و همچنانكه شايسته نيست كه هر دستى خط آن را لمس كند، بلكه از ظاهر پوست بساونده محفوظ است مگر وقتى كه با طهارت باشد، همچنين هر زبانى شايستگى خواندن كلمات آن را ندارد، و نه هر دلى مى تواند معانى آن را دريابد، بلكه حقيقت و باطن آن بواسطه بلندى مرتبه و جلالت قدر از باطن دلها پوشيده و محجوب است مگر آنكه از همه پليديها پاك شود، و به نور بزرگ داشتن آن روشن گردد.
و بالجمله : هنگام تلاوت نبايد از تعظيم متكلم غافل باشد، تا تعظيم كلام تحقق يابد، زيرا بزرگداشت كلام به بزرگداشت متكلم بسته است، و اگر به سبب غفلت دل عظمت متكلم را متذكر نيست درباره صفات و افعال متكلم بينديشد، و به خاطر آورد كه صاحب كلام كسى است كه به مجرد اراده هر آنچه را كه مى بيند و مى شنود، از عرش و كرسى و آسمانها و زمينها و آنچه در آنها وزير و زبر آنهاست، بوجود آورده و پديدار ساخته، و او آفريدگار و روزى رسان همگان است، و جميع موجودات در قبضه قدرت او مسخر و اسيرند، بعضى از فضل و رحمت او برخوردار، و بعضى به عقوبت و مهابت او گرفتارند، و اين همه را نسبتى به عوالم مجردات نيست. بدين سان تفكر در امثال اينها موجب توجه دل به عظمت متكلم و كلام مى گردد. يكى از بزرگان هنگامى كه قرآن را براى تلاوت مى گشود مى گفت : اين كلام پروردگار من است، اين كلام پروردگار من است ! و بيهوش مى گشت.
۳- فروتنى و نرم دلى :
امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«هر كه قرآن بخواند، و خاضع نشود و دلش نرم نگردد، و اندوه و ترسى در دل او پديد نيايد، شان عظيم خداى تعالى را حقير شمرده، و آشكارا زيانكار است. »
قارى قرآن محتاج سه چيز است :
دل خاشع، و بدن فارغ از مشغله، و جاى خلوت.
چون دل او براى خدا خاشع باشد شيطان از او مى گريزد، خداى تعالى مى فرمايد :
فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم.
(نحل، ۹۸)
«و چون قرآن خوانى از شيطان رانده شده به خدا پناه بر».
و چون بدن از مشاغل و اسباب تشويش فارغ باشد، دل او متوجه قرائت مى شود، و عارضه اى پديد نمى آيد كه او را از بركت نور قرآن و فوائد آن محروم سازد. و اگر جاى خلوتى بدست آورد و از خلق كناره گيرد بعد از آنكه دو خصلت خضوع دل و فراغ بدن را حاصل كرد روح و دل او به خداى عز و جل انس مى گيرد، و شيرينى خطابهاى الهى به بندگان شايسته خود را مى يابد، و لطف او را به آنان و اختصاص ايشان را به كرامتهاى او مى داند و به اشارتهاى نو و بديع مى رسد. پس هر گاه از اين باده جامى نوشيد، هيچ حالى را بر اين حال اختيار نخواهد كرد، و هيچ وقتى را بر اين وقت ترجيح نخواهد داد، بلكه آن را بر هر طاعت و عبادتى بر مى گزيند، زيرا در آن وقت بيواسطه با پروردگار در مناجات است. پس بنگر كه چگونه كتاب پروردگار و منشور ولايت خود را مى خوانى، و چگونه اوامر و نواهى او را بجا مى آورى، و حدود او را مراعات مى كنى :
و انه لكتاب عزيز، لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد.
(فصلت، ۴۲ -۴۱)
«و اين [قرآن] كتابى است ارجمند [و با شكوه] كه باطل [و خلاف حق] نه از پيش آن و نه از پس آن به آن راه ندارد، از جانب خداى حكيم (استواركار) و ستوده (شايسته ستايش) نازل شده است».
پس قرآن را شمرده و با تانى بخوان، و هر گاه به آيات وعد وعيد رسيدى لحظه اى درنگ كن، و در امثال و مواعظ آن بينديش، و بپرهيز از اينكه حروف آن را چنانكه بايد ادا نكنى و حدود آن را ضايع گذارى».
۴- حضور قلب، و ترك سخن گفتن با خود (حديث نفس) و وسوسه ها و خاطره هاى نفسانى : و اين نتيجه بزرگداشت است، زيرا كسى كه چيزى را بزرگ مى داند، كلام باشد يا غير آن، خوشدلى و انس او به همان است و از آن غفلت نمى كند. و شكى نيست در اينكه قرآن مشتمل بر چيزى است كه دل به آن انس مى گيرد و نفس به آن شاد مى شود، بشرط آنكه تلاوت كننده اهل آن باشد.
۵- تدبر [در معانى قرآن] و آن علاوه بر حضور قلب است، زيرا خواننده قرآن بسا كه در غير قرآن تفكر نمى كند و ليكن تنها گوش او تلاوت را مى شنود بدون تدبر در معانى آن، و حال آنكه مقصود از تلاوت قرآن تدبر در آن در باطن است، خداى سبحان مى فرمايد :
ا فلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها.
(محمدصلىاللهعليهوآله
، ۲۴)
«آيا در اين قرآن نمى انديشند يا بر دلها قفلهاست ؟»
امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :
لا خير فى عبادة لا فقه فيها، و لا فى قراءة لا تدبر فيها.
«در عبادتى كه از روى فهم و دانش نباشد چيزى نيست، و نه در قرائتى كه تأمل و تدبرى در آن نيست». و اگر نتواند تدبر و تفكر كند مگر اينكه آيه را تكرار كند، تكرار كند. و از اينرو بزرگان آيات را بسيار تكرار مى كرده اند تا در آن تدبر كنند، و بسا بوده كه در يك آيه مدتى دراز درنگ مى كرده اند. و يكى از ايشان گفته است : «من در هر جمعه اى قرائت قرآن را به پايان مى برم، و در هر ماهى و در هر سالى نيز ختم مى كنم، و سى سال است كه تلاوتى را آغاز كرده ام كه تاكنون فارغ نشده ام !»، و اين بر حسب درجات تدبر و بررسى آن است.
۶- تفهم (در يافتن معنى به درنگ و تأمل) :
و آن اين است كه از هر آيه اى معنى فراخور آن بر او روشن شود، زيرا قرآن مشتمل است بر ذكر صفات و افعال خداى تعالى، و ذكر بهشت و دوزخ و احوال عالم ديگر، و ذكر احوال پيغمبران، و احوال تكذيب كنان و اينكه چگونه هلاك شدند، و ذكر احكام و اوامر و نواهى الهى و غير اينها، مانند اين آيه :
ليس كمثله شى ء و هو السميع البصير.
(شورى، ۱۱)
«هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست».
و مانند اين قول خداى تعالى :
الملك القدوس السلام...
تا آخر آيه (حشر، ۲۳) و غير اينها.
پس بايد در معانى اين اسماء و صفات تأمل كند، تا اسرار نهفته در آنها براى او كشف و آشكار شود، و اين اسرار منكشف نمى گردد مگر براى كسانى كه در فهم كتاب خدا تاييد شوند. امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود : «رسول خداصلىاللهعليهوآله
هيچ رازى به من نگفته است كه از مردم پوشيده داشته باشد مگر اينكه خداى عز و جل بنده اى را در كتاب خود فهمى دهد».
و اگر آياتى را تلاوت كند كه در آنها افعال ذكر شده باشد، يعنى آياتى كه از آفرينش آسمانها و زمين و فرشتگان و ستاره ها و كوهها و حيوان و نبات و ابر و باران و بادها و غير اينها حكايت شده است، بايد از آنها عظمت و جلال خداوند را بفهمد، زيرا هر فعلى بر فاعل دلالت مى كند، و عظمت خلقت دليل بر عظمت خالق است. و سزاوار است كه در فعل فاعل را ببيند نه فعل را، زيرا هر كه حق تعالى را شناخت او را در هر چيزى ديد، از آنرو كه هر چيزى از او و قائم به او و به سوى او و براى اوست. پس او در عين وحدت كل هستى است، و هر كه او را در هر آنچه مى بيند نبيند چنانست كه گوئى او را نشناخته، و هر كه او را شناخت مى داند كه هر چيزى غير از او باطل و بى حقيقت است، و هر چيزى بجز ذات او فانى است، زيرا قطع نظر از واجب تعالى و ايجاد او، ذات و وجودى موجود نيست، بلكه عدم محض است. پس ذات هر چيزى و وجود و ثبات و بقاى او بواسطه خداى والا و بزرگ است.
و هر گاه تلاوت كننده آيه اى بخواند كه بر چيزى از عجايب صنع و شگفتيهاى فعل او دلالت داشته باشد بايد در آنها تأمل كند و از آنها به شگفت ترين عجايب، يعنى صفتى كه اين شگفتيها از آن صادر مى شود، بالا رود.
و چون وصف بهشت و جهنم و ديگر احوال آخرت را شنيد، متذكر گردد كه آنچه در اين عالم است از نعمتها و بلاها نسبتى به آنچه در عالم آخرت است ندارد، و از آن به عظمت خداى تعالى پى ببرد و در باطن به سوى او منقطع شود، تا او را از عقوبتهاى آن عالم نجات بخشد و به نعمتها و لذتهاى آن برساند.
و چون احوال پيغمبرانعليهمالسلام
از تكذيب و ضرب و قتل ايشان را شنيد، از آن صفت بى نيازى خداى تعالى از رسولان و مردمان را دريابد، كه اگر جميع ايشان هلاك مى شدند اثرى در ملك او نداشت. و چون به آيات نصرت و يارى ايشان در امر رسالت رسيد، قدرت خدا و اراده او براى نصرت حق را بفهمد. و اما از احوال تكذيب كنان و عقوبتها و انواع عذاب آنان، ترس و بيم از مهابت و عقوبت او را در دل آورد، و بداند كه غفلت و بى ادبى كرده، و از مهلتى كه يافته مغرور شده، و چه بسا عذاب او را دريابد، و همچنين هر گاه آيات وعد و وعيد و امر و تهديد را شنيد. و فهم كامل قرآن و احاطه به معانى آن ممكن نيست، زيرا آن را نهايتى نيست، و :
لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين.
«هيچ تر و خشكى نيست مگر آنكه در كتابى روشن است».
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى.
(كهف، ۱۰۹)
«بگو اگر دريا مركب براى كلمات پروردگار من باشد دريا تمام شود پيش از آنكه سخنان پروردگارم تمام گردد».
و هر بنده اى را بقدر استعداد و به اندازه فهم و صفاى دل و باطن او بهره اى از آن است.
۷- خالى و فارغ شدن از موانع فهم قرآن : و اينها عبارتند از :
تقليد و تعصب براى مذهبى خاص، زيرا اين بمنزله پرده اى است براى آئينه نفس كه از تابيدن آنچه غير معتقد اوست در آن جلوگيرى مى كند، و جمود به تفسير ظاهر قرآن، به اين گمان كه غير از آن تفسير به راى است كه ارتكاب آن جايز نيست، و صرف همت و فكر و فهم به تحقيق حروف و ديگر امورى كه ميان قاريان متداول است، زيرا همه تأمل را مقصور بر اين كردن مانع از كشف و آشكار شدن معانى قرآن است، و اصرار بر گناهان ظاهرى و باطنى، و پيروى شهوات كه باعث تاريكى دل و موجب محروميت از كشف اسرار و حقايق آن و تابيدن انوار معارف حقه است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر گاه امت من دينار و درهم را بزرگ شمرند، شكوه و مهابت اسلام از دل آنها مى رود، و چون امر به معروف را ترك كنند، از بركت وحى محروم شوند».
و خداى تعالى انابت (بازگشت به سوى خدا) را شرط فهم و تذكر قرار داده و فرموده است :
تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب.
(ق، ۸)
«بينشى و پندى براى هر بنده توبه گر است».
و مى فرمايد :
و ما يتذكر الا من ينيب.
(مؤمن، ۱۳)
«و پند نمى گيرد مگر كسى كه [به سوى خدا] باز گردد».
و مى فرمايد :
انما يتذكر اولوا الالباب.
(رعد، ۲۱، زمر، ۹)
«فقط خردمندان پند مى گيرند».
۸- تخصيص : و آن اين است كه چنان بينديشد كه او مقصود هر خطابى است كه در قرآن است، از امر و نهى و وعد و وعيد، حتى اگر قصه هاى پيشينيان را بخواند و بشنود يقين كند كه مقصود از آن عبرت گرفتن است نه محض حكايت و قصه خوانى. و هيچ قصه اى در قرآن نيست مگر اينكه ترتيب و روش آن فايده اى براى پيغمبر و امت او دارد، و از اينرو خداى سبحان مى فرمايد :
ما نثبت به فؤ ادك.
(هود، ۱۲۰)
«تا دلت را بدان بر جاى و استوار بداريم».
زيرا همه قرآن هدايت و شفا و رحمت و نور و موعظه و راهنماى بصيرت براى عالميان است. پس هر كه آن را بخواند خواندن او بايد مانند قرائت بنده نامه و فرمان مولاى خود باشد كه به او نوشته كه آن را بفهمد و به مقتضاى آن عمل كند. يكى از بزرگان گفته است : «اين قرآن نامه هائى است كه از جانب پروردگار عز و جل ما با عهد و پيمان او به ما رسيده است، تا در نمازها آنها را تدبر كنيم، و در خلوتها در آنها تأمل كنيم، و در طاعات آنها را بوسيله سنتهاى پيروى شده اجرا كنيم».
۹- تاءثر : و آن اين است كه دل او به آثار آيات گوناگون متاثر شود، و به حسب فهم هر آيه حالى پيدا كند، از خوف و حزن و بيم و شادى و بهجت و اميد و دلتنگى و گشادگى. و اگر آيه رحمت و وعده آمرزش شنيد، شاد و خوشحال گردد كه گوئى از شدت شكفتگى و بهجت پرواز مى كند، و چون وصف بهشت را شنيد، شوق به آن در دلش بر انگيخته شود، و چون به وصف دوزخ رسد از شدت ترس بدنش به لرزه آيد، و چون صفات و اسماء خدا و نعوت جلال او را شنيد فروتنى و خضوع نمايد و متذكر عظمت و كبرياى او شود، و هر گاه به سخن كافران رسيد كه بر خدا محال است از فرزند گرفتن و امثال آن، آواز خود فرو آرد و در دل از زشتى گفتار آنان شرمسار گردد... و بر همين قياس درباره ساير آيات.
و هر گاه معرفت تمام و كامل شد، خشيت بر دل غالب مى شود، و در غالب آيات قرآن تنگ شدن و تضيق مصداق هست، زيرا ذكر مغفرت و رحمت را نمى بينى مگر همراه شرطهائى كه دست بيشتر مردم از رسيدن به آن كوتاه است، و از اينرو در ميان خائفان كسانى بودند كه هنگام شنيدن آيات وعيد از ترس صيحه مى زدند، و گاهى قالب تهى مى كردند. و بالجمله : مقصود اصلى از تلاوت قرآن حصول اين حالتها در دل و عمل به آن است، و گر نه جنباندن زبان كار آسانى است. و حق تلاوت قرآن اين است كه زبان و عقل و دل انباز باشند. سهم زبان ادا كردن صحيح حروف و شمرده خواندن است، و بهره عقل ادراك معانى است، و بهره دل پند گرفتن و تاثر به حالات مذكور است. پس زبان واعظ دل و عقل مترجم و دل پند گيرنده است.
۱۰- ترقى : و آن اين است كه حال او در ترقى باشد تا كلام را از خداى تعالى بشنود، نه از نفس خويش. و قرائت را سه درجه است :
اول - و آن درجه پائين تر است، اين است كه بنده خود را چنان تصور كند كه در حضور خداى تعالى ايستاده و قرآن مى خواند، و خداوند به او نظر مى كند و از او مى شنود، و بر اين تقدير حال او تملق و سؤ ال و تضرع و زارى است.
دوم - آنكه در دل چنان ببيند كه گوئى پروردگار به لطف و كرم خود به او خطاب مى كند و به احسان و انعام خود با او سخن مى گويد، و مقام او هيبت و حيا و تعظيم و گوش فرا دادن است.
سوم - آنكه در كلام متكلم را و در كلمات صفات را ببيند، و به خود و تلاوت خود التفات نكند، و نه حتى به نعمتى كه به او تعلق گرفته است، بلكه همه همت و فكر او مقصور و منحصر بر صاحب كلام باشد، كه گوئى چنان مستغرق مشاهده اوست كه پرواى غير ندارد. و اين درجه مقربان و صديقان است، و دو درجه پيشين مرتبه اصحاب يمين است، و آنچه غير از اينهاست مرتبه غافلان است.
و حضرت سيد الشهداء - ارواحنا فداه - از بالاترين درجه (درجه سوم) خبر داده و فرموده است : «آن كه براى بندگان خود در كتاب خود، بلكه در هر چيزى، تجلى كرد و خود را در خطاب خويش، بلكه در هر نورى، به ايشان نمود».
و امام صادقعليهالسلام
به همين درجه اشاره دارد آنجا كه فرموده است : «به خدا قسم كه خداى عز و جل در كلام خود براى خلق خود تجلى كرده است ! و ليكن او را نمى بينند».
و روايت است كه : «آن حضرت را در نماز حالتى روى داد كه بيهوش افتاد، چون به هوش آمد در باره آن پرسيدند، فرمود : پيوسته آيه را بر قلب خود تكرار كردم تا آن را از صاحب كلام شنيدم، و جسم را طاقت مشاهده قدرت او نماند».
و اگر كسى به اين درجه رسيد شكفتگى و بهجت او شدت مى يابد، و شيرينى و لذت تلاوت او عظيم خواهد شد. يكى از حكيمان گفته است : «من قرآن مى خواندم و حلاوتى نمى يافتم، تا آنكه آن را به گونه اى تلاوت كردم كه گويا از رسول خداصلىاللهعليهوآله
مى شنوم كه بر ياران خود مى خواند، سپس به مقامى بالاتر ترقى كردم، و آن را به نحوى خواندم كه گويا از جبرئيل مى شنيدم كه بر رسول خداصلىاللهعليهوآله
القاء مى كرد، در اين هنگام چنان لذت و نعمتى يافتم كه از آن صبر نتوانم كرد».
و حذيفه گفت : «اگر دلها پاك گردد، از خواندن قرآن سير نمى شود».
و اين بدان جهت است كه دلهاى پاك از كلام به مشاهده صاحب كلام، بلكه به توحيد خالص، ترقى مى كند، بدين سان كه در هر چيزى جز خدا نبيند، زيرا اگر غير او را ببيند، نه از اين حيث كه از او و براى او و بواسطه او و به سوى اوست، مشرك به شرك خفى است.
۱۱- تبرى : و آن اين است كه از قدرت و قوت خود برى و بيزار شود و خود را به ديده رضا و پاكى ننگرد. پس چون آياتى بخواند كه در آنها از نيكان ستايش شده و به آنان وعده نيك داده شده، خود را در آن مقام نبيند و در زمره ايشان نينگارد، بلكه اهل صدق و يقين را از آنان شمارد و شوق نمايد كه خدا او را بديشان پيوندد.
و هر گاه آيات وعيد و مذمت گناهكاران را بخواند، خود را به نظر آورد، و از ترس و بيم بينگارد كه مخاطب اوست. مولاى ما امير مؤمنانعليهالسلام
به اين معنى اشاره دارد كه در وصف متقين مى فرمايد : «و چون به آيه اى برخوردند كه در آن بيم دادن و تهديد است، گوشهاى دل خود را بر آن مى گشايند، و چنان پندارند كه بانگ فرياد و غرش دوزخ به گوشهاى ايشان مى رسد».
و چون قارى خود را در قرائت مقصر ديد، همين سبب تقرب او خواهد شد.
زيرا هر كه در عين قرب بعد ديد، به او لطف شده كه بواسطه خوف او را به درجه بالاترى از درجات قرب رسانند، و هر كه در عين بعد قرب ديد، گرفتار مكر ايمنى شده كه او را به درجه اى فروتر از درجات بعد مى كشانند. و هر گاه خود را به چشم رضا ديد، به نفس خود محجوب و در پرده است. و اگر از حد التفات و توجه به خود فراتر رفت و در قرائت بجز خداى تعالى مشاهده نكرد، راز ملكوت به حسب احوال او برايش كشف مى شود، پس چون آيات رحمت و اميد را بخواند و حالت شكفتگى و انبساط در او پديد آيد و صورت بهشت براى او هويدا گردد، آن را چنان مشاهده مى كند كه گويى به چشم مى بيند، و اگر خوف بر او غلبه كرد، جهنم برايش پديدار مى شود، تا جائى كه انواع عذاب آن را مى بيند، و اين براى آنست كه كلام خداى عز و جل مشتمل است بر آسان گيرى و لطف، و شدت و سختگيرى، و مايه اميد و ترس است، و اين به حسب اوصاف او يعنى رحمت و لطف يا قهر و سخت گرفتن و انتقام است.
پس به اعتبار مشاهده كلمات و صفات، دل در حالات مختلف تغيير مى كند، و به حسب هر حالتى مستعد كشف چيزى مى شود كه مناسب آن حالت باشد، چون محال است كه حال شنونده يكسان و شنيده مختلف باشد، زيرا در آن، سخن خشنودى و خشم و سخن انعام و انتقام اوست، و سخن جبارى متكبر است كه از هيچ چيز باك ندارد، و گفتار نعمت دهنده مشفق و مهربان است كه هيچ كس را مهمل نگذارد.
مقصد پنجم : روزه
بدان كه اجر روزه عظيم و ثواب آن بسيار است، و آيات و اخبارى كه دلالت بر فضيلت آن دارد بى شمار و چنان معروف و مشهور است كه نيازى به ذكر آنها نيست، پس در اينجا به بعضى از امور باطنى آن اشاره مى كنيم :
فصل ۱۰۷ : آنچه سزاوار روزه دار است
روزه دار را سزاوار اين است كه چشم خويش از هر چه نگاه كردن به آن حرام يا مكروه است يا دل را از ياد خداى تعالى مشغول مى سازد فرو نهد، و زبان را از همه آفاتى كه ذكر آنها گذشت نگاه دارد، و گوش را از هر چه شنيدن آن حرام يا مكروه است و شكم خود را از غذاى حرام و شبهه ناك باز دارد، و ديگر اعضاء و جوارح خود را از امور ناستوده و مكروه محافظت نمايد. و درباره همه اين شرطها براى آنكه ثواب كامل بر روزه مترتب شود اخبار بسيار وارد شده است. و نيز سزاوار است كه هنگام افطار از حلال بقدرى نخورد كه معده او پر شود، زيرا خداى عز و جل هيچ ظرفى را بيشتر از شكم پر اگر چه از حلال باشد دشمن ندارد، كه سر روزه دارى قهر و غلبه بر دشمن خدا و شكستن شهوت و هوى است تا نفس بر پرهيزكارى و تقوا تقويت شود، و از حضيض لذات نفس حيوانى به اوج شباهت به فرشتگان روحانى ترقى كند، و اين چگونه حاصل مى شود هر گاه روزه دار هنگام افطار آنچه را كه در روز نخورده تدارك و تلافى كند، بخصوص وقتى كه غذاهاى رنگارنگ بر آن افزوده شود، چنانكه عادت مردم اين عصر است، و چه بسا در ماه رمضان خوراكهائى خورده مى شود كه در چند ماه صرف نمى شود. و شك نيست كه چون معده از چاشتگاه تا شام خالى باشد اشتهاى آن افزونتر و رغبت آن بيشتر است، و آنگاه از طعامهاى رنگارنگ مى خورد و لذت مى برد، و چون آنچه از چاشت تا شام مى خورد در شب مى خورد لذت آن بيشتر و قوت آن افزونتر مى گردد، و شهوات او برانگيخته مى شود كه اگر به عادت خود گذاشته مى شد آرام و راكد مى ماند، پس آنچه مقصود از روزه است، يعنى ضعيف ساختن قواى شهويه كه وسيله هاى شيطان است، حاصل نمى شود. پس ناچار بايد خوراك را كم كند، و در تمام شب همان غذائى را بخورد كه در شبهاى غير روزه مى خورد، بى آنكه خوراك روز خود را به آن بيفزايد، تا از روزه خود سودى ببرد.
خلاصه آنكه، روح روزه و راز پوشيده آن و غرض اصلى از آن : تشبه است به يكى از اخلاق الهى، يعنى بى نيازى و وارستگى از هر چيزى، و اقتدار به فرشتگان در خوددارى از شهوات بقدر امكان، و اين فقط با كم كردن خوراك نسبت به غير وقت روزه حاصل مى شود، و تنها تاءخير خوردن و هنگام شب دو چندان خوردن هيچ نتيجه و سودى ندارد. و نيز اگر سر روزه آنچيزى باشد كه از بعضى از ظواهر معلوم است، يعنى توانگران درد گرسنگى را دريابند و از آن به سختى حال فقيران و بينوايان برسند، و اين درك و فهم آنان را به مواسات با فقرا در اموال و روزى بر انگيزد، اين نيز بدون كم خوردن حاصل نمى شود.
فصل ۱۰۸ : آنچه هنگام افطار سزاوار روزه دار است
روزه دار را سزاوار است كه دل او در وقت افطار نگران و مضطرب و در ميان بيم و اميد باشد، زيرا نمى داند كه روزه او پذيرفته شده و او از مقربان است يا رد شده و از مبغوضان است، و اين حال بايد در پايان هر عبادتى باشد.
روايت است كه «امام حسن مجتبىعليهالسلام
در روز عيد فطر به گروهى گذشت كه مشغول خنده بودند، فرمود : خداى تعالى ماه رمضان را ميدانى براى بندگان خود قرار داده كه در آن براى طاعت او پيشى گيرند، پس جماعتى گوى سبقت ربودند و به رستگارى رسيدند و گروهى پس افتادند و نا اميد و هلاك شدند، شگفتا از كسى كه در روزى كه شتابندگان در آن فايز شدند مشغول خند و بازى باشد، و اهل بطالت و هرزه كاران زيان كردند، هان سوگند به خدا كه اگر پرده برداشته شود نيكوكار مشغول نيكى خود و بدكار گرفتار بدى خويش گردد!»، يعنى شادى و سرور عمل پذيرفته شده او را از بازى باز مى دارد، و حسرت عمل رد شده در خنده بر او مى بندد.
فصل ۱۰۹ : درجات روزه
روزه را سه درجه است :
اول - روزه عموم : و آن نگاهداشت شكم و فرج است از شهوترانى، و اين گونه روزه بيش از رهائى از حكم مجازات و خلاصى از عذاب فايده نمى بخشد.
دوم - روزه خواص : و آن علاوه بر نگاهداشت مذكور، باز داشتن چشم و گوش و زبان و دست و پا و ديگر جوارح است از گناهان، و بر اين روزه ثوابهائى كه صاحب شرع به آن وعده داده مترتب مى گردد.
سوم - روزه خواص خواص : و آن علاوه بر دو نگاهداشت مذكور، محافظت دل است از همت هاى فرو مايه و اخلاق پست و انديشه هاى دنيوى، و باز داشت آن از هر چه جز خداست، و گشادن اين روزه آنست كه درباره غير خدا و روز آخرت بينديش، و حاصل اين روزه رو آوردن است با تمام حقيقت همت به خدا و رو گردانيدن از غير خدا، و چنگ در زدن به معنى قول خداى تعالى :
قل الله ثم ذرهم.
«بگو خدا، و بگذارشان».
و اين درجه مخصوص پيغمبران و صديقان و مقربان است، و نتيجه و ثمره اين روزه رسيدن به ديدار و لقاء الهى است و كاميابى و فوز به آنچه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر دل هيچ كس خطور نكرده.
و مولاى ما حضرت صادقعليهالسلام
به اين نوع روزه اشاره دارد كه مى فرمايد :
«پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود : روزه سپر و پوششى است از آفتهاى دنيا، و مانع عذاب آخرت است، پس هر گاه قصد روزه كردى نيت كن كه به روزه خود نفس را از خواهشهاى آن بازدارى، و همت و انديشه را از پيروى شياطين جدا كنى، و نفس خود را [از جهت ارتكاب گناهان] بمنزله بيمار انگار، و همان گونه كه بيمار جسمانى به اميد بهبود ميل به خوردنى و آشاميدنى نمى كند تو نيز با عمل روزه و به بركت آن هر لحظه اميد و انتظار شفاى بيمارى عصيان و گناهان داشته باش، و باطن خود را از هر تيرگى و غفلت و ظلمتى كه تو را از معنى اخلاص براى خدا خالى و جدا مى سازد پاك كن. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود كه خداى تعالى مى فرمايد :
روزه براى من و مختص به من است و من ثواب در خور آن را خواهم داد. و روزه خواهش نفس و شهوت طبع را مى ميراند، و در آن صفا و جلاى دل و پاكى اعضاء و جوارح و آبادانى ظاهر و باطن است، و موجب شكر گزارى بر نعمتهاى الهى و نيكى و احسان به فقيران است، و باعث افزونى تضرع و خشوع و نرم دلى و گريه و پناه بردن به خداست، و سبب شكستن شهوت و سبكى حساب قيامت و دو چندان شدن حسنات است. و فوايد روزه بى شمار است، و آنچه ذكر كرديم براى هر خردمندى كه توفيق عمل دارد كافى است».
تتميم
هر كه ماه رمضان را خالص براى خدا و تقرب به او روزه بدارد، و باطن خود را از اخلاق نكوهيده پاك سازد، و ظاهر خود را از معاصى و گناهان نگاهدارد، و از حرام اجتناب نمايد، و بجز حلال نخورد، و در خوردن زياده روى نكند، و بر نمازهاى نافله و ادعيه و ديگر آدابى كه در اين ماه سنت شده مواظبت نمايد، به مقتضاى اخبار متواتر لايق و در خور مغفرت و رهائى از عذاب آخرت مى گردد.
پس اگر از عوام باشد، صفاى نفسى پيدا مى كند كه دعايش بر آورده و روا مى شود، و اگر از اهل علم و معرفت باشد، اميد است كه شيطان بر گرد دل او نگردد، و برخى از اسرار ملكوت براى او كشف شود، بخصوص در شب قدر، كه در آن شب اسرار منكشف مى گردد، و انوار قدسى بر دلهاى پاك مى تابد، و ملاك عمده در رسيدن به اين موهبت كم خوردن است تا جائى كه درد گرسنگى را احساس كند، زيرا هر كه بين قلب و سينه خود توبره اى از طعام قرار دهد، از عوالم انوار محجوب و ممنوع است، و محال است كه چيزى از اسرار براى او آشكار گردد.
مقصد ششم : حج
بدان كه حج از بزرگترين اركان و مبانى دين و عمده چيزهائى است كه بنده را به پروردگار عالميان نزديك مى سازد، و آن مهمترين تكاليف الهى و دشوارترين عبادات بدنى و برترين آنهاست، و عبادت بزرگى است كه با فقدان آن دين نابود مى شود، و تارك آن در زيانكارى آشكار با يهودان و نصارى برابر است. و اخبارى كه در فضيلت آن و مذمت تارك آن رسيده بسيار و در كتب اخبار مذكور است، و احكام و شرايط ظاهرى آن وظيفه فقهاست، و ما در اينجا به اسرار پوشيده و نهانى و اعمال باريك و دقيق و آداب باطنى آن كه صاحبدلان از آنها بحث كرده اند اشاره مى كنيم :
فصل۱۱۰ : غرض از ايجاد انسان
بدان كه غرض اصلى از ايجاد و آفرينش انسان معرفت خدا و وصول به محبت و انس اوست، و اين بستگى دارد به صفا و تجرد نفس. پس هر چه نفس صافى تر و تجرد آن بيشتر باشد، انس و محبت او به خدا شديدتر و بالاتر است. و صفاى نفس و تجرد آن موقوف است بر دورى از شهوات، و باز داشتن آن از لذات، و گسستن و دل كندن از اندك متاع دنيوى، و به حركت در آوردن اعضاء و جوارح و بكار بردن آنها براى خدا در اعمال سخت و دشوار، و پيوسته به ياد خدا بودن و دل را به او متوجه ساختن. و از اينرو عبادات مشتمل بر اين امور تشريع شده، زيرا بعضى از عبادات انفاق و بذل مال است كه موجب گسستن از مال و متاع دنياست، مانند زكات و خمس و صدقات، و بعضى ديگر متضمن خوددارى از شهوات و لذات است مثل روزه، و بعضى مشتمل بر ياد خدا و متوجه ساختن دل به او و بكار بردن اعضاء در عبادات است، مانند نماز، و در ميان آنها حج مشتمل بر همه اين امور است با زيادتى، زيرا در آن است : جدائى و ترك وطن، و مشقت تن، و انفاق اموال، و قطع آرزوها، و تحمل سختى ها، و تجديد عهد و پيمان الهى، و حضور در مشعرها، و ديدار شعائر، و تحقق مداومت ياد خدا در اعمال آن، و رو آوردن به او به انواع طاعات و عبادات، با وجود اينكه اعمال آن امورى است كه مردم به آنها انس نگرفته اند، و عقول به معانى و اسرار آنها راه نمى يابند، مانند زدن سنگريزه و دويدن بين صفا و مروه بر سبيل تكرار، چه بوسيله اين گونه اعمال كمال بندگى و عبوديت ظاهر مى شود، زيرا كه ساير عبادات اعمال و افعالى هستند كه وجه و دليل آنها را عقل مى فهمد و نفس به آنها ميل مى كند و طبع به آنها انس مى گيرد.
و اما بعضى از اعمال حج، مانند سنگ انداختن و دويدن، براى نفس لذتى و براى طبع انسى در آنها نيست، و عقل به فهميدن معانى و اسرار آنها راهى ندارد، پس بجا آوردن آنها محض اطاعت امرى است كه فرمانبردارى آن واجب است، و در اين مقام عقل بر كنار و معزول است و نفس و طبع را بدان ميل و انسى نيست، زيرا هر چه عقل معنى و دليل آن را دريابد طبع به آن ميل مى كند، و اين ميل براى فرمان بردن مددكار خواهد بود، پس كمال بندگى و اطاعت ظاهر و هويدا نمى شود، و از اينرو پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
بخصوص در حج فرمود : «خدايا تو را به حج حقا براى بندگى و رقيت اجابت كردم !»، و اين را درباره ساير عبادات نفرمود.
پس چنين عبادتى - كه عقل به معنى و وجه و دليل آن نرسد - در پاكسازى نفس و گردانيدن آن از مقتضاى طبع به بندگى محض رساترين انواع عبادت است.
و تعجب بعضى از مردم از اين افعال عجيب ناشى از جهل به اسرار تعبد و بندگى است، و اين است سر وضع و قرار داد حج، با وجود دلالت هر يك از اعمال آن بر بعضى از احوال آخرت، يا برخى اسرار ديگر - چنانكه خواهد آمد - مثل اينكه اهل عالم در جايگاهى گرد آيند كه در آنجا نزول وحى و هبوط جبرئيل و ديگر فرشتگان مقرب بر رسول مكرم و پيش از وى بر خليل معظم او - كه بر هر دو بهترين درود و سلام باد - مكرر شده است، بلكه آن مكان پيوسته مرجع و منزل جميع پيغمبران، از آدم تا خاتم، و فرودگاه وحى و محل نزول دسته هاى فرشتگان بوده است. و در آنجا سيد و سرور فرستادگان الهىصلىاللهعليهوآله
متولد شده و قدم شريف او و ديگر انبياء به بيشتر آن سرزمين رسيده، و از اينرو «بيت عتيق» (نخستين يا كهن ترين خانه) ناميده شده است، و خداى تعالى آن را با نسبت دادن به خود شرف بخشيد، و براى عبادت بندگان خود برپا داشت، و اطراف آن را براى بزرگداشت امر خود حرم خانه خويش قرار داد، و عرفات را همچون ميدانى بر آستان و درگاه حرم خود ساخت، و با تحريم شكار و كندن درخت آن بر حرمت خانه خود تاكيد فرمود، و آن را بمانند پايتخت پادشاهان مقرر داشت، تا زيارت كنندگان از راههاى دور ژوليده مو و غبار آلود قصد آن كنند، و براى صاحب خانه تواضع و فروتنى و به درگاه جلال و عزت و عظمت او تضرع و زارى نمايند، با اعترافشان كه او منزه است از اينكه خانه اى وى را در بر گيرد يا در شهرى جاى گيرد.
و شكى نيست كه اجتماع در چنين جايگاهى، علاوه بر فوايدى كه در آنست از حصول الفت و مصاحبت مردمان، و مجاورت بزرگان و نيكانى كه از شهرها و سرزمينها آمده اند، و همدستى همتها و انديشه ها، و يارى و هماهنگى نفوس بر تضرع و زارى و دعا براى سرعت اجابت درخواستها، و ياد كردن پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
و بزرگداشت او و نزول وحى بر او و نهايت كوشش و اهتمام او در بلند كردن كلمة الله و نشر و ترويج احكام دين او، سبب نرم دلى و صفا و جلاى نفس خواهد شد.
و چون حج بزرگترين تكليفهاى الهى براى اين امت است، آن را بمنزله رهبانيت در آئين هاى پيشين قرار داد، زيرا امتهاى گذشته وقتى قصد عملى مى كردند كه دشوارترين تكليف بر نفس است، از خلق كناره مى كردند و از خانمان خود جدا مى شدند و به سر كوهها مى رفتند، و دور شدن از مردم را به طلب انس به خدا و صافى و خالص شدن براى او در جميع حركات و سكنات بر مى گزيدند، پس لذات حاضر را ترك مى كردند، و رياضتهاى سخت و دشوار را به طمع آخرت بر خود لازم مى گردانيدند، و خداوند در كتاب خود ايشان را ستوده، و مى فرمايد :
ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون.
(مائده، ۸۲)
«اين بدان سبب است كه در ميان آنان دانايان و راهبان (دير نشينان و تاركان دنيا) هستند و ايشان گردن كشى نكنند».
و مى فرمايد :
و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله.
(حديد، ۲۷)
«و رهبانيت (دير نشينى و ترك دنيا) را از خودشان در آوردند، ما آن را بر آنان ننوشتيم]و اين را نمى خواستند[ مگر براى طلب خشنودى خدا» و چون اين روش كهنه شد و بر افتاد، و مردم به پيروى از شهوات رو آوردند، و از مداومت عبادت خداى تعالى رو گرداندند و از آن گريختند، خداى تعالى از بطن بطحا محمدصلىاللهعليهوآله
را بر انگيخت تا طريق آخرت را زنده كند، و شيوه و سنت رسولان را در سلوك آن تجديد فرمايد. و چون اهل اديان از او درباره رهبانيت و سياحت در دين او پرسيدند، فرمود : ابدلنا بالرهبانية الجهاد، و التكبير على كل شرف - يعنى الحج -، و ابدلنا بالسياحة الصوم.
«جهاد، و تكبير گفتن بر هر بلندى - يعنى حج - ما را بدل رهبانيت است، و روزه ما را بدل سياحت است». پس خداوند بر اين امت انعام فرمود به اينكه حج را رهبانيت ايشان گردانيد، و آن به ازاء بزرگترين تكاليف و طاعات در اديان سابق است.
فصل ۱۱۱ : حاجيان را سزاوار چيست ؟
هر كه قصد حج كند هنگام توجه به سوى حج بايد چند امر را مراعات نمايد :
اول - نيت خود را براى خدا خالص گرداند، به نحوى كه هيچ يك از اغراض دنيوى آن را آلوده نسازد، و انگيزه او بر توجه به حج جز امتثال امر خدا و رسيدن به ثواب او و رهائى از عذاب او نباشد.
پس بايد بسيار احتياط و حذر كند از اينكه در پنهانى هاى دل او نيت و انگيزه اى ديگر باشد، از خودنمائى و احتراز از مذمت مردم و فاسق انگاشتن ايشان او را به سبب نرفتن حج، يا ترس از فقر و تلف شدن اموال اگر حج را ترك كند، زيرا كه مشهور است : «هر كه حج نكند به فقر و ادبار گرفتار مى شود»، يا قصد تجارت يا كارى داشته باشد، كه همه اينها عمل را از اخلاص و قصد قربت بيرون مى برد، و مانع از فايده و ثوابى كه وعده داده شده مى گردد، و چه احمق است كسى كه اين همه اعمال دشوار را كه بواسطه آنها مى توان تحصيل سعادت جاودانى كرد تحمل كند ولى به سبب خيالات فاسد جز زيان و خسران سودى نبرد.
پس بايد بكوشد كه عزم و نيت خود را براى خدا خالص سازد، و از شائبه ريا و سمعه دور گردد، و به يقين بداند كه از قصد و عمل او چيزى قبول نمى شود مگر آنچه خالص باشد، و از بدترين زشتيها آنست كه قصد خانه پادشاه و حرم او نمايد و مقصود غير او باشد. بايد عزم را در نفس خويش تصحيح كند، و تصحيح آن به اخلاص است و اخلاص به اجتناب از ريا و سمعه.
دوم - آنكه به سوى خداى تعالى توبه و بازگشت كند توبه اى خالص، و مظلمه هائى كه از مردم بر گردن اوست رد كند و ذمه خود پاك سازد، و دل از همه علايق بر كند و متوجه خدا شود، و تصور كند كه از اين سفر بر نخواهد گشت، و وصيت خود را درباره اهل و فرزندان خود بنويسد، و آماده سفر آخرت شود، كه اين سفر مقدمه آن سفر است، و قرارگاه در آنجا و بازگشت بدان است. و بايد در وقت آماده شدن از اين تذكر غفلت نكند، و بهنگام قطع علايق براى سفر حج قطع علايق براى سفر آخرت را ياد كند.
سوم - در نفس خود متذكر قدر و عظمت خانه و قدر و عظمت صاحب خانه گردد، و بداند كه اهل و اولاد و وطن را ترك نموده و از يار و ديار جدا شده و عزم امرى عظيم الشان و رفيع القدر كرده : و آن زيارت خانه خداست كه آن را خانه ثواب و بازگشت مردم قرار داده، پس اين سفر او همانند سفرهاى دنيا نيست. و بايد به ياد آورد كه چه امرى اراده كرده، و رو به چه جائى آورده، و قصد زيارت كه را دارد، و بداند كه متوجه زيارت پادشاه پادشاهان و از جمله زائران اوست كه دعوت او را اجابت كرده اند، و با تشويق او مشتاق شده اند، و اين سفر را خواسته است و ايشان به جان و دل پذيرفته اند و علايق را قطع كرده اند و خلايق را ترك نموده اند و به خانه رفيع القدر و عظيم الشان خدا روى آوردند، كه به ديدن خانه از ديدار خداوند خانه ايشان را تسليتى باشد تا آنگاه كه به نهايت آرزوى خود برسند و سعادت نظر به جمال مولايشان روى نمايد. پس بايد در دل خود اهميت سفر و عظمت خانه و جلالت صاحب خانه را متذكر شود، و شرط تعظيم بجا آورد، و بر اين نيت باشد كه اگر نرسيد و مرگ در راه فرا رسد به ديدار پروردگار مى رود چنانكه وعده فرموده است (و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله) چهارم - آنكه نفس خود را از هر چه دل او را مشغول و خاطر او را در راه يا مقصود پريشان مى كند از معامله يا مانند آن خالى و فارغ سازد تا همت و انديشه او تنها براى خدا باشد و دل او مطمئن بوده و متوجه ياد خدا و بزرگداشت شعائر او گردد، و در هر حركت و سكونى متذكر آخرت و احوال مناسب آن باشد.
پنجم - اينكه توشه سفر او از حلال باشد و در آن وسعت و فراخى دهد و نيكوى آن را بردارد، و از بذل و انفاق آن ناخشنود نباشد، بلكه خوشحالى و دلشادى نمايد، زيرا انفاق در راه حج خرج كردن در راه خداست، و يك درهم آن هفتصد درهم پاداش يابد، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «از بزرگوارى مرد اين است كه چون براى سفر بيرون رود توشه او نيكو باشد».
و حضرت سجادعليهالسلام
هر گاه به حج سفر مى فرمود، از بهترين زاد، از لوزينه (نوعى شيرينى كه با بادام مى سازند) و خشكبار و شيرينى جات، توشه بر مى گرفت.
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود : «وقتى مسافرت مى كنيد، توشه دان بر گيريد و نيكوترين خوردنيها در آن بنهيد». و در روايتى است كه : «اين را در زيارت امام حسينعليهالسلام
خوش نداشت».
بلى سزاوار است كه انفاق به ميانه روى باشد نه تنگ گرفتن و نه اسراف، و مراد از اسراف آنست كه انواع خوردنيهاى مرغوب و لذيذ را مصرف نمايد چنانكه عادت اهل خوشگذرانى است. و اما بذل كردن مال بسيار به كسانى كه استحقاق دارند اسراف نيست كه هيچ خيرى در اسراف نيست و هيچ اسرافى در خير نيست.
و نيز سزاوار است كه در اين سفر از هر زيان و مصيبتى كه در مال و بدن به او رسد خشنود و خرسند باشد، كه آن از نشانه هاى قبول حج اوست، و از ميان رفتن مال در راه حج هر درهم آن هفتصد درهم در راه خدا به حساب آيد، و مصيبت در راه حج بمنزله سختيها و شدائد در طريق جهاد است، پس هر اذيت و نقصانى كه در راه حج به او برسد براى او ثوابى دارد، و چيزى از آن نزد خدا ضايع و گم نمى شود.
ششم - آنكه خوش خلقى نمايد، و سخن خود را نيكو و خوش سازد، و فروتن باشد، و از بد خلقى و درشت گوئى و سخنان زشت و لغو و كارهاى ناشايست و ستيزه و جدال پرهيز كند. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «حج مبرور (مقبول ) پاداشى جز بهشت ندارد».
پس نبايد به رفيقان و همسفران خود اعتراض كند بلكه بايد با آنها نرمى و هموارى كند و با رهروان خانه خدا فروتنى نمايد، و حسن خلق را پيشه سازد، و حسن خلق همين نيست كه از آزار ديگران خوددارى كند بلكه اذيت ديگران را تحمل نمايد، و گفته اند : سفر را از آنرو سفر ناميده اند كه اخلاق مردان را آشكار مى گرداند.
هفتم - آنكه ژوليده موى و گرد آلود باشد، و خود را زينت و آرايش نكند و به اسباب تفاخر و خودنمائى و برترى جوئى مايل نشود، تا نام وى در ميان متكبران ننويسند و از دفتر ضعيفان و مسكينان نزدايند، و اگر تواند پياده رود، خصوصا بين مشعرها (از مكه به عرفات و از عرفات به مشعر و از مشعر به منى).
و در خبر است :
«افضل عبادات پياده رفتن [بين مشاعر] است». و سزاوار است كه انگيزه پياده روى كم كردن خرج نباشد، بلكه رنج بردن و رياضت كشيدن در راه خدا باشد، و اگر مقصود او صرفه و تقليل خرج با وجود توانگرى باشد، سوارى افضل است. و همچنين براى كسى كه پياده روى باعث ضعيف و بد خلقى و قصور در عمل و عبادت مى شود سوارى بهتر است. و در خبر است : «سوارى را براى شما دوستتر دارم، كه در اين حال نيروى دعا و عبادت بيشتر است». و حضرت حسن بن على عليهما السلام با كاروانيان پياده مى رفت. و چون مركبى براى سوار شدن حاضر شود، بايد در دل خود خداى تعالى را بر تسخير چهارپايان شكر گزارد، كه رنج بار را مى كشند و مشقت او را كم مى كنند. و بايد با مركب مدارا نمايد و بارى را كه طاقت ندارد بر او تحميل نكند.
فصل ۱۱۲ : ميقات
چون از وطن خود بيرون رود، و داخل بيابان گردد، و متوجه ميقات (وعده گاه، جاى احرام بستن حاجيان ) شود، و راههاى دشوار و گردنه ها و گريوه ها را مشاهده كند، بايد بيرون رفتن از دنيا هنگام مرگ و رفتن به وعده گاه روز قيامت و اهوال و باز خواستهاى آن را به ياد آورد، و از نگرانى و تشويش راهزنان ترس و بيم نكير و منكر، و از درندگان بيابانها و مارها و كژدمهاى آن مارها و كژدمها و كرمهاى گور را متذكر شود، و از تنهائى و جدائى از خانواده و نزديكان خود تنهائى و وحشت قبر و اندوه و دلگيرى آن را به خاطر آورد، و بايد از اين ترسها كه در اعمال و اقوال وى هست توشه اى براى ترسهاى گور فراهم كند.
فصل ۱۱۳ : آنچه در ميقات سزاوار است
و چون به ميقات رسد و جامه احرام پوشد، بايد به ياد پوشيدن كفن افتد و متذكر زمانى شود كه او را به آن خواهند پيچيد، و ناگزير با آن جامه خدا را ملاقات خواهد كرد، پس همچنانكه خانه خدا را ديدار نمى كند مگر به هيئتى كه بر خلاف عادت اوست، همچنين خدا را بعد از مرگ ملاقات نمى كند مگر در پوششى كه مخالف پوشش دنياست، و اين جامه شبيه است به آن جامه، زيرا همانند كفن دوخته نيست. و چون احرام بست و تلبيه لبيك اللهم لبيك گفت، بايد بداند كه احرام و تلبيه اجابت نداى خداوند است، و بايد به قبول شدن آن اميدوار و از رد شدن آن ترسناك باشد، كه مبادا جواب آيد : لا لبيك و لا سعديك ! پس بايد ميان خوف و رجا سرگشته و متردد باشد، و از قدرت و قوت خود نوميد و بيزار، و به فضل و كرم الهى واثق و اميدوار، زيرا وقت تلبيه آغاز عمل حج است، و آن محل خطر است.
روايت است كه : «حضرت على بن الحسين عليه السلام چون احرام بست و بر مركب سوار شد، رخسارش زرد گشت و لرزه بر وى افتاد و نتوانست تلبيه گويد.
پرسيدند : چرا لبيك نمى گوئى ؟ فرمود : مى ترسم كه پروردگارم گويد : لا لبيك و لا سعديك ! پس چون تلبيه گفت بيهوش شد و از مركب در افتاد، و پيوسته اين حال وى را فرو مى گرفت تا از حج فارغ گرديد».
و چون در ميقات آواز مردمان از روى بيم و اميد به تلبيه بلند شود بايد به ياد آرد كه اين اجابت نداى خداى تعالى است، كه فرموده است :
و اذن فى الناس بالحج ياءتوك...
(حج، ۲۷)
«و مردم را نداى حج در ده تا سوى تو آيند... » و از اين ندا بايد نداى خلق را بهنگام دميدن صور و بر آمدن ايشان را از گور، و جمع شدن آنان را در عرصات قيامت كه اجابت نداى پروردگار است، ياد كند كه بعضى مقبول و مقرب و بعضى مردود و مطرودند، و در آغاز كار همانند حاجيان در ميقات ميان بيم و اميدند، كه نمى دانند اتمام حج و قبول آن براى ايشان ميسر مى شود يا نه.
فصل ۱۱۴ : آنچه بهنگام دخول مكه سزاوار است
در وقت دخول مكه سزاوار است متذكر شود كه : به حرمى در آمده است كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است، و اميد داشته باشد كه به دخول آن از عقاب الهى ايمن گردد، و در دل نگران و مضطرب باشد كه مبادا صلاحيت قرب و قبول نداشته باشد و با دخول در حرم نوميد و بى بهره و مستحق غضب گردد، و بايد اميد او در همه اوقات غالب آيد، زيرا شرف خانه عظيم است و صاحب خانه كريم و رحمت او عام، و فيوضات فرا مى رسد و حق زيارت كننده منظور مى شود و پناهنده رانده نمى گردد.
و چون چشم او به خانه افتد، بايد عظمت خانه را در دل آرد، و چنان تصور كند كه گويا خداوند خانه را مى بيند، و اميدوار شود كه لقاء خود را روزى او كند چنانكه ديدار خانه خود روزى كرد، و خدا را شكر گزارد كه او را به خانه خود رسانيد و در زمره مهمانان خود در آورد، و به ياد آرد كه در قيامت همه خلايق اميد و آرزوى دخول بهشت دارند، سپس منقسم شوند : بعضى اذن دخول يابند و بعضى را باز گردانند، همانند انقسام حاجيان كه بعضى را قبول كنند و بعضى را رد نمايند.
فصل ۱۱۵ : آنچه بهنگام طواف سزاوار است
و هنگام طواف بايد دل خود را از تعظيم و محبت و خوف و رجا آكنده سازد، و بداند كه در حال طواف شبيه است به فرشتگان مقرب بر گرد عرش، و بداند كه مقصود طواف دل است به ياد خداوند خانه، نه مجرد طواف تن به خانه، تا آغاز و انجام آن به ذكر او باشد، چنانكه آغاز و پايان طواف به خانه است. پس حقيقت طواف همانا طواف دل است به حضرت ربوبيت، و خانه نمودار ظاهر است در عالم مشهود براى آن حضرت كه به چشم ديده نشود و از عالم غيب است، و عالم ملك و شهادت نردبانى است به عالم ملكوت و غيب براى كسى كه در بر او گشاده اند. و آنچه رسيده است كه بيت معمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف فرشتگان به آن مانند طواف آدميان است به اين خانه، شايد اشاره به اين مشابهت باشد، و چون مرتبه بيشتر مردم از مثل آن طواف قاصر است، ايشان را به تشبه به فرشتگان به اندازه امكان امر فرمودند، و وعده دادند كه هر كه خود را به قومى شبيه سازد از آنان است من تشبه بقوم فهو منهم.
فصل ۱۱۶ : آنچه هنگام استلام حجر سزاوار است
سزاوار است كه هنگام بسودن و بوسيدن حجر الاسود متذكر شود كه آن بجاى دست راست خداست در زمين، و اشاره است به اينكه بندگان با حضرت الهى بيعت مى كنند. رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «ركن را ببوسيد كه آن بمثابت دست است خدا در ميان خلق است كه با آن بندگان مصافحه مى كنند همانند مصافحه بنده با آقا يا دخيل كسى با كسى، و براى كسى كه وفا نمايد گواهى مى دهد»، و مراد آن حضرتصلىاللهعليهوآله
از ركن : حجر الاسود است، زيرا آن سنگ در آن ركن نهاده شده است، و به دست راست تشبيه شده از آنرو كه واسطه ميان بندگان در نيل و وصول و اظهار دوستى و خشنودى است، مانند دست راست هنگام مصافحه.
و امام صادقعليهالسلام
فرمود : «خداى تبارك و تعالى چون از بندگان خود عهد و پيمان گرفت به حجر الاسود فرمود كه آن را فرو برد، و از اينرو در نزد آن مى گويند :
امانت خود را ادا كردم و به پيمان خويش وفا نمودم، تا به نگاهداشت پيمان و وفادارى من شهادت دهى».
و فرمود : «ركن يمانى درى است از درهاى بهشت كه از روزى كه خدا آن را گشوده هرگز نبسته است».
و فرمود : «ركن يمانى در مخصوص ماست كه به بهشت گشوده مى شود و در آن نهرى است از بهشت كه اعمال بندگان را در آن مى افكنند»، گفته اند : تشبيه به در بهشت بدان جهت است كه استلام آن وسيله اى است براى رسيدن به بهشت، و به نهر، از آنرو كه به آن گناهان پاك مى شود. و بايد نيت آدمى در استلام و چسبيدن به مستجار بلكه بسودن هر جزئى از خانه، طلب قرب باشد از روى محبت و شوق به خانه و خداوند خانه، و تمسك و تبرك به بسودن آن، و اميدوارى به اينكه بدان وسيله از آتش دوزخ محفوظ و ايمن باشد. و در آويختن به پرده هاى كعبه نيت او بايد اصرار در طلب مغفرت و امان - خواستن باشد، چنانكه تقصير كارى در جامه كريمى آويزد و زارى كند تا او را ببخشايد، و چنين ظاهر گرداند كه پناهى نيست مگر بدو، و پناهگاهى نيست مگر عفو و كرم او، و دست از دامن او بر ندارد تا ببخشد و امان عطا فرمايد.
فصل ۱۱۷ : سعى
سعى ميان صفا و مروه در كنار خانه، آمد و شد بنده را ماند به در خانه پادشاه براى اظهار اخلاص در خدمت، و اميد به نظر رحمت، چنانكه كسى در بارگاه پادشاه رود و بيرون آيد، و نداند كه پادشاه در حق وى از قبول و رد چه حكم فرمايد، پس پيوسته آمد و شد مى كند به اين اميد كه اگر بار اول رحمت ننمود بار ديگر ترحم فرمايد، و هنگام رفت و آمد خود بايد آمد و شد خود ميان دو كفه ترازو [در عرصات قيامت] را ياد كند كه نظر او به رجحان و نقصان [آن ] است، و خود مردد است ميان عذاب و غفران.
فصل ۱۱۸ : وقوف در عرفات
و اما وقوف در عرفات، از ازدحام خلق و بلند شدن صداها و اختلاف زبانها و متابعت فرقه ها از پيشوايان خود در آمد و شد در مشاعر : عرصات قيامت و اهوال آن را ياد كند، و پراكندگى مردمان را كه حيران و سرگردانند، و فراهم آمدن امتها را با پيغمبران و امامان خود، و اقتداى هر امتى به پيامبر خود، و چشم داشت شفاعت از پيغمبران، و تحير آنان در آن مكان ميان رد و قبول. و چون به اين فكر افتاد بايد به درگاه خداى تعالى تضرع و زارى نمايد كه حج او را قبول كند و او را در زمره رستگاران و مرحومان محشور سازد.
و سزاوار است كه اميد اجابت داشته باشد، كه آن روز شريف است و موقف عظيم، و آدميان از اقطار زمين در آنجا جمعند، و دلها به سوى خداى سبحان منقطع است، و همت ها بر دعا و سؤ ال همداستان، و درون بندگان بر زارى و ناله هميار، و دستها به حضرت الهى بلند، و چشمها بر در فيض و كرم او دوخته، و گردنها به لطف و احسان او كشيده، و البته اين موقف از نيكان و صالحان و صاحبدلان و متقيان خالى نيست، بلكه ظاهر آنست كه طبقات ابدال و اوتاد زمين در آنجا حاضرند، پس دور نيست كه رحمت ذو الجلال بواسطه دلهاى عزيز و نفوس پاك شريف به همه خلايق برسد، و گمان مبر كه ايشان را نوميد كند، و سعى شان را ضايع گرداند، و بر غريبى آنان و دورى و انقطاعشان از اهل و وطن رحم نكند، كه درياى رحمت وسيعتر از آنست كه در چنين حالتى بخل و تنگى كند، و از اينرو وارد شده است كه : بزرگترين گناه آنست كه آدمى در عرفات حاضر شود و گمان كند كه خدا او را نيامرزيده.
فصل ۱۱۹ : مشعر
و چون از عرفات بر گردد و داخل مشعر شود، بايد به ياد آرد كه خداى سبحان دوباره او را اذن دخول حرم داده، زيرا مشعر داخل در حرم است و عرفات خارج از آن، پس بايد از دخول حرم بعد از خروج از آن تفال زند كه خداى سبحان او را خلعت قرب و قبول پوشانيده، و از عذاب خود پناه داده و ايمن ساخته، و در زمره بهشتيان قرار داده.
فصل ۱۲۰ : سنگ انداختن و ذبح قربانى
و چون به منى آيد و متوجه رمى جمرات گردد، بايد كه مقصود از آن فرمانبردارى و امتثال امر الهى و اظهار بندگى و تشبه به ابراهيم خليلعليهالسلام
باشد، كه در اين جا ابليس بر او پديدار گرديد تا حج او را باطل سازد، و خداى تعالى او را فرمود تا سوى آن لعين سنگ اندازد و او را براند و اميدش را منقطع گرداند. و سزاوار است كه قصد كند كه سنگريزه ها را بر روى شيطان مى اندازد و پشت او را مى شكند و او را خوار مى سازد.
و چون ذبح قربانى كند، ياد آورد كه آن ذبح اشاره به اين است كه به سبب حج بر شيطان و نفس اماره غالب گشتم و آنان را كشتم، و استحقاق رحمت و غفران الهى يافتم، و از اينرو وارد شده است كه : به هر جزئى از قربانى جزئى از او از آتش دوزخ آزاد مى گردد.
پس بايد در توبه و بازگشت از اعمال زشت بكوشد، تا حال او از سابق بهتر شود، و فى الجمله شيطان و نفس اماره را براستى خوار و ذليل كرده باشد، و در عمل خود دروغزن نباشد. و از اينرو وارد شده است كه : علامت قبول حج آنست كه حال او بعد از حج بهتر از سابق گردد.
و در خبر است كه : علامت قبول حج ترك معاصى سابق است، و بدل كردن همنشينان بد و ناشايسته به همنشينان نيك و شايسته، و مجالس لهو و غفلت به مجالس ذكر و آگاهى.
تتميم : اسرار حج
از مولاى ما حضرت صادقعليهالسلام
روايتى رسيده است كه متضمن عمده اسرار و دقايق حج است، و ما به ذكر آن سخنان شريف تبرك مى جوئيم :
فرمود : «چون اراده حج كنى، دل خود را از هر چه آن را از خداى عز و جل مشغول مى كند و پرده ميان تو و او مى گردد خالى كن، و همه امور خود را به آفريدگار خود واگذار، و در جميع حركات و سكنات خود به خدا توكل داشته باش، و گردن تسليم و رضا به حكم و قضا و قدر او نه، و دست از دنيا و استراحت و خلق بردار، و حقوق مردم را كه بر ذمه توست ادا كن، و بر توشه (زاد) و مركب (راحله ) و ياران و نيرو و جوانى و مال خود اعتماد مكن، و بترس از اينكه اين همه دشمن و وبال تو شوند، زيرا هر كه ادعا كند كه از خداى خود راضى و خشنودم و اعتمادش به غير او باشد، آن غير دشمن و وبال او گردد، تا بداند كه هيچ كس را قدرت و قوت و چاره اى نيست مگر به نگهدارى و توفيق خداى تعالى. و آماده سفر شو مانند آماده شدن كسى كه اميد برگشتن ندارد، و با رفيقان نيكو رفتار كن، و اوقات نمازهاى واجب و سنتهاى رسول خداصلىاللهعليهوآله
را رعايت كن، و آنچه بر تو لازم است از ادب و بردبارى و شكيبائى و شكر و مهربانى و سخاوت بجاى آر و از ايثار و بذل توشه در همه اوقات دريغ مدار. و به آب توبه خالص گناهان خود را شست و شو ده، و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع در بر كن، و از هر چه تو را از ياد خداى عز و جل باز مى دارد و از اطاعت او مانع مى گردد احرام بند (يعنى بر خود حرام كن )، و نداى الهى را لبيك اجابت گو اجابتى پاك و خالص براى خداى عز و جل، و به ريسمان محكم او چنگ زن، و در دل خود با فرشتگان در حول عرش طواف كن چنانكه با مسلمين در دور خانه طواف مى كنى، و در وقت هروله از خواهشهاى نفس خود بگريز. و از قدرت و قوت خود بيزار باش، و چون به منى رسى از غفلت و لغزشهاى خود بيرون رو، و آنچه براى تو حلال نيست و استحقاق آن ندارى آرزو مكن، و در عرفات به خطا و تقصير خود اعتراف كن، و عهد و پيمان يگانگى خدا را كه نزد توست تازه ساز، و قرب او طلب كن، و در مزدلفه (مشعر) از خدا پروا دار، و چون به كوه مشعر بالا روى بالا رفتن روح را به ملاء اعلى به خاطر آر، و بهنگام قربانى حلقوم هوى و هوس و طمع را ببر، و در وقت انداختن سنگريزه ها (جمرات ) خواهشهاى نفسانى و پستى و دنائت و رفتار و كردار نكوهيده و ناپسند را از خود بينداز، و در هنگام سر تراشيدن عيوب ظاهرى و باطنى خود را بتراش و بر طرف كن، و چون در حرم داخل شوى در امان و حفظ و حراست الهى داخل شو و از متابعت نفس خود بگذر، و خانه را زيارت كن در حالى كه در دل خود عظمت و بزرگوارى صاحب خانه را جا داده و ثابت كرده باشى و به جلال و سلطنت او شناسا باشى، و در استلام حجر به قسمت الهى خشنود و راضى باش، و به جهت عزت او فروتنى نما، و در طواف وداع از هر چه غير خداست وداع كن، و در وقوف بر صفا روح و دل خود را از چركها و تيرگيها براى لقاء الهى صاف كن، و در مروه خدا را از مروت غافل مباش كه از اوصاف خود فانى شوى، و بر شروط حج خود مستقيم و پايدار باش و به عهد و پيمانى كه با پروردگار خود بسته اى وفا كن و بر آن تا روز قيامت ثابت قدم باش.
و بدان كه خداى تعالى حج را واجب نكرد و از ميان همه طاعات آن را به خود مخصوص نگردانيد چنانكه مى فرمايد :
و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا.
(آل عمران، ۹۷)
«و خداى راست بر مردم زيارت آن خانه هر كه تواند و راهى به آن يابد»، و پيغمبر اوصلىاللهعليهوآله
هيچ سنت و عملى را در اثناى مدت مناسك حج به ترتيب آن مقرر نفرمود مگر براى آمادگى و اشاره به مرگ و احوال قبر و زنده شدن مردگان و احوال قيامت، و بيان احوالى كه بهشتيان و دوزخيان پيش از دخول بهشت و جهنم دارند به مشاهده كردن مناسك حج از آغاز تا انجام، البته براى خردمندان».
خاتمه : زيارت مشاهد : (اشاره به بعضى از امور باطنى در زيارت مشاهد)
بدان كه نفوس قوى و قدسى، بخصوص نفوس پيغمبران و امامانعليهمالسلام
چون از بدنهاى شريف خود رحلت نمودند و از آنها مجرد گشتند، و به عالم تجرد بالا رفتند، و نهايت احاطه و استيلا بر اين عالم حاصل كردند، امور اين عالم در نزد ايشان ظاهر و منكشف مى گردد، و ايشان را توانائى و امكان تأثیر و تصرف در مواد اين جهان خواهد بود، پس هر كه به جهت زيارت ايشان نزد قبورشان حاضر شود بر او آگاهى و اطلاع دارند، بخصوص كه مقابرشان محضر ارواح مقدس و والاى ايشان و جايگاه حضور اشباح برزخى و نورانى ايشان است، پس در آنجا حاضرند،
بل احياء عند ربهم يرزقون
(آل عمران، ۱۶۹)
«بلكه زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».
و به آنچه خداوند از فضل و كرم خود به ايشان داده است شادمانند، پس به زائران قبور خود و حاضران آرامگاه خويش علم و اطلاع تام دارند، و سؤ ال و توسل و تضرع و درخواست شفاعت را مى شنوند، و نسيم الطاف ايشان بر آنان مى وزد، و تراوشهاى انوارشان بر آنان فرو مى ريزد، و از خدا در روا شدن حاجات و بر آمدن مطالب و آمرزش گناهان و برطرف شدن گرفتارى و اندوهشان شفاعت مى كنند. اين است راز اينكه زيارت پيغمبر و ائمهعليهمالسلام
مستحب مؤ كد است، علاوه بر اينكه زيارت ايشان پيوند با ايشان و نيكى در حق ايشان و اجابت ايشان است، و باعث سرور ايشان و تجديد عهد ولايت و احياى امر و بلند آوازه كردن كلمه ايشان و سركوب و خاموش ساختن دشمنانشان است. و پوشيده نيست كه هر يك از اين امور اجر عظيم و ثواب بسيار دارد. و چگونه زيارت ايشان بهترين مايه تقرب و شريفترين طاعات نباشد، و حال آنكه زيارت مؤمن - تنها از اين جهت كه مؤمن است - اجر بزرگ و ثواب بسيار دارد، و در شريعت پاك تاكيد و ترغيب بسيار به آن شده است، و از اينرو زندگان به زيارت مردگان خود مى روند، و اين طريقه چنان ميان ايشان متعارف است كه سنتى طبيعى بشمار مى رود، و نيز جلالت مؤمن در نزد خدا و ثواب پيوند با او و احسان به او و شاد ساختن او ثابت شده است.
و چون حال مؤمن از اين جهت كه مؤمن است چنين است، پس چه گمان مى كنى درباره كسى كه خدا او را از هر خطائى محفوظ داشته و از پليدى و گناه پاك و مطهر ساخته، و او را بر همه خلايق برگزيده و برانگيخته، و حجت بر عالميان قرار داده، و او را پيشواى مؤمنان و مقتداى مسلمانان پسنديده، و بخاطر او آسمانها و زمينها را آفريده، و او را صراط و راه و ديده بان و دليل خود قرار داده، و درى كه از آن در آيند، و نورى كه از آن روشنى گيرند، و امين كشور خود، و ريسمانى كه مايه پيوند ميان او و بندگان اوست، از رسولان و پيامبران و امامان و اولياء.
و اما اخبارى كه در فضيلت زيارت پيغمبر و ائمهعليهمالسلام
وارد شده بسيار و بى شمار است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «هر كه قبر مرا بعد از وفات من زيارت كند، مانند كسى است كه در حيات من بسوى من هجرت كند، پس اگر اين را نتوانيد به من سلام فرستيد، كه سلام شما به من مى رسد».
و به امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :
«يا ابا الحسن، خداى تعالى قبر تو و قبر فرزندان تو را خانه اى از خانه هاى بهشت و عرصه اى از عرصه هاى آن قرار داده است، و دلهاى برگزيدگان بندگان خود را مايل به شما ساخته، تا خوارى و اذيت در راه شما را تحمل كنند، و قبور شما را آباد سازند، و براى تقرب به خدا و دوستى رسول او به زيارت آنها آيند. يا على، آنان به شفاعت من مخصوصند و بر حوض من وارد مى شوند، و ايشانند زائران من و همسايگان من فردا در بهشت. يا على، هر كه قبرهاى ايشان را تعمير و نگهدارى كند، مانند كسى است كه سليمان پسر داود را بر ساختن بيت المقدس يارى كرده است، و هر كه قبور شما را زيارت كند معادل است با هفتاد حج بعد از حجة الاسلام (حج واجب )، و از گناهانش بيرون آيد تا بازگشت از زيارت شما مانند روزى كه از مادر متولد شده، بشارت باد تو را، و بشارت ده دوستان خود را به نعمت هايى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به خاطر هيچ انسانى خطور نكرده، و ليكن اراذل و اشرار مردم زيارت كنندگان قبور شما را سرزنش مى كنند، چنانكه زن بدكار را سرزنش مى كنند، ايشانند بدترين امت من، كه شفاعت من به آنها نمى رسد، و بر حوض من وارد نمى شوند».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود : «اگر يكى از شما در عمر خود حج كند و حسين بن - علىعليهالسلام
را زيارت نكند حقى از حقوق رسول اللهصلىاللهعليهوآله
را فرو گذاشته، زيرا حق حسينعليهالسلام
فريضه اى است از جانب خدا كه بر هر مسلمانى واجب است».
و حضرت امام رضاعليهالسلام
فرمود : «هر امامى را عهدى است در گردن دوستان و شيعيانش، و از وفاى كامل و اداى نيكوى عهد زيارت قبور ايشان است، پس هر كه ايشان را از روى رغبت زيارت و تصديق كند، ائمه او شفيعان او در روز قيامت خواهند بود».
و اخبار در فضيلت زيارت پيغمبر و امامان معصوم، بخصوص زيارت سيد الشهداء و ابى الحسن الرضا - كه بهترين درود و ثنا بر ايشان باد - و فضيلت زيارت آن دو بزرگوار بر حج و عمره و جهاد
بيش از حد شمار و در كتابهاى زيارت مذكور است، و در اينجا نيازى به ذكر آنها نيست.
فصل ۱۲۱ : آنچه زائر هنگام دخول مدينه منوره بايد بجا آورد
چون فضيلت زيارت ايشان و راز آن را شناختى و بزرگى قدر و جلالت شاءن ايشان را دانستى، سزاوار است كه در هنگام دخول در شهرها و مرقدهاى منور و مشهدهاى مكرم ايشان تواضع و فروتنى و شكستگى نمائى، و در دل خود عظمت و جلال ايشان را حاضر كنى، و حق عظيم و سعى ايشان در ارشاد مردم و بلند آوازه كردن كلمة الله را بشناسى و متذكر شوى.
پس چون به نزديك مدينه منوره رسى، و چشم تو بر ديوارهاى آنجا افتد، به ياد آر كه اين شهرى است كه خدا براى پيغمبر خودصلىاللهعليهوآله
برگزيده، و هجرت او را بسوى آن قرار داده، و در اين شهر است كه پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
واجبات و سنتهاى پروردگار خود را مقرر و بر پا داشته، و با دشمنان او جهاد كرده، و دين او را در آنجا آشكار ساخته، و تا هنگام وفات در آنجا ساكن بوده و خداوند خاك پاك او را در آنجا قرار داده است.
و هنگام رفت و آمد در كوچه و بازار آن گامهاى همايون رسول اللهصلىاللهعليهوآله
را در خاطر خود صورت بند، و به ياد آر كه هيچ موضعى نيست مگر اينكه جاى قدم گرامى اوست، پس پاى خود بر آن منه مگر آهسته و آرام و با ترس و بيم، و متذكر باش راه رفتن و گام زدن آن حضرت را در كوچه هاى آن، و سكينه و وقار او را، و خضوع و تواضع او را درباره عظمت پروردگار، و آنچه را كه خداوند از معرفت عظيم و ذكر رفيع خود به قلب نورانى او سپرده، تا آنجا كه نام او را با نام خود قرين ساخته، و كلام عزيز خود را بر او نازل فرموده، و روح الامين و ديگر فرشتگان مقرب را بر او فرود آورده، و عمل هر كه را كه حرمت او نگاه ندارد، و لو به بلند ساختن آواز خود بالاى آواز او، باطل گرداند. و ياد آور نعمت و منت بزرگ خدا را بر كسانى كه شرف صحبت او دريافتند و به سعادت ديدار جمال او و شنيدن سخنان دلنشين او نائل شدند، و تاءسف خور از اينكه اين نعمت بزرگ نصيب تو نگشت، و به درگاه الهى تضرع كن كه از صحبت آن حضرت در آخرت محروم نشوى، و به اجابت اين دعاى خود اميدوار باش، از آنرو كه خدا ايمان را روزى تو ساخته و تو را از وطن خود با شوق و محبت براى زيارت او روانه و گسيل كرده.
و چون به مسجد آن حضرت در آمدى، به ياد آر كه نخستين موضعى كه فرائض الهى در آن به پا داشته شده آنجاست، و آن جايگاه افضل خلق خدا در حيات و ممات است. و بسيار اميدوار باش كه خداوند به دخول خاشعانه تو در آن مكان مقدس بر تو رحم كند، و چقدر شايسته آن مكان است كه خواستار خشوع از دل هر مؤمنى باشد.
و چون به زيارت او آمدى، سزاوار است كه در پيشگاه او خاضع و خاشع و با پروا بايستى، و او را در حالى كه زنده مى انگارى زيارت كنى، و به قبر او نزديك مشوى مگر چنانكه نزديك آن بزرگوار در حالى كه زنده است مى روى، زيرا ميان ممات و حيات او فرقى نيست، و اگر در دل خود پريشانى و پراكندگى بيابى ايمانت تمام نيست، و بايد بدانى كه او به حضور و ايستادن و زيارت تو عالم است، و سلام و صلوات تو به او مى رسد.
پس صورت بزرگوار او را در خيال خود مصور ساز، و چنان تصور كن كه در مقابل تو بر تخت عظمت نشسته، و رتبه عظيم او را در دل خود حاضر كن، و در روايتى وارد شده است كه : خداى تعالى فرشته اى را بر قبر او گماشته تا سلام هر يك از امت او را كه بر او درود فرستد به او برساند. و اين در حق كسى است كه نزد قبر او حاضر نيست، پس چگونه خواهد بود نسبت به كسى كه خانواده و وطن خود را ترك كرده و به شوق ديدار او بيابانها پيموده، و به مشاهده مشهد منور او قانع و خرسند گشته، زيرا از مشاهده طلعت نورانى و جمال تابناك و چهره بزرگوار او محروم است، و خود آن حضرتصلىاللهعليهوآله
فرموده : «هر كه يك بار بر من درود فرستد، ده بار بر او درود مى فرستم».