اين بود كه به ناموس اجتماع عرب دست تعدى دراز كرد و آداب آنها را از بين برد، زياد را برادر خواند و در مكه سى نفر را فرستاد با شمشير زير لباس احرام در خانه خدا امام حسين عليه السلام را دستگير كنند و شهيد نمايند و چون آنجا موفق نشد در ماه محرم الحرام كه مورد احترام همه عرب بود حسين بن على عليه السلام را محصور و محاصره كرد و شهيد نمود و روز عاشورا را به وجود آورد و امام حسين عليه السلام در عاشورا دفاع كرد نه جنگ .
سلطنت جاويد
بيا كه موكب سلطان دين هويدا شد
بيا كه قافله سالار عشق پيدا شد
بيا كه پرچم قرآن به اهتزاز آمد
بيا كه خيمه سلطان عشق برپا شد
ز آسمان ولايت ستاره اى بدميد
كه ماه مجلس و خورشيد عالم آرا شد
زبوستان رسالت شكفت لاله رخى
كه خرم از گل رويش فضاى دنيا شد
رسيده مژده كه روشن حرمسراى على
ز آفتاب جمال عزيز زهرا شد
عجب مدار جهانى اگر بر او شيداست
هر آن كه وصف جمالش شنيد شيداست
به رادمردى و مردانگى و جانبازى
حسين رهبر آزادگان دنيا شد
چو بود عاشق و سوداى دوست در سر داشت
رسيد بر سر بازار و گرم سودا شد
نهاده چهره گلگون به خاك و سر به سجود
سرى كه مظهر آيات ذات يكتا شد
حسين از پى حق رفت و سر فراز آمد
يزيد جانب باطل گرفت و رسوا شد
حسين سلطنتش استوار ماند ولى
يزيد بارگهش سرنگون و يغما شد
ز آبيارى خون حسين و يارانش
نهال دين خدا خرم و مصفا شد
حسين تن به مذلت نداد و عزت يافت
به فرق تاج شهادت نهاد و مولا شد
گرفت خامه رسا تا سرآيد اوصافش
خجل چو قطره ناچيز پيش دريا شد
محرم الحرام
امام رضا عليه السلام فرمود: محرم ماهى است كه مردم جاهليت جنگ را در آن حرام مى دانسد اماخون ما در آن ماه حلال شمرده شد و حرمت ما هتك شد، و فرزندان و زنان ما اسير شدند و آتش در خيام ما افروخته گشت و هر چه در آنها بود به تاراج رفت و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره ما مراعات نكردند. روز كشته شدن حسين عليه السلام چشمان ما را آزرده كرد و اشك هاى ما را روان ساخت . عزيز ما در زمين كربلا خوار شد و اندوه و بلا نصيب ما گشت تا روز معين . پس گريه كنندگان بايد بر حسين عليه السلام گريه كنند براى آن كه گريه بر او گناهان بزرگ را مى ريزد. و آنگاه گفت : چون ماه محرم مى شد، پدرم را خندان نمى ديدند تا ده روز مى گذشت و چون روز دهم مى شد آن روز مصيبت و اندوه و گريه او بود و مى گفت اين روزى است كه حسين عليه السلام در آن روز در اين جا فرصت توضيح حوادث فراوان و غم انگيز و عبرت آموز كربلاى حسينى نيست . به همين كفايت مى كنيم كه تقويمى از قيامت عشق و جدولى از حماسه حسينى را ترسيم كرده باشيم و بس ، حال اين شما و اين هم تقويم تولد تاريخ :
عنوان واقعه تاريخ واقعه
١. بيعت خواستن وليد از امام عليه السلام براى يزيد جمعه ٢٧ رجب ، ٦٠ هق
٢. ملاقات دوم (بين امام عليه السلام و وليد) شنبه ٢٨ رجب ، ٦٠ هجرى قمرى
٣. خروج از مدينه شب يكشنبه ، ٢٨ رجب ، ٦٠ هجرى قمرى
٤. ورود به مكه شب جمعه ، سوم شعبان ، ٦٠ هجرى قمرى
٥. مدت توقف امام در مكه (شعبان ، رمضان ، شوال ذوالقعده تا هشتم ذى الحجه ، ٦٠ هجرى قمرى ) يعنى چهار ماه و پنج روز
٦. رسيدن نخستين نامه اهل كوفه چهارشنبه ، ١٠ رمضان ، ٦٠ هجرى قمرى
٧. خروج مسلم بن عقيل از مكه به سوى كوفه دوشنبه ، ١٥ رمضان ، ٦٠ هجرى قمرى
٨. ورود سفير عاشورا، مسلم بن عقيل به كوفه سه شنبه ، ٥ شوال ، ٦٠ هجرى قمرى
٩. شهادت حضرت مسلم بن عقيل دركوفه سه شنبه ، ٨ ذى الحجه ، ٦٠ هجرى قمرى
١٠. خروج امام حسين عليه السلام از شهر مكه سه شنبه ، ٨ ذى الحجه ، ٦٠ هجرى قمرى يعنى درست همان روزى كه مسلم ابن عقيل در كوفه شهيد شد.
١١. ورود امام حسين عليه السلام به صحراى كربلا پنجشنبه ، ٢ محرم ، ٦١ هجرى قمرى يعنى كاروان شهادت از مكه تا كربلا ٢٣ روز در راه بوده است .
١٢. رسيدن عمر بن سعد به كربلا جمعه سوم محرم ، ٦١ هجرى قمرى
١٣. مذاكرات ميان امام عليه السلام و عمر بن سعد از سوم تا ششم محرم ٦١ هجرى قمرى
١٤. بسته شدن راه فرات توسط لشكر عمر بن سعد سه شنبه ٧ محرم ٦١ هجرى قمرى
١٥. نخستين حمله لشگريان عمر سعد به لشگر امام عليه السلام پنجشنبه ٩ محرم ٦١ هجرى قمرى
١٦. روز جنگ و شهادت (عاشورا) جمعه ، ١٠ محرم ٦١ هجرى قمرى
١٧. شهادت بيش از پنجاه تن از انصار الله و اصحاب امام حسين عليه السلام جمعه ١٠ محرم ، ٦١ هجرى قمرى پيش از ظهر
١٨. شهادت بقيه اصحاب و همه بنى هاشم جمعه ، ١٠ محرم ٦١ هجرى قمرى بعد از ظهر.
١٩. شهادت امام حسين عليه السلام جمعه ١٠ محرم ٦١ هجرى قمرى وقت غروب
٢٠. كوچ دادن عترت پيامبر صلى الله عليه و آله از كربلا شنبه بعد از ظهر، ١١ محرم ٦١ هجرى قمرى (٥٠٥)
٢١.تدفين آفتاب و آلاله ها ١٢ محرم ٦١ هجرى قمرى
٢٢. زيارت جابربن عبدالله انصارى از اصحاب بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و دوستش عطيه ، از علما و مفسران بزرگ اسلام ٢٠ صفر، ٦١ هجرى قمرى (اولين اربعين ) (٥٠٦)
٢٣. زيارت خاندان رسالت و ولايت ٢٠ صفر ٦٢ ق (دومين اربعين )(٥٠٧)
٢٤. قيام و زيارت دستجمعى توابين شب جمعه ٢٥ ربيع الاخر ٦٥ ق
بزرگ شهيدانى كه از اسم اعظم تك تكشان ، آسمان آسمان حماسه و غيرت مى بارد و هريك به تنهايى عالمى از علو و عشق جهانى از جديت و جهاد، دنيايى از رشادت و آزادى مى باشند.
اگر كربلا، قرآن سرخ و كتاب تكوينى خداوند كريم است - كتابى كه حروف حماسى آن ، با خون خدا، ابوالشهدا نوشته شده است - شهداى كربلا نيز هريك سوره سرخى از آن قرآن و آيت بزرگى از آن آسمان الهى هستند.
همانان كه خود حضرت سيد الشهدا عليه السلام در حقشان فرمود: (٥٠٨)
فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى ...
من اصحابى بهتر از اصحاب خويش و يارانى با وفاتر از ياران خودم نمى شناسم .
و اين فخر فخيم و افتخار عظيم آنان را بس كه حضرت مهدى موعود عليه السلام ، قطب دايره وجود، نام آنها به بزرگى و ستايش ذكر مى كند و با ذكر اسم هر يك به او سلام و درود مى فرستد و قاتلش را نفرين مى كند و مى فرمايد:
السلام عليكم يا خير انصار، السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، بواكم الله مبوء الابرار، اشهدلقد كشف الله لكم الغطاء...
درود بر شما اى بهترين ياران ، سلام بر شما براى آنچه شكيبايى ورزيديد، راستى چه نيكو جايگاه و خانه آينده اى داريد! خدا شما را در مقام نيكان قرار داده است ، شهادت مى دهم كه خداوند پرده را از برابر ديدگان شما برداشته بود...(٥٠٩)
راز سلطان عشق با معشوق
در زمين كربلا سلطان عشق گشت
چون وارد پى قربان عشق
يادش آمد وعده عهد الست
كرد رو را جانب يزدان عشق
گفت يارب شاهدى بر حال من
كامدم اندر سر پيمان عشق
بين به عهد خود چسان كردم وفا
سوختم يكباره بر سامان عشق
آنچه گفتم در ازل آورده ام
مال و جان اندر ره جانان عشق
اين من و اين سرزمين كربلا
اين من و اين نيزه و پيكان عشق
اين من و اين اكبر و اين اصغرم
اين من و عباس سر جنبان عشق
اين من و اين خواهر غم پرورم
اين سكينه بلبل دستان عشق
كاش صد جسمم بدى در راه دوست
تا شدى قربان ميدان گاه عشق
پس خطابى آمد از يزدان عشق
در زمين عشق بر سلطان عشق
كى حبيبا حبذا خوب آمدى
با نواى عشق در ميدان عشق
من هم اندر وعده خود صادقم
هر چه خواهى خواه از جانان عشق
مرحبا ممنون شدم از كار تو
خوب آوردى به جا پيمان عشق
غم مخور كه خون بهاى تو منم
از وجودت تاز شد پيمان عشق
جان عالم را خريدى يا حسين
زنده كردى خوش سر و سامان عشق
از گلچين نوائى
فصل ششم : روز شمار وقايع عاشورا روز اول محرم
روايت شده كه ريان بن شبيب دايى معتصم عباسى در مثل چنين روزى به حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: اى پسر شبيب ! اين روز، روزه هستى ؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزى است كه حق تعالى دعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده ، پس هر كه در اين روز، روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند، چنان كه دعاى زكريا را مستجاب فرموده ، الخ
دو ركعت نماز، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده و بعد از فراغت دست به دعا بردارد و سه مرتبه بخواند. شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم ، اما روز عاشورا از غذا و آب امساك كند تا بعد از عصر، آن وقت به قدر كمى تربت تناول نمايد. (٥١٠)
روز دوم محرم
در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را ورود امام حسين عليه السلام به كربلا آگاه ساخت . (٥١١) دعاى امام عليه السلام
امام عليه السلام فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخته گريست و گفت : خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله هستيم ، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند. خدايا! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بيداد گران پيروز گردان .
اللهم انا عتره نبيك محمد قدا اخرجنا و طردنا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو اميه علينا، اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين . (٥١٢)
ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه السلام گفت : اى برادر! احساس عجيبى در اين وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است . امام حسين عليه السلام خواهر را تسلى داد. (٥١٣) سخنان امام عليه السلام
امام عليه السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم ، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (٥١٤)
مردم بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمايش باشد، تعداد دينداران اندك مى شود.
نامه امام عليه السلام به اهل كوفه
امام عليه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر راى خود استوار مانده اند، اين نامه را نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مومنان ، اما بعد، شما مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نمايد، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى كند، براى او نيز مقرر دارد، و شما مى دانيد و اين گروه (بنى اميه ) را مى شناسيد كه از شيطان پيروى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده ، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطيل و غنايم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند.
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذرد و مرا به دشمن تسليم نخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است ، من با شمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود، و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم ، ديده ام ، هركس فريب شما خورد نا آزموده مردى است ، شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را همراه بودن با من از دست داديد، هر كس پيمان شكند، زيانش را خواهد ديد و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز گرداند، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته . (٥١٥)
امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا عازم كوفه شود، و چون امام عليه السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى او پيچيد و اشك بر گونه اش لغزيد و فرمود: خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود پايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى (٥١٦)
سپس امام حمد و ثناى الهى را به جا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه اى ايراد فرمود. (٥١٧)
اظهارات ياران امام عليه السلام
پس از سخنان امام ، زهير بپا خاست و گفت : اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنيدم ، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم ، ما قيام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى داشتيم .
سپس برير (٥١٨) برخاست و گفت : يابن رسول الله ! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما در اره تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفيع ما باشد. (٥١٩)
سپس ، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى دانى كه جد پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست ، همه فرمان پذير او نشدند، زيرا كه در ميان مردم ، منافقانى بودند كه نويد يارى مى دادند ولى در دل نيت بى وفايى داشتند، اين گروه در پيش روى از عسل شيرين تر و در پشت سر، از حنظل تلخ تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد، و پدرت على عليه السلام نيز چنين بود، گروهى به يارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت ، و تو امروز نزد ما بر همان حالى ! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت ، زيانكار است و خدا تو را از او بى نياز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى به سوى مغرب و يا مشرق ، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى هراسيم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داريم ، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داريم . (٥٢٠)
نامه عبيدالله به امام عليه السلام
به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه السلام به كربلا، نامه اى بدين مضمون به حضرت نوشت : به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده اى ، و امير المومنين يزيد! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم ! و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه باز آيى ! والسلام .
چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدند.
فرستاده عبيدالله گفت : اى ابا عبدالله ! جواب نامه ؟
امام فرمود: اين نامه را جوابى نيست ! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى لازم و ثابت است .
چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت ، ابن زياد برآشفت و به سوى عمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد.
عمر بن سعد كه شيفته ولايت رى بود، از قتال با حسين عليه السلام عذر خواست ، عبيدالله گفت : پس آن فرمان ولايت رى را باز پس ده .
عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى (٥٢١) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند، زيرا ديلميان بر آن جا مسلط شده بودند، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعين (٥٢٢) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت : بايد به جانب حسين روى و چون از اين ماموريت فراغت يافتى ، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همين جهت عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى گفت :
اترك ملك الرى و الرى رغبتى
ام ارجع مذموما بقتل حسين
و فى قتله النار التى ليس دونها
حجاب و ملك الرى قره عينى (٥٢٣)
سپس با اهل مشورت اين مساله را در ميان گذاشت ، همه او را از جنگ با حسين بن على عليه السلام نهى كردند، و حمزه بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت : تو را به خدا از اين انديشه در گذر، زيرا مقاتله با حسين ، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است ، به خدا سوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت : همين كار را انجام خواهم داد انشاء الله !
عمار بن عبدالله
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است : بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت : امير مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم . من او رااز اين كار نهى كردم و گفتم : از اين قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت : عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى خواند، به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا ديد روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم .
عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت : مرا بدين مسووليت گماردى و در ازاى آن ، ولايت رى رابه من اعطا كردى ، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولى پيشنهادى دارم و آن اين است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم ! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در ا ين مسير همراه باشند، سپس نام تعدادى از اشراف كوفه را ذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت : ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده انجام اين ماموريت بر مى آيى كه هيچ ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوشى !
عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت : خواهم رفت . (٥٢٤)
روز سوم محرم اعزام لشكر به سوى كربلا
عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد. (٥٢٥)
برخى نوشته اند كه : بنو زهره (قبيله عمر بن سعد) نزد او آمده اند و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم از اين كار در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعث دشمين ميان ما و بنى هاشم مى گردد. عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد، ولى عبيدالله استعفاى او را نپذيرفت ، و او تسليم شد. (٥٢٦)
برخى از تاريخ نويسان مى گويند: عمر بن سعد دو پسر داشت : يكى به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن مى كرد تا با امام عليه السلام مقاتله كند، ولى فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كارى بر حذر مى داشت ، و سرانجام حفص نيز با پدرش راهى كربلا شد. (٥٢٧)
خريدارى اراضى كربلا
از وقايعى كه در روز سوم ذكر شده ، اين است كه امام عليه السلام قسمتى از زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع شده است ، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه مردم را بريا زيارت قبرش راهنمايى نموده و زوار او را تا سه روز ميهمانى نمايند. (٥٢٨)
امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش راهنمايى كنند و آنها را مهمان كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت . از اين خبر معلوم مى شود كه با امام عليه السلام چقدر كالا و پول همراه بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم مى شد. شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت ، قضيه محمد بشر خضرمى است كه سيد بن طاووس نقل نموده است كه شب عاشورا يا همان شبى كه مرگ دور و بر خيمه ها مى گشت به محمد بشر خضر مى گفتند: پسرت در سر حد رى اسير شد. پاسخ داد: من نمى خواهم پسرم اسير باشد و من بعد از وى زنده بمانم . امام حسين عليه السلام سخن محمد را شنيد، به او فرمود: خدا به تو رحم كند، من بيعتم را از تو برداشتم و تو آزادى ، هر طورى مى توانى در آزادى پسرت بكوش .
عرض كرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم . حضرت فرمود: اين لباس ها و بردهاى يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند. پس به او پنج دست لباس عطا فرمود كه بهاى آنها هزار دينار بود. معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بوده كه قيمت يك دست آن دويست دينار مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود و براى چه آنها را با خود مى برد و اين پرسشى است كه شايد شنونده از آن بى نياز باشد.
حسين عليه السلام بزرگ تر از آن است كه براى رهايى جان خود حرمت حرم خدا را بشكند.
امام با عمل خود به همه به خصوص شيعه درس ديندارى داد و به آنها فهماند كه در خريد زمين بايد متوجه باشند اموال يكديگر را غضب نكنند.
درسى به بشر داد به دستور الهى درسش عملى بود نه كتبى نه شفاهى هوشيارى ياران امام عليه السلام
هنگامى كه عمر بن سعد به كربلا وارد شد، عزره بن قيس احمسى را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد تا از امام سوال كند براى چه به اين مكان آمده و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه اين كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثير بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت : من به نزد حسين مى روم و اگر خواهى او را خواهم كشت !
كثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت ، ابوثمامه صائدى كه از ياران امام حسين بود چون كثير بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد: اين شخص كه مى آيد بدترين مردم روى زمين است !
پس ابوثمامه راه را بر كثير بن عبدالله گرفت و گفت : شمشير خود را بگذار و نزد حسين عليه السلام برو!
كثير گفت : به خدا سوگند كه چنين نكنم ! من رسول هستم ، اگر بگذاريد پيام خود را مى رسانم ، در غير اين صورت باز خواهم گشت .
ابوثمامه گفت : من دستم را روى شمشيرت مى گذارم ، تو پيامت را ابلاغ كن .
كثير بن عبدالله گفت : به خدا سوگند هرگز نمى گذارم چنين كارى كنى .
ابو ثمامه گفت : پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم ، زيرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى .
پس از اين مشاجره و نزاع ، كثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصى به نام قره بن قيس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت : اى قره ! حسين را ملاقات كن و از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شو.
قره بن قيس به طرف امام حركت كرد، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيا اين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مظاهر عرض كرد: آرى ! اين مرد، تميمى است و من او را به حسن راى مى شناختم و گمان نمى كردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده كنم .
آنگاه قره بن قيس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسين عليه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنود باز خواهم گشت .
قره بن قيس گفت : من پاسخ اين رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در اين امر انديشه خواهم كرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او رااز جريان امر باخبر ساخت ، عمر بن سعد گفت : اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند. (٥٢٩)
نامه عمر بن سعد
حسان بن فائد مى گويد: من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند، و در آن نامه چنين آمده بود: چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم ، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شدم ، او در جواب گفت : اهالى اين شهر براى من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم را خوش نمى داريد، باز خواهم گشت . عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت :
الان وقد علقت مخالبنا به
يرجو النجاه ولات حين مناص (٥٣٠)
نامه عبيدالله به عمر بن سعد
عبيدالله به عمر بن سعد نوشت : نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم ، از حسين بن على بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت !
چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد، گفت : مى پندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست . (٥٣١)
عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند، زيرا مى دانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد. (٥٣٢)
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى پروراند، و بعضى نوشته اند: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين عليه السلام را ناخوش مى داشتندو هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند، باز مى گشت .
عبيدالله بن زياد شخصى را به نام سويد بن عبدالرحمن فرمان داد تا مساله فرار از جنگ تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد، و او يك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمايند تا كسى جرات سرپيچى از دستورهاى او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب ميراث به كوفه آمده بود! (٥٣٣)
عبيدالله در نخليه
عبيدالله شخصا از كوفه به طرف نخيله (٥٣٤) حركت كرد و كسى را نزد حصين ابن تميم - كه به قادسيه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد، سپس كثير بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت : در شهر كوفه گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبردارى از يزيد و من فرمان دهيد، و آنان را از نافرمانى و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشكر گاه فراخوانيد، پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخيله نزد عبيدالله بازگشتند، و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچه ها و گذرگاه ها مى گشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق مى كرد و آنان را از يارى امام حسين بر حذر مى داشت . (٥٣٥)
عبيدالله گروهى سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخيله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصميم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گرديد و شهيد شد. (٥٣٦)
روز چهارم محرم
در اين روز (٥٣٧) عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت : اى مردم ! شما آل ابى سفيان را آزموديد و آنها را چنان كه مى خواستيد، يافتيد! و يزيد را مى شناسيد كه دارياى سيره و طريقه اى نيكو است و به زير دستان احسان مى كند. و عطاياى او بجاست . و پدرش نيز چنين بود، و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده كه در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطااعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براى مردم شام (٥٣٨) نيز عطايايى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخيله حركت كرد و حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسيل داشت تا عمر بن سعد را در جنگ با حسين كمك نمايند. (٥٣٩)
پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، شمر بن ذى الجوشن اولين فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسين عليه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار و حصين بن نمير با چهار هزار نفر و مضاير بن رهينه مازنى با سه هزار نفر و نصر بن حرشه با دو هزار نفر كه جمعا بيست هزار نفر مى شدند.(٥٤٠)
روز پنجم محرم
در اين روز كه مطابق با روز يكشنبه بوده است ، عبيدالله بن زياد مردى را به دنبال شبث بن ربعى (٥٤١) فرستاد كه در دار الاماره حضور يابد، شبث بن ربعى خود را به بيمارى زده بود و مى خواست كه ابن زياد او رااز رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبيدالله بن زياد براى او پيغام فرستاد كه : مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است : چون به مومنان رسند گويند: از ايمان آورندگانيم ، و هنگامى كه به نزد ياران خود - كه همان شياطينند - روند، اظهار دارند: ما با شماييم و مونين را به سخره مى گيريم (٥٤٢) و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى ، در نزد ما بايد حاضر شوى .
شبث بن ربعى ، شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخيص داد! ابن زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت : بايد به كربلا روى ، پس شبث قبول كرد و عبيدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسيل داشت . (٥٤٣)
سپس عبيدالله بن زياد به شخصى به نام زحر بن قيس با پانصد سوار ماموريت داد كه بر جسر صراه (٥٤٤) ايستاده و از حركت كسانى كه به عزم يارى امام حسين عليه السلام از كوفه خارج مى شوند، جلوگيرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پيوستن به امام حسين عليه السلام از برابر زحر بن قيس و سپاهيانش گذشت ، زحر بن قيس به او گفت : من از تصميم تو آگاهم كه مى خواهى حسين را يارى كنى ، بازگرد، ولى عامر بن ابى سلامه بر زحر بن قيس و سپاهيانش حمله ور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسى جرات نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسين عليه السلام محلق شد تا به درجه شهادت نايل آمد، و از اصحاب امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در چندين جنگ در ركاب آن حضرت شمشير زده است . (٥٤٥)
شمار لشكر دشمن كه به جنگ شهيد كربلا حاضر شدند
در عدد لشكر ابن زياد اختلاف است . به نظر صاحب ناسخ التواريخ پنجاه و سه هزار نفر بوده و به نظر مجلسى لشكر ابن زياد سى هزار نفر بوده اند. سيد در لهوف عدد آنها را بيست هزار دانسته و به عقيده ابى مخنف لشكر ابن زياد هشتاد هزار بوده است . ابن شهر آشوب سى و پنج هزار دانسته و ابن اعثم كوفى بيست هزار نفر گفته و در تذكره الخواص ، شش هزار نفر نوشته و يافعى بيست و دو هزار نفر دانسته و در شرح شافيه پنجاه هزار سوار نوشته و در مطالبالسوول بيست و دو هزار نفر مرقوم شده و جماعتى صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (٥٤٦)
در نصوص صحيح آمده ، ابن زياد بالغ بر ٠٠٠/٣٥٠ تن را بسيج كرده بود:
١. حر بن يزيد رياحى از قادسيه با ١٠٠٠ سوار،
٢. كعب بن طلحه با ٣٠٠٠ سوار،
٣. عمر سعد با ٤٠٠٠ جنگجو،
٤. شمر بن ذى الجوشن سلولى با ٤٠٠٠ سوار و پياده از اهل شام (ظاهرا شبام است كه قبيله اى است در كوفه ).
٥. يزيد بن ركاب كلبى با ٢٠٠٠ جنگجو؛
٦. حصين بن نمير تميمى با ٤٠٠٠ جنگجو (ظاهرا حصين بن تميم تميمى است )؛
٧. مضاير بن رهينه مازنى با ٣٠٠٠ جنگجو
٨. نصر بن خرشه با ٤٠٠٠ جنگجو؛
٩. شبث بن ربعى با ١٠٠٠ جنگجو؛
١٠. حجار بن ابجر با ١٠٠٠ جنگجو؛
مناقب ابن شهر آشوب پس از اين احصائيه جمع اصحاب را هشتاد و دو تن مى داند كه ٣٢ نفرشان سوار بود و از نظر تجهيزات كامل نبودند، چه جز شمشير و نيزه در دستشان نبود( من مى گويم كمان هم داشته اند) (٥٤٧)
در شمار لشكر ابن زياد اختلاف است ، سى هزار و پنجاه هزار و بيست هزار و هشتاد هزاعر گفته اند و عده اى هم صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (٥٤٨) در عدد لشكر امام حسين عليه السلام نيز اختلاف است . ٤٠ تن پياده و ٣٢ نفر سوار، ٨٢ تن پياده و ٤٥ سوار و ١٠٠ نفر پياده هم گفته شده است .
و نيز گفته شده است ٧٠ سوار و ١٠٠ پياده يا ٣٠ سوار و ١٠٠ پياده . مولف گويد: مشهور آن است كه ٧٢ تن بوده اند ١٨ تن از اولاد بنى هاشم و بقيه از اصحاب امام حسين عليه السلام .
در تعداد كل لشكريانى كه به همراه عمر بن سعد در كربلا حضور و پيدا كردند تا با امام حسين عليه السلام بجنگند، اختلاف است ، ولى نكته اى كه نبايد فراموش كرد اين است كه تعداد نظاميان جيره خوارى كه از حكومت وقت ، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دريافت مى كردند سى هزار نفر بوده است . (٥٤٩) (٥٥٠)
روز ششم محرم
عبيدالله در اين روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه : من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پياده و تجهيزات ، چيزى را از تو فرو گذار نكردم ، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند! (٥٥١)
وضعيت لشكر دشمن
چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسين عليه السلام در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست ، تعدادى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند نوشته اند: فرمانده اى كه از كوفه با هزار سرباز حركت كرده بود، چون به كربلا مى رسيد فقط سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت بى اعتقادى به اين جنگ ، اقدام به فرار كرده بودند. (٥٥٢)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٥٠٤- سوره بقره ، آيه ١٩٤
٥٠٥- رساله الحسين عليه السلام ، ش دوم ، ص ٧٤. ٥٤
٥٠٦- بررسى تاريخ عاشورا، مرحوم دكتر آيتى ، ص ٢٤٤ به بعد، چاپ دوم ، ١٣٤٧ به بعد چاپ دوم ، ١٣٤٧ ش
٥٠٧- همان مدرك
٥٠٨- رساله الحسين عليه السلام ، ش دوم ، ص ٧٤. ٥٤
٥٠٩- حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدى عليه السلام ، ص ٤٨
٥١٠- فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام مرحوم محدث قمى ، چاپ مشعل آزادى ١٣٥١، ص ١٢٨
٥١١- كشف الغمه ، ٢/٤٧
٥١٢- مقتل الحسين عليه السلام ، مقرم ، ص ١٩٣
٥١٣- وقايع الايام خيابانى ، ص ١٧١
٥١٤- بحار الانوار، ٤٤/٣٨٣ و ٧٥/١١٦، به نقل از تحف العقول
٥١٥- اين بيانات به صورت خطبه امام عليه السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهيانش نيز آمده است كه شايد هر دو مورد صحيح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه ، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه .
٥١٦- بحار الانوار، ٤٤/٣٨١ اللهم اجعل لنا و لشيعتنا عندك منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شى قدير
٥١٧- طبرى ايراد اين خطبه را به وسيله امام در ذى حسم ذكر كرده ، و برخى آن را پس از ورود به زمين كربلا از آن حضرت نقل كرده اند.
٥١٨- برير بن خضير از اصحاب امير المومنين عليه السلام و از شيوخ قرا در مسجد جامع كوفه از تابعين بوده است ، در زهد و طاعت ، شهره بود، و در ميان قبيله همدان شرف و منزلت والايى داشت . (وسيله الدارين ، ص ١٠٦)
٥١٩- ملهوف ، ص ٣٢
٥٢٠- مقتل الحسين ، مقرم ، ص ١٩٤
٥٢١- دستبى ، اصل آن دشت بى ، منطقه وسيعى است بين رى و همدان ، و عموم آن را دشتابى مى گويند (الامام الحسين و اصحابه ، ص ٢٢٢)
٥٢٢- حمام اعين نام موضعى است در كوفه منسوب به اعين مولاى سعد بن ابى وقاص (مراصد الاطلاع ، ١/٤٢٣).
٥٢٣- مقتل الحسين عليه السلام ، مقرم ، ص ١٩٧. آيا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است ؟ يا باز گردم و با كشتن حسين خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم ؟ در كشتن حسين آتشى است كه نمى توان از آن گريخت ، و حكومت رى هم نور چشم من است !
٥٢٤- تاريخ طبرى ، ص ٤٠٩، ج ٥
٥٢٥- ارشاد، مفيد، ٢/٨٤
٥٢٦- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين عليه السلام ، ص ٦٩
٥٢٧- الامام الحسين و اصحابه ، ٢٢٢
٥٢٨- مجمع البحرين ٥/٤٦١، كربل
٥٢٩- تاريخ طبرى ، ٥/٤١٠
٥٣٠- اكنون كه در چنگ گرفتار شده ، اميد نجات دارد ولى حالا وقت فرار نيست !
٥٣١- تاريخ طبرى ، ٥/٤١١
٥٣٢- بحار الانوار، ٤٤/٣٨٥
٥٣٣- الاخبار الطول ، ص ٢٥٣
٥٣٤- نخيله محلى است در نزديكى كوفه در سمت شام كه لشكر در آنجا اجتماع مى كردند تا براى جنگ بيرون روند.
٥٣٥- انساب الاشراف ، ٣/١٧٨
٥٣٦- انساب الاشراف ، ٣/١٨٠
٥٣٧- مرحوم خيابانى در وقايع الايام جريان منبر رفتن عبيدالله بن زياد را در كوفه و تحريض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسين عليه السلام را از وقايع روز چهارم محرم ذكر كرده است .
٥٣٨- از اين نقل چنين استفاده مى شود كه در جنگ با امام عليه السلام مردم شام هم شركت داشتند.
٥٣٩- الاخبار الطول ، ٢٥٤
٥٤٠- بحار الانوار، ج ٤٤، ص ٣٨٦
٥٤١- شبث بن ربعى گويا پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده و موذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام بازگشت و در صفين از حضرت على عليه السلام جدا شد و به خوارج پيوست و بعد از آن توبه كرد، و از قاتلان امام حسين عليه السلام گرديد. مدائنى مى گويد: او متولى سپاهيان شام در كوفه بود. و عجلى مى گويد: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على عليه السلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است . (وسيله الدارين ، ٨٩)
٥٤٢- و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون سوره بقره آيه ١٤
٥٤٣- عوالم العلوم ، ١٧/٢٣٧
٥٤٤- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مى كردند.
٥٤٥- مقتل الحسين ، مقرم ، ص ١٩٩
٥٤٦- ناسخ ، ج ٢، ص ١٨٣
٥٤٧- هفتاد و دو تن ، يك تن ، عنصر شجاعت ، ج ١، ص ٤٠٩
٥٤٨- ناسخ ، امام حسين عليه السلام ، ج ٢، ص ١٨٣
٥٤٩- الامام الحسين و اصحابه ، ٢٣٠، مقتل الحسين ، مقرمت ص ٢٠١
٥٥٠- مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: حسين بن على عليه السلام بر برادرش امام حسن عليه السلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گريست ، امام حسن عليه السلام از علت گريه سوال كرد، امام حسين عليه السلام فرمود: براى مصايبى كه بر تو وارد مى شود گريه مى كنم . امام حسن عليه السلام فرمود: مرا با سم شهيد خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نيست اى ابا عبدالله ، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پيامبرند و خود رابه اسلام منسوب مى كنند بر كشتن و ريختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسير و اموالت راغارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى اميه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چيز حتى و حوش و ماهيان بر تو بگريند. (ملهوف ، ص ١١)
٥٥١- بحار الانوار، ٤٤/٣٨٧
٥٥٢- حياه الامام الحسين عليه السلام ، ٣/١١٨
۱۲
عصر تاسوعا نامه امام عليه السلام از كربلا به محمد بن حنفيه
امام باقر عليه السلام فرمودند: امام حسين از كربلا نامه اى براى محمد بن حنفيه فرستاد كه متن آن چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى محمد بن على و من قبله من بنى هاشم ، اما بعد فكان الدنيا لم تكن و كان الاخره لم تزل و السلام (٥٥٣)
نامه اى است از حسين بن على به محمد بن على و ديگر بنى هاشم . اما بعد، مثل اين كه دنيا اصلا وجود نداشته و آخرت هميشگى و دائم بوده و هست .
بنى اسد و يارى امام عليه السلام
در اين روز حبيب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول الله ! در اين نزديكى طايفه اى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ايشان را به سوى تو دعوت كنم ، شايد خداوند شر اين گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا دفع كند.
امام ، اجازه داد و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت : بهترين ارمغان را براى شمابه همراه آورده ايم ، شما را به يارى پسر پيامبر خدا دعوت مى كنم ، او يارانى دارد كه هريك از آنها بهتر از هزار مرد جنگى اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسليم نكنند. عمر بن سعد با لشكريانى انبوه او را محاصره كرده است ، چون شما قوم و عشيره من هستيد شما را به اين راه خير راهنمايى مى كنم ، امروز از من فرمان بريد و به يارى او بشتابيد تا شرف دنيا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر يك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پيغمبرش در اينجا كشته شود و شكيبايى و رزد و اميد ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در عليين بهشت ، رفيق و همدم او خواهد بود.
در اين هنگام مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشير مى ناميدند به پا خاست و گفت : من اولين كسى هستم كه اين دعوت را جابت مى كنم ، و رجزى حماسى برخواند:
قد علم القوم اذ تواكلوا
و احجم الفرسان اذ تثاقلوا
انى شجاع بطل مقاتل
كاننى ليث عرين باسل (٥٥٤)
آنگاه مردان قبيله كه تعدادشان به نود نفر مى رسيد به پا خاستند و براى يارى امام حركت كردند. در آن هنگام ، مردى نزد عمر بن سعد رفته و او را از جريان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ارزاق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت ، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند.
طايفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آويختند، حبيب بن مظاهر بر ارزق بانگ زد كه : واى بر تو بگذار ديگرى اين مظلمه را بر گردن بگيرد.
هنگامى كه طايفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سياهى شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.
حبيب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جريان را گفت ، امام حسين عليه السلام فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله . (٥٥٥)
روز هفتم محرم : بستن آب به روى شهيد كربلا و يارانش
روز سه شنبه هفتم محرم از طرف ابن زياد به عمر بن سعد ماموريت داده شد كه بايستى حسين از من اطاعت كند و الا ميان او و آب مانع شو. من آب را بر يهود و نصارا حلال كردم و بر حسين و اهل او حرام نمودم . عمر سعد طبق دستور ابن زياد، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب مامور كرد كه نگذارند امام حسين و كسانش از آب استفاده نمايند. (٥٥٦)
در اين روز عبيدالله بن زياد نامه اى به نزد عمر بن سعد فرتاد و به او دستور داد تا با سپاهيانش خود بين امام حسين و اصحابش و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان عمر بن سعد نيز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسين و يارانش به آب شدند، و اين رفتار غير انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسين عليه السلام صورت گرفت . در اين هنگام مردى به نام عبدالله بن حصين ازدى كه از قبيله بجيله بود فرياد برداشت كه : اى حسين ! اين آب را ديگر بسان رنگ آسمانى نخواهى ديد. به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشاميد تا از عطش جان دهى .
امام حسين عليه السلام فرمود: خدايا! او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده .
حميد بن مسلم مى گويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفت و گو به ديدار او رفتم در حالى كه بيمار بود، قسم به آن خدايى كه جز او پروردگارى نيست ، ديدم كه عبدالله بن حصين آن قدر آب مى آشاميد تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد و باز فرياد مى زد: العطش باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سيراب نمى شد. و جنين بود تا جان داد. (٥٥٧)
روز هشتم محرم (٥٥٨)
چون تشنگى ، امام حسين و اصحابش را سخت آزرده بود، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خيمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله ، زمين را كند، آبى بس گوارا بيرون آمد، همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد گرديد و ديگر نشانى از آن ديده نشد.
خبر اين ماجراى شگفت انگيز و اعجازآميز توسط جاسوسان به عبيدالله رسيد و پيكى نزد عمر بن سعد فرستاد كه : به من خبر رسيده است كه حسين چاه مى كند و آب به دست مى آورد، و خود و يارانش مى نوشند. به محض اينكه نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين و اصحابش بيشتر سخت بگير و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند.
عمر بن سعد طبق فرمان عبيدالله بيش از پيش بر امام عليه السلام و يارانش سخت گرفت تا به آب دست نيابند. (٥٥٩)
ملاقات يزيد بن حصين همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصا براى كودكان ديگر امكان پذير نبود، مردى از ياران امام حسين عليه السلام به نام يزيد بن حصين همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت : به من اجازه ده تا نزد عمر بن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم ، شايد از اين تصميم برگردد
امام عليه السلام فرمود: اختيار با تو است .
او به خيمه عمر بن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند، عمر بن سعد گفت : اى مرد همدانى . چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت ؟ مگر من مسلمان نيستم و خدا و رسول او را نمى شناسم ؟ آن مرد همدانى گفت : اگر تو خود را مسلمان مى پندارى ، پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته اى و آب فرات را كه حتى حيوانات اين وادى از آن مى نوشند، از آنان مصايقه مى كنى و اجازه نمى دهى تا آنان نيز از اين آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى كنى كه خدا و رسلو او را مى شناسى ؟
عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت : اى همدانى من مى دانم كه آزار اين خاندان حرام است . امام عبيدالله مرا به اين كار واداشته است . و من در لحظات حساسى قرار گرفته ام و نمى دانم بايد چه كنم ؟ آيا حكومت رى را رها كنم ، حكومتى كه در اشتياق آن مى سوزم ؟ و يا اين كه دستانم به خون حسين آلوده شود در حالى كه مى دانم كيفر اين كار، آتش است ؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است . اى مرد همدانى در خودم اين گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمى بينم .
يزيد بن حصين همدانى بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانيد و گفت : عمر بن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسيدن به حكومت رى به قتل برساند. (٥٦٠)
آوردن آب از فرات
به هر حال هر لحظه تب عطش در خيمه ها افزون مى شد. امام عليه السلام برادر خود عباس بن على بن الى طالب را فراخواند و به او ماموريت داد تا همراه سى نفر سواره و بيست نفر پياده جهت تدارك آب براى خيمه ها حركت كند در حالى كه بيست مشك با خود داشتند. آنان شبانه حركت كردند تا به نزديكى شط فرات رسيدند در حالى كه نافع بن هلال پيشاپيش ايشان با پرچم مخصوص حركت مى كرد.
عمرو بن حجاج پرسيد: كيستى ؟
نافع بن هلال خود را معرفى كرد.
ابن حجاج گفت : اى برادر خوش آمدى ، علت آمدنت به اين جا چيست ؟ نافع گفت : آمده ام تا از اين آب كه ما را از آن محروم كرده اند، بنوشم عمر بن حجاج گفت : بنوش تو را گوارا باد.
نافع گفت : به خدا سوگند در حالى كه حسين و يارانش تشنه كامند هرگز به تنهايى آب ننوشم .
سپاهيان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت : آنها نبايد از اين آب بنوشند، ما را براى همين جهت در اين مكان گمارده اند. در حالى كه سپاهيان عمرو بن حجاج نزديك تر مى شدند، عباس بن على به پيادگان دستور داد تا مشكها را پر كنند، و پيادگان نيز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهيانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پيكار مشغول كردند و سواران ، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پيادگان توانستند مشكهاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خيمه ها برسانند. (٥٦١)
سپاهيان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندگى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهيان عمرو بن حجاج با نيزه نافع بن هلال ، زخمى عميق برداشت و به علت خونريزى شديد، جان داد، و اصحاب به نزد امام بازگشتند. (٥٦٢)
ملاقات امام عليه السلام و عمر بن سعد
امام حسين عليه السلام مردى از ياران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمربن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمر بن سعد پذيرفت . شب هنگام ، امام حسين عليه السلام با بيست نفر از يارانش و عمر بن سعد با بيست نفر از سپاهيانش در محل موعود حضور يافتند.
امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن (ع ) لى و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت ، و همينطور عمر بن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش ، به بقيه همراهان دستور بازگشت داد.
ابتدا امام حسين عليه السلام آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر سعد! آيا با من مقاتله مى كنى و از خداييكه بازگشت تو به سوى اوست ، هراسى ندارى ؟ من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى دانى آيا تو اين گروه را رها نمى كنى تا با ما باشى ؟ اين موجب نزديكى تو به خداست .
ابن سعد گفت : اگر از اين گروه جدا شوم مى ترسم كه خانه ام را خراب كنند.
امام حسين عليه السلام فرمود: من براى تو خانه ات را مى سازم . عمر بن سعد گفت : ممن بيمناكم كه املاكم را از من بگيرند.
امام فرمود: من بهتر از آن به تو خواهم داد، از اموالى كه در حجاز دارم ، و به نقل ديگرى امام فرمود: من بغيبغه را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسيار بزرگى بود كه نخل هاى زياد و زراعت كثيرى داشت و معاويه حاضر شد آن را به يك ميليون دينار خريدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت .
عمر بن سعد من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مى ترسم كه آنها را ا ز دم شمشير بگذراند.
امام حسين عليه السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمى گردد، از جاى برخاست درحالى كه مى فرمود: تو را چه مى شود؟ خداوند جان تو را از به زودى در بسترت بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد، به خدا سوگند من مى دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى .
عمر بن سعد با تمسخر گفت : جو، ما را بس است . (٥٦٣)
و برخى نوشته اند كه : امام حسين عليه السلام به او فرمود: مرا مى كشى و گمان مى كنى كه عبيدالله ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند كه گوارى تو نخواهد بود، و اين عهدى است كه با من بسته شده است ، و تو هرگز به اين آرزوى ديرينه خود نخواهى رسيد. پس هر كارى كه مى توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد، و مى بينم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى گردانند و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى كنند. (٥٦٤)
نامه عمر بن سعد به عبيدالله
بعد از اين ملاقات ، عمر بن سعد به لشكرگاه خود بازگشت و به عبيدالله بن زياد طى نامه اى نوشت : خدا آتش فتنه را بنشاند و مردم را بر يك سخن و راى متحد كرد. اين حسين است كه مى گويد يا به همان مكان كه از آنجا آمده ، بازگردد، يا به يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند يكى از مسلمانان زندگى كند، و يا اين كه به شام رفته تا هر چه يزيد خواهد درباره او انجام دهد. و خشنودى و صلاح امت در همين است . (٥٦٥) افترا و بهتان
عقبه بن سمعان (٥٦٦) مى گويد: من با امام حسين از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظه اى كه آن حضرت شهيد شد، از او جدا نشدم . آن بزرگوار نه در مدينه و نه در كوفه و نه در ميان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهيان دشمن ، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر اين كه من آن را شنيدم ، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مى گويند و گمان دارند كه او گفته است كه : بگذاريد من دستم را در دست يزيد بگذارم ، يا مرا به سر حدى از سرحدات اسلامى بفرستيد، چنين سخنى نفرمود، فقط مى گفت : بگذاريد من در اين زمين پهناور بروم تا ببينم امر مردم به كجا پايان مى پذيرد. (٥٦٧) (٥٦٨)
برخى نوشته اند كه : عمر بن سعد، كسى را نزد عبيدالله فرستاد و اين پيام را بدو رسانيد كه : اگر يكى از مردم ديلم (كنايه از مردم بيگانه ) اين مطالب را از تو خواهد تو آنها را نپذيرى ، درباره او ستم روا داشته اى . (٥٦٩)
پاسخ عبيدالله
چون عبيدالله نامه عمر بن سعد را در نزد ياران خود قرائت كرد گفت : ابن سعد در صدد چاره جويى و لسوزى براى خويشان خود است .
در اين هنگام ، شمر بن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت : آيا اين رفتار را از عمر بن سعد مى پذيرى ؟ حسين به سرزمين تو و در كنار تو آمده است ، به خدا سوگند كه اگر او از اين منطقه كوچ كند و با تو بيعت نكند، روز به روز نيرومندتر گشته و تو از دستگيرى او عاجز خواهى شد، اين را از او نپذير كه شكست تو در آن است ، اگر او و يارانش بر فرمان تو گردن نهند آنگاه تو در عقوبت و يا عفو آنان مختار خواهى بود.
ابن زياد گفت : نيكو رايى است و راى من نيز بر همين است . اى شمر نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر تا بر حسين و يارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امير لشكر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و نزد من بفرست و در خبر ديگرى آمده است : عبيدالله بن زياد مردى به نام حويره بن يزيد تميمى را خواند و به او گفت : نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست ، و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امير بر لشكر و سپاه گردان . (٥٧٠)
تهديد به عزل
سپس نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه : من تو را به سوى حسين نفرستادم كه از او دفع شر كنى و كار را به درازا كشانى و به او اميد سلامت و رهايى و زندگى دهى و عذر او را متوجه قلمداد كرده و شفيع او گردى اگر حسين و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسليم مى شوند آنان را نزد من بفست ، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با پاهيان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشير بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند. و چون حسين را كشتى ، پيگر او را در زير سم اسبان لگد كوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است . و نمى پندارم كه پس از مرگ او اين عمل (لگد كوب كردن ) به او زيانى برساند ولى سخنى است كه گفته ام و بايد انجام شود. پس اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم ، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كناره گير و مسووليت آنها را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خويش را به او داده ايم ، والسلام . (٥٧١)
روز نهم محرم (تاسوعا)
شمر نامه را از عبيدالله بن زياد گرفته و از نخيله كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد (٥٧٢) و نامه عبيدالله را براى عمر بن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت : واى بر تو خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگينى براى من آورده اى به خدا سوگند كه تو عبيدالله را از قبول آنچه كه من براى او نوشته بودم بازداشتى و كار را خراب كردى ، من اميدوار بودم كه اين كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد زيرا روح پدرش در كالبد اوست . شمر به او گفت : بگو بدانم چه خواهى كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگيد و يا كناره خواهى گرفت و من مسئوليت لشكر را به عهده خواهم داشت ؟
عمر بن سعد گفت : اميرى لشكر را به تو واگذار نمى كنم و در اين شايستگى را نمى بينم ، و من خود اين كار را به پايان مى رسانم ، تو امير پياده نظام باش
و سرانجام عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد. (٥٧٣)
امام صادق عليه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسين و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در اين روز حسين را تنها و غريب يافتند و دانستند كه ديگر ياورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى است كه او را غريب و تنها گذاشته و در تضيعيف او كوشيدند. (٥٧٤)
امان نامه
چون شمر، نامه را از عبيدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنين عمه او بود) به عبيدالله گفتند: اى امير خواهر زادگان ما همراه با حسين اند، اگر صلاح مى بينى نامه امانى براى آنها بنويس ، عبيدالله پيشنهاد آنها را پذيرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنويسد.
رد امان نامه
عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسيله غلام خود - كزمان (٥٧٥) به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنين قرائت كرد و گفت : اين امان نامه اى كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است ، آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نيست ، امان خدا بهتر از امان عبيدالله پسر سميه است . (٥٧٦) همچنين شمر به نزديكى خيام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان عليهم السلام فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام (كه مادرشان ام البنين است ) را صدا زد، آنها بيرون آمدند، شمر به آنها گفت : براى شما از عبيدالله امان گرفته ام ، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته (٥٧٧) باشد؟
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه ، عمر بن سعد فرياد زد كه : اى لشكر خدا سوار شويد و شاد باشيد كه به بهشت مى رويد و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
در اين هنگام امام حسين عليه السلام در جلوى خيمه خويش نشسته و به شمشير خود تكيه داده و سر بر زانو نهاده بود، زينب كبرى شيون كنان به نزد برادر آمد و گفت : اى برادر! اين فرياد و هياهو را نمى شنوى كه هر لحظه به ما نزديكتر مى شود.
امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم ! رسول خدا را همين حال در خواب ديدم ، به من فرمود: تو به نزد ما مى آيى .
زينب از شنيدن اين سخنان چنان بى تاب شد كه بى اختيار محكم به صورت خود زد و بناى بى قرارى نهاد.
امام گفت : اى خواهر! جان شيون نيست ، خاموش باش ، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
در اين اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام عرض كرد، اى برادر! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمه ها آمده است .
امام در حالى كه برخاست فرمود: اى عباس . جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو (٥٧٨) و از آنها بپرس : مگر چه روى داده ؟ و براى چه به اين جا آمده اند؟
حضرت عباس عليه السلام با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمد و پرسيد: چه رخ داده و چه رخ داده و چه مى خواهيد؟ گفتند: فرمان امير است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد و يا آماده كارزار شويد!
عباس عليه السلام گفت : از جاى خود حركت نكنيد و شتاب به خرج ندهيد تا نزد ابى عبدالله رفته و پيام شما را به او عرض كنم . آنها پذيرفتند و عباس بن على عليه السلام به تنهايى نزد امام حسين عليه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانيد، و اين در حالى بود كه بيست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصيحت مى كردند و آنان را از جنگ با حسين بر حذر مى داشتند و در ضمن از پيشروى آنها به طرف خيمه ها جلوگيرى مى كردند. (٥٧٩)
سخنان حبيب بن مظاهر و زهير
حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت : با اين گروه سخن بايد گفت خواهى تو و اگر خواهى من .
زهير گفت : تو به نصيحت اين قوم آغاز سخن كن .
حبيب رو به سپاه دشمن كرده گفت : بدانيد كه شما بد جماعتى هستيد، همان گروهى كه نزد خدا در قيامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بيت او را كشته باشند.
عزره بن قيس گفت : اى حبيب ! تو هر چه خواهى و هرچه مى توانى خود ستايى كن !
زهير گفت : اى عزره ! خداى عزوجل اهل بيت را از هر پليدى دور نموده و آنها را پاك و منزهداشته است ، از خدا بترس كه من خير خواه توام ، تو را به خدا از آن گروه مباش كه يارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان ، نفوسى را كه طيب و طاهرند، بكشند. (٥٨٠)
عزره گفت : اى زهير! تو از شيعيان اين خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى . زهير گفت : آيا در اينجا بودنم به تو نمى گويد كه من پيرو اين خاندانم ؟ به خدا سوگند كه نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده يارى هم به او ندادم ، بلكه او را در بين راه ديدار نمودم و هنگامى كه او را ديدم ، رسول خدا و منزلت امام حسين عليه السلام نزد او را به ياد آوردم ، و چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصميم به يارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم ، باشد كه حقوق خدا و پيامبر او را كه شما ناديده گرفته ايد، حفظ كرده باشم . (٥٨١)
امام عليه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگزاريم ، (٥٨٢) خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن ) را دوست دارم . (٥٨٣)
يک شب مهلت براى راز و نياز
پس عباس عليه السلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشوار براى نماز و عبادت - مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با اين در خواست ، مردد بود، و سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه : چه بايد كرد؟
عمر و بن حجاج گفت : سبحان الله ! اگر اهل ديلم (كنايه از مردم بيگانه ) و كفار از تو چنين تقاضايى مى كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى !
قيس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت كن ، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگيد.
ابن سعد گفت : به خدا سوگند كه اگر بدانم چنين كنند، هرگز با در خواست آنها موافقت نكنم . (٥٨٤)
عاقبت ، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على عليه السلام آمد و گفت : ما به شما تا فردا مهلت مى دهيم ، اگر تسليم شديد شما را به نزد عبيدالله بن زياد خواهيم فرستاد! و اگر سرباز زديد، دست از شما بر نخواهيم داشت . (٥٨٥)
عصر تاسوعا
عمر سعد لشكر خود را بخواند، و پيش از غروب آفتاب به سوى حسين عليه السلام حمله ور شد.
حسين عليه السلام در جلو خيمه اش نشسته بود و دو زانو را در بند شمشير قرار داده بود و در اثر خستگى خوابش برده بود ولى خواهرش زينب عليه السلام بيدار بود و در كنار برادر ايستاده از وى پرستارى مى كرد. زينب غريو حمله سپاه را از نزديك بشنيد، با ملايمت به برادر نزديك شده گفت : برادر، بانگ و فرياد نزديك مى شود، آيا نمى شنوى ؟ امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود: جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، به من فرمود: تو نزد ما مى آيى . خواهرش سيلى به صورت خود نواخت و گفت : اى واى ... حسين عليه السلام فرمود: خواهر عزيز من ، واى بر تو نباشد، آرام باش خداى تو را رحمت كند. آنگاه امام حسين عليه السلام برادرش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را فراخواند و از او خواست كه برود از مهاجمان خبرى بياورد. وقتى كه حسين دانست كه كوفيان آهنگ جنگ دارند دوباره برادر را فرستاد كه از آنها خواهش كند كه يك امشب را دست از جنگ بدارند، زيرا ما مى خواهيم در اين شب براى خدا نماز بخوانيم و دعا كنيم و استعفار نماييم و هنگامى كه صبح شد و اگر خدا خواست و رو به رو شديم ، جنگ خواهيم كرد.
عمر سعد با يارانش مشورت كرد كه اين مهلت را بدهد يا نه ؟ يكى گفت : سبحان الله ، به خدا ا گر اينان از ديلميان بودند واين تقاضا را از تو مى كردند شايسته بود كه با آن موافقت كنى . سپس تا فردا مهلت دادند. (٥٨٦)
امام حسين عليه السلام بيعت نمى كند
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين ، بين السله و اذلعه و هيهات منا الذله . يابى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حج .ر طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام . الا و انى زاحف بهذه الا سره مع قله العدد و خخذله الناصر (٥٨٧)
بدانيد ابن زياد بى پدر فرزند زياد زنا زاده مرا در ميان دو راه قرار داده است ؛ يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده مى شود و يا آن كه تن به خوارى و پستى داده تسليم او و يزيد گردم و خوارى از ما بسى به دور است . خدا خوارى ما را نخواهد و پيغمبر و مردمان با ايمان به آن تن ندهند و دامن هاى پاك مادران و جوانان با غيرت و راد مردان با حميت كه هرگز تا راه مرگ و شهادت به روى آنها باز است از راه پستى و مذلت و اطاعت از فرو مايگان نخواهند رفت از خوارى و ذلت ما امتناع دارند اكنون با كمى ياران و پراكنده شدن دوستان براى جنگ آماده ام . (٥٨٨)
شب عاشورا
امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: من آن شب نشسته بودم و عمه ام زينب عليها السلام نزد من بود. پدرم حسين عليه السلام عليه السلام اين ابيات را انشاد فرمود و من آن را حفظ كردم و گريه در گلوگاه من گره گشت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم ، اما عمه ام زينب كه اين كلمات را بشنيد نتوانست خود را كنترل كند و اشك از ديدگانش مى ريخت . (٥٨٩)
يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالا شراق و الا صيل
من صاحب او طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انا الامر الى الجليل
و كل حى سالك السبيل (٥٩٠)
اى روزگار، تف بر تو از اين دوستى تو. چقدر تو را صبح هاى روشن و شام هاى تيره است كه بر كشته هاى ياران من يا دوستان من مى گذرد، آرى روزگار به دل نمى پذيرد. كارها بر دست خداى بزرگ است و بس و هر زنده اى بايد اين راه را بپيمايد.
پدرم دو يا سه بار اين شعر را بخواند تا من مقصودش را فهميدم (٥٩١)
هنگامى كه عمه ام زينب اين اشعار را شنيد، خوددارى نتوانست كرد از جاى پريد و دامن كشان و سر برهنه به سوى پدرم دويد وقتى به او رسيد شيون آغاز كرد و گفت : اى واى از داغديدگان ، اى كاش مرگ زندگى مرا نابود مى كرد.
حسين عليه السلام نظر عميقى به زينب انداخت و به او گفت : خواهر عزيزم ، حلم و بردبارى تو را شيطان نبرد. زينب گفت : يا ابا عبدالله ، پدر و مادرم به فداى تو، جانم به قربان تو حسين اندوه خود را فرو برد ولى اشك در چشمانش مى درخشيد و در زير زبان چنين گفت :
و لو لا المزعجات من الليالى
لما ترك القطا طيب المنام (٥٩٢)
اگر قطا را در شب وامى گذاشتند مى خوابيد.
قطا مرغى كوچك و سياه رنگ و كاكل دار است به اندازه كبوتر كه سنگ ريزه مى خورد و در فارسى آن را سنگ خوار گويند. در عرب معروف بوده كه اين مرغ در شب خواب خوشى دارد و تا خطرى او را تهديد نكند دست از خواب شيرين بر نمى دارد و از جاى خويش نمى جنبد.
زينب گفت : واى بر من ! آيا مى خواهد تو را از من بگيرند، اين كه دل را بيشتر مى سوزاند. آن گاه سيلى به صورت خود نواخت و گريبانش را دريد و بى هوش افتاد. امام حسين عليه السلام كنار خواهر آمد، آب به صورت وى پاشيد و گفت : خواهر عزيزم ، از خداى بپرهيز و صبر كن ، صبرى كه براى خدا باشد. هنگامى كه زينب به هوش آمد امام حسين عليه السلام به او گفت : خواهر عزيزم ، تو را سوگند مى دهم كه وقتى من كشته شدم بهر من گريبان چاك مكن ، صورتت را مخراش ، ناله مكن ، شيون مزن . على بن الحسين مى گويد: آنگاه پدرم عمه ام را نزد من آورد و بنشانيد و خود نزد يارانش رفت .
امام حسين عليه السلام و شب عاشورا
در شب عاشورا همين كه اوضاع به آن حالت درآمد حسين عليه السلام اصحاب (٥٩٣) را جمع كرد. امام سجاد عليه السلام فرمود: من نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد و آنها چه مى گويند. گوش كردم ، ديدم پدرم آغاز كرد:
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء اللهم انى احمدك على ان كرمننا بالنبوه و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين فاجعلنا لك من الشاكرين ، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر ولا اوصل م ن اهل بيتى فجزاكم الله جميعا عنى خيرا. الا و انى لا ظن يومنا من هولا الاعداء غدا و انى قد اذنت لكم جميعا فانطلقوا فى حل ليس عليكم منى ذمام . هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياخذ كل رجل منك بيد رجل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى يفرج الله فان القوم يطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غيرى
خدا را ثنا مى گويم به بهترين ثناها، و در همه حال ، چه در سختى و چه در درستى ، چه در راحتى و چه در بلا او را سپاس مى گويم و شكر مى كنم خدايا، تو را حمد مى كنم بر اين نعمت عظما كه ما را به نبوت گرامى داشتى و خاندان ما را خاندان نبوت قرار دادى ، علم قرآن را به ما تعليم دادى كه حقيقت و روح تعليم را مى دانم .
بعد فرمود: يارانى نيك تر و با وفاتر از ياران خودم و اهل بيتى فاضل تر و با مراعات تر از اهل بيت خودم سراغ ندارم . سپس رو كرد به اصحاب و برادران و عموزادگان و همه مردان مجاهدى كه آن جا بودند و فرمود: اين گروه متعرض كسى ديگر غير از من نخواهند شد. همه شما از طرف من آزاديد، از تاريكى شب استفاده كنيد و به هر جا كه مى خواهيد برويد. فقط هر كدام از شما دست يكى از خاندان (٥٩٤) مرا كه به تنهايى نمى توانند بروند بگيرد و با خود ببرد.
استغنا و بلند نظرى را ببينيد، هيچ اضهار وحشت و ترسى نمى كند، از احدى استمداد نمى كند، خود را به غير از خدا به احدى محتاج نمى بيند.
امام حسين عليه السلام اهل تعارف نبود، واقعا همه آنها را از طرف شخص خودش مرخص كرد و آزاد گذاشت . مى خواست هيچ گونه خجالت و رو در بايستى در كار نباشد، همان طور كه مواقع ديگر نيز همين اظهارات را به بعضى از اصحاب يا نزديكان خود فرمود. از آن طرف يارانش هم نشان دادند كه واقعا و حقيقتا فداكار و از خود گذشته اند.
گاهى ممكن است يك فداكاريهاى بزرگ بشود، اما به دنبال يك ضرورت و اجبارى ، نشير داستان معروف طارق بن زياد. همين كه افراد خود را از دريا عبور داد و وارد اسپانيا شد كشتى ها را آتش زد و از آذوقه جز مختصرى باقى نگذاشت . آنگاه خطاب به جميعت كرد و گفت : دشمن در جلو شما و دريا در پشت سر شماست از خواركى و مايه معيشت هم جز مقدار كمى در دست نداريد، روزى شما در دست دشمن است كه با شجاعت و دلاورى و جوانمردى مى توانيد از چنگ آنها بيرون بياوريد.
اگر برگرديد دريا كام خود را براى بلعيدن شما باز كرده است و اگر جلو برويد دشمن در برابر شماست و اگر به همين حال باقى بمانيد گرسنگى شما را از پا در مى آورد. مردم را به جهاد و مبارزه تحريض كرد، آنها هم مردانه جنگيدند و پيش بردند. ولى براى اصحاب سيدالشهدا چنين اجبارى به وجود نيامد، مى توانستند از آن مهلكه جان به سلامت ببرند. حتى امام حسين عليه السلام سر مبارك خود را پايين انداخت كه آنها خجالت نكشند و ماخوذ به حيا نشوند. ثابت و پابرجا ماندند، همه هم صدا و هم آواز شدند و گفتند: آيا ما چنين كارى كنيم و تو را تنها بگذاريم ؟ تو را در چنگال دشمن بگذاريم و خودمان براى زندگى برويم . به خدا كه چنين چيزى امكان ندارد. اول كسى كه اين سخنان را جواب ابا عبدالله گفت ، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود و بعد از او ديگران هر كدام جمله اى نظير همين گفتند. (٥٩٥)
گفتگوى امام حسين عليه السلام با اهل بيت و اصحاب خود
امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: شب عاشورا پدرم خطبه خواند و خطاب به اصحاب خود فرمود: اين مردم فقط مرا مى خواهند، اكنون كه سياهى شب همه جا را فرا گرفته است برويد. هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد.
پاسخ اهل بيت امام حسين عليه السلام
چون امام عليه السلام سخن به اين جا رسانيد، فرزندان و برادران و برادر زادگان و پسران عبدالله آغاز سخن كردند و گفتند: لا و الله ما بدين كار گردن ننهيم و بعد از تو زندگى نخواهيم .
لا ارنا الله ذلك ابدا
خداوند هرگز ما را به دين ناستوده كردار ديدار نكند.
نخست عباس بن على ابيطالب عليه السلام آغاز سخن كرد.
امام حسين عليه السلام فرمود: اى فرزندان عقيل ، قتل مسلم توانايى صبر و شكيبايى را از شما برتافت ، بر اين مصيبت فزونى نجوييد، من شما را رخصت دادم كه از اين بلاى ناگوار كناره گيرى كنيد. عرض كردند: سبحان الله ، مردم با ما چه گويند و ما چه پاسخ دهيم كه گوييم سيد خود را و مولاى خود را و پسر عم خود را در ميان دشمن گذاشتيم . لا والله ، ما بيزار از چنين كردارى هستيم ، جان و مال و اهل و عيال را در راه تو فدا مى كنيم و در ركاب تو با دشمنان تو مى جنگيم خدا نياورد آن زندگانى را كه بعد از تو خواهيم كرد. (٥٩٦)
پاسخ اصحاب به امام حسين عليه السلام
در اين هنگام مسلم به عوسجه برخاست و عرض كرد: يابن رسول الله ، آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو برداريم ؟ پس به كدام حجت در نزد حق تعالى اداى حق تو را عذر بخواهيم . لا والله ، من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه دشمنان فرو ببريم و تا دسته شمشير در دست من باشد اندام دشمنان را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه كنم
به خدا سوگند، كه ما دست از يارى تو بر نمى داريم ، تا خداوند بداند كه تا حرمت پيغمبر صلى الله عليه و آله را در حق تو رعايت كرديم به خدا سوگند كه من در مقام يارى تو در مرتبه اى هستم كه اگر بدانم كشته مى شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكسرت مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد بار با من به جاى آوردند هرگز از تو جدا نخواهم شد كه گاهى مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم . چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آن كه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابدى است .
پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند، من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم ، پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاى آن خداى بزرگ دور گرداند شهادت را از جان تو و جوانان تو. هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مى گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:
شاها من ار به عرش رسانم سرير فصل
مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم (٥٩٧)
از شوق رخت هر كه پرش سوختنى نيست
پروانه صفت محفلش افروختنى نيست
گرد آمده از نيستى اين مزرعه را برگ
اى برق مزن خرمن ما سوختنى نيست
در طوف حريمش زفنا جامه احرام
كرديم كه اين جامه بن تن دوختنى نيست
در مدرسه آموخته اى گرچه بسى علم
در ميكده علمى است كه آموختنى نيست
خود را چه فروشى به دگر كس به خود اى دل
بفروش اگر چند كه بفروختنى نيست
گويند كه در خانه دل هست چراغى
افروخته كاندر حرم افروختنى نيست (٥٩٨)
شب عاشورا
امشب شب وصال است روز فراق فرداست
در پرده حجازى شور عراق فرداست
امشب قرآن سعد است در اختران خرگاه
يا آنكه ليله البدر روز محاق فرداست
امشب ز لاله رويان فرخنده لاله زاى است
رخساره اى چون شمع در احتراق فرداست
امشب نواى تسبيح از شش جهت بلند است
فرياد واحسينا تا نه رواق فرداست
امشب به نور توحيد خرگاه شاه روشن
در خيمه آتش كفر دود نفاق فرداست
امشب ز روى اكبر قرص قمر هويداست
آسيب انشقاق از تيغ شقاق فرداست
امشب شكفته اصغر چون گل به روى مادر
پيكان و آن گلو را بوس و عناق فرداست
امشب خوش است و خرم شمشاد قد قاسم
رفتن به حجله گور با طمطراق فرداست
امشب نهاده بيمار سر روى بالش ناز
گردن به حلقه غل پا در وثاق فرداست
امشب به روى ساقى آزادگان گشاده
بند گران دشمن بر دست و ساق فرداست
امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت
پيمودن ره عشق روى براق فرداست
امشب شب عروج است تا بزم قاب و قوسين
هنگام رزم و پيكار يوم السباق فرداست
امشب شه شهيدان آماده رحيل است
ديدار روى جانان يوم التلاق فرداست
امشب بگو به بانو يك ساعتى بيارام
هنگامه بلا خيز مالايطاق فرداست
امشب قرين يارى از چيست بى قرارى
دل گر شود ز طاقت يكباره طاق فرداست .
ديوان كمپانى
آخر روز نهم ماه محرم آخرين تكليف (يا بيعت يا جنگ ) از سوى دشمن به امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم براى جنگ فردا شد.
روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى ، امام با جماعت اندك خود روى هم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر از ايشان از همراهان سابق امام و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و ما بقى خويشاوندان هاشمى امام ، از فرزندان و برادر زادگان و خواهر زادگان و عموزادگان بودند، در برابر لشكر بيكران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ درگرفت .
آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام حسين عليه السلام و جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند. در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خردسال و يك فرزند شير خوار امام حسين را نيز بايد شمرد.
لشكر دشمن پس از خاتمه جنگ حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه و خرگاه را آتش زدند و سرهاى شهيدان را بريده بدن هاى ايشان را لخت كرده ببى آن كه به خاك بسپارند به زمين انداختند. سپس اهل حرم را همه زن و دختر بى پناه بودند با سرهاى شيهدان به سوى كوفه حركت دادند. در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند بيست و دوساله امام حسين عليه السلام كه سخت بيمار بود يعنى امام چهارم و ديگر فرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين عليه السلام بود در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشته گان افتاده بود، او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردندو از كوفه نيز به سوى دمشق نزد يزيد بردند.
واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانى هاى كه دختر امير المومنين عليه السلام و امام چهارم كه جز اسيران بودند در كوفه و شام بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماموران خود در ملا عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل موثرى بود كه با تاخير موجل خود حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت ، و از آثار معجل آن انقلاب ها و نهضت هايى بود كه به همراه جنگ هاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند حتى يك نفر از دست انتقام نرهيد. (٥٩٩)
امام حسين عليه السلام در روز عاشورا
حضرت امام عليه السلام در روز عاشورا تمام برادران و اصحاب خود را از دست داد و در راه خدا قربانى نمود.
مى گويند: ابى عبدالله عليه السلام يكه تاز ميدان بود. عمر سعد (عليه اللعنه و العذاب ) به لشكريانش گفت : واى بر شما، با حسين سخن مى گوييد، او فرزند على است . دامنه سخن او را تا فردا هم بكشيد خسته نخواهد شد و از سخن گفتن باز نخواهد ماند، و همچنين به گفتار خويش ادامه خواهد داد.
پس شمر جلو آمد و گفت : اى حسين ، چه مى گويى ؟ واضح تر بگو تا بفهمم . حضرت فرمود: من مى گويم كه پرهيزكار باشيد و از خدا بترسيد و خون مرا مريزيد، زيرا خداوند خون مرا بر شما حلال نكرده است . من پسر دختر پيغمبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شما بود، شايد شما شنيده باشيد كه پيغمبر شما فرمود: حسن و حسين عليه السلام دو آقاى جوانان بهشتند. (٦٠٠)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٥٥٣- كامل الزيارات ، ٧٥
٥٥٤- به تحقيق كه اين گروه آگاهند در هنگامى كه آماده پيكار شوند و هنگامى كه سواران از سنگينى و شدت امر بهراسند كه من رزمنده اى شجاع و دلاورم گويا همانند شير بيشه مى باشم .
٥٥٥- بحار الانوار، ٤٤/٣٨٦
٥٥٦- ناسخ ، ج ٢، ص ٩٢
٥٥٧- ارشاد، شيخ مفيد، ٢/٨٦
٥٥٨- مرحوم خيابانى در وقايع الايام جريان حفر چاه را در پشت خيام از وقايع روز هشتم محرم ذكركرده است . (وقايع الايام ، ٢٧٥)
٥٥٩- مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج ١، ص ٢٤٤
٥٦٠- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٤٧
٥٦١- مقاتل الطالبيين ، ص ١١٧
٥٦٢- نفس المهوم ، ص ٢١٩
٥٦٣- سفينه البحار، ج ٢، ص ٢٧٠، كلمه عمر
٥٦٤- سفينه البحار، ج ٢، ص ٢٧٠، كلمه عمر
٥٦٥- ارشاد، شيخ مفيد، ج ٢، ص ٨٢
٥٦٦- عقبه ين سمعان غلام رباب همسر امام حسين عليه السلام است ، در روز عاشوار لشكريان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند، و او چون دانست كه عقبه غلام است ، امر كرد او را آزاد نمايند، و برخى از حوادث كربلا همانند اين جريان ، از او نقل شده است .
٥٦٧- تاريخ طبرى ، ج ٥، ص ٤١٣، كامل ابن اثير، ج ٤، ص ٥٤
٥٦٨- باتوجه به اين روايت به اين نتيجه مى رسيم كه نامه عمر بن سعد افترا است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با اين انگيزه اين دروغ را به امام نسبت داده كه شايد عبيدالله پذيرفته و جنگ اقع نشود.
٥٦٩- مقاتل الطالبيين ، ١١٤
٥٧٠- مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج ١، ص ٢٤٥
٥٧١- اعلام الورى ، ص ٢٣٣
٥٧٢- الامام الحسين عليه السلام و اصحابه ، ص ٢٤٩
٥٧٣- ارشاد، شيخ مفيد، ج ٢، ص ٨٩
٥٧٤- سفينه البحار، ج ٢، ص ١٢٣، كلمه تسع
٥٧٥- خوارزمى نام اين غلام را عرفان ذكر كرده است . (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى ج ١، ص ٢٤٥)
٥٧٦- كامل ابن اثير، ج ٤، ص ٥٦
٥٧٧- انساب الاشراف ، ج ٣، ص ١٨٤
٥٧٨- اركب بنفسى انت اين تعبير امام حسين عليه السلام نسبت به برادرش عباس بنفسى انت در خور دقت است و حكايت مى كند از موقعيت و مرتبه بلندى كه آن بزرگوار نزد امام عليه السلام دارد.
٥٧٩- ارشاد شيخ مفيد، ج ٢، ص ٨٩
٥٨٠- نفس المهموم ، ص ٢٢٦
٥٨١- انساب الاشراف ، ج ٣، ص ١٨٤
٥٨٢- اعلام الورى ، ص ٢٣٤
٥٨٣- ملهوف ، ص ٣٨
٥٨٤- مقتل الحسين عليه السلام ، مقرم ، ٢١٢
٥٨٥- ارشاد، شيخ مفيد، ج ٢، ص ٩١
٥٨٦- بانوى كربلا، ص ٢٥
٥٨٧- احتجاج طبرسى ، ج ٢، ص ٢٤
٥٨٨- سرمايه سخن ، ج محرم ، ص ١٥٧، تحف العقول ، ص ٢٤٥
٥٨٩- مقتل خوارزمى ، چاپ نجف ، ص ٢٣٧، ارشاد مفيد، ص ٢١٥، لهوف ، ص ٧١، ابوالشهدا، چاپ قاهره ، ص ١٦٠، ناسخ ج ٦، ص ٢٢٨
٥٩٠- ينابيع الموده ، ص ٣٣٩، منتخب طريحى ، ص ٤٤٩
٥٩١- ارشاد مفيد، ص ٢٣٢
٥٩٢- بانوى كربلا، ترجمه آيه الله سيد رضا صدر، ص ١٢٧
٥٩٣- اعلام الورى ، ص ٢٣٣
٥٩٤- بلاغه الحسين عليه السلام ، ص ٣٩
٥٩٥- مرجعيت و روحانيت ، ص ٦٦ - ٦٧
٥٩٦- ناسخ امام حسين عليه السلام ، ج ٢، ص ٢٠٦
٥٩٧- منتهى الامال ، ج ١، ص ٣٤٠
٥٩٨- سرمايه سخن محرم ، ص ٥٧
٥٩٩- شيعه در اسلام ، ص ١٣٦
٦٠٠- اقتباس از سرمايه سخن مرحوم دكتر آيتى ، ج محرم ، ص ١٠٠
۱۳
شهادت ياران بى بديل امام حسين عليه السلام امام حسين عليه السلام قربانى مى دهد
السلام عليك يا اباعبدالله وعلى الارواح التى حلت بفنائك ، عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى اليل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزيارتكم . السلام على الحسين ، و على على بن الحسين ، و على اولاد الحسين ، و على اصحاب الحسين فرازى از زيارت عاشورا
سلام بر تو اى ابا عبداله و بر آن روان هايى كه فرود آمدند به درگهت . بر تو باد از من سلام خدا براى هميشه تا كه باقى ام و باقى است شب و روز، و خدا مگرداند آن را آخرين زيارت من . سلام بر حسين و بر على بن الحسين و فرزندان حسين و بر ياران حسين .
از اين جا شروع مى كنم قربانيان راه قرآن را. اين كه اول شهيد روز عاشورا از اهل بيت آيا على اكبر است اختلاف است . محدث قمى (رحمه الله ) از شيخ مفيد و سيد بن طاووس و طبرى و ابن اثير و ابوالفرج و غيره نقل كرده است كه اول شهيد اهل بيت عليهم السلام على اكبر بوده چنان كه در زيارت شهداى معروفه است :
السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل
اما بعضى از نويسندگان او شهيد اهل بيت را عبدالله بن مسلم و حضرت على اكبر عليه السلام را جز آخرين شهيدان مى دانند.
فصل هفتم : شهادت ياران بى بديل امام حسين عليه السلام يارانى كه در حمله اول شهيد شدند
چون اصحاب سيد الشهدا عليه السلام حقوق بسيار بر ما دارند...، پس شايسته باشد كه آن اشخاصى را كه در حمله اولى شهيد شدند، به ترتيبى كه مناقب ابن شهر آشوب ذكر كرده است بياوريم :
نعيم بن عجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و عامل آن حضرت بر بحرين و عماون بوده و گويند اين دو تن با نضر كه برادر سوم است از شجعان و از شعرا بوده اند و در صفين ملازمت آن حضرت داشته اند.
عمران بن كعب بن حارث الاشجعى كه در رجال شيخ ذكر شده .
حنظله بن عمرو الشيبانى .
قاسط بن زهير و برادرش مقسط.
و در رجال شيخ اسم والدشان را عبدالله گفته .
كنانه بن عتيق تغلبى كه از ابطال و قراء و عباد كوفه به شمار رفته .
عمرو بن ضبيعه بن قيس التميمى و او فارسى شجاع بود، گويند اول با عمر سعد بوده ، پس داخل شده در انصار امام حسين عليه السلام .
ضرغامه بن مالك تغلبى ، و بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيد گرديد.
عامر بن مسلم العبدى ، و مولاى او سالم از شيعيان بصره بودند و با سيف بن مالك و ادهم بن اميه به همراهى يزيد بن ثبيط و پسرانش به يارى امام حسين عليه السلام آمدند و در حمله اولى شهيد گشتند.
سيف بن عبدالله بن مالك العبدى ، بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون و شهيد شده رحمه الله عليه .
عبدالرحمن بن عبدالله الارحبى الهمدانى و اين همان كسى است كه اهل كوفه او را با قيس بن مسهر به سوى امام حسين عليه السلام به مكه فرستادند با كاغذهاى بسيار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند.
حباب بن عامر التيمى ، از شيعيان كوفه است با مسلم بيعت كرده و چون كوفيان با مسلم عليه السلام جفا كردند، حباب به قصد خدمت امام حسين عليه السلام حركت كرده و در بين راه به آن حضرت ملحق شد.
عمرو الجندعى ، ابن شهر آشوب او را از مقتولين در حمله اولى شمرده ولكن بعض اهل سير گفته اند كه او مجروح روى زمين افتاده بود و ضربتى سخت بر سر او رسيده بود قوم او را از معركه بيرون بردند، مدت يك سال مريض و صاحب فراش بود در سر سال وفات كرد و تاييد مى كند اين مطلب را آنچه در زيارت شهدا است :
السلام على المرتث معه عمرو بن عبدالله الجندعى .
حلاس (به حاء مهمله كغراب ) بن عمرو الازدى الراسبى ، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل كوفه و از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده ، بلكه حلاس از سرهنگان لشكر آن حضرت در كوفه بوده .
سوار بن ابى عمير النهمى در حمله اولى مجروح در ميان كشتگان افتاد او را اسير كردند به نزد عمر سعد بردند. عمر خواست او را بكشد قوم او شفاعتش كردند و او را نكشت لكن به حال اسيرى و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات كرد مانند موقع بن ثمامه كه او نيز مجروح افتاده بود قوم او، او را به كوفه بردند و مخفى كردند ابن زياد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند قوم او از بنى اسد شفاعتش كردند او را نكشت لكن او را در قيد آهن كرده فرستاد او را به زاره (موضعى به عمان ) موقع از زحمت جراحتها مريض بود تا يك سال پس از آن در همان زاره وفات فرموده .
و اشاره به او كرده كميت اسدى در اين مصرع : و ان ابو موسى اسير مكبل . (ابو موسى كنيه موقع است ).
وبالجمله در زيارت شهدا است السلام على الجريح الماسور سوار بن ابى عمير النهمى .
عمار بن ابى سلامه الدالانى الهمدانى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و از مجاهدين در خدمتش به شمار رفته بلكه بعضى گفته اند كه او حضرت رسول صلى الله عليه و آله را نيز درك كرده .
زاهر مولى عمروبن الحمق جد محمد بن سنان زاهرى در سنه شصتم به حج مشرف شده و بشرف مصاحبت حضر سيدالشهدا عليه السلام نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشورا در حمله اولى شهيد گشت .
از قاضى نعمان مصرى مرويست كه چون عمرو بن الحمق از ترس معاويه گريخت به جانب جزيره و مردى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام كه نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزيد بدنش ورم كرد، زاهر را فرمود كه حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا خبر كرده كه شركت مى كند در خون من جن و انس و ناچار من كشته خواهم گشت در اين وقت اسب سوارانى كه در جستجوى او بودند ظاهر شدند عمر به زاهر فرمود كه تو خود را پنهان كن اين جماعت به جستجوى من مى آيند و مرا مى يابند و مى كشند و سرم را با خود مى برند و چون رفتند تو خود را ظاهر كن و بدن مرا از زمين بردار و دفن كن . زاهر گفت : تا من تير در تركش دارم با ايشان جنگ مى كنم تا آنگاه با تو كشته شوم ، عمرو فرمود آنچه من مى گويم بكن كه در امر من نفع مى دهد خدا ترا، زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در كربلا شهيد شد، رحمه الله عليه .
جبله بن على الشيبانى از شجاعان اهل كوفه بوده .
مسعود بن الحجاج التيمى و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفين بوده اند با ابن سعد آمده بود در ايامى كه جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسين عليه السلام سلام كنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولى شهيد گشتند.
زهير بن بشر الخثعمى .
عمار بن حسان بن شريح الطائى از شيعيان مخلصين بوده و با حضرت امام حسين عليه السلام از مكه مصاحبت كرده تا در كربلا.
و پدرش حسان از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده و در صفين در ركاب آن حضرت شهيد شده . و در رجال اسم عمار را عامر گفته اند، و از احفاد اوست عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول بكربلا ابن حسان و عبدالله مكنى است به ابوالقاسم و صاحب كتبى است كه از جمله آنهاست كتاب قضايا اميرالمومنين عليه السلام روايت مى كند آن را از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شيخ نجاشى روايت كرده از عبدالله بن احمد مذكور كه گفت پدرم متولد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات كرد شيخ ما حضرت رضا عليه السلام را در سنه صدو نود و چهار و وفات كرد حضرت رضا عليه السلام در طوس سنه دويست و دو روز سه شنبه هيجدهم جمادى الاولى و من ملاقات كردم حضرت ابوالحسن ابو محمد عليهما السلام را و پدرم موذن آن دو بزرگوار بود الخ پس معلوم شد كه ايشان بيت جليلى بوده اند از شيعه ، قدس الله ارواحهم .
مسلم بن كثير ازدى كوفى تابعى گويند از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده و در ركاب آن حضرت در بعضى حروب زخمى به پايش رسيده بود و خدمت سيدالشهدا عليه السلام از كوفه به كربلا مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولى شهيد شد و نافع مولاى او بعد از نماز ظهر شهيد گرديد.
زهير بن سليم ازدى و اين بزرگوار از همان سعادتمندان است كه در شب عاشورا به اردوى همايونى حضرت سيد الشهدا عليه السلام ملحق شدند.
عبدالله و عبيدالله پسران يزيد بن ثبيط عبدى بصرى
ابو جعفر طبرى روايت كرده كه جماعتى از مردم شيعه بصره جمع شدند در منزل زنى از عبدالقيس كه نامش ماريه بنت منقذ و از شيعيان بود و منزلش مجمع شيعه بود و اين در اوقاتى بود كه عبيدالله بن زياد به كوفه رفته بود و خبر به او رسيده بود از اقبال و توجه امام حسين عليه السلام به سمت عراق ، ابن زياد نيز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود كه براى ديدبانها جايى درست كنند و ديدبان در آن قرار دهند و راهها را پاسبان گذارند كه مبادا كسى ملحق به آن حضرت شود، پس يزيد بن ثبيط كه از قبيله عبدالقيس و از آن جماعت شيعه بود كه در خانه آن زن مومنه جمع شده بودند، عزم كرد كه به آن حضرت ملحق شود، او را، ده پسر بود، پس با پسران خود فرمود كه كدام از شماها با من خواهيد آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهياى مصاحبت او شدند، پس آن جماعتى كه در خانه آن زن جمع بودند فرمود كه من قصد كرده ام ملحق شوم به امام حسين عليه السلام و اينك بيرون خواهم شد. شيعيان گفتند كه مى ترسيم بر تو از اصحاب پسر زياد، فرمود به خدا سوگند هرگاه برسد شتران يا پاهاى ما به جاده ، و راه ديگر سهل است بر من ووحشتى نيست بر من از اصحاب ابن زياد كه به طلب من بيايند، پس از بصره بيرون شد و از غير راه از بيابان قفر و خالى سير كرد تا در ابطح به امام حسين عليه السلام رسيد، فرود آمد و منزل و ماواى خود را درست كرد، پس رفت به سوى رحل و منزل آن حضرت وچون خبر او به حضرت امام حسين عليه السلام رسيد به ديدن او بيرون شد به منزل او كه تشريف برد، گفتند به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جايگاه خود نديد احوال پرسيد، گفتند به منزل تو تشريف بردند. يزيد برگشت به منزل خود، آن جناب را ديد نشسته . پس اين آيه مباركه را خواند:
بفضل الله و برحمته و بذلك فليفر حوا (سوره يونس ، آيه ٥٨)
پس سلام كردن به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را كه براى چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعاى خير فرمود براى او پس با آن حضرت بود تا در كربلا شهيد شد با دو پسرش عبدالله و عبيدالله .
بعضى از اهل سير ذكر كرده اند كه وقتى يزيد از بصره حركت كرد عامر و مولاى او سالم و سيف بن مالك و ادهم بن اميه نيز با او همراه بودند و ايشان نيز در كربلا شهيد شدند.
و نيز از اشخاصى كه در اول قتال شهيد شدند:
جندب بن حجر كندى خولانى است كه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به شمار رفته .
و جناده بن كعب انصارى است كه از مكه با اهل و عيال خو در خدمت امام حسين عليه السلام بوده و پسرش :
عمرو بن جناده بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهيد شد.
و سالم بن عمرو
قايم بن الحبيب الازدى
بكر بن حى التيمى
اميه بن سعد الطائى
عبدالله بن بشر كه از مشاهير شجاعان بوده
بشر بن عمرو
حجاج بن بدر بصرى حامل كتاب مسعود بن عمرو از بصره به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و رفيقش :
قعنب عمرو نمرى بصرى .
عائذ بن مجمع بن عبدالله عائذى ، رضوان الله عليهم اجمعين و ده نفر از غلامان امام حسين عليه السلام ، و دو نفر از غلامان اميرالمومنين عليه السلام .
مرحوم محدث قمى مى نويسد:
اسامى بعضى از اين غلامان كه شهيد شده اند از اين قرار است :
اسلم بن عمرو و او پدرش تركى بود و خودش كاتب امام حسين عليه السلام و ديگر:
قارب بن عبدالله دئلى كه مادرش كنيز حضرت امام حسين عليه السلام بوده و ديگر:
منحج بن سهم غلام امام حسين عليه السلام ، با فرزندان امام حسن عليه السلام به كربلا آمد و شهيد شد.
سعد بن الحرث غلام اميرالمومنين عليه السلام .
نصر بن ابى نيزر غلام آن حضرت نيز و اين نصر پدرش همان است كه در نخلستان اميرالمومنين عليه السلام كار مى كرد.
حرث بن نبهان غلام حمزه ، الى غير ذلك و بالجمله چون در اين حمله جماعت بسيارى از اصحاب سيدالشهدا عليه السلام شهيد شدند، شهادتشان در حضرت سيدالشهدا عليه السلام تاثير كرد پس در آن وقت جناب امام حسين عليه السلام از روى تاسف دست فرا برد و بر محاسن شريف خود نهاد و فرمود شدت كرد غضب خدا بر يهود گاهى كه از براى خدا فرزند قرار دادند، و شدت كرد خشم خدا بر نصارى هنگامى كه سه خدا قائل شدند، و شدت كرد غضب خدا بر مجوس وقتى كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شديد است غضب خدا بر قومى كه متفق الكلمه شدند بر ريختن خون فرزند پيغمبر خودشان ، به خدا سوگند به هيچ گونه اين جماعت را اجابت نكنم از آنچه در دل دارند تا گاهى كه خدا را ملاقات كنم و به خون خويش مخضب باشم . (٦٠١)
شهادت بقيه ياران با وفا، توبه حر
حر بن يزيد رياحى چون تصميم لشكر را براى قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السلام را كه مى فرمود:
اما من مغيث يغيث لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلى الله عليه و آله
اين استغاثه كريمه او را از خواب غفلت بيدار كرد، لاجرم به خويش آمد و رو به سوى پسر سعد آورد و گفت : اى عمر، آيا با اين مرد مقاتلت خواهى كرد؟
گفت : بلى والله قتالى كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن بپرد و دست ها قلم گردد.
گفت : آيا نمى شنود كه اين كار را به خاتمت برسانى ؟
عمر گفت : اگر كار به دست من بود چنين مى كردم ، اما امير تو عبيدالله بن زياد از صلح ابا كرد و رضا نداد.
حر آزرده خاطر از وى بازگشت و در موقفى ايستاد. حر آمد اسب خود را آب داد و روى به امام حسين عليه السلام كرد و از اسب فرود آمد و روى به زمين نهاد و توبه كرد. حضرت هم از او پذيرفت . ابو جعفر طبرى نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسين عليه السلام و اصحابش روان شد، گمان كردند كه اراده كارزار دارد. چون نزديك شد و سپر خود را واژگون كرد، دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد. پس نزديك امام شد و سلام كرد و گفت :
اى در تو مقصد و مقصود ما
وى رخ شاهد و مشهود ما
يار شو اى مونس غم خوارگان
چاره كن اى چاره بى چارگان
در گذر از جرم كه خواهنده ايم
چاره ما كن كه پناهنده ايم
چاره ما ساز كه بى ياوريم
گر تو برانى به كه رو آوريم
دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
گر چه دربانى ميخانه فراوان كردم
سايه اى بر دل ريشم فكن اى گنج مراد
كه من اين خانه به سوداى تو ويران كردم
امام حسين عليه السلام بعد از آن كه از تقصير حر گذشت و او را پناه داد. حر شروع به سخنرانى كرد و گفت : اى مردم كوفه ، مادر به عزاى شما بنشيند و بر شما بگريد. اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوى خويش او را طلبيديد. چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از يارى او برداشتيدو با دشمنانش گذاشتيد و حال آن كه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نماييد، پس در غدر و مكر بيرون آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر طرف او را احاطه كرديد تا مانع شويد او را از توجه به سوى بلاد و شهرهاى وسيع الهى . لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش را از آب جارى فرات كه مى آشامند از آن يهود و نصارا و مى غلطد در آن كلاب و خنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاى در افتادند.
لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
بر مردمان طاغى و ياغى حلال شد
از باد ناگهان اجل گلشن نبى
از پاى فتاده قامت هر نونهال شد
چه بد مردمى بوديد بعد از پيامبر در حق آل پيامبر، خداوند سيراب نگرداند شما را در روزى كه مردمان تشنه باشند. چون حر را بدينجا رسانيد گروهى به جانب او تير افكندند و او برگشت در پيش روى امام عليه السلام ايستاد.
اين هنگام عمر سعد ندا در آورد و جسارت كرد و تيرى بر چله كمان نهاد و به سوى سپاه سيد الشهدا عليه السلام انداخت و گفت : اى مردم گواه باشيد اول كسى كه تير به لشكر حسين افكند من بودم
سيد بن طاووس روايت كرده : پس از آن كه ابن سعد به طرف (٦٠٢) آن حضرت تير افكند، لشكر او هم لشكر امام حسين عليه السلام را تيرباران كردند و تير مثل باران بر لشكر آن امام مومنان باريد
پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود: برخيزيد و براى مرگ مهيا شويد كه چاره اى نيست . خدا شما را رحمت كند. همانا آن تيرها رسولان قومند به سوى شما. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آن كه از لشكر آن حضرت به روايت محمد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت نوشيدند.
يكى از آنها همان حر بود. بعد از نبرد زياد و رجز خوانى ، جماعتى از لشكر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهيدش كردند. بعضى گفته اند كه امام حسين عليه السلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت . پس فرمودن به به اى حر تو حر (آزاد مردى ) همچنان كه نام گذاشته شدى به آن ، حرى در دنيا و آخرت ، پس خواند آن حضرت :
لنعم الحر حر بنى رياح
و نعم الحر عند مختلف الرياح
و نعم الحر اذ نادى حسينا
فجاد بنفسه عند الصباح (٦٠٣)
نبش قبر حر عليه الرحمه
سيد نعمت الله جزائرى در كتاب انوار النعمانيه بيان كرده : چون شاه اسماعيل صفوى بغداد را تصرف كرده ، براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداعليه السلام به كربلا مشرف شد. از بعضى مردم شنيد كه به جناب حر طعن مى زنند. پس خودش نزد قبر حر رفت و امر كرد قبر را نبش كردند. چون به جسد حر رسيدند، ديدند بدن تازه و مانند همان روزى است كه شهيد شده و ديدندكه بر سرش پارچه اى بسته شده .
به شاه خبر دادند كه چون روز عاشورا ضربتى كه بر سر مبارك حر رسيده بود خون جارى مى شد، امام عليه السلام اين پارچه را بر سر او بست و به همان حالت دفن شد. پس شاه امر كرد كه آن پارچه را باز كنند تا به قصد تبرك آن را براى خود بردارد. چون آن پارچه را باز كردند، خون از همان موضع سر بيرون جهيد. با پارچه ديگرى سر مبارك را بستند، فايده نكرد و همان طور خون جارى مى شد. به ناچار به همان پارچه اما عليه السلام آن زخم را بستند و خون قطع شد. پس شاه حسن حال و مقام حر را دانست ، پس قبه و بارگاه بر آن قبر بنا كرد و خادمى بر آن گماشت . (٦٠٤)
شهادت برير بن خضير
برير بن خضير به ميدان آمد و او مردى زاهد وعابد بود و او را سيد قرا مى ناميدند و از اشراف اهل كوفه از همدانيين بود و اوست خالوى ابو اسحاق عمرو بن عبدالله سبيعى كوفى تابعى كه در حق او گفته اند چهل سال نماز صبح را به وضوى نماز عشا گذارد و در هر شب يك ختم قرآن مى نمود، و در زمان او اعبدى از او نبود، و اوثق در حديث از او نزد خاصه و عامه نبود، و او از ثقات على بن الحسين عليه السلام بود و بالجمله جناب برير چون به ميدان تاخت از آن سوى يزيد بن معقل به نزد او شتافت و با هم اتفاق كردند كه مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر كه بر باطل است بر دست آن ديگر كشته شود، اين بگفتند و بر هم تاختند. يزيد ضربتى بر برير زد او را آسيبى نرساند، لكن برير او را ضربتى زدكه خود او را دو نيمه كرد و سر او را شكافت تا به دماغ رسيد، يزيد پليد بر زمين افتاد مثل آنكه از جاى بلندى بر زمين افتد.
رضى بن منقذ عبدى كه چنين ديد بر برير حمله آورد و با هم دست به گردن شدند و يك ساعت با هم نبرد كردند آخر الامر برير او را بر زمين افكند و بر سينه اش نشست رضى استغاثه به لشكر كرد كه او را خلاص كنند. كعب بن جابر حمله كرد و نيزه خود را گذاشت بر پشت برير، برير كه احساس نيزه كرد همچنانكه بر سينه رضى نشسته بود خود را بر روى رضى افكند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ او را قطع كرد از آن طرف كعب بن جابر چون مانعى نداشت چندان به نيزه زور آورد تا در پشت برير فرو رفت و برير را از روى رضى افكند و پيوسته شمشير بر آن بزرگوار زد تا شهيد شد.
راوى گفت : رضى از خاك برخاست در حالتى كه خاك از قباى خود مى تكانيد و با كعب گفت : اى برادر! بر من نعمتى عطا كردى كه تا زنده ام فراموش نخواهم نمود، چون كعب بن جابر برگشت زوجه اش يا خواهرش نوار بنت جابر با وى گفت كشتى سيد قرا را هر آينه امر عظيمى به جاى آوردى ، به خدا سوگند ديگر با تو تكلم نخواهم كرد.
شهادت وهب كلبى عليه الرحمه وهب بن عبدالله بن حباب كلبى كه با مادر و زن ، در لشكر امام حسين عليه السلام حاضر بود به تحريص مادر ساخته جهاد شد، اسب به ميدان راند و رجز خواند:
ان تنكرونى فانا ابن الكلب
سوف ترونى و ترون ضربى
و حملتى و صولتى فى الحرب
ادرك ثارى بعد ثار صحبى
و ادفع الكرب امام الكرب
ليس جهادى فى الوغى باللعب
و جلادت و مبارزت نيكى به عمل آورد و جمعى را به قتل در آورد پس از ميدان باز شتافت و به نزديك مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آيا از من راضى شدى ؟ گفت : راضى نشوم تا آنكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى ، زوجه او گفت تو را به خدا قسم مى دهم كه مرا بيوه مگذار و به درد مصيبت خود مبتلا مساز، مادر گفت : اى فرزند سخن زن را دور انداز به ميدان رو در نصرت امام حسين عليه السلام خود را شهيد ساز تا شفاعت جدش در قيامت شامل حالت شود.
پس وهب به ميدان رجوع كرد و نوزده سوار و دوازده پياده را به قتل رسانيد و لختى كارزار كرد تا دو دستش را قطع كردند. اين وقت مادر او عمود خيمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : اى وهب پدر و مادرم فداى تو باد چندان كه توانى رزم كن و حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله از دشمن دفع نما. وهب خواست كه تا او را برگرداند، مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روى باز پس نمى كنم تا به اتفاق تو در خون خويش غوطه زنم . جناب امام حسين عليه السلام چون چنين ديد فرمود از اهل بيت من جزاى خير بهره شما باد به سراپرده زنان مراجعت كن خدا تو را رحمت كند، پس آن زن به سوى خيام محترمه زنها برگشت و آن جوان كلبى پيوسته مقاتلت كرد تا شهيد شد.
راوى گفت كه : زوجه وهب بعد از شهادت شوهرش بيتابانه به جانب او دويد و صورت بر صورت او نهاد شمر (ملعون ) غلام خود را گفت تا عمودى بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت ، و اين اول زنى بود كه در لشكر حضرت سيدالشهدا عليه السلام به قتل رسيد.
شهادت عمرو بن خالد ازدى اسدى صيداوى
عمرو بن خالد خالد ازدى اسدى صيداوى عازم ميدان شد، خدمت امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: فدايت شوم يا اباعبدالله من قصد كرده ام كه ملحق شوم به شهداى از اصحاب تو و كراهت دارم از آنكه زنده بمانم و تو را وحيد و قتيل بينم ، اكنون مرخصم فرما، حضرت او را اجازت داد و فرمود ما هم ساعت بعد به تو ملحق خواهيم شد، آن سعادتمند به ميدان آمد، پس كارزار كرد تا شهيد شد.
پس فرزندش خالد بن عمرو بيرون شد جهاد كرد تا شهيد شد
سپس سعد بن حنظله تميمى به ميدان رفت و او از اعيان لشكر امام حسين عليه السلام بود پس حمله كرد و كارزار سختى نمود تا شهيد شد، رحمه الله عليه . پس عمير بن عبدالله مذحجى به ميدان رفت ، پس كارزار كرد و بسيارى را كشت تا به دست مسلم ضبابى و عبدالله بجلى شهيد شد.
تذكره ى ابوثمامه نماز را در خدمت امام حسين عليه السلام و شهادت حبيب بن مظاهر
ابو ثمامه صيداوى ، كه نام شريفش عمرو بن عبدالله است چون ديد وقت زوال است به خدمت امام عليه السلام شتافت و عرض كرد: يا ابا عبدالله ! جان من فداى تو باد، همانا مى بينم كه اين لشكر به مقاتلت تو نزديك گشته اند و لكن سوگند با خداى كه تو كشته نشوى تا من در خدمت تو كشته شوم و به خون خويش غلطان باشم و دوست دارم كه اين نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خداى خويش را ملاقات كنم ، حضرت سر به سوى آسمان برداشت پس فرمود: ياد كردى نماز را خدا تو را از نماز گزاران و ذاكرين قرار دهد، بلى اينك اول وقت آن است . پس فرمود: از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاريم ، حصين بن تميم چون اين بشنيد فرياد برداشت كه نماز شما مقبول درگه اله نيست ، حبيب بن مظاهر فرمود: اى حمار غدار! نماز پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و از تو قبول خواهد شد؟
حصين بر حبيب حمله كرد حبيب نيز مانند شير بر او تاخت و شمشير بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد، حصين از روى اسب بر زمين افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدى كردند واو را از چنگ حبيب ربودند.
بالجمله قتال سختى نمود تا آنكه به روايتى شصت و دو تن را به خاك هلاك انداخت ، پس مردى از بنى تميم كه او را بديل بن صريم مى گفتند بر آن جناب حمله كرد و شمشير بر سر مباركش زد و شخصى ديگر از بنى تميم نيزه بر آن بزرگوار زد كه او را بر زمين افكند، حبيب خواست تا برخيزد كه حصين بن تميم شمشير بر سر او زد كه او را از كار انداخت ، پس آن مرد تميمى فرود آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد، حصين گفت كه من شريك تو هستم در قتل او، سر را به من بده تا به گردن اسب خود آويزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من در قتل او شركت كرده ام آنگاه بگير آن را و ببر به نزد عبيدالله بن زياد براى اخذ جايزه ، پس سر حبيب را گرفت و به گردن اسب خويش آوريخت و در لشكر جولانى داد و به او رد كرد.
چون لشكر به كوفه برگشتند آن شخص تميمى سر را به گردن اسب خويش آويخته رو به قصر الاماره ابن زياد نهاده بود، قاسم پسر حبيب كه در آن روز غلامى مراهق بود سر پدر را ديدار كرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمى نمود، هرگاه آن مرد داخل قصرالاماره مى شد او نيز داخل مى گشت و هرگاه بيرون مى آند او نيز بيرون مى آمد.
آن مرد سوار از اين كار به شك افتاده گفت چه شده ترا اى پسر كه عقب مرا گرفته و از من جدا نمى شوى ؟ گفت : چيزى نيست ، گفت بيجهت نيست مرا خبر بده گفت : اين سرى كه با توست سر پدر من است آيا به من مى دهى تا او را دفن نمايم ؟ گفت : اى پسر امير راضى نمى شود كه او دفن شود و من هم مى خواهم جايزه نيكى به جهت قتل او از امير بگيرم ، گفت : لكن خداوند به تو جزا نخواهد داد مگر بدترين جزاها، به خدا سوگند كشتى او را در حالى كه او بهتر از تو بود، اين بگفت و بگريست و پيوسته درصدد انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير كه قاتل پدر خود را بكشت .
ابو مخنف از محمد بن قيس روايت كرده كه چون حبيب شهيد گرديد، درهم شكست قتل او حسين عليه السلام را، و در اين حال فرمود:
احتسب نفسى و حماه اصحابى .
و در بعض مقاتل است كه فرمود لله درك يا حبيب ! همانا تو مردى صاحب فضل بودى ختم قرآن در يك شب مى نمودى و مخفى نماند كه حبيب از حمله علوم اهل بيت و از خواص اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به شمار رفته .
و روايت شده كه وقتى ميثم تمار را ملاقات كرد و با يكديگر سخنان بسيار گفتند، پس حبيب گفت كه گويا مى بينم شيخى را كه اصلع است يعنى پيش سر او مو ندارد و شكم فربهى دارد و خربزه مى فروشد در نزد دار الرزق او را بگيرند و براى محبت داشتن او به اهل بيت رسالت او را به دار كشند، و بردار شكمش را بدرند و غرضش ميثم بود و چنان شد كه حبيب خبر داد
و در آخر روايت است كه حبيب از جمله آن هفتاد نفر بود كه يارى آن امام مظلوم كردند و در برابر كوههاى آهن رفتند و سينه خود را در برابر چندين هزار شمشير و تير سپر كردند، و آن كافران ايشان را امان مى دادند و وعده مالهاى بسيار مى كردند و ايشان ابا مى نمودند و مى گفتند كه ديده ما حركت كند و آن امام مظلوم شهيد شود ما را نزد خدا عذرى نخواهد بود تا آنكه همه جانهاى خود را فداى آن حضرت عليه الصلاه و السلام كردند و همه بر دور آن حضرت كشته افتادند، رحمه الله و بركاته عليهم اجمعين
شهادت سعيد بن عبدالله حنفى رحمه الله
روايت شده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را فرمود كه پيش روى من بايستيد تا من نماز ظهر را به جاى آورم ايشان بر حسب فرمان در پيش رو ايستادند و خود را هدف تير و سنان گردانيدند، پس حضرت با يك نيمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نيمى ديگر ساخته دفع دشمن بودند، و روايت شده كه سعيد بن عبدالله حنفى در پيش روى آن حضرت ايستاد و خود را هدف تير نموده بود و هر كجا آن حضرت به يمين و شمال حركت مى نمود در پيش روى آن حضرت بود تا روى زمين افتاد و در اين حال مى گفت : خدايا لعن كن اين جماعت را لعن عاد و ثمود، اى پروردگار من سلام مرا به پيغمبر خود برسان و ابلاغ كن او را آنچه به من رسيد از زحمت جراحت و زخم چه من در اين كار قصد كردم نصرت ذريه پيغمبر تو را، اين بگفت و جان بداد، و در بدن او به غير از زخم شمشير و نيزه سيزده چوبه تير يافتند.
شهادت زهير بن القين عليه الرحمه
پس چون صاعقه آتشبار خويش را بر آن اشرار زد و بسيار كس از ابطال رجال را به خاك هلاك افكند، و به روايت محمد بن ابى طالب يكصد و بيست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه كثير بن عبدالله شعبى به اتفاق مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله كردند او را از پاى در آوردند و در آن وقت كه زهير بر خاك افتاد، حضرت حسين عليه السلام فرمود: خدا تو را از حضرت خويش دور نگرداند و لعنت كند كشندگان تو را همچنانكه لعن فرمود جماعتى از گمراهان را و ايشان را به صورت ميمون و خوك مسخ نمود. مرحوم محدث قمى مى افزايد:
زهير بن قيل جلالت شانش زياده از آن است كه ذكر شود و كافى است در اين مقام آنكه امام حسين عليه السلام يوم عاشورا ميمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعيد بن عبدالله فرمود كه در پيش روى آن جناب بايستند و خود را وقايه آن حضرت كنند. (٦٠٥)
شهادت شوذب و عباس رضى الله عنهما
عابس بن ابى شبيب شاكرى همدانى چون از براى ادراك سعادت شهادت عزيمت درست كرد روى كرد با مصاحب خود شوذب مولى شاكر كه از متقدمين شيعه و حافظ حديث و حامل آن و صاحب مقامى رفيع بلكه نقل شده كه او را مجلسى بود كه شيعيان به خدمتش مى رسيدند و از جنابش اخذ مى نمودند و كان رحمه الله و جها فيهم .
بالجمله عابس با وى گفت اى شوذب امروز چه در خاطر دارى ؟ شوذب گفت مى خواهى چه در خاطر داشته باشم ؟ قصد كرده ام كه با تو در ركاب پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله مبارزت كنم تا كشته شوم . عابس گفت گمان من هم به تو همين بوده ، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون ديگر كسان در شمار شهدا به حساب گيرد و دانسته باش كه از پس امروز چنين روز به دست هيچكس نشود چه امروز روز يست كه مرد بتواند از تحت الثرى قدم بر فرق ثريا زند و همين يك روز، روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنت است .
پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت پس به ميدان رفت و مقاتله كرد تا شهيد گشت ، رحمه الله و رضوانه عليه
راوى گفت : پس از آن عابس به نزد جناب امام حسين عليه السلام شتافت و سلام كرد و عرض كرد: يا اباعبدالله هيچ آفريده اى چه نزديك و چه دور، چه خويش و چه بيگانه در روى زمين روز بپاى نبرد كه در نزد من عزيز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم كه دفع اين ظلم و قتل را از تو بنمايم به چيزى كه از خون من و جان من عزيزتر بودى توانى و سستى در آن نمى كردم و اين كار را به پايان مى رسانيدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت گواه باش كه من بر دين تو و دين پدر تو مى گذرم ، پس با شمشير كشيده چون شير شميده به ميدان تاخت در حاليكه ضربتى بر جبين او رسيده بود، ربيع بن تميم كه مردى از لشكر عمر سعد بود گفت كه چون عابس را ديدم كه رو به ميدان آورده او را شناختم ، و من از پيش او را مى شناختم و شجاعت و مردانگى او را در جنگها مشاهده كرده بودم و شجاع تر از او كسى نديده بودم ، اين وقت لشكر را ندا در دادم كه هان اى مردم هذا الاسود هذا ابن ابى شبيب .
ربيع ابن تميم آواز برداشت
به سوى فوج اعدا گردن افراشت
كه مى آيد هزبرى جانب فوج
كه عمان است از بحر كفش موج
فرياد كشيد اى قوم اين شير شيران است ، اين عباس بن ابى شبيب است هيچكس به ميدان او نرود و اگر نه از چنگ او به سلامت نرهد.
پس عابس چون شعله جواله در ميدان جولان كرد و پيوسته ندا در داد كه الا رجل ! الا رجل هيچكس جرات مبارزت او ننمود اين كار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد كه عابس را سنگباران نمايد لشكريان از هر سود به جانب او سنگ افكندند، عابس كه چنين ديده زره از تن دور كرد و خود از سر بيفكند...
وقت آن آمد كه من عريان شوم
جسم بگذارم سراسر جان شوم
آنچه غير از شورش و ديوانگى است
اندرين ره روى در بيگانگى است
آزمودم مرگ من در زندگيست
چون رهم زين زندگى پايند گيست
آنكه مردن پيش چشمش تهلكه است
نهى لا تلقوا بگيرد او به دست
و آنكه مردن شد مر او را فتح باب
سارعوا آمد مر او را در خطاب
الصلا اى حشر بنيان سارعوا
البلا اى مرگ بنيان دار عوا
ربيع گفت قسم به خدا مى ديدم كه عابس به هر طرف كه حمله كردى زياده از دويست تن از پيش او مى گريختند و بر روى يكديگر مى ريختند، بدين گونه رزم كرد تا آنكه لشكر از هر جانب او را فرا گرفتند و از كثرت جراحت سنگ و زخم سيف و سنان او را از پاى در آوردند و سر او را ببريدند و من سر او را در دست جماعتى از شجاعان ديدم كه هر يك دعوى مى كرد كه من او را كشتم عمر سعد (ملعون ) گفت كه اين مخاصمت به دور افكنيد هيچكس يك تنه او را نكشت ، بلكه همگى در كشتن او همدست شديد و او را شهيد كرديد.
مرحوم محدث قمى مى فرمايد: نقل شده كه عابس از رجال شيعه و رئيس و شجاع و خطيب و عابد و متهجد بوده است . (٦٠٦)
شهادت نافع بن هلال بن جمل رحمه الله
نافع بن هلال كه يكى از شجاعان لشكر امام حسين عليه السلام بود، تيرهاى مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تيرها نوشته بود، شروع كرد به افكندن آن تيرها بر دشمن و پيوسته با آن تيرها جنگ كرد تا تمام شد، آنگاه دست زد به شمشير آبدار و شروع كرد به جهاد، پس دوازده نفر و به روايتى هفتاد نفر از لشكر پسر سعد به قتل رسانيد بغير آنان كه مجروح كرده بود، پس لشكر بر او حمله كردند و بازوهاى او را شكستند و او را اسير نمودند.
راوى گفت : شمر بن ذى الجوشن (ملعون ) او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مى بردند به نزد عمر سعد (لعنه الله ) و خون بر محاسن شريفش جارى بود، عمر سعد (لعنه الله ) چون او را ديد به او گفت و يحك اى نافع چه واداشت تو را بر نفس خود رحم نكردى و خود را به اين حال رسانيدى ؟ گفت خداى مى داند كه من چه اراده كردم و ملامت نمى كنم خود را بر تقصير در جنگ با شماها و اگر بازو و ساعد مرا بود اسيرم نمى كردند.
شمر (لعنه الله ) به ابن سعد گفت بكش او را اصلحك الله ، گفت تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بكش ، پس شمر (لعنه الله ) شمشير خود را كشيد براى كشتن او، نافع گفت به خدا سوگند اگر تو از مسلمانان بودى عظيم بود بر تو كه ملاقات كنى خدا را به خونهاى ما.
فالحمد لله الذى جعل منايانا على يدى شرار خلقه .
پس شمر (ملعون ) او را شهيد كرد.
شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاريان رحمهماالله
اصحاب امام حسين عليه السلام چون ديدند كه بسيارى از ايشان كشته شدند و توانايى ندارند كه جلوگيرى دشمن كنند عبدالله و عبدالرحمن پسران عروه غفارى كه از شجعان كوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسين عليه السلام آمدند و گفتند: يا ابا عبدالله عليك السلام حازنا العدو اليك .
مستولى شدند دشمنان بر ما و ما كم شديم به حدى كه جلو دشمن را نمى توانيم بگيريم لاجرم از ما تجاوز كردند و به شما رسيدند پس ما دوست داريم كه دشمن را از تو دفع نمائيم و در مقابل تو كشته شويم ، حضرت فرمود مرحبا پيش بيائيد ايشان نزديك شدند و در نزديكى آن حضرت مقاتله كردند، و عبدالرحمن مقاتله كرد تا شهيد شد.
راوى گفت : آمدند جوانان جابريان سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع ، و اين دو نفر دو پسر عم و دو برادر مادرى بودند آمدند خدمت سيدالشهدا عليه السلام در حالى كه مى گريستند حضرت فرمود: اى فرزندان برادر من براى چه مى گرييد؟ به خدا سوگند كه من اميدوارم بعد از ساعت ديگر ديده شما روشن شود، عرض كردند خدا ما را فداى تو گرداند، به خدا سوگند ما بر جان خويش گريه نمى كنيم بلكه بر حال شما مى گرييم كه دشمنان دور تو را احاطه كرده اند و چاره ايشان نمى توانيم نمود، حضرت فرمود كه خدا جزا دهد شما را به اندوهى كه بر حال من داريد و به مواساه شما با من بهترين جزاى پرهيزكاران ، پس آن حضرت را وداع كردند و به سوى ميدان شتافتند و مقاتله كردند تا شهيد گشتند.
شهادت حنظله بن اسعد شبامى رحمه الله
حنظله بن اسعد، قد مردى علم كرد و پيش آمد و در برابر امام عليه السلام بايستاد و در حفظ و حراست آن جناب خويشتن را سپر تيرد و نيزه و شمشير ساخت . و هر زخم سيف و سنانى كه به قصد امام عليه السلام مى رسيد به صورت و جان خود مى خزيد و همى ندا در مى داد كه اى قوم . من مى ترسم بر شما كه مستوجب عذاب لشكر احزاب شويد، و مى ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائى كه بر امتهاى گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان طريق كفر و جحود گرفتند و خدا نمى خواهد ستمى براى بندگان ، اى قوم ! من بر شما مى ترسم از روز قيامت ، روزى كه رو از محضر بگردانيد به سوى جهنم و شما را از عذاب خدا نگاه دارند ه اى نباشد، اى قوم مكشيد امام حسين عليه السلام را پس مستاصل و هلاك گرداند خدا شما را به سبب عذاب ، و به تحقيق كه بى بهره و نااميد است كسى كه به خدا افترا بندد و از اين كلمات اشاره كرد به نصيحتهاى مومن آل فرعون با آل فرعون .
و موافق بعضى از مقاتل حضرت فرمود اى حنظله بن سعد خدا تو را رحمت كند دانسته باش كه اين جماعت مستوجب عذاب شدند، هنگامى كه سر بر تافتند از آنچه كه ايشان را به سوى حق دعوت كردى و بر تو بيرون شدند و تو را و اصحاب تو را ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ايشان الان و حال آنكه برادران پارساى تو را كشتند. پس حنظله عرض كرد راست فرمودى فدايت شوم ، آيا من به سوى پروردگار خودم نروم و با برادران خود ملحق نشوم ؟ فرمود بلى شتاب كن و برو به سوى آنچه كه از براى تو مهيا شده است و بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست و به سوى سلطنتى كه هرگز كهنه نشود و زوال نپذيرد، پس آن سعيد نيك اختر حضرت را وداع كرد و گفت :
السلام عليك يا اباعبدالله صلى الله عليك و على اهل بيتك و عرف بيننا و بينك فى جنته فرمود: آمين آمين ، پس آن جناب در جنگ با منافقان پيشى گرفت و نبرد دليرانه كرد و شكيبايى در تحمل شدائد نمود تا آنكه بر او حمله كردند و او را برادران شايسته اش ملحق نمودند.
مرحوم محدث قمى مى افزايد: حنظله بن اسعد از وجوه شيعه و از شجاعان و فصحاء تعداد شده و او را شبامى گويند به جهت آنكه نسبتش به شبام (بر وزن كتاب موضعى است به شام ) مى رسد و بنوشبام بطنى مى باشند از همدان (به سكون ميم ) (٦٠٧)
شهادت ابى اشتعثا البهدلى الكندى عليه الرحمه
راوى گفت : يزيد بن زياد بهدلى كه او را ابوالشعشاء مى گفتند شجاعى تيرانداز بود، مقابل حضرت سيدالشهدا عليه السلام به زانو در آمد و صد تير بر دشمن افكند كه ساقط نشد از آنها مگر پنج تير، در هر تيرى كه مى افكند مى گفت :
انا ابن بهدله ، فرسان العرجله و سيدالشهدا عليه السلام مى گفت خداوند تير او به نشان آشنا كن و پاداش او را بهشت عطا كن .
پس كار زار كرد تا شهيد شد.
شهادت جمعى از اصحاب حضرت امام حسين عليه السلام
روايت شده كه عمر بن خالد صيداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد مولى عمرو بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذى مقاتله كردند در اول قتال و با شمشيرهاى كشيده به لشكر پسر سعد حمله نمودند، چون در ميان لشكر واقع شدند لشكر بر دور آنها احاطه كردند و ايشان را از لشكر سيدالشهدا عليه السلام جدا كردند و جناب عباس بن اميرالمومنين عليه السلام حمله كرد بر لشكر و ايشان را خلاص نمود و بيرون آورد در حالى كه مجروح شده بودند و ديگر باره كه لشكر رو به آنها آوردند بر لشكر حمله نمودند و مقاتله كردند تا در يك مكان همگى شهيد گرديدند. رحمه الله عليهم .
و روايت شده از مهران كابلى كه گفت در كربلا مشاهده كردم مردى را كه كارزار سختى مى كند، حمله نمى كند بر جماعتى مگر آنكه ايشان را پراكنده و متفرق مى سازد و هرگاه از حمله خويش فارغ مى شود مى آيد نزد امام حسين عليه السلام و مى گويد:
ابشر هديت الرشد يابن احمدا
فى جنه الفردوس تعلو صعدا
پرسيدم كيست اين شخص ؟ گفتند: ابو عمره حنظلى ، پس عامر بن نهشل تيمى او را شهيد كرد و سرش را بريد.
------------------------------------------
پاورقى ها :
٦٠١- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٥٠ - ٦٥٧، چاپ انتشارات هجرت ، با تلخيص
٦٠٢- اعلام الورى ، ص ٢٣٩
٦٠٣- منتهى الامال ، ج ١، ص ٣٥٦
٦٠٤- داستانهاى شگفت ، ص ٢٠٧
٦٠٥- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٧٤
٦٠٦- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٦١ - ٦٨١
٦٠٧- منتهى الامال ، ج ١ ص ٦٧٨ - ٦٧٩
۱۴
على اكبر بن حسين بن على عليه السلام شهادت جون رحمه الله
ماه بنى غفارى و خورشيد آسمان
هم روح دوستانى و هم سرو بوستان
جون مولى ابوذر غفارى رضى الله عنه در ميان لشكر سيدالشهدا عليه السلام بود و آن سعادتمند نيز عبدى سياه بود آرزوى شهادت نموده از حضرت امام حسين عليه السلام طلب رخصت كرد آن جناب فرمود تو متابعت ما كردى در طلب عافيت ، پس خويشتن را به طريق ما مبتلا مكن از جانب من ماذونى كه طريق سلامت خويش جوئى . عرض كرد: يابن رسول الله من در ايام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه در روز سختى و شدت شماست دست از شما بردارم . به خدا قسم كه بوى من متعفن و حسب من پست و رنگم سياه است پس دريغ مفرمائى از من بهشت را تا بوى من نيكو شود و جسم من شريف و رويم سفيد گردد. لا والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خونهاى طيب شما مخلوط سازم
اين بگفت و اجازت حاصل كرد و به ميدان شتافت و بيست و پنج نفر را به خاك هلاك افكند تا شهيد شد. و در بعض مقاتل است كه حضرت امام حسين عليه السلام بيامد و بر سر كشته او ايستاد و دعا كرد:
بارالها روى جون را سفيد گردان وبوى او را نيكو و او را با ابرار محشور گردان و در ميان او و محمد و آل محمد عليهم السلام شناسائى ده و دوستى بيفكن .
و روايت شده : گاهى كه مردمان براى دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز يافتند كه بوى مشك از او ساطع بود رضوان الله عليه .
شهادت حجاج بن مسروق ، موذن حضرت امام حسين عليه السلام
حجاج بن مسروق موذن حضرت امام حسين عليه السلام به ميدان آمد و رجز خواند:
اقدم حسينا هاديا مهديا
فاليوم تلقى جدك النبيا
ثم اباك ذا الندى عليا
ذاك الذى نعرفه وصيا
و بيست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهيد شد، رحمه الله عليه .
شهادت جوانى پدر كشته رحمه الله
جوانى در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفيان كشته بودند مادرش با او بود و او را خطاب كرد كه اى پسرك من از نزد من بيرون شو و در پيش روى پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله قتال كن . لاجرم آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد، جناب سيدالشهدا عليه السلام كه او را ديد فرمود كه اين پسر پدرش كشته گشته و شايد كه شهادت او بر مادرش مكروه باشد، آن جوان عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد مادرم مرا به قتال امر كرده ، پس به ميدان رفت كارزار كرد و اين جهان را وداع نمود، كوفيان سر او را از تن جدا كردند و به لشكرگاه امام حسين عليه السلام افكندند، مادر سر پسر را گرفت و بر سينه چسبانيده و گفت : احسنت اى پسرك من ! اى شادمانى دل من ، واى روشنى چشم من ، و آن سر را با تمام غضب به سوى مردى از سپاه دشمن افكند و او را بكشت ، آنگاه عمود خيمه را گرفت و بر ايشان حمله كرد، پس دو تن از لشكر دشمن را بكشت ، جناب امام حسين عليه السلام فرمان كرد كه از ميدان برگردد و دعا در حق او كرد. (٦٠٨)
شهادت غلام تركى
گفته شد كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام را غلام تركى بود در نهايت صلاح و سداد و قارى قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را بر
صف سپاه مخالفان زد، پس حمله كرد و بسيارى از مخالفان را به درك فرستاد، و بعضى گفته اند هفتاد نفر از آن سياه رويان را به خاك هلاك افكند و آخر به تيغ ظلم و عدوان بر زمين افتاد، حضرت امام حسين عليه السلام بالاى سرش آمد و بر او بگريست و روى مبارك خود را بر روى آن سعادتمند گذاشت ، ان غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسمى كرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود. (٦٠٩)
شهادت عمرو بن قرظله بن كعبت انصارى خزرجى
عمرو بن قرظه از براى جهاد قدم مردى در پيش نهاد و از حضرت سيدالشهدا عليه السلام رخصت طلبيد و به ميدان رفت و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعى از لشكر ابن زياد را به جهنم فرستاد و هر تير و شمشيرى كه به جانب امام حسين عليه السلام مى رسيد او به جان خود مى خريد، و تا زنده بود نگذاشت كه شر و بدى به آن حضرت برسد، تا آنكه از شدت جراحت سنگين شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرض كرد: يابن رسول الله آيا به عهد خويش وفا كردم ؟ فرمود: بلى ، تو پيش از من به بهشت مى روى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از من سلام برسان و او را خبر بده كه من هم بر اثر مى رسم . پس عاشقانه با دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشيد و رخت به سراى ديگر كشيد. (٦١٠)
شهادت سويد بن عمرو بن ابى المطاع
سويد بن عمرو آهنگ قتال نمود واو مردى شريف النسب و زاهد و كثير الصلاه بود، چون شير شرزه حمله كرد و بر زخم سيف و سنان شكيبائى بسيار كرد چندان جراحت يافت كه اندامش سست شد و در ميان كشتگان بيفتاد و بر همين بود تا وقتى كه شنيد حسين عليه السلام شهيد گرديد. ديگر تاب نياورده ، در موزه او كاردى بود او را بيرون آورده و به زحمت و مشقت شديد لختى جهاد كرد تا شهيد گرديد. قاتل او عروه بن بكار نابكار تغلبى و زيد بن ورقاء است ، و اين بزرگوار آخر شهيد از اصحاب است . رحمه الله و رضوانه عليهم اجمعين و اشركنا معهم اله الحق آمين .
ارباب مقاتل گفته اند كه در ميان اصحاب جناب امام حسين عليه السلام اين خصلت معمول بود:
هر يك كه آهنگ ميدان مى كرد حاضر خدمت امام مى شد و عرض مى كرد:
السلام عليك يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله
حضرت پاسخ ايشان مى داد و مى فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهيم شد، و اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (٦١١) (٦١٢)
شهيد يكپا
شهادتگاه كربلا گلستانى است كه همه گونه گل دارد، و نمونه هايى از انواع گل هاى انسانيت در آن موجود است . شهيدان كربلا دو پا بودند، ولى شهيد يكپا نيز در ميان آنان وجود داشت . جهاد از يكپايان خواسته نشده ، ولى شهيد يكپا خود خواستار جهاد بود و جوياى شهادت و جهاد خواستار او نبود و احضارش نكرد. شهيد يكپاى كربلا، مسلم ازدى است كه يك پاى خود را در جنگى از دست داده بود، و پيش از خود به بهشتش فرستاده بود. و پايش زودتر از خودش به بهشت رفت . خود در اين جهان بود كه پا در آن جهان گذارد. وه چه قدمى بزرگ !
در قانون جهانى ، معلولان جنگ نبايستى ديگر در جنگ شركت كنند، ولى مسلم به قانون عشق پاى بند بود نه قانون جنگ ، لنگ بود و به سوى كوى شهادت مى دويد. با دوستش رافع كه از يك عشيره بودند، از كوفه بيرون شد و رهسپار كوى شهادت گرديد.
آيا پياده مى رفت و لنگ لنگان گام بر مى داشت ؟ يا سواره بود؟ هر چه بود خود را از ديد ماموران يزيد نهان مى داشت . كوشيد و كوشيد و خود را به حسين عليه السلام رسانيد.
وقتى به شهادتگاه كربلا رسيد كه تازه پيشواى شهيدان در آنجا فرود آمده بود. مسلم يكپا، در زمره صف مدافعان نخستين حمله يزيديان قرار گرفت ، يكپا جنگيد و نبرد كرد تا شهيد گرديد. يار او رافع تا ظهر زنده بود و جانبازى كرد و نماز ظهر را با حسين به جاى آورد، پس به ميدان رفت و مبارزه طلبيد و به جنگ دو به دو پرداخت ، كوشيد و كوشيد تا جام شهادت نوشيد. (٦١٣)
فصل هشتم : شهادت خاندان بنى هاشم عليه السلام على اكبر بن حسين بن على عليه السلام
ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبان سال ٣٣ هجرت جهان را به نور خود روشن ساخت .
از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در كربلا بيست و سه سال داشته اند مى باشد.
ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى باشد.
شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جرير در تاريخ طبرى ، ابن اثير در كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض الانف نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص ، ابن جرير طبرى در منتخب (كه در ذيل از جلد ١٢ تاريخش آمده است ) و خوارزمى در مقتل نام وى را آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه ياد كرده است . ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه ) يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم
چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر نازل نمى شود؟ (٦١٤) كنيه على اكبر عليه السلام
در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه در شان زيارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله عليك يا ابا الحسن ، و اين را سه مرتبه تكرار نما. (٦١٥)
اين سيد شهيد، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد عليه السلام بوده است . اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلام ذكر فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت : آيا خداوند على را در واقعه كربلا نكشت ؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را به قتل رسانديد. در اين مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام به على اصغر (على كوچكتر) و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است .
١ - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك ، ج ٦، ص ٢٦٠ معروف به تاريخ طبرى از حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد: على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهده نمودم در حاليكه بيمار بود...
همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج ١٢ ص ١٩
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليه و برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليه السلام مى باشد. از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورا با ابن سعد ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس عليه السلام و به حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش باقى ماندند
و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و با شنيدن فرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند، به برادرش عباس عليه السلام و فرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريه بسيار در پيش دارند.
و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود، على اكبر عليه السلام را قائد آنان برگزيد. (٦١٦)
مه هاشمى
يم فاطمى ، در سرمدى
گل احمدى ، مه هاشمى
زسرادقات محمدى
طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر، به نبى ثمر
به فاطمه در، به على گهر
به حسن جگر، به حسين پسر
به چه قامتى و قيامتى
به ملك مطاع ، به خدا مطيع
به مرض شفا، به جزاشفيع
چه مقام بندگيش منيع
به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر
يكى عمه گفت و يكى پسر
كه نما به جانب ما نظر
به اشارتى و نظارتى (٦١٧)
مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت . طلعتش از جمال پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر (٦١٨) اثر مى نموده در ايستاد و اين رجز را انشا كرد:
انا على بن الحسين بن على (٦١٩)
من عصبه جد ابيهم النبى
و الله لا يحكم فينا ابن الدعى
اطعنكم بالرمح حتى ينسنى
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است . به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى كند. براى حمايت پدرم ، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود.
آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت . چنان مى نمود كه حيدر كرار، ذوالفقار به دست گرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده . به هر طرفى كه روى مى كرد لشكريان چون روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند، در اين حمله يكصد و بيست تن از دلاوران را به جهنم واصل كرد.
در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود. على اكبر از ميان دشمن صف را شكافت ، به محضر پدر آمد و عرض كرد:
يا ابه ! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى ، فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند! آيا به شربتى آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم ؟ خون چنان نمايش مى داد كه گويا لباس سرخ در بر كرده . امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد و گريست و فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى و اجابت نفرمايند و استغاثه كنى ، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت :
به سوى دشمن بشتاب ، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند. پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد.
لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند. توانايى از او برفت . دست در گردن اسب در آورد. اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد، زخمى بر على اكبر مى زد. بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند.
صدا زد: پدر جان ! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد به شربتى كه هرگز پس از اين تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسين تعجيل كن كه جامى از بهر تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى . حسين چون اين ندا را شنيد فرمود: خدا بكشد جماعتى را كه تو را بكشتند. چه بسيار شگفتى مى رود كه اين جماعت بر خداوند قاهر غالب جرات كردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند. هان اى فرزند، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار دنيا.
پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت ، صفوف لشكر را بشكافت و مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت . چون بر سر على رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد. على اكبر چشم باز كرد و عرض كرد: اى پدر بزرگوار، مى بينم كه درهاى آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوى خويشتن مى خوانند. اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بى يار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند. اين بگفت و چراغ عمرش خاموش شد.
امام حسين فرزند شهيدش را برداشت ، به خيمه آورد و فرياد از اهل بيت برخاست . حميد بن مسلم گويد: زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميان خيمه بيرون دويد و خود را به روى نعش على عليه السلام انداخت . گفتم : كيست ؟ گفتند: زينب دختر اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد و فرمود: گريه شما بعد از اين است . (٦٢٠)
شهادت حضرت على اكبر عليه السلام
مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است . (٦٢١)
جوانى بود هيجده ساله ، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق و خوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت ، چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و در بين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت خويش گفت : سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند؟
حاضران گفتند: از تو كسى سزاوارتر ندانيم . اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كه براى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند. ولى معاويه گفت : نه ، چنين نيست ، بلكه براى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميان لشكر دشمن نگريست ، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض كرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت به روزى دانم و چندان اصرار نمود كه دستور يافت . پس پردگيان خيمه هاى عصمت را يك يك وداع گفت ، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد.
چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود، سخت گريه كرد و سبابه مبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت :
اى پروردگار من . گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيه ترين مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى شديم به على نگاه مى كرديم .
اى پرودگار من . بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و بدران پرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه ، چه اين جماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند. چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و طريق مقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت : اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوند قطع كند رحم تو را، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ امرى و آرمانى ، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه قطع كردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله .
آنگاه به آواز بلند اين آيه را خواند كه درباره اهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است :
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (٦٢٢)
زبان حال امام حسين عليه السلام
بيش از اين بابا دلم را خون مكن
زاده ليلى مرا مجنون مكن
خيز بابا تا از اين صحرا رويم
رو به سوى خيمه ليلا رويم
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
قاسم بن الحسن عليه السلام
پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام ابى بكر و اسمش رمله بود.
اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت . در ادب ميوه شجره ولايت است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسيار زيبايى بود. شب عاشورا با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان و قوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمه شخصى عمويش قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ ؟
فرمود به جنگ
قاسم : مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد؟
امام حسين عليه السلام : آرى گفتم ، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى كند.
قاسم : عمو جان ! فردا چه كسانى كشته مى شود؟
امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى ، فرمود از مردان جز پسر عمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند.
قاسم : آيا من هم كشته مى شوم ؟
حسين عليه السلام : كشته شدن در نظرت چگونه است ؟
قاسم گفت : به جان خودت از عسل شيرين تر است
قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ شد. آن روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتى قاسم عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امام حسين عليه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يك قهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرب بودند بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش نمودند.
اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود (٦٢٣) و اين شعر آخرين كلام اوست :
اتراه حسين اقام يصلح نعله
بين العدى كيلا يرده بمحتفى
غلبت عليه شامه حسنيه
ام كان بالاعداء بمحتفى
شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام
امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است . برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند. پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست . آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان به دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت :
ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى الموتمن
هذا حسين كالا سير المرتهن
بين اناس لا سقوا صوب المزن
انى انا القاسم من نسل على
نحن و بيت الله اولى بالنبى
جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به درك واصل نمود.
در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت :
لا تجزعى نفسى فكل فان
اليوم تلقين ذوى الجنان
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت : پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود. شمشير در دست ، پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود. فراموش نمى كنم كه آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى لعنه الله گفت : به خدا سوگند كه براو حمله كنم . من گفتم : سبحان الله . اين چه كار است كه تو مى كنى . آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايت كنند.
گفت : والله بر وى حمله كنم . پس حمله كرد و بتاخت . ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روافتاد و گفت : يا عماه
حمين بن مسلم گفت : پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كه باز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد. آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت .
پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت . سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. چون سواران تاختند، سينه اسبان با عمرو برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند. چيزى نگذشت كه جان بداد لعنه الله .
چون گرد و غبار فرو نشست ، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت : دور باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت .
آنگاه گفت : به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف ). امروز كينه جو بسيار است و ياور اندك . پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مى شد.
طبرى مى نويسد: امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود. حميد گفت : من با خود گفتم : مى خواهد چه كند؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين نهاد عليه السلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند. پرسيدم . اين پسر كيست ؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .
همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت : خدايا، شماره اينها را برگير، آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز. اى عموزادگان من ، شكيبايى نماييد، اى اهل بيت من ، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز ذلت و خوارى نبينيد. (٦٢٤)
شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام
ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرى مادرى (٦٢٥) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانيد.
و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد، و سليمان بن قته اشاره به او نموده در اين شعر
و عند غنى قطره من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذكر
محدث قمى رحمه الله عليه گويد: ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السلام دخترش سكينه را به او و خون او در بنى غنى است . (٦٢٦)
شهادت احمد بن الحسن عليه السلام
مامقانى مى نويسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراه عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد به شهادت رسيد. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانوان اهل بيت در كربلا بود. ناسخ مى نويسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود. او از امام حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى ١٩٠ نفر را به هلاكت رساند. (٦٢٧)
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام خود نماييم . نيز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم ، نه چنان است ، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اى برادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (٦٢٨)
شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام
روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت به جانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد. اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود، چنانكه در زيارت ناحيه مى خوانيم : السلام على اول قتيل من خير نسل سليل من سلاله ابراهيم الخليل
سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد شدند، تا آنكه صداى غربت حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه السلام برادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم و ميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلام فداكارى نماييد
بردران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرار زيرند:
١. عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام
السلام على عبدالله بن اميرالمومنين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصه كربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قابتله هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارت ناحيه مقدسه )
مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن و عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزى كه عبدالله بن على بن ابيطالب عليه السلام دركربلا به شهادت رسيد بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاك مشرقى نقل مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پيش روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماجور شوم ، زيرا تو را فرزندى نيست . عبدالله به ميدان رفت و از لشكر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى به مبارزه او آمد و او را شهيد نمودند.
٢. جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام
السلام على جعفر بن اميرالمومنين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاوطان مغتر بالمستسلم المنزل المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود، و همچنين برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت . در النظيم مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى و علاقه اى كه به برادرش ، جعفر طيار داشت ، جعفر ناميد. ضحاك مشرقى ، در حديثى كه فوقا گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .
جعفر بن على بن ابيطالب عليه السلام پس از عبدالله اجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت . با اينكه ١٩ سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمن وارد ساخت ، شهيد شد. به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است ، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنه الله عليه - صورت گرفته است . (٦٢٩)
انى انا جعفر ذوالمعالى
ابن على الخير ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى
٣. عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام
السلام على عثمان بن امير المومنين سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد الاصبحى الايادى و لابانى الدارمى (زيارت ناحيه )
مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود و چنانچه از عبيدالله بن حسن و عبدالله بن عباس روايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت ٢١ سال داشت . نيز از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .
عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعر را خواند:
انى انا العثمان ذوالمفاخر
شيخى على ذو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين
صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است
شربت كوثر چشم از قدح حور عين
كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟
در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان يقين ؟
در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وى را بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.
شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليه السلام وارد شد. (٦٣٠)
پس از آن سه تن نيز، عباس بن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام البنين عليه السلام بود كه به شرحى كه گذشت ، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.
حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام در يک نگاه
اسم : عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام
كنيه : ابوالفضل
لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره
تولد: ٤ شعبان سال ٦٤ هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )
شهادت : محرم الحرام سال ٦١ هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
پدر: امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم تاريخ
مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين عليه السلام
عمر مبارك : ٣٥ سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهدا امام حسين عليه السلام ، و سقاى تشنه لبان .
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيد بن معاويه لعنه الله عليه
قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
عبد صالح
از رئيس مذهب شيعه ، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام دستور رسيده است كه در زيارتنامه آن بزرگوار بخوانيم :
السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمومنين و الحسن و الحسين صلى الله عليهم و سلم . (٦٣١)
سلام بر تو اى بنده شايسته خدا، و مطيع امر خدا و رسول او، و مطيع اميرالمومنين و حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم
آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از يارى برادر، كه حامل و مدافع حقيقت دين بود، برنداشت . پس از او براستى عبد صالح بوده است . بنابراين خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند كه در سلام نماز وقتى مى گويند: السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر كجا كه باشند.
اميرالمومنين عليه السلام دست فرزند را مى بوسد!
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام ام البنين عليه السلام قنداقه او را به دست اميرالمومنين عليه السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمويش عباس ، عباس نهاد
ثم قبل يديه و استعبر و بكى (٦٣٢)
سپس دستهاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دستها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش حسين عليه السلام از بدن جدا خواهد شد.
و از اينجاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد. چنانكه وارد است رسول خدا صلى الله عليه و آله دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را مى بوسيد.(٦٣٣)
و وى را به جاى خود مى نشانيد. و از اينجا كثرت عطوفت شاه ولايت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود (٦٣٤)
فاطمه زهرا عليه السلام و دستهاى بريده عباس عليه السلام
نقل شده است كه در روز قيامت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام : به فاطمه عليه السلام بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ على عليه السلام پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حضرت فاطمه عليه السلام ابلاغ مى كند و فاطمه عليه السلام در جواب مى گويد: يا اميرالمومنين كفانا لاجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس . اى امير مومنان ، براى ما در مقام شفاعت ، دو دست بريده پسرم ، عباس ، كافى است . (٦٣٥)
امام حسين و قمر بنى هاشم عليه السلام
آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، فرمود:
اركب بنفسى انت يا اخى ، حتى تسالهم عما جاء هم برادر، جانم به فدايت ! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و بپرس كه از چه رو بدينجا آمده اند؟ (٦٣٦)
از اينجا بايد پى به عظمت قمر بنى هاشم عليه السلام برد كه شخصيتى چون حسين بن على عليه السلام ، كه امام على الاطلاق و واسطه فيض بين خالق و عالم ممكنات است از سر لطف ، به وى فدايت شوم مى گويد!
امام زين العابدين و قمر بنى هاشم عليه السلام
امام چهارم عليه السلام مى فرمايد: و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزله يغبطه بها جميع الشهدا يوم القيامه (٦٣٧)
براى حضرت ابوالفضل عليه السلام در نزد خداوند تبارك و تعالى مقام شامخى است كه همه شهيدان در روز قيامت به حال او غبطه مى خورند. (٦٣٨)
امام صادق و قمر بنى هاشم عليه السلام
پيشواى ششم شيعه عليه السلام مى فرمايد:
كان عمنا العباس بن على نافذ البصيره ، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاء احسنا، و مضى شهيدا (٦٣٩): عموى ما، عباس بن على عليه السلام ، بصيرتى نافذ و ايمانى استوار داشت و همراه برادرش ابا عبدالله عليه السلام جهاد كرد و نيكو از امتحان بر آمد و به شهادت رسيد.
حضرت بقيه الله و قمر بنى هاشم عليه السلام
در زيارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى خوانيم :
السلام على العباس بن اميرالمومنين المواسى اخاه بنفسه الاخد لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى اليه بمائه المقطوعه يداه
سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانش را در راه مواسات با برادرش تقديم نمود، دنيايش را در راه تحصيل آخرت صرف كرد و جانش را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت ...
در اين سلام حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسكرى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - به چند فضيلت از فضايل حضرت عباس عليه السلام اشاره فرموده است :
١. جانش را نثار برادر كرد .
٢. دنيا را وسيله نيل به آخرت قرار داد
٣. نگهبان سپاه و خيام حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و سعى فراوان كرد تا آب را به لب تشنگان برساند.
٤. دو دستش در راه جهاد فى سبيل الله قطع شد.
سپس حضرت مى فرمايد: خدا لعنت كند دو قاتل او يزيد بن رقاد و حكيم بن طفيل را (٦٤٠)
به دريا پا نهاد و، خشك لب بيرون شد از دريا
مروت بين ، جوانمردى نگر، غيرت تماشا كن !
از ملاحظه كلمات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - در باب قمر بنى هاشم عليه السلام ، براى انسان يقين حاصل مى شود كه فرزند رشيد ام البنين عليه السلام نزد آن بزرگوارن از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است ، چنانكه كرامات مذكور در بخش پايانى كتاب حاضر نيز بروشنى مويد اين امر مى باشد. (٦٤١)
شجاعت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داستانها گفته اند. با همه آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى كه جناح خصم در ميدان كربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانيد و لذا براى دفع اين خطر، در نظر گرفته بودند كه به هر نحو شده اباالفضل العباس عليه السلام را از امام حسين عليه السلام جدا كنند، و به مناسبت نسبتى كه شمر از سوى مادر با وى داشت اين ماموريت را بر عهده او گذاشتند ولى او نيز از اين ماموريت ناكام و نوميد برگشت . (٦٤٢)
صاحب كتاب كبريت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس عليه السلام مى گويد: صحت اين داستان استبعادى ندارد، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب هفده سال بوده ، خوارزمى در كتاب مناقب مى گويد: وى جوانى كامل بوده است .
داستان مزبور، به روايت خوارزمى (در كتاب : مناقب ، ) چنين است : در جنگ صفين ، مردى از لشگر معاويه خارج شد كه او را كريب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود كه هرگاه در همى را با انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سكه آن محو مى گرديد!
كريب به ميدان آمد و فرياد كشيد و بر آن شد كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبيدى گام پيش نهاد و براى مبارزه با كريب به ميدان رفت ، ولى شهيد شد. بعد از او، شرحبيل بن بكر براى مبارزه با كريب شتافت و او نيز به شهادت رسيد. پس از وى ، حرث بن حلاج شيبانى براى قتال كريب قيام كرد، ولى او هم كشته شد.
مشاهده اين صحنه براى على بن ابيطالب عليه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گرديد، لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، را كه مردى كامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پياده شود و لباسهاى خويش را از تن بيرون آورد.
حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، را پوشيد و بر اسب وى سوار شد. آگاه لباسهاى خود را به تن عباس عليه السلام پوشانيد و اسب خويش را نيز به او داد.
اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام اين عمل را بدين لحاظ انجام داد كه وقتى به ميدان كريب برود، كريب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار كند. هنگامى كه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام در مقابل كريب قرار گرفت ، وى را به داد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .
ولى كريب در جواب اسدالله الغالب گفت : من با اين شمشيرم افراد زيادى را از قبيل تو كشته ام ! اين را گفت و به حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام حمله كرد. آن شير بيشه شجاعت نيز با ضربتى كه بر فرق كريب زد، او را دو شقه نمود. موقعى كه على بن ابيطالب عليه السلام كريب را به جزاى خود رسانيد، به مكان خويشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفيه ، فرمود: تو در كنار كشته كريب توقف كن ، زيرا خونخواه وى پيش خواهد آمد.
محمد امر پدر را ااجرا كرد و نزديك پيكر كريب ايستاد. يكى از عموزادگان كريب به ميدان آمد و راجع به قتال وى از او سوال كرد. محمد گفت : من به جاى قاتل كريب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت و محمد او را كشت . پس از وى ديگرى آمد و محمد او را نيز به اولى ملحق كرد. و بدينگونه ، خونخواهان كريب يكى پس از ديگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد كشتگان به هفت نفر رسيد. (٦٤٣)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٦٠٨- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٨٥
٦٠٩- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٨٦
٦١٠- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٨٦ - ٦٨٧
٦١١- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٨٨
٦١٢- سوره احزاب ، آيه ٢٣
٦١٣- پيشواى شهيدان ، آيه الله سيد رضا صدر، ص ٤٠٧، چاپ سال ١٣٥٥ شمسى
٦١٤- سوره زخرف ، آيه ٦٩
٦١٥- كامل الزيارات ، ص ٢٤٠
٦١٦- در شناخت فرزندان و اصحاب امام حسين عليه السلام ، ص ١٨ تاليف علامه سيد عبدالرزاق مقرم ترجمه حسن طاهرى .
٦١٧- شعر منسوب به ناصر الدين شاه قاجار مى باشد.
٦١٨- صفدر، يعنى كسى كه صف دشمن را مى شكافد.
٦١٩- اعلام الورى ، ص ٢٤٢
٦٢٠- ناسخ امام حسين عليه السلام ج ٢، ص ٣٥٤
٦٢١- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٤، ص ٧٧
٦٢٢- سوره آل عمران ، آيه ٣٢
٦٢٣- ابصار العين ، ص ٥٠
٦٢٤- نفس المهموم ، ص ١٧٠
٦٢٥- گفته اند مادر جناب قاسم عليه السلام را ام ابى بكر مى گفتند و اسمش رمله بود.
٦٢٦- منتهى الامال ، ج ١، ص ٧٠١
٦٢٧- ياران كوچك امام حسين عليه السلام ، ص ١٨٠، به نقل از ناسخ التواريخ ج ٢، ص ٣٣٢
٦٢٨- محن الابرار: ترجمه عاشر بحار،
٦٢٩- ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام : ص ٣٥
٦٣٠- ابصار العين ...همان ، ص ٣٥
٦٣١- كامل الزيارات ، به تصحيح علامه امينى ره صاحب كتاب شريف الغدير، افست چاپ نجف اشرف سال ١٣٥٦ قمرى ، .
٦٣٢- خصايص العباسيه :
٦٣٣- شيخ طوسى از عاشيه روايت مى كند كه مى گفت : نديدم احدى را كه در گفتار و سخن شبيهتر باشد از فاطمه عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله . چون فاطمه عليه السلام به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گفت و دستهاى او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشاند و چون حضرت نيز به خانه فاطمه عليه السلام مى رفت وى بر مى خاست و از آن حضرت استقبال مى كرد و مرحبا مى گفت و دستهاى پدر را مى بوسيد (منتهى الامال : محدث بزرگوار شيخ عباس قمى ، چاپ علميه اسلاميه جلد ١، ص ٩٧).
٦٣٤- شيخ كلينى روايت كرده از حضرت ابوالحسن ثالث امام على النقى عليه السلام كه مى گويى نزد قبر امير المومنين عليه السلام : السلام عليك يا ولى الله انت اول امظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتيك اليقين فاشهد انك لقيت الله و انت شهيد عذب الله قاتلك بانواع العذاب و جدد عليه العذاب جئتك عارفا بحقك مستبرا بشانك معاديا لا عدائك و من ظلمك القى على ذلك ربى انشاء الله يا ولى الله ان لى ذنوبا كثيره فاشفع لى الى ربك فان لك عند الله مقاما معلوما و ان لك عند الله جاها و شفاعه و قد قال الله تعالى و لا يشفعون الا لمن ارتضى (زيارت پنجم مفاتيح الجنان محدث قمى ، انتشارات كتابفروشى و چاپخانه محمد على علمى ص ٦٤١
٦٣٥- سوگنامه آل محمد: محمد محمدى اشتهاردى ، انتشارات ناصر، چاپ چهارم بهار ٧٢، به نقل از اسرار الشهاده در بندى و معالى السبطين : جلد ١،
٦٣٦- بررسى تاريخ عاشورا: دكتر محمد ابراهيم آيتى ، چاپ دوم ، تاريخ چاپ ١٣٤٧ هجرى شمسى و تاريخ طبرى : جلد ٤، .
٦٣٧- خصال شيخ صدوق : جلد ١، امالى صدوق : ، بحار ج ٢٢، عوالم جلد امام حسين : چاپ اول ١٤٠٧ قمرى انتشارات مدرسه الامام مهدى عليه السلام ، سفينه البحار: ج ٢ ، منتخب التواريخ .
٦٣٨- ناسخ التواريخ : جلد امام حسين عليه السلام ، جز ٢٠، ، چاپ افست ١٣٥١ شمسى
٦٣٩- تنقيح المقال جلد دوم : آيه الله شيخ عبدالله مامقانى ، .
٦٤٠- سوگنامه آل محمد: سفحه ٢٩٩، چاپ چهارم ، به نقل از بحار: جلد ٤٥
٦٤١- چهر درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج ١، ص ١٢
٦٤٢- در كربلا چه گذشت : ترجمه نفس المهموم ، آيت الله محمد باقر كمره اى قدس سره
٦٤٣- ستارگان درخشان : جلد ١٥ قمر بنى هاشم عليه السلام ، چاپ پنجم ، چاپ اسلاميه .
۱۵
شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام جوان نقابدار
علامه محمد باقر بيرجندى (متوفى ١٣٥٢ قمرى )، در كبريت احمر (جلد ٣ ) مى گويد: در بعضى كتب معتبره ديدم كه در جنگ صفين هنگامى كه قشون معاويه آب را بر روى اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم عليه السلام در حمله به لشگر معاويه بيرون آوردن آب از تصرف ايشان با برادرش امام حسين عليه السلام همراه بود. نيز مى گويد: روايت شده كه در يكى از روزهاى جنگ صفين ، مردم ديدند از لشگر اميرالمومنين عليه السلام جوانى كه نقاب به صورت انداخته ، هيبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هويداست و تقريبا به سن شانزده ساله مى باشد، بيرون آمده و اسب خود را در ميدان جولانى داد و مبارز طلبيد. معاويه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابو الشعثاء گفت :
مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ كودگى بفرستى ؟ من هفت پسر دارم ، يكى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثا پسر اولش را به ميدان نبرد نهادند و جوان كشته شد و پس از وى بترتيب يكايك پسران وى در ميدان نبرد نهادند و جوان نقابدار آنان را نيز به جهنم فرستاد.
ابواشعثاء كه اوضاع را اينچنين ديد، دنيا در نظرش تاريك شده و خود به ميدان آمد اما او نيز كشته شد و ديگر كسى جرات ميدان رفتن را نكرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر اميرالمومنين عليه السلام برگردانيد. اصحاب اميرالمومنين عليه السلام از شجاعت وى سخت در حيرت بودند و از خود مى پرسيدند كه اين جوان نقابدار كيست ؟ تا آنكه اميرالمومنين على عليه السلام آن جوان را طلبيد و نقاب از صورت مبارك وى برداشت ، آنگاه بود كه ديدند وى قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است . (٦٤٤)
نگاهى به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روز عاشورا بيفكنيم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام ٢٥٠ دلاور را به هلاكت رسانيد به گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت :
كه يا رب چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
براى دفعه بعد كه همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند و صداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد و براى آوردن آب اجازه ميدان خواست .
ماردبن صديق ، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردى قوى هيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبد ود، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزه بلند بر دست و خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هيكل سوار بود، ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال حوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگ دارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بكشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى و ترك مخاصمه كنى ، و او را با ابياتى چند موعظه كرد.
حضرت ابا الفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى ترا شنيدم ، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور است كه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت من سخن راندى ، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيم و به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكر و در تمام امور بر خدا توكل داريم ، و اما تو اى مارد از فضايل محرومى و خصال اسلامى در تو نيست ، نسبت من به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد، من شاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و آن كه از اين شجره باشد مويد من عندالله بوده و هيچ وقت تحت قيود و بندگى ابنا زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودها اباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت ، لشگريان مبهوت شدند و چون ديگر طاقت جنگ نداشت شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا كرد.
جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام
حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروح گشت ، دستهايش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب او رسيد، كشت و...كشته شد... لكن جهاد با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آب را تا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان و اطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت !
چرا عباس عليه السلام را سقا ناميدند
زمانى كه ابن زياد به عمر سعد نامه نوشت كه به من خبر رسيده است امام حسين عليه السلام حفر چاه مى كند اينك امام حسين عليه السلام را از آب منع كن ، و از طرف ديگر نيز ذخيره آب در خيمه هاى امام حسين عليه السلام رو به پايان مى رفت ، امام حسين عليه السلام حضرت عباس عليه السلام سپسالار كربلا را طلبيد و بيست سوار و سى تن پياده ملازم ركاب آن حضرت كرد تا از شريعه آب آوردند.
حضرت عباس عليه السلام صبر كرد تا شب تاريك شد، سپس چون شير غران به سوى شريعه روان شد. زمان حركت ، هلال بن نافع بجلى از پيش روى عباس عليه السلام روان بود و نخستين كسى بود كه وارد شريعه شد. عمرو بن حجاج گفت : كيستى و اينجا چه مى كنى ؟ گفت : يك تن ؛ پسر عم تو، آمده ام تا آب بنوشم . عمر گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پيغمبر و اهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند؟
عمرو گفت : راست گفتى ، لكن چه توان كرد؟ ماموريت دارم و بايد آن را به نهايت برسانم . هلال چون اين سخن بشنيد، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد! عباس سلام الله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد، و از آن سوى عمرو نيز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسين عليه السلام نيمى به مقاتلت پرداختند، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند. در اين جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد. پس حضرت عباس عليه السلام بسلامت بازگشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند و از اينجاست كه عباس را سقا ناميدند. (٦٤٥)
شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام
حضرت عباس پرچمدار ارتش اباعبدالله الحسين عليه السلام ملقب به سقا است . چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند. آن حضرت قد بلند بالايى داشت ، بر پشت اسب قوى و فربه مى نشست ، پاى مباركش بر زمين مى رسيد. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود. ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و اجر مصائب ايشان را درك كند. بعد از آن همه كشت و كشتار آن حضرت نزد امام حسين عليه السلام آمد و اجازه ميدان خواست و گفت : مى خواهم جانم را فداى تو گردانم . امام از شنيدن آن سخنان جانسوز به گريه در آمد و فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى ، چون تو نمانى كسى با من نماند. ابوالفضل عليه السلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين مردم منافق خونخوواهى كنم . امام عليه السلام فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت شده اى ، آبى براى كودكانم فراهم بنما.
حضرت حركت كرده در مقابل لشكر ايستاد. هر چه پند و اندرز به آنان گفت ، سخن آن حضرت در قلب آن بى دينان اثرى نكرد. ناچار حضرت عباس به خدمت برادر شتافت و هرچه مشاهده كرده بود به عرض امام عليه السلام رساند. بچه ها در كنار خيمه دور حضرت اباالفضل را گرفته ناله مى كردند و با صداى بلند العطش ، العطش مى گفتند:
حضرت ابوالفضل عليه السلام بى تابانه سوار بر اسب شد و نيزه بر دست گرفت و مشكى برداشت و به سوى آب فرات حركت كرد. چهار هزار نفر مثل ديوار، كنار شريعه صف كشيده بودند. حضرت را دور كردند و تيرها به چله كمان به طرف حضرت انداختند. حضرت عليه السلام رجز مى خواند.
از هر سو كه حمله مى كرد لشكر متفرق مى شدند مثل اين كه روباه از شير فرار كند. به روايتى هشتاد تن را به خلاك هلاكت افكند تا به شريعه وارد شد و خود را به آب فرات رسانيد. چون خسته و تشنه بود كفى از آب برگرفت تا بنوشد. تشنگى سيد الشهدا عليه السلام و اهل بيت او را ياد آورد، آب را از كف بريخت ، مشك را پر از آب كرد و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا خود را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند، لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه كردند و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاه نوفل الازرق و به روايتى زيد بن ورقا كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را كمك كرد و تشجيع نمود. پس تيغى حواله آن جناب كرد. آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا شد. حضرت ابوالفضل عليه السلام فورا مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز را مى خواند:
و الله ان قطعتم يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الامين
پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن حضرت شد. دگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين بيرون جست و دست چپش را از بند بينداخت ، حضرت عباس عليه السلام اين رجز خواند:
يا نفس لاتخشى من الكفار
و ابشرى برحمه الجبار
مع النبى سدى المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار
و مشك را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان آل رسول برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد.
سپس فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب و به روايت مناقب ، ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه با بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد. چون جناب امام حسين عليه السلام صداى برادر شنيد خود را به او رسانيد، برادر خود را ديد در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دست هاى بريده در كنار علقمه افتاده است . پس بگريست و فرمود:
الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت (٦٤٦)
كفى از محيط سخاوت جدا شد
برادر چه آخر ترا بر سر آمد
كه سرو بلند تو از پا در آمد
چه شد نخل طوبى مثال قدت را
كه يكباره بى شاخ و برگ و برآمد
چه از تيشه اين ستم پيشه مردم
به شاخ گل و نونهال تر آمد
دريغا كه آيينه حق نما را
بسى زنگ خون بر رخ انور آمد
چه خورشيد خاور به خون شد شناور
مهى كز فروغ رخش خاور آمد
ندانم كه ماه بنى هاشم را
چه بر سر از اين قوم بداختر آمد
ز سر دار رحمت سرى ديد زحمت
خدنگ مخالفت به بال و پر آمد
دو دستى جدا شد ز يكتا پرستى
كه صورتگر نقش هر گوهر آمد
كفى از محيط سخاوت جدا شد
كه قلزم در او از كفى كمتر آيد
دريغا كه دريا دلى ز آب دريا
برون با درونى پر از اخگر آمد
عجب در يكدانه خشك لعلى
ز دريا برون با دو چشم تر آمد
ز سوز عطش بود درياى آتش
دهانى كه سرچشمه كوثر آمد
دريغا كه آن رايت نصر آيت
نگونسر ز بيداد يك صرصر آمد (٦٤٧)
زبان حال ام البنين عليه السلام
چشمه خور در فلك چارمين
سوخت ز داغ دل ام البنين
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز كف چار جوان گزين
كعبه توحيد از آن چارتن
يافت ز هر ناحيه ركنى ركين
قائمه عرش از ايشان به پاى
قاعده عدل از آنها متين
نغمه داودى بانوى دهر
كرده بسى آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مويه كنان حور عين
ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افكنده به عرش برين
كاى قد و بالاى دلاراى تو
در چمن ناز بسى نازنين
غره غراى تو الله نور
نقش نخستين كتاب مبين
طره زيباى تو سرو قدم
غيب مصون در خم او چين چين
كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد
ركن يمانى ز شمال و يمين
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبله اهل يقين
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامين
آه از آن سينه سينا مثال
داد ز بيدادى پيكان كين
طور تجلاى الهى شكافت
سر انا الله به خون شد دفين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جمانتاب به روى زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوه دل طعمه هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
و اليوم اصبحت و لا من بنين
لا خير فى الحياه من بعدهم
فكلهم امسى صريعا طعين
خون بشو اى دل كه جگر گوشگان
قد و اصلوا الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتى مبر
تذكرينى بليوث العرين
چون كه دگر نيست جوانى مرا
لا تدعونى و يلكم ام البنين
مفتقر از ناله بانوى دهر
عالميان تا به قيامت غمين
از ديوان كمپانى
محمد بن عباس بن امير المومنين عليه السلام
السيد عبدالرزاق المقرم النجفى در كتاب العباس ، ص ١٩٥ مى نويسد كه قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام پنج اولاد داشت عبيدالله و الفضل و الحسن و القاسم و يك دختر، ولى ابن شهر آشوب نام يكى از فرزندان او را محمد دانسته و او را از شهداى طف بشمار آورده است . (٦٤٨)
فرزند شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام
محمد و عبدالله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام هستند كه به گفته مورخان در كربلا به شهادت رسيده اند. گويند: حضرت ابوالفضل عليه السلام در ميان فرزندان خويش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدى كه آن پسر را از خود جدا نمى كرده است ، در عين حال پس از شهادت برادران ، شمشير به كمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود: اى نور ديده ، از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو كه ساعتى نمى گذرد به تو ملحق خواهم شد. محمد دست عموى خويش ، حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام را بوسيد و با عمه وداع كرد و به ميدان شتافت . جنگ او در كتب مقاتل ديده نمى شود، ولى ابن شهر آشوب و ديگران ، محمد بن عباس عليه السلام را در شمار شهداى كربلا آورده اند. قاتل وى نيز عنصرى تبهكار و سنگدل از طايفه بنى دارم است كه داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم عليه السلام گذارد. شهادت اين پسر چهارده يا پانزده ساله ، پدرش را سخت بيازارد. (٦٤٩)
گريه امام حسين عليه السلام براى قمر بنى هاشم عليه السلام
مرحوم علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه ، قسم اول از جلد چهارم ، در بخش مربوط به مقتل حضرت عباس بن على عليه السلام برادر امام حسين عليه السلام نقل مى كنند:
حضرت عباس عليه السلام توانايى حركت نداشت ، چون زخمها او را سنگين كرده بود، امام حسين عليه السلام براى شهادت او گريه سختى كرد. (٦٥٠)
پس از شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به دستهاى مقطوع وى نظر افكنده و آن تن پاره پاره را نظاره كرد، سخت گريست و فرمود: اكنون پشت من شكسته و رشته تدبير و چاره گسسته گشت . پس فرياد برآورد: و اغوثاه بك يا الله و اقله ناصراه ! ناگاه دو جوان ، مثل دو ماه ، از خيمه بيرون آمدند: يكى محمد بن عباس عليه السلام و ديگرى برادر او قاسم بن عباس عليه السلام بود و مى گفتند: لبيك يا مولى نحن بين يديك . آن حضرت فرمود: شهادت پدر شما را كفايت مى كند آن دو برادر عرض كردند: لا والله يا عماه ، پس دو برادر دست و پاى عمو را بوسيدند و با عمه ها وداع كرده روى به ميدان نهادند. يكى دويست و پنجاه تن از آن ملاعين و ديگرى هشتصد و بيست تن را به جهنم فرستاد سپس هر دو به شهادت رسيدند. (٦٥١) (٦٥٢)
شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل عليه السلام
محمد بن ابوطالب فرموده : اول كى كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام به مبارزت بيرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود:
اليوم القى مسلما و هو ابى
و فتيه بادوا على دين النبى
ليسوا بقوم عرفوا بالكذب
لكن خيار و كرام النسب
من هاشم السادات اهل النسب
پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمرو بن صبيح او را شهيد كرد، رحمه الله عليه
ابوالفرج گفته : مادرش رقيه دختر اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بوده ، و شيخ مفيد و طبرى روايت كرده اند كه عمرو بن صبيح تيرى به جانب عبدالله انداخت و عبدالله دست خود را سپر پيشانى خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشانى او بدوخت ، عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونى ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او را شهيد كرد.
و بعضى از مورخين گفته اند كه بعد از شهادت عبدالله بن مسلم آل ابوطالب عليه السلام جملگى به لشگر حمله آوردند، جناب سيدالشهدا عليه السلام كه چنين ديد ايشان را صيحه زد و فرمود: صبرا على الموت يا بنى عمومتى
هنوز از ميدان برنگشته بودند كه از بين ايشان محمد بن مسلم بن زمين افتاد و كشته شد. رضوان الله عليه ، و قاتل او ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى بود. (٦٥٣)
شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام
محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
اشكو الى الله من العدوان
فعال قوم الردى عميان
قد بدلوا معالم القرآن
و محكم التنزيل و التبيان
و اظهروا الكفر مع الطغيان
پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامر بن نهشل تميمى او را شهيد كرد. ابوالفرج گفته كه مادرش خوصا بنت حفص از بكر بن وائل است .
شهادت عون به عبدالله بن جعفر عليه السلام
در مناقب است : عون به مبارزت بيرون شد و آغاز جدال كرد و رجز خواند:
ان تنكرونى فانا ابن جعفر
شهيد صدق فى الجنان ازهر
يطير فيها بجناح اخضر
كفى بهذا شرفا فى المحشر
پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد، آخر الامر به دست عبدالله بن قطنه شهيد گرديد.
ابوالفرج گفته : مادرش حضرت زينب كبرى عقيله بنى هاشم عليه السلام دختر امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام بنت فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله بود.
شهادت عبدالرحمن بن عقيل عليه السلام
عبدالرحمن بن عقيل به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
ابى عقيل فاعرفوا مكانى
من هاشم و هاشم اخوانى
كهول صدق ساده الاقران
هذا حسين شامخ البنيان
و سيد الشيب مع الشبان
پس هفده تن از فرسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جهنى به درجه رفيعه شهادت رسيد.
طبرى گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفرى را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او، پس گردن زد ايشان را، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانيد.
شهادت جعفر بن عقيل عليه السلام
جعفر بن عقيل عليه السلام به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى
من معشر فى هاشم من غالب
و نحن حقا ساده الذوائب
هذا حسين اطيب الاطايب
پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را به قتل رسانيد و به دست بشر بن سوط همدانى به قتل رسيد.
و ديگر عبدالله الاكبر بن عقيل عليه السلام ، كه عثمان بن خالد و مردى از همدان او را به قتل رسانيدند.
و محمد بن مسلم بن عقيل عليه السلام را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى شهيد كرد.
و محمد بن ابى سعيد بن عقيل عليه السلام را لقيط بن ياسر جهنى به زخم تير شهيد كرد. (٦٥٤)
حضرت على اصغر عليه السلام
كودك شير خوارى كه بيش از شش ماه نداشت در حرم امام حسين بود به نقل ابى مخنف پس از شهادت على اكبر يك مرتبه صداى زنان خيام بلند شد امام آمد فرمود شما را چه شده گفتند طفل شير خوار سه روز است آب نخورده و از شدت عطش خود را به زمين انداخت امام ، شير خوار خود را گرفت و سردست بلند كرد عرض كرد پروردگارا تو مى دانى غير از اين كودك كسى را ندارم و اين شير خوار از شدت عطش برخود مى پيچيد آنگاه برد طرف لشكر و براى او آبى خواست .
فبينما هو يخاطبهم اذ اتاهم سهم مسموم له ثلاث شعب من شقى ميشوم لعنه الله عليه فذبح الطفل من الاذن الى الاذن
هنوز سخن سيدالشهدا تمام نشده بود كه تير سه شعبه زهر آلود عقيد بن سمعان يا حرمله بن كاهل اسدى بر گلوى از گل نازكتر على اصغر نشست پدر ديد فرزندش چون ماهى به خود مى غلطد و خون جارى شد دست برد زير گلوى على اصغر و خون او را گرفت به جامه ماليد و به آسمان پاشيد و عرض كرد خدايا شاهد باش اين قوم بر ذريه پيغمبرت رحم نكردند. شير خواره را به سينه چسباند در حالى كه خون جارى بود و عقب خيام برد و دو ركعت نماز خواند و دفن كرد و اشعارى بسرود. (٦٥٥)
مسعودى و ابوالفرج اصفهانى و طبرى نوشته اند چون امام حسين عليه السلام تنها ماند ديگر از مردان جز على بن الحسين عليه السلام كسى را نداشت آمد با عبدالله رضيع وداع كند او را گرفت ببوسد در حال بوسه تيرى از گوش امام گذشت و به گلوى نازك على اصغر نشست و بعضى هم نوشته اند كه امام اين كودك را ديد از تشنگى به خود مى پيچد به ميدان برد سر دست بلند كرد گفت اى قوم اين شير خوار من محتاج آب است با يك شربت آب خطر مرگ او را بر طرف كنيد هنوز سخنش تمام نشده بود كه تير دشمن آمد و او را به خون آغشت و امام او را پشت خيام دفن كرد ولى دشمن بى شرم او را بيرون آورد و سر او را هم بريدند و جز اسرا به شام بردند الا لعنه الله على القوم الظالمين .
و بالرضيع اتاه سهم ردى
حضيث ابوه كالقوس من سفقه
قد خضب حسبه الدما فقل
بدر سما قد اكتسبى شفقه
وقت جان دادن لبش چون پسته بود
من بميرم دست و پايش بسته بود
شهادت حضرت على اصغر عليه السلام بزرگترين درد بر دل ابى عبدالله عليه السلام بود چنانچه فرمود ويل لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى خصمهم و عظمت مصيبت اين كودك از اين جا معلوم مى شود كه حضرت امام حسين عليه السلام براى هيچ كس روز عاشورا نماز نخواند مگر براى اين طفل رضيع و هيچيك از شهدا را دفن نكرد مگر على اصغر عليه السلام و خون او را نمى گذاشت به زمين برسد و بسيار در شهادت او پريشان شد و به خدا شكايت اين مردم را كرد. (٦٥٦)
در شهادت طفل شيرخوار
چون امام حسين عليه السلام جوانان و دوستان خود را كشته ديد، خود آهنگ جنگ كرد و فرياد زد:
هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله اغاثتنا؟ هل من معين يرجو عند الله فى اعانتنا؟ (٦٥٧)
آيا كسى هست كه دشمن را از حرم پيغمبر براند و دور كند، آيا خدا پرستى هست كه از خدا بترسد و ما را اعانت كند، آيا فرياد رسى هست كه براى ثواب ما را يارى كند؟
پس صداى زنان به شيوه بلند شد و امام عليه السلام نزديك خيمه آمد و با زينب عليه السلام گفت : آن فرزند صغير را به من ده تا او را وداع كنم . پس او را بگرفت و خواست ببوسد. حرمله بن كاهل اسدى لعنه الله عليه تيرى بيفكند كه در گلوى طفل آمد و او را ذبح كرد. شاعر خوب گفته است :
و منعطف اهوى لتقبيل طفله
فقبل منه قبله السهم منحرا
براى بوسيدن طفل خود خم شد، اما تير پيش از وى بر گلوگاه او بوسه زد. پس آن طفل را به زينب داد و گفت : او را نگاه دار و خود دو دست زير گلوى گرفت و چون با خون پر شد به طرف آسمان پاشيد و گفت : چشم خدا مى بيند، آنچه بر من آمد سهل باشد. شيخ مفيد در مقتل اين طفل گفته كه امام حسين عليه السلام جلو چادر نشست و عبدالله بن حسين فرزند او را آوردند، طفل بود، او را بر دامن نشانيد، مردى از بنى اسد تيرى افكند او را ذبح كرد.
ابى مخنف گفت : عقبه بن بشير اسدى گفت كه ابو جعفر محمد بن على بن الحسين عليه السلام به من فرمود: اى بنى اسد، ما از مشا خونى طلب داريم . گفتم : گناه من چيست رحمك الله يا اباجعفر، آن چه خونى است ؟ فرمود: پسركى از آن حسين عليه السلام نزد او آوردند و در دامنش بود كه يكى از شما تير افكند و او را ذبح كرد. پس حسين عليه السلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت : اى پروردگار، اگر نصرت را از آسمان بر ما بسته اى ، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستم كاران انتقام ما را بگير.
وسبط در تذكره از هشام بن محمد كلبى حكايت كرد كه چون حسين عليه السلام آنها را ديد كه بر كشتن وى متفق اند، مصحف را برگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان من و شما اين كتاب خدا و جدم محمد رسول الله ، اى مردم به چه سبب خون مرا حلال مى داريد؟
و نيز گفته شده است : حسين عليه السلام صداى طفلى شنيد كه از تشنگى مى گريد. دست او را بگرفت و فرمود: اى مردم ، اگر بر من رحم نمى كنيد بر اين طفل ترحم كنيد. پس مردى از آنها تيرى افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين عليه السلام بگريست و مى گفت : خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمى كه ما را خواندند تا يارى كنند، آنگاه ما را كشتند. پس ندايى از آسمان رسيد: اى حسين ، او را رها كن كه وى را در بهشت دايه اى معين است .
و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيرى افكند كه در لب آن حضرت جاى گرفت و خون از دو لبش روان گشت و مى گريست و مى گفت : خدايا، سوى تو شكايت مى كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من مى كنند. و ابن نما گويد: آن طفل را با كشتگان اهل بيت بنهاد. و محمد بن طلحه در مطالب السوول از كتاب الفتوح نقل كرده است كه امام عليه السلام فرزند صغيرى داشت ، تيرى آمد و او را بكشت . پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و بر وى نماز بگزاشت و به خاك سپرد.
در احتجاج آمده است كه چون تنها بماند و كسى با او نبود مگر على بن الحسين عليه السلام و پسرى شير خوار كه نامش عبدالله بود، آن پسر را روى دست بگرفت تا وداع كند، ناگهان تيرى بيامد و او بر سينه او نشست و او را ذبح كرد. پس امام عليه السلام از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير قبرى كند و او را به خون بياغشت و دفن كرد و برخاست . (٦٥٨)
زبان حال حضرت رباب عليه السلام
جان مادر زبرم از چه جدا گشتى تو
همره باب گرامى به كجا رفتى تو
دل مجروح من از هجر چرا خستى تو
از چه اى بلبل من لب ز نوا بستى تو
تو گشائى لب و من سير مكم غبغب تو
تو سخن گوئى و من بوسه زنم بر لب تو
به كجا رفتى و اينك به كجاى آمده اى
با فغان رفتى و خاموش چرا آمده اى
آتش از نو مزن اين سينه سوزان مرا
پنجه آور بخراش تو پستان مرا
شير اگر نيست مرا شيره جان مى دهمت
ز سرشك مژگان آب روان مى دهمت
هوسم بود كه تو لب به سخن بگشايى
هر زمان عقده من از دل من بگشايى
غنچه لب به تكلم به چمن بگشائى
نيست راهست نمائى و دهن بگشائى
شهادت طفلى از آل امام حسين عليه السلام
ارباب مقاتل گفته اند كه طفلى از سراپرده جنان امام حسين عليه السلام بيرون شد كه دو گوشواره از در در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مى نگريست و چندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاى او از لرزش سر و تن لرزان بود. در اين حال سنگين دلى كه او را هانى لعين ، ابن ثبيت مى گفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و گفته اند كه در وقت شهادت آن طفل شهر بانو مدهوشانه به او نظر مى كرد و ياراى سخن گفتن و حركت كردن نداشت .
لكن مخفى نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السلام است ، چه آن مخدره در ايام ولادت فرزندش وفات كرد. (٦٥٩)
كوچولوى شهيد
كوچولوها ناتوانند و نياز به كمك دارند، بار سنگين جنگ را بر دوش آنها گذاردن ، دشمنى با انسانيت است . كشتن كوچولوها، بزرگ ترين جنايت است . ناتوان كشى در هيچ مذهبى روانيست . كوچولو اگر گناهى مرتكب شود، كيفر نخواهد داشت ، بلكه تنبيه مى شود. ميان كيفر و تنبيه فاصله بسيار است . كوچولوى بى گناه را كشتن ، زشت ترين جنايات و بزرگ ترين گناه است .
بشرى كه كوچولويى را بكشد بشر نيست و درنده تر از پلنگ ، و سمى تر از مار كبرى ، و نجس تر از سگ هار است . در قانون شكار حيوانات ، شكار جانداران خورد ممنوع است . پس شكار انسان هاى خورد چگونه خواهد بود! ولى يزيديان همه قوانين انسانيت و عواطف بشريت را زير پا نهادند و از كشتار كوچولوهاى حسينى دريغ نكردند! كوچولويى كه پاك تر از حور و پاكيزه تر از نور بود. كوچولويى كه قدرت بر حمل سلاح نداشت ، سپر در دست نداشت ، دستش را سپر قرار داد و يزيدى پليد دست كودك را قطع كرد!
كوچولو يتيم هم بود، يتيمى كه پدر را نديده ، و در دامان عمو پرورش يافته . پس امام حسين هم عموى عبدالله بود و هم پدر او. كوچولو در شكم مادر بود كه پدرش امام مجتبى را شهيد كردند. و عبدالله يتيم زاييده شد و در آغوش عموى مهربان جاى گرفت و بزرگ شد، هر چند بزرگ بود و بزرگ زاده شده بود بيش از ده بهار از عمرش نگذشته بود كه با عمو به كوى شهادت سفر كرد، و با پاى خود به سوى شهادت دويدن گرفت .
از روز شهادت ساعتى چند گذشت كه كوچولو عمو را نديد، و دست پر مهر بر سرش كشيده نشد. فراق عمو، تاب را از وى ربود و شكيبايى نيارست . چرا؟ امام حسين عليه السلام روح بود و عبدالله پيكر، پيكر بدون روح نمى تواند زيست كند.
عبدالله به سوى ميدان دويد، چون عمو به ميدان رفته بود و ديگر باز نگشته بود. كوچولو وقتى به عمو رسيد كه حسين با پيكره پاره پاره بر زمين افتاده بود و نيرو و توانايى اش را از دست داده بود، ديگر قدرت بر حركت نداشت ولى اراده آهنين ، همچون كوه پابرجا بود.
وقتى كه عبدالله به سوى عمو مى دويد، حسين عليه السلام او را بديد، زينب را صدا زد و گفت : خواهرم ، عبدالله را نگهدار نگذار بيايد. زينب عليه السلام بدويد و عبدالله را بگرفت و خواست باز گرداند.
عبدالله به مقاومت پرداخت و گفت : به خدا سوگند از عمويم جدا نخواهم شد. زينب عليه السلام او را به خود واگذارد. عبدالله خود را به عمو رسانيد، و در كنار عمو بايستاد. ناگهان بديد كه ظالمى با شمشيرى آهنگ حسين عليه السلام كرده ، عبدالله گفت :
مى خواهى عمويم را بكشى ؟ و دست كوچكش را براى عمو سپر قرار داد آن بى رحم دور از انسانيت ، دريغ نكرد و شمشير را فرود آورد، و دست كوچك عبدالله را دو نيمه كرد و به پوستى آويزان گرديد! كوچولو به گريه درافتاد، و مادر را صدا زد و به يارى طلبيد.
امام حسين عليه السلام با كمال ناتوانى ، كوچولو را در آغوش گرفت و به نوازش پرداخت و گفت : صبر كن و در راه خدا حساب كن . خدا تو را به پدران پارسايت ملحق خواهد كرد. پس دست هاى امام حسين عليه السلام به سوى آسمان بلند شد و با خدايش به سخن پرداخت :
بار خدايا! باران آسمانت را از اين مردم دريغ كن ، و از بهره هاى زمين محرومشان گردان ، و به حكومت هاى ظلم و ستم دچار شان ساز. اين مردم دعوتمان كردند كه يارى مان كنند، ولى بر ما تاختند و به كشتارمان پرداختند...
يزيديان كوچولو را سر بريدند، و به پدران بزرگوارش ملحق كردند! كوچولو همان گونه كه براى عمه سوگند خورده بود، از عمو جدا نگرديد و با عمو به سوى بهشت جاويدان رفت . پند عمو را بپذيرفت ، تاب آورد، صبر كرد و به مقامى عالى برسيد. هر چند شهادت بر كوچولو نيست ، ولى عبدالله شهيد شد.
كوچولوتر
شهيد كوچولوى ديگر كه از كوچولو، كوچولوتر بود، او به ميدان شهادت نيامد، ولى شهادت يافت . نامش محمد، نواده عقيل ، عقيل ، عموى بزرگ حسين عليه السلام بوده و از عرب شناسان نامى به شمار مى رفته . كوچولو، پيش از حسين عليه السلام كشته شد، كوچولوتر بعد از حسين عليه السلام كشته شد. كوچولو شهادت عموى خود حسين عليه السلام را نديد. كوچولوتر شهادت عموزاده اش حسين عليه السلام را بديد. كوچولو از پيش رفت و كوچولوتر از دنبال . كوچولو ده ساله بود. كوچولوتر هفت ساله بود. محمد از عبدالله سه سال كوچك تر بود.
همان كه امام حسين شهادت يافت ، و يزيديان به سوى خيمه ها تاختند، تا بانوان حرم را اسير كنند و آنچه هست ببرند! هر چند فضيلت و تقوا، شرافت و بزرگوارى ايمان و عدل بردنى نيست و يزيديان براى بردن آنها به سوى خيمه ها نتاختند. محمد كه پيراهنى بر تن داشت و گوشواره هايش از گوش آويزان بود و همچنان تكان مى خورد، از خيمه اى بيرون شد، هاج و واج بود و مات و مبهوت بدين سو و آن سو مى نگريست .
هر كس به فكر خود بود. بزرگسالان از خرد سالان غافل شده بودند. آتش بود. غارت بود. تاخت و تاز بود، ولى انصاف نبود! رحم نبود! انسانيت نبود! محمد چوبى از چوب هاى خيمه اى را به دست گرفته ايستاده بود، ده سوار بدو نزديك شدند، از ميان آنها هانى حضرمى بدو نزديك تر شد، نزديك تر شد تا به كودك برسيد. از اسب خم گرديد و با شمشير كودك را دو نيمه كرد!
كودكى كه گناهى نداشت ، به ميدان نيامد، سلاحى بر دست نداشت ، دفاعى نكرد، قدرت گريز نداشت . يزيديان كودكان ناتوان و بى دفاع را كشتند و نشان دادند كه شريرتر از بشر، خود بشر است . (٦٦٠)
بخش هشتم : شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام فصل اول : روز عاشورا
روز عاشورا امام حسين عليه السلام ميمنه لشكر خود را به زهير داد و ميسر را به حبيب بن مظاهر و پرچم سلطنتى را به برادر رشيدش حضرت عباس عليه السلام داد و فرمود: ما چون لشكرمان كم است نمى توانيم از دو طرف بجنگيم ، لذا پشت خيمه را خندق بكنيم تا جنگ براى ما آسان باشد. خندق كندند و هيزم جمع نموده و آتش در خندق روشن كردند.
در كوفه و حوالى آن هيچ كس نمانده بود مگر آن كه همه را خواه ناخواه به كربلا آورده بودند تا با شمشير و نيزه و سنگ و عصا و غيره كار امام و اصحابش را تمام كنند و سه روز بود كه آب را بر امام حسين عليه السلام و اصحاب او بسته بودند.
عمر سعد لعين ميمنه لشكر خود را به عمرو بن الحجاج داد و ميسره را به شمر بن ذى الجوشن ، و عروه بن قيس را بر سواران حاكم كرد و شبث بن ربعى را بر پيادگان . پس تمام اين لشكر كفار در مقابل هفتاد و دو تن بايستادند. امام حسين عليه السلام براى اتمام حجت در ميان دو صف ايستاد و فرمود: اى قوم ، مرگ حق . دست ذلت و حقارت به شما نخواهم داد. تمام لشكر كوفه و شام و بصره خاموش شدند و طبل ها و كوس ها فرو گذاشتند. امام حسين عليه السلام نزديك آنان آمد و فرمود: در كشتن من تعجيل نكنيد.
سپس ندا در داد يا شبث بن ربعى ، يا حجاج بن الخير، يا قيس بن اشعث تا پنجاه نفر را صدا كرد و فرمود: آيا شما به من ننوشتيد نامه زيادى كه باغات ما سر سبز است و ميوه ها فراوان ؟ من بر حسب دعوت هاى شما به طرف شما آمده ام . آنچه را كه نوشتيد اگر پشيمان شده ايد بگذاريد تا باز گردم و به طرف روضه جد خود مراجعت نمايم . (٦٦١)
و اينك خطبه امام حسين عليه السلام كه خود را معرفى نموده است :
خطبه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا
...متوكئا على سيفه فنادى باعلى صوته فقال : انشدكم الله تعالى ، هل تعرفون ان جدى رسول الله صلى الله عليه و آله ؟ قالوا: اللهم نعم . قال عليه السلام : انشدكم الله تعالى ، هل تعلمون ان امى فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله ؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان ابى على بن ابى طالب عليه السلام ؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان جدتى خديجه بنت خويلد اول نساء هذه الامه اسلاما؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان سيد الشهدا حمزه عم ابى ؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان هذا سيف رسول الله صلى الله عليه و آله و انا متقلده ؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان هذه عمامه رسول الله صلى الله عليه و آله انا لا بسها؟ قالوا: اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان عليا كان اولهم اسلاما و اكثر هم علما و اعظمهم حلما و هو ولى كل مومن و مومنه ؟ قالوا: اللهم نعم . قال : فبم تستحلون دمى و ابى الذائذ عن الحوض غدا يذود عنه رجالا لما يذاد البعير الصادر عن الماء و لوا الحمد فى يد جدى يوم القيامه ؟ قالوا: قد علمنا ذلك كله و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا. فاخذ الحسين عليه السلام بطرف لحيته (٦٦٢)
سالار شهيدان جگر گوشه ملكه اسلام فاطمه زهرا عليه السلام تكيه بر شمشير خد نموده است . پس با صداى بلند فرمودن شما را به خدا سوگند مى دهم كه راست بگوييد، آيا مى شناسيد مرا بر اين كه جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله ؟ عرض كردند: بلى . فرمود: قسم مى دهم شما را به خدا، آيا مى دانيد كه مادر من فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله است ؟ عرض كردند: بلى مى شناسيم . فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه پدر من على بن ابيطالب عليه السلام است ؟ عرض كردند: بلى مى شناسيم . فرمود: قسم مى دهم شما را به خدا، مى دانيد كه جده ام خديجه دختر خويلد است ، اول اسلام آورنده به پيامبر از زنان و فداكارى او براى اسلام ؟ عرض كردندن بلى . فرمود: به خدا سوگند مى دهم شما را، آيا مى دانيد حمزه سيد الشهدا عموى پدر من است ؟ عرض كردند: بلى . فرمود قسم مى دهم شما را به خدا، آيا مى دانيد كه جعفر در بهشت پرواز مى كند كه خدا بدو دو بال داده است عموى من است ؟ عرض كردند: بلى . فرمود سوگند مى دهم شما را آيا مى دانيد اين كه اين شمشير رسول الله است و من آن را در دست دارم ؟ عرض كردند: بلى . فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم كه اين عمامه رسول خدا است و من آن را بر سرم بسته ام ؟ عرض كردند: بلى . فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد اين كه على عليه السلام اول مردمان بود كه اسلام آورد و داماد پيامبر بود و از نظر علم سر آمد زمان بود؟ چنان كه پيامبرصلى الله عليه و آله درباره اش فرموده است : انا مدينه العلم و على بابها و ولى و مولاى هر زن و مرد مومن بود؟ گفتند: بلى . فرمود: پس چرا حلال شماريد خون مرا و حال آن كه پدرم دور كننده است از حوض كوقر گروه منافقان را در روز قيامت و دور مى سازد از آن گروهى از مردان را چنان كه رانده مى شود شتر سيراب شده و رجوع كننده از آب در روز قيامت پرچم حمد در دست جد من خواهد بود. عرض كردند: به حقيقت همه اينها را دانسته ايم و ما از تو دست بردار نيستيم تا اين كه بچشى مرگ را با لب تشنه .
پس آن امام مظلوم صلوات الله عليه ريش مبارك خود را گرفت و فرمود: سخت و شديد غضب خدا بر طايفه يهود هنگامى كه گفتند عزير پسر خداست . و سخت و شديد شد غضب خدا بر طايفه نصارا هنگامى كه گفتند مسيح پسر خداست و سخت شد غضب خدا بر طايفه مجوس هنگامى كه آتش پرستيدند به غير از خدا. و شديد شد غضب خدا برگروهى كه پيغمبر خود را شهيد كردند. و سخت شد غضب خدا بر اين گروه كه اراده كشتن فرزند پيغمبر خود مى كنند. (٦٦٣)
مولف گويد: اى انسان هاى غيور و متدين ، ببينيد كه فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين خطبه اتمام حجت كرد. اگر اين خطبه را بيان نمى فرمود شايد روز قيامت مردم مى گفتند حسين خودش را معرفى نكرد و الا او را نمى كشتيم .
حسين خود و ياران را براى رضاى خدا و براى حفظ كتاب آسمانى قربانى كرد. اگر چه در روز عاشورا آخرين لحظاتى كه او تنها مانده ولى براى حق و پايدار ماندن حق سر مى دهد، جوانان را مى دهد، طفل شير خوار مى دهد. اگر چه او افتاده در ميان گودى قتلگاه و يار و ياورى ندارد بدنش هم بعد از سه روز دفن مى شود. مخالفان امام حسين عليه السلام خيال نكنند كه او يك آرامگاه در كربلا دارد. بدانند كه امام در اين عصر ميليون ها آرامگاه دارد يعنى قلب تمام اراتمندان حضرتش آرامگاه حسين است .
------------------------------------------
پاورقى ها :
٦٤٤- فرسان الهيجاء: جلد ١، .
٦٤٥- ناسخ التواريخ : جلد ٢، ، چاپ افست سال ١٣٥١ شمسى
٦٤٦- منتهى الامال ، ج ١، ص ٣٨٥
٦٤٧- ديوان كمپانى .
٦٤٨- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج ٢، چاپ دوم ، ص ١٢٣
٦٤٩- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج ١، چاپ پنجم ، ص ١٢٣
٦٥٠- عزاى امام حسين عليه السلام از زمان آدم تا زمان ما، ص ٦٥، از آقاى شهرستانى (سيد صالح ) از انتشارات حسينيه عماد زاده .
٦٥١- رياض الانساب و مجمع الاعقاب معروف به بحر الانساب ، ص ٨٧
٦٥٢- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج ٢، چاپ دوم ، ص ١٢٣
٦٥٣- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٩٤ - ٦٩٥ چاپ انتشارات هجرت ، ١٣٧٧
٦٥٤- منتهى الامال ، ج ١، ص ٦٩٧
٦٥٥- على اكبر و على اصغر شهيد، عماد زاده ، ص ٤٩
٦٥٦- زندگانى چهارده معصوم عليه السلام ، عماد زاده ، ج ١، ص ٣٧
٦٥٧- روايت شده است زمانى كه امام حسين عليه السلام با صدايى بلند و غمگينانه ندا در داد كه : آيا ياورى هست كه مرا يارى كند؟ پايه هاى عرش خدا لرزيد و آسمانها گريستند و فرشتگان ضجه زدند و زمين پريشان شد. پس فرشتگان گفتند: پروردگارا اين حبيب تو و نور چشم حبيب توست ، به ما اجازت فرما تا به ياريش رويم . پس صحيفه اى از آسمان در دست آن حضرت افتاد و هنگامى كه به پشت صحيفه نظر فرمود، مشاهده نمود كه با خطى روشن و واضح نوشته شده است : اى حسين ! ما مرگ و شهادت را بر تو واجب ننموده ايم و تو مختارى كه انتخاب نمايى . و بدان كه مقام تو نزد ما محفوظ است و اگر بخواهى ما اين گرفتارى را از تو برطرف مى سازيم ، بدان كه همه آسمانها و زمين و جن و فرشتگان را به فرمان تو در آورده ايم هرگونه مى خواهى به آنان فرمان ده تا اين كافران و از خدا بى خبران را نابود سازند، و در آن هنگام همه آسمان و زمين پر بود از فرشتگانى كه حربه هايى از آتش در دست داشتند و منتظر فرمان امام حسين عليه السلام بودند. پس هنگامى كه مضمون نامه پروردگار خويش را دانست ، صحيفه را به آسمان پرتاب كرد و فرمود: پرودگارا! خوش دارم كه هفتاد بار يا هفتاد هزار بار كشته شوم و دوباره زنده گردم و همچنان در طاعت و بندگى و دوستى تو باشم ، و من از ادامه زندگى بعد از كشته شدن دوستانم ، بيزارم .. تا آخرين نامه (اين قسمت پاورقى برگرفته شده از كتاب اسرار حسينيه ملا حبيب الله شريف كاشانى ، به نقل از معالى السبطين ، ج ٢، ص ٩
٦٥٨- نفس المهموم ، ص ١٨٨
٦٥٩- منتهى الامال ج ١، ص ٧٠٥
٦٦٠- پيشواى شهيدان ، حضرت آيه الله سيد رضا صدر، ص ٤١١
٦٦١- كامل بهائى ، ج ٢، ص ٢٨٣
٦٦٢- ذريعه النجاه ، گرما وردى ، ص ٩٤، قمقام زخار، ص ٢٣٥، امالى صدوق ، ص ٩٦ لواعج الاشجان ، لهوف ، ص ٧٥، بحار، ج ٩ص ٣٣٩ منطق الحسين ، ص ٦٦ احقاق الحق ، با عبارات مختلف
٦٦٣- منطق الحسين عليه السلام ، ص ١٧٩
۱۶
نامه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام در آتش رفتن هندوها در روز عاشورا
در بندى در اسرار الشهاده مى فرمايد: اكثر اهل چين بت پرستند و قريب به چهار صد خانه سنى هستند و قريب به سى يا چهل خانه شيعه امامى هستند و اين جمعيت شيعه از اول محرم تا روز هفتم در ميدان وسيعى هيزم جمع مى كنند و روز هفتم آنها را آتش مى زنند و تا روز دهم آن هيزم ها مانند كوره آهنگرى مى سوزد و روز عاشورا مانند درياى آتش موج مى زند و مومنان جمع مى شوند در مسجدى كه قريب به آن ميدان واقع است و پاى برهنه حلقه مى زنند و نوحه مى كنند و به سر و سينه مى زنند تا آن كه براى ايشان حالت عجيبى روى مى دهد و به آن حال ميان آتش مى روند. بعضى تا كمر ميان آتش فرو مى روند و بعضى تا زانو در ميان آتش راه مى روند. و نيز نقل نموده است كه در دكن كه از توابع حيدر آباد هند است ، گودال مدور بزرگى حفر مى كنند. پس درختان بسيار بزرگ تمرهندى كه آتش آن به غايت سوزنده است از ريشه قطع مى كنند و ميان گودال مى اندازند و آنها را از شب هفتم تا شب عاشورا مى سوزانند تا آن كه آن گودال مانند درياى آتش شعله و موج مى زند.
چون نيمه شب عاشورا بشود اهل آن شهر از پير و جوان و طفل از منزل هاى خود بيرون مى شوند. از آب چاهى كه نزديك آن مكان است غسل مى كنند و برهنه مى شوند و لنگى به جهت ستر عورت به كمر مى بندند. پس عريان و پا برهنه و صيحه زنان و نوحه خوانان و شاه حسين گويان مى آيند و علم ها را جلو آنها مى كشند، و به جانب ميدان آتش روانه مى شوند در حالتى كه در اطراف گودى جمعى ايستاده اند و آتش را باد مى زنند و تا خاكستر آن برود. پس اول بزرگ ايشان با نيزه بلندى كه در دست دارد داخل آتش مى گردد و ديگران شاه حسين گويان و سينه زنان او را متابعت مى كنند و همه در ميان آتش روى زمين راه مى روند. (٦٦٤)
خاک شفا
خانه پر نور از نور خدا دارد حسين
جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين
آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست
در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين
هر كسى را بنگرى مجذوب عشق روى اوست
دل اگر تابد به وى كهربا دارد حسين
تا شفا بخشد تمام روح هر بيمار را
در ديار كربلا خاك شفا دارد حسين
خيمه گاهش كعبه و آب فراتش زمزم است
قتگاهى برتر از كوه منا دارد حسين
بهر اسكات سكينه در وداع آخرين
بين قتلا و حرم سعى و صفا دارد حسين
حسان
زينبش مى گفت كه اى شمع سراپرده ناز
مى كشم من قدم ناز تو بر چشم نياز
بود اميدم كه تو ما را برسانى به حجاز
رشته عمر تو كوته شد و اميد دراز
عقل را گفتم چه مى گويى تو در حق حسين
گفت من خود مات و حيرانم خدا داناستى
عشق را گفتم تو بر گو گفت با بانگ بلند
من حسين اللهيم نى از كسم پرواستى
صغير اصفهانى
گويا داغى نديده
امام حسين عليه السلام پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند، خويشاوندانش در برابر چشمش چون برگ درخت به زمين ريخته ، برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورش جان دادند از خاندان عصمت تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود، آن گاه قدم به ميدان جنگ گذاشت و مانند شير غران بر سپاه دشمن مى تاخت ، گويى ابدا مصيبتى نكشيده ، داغى نديده ، تشنگى در آن حضرت يافت نمى شود، با صداى بلند فرياد مى زند:
الموت اولى من ركوب العار
و العار اولى من دخول النار
مرگ از زندگى با ننگ بهتر است ، و عار بهتر از داخل شدن در آتش است . آنگاه بر ميسره حمله ور مى شد و مى فرمود:
انا الحسين بن على
اليت ان لا انثنى
احمى عيالات ابى
امضى على دين النبى
آن گاه چنان به جنگ مى پردازد كه گويى آن حضرت يكه و تنها نيست ، مصيبتى نكشيده ، داغى نديده ، تشنگى و سوزش جگر در آن حضرت راه ندارد. (٦٦٥)
نوشته اند: امام عليه السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان به قتل رسانيد تا اينكه عمر بن سد فرياد بر آورد: واى برشما! مى دانيد با چه كسى مبارزه مى كنيد؟ اين فرزند على بن ابيطالب كشنده عرب است ! پس ، از همه سوى بر او بتازيد، پس از صدور اين فرمان صدو و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفر با تير به آن حضرت حمله ور شدند. (٦٦٦)
مناجات امام حسين عليه السلام
الهى اكبر از تو اصعر از تو
به خون آعشته گانم يكسر از تو
اگر صد بار ديگر بايدم كشت
حسين از تو سر از تو خنجر از تو
قضاى تو چو بر وفق تقاضاست
به زشت و خوب دادى آنچه خود خواست
الهى حنجر از من خنجر از شمر
نصيب خود برد از تو كج و راست
چسان سرگرم صهباى الستم
كه سر از پا ندانم بس كه مستم
همين دانم كه از بهر نثارت
به دست انگشترى مانده است و دستم
بلايى كز توام اى داور آيد
مرا از نكهت جان خوش تر آيد
به ميدان وفا من بى سر آيم
به سويت عاشقان گر با سر آيند
تماشا پاى شوقم برده از جا
سر اپا گشته ام غرق تجلى
در اثباتت ز نفى و لا گذشتم
شدم خود عين استثناى الا
براى قتل من خصم كج انديش
كشيده لشكر كين از پس و پيش
يكى سر مى برد از من يكى دست
من از ذوق تجلى رفته از خويش
به دل تا سر خط مهرت نوشتم
همه بود و نبود از دست هشتم
ز تو بود آنچه در راه تو دادم
كه من از خويشتن تخمى نكشتم
الهى با تو آن عهدى كه راندم
بحمدالله به سر منزل رساندم
هر آن درى كه در گنجينه ام بود
يكايك بر سر راهت فشاندم
صبا از من برو سوى مدينه
بگو با مادرم كى به قرينه
بيا يكدم به بالين حسينت
تسلى ده به كلثوم و سكينه (٦٦٧) مبارزه سالار شهيدان
شيخ مفيد رحمه الله فرموده : كه رجاله حمله كردند از يمين و شمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با امام حسين عليه السلام ، پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهار نفر.
سيد بن طاووس رحمه الله وديگران فرموده اند كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيرون نكند. پس جامه اى برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتاد آن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلت است جامه از اين گشادتر بياوريد، پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد. و به روايت سيد رحمه الله جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاى خود پوشيد فلما جردوه منه چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.
لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش
كه تا برون نكند خص بد منش ز تنش
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور
تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش
شيخ مفيد رحمه الله فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به يمين و شمال متفرق مى نمود شمر (ملعون ) كه خمير مايه هر شر و بدى بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تيرباران كنند، پس تيرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرش زينب سلام الله عليها كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:
و يحك ! يا عمر ايقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه ؟
عمر سعد جوابش نداد. و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش نحسش جارى گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد، پس جناب زينب عليه السلام رو به لشكر كرد و فرمود واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟
احدى او را جواب نداد
سيد بن طاووس (ره ) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خار پشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهب المزنى (لعين ) وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوى مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد و روى مباركش از طرف راست بر زمين آمد و در اين حال فرمود:
بسم الله و بالله و على مله رسول الله
پس برخاست و ايستاد
حضرت زينب سلام الله عليها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وا اخاه و اسيداه وا اهل بيتاه اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و بر روى بيابانها پراكنده مى شد.
راوى گفت كه شم بن ذى الجوشن (ملعون ) لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد و انتظار چه مى برديد؟ چرا كار حسين را تمام نمى كنيد؟ پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم (لعين ) تيرى بر دهان مباركش زد ابو ايوب غنوى (ملعون ) تيرى بر حلقوم شريفش زد و زرعه بن شريك (لعين ) بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بر دوش مباركش زخمى زد كه آن حضرت بروى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد بر مى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سنان ملعون نيزه بر گلوى مباركش فرو برد، پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد، آگاه كمان بگرفت و تيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد.
در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباكش رسيد پس آن حضرت بر زمين واقع شد (٦٦٨)، و خون مقدسش را با كفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون ) گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو و به سوى حسين رو واو را راحت كن خولى بن يزيد لعين چون اين بشنيد به سوى قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كهسر مبارك آن حضرت را جدا كند رعده و لرزشى او را گرفت و نتوانست شمر ملعون با وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.
سيد بن طاوس رحمه الله فرموده كه سنان بن انس لعنه الله پياده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشيرش را بر حلقوم شريفش زد و مى گفت و الله كه من سر تو را جدا مى كنم و مى دانم كه تو پسر پيغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى پس سر مقدسش را بريد.
در روايت طبرى است كه هنگام شهادت جناب امام حسين عليه السلام هر كه نزديك او مى آمد سنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آن كه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولى سپرد. پس در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادى سرخ وزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تار شد كه هيچكس عين و اثرى از ديگرى نمى ديد، مردمان منتظر عذاب و متر صد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گرديد.
ابن قولويه قمى (ره ) روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود در آن هنگامى كه حضرت امام حسين عليه السلام شهيد گشت لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى زند گفتندبس كن اى مرد اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفت چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد از آن مى ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر با هم گفتند كه اين مردى است ديوانه و سخن سفيهانه مى گويد، و گروهى ديگر كه توابون آنها را گويند از اين كلام منتبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سميه سيد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همانجاتوبه كردند و بر ابن زياد خروج كردندو واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد. راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟ فرمود ما او را جز جبرئيل ندانيم
شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد فرموده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حاليكه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود بهنحوى كه به شرح رفت و سن شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و سى و هفت سال با پدرش اميرالمومنين عليه السلام و با برادرش امام حسن عليه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسن عليه السلام يازده سال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود. روايات بسيار در فضيلت زيارت آن حضرت بلكه در وجوب آن وارد شده چنانكه از حضرت صداق عليه السلام مرويست كه فرمودند زيارت حسين بن على عليه السلام واجب است بر هر كه اعتقاد و اقرار به امامت حسين عليه السلام دارد و نيز فرموده زيارت حسين عليه السلام معادل است با صد حج مبرور و صد عمره مقبوله . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده كه هر كه زيارت كند حسين عليه السلام را بعد از شهادت او بهشت براى او لازم است و اخبار در باب فضيلت زيارت آن حضرت بسيار است . (٦٦٩)
مرحوم كفعمى در مصباح (٦٧٠) از حضرت سكينه عليه السلام روايت مى كند كه چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم و حالت اغما و بيهوشى برايم روى داد، در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:
شيعتى ما ان شربتم ما عذب فاذكرونى
او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى
و انا السبط الذى من غير جرم قتلونى
و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقونى
ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى
كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى
و سقوه بغى عوض الماء المعين
يا لرزه و مصاب هد اركان الحجون
و يلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين
فالعنوهم ما استطعتم شيعتى فى كل حين (٦٧١)
اى پيروان من ! هرگاه آب گوارا نوشيديد، مرا ياد كنيد و هرگاه داستان غربت غريبى يا شهادت شهيدى را شنيديد، بر من بگرييد.
من نبيره رسول خدا هستم ، مرا بى گناه كشتند و سپس با تاختن اسب عمدا بدنم را خرد كردند.
اى كاش همه شما در روز عاشورا بوديد و مى ديديد كه چگونه براى طفل صغيرم آب طلبيدم و آنان از ترحم به من خوددارى كردند.
به جاى آب گوارا تير ستم را به كودك كوچكم چشانيدند.
واى از اين مصيبت بزرگ و دردناكى كه پايه هاى كوه بلند حجون (در مكه ) را به لرزه در آورد
واى بر آن ان كه قلب رسول جن و انس را جريحه دار كردند! پس اى شيعيان من ! هميشه و هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد
آفتاب آسمان
اى دريغ از پيكر عريان او
پيكر در خاك و خون غلطان او
سر به روى نيزه همچون آفتاب
آفتاب از روى او شد در حجاب
آفتابى كرد او تير و سنان
چون شعاع آفتاب آسمان
محشرى اندر قتلش جلوه گر
آفتابش نيزه بالاى سر
گر بگويم آفتاب است آن جناب
كى بود صد پاره جسم آفتاب
يا بگويم ماه تابان ، كى قمر
زخم ها دارد انجم بيشتر
نيست مهر و مه ، ولى از يك نگاه
نوربخشد هر زمان بر مهر و ماه
نور عينين و ضياء نيرين
شهيد مظلوم ، ابى عبدالله الحسين (٦٧٢)
سفارش امام حسين به امام سجاد عليه السلام
از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سينه چسبانيد در حالى كه خون از سراپايش مى جوشيد و به من فرمود: اى فرزندم ! اين دعا را كه تعليم مى كنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليه السلام به من تعليم كرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كرده اند. هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمى بزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو: بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم ،
يامن يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير، يا منقسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يامن لايحتاج الى التفسير صل على محمد و ال محمد وافعل بى كذا و كذا (٦٧٣)
نامه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام
روايت شده كه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دختر بزرگ تر خود فاطمه عليه السلام را خواست . نامه اى به او داد و او را مامور كرد كه آن را به برادرش على بن الحسين عليه السلام تسليم نمايد. از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله پرسيدند كه در آن نامه چه چيز نوشته بود؟ فرمود: به خدا قسم آنچه را كه مردم تا فناى دنيا و روز قيامت احتياج داشته اند در آن نامه نوشته بود. (٦٧٤)
فصل دوم : وداع امام حسين عليه السلام
در اين هنگام امام عليه السلام براى وداع به سوى خيام آمد و فرمود: يا سكينه ! يا فاطمه ! يا زينب ! يا ام كلثوم ! عليكن منى السلام !
سكينه فرياد برآورد: اى پدر! آيا تن به مرگ داده اى ؟
امام عليه السلام فرمود: چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كننده اى دارد و نه ياورى ؟
سكينه گفت : اى پدر! ما را به حرم جدمان باز گردان !
امام عليه السلام فرمود: اگر مرغ قطا رارها مى كردند مى خوابيد
خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند، اما عليه السلام آنها را ساكت فرمود و روى به ام كلثوم نمود و گفت : اى خواهر! تو را وصيت مى كنم كه خود دار باشيگ آنگاه سكينه فرياد كنان به سوى امام آمد، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مى داشت ، او را به سينه چسبايند و اشك او را پاك كرد و گفت :
سيطول بعدى يا سكينه فاعلمى
منك البكاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعك حسره
ما دام منى الروح فى جثمانى
فاذا قتلت فانت اولى بالذى
تاتيننى يا خيره النسوان (٦٧٥)
مقتل منسوب به ابو مخنلف مطابق نقل قندوزى (ينابع الموده : ص ٣٤٦) و احقاق الحق : ١١/٦٣٣) پسر از شرح كيفيت شهادت طفل شش ماه مى گويد:
ثم نادى : يا ام كلثوم ، و يا سكينه ، و يا رقيه ، و يا عاتكه و يا زينب يا اهل بيتى عليكن منى السلام
آنگاه فرياد برآورد: اى ام كلثوم ! اى سكينه ! اى رقيه ! اى عاتكه ! اى زينب ! اى اهل بيت من ! من نيز رفتم ، خداحافظ
غيرتمندى امام حسين عليه السلام
سيدالشهدا عليه السلام در حالى كه صدها زخم شمشير و نيزه و تير بر پيكر دارد بر زمين افتاده آن قدر خون از بدن مباركش رفته كه توانايى حركت ندارد. آفتاب گرم عربستان بر تن پاره پاره اش مى تابد و سوزش زخم ها را چندين برابر مى كند. تشنگى و عطش جگر او را مى گدازد و رمقى در پيكر ناتوانش نمانده ، از ضعف (٦٧٦) و ناتوانى نمى تواند چشم باز كند. ناگاه صداى سم ستوران و هلهله دشمن و ضجه نواميس خود را مى شنود. چشم باز مى كند، مى بيند دشمن به خيمه هاى او حمله كرده تمام كوش خود را به كار مى برد كه از جاى برخيزد و از حرم خود دفاع كند، هنوز مقدارى از زمين بلند نشده كه در اثر ضعف بر زمين مى خورد، ديگر توانايى حركت ندارد. در آن بى حالى فرياد مى زند و مى فرمايد: يا شيعه آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (٦٧٧)
گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست
لااقل مردم آزاده به دنيا باشيد
يعنى از فدائيان خاندان ابوسفيان ، اگر دين و ايمان نداريد اقلا در دنيا آزاده باشيد. من با شما جنگ دارم و شما با من كار داريد. زنان چه كرده اند كه بر آنان مى تازيد، آن قدر مى كوشد تا آنها را از حمله بر خيمه ها باز مى دارد و تا موقعى كه زنده بود حتى در چنين حالى نگذاشت احدى از سپاه دشمن به خيمه هاى حرمش نزديك شود.
اى شه به خون غرقه به خون بين دل ما را
سوى ما بين كه به سوى تو ببينيم خدا را
توشه كشور ايجاد و شهانند گدايت
چشم اميد به سوى تو بود شاه و گدا را
آب مهريه زهرا و تو لب تشنه دهى جان
مصلحت بود ندانم چه در اين كار قضا را
از ناصر الدين شاه
دختر سه ساله
هنگامى كه امام عليه السلام با اهل حرم وداع كرد و اراده ميدان فرمود، دختر سه ساله خود را بوسيد و آن طفل از شدت تشنگى فرياد بر آورد: يا ابتاه ! العطش آن حضرت فرمود: اى دختر كوچك من ! صبر كن تا برايت آبى بياورم
پس آن حضرت روانه ميدان شد و به سوى فرات رفت ، در اين زمان مردى از سپاه كوفه آمد و گفت : اى حسين ! لشكر به خيمه ها رفتند.
آن حضرت از فرات بيرون آمد و خود را به سرعت به خميه ها رسانيد. آن دختر كوچك به استقبال پدر آمد و گفت : اى پدر مهربان ! براى من آب آورده اى ؟ امام از شنيدن اين سخن ، اشك از ديدگانش جارى شد و فرمود: عزيزم به خدا سوگند كه تحمل تشنگى و بيقرارى تو بر من دشوار است ، پس انگشت خود را در دهان آن طفل گذارد و دست بر پيشانى او كشيد و او را تسلى داد، و چون اما خواست از خيمه ها بيرون رود آن طفل به سوى امام دويد و دامان امام را گرفت ، امام فرمود: اى فرزندم ! نزد تو خواهم آمد. (٦٧٨)
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد. در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتادكه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
يا ابه ! انظر الى فانى عطشان
بابا جان به من بنگر، من تشنه ام
شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .
هلال گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است .
ميوه باغ رسول
من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم
بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم
ميوه باغ رسولم پاره قلب بتولم
دست پرورده حسينم نور چشم مصطفايم
كعبه صاحب دلانم قبله اهل نيازم
مستمندان را پناهم دردمندان را دوايم
من يتيمم من اسيرم كودكى شوريده حالم
طايرى بشكسته بالم رهروى آزرده پايم
زهره ايوان عصمت ميوه بستان رحمت
منبع فيض و عنايت مطلع نور خدايم
گلبنى از شاخسار قدس و تقوا و فضيلت
كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم
شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم
لرزه بر اركان عرش افتاد از شور و نوايم
گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهانم
دستگير مردم افتاده پا و بينوايم
من گلابم بوى گل جوئيد از من زانكه آيد
بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم
اى (رسا) ز آستانش هر چه خواهى آرزو كن
عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم .
فصل سوم : وقايع بعد از شهادت
به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!
عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها رفتند، در درون خيمه ها مجموعا ٢٣ كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند.
به عمر سعد گزارش دادند كه اين ٢٣ كودك بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند
عمر سعد اجازه دد به آن ها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد. يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم . او گفت : آب را خودت بخور پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!
حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم . (٦٧٩)
كنار سجاده ، چشم به راه پدر بود!
از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان شمر وارد خيمه شد.
رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن ! غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد
سيلى مزن به صورتم
اى خصم بد منش ، مزن تازيانه ام
من از كنار كشته بابا نمى روم
من با على اكبر و عباس آمده ام
از اين ديار، بيكس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنين در بيابان و بى كفن
من سوى شام همره سرها نمى روم
سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا
من بى على اكبر و ليلا نمى روم (٦٨٠)
اسب امام حسين عليه السلام
اسب امام حسين عليه السلام در اطراف جسد نيمه جان آن حضرت گردش مى كرد و پيشانى خود را به خون آن جناب آلوده مى ساخت . ابن سعد فرياد زد: اين اسب را بگيريد، اين از اسبان پيغمبر صلى الله عليه و آله است .
سواران پيرامون او را گرفتند. اسب بر آنها تاخت و گروهى از مردم و چند اسب را هلاك كرد. ابن سعد گفت : صبر كنيد ببينيم چه مى كند. هنگامى كه از او دست برداشتند بار ديگر به طرف سيدالشهدا عليه السلام رفت و صورت خود را به خون هاى آن حضرت آغشته كرد و فرياد زد.
اسب امام حسين عليه السلام بعد از اين به طرف خيام طاهرات آمد و با فرياد خود زنان را از خيمه ها بيرون كرد. هنگامى كه زنان اسب را به حال غير عادى و زين واژگون ديدند از خيمه ها بيرون ريختند و به سر و صورت خود مى زدند و فرياد برآوردند و با حال پريشان به طرف ميدان دويدند و فرياد وامحمدا و يا عليا! از هر طرف بلند بود.
به ناگه رفرف معراج آن شاه
كه با زين نگون شد سوى خرگاه
بر و بالش پر از خون ديده گريان
تن عاشق كشش آماج پيكان
به رويش صيحه زد دخت پيمبر
كه چون شد شهسوار روز محشر
كجا افكنديش چون است حالش
چه با او كرد خصم بد سگالش
مر آن آدم وش پيكر بهيمه
همى گفت الظليمه الظليمه
سوى ميدان شد آن خاتون محشر
كه جويا گردد از حال برادر
ندانم چون بدى حالش در آن حال
نداند كس بجز داناى احوال
راوى گفت : پس ام كلثوم عليه السلام دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مى گفت :
وا محمداه و اجداه و انبياه وا ابا القاسماه واعلياه واجعفرا واحمزتاه واحسناه هذا حسين بالعراء صريع بكربلا محزوز الراس من القفا مسلوب العمامه و الراد
و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست .
و فى الزياره المرويه عن الناحيه المقدسه :
و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النسا جوادك مخزيا و نظرن سرجك عليه ملويا برزن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات و عن الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك مولع سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنده قد سكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع على القناه راسك
راوى گفت چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روى آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق (لعين ) ابن حيوه حضرمى برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و موى سر و رويش ريخت ، و در آن پيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود. عمامه آن حضرت را اخنس بن مرثد (لعين ) و به روايت ديگر جابر بن يزيد از دى برداشت و بر سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود بن خالد (لعين ) ربود. و انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم لعين با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.
مختار بسزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث لعين برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.
روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهل بيت او از كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند.
زره آن حضرت را عمر سعد ملعون بر گرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشيد، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اند كه زره ديگرش را مالك بن بسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودى ، و به قولى اسود بن حنظله تميمى ، و به روايتى فلافس نهشلى برداشت ، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است .
محدث قمى رحمه الله گويد كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهدا رضوان الله عليهم نشده ، لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقا بر احدى نكردند و آن چه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته كه حكيم بن طفيل لعين جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.
در زيارت مرويه صادقيه شهدا است و سلبو كم لابن سميه و ابن آكله الاكباد. در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستى كه قاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسيكه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد (٦٨١)
زينب عليه السلام در حالى كه فرياد و شيون مى كرد گفت : كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد و كاش كوه ها از هم پراكنده مى شد و سپس خود را به طرف امام حسين عليه السلام كشانيد. در اين هنگام عمر بن سعد با گروهى از يارانش به او نزديك شدند. زينب عليه السلام فرياد زد: اى فرزند سعد، حسين كشته مى شود و تو به آن منظره نگاه مى كنى . ابن سعد روى خود را برگردانيد و اشك از چشمش جارى شد.
زينب فرياد بر آورد: آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست ؟ كسى جواب او را نداد در اين هنگام ابن سعد فرياد زد: برويد حسين با راحت كنيد. شمر جلو دويد و بر سينه آن حضرت نشست و با شمشير خود چند ضربه بر بدن آن جناب زد و سپس سر مباركش را بريد. (٦٨٢)
ديدن عجايب مرد اسدى
مردى از بنى اسد كه پس از حركت لشكر كوفه از ميدان جنگ كربلا ديدن كرده بود مى گفت : من در پيرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى ديدم كه از هر طرف روشنى داشت و ارواح پاكى كه پيرامون آن ابدان پاك را گرفته بودند.
در آن ميان شيرى مهيب را ديدم كه در ميان بدن هاى متلاشى شده حركت مى كند. خود را به بدن مقدس امام عليه السلام رسانيد و خود را به خون او آغشته كرد و بدنش چسبيد.
اين حيوان فرياد مى زد و ناله ها داشت . من از اين وضع ترسيدم ، زيرا هرگز چنين منظره اى را نديده بودم كه حيوان درنده اى بابدن هاى پاره پاره شده اين گونه رفتار كند. و مى گويد: در گوشه اى خود را مخفى كردم تا بنگرم عاقبت چه كارى انجام خواهد داد. هر چه نگريستم از شير درنده جز فرياد و ناله چيزى نديدم . اين مرد گويد: چيزى كه موجب تعجب من شد اين بود كه در هنگام نيمه شب شمع هاى فروزانى ديدم كه زمين را فراگرفته و فرياد و ناله از هر سو به گوش مى رسيد. (٦٨٣)
زينب عليه السلام كنار پيكر بى سر امام حسين عليه السلام
خورشيد روز دهم محرم سال ٦١ هجرى غروب كرد و زمين كربلا در خون غرق و شريف ترين و پاكيزه ترين پيكرها پاره پاره پراكنده روى زمين افتاده بود. ماه بى نور پريده رنگ از زير ابرها بيرون آمد.
در روشنايى بى رنگ ماه ، زينب با دسته اى از كودكان و گروهى از زنان بيوه شده و داغديده در ميان قطعات پراكنده پيكرهاى پاره پاره مى گشتند. يكى در پى دست عزيزش مى گشت ، ديگرى بازوى شوهر بزرگوارش را مى جست ، سومى پاى برادر والامقامش را پيدا مى كرد .
و زينب با دلى سوزان و جگرى گدازان مى ناليد و جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله را به كمك مى طلبيد و مى گفت : اين امام حسين است كه آغشته به خون بر زمين كربلا افتاده ، اعضايش قطعه قطعه ، سرش از تن جدا، عمامه و ردايش به تاراج رفته . پدرم به فداى سردارى كه لشكرگاهش غارت شده ، و خيمه هايش در بيابان تكه تكه و پاره پاره افتاده . پدرم به فداى غريبى كه غايب نيست تا اميد بازگشتش را داشته باشم و بيمار نيست تا اميد بهبودى اش را بدارم . بلكه پيكر پاره پاره اش در برابر چشمم روى زمين افتاده . جانم به فداى غمديده اى كه با غم جان داد و تشنه كامى كه با لب تشنه سرش را بريدند، جانم به فداى كسى كه محاسنش خون چكان بود:
پرچم حق روز عاشوراى حق
نصب شد بر مركز شوراى حق
صف كشيده عده اى پروانه وار
دور آن خورشيد نور افزاى حق
مى دهد استاد دانشگاه دين
درس قرآن ، درس استيفاى حق
هر فداكارى براى ثبت نام
مى كند با خون خود امضاى حق
پيرو قرآن گروهى حق پرست
جان به كف سوداگر سوداى حق
(كهنموئى ) هر مسلمان غيور
مرد حق باشد كند اجراى حق
لشكر ابن زياد در جايى كه چندان دور نبود شب نشينى داشتند و باده گسارى مى كردند و در پرتو روشنايى مشعل ها سرهاى جدا شده و اموال به يغما گرفته را مى شمردند.
صدايى شنيده مى شد كه به كسى كه سر امام را جدا كرده بود مى گفت : حسين بن على پسر فاطمه دخت رسول خدا را كشتى ، كسى را كشتى كه بزرگوارترين مرد عرب بود. او خواست سلطنت اينان را براندازد. اكنون نزد اميران خود شو و پاداش بگير كه اگر همه خزينه هاى خود را به پاداش كشتن او به تو بدهند كم داده اند. جواب او اين كه برفت و بر در خيمه عمر سعد بايستاد و فرياد برآورد:
اوقر ركابى فضه و ذهبا
انى قتلت السيد المحجبا
قتلت خير الناس اما و ابا
و خيرهم اذ ينسبون نسبا (٦٨٤)
بايد كه خورجين اسبم را از زر و سيم پر كنى ، زيرا كه من آن سرور عالى مقام را كشتم . كشتم كسى را كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند، و بهترين و پاكيزه ترين نسب ها را داشت .
مى گويند در اين جا داستان به پايان مى رسد. داستان هفتاد و سه تن شهيدى كه ساعت هاى بسيارى در برابر چهار هزار تن پايدارى كردند و تا آخرين فردشان كشته شد. زمانى گذشت و پيش از آن كه براى آنها قبرى بسازند كه اعضاى پراكنده آنها را جمع كنند، دلسوخته اى برايشان گذر كرد و گفت :
وقف على اجدائمهم و مجالهم
فكان الحشى ينفض و العين سماجه
لعمرى لقد كانوا مصاليت فى الوغى
سراعا الى الهيجا حماه خصارمه
تاسوا على نصر ابن بنت نبيهم
باسيافهم اساد غيل ضراغمه
و ما ان راى الراوون افضل منهم
لدى الموت سادات و زهرا قمامه
بر سر مزار شهدا و ميدان جنگ بايستادم . دل از غم پاره پاره مى شد و ديده اشك مى ريخت . به جان خودم كه آنها در ميدان جنگ دلاورانى بودند كه با جوان مردى براى جانبازى مى دويدند و با شرافت ، در يارى پسر پيغمبر استقامت كردند، و شيران بيشه اى بودند كه شمشير به دست گرفته بودند. هنوز ديده بينندگان برتر از آنها نديده ، چرا كه با سرورى و بزرگوارى و جوانمردى به سوى مرگ رفتند.
از كسانى كه در اين صحنه نمايان شدند به جز زينب عليه السلام كسى نماند. زينبى كه در سراسر اين مصيبت دردناك آنى از ديده ما پنهان نبود، او به تنهايى با رفتار جاويدانش در تاريخ باقى است ، زينب بانوى كربلا. زينب در كنار برادر بود كه نخستين غريو دشمن را شنيد، آن دم كه برادرش به خواب رفته بود. ولى زينب بيدار بود و خواب نداشت . زينب از بيمار پرستارى مى كرد و محتضر را دلدارى مى داد و براى مى گريست .
زينب كسى است كه از آغاز كشتار تا اننجام آن در كنار برادرش حسين عليه السلام ديده شد. (٦٨٥) زينب ناله از دل كشيد و گفت : حسين جان ما را به چه كسى سپردى
اى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن
احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن
اى وارث سرير امامت به پاى خيز
بر كشتگان بى كفن خود نماز كن
طفلان خود به لجه بحر بلا نگر
دستى به دستگيرى آنان دراز كن
برخيز صبح شام شد اى مير كاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز كن
يا دست ما بگير از اين دشت پر هراس
بار ديگر روانه به سوى حجاز كن
يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته
اى يك جهان برادر وى نور هر دو ديده
چون حال زار خواهر چشم فلك نديده
خورشيد برج عصمت شد در حجاب ظلمت
پشت سپهر حشمت از بار غم خميده
در دانه بانوى دهر بى پرده شهره شهر
دوران چه كرده از قهر با ناز پروريده
اى لاله دل ما اى شمع محفل ما
برنى مقابل ما سر بر فلك كشيده
بنگر به حال اطفال در دست خصم پامال
چون مرغ بى پر و بال كز آشيان پريده
يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته
يك حلقه زار و خسته خارش به پا خليده
گردون شو نگر نسر ديوانه عقل رهبر
ليلى اسير و اكبر در خاك و خون تپيده
دست سكينه بر دل پاى رباب در گل
كافتاده در مقابل اصغر گلو دريده
بر بسته دست تقدير بيمار را به زنجير
عنقاى قاف و نخجير هرگز كسى شنيده
آهش زند زبانه روزانه و شبانه
از ساغر زمانه زهر الم چشيده
رفتم به كام دشمن در بزم عام دشمن
داد از كلام دشمن خون از دلم چكيده
كردند مجلس آرا ناموس كبريا را
صاحبدلان خدا را دل از كفم رميده
گر مو به مو ببويم آرام دل نجويم
از آنچه شد نگويم با آن سر بريده
زان لعل عيسوى دم حاشا اگر زنم دم
كز جان و دل دمادم ختم رسل مكيده
علامه غروى كمپانى
------------------------------------------
پاورقى ها :
٦٦٤- منتخب التواريخ ، ص ٢٣٧
٦٦٥- استقامت ، ص ١٢٧
٦٦٦- اقتباس از قصه كربلا، ص ٣٢٦
٦٦٧- از آتشكده نير تبريزى
٦٦٨- مقتل ابى مخنف ، ص ٩٠، اسرار الشهاده ، ص ٤٢٤، معالى السبطين ، ج ٢، ص ٢١ آمده است : امام حسين عليه السلام در حالى كه روى زمين افتاده بود و حدود سه ساعت از نيمروز در خون خود غوطه ور بود، رو به آسمان نموده مى گفت : پروردگارا صبر كردم بر قضاى تو، هيچ معبودى جز تو نيست ، اى فريادرس بيچارگان . (اسرار حسينيه ، آيه ملا حبيب شريف كاشانى ، ص ٧٤)
٦٦٩- منتهى الامال ، ج ١ ص ٧٢٤ - ٧٢٨
٦٧٠- شهيد كربلا، آيه الله العظمى حاج سيدتقى طباطبائى قمى ، ج ١، ص ١٩٧
٦٧١- ياران كوچك امام حسين عليه السلام ، سيد احمد موسوى وادقانى ، ص ١٣٢، به نقل از اسرار الشهاده فاضل دربندى ص ٤٦٢ و دمعه الساكبه حاج ملا باقر بهبهانى ص ٣٥٠ و معالى السبطين محمد مهدى مازندرانى ج ٢ ص ٣١
٦٧٢- اشك روان ، بر امير كاروان ، ترجمه الخصائص الحسينيه ، چاپ ششم ، ص ٧٠
٦٧٣- قصه كربلا، خطيب توانا حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على نظرى منفرده ص ٣٥٩، به نقل از نفس المهموم ، ص ٣٤٧
٦٧٤- اثبات الوصيه ، ص ٢١٠
٦٧٥- قصه كربلا، ص ٣٦٠ ما از اين كتاب شريف در وقايع و روز شمار عاشورا استفاده فراوان نموده ايم .
٦٧٦- استقامت ، فقيه و عالم فرزانه آيه الله سيد رضا صدر(ره )
٦٧٧- مقتل الحسين عليه السلام ، ص ٣٦٤
٦٧٨- قصه كربلا، ص ٣٦٠ - ٣٦١
٦٧٩- ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين عليه السلام ، ص ٢٠١ - ٢٠٢ براى آگاهى بيشتر از زندگانى كامل حضرت رقيه عليه السلام به كتاب مذكور مراجعه شود.
٦٨٠- ستاره درخشان شام حضرت عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام ، ص ٢٠٣
٦٨١- منتهى الامال ، ج ١ ص ٧٣١، چاپ هجرت
٦٨٢- چهره خونين ، ص ٣٤٥
٦٨٣- چهره خونين ، ص ٣٨٧، مدينه المعاجز، ص ٢٦٣
٦٨٤- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٤، ص ١٣
٦٨٥- بانوى كربلا، ص ١٤٠
۱۷
شهادت پيشواى شهيدان درسى براى پيروان آن حضرت شهادت پيشواى شهيدان درسى براى پيروان آن حضرت
امام حسين و عاشورا، دو كلمه پرمعنا و تكان دهنده با يك دنيا خاطرات غم انگيز آموزنده ، فراموش نشدنى ، چرا فراموش نمى شود؟ براى اين كه پيشواى جانبازان راه خدا حسين عليه السلام در اين روز تاريخى بزرگ ترين درس ها را به ما داد. درود فراوان به روان پاك و مقدس حسين و ياران فداكار او. چون روز عاشوراعمر سعد از كار قتل امام حسين عليه السلام بپرداخت . سر مبارك آن حضرت را به خولى و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد ابن زياد روانه كرد و بقيه سرها را نيز در ميان قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و در نزد او به سوى او تقرب بجويند. خولى به تعجيل تمام حركت كرد. شب يازدهم به كوفه وارد شد، چون در آن وقت شب ملاقات پسر زياد ممكن نبود لاجرم به خانه خود رفت و سر پسر پيغمبر را در مطبخ گذاشت .
از آن طرف عمر سعد شب يازدهم را در كربلا بماند و روز يازدهم تا وقت زوال نيز در كربلا اقامت كرد و بركشتگان سپاه خويش نماز گزارد و همگى را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت ، امر كرد كه دختران پيغمبر را بر شتران بى جهاز سوار كردند و ايشان را جون اسيران ترك و روم روان داشتند. چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند و نظرشان بر جسد امام حسين عليه السلام و كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا به صيحه و ندبه برداشتند.
چون بر مقتل رسيدند آن اسيران
به هم پيوست نيسان و حزيران
يكى مويه كنان گشتى به فرزند
يكى شد مو كنان بر سوگى فرزند
يكى از خون به صورت غازه مى كرد
يكى داغ على را تازه مى كرد
به سوگ گلرخان سر و قامت
به پا كردند غوغاى قيامت
نظر افكند چون دخت پيمبر
به پا كردند ساقى كوثر
در حديث معتبر كامل الزياره است كه حضرت سيد سجاد عليه السلام به زائده فرمود: در روز عاشورا كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران و ديگر اهل بيت او كشته شدند. پس حرم محترم و زنان مكرم آن حضرت را براى رفتن به جانب كوفه بر شتران سوار كردند. پس من نظر كردم به سوى پدر و اهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدن هاى طاهر ايشان بر روى زمين است و كسى متوجه دفن ايشان نشده ، سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد كه همى خواست جان از تن من پرواز كند.
عمه ام زينب كبرى عليه السلام چون مرا بدين حال ديد پرسيد: اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار جد و پدر و برادر من ؟ مى نگرم تو را كه مى خواهى جان تسليم كنى . گفتم : اى عمه ، چگونه جزع نكنم و اضطراب نداشته باشم و حال آنكه مى بينم سيد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده اند و تن ايشان عريان و بى كفن است و هيچ كس به دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجه ايشان نمى گردد، گويا ايشان را مسلمان نمى دانند.
عمه ام گفت : از آنچه مى بينى نگران مباش و جزع مكن . به خدا قسم كه اين عهدى بود از رسول خدا به سوى جد و پدر و عم تو صلوات الله عليهم اجمعين و رسول خدا مصائب هر يك را به ايشان خبر داد. به تحقيق كه حق تعالى در اين امت پيمان گرفته و از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند، اما در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرقه و جسدهاى در خون تپيده را جمع كنند و دفن نمايند و در ارض طف بر قبر پدرت سيدالشهدا عليه السلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالى محو نگردد.
هر چند كه سلاطين كفر و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعى و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت . (٦٨٦)
فصل چهارم : اسامى و تعداد شهداى كربلا
اقوال در تعداد شهداى بنى هاشم در روز عاشورا
ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين شهداى بنى هاشم را كه در روز عاشورا به شهادت رسيده اند با حسين بن على و مسلم بن عقيل كه در كوفه به هشادت رسيد ٢٢ نفر مى داند و در زيارت ناحيه مقدسه كه در جلد دهم بحار الانوار از اقبال سيد بن طاووس نقل شده است ١٧ تن نام برده مى شود. نيز به روايت ابن عباس ، اميرالمومنين عليه السلام در نينوا آن گاه كه به صفين تشريف مى برد فرمود: و هزه ارض كرب و بلا يدفن فيها الحسين عليه السلام و سبعه عشر رجلا من ولدى و ولد فاطمه
ظاهرا مراد از فاطمه مادر اميرالمومنين عليه السلام يعنى فاطمه بنت اسد بن هاشم باشد نه فاطمه زهرا عليه السلام و شاهد آن روايتى است كه حضرت باقر عليه السلام مى فرمود:
قتلوا سبعه عشر انسانا كلهم ارتكضوا فى بطن فاطمه بنت اسد ام على عليه السلام
در روايت ريان بن شبيب حضرت رضا عليه السلام فرموده :
و قتل معه من اهل بيته ثمانيه عشر رجلا مالهم فى الارض شبهون (٦٨٧)
به روايت عبدالله بن ربيعه حميرى ، زحر بن قيس به يزيد بن معاويه گفت : بشارت باد تو را كه حسين بن على با ١٨ نفر مرد از اهل بيت و ٦٠ نفر از شيعيان خود بر ما وارد شد. (٦٨٨)
چنان كه در صفحات قبل هم متذكر شديم عمر سعد روز قتل را در كربلا بود تا روز ديگر پيران و معتمدان را بر امام زين العابدين و دختران اميرالمومنين عليه السلام و ديگر زنان موكل گردانيد و جمله بيست زن بودند. امام زين العابدين آن روز ٢٢ ساله بود و امام محمد باقر چهار ساله بود و هر دو در كربلا بودند خداوند ايشان را محفوظ داشت از براى آن كه امامت ظاهر نشده بود، چون امامت ظاهر شود حفظ او بر خلق واجب بود.
چون عمر سعد از كربلا رفت قومى از بنى اسد كوچ كرده مى رفتند، چون به كربلا رسيدند و آن حالت را ديدند امام حسين عليه السلام را تنها دفن كردند و على بن الحسين را در پايين پاى او نهادند و عباس را بر كناره فرات آن جا كه شهيد كرده بودند دفن كردند و قبرى كندند و جمله شهدا را در آن قبر نهادند و حر بن يزيد را اقرباى او در جايى كه شهيد كرده بودند دفن كردند و قبرهاى شهدا معين نيست كه هر يك كدام است الا آن كه بى شك حائر محيط است ، همگى از ظرف پايين پاى حسين عليه السلام مگر آن كه على بن الحسين الاصغر نزديكتر است به پايين پاى حسين عليه السلام . بنواسد بر قبايل عرب فخر آورند كه ما نماز بر حسين خوانديم و دفن كرديم امام و اصحاب او را.
روز دوم از قتل امام ، سر مقدس امام و شهدا به كوفه رسيد. عبيدالله زياد در قصر الاماره بنشست و سر امام حسين عليه السلام پيش او نهادند. لعين چون چشم به سر امام انداخت از خر مى بخنديد. (٦٨٩) قضيبى بر دست داشت ، بر لب و دندان امام مى زد زيد بن ارقم حاضر بود. او از بزرگان صحابه رسول الله بود. گفت : چوب از لبان حسين بردار. به خدا سوگند كه معبودى غير او نيست ديدم اين دو لب را رسول خداى بى شمار مى مكيد.
زيد گريه زياد كرد. ابن زياد ولدالزنا گفت : خدا چشم تو را بگرياند، آيا گريه مى كنى براى فتح خداى ، به خدا كه اگر پيرمرد نبودى هر آينه گردنت را مى زدم ! زيد برخاست و به منزل خود رفت . (٦٩٠)
اسامى شهداى كربلا
شهيدان كربلا آموزگاران بشريتند و نام جاويدانشان بر تارك روزگار مى درخشد، به جاست ما نيز نام هاى مقدس آنان را زينت بخش اين نوشتار كنيم . اين نام ها را به ترتيب حروف الفبا و در دو بخش بنى هاشم و غير بنى هاشم مى آوريم .
الف - شهداى كربلا از بنى هاشم
فرزندان اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام
١ - ابوبكر بن على (شهادت او در كربلا قطعى نيست )
٢ - جعفر بن على
٣ - عباس بن على (ابوالفضل )
٤ - عبدالله بن على
٥ - عبدالله بن العباس بن على
٦ - عبدالله الاصغر
٧ - عثمان بن على
٨ - عمر بن على
٩- محمد الاصغر بن على
١٠ - محمد بن العباس بن على
فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام
١١ - ابوبكر بن الحسن
١٢ - بشر بن الحسن
١٣ - عبدالله بن الحسن
١٤ - القاسم بن الحسن
فرزندان سيدالشهدا امام حسين عليه السلام
١٥ - ابراهيم بن الحسين (اين نام را ابن شهر آشوب در كتاب المناقب آورده است )
١٦ - عبدالله الرضيع (شيرخوار)
١٧ - على بن الحسين الاكبر عليه السلام
فرزندان عبدالله بن جعفر و زينب سلام الله عليها
١٨ - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر
١٩ - عون بن عبدالله بن جعفر
٢٠ - محمد بن عبدالله بن جعفر
فرزندان عقيل
٢١ - جعفر بن عقيل
٢٢ - عبدالرحمن بن عقيل
٢٣ - عبدالله الاكبر بن عقيل
٢٤ - عبدالله بن مسلم بن عقيل
٢٥ - عون بن مسلم بن عقيل
٢٦ - محمد بن مسلم بن عقيل
٢٧ - مسلم بن عقيل
٢٨ - جعفر بن محمد بن عقيل (اين نام را ابن شهر آشوب آورده است )
٢٩ - احمد بن محمد الهاشمى (كه چهره شناخته شده اى نيست و تنها ابن شهر آشوب از او ياد كرده است )
ب - شهداى كربلا از غير بنى هاشم
١ - ابراهيم بن الحضين الاسدى
٢ - ابو الحتوف بن الحارث الانصارى
٣ - ابوعامر النهشلى
٤ - اسلم التركى (خدمتگزار امام عليه السلام )
٥ - ادهم بن اميه العبدى
٦ - اميه بن سعد الطائى
٧ - انس بن الحارث الكاهلى
٨ - انيس بن معقل الاصبحى
٩- برير بن خضير الهمدانى
١٠ - بشر بن عبداله الحضرمى
١١ - بكر بن حى التيمى
١٢ - جابر بن الحجاج التيمى
١٣ - جبله بن على الشيبانى
١٤ - جناده بن الحارث الهمدانى
١٥ - جناده بن كعب الانصارى
١٦ - جندب بن حجير الخولانى
١٧ - جون (خدمتگزار ابوذر غفارى )
١٨ - جوين بن مالك التميمى
١٩ - الحارث ابن امر القيس الكندى
٢٠ - الحارث بن النبهان
٢١ - الحباب بن الحارث
٢٢ - الحباب بن عام الشعبى
٢٣ - حبشى بن القيس النهمى
٢٤ - حبيب بن مظاهر (يا مظهر) الاسدى
٢٥ - الحجاج بن بدر السعدى
٢٦ - الحجاج بن مسروق الجعفى .
٢٧ - حر بن زيد الرياحى
٢٨ - حلاس بن عمرو الراسبى
٢٩ - حنظله بن اسعد الشبامى
٣٠ - حنظله بن عمرو الشيبانى
٣١ - رافع ، مولى مسلم الازدى
٣٢ - زاهر بن عمرو الكندى (مولى عمرو بن الحمق )
٣٣ - زهير بن بشر الخثعمى
٣٤ - زهير بن سليم الازدى
٣٥ - زهير بن القين البجلى
٣٦ - زياد بن عريب الصائدى
٣٧ - سالم ، مولى بنى المدينه الكلبى
٣٨ - سالم ، مولى عامر العبدى
٣٩ - سعد بن الحارث الانصارى
٤٠ - سعد، مولى على بن ابى طالب عليه السلام
٤١ - سعد، مولى عمرو بن خالد الصيداوى
٤٢ - سعيد بن عبدالله الحنفى
٤٣ - سلمان ، مولى الحسين عليه السلام
٤٤ - سليمان ، مولى الحسين عليه السلام
٤٥ - سوار بن منعم النهمى
٤٦ - سويد بن عمرو بن ابى المطاع
٤٧ - سيف بن الحارث بن سريع الجابرى
٤٨ - سيف بن مالك العبدى
٤٩ - شبيب ، مولى حارث الجابرى
٥٠ - شوذب ، مولى بنى شاكر.
٥١ - ضرغامه بن مالك
٥٢ - عائد بن مجمع العائذى
٥٣ - عابس بن ابى شبيب الشاكرى
٥٤ - عابر بن حساس بن شريح
٥٥ - عامر بن مسلم العبدى
٥٦ - عباد بن المهاجر الجهنى
٥٧ - عبدالاعلى بن يزيد الكلبى
٥٨ - عبدالرحمن الارحبى
٥٩ - عبدالرحمن بن عبد ربه الانصارى
٦٠ - عبدالرحمن بن عروه الغفارى
٦١ - عبدالرحمن بن مسعود التيمى
٦٢ - عبدالله بن ابى بكر (اين نام راجاحظ در كتاب الحيوان آورده است )
٦٣ - عبدالله بن بشر الخثعمى
٦٤ - عبدالله بن عروه الغفارى
٦٥ -عبدالله بن عمير بن حباب الكلبى
٦٦ - عبدالله بن يزيد الكلبى
٦٧ - عبيدالله بن يزيد الكلبى
٦٨ - عقبه بن سمعان
٦٩ - عقبه بن الصلت الجهنى
٧٠ - عماره بن صلخب الازدى
٧١ - عمران بن كعب بن حارثه الاشجعى
٧٢ - عمار بن حسان الطائى
٧٣ - عمار بن سلامه الدالانى
٧٤ - عمرو بن عبدالله الجندعى
٧٥ - عمرو بن خالد الازدى
٧٦ - عمرو بن خالد الصيداوى
٧٧ - عمرو بن قرظه الانصارى
٧٨ - عمرو بن مطاع الجعفى
٧٩ - عمرو بن جناده الانصارى
٨٠ - عمرو بن ضبيعه الضبعى
٨١ - عمرو بن كعب ، ابو ثمامه الصائدى
٨٢ - قارب ، مولى الحسين عليه السلام
٨٣ - القاسط بن حبيب الازدى
٨٤ - القاسم بن حبيب الازدى
٨٥ - كردوس التغلبى
٨٦ - كنانه بن عتيق التغلبى
٨٧ - مالك بن الدودان
٨٨- مالك بن عبدالله بن سريع الجابرى
٨٩ - مجمع الجهنى
٩٠ - مجمع بن عبيدالله العائذى
٩١ - محمد بن بشير الحضرمى
٩٢ - مسعود بن الحجاج التيمى
٩٣ - مسلم بن عوسجه الاسدى
٩٤ - مسلم بن الكثير الازدى
٩٥ - مقسط بن زهير التغلبى (احتمالا مقسط بن عبدالله بن زهير)
٩٦ - منجح ، مولى الحسين عليه السلام
٩٧ - الموقع بن ثمامه الاسدى
٩٨ - نافع بن الهلال البجلى
٩٩ - نصر، مولى على عليه السلام
١٠٠ - نعمان بن عمرو الراسبى
١٠١ - نعيم بن عجلان الانصارى
١٠٢ - واضح الرومى ، مولى الحارث السلمانى
١٠٣ - وهب بن حباب الكلبى
١٠٤ - يزيد بن ثبيط العبدى
١٠٥ - يزيد بن زياد بن مهاصر الكندى
١٠٦ - يزيد بن مغفل الجعفى .
حال اگر شهداى بنى هاشم را نيز به اين عدد بيفزايم ، شماره شهداى كربلا به ١٣٦ نفر خواهد رسيد، و اگر قيس بن مسهر صيداوى ، عبدالله بن يقطر و هانى بن عروه را نيز جزو شهداى كربلا به شمار آوريم ، رقم رزمندگان ارودى حسينى به ١٣٩ نفر خواهد رسيد درود خدا بر سرور شهيدان و ياران با وفايش . (٦٩١)
شهداى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله
صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله كه در واقعه كربلا به شهادت رسيدند پنج نفر بودند:
١ - انس بن الحرث كاهلى كه همه مورخين شهادت او را در كربلا ذكر كرده اند.
٢ - حبيب بن مظاهر اسدى ، ابن حجر ذكر كره است
٣ - مسلم بن عوسجه اسدى ، محمد بن سعد در طبقات ذكر كرده است .
٤ - هانى بن عروه مرادى كه دركوفه با مسلم بن عقيل شهيد شد و بيش از هشتاد سال داشت
٥ - عبدالله بن يقطر حميرى كه سن او با سن امام حسين عليه السلام برابر بود، او نيز قبل از امام عليه السلام در كوفه شهيد شد. (٦٩٢)
مادران شهدا كه در كربلا بودند
سماوى نقل كرده است كه در كربلا نه نفر شهيد شدند كه مادران آنان نيز در كربلا حضور داشتند:
١ - عبدالله بن الحسين عليه السلام كه مادرش رباب است
٢ - عون بن عبدالله بن جعفر، مادرش زينب كبرى است
٣ - قاسم بن الحسن عليه السلام ، مادرش رمله است
٤ - عبدالله بن الحسن عليه السلام كه مادرش دختر شليل بجلى است
٥ - عبدالله بن مسلم كه مادرش رقيه دختر على عليه السلام است
٦ - محمد بن ابى سعيد بن عقيل
٧ - عمرو بن جناده كه مادرش او را امر به جنگ با دشمنان امر مى كرد
٨ - عبدالله كلبى كه او نيز بر اساس آنچه طاووسى ذكر كرده است مادرش او را ترغيب به جهاد مى كرد
٩- على بن الحسين عليه السلام ، مادرش ليلا است كه در خيمه ايستاده بود و دعا مى كرد، بر اساس آنچه در بعضى از اخبار آمده است ، و هنگامى كه آن بزرگوار را شهيد كردند او شاهد شهادت فرزندش بود. (٦٩٣)
در تنقيح المقال آمده است كه منجح به همراه مادرش حسنيه نيز در كربلا حضور داشته است . (٦٩٤)
دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند
مولف كتاب معالى السبطين نقل كرده است كه : شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند، و چون زينب كبرى براى جمع كردن عيال و اطفال جست و جو مى كرد آن دو طفل را نيافت تا اين كه آنها را در حالى كه دست در گردن يكديگر داشتند پيدا كرد كه آنها از دنيا رفته بودند. (٦٩٥)
سرگشته بانوان ، وسط آتش خيام
چون در ميان آب ، نقوش ستاره ها
اطفال خردسال ، ز اطراف خيمه ها
هر سو دوان ، چو از دل آتش شراره ها
غير از جگر، كه دسترس اشقيا نبود
چيزى نمانده در بر ايشان ز پاره ها
انگشت رفت در سر انگشترى به باد
شد گوشها دريده پى گوشواره ها
در خاك و خون فتاده و تازند بر تنش
با نعلها، كه ناله بر آرد ز خاره ها
اصحاب مجروح امام عليه السلام
بعضى از ياران امام حسين عليه السلام به سبب جراحات در ميدان افتاده و سپاه عمر بن سعد آنها را به قتل نرساندند. اين افراد عبارت بودند از:
١ - سوار بن حمير جابرى ، او را در حالى كه مجروح شده بود از معركه قتال بيرون بردند، و بعد از گذشت شش ماه در اثر آن جراحات درگذشت
٢ - عمرو بن عبدالله ، او نيز در ميدان جنگ در اثر جراحات افتاده بود كه او را انتقال دادند و بعد از يك سال از دنيا رفت
٣ - حسن بن الحسن ، او فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام و در كنار عموى گرامى اش امام حسين عليه السلام با سپاه كوفه مبارزه نمود تا در اثر جراحات به زمين افتاد، و چون اصحاب عمر بن سعد براى جدا كردن سرها آمدند او را ديدند كه رمقى در بدن دارد. مردى به نام اسما بن خارجه كه از اقوام مادرى او بود مانع كشتن او شد و او را با خود به كوفه برد و جراحات او را معالجه كرد تا اين كه التيام يافت ، آنگاه از كوفه به مدينه منتقل گرديد. (٦٩٦)
فصل پنجم : جنايات يزيديان و حوادث بعد از واقعه عاشورا اسب تازاندن بر پيكر سرور آزادگان عليه السلام
عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زياد، در ميان اصحابش فرياد برداشت :
من ينتدب للحسين
كيست كه داوطلب باشد و بر پيكر حسين اسب بتازد تا سينه و پشت او را زير سم اسب ها لگد مال نمايد؟
شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت ! (٦٩٧) و ده نفر ديگر از سپاه كوفه اجابت كردند كه نامهاى آنها عبارت است از:
١ - اسحاق بن حويه
٢ - اخنس بن مرثد
٣ - حكيم بن طفيل
٤ - عمرو بن صبيح
٥ - رجا بن منقذ
٦ - سالم بن خثيمه جعفى
٧ - واحد بن ناعم
٨ - صالح بن وهب
٩- هانى بن ثبيت
١٠ - اسيد بن مالك
آنان با اسب بر بدن امام تاختند به گونه اى كه سينه مبارك آن بزرگوار را در هم كوبيدند.
پس اين ده نفر آمدند و در برابر ابن زياد ايستاده و جايزه طلب كردند، ابن زياد گفت : شما كيستيد؟ اسيد بن مالك - يكى از اينان لعنهم الله - گفت :
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر
بكل يعبوب شديد الاسر
ما سينه حسين رادر هم كوبيديم بعد از آنكه پشت او را لگدمال كرديم ، با اسبان قوى هيكل و تيز تاز عبيدالله فرمان داد تا جايزه ناچيزى به آن ها دادند! (٦٩٨)
همچنين نقل شده است كه آن ها سينه و كمر امام حسين عليه السلام رازير لگد اسبها كوبيدند. (٦٩٩)
حديث جمال
چون امام عليه السلام به شهادت رسيد ساربان آمد و بدن آن بزرگوار را بدون سر يافت ، دست برد تا كمر بند حضرت را بردارد، آن بزگوار دست راست خود را آورد و كمربند را گرفت ، پس جمال دست آن حضرت را قطع كرد، و سپس مجددا خواست كه كمربند راباز كند، امام عليه السلام با دست چپ كمربند را گرفت ، جمال دست چپ آن حضرت را نيز قطع كرد. (٧٠٠)
يادى از شب شام غريبان امام حسين عليه السلام
شب يازدهم فرا رسيد. بدن هاى آغشته به خون صفحه زمين كربلارا روشن نموده از طرفى هم زن هاى داغديده و بى سرپرست مانده و برادر مرده و پسر از دست داده ، از طرفى صفحه گيتى هم خاك عزا به سر كرده است ، زينب شجاع از طرفى كنار قتلگاه مى رود و به برادر مى نگرد، از طرفى مى آيد خيمه هاى سوخته را مى بيند داغش تازه مى گردد.
فرستادن سرهاى شهدا به كوفه
عمر بن سعد دستور داد سرهاى شهيدان را از بدن جدا كردند و در ميان قبايل تقسيم نمودند كه هر كدام با حمل يكى از سرها در نزد ابن زياد مقرب گردند.
قبيله كنده سيزده سر به فرماندهى قيس بن اسعث و هوازن دوازده سر به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن ، و بنو تميم با هفده سر و بنى اسد شش سر و مذحج هفت سر و به بقيه نيز هر كدام چند سر دادند وليكن عشيره حر بن يزيد نگذاشتند سر او را از بدن جدا كنند و بدنش را با سم اسبان بكوبند. (٧٠١)
ابن سعد روز دهم سر امام حسين عليه السلام را به خولى بن يزيد و حميد بن مسلم داد تا به كوفه ببرند و سرهاى بقيه اهل بيت را به شمر و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج دادند.
در روز سيزدهم محرم حضرت سجاد عليه السلام به كربلا آمد و پدرش را دفن كرد، زيرا امام را جز امام كسى نمى تواند دفن كند و وى را غسل دهد و بر آن نماز بگزارد.
اين مطلب كه امام را بايد امام غسل بدهد و كفن كند و به خاك بسپارد يكى از اسرار است و عقل بشر عادى حقيقت آن را درك نمى كند و ما نمى توانيم به صرف اين كه موضوع را درك نمى كنيم منكر اين حقيقت بشويم . براى تحقيق در اين موضوع و روشن شدن مطلب جويندگان مى توانند به كتاب مقالات شيخ مفيد (ص ٨٤) و كنز الفوائد كراچكى و مرآت العقول (ج ١، ص ٣٧٣) و منهج الرشاد كاشف الغطا (ص ٤١) و دار السلام نورى (ج ١، ص ٢٨٩) مراجعه كنند و تفصيل مطالب را دريابند. (٧٠٢)
حضرت سجاد بر حكم خدا
داد غسلش با دو چشم پربكا
از پى تكبيرش از بهر نماز
بست قامت سوى كوى بى نياز
از پى آن شاه دين از هر طرف
جمله كروبيان بستند صف
ماه رويش شد نهان چون در نقاب
جف پور بوتراب آمد تراب
خويش پنهان شد در آن فرخ مقام
باز شد با بى كسان در راه شام
بس بود سرباز دل پر آه كن
نيست طاقت قصه را كوتاه كن
ديوان سرباز
خاك سپارى شهيدان
يزيديان رفتند، حسينيان ماندند. مردان را كشتند و زنان و كودكان را به اسارت بردند! اجساد را در خاك و خون غلتاندند و سرها را بر سر نى نهادند! آمدند و كشتند و سوختند و رفتند!
تيره اى از عشيره بنى اسد كه در نزديكى كربلا منزل داشتند و از اين هنگامه خونين آگاه بودند، پس از كوچ سپاه به كربلا آمدند. پيكرهاى چاك چاك ديدند، دست هاى بريده يافتند، با تن هاى بى سر روبه رو شدند، گريه و زارى آغاز كردند و شبانه پيكرهاى شهيدان را با نور ماه به خاك سپردند. پيكرها را نمى شناختند، در انديشه فرو رفتند كه چه كنند، ولى ديرى نپاييد كه رهنمايى رسيد كه پيكرها را مى شناخت و به رهنمايى پرداخت . رهنمايى ملكوتى و رهنمايى زمينى
قبرى ويژه براى بدن مقدس امام كندند و پيكر نورانى را در آن نهادند. هنگامى كه خواستند خاك بر آن بفشانند راهنما را ديدند كه مى سوزد و مى گريد و لب ها را بر گلوى بريده نهاده ، بوسه مى زند و مى گويد: پدرم ، خوشا به حال زمينى كه پيكرت را در برگرفت . پس از تو اين جهان تاريك است و آن جهان به نور جمالت روشن . شب ها از درد غمت خواب ندارم تا وقتى كه خداى مرا به تو ملحق سازد.
سلام بر تو اى فرزند رسول ، رحمت و بركات خدا بر تو باد، ناله پسرى بود بر سر كشته پدرى !
پس آن گاه به سراغ پيكر على رفتند و در كنار قبر پدر به خاكش سپردند. سپس براى شهيدان قبرى پهناور بكندند و همگى را در آن جا داده و به خاك سپردند.
رهنما را ديدند كه به سوى فرات مى رود. دنبالش رفتند و با پيكر شهيدى جوانمرد روبه روى شدند. در آن جا نيز قبرى كندند و پيكر حضرت عباس را در آن جاى دادند.
پس از آن كه خاك بر پيكر عباس بيفشاندند رهنما را ديدند كه مى گريد و مى گويد: اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاك بر سر اين دنيا. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. اى شهيدى كه از روى بينايى و بصيرت به شهادت رسيدى . قبر شهيدان زيارتگاه جهانيان گرديد. مزارى كه آسمان پهناور بر برتر و بهتر از او سايه نينداخته و زمين شهيدى را همچون او در آغوش نگرفته .
با خاك سپردن شهيدان ، كتاب شهادت به پايان رسيد و كتاب اسارت آغاز گرديد. برگ هاى كتاب شهادت را مردان نيرومند، توانا و قوى دل تشكيل مى دادند، ولى برگ هاى كتاب اسارت ، از ناتوانان فراهم شده بود: بيماران ، زنان ، كودكان .
گاه از ناتوانان كارهايى ساخته است كه از توانمندان ساخته نيست ، به ويژه اگر ناتوان ، توانا در روح ، توانا در اراده ، توانا در دل .
حسين آموزگار كتاب شهادت بود و زينب آموزگار كتاب اسارت و بشر بايستى هر دو را بخواند و بداند.
فصل ششم : آستانه حسينى در طول تاريخ آستانه حسينى در عصر بنى اميه
پس از به شهادت رسيدن سيدالشهدا عليه السلام و اصحاب وى در سرزمين كربلا، بنى اسد پيكر مطهر او را فن نمودند، و با ايجاد يك قبر دسته جمعى اصحاب را به خاك سپردند. آنان اولين كسانى بودند كه قبر سيدالشهدا عليه السلام را به شكل بارز و برجسته با و جود منع و اوعاب شديد حكام اموى بنا كردند.
بدون شك بزرگ ترين جرات بنى اسد - به ويژه زنان اين طايفه كه پيشقدم شدند - در دفن شهداى كربلا بود. در اطراف قبر مطهر، مسجد و يا سايبانى بنا نشده بود، لذا قبر مطهر، در سال هاى اول بدون سايبان بوده است .
اولين زائر قبر مطهر، عبيدالله فرزند حر جعفى ، از بزرگان كوفه بود كه چندى از شهادت آن حضرت نگذشته بود كه جهت زيارت قبر مطهر وارد كربلا شد و سخت پشيمان بود از اين كه آن حضرت وى را دعوت به نصرت خويش كرده بود و او به يارى فرزند فاطمه عليه السلام نشتافته بود. وى در مقابل قبر ايستاد و قصيده معروف خود را سرود كه مطلع آن چنين است :
يقول امير غادر و ابن غادر
الا كنت قاتلت الحسين بن فاطمه
در بيستم صفر سال ٦٢ قمرى صحابى مشهور، جابر بن عبدالله انصارى ، به زيارت قبر ابى عبدالله عليه السلام شتافت و چون بينايى خود را از دست داده بود، به اطرافيان مى گفت كه دست مرا به قبر سيدالشهدا بماليد. على رغم تمام موانعى كه بنى اميه در راه زيارت قبر ابى عبدالله الحسين عليه السلام ايجاد كرده بودند شيعيان به زيارت قبر وى مى شتافتند و ترديدى نيست كه قبر آن حضرت ظاهر و مشخص بوده است . بعد از واقعه كربلا حركت انقلابى و مخفيانه توابين شكل گرفت و در اوايل حكومت عبدالملك بن مران قيام كردند و در شب اول ربيع الاول ٦٥ قمرى در نخيله ، بين راه كوفه و كربلا چادر زدند. توابين كه بيش از چهار هزار مرد جنگجو بودند به رهبرى ابن صرد خزاعى وارد كربلا شدند و دور قبر مطهر گرد آمدند. و با گريه و ناله ضجه كه در قضاى كربلا طنين افكن بود. قسم ياد كردند كه انتقام خون آن حضرت را خواهند گرفت . آنان يك شبانه روز در كنار قبر سيد الشهدا عليه السلام اقامت گزيدند، سپس با قبر مطهر وداع كردند و اين اولين اجتماع عظيم مذهبى ، سياسى پس از واقعه طف در كربلا كنار مرقد سيدالشهدا عليه السلام است و قبر آن حضرت تا آن زمان هنوز بدون سايبان بود.
عمارت اول
مختار بن ابى عبيده ثقفى ، در سال ٦٦ قمرى با كمك ايرانيان به خونخواهى ابى عبدالله الحسين عليه السلام قيام نمود و اولين آستانه حسينى كه داراى حرم و گنبد گچى و آجرى بود و در كنار آن مسجدى جهت سكونت زائران قرار داشت ، در زمان او بنا شد و با گذشت زمان در اطراف آن بازار و خانه هاى محكمى تاسيس گرديد. اين آستانه داراى دو در شرقى و غربى بود. بعضى از محققان ذكر نموده اند كه عمارت اول آستانه توسط مختار در سال ٦٦ قمرى ساخته شد. جمعى ديگر وجود آستانه و عمارت را تاييد كرده ولى نسبت به موسس آن تشكيك مى دارند كه آيا به دست بنى اسد - كه اجساد مطهر شهداى كربلا را دفن نمودند - بنا گشته و يا ديگران ؟
سيد محسن امين در اعيان الشيعه (١/٦٢٧) مى نويسد:
عمارت اول بقعه شريف ، چنانچه آثار و اخبار دلالت دارد، در زمان بنى اميه تاسيس گشت و در عصر بنى اميه آستانه حسينى داراى سايبان و مسجدى بوده كه تا عصر هارون الرشيد در دولت بنى العباس ادامه داشته است ولى نمى دانيم چه شخصى آن را بنا كرده است .
ابن قولويه قمى در كامل الزياره (١٣٣) آورده است كه بنى اسد علامتى مشخص نصب نمودند كه آثار قبر از بين نرود. به احتمال بسيار، مراد از علامت مشخص همان درخت سدره است كه توسط هارون الرشيد عباسى قطع گشت . لذا قبر مطهر بدون سايبان تا عصر مختار در كربلا وجود داشته است . و در زمان او بقعه اى بر فراز آن بنا كردند اين بقعه در زمان هارون الرشيد ويران شد و تمامى خانه هايى كه شيعيان به تشويق ائمه عليه السلام در مجاورت آستانه حسينى ساخته بودند به دستور هارون خراب گرديد. محل آستانه و قبر مطهر را شخم زدند و درخت سدره را كه بنى اسد جهت علامت قبر و سايبان و هدايت زائرين كاشته بودند قطع نمودند. اين اولين تخريب عمارت حسينى بود.
عمارت دوم
مامون خليفه عباسى در سال ١٩٨ قمرى به اريكه قدرت رسيد و بر خلاف سياست پدر خود و به جهت كسب رضايت شيعيان خراسان ، اظهار محبت و دوستى با شيعيان كرد و تصميم گرفت كه خلافت را به حضرت امام رضا عليه السلام تفويض نمايد. لذا شيعيان فرصت را مغتنم شمرده و آستانه مجلل و با شكوهى بر مزار ابى عبدالله عليه السلام بنا كردند و راه كربلا براى عشاق قبر سيدالشهدا عليه السلام باز شد و سيل مهاجرت به سمت كربلا سرازير گرديد و تمامى خرابى ها را باز سازى نمودند. در سال ٢٣٢ قمرى متوكل عباسى به قدرت رسيد، وى دشمنى خاصى با شيعيان و آل ابى طالب داشت . موقعى كه اطلاع حاصل نمود كه كربلا گسترش يافته و شيعيان از اطراف و اكناف به زيارت آستانه حسينى مى شتابند، دستور خرابى آستانه و خانه هاى اطراف آستانه را صادر نمود. حمد الله مستوفى مى نويسد:
آن را مشهد حائرى خوانند جهت آن كه چنان ذكر رفت كه به عهد متوكل خليفه آب در آن بستند تا خراب شود، آب حيرت آورد و زمين گور خشك ماند طبرى در حوادث سال ٢٣٦ قمرى اشاره مى كند كه متوكل دستور خرابى آستانه را داد و تمامى خانه هاى اطراف آستانه و زمين را شخم زد و كشت نمود.
عمارت سوم
متوكل به دست فرزند خويش منتصر، در سال ٢٤٧ قمرى به قتل رسيد. منتصر بر خلاف سياست پدر خود، به شيعيان امنيت و رفاه داد و اموال زيادى بين علويان تقسيم نمود و مجددا آستانه حسينى را با شكوه و جلال بنا نمود و مناره بلندى در كنار آستانه بنا كرد كه با نور افشانى اش زائرين شبرو از دور راه را باز مى يافتند. شيعيان فرصت را مغتنم شمرده و به سوى كربلا سرازير گشتند كه از آن جمله اند سيد ابراهيم مجاب فرزند محمد العابد بن امام موسى كاظم عليه السلام كه قبر وى در زاويه رواق شمال غربى حرم حسينى معروف است .
عمارت چهارم
سقف عمارتى كه منتصر عباسى در ٢٤٧ قمرى بر پا ساخته بود، در سال ٢٧٣ قمرى فرو ريخت . حدود ٢٨٠ قمرى داعى الصغير فرمانرواى طبرستان و از نوادگان زيد بن امام زين العابدين عليه السلام به تعمير آستانه پرداخت و به رونق و شكوه آن افزود.
عمارت پنجم
عضدالدوله ديلمى در سال ٣٦٧ قمرى وارد بغداد شد، سپس به زيارت كربلا و نجف شتافت و دستور بناى تمامى عتبات مقدسه عراق را صادر نمود. بناى آستانه حسينى در سال ٣٦٧ قمرى شروع شد و در سال ٣٧١ قمرى پايان يافت كه شامل يك حرم بزرگ و گنبدى بر روى قبر شريف بود و چهار رواق هماهنگ در چهار طرف حرم مطهر و صحن شش گوشه و در قسمت شرقى صحن شريف يك صحن كوچك وجود داشت كه در آن مقابر خاندان آل بويه بود و يك در آن به بازار باز مى شد و بازار مذكور به آستانه حضرت عباس عليه السلام جهت رفت و آمد زائران منتهى مى گرديد. داخل حرم مطهر با قنديل هاى طلا جهت روشنايى تزيين شده و ديوارهاى حرم و رواق ها را با چوب ساج و آيينه هاى بزرگ پوشانيده بودند. و صندوقى از چوب ساج منبت كارى بر قبر مطهر قرار داشت و نهر آب تا مقابل آستانه حسينى و اطراف صحن مى آمد كه آثار آن تا نيمه اول قرن چهارم هجرى در كربلا باقى بود.
عضدالدوله هجرت شيعيان را به شهر كربلا تشويق مى كرد و اطراف آستانه خانه هاى زيادى ساخت و در بين مهاجران و ساكنان حائر شريف تقسيم كرد و مستمرى ماهانه و موقوفات زيادى براى مجاوران و خدمه آستانه حسينى تعيين كرد و بازار بزرگ سر پوشيده اى بين آستانه حسينى و آستانه حضرت عباس عليه السلام تاسيس نمود كه تا عصر حاضر بازار مذكور به صورت وقف در تصرف ذريه وى باقى است . عضدالدوله در ضلع شرقى صحن شريف براى خود خانه اى بنا كرد كه يك در آن مستقيما در صحن حسينى باز مى شد و در دوم آن در بازارى كه خود ساخته بود و همه ساله كه به زيارت كربلا مشرف مى گشت در آن منزل سكونت مى گزيد و منزل مذكور توسط ذريه وى ملا محمد كاظم طالقانى وقف گشت ، سپس شيخ محمد جعفر فرزند ملا محمد كاظم طالقانى آن را به مدرسه دينى تبديل نمود.
آتش سوزى در آستانه حسينى
دو شمع بزرگ كه همه شب تا صبح در دو طرف قبر مطهر روشن بود، در ١٤ ربيع الاول سال ٤٠٧ قمرى شب هنگام بر زمين افتاد و حريق بزرگى در گرفت و تمامى ديوارهاى حرم و رواق كه با آيينه و چوب ساج مزين بود و فرش هاى حرم و پرده هاى گرانبها آتش گرفت ، ولى چون در ساختمان اصلى آستانه چوب به كار نرفته و تمامى عمارت از طاق هاى ضربى و گچ و آجر بود، به كانون عمارت آسيبى نرسيد. حسن فرزند مفضل بن سهلان رامهرمزى ، و زير سلطان الدوله بويه خسارات وارده بر اثر آتش سوزى را جبران نمود و حصار محكمى اطراف شهر كربلا بنا نمود و اين حصار حائر شريف همان حدودى است كه ابن ادريس در سال ٥٨٨ قمرى در كتاب المواريث از السرائر ثبت كرده است . جمعى از مورخان و در راس آنها سيد محسن امين در اعيان الشيعه مى گويند كه حسن رامهرمزى وزير سلطان الدوله تجديد عمارت ششم آستانه حسينى را انجام داد و عمارت هفتم آستانه حسينى را سلطان اويس ايلخانى تعهد كرد، در صورتى كه عمارت پنجم آستانه حسنى ، توسط عضدالدوله ، همين عمارت آستانه عصر حاضر است كه در سال ٤٠٧ قمرى بر اثر آتش سوزى تزيينان آن آتش گرفت ، ولى اصل عمارت سالم ماند و وزير سلطان الدوله ترميم و اصلاح آسيب هاى آستانه را تقبل كرد و از عهده بر آمد. از اشخاص معدودى كه داخل آستانه حسينى را وصف مى كنند ابن بطويه (م ٧٧٧ قمرى ) است كه به سال ٧٢٧ قمرى وارد كربلا شد، وى در وصف آستانه حسينى چنين اظهار مى دارد:
از حله به سوى كربلا، مشهد حسين بن على عليه السلام حركت كرديم . كربلا شهر كوچكى است كه نخلستانها اطراف آن را گرفته اند و از رودخانه فرات آبيارى مى شوند. روضه مقدسه امام حسين در داخل شهر واقع شده و مدرسه اى بزرگ و زاويه اى دارد كه در آن براى مسافرين طعام مى دهند. خدام و حاجبان بر در روضه امام ايستاده اند و ورود به حرم بى اجازه آنان ميسر نيست و هنگام ورود عتبه شريفه را كه از نقره است بايد بوسيد. روى ضريح مقدس امام قنديل هاى زرين و سيمين گذاشته شده و از درهاى آن پرده هاى حرير آويخته اند
آستانه حسينى در عصر جلايريان
پس از تاسيس دولت جلايريان در ايران به دست شيخ حسين ايلكانى در سال ٧٤٠ قمرى ، سلطان اويس فرزند شيخ حسن در سال ٧٦٧ قمرى تعميرات آستانه حسينى را شروع نمود كه عمر وى به اتمام آن وفا نكرد و فرزند او سلطان احمد در سال ٧٨٦ قمرى آن را انجام داد و تاريخ تعميرات مذكور بالاى محراب جنب راس شريف معروف به نخله مريم كه از آثار هنرى ايرانى و حجازى اسلامى قرن پنجم بود ثبت بود تا اين كه بى جهت و بر اساس بغض و كينه با تشيع در سال ١٣٦٣ قمرى به دستور استاندار وقت كربلا، محو شد. اميرجان مشهور به مرجان ، غلام سلطان اويس جلايرى كه والى بغداد بود و بعدا سر به عصيان برداشت ، در ضلع شرقى صحن حسينى مسجدى بنا كرد كه تا امروزه باقى است و مناره بسيارى زيبا و عظيم در آن بر افراشت كه در بزرگى و شكوه و هنر نظير نداشت . متاسفانه باز بر اثر كينه ، در سال ١٣٥٤ قمرى حكومت بغداد دستور هدم آن را صادر كرد.
آستانه حسينى در عصر صفوى
در روز ٢٥ جمادى الثانى سنه ٩١٤ قمرى شاه اسماعيل صفوى وارد بغداد شد و مورد استقبال شيعيان قرار گرفت و در روز بعد به سمت كربلا رهسپار شد و به زيارت بقعه سيد الشهدا عليه السلام مشرف شد و يك شبانه روز در حرم مطهر معتكف گشت و دستور تعميرات لازم را صادر نمود و دوازده قنديل طلاى خالص جهت روشنايى حرم مطهر اختصاص داد و همچنين تمامى حرم و رواق هاى شريف را با گرانبهاترين فرش هاى ابريشم ايرانى مفروش ساخت و بين علويان و ساكنان كربلا هداياى نقدى و غير نقدى تقسيم نمود.
عباس العزاوى در تاريخ العراق مى نويسد كه شاه اسماعيل صفوى دستور جلب هنرمندان و مهندسان را از تمامى مملكت داد كه شش صندوق منقوش به نقوش خطائيه و اسليميه در نهايت دقت و ابداع ساختند و براى عتبات مقدسه گسيل داشت كه يكى از آنها را به آستانه حسينى و دوم را به آستانه حضرت عباس عليه السلام اهدا نمود. تهيه و نصب اين صندوق ها رد سال ٩٣٢ قمرى به پايان رسيد. در سال ١٠٣٢ قمرى شاه عباس به زيارت كربلا مشرف گشت و ضريحى از فولاد بر روى صندوق شاه اسماعيل نهاد و دستور تعمير گنبد و كاشيكارى آن را صادر نمود. در سال ١٠٤٨ قمرى سلطان مراد عثمانى گنبد آستانه را تعمير كرد.
آستانه حسينى در عصر نادرشاه افشار
در سال ١١٣٥ قمرى همسر نادرشاه تعميرات وسيعى را در آستانه حسينى انجام داد و صندوق بسيار زيبا و نفيسى جهت قبر شريف ساخت و حرم و رواق ها را با قالى هاى نفيس فرش نمود و با پرده هاى گرانبها تزيين بخشيد.
آستانه حسينى در عصر قاجاريه
در سال ١٢٠٧ قمرى گنبد شريف آستانه حسينى توسط آقا محمد خان قاجار پوشش طلا شد.
در ١٨ ذى الحجه الحرام سال ١٢١٦ قمرى كه تمامى جوانان و مردان كربلا جهت زيارت به نجف اشرف رفته بودند، سعود بن عبدالعزيز وهابى فرصت را مغتنم شمرده و در راس لشكرى بزرگ به شهر كربلا حمله نمود و هزاران نفر را به خاك و خون كشيده ، كشتار بيرحمانه اى راه انداخت و آستانه حسينى را ويران و اموال آستانه را غارت كرد و تمام قنديل هاى طلا و نقره صفويه و فرش هاى گران قيمت را به تاراج برد.
پس از رسيدن خبر حملهت وهابى به كربلا فتحعليشاه قاجار دستور تعمير خرابى هاى وهابيان را صادر نمود و همچنين مقدارى طلا جهت تذهيب گنبد كه قسمتى از آن ويران و يا طلاهاى آن سياه شده بود ارسال داشت و ضريح نقره اى اهدا نمود و صندوق شريف را كه توسط وهابيها قسمتى از آن سوخته بود تعمير نمود.
در سال ١٢٧٣ قمرى ناصر الدين شاه تعميراتى در آستانه انجام داد و براى سومين بار در عصر قاجاريه به دستور ناصر الدين شاه ، گنبد تجديد طلاكارى شد. در سال ١٢٧٠ قمرى شيخ عبدالحسين طهرانى مشهور به شيخ العراقين كه وصى صدر اعظم ميرزا محمد تقى خان امير كبير بود، از ثلث ما ترك وى هشتاد خانه مجاور صحن شريف حسينى را در قسمت غرب و جنوب غربى خريدارى نمود و آنها را به صحن شريف حسينى ملحق كرده و صحن شريف را توسعه داد.
آستانه حسينى در عصر حاضر
آستانه حسينى كه يكى از شاهكارهاى معمارى عصر آل بويه است ، در قلب شهر كربلا واقع و داراى ده در ورودى به داخل صحن شريف مى باشد. دو در در جنوب صحن به نام درب القبله و درب الرحمه ، در غرب صحن ، سه در به نام هاى درب زينبيه و درب راس الحسين و درب السلطانيه ، در قسمت شمال ، درب السدره و درب السلام ، در قسمت شرق صحن شريف ، سه در به نام هاى درب الكرامه درب الشهدا و درب قاضى الحاجات . همچنين داراى ٦٥ حجره است كه در مقابل هر يك از حجرات يك ايوان قرار دارد. يك مسجد بزرگ هم در قسمت شرقى صحن بين درب قاضى الحاجات و درب الشهدا و يك حسينيه بين درب الشهدا و درب الكرامه و در قسمت جنوب صحن تكيه يا خانقاه بكتاشيه احداث شده است .
اين تكيه در قرن دهم هجرى با اخذ قسمتى از خانه ذريه آل بويه كه يك در اين خانه داخل صحن باز مى گشت بنا شد و باقى خانه مذكور كه ملك ذريه آل بويه شيخ حسن فرزند ميرزا على نقى آل صالحى بود در احداث فلكه اطراف صحن شريف خراب شد. در صحن شريف حسينى ، چندين محل جهت انبار فرش هاى آستانه و ديگر وسائل آن در قسمت جنوب شرقى صحن مطهر قبر ميرزاى دوم شيرازى و در قسمت شمال غرب ، قبر شيخ الحسين شيخ العراقين از مشايخ اجازات و وصى امير كبير و در اطراف صحن شريف ، جمعى كثير از علماى اماميه و سلاطين شيعه مدفون اند. خود صحن شريف از دو طبقه تشكيل شده كه تمامى ديوارهاى آن با كاشى مزين است و هيات شكوهمندى دارد. در وسط صحن شريف ، آستانه قرار دارد كه از چهار طرف آن درهاى متعددى جهت ورود به رواق هاى مطهر دارد، ولى در اصلى و بزرگ آن در جنوب حرم است . در مقابل در آستانه ايواب بزرگى واقع است كه به ايوان طلا شهرت دارد و دو طرف ايوان چهار كفش كن است . قبلا ستون هاى اين ايوان از چوب بود ولى در سال ١٣٨٧ قمرى حاج قنبر رحيمى ، از تجار و معدن داران ايران ، دوازده ستون از سنگ مرمر كه در نهايت زيبايى حجارى گشته بود به آستانه حسينى اهدا نمود و در سال ١٣٨٩ قمرى شروع به تعمير ايوان طلا و نصب ستون هاى آن نمودند. دو طرف ايوان دو مناره بلند از طلا نظر هر بيننده اى را از دور به خود جلب مى كند. ايوان داراى سه در ورودى است كه به رواق جنوبى حرم شريف منتهى مى گردد و در وسط از آن دو در ديگر بزرگتر مى باشد. از طلا در اصفهان ساخته شده . رواق جنوبى حرم را رواق حبيب بن مظاهر اسدى مى نامند، چون قبر حبيب شهيد كربلا در آن واقع است و بنى اسد او را در مقبره دسته جمعى شهداى كربلا دفن نكرده قبر جداگانه اى براى وى ساختند، زيرا از بزرگان قبيله بنى اسد بود. در داخل حرم صندوق گرانبهايى بر روى قبر مطهر قرار دارد كه بر روى آن ضريح نقره نصب است و بالاى ضريح اشعارى با طلا حك شده است . كف و ديوارهاى حرم و رواق تا حدود دو متر از بهترين سنگ مرمر ايران است .
حرم و رواق هاى را با كاشى كارى آيات قرآنى زينت داده اند. تمامى سقف هاى حرم و رواق ها به دست هنرمندان ايرانى آيينه كارى شده است .
در قسمت شرق قبر سيدالشهدا عليه السلام قبر دسته جمعى شهداى عاشورا واقع است و قبر حضرت على اكبر عليه السلام جداگانه در ضريح سيدالشهدا مى باشد.
از قبور علماى بزرگ اماميه ، در رواق جنوبى قبر ميرزا مهدى شهرستانى و در رواق شرقى قبر آقا باقر بهبهانى (كه بر روى آن صندوق نفيسى نصب است ) و مقبره صدراعظم ميرزا محمد تقى خان اميركبير و در رواق شمالى آستانه ، قبر جمعى از سلاطين قاجاريه از جمله احمد شاه و قبر سيد ابراهيم مجاب كه داراى ضريح خاصى است و در رواق غربى جنب پنجره بالا سر سيد الشهدا عليه السلام قبر ملا محمد صالح برغانى و برادر وى ملا على برغانى قرار دارد، در منتهى اليه رواق جنوبى محلى است كه به قتلگاه معروف است و اين اثر از قديم باقى است ، اينجا محلى است كه ابى عبدالحسين عليه السلام از اسب خويش بر زمين افتاد و در اين مكان بود كه شمر سر مبارك حضرت را از بدن شريفش جدا كرد. (٧٠٣)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٦٨٦- وقايع الايام قمى ، ص ١٥٧
٦٨٧- سرمايه سخن ، ج محرم ، ص ١٠٨ به نقل از قمقام
٦٨٨- ارشاد مفيد، ص ٢٦١، اعلام الورى ، ص ٢٥٠
٦٨٩- اعلام الورى ، ص ٢٤٦
٦٩٠- كامل بهائى ، ج ٢، ص ٢٨٨
٦٩١- چهره درخشان حسين بن على عليه السلام به نقل از: در آستان اهل بيت عليه السلام امام حسن و امام حسين عليه السلام ، نوشته سيد محسن امين جبل عاملى (متوفى ١٣٧١ قمرى ) صاحب كتاب اعيان الشيعه
٦٩٢- ابصار العين ، ١٢٨
٦٩٣- ابصار العين ، ١٣٠
٦٩٤- تنقيح المقال ، ٣/٢٤٧
٦٩٥- وسيله الدارين ، ص ٢٩٧
٦٩٦- حياه الامام الحسين عليه السلام ، ٣/٣١٢
٦٩٧- حياه الامام الحسين عليه السلام ، ج ٣، ص ٣٠٣
٦٩٨- الملهوف ، ص ٥٦
٦٩٩- الامام الحسين و اصحابه ، ٣٦٧
٧٠٠- اثبات الهداه ، ٢/٥٨٨
٧٠١- چهره خونين ، ص ٣٦٨
٧٠٢- چهره خونين ، ص ٣٨٧
٧٠٣- منابع : بحار الانوار، ٤٥/٣٩٠ - ٤٠٩، تاريخ كربلا تمام كتاب تاريخ گزيده ، ٣٢٢ كربلا فى حاضرها و ماضيها (خطى )، سفرنامه ابن بطويه ، ترجمه فارسى ، ٢١٤ - ٢١٥، تاريخ العراق ، ٣٣٥ - ٣٤٥، تاريخ ابن الاثير، ٩/١٠٢، النجوم الزاهره ٤/٢٤١، نزهه اهل الحرمين ، ٢١، تاريخ ابن الجوزى ، ٧/٢٨، مطالب و منابع استفاده شده از مقاله دانشمند محترم عبدالحسين صالحى شهيدى قزوينى .
۱۸
سر مطهر امام حسين عليه السلام فصل هفتم : سر مطهر امام حسين عليه السلام
سر مطهر را كجا به خاك سپردند؟
درباره اين كه سر مطهر را كجا به خاك سپردند، نظرهاى گوناگونى ابراز شده كه ذيلا به آنها اشاره مى شود:
الف ) سر امام را در نجف اشرف ، كنار قبر حضرت على بن ابيطالب عليه السلام ، در طرف سر آن حضرت دفن كرده اند. اين نظر را برخى از علماى شيعه با استناد به رواياتى كه در كتاب كافى و تهذيب آمده ، پذيرفته اند. در يكى از اين روايات مى خوانيم : امام صادق عليه السلام به فرزند خود اسماعيل فرمودند كه سر بريده امام پس از بردن به شام ، توسط يكى از دوستداران ما ربودنه و در جوار اميرالمومنين عليه السلام دفن گرديد. اين نظريه را قرائن ديگرى نيز تاييد مى كند. از جمله آن كه در زيارت بالاى سر اميرالمومنين عليه السلام كه از امامان شيعه به دست ما رسيده ، زيارت حضرت حسين بن على عليه السلام نيز وارد شده است .
ب ) سر امام در كنار پيكر پاك حضرتش به خاك سپرده شده است . بنابر آنچه در كتاب گرانقدر بحار الانوار ذكر شده ، اين نظر را بيشتر عالمان اماميه پذيرفته و معتقدند كه حضرت على بن الحسين سر را به كربلا باز گرداند. سيد بن طاووس در لهوف مى فرمايد: سر مطهر امام به كربلا آورده شد و در كنار پيكر گلگون دفن گرديده . سيره شيعه نيز اين نظر را تاييد مى كند.
دانشمند مزبور در كتاب اقبال الاعمال نيز به اين نظريه متمايل است . ابن نما كه مردى مورد اعتماد و دانشمندى متتبع به شمار مى رود، در اين باره مى فرمايد: سر امام را در شهرها گرداندند، ولى سرانجام به كربلا عودت داده شد و همراه جسد مطهر دفن گرديد. سيد مرتضى و شيخ طوسى نيز با اين نظريه موافقت كرده اند. سبط ابن جوزى معتقد است كه سر بريده امام عليه السلام همراه با كاروان اسيران از شام به مدينه آورده شد و سپس آن را از مدينه به كربلا برده ، در كنار جسد مقدس حضرت به خاك سپردند.
ج ) كلينى در كتاب ارزشمند كافى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه سر مطهر سالار شهيدان ، بيرون كوفه ، نزديك مرقد مطهر اميرالمومنين عليه السلام مدفون است .
د ) سر امام را در مدينه نزد مرقد مادرش فاطمه زهرا عليه السلام به خاك سپرده اند. اين مطلب را سبط ابن جوزى از كتاب الطبقات الكبرى نقل مى كند و مى نويسد: يزيد، سر امام را براى عمرو بن سعيد بن عاص ، فرماندار مدينه گسيل داشت و او آن را در كنار قبر مادر امام دفن نمود. ابو البركات شمس الدين محمد الباغندى الشافعى نيز در كتاب جواهر المطالب همين نظر را پذيرفته و آن را نظريه مشهور تاريخ نگاران و سيره نويسان مى داند.
ه) مدفن سر امام در دمشق است . سبط ابن جوزى به نقل از ابن ابى الدنيا مى نويسد: سر مطهر امام حسين عليه السلام در خزانه يزيد در دمشق يافت شد و در باب الفراديس به خاك سپرده شد.
بلاذرى و واقدى نيز در كتاب هاى خود همين مطالب را نقل كرده اند. در كتاب جواهر المطالب آمده كه سر مقدس امام تا پايان سلطنت يزيد در خزانه حكومتى حفاظت مى شد و پس از هلاكت وى در باب الفراديس دفن گرديد. در روايت ديگر آمده كه سليمان بن عبدالملك اموى اين كار را انجام داد و پس از آن كه سر مبارك را با پنج قطعه ديبا پوشانيد و با عده اى بر آن نماز گزارد، آن را به خاك سپرد.
عده اى معتقدند كه سليمان بن عبدالملك اموى سر را در قبرستان مسلمين دفن كرد. وى در زمان عمر بن عبدالعزيز از آن جا منتقل گرديد كه ظاهرا بايد به كربلا آورده شده باشد. ابن عساكر، بنا نقل جواهر المطالب گويد: پس از آن كه سر بريده امام را به دمشق آوردند، يزيد فرمان داد كه سه روز در برابر ديدگان مردم نصب شود، سپس آن را به جايگاه سلاح انتقال داد، تا آن كه خود به هلاكت رسيد. آن گاه سليمان اموى سر را در گورستان مسلمانان به خاك سپرد.
ابن نما مولف كتاب مثير الاحزان به نقل از منصور بن جمهور مى نويسد: پس از هلاكت يزيد و گشوده شدن خزانه او، به آن جا رفتم و ظرفى قيمتى يافتم و با خود پنداشتم كه در آن گنجى نهفته است . ظرف را به خدمتكار خود داده ، سفارش كردم كه از آن مراقبت نمايد. اما بعد از آن كه به سراغ گنج رفتم با سر مبارك امام روبه رو شدم ، بى درنگ آن را كفن كرده در باب الفراديس دفن كردم .
صاحب اعيان الشيعه معتقد است ، مركزى كه امروز در دمشق به نام مسجد راس الحسين يا مقام راس الحسين يا مشهد راس الحسين معروف و نزديك جامع دمشق است ، همان مدفنى است كه تاريخ نگاران بيان كرده اند.
و) مسجد رقه در نزديكى فرات . سبط ابن جوزى از عبداله بن عمر نقل مى كند كه يزيد سر مبارك امام را نزد آل ابى معيط فرستاد كه آنان در منطقه رقه مى زيستند. اين عده ، سر را در خانه اى دفن نمودند و اين خانه بعدها جزو مسجد جامع شد. گفته اند درختى در كنار مدفن سر مطهر بود كه به بركت آن سر همواره سبز ماند.
ز) مصر، همان جايى كه اكنون مشهد راس الحسين عليه السلام ناميده مى شود. خلفاى فاطمى سر را از دمشق به مصر انتقال داده در قاهره به خاك سپردند. اين مطلب را سبط ابن جوزى آورده است . مورخان مى نويسند: يكى از خلفاى فاطمى ، فردى را به عسقلان ، ناحيه اى بين مصر و شام ، روانه كرد. فرد مزبور در عسقلان سرى را يافت و مدعى شد كه سر اما حسين عليه السلام است . به دستور خليفه فاطمى اين سر به مصر منتقل و در مشهد الراس دفن شد. البته در اين مطلب ترديدى نيست كه چنين عمل در زمان خليفه فاطمى انجام گرفته است ، اما نمى توان قاطعانه گفت كه اين سر متعلق به امام عليه السلام بوده است . در هر صورت امروزه مشهد الراس زيارتگاه عمومى مردم بوده و آنان با علاقه بسيار به اين مركز رفت و آمد مى كنند.
در پايان ياد آورى اين نكته ضرورى است كه چهار نظريه اخير را تنها دانشمندان اهل سنت ابراز نموده اند، اما علماى شيعه اماميه به جز سه نظر نخست ، نظر ديگرى نداشته اند. والله اعلم .
آستانه راس الحسين عليه السلام
بين مورخان و روات و محققان در مورد محل دفن سر مقدس سيدالشهدا عليه السلام اختلاف است . سيد محسن امين در كتاب خويش اعيان الشيعه (١/٦٢٦ - ٦٢٧) هفت مورد را ذكر كرده كه مدفن سر مطهر ابى عبدالله الحسين عليه السلام است :
قول اول : علماى اماميه بر اين اند كه حضرت سجاد عليه السلام سر مبارك را به كربلا باز گردانيد و به بدن شريف سيدالشهدا عليه السلام ملحق فرمود: علامه مجلسى در بحار و ديگران اين معنى را تاكيد مى كنند. برخى نيز مى گويند كه يزيد سر مطهر را با اسراى كربلا به مدينه فرستاد سپس سر مطهر را به كربلا عودت داد و به بدن مقدس ملحق نمود. سيد ابن طاووس در كتاب خود اللهوف فى قتلى الطفوف ص ٨٦ تصريح دارد كه سر مبارك را به كربلا بازگرداندند و به جسد مطهر ملحق داشتند.
قول دوم : بر اساس اخبار و روايت هايى كه از معصومين عليه السلام در كتاب الكافى و التهذيب و ديگر كتب شيعه ذكر شده ، جمعى از علماى شيعه بر آنند كه سر مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام در نجف اشرف جنب مرقد حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام مدفون است و مى گويند، حضرت صادق عليه السلام به فرزند خويش اسماعيل فرمود، هنگامى كه سر مطهر را به شام حمل كردند يكى از شيعيان و موالى اهل بيت عليه السلام سر مبارك را ربود و در كنار اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام دفن كرد. در كتب معتبر زيارتنامه ها نيز استحباب زيارت امام حسين عليه السلام در بالاى سر حضرت امير المومنين عليه السلام در نجف اشرف آمده است .
قول سوم : در كتاب الكافى به سند از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمده است كه سر مطهر در حومه كوفه دفن شده است .
قول چهارم : جمعى از مورخان گفته اند كه يزيد بن معاويه سر مبارك سيدالشهدا عليه السلام را به مدينه براى عمرو ابن سعيد بن عاص ارسال داشت و وى سر مطهر را در بقيع دفن نمود و در آن هنگام مروان بن حكم در مدينه بود و سر مطهر را گرفت و گفت : به خدا قسم ايام عثمان را به خاطر مى آورم .
قول پنجم : سيد محسن امين در اعيان الشيعه به نقل از سبط ابن الجوزى مى نويسد كه يزيد سر مطهر سيدالشهدا عليه السلام را در مقابل سر عثمان به رقه براى آل ابى معيط ارسال داشت و آنها سر مطهر را در خانه هاى خويش دفن نمودند و بعد خانه هاى آنان داخل مسجد جامع رقه افتاد كه قبر مطهر سر سيدالشهدا عليه السلام داراى ضريحى گشت و در كنار آن درخت سدره اى سبز شد.
قول ششم : جمعى كثير از مورخان بر آنند كه سر مطهر حضرت سيد الشهدا عليه السلام در انبار اسلحه يزيد به معاويه باقى ماند و پس از به هلاكت رسيدن يزيد و در عصر سليمان بن عبدالملك سر شريف را آوردند و كفن نمودند، سپس بر آن نماز خواندند و در باب الفراديس ، محل آستانه راس الحسين عليه السلام در شهر دمشق دفن نمودند، اين آستانه مطهر فعلا در ضلع جنوب شرقى مسجد اموى دمشق به نام آستانه راس الحسين و يا مقام راس الحسين عليه السلام شهرت دارد. در ورودى به آستانه مباركه از ضلع شرقى مسجد اموى است كه داخل يك رواق به مساحت حدود ١٠٠ متر مربع قرار دارد و از آن جا وارد رواق دوم آستانه كه به شكل مستطيل است مس گردند.
در اين رواق مقام حضرت سجاد عليه السلام واقع است و بعد داخل حرم مطهر آستانه راس الحسين عليه السلام مى گردند كه در كنار ديوار شمال غرب حرم ضريح واقع است و محل دفن سر مطهر حضرت سيد الشهدا عليه السلام مى باشد. حرم آستانه داراى گنبد كوچكى است كه از داخل گنبد گچ برى و با رنگ سبز پوشيده شده است . ديوارهاى حرم مطهر حدود سه متر است و از سنگ مرمر سفيد تشكيل مى گردد كه داراى حواشى از سنگ سياه است و در وسط سنگها نام دوازده امام عليهم السلام به شكل زيبايى حجارى برجسته شده و در داخل گنبد احاديثى در وصف خاندان عصمت و طهارت كتيبه شده است .
قول هفتم : يكى از باشكوهترين مساجد شهر قاهره آستانه راس الحسين عليه السلام است كه نزد مصرى ها به نام مشهد راس الحسين عليه السلام شهرت دارد. بسيارى از مورخان از جمله مقريزى در الخطط و ياقوت حموى در معجم البلدان (٤/٥٥٤) به اين نكته اشاره كرده و مى گويند يزيد دستور داده بود سر مبارك را در بلاد اسلامى به علامت پيروزى و ايجاد رعب و وحشت گردش دهند. و شهر عسقلان كه بين مصر و شام واقع است پايان اين ماجرا و طواف بود. امير عسقلان سر مطهر ابى عبدالله الحسين عليه السلام را دفن كرد، سپس زمانى كه فاطميان در مصر به قدرت رسيدند، پس از تفحص دقيق آن را از عسقلان طى تشريفات خاصى به قاهره حمل نمودند و در روز يكشنبه هشتم جمادى الاخر طى تشريفات خاص و همراه موكب شكوهمند و عظيمى از نظاميان و علما و اعيان و اشراف كه در پيشاپيش آنان امير مصر الصالح طلائع بن رزيك بود پابرهنه به سمت كاخ زمرد آوردند و سپس در قبه الديلم دفن كردند. اين آستانه همواره يكى از زيارتگاه هاى مهم شيعيان جهان بوده و در تمام اوقات حرم آستانه مملو از زائران به ويژه شيعيان مصر و قاره آفريقاست . مخصوصا در ده روز محرم و روز عاشوراى حسينى موكب عزادارى و روضه خوانى برقرار است .
جمال الدين ابوالمحاسن يوسف اتابكى در كتاب خود النجوم الزاهره فى ملوك مصر والقاهره (٥/١٥٣ - ١٥٤) مى نويسد:
در روز عاشورا خليفه از انظار به دور بود و لباس عزا بر تن مى كرد و با قاضى و حاشيه خويش به سمت آستانه حسينى در قاهره مى رفت . قبل از بناى اين آستانه ، عزادارى را در جامع الازهر اقامه مى كردند ولى بعد همگى در آستانه حسينى مى نشستند و در كنار آنها امرا و اعيان و توليت عظمى و وزرا و تمام خدمه آستانه گرد هم مى آمدند، سپس روضه خوانى شروع مى گشت و رثا درباره امام حسن و امام حسين عليه السلام مى خواندند و همگى مشغول شيون و گريه و ناله مى شدند
ابن بطوطه كه در سال ٧٢٥ قمرى از اين آستانه ديدار كرده ، در وصف آن چنين اظهار مى دارد:
از مزارات متبركه مصر مشهد عظيم الشان مقدسى است كه در جايگاه سر امام حسين بن على عليه السلام ساخته شده و رباطى وسيع و بسيار عالى دارد كه بر درهاى آن حلقه ها و صفحه هاى نقره كار گذاشته اند و احترام و تعظيمى را كه سزاوار چنان مقامى است درباره آن مرعى مى دارند.
اين آستانه كه امروز در نزديكى خان الخليل واقع است ، از عظيم ترين آثار عصر فاطميان است و از بزرگ ترين مساجد شهر قاهره به حساب مى آيد. در وسط حرم بزرگ و مجلل آستانه ضريح نقره اى بزرگى نصب شده كه از سوى طايفه اسماعيليه نزاريه به اين آستانه اهدا گشته است . (٧٠٤)
فصل هشتم : سر مطهر شهيدان ، در دمشق
صاحب اعيان الشيعه مى نويسد: در دمشق ؛مقبره اى است به نام مقبره باب الصغير. بعد از سال ١٣٢١ نگارنده اين مقبره را مشاهده نمود. بر سر در مقبره سنگى وجود داشت كه بر آن اين عبارت ديده مى شد:
اين جا جايگاه سرهاى مطهر عباس بن على ، على بن الحسين الاكبر و حبيب بن مظاهر است . چند سال بعد هنگام تجديد بناى مقبره ، سنگ مزبور از بين رفت و به جاى آن ضريحى در داخل مقبره قرار دادند كه بر روى آن نام بسيارى از شهيدان كربلا نقش شده بود. اما حقيقت آن است كه اين مقبره منسوب به همان سه بزرگوارى است كه نام برديم .
البته در مورد صحت چنين انتسابى ، با توجه به آن كه يزيد پس از ايجاد رعب و وحشت در دل مردم ، چاره اى جز دفن سر شهدا نداشت ، بعيد به نظر نمى رسد كه اين سه سر در مقبره مزبور به خاك سپرده شده و نام آنها مضبوط مانده باشد.
مقام رؤوس الشهدا
از جمله مقامات باب الصغير، كه نام قبرستانى در دمشق مى باشد، مقام رووس الشهدا است كه مرقدى در آنجا ساخته شده و ١٦ علامت بر روى آن به نشانه ١٦ سر گذاشته شده است . نام شهدايى كه اين مقام به آنان منسوب است از قرار زير است :
١. ابوالفضل العباس بن امير المومنين عليه السلام
٢. على بن الحسين الاكبر
٣. حبيب بن مظاهر
٤. قاسم بن الحسن
٥. عبدالله بن على
٦. عمر بن على
٧. الحر الرياحى
٨. محمد بن على
٩. عبدالله بن عوف
١٠. على بن ابى بكر
١١. عثمان بن على
١٢. جعفر بن على
١٣. جعفر بن عقيل
١٤. محمد بن مسلم
١٥. عبدالله بن عقيل
١٦. حسين بن عبدالله
آستانه رووس الشهدا
اين آستانه مطهر كه در باب الصغير شهر دمشق واقع است ، يكى از زيارتگاه هاى شيعيان جهان مى باشد. پس از واقعه كربلا، در سال ٦١ ق ، سرهاى مقدس شهداى كربلا از كوفه به شام فرستاده شد و جهت ايجاد رعب و فزع در دل مسلمانان و مخالفان و به علامت پيروزى ، در كوچه و بازار طواف داده شد.
سپس يزيد بن معاويه دستور دفن آنها را صادر كرد و سرهاى مبارك را در باب الصغير دفن نمودند. اين آستانه ، سرهاى مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، حضرت على اكبر عليه السلام ، حضرت قاسم عليه السلام ، جعفر ابن عقيل ، جعفر بن على ، حبيب بن مظاهر اسدى ، حر رياحى ، عمر بن على ، عبدالله بن على ، محمد بن على ، عبدالله ابن عوف ، محمد بن مسلم ، عبدالله بن عقيل ، حسين بن عبدالله ، على بن ابى بكر و عثمان بن على را در بردارد.
سيد محسن امين ، اين آستانه مقدسه را بدون شك و ترديد مدفن سرهاى بريده شهداى كربلا مى داند ولى در تعداد سرهاى مطهرى كه مدفون اند ترديد دارد و مى نويسد:
بعد از سال ١٣٢١ ق در مقبره مشهور به باب الصغير دمشق آستانه اى را ديدم كه بر روى آن سنگى بود و بر سنگ مذكور چنين ذكر گشته بود: هذا مدفن راس العباس بن على و راس على بن الحسين الاكبر و راس حبيب بن مظاهر آنگاه بعد از چند سال اين آستانه را خراب نمودند و تجديد بنا كردند و اين سنگ را برداشتند و ضريحى را داخل آستانه نصب نمودند و نام جمعى از شهداى كربلا را به آن اضافه كردند، ولى در حقيقت اين آستانه منسوب به سرهاى شريف سه نفر است كه در بالا نام آنها را ذكر نموديم .
لازم به توضيح است كه بدون شك و ترديد تمامى سرهاى شريف شهداى كربلا به شام حمل گشت در اين آستانه دفن شده ، به استثناى سر مطهر حضرت سيدالشهدا عليه السلام كه خود تاريخچه مفصلى دارد. ظاهرا بر سنگى كه صاحب اعيان الشيعه در سال ١٣٢١ قمرى مشاهده نموده ، فقط نام مشهورترين شهداى كربلا جهت علامت و حفظ محل دفن ثبت شده بود و هرگز مقصود اين نبوده كه اين آستانه فقط به سر مطهر سه نفر تعلق دارد، چه بر يك در قديمى كه ساخت آن به قبل از ديدار سيد محسن امين مى رسد و سابقا در قاب چوبى بوده و بر اثر مرور زمان پوسيده و فعلا داراى قاب آهنى است ، نام شانزده نفر از شهداى كربلا ذكر شده كه عينا از روى در مذكور نقل و در اول مقاله درج گرديد. اين آستانه فعلا داراى صحن وسيعى است كه حرم شريف در وسط آن واقع است و يك در ورودى به حرم مطهر دارد كه نام شانزده نفر از شهداى كربلا بر روى آن با نقوش ديگر به شكل بر جسته ثبت است . در وسط حرم ضريحى فولادى و بالاى ضريح گنبد گچى قرار دارد و در اطراف گنبد از داخل اسماء دوازه امام عليه السلام به چشم مى خورد. توليت اين آستانه با خاندان آل مرتضى است . (٧٠٥)
بخش نهم : دشمنان اهل بيت فصل اول : دشمنان اهل بيت عليه السلام حرام زاده اند
دشمنان اهل بيت رسول خداصلى الله عليه و آله همه حرام زاده اند چنان كه مرحوم حومانى گفته كه نشاشيبى نسبش به امويان مى رسد، بايد گفت : بيشتر آنهايى كه ؛اعماق قلبشان نصب و عداوت و دشمنى با خاندان رسالت و اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام ديده مى شود و يا بعضى كه از شنيدن شوون ولايت و امامت و معجزات و كرامات ائمه عليه السلام منزجرند يا با دستگاه عزادارى سيدالشهدا عليه السلام خوشدلى ندارند، انسان اطمينان مى كند كه آبا و اجدادشان از نواصب و دشمنان اهل بيت عليه السلام بوده و يا در اسلافشان اشخاصى وجود داشته كه از طريقه اهل بيت عليه السلام بر كنار بوده اند. (٧٠٦)
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است
جسارت متوكل به قبر امام حسين عليه السلام
از جمله كارهاى متوكل در ايام خلافت آن بود كه مردم را از زيارت قبر امام حسين و اميرالمومنين عليه السلام منع كرد. و همت خود را بر آن گماشت كه نور خدا را خاموش كند و آثار قبر امام حسين عليه السلام را باز بين ببرد و زمين آن را شخم و شيار كند و زراعت نماى . ديده بان هايى در راه هاى كربلا قرار دارد كه هر كه را يابند كه به زيارت آن حضرت آمده است او را عقوبت كنند و به قتل برسانند. (٧٠٧)
ابوالفرج از احمد بن الجعد الوشاء روايت كرد است او از كسانى است كه ايام متوكل را درك كرده و اين امر را مشاهده نموده كه سبب اين كار متوكل آن بود كه قبل از خلافت او يكى از آوازه خوانان ، كنيزان خود را براى متوكل مى فرستاد كه هنگام شراب خوارى براى او تغنى كنند و اين بود تا گاى كه آن پليد به خلافت رسيد. وقتى نزد آن مغنيه فرستاد كه كنيزان خويش را براى تغنى بفرستد گفتند: سفر رفته است و اين هنگام ماه شعبان بود و در آن ايام بود كربلا رفته بود. چون مراجعت كرد يكى از كنيزان خود را براى تغنى به نزد متوكل فرستاد. متوكل از آن كنيز پرسيد كه در اين ايام كجا رفته بوديد؟ گفت : با خانم به سفر حج رفته بوديم . متوكل گفت : در ماه شعبان به حج رفته بوديد؟ كنيز گفت : به زيارت قبر حسين مظلوم عليه السلام . متوكل از شنيدن اين كلام در غضب شد كه كار قبر حسين عليه السلام به جايى رسيده كه زيارت او را حج گويند. پس امر كرد تا خانم او را بگرفتند و حبس كردند و اموال او را بگرفت . پس يكى از اصحاب خود را كه ديزج نام داشت و مردى يهودى بود و به حسب ظاهر در نزد قبر شريف اسلام آورده بود، براى شخم و شيار و محو آثار قبر امام حسين عليه السلام و عقوبت كردن زوار آن حضرت به كربلا روانه كرد.
مسعودى مى گويد: اين واقعه در سال ٢٣٦ واقع شده است . پس ديزج با عمال بسيار سر قبر شريف رفت و هيچ كدام جرات نكردند قبر را خراب كنند. ديزج بيلى بر دست گرفت ، حوالى قبر را خراب كرد، آن وقت ساير عمله بر خراب كردن قبر اقدام كردند و بناى قبر مطهر را منهدم ساختند.
نيز ابوالفرج مى گويد: تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم كردند و آب بر آن زمين جارى كردند و در اطراف آن زمين به مساحت هر ميل نگهبانى گماشته بودند كه هر كسى به قصد زيارت قبر منور آيد او را دستگير كرده عذاب كنند. (٧٠٨)
تيرهاى غيبى
متوكل عباسى ١٧ مرتبه قبر امام حسين عليه السلام را خراب كرد، باز به صورت اول برگشت .
طبق روايتى ، ديزج ملعون قبر مطهر را بشكافت و بورياى تازه اى كه بنى اسد هنگام دفن آورده بودند ديد كه هنوز باقى است و جسد مطهر بر روى آن است . اما به متوكل نوشت : قبر را نبش نمودم چيزى نيافتم .
همه اراضى كربلا را آب بست و زراعت نمود گاهى آب نرفت و گاهى گاوهايى كه به جهت شخم و شيار بسته بودند پيش نمى رفتند. و گاهى قبر مطهر در آسمان و زمين معلق شد و گاهى تيرهاى غيبى و بيل داران مى رسيد و لكن موافق آيه مباركه :
حكمه بالغه فما تغن النذر. (سوره قمر، آيه ٥)
دست از اين كار برنداشت و بر بغض و كينه متوكل افزوده مى گشت . (٧٠٩)
هشام بن محمد گويد: وقتى آب به قبر امام حسين عليه السلام بستند بعد از چهل روز آب فرو نشست و اثرى از قبر باقى نماند. در اين هنگام باديه نشينى از قبيله بنى اسد آمد و از خاك زمين مشت مشت بر مى داشت و مى بوييد تا به قبر حسين عليه السلام رسيد. شروع كرد به گريه كردن و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، در حال حيات چقدر خوشبو بودى و بعد از مرگت تربتت خوشبو است . آنگاه گريه كرد و اين بيت را سرود:
ارادوا ليخفوا قبره عن عداوه
وطيب تراب القبر دل على القبر
از دشمنى خواستند كه قبرش را پنهان كنند و حال آن كه بوى خوش تربتش راهنماى مزارش گرديد. (٧١٠)
هارون از قبر امام حسين عليه السلام واهمه دارد
محدث قمى از مناقب و كامل التواريخ و ارشاد القلوب و امالى طوسى و كامل الزياره و اربعين فاضل قمى نقل كرده است : در ايام خلافت هارون الرشيد، زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام در ميان شيعه و سنى شايع شد چنان كه بر اساس نقل كامل الزياره حتى زنان هميشه به زيارت آن قبر شريف مى رفتند. بر پايه روايتى ، كثرت جمعيت سبب ترس هارون الرشيد شد كه مبادا مردم به اولاد اميرالمومنين عليه السلام رغبت كنند و خلافت از عباسيان به علويان منتقل شود. از اين رو حكم كرد موسى بن عيسى عباسى را كه والى كوفه بود به خراب كردن قبر سيدالشهدا عليه السلام و عمارت اطارف آن و كشيت و زرع در آن زمين . او هم مردى را مامور اين كار كرد كه نامش موسى بن عبدالملك بود و تمام عمارت و بنيان قبه شريف را خراب كرد و تمام زمين حائر را شخم زد و زراعت كرد و مقصود محو اثر قبر بود. درخت سدرى نزديك قبر شريف بود كه علامت بود. آن درخت را نيز از ريشه در آوردند كه بعد از آن هم كسى نتواند قبر را بشناسد. چون اين خبر به جرير بن عبدالحميد رسيد تكبير گفت و تعجب نمود. زيرا حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله معروف بود كه سه مرتبه فرموده بود لعن الله قاطع السدره و گفت : الان معناى حديث را فهميدم . (٧١١)
هم نشينان ظالمان
شيخ صدوق قدس سره (٧١٢) از حضرت امام رضا عليه السلام روايت نموده است كه هر كس ترك كند سعى در حوايج خود را در روز عاشورا، پروردگار جهان حوايج دنيا و آخرت او را بر آورد. هر كس روز عاشورا را براى خود روز مصيبت قرار بدهد، خداوند روز قيامت خوشحالى و فرح براى او حاصل كند و چشمانش را به روى ما در بهشت روشن گرداند و اما هر كس روز عاشورا را روز خير و بركت بشمارد و براى خود پس اندازى قرار دهد، خداوند به پس انداز او بركت ندهد و او را در روز قيامت با يزيد و عبيدالله و عمر سعد در جهنم محشور مى گرداند. (٧١٣)
عذاب قاتل امام حسين عليه السلام
ابن بابويه از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قاتل امام حسين عليه السلام در تابوتى از آتش است و بر او نصف عذاب اهل دنيا مقرر است . دست ها و پاى او را با زنجير بسته اند و سرنگون در قعر جهنم آويخته اند، و جهنميان از بوى گنديده او استعاذه مى كنند، و آن ملعون با جمع ياوران خود و هركه در قتل آن حضرت باو همدست بوده است ، ابدالدهر در جهنم خواهند بود، و اينها اگر هم بسوزند باز خداوند آنها را زنده مى كند و عذاب مى نمايد، و لحظه اى عذاب از اين ها باز نمى ماند. پس واى بر ايشان از عذاب خدا به وسيله آتش جهنم .
عذاب آنها كه در قتل امام حسين عليه السلام شركت كردند
از ابو حصين روايت شده است ، از شيخى كه از قوم او بود، از بنى اسد كه او گفت : من رسول الله صلى الله عليه و آله را در واقعه ديدم كه نشسته و طشتى از خون پيش نهاده و مردمان را بر آن حضرت عرض مى كنند و هر يكى را به عقوبتى معاقب مى سازند. چون نوبت به من رسيد مرا پيش بردند. گفتم بابى انت و امى در لشكر ابن زياد بودم ، اما تيرى نينداختم و نيزه اى نرسانيدم و تكثير لشكر راضى بودى . سپس با انگشت به سوى من اشاره كرد، پس صبح برخاستم ، نابينا بودم و ديگر خوشى نديدم . (٧١٤)
دشمنى با امام حسين عليه السلام
زنان قبيله اود نذر كردند اگر حسين عليه السلام كشته شود هر يك از آنها ده شتر بكشند و در راه خدا تقسيم كنند و اين زنان به نذر خود وفا كردن .
هشام بن سائب كلبى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت : من بنى اود را ديدم فرزندان و خدام خود را به سب على بن ابيطالب تعليم مى دادند. مردى از آنها به نام عبدالله بن ادريس بر حجاج بن يوسف داخل شد و با او سخنى گفت كه حجاج را به خشم آورد. عبدالله گفت : با ما به درشتى سخن نگو اى امير، امروز نه در قريش و نه ثقيف كسى به فضيلت ما نمى رسد و هر منقبتى كه آنها دارند ما هم داريم .
حجاج گفت : آن منقبت چيست ؟ گفت : ما عثمان را هرگز به بدى ياد نكرده ايم و هيچ كس از ما بر عليه بنى اميه خارج نشده است و از قبيله ما كسى با ابوتراب همراهى نداشته است مگر يك نفر كه آن هم از نظر ما ساقط است و ارزش و اعتبارى در قبيله ما ندارد. هر كس از قبيله ما خواستگارى كند و زن بخواهد ما او را درباره ابوتراب آزمايش مى كنيم ، اگر مشاهده كنيم ابوتراب را دوست دارد و يا او را به نيكى ياد مى كند دختر به او نمى دهيم . در قبيله ما كسى نام على و حسن و حسين و فاطمه بر كودكان خود نمى گذارد. يكى از زنان ما هنگامى كه حسين به طرف عراق آمده بود نذر كرد اگر حسين كشته شود ده شتر در راه خداى قربانى كند. پس از آن كه حسين كشته شد او به نذر خود وفا كرد. (٧١٥)
دادخواهى امام حسين عليه السلام
امام حسين عليه السلام با بدنى آغشته به خون ، خود و يارانش كه با وى كشته شدند در جلو پيغمبر مى ايستند. چون پيغمبر او را مى نگرد زار زار مى گريد. از گريه او اهل آسمان و زمين گريه مى كنند. حضرت فاطمه زهرا عليه السلام هم ناله جانكاه از دل پر الم بر مى آورد. از ناله و شيون و گريه و زارى آن حضرت زمين و اهل متزلزل مى گردند.
سپس اميرالمومنين و امام حسن در سمت راست پيغمبر و فاطمه زهرا عليه السلام در سمت چپ آن حضرت قرار مى گيرند. پيغمبر صلى الله عليه و آله او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: يا حسين ، فدايت گردم . ديدگانت روشن باشد و ديدگان من هم روشن باشد. سپس همراه سيد الشهدا عليه السلام عموى پيغمبر در سمت راست آن حضرت مى ايستد و در سمت چپ جعفر بى ابى طالب (طيار) قرار مى گيرد. ناگاه خديجه كبرى و فاطمه دختر اسد (مادر على عليه السلام ) محسن سقط شده فاطمه عليه السلام اين آيه قرآن را مى خواند هذا يومكم الذى كنتم توعدون يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سو تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا (٧١٦) اين است آن روزى كه بر شما وعده شده بود. امروز هر كس كار نيكى كرده يا عمل بدى نموده كرده خود را خواهد يافت . امروز هر كس آرزو مى كند كه كاش ميان او و عمل بدش زمان متمادى فاصله بود. (٧١٧)
بخش دهم : اهل بيت عليه السلام در كوفه
فصل اول : اهل بيت امام حسين عليه السلام به طرف كوفه مى روند
هنگامى كه دختران اميرالمومنين عليه السلام را وارد كوفه كردند مردم جمع شدند و آنان را تماشا كردند. ام كلثوم فرياد زد: اى مردم ، آيا شرم نمى كنيد و از خدا و رسول حيا نداريد كه به دختران و زنان پيغمبر نگاه مى كنيد. يكى از زنان اهل كوفه سر خود را از غرفه اى بيرون كرد و آنان را در آن حال مشاهده كرد و گفت : شما از كدام اسيران هستيد.
گفتند: ما اسيران آل محمد صلى الله عليه و آله هستيم . در اين هنگام مردم براى آنها خرما و نان مى آوردند. ام كلثوم فرياد زد: اى مردم كوفه . صدقه بر ما حرام است و آن نان ها را از بچه ها گرفت و به زمين انداخت . (٧١٨)
مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيدالله زياد مى بردند ايستاده بودند و اسيران را تماشا مى كردند از گوشه اى صداى گريه و زارى شنيده مى شد و از جايى بانگ شيون و ناله بر مى خواست و سخنانى به گوش مى رسيد كه نوحه گرى مى كرد و عزادارى مى نمود. زنان كوفه نوحه گر و گريبان چاك ديده مى شدند. گريه كنندگان براى بانوان گريه مى كردند. زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد. زينب تاب نياورد كه ببيند اهل كوفه گريه مى كنند و هم آنها بودند كه به پدرش على و به برادرش حسن عليه السلام خيانت كردند و پسر عمويش مسلم بن عقيل را به دست دشمن دادند و برادرش حسين عليه السلام را به سوى خود خواندند و وعده يارى دادند، ولى وقتى كه به سويشان آمد، شمشيرهاى خود را به يزيد فروختند. زينب نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين و جوانانش مى گريند. با آن كه همگى به دست آنها قربانى شدند. آنان براى اسيرى دختران رسول صلى الله عليه و آله زارى مى كنند و كسى جز خود كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده است .
سخنان پدرش على را به ياد آورد. پدرش از اهل كوفه نكوهش مى كرد و از آنان شكايت داشت . زينب ديدگان خود را به سوى نقطه دورى متوجه گردانيد، جايى كه پيكرهاى پاره پاره عزيزانش در بيابان افتاده بودند. سپس چشمانش به سوى گريه كنندگان بازگشت و اشارت كرد كه خاموش شويد. همه سرها را از خوارى و پشيمانى به زير انداختند و تا زينب سخن مى گفت چنين بودند: اى اهل كوفه ، گريه مى كنيد. هرگز اشك هاى شما نايستد و شيونتان آرام نگيرد. مثل شما مثل زنى است كه هر چه رشته است پنبه كند. شما ايمان خود را بازيچه فساد قرار داديد و بدانيد كه بارى شوم بر دوش كشيديد. آرى به خدا چنين است ، بايد بيشتر بگرييد و كمتر بخنديد. شما چنان خود را ننگين كرديد كه شستن نتوانيد. ننگ كشتن نواده خاتم پيغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى توانيد بشوييد. كسى كه نقطه اتكاى شما و چراغ راهنماى شما و سرور جوانان اهل بهشت بود. بدانيد كه به نادانى و پليدى جنايتى عظيم مرتكب شديد. آيا تعجب مى كنيد اگر آسمان خود ببارد.
نفس پليد شما جنايتكارى را نزد شما خوب جلوه داد تا خشم خداى را براى شما بياورد و در عذاب الهى براى هميشه گرفتار باشيد. آيا مى دانيد چه جگرى پاره پاره كرديد و چه خونى ريختيد و چه پرده نشينى را پرده دريديد؟ جنايتى بزرگ و مرتكب شديد كه از عظمتش نزديك است آسمان ها بشكافد و زمين از هم بپاشد و كوه ها خورد شود
كسى كه خطبه زينب را شنيده بود مى گويد:
به خدا من بانويى سخنورتر از او نديدم . گويى از زبان اميرالمومنين على بن ابيطالب سخن مى گفت : زينب هنوز گفتارش را تمام نكرده بود كه صداى گريه مردم بلند شد و همگى از هراس اين مصيبت بزرگ مات و از خود بى خود شدند.
آن گاه زينب روى خود را از كوفيان برگردانيد و به جايى كه خودش و ديگر اسيران آن خاندان كريم را مى بردند متوجه شد. زينب به راه خود ادامه داد تا به دار الاماره رسيد. در اين هنگام در گلوى خود سوزشى احساس كرد. زينب همه جاى اين خانه را مى شناخت و اين جا روزى خانه زينب بود، روزگارى كه پدرش اميرالمومنين با عظمتى بى مانند جهان را پرساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد، ولى خوددارى كرد، مبادا گريه خوارش كند. زينب شجاعت خود را به كمك طلبيد. از ميدان بزرگى كه در جلو دارالعماره بود بگذشت . ميدانى كه بيست سال پيش فرزند دو ساله اش عون در آن دو ساله راه مى رفت و باز مى كرد و بزرگوارى برادرش حسن و حسين دل و چشم همگان را پر كرده بود.
زينب دست راستش را به روى باقى مانده قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد، در آن دم كه به اتاق بزرگى رسيد و ديد عبيدالله زياد در جايى نشسته كه پدرش در آن جا مى نشست و از ميهمانان پذيرايى مى كرد، و با فرستادگانش و سران سپاه و استانداران سخن مى گفت :....
به جاى مه نشيند كژدم كور.
امروز ديگر باره زينب به درون اين خانه پا مى گذارد، در صورتى كه اسير شده و يتيم گرديده و داغ ديده و پدر و فرزند و دو برادرش و بقيه خويشانش را از دست داده . خواست در اين هنگام قطره اشكى بفشاند و يا ناله اى كند، شايد اندكى از آلام خود بكاهد، ولى خوش نداشت كه گريان و ذليل با ابن زياد روبه رو شود.
هيچ وقت زينب مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوى اش اعتماد كند و به ارجمندى خاندان و شرافت تبار و اصالت نژادش پناه برد تا آن طور كه شايسته نواده رسول خدا صلى الله عليه و آله و بانوى خردمند بنى هاشم است در برابر ابن زياد بايستد، ولى امروز بزرگ ترين احتياج را به آن دارد تا بتواند آنچه را كه از او شايسته است انجام دهد، پس از آن كه روزگار همه مردانش را از كفش ربوده ...
زينب كه پست ترين لباس هايش (٧١٩) را در برداشت و كنيزانش دورش را گرفته بودند با ابهت و جلالى هرچه تماتم تر قدم پيش نهاد و بدون آن كه به امير سركش خونخوار اعتنايى كند رفت و به گوشه اى بنشست .
ابن زياد بى پدر و بى دين كه ديد زينب كبرى قهرمان كربلا با جلال و عظمت نشست و بدون آن كه اجازه بگيرد، پرسيد: توكيستى ؟ زينب جواب نداد. ابن زياد ولدالزنا پرسش را دوبار يا سه بار تكرار كرد، ولى زينب براى اين كه خوردش كند و كوچكش سازد جوابش را نداد. يكى از كنيزان زينب جواب داد: اين زينب دختر فاطمه زهرا عليه السلام است .
ابن زياد كه از رفتار زينب به خشم آمده بود چنين گفت : حمد خدا را كه شماها را رسوار كرد. و بكشت و دروغتان را روشن ساخت .
خواننده محترم بايد متوجه باشد اين بى پدر هم حمد خدا را مى كند. مثل ابن زياد بى پدرها خيلى هستند به لباس هاى مختلف و به رنگ هاى مختلف در منابر و مساجد دم از خدا مى زنند، ولى مزدور و جيره خوار و هابى ها هستند. خداوند همه آنها را با ابن زياد محشور بدارد به حق محمد و آله الطاهرين . شايد خواننده اى هم پيدا بشود و بگويد: چرا چنين گفته شده است و باز بايد با آن ها صلح كرد، و حدت تشكيل داد. آخر اينان ديگر لياقت ندارند كه آن ها را انسان دعا كند. اينها دشمنان ائمه هدا هستند. براى صلاح ديد كارشان دم از اسلام و قرآن مى زنند. ولى خود انصاف بدهند كه با اعمالشان مخالفت مى كنند با فرموده ائمه اطهار عليه السلام به قول شاعر: قرآن كنند حفظ به طه كشند تيغ ياسين كنند حفظ امام مبين كشند
زياد طول ندهيم ، زينب كه با نظر حقارت به ابن زياد مى نگريست گفت : حمد خداى را كه به واسطه پيغمبرش ما را عزيز و محترم قرار داد و از پليدى پاك گردانيد، فقط گناهكار رسوا مى شود و تنها فاجر دروغ مى گويد و او بحمد الله غير از ماست . ابن زياد پرسيد: كار خدا را با خويشانت چطور ديدى ؟ زينب كه هم چنان عظمتش استوار بود گفت :
سرنوشت آنها كشته شدن و فداكارى بود، همه رفتند و در بسترهاى خود آرميدند و به همين زودى خداى آنها را با تو جمع خواهد كرد و در پيش او محاكمه خواهيد شد. در اين جا ابن زياد سركش و پليد كوچك شد و براى آن كه درد خويش را شفا بخشد گفت : خدا مرا از شورش تو و ياغيان سركش خويشان تو آسوده گردانيد و رنج درونى مرا شفا داد. زينب اشك هاى خود را پس زد و گفت : تو پشت و پناه مرا كشتى و خاندان مرا نابود كردى و شاخه هاى مرا بريدى و ريشه مرا كندى ، اگر اين جنايت ها درد تو را شفا بخشد به يقين كه آسوده گشتى و شفا يافتى . (٧٢٠) ابن زياد لعين خشمگين شد و گفت : اين سخن پردازى مى كند و پدرش نيز سخن پرداز و شاعر بود.
زينب نيز با لحن قاطع و محكم گفت : زن را با سخن پردازى چكار؟ من با درد خود سرو كار دارم . (٧٢١) ابن زياد ملعون رو كرد به طرف امام سجاد عليه السلام و گفت : نام تو چيست ؟ امام جوان پاسخ داد: على بن الحسين . (٧٢٢) ابن زياد در عجب شد و پرسيد مگر على بن الحسين خدا نكشت ؟ جوان چيزى نگفت . ابن زياد مى خواست حضرت را به سخن گفتن وادارد، گفت : چرا سخن نمى گويى ؟ جوان گفت : برادرى داشتم كه نام او على بود و لشكريان تو او را كشتند. ابن زياد گفت : خدا او را كشت . حضرت چيزى نفرمود: بعد از آن كه ابن زياد او را وادار كرد سخن بگويد، حضرت فرمود: الله يتوفى الانفس حين موتها و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله (٧٢٣) خدا در وقت مرگ همه را مى ميراند و هيچ كس نمى ميرد مگر به اذن خدا آن لعين بن لعين كه چنين شجاعت و شهامت را از امام سجاد عليه السلام ديد، فرمان قتل او را صادر كرد. در اين زمان عمه اش حضرت زينب كبرى عليه السلام دست درگردن امام سجاد انداخت و به آغوشش گرفت و گفت : اى ابن زياد، هر چه از ما كشتى بس است ، هنوز از خون هاى ما سيراب نشدى ؟ آيا از ما كسى را باقى گذاردى ؟ زينب او را سوگند داد كه از قتل على بن الحسين عليه السلام در گذرد اگر مى خواهد بكشد، (٧٢٤) زينب را هم با او بكشد.
به روايت سيد بن طاووس ره حضرت سجاد عليه السلام فرمود: عمه خاموش باش تا من جواب او را بگويم . به ابن زياد فرمود: مرا به كشتن مى ترسانى ، مگر نمى دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت كرامت و بزرگوارى ماست .
و نقل شده كه رباب دختر امرو القيس كه همسر امام حسين عليه السلام بود در مجلس ابن زياد سر مطهر را برداشت و بر آن بوسه داد و ندبه آغاز كرد.
و احسيناه فلا نسيت حسينا
القصدته اسنه الادعيا
غادروه بكربلا صريعا
لاسقى الله جانبى كربلا (٧٢٥)
واحسينا، من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموش نخواهم كرد كه دشمنان نيزه بر بدن او زدند و فراموش نخواهم كرد كه جنازه او را در كربلا روى زمين گذاشتند و دفن نكردند. در جمله لاسقى الله جانبى كربلا او اشاره به عطش آن حضرت كرد. پس از آن ابن زياد دستور داد سرها را در كوچه هاى كوفه بگردانند.
ورود اهل بيت عليهم السلام به كوفه و ذكر خبر مسلم جصاص
چون ابن زياد (ملعون ) را خبر رسيد كه اهل بيت عليهم السلام به كوفه نزديك شده اند، امر كرد سرهاى شهدا را كه ابن سعد (لعين ) از پيش فرستاده بود باز برند و پيش روى اهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتفاق اهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد (پليد) بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود، و مردم كوفه چون از ورود اهل بيت عليهم السلام آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند.
مرحوم محتشم در اين مقام فرموده :
چون بى كسان آل نبى در به در شدند
در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نيزه و سنان
در پيش روى اهل حرم جلوه گر شدند
از ناله هاى پردگيان ساكنان عرش
جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند
بى شرم امتى كه نترسيد از خدا
بر عترت پيمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت
هر دم نمك فشان به جفاى دگر شدند
از مسلم گچكار روايت كرده اند كه گفت عبيدالله بن زياد مرا به تعمير دارالاماره گماشته بود هنگامى كه دست در كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهويى عظيم از طرف محلات كوفه شنيدم ، پس به آن خادمى كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب در كوفه چيست ؟ گفت همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود مى آورند و اين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است . پرسيدم كه اين خارجى كه بوده ، گفت حسين بن على عليه السلام ، چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آن وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود، آنوقت دست و صورت را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الاماره بيرون شدم تا به كناسه رسيدم پس در آن هنگام كه ايستاده بودم و مردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاى بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حرم حضرت سيد الشهدا عليه السلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه على بن الحسين عليه السلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير خون از رگهاى گردنش جارى است . (٧٢٦)
------------------------------------------
پاورقى ها :
٧٠٤- ادب الطف ، ٣/١٠٣ - ١٠٧، سفر نامه ابن بطوطه ، ترجمه فارسى ، ج ١، ص ٢٨، مشاهده العتره الطاهره ، ص ٢٤٦، تاريخ جغرافيايى كربلا معلى ، ١٩٨ - ٢٠٦، نظم الفاطميين و رسومهم ، ج ٢، ص ١٢٨ - ١٢٩
٧٠٥- منابع : اعيان الشيعه ، ١/٦٢٧، مشاهده العتره الطاهره ، ٨٣
٧٠٦- تحقيق درباره روز اربعين ، ص ٣٩٢
٧٠٧- تتمه المنتهى ، ص ١٣٩
٧٠٨- تتمه المنتهى ، ص ٢٤٠
٧٠٩- تتمه المنتهى ، ص ٢٤١
٧١٠- راه و روش ما، ص ٢٥٧ به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج ٤، ص ٣٤٢ و كفايه حافظ گنجى ، ص ٢٩٣
٧١١- تتمه المنتهى ، ص ٢٤١
٧١٢- امالى صدوق ، ص ٧٩
٧١٣- روضه الواعظين ، چاپ قديم ، ص ١٤٥
٧١٤- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٢٤٠
٧١٥- چهره خونين ، ص ٣٥١
٧١٦- سوره آل عمران ، آيه ٢٨
٧١٧- مهدى موعود، ص ١١٧٣
٧١٨- چهره خونين ، ص ٣٧٥، و الدمعه الساكبه ، تظلم الزاهرا.
٧١٩- ارشاد مفيد، ص ٢٤٣
٧٢٠- كامل بهائى ، ج ٢، ص ٢٨٩
٧٢١- بانوى كربلا، ص ١٤٧
٧٢٢- ارشاد مفيد، ص ٢٤٤
٧٢٣- سوره زمر، آيه ٤٢
٧٢٤- ارشاد مفيد، ص ٤١٤
٧٢٥- بانوى كربلا، ص ١٤٨، منتهى الامال ، ج ١، ص ٤١٤
٧٢٦- منتهى الامال ، ج ١، ص ٧٢٥
۱۹
خطبه حضرت زينب عليه السلام در كوفه خطبه حضرت زينب عليه السلام در كوفه
هنگامى كه زنان كوفه با مشاهده اوضاع و احوال كاروانيان حسينى ، زارى مى كردند و گريبانهاى خود را چاك مى زدند و مردان كوفى نيز به همراه آنان مى گريستند و بيتابيها مى كردند، حضرت زينب عليهاالسلام بر سر مردم نهيب زد كه : خاموش باشيد
با اين نهيب ، نه تنها آن جماعت انبوه ساكت شدند، بلكه زنگ شتران نيز از صدا افتاد.
آنگاه حضرت زينب عليهاالسلام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به آنان فرمود:
اما بعد يا اهل الكوفه ، يا اهل الختل و الغدر و الخذل ، الا فلا رقات العبره و لا هدات الزفره ، انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوه انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ، هل فيكم الا الصلف و العجب و الشنف و الكذب و ملق الاماء و غمز الاعدا، او كمرعى على دمنه او كفضه على ملحوده ، الا بئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون .
اتبكون اخى ؟ اجل و الله فابكوا فانكم احريا بالبكاء فابكوا كثيرا واضحكوا قليلا، فقد بليتم بعارها و منيتم بشنارها و لن ترحضوها ابدا و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوه و معدن الرساله و سيد شباب اهل الجنه و ملاذ حربكم و معاذ حزبكم و مقر سلمكم و آسى كلمكم و مفزع نازلتكم و المرجع اليه عند مقاتلكم و مدره حججكم و منار محجتكم ، الا ساء ما قدمت لكم انفسكم و ساء ما تزرون ليوم بعثكم .
فتعسا تعسا، و نكسا نكسا، لقد خاب السعى و تبت الايدى و خسرت الصفقه و بوتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذله و المسكنه .
اتدرون و يلكم اى كبد لمحمد صلى الله عليه و آله فرثتم ؟ واى عهد نكثتم ؟ و اى كريمه له ابررتم ؟ و اى حرمه له هتكتم ؟ و اى دم له سفكتم ؟ لقد جئتم شيئا ادا تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هدا. لقد جئتم بها شوها صلعاء عنقا سودا فقما خرقا طلاع الارض او مل السما افعجبتم ان تمطر السما دما، و لعذاب الاخره اخزى و هم لا ينصرون ، فلا يستخفنكم المهل ، فانه عزوجل لا يحفزه البدار و لا يخشى عليه فوت النار، كلا ان ربك لنا و لهم بالمرصاد.
اى مردم كوفه ! اى جماعت نيرنگ و افسون و بى بهرگان از غيرت و حميت اشك چشمتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد، مثل شما مثل آن زنى است كه تار و پود تافته خود را در هم ريزد و رشته هاى آن را از هم بگسلد، شما سوگندهايتان را دست آويز فساد و نابودى خود قرار داديد.
شما چه داريد جز لاف و غرور و دشمنى و دروغ ؟ و بسان كنيزان خدمتكار، چاپلوسى و سخن چينى كردن ؟ و يا همانند سبزه اى كه از فضولات حيوانى تغذيه مى كند و بر آن مى رويد، و يا چون نقره اى كه روى گورها را بدان زينت و آرايش كنند، داراى ظاهرى فريبنده و زيبا، ولى درونى زشت و ناپسند
براى (آخرت ) خود، چه بد توشه اى اندوخته و از پيش فرستاده ايد تا خداى را به خشم آوريد و عذاب جاودانه او را به نام خود رقم زنيد آيا شما (شمايى كه سوگندهايتان را نديده گرفتيد، و پيمانهايتان را گسستيد) براى برادرم - حسين - گريه مى كنيد؟ بگرييد كه شايسته گريستنيد، بسيار بگرييد و اندك بخنديد كه ننگ (اين كشتار بيرحمانه ) گريبانگير شماست ، و لكه اين ننگ (ابدى ) بر دامان شما خواهد ماند، آن چنان لكه ننگى كه هرگز از (دامان ) خود نتوانيد شست .
و چگونه مى خواهيد اين لكه ننگ را بشوييد در حالى كه جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سيد جوانان بهشت را (به افسون و نيرنگ ) كشتيد؟ همان كسى كه در جنگ ، سنگر و پناهگاه شما بود و در صلح مايه آرامش و التيام شما، و نه به مثابه زخمى كه با دهان خون آلوده به روى شما بخندد.
در سختيها و دشواريها، اميدتان به او بود و در ناسازگاريها و ستيزه ها، به او روى مى آورديد.
آگاه باشيد كه توشه راهى كه از پيش براى سفر (آخرت ) خود فرستاديد، بد توشه اى بود، و بار سنگين گناهى كه تا روز قيامت بر دو شهايتان سنگينى خواهد كرد، گناهى بس بزرگ و ناپسند است .
نابودى شما را، آنهم چه نابودى !و سرنگونى باد (پرچم ) شما را، آنهم چه سرنگونى
تلاش (بى ثمرتان ) جز نااميدى ثمر نداد، دستان شما (براى هميشه ) بريده شد و كالايتان (حتى در اين بازار دنيا) زيان كرد، خشم الهى را به جان خود خريديد و مذلت و سرافكندگى شما حتمى شد.
آيا شما مى دانيد كه چه جگرى از رسول خدا شكافتيد، و چه پيمانى گسستيد، و چه سان پردگيان حرم را از پرده بيرون كشيديد و چه حرمتى از آنان دريديد و چه خونهايى را ريختيد؟
كارى بس شگفت كرديد آنچنان شگفت كه نزديك است از هراس (اين حادثه ) آسمانها را از هم بپاشد و زمينها از هم بشكافد و كوهها از هم فرو ريزد (چه مصيبتى )، مصيبتى بس دشوار و جانفرسا و طاقت سوز و شوم و در هم پيچيده پريشانى كه از آن راه گريزى نيست ، و در بزرگى و عظمت همانند درهم فشردگى زمين و آسمان .
آيا در شگفت مى شويد اگر (در اين مصيبت جانخراش ) چشم آسمان ، خون ببارد؟
هيچ كيفرى از كيفر آخرت براى شما خوار كننده تر نيست ، و آنان (سردمداران حكومت اموى ) ديگر از هيچ سويى يارى نخواهند شد، اين مهلت شما را مغرور نسازد كه خداوند بزرگ از شتابزدگى در كارها، پاك و منزه است و از پايمال شدن خون (بيگناهى ، چرا) بهراسد (كه او انتقام گيرنده است ) و در كمين ما و شماست .
آنگاه زينب كبرى عليه السلام ، اين ابيات را خواند:
ماذا تقولون اذ قال النبى لكم
ماذا صنعتم و انتم آخر الامم
باهل بيتى و اولادى و تكرمتى
منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم
ما كان ذاك جزائى اذ نصحت لكم
ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى
انى لاخشى عليكم ان يحل بكم
مثل العذاب الذى اودى على ارم
آيا چه خواهيد گفت هنگامى كه رسول خدا از شما بپرسد: اين چه كارى بود كه كرديد در حالى كه شما امت آخرين بوديد (و بر امتهاى پيشين شرف داشتيد) به پردگيان حريم من و فرزندان من و عزيزان من (نگاه كنيد) كه گروهى (در جنگ شما) اسيرند، و گروهى ديگر آغشته به خون خودند، پاداش من نيكخواه شما بودم ، اين نبود كه در حق افراد خانواده من جفا كنيد، بيم آن دارم كه عذابى بر شما فرود آيد همانند عذابى كه قوم ارم را به هلاكت و نابودى كشيد
راوى مى گويد كه : پس از اين خطبه زينب كبرى عليه السلام ، مردم كوفهع را ديدم كه حيرت زده دستان خود را به دندان مى گزند، پيرمرد، سالخورده اى را در كنار خود مشاهده كردم كه چنان مى گريست كه محاسن سپيدش از اشك ، تر شده بود، و دست به جانب آسمان برداشته و مى گفت : پدر و مادر به فداى شما باد پيران شما بهترين سالخوردگان ، و زنان شما بهترين زنان ، و كودكان شما بهترين كودكان ، و دودمان شما دودمانى كريم ، و فضل و رحمت شما رحمتى بزرگ است آنگاه اين بيت را زمزمه كرد:
كهولكم خير الكهول و نسلكم اذا عد نسل لايبور و لا يخزى
پيران شما بهترين پيران ، و چون تبار و نسل شما شمرده شود هرگز ذلت و خسران ندارد.
امام زين العابدين عليه السلام رو به زينب كبرى عليه السلام كرد و فرمود: عمه جان ! آرام بگيريد، آنان كه مانده اند بايد از رفتگان خود عبرت بگيرند، و تو خداى را سپاس كه عالمه غير معلمه اى ، و نياموخته خرمندى ، و گريه و زارى ما رفتگان را به ما باز نمى گرداند.
آنگاه ، امام زين العابدين عليه السلام از مركب خود به زير آمد و خيمه اى برپا كرد و به تنهايى اهل بيت را از مركبها فرود آورد و در خيمه جاى داد.
زينب اى شيرازه ام الكتاب
اى به كام تو، زبان بوتراب
اى بيانت سر به سر توفان خشم
نوح مى دوزد به توفان تو، چشم
در كلامت ، هيبت شير خدا
در زبانت ، ذوالفقار مرتضى
خطبه هايت كرد اى اخت الولى
راستى را، كار شمشير على
جان ز تنها برده اى از اسكتوا
اى تو روح آيه لاتقنطوا
چون شنيد، آواى خشمت را جرس
شد تهى از خويش و، افتاد از نفس
باز گو اى جان شيرين على
داستان درد ديرين على
از همان نخلى كه از پاى او فتاد
خون پاكش نخل دين را آب داد
راز دل را با زبان آه گفت
دردهايش را به گوش چاه گفت
باز گو كن قصه مسمار را
ماجراى آن در و ديوار را
از بهار و از خزان او بگو
از مزار بى نشان او بگو
بازگو از مجتبى ، ابن على
دردهاى آن ولى بن ولى
از همان طشتى كه پرخون شد ازو
دامن افلاك ، گلگون شد ازو
زينب ! اى شمع تمام افروخته
يادگار خيمه هاى سوخته
بازگو از كربلاى دردها
قصه نامردها و، مردها
بازگو، از نخلهاى سوخته
نخليهاى سر به سر افروخته
بازگو از كام خشك مشكها
گريه ها و، ناله ها و، اشكها
از فرات و، بيقراريهاى آب
رود رود و، اشكباريهاى آب
بازگو از مجلس شوم يزيد
وان تلاوتهاى قرآن مجيد
بازگو از آن سر پر خاك و خون
لاله رنگ و، لاله فام و، لاله گون
ماجراى آن گل خونين دهان
وان لب پر خون ز چوب خيزران
با دل تنگ تو، اين غمها چه كرد
دردها و، داغ ماتمها چه كرد
فاطمه گر تو على را همسرى
و زشرافت ، مصطفى را مادرى
چون تو، در دامن كه دختر پرورد؟
كى صدف اين گونه گوهر پرورد؟ (٧٢٧) خطبه ام كلثوم عليه السلام در كوفه
ام كلثوم - دختر امير مومنان على عليه السلام - در همان روز، در حالى كه صداى او به گريه بلند بود، از پشت پرده اين خطبه رسا را يراد كرد:
يا اهل الكوفه ! سوءا! لكم ، مالكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله وورثتموه ، و سبيتم نساءه ، و نكبتوه ؟ فتبا لكم و سحقا
ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم ؟ و اى وزر على ظهوركم حملتم ؟ واى دما سفكتموها؟ و اى كريمه اهتضمتموها؟ و اى صبيه سلبتموها؟ و اى اموال نهبتموها؟ قتلتم خير رجالات بعد النبى و نزعت الرحمه من قلوبكم ، الا ان حزب الله هم الغالبون و حزب الشيطان هم الخاسرون .
اى كوفيان ! سيمايتان زشت و ناپسند باد! كه حسين عليه السلام را (در ميدان جنگ و در دست دشمن ) تنها گذاشتيد و او را كشتيد، (و به اين هم بسنده نكرديد) و اموال او را به يغما برديد! گويى كه آن اموال از طريق ارث به شما رسيده است ! پردگيان حرم او را اسير كرديد و آنان را مورد شكنجه و آزار قرار داديد، نابود گرديد، آيا مى دانيد چه وزر و وبالى را به گردن گرفتيد؟ و چه گناه گرانبارى را بر دوش خود نهاديد؟ و چه خونهاى (پاك و مقدسى را بر روى زمين ) ريختيد؟ و چه بانوان گرانقدرى را (در سوگ جگر گوشگان خود) داغدار كرديد؟ و چه اموالى را (از ما خاندان رسالت و امامت ) به تاراج برديد؟
مردانى را - كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله - از بهترينها بودند، از دم تيغ گذرانيديد! گويى عاطفه و احساس مهربانى از دلهاى شما ريشه كن شد! آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز، و حزب شيطان ( شكست خورده و) زيانكارند.
آنگاه اين ابيات را بر زبان جارى كرد:
قتلتم اخى صبرا فويل لامكم
ستجزون نارا حرها يتوقد
سفكتم دما حرم الله سفكها
و حرمها القرآن ثم محمد
الا فابشروا بالنار انكم غدا
لفى سقر حقا يقينا تخلدوا
و انى لابكى فى حياتى على اخى
على خير من بعد النبى سيولد
بدمع غزير مستهل مكفكف
على الخد منى دائما ليس يجمد
برادر مرا به زارى كشتيد، مادرتان به عزايتان بنشيند، كيفر شما آتش شعله ور و بر افروخته دوزخ است ، خونهاى پاكى را به زمين ريختيد كه خداوند براى آنها حرمت قائل بو، و نيز قرآن كريم و رسول خدا محمد مصطفى ، هان كه شما را به آتش دوزخ بشارت مى دهم كه شما فردا بدون ترديد در ژرفاى جهنم به عذاب ابدى گرفتار خواهيد بود، من ، پيش از مرگ و در زمان حيات خود بر (مظلوميت ) برادرم مى گريم ، بر كسى كه بعد از رسول خدا از بهترينها بود، (آنهم گريستنى ) با قطرات اشك فراوان كه (مدام ) بر صفحه صورتم مى غلطد و هرگز خشك نگردد. راوى گويد: پس از آن روز، ديگر هيچكس زن و مرد بسيارى را چون آن روز، گريان نديده است . (٧٢٨)
خطبه تاريخى امام سجاد عليه السلام در كوفه
در اين اثناء امام زين العابدين عليه السلام از سراپرده خود بيرون آمد و با اشاره مردم را به سكوت دعوت كرد، نفسها در سينه ها ماند و سكوت مطلق همه جا را فرا گرفت ، آنگاه امام سجاد عليه السلام اين گونه خطبه تاريخى خود را ايراد فرمود: پس از حمد و ثناى الهى ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله ياد كرد و بر او درود فرستاد و خطاب به مردم گفت :
ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى ، و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لاترات ، انا ابن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله وسبى عياله ، انا ابن من قتل صبرا، فكفى بذلك فخرا.
ايها الناس ! ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى وخد عتموه ، و اعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعه ثم قاتلتموه و خذلتموه ؟ فتبالكم ما قدمتم لانفسكم و سوء لرايكم ، بايه عين تنظرون الى رسول الله صلى الله عليه و آله يقول لكم : قتلتم عترتى و اننهكتم حرمتى فلستم من امتى .
اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد، مى داند كه من كيستم ، و آن كه مرا نمى شناسد (بداند كه ) من على فرزند حسين هستم كه او را در كنار فرات (با كامى خشكيده و عطشنان ) بدون هيچ گناهى ، از دم شمشير گذراندند، من فرزند آن كسى هستم كه پرده حريم حرمت او را دريدند، و اموال او را به غارت بردند، و افراد خانواده او را به زنجير اسارت كشيدند، من فرزند آن كسى هستم كه او را به زارى كشتند، و همين افتخار ما را بس است .
اى مردم ! شما را به خدا سوگند آيا به خاطر داريد كه به پدرم نامه ها نوشتيد (و او را دعوت كرديد) ولى با او نيرنگ باختيد؟ (به خاطر داريد كه ) با او پيمان وفادارى بستيد و با او (نماينده او) بيعت كرديد، ولى (به هنگام حادثه ) او را تنها گذارديد؟ (و به اين هم بسنده نكرديد) و با او به پيكار برخاستيد؟ شما را هلاكت و نابودى باد! چه بد توشه اى از پيش براى خود فرستاديد! و راى شما چه زشت و ناپسند بود.
به من بگوئيد كه با كدام چشم مى خواهيد به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله بنگريد
هنگامى كه به شما بگويد: عترت مرا كشتيد، حريم مرا شكستيد، پس شما ديگر از امت من به حساب نمى آييد؟
وقتى سخن امام بدين جا رسيد، از هر طرف صداى آن جماعت بيشمار به گريه بلند شد و به همديگر مى گفتند: (ديديد) كه نابود شديد و در نيافتيد؟
امام سجاد عليه السلام در دنباله سخنان خود فرمود: رحمت خدا بر آن كس باد كه پند مرا بپذييرد و سفارش مرا در رابطه با خدا و رسول صلى الله عليه و آله و دودمان او به خاطر بسپاريد، چرا كه من به نيكى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيروى مى كنم و رفتار او را در پيش مى گيرم .
مردم يكصدا بانگ برداشتند كه : اى پسر پيامبر خدا! ما فرمانبردار فرامين توايم ! و پيمان تو را محترم و دلهاى خود را به جانب تو معطوف مى داريم ! و هواى تو را در سر مى پروريم ! رحمت خدا بر تو باد! تو فرمان بده تا با هر آنكه با تو در آميزد، بستيزيم ! و با هركس تسليم فرامين تو باشد، از در آشتى در آييم ! و يزيد را (از اريكه قدرت به زير كشيم و او را) اسير كنيم ! و از كسانى كه بر شما خاندان ستم روا داشتيد، بيزارى جسته و انتقام خون پاكان شما را از آنان بگيريم ! امام سجاد عليه السلام فرمود:
هيهات ! ايها الغدره المكره ! حيل بينكم و بين شهوات انفسكم ، اتريدون ان تاتوا الى كما اتينم الى آبائى من قبل ، كلا ورب الرقصات الى منى ، فان الجرح لما يندمل ، قتل ابى بالامس ، و اهل بيته معه ، فلم ينسنى ثكل رسول الله صلى الله عليه و آله و ثكل ابى و بنى و جدى شق لها زمى و مرارته بين حناجرى و حلقى ، و غصصه تجرى فى فراش صدرى ، و مسالتى ان لا تكونوا لنا و لا علينا.
هيهات ! اى بيوفايان نيرنگباز! در ميان شما و خواسته هاى شما پرده اى كشيده شده است ، آيا برآنيد كه با من نيز به همان گونه كه با پدران من رفتار كرديد، عمل كنيد؟ (مطمئن باشيد كه به ياوه هاى شما ترتيب اثر نمى دهم و) هرگز چنين نخواهد شد (كه شما مرا به راهى كه مى خواهيد سوق دهيد) به خداى را قصات (٧٢٩) به سوى منى سوگند، كه هنوز آن زخم عميقى كه ديروز از قتل عام و كشتار پدرم و فرزندان و (اصحاپيامبر او در قلب من پديده آمده است ، التيام نيافته و هنوز داغ رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله را فراموش نكرده بودم كه آلام و مصيبتهاى پدرم و فرزندان پدر و جد بزرگوارى ، موى سر و صورت مرا سپيد كرد و هنوز مزه تلخ آن را در گلوگاه خود احساس مى كنم ، و اندوه اين آلام جانفرسا هنوز در قفسه سينه من مانده است ! خواسته من از شما اين است كه (حداقل بى تفاوت باشيد!) نه از ما طرفدارى كنيد و نه با ما از در جنگ و دشمنى در آييد! پس امام سجاد عليه السلام خطبه خود را با اين ابيات پايان داد:
لا غرو ان قتل الحسين شيخه
قد كان خيرا من حسين و اكرما
فلا تفرحوا يا اهل كوفه بالذى
اصيب حسين كان ذلك اعظما
قتيل بشط النهر نفسى فداوه
جزاء الذى ارداه نار جهنما
شگفت آور نيست اگر حسين كشته شد و پدر بزگواريش على ، كه به از حسين بود، او نيز كشته شد، اى اهل كوفه ! شادمان نباشيد به اين مصيبت كه بر حسين وارد شد كه اين مصيبتى است بزرگ ، جانم فداى آن كه در كنار نهر فرات شهيد شد، و كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنم است . (٧٣٠)
شهادت عبدالله بن عفيف ازدى رحمه الله تعالى
شخ مفيد رحمه الله فرموده : پس ابن زياد (لعين ) از مجلس خود برخاست و به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و گفت حمد و سپاس خداوندى را كه ظاهر ساخت حق و اهل حق را و نصرت داد اميرالمومنين يزيد بن معاويه عليهمااللعنه و گروه او را و كشت دروغگوى نعوذبالله پسر دروغگو را و اتباع او را، اين وقت عبدالله بن عفيف ازدى كه از بزرگان شيعيان اميرالمومين عليه السلام و از زهاد و عباد بود و چشم چپش در جنگ جمل و چشم ديگرش در صفين نابينا شده بود و پيوسته ملازمت مسجد اعظم مى نمود و اوقات را به صوم و صلاه بسر مى برد، چون اين كلمات كفرآميز ابن زياد (لعين ) را شنيد بانگ بر او زد كه اى دشمن خدا دروغگو تويى و پدر تو زياد بن ابيه است و ديگر يزيد (پليد) است كه تو را امارت داده و پدر اوست اى پسر مرجانه ! اولاد پيغمبر را مى كشى و بر فراز منبر مقام صد يقين مى نشينى و از اين سخنان مى گويى ؟
ابن زياد در غضب شد بانگ زد كه : اين مرد را بگيريد و نزد من آريد، ملازمان ابن زياد برجستند و او را گرفتند، عبدالله طايفه ازد را ندا در داد كه مرا دريابيد، هفتصد نفر از طايفه ازد جمع شدند و ابن عفيف را از دست ملازمان ابن زياد بگرفتند. ابن زياد را چون نيروى مبارزت ايشان نبود صبر كرد تا شب در آمد آنگاه فرمان داد تا عبداله را از خانه بيرون كشيدند و گردن زدند، امر كرد جسدش را در سبخه بدار زدند، و چون عبيدالله اين شب را به پايان برد روز ديگر شد امر كرد كه سر مبارك امام عليه السلام را در تمامى كوچه هاى كوفه بگردانند و در ميان قبايل طواف دهند.
از زيد بن ارقم روايت شده كه گاهى كه آن سر مقدس را عبود مى دادند من در غرفه خويش جاى داشتم و آن سر را بر نيزه كرده بودند چون برابر من رسيد شنيدم كه اين آيه را تلاوت مى فرمود: ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (٧٣١)
سوگند با خداى كه موى بر اندام من برخاست و ندا در دادم كه يابن رسول الله امر سر مقدس تو والله از قصه كهف و رقيم اعجب و عجيبتر است . روايت شده كه به شكرانه قتل امام حسين عليه السلام چهار مسجد در كوفه بنيان كردند. نخستين را مسجد اشعث خوانند، دوم مسجد جرير، سيم مسجد سماك ، چهارم مسجد شبث بن ربعى لعنهم الله ، و بدين بنيانها شادمان بودند. (٧٣٢)
فصل دوم : همراه با كاروان اسرا، از كوفه تا شام
پس از قضاياى دلخراش كربلا، بنى اميه جنايتكار اسراى اهل بيت عليهم السلام را به عجله تمام به طرف كوفه حركت دادند.
پس از توقف اسرا در كوفه و گزارش ابن زياد به يزيد و صدور فرمان وى مبنى بر حركت دادن اسرا به سوى شام ، اسباب سفر شام را تهيه ديدند و اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام را راه موصل به طرف شام حركت دادند.
ابن زياد زجر بن قيس ، محض بن ابى ثعلبه و شمر بن ذى الجوشن را مامور نمود كه همراه پنج هزار سوار، اسرا و سرها را به شام برند. روز اول ماه صفر و زنجير به شتر بستند و كودكان را با خفت و خوارى روى كجاوه هاى بى روپوش زنان نشانده و سرهاى بريده را بر نيزه ها كرده حركت نمودند. چون مقدارى راه رفتند كنار شط فرات منزل كردند و سرها را پاى ديوار خرابه اى گذاشتند و به قمار و لهو و لعب و شرب خمر نشستند. در اين بين ديدند دستى از بالاى سر مبارك سيد الشهدا ظاهر شد و با قلم خونين بر ديوار نوشت :
اترجو امه قتلت حسينا
شفاعه جده يوم الحساب ؟
آيا مردمى كه دست به خون حسين آلوده اند، توقع دارند جد وى در روز قيامت از آنان شفاعت كند؟
آنها برخاستند كه آن دست را بگيرند كسى را نيافتند. باز نشستند و مشغول قمار شدند. ديگر باره آن دست ظاهر شد و اين شعر را به رنگ خون نوشت :
فلا و الله ليس لهم شفيع
و هم يوم القيامه فى العذاب
نه به خدا قسم ، آنان شفيعى در درگاه الهى نداشته و در روز قيامت گرفتار عذاب خواهند شد.
دويدند دست را بگيرند كه ناپديد شد. باز به عيش خود مشغول شدند كه باز اين ابيات را از هاتفى شنيدند:
ماذا تقولون اذقال النبى لكم
ماذا فعلتم و انتم آخر الامم
بعترتى و باهلى عند مفتقدى
منهم اسارى و منهم ضرجوا بدمى
چه خواهيد گفت زمانى كه پيامبر را شما بپرسد كه اى آخرين امتها، اين چه كارى بود كه پس از رحلت من با اهل بيتم انجام داديد، برخى را اسير كرديد و برخى را به شهادت رسانديد؟
٢. تكريت : منزل دوم تكريت بود. در نزديكى انى منزل چند نفر را به شهر فرستادند تا به مردم خبر دهند كه از آنها استقبال كنند. اهل شهر تكريت به استقبال اسراى كربلا آمدند. جمعى از نصارى در آن شهر بودند، گفتند چه خبر است و اينها چه كسانى هستند؟ گفتند سر حسين عليه السلام را با اسرا مى آورند. پرسيدند كدام حسين ؟ گفتند پسر فاطمه ، دختر زاده پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله . نصارى گفتند اف بر شما مردم باد كه پسر پيغمبر را كشتيد! و سپس به كنايس خود برگشتند و ناقوس زدند و به گريه پرداختند و عرض كردند ما از اين عمل بيزاريم ، و آنها را سرزنش كردند.
٣. وادى نخله : از تكريت كوچ كرده به وادى نخله رسيدند. در آنجا صداى ضجه و نوحه بسيارى را شنيدند كه اصحابش را نمى ديدند و يكى مى گفت :
مسح النبى جبينه و لو يريق فى الخدود
ابواه من عليا قريش وجده خير الجدود
و ديگرى مى گفت :
الا يا عين جودى فوق جدى
فمن يبكى على الشهدا بعدى
على رهط تقودهم المنايا
الى متجبر بالملك عبدى
٤. مرشاد: از وادى نخله به مرشاد رسيدند. زنان و مردان آن شهر به استقبال آمدند و با ديدن قافله اسيران صداى ضجه و ناله آنها بلند شد و بيم آن رفت كه بر قاتلان سيد الشهدا عليه السلام حمله كنند.
٥. حران : قاقله اسرا به نزديكى حران رسيد. در بالاى بلندى منزل يك يهودى به نام يحيى حزائى قرار داشت . وى به استقبال ايشان آمد و به تماشاى سرها پرداخت كه چشمش به سر مبارك سيدالشهدا عليه السلام افتاد. ديد لبهاى مباركش مى جنبد. پيش رفته گوش فرا داد، اين كلام را شنيد: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (٧٣٣)
يحيى از مشاهده اين حال به شگفتى فرو رفته پرسيد اين سر از آن كيست ؟ گفتند سر حسين بن على عليه السلام است . پرسيد مادرش كيست ؟ گفتند فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله . يهودى گفت اگر دين او بر حق نبود اين كرامت از او ظاهر نمى شد. يحيى اسلام آورد و عمامه دق مصرى كه در سر داشت از سر خود برداشت و آن را قطعه قطعه كرد و به خواتين حرم محترم داد و جامه خزى كه پوشيده بود به خدمت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد، همراه هزار درهم كه صرف ما يحتاج نمايند.
كسانى كه موكل بر سرها بودند بر او بانگ زدند كه مغضوبين خليفه را اعانت و حمايت مى كنى ؟ دور شو و گرنه تو را خواهيم كشت ! يحيى با شمشير از خود دفاع كرد. جنگ در گرفت و پنج تن از آنها را كشت و كشته شد. مقبره يحيى در دروازه حران به مقبره يحيى شهيد معروف بوده ، و محل استجابت دعاست .
٦. نصيبين : چون قافله به نصيبين رسيد، شمر يك نفر را فرستاد تا بگويد امير شهر را خبر كنند و شهر را زينت كرده مهياى پذيرايى اسراى آل عصمت نمايند. امير شهر، منصور بن الياس بود. زمانى كه به استقبال قافله رفتند و لشكر كوفه و شام وارد شهر شدند، ناگهان برقى بجست و نيمى از شهر را سوزاند و كليه مردمى كه در آن قسمت برق زده بودند سوختند. امير قافله شرمگين و بيمناك از غضب خدا شد و قافله داران بيدرنگ حركت كردند.
٧. حوزه فرماندارى سليمان يا موصل : قافله اسرا را به شهر ديگرى كه نامش بر ما معلوم نيست بردند. رئيس اين شهر سليمان بن يوسف بود كه دو برادر داشت : يكى در جنگ صفين به دست اميرالمومنين عليه السلام كشته شده بود و ديگرى متعلق به برادرش بود. سليمان دستور داد سرهاى بريده را از دروازه فرمانفرمايى او وارد كنند. همين امر سبب نزاع دو برادر شده جنگ در گرفت و سليمان در آن جنگ گشته شد. در نتيجه فتنه و غوغاى عجيبى رخ داد كه موجب توحش شمر و رفقايش گرديد و در اينجا نيز شتابان از شهر بيرون رفتند.
٨. حلب : در نزديكى حلب كوهى است كه در دامنه آن قريه اى بود كه ساكنان آن يهودى بودند و در قلعه و حصارى محكم زندگى مى كردند. شغل آنها حرير بافى بود و مصنوع آنها و لباس آنها در حجاز و عراق و شام به لطافت شهرت داشت . در دامن كوه كوتوالى بود كه عزيز بن هارون نام داشت و رئيس يهود بود. قافله را در دامن كوه كه آب و علف فراوان داشت فرود آوردند.
شيرين ، آزاد كرده امام حسين عليه السلام
چون شب در آمد، كنيزكى كه نامش شيرين بود نزديك اسرا آمد و يكى از خانمهاى اسير را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت . برخى نوشته اند وى شهربانو بود ولى ظاهرا اشتباه است و شايد رباب بوده باشد.
كنيز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاى مندرس و كهنه او را ديد شروع به گريستن كرد. سبب گريه او را كه پرسيدند گفت : فراموش نمى كنم كه روزى حضرت امام حسين عليه السلام در صورت شيرين نگريست و به طور مطايبه به شهر بانو فرمود: شيرين عجب روى افروخته اى دارد. شهربانو به گمان آن كه امام در شيرين ميلى كرده عرض كرد: يابن رسول الله من او را به تو بخشيدم . امام فرمود: من او را در راه خدا آزاد كردم . شهر بانو خلعت بسيار نفيس به كنيزك پوشانيد و او را مرخص كرد. امام حسين عليه السلام فرمودند: تو كنيزان بسيار آزاد كرده اى و هيچيك را خلعت نداده اى . عرض كرد آنها آزاد كرده من بودند و اين آزاد كرده شماست ، بايد فرقى بين آزاد كرده من و آزاد كرده شما باشد. امام عليه السلام شهر بانو را دعا فرمود و شيرين هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت . آن شب كه وى لباسهاى كهنه خانمهاى اسير را ديد، پريشان خاطر شد، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهيه كرده و براى خانمها بياورد. چون به حصار رسيد در بسته بود. دق الباب كرد. عزيز، رئيس قبيله ، پرسيد آيا شيرين هستى ؟ گفت : آرى . پرسيد نام مرا از كجا دانستى ؟
عزيز گفت : من در خواب موسى و هارون را ديدم كه سر و پاى برهنه با ديده هاى گريان مصيبت زده بودند. سلام كردم و پرسيدم شما را چه شده كه چنين پريشان هستيد؟ گفتند امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بيتش به شام مى برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند.
عزيز گفت : از موسى پرسيدم مگر شما به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و پيغمبريش عقيده داريد؟ گفت : آرى او پيغمبر بحق است و خداوند از همه ما درباره او ميثاق گرفته و ما همه به او ايمان داريم و هركس از او اعراض كند ما از او بيزاريم . من گفتم نشانى به من بنما كه يقين كنم . فرمود اكنون برو پشت در قلعه ، كنيزكى به نام شيرين وارد مى شود، او آزاد كرده حسين عليه السلام است ، از او پذيرايى كن و به اتفاق او نزد سر مقدس حسين عليه السلام برو و سلام ما را به او برسان و اسلام اختيار كن . اين بگفت و از نظر ما غايب شد. آمدم پشت در، كه تو در زدى !
شيرين لباس و خوارك و عطريات برداشت و عزيز هم هزار درهم به موكلان اسرا داد كه مانع پذيرايى شيرين نشوند تا خدمتى به اهل بيت نمايند. عزيز خود نيز دو هزار دينار خدمت سيد الساجدين عليه السلام برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرف گرديد و از آنجا به نزد سر مقدس حضرت سيدالشهدا عليه السلام آمد و گفت : السلام عليك يا بن رسول الله ، گواهى مى دهم كه جد تو رسول خدا و خاتم پيغمبران بود و حضرت موسى به شما سلام رسانيده اند. سر مقدس حضرت حسين عليه السلام با كمال صراحت لهجه آواز داد كه سلام خدا بر ايشان باد! عزيز عرض كرد: اى آقاى بزرگ شهيد، مى خواهم مرا شفاعت كنى و نزد جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله از من راضى باشى . پاسخ شنيد: كه چون مسلمان شدى خدا و رسول از تو خوشنود شدند و چون در حق اهل بيت من نيكى كردى جد و پدرم و مادرم از تو راضى گرديدند و چون سلام آن دو پيغمبر را به ما رسانيدى من نيز از تو خوشنود شدم . آنگاه حضرت سيد الساجدين عليه السلام عقد شيرين را به عزيز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند.
٩. دير نصرانى : قافله از آنجا حركت كرد و به طرف دير پيش رفت . ابو سعيد شامى با فرماندهان قافله رفيق بود. او روايت مى كند كه روزى در سفر شام به شمر خبر دادند كه مصر حزامى لشكرى فراهم كرده مى خواهد نصف شب بر آنها شبيخون زند و سرهاى بريده را بگيرد. در ميان روساى لشكر اضطرابى عظيم رخ داد. پس از تبادل افكار قرار شد شب را به دير پناه ببرند. شمر و يارانش نزديك دير آمدند، كشيش بزرگ بر فراز ديوار آمد و گفت چه مى خواهيد؟ شمر گفت ما از لشگر ابن زياديم و از عراق به شام مى رويم . كشيش پرسيد براى چه كار مى رويد؟ شمر گفت : شخصى بر يزيد خروج كرده بود، يزيد لشگرى جرار فرستاد كه او را كشتند و اينك سرهاى او و اصحاب او را با اسراى حرمش نزد يزيد مى بريم . كشيش گفت سرها را ببينم . نيزه دارها سرها را از نزديك ديوار بلند كردند. چشم كشيش بر سر مبارك سيدالشهدا افتاد، ديد نورى از آن ساطع بوده و روشنى مخصوصى از آن لامع است . از پرتو انوار آن ، هيبتى بر دل كشيش افتاد، گفت اين دير گنجايش شما را ندارد، سرها و اسيران را داخل دير نماييد و خودتان پشت ديوار بمانيد و كشيك بكشيد كه مبادا دشمن بر شما حمله كند و اگر حمله كردند بتوانيد با فراغت دفاع كنيد و نگران اسرا و سرها نباشيد. شمر اين نظريه را پسنديد. سرها را در صندوق نهاده قفل كردند و سر حسين را در صندوق مخصوصى همراه اسرا و امام بيمار داخل دير كردند و خود بيرون ماندند.
كشيش بزرگ اسرا را در محل مناسبى جا داد و سرها را در اطاق مخصوصى نهاد. هنگام شب كه به آن سركشى مى كرد ديد نورى از سر مبارك سيد الشهدا عليه السلام پرتو افكن است و به آسمان بالا مى رود. سپس ناگهان ديد سقف اطاق شكافته شد و تختى از نور فرود آمد كه يك خانم محترم در وسط آن تخت نشسته و شخصى فرياد مى كشد طرقوا طرقوا رووسكم و لا تنظروا: راه دهيد و سر خود را پايين افكنيد.
گويد: چون خوب نگريستم ديدم حوا مادر آدميان ، هاجر زن ابراهيم و مادر اسماعيل ، راحيل مادر يوسف و نيز مادر موسى ، و آسيه زن فرعون ، و مريم دختر عمران و مادر عيسى ، و زنان پيغمبر آخرالزمان از آن فرود آمدند و سرها را از صندوق بيرون آورده در برگرفته به سينه چسبانيدند و دائم مى بوسيدند و مى گريستند و زيارت مى كردند و به جاى خود مى گذاشتند.
ناگاه ديدم غلغله و شورشى بر پا شد و تختى نوارنى آمد. گفتند همه چشم بر نهيد كه شفيعه محشر مى آيد. من بر خود لرزيدم و بيهوش شدم . كسى را نمى ديدم ، اما مى شنيدم كه در ميان غوغا و خروش يكى مى گويد: سلام بر تو اى مظلوم مادر، اى شهيد مادر، اى غريب مارد، اى نور ديده من ، اى سرور سينه من ، مادر به فدايت ، غم مخور كه داد تو را از كشندگانت خواهم گرفت . پس از آنكه به هوش آمدم كسى را نديدم .
پير راهب خود را تطهير كرده و معطر نمود، سپس داخل اطاق شده قفل صندوق را شكست و سر حسين عليه السلام را بيرون آورده و با كافور و مشك و زعفران شست و در كمال احترام او را به طرف قبله اى كه عبادت مى كرد گذارد و با كمال ادب در مقابل او ايستاد و عرض كرد:
اى سر سروران عالم واى مهتر بهترين اولاد آدم ، همين قدر مى دانم تو از آن جماعتى هستى كه خداوند در تورات و انجيل آنان را وصف كرده است ولى به حق خداوندى كه ترا چنان قدر و منزلتى داده كه محرمان انجمن قدس ربوبى به زيارت تو مى آيند، با من تكلم كن و به زبان خود بگو كيستى ؟
سر مقدس سيد الشهدا عليه السلام به سخن آمد و فرمود: انا المظلوم و انا المغموم و انا المهموم ، انا المقتول بسيف الجفا، انا المذبوح من القفا پير راهب گفت اى سر جانم به فدايت ، از اين روشنتر بيان كن ، حسب و نسب خود را بگو. سر بريده با كمال فصاحت به صداى بلند فرمود:
انا ابن محمد المصطفى انا ابن على المرتضى انا ابن فاطمه الزهرا انا الحسين الشهيد المظلوم بكربلا . پدر روحانى سالخورده كليسا فرياد و فغان سر داده سر را برداشت و بوسيد و بر صورت خود گذاشت و عرض كرد صورت از صورت تو برندارم تا بفرمايى كه فرداى قيامت شفيع تو خواهم بود.
از سر صدايى شنيد كه فرمود: بدين اسلام در آى تا تو را شفاعت كنم راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله . آنگاه پير روحعانى ، شاگردان مكتب كليسا را جمع كرد و داستان و ماجراى خود از سر شب تا صبح را با آنان در ميان نهاد و گفت سعادت در اين خانواده است . آن هفتاد نفر همه به اسلام گرويده و در مصيبت حسين عليه السلام گريستند و با لباس عزا خدمت امام زين العابدين عليه السلام رفتند. ناقوسها را شكستند و زنارها را كنار گذاشتند و همه به دست آن حضرت مسلمان شدند و اجازه خواستند كه آن قوم قتال را بكشند و با آنها جنگ كنند. حضرت سجاد عليه السلام اجازه نداد و فرمود خداوند جبار منتقم است و خود از آنها انتقام خواهد كشيد.
١٠. عسقلان : شمر و رفقايش شب در پاى ديوار خفتند و صبح سرها و اسرا را گرفته به طرف عسقلان كوچ كردند. امير آن شهر يعقوب عسقلانى بود كه در جنگ كربلا حاضر شده و به پاداش اين جنايت ، امارت اين شهر را به دست آورده بود. وى دستور داد شهر را آذين بستند و اسباب لهو و طرب به بيرون شهر فرستاد تا بزنند و برقصند. اعيان همكار او در غرفه هاى مخصوص نشسته سر مست باده و جام و ساغر و ساقى بودند، كه سرهاى بريده را وارد كردند و آنان به هم مبارك باد گفتند.
تصادفا تاجرى به نام زرير خزاعى در بازار ايستاده بود. ديد مردم به هم مبارك باد مى گويند و مسرور و شادمانند. گفت چه خبر است كه بازار را آذين بسته ايد؟ گفتند شخصى در عراق بر يزيد خروج كرده بود ابن زياد لشگرى جرار فرستاد او را كشتند و سرهاى او را با اسرايش امروز وارد اين شهر مى كنند كه به شام برند. زرير خزاعى پرسيد وى مسلمان بود يا كافر؟ گفتند از بزرگان اهل اسلام است . پرسيد سبب خروجش چه بود؟ گفتند مدعى بود كه من فرزند رسول خدا هستم و از يزيد به خلافت سزاوارتر مى باشم . پرسيد پدر و مادرش كه بود؟ گفتند نامش حسين عليه السلام ، برادرش حسن عليه السلام ، مادرش فاطمه عليه السلام پدرش على عليه السلام و جدش محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است . زرير چون اين سخن بشنيد بر خود بلرزيد، و دنيا در چشمش به على بن الحسين عليه السلام افتاد سخت با صداى بلند به گريه افتاد. امام سجاد عليه السلام فرمود اى مرد چچرا گريه مى كنى ، مگر نمى بينى اهل اين شهر همه در شادى هستند؟ زرير گفت اى مولاى من ، من تاجرى غريب هستم ، امروز به اين شهر رسيدم . كاش قدمهاى من خشك شده و ديدگان من كور گشته بود و شما را بدين حال نمى ديدم . آنگاه امام فرمود مثل اينكه بوى محبت ما از تو مى آيد. عرض كرد مرا خدمتى فرما كه انجام دهم و به قدر قوه خود جانفشانى كنم .
امام چهارم فرمود اگر مى توانى نزد آن شخصى كه سر پدرم را بر نيزه در دست دارد برو و او را تطميع كن كه سرها را از ميان اسرا بيرون ببرد تا مردم متوجه سرها شده به زنان آل محمد صلى الله عليه و آله كمتر نظر افكنند. زرير نزديك آن نيزه دار رفت و پنجاه اشرفى بدو داد كه سر را پيش قافله ببرد. آن بد كيش پول را گرفته و سر را بيرون برد زرير باز حضور سجاد عليه السلام آمد و عرض كرد خدمتى ديگر فرما. امام سجاد عليه السلام فرمود: اگر لباس و پارچه اى دارى بياور كه بر اين زنان و ودكان برهنه بپوشانم . زرير شتابان رفت لباس فراوانى آورد و براى هر يك از اسرا لباسى مخصوص تقديم كرد و براى امام عليه السلام نيز عمامه اى آورد ناگهان صداى غوغايى برخاست ، معلوم شد شمر صدا به هلهله و شادى بلند كرده و مردم آن شهر هم با او همكارى مى كنند. زرير نزديك شمر رفت و آب دهان به صورتش انداخت و گفت از خدا شرم نمى كنى كه سر پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله را به نيزه زده اى و حرم او را اسير كرده اى و چنين شادى مى كنى ؟ سخت او را دشنام داد. شمر گفت او را بگيريد و بكشيد. زرير را دستگير كرده آن قدر زدند كه بيهوش افتاد. به گمان آنكه مرده است از بالين او رفتند. نيمه شب زرير به هوش آمد و برخاست خود را به مسجدى كه مشهد سليمان پيغمبر است رسانيد و آنجا جماعتى از دوستان آل محمد صلى الله عليه و آله را ديد كه سرها را برهنه كرده عزادارى مى كنند.
١١. بعلبك : قافله اسرا از عسقلان به طرف بعلبك پيش رفتند. چون شمر، بنا به رسم معهود، قبل از ورود قافله مردم را آگاه ساخته بود، پير و جوان با ساز و نقاره - طبل زنان و شادى كنان - به استقبال بيرون آمدند. آنان پرچمها را بلند كرده در سايعه آن مى رقصيدند و اسيران خاندان رسالت عليهم السلام را تماشا مى كردند، بدينگونه شش فرسخ از قافله استقبال كردند. حضرت ام كلثوم عليهاالسلام چون جمعيت و شادى ايشان را بدين ميزان ديد دلش به درد آمد و فرمود: خداوند جمعيت شما را به تفرقه اندازد و كسى را بر شما مسلط كند كه همه شما را به قتل برساند. (٧٣٤)
عمادالدين طبرى در كامل بهائى (ج ٢، ص ٢٩٢) مى نويسد:
ملا عينى كه سر امام حسين عليه السلام را از كوفه بيرون آوردند از قبايل عرب خائف بودند كه مبادا غوغا كنند و از ايشان باز ستانند. پس راهى كه به عراق است ترك كردند و بيراهه رفتند. چون به نزديك قبيله اى رسيدند، علوفه طلب كردند و گفتند سرهاى خارجى همراه داريم . بدين منوال مى رفتند تا به بعلبك رسيدند. قاسم بن ربيع كه والى آنجا بود گفت : شهر را آذين بستند و با چند هزار دف و ناى و چنگ و طبل سر امام حسين عليه السلام را به شهر بردند. چون مردم را معلوم شد كه سر امام حسين عليه السلام است ، يك نيمه شهر خروج كردند و اكثر آذينها بسوختند و چند روز فتنه ها پديد آمد.
آن ملاعين كه با سر امام حسين عليه السلام بودند پنهان از آنجا بيرون رفتند و به مرزين رسيدند و آن اول شهرى است از شهرهاى شام . نصربن عتبه لعين از طرف يزيد حاكم آنجا بود، شاديها كرد و شهر را آذين بست و همه شب به رقص مشغول بودند، ابرى و برقى پيدا شدو آذينها جمله بسوخت .
------------------------------------------
پاورقى ها :
٧٢٧- قصه كربلا، ص ٤٢٨ - ٤٣٢. نقل از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه ) است سيرى در ملكوت ص ٣٩٦ - ٤٠٠
٧٢٨- قصه كربلا، ص ٤٣٨ - ٤٣٩
٧٢٩- راقصات ، به شترانى گفته مى شود كه زائران خانه خدا را از مكه به منى و عرفات مى برند.
٧٣٠- قصه كربلا، ص ٤٣٩ - ٤٤٢
٧٣١- سوره كهف ، آيه ٩
٧٣٢- منتهى الامال ، ج ١، ص ٧٦٤ - ٧٦٥
٧٣٣- سوره شعراء، آيه ٢٢٧
٧٣٤- شهيد كربلا ج ٢، ص ١٤٩ - ١٥٩، به نقل از زندگانى امام حسين عليه السلام عمادزاده ص ٦٠١ - ٦٠٩