بقيه مقام چهارم از بخش سوم : در بيان رذائل و فضائلى كه متعلق به دو يا سه قوه عاقله و غضب و شهوت است
بسم الله الرحمن الرحيم
(بقيه مقام چهارم) و از آنهاست :
غرور
معنى غرور (فريفتگى) - نكوهش آن - گروههاى اهل غرور - مغروران كفار و گناهكاران و فاسقان مؤمنان - فريفتگان اهل علم و دسته هاى آنها - واعظان فريفته - فريب خوردگان اهل عبادت بسيارند - بيشتر متصوفه فريفته اند - فريفتگان ثروتمندان و توانگران از ديگر طايفه ها بيشترند - ضد غرور، هوشيارى و علم و زهد است.
غرور عبارت است از آرامش يافتن و مطمئن شدن به آنچه موافق هوى و هوس باشد، و طبع آدمى به سبب شبهه و خدعه شيطان به آن ميل مى كند. پس هر كه معتقد باشد كه در دنيا يا آخرت بر راه خير است و اين گمان و اعتقاد از روى شبهه نادرست و فاسد باشد او مغرور و فريفته است. و چون بيشتر مردم به خود گمان نيك دارند و اعمال و افعال خود را درست مى پندارند، با اينكه در آن گمان خطا كارند، پس فريفته اند.
مثلا كسى كه مال حرام را مى گيرد و در مصرف خير مى رساند، مانند ساختن مسجد و مدرسه و پل و كاروانسرا، مى پندارد كه عمل نيكى كرده و به سعادتى رسيده است، و حال آنكه اين كار غرور و فريفتگى محض است، و شيطان او را فريب داده و آنچه را كه شر است خير نمايانده، و همچنين واعظى كه غرض او از موعظه طلب جاه و منزلت است مى پندارد كه در طاعت خداست، و حال آنكه به فريب و نيرنگ شيطان در گناه است.
شكى نيست كه مطمئن شدن به آنچه موافق هوى و هوس است و ميل و خواهش طبع به آن از روى شبهه و پندار، مركب از دو چيز است : يكى اعتقاد نفس به اينكه خير او در آن است و حال آنكه اين پندار خلاف واقع است، و دوم دوستى و خواهش باطنى نسبت به آنچه شهوت يا غضب مقتضى آن است.
چنانكه واعظ هنگامى كه به وسيله وعظ طالب جاه و منزلت است مى پندارد كه بدين وسيله ثواب و پاداش بدست مى آورد، ميل و رغبت او به جاه است و در همان حال معتقد است كه خير او در آن است. و ثروتمند وقتى در بذل مال خود امساك مى نمايد و در مصارف لازم خرج نمى كند، و با اين حال به عبادت مى پردازد معتقد است كه مواظبت بر عبادت براى نجات او كافى است اگر چه بخيل باشد، و در حالى كه مالدوست است خود را بر طريق خير مى انگارد. اما اين اعتقاد به نوعى جهل مركب برمى گردد، و آن جهلى است كه مجهول مورد اعتقاد چيزى موافق هواى نفس باشد، و اين از رذائل قوه عاقله است، و دوستى و طلب جاه و مال از رذائل دو قوه غضب و شهوت است، پس غرور از رذائل هر سه قوه يا از رذائل قوه عاقله با يكى از آن دو مى باشد.
فصل ۱ : مذمت غرور
غرور و غفلت سرچشمه هر هلاكتى و مادر هر شقاوتى است، و از اينرو در باره آن مذمت شديد در آيات و اخبار وارد شده است. خداى سبحان مى فرمايد :
فلا تغرنكم الحياة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور
(لقمان، ۳۳، فاطر، ۵)
«... زندگى دنيا فريبتان ندهد و [شيطان] فريبنده شما را به خدا مغرور نسازد.»
و مى فرمايد :
و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور.
(حديد، ۱۴)
«... ولى شما خود را به فتنه افكنديد و منتظر مانديد و شك كرديد و آرزوها فريبتان داد و [شيطان] فريبكار نسبت به خدا مغرورتان ساخت. »
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
حبذا نوم الاكياس و فطرهم، كيف يغبنون سهر الحمقى و اجتهادهم، و لمثقال ذرة من صاحب تقوى و يقين افضل من مل ء الارض من المغترين.
«خوشا خواب زير كان و افطار كردنشان كه چگونه بيدارى احمقان و كوشش آنها را مغبون كرده اند [زيرا حمق موجب غرور به بيدارى و كوشش مى گردد] و هر آينه ذره اى از عمل صاحب تقوا و يقين برتر است از عمل فريفتگان كه روى زمين را پر گرداند. »
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«فريفته، در دنيا مسكين و بينوا و در آخرت مغبون و زيانكار است، زيرا برتر را به فروتر فروخته است، و از خود شگفت مدار، كه چه بسا به مال و تندرستى خود فريفته شوى و پندارى كه باقى خواهى بود. و بسا به درازى عمر و به فرزندان و يارانت غره شوى و گمان كنى كه به وسيله آنها نجات خواهى يافت. و چه بسا به جمال (يا حال) خود و به رسيدن به مقصود و آرزوى و هوى و هوس خويش مغرور گردى و پندارى كه صادق و درستكارى. و چه بسا به آنچه به مردم مى نمائى از پشيمانى بر تقصير كه در عبادت كرده اى فريفته شوى و شايد خداوند از دل تو خلاف آنچه مى نمائى داند. و بسا هست كه نفس خود را به تكلف به عبادت و ادارى و حال آنكه خداى اخلاص را مى خواهد. و چه بسا به علم و نسب خود افتخار كنى و حال آنكه از آنچه از احوال تو پنهان است و خداى تعالى به آن آگاهى دارد غافل باشى. و چه بسا پندارى كه خدا را مى خوانى و حال آنكه غير خدا را مى خوانى. و بسا هست كه گمان كنى كه ناصح و خير خواه خلقى و حال آنكه آنان را براى خود مى خواهى به اينكه به تو تمايل پيدا كنند. و چه بسا خود را بنكوهى ولى در حقيقت خويشتن را مى ستائى. »
فصل ۲ : گروههاى فريفتگان
بدان كه دسته هاى فريفتگان بسيار است و اسباب و درجات فريفتگى و غرورشان مختلف است، و هيچ گروهى در عالم نيست كه در وصفى مشترك و بر امرى مجتمع باشند مگر اينكه در آنها دسته هائى از فريب خوردگان و اهل غرور يافت مى شوند.
اما بعضى از طوايف همگيشان فريفته اند مانند كفار و گناهكاران و فاسقان و در بعضى فريفته و نافريفته پيدا مى شود اگر چه بيشتر هر طايفه اى اهل غرور باشند.
و ما به شعبه هاى فريفتگى و به غرور هر طايفه اى اشاره مى كنيم تا طالب سعادت بتواند از آن احتراز نمايد، زيرا كسى كه راههاى آفات و فساد را شناخت مى تواند از آنها بر حذر باشد و كار خود را بر حزم و احتياط و بصيرت بنا كند.
بنابراين مى گوئيم :
گروه اول : كافران
اينان همگى فريفته و مغرورند، از سوئى فريب زندگى دنيا را خورده اند و از سوى ديگر شيطان آنها را نسبت به خدا غره ساخته است. و اما كسانى كه زندگى دنيا آنان را فريفته، انگيزه و علت غرورشان دو قياس و است دلالى است كه شيطان در دلشان ترتيب داده : نخست اينكه دنيا نقد و آخرت نسيه است، و نقد بهتر از نسيه است. و دوم آنكه لذات دنيا يقينى است و لذات آخرت مشكوك و احتمالى است، و يقينى بهتر از مشكوك است و يقينى را نبايد به اميد احتمالى رها كرد. اين قياسها باطل و شبيه قياس ابليس است كه گفت :
انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين
(اعراف؛ ۱۲، ص، ۷۶)
«من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفريدى. »
علاج اين غرور - بعد از تحصيل يقين به وجود خداى تعالى و حقانيت پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
، كه به سبب روشنى راهها و دلائل آسان است - به اين است كه يا از مقتضاى ايمان خود پيروى كند و گفتار خداى تعالى را راست بداند كه مى فرمايد :
ما عندكم ينفد و ما عندالله باق
. (نحل، ۹۶)
«آنچه نزد شماست از ميان مى رود و آنچه نزد خداست باقى است. »
و مى فرمايد :
و الا خرة خير و ابقى
. (اعلى، ۱۷)
«و آخرت بهتر و پاياتر است. »
و مى فرمايد :
و ما عند الله خير و ابقى.
(قصص، ۶۰)
«و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است. »
و مى فرمايد :
و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور.
(آل عمران، ۱۸۵، حديد، ۲۰)
«و زندگى دنيا جز كالاى فريب نيست. »
و مى فرمايد :
فلا تغرنكم الحياة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور.
(لقمان، ۳۳، فاطر، ۵۰)
«زندگى دنيا و فريبتان ندهد و شيطان فريبكار شما را به خدا مغرور نسازد.»
و يا بطلان و فساد آن دو قياس را به واسطه برهان بشناسد تا از نفس خود آنچه وى را به غرور كشانده بزدايد. و راه شناخت فساد و بطلان قياس اول اين است كه :
هر چند نقد بودن دنيا و نسيه بودن آخرت درست است، ليكن اينكه هر نقدى بهتر از نسيه باشد نادرست است بلكه جاى فريب و ناراستى است، زيرا بهتر بودن نقد بر نسيه در صورتى مسلم است كه در مقدار و منفعت و مقصود و دوام و بقا يكسان باشند، و اما اگر كمتر و پست تر از آن باشد نسيه بهتر است، مگر نمى بينى كه هر گاه پزشك اين فريفته را از خوراكهاى لذيذ بر حذر مى دارد اينك آن را از بيم درد بيمارى آينده (و به اميد تندرستى نسيه) ترك مى كند، و اكنون يك درهم مى پردازد تا بعدها دو درهم دريافت كند، و در سفرها و پيمودن دريا فعلا رنج و تعب را تحمل مى كند تا بعدا به راحت و سود برسد. و بر همين قياس همه كارها و صنعتهاى مردم در دنيا : از كشاورزى و بازرگانى و معاملات، كه مال نقد خود را به اميد نسيه بيشتر صرف مى كنند.
پس اگر ده [دينار] در آينده بهتر است از يك [دينار] در حال حاضر، لذت دينار را از حيث شدت و مدت و مقدار با لذت آخرت بسنج، كه هر كه حقيقت دنيا و آخرت را شناخت، مى داند كه دنيا نيست به آخرت ارزش قابل توجهى ندارد، علاوه بر اينكه لذت دنيا به انواع آفات و تيرگيها آميخته و آلوده است، و لذات آخرت از آفات پاك و بر كنار است و به كدورتى مخلوط نيست.
و اما شناخت فساد و بطلان قياس دوم موكول به شناخت دو اصل است :
(۱) مشكوك بودن لذات آخرت خطا و نادرست است، و (۲) اينكه هر امر يقينى بهتر از مشكوك است غلط است :
اما اول : زيرا آخرت نزد اهل بصيرت يقينى و قطعى است، و براى يقين ايشان دو دليل و مدرك هست :
يكى را عموم مردم در مى يابند، و آن اتفاق همه بزرگان از انبياء و اولياء و حكماء و دانشمندان است، كه بعد از تفكر و تأمل يقين و اطمينان حاصل مى شود، چنانكه مريضى كه داروى بيمارى خود را نداند هر گاه همه اهل صناعت طب بر فلان دارو اتفاق نظر داشته باشند، نفس وى به گواهى آنها اطمينان مى يابد و از آنها درخواست برهان نمى كند، بلكه به سخن آنان وثوق پيدا مى كند و آن را به كار مى بندد، هر چند كودك و كم عقل و بى خرد و عامى ايشان را تكذيب كنند.
و شكى نيست كه منكران آخرت كه به زندگى دنيا فريفته شده اند يعنى كفار و اهل مذاهب باطل نسبت به آگاهان احوال آخرت و اهل مشاهده آن يعنى انبياء و اولياء حالشان از كودك يا بى خرد و سبك مغز و عامى نسبت به پزشكان يك شهر يا يك كشور پست تر و مرتبه شان فروتر است.
و ديگرى (دليل دوم) را جز انبياء و اولياء ادراك نمى كنند، يعنى فقط به وحى و الهام ادراك مى شود؛ وحى براى انبياء و الهام و كشف براى اولياست، كه حقايق اشياء چنانكه هستند براى ايشان مكشوف است، و آنها را با بينش درونى مشاهده مى كنند چنانكه شما محسوسات را با بينائى ظاهر و بيرون مى بينيد، و ايشان از مشاهده خود خبر مى دهند نه از شنيده ها و تقليد.
و گمان نكنى كه معرفت پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
درباره امر آخرت و امور دينى صرفا تقليد از جبرئيل به واسطه شنيدن از اوست، چنانكه معرفت تو درباره آنها تقليد و متابعت از پيغمبر است، هرگز چنين نيست. زيرا كه پيغمبران حقايق ملك و ملكوت را مشاهده مى كنند و با چشم بصيرت و يقين به آنها مى نگرند، هر چند القاء فرشته و شنيدن از وى تاكيد آن است.
و اما مغروران به خدا، كسانى اند كه با خود فكر مى كنند و با زبان خويش مى گويند : اگر معاد و آخرتى باشد بهره ما در آن بيشتر و حال ما از غير ما بهتر خواهد بود؛ چنانكه خداى سبحان از گفتار دو مردى كه با يكديگر گفتگوى مى كردند خبر مى دهد، وقتى يكى به ديگرى مى گفت :
و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا.
(كهف، ۳۶)
«و گمان نمى كنم رستاخيز به پا شود و اگر به سوى پروردگارم برگردم بازگشت گاهى بهتر از اين خواهم يافت. »
باعث اين گمان اين است كه شيطان اين خيال را در جانشان افكنده كه به نعمتهاى خدا كه در دنيا دارند مى نگرند و نعمت آخرت را بر آن قياس مى كنند، و چون خداوند عذاب را در مورد آنها به تاءخير انداخته عذاب آخرت را نيز چنين مى پندارند [و آن را درباره خويش باور ندارند]، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :
و يقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله بما نقول، حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير.
(مجادله، ۸)
«و در دل خويش مى گويند چرا خدا ما را بر چيزى كه مى گوئيم عذاب نمى كند، جهنم كه وارد آن مى شوند بسشان است، و بد سرانجامى است».
و بسيارى از مؤمنان را مى نگرند كه فقير و محتاجند، و آنگاه مى گويند :
اگر خدا آنان را دوست مى داشت در دنيا به آنها احسان مى كرد و اگر ما را دوست نمى داشت به ما احسان نمى كرد، و چون در دنيا به آنها نيكى نكرده و به ما نيكى كرده پس دوستدار ماست نه دوستدار آنها، و در آخرت هم چنين خواهد بود، چنانكه شاعر گويد :
كما احسن الله فيما مضى
|
|
كذلك يحسن فيما يقى
|
چنانكه خدا در گذشته احسان كرده در آينده نيز احسان خواهد كرد
شكى نيست كه اين همه خيالهاى فاسد و قياسهاى باطل است، و كسى كه گمان كند كه نعمتهاى دنيوى دليل محبت و اكرام است به خدا غره شده زيرا پنداشته است كه در نزد خدا كرامت دارد، به دليلى كه بر كرامت دلالت نمى كند بلكه نزد صاحبان بصيرت بر خوارى و زبونى و نگونسارى دلالت دارد، زيرا نعمتها و لذتهاى دنيا [چه بسا] باعث هلاك و دورى از خداست، و از اين رو خداوند دوستان خود را از دنيا پرهيز مى فرمايد همچنانكه پدر مهربان فرزند بيمار خويش را از خوردنيهاى لذيذ پرهيز مى دهد، و مثل رفتار و معامله خداى سبحان با مؤمن خالص و كافر و فاسق، كه اوّلى را از دنيا باز مى دارد و نعمتها و لذتهاى آن را بر دومى فرو مى ريزد، مثل كسى است كه دو بنده كوچك داشته باشد كه يكى را دوست دارد و ديگرى را دوست ندارد، اوّلى را از بازى منع مى كند و او را در مكتب محبوس مى سازد تا دانش و ادب بياموزد و او را [بهنگام بيمارى] از غذاهاى لذيذ و ميوه هائى كه براى او زيان آور است باز مى دارد و داروهاى ناگوارى كه برايش سودمند است مى خوراند، و دومى را به خود وا مى گذارد تا هر طور مى خواهد زندگى كند و پيوسته به بازى و خوردن آنچه دلخواه اوست بگذارند.
پس اگر اين بنده به خود واگذار شده چنين پندارد كه نزد آقاى خود محبوب و باكرامت است زيرا از شهوات و لذات برخوردار است، و آن ديگرى نزد او مبغوض و خوار است زيرا او را از خواهشهايش منع كرده، بسى احمق و فريب خورده خواهد بود. و خدا ترسان و ارباب بصيرت هرگاه دنيا به ايشان رو مى آورد اندوهناك مى شدند و مى گفتند : نمى دانيم چه گناهى از ما سر زده كه عقوبتش شتاب كرده، و چون فقر به آنان رو مى كرد مى گفتند : مرحبا به شعار نيكان و صالحان !
و اما روش اهل غرور بر خلاف اين است، زيرا مى پندارند كه رو آوردن دنيا كرامتى است از خدا و پشت كردن آن ذلت و خوارى آنهاست، چنانكه خداى تعالى از حال آنان خبر داده و مى فرمايد :
فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن، و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن
(فجر، ۱۶ -۱۵)
«اما انسان آنگاه كه پروردگارش او را بيازمايد و ارجمند كند و نعمت دهد گويد : پروردگارم مرا گرامى داشته است، و اما چون امتحانش كند و روزيش را بر او تنگ گيرد گويد : پروردگارم مرا خوار كرده است».
علاج اين غرور اين است كه بداند كه اقبال دنيا دليل خوارى و زبونى است نه كرامت و احسان، و قطع علائق دنيا سبب كرامت و قرب به خداى سبحان است، و راه رسيدن به اين معرفت، يا ملاحظه و تأمل در احوال انبياء و اولياء و عرفا و اتقياء است، يا تفكر و تدبر در آيات و اخبار، خداى سبحان مى فرمايد :
اءيحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون.
(مؤمنون، ۵۷ -۵۶)
«آيا گمان مى كنند مال و فرزندانى كه به ايشان مى دهيم خوبيهائى است كه براى آنها شتاب مى كنيم، نه چنين است بلكه آنها نمى فهمند».
و نيز مى فرمايد :
سنستدرجهم من حيث لا يعلمون
. (اعراف، ۱۸۱، قلم، ۴۴)
«.. از آنجا كه ندانند اندك اندك فراگيريمشان».
و مى فرمايد :
فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون.
(انعام، ۴۴)
«و چون آيه هائى را كه به آنها پندشان داده بودند فراموش كردند درهاى هر چيزى را بر آنها گشوديم تا آنكه به آنچه رسيدند شادمان شدند ناگهان بگرفتيمشان و يكباره نوميد شدند».
و مى فرمايد :
انما نملى لهم ليزدادوا اثما.
(آل عمران، ۱۷۸)
«همانا مهلتشان مى دهيم تا گناهشان بيشتر شود».
و آيات و اخبارى ديگرى نيز هست.
و منشاء اين غرور : جهل به خداوند و صفات اوست، زيرا كسى كه او را شناخت از مكر او ايمن نخواهد بود و به امثال اين خيالات باطل فريفته نخواهد شد، و به قارون و فرعون و غير اينها از پادشاهان و ستمگران مى نگرد كه چگونه خداوند در آغاز به آنها احسان كرد و سپس آنها را سخت به هلاكت افكند، و خداوند بندگان خويش را از مكر و بتدريج فرا گرفتن خود بر حذر داشته و مى فرمايد :
فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون.
(اعراف، ۹۹)
«جز گروه زيانكاران از مكر خدا ايمن نخواهند بود».
و مى فرمايد :
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين.
(آل عمران، ۵۴)
«[كافران] مكر و حيله كردند و خدا مكر و حيله كرد و خدا از همه نيرنگيان برتر است».
گروه دوم : گناهكاران و فاسقان مؤمنان
سبب غرور و غفلت اينان : يا برخى از انگيزه هاى غرور كافران است - چنانكه گذشت - يا اين گمانشان كه خداى تعالى كريم و رحمتش گسترده و نعمتش عام است، و گناهان بندگان در جنب درياهاى رحمت او چيزى نيست، و مى گويند :
ما موحد و مؤمنيم، و چگونه خداوند با توحيد و ايمان ما را عذاب مى كند، و اين گمان خود را از فضيلت رجاء مى شمرند - چنانكه گذشت. و چه بسا بعضى از آنها به صلاح پدران و بلندى مرتبه ايشان غره شوند، مثل فريفتگى بعضى از سادات علوى به نسبشان با اينكه با سيرت و روش پدران طاهرينشان در خوف و ورع اختلاف دارند.
علاج اين غرور آن است كه : فرق بين رجاء ستوده و پسنديده و آرزومندى نكوهيده و ناپسنديده را بشناسد، و بداند كه غرور وى اميد پسنديده نيست بلكه آرزو نمودن مذموم است، چنانكه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
الكيس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت، و الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على الله.
«زيرك و هوشيار كسى است كه بر خود مسلط باشد و براى بعد از مرگ عمل كند، و احمق كسى است كه از هوى و هوس نفسش پيروى نمايد و از خدا خواهشها و آرزوهاى خام داشته باشد».
و رجاء از عمل جدا و منفك نمى شود، زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد در طلب آن برمى آيد و هر كه از چيزى مى ترسد از آن مى گريزد، و همچنانكه كسى كه در دنيا اميد فرزند دارد ولى زن نگيرد مغرور و احمق است، همچنين كسى كه اميد رحمت الهى دارد ولى ايمان ندارد يا ايمان دارد و گناهان را ترك نمى كند يا گناه را رها مى كند ولى عمل شايسته اى ندارد فريب خورده و نادان است. و چگونه جز اين تواند بود كه خداى سبحان مى فرمايد :
ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله.
(بقره، ۲۱۸).
«كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه در راه خدا هجرت و جهاد كرده اند، آنان به رحمت خدا اميدوارند».
يعنى اميدوارى شايسته آنهاست نه غير آنها، زيرا ثواب آخرت اجر و پاداش اعمال است چنانكه، خداى تعالى مى فرمايد :
جزاء بما كانوا يعملون.
(سجده، ۱۷، احقاف، ۱۴، واقعه، ۲۴)
«پاداش آن عملها كه كرده اند».
و مى فرمايد :
... و انما توفون اجوركم يوم القيامة.
(آل عمران، ۱۸۵)
«.. و روز قيامت اجر و پاداش شما را تمام دهند».
و مى فرمايد :
و ان ليس للانسان الا ما سعى، و ان سعيه سوف يرى.
(نجم، ۴۰ -۳۹)
«و انسان جز آنچه كوشيده چيزى ندارد، و كوشش وى بزودى ديده شود».
و مى فرمايد :
كل نفس بما كسبت رهينة.
(مدثر، ۳۸)
«هر كس در گروه اعمال خويش است».
مگر نديده اى كه كسى كه مزدى براى تعمير و اصلاح ظروف و وسائل شرط و تعيين مى كند اگر شرط كننده كريم و صادق القول باشد به وعده و شرط خود عمل مى كند، بلكه بر آنچه وعده و شرط كرده مى افزايد، اما اگر اجير و مزدور آن ظروف و وسائل را شكست و همه را تباه ساخت و سپس به انتظار اجرت و مزد نشست به اين خيال خام كه اجيركننده كريم و بزرگوار است، آيا عاقلان او را در انتظارش اميدوار مى بينند يا فريفته و صاحب آرزوى خام ؟
و بالجمله : سبب اين غرور ندانستن فرق بين رجاء و غرور است، پس بايد با آنچه در اينجا و قبلا ذكر شد به معالجه پرداخت.
اما كسى كه به بلندى مرتبه پدران خود مغرور و فريفته است چنين پندارد كه خداى تعالى پدران وى را دوست دارد و هر كه انسانى را دوست داشته باشد فرزندان او را نيز دوست دارد. نادانى و حماقت اين شخص از مغرور به خدا بيشتر است، زيرا خداى سبحان فرمانبردار را دوست دارد و گناهكار مبغوض اوست بدون ملاحظه پدرانشان، و همچنانكه پدر فرمانبر به سبب بغض و نفرت نسبت به فرزند گناهكار مبغوض نيست همچنين فرزند گناهكار به واسطه محبت نسبت به پدر فرمانبردار محبوب نيست.
و ممكن نيست كه چيزى از حب و بغض و معصيت و تقوا از پدر به پسر سرايت كند، زيرا هيچ كس بار گناه ديگرى را بر نمى دارد، پس كسى كه گمان كند به سبب تقواى پدرش نجات خواهد يافت، مانند كسى است كه پندارد به واسطه خوردن پدرش سير خواهد شد، يا به سبب آموختن و دانستن پدرش عالم مى گردد، يا به واسطه راه پيمودن پدرش به كعبه مى رسد، چه دور است دور!
تقوا بر هر كسى واجب عينى است، پس هيچ پدرى كار ساز پسر خويش نيست، و هنگام پاداش و جزاء آدمى از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندان خود مى گريزد، و هيچ كس ديگرى را سودى نمى رساند مگر از راه شفاعت، آن هم بعد از تحقق شرايطش.
اما گناهكاران فريفته، يا طاعاتى ندارند و با نهايت جهالت در دل خويش آرزوى آمرزش و بخشش مى پزند - چنانكه گذشت -، يا طاعاتى دارند ولى گناهانشان بيشتر است، و از بيشى گناهان آگاهند، و با اين وصف توقع آمرزش گناهان و سنگين تر شدن خوبيها و حسنات بر بديها و سيئات خويش دارند، اين نيز غايت نادانى است، زيرا مثل وى مانند كسى است كه در يك كفه ترازو ده درهم و در كفه ديگر هزار يا دو هزار درهم نهاده، و توقع دارد كه كفه سنگين سبك شود.
و بعضى از كسانى كه در واقع گناهانشان بيشتر است گمان مى كنند كه طاعاتشان بيش از معاصى است، زيرا خويشتن را به محاسبه نكشيده و در صدد پژوهش گناهان خود بر نيامده اند و بلكه آنها را به فراموشى سپرده اند، و هر گاه طاعتى از آنان به عمل آمده باشد آن را حفظ مى كنند و پيوسته با شمار مى آورند، مانند كسى كه در همه عمر يكبار حج مى كند و مسجدى مى سازد، در حالى كه هيچ يك از عبادات وى به نحو مطلوب نيست، و از گرفتن اموال مسلمين اجتناب نمى كند، بلكه همه اينها را فراموش مى كند و همواره آن حج و ساختن مسجد در ياد اوست، و مى گويد :
چگونه خداوند مرا عذاب مى كند و حال آنكه حج كردم و مسجدى ساختم ؟ و يا مانند كسى كه در هر روز صد بار خدا را تسبيح مى گويد و آنگاه به غيبت مسلمين مى پردازد و آبروى آنها را مى ريزد و در طول روز سخنانى بى شمار بر خلاف رضاى خدا مى گويد، و توجه و نظرش به شمار تسبيح است ولى از هذيان و بيهوده گوئى در سراسر روز غافل است كه اگر آن را مى نوشت مثل تسبيحش صد بار مى شد، و حال آنكه نويسندگان ارجمند (كرام الكاتبين) آن را نوشته اند.
و همچنين درباره فضيلت تسبيحات همواره مى انديشد، ولى به آنچه در عقوبت دروغگويان و غيبت كنان و سخن چينان و دشنام دهندگان وارد شده توجه و التفاتى ندارد. و اگر نويسندگان اعمال او مزد اضافى براى فزونى هذيانش بر تسبيحاتش مى خواستند در اين صورت سعى مى كرد زبانش را از آفات آن باز دارد و آنها را با تسبيحات بسنجد و موازنه كند تا بر اينها افزون نشود و از او مزد اضافى نگيرند، شگفتا از كسى كه در كار خويش به محاسبه مى نشيند و از بيم آنكه به اندازه قيراطى را از دست ندهد دقت و احتياط مى كند ولى براى از دست دادن مقام عليين و مجاورت رب العالمين انديشه و احتياط نمى كند!
گروه سوم : اهل علم
فريفتگان اهل علم چند دسته اند :
بعضى، به علم كلام و مجادله و شناخت آداب مناظره اقتصار مى كنند تا در انجمنهاى رجال تفاخر كنند و بر همگنان برترى يابند، بى آنكه در عقايد گامى استوار يا مذاهبى واحد داشته باشند، بلكه گاهى اين و گاهى آن مذهب را اختيار مى كنند و اعتقادشان همانند نخى است كه به هوا فرستاده شود كه باد گاهى آن را به اين سو و گاهى به آن سو مى برد، و با اين وصف به سبب غرور و فريفتگى خود مى پندارند كه شناساترين و داناترين مردمند به خدا و صفات او.
و بعضى، علم را منحصر در نحو و لغت يا شعر يا منطق مى دانند و به آن غره مى شوند و عمر خويش را صرف آن مى كنند و نابود مى سازند، و گمان مى كنند كه علم شريعت و حكمت يكسره به آن بستگى دارد، و نمى دانند كه به آنچه لذاته مطلوب نيست و فقط وسيله اى است براى آنچه مقصود لذاته است بايد به قدر ضرورت اكتفا و اقتصار نموده، و تعمق و فرو رفتن در آن تابى نهايت كارى است زائد كه نيازى به آن نيست و موجب محروميت از مقصود لذاته است.
و بعضى، به فن معاملات از علم فقه اقتصار مى كنند كه متضمن چگونگى حكم و قضا در ميان مردم است و يكسره خود را به اجراى احكام مشغول مى دارند، و از علم عقايد و اخلاق، بلكه از علم عبادات كه بخشى ديگر از فقه است روى مى گردانند و از واجستن و واپرسيدن دل خويش، كه وسيله و مقدمه تخليه از رذائل اخلاق و آراسته شدن به فضائل ملكات است، و از مراقبت جوارح و نگاهداشت آنها از معاصى و واداشتن آنها به طاعات، باز مى مانند.
و بعضى، علاوه بر فن معاملات علم عبادات را نيز فرا مى گيرند، بلكه در همه علوم شرعى تعمق مى كنند و به آنها اشتغال مى ورزند، و ليكن علم الهى و علم اخلاق را رها مى كنند و باطن و ظاهر خود را از گناهان نگه نمى دارند و به طاعات آباد نمى سازند.
و بعضى، در همه علوم عقلى و شرعى جد و جهد و تعمق مى كنند ولى عمل را فرو مى گذارند، يا بر طاعات ظاهرى مواظبت مى نمايند و از صفات دل غفلت مى كنند، و گاهى به صفات نفسانى و اخلاق نيز توجه دارند و در پاكسازى نفس خود از آنها مى كوشند و ريشه هاى نيرومند رذائل و ملكات پست را از دل خويش بر مى كنند و ليكن در زواياى دل ايشان نكته هاى پنهانى كيد و مكر شيطان و دقايق نهانى تلبيس نفس باقى است و از آنها غافل مى شوند.
همه اين گروهها هر گاه روش خود را بر خير و سعادت بدانند غافل و مغرورند، هر چند ميان آنها از حيث شدت و ضعف تفاوت هست، زيرا سعادت نفس و خلاصى آن از عذاب حاصل نمى شود مگر به معرفت خداى تعالى و شناخت صفات و افعال او و احوال عالم آخرت و علم به فضائل و رذائل اخلاق، و آنگاه تهذيب درون به فضائل اخلاق و آراستن بيرون به طاعات و اعمال شايسته.
پس هر كه بعضى از علوم را بداند و علم مهمتر - يعنى معرفت پيمودن راه طاعت و گذشتن از گردنه هاى نفس كه همان صفات مذموم مانع از وصول به خداوند است - را رها كند و پندارد كه در طريق خير گام بر مى دارد مغرور و فريفته است، و هر گاه به اين صفات آلوده باشد از خدا دور و محجوب است.
و هر كه علم مهم را واگذارد و به غير آن پردازد همچون كسى است كه بيمارى خاص كشنده اى داشته باشد و محتاج آموختن دارو و استعمال آن باشد، ليكن مرض ديگرى كه معالجه آن ضد بيمارى اوست بياموزد. به همين گونه كسى كه در فرا گرفتن همه علوم كوشا و استوار است ولى عمل را ترك كرده، مانند بيمارى است كه داروى مرض خود را بياموزد و بنويسد و بخواند و به بيماران تعليم دهد و هرگز در مورد خويشتن استعمال نكند، پس مجرد آموختن دارو او را بهبود نمى بخشد، بلكه اگر هزار نسخه از آن بنويسد و به هزار بيمار بياموزد تا آنجا كه همگى شفا يابند و هر شب هزار بار آن را تكرار كند سودى براى بيمارى خود وى نخواهد داشت تا وقتى كه اين دارو را بخرد و چنانكه آموخته است بياشامد، و با خوردن و استعمال آن احتمال دارد بهبود يابد، تا چه رسد به وقتى كه اصلا آن را نياشاميده است، پس اگر گمان كند كه مجرد آموختن دارو بسنده و شفابخش است مغرور و قريب خورده است، و بدين سان كسى كه علم طاعات را بخوبى فرا گرفته ولى عمل نمى كند و علم گناهان را آموخته و اجتناب نمى كند، و علم اخلاق را تحصيل كرده و نفس خود را از رذائل اخلاق باز نمى دارد و به فضائل آن متصف نمى شود، در نهايت فريفتگى و غرور است، زيرا خداى تعالى مى فرمايد :
قد افلح من زكاها.
(شمس، ۹)
«هر كه نفس خويش را پاك كرد رستگار شد».
و نفرمود : هر كه ره تزكيه و پاكسازى آن را آموخت رستگار شد.
و از اين گروه دسته اى هستند كه به اخلاق رذيله و غرور متصف اند و ليكن تا آنجا فريفته و غافلند كه گمان مى كنند چنين صفاتى از آنها دور و جداست و مرتبه آنها نزد خداوند بالاتر از اين است كه به اين صفات بد مبتلا شوند، و اخلاق رذيله را منحصر به عوام مى دانند نه كسانى كه به درجه علمى ايشان رسيده اند.
و چون نشانه هاى كبر و حب رياست و برترى جوئى و شهرت طلبى در يكى از آنان ظاهر شود مى گويد : اين تكبر نيست بلكه غرض از آن عزت دين و اظهار شرف علم و به خاك مالاندن بينى مخالفان است. و چون آثار حسد در او پيدا شود، و زبانش به غيبت اقران و همگنان و كسى كه سخن او را رد كرده باشد گشوده شود، اين را درباره خويش حسد نپندارد، بلكه گويد : اين از جهت غضب براى حق و رد مخالفان و دشمنان دين است، و حال آنكه اگر به يكى ديگر از اهل علم طعن زده شود و سخن او را رد نمايند و او را از منصب خود منع كنند خشمگين نمى گردد بلكه چه بسا شاد مى شود، و اگر خشم او براى حق و دين بود نه از راه حسد بر اقران و به سبب خبث باطن، غضب او در هر دو حال يكسان بود.
و چون انديشه ريا به خاطر وى بگذرد گويد : غرض من از اظهار علم و عمل اقتدا كردن مردم به من است تا به دين خدا هدايت شوند و از عقاب الهى رهائى و نجات يابند. اين مغرور فكر نمى كند چرا به اقتداى مردم به ديگرى شاد نمى شود، و اگر غرضش اصلاح مردم باشد بايد به هر گونه و به دست هر كس كه به صلاح مى آيند مسرور شود.
و چه بسا اين را به ياد آورد ولى شيطان او را رها نمى سازد، بلكه مى گويد : از آنجا كه وقتى مردم به وسيله من هدايت يابند اجر و پاداش آن به من مى رسد، پس شادى من هر آينه به واسطه ثواب خداست نه قبول مردم، اما اين پندار اوست و خداوند بر راز درونش آگاه است. زيرا بسا خباثت باطن او چنانست كه اگر به علم قطعى بداند كه ثواب آن در گمنامى و پنهان كردن علم و عمل بيشتر از ثواب آن در آشكار ساختن است، با وجود اين براى اظهار رياست، از تدريس يا وعظ يا امامت و غير اينها، چاره مى جويد.
و چون به مجالس سلاطين و حكمرانان ستمگر داخل شود و مدح و ثناى ايشان كند و براى آنان تواضع و فروتنى نمايد، و به خاطرش رسد كه مدح و تواضع براى آنان حرام است، شيطان به او گويد : اينها هنگام طمع در مال ايشان حرام است، و غرض تو از در آمدن بر آنها دفع ضرر از مسلمانان است نه طمع، و خدا از باطن او مى داند كه چنين نيست، زيرا اگر برايش آشكار شود كه يكى از اقران او در پيش آن سلطان مورد قبول و داراى مقام و مرتبه است به طورى كه شفاعت وى در باره هر كسى پذيرفته است و او پيوسته شفاعت و دفع ضرر از مسلمين مى كند، اين امر بر او گران خواهد آمد تا آنجا كه اگر بتواند در پيش آن سلطان از وى بد گوئى كند خوددارى نمى نمايد.
و بسا غرور و غفلت در يكى از آنان به جائى رسد كه مالهاى حرام ستمكاران را بگيرد، و اگر در انديشه اش بگذرد كه اينها حرام است، شيطان به وى چنين القاء مى كند : اين مال مجهول المالك است و بر پيشواى مسلمين لازم است كه آن را تصدق كند و تو پيشوا و عالم ايشانى و بر پائى و استوارى دين خدا به وجود تست، پس از براى تو جايز و حلال است كه از آن به قدر حاجت خود بر گيرى و باقى را در مصالح مسلمين مصرف كنى. و به اين فريب و تزوير پيوسته مال حرام را مى گيرد. بى آنكه چيزى از آن را صرف غير خود كند.
و بسا غرور و فريب در بعضى از ايشان به جائى رسد كه چون يكى از آنان بر خوان ظالمان حاضر شود و از طعامشان بخورد و او را گويند : خوردن اين خوراكها زيبنده مثل تو نيست، گويد : خوردن اينها جايز بلكه واجب است، زيرا اين مال مجهول المالك است و بايد به فقرا بخشيد، و بر مثل من واجب است كه بقدر توانائى آن را از دست ظالم بيرون آورم و به اهل آن - يعنى فقرا - برسانم و خوردن من هم از آن نوعى قدرت بر رها ساختن از دست ظالم است، پس از آن مى خورم و قيمت آن را به فقرا مى دهم، و خدا از درون او آگاه است كه نه قيمت آن را به كسى مى دهد و نه به آنچه مى گويد معتقد است، و اين فريب و تلبيس شيطان است كه در قلب او افكنده و چنين مى گويد تا اعتقاد مردم عوام در حق او سست نشود.
و بسان هست كه يكى از ايشان مبالات و پروائى ندارد كه در پنهان از مال حرام ستمكاران بگيرد و طعام آنان را بخورد، و اگر يكى از مريدان و معتقدانش مطلع شود نهايت امتناع مى ورزد.
و بسا كه يكى از آنها در باطن ميل و شوق دارد كه در خدمت سلاطين و امرا در آيد ولى در ظاهر آن را ترك مى كند، و انگيزه ولى اين است كه در دل عوام منزلت يابد، و با وجود اين گمان مى كند كه دورى و اجتناب از آنها به واسطه ورع و تقواست.
و گاهى يكى از آنان جماعتى را پيشنمازى كند و چنين پندارد كه عمل وى بر طريق خير و باعث ترويج دين و والا شدن كلمه حق و بر پا دارنده شعار اسلام است، و با وجود اين اگر ديگرى كه از او داناتر و پارساتر است در مسجد وى به امامت پردازد، يا بعضى از مريدان از اقتدا به او تخلف كنند و به ديگرى اقتدا نمايند قيامتى براى او بر پا مى شود. و بسا كه باعث مسجد رفتن براى امامت مجرد تقرب به خدا و امتثال امر او نباشد بلكه انگيزه وى صرفا حب جاه و رياست و اعتقاد عوام در حق او، يا مركب از آن و نيت ثواب، باشد. و بسا هست كه يكى از آنان امامت را شغل و وسيله امر معاش قرار دهد، و با اين وصف تصور كند كه مشغول امر خير است.
و ظاهر اين است كه در امثال زمان ما امامى كه قصد او از امامت تنها تقرب به خدا باشد و در نهانخانه دل خويش حب منزلت خواهى در قلوب يا بدست آوردن مال يا انگيزه دفع برخى بديها و شرور از خود نداشته باشد بسيار كم و نادر است. و اگر مثل او يافت شود پيشوائى است كه بايد از جاهاى دور بار سفر بندند تا به او اقتدا كنند، و نظير او هر گاه در خود قصد تقرب و ثواب در رفتن به مسجد و امامت يافت، مى رود و اگر اين قصد را نيافت، ترك مى كند و تنها نماز مى گزارد، و چنين شخصى اقتدا كردن مردم به او و اقتدا نكردن در نزد او يكسان است، و بيشى و كمى ماءمومين در نزد او تفاوتى نمى كند، بلكه حال او بهنگام انفراد و در وقت امامت براى جماعتى بى شمار، مساوى و همانند است.
و بالجملة : انواع غرور اهل علم - بخصوص در اين زمانها - بسيار است، و كسى كه تأمل كند مى داند كه غرور يا فريبكارى و تلبيس يا غير اينها از افعال مذموم و صفات ناپسند بعضى از آنان به جائى مى رسد كه وجودشان براى اسلام و مسلمانان زيان آور و مرگشان براى ايمان و مؤمنان سودمندتر است، زيرا دجال دين و بر پا دارنده مذهب شياطين اند، و مثل آنان چنانست كه عيسى بن مريمعليهالسلام
فرموده :
«عالِم بد مانند سنگ بزرگى است كه در گذرگاه آبى افتاده نه خود آب مى خورد و نه مى گذارد آب به كشتزار برسد».
گروه چهارم : واعظان
فريفتگان واعظان نيز بسيارند :
بعضى از آنان، درباره اخلاق و صفات نفس، از خوف و رجاء و توكل و رضا و صبر و شكر و مانند اينها، سخن مى گويند و چنين پندارند كه به گفتن اينها و دعوت مردم به اينها خود نيز به اينها موصوف مى گردند، و حال آنكه در واقع از آنها جدا و دورند مگر به قدر اندكى كه عوام مسلمين از آنها خالى نيستند. چنين واعظى گمان مى كند كه غرض او اصلاح خلق است نه چيزى ديگر، و با وجود اين اگر مردم رو به واعظى ديگر آورند و به دست وى به صلاح آيند، و او براى ارشاد و اصلاح بهتر و قويتر باشد، از غصه و حسد نزديك به مردن مى رسد، و اگر يكى از شنوندگانش آن واعظ ديگر را مدح و ثنا گويد او را از همه خلق بيشتر دشمن دارد.
و ديگرى از آنان به اقوال گزاف و هرزه و گفتار بيهوده پرداخته و كلماتى بيرون از قانون شرع و عقل ساخته، و گاهى خود را به تكلف به فصاحت و بلاغت وا مى دارد، و با تصنع به مقدمه چينى و تشبيهات دست مى زند، و شيفته فراهم كردن نكته ها و به هم انداختن سجع در كلمات است، و از اين راه يار و ياور مى جويد، و دوست دارد كه در مجلس وى مستمعان نازك دلى نمايند و گريه سر دهند و به تكلف اظهار وجد و رغبت كنند، و چون به شنيدن سخن او سرها بجنبد و اشكى در آيد لذت مى برد و به كثرت اصحاب و مريدان و معتقدان شادمان مى گردد، و به تخصيص اين ويژگى در ميان اقران او را سرور و نشاطى دست مى دهد. و بسا در نقل اخبار و روايات از دروغ بافى باك و پروائى ندارد، به اين پندار كه با اين شيوه در جان ايشان بهتر راه مى يابد و تأثیر گفتارش در پيدائى رقت عوام و تحريك شوق و ميل آنها بيشتر است.
شكى نيست كه اينها بدترين مردمند، بلكه شياطين انسند، خود گمراهند و ديگران را نيز گمراه مى كنند، زيرا گروه اول اگر خويشتن را اصلاح نكردند، بارى ديگران را به صلاح رهنمون شدند و سخن و وعظ خود را راست كردن.
اما اينان مردمان را از راه خدا باز داشتند و خلق را به غرور به خدا كشاندند، زيرا سعيشان گفتن چيزى است كه توده مردم را خوش آيد تا بدين وسيله به اغراض فاسد خود برسند، از اين رو پيوسته آنچه اميد را تقويت مى كند به زبان مى آورند، و بدين سان جرات و گستاخى مردم بر گناهان و ميل و رغبتشان به دنيا افزون مى شود، بخصوص اگر خود اين واعظ نيز به دنيا راغب و مايل باشد، و از رسيدن مال به دستش شادمان گردد، و به جامه فاخر و مركب رهوار و غير اينها از زيور و زينت دنيا عادت داشته باشد.
پس چنين شخصى گمراه است و بيش از آنكه ديگران را اصلاح كند فاسد مى سازد، و با وجود اين گمان مى كند كه مروج شرع و ديانت و راهنماى گمراهان است و حال آنكه از بدترين مغروران و غافلان است.
و از آنها كسى ممكن است اهل تهذيب اخلاق و مراقبت دل و پاكى و صفاى درون از آلودگيها و تيرگيها باشد و دنيا در چشمش كوچك نمايد، و طمع از خلق بريده و التفاتى به آنها نداشته، و مهربانى و شفقت بر بندگان خدا او را به نصيحت و موعظه و رها ساختن ايشان را از بيماريهاى گناهان فرا خوانده باشد، اما چون در اين كار به مرتبه بلندى رسيد شيطان ميدان فتنه انگيزى پيدا مى كند و او را پنهانى و ناآگاهانه به رياست طلبى مى خواند - كه پنهان تر از راه رفتن مورچه در تاريكى است - و پيوسته اين حالت در دلش پرورش و نمو مى يابد تا او را به تصنع و خود آرائى براى خلق وا دارد : به وسيله نيكو ساختن الفاظ و آوازهاى خوش و حركات دلپذير و ظاهر سازى در لباس و هيئت و خلق و خوى، و مردم با بزرگداشت و احترامى بيش از بزرگداشت پادشاهان به او روى مى آورند، زيرا وى را شفابخش امراض خود محض مهربانى و شفقت و بدون طمع مى بينند، پس بدنها و مالهاى خود بر او ايثار مى كنند، و وى را همچون خدمتگزار و بنده مى گردند، و در اين هنگام طبعش گشاده و منبسط مى شود و نفسش شكفته مى گردد و بسيار لذت مى برد، و شهوتش از دنيا چنان كامياب مى شود كه هر شهوتى نسبت به آن ناچيز است، و بعد از آنكه خود را تارك دنيا مى دانست در بزرگترين لذات دنيا فرو رفت، و شيطان از راهى كه فكر نمى كرد او را فريفته و غره ساخت.
و نشانه برانگيخته شدن و هيجان حب رياست در درونش اين است كه : اگر واعظى ديگر پيدا شود كه دلهاى مردم به وى مايل گردد، و تأثیر كلام وى در قبول نسبت به سخن او بيشتر باشد اين بر او سخت و دشوار آيد، زيرا كه اگر نفس به رياست شادمان نمى شد و لذت نمى برد آن را مغتنم مى شمرد.
بنابراين سزاوار نيست كه كسى به وعظ و نصيحت پردازد مگر آنكه از درون خود بداند كه قصد او بجز هدايت مردم به خداى تعالى نيست، و اگر كسى پيدا شود كه در ارشاد يا راهنمائى مردم مددكار او باشد نهايت سرور و شادى برايش پديد آيد، و طمع او از مدح و ثنا و اموال مردم بكلى بريده شده باشد، و ستايش و نكوهش آنها در نظرش يكسان باشد، و از مذمت آنان اگر خدا او را مى ستايد باكى نداشته باشد، و از مدح آنها هر گاه مدح خدا همراه آن نباشد شاد نشود، و به بندگان خدا چنان بنگرد كه به داناتر و پارساتر از خود مى نگرد، يعنى آنها را بهتر از خود ببيند زيرا خاتمه و سرانجام امور را نمى داند، و از سوى ديگر به مردم از جهت بريدن طمع در طلب منزلت در دل آنها همان گونه بنگرد كه به چار پايان مى نگرد، زيرا كه التفات و باكى ندارد كه حيوانات چگونه به او مى نگرند، و بنابر اين خود را براى انها نمى آرايد، كه شبان گله غرضش نگهبانى و پاسدارى رمه و دفع گرگ از آنهاست، بدون توجه به اينكه چارپايان به ديده مدح و ثنا به او بنگرند.
مطلب ديگر آنكه : اگر واعظ به اين كيد و مكر شيطان پى برد و به خود پرداخت و اندرز گوئى به ديگران را رها كرد، يا با رعايت شرط صدق و اخلاص گفتن پند و نصيحت را عهده دار شد، بايد بداند كه در گريز از غرور بيم اعجاب به خود هست، و اين اعجاب به خود در فرار از غرور و فريفتگى نهايت غرور و فريب خوردن است و از هر گناهى بزرگتر و كشنده تر است، و از اين رو شيطان گفت : «اى فرزند آدم ! هر گاه به عمل خود گمان كنى كه از من خلاصى يافتى به جهل خود در دامهاى من گرفتار آمدى».
و اما اگر عجب و خودبينى را از خويشتن دفع كرد، و دانست كه اين از جانب خداى تعالى است نه از او، و مثل او نمى تواند جز به توفيق خداوند شيطان را دفع كند، و چنان ضعيف و عاجز است كه اصلا بر كارى [به است قلال] توانائى ندارد تا چه رسد به دفع شيطان، باز بيم غرور به فضل خدا و اطمينان و وثوق به كرم او و ايمن بودن از مكر او درباره وى هست، تا آنجا كه پندارد كه اين شيوه و روش در آينده نيز باقى خواهد بود. و شكى نيست كه كسى كه خود را از مكر خداوند ايمن مى داند زيانكار و مغرور است.
پس راه نجات بعد از تهذيب نفس و پاكى قصد و نيت و بريدن از دنيا و لذات آن، اين است كه اين همه را از فضل خدا بداند و در هر لحظه بر خويشتن از سلب اين حالت بيمناك باشد، و هود را از مكر خداوند ايمن نينگارد، و از خطر سرانجام و خاتمه غافل نماند. و اين خطرى است كه گريز و رهائى از آن نيست و ترسى است كه نجات و خلاصى از آن نيست مگر به گذشتن از صراط و دخول به بهشت. و از اين رو چون شيطان براى بعضى از اولياء بهنگام جان كندن - در دم آخر - پديدار شود مى گويد : «فلانى آيا از من خلاصى يافتى»، و مى گويد : «نه ! بعيد است».
گروه پنجم : اهل عبادت و عمل
مغروران اينها نيز دسته ها و اقسام بسيارند :
بعضى از آنها، وسواس در ازاله نجاست و در وضو برايشان غالب شده و در آن زياده روى و مبالغه مى كنند و به طهارت آبى كه در فتواى شرع پاك است راضى نمى گردند، و احتمالات دورى كه موجب نجاست است فرض مى كنند، و چون امر خوردن و گرفتن مال پيش آيد احتمالاتى را كه موجب حلال بودن است در نظر مى گيرند، بلكه بسا حرام محض را مى خورند و محمل بعيدى براى حليت آن مى انگارند، و اگر اين احتياطى را كه در نجاست دارند به طعام و خوردن مال بر مى گرداندند به روش و سيره بزرگان اولياء شبيه تر و به ديندارى نزديكتر بود.
از اينان بعضى در ريختن آب اسراف مى كنند و گاهى بوقت وضو مبالغه را در تخليل (انگشتان در ميان محاسن يا يكديگر كردن براى رساندن آب) و شستن اعضا از حد مى برند. چنين فريب خورده اى نمى داند كه اين عمل (يعنى شستن بيش از حد لازم) اگر بعد از يقين به انجام تكليف شرعى باشد ضايع كردن عمر است كه عزيزترين چيزهاست، و اگر بدون آن است و در شستن اعضاء احتياط مى كند تا يقين حاصل شود كه آب به پوست اعضاء رسيده است، پس چرا در غسل اين گونه مبالغه و احتياط نمى كند، با اينكه حصول قطع و يقين به رسيدن آب به پوست بدن در غسل لازمتر و واجب تر است.
به علاوه چه بسا در نماز و ديگر عبادات چنين مبالغه و احتياطى نمى كند، و احتياط و مبالغه او منحصر به وضوست، به اين پندار كه اين عمل براى نجات او كافى است، پس وى در نهايت فريفتگى است.
و بعضى، به نماز خود غره شده و در نيت آن وسواس مى كنند، و شيطان آنها را نمى گذارد كه نيت صحيحى داشته باشند، بلكه ايشان را مشوش مى سازد تا ثواب جماعت يا فضيلت وقت را از دست بدهند. و گاهى در تكبيرة الاحرام چندان وسواس مى كنند كه به سبب شدت احتياط الفاظ صحيح را تغيير مى دهند. اما اين احتياط در اول نماز است و بعد از آن غافل مى شوند و حضور قلب ندارند، اين فريفتگان گمان مى كنند كه چون در تصحيح نيت سعى و رنج مى برند كار نيك همين است.
و بعضى ديگر در نكته هاى قرائت وسواس مى كنند و در اداى حروف فاتحه و ديگر اذكار از مخارج مبالغه مى نمايند، و پيوسته در تشديدها و تصحيح مخارج و تميز بين حروف متقارب احتياط مى كنند، بدون اينكه در غير اينها از حضور قلب و تفكر در معانى اذكار اهتمامى داشته باشند، و چنين پندارند كه همين كه قرائت درست باشد نماز مقبول است، و اين از زشت ترين انواع غرور است.
و بعضى، به روزه مغرور مى شوند، و بسا در ايام شريفه روزه مى دارند بلكه پيوسته روزه اند، ولى نه زبان از غيبت نگاه مى دارند و نه هنگام افطار شكم از حرام باز مى دارند، اما پيش خود مى پندارند كه كار نيكى مى كنند، و اين نيز در غايت غرور است.
و گروهى ديگر، به حج فريفته مى گردند، پس روانه سفر حج مى شوند بدون آنكه از مظالم و اداى ديون بيرون رفته و توشه حلال طلب كرده باشند، و در راه از فوت نماز پروا ندارند و طهارت جامه و تن را فرو مى گذارند، آنگاه با دلى ناپاك و نفسى آلوده به اخلاق پست و صفات نكوهيده در خانه خدا حاضر مى شوند، و با وجود اين گمان مى كنند كه عمل نيك انجام داده اند، اينها نيز در نهايت فريفتگى اند.
و طايفه اى ديگر، به قرائت قرآن مغرورند، قرآن را به شتاب مى خوانند و بلكه گاهى شبانه روزى يك ختم قرآن مى كنند، و در حالى كه قلبشان در وادى آرزوها رفت و آمد مى كند زبان را به خواندن قرآن روان مى سازند و به سرعت تمام مى خوانند و اين را از كمالات مى پندارند، و بدين وسيله بر امثال و اقران مى نازند و فخر مى كنند.
و دسته اى ديگر فريفته به اعمال مستحب مى شوند، مانند نماز شب يا غسل جمعه و امثال اينها، بدون اينكه اعتنا و اهتمامى در واجبات بنمايند، به اين گمان كه مواظبت بر مجرد مستحبات آنها را در آخرت نجات مى بخشد، اينان نيز از مغرورانند.
و بعضى، در خوراك و پوشاك و مسكن به اندكى قناعت مى كنند و خود را شبيه زاهدان مى نمايند به اين تصور كه به مرتبه زهاد رسيده اند، و حال آنكه دلشان به حب رياست و اشتهار به زهد رغبت دارد. چنين شخصى آنچه را كه كمى هلاك - كننده است ترك كرده و به هلاك كننده بزرگتر گرفتار آمده، زيرا فساد حب جاه از فساد حب مال بيشتر است.
و اگر جاه را ترك مى كرد و مال را مى گرفت به سلامت نفس نزديكتر بود. پس او نيز مغرور است زيرا چنين پنداشته كه از زهاد است و ندانسته كه بالاترين لذات دنيا رياست است، و او اين را دوست دارد، پس چگونه زاهد مى باشد؟
گروه ششم : متصوفه
مغروران اين طايفه بسيار و بيرون از شمار است :
دسته اى از آنها صاحبان بوق اند كه آنها را قلندران نامند كه نه معنى تصوف را مى فهمند و نه چيزى از راه و رسم دين مى شناسند، روزگار خود را به گدائى و سؤ ال از مردم صرف نموده و مى پندارند كه دنيا را ترك كرده اند و به آخرت روى آورده اند، و حال آنكه اگر به چيزى از امور دنيا دست يابند با همه جوارح خود آن را مى گيرند. اينان از بسيارى جهات از اراذل ناس و پست ترين مردمانند.
و جمعى ديگر از آنها، به هيئت صوفيان در آمده و گفتار ايشان فرا گرفته و لباس پشمينه در بر كرده و سر به گريبان برده و آواز خود را نازك ساخته و آههاى بلند سر مى دهند، و بدن را در طول و عرض به حركت در مى آورند، و گاهى به زمين مى افتند، بخصوص وقتى سخنى در وحدت و عشق بشنوند، بدون اينكه از حقيقت آنها چيزى بدانند. و بسا از اين تجاوز كرده به پاى كوبى و رقص مى آيند و كف دست بر دست ديگر مى زنند و شهيق (گريه را در سينه گردانيدن و هق هق كردن) و نهيق (بانگ كردن خر) مى كشند، و ذكرها اختراع مى كنند و اشعارى با تغنى مى خوانند... و غير اينها از حركات زشت و هيئتهاى بد و ناپسنديده، و گمان مى كنند به اين حركات و افعال به درجات عالى مى رسند، و اين فريفتگان نمى دانند كه اين حالات آدمى را به ناخشنودى و خشم و عذاب خدا نزديك مى سازد.
و بعضى از آنها، اباحى مذهب شده و هر فعل حرامى را مباح شمرده، و بساط شرع و احكام دين را برچيده و در هم پيچيده، بين حلال و حرام فرقى ننهاده همچون سگان بر حرام و شبهات حرص ورزيده، و از اموال ظلمه و سلاطين اجتناب نمى كنند.
و بسا گويند : المال مال الله و الخلق عيال الله، و اين را دستاويز براى دست درازى به مال حرام مى كنند. و زمانى گويند : خدا از عمل و عبادت ما بى نياز است، پس چرا خود را بيهوده به رنج و تعب افكنيم ؟ و گاهى گويند : اعمال اعضا و جوارح چه ارزش و اعتبارى دارد خانه دل مورد نظر است، و دلهاى ما سرگشته حب خداست و به معرفت الله واصل شده ايم.
و بسا هست كه در شهوات دنيوى فرو مى روند و مى گويند : اين اعمال ما را از راه خدا باز نمى دارد زيرا نفوس ما نيرومند و گامهاى ما استوار است، و تنها عوام الناس به تهذيب نفس از طريق اعمال بدنى محتاجند، و ما از آن بى نيازيم. اين مغروران و گمراهان مرتبه خود را از مرتبه پيغمبرانعليهمالسلام
بالاتر مى انگارند زيرا ايشان به تصريح مى فرمودند كه اشتغال به امور مباح ما را از ياد خدا باز مى دارد تا چه رسد به گناهان و خطاها، بلكه گاه بود كه به واسطه يك ترك اولى سالهاى پياپى مى گريستند. پس غرور اين طايفه از ساير مردم بدتر و حماقت و جهل آنها از همه خلق بيشتر است.
و بعضى ديگر از صوفيان ادعاى معرفت و يقين و وصول به درجات مقربان و مشاهده معبود و مجاورت مقام محمود و نيل به مرتبه شهود مى كنند، سخنان هذبان و گفتار بيهوده و پراكنده اى ساخته و طاماتى پرداخته اند و آنها را وحى پنداشته و گوئى از آسمان خبر آورده اند و به عباد و فقها و محدثان و ديگر علما به چشم حقارت و خوارى مى نگرند. درباره عباد مى گويند : اينان به مزدورى بر انگيخته شده اند، و درباره علما مى گويند : اينها به وسيله حديث از خدا محجوبند. ولى براى خود كراماتى ادعا مى كنند كه هيچ پيغمبر و وليى ادعا نكرده و فارغ از اسباب و لوازم تكليف، دعوى وصول به حق دارند، نه در علم به مرتبه اى رسيده اند و نه در عمل مهذب شده اند، از معارف چيزى نمى دانند جز الفاظى كه نزد اغنيا براى رسيدن به حطام خبيث آنها بر زبان مى رانند. اين طايفه در نزد خدا از فاجران و منافقان و در نزد صاحبدلان و اهل بصيرت از احمقان و جاهلانند، و با اينكه خود را از مقربان مى پندارند از بدترين غافلان و مغرورانند. و جمعى ديگر كه آنها را ملامية نامند اعمال زشت و كارهاى بد و ناپسند مرتكب مى شوند و از طريق مروت دور مى گردند، و چنين پندارند كه اين شيوه موجب شكسته نفسى و زايل شدن اخلاق نكوهيده است، و نمى دانند كه خود اين افعال مذموم است و در شريعت از آنها نهى شده است.
و بعضى از ايشان به رياضت و مجاهده نفس مشغول شده اند، و برخى از منازل را پيموده اند و به قدر كوششى كه كرده اند به بعضى از مقامات رسيده اند اما همه منازل و مقامات را طى نكرده اند، يا به سبب آنكه در اثناء سلوك فسادى رخ نموده يا به واسطه آنكه چنين پنداشته اند كه همه مقامات را پيموده و به خدا رسيده اند و حال آنكه هنوز در راهند زيرا ميان بنده و خدا هفتاد پرده از نور است، و سالك به هر پرده اى رسيد گمان مى كند كه به خدا واصل شده است.
و در حكايت ابراهيم خليلعليهالسلام
به اين معنى اشاره رفته است، كه چون در آغاز ستاره اى را ديد گفت : «اين پروردگار من است»، و سپس به ماه توجه كرد، و بعد به خورشيد روى نمود، اما مراد از ستاره و ماه و خورشيد اين اجسام نورانى نيست، كه شان خليلعليهالسلام
بالاتر از اين است كه آنها را خدايان پندارد، بلكه اين گمان منافى مرتبه اوست، و مراد از آنها انوار است كه پرده هاى جمال مطلق الهى اند و سالك راه در طريق خود آنها را مى بيند و چون به هر يك از آنها رسيد تصور مى كند كه به مرتبه وصول رسيده، و اين مراتب پرده هائى از نورند كه بعضى بزرگتر از ديگرى است.
بنابراين لفظ ستاره به سبب كوچكى آن است عاره است براى فروترين مراتب آن پرده ها، و ماه براى مراتب ميانين و خورشيد براى مراتب برين، و خليلعليهالسلام
در سير ملكوتى خود پيوسته از نورى به نور بعد مى رسيد و در آغاز وصول به هر مرتبه اى تصور مى نمود كه به مرتبه وصول به حق رسيده، آنگاه براى او كشف مى شد كه وراى آن امر ديگرى است و از آن مرتبه بالا مى رفت تا به نزديكترين پرده رسيد و گفت : اين بزرگتر است، و چون آشكار شد كه اين هم با همه عظمتش خالى از نقص نيست و از مرتبه كمال دور است، گفت :
لا اُحبُّالا فلين. انّى وجّهت وجهى للذى فطر السموات و الارض...
(انعام، ۷۶ و ۷۹)
«من فروشندگان را دوست ندارم. من روى [دل] خويش ويژه آن [خدائى] كردم كه آسمانها و زمين را بيافريد.. »
پس سالك اين راه گاهى به سبب آگاهى به بعضى از اين حجابها فريفته مى شود، و بسا به همان حجاب اول غره مى گردد، و نخستين حجابى كه ميان خدا و بنده است دل اوست، كه امرى ربانى و نورى از انوار الهى است، كه تمام حقيقت حق در آن تجلى دارد، تا جائى كه جمله عالم را فرا گيرد و به آن احاطه يابد و صورت كل در آن جلوه نمايد، و در اين هنگام نور و درخشيدگيش به نهايت شدت مى رسد، زيرا كه تمامى وجود چنانكه هست در او ظاهر مى شود، و چون در آغاز محجوب و تاريك بود و به واسطه تابش نور خدائى روشن گشت و پرده از جمال دل برداشته شد بسا صاحب دل به دل التفات كند و جمال برتر او را به حدى بيند كه حيران و مدهوش گردد، و گاهى از شدت حيرت و سراسيمگى زبانش شتابزده گويد :
انا الحق !و اگر مرتبه بالاتر برايش روشن نشود و پا از عالم دل بيرون ننهد فريفته و هلاك مى شود، و در اين حال به ستاره كوچكى از انوار حضرت الهيت غره شده و ديگر به ماه نمى رسد تا چه رسد به خورشيد. پس چنين شخصى فريب خورده و مغرور است. و اين جاى پوشيده و شوريده شدن كار است، زيرا گاهى متجلى (ظاهر شونده) با متجلى فيه (محل تجلى) مشتبه مى شود، چنانكه رنگ چيزى كه در آينه ديده مى شود مشتبه شده گمان مى رود كه رنگ آينه است، و همان گونه كه آنچه در شيشه است با شيشه مشتبه شده و گمان مى رود كه رنگ شيشه است، چنانكه گفته اند :
رق الزجاج و رقت الخمر
|
|
فتشابها و تشاكل الامر
|
فكانما خمر و لا قدح
|
|
و كانما قدح و لا خمر
|
شيشه نازك است و باده رقيق
|
|
مشابه اند و همانند يكديگر
|
گوئى باده هست و قدح نيست
|
|
و گوئى قدح هست و باده نيست
|
و با همين چشم نصارى به مسيح نگريستند، و ديدند كه پرتو نور خدا در او تابان و درخشان است و درباره او به اشتباه افتادند، همچون كسى كه ستاره را در آينه يا آب ببيند و گمان برد كه ستاره در آينه يا آب است و به سوى آن دست دراز كند، چنين شخصى فريفته است. و انواع غرور در راه سلوك به سوى خدا بسيار است كه بر صاحبان بصيرت پوشيده نيست.
يكى از بزرگان آنان را به پيرزنى تشبيه كرده است كه شنيده بود نام دلاوران رزمنده را در دفترى ثبت مى كنند و براى هر يك از آنان سرزمينى از اطراف كشور مقرر مى دارند، دلش مشتاق شد كه مانند ايشان باشد، زرهى پوشيده و كلاه خودى بر سر نهاده و ابياتى چند از رجز خوانى پهلوانان را فرا گرفت و چگونگى جولان آنان را در ميان نبرد آموخت و خويها و عادتهاى آنان را در پوشش و هيئت و گفتار و حركات و سكنات فرا گرفت و رو به سوى لشگرگاه آورد تا نامش در دفتر دليران به ثبت رسد. وقتى به آنجا رسيد و به ديوان سپاهيان راه يافت به او فرمان داده شد كه كلاه خود و زره برگيرد و با يكى از دليران و جنگاوران به مبارزه آزمايشى پردازد. پس چون پوشش برگرفت پيرزنى ناتوان و ضعيف نمودار شد.
او را گفتند : آيا براى است هزاء به پادشاه و اطرافيان و كارگزاران وى آمده اى ! او را بگيريد و نزد فيل افكنيد، و فيل او را بر زمين زد و پايمال ساخت. همچنين است حال مدعيان تصوف و عرفان در قيامت، هنگامى كه پرده از آنان كنار رود و به داور حق عرضه شوند كه به لباس و هيئت نمى نگرد بلكه به سويداى دل و صفات آن نظر مى كند.
گروه هفتم : اغنياء و مالداران
فريفتگان اين گروه بيش از ديگر گروههاست :
بعضى از آنان سعى در ساختن مساجد و مدارس و كاروانسراها و پلها و چيزهائى كه به چشم مردم مى آيد دارند و باكى از صرف مال حرام در آنها ندارند، و بسا زمين مسجد و مدرسه را غصب كنند، و گاهى موقوفاتى از غير حلال بر آنجا وقف نمايند، و بجز ريا و شهوت انگيزه ديگرى بر اين كار ندارند، و از اينرو سعى مى كنند كه نام خود را بر سنگها بنويسانند تا نام و آوازه شان بعد از مرگ باقى بماند، و مسكين بيچاره اى پندارد كه چنان شخصى بدين سبب مستحق آمرزش شده و در اين عمل اخلاص داشته است، و نمى داند كه وى در بدست آوردن اين اموال و خرج كردن آنها در معرض خشم و ناخشنودى خدا قرار گرفته است، زيرا بر او واجب بود كه از گرفتن مال حرام خوددارى كند، و اگر خدا را نافرمانى كرد و گرفت بر او واجب بود كه توبه كند و مال را به صاحبش برساند و اگر صاحب يا ورثه اش معلوم نشد به فقرا صدقه دهد، با اينكه بسا در شهر يا در همسايگى وى بينوائى در نهايت فقر و مسكنت بوده و او درهمى از آن به وى نداده است.
و بعضى از آنها اموال را در صدقات انفاق مى كنند، ليكن فقيرانى مى جويند كه عادت آنها سپاسگزارى و فاش ساختن نيكى ايشان است، و صدقه دادن پنهانى را مكروه دارند، بلكه سعى مى كنند در مجالس و محافل تصدق نمايند، و بسا هست كه صدقه دادن به فقراء شهر خود را خوش ندارند و مايلند كه عطاى آنها به اهل شهرهاى ديگر برسد با اينكه است حقاق فقراء شهر خودشان بيشتر است، و با اين كار طالب اشتهار به بذل و بخشش در بلاد دورند، و بسا يكى از اينان مقدار زيادى از مال خود را به مرد معروفى مى دهد اگر چه مستحق نباشد، تا بدين سبب مشهور گردد و اندكى از آن را به فقيرى كه در غايت است حقاق ولى گمنام است نمى دهد، چنين مى كند و مى پندارد كه بدين وسيله اجر و ثواب بدست مى آورد. اين فريفته نمى داند كه اين قصد عمل او را تباه ساخته و ثواب آن را از ميان برده است.
و بعضى از ايشان از غير حلال مال مى اندوزند، و پروائى ندارند كه بدست آوردن مال از چه راهى است، آنگاه در نگاهدارى آن بسيار مى كوشند، جز اينكه گاه قسمتى از آن را در راه حج صرف مى كنند، يا صرفا براى خويشتن يا براى فرزندان و همسر نيز، و اين عمل يا از جهت شهرت طلبى است و يا از اين جهت كه شنيده اند : هر كه حج را ترك كند به فقر گرفتار مى شود.
و بعضى از آنها بخل برايشان غلبه دارد بطورى كه چيزى از مال خود انفاق نمى كنند اما به عبادت بدنى از روزه و نماز اشتغال مى ورزند به گمان اينكه اين براى نجاتشان كافى است، و نمى دانند كه صفت بخل هلاك كننده است و بايد آن را دفع كرد، و علاجش : بذل مال است نه عبادتهاى بدنى.
اينان مثل كسى هستند كه مار در جامه او داخل شده و مشرف بر هلاك است و او مشغول پختن سكنجبين است براى دفع صفرا، غافل از اينكه اكنون مار او را مى كشد، و كسى را كه مار بكشد چه نيازى به سكنجبين دارد؟
پيوست : ضد غرور، هوشيارى و علم و زهد است
دانستى كه غرور مركب از جهل و حب خواهش شهوت و غضب است.
پس ضد آن هوشيارى و علم و زهد است، و هر كه هوشيار و زيرك و شناساى خود و پروردگار خويش و دنيا و آخرت باشد، و چگونگى سلوك راه به سوى خدا و آنچه آدمى را به او نزديك مى سازد و از او دور مى كند بداند، و به آفات راه و دشواريها و سختيهاى آن آگاه باشد، از غرور اجتناب مى كند و شيطان وى را در هيچ يك از امور نمى فريبد، زيرا هر كه خود را به بندگى و ذلت [نسبت به پروردگار] شناخت، و دانست كه در اين جهان غريب و از شهوات حيوانى بيگانه است، در مى يابد كه اين شهوات براى او زيانبار است، و موافق طبيعت و فطرت او همانا معرفت خدا و نظر به وجه اوست، پس نفس خود را رام شهوات دنيا نمى سازد، و هر كه پروردگار خود را شناخت و دنيا و آخرت و لذات آن دو و ناسازگارى آنها را دانست محبت خدا و رغبت به سراى آخرت و نفرت و بيزارى از دنيا و لذات آن در دلش بيدار و بر انگيخته مى شود. و چون اين خواست و اراده بر دل وى چيره شد نيتش در همه امور درست مى گردد، و اگر مثلا به خوردن يا بر آوردن حاجتى اشتغال نمود قصدش از آن كمك گرفتن براى سلوك راه آخرت است، و هر گونه فريفتگى و غرورى كه سرچشمه آن كشمكش اغراض و آرزومندى و كشيده شدن به دنيا و به جاه و مال باشد از او برطرف شده است، ولى مادام كه دنيا براى او محبوبتر از آخرت باشد و هواى نفس خود را از رضا و خشنودى خدا دوستتر دارد، رهائى از غرور برايش ممكن نيست.
پس كار اصلى در علاج غرور اين است كه : دل را از دوستى دنيا خالى كند و حب خدا بر او غلبه داشته باشد تا آنكه اراده اش قوى و نيتش درست شود و غرور دفع گردد.