اگر گفته شود : در اينكه هر يك از صبر و شكر مستلزم ديگرى است شك نيست، ليكن سخن در اين است كه هر گاه اتحاد ميان آن دو در يك فعل تحقق نداشته باشد، چنانكه در فعل طاعت و ترك معصيت صبر و شكر متحدند، بلكه يكى مستلزم ديگرى باشد كه موجب تحقق دو جهت صبر و شكر گردد، كدام يك از اين دو جهت افضل است ؟ مثل اينكه كسى به مصيبتى دنيوى گرفتار شود و صبر كند، به اين معنى كه بداند كه آن از خداست و نفس خود را از جزع و بى تابى باز دارد، و شكر نيز بگزارد، به اين معنى كه بداند كه نعمتهاى همراه آن از ثواب اخروى و غير آن از خداست، و به آن شادمان شود، و به مقتضاى شادى خود به حمد خدايا طاعتى ديگر پردازد، در اين حال آيا جهت صبر افضل است يا جهت شكر؟
گوئيم : تأمل مى رساند كه هر صبرى عين شكر است، و بالعكس. پس دو جهت مختلف ميان آن دو تحقق ندارد تا ترجيح ميان آن دو متصور باشد. زيرا صبر بر بلا، بازداشتن نفس است از جزع و بى تابى براى بزرگداشت خدا. و اين عين شكر است، زيرا هر طاعت خداى سبحان شكر است، و در شكر بر نعمت هاى مطلق نفس از كفران و ناسپاسى منع مى شود، و اين همان صبر از معصيت است.
و اگر بگويى : پس بنابراين، صبر و شكر در يك محل و به يك جهت جمع مى شوند، و حال آنكه گفته شد كه آن دو متضادند، زيرا صبر همراه و ملازم درد و رنج است و شكر همراه و ملازم شادى و فرح است، و گفتى كه اجتماع صبر و شكر در محل واحد از دو جهت متغاير مى باشد نه از جهت واحد.
گوئيم : امتناع اتحاد آن دو تنها در صبر و شكر بر چيزى است كه در عين حال هم نعمت و هم بلاست زيرا ممكن نيست كه صبر بر فوت فرزند - يعنى خوددارى از جزع - عين شكر بر نعمت باشد. زيرا مرگ فرزند نعمت نيست، بلكه مستلزم نعمت است. پس شكر بر امر لازم و صبر بر امر ملزوم است، پس دو جهت صبر و شكر مختلفند و بنابراين اتحادى در ميان نيست. و آنچه ما درباره اتحاد گفتيم تنها شكر و صبر بر نعمت و ترك معصيت يا بر بلا و طاعت است. و ادعا كرديم كه هر كه نعمتى بدو رسيد و آن را از خدا دانست و شكر كرد و به آن شادمانى نمود، و به مقتضاى شادى عمل كرد يعنى حمد الهى يا طاعتى ديگر بجا آورد، اين شكر عين صبر و خوددارى از معصيت (يعنى كفران و ناسپاسى) يا صبر بر طاعتى است كه حمد كردن و غيره باشد. همچنين است هر كه به بلائى مبتلا شود و بر آن بواسطه خوددارى از جزع و بى تابى صبر كند. پس اين صبر همان شكر به اداء طاعتى است كه بزرگداشت خدا بوسيله خوددارى از بى تابى يا از معصيتى است كه همان جزع و اضطراب باشد. و اين اتحاد و همانى در هر صبر و شكرى صادق و جارى است، و شكرى كه از روى صبر از اين جهت نباشد تحقق ندارد، و بالعكس. و اصلا بين آن دو تضاد و غيريتى نيست، و استلزام و اختلاف جهت فقط در صبر بر بلا و شكر بر نعمتهائى است كه مستلزم آن است، و در اينجا اتحاد آن دو ممكن نيست زيرا با هم تضاد دارند. و در اين صورت، صبر و شكر كه به سبب اختلاف جهت از يكديگر متمايزند از حيث ملاحظه اعتبار سابق عين يكديگرند، پس ترجيح يكى بر ديگرى نيز با وجود اختلاف جهت ممكن نيست.
و اگر گفته شود : شناخت نعمتها از خدا داخل در حقيقت شكر است، و داخل در صبر نيست، پس به اين دليل شكر بايد برتر از صبر باشد.
گوئيم : در شق اول، يعنى در صورت همانى و اتحاد، شناخت نعمت داخل در صبر است، و در شق دوم و در صورت استلزام، شناخت بلا از خدا داخل در صبر مى شود. پس همچنانكه شكر گزار نعمت دو چشم را از خدا مى بيند، همچنين شكيبا بلا را از خدا مى داند، پس آن دو در معرفت مساوى اند. اما جميع آنچه در فرق بين صبر و شكر گفته شد تنها هنگامى است كه حقيقت صبر خوددارى باشد از شكايت در بلا با وجود كراهت و دردمندى،
و بنابراين رضا و خشنودى بالاتر از آن است، قطع نظر از اينكه صبر نيز شكر است، و شكر بالاتر از رضاست، زيرا صبر با تاءلم و رضا ممكن است به سبب چيزى باشد كه نه درد و رنجى در آن است و نه شادى و فرحى، و شكر ممكن نيست مگر بر محبوبى كه به آن شاد شود، و اگر در مفهوم صبر كراهت و تاءلم اعتبار نشود، رضا و شكر يكى از درجات آن مى گردد، زيرا حال بنده در محبت ممكن است به مرتبه اى برسد كه از بلا دردمند نشود يا به آن شادمان گردد، از آنرو كه آن را از محبوب خود مى بيند. و در اين صورت، ترك شكايت در بلا با وجود كراهت صبر است، و بدون آن رضاست، و با شادمانى به آن شكر است.
آگاهى : قانون كلى در شناخت فضائل
بدان كه معيار و قانون كلى در شناخت فضائل اعمال و احوال و ترجيح بعضى بر بعضى ديگر در نزد صاحبدلان اين است كه : عمل هر چه تاثيرش در اصلاح دل و تصفيه و تطهير آن از آلودگيهاى دنيا بيشتر باشد، و هر اندازه آمادگى آن براى معرفت خدا و پرده بردارى از جلال ذات و صفات و افعال او نيرومندتر باشد. برتر است.
و بنابراين قانون، اگر اتحاد و همانى و تلازم ميان صبر و شكر نباشد، لازم است كه ميان درجات صبر و شكر و ترجيح يكى از آن دو موازنه و تعادل برقرار باشد، زيرا هر يك از آن دو را درجات مختلفى در روشنگرى دل و تصفيه آن هست، و سبب اين اختلاف چند چيز است :
يكى - اختلاف بين اقسام نعمتها و اقسام بلاء.
و ديگر - اختلاف مراتب معرفت و فرح كه همراه شكر است، و اختلاف طاعتى كه از لحاظ دشوارى و آسانى در هر يك از آن دو مؤ ثر است. چه بسا بعضى از درجات صبر از جهت روشنگرى يا اصلاح دل از بعض درجات شكر شديدتر و بيشتر است، و بسا كه امر در بعضى ديگر از درجات آن دو عكس اين است. زيرا اعمال و احوالى كه تحت هر يك از آن دو مندرج است بسيار است، و به اختلاف آنها - بسيارى و كمى - درجات آن دو مختلف مى شود.
از امور و احوالى كه تحت عنوان شكر مندرج است : حياى بنده است از پياپى درآمدن نعمتهاى خدا بر او، و معرفت او به كوتاهى از شكر، و عذر خواهى او از كمى شكر، و اعتراف او به اينكه آن نعمتها را خداى تعالى بدون استحقاق وى به او عطا فرموده، و علم وى به اينكه شكر گزارى نيز نعمتى است از نعمتها و بخششهاى خدا، و فروتنى و تذلل نيكوى او به سبب آن نعمتها، و اعتراض نكردن و ادب ورزيدن در پيشگاه منعم و برخورد با نعمتها به حسن قبول، و كوچك آنها را بزرگ شمردن، و واسطه ها را سپاس داشتن، به دليل گفتار پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
:
من لم يشكر الناس لم يشكر الله.
«هر كه مردم را سپاس نگزارد، خدا را شكر نكرده است».
و امام سجادعليهالسلام
فرمود : «سپاسگزارترينتان براى خدا سپاسگزارترين شماست براى مردم». و فرمود : «خداى تعالى در قيامت به بنده اى از بندگان خود مى فرمايد : آيا فلانى را شكر نمودى ؟ گويد : بلكه تو را پروردگارا شكر كردم !
مى فرمايد : اگر او را شكر ننمودى مرا نيز شكر نكردى».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :
اشكر من انعم عليك، و انعم على من شكرك.
«هر كه تو را نعمتى داد سپاس دار، و هر كه تو را سپاس داشت نعمت بخش».
و شكى نيست كه هر قدر اين احوال در شكر گزارى افزون شود، و مدتش دراز باشد، فضيلتش بيشتر خواهد بود.
آورده اند كه : «مردى خواستار دختر عموى خود بود، و او نيز خواهان وى بود. پس ازدواج آنها سرگرفت، و مرد در شب زفاف به همسر خود گفت : بيا امشب را براى شكر گزارى خدا كه ما را به هم رسانيد زنده دارى كنيم، زن گفت : آرى ! و تمام آن شب را نماز گزاردند، و هيچ يك به همسر خود نپرداخت. و چون شب دوم رسيد، همان را گفتند و سراسر شب را نماز گزاردند...
و هشتاد سال هر شب چنين كردند بدون آنكه همخوابه شوند». و آشكار است كه اين شكر به مراتب از صبر آن دو بر بلاى عزوبت برتر است، اگر ميانشان جمع و وصلى حاصل نشده باشد.
تتميم : فضيلت صبر بر شكر
بعضى از اخبار دلالت دارد بر اين كه : صبر از شكر برتر و ثواب آن بيشتر است.
چنانكه روايت شده است كه : «شكرگزارترين اهل زمين را در روز قيامت آورند و خدا پاداش سپاسگزاران را به وى عطا فرمايد. و شكيباترين اهل زمين را آورند و به وى گويند : آيا راضى هستى كه همانند اين سپاسگزار تو را پاداش دهيم ؟
گويد : آرى پروردگارا! خداى تعالى فرمايد : نه ! به او نعمت دادم پس شكر گزارد، و تو را مبتلا ساختم پس صبر نمودى، پاداش تو را مضاعف مى كنم ! آنگاه چند برابر پاداش سپاس گزاران به وى عطا فرمايد».
و مثل گفتار امامعليهالسلام
: الطاعم الشاكر بمنزلة الصائم الصابر.
«خورنده شكر گزار مانند روزه دار شكيباست» و اين دلالت مى كند بر اين كه صبر از شكر افضل است، زيرا مشبه به (آنچه يا آنكه چيزى يا كسى را به آن تشبيه كنند) از مشبه (مانند شده) در مرتبه بالاتر است.
و مانند قول امام باقرعليهالسلام
:
مروة الصبر فى حال الحاجة و الفاقة و التعفف و الغنى، اكثر من مروة الاعطاء.
«جوانمردى صبر در حال فقر و حاجت و عفت ورزى و آبرودارى و بى نيازى نمودن از جوانمردى بخشيدن بيشتر است».
و قول خداى تعالى :
انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب آن را تاييد مى كند.
و سزاوار است كه در امثال اين اخبار دو قيد در نظر باشد :
يكى - قيد مراتب صبر و شكر، و مراد اين است كه بعضى از مراتب صبر از برخى مراتب شكر برتر است. و در اين شكى نيست، زيرا هر كه عزيزترين فرزندان خود را از دست بدهد و به فقر و بيمارى مبتلا شود، و با وجود اين صبر كند و جزع و بى تابى ننمايد، او البته افضل است از كسى كه مال زيادى به او داده شده، و بگويد :
خدا را شكر، الحمد لله، بدون اينكه عمل ديگرى از طاعات بجا آورد.
و ديگر - اين قيد كه آن اخبار خارج از اين تصور عموم مردم است كه ميان صبر و شكر جدائى است، زيرا عامه مردم از خوددارى از جزع بهنگام بلا چيزى جز صبر نمى فهمند، و توجه ندارند كه اين خوددارى نوعى عبادت است كه براى بزرگداشت خدا حاصل شده است، و اين عين شكر است. و همچنين از حمد كردن و اشتغال به نماز بهنگام رسيدن نعمت چيزى جز شكر نمى فهمند، و توجه ندارند كه اين عمل باز داشتن نفس از كفران و ناسپاسى است، و اين عين شكر است.
و از آنهاست :
فسق
و آن عبارت است از بيرون رفتن از طاعت مبدا حقيقى و عبادت او. و ضد آن طاعت است، و آن به بزرگى ياد كردن خداى تعالى و خضوع براى او بوسيله بجا آوردن انواع عبادات مقرر در شريعت است. و عمده عبادات موظف در شرع عبارتند از : طهارت و نماز و ذكر و دعا و تلاوت قرآن و روزه و حج، و زيارت پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
و ائمهعليهمالسلام
و جهاد در راه خدا، و اداء حقوق معروف كه شامل زكات و خمس و صدقه مستحبى و غير اينهاست. و اين عبادات اخير - يعنى اداء اقسام حق معروف - قبلا گفته شد. و جهادى كه به دعوت پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
يا امام معصومعليهالسلام
باشد در اين زمان يافت نمى شود. بنابراين به بعضى از اسرار و نكته ها و آداب باطنى كه متعلق به بقيه است در چند مقصد و يك خاتمه اشاره مى كنيم. و اما آداب و احكام و شرائط ظاهرى آنها در كتابهاى فقه مذكور است.
مقصد اول : طهارت
حقيقت طهارت - آنچه در طهارت براى مؤمن سزاوار است - زايل كردن چركها - آداب گرمابه - سر ازاله چركها.
طهارت و نظافت مهمترين امور براى عبادت است. زيرا طهارت ظاهر وسيله حصول طهارت باطن است، و اگر اولى حاصل نشود، دومى حاصل نخواهد شد. و از اينرو در ستايش آن آيات و اخبار وارد شده است، خداى سبحان مى فرمايد :
فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين.
(توبه، ۱۰۸)
«در آن [مسجد] مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه شوند و خدا پاكيزه كاران را دوست دارد».
و مى فرمايد :
ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم.
(مائده، ۶)
«خدا نمى خواهد براى شما تنگى پديد كند، و ليكن مى خواهد شما را پاك كند».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
بنى الدين على النظافة.
«دين بر پاكيزگى بنياد شده».
و فرمود :
الطهور
نصف الايمان.
«پاكى يك نيمه ايمان است».
و فرمود : مفتاح الصلاة الطهور.
«كليد نماز پاكى است».
و فرمود : بئس العبد القاذورة.
«چه بد است بنده چركين».
و فرمود :
«هر كه جامه در بر كند بايد آن را پاكيزه دارد».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «پاكيزه داشتن جامه غم و اندوه را مى برد، و براى نماز بايد پاك باشد». و براى پاكى چهار مرتبه است :
اول - پاك ساختن ظاهر از حدثها (كه وضو را باطل كند) و پليديها و نجاستها و چيزهاى زائد.
دوم - پاك كردن اعضاء و جوارح از گناهان و بزه ها و پى آمدهاى آنها.
سوم - پاك نمودن نفس از اخلاق نكوهيده و رذائل.
چهارم - پاك ساختن دل از هر چه جز خداى تعالى است، و اين طهارت پيامبران و صديقان است.
و طهارت در هر مرتبه اى نصف آن عملى است كه در آن مرتبه است، زيرا غايت قصوى در عمل دل آن است كه جلال و عظمت خدا برايش آشكار گردد، و براى وى معرفت تام و تمام و حب و انس حاصل شود. و حصول اين ممكن نيست مادام كه هر چه جز خداست از دل بيرون نرود، و از اينرو خداى تعالى فرمود :
قل الله ثم ذرهم.
(انعام، ۹۱)
«بگو خدا سپس آنان را واگذار». زيرا خدا و غير او در يك دل نگنجد :
و ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه.
(احزاب، ۴)
«خدا براى هيچ مردى دو دل در درون وى ننهاده».
و پاك ساختن اندرون از غير خدا يك نيمه عمل دل است، و نيمه ديگر تابيدن نور حق است در آن. و كمال مطلوب در عمل دل آباد كردن آن است به اخلاق پسنديده و عقايد حقه و مشروع. و نفس آدمى به اين صفات متصف نمى شود تا از ضد آنها يعنى اخلاق نكوهيده و عقايد فاسده پاك نگردد. پس تطهير نفس از اينها يك نيمه كار است و نيمه ديگر آراستن آن به فضائل و عقايد درست و صحيح است.
و اما مقصود از عمل اعضاء و جوارح آباد كردن آنهاست به طاعات. و اين ممكن نيست تا آنكه از گناهان و معاصى پاك شود. پس اين تطهير نصف عمل اعضاء و جوارح است، و نصف ديگر آباد ساختن آنهاست به طاعات. و همچنين است طهارت از حدث و خبث (كه در مرتبه اول ياد شد). و همين است كه پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «پاكيزگى يك نيمه ايمان است».
و مراد اين است كه : پاك ساختن ظاهر و اعضاء و جوارح و دل درون از نجاستها و پليديها و گناهان و اخلاق پست و زشت و از غير خدا نصف ايمان است، و نصف ديگر آن آباد ساختن آنهاست به پاكيزگى و طاعات و اخلاق عالى و غرق شدن در ديدار جمال و جلال حق. و گمان نكنى كه مراد آن حضرتصلىاللهعليهوآله
مجرد تطهير ظاهر از نجاسات به ريختن آب نصف ايمان است هر چند اعضاء و جوارح به پليديهاى معاصى ناپاك و دل به نجاستهاى اخلاق بد و نكوهيده آلوده و نفس به غير خدا تيره و تار باشد.
بنابراين تا آدمى از طهارت دل از اخلاق نا پسنديده و آراستن آن به صفات پسنديده فارغ نشود به پاكى دل از غير خدا نمى رسد و به آباد ساختن آن به معرفت خدا نائل نمى گردد و جلال و عظمت او برايش كشف و آشكار نمى شود. و وصول به اين مرتبه ميسر نيست مگر به طهارت اعضاء و جوارح از معاصى و عمارت آنها به طاعات، و به اين مرتبه نمى رسد مگر به ازاله پليدى و نجاست از ظاهر و آباد ساختن آن به پاكى و پاكيزگى.
فصل ۸۰ : حقيقت طهارت
طهارت ظاهر يا از خبث (پليدى و نجاست) است يا از حدث (كه ازاله آن به وضو و غسل و تيمم است) يا از زياديها و كثافتهاى تن، و احكام ظاهر كه به آنها تعلق دارد از واجب و حرام و مستحب و مكروه در كتابهاى فقه به تفصيل ذكر شده است.
و اما آداب باطن براى طهارت خبث و ازاله آن در وقت نياز به تخلى اين است كه نقص و حاجت و پليدى درون و پستى حال خود و اين را كه اندرون وا آكنده از پليديها و خود حامل نجاستهاست به ياد آورد، و استراحت خود را بهنگام بيرون كردن آنها و آرامش دل را از چرك و ريم آنها، و آمادگى خويش را براى عبادات و مناجات متذكر شود، و بداند كه اخلاق مذمومى كه در باطن اوست نجاستهاى درونى و پليديهاى نهانى است كه اگر از خود دور كند نفس او راحت مى شود و دلش از ازاله چركهاى آنها مطمئن مى گردد، و شايستگى كمر بستن بر بساط خدمت و اهليت قرب و وصول به حريم عزت پروردگار را به هم مى رساند.
پس همان گونه كه در بيرون كردن نجاستهاى ظاهرى براى راحت كوتاه مدت دنيوى سعى مى كند، سزاوار است كه در اخراج پليديهاى باطنى و نجاستهاى درونى كه در عمق وجود او فرو رفته و مطلقا تباه كننده است بكوشد تا روح و بدن او در دنيا و آخرت براى هميشه استراحت كند.
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «مستراح را از آنرو مستراح نامند كه در آنجا نفس از سنگينى نجاسات به استراحت مى افتد و از خالى شدن قاذورات و پليديها آسايش مى يابد. و مؤمن در آن وقت عبرت مى گيرد كه عاقبت زبده بهره ها و لذات دنيا اين است، پس به سبب رو گرداندن از آنها و ترك آنها راحت مى شود، و نفس و دل او از اشتغال به آنها فارغ و آسوده مى گردد، و همچنانكه از گرد آوردن نجاست و غائط و پليدى ننگ دارد از بدست آوردن و جمع كردن مال و متاع دنيا عار دارد و امتناع مى كند. و در نفس خود بينديشد كه چگونه گاهى بزرگوار و گرامى و گاهى خوار و زبون مى گردد، و بداند كه چنگ در زدن به قناعت و تقوا موجب راحت دنيا و آخرت است. زيرا كه راحت و آسايش در سهل گرفتن دنيا و دست برداشتن از بهره گيرى از آن، و در دورى كردن از نجاست حرام و شبهه است. پس بر نفس خود در كبر و بزرگى فروشى را بعد از آنكه [معايب] آن (نفس) را شناخت مى بندد، و از گناهان مى گريزد، و در تواضع و ندامت و حيا را مى گشايد، و براى رسيدن به سرانجام نيك و قرب درگاه الهى در بجا آوردن اوامر و دورى كردن از نواهى او مى كوشد، و نفس خود را در زندان بيم و شكيبائى و خوددارى از خواهشها زندانى مى كند، تا آن گاه كه به امان خداى تعالى در خانه پايدار واصل گردد، و طعم خشنودى و رضاى او را بچشد، كه آنچه قابل اعتماد است همين است، و غير او هيچ است».
و آدمى بايد تأمل كند كه آنچه از غائط و نجاست از او دفع شده همان چيزى است كه پيش از اين خواهش آن را داشت و خوراكهاى لذيذى بود كه در طلب آنها حرص مى ورزيد، و هر چه لذيذتر بود گندگى و بدبوئى آن بيشتر. پس چيزى كه عاقبت آن اين باشد، بايد از اينكه آن را از حرام بدست آورد و به سبب آن تا ابد در عذاب باشد بپرهيزد.
فصل ۸۱ : آنچه در طهارت براى مؤمن سزاوار است
براى هر مؤمنى سزاوار است كه هنگام طهارت از حدث (يعنى در وقت وضو و غسل) توجه داشته باشد كه تكليف به آنها براى دخول در عبادات و مناجات با آفريدگار يكتا از آن جهت است كه اعضائى كه امر به شستن آنها شده مباشر امور دنيوى بوده و در تيرگيهاى طبيعت فرو رفته بوده اند، و از اهليت ايستادن در پيشگاه خداى سبحان و اشتغال به عبادات او بيرون رفته اند. پس به شستن آنها امر شده تا از آن تيرگيها و كدورتها پاك شود و شايسته مناجات گردد.
و شكى نيست كه مجرد شستن اعضاء، آنها را از چركهاى دنيوى و آلايشهاى جسمانى پاك نمى كند تا دل خود را از اخلاق نكوهيده و دلبستگيهاى دنيا پاك نگرداند و عزم بازگشت به خدا نكند و از دنيا و خواهشهاى آن نگسلد. پس در وقت طهارت بايد دل او از صفات ناشايست و شهوات پليد پاك شود، و جازم باشد بر اينكه اعضاء خود را كه خدمتكاران او هستند از شهوات دنيا باز گيرد تا نورانيت و طهارت دل به آن اعضاء سرايت كند. و در وضو اولا به شستن رو امر شده، كه مجمع بيشتر حواس ظاهر و اكثر اسباب و انگيزه هاى مطالب دنياست تا با روى دل به خدا توجه كند و از چركها و آلودگيها خالى باشد، و ثانيا به شستن دستها امر شده زيرا كه دستها مباشر بيشتر امور دنيوى و خواهشهاى طبيعى است كه مانع از رو آوردن به آخرت است، و ثالثا به مسح پاها، كه اكثر مطالب دنيوى و مقاصد طبيعى بواسطه آنها حاصل مى شود. پس به پاك ساختن همه آنها امر شد تا آماده دخول در عبادات گردد. و در غسل امر به شستن همه بدن شد، زيرا پست ترين حالات انسان كه بستگى شديد به شهوات دارد حالت آميزش و وقاع است، و در آن حالت جميع بدن دخالت دارد. و از اينرو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «زير هر مؤمنى جنابتى است».
پس چون همه بدن او در آن وقت از مرتبه برين دور است و در لذات پست گرفتار و غرق است، شستن آن از مهمترين مطالب شرعى است، تا شايستگى رو آوردن به جهت شريف و دخول در عبادت عالى را داشته باشد. و در تيمم، هنگامى كه شستن به آب ميسر نباشد، به مسح اعضاء رئيسه به خاك پست امر شده است.
و چون دل رئيس و اعظم جوارح و اعضاء است، و همه اعضاء در امورى كه آدمى را از حق تعالى دور مى كند خدمتكار اويند، و نيز موضع نظر خداى سبحان است، چنانكه پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : «خداوند به صورتهاى شما نمى نگرد، بلكه به دلهايتان نظر مى كند»، پس دل را از تطهير بهره بيشتر و نصيب كاملتر است. پس پاك ساختن دل از رذائل و آنچه مانع درك فضائل است، از تطهير اعضاء ظاهر در نزد خردمند دانا اولى است. و چون پاك ساختن آن از اخلاق بد و زشت و آراستن آن به اوصاف نيكو و زيبا به سبب فرو رفتن در محبت دنياى دون ممكن نيست، بايد در مقام شكستن و حقير ساختن آن برآيد و با تازيانه ذلت و خوارى آن را براند، همچنانكه هنگام عذر داشتن از شستن به آب در مقام شكستگى و فروتنى اعضاء را خاك مالى مى كند، تا شايد پروردگار بر تواضع و شكستگى او رحم نمايد، و پرتوى از نور تابان خود به وى عطا فرمايد، كه خدا نزد شكسته دلان است، چنانكه در حديث وارد شده است. پس از اين اشارات و مانند آنها به آنچه موجب اقبال توست فرا آى و اهمال گذشته را تدارك نماى.
و آنچه در سر طهارت ذكر شد، مى توان - با زيادتى - از گفتار مولانا امام صادقعليهالسلام
در «مصباح الشريعة» استنباط كرد كه فرمود : «چون خواستى طهارت نمائى و وضو سازى، به آب رو آور چنانكه به رحمت خدا رو مى آورى، كه خداى تعالى آب را كليد نزديكى به جانب خويش و وسيله مناجات خود و دليل و راهنما به سوى بساط خدمت خود قرار داده و همچنانكه رحمت خدا گناهان بندگان را پاك مى كند همچنين آب نجاستهاى ظاهر را پاك مى سازد نه غير آب، خداى تعالى مى فرمايد :
و هو الذى ارسل الرياح بشرا بين يدى رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا.
(فرقان، ۴۸)
«اوست كه بادها را بشارتى پيش از رحمت خويش (باران) فرستاد و از آسمان آبى پاك و پاك كننده فرو فرستاديم».
و مى فرمايد :
و جعلنا من الماء كل شى ء حى افلا يؤ منون.
(انبياء، ۳۰)
«و هر چيز زنده اى را از آب آفريديم، آيا [با وجود اين] ايمان نمى آورند».
پس همچنانكه هر چيزى از نعمتهاى دنيا را به آب زنده كرد، همچنين به رحمت و فضل خويش حيات دلها را به طاعات و عبادات قرار داد. و در صفا و نازكى و لطافت آب و پاكى و وفور آن و نفوذ كردن و آميختن آن در هر چيز و به هر چيز بينديش. و آن را در تطهير اعضائى كه خدا به پاك ساختن آنها امر فرموده است بكار بر. و آداب آن را در واجبات و سنتها بجاى آر. زيرا كه تحت هر يك از آنها فايده هاى بسيار است، پس چون حرمت آنها را نگاهداشتى چشمه هاى فوائد آن براى تو بزودى و آسانى شكافته و ظاهر مى گردد. پس معاشرت تو با خلق خداى تعالى مانند امتزاج آب با چيزها باشد، كه حق هر چيزى را ادا مى كند و از حقيقت خود بيرون نمى رود، و به سخن رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
توجه كن كه مى فرمايد : «مثل مؤمن خالص و كامل مانند آب است». و صفا و پاكى تو با خداى تعالى در همه طاعات بايد همچون صفا و پاكى آب باشد در وقتى كه آن را از آسمان فرود آورد و پاك و پاك كننده ناميد، و دل خود را هنگام طهارت اعضاء و جوارح به آب با تقوا و يقين پاك ساز».
و از اسرارى كه در طهارت و تخصيص بعضى از اعضاء به تطهير در وضو امر شده، اشاره اى است كه مولاى ما حضرت رضاعليهالسلام
فرمود : «هر آينه به وضو امر شده تا بنده هنگامى كه در پيشگاه پروردگار به مناجات مى ايستد پاكيزه باشد، و امر او را اطاعت كند، و از چركها و نجاست پاك باشد، علاوه بر اين كه با اين طهارت كسالت از ميان مى رود و خواب طرد مى شود و دل براى قيام در پيشگاه خداى متعال پاك و پاكيزه مى گردد. و اين براى صورت و دستها و سر و پاها واجب است، از آنرو كه اين اعضاء و جوارح بنده در وقت ايستادن او در نزد خداى سبحان ظاهر و آشكار مى شود، زيرا به روى به سجده مى افتد، و به دست خويش دعا و سؤ ال مى كند، و به سر خود ركوع و سجود را پذيرا مى شود، و با پاهاى خويش مى ايستد و مى نشيند. و تنها در جنابت به غسل امر شده نه در تخلى]و امثال آن [ زيرا جنابت ناشى از نفس آدمى است، و چيزى است كه از همه بدن بيرون مى رود، و تخليه ناشى از نفس انسان نيست، بلكه غذائى است كه از درى داخل مى شود و از درى خارج مى گردد».
ازاله چركها و پليديها
سزاوار است كه بنده مؤمن بدن خود را از چركها و پليديهاى آن پاك كند، موهاى زائد را بسترد و ناخنهاى دستها و پاها را بگيرد، و چركهاى موى سر و صورت را با شستن و شانه كردن بر طرف سازد، و چركى را كه در گوش جمع مى شود پاك سازد، و چرك دندانها و دهان را با مسواك و مضمضه زايل كند و رطوبتهاى جمع شده در بينى را با استنشاق دفع نمايد، و چرك دستها و سر انگشتان و بن ناخنها را بخصوص هنگام غذا خوردن و بعد از آن بشويد، و چركهائى را كه در همه بدن مجتمع مى گردد از ترشح عرق و غبار راه با رفتن به گرمابه پاك سازد.
آداب گرمابه
سزاوار است كه هر كه داخل حمام مى شود حرارت آتش جهنم را به ياد آورد، و خود را ساعتى در آنجا محبوس ببيند و حبس در جهنم را با آن قياس كند و از آن به خدا پناه برد.
امام صادقعليهالسلام
فرمود : «چون داخل آب گرم حمام شوى بگو : از جهنم به خدا پناه مى برم و بهشت را مساءلت مى كنم، و تا وقت بيرون آمدن از آب گرم آن را تكرار كن».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «چه خانه خوبى است حمام، چرك را مى برد و آتش دوزخ را به ياد مى آورد».
و اين اشاره است به اينكه عاقل بايد لحظه اى از ياد آخرت غافل نگردد، كه سرانجام قرارگاه او آنجاست. پس بايد در هر چه مى بيند از آب يا آتش يا غير اينها پند و اندرزى براى او باشد، كه آدمى در هر چيزى به حسب همت خود نظر مى كند. چنانكه بزاز هر گاه داخل خانه اى معمور و مفروش شود به فرش و پرده و مانند اينها مى نگرد و در ارزش و قيمت آنها تأمل مى كند، و بافنده و درزى چون داخل آن شود به جامه ها نظر دارد و به چگونگى بافت و دوخت آنها توجه مى كند، و نجار هر وقت داخل آن شود درها و پنجره ها و قفسه ها را ملاحظه مى كند و در چگونگى ساختن آنها مى انديشد، و بناء چون داخل شود به ديوارها و سقف و چگونگى بنائى و محكمى و استقامت آن فكر مى كند. همچنين سالك راه آخرت به چيزى نظر نمى كند مگر اينكه پند و عبرتى براى آخرت مى گيرد، پس چون ظلمتى را ببيند به ياد تاريكى لحد افتد، و چون به آتشى بنگرد انديشه جهنم كند، و اگر مارى به نظر آيد متذكر افعيهاى دوزخ شود، و اگر صداى ترسناكى بشنود به ياد نفخه صور افتد، و چون چهره هولناكى به نظر او آيد نكير و منكر و آتشبانان جهنم را ياد آورد، و اگر كسانى را مشغول محاسبه بيند به فكر محاسبه آخرت افتد، و چون كلمه رد يا قبول بشنود رد و قبول بعد از حساب آخرت را ياد آورد. و اگر چيز نيكو و مطلوبى را ببيند ياد نعمتهاى بهشت كند....
و همچنين.
تتمه : سر ازاله چركها و پليديها
راز ازاله چركها و پليديهاى مذكور از ظاهر بدن اين است كه موجب روشنى دل و گشادگى سينه و طرد شيطان مى شود. زيرا آنها تيرگيها و تاريكيهائى است كه مانع از نورانيت و تجرد است، و فرشتگان از آنها رميده و مشمئز و شياطين به آنها راغب و مايلند. و هر كه در احكام و آدابى كه رسول خداصلىاللهعليهوآله
آورده تأمل كند و او را بصيرتى نكته سنج باشد مى داند كه هيچ چيز از آنها خالى از حكمتى نيست، حتى آنچه از آن حضرت در آداب و حركات و افعال و اقوال صادر شده، از ترتيب خاص يا تخصيص به شماره معين يا آغاز كردن از جاى ويژه يا تعيين يكى از چيزهاى همانند، البته متضمن حكمتها يا حكمتى است. مثلا اگر كارى را از عضوى كه راست و چپ دارد آغاز مى كرد دليل آن اين است كه راست اشرف و افضل است، چنانكه روايت شده است كه آن حضرتصلىاللهعليهوآله
هنگام ناخن گرفتن از مسبحه (سبابه يا انگشت شهادت) دست راست (كه شريفترين انگشت است) شروع مى كرد و به شست (انگشت بزرگ) راست پايان مى داد، يعنى از سبابه تا انگشت كوچك راست و سپس از انگشت كوچك چپ تا شست راست. و همچنين ديگر آداب و تخصيصاتى كه وارد شده، كه خالى از حكمتى نيست، هر چند عقل ما از فهم و ادراك بيشتر آنها كوتاه و ناتوان باشد.
مقصد دوم : نماز
حقيقت نماز - حضور قلب - دفع اشكال - شرايط نماز - راه تحصيل معانى باطنى - اسرار نماز - وقت - آداب نماز - آداب نمازگاه - رو به قبله كردن - قيام - تكبيرات - نيت - تكبيرة الاحرام - دعاى استفتاح - (آغاز كردن نماز) - استعاذه (پناه بردن به خدا از شيطان) - قرائت - ركوع - سجود - تشهد - سلام دادن - تابيدن نور بر نماز گزار بقدر صفاى باطن اوست - آنچه سزاوار امام جماعت است - آنچه در نماز جمعه و عيدين شايسته است - آنچه مؤمن هنگام ظهور آيات (خسوف و كسوف و غيره) بايد بجا آورد.
بدان كه نماز معجونى است آسمانى و تركيبى است الهى كه از اجزاء بسيار مركب است، و اين اجزاء در فضيلت و اهتمام به آنها متفاوتند، بعضى از آنها بمنزله روح است و بعضى بمثابه اعضاء رئيسه و بعضى در حكم ديگر اعضاء.
توضيح مطلب اين است كه : انسان - مثلا - چون حقيقتى است مركب از اجزاء معين، موجودى كامل نمى باشد مگر به معنى باطنى كه همان روح است، و اعضاء محسوسى كه بعضى در درون او و بعضى در ظاهرند. و اين اعضاء در مراتب مختلفند، زيرا بعضى از آنها چيزى است كه به عدم آنها انسان نيز معدوم مى شود و به زوال آنها زندگى نيز زايل مى گردد، مانند قلب و مغز و كبد و معده و امثال اينها.
و بعضى ديگر چيزى است كه اگر چه به نبودن آنها اصل زندگى از ميان نمى رود، ليكن تماميت انسان از ميان مى رود و ناقص مى گردد، مانند دست و پا و چشم و امثال اينها. و بعضى ديگر چيزى است كه با بر طرف شدن آن زيبائى بر طرف مى شود، مانند دو ابرو و ريش و مژگان و امثال اينها، و بعضى ديگر چيزى است كه با زوال آن تماميت و كمال حسن زايل مى شود نه اصل آن، مانند كمانى بودن ابرو، و تناسب خلقت، و سياهى مو، و آميختگى سفيدى و سرخى رو، و امثال اينها.
همچنين نماز حقيقتى است مركب، و صورتى است كه شرع از امور متفاوت نگارش و تصوير كرده و ما را به اكتساب آن امر نموده. و روح آن : نيت و قصد قربت و حضور قلب و اخلاص است، و اعمال اركانى آن : از تكبيرة الاحرام و ركوع و سجود و قيام بمنزله اعضاء رئيسه است كه به ترك آنها نماز تماما از ميان مى رود، و تحقق و صحت آن بدون آنها ممكن نيست. و ساير اعمال واجب آن : از فاتحه و سوره و ذكر ركوع و دو سجده و طمانينه در آنها و تشهد و سلام دادن و غير اينها از اعمال واجب كه نماز به ترك آنها از روى عمد نه سهو باطل مى شود، و اينها بمنزله دست و پا و آلات تناسل و غير اينهاست، كه به زوال آنها زندگانى گاهى از دست مى رود و گاهى نمى رود. و اعمال مندوب و مطابق سنت و آداب مستحب : از قنوت و دعاى افتتاح و تكبيرات بيشتر علاوه بر تكبيرة الاحرام، و تعوذ (پناه گرفتن، اعوذ بالله گفتن )، و زائد بر قدر واجب در تشهد و سلام، و غير اينها كه نماز به ترك آنها از روى عمد يا سهو باطل نمى شود، و ليكن از حسن و كمال و فزونى اجر و ثواب بيرون مى رود، و بمنزله ابروان و كمانى بودن آنها و ريش و مژگان و تناسب خلقت و غير اينهاست كه با از دست رفتن بعضى از آنها حسن بر طرف مى شود و با از دست رفتن برخى كمال حسن از ميان مى رود، و آدمى به سبب اين نقصها زشت روى و نكوهيده و نامرغوب مى گردد.
و چون اين را دانستى : اى دوست من بدان كه نماز تو مايه قربت و هديه و تحفه اى است كه به پيشگاه پادشاه پادشاهان مى برى، مانند هديه اى كه كسى براى پادشاهى مى برد تا بدان وسيله به وى تقرب جويد. و اين تحفه به خداى تعالى عرضه مى شود و در روز «عرض اكبر» آن را به تو بر مى گردانند، پس در نيكو و زيبا ساختن يا بد و زشت نمودن آن اختيار به دست توست. و هر كه آن را چنان كه بدان مامور است بجا آرد و اعمال واجب و مندوب و شرايط ظاهرى و باطنى آن را مراعات كند، و اخلاص و حضور قلب داشته باشد، مانند كسى است كه بنده صحيح بخلقت تمام جوان زيباى عاقل كاملى را به پادشاهى هديه برد. و هر كه بر اعمال ظاهرى اقتصار نمايد و از حضور و توجه و قصد قربت و اخلاص غافل شود، همچون كسى است كه بنده مرده بى روحى را به پادشاهى پيشكش كند. و هر كه عمدا چيزى از واجبات آن را ترك نمايد، مانند كسى است كه بنده كشته شده اى را هديه برد، و هر كه بر اقل آنچه توان كرد بسنده كند مانند كسى است كه بنده زنده كور يا كر يا گنگ يا دست و پا بريده يا پير يا زشترو يا مجروح يا امثال اينها را هديه نمايد.
پس اى غافل بيدار شو و با خود بينديش كه اگر به نزد پادشاهى از پادشاهان دنيا، بلكه به نزد كسى كه از وى به مراتب پست تر است از امرا و حكام، تحفه اى برى، چگونه در خوبى و زيبائى آن سعى و كوشش مى كنى تا مورد قبول افتد، پس اى مغرور تو را چه افتاده كه از نيكو ساختن هديه و تحفه خود به پادشاه پادشاهان كه آغاز تو از او و بازگشت تو به سوى اوست غفلت و سهل انگارى مى كنى ؟ ! و حال آنكه وارد شده است كه : هر نمازى را كه انسان ركوع و سجود آن را درست بجا نياورد نخستين خصم صاحب آن در روز عرض اكبر خواهد بود، و خواهد گفت : «خدا تو را ضايع كند چنانكه مرا ضايع كردى».
فصل ۸۲ : حقيقت نماز
ما درباره آنچه متعلق به ظاهر نماز است از اجزاء و شرايط و احكام بحثى نداريم، زيرا بيان آن بر عهده علم فقه است. پس در اينجا به معانى باطنى كه حيات نماز به آنها بسته است و به اسرار و آداب نهانى كه به اجزاء و شرايط ظاهرى آن تعلق دارد اشاره مى كنيم تا بنده بهنگام نماز آنها را در نظر بگيرد و مراعات نمايد.
پس مى گوئيم : معانى باطنى كه روح نماز و حقيقت آن هستند هفت چيز است :
اول - اخلاص و قصد قربت و خالى بودن آن از آلودگى به ريا، كه تفصيل آن گفته شد.
دوم - حضور قلب : و آن عبارت است از فارغ ساختن دل از غير آنچه به آن مشغول است (يعنى نماز) و سخن او در آن است، تا اينكه بداند چه مى كند و چه مى گويد، بدون آنكه فكر او به جاى ديگر رود. پس مادامى كه فكر از غير آنچه در آن است (يعنى نماز) منصرف است، و در دل او ياد نماز هست و از آن غفلت نمى كند حضور قلب حاصل است. و حضور قلب آگاهى به رو آوردن و توجه به نماز و گاهى به خشوع دل تعبير مى شود. زيرا خشوع در نماز دو نوع است : يكى خشوع دل، و آن عبارت است از اينكه آدمى جميع حواس خود را متوجه نماز سازد و همه انديشه و همت او نماز باشد، به نحوى كه جز معبود در دل او نباشد. و ديگرى خشوع جوارح، و آن عبارت است از اينكه چشم خود را به زير افكند، و به چيز ديگر التفات ننمايد، و با چيزى بازى نكند، و دهن دره و خميازه نكشد، و انگشتان پاى خود را رو به قبله بدارد. و بالجمله : حركتى براى غير نماز نكند و چيزى از مكروهات مرتكب نشود و اينها را گاهى به خضوع تعبير كرده اند.
سوم - فهميدن معنى آنچه مى گويد : و اين امرى است غير از حضور قلب.
زيرا ممكن است كسى حضور قلب داشته باشد ولى معنى لفظ را نفهمد. پس مراد از فهميدن اين است كه دل او علم به معنى لفظ داشته باشد. و اين مقامى است كه حال مردم در آن متفاوت است، زيرا مردم در فهميدن معانى قرآن و تسبيحات مشترك و يكسان نيستند، چه بسا معانى لطيفى كه بعضى از نماز گزاران در اثناى نماز مى فهمند كه هرگز پيش از آن به خاطرشان خطور نكرده و ديگرى آن را نمى فهمد. و از اين جهت است كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مى دارد، زيرا نماز گزار امورى را مى فهمد كه ناگزير مانع از كار زشت و ناپسند است.
چهارم - تعظيم : و آن امرى است غير از حضور قلب و فهميدن. زيرا آدمى بسا غير خود را مخاطب قرار مى دهد در حالى كه دلش حاضر است و معنى لفظ را مى فهمد ولى او را بزرگ نمى دارد.
پنجم - هيبت : و آن افزون بر تعظيم است، و عبارت است از ترسى كه به سبب عظمت پديد مى آيد، زيرا كسى كه ترس و بيمى ندارد ترسان و بيمناك ناميده نمى شود. و هر خوفى را هيبت و مهابت نمى گويند، بلكه خوفى است كه به سبب بزرگداشت حاصل مى شود.
ششم - اميدوارى : و شكى نيست كه آن امرى است علاوه بر آنچه ذكر شد.
چه بسا كسى كه پادشاهى را تعظيم كند و از او ترس و هيبت داشته باشد ولى اميدى به نيكى و احسان او نداشته باشد. و حال آنكه بنده بايد بواسطه نماز خود به ثواب الهى اميدوار باشد، چنانكه به سبب تقصير خود از عقاب او ترسان است.
هفتم - حيا : و سبب آن آگاهى به تقصير و ياد آورى گناه است، و اين زائد بر تعظيم و خوف و رجاء است، زيرا تصور اينها غير از مفهوم حياء است و ممكن است بدون تذكر تقصير و ارتكاب گناه باشد.
فصل ۸۳ : حضور قلب
اين كه امور مذكور روح نماز و حقيقت آن و مقصود اصلى از آن هستند امرى است واضح و آشكار. زيرا غرض اصلى از عبادات و طاعات پالايش نفس و روشن و صافى كردن آن است، پس هر عملى كه تأثیر آن در صفا دادن و روشن ساختن دل بيشتر باشد برتر است. و شكى نيست در اينكه آنچه موجب صفا و جلاى نفس و تجرد و زدودگى آن از كدورتها مى شود جز امور مذكور نيست، و خود حركات ظاهرى چندان مدخليتى در آنها ندارد، و چگونه حضور قلب و خشوع روح نماز نباشد و كمال نماز به آن بسته نباشد و حال آنكه نماز گزار در نماز و دعاى خود در مقام مناجات با پروردگار است ؟ و شك نيست كه سخنى كه از روى غفلت سر زند مناجات نيست. و همچنين كلام آشكار ساختن آنچيزى است كه در ضمير آدمى است، و اين جز با حاضر بودن دل ممكن نيست، پس كسى كه با دل غافل مى گويد :
اهدنا الصراط المستقيمخواستار چيست ؟ و نيز شك نيست كه مقصود از قرائت و اذكار همانا ثنا و حمد و تضرع و دعاست، و مخاطب خداى تعالى است، پس هر گاه دل بنده با پرده غفلت پوشيده باشد و او را نبيند و مشاهده نكند، بلكه از مخاطب غافل باشد، و زبان خويش به حكم عادت بجنباند، اين چقدر از مقصود نماز كه براى پاك و روشن ساختن دل و تجديد ياد خدا و رسوخ ايمان تشريع شده دور است !
اين حكم قرائت و ذكر است. و اما مقصود از ركوع و سجود جز تعظيم نيست، و تعظيم الهى چگونه با غفلت جمع مى شود، و عمل چون از تعظيم بيرون رود چه مى ماند بجز خم كردن پشت و جنبانيدن سر، و اين عمل چندان مشقتى ندارد تا مقصود امتحان باشد، چنانكه در اعمال حج و دادن مال در زكات، و خوددارى از خواهشها در روزه مشقت وجود دارد. پس مجرد اين حركات سبك و آسان چگونه ستون دين و فاصله ميان كفر و اسلام و سر همه عبادات است، و تاريك عمدى آن محكوم به قتل مى شود؟ و چون حضور قلب و خشوع و خشيت مقصود كلى از نماز است، آيات و اخبار بسيار در ترغيب بر آنها و فضيلت و ستايش اهل آنها و مذمت غفلت و دل مشغولى در امور دنيا و وسوسه هاى باطل در حال نماز رسيده است، و نيز اخبار دلالت دارد كه انبياء و اوصياء و بزرگان اولياء به هنگام اشتغال در نماز در نهايت توجه و خشوع و خوف بودند. خداى سبحان مى فرمايد :
الذين هم فى صلاتهم خاشعون.
(مؤمنون، ۲).
«[مؤمنان] كسانى هستند كه در نماز خود ترسان و خاشع اند».
و مى فرمايد :
و اقم الصلاة لذكرى.
(طه، ۱۴)
«نماز را براى ياد كردن من بپا كن».
و غفلت ضد ياد كردن است، پس هر كه در نماز خود غافل باشد بپا كننده نماز براى ياد او نيست. و مى فرمايد :
و لا تكن من الغافلين.
(اعراف، ۲۰۴).
«و از غافلان مباش».
و مى فرمايد :
فويل للمصلين، الذين هم عن صلاتهم ساهون.
(ماعون، ۵ -۴)
«و اى بر آن نمازگزاران، كه از نماز خود غافلند».
آنان را با آنكه نماز گزارند بر غفلت از نماز مذمت مى كند، نه براى اينكه نماز را ترك مى كنند.
و مى فرمايد :
لا تقربوا الصلاة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون.
(نساء، ۴۳).
«در حال مستى و بيهوشى نزديك نماز مشويد تا بفهميد چه مى گوئيد».
و گفته اند : مراد بيهوشى از كثرت هم و غم دنياست، و گفته اند : از محبت دنيا، و اگر بر ظاهر آن حمل شود بيدار باش بر مستى دنياست، زيرا علت را بيان كرده و فرموده است : تا بدانيد چه مى گوئيد. و چه بسا نمازگزارى كه شراب نياشاميده و حال آنكه در نماز خود نمى داند چه مى گويد.
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
من صلى ركعتين، لم يحدث فيهما نفسه بشى ء من الدنيا، غفر له ما تقدم من ذنبه.
«هر كه دو ركعت نماز كند كه در آن دو ركعت چيزى از امور دنيا به خاطر خود نگذارند گناهان گذشته او آمرزيده است. »
و فرمود : «هر گاه نماز واجب بجا آورى، در آن وقت مانند كسى نماز كن كه با آن وداع مى كند و مى ترسد كه ديگر به نماز باز نگردد».
و فرمود : «خدا به نمازى نظر نمى كند كه در آن دل مرد با بدن او حاضر نباشد (در جاى ديگر باشد).
و فرمود : «نماز واجب شد، و به حج و طواف امر شد، و مناسك اعلام گشت تا ياد خدا بپا شود، پس چون در دل تو براى آن كه ياد او مقصود و مطلوب است عظمت و هيبتى نباشد، ارزش ذكر تو چيست ؟ !».
از حضرت صادقعليهالسلام
روايت شده است كه فرمود : «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد : نماز را از كسى مى پذيرم كه براى عظمت من فروتنى كند، و نفس خود را از خواهشهاى آن باز دارد، و روز خود را به ياد من شام كند، و بر خلق من تكبر و بزرگى ننمايد، و گرسنه را سير كند، و برهنه را بپوشاند، و بلا رسيده را رحم كند، و غريب را جاى دهد، پس چنين شخصى نور او مانند خورشيد مى درخشد، براى او در تاريكى ها روشنى و در نادانى دانائى قرار مى دهم، و او را به عزت خود حمايت مى كنم، و به فرشتگان خويش محافظت مى نمايم، چون مرا بخواند او را اجابت مى كنم، و چون از من سؤ ال نمايد به او عطا مى كنم. مثل او در نزد من مانند باغهاى بهشت است كه ميوه هايش نمى پوسد و حالش دگرگون نمى شود. )
و در اخبار موسىعليهالسلام
آمده است : «اى موسى، چون مرا ياد كنى در حالى ياد كن كه اعضاء تو به لرزه آيد، و به هنگام ياد من فروتن و آراميده باش. و چون مرا ياد كنى زبان خود را در پشت دل خود بدار. و چون در حضور من بايستى مانند بنده ذليل بايست، و با دلى ترسان و زبانى راست گفتار با من مناجات كن». و به وىعليهالسلام
وحى فرمود : «به عاصيان امت خود بگو : مرا ياد نكنند، كه من سوگند ياد كرده ام كه هر كه مرا ياد كند او را ياد كنم، و چون گناهكاران مرا ياد كنند من به لعنت آنان را ياد كنم».
و در حديث قدسى وارد شده است : «من نماز هر نماز گزارى را قبول نمى كنم، بلكه نماز كسى را قبول مى كنم كه براى عظمت من فروتنى كند، و بر بندگان من بزرگى ننمايد، و فقير گرسنه را به خاطر من سير كند».
امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «خوشا آنكه عبادت و دعا را براى خدا خالص سازد، و به آنچه دو چشم او مى بيند مشغول نشود، و ياد خدا را به آنچه دو گوش او مى شنود از ياد نبرد، و به سبب آنچه خدا به ديگرى عطا فرموده تنگدل و اندوهگين نگردد».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود : «اميد و بيم در دلى جمع نمى شود مگر آنكه بهشت براى او واجب مى شود، پس هر گاه نماز كنى روى دل خود را به سوى خداى عز و جل كن، كه هيچ بنده مؤمنى نيست كه در نماز و دعاى خود روى دل به سوى خداى عز و جل كند مگر اينكه خدا دلهاى مؤمنان را رو به او كند، و با دوست داشتن ايشان او را در رسيدن به بهشت يارى و تاييد نمايد».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود : «نماز بنده گاهى نصف و گاهى ثلث و گاهى ربع و گاهى خمس آن بالا مى رود، و بالا نمى رود مگر آنچه دل او رو به آن كند، و امر به نمازهاى نافله براى اينست كه آنچه را كه از فريضه (به علت عدم حضور قلب) كاسته اند براى آنان تمام كند».
و روايت است كه : «صداى آه كشيدن و ناليدن ابراهيم خليلعليهالسلام
تا يك ميل راه شنيده مى شد، و در وقت نماز تپش دل او مانند آواز جوش ديگ شنيده مى شد».
و همچنين از كانون سينه سرور ما رسول خداصلىاللهعليهوآله
چنين صدايى شنيده مى شد.
يكى از همسران آن حضرت گفته است : «پيغمبرصلىاللهعليهوآله
با ما سخن مى گفت و ما با او سخن مى گفتيم، همينكه وقت نماز مى رسيد، گوئى ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم».
و امير مؤمنانعليهالسلام
چون به وضو گرفتن آغاز مى كرد، رنگ رخسارش از خوف خدا دگرگون مى شد. و چون وقت نماز مى رسيد متزلزل و رنگارنگ مى شد، شخصى به آن حضرت عرض كرد : تو را چه روى مى دهد يا امير المؤمنين ؟ فرمود :
«هنگام اداى امانتى است كه خدا آن را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه نمود و همه از برداشتن آن ابا كردند و از آن ترسيدند، و انسان آن را برداشت».
و روايت است كه : «پيكانى در پاى آن حضرتعليهالسلام
فرو رفت و بيرون آوردن آن [به سبب شدت درد] ممكن نبود.
فاطمهعليهاالسلام
فرمود : آن را در حال نماز بيرون آوريد. زيرا در آن حالت احساس نمى كند كه بر او چه مى گذرد. پس در حال نماز آن را بيرون كشيدند و آن حضرت دردى احساس نكرد».
و صديقه فاطمهعليهاالسلام
از خوف خدا در نماز به تتابع نفس (نفس نفس زدن) مى افتاد. و حضرت امام حسنعليهالسلام
چون از وضوى خود فارغ مى شد رنگ رخسارش دگرگون مى گشت، و چون از علت آن پرسيدند، فرمود : «بر كسى كه بخواهد به حضور صاحب عرش در آيد حق است كه رنگ او دگرگون شود».
و امام على بن الحسين عليهما السلام هر گاه وضو مى ساخت رنگش دگرگون مى شد، و چون از علت آن پرسيدند، فرمود : «من اراده ايستادن در حضور پادشاهى بزرگ دارم». و ابو حمزه ثمالى گويد : «آن حضرت را ديدم نماز مى گزارد. رداى حضرت از كتف او افتاد، آن را رها كرد تا از نماز فارغ شد، من از آن رويداد پرسيدم، فرمود : واى بر تو! آيا نمى دانى در پيشگاه كه بودم ؟ به خدا سوگند اين مرا از آن مشغول داشت ! آيا نمى دانى كه نماز بنده قبول نمى شود مگر آنكه دل او متوجه باشد؟ گفتم : اى فرزند رسول خدا، پس ما هلاك شديم. فرمود : نه چنين است !
خدا اين را با نوافل تمام مى كند».
و روايت شده است كه : «چون آن حضرت به نماز مى ايستاد رنگش دگرگون مى شد، و چون به سجده مى رفت سر بر نمى داشت تا عرق مى كرد».
و نيز روايت شده است كه : «چون آن حضرت به نماز مى ايستاد گويى مانند ساق درختى بود كه حركت نمى كند مگر آنكه باد آن را حركت دهد».
از مولاى ما حضرت صادقعليهالسلام
از حالتى كه هنگام نماز او را روى مى داد كه بيهوش بر زمين مى افتاد پرسيدند، فرمود : «پيوسته آيات قرآن را تكرار مى كنم تا به حالى مى رسم كه گويى آن را روياروى از كسى كه آنها را نازل فرموده مى شنوم».
و گفته اند : زبان امامعليهالسلام
در آن حال مانند درخت طور بود هنگامى كه گفت : انى انا الله.
يكى از بزرگان را از چگونگى نمازش پرسيدند، گفت : «چون وقت نماز در آيد، وضو مى سازم و به جائى كه مى خواهم نماز گزارم مى روم، و مى نشينم تا اعضاء و جوارحم آرام گيرد، سپس به نماز مى ايستم، و كعبه را ميان ابروان خود قرار مى دهم، و صراط را در زير گام خود مى بينم، و بهشت را در طرف راست، و جهنم را در طرف چپ، و فرشته مرگ را در پشت سر به نظر مى آورم، و پندارم كه اين آخرين نماز من است. پس ميان اميد و بيم قرار مى گيرم، و تكبيرة الاحرام مى گويم، و قرآن را شمرده قرائت مى كنم، و با فروتنى ركوع مى كنم، و با خشوع به سجده مى روم، و بر سرين چپ مى نشينم، و پشت قدم چپ را فرش مى سازم و قدم راست را بر ابهام قرار مى دهم، و با اخلاص نماز را تمام مى كنم، و نمى دانم كه نمازم قبول شده يا نه».
و با توجه به آنچه از كيفيت نماز انبياء و اولياء دانستى و آنگاه نماز خود و نماز مردم را ملاحظه كردى، پى مى برى كه : مردم در نماز خويش بر چند قسم اند :
۱- غافلانى كه نماز خويش به پايان مى برند در حالى كه يك لحظه حضور قلب ندارند.
۲- كسانى كه در بخشى از نماز خود غفلت و در بخشى ديگر حضور قلب دارند، و اينها نيز به حسب كمى يا زيادى حضور و غفلت و فزونى يكى بر ديگرى مختلفند، و مراتب آنها نامتناهى است.
۳- آنان كه نماز خود تمام مى كنند و دلشان لحظه اى غايب نيست، بلكه در همه نماز خود حضور قلب دارند. و بسا همه همت و انديشه ايشان نماز است، بطورى كه آنچه پيش رويشان مى گذرد احساس نكنند، چنانكه مولاى ما امير مؤمنانعليهالسلام
بيرون كشيدن پيكان از پاى مبارك را احساس نكرد.
يكى از اينان مدتى به نماز جماعت حاضر شد و نشناخت كه بر راست و چپ وى كيست. و گروهى بودند كه بهنگام نماز رخسارشان زرد مى شد و شانه ها و سينه شان به لرزه مى آمد. اين همه دور نيست، كه بالاتر از اينها از كسانى ديده مى شود كه مشغول امر دنيا يا ترسان از پادشاهان دنيااند، با ضعف و عجزى كه اين پادشاهان دارند و پستى بهره هائى كه از آنها حاصل مى شود. بسيار اتفاق افتاده كه كسى به حضور پادشاه يا وزيرى رود و با او درباره امرى سخن گويد و بيرون آيد، و اگر از او بپرسند چه كسانى اطراف او بودند يا رنگ جامه پادشاه چه بود نمى تواند خبرى از آن بدهد، زيرا انديشه و خاطر او چنان به پادشاه مشغول بوده كه از جامه وى يا حاضران خبر ندارد.
و لكل درجات مما عملوا.
(انعام، ۱۳۲، احقاف، ۱۹).
«و همه را از آنچه كردند مرتبه هاست (هر كسى را به اندازه عمل وى درجه باشد»).
پس بهره هر كس از نماز خويش به اندازه خوف و خشوع و تعظيم اوست.
زيرا نظر گاه خداوند دلهاست نه ظاهر حركات. و از اينرو يكى از صحابه گفته است :
«مردم در قيامت همانند وضع و هيئت خود در نماز، از آراميدن و قرار گرفتن، و اينكه نماز براى آنان نعمت و لذت و بهجت است محشور مى شوند، پس ملحوظ و معتبر حال دل است نه حال شخص».
و لذا گفته اند : «صورتها را در سراى آخرت از صفات دلها بسازند، و نجات نمى يابد :
الا من اتى الله بقلب سليم.
(شعرا، ۸۹)
«مگر آن كه با دلى پاك و رسته سوى خدا بيايد».
آگاهى : دفع اشكال
اگر گفته شود : آنچه از اخبار مذكور مستفاد مى شود اين است كه نماز غافل پذيرفته نيست مگر به اندازه اى كه حضور قلب داشته باشد، و حال آنكه فقها حضور قلب را شرط صحت نماز نمى دانند مگر در نيت و تكبيرة الاحرام، پس اين دو مطلب چگونه سازگارند؟.
مى گوييم : فرق است ميان قبول و كفايت كردن در انجام تكليف، زيرا مراد از قبول در عبادت نزديكى و قرب بنده است به خدا، و حصول ثواب آخرت، و آنچه كفايت مى كند اين است كه بنده تكليف را بجا آورد، اگر چه ثوابى بر آن مترتب نباشد و او را به خدا نزديك نكند. و مردم در برداشتن بار تكليف مختلفند، زيرا تكليف بقدر توانائى و طاقت است، و تكليف كردن همه مردم به حضور قلب در همه نماز ممكن نيست، كه اين را بجز اندكى قدرت ندارند. و چون شرط فرا گرفتن حضور قلب در همه نماز بالضروره ممكن نيست، راهى نمى ماند مگر اين شرط كه كلمه حضور قلب را ولو در يك لحظه بتوان بر آن اطلاق كرد، و سزاوارترين لحظه لحظه تكبير و توجه است، پس تكليف به اين مقدار اقتصار مى شود. و با اين وصف، ما اميدواريم كه غافل در همه نماز خود مثل حال كسى كه نماز را بكلى ترك مى كند نباشد، زيرا وى فى الجمله و ظاهرا قدم در راه انجام تكليف نهاده و يك لحظه دل را حاضر كرده و چگونه چنين نباشد و حال آنكه كسى كه بفراموشى با حدث نماز گزارد نماز او نزد خدا باطل است و ليكن به حسب فعلش و به اندازه قصور و عذرش مزدى بيابد؟
خلاصه آنكه : روى آوردن دل و حضور قلب روح نماز است، و كمترين چيزى كه از اين روح باقى مى ماند حضور بهنگام تكبير است، كه كم شدن از آن موجب هلاك است، و بقدر افزونى آن روح در اجزاء نماز گسترش مى يابد، و بسا زنده اى كه جنبش و حركتى ندارد و نزديك است به مرده، پس نماز كسى كه در همه آن غافل است مگر در حال تكبير، زنده بى حركت است.
فصل ۸۴ : شرايط نماز
بدان كه براى معانى باطنى مذكور اسبابى است كه بدون آنها حاصل و متحقق نمى شود.
اما حضور قلب : سبب آن اهتمام (همت و توجه داشتن) به نماز است. زيرا كه هر كسى تابع همت و قصد و دلبستگى به چيزى و كارى است، و دل او حاضر نيست مگر در آنچه مقصود اوست و به آن اهتمام دارد، و مادامى كه به امرى دل بسته و به آن توجه و اهتمام دارد خواه ناخواه دل او در آن حاضر است و به آن التفات دارد، پس اين براى او طبيعى است و او رام و مسخر آن است. و دل هر گاه در نماز حاضر نباشد بيكار و معطل نيست، بلكه به يكى از امور دنيا اشتغال دارد. پس براى حضور قلب در نماز چاره و علاجى نيست مگر صرف همت به آن، و همت به آن صرف نشود مگر اينكه آدمى يقين كند كه آخرت بهتر و پاينده تر است، و وسيله رسيدن به آن نماز است. و هر گاه به اين توجه و التفات، علم به حقارت و خوارى دنيا افزوده شود، از مجموع آن حضور قلب در نماز حاصل مى شود. و چون انگيزه و سبب حاضر بودن دل در امرى اهتمام و اعتنا به شان و اهميت آن است، از اينرو هر گاه به حضور يكى از پادشاهان دنيا بلكه يكى از بزرگان روى، از كسانى كه قدرت بر سود و زيان تو ندارند، مى بينى كه دل تو حاضر و متوجه اوست. و چون دل تو به هنگام مناجات با پادشاه پادشاهان كه ملك و ملكوت و سود و زيان به دست قدرت اوست حاضر نمى شود، گمان مبر كه سببى غير از ضعف ايمان و يقين داشته باشد. پس بايد در تقويت يقين و ايمان كوشيد.
و اما فهم معانى آنچه مى گويد : سبب آن - بعد از حضور دل - مداومت فكر و توجه ذهن به دريافتن معنى است. و علاج آن همان علاج حضور دل است، به اينكه روى به فكر و ذكر آورد، و در رفع خاطره ها و انديشه هائى كه دل را مشغول و خاطر را پريشان مى سازد به وسيله قطع مادتهاى آن بكوشد، يعنى از اسبابى كه خاطر به آنها تعلقى دارد دل بر كند. زيرا هر كه چيزى را دوست يا دشمن دارد يا از چيزى مى ترسد، آنرا بسيار ياد مى كند و تا آن مادتها منقطع نگردد خاطره ها بر طرف نشود، و ياد محبوب و مبغوض و خوفناك ناگزير به دل هجوم آورد. و از اينرو مى بينى كه كسى كه غير خدا را دوست دارد يا دلش به دشمنى كسى مشغول يا از او بيمناك است، نماز او از اين انديشه ها و خيالات پاك و صافى نيست.
و اما تعظيم : حالتى است كه از دو معرفت حاصل مى شود : يكى معرفت جلال و عظمت خدا، زيرا هر كه به عظمت او معتقد نيست نفس را به بزرگداشت او وا نمى دارد، و اين معرفت از اصول ايمان است. و ديگر : معرفت حقارت و ذلت نفس و دانستن اينكه بنده مسخر و در تحت قدرت پروردگار است و از سود و زيان خويش ناتوان. و از اين دو معرفت فروتنى و تواضع و خشوع حاصل مى شود كه آن را تعظيم گويند. و مادامى كه معرفت حقارت نفس با معرفت جلال پروردگار آميخته نشود حالت تعظيم و خشوع پديد نيايد، زيرا كسى كه خود را از غير بى نياز مى انگارد و بر خود اعتماد دارد ممكن است صفات عظمت و جلال و قدرت و كمال را درباره غير بشناسد ولى نسبت به او خاشع و فروتن نباشد، زيرا معرفت نياز و حقارت نفس همراه آن نيست.
و اما هيبت و ترس : حالتى است كه از شناختن قدرت خداى تعالى و حشمت و مهابت و نفوذ مشيت او نتيجه مى شود، و معرفت به اينكه او چنان بى نياز است كه اگر اولين و آخرين را هلاك سازد ذره اى نقصان به ملك او راه نيابد، و تذكر مصائب و انواع بلا كه به انبياء و اولياء رسيده با آنكه دفع آنها ممكن بوده است. و هر اندازه علم به خدا و به صفات و افعال او افزوده مى گردد خشيت و هيبت بيشتر مى شود.
و اما اميد و رجاء : سبب آن شناختن لطف و كرم خداى تعالى و انعام عام و لطايف صنع اوست، و دانستن اينكه وعده او به بهشت براى نماز گزاران راست است. و چون يقين به وعده و معرفت به لطف او حاصل شد، اميد برانگيخته مى شود.
و اما حياء : سبب آن دانستن تقصير است در عبادت، و علم آدمى به عجز از اداى حق بزرگ خداوند. و آنچه اين آگاهى را تقويت مى كند معرفت عيب هاى نفس و آفت هاى آن و شناخت كمى اخلاص و پليدى باطن و ميل به بهره هاى زودگذر دنيوى در همه كارهاست، و نيز علم به آنچه مقتضى جلال و عظمت الهى است و اينكه او بر پنهانيها و رازها و خيالات دل هر چند هم دقيق و نهان باشد مطلع است. و اين معرفت ها هر گاه از روى يقين حاصل شد، بالضروره حالتى پديد آيد كه آن را حياء نامند.
فصل ۸۵ : راه تحصيل معانى باطنى
بدان كه راه تحصيل معانى باطنى مذكور، يعنى حضور قلب و فهم معنى سخن و تعظيم و هيبت و اميد و حياء، همانا تحصيل اسباب اين معانى است، و اسباب آنها را شناختى. و راه تحصيل اين اسباب به دو امر است :
اول - معرفت خدا و شناختن جلال و عظمت او و استناد همه امور به او، و دانستن اينكه او به ذرات عالم و به اسرار و پنهانيهاى بندگان عالم است. و لازم است كه اين معرفت يقينى باشد تا اثر بر آن مترتب شود. زيرا آدمى تا به امرى يقين حاصل نكند، آماده طلب آن يا گريز از آن نمى شود. و اين معرفت گذرگاه است براى رسيدن به ايمان. و شكى نيست كه اين معرفت موجب حصول معانى مذكور و اسباب آنهاست. زيرا مؤمن هنگام مناجات با پروردگار خود البته حضور قلب دارد، و مى فهمد چه مى گويد و چه مى خواهد، و او را بزرگ مى دارد، و از او بيمناك است، و به او اميد دارد، و از تقصير خود شرمنده است.
دوم - فراغ دل و خالى بودن آن از مشغله هاى دنيا. زيرا جدا شدن و غفلت مؤمن عارف، كه به خدا و جلال و عظمت او يقين دارد، و از معانى مذكور در نماز خود مطلع است، سببى جز پريشانى فكر و پراكندگى خاطر و غيبت دل از مناجات و غفلت از نماز ندارد. و مؤمن را از نماز غافل و مشغول نمى كند مگر انديشه هاى فاسد و خاطره هاى پليد. پس دواى حضور قلب، دفع همه آن خاطره ها و خيالات باطل است، كه چيزى دفع نمى شود مگر به دفع سبب آن.
و سبب وارد شدن خاطره ها، يا امرى است بيرونى، يا امرى باطنى.
اما بيرونى : آنست كه به چشم يا گوش رسد. زيرا آن چيز گاهى انديشه او را بربايد تا دنبال آن رود و در آن تصرف كند و سپس از آن به فكر ديگر كشانده شود و همين طور پى در پى. پس ديدن يا شنيدن سبب انديشيدن است، و بعضى از آن انديشه ها سبب بعضى ديگر شود. و هر كه مرتبه او قوى و همت او عالى باشد، آنچه بر حواس او گذرد وى را مشغول نكند. و ليكن ضعيف ناچار فكرش پريشان گردد.
پس علاج آن : قطع اين اسباب است به اينكه چشم را بر هم نهد يا در خانه تاريك نماز گزارد، يا پيش خود چيزى كه او را مشغول كند نگذارد، و در نماز نزديك ديوار بايستد تا ميدان ديدش وسيع نباشد، و در گذرگاه مردم و جايهاى نقشدار و رنگين و عمارتهاى عالى نماز نكند. و از اينرو بود كه اهل عبادت در خانه تاريك و كوچكى كه وسعت آن بقدر جاى سجود بيش نبود نماز مى گزاردند، تا انديشه آنان مجتمع تر باشد. و اقويا در مسجدها حاضر مى شدند و چشمها فرو مى خواباندند و از جايگاه سجده نمى گذراندند، چنانكه به آن امر شده است، و كمال نماز را در اين مى دانستند كه كسى را كه بر راست و چپ ايشان باشد نشناسند.
و اما اسباب باطنى : شديدتر و دشوارتر است. زيرا كسى كه قصدهاى او پراكنده باشد، و انديشه هاى وى در واديهاى دنيا متفرق شود، فكر او در يك فن منحصر نشود بلكه پيوسته از اين طرف به آن طرف مى رود، و چشم بر هم نهادن فايده اى نمى بخشد، زيرا چيزى كه پيش از آن در دل افتاده مشغول كردن را بسنده است.
و علاج آن اين است كه :
نفس را به قهر به فهم آنچه مى خواند باز گرداند، و دل را به نماز از غير آن مشغول كند، و مددكار او در اين راه آنست كه پيش از تكبيرة الاحرام آماده شود به اين نحو كه به ياد آخرت افتد، و اهميت و مكانت ايستادن در پيشگاه خداى تعالى، و هول روز قيامت و حساب را به ياد آورد، و پيش از آنكه داخل نماز شود دل خود را از مهمات دنيوى خالى و فارغ كند، و دل مشغوليى كه خاطر او بدان التفات كند باقى نگذارد، اين است راه تسكين انديشه ها. و اگر افكار او بواسطه اين داروى آرام بخش سكون و آرامش نيابد، او را نجات نمى بخشد مگر مسهلى قوى كه ماده و ريشه مرض را از اعماق رگها بكند، و آن اينست كه در امورى كه باعث مشغولى دل و مانع از حضور قلب است نظر كند.
و شك نيست كه اين به مهمات او بر مى گردد، و اينها به سبب شهوات او مهم شده است، پس بايد نفس خود را به بازداشتن از شهوات و قطع آن علايق عقوبت كند. زيرا هر چه او را از نماز مشغول كند ضد دين اوست و لشكر ابليس دشمن اوست، و نگاه داشتن آن زيانبارتر از بيرون راندن آن است، و به بيرون كردن آن نجات مى يابد.
اينست داروئى كه ماده مرض را از بن مى كند، و جز آن سود ندارد. پس آنچه بر سبيل نرمى و مدارا به تسكين و بازگشت به فهم ذكر گفته شد تنها در شهوتهاى ضعيف و انديشه اى كه جز حواشى دل را مشغول نمى كند سودمند است. و اما با شهوت قوى تنگ گيرنده تسكين سود ندارد، بلكه پيوسته ميان تو و آن كشاكش باشد، و سپس بر تو غلبه كند و همه نمازت در كشمكش بگذرد. و مثال اين مانند مردى است كه در زير درختى بخواهد با آسودگى خاطر فكر كند، و آواز گنجشكان وى را مشوش سازد، و او پيوسته گنجشكان را به چوبى بپراند و به فكر خود باز گردد، و گنجشكان باز آيند، و او باز آنها را به چوب براند، وى را گويند : اين هرگز منقطع نشود، اگر خلاص خواهى درخت را بر كن. همچنين است درخت شهوت، چون شاخه بر آرد و شاخه ها اطراف را فرا گيرد، انديشه ها سوى آن گرايد چنانكه گنجشكان سوى درخت، و مگس سوى كثافت، و دفع آن به درازا كشد، كه مگس را چندانكه برانى باز آيد و بدين سبب مگس را به تازى ذباب گويند (ذب : رانده شد، و آب : باز آمد)، و همچنين است خاطره ها و انديشه ها.
و اين شهوتها بسيار است و كم كسى از آنها خالى باشد، و همه آنها تحت يك اصل مجتمعند، و آن دوستى دنياست، و دوستى دنيا سر همه خطاها و گناهان و اساس نقصان و سرچشمه هر فساد است. و هر كه در باطن او دوستى دنيا باشد تا به چيزى از آن ميل كند نه براى توشه گرفتن از آن و استعانت بر آخرت، نبايد طمع داشته باشد كه لذت مناجات در نماز براى او صافى و خالص شود. زيرا هر كه به دنيا شاد شد به خدا و مناجات او شاد نباشد، و همت آدمى با آن چيزى است كه به آن شاد و دلخوش است، پس اگر مايه شادى و دلخوشى او دنيا باشد همت او ناگزير متوجه همان خواهد بود. و ليكن - با وجود اين - بايد دست از مجاهده بر ندارد و دل را به نماز باز گرداند و اسباب مشغول كننده را كم كند، و اين است داروى آن، و به سبب تلخى آن طبعها از آن رميده، و بيمارى مزمن شده، و درد بى درمان گشته، تا حدى كه بزرگان كوشيدند دو ركعت نماز گزارند كه در دل ايشان هيچ از امور دنيا نگذرد و نتوانستند. پس امثال ما را در آن طمع نتواند بود، اى كاش ثلث يا ربع نماز ما از وسوسه ها سالم و بر كنار باشد، تا از جمله كسانى باشيم كه عمل شايسته را با كار بد در آميختند خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا.
و بالجمله : همت دنيا و همت آخرت در دل مانند آبى است كه در قدحى ريزند كه در آن سر كه باشد، و به اندازه آنچه آب در آن داخل شود ناچار سركه بيرون آيد، و هر دو جمع نشوند.