امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«و بدان كه نمى توانى از تاريكيهاى غرور و آرزومندى بيرون آيى مگر اينكه براستى به خدا باز گردى و به درگاه او زارى و تضرع كنى، و عيبهاى نفس و احوال خود را كه نه با عقل و علم سازگار است و نه دين و شريعت و سنتهاى رهبران و پيشوايان هدايت آن را تحمل مى كند بشناسى، و اگر به عيوبى كه در تو هست راضى باشى زهى شقاوت و بدى نفس تو كه عمر خويش تباه كردى و در قيامت جز دريغ و حسرت بهره اى ندارى. »
و از آنهاست :
آرزوى دراز
معنى آرزوى دراز و بازگشت آن - علاج آن - ضد آن كوتاهى آرزوست - اختلاف مردم در درازى آرزو - ياد مرگ آرزو را كوتاه مى كند - شگفتا از كسى كه مرگ را از ياد مى برد - مرگ بزرگترين بلاها و حوادث است - مراتب مردم در ياد كردن مرگ.
آرزوى دراز اين است كه كسى به ماندن و بقاء خود تا مدتى دراز اعتقاد و اعتماد داشته باشد، و به همه متعلقات و ملحقات بقاء، از مال و خانه و خانواده و غير اينها، رغبت و تمايل نمايد، و اين صفت از رذائل دو قوه عاقله و شهوت است، زيرا اعتقاد مذكور ناشى از جهل است كه متعلق به قوه عاقله است، و حب و ميل وى به متعلقات و توابع بقاء از شاخه هاى حب دنياست. و بازگشت جهل او يا به اعتماد بر جوانى است كه با وجود جوانى مرگ را بعيد مى شمارد، و بيچاره مسكين فكر نمى كند كه اگر پيران شهر خود را بشمارد صد يك اهل شهر نيستند، و اين كمى و قلت پيران به علت آن است كه مرگ در جوانان بيشتر است، و تا يك پير بميرد هزار كودك و جوان مرده اند، و يا تكيه بر تندرستى و نيرومندى خويش مى كند و مرگ ناگهانى را دور مى داند، و نمى انديشد كه اين امر بعيد نيست، و اگر هم مرگ مفاجات بعيد باشد بيمارى مفاجات بعيد نيست و هر مرضى ناگاه عارض مى شود، و چون بيمار شد مرگ را نمى توان بعيد شمرد.
و اگر اين غافل تفكر مى نمود، و مى دانست كه مرگ وقت ويژه اى ندارد و جوانى و پيرى نمى شناسد و زمستان و پائيز و تابستان و بهار برايش تفاوت نمى كند و روز و شب و حضر و سفر نزد او يكسان است، همواره به آن آگاهى و توجه داشت و از آن غافل نمى ماند و خود را براى آن آماده مى ساخت، ليكن جهل به اين امور و دوستى دنيا وى را به غفلت و آرزوى دراز بر انگيخته است، و با اينكه گمان مرگ را هميشه پيش روى خود دارد ولى به وقوع آن در مورد خويش نمى انديشد و با اينكه هر روز چندين جنازه را تشييع مى كند تشييع جنازه خود را به خاطر نمى گذراند، زيرا اين امر براى او به سبب تكرار مشاهده مرگ ديگران عادى شده ولى با مرگ خويشتن سر و كار و الفتى ندارد از آنرو كه واقع نشده و اگر واقع شود يكبار و آخرين بار است.
و اما دوستى لوازم و متعلقات بقاء :
از مال و خانه و مركب و املاك، كه با آنها انس و الفت گرفت و مدتى دراز از آنها لذت برد، جدائى و مفارقت از آنها بر او گران مى آيد و دلش زير بار فكر مرگ كه سبب مفارقت از آنهاست نمى رود، زيرا هر كه از چيزى خوشش نيايد آن را از خود مى راند. و مادام كه انسان شيفته و دلباخته آرزوهاى باطل و دنيا و شهوات و لذات و دلبستگيهاى آن بود نفسش همواره آرزوى چيزهائى مى كند كه موافق مراد اوست، و مرادش بقاء در دنياست، و هميشه در انديشه لوازم و متعلقات بقاء يعنى اسباب دنيوى است، پس دلش پيوسته به اين فكر است و از ياد مرگ غفلت مى ورزد و آن را نزديك تصور نمى كند، و اگر احيانا ياد مرگ و نياز به آمادگى براى آن به خاطرش خطور كند و در جوانى نفسش به او وعده مى دهد كه آماده شدن براى مرگ و آخرت را به تاءخير انداز تا بزرگ شوى در آن وقت توبه مى كنى، و چون بزرگ شد و به پيرى رسيد آن را واپس مى افكند تا فلان مزرعه را آباد كند يا از فلان سفر برگردد يا آن دختر را جهازگيرى نمايد و مسكنى براى اين فرزند تهيه كند، و پيوسته امروز و فردا مى كند تا مرگ گلوى او را در وقتى كه گمان نمى برد مى گيرد. و در اين حال بلا و گرفتارى او بزرگ مى شود و حسرت و افسوسش دراز مى گردد.
و روايت است كه بيشتر اهل دوزخ فريادشان از «سوف» (تاءخير انداختن و واپس افكندن كار) است و مى گويند : اى دريغ و افسوس از «سوف»! و اين خيره سر بيچاره نمى داند كه كسى كه او را وعده مى دهد كه كار را از امروز به فردا افكند فردا هم با اوست و دست نيروى او دراز است و هر روز قوتش بيشتر مى شود، زيرا كسى كه در دنيا فرو رفته تصور فراغت از آن هرگز برايش حاصل نمى شود، كه حاجتش از آن برآورده شده است، و تنها كسى از آن فارغ مى شود كه يكباره دست از آن بدارد و آن را دور افكند.
فصل ۳ : علاج آرزوى دراز
چون دانستى كه منشاء آرزوى دراز جهل و نادانى و حب دنياست، پس بايد جهل را با فكر روشن و عارى از شوائب كور دلى و به وسيله شنيدن مواعظ از نفوس پاك و مقدس بر طرف كرد. و هر كه در احوال خود و روزگار خويش بينديشد در مى يابد كه مرگ به او از هر چيز نزديكتر است،
و روزى ناگزير جنازه او را بر دوش خواهند كشيد و در گورش دفن خواهند كرد. و شايد خشتى كه با آن لحدش را خواهند پوشانيد از قالب در آمده و شايد كفن او از دست گازر برآمده باشد و او نداند.
و اما حب دنيا را بايد از دل خود بيرون كند به اينكه در حقارت و بى ارزشى دنيا و عزيزى و گرانبهائى آخرت بينديشد، و در اخبارى كه در نكوهش و عقاب حب دنيا و رغبت به آن و در ستايش و ثواب ترك دنيا و بى ميلى به آن وارد شده تأمل نمايد، و بيان كافى اين مطلب گذشت.
و همچنين سزاوار است كه آنچه را كه در مدح ضد آرزوى دراز رسيده - يعنى كوتاهى آرزو كه خواهد آمد - و آنچه را كه در ذم درازى آرزو وارد شده به ياد آورد، مانند اين قول پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
: «بيش از هر چيز بر شما از دو خصلت بيم دارم : پيروى از هواى نفس و آرزوى دراز.
اما پيروى از هواى نفس آدمى را از راه حق باز مى دارد، و اما آرزوى دراز همان دوستى دنياست - سپس فرمود - خداوند دنيا را به كسى كه دوست دارد و دشمن دارد مى دهد و چون بنده اى را دوست دارد به او ايمان عطا مى كند، بدانيد كه دين (يا آخرت) را فرزندانى است و دنيا را فرزندانى. پس شما از فرزندان دين (يا آخرت) باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد، بدانيد كه دنيا پشت كرده و مى رود، و آخرت رو آورده و مى آيد، بدانيد كه امروز در روز عمل هستيد نه در روز حساب، و بزودى در روز حساب خواهيد بود كه ديگر موقع عمل نيست».
و نيز اين سخن اوصلىاللهعليهوآله
: «پيشينيان اين امت به يقين و زهد نجات يابند، و باز پسينيان اين امت به بخل و آرزو هلاك شوند».
و گفتار امير مؤمنانعليهالسلام
: «هيچ بنده اى اميد و آرزو را دراز نكند مگر اينكه عمل را بد كند».
فصل ۴ : كوتاهى آرزو
ضد درازى آرزو كوتاهى آرزوست و آن شعار مؤمنان و روش اهل يقين است، و از اينرو در امر به آن و نهى از ضد آن اخبار و روايات وارد شده است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«چون صبح كنى فكر شب را مكن، و چون شب كردى در فكر فردا مباش، و از دنياى خود براى آخرت و از زندگى براى مرگ و از تندرستى براى هنگام بيمارى ذخيره بردار، زيرا چه مى دانى كه فردا برايت چه پيش خواهد آمد و نامت در ميان چه كسانى خواهد بود».
و بعد از آنكه شنيد كه اسامه كنيزى به وعده يك ماه خريده فرمود :
«اسامه دراز اميد است، به خدائى كه جانم در دست اوست ! هرگز چشم بر هم نزنم كه نپندارم پيش از آنكه بر گيرم مرگ فرا رسد، و چشم از هم بر نگيرم كه نپندارم كه پيش از آنكه بر هم نهم مرگ در آيد، و هيچگاه لقمه اى به دهان نبرم كه اميد فرو بردن آن را پيش از مرگ داشته باشم »، سپس فرمود :
«اى فرزندان آدم ! اگر عقل داريد خود را از مردگان شماريد، به خدائى كه جانم در دست اوست ! آنچه شما را وعده داده اند خواهد آمد و از آن گريز و گزيرى نداريد».
روايت است كه شامگاهى به ميان مردم آمد و فرمود :
«اى مردم ! چرا از خدا شرم نمى كنيد؟
گفتند : اى رسول خدا چه روى داده ؟
فرمود : آنچه را كه نخواهيد خورد گرد مى آوريد، و به آنچه نخواهيد رسيد اميد و آرزو داريد، و جائى را كه سكونت نخواهيد كرد مى سازيد».
و فرمود :
«آيا همه شما دوست داريد كه به بهشت در آئيد؟ گفتند : آرى يا رسول الله ! فرمود : آرزو را كوتاه كنيد، و مرگ را در پيش چشم خويش داريد، و از خدا شرم داريد چنانكه شايسته است».
و در دعاى خود مى گفت :
«خدايا من از دنيايى كه خير آخرت را باز دارد، و از حياتى كه خير مرگ را منع كند، و از آرزويى كه مانع خير عمل شود به تو پناه مى برم». و با توانائى به دستيابى به آب پيش از گذشت ساعتى، تيمم مى كرد و مى فرمود شايد به آن نرسم.
و عيسىعليهالسلام
فرمود :
«در انديشه و اندوه روزى فردا مباشيد، كه اگر فردا زندگانى مانده باشد روزى نيز مانده باشد، و اگر زندگانى نمانده باشد غم روزى ديگران چه مى بريد».
فصل ۵ : اختلاف مردمان در درازى آرزو
مردم در درازى و كوتاهى اميد و آرزو مختلفند :
گروهى آرزوى جاويدانى و بقاء در سر مى پرورند و تصور مرگ به خود راه نمى دهند، چنانكه خداى سبحان مى فرمايد :
يود احدهم لو يعمر الف سنة
(بقره، ۹۶)
«هر يكيشان دوست دارد هزار سال عمر كند».
چنين كسى در دنيا و لذات آن فرو رفته و نصيب و بهره اى از آخرت ندارد.
و گروهى ديگر تا بيشترين مدت عمر كه براى اهل زمانشان قابل تصور است اميد ماندن دارند. چنين شخصى دنيا را بسيار دوست دارد و تا آنجا كه ممكن باشد به تحصيل و جمع اسباب معيشت مى پردازد و همواره به جمع زيادتر مى كوشد.
و دسته اى ديگر اين اندازه اميد ندارند و انديشه زياده از يك سال را نمى كنند و اميد سال آينده را ندارند و اگر به آن رسيدند خدا را شكر مى كنند. چنين كسى در تابستان آماده زمستان مى شود و در زمستان فكر تابستان مى كند، و چون آنچه براى سالش بسنده است گرد آورد به عبادت مى پردازد. و بعضى ديگر به كمتر از يك سال اميد دارند تا به كسى مى رسد كه در فكر بيش از يك شبانه روز نيست، و فكر فرداى خود نمى كند.
اما طايفه اى هم هستند كه هميشه مرگ را در نظر دارند و گوئى منتظرند كه بزودى مى رسد. چنين شخصى هر نمازى كه مى گزارد نماز وداع كنندگان است.
روايت است كه «پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
از يكى از صحابه از حقيقت ايمانش پرسيد، گفت : هرگز گامى برنداشتم كه اميد برداشتن گامى ديگر داشته باشم».
و يكى از آنان وقتى نماز مى گزارد به راست و چپ خود مى نگريست، و چون پرسيدند : چه نگرى ؟ گفت : در انتظارم كه فرشته مرگ از كدام سو فرا آيد».
اما بيشتر مردم - بخصوص در زمان ما - طول امل بر ايشان چنان غالب شده كه به بيشترين مدت عمر اميد دارند و هرگز گمان كمتر براى خود نمى كنند و عجبتر آنكه هر چه سنشان زيادتر مى شود آرزو و اميدشان به ماندن بيشتر مى گردد چنانكه در عصر ما اكثر پيران حرص و طول املشان بيشتر از جوانان است، و از اينرو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
يشيب ابن آدم و تشب فيه خصلتان : الحرص و طول الامل.
«فرزند آدم پير مى شود و دو خوى در او جوان مى گردد : حرص و آرزوى دراز».
و فرمود : «دوستى پير در طلب دنيا جوان است، اگر چه است خوان چنبر گردنش از كهن سالى مايل شده باشد، مگر كسانى كه پرهيزكارى كنند، و اينان اند كند».
مطلب ديگر اين است كه درازى و كوتاهى آرزو به اعمال شناخته مى شود :
پس هر كه اسباب و وسائلى را كه بيش از آنچه مورد نياز در يك سال است جمع مى كند دراز آرزوست، و همچنين هر كه كارهاى او در ميان مردم پراكنده است به اينكه با مردم معامله و حساب تا مدت معينى مثلا يك سال يا بيشتر دارد، و از مردم ديونى بر عهده اوست و با وجود اين نگران و ترسان نيست دراز آرزوست.
و نشانه كوتاهى آرزو اين است كه : امور خود را طورى جمع آورى نمايد كه از مردم چيزى بر گردن او نباشد، و براى طلب قوت بيش از چهل روز سعى نكند، و اوقات خود را در طاعت و عبادت صرف كند، و خود را همچون مسافرى بينگارد كه در تحصيل توشه راه مى كوشد.
فصل ۶ : ياد مرگ آرزو را كوتاه مى كند
ياد مرگ آرزوى دراز را كوتاه مى كند، و موجب بيقرارى و كناره گيرى از خانه فريب است و آدمى را براى سراى جاودانى آماده مى سازد، و از اينرو در فضيلت آن و ترغيب به آن اخبار بسيار رسيده است، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«شكننده لذتها را بسيار ياد آوريد»،
پرسيدند : يا رسول الله ! آن چيست ؟ فرمود :
«مرگ، هيچ بنده اى نيست كه حقيقت آن را ياد كند مگر اينكه فراخى دنيا بر او تنگ مى شود و اگر شدت و رنجى دارد و دلش از دنيا تنگ شده گشاد مى گردد».
و فرمود :
تحفة المؤمن الموت.
«مرگ ارمغان مؤمن است».
و فرمود :
الموت كفارة لكل مسلم.
«مرگ براى هر مسلمانى كفاره گناهان است».
از آن حضرتصلىاللهعليهوآله
پرسيدند : «آيا كسى با شهيدان محشور خواهد شد [كه در درجه شهيدان باشد]؟».
فرمود : «آرى ! كسى كه شبانه روزى بيست بار از مرگ ياد كند».
و فرمود :
اكثروا من ذكر الموت، فانه يمحص الذنوب و يزهد فى الدنيا.
«مرگ را بسيار ياد كنيد زيرا ياد مرگ گناهان را پاك مى كند و ميل و رغبت به دنيا را مى كاهد».
و فرمود :
كفى بالموت واعظا.
«مرگ پند آموزى بسنده است».
و فرمود :
«مرگ را مرگ را، و چاره اى از مرگ نيست، مرگ آنچه را كه در آن است آورد، لطف و راحت و رو آوردن مبارك به بهشت برين را براى اهل سراى جاويد كه سعيشان براى آنجا و شوق و رغبتشان به سوى آن بود آورد».
و فرمود :
«كسى كه شايسته دوستى و ولايت خدا شود و سزاوار سعادت گردد، مرگ پيش چشمش آيد و آرزو و اميد به پشت سرش رود، و اگر در خور دوستى شيطان و شقاوت شود، آرزو پيش چشمش آيد و اجل به پشت سرش رود».
وقتى در محضر اوصلىاللهعليهوآله
بر كسى ثناى بسيار گفتند، فرمود :
«ياد مرگ بر رفيق شما چگونه است ؟»،
گفتند : نشنيده ايم كه ياد مرگ كند،
فرمود : «پس آنچنانكه شما مى پنداريد نيست».
از آن حضرتصلىاللهعليهوآله
پرسيدند : زيركترين و كريمترين مؤمنان كيست ؟
فرمود : «هر كه بيشتر ياد مرگ كند و براى مرگ آماده تر و مهياتر باشد، ايشانند زيركان كه شرف دنيا و كرامت آخرت بردند».
و امام محمد باقرعليهالسلام
فرمود : «مرگ را بسيار ياد كنيد، كه هر انسانى كه آن را بسيار ياد كند به دنيا بى ميل و زاهد مى شود».
و امام جعفر صادقعليهالسلام
فرمود : «چون جنازه اى را بردارى فكر كن كه گويا تو اوئى و فرض كن كه از پروردگار خود درخواست نموده اى كه تو را به دنيا برگرداند و چنين كرده است، بنگر كه چه عمل را از سر خواهى گرفت»، سپس فرمود : «شگفتا از مردمى كه از اول تا به آخرشان را گرفته و حبس كرده اند، و آنگاه نداى كوچ و رحيل در ميانشان بلند شده و ايشان مشغول بازى اند».
و چون ابو بصير از انديشه هاى بدى كه بر خاطرش مى گذشت شكايت كرد، فرمود :
«اى ابا محمد آن زمانى را كه بندهاى اندامهايت در قبر از يكديگر جدا خواهد شد ياد آور، در حالى كه دوستانت تو را در گودالى دفن كرده و باز گشته اند، و كرم از سوراخهاى بينى ات بيرون آمده و كرمها گوشت تنت را مى خورند، هرگاه اين حال را به ياد داشته باشى امور دنيا بر تو آسان خواهد شد».
ابو بصير گفت : به خدا سوگند! هر وقت غم و اندوه دنيا به من دست مى داد ياد آن حال مرا در امر دنيا دلدارى و آسانى بود. و فرمود : «هر كه كفن او با وى در خانه اش باشد از غافلان بشمار نمى آيد، و هر گاه به آن بنگرد اجرى دارد».
و فرمود : «ياد مرگ خواهشها و شهوات نفس را بر طرف مى كند، و گياههاى غفلت را مى كند، و دل را به وعده هاى خداوند قوى و مطمئن مى كند، و طبع را نرم و نازك مى سازد، و اسباب و آثار هوى و هوس را درهم مى شكند، و آتش حرص را فرو مى نشاند، و دنيا را حقير و بى قدر مى گرداند، و اين است معناى سخن پيغمبرصلىاللهعليهوآله
كه فرمود : فكر ساعة خير من عبادة سنة.
«فكر كردن يك ساعت بهتر است از عبادت يك سال»، و اين در وقتى است كه طنابهاى خيمه هاى دنيا را باز كند و در آخرت محكم ببندد، و در نزول رحمت هر گاه با اين صفت در ياد مرگ باشد شك نكند.
و هر كه از مردن عبرت نگيرد و بيچارگى و عجز خود را هنگام مرگ به خاطر نياورد و طول توقف خود را در قبر و حيرانى در قيامت را ملاحظه نكند اميد خير در او نيست.
و پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد :
«در هم شكننده لذات را بسيار ياد كنيد... »، و آنگاه تمامى حديثى را كه گذشت ذكر كرد... »
سپس فرمود : و مرگ نخستين منزل از منزلهاى آخرت و آخرين منزل از منزلهاى دنياست، خوشا حال كسى كه هنگام نزول در نخستين منزل از منزلهاى آخرت او را گرامى دارند و خوشا حال كسى كه در آخرين منزل [از منزلهاى دنيا] او را نيكو مشايعت كنند.
و مرگ نزديكترين چيزهاست به آدمى و او آن را دورترين چيزها مى پندارد، و چقدر انسان بر نفس خود جرات دارد و حال آنكه در خلقت ضعيف و ناتوان است. و مرگ باعث نجات مخلصان و موجب هلاك گناهكاران است، و از اين روست كه مخلصان و صالحان مشتاق مرگند و گناهكاران از آن كراهت دارند، پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
فرمود :
من احب لقاء الله احب الله لقاعه، و من كره لقاء الله كره الله لقاعه.
«كسى كه ديدار خدا را دوست دارد خداوند نيز ديدار او را دوست دارد، و هر كه ملاقات او را دوست ندارد او نيز ملاقات وى را دوست ندارد».
فصل ۷ : عجب از كسانى كه مرگ را فراموش مى كنند
عجب از مردمى كه مرگ را فراموش كرده و از آن غافل شده اند، و حال آنكه در عالم هيچ امرى يقينى تر و قطعى تر از آن نيست، و هيچ چيز براى بنى آدم زودرس تر و شتابانتر از آن نيست. خداى سبحان مى فرمايد :
اينما تكونوا يدر ككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيده.
(نساء، ۷۷)
«هر كجا باشيد مرگ شما را در خواهد يافت و گرچه در كوشكهاى سخت استوار باشيد».
و مى فرمايد :
كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيامه فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور.
(آل عمران، ۱۸۵)
«همه كس چشنده مرگ است و پاداشهاى شما در روز رستاخيز به تمامى به شما خواهد رسيد، و هر كه را از دوزخ دور كنند و به بهشت در آرند پيروز و كامياب شده است، و زندگى اين جهان جز كالاى فريب نيست».
و حضرت صادقعليهالسلام
فرمود :
«خداوند بجز مرگ هيچ امر يقينى بى شكى را شبيه تر به شك بى يقين نيافريده است».
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :
«كسى كه فردا را از زندگى خود بشمارد حق مرگ را چنانكه در خور آن است رعايت نكرده».
و فرمود : «اگر بنده هنگام مرگ خود و شتاب آن را مى دانست كار كردن براى دنيا را دشمن مى داشت».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«هيچ خانواده اى نيست مگر اينكه فرشته مرگ شبانه روزى پنج بار آنان را از نظر مى گذراند». و اخبار ديگرى در اين معنى گذشت.
فصل ۸ : مرگ بزرگترين و دشوارترين حوادث و بلاهاست
بدان كه مرگ حادثه اى بزرگ و بليه اى سخت است، و از هر امر صعبى دشوارتر است، و از بلاهاى خطير و امور هولناك به شمار مى رود. پس هر كه مى داند كه سرانجام او مرگ است و خاك بستر او و گور جايگاه او و شكم زمين قرارگاه اوست، و كرم و مار و عقرب انيس و همنشين اوست، سزاوار است كه حسرت و ندامتش طولانى و بسيار و عبرتش دائم و هميشگى باشد، و فكرش منحصر در همين امر و بليه او عظيم و مصيبت او شديد باشد، و خود را از اهل قبور بداند و از مردگان بشمارد، زيرا هر چه خواهد آمد نزديك است، و دور آنست كه نيايد.
و شايسته است كه ذكر و فكر و هم و غم و گفتار و كردار و سعى و كوشش او فقط درباره آن باشد، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«اگر چهار پايان آنچه را شما مى دانيد مى دانستند (يعنى از مرگ خبر داشتند) گوشت چاقى نمى خورديد».
و به گروهى كه سخن مى گفتند و مى خنديدند فرمود :
اذكروا الموت، اما و الذى نفسى بيده ! لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا.
«مرگ را به ياد آوريد، به خدائى كه جانم در دست اوست ! اگر آنچه را كه من مى دانم مى دانستيد كم مى خنديديد و بسيار مى گريستيد».
و چون به مجلسى كه صداى خنده از آن بلند بود مى گذشت فرمود :
«مجلس خود را با ياد تيره كننده لذات بياميزيد»،
گفتند : تيره كننده لذات چيست ؟ فرمود : «مرگ».
اما غفلت مردم از مرگ به سبب كم ياد كردن آن است و اگر هم گاهى آن را ياد كنند نه با قلبى فارغ بلكه با دلى گرفتار شهوتها و علائق دنيوى ياد آن مى كنند، و چنين يادى سودى نمى دهد. راه درست اين است كه آدمى دل را از هر چيزى جز ياد مرگ كه در پيش روى دارد تهى كند همچون كسى كه بخواهد سفر درازى كند كه در راه آن بيابانهاى بى آب يا درياى خطرناك باشد كه بايد از آن بگذرد، و ناگزير فكرى غير از آن ندارد.
كسى كه به اين نحو به ياد مردن باشد و مكرر ياد آن كند، در دل او اثر مى گذارد و در نتيجه سرور و نشاط او به دنيا كم مى شود و نفسش از آن باز مى ايستد، و از آن دل شكسته مى شود، و آماده مرگ و سفر آخرت مى گردد.
و بهترين راه اين است كه امثال و اقران خود را كه پيش او در گذشته اند به ياد آورد، كه از همنشينان و مصاحبان خود كناره گرفته به وحشت تنهائى گرفتار آمده اند و از روشنى بسترها و فرشهاى گسترده گذشته به تاريكى خاك گورها افتاده اند، و از كنار همسر و خانواده خود جدا شده با مار و عقرب و كرمها همنشين گشته اند، و خوابگاه ايشان را در بستر خاك به ياد آورد، و وضع و صورت ايشان را در منصبها و احوالى كه داشته اند به خاطر بگذراند و سپس متذكر شود كه چگونه خاك چهره زيباى ايشان را از هم ريخته، و اجزاء آنان در قبر از هم پاشيده، و زنانشان بيوه و فرزندانشان يتيم گشته و اموالشان تلف شده و خانه هاشان از ايشان خالى مانده و نام و آثارشان از صفحه روزگار بر افتاده و در وحشت آباد گور تنها مانده اند.
پس هر گاه هر يك از گذشتگان را به خاطر بگذراند و حال و چگونگى ايام زندگى وى را متذكر شود و نشاط و آرزومندى و فراموشى او را از مرگ و فريب خوردنش را به جمع اسباب دنيوى و آرام گرفتنش را به نيرومندى و جوانى و تمايلش را به خنده و بازى و سرگرمى و غفلتش را از مرگ تيزرو و سبك سير و از هلاكت شتابان ياد آورد، كه چگونه آمد و شد مى كرد و اكنون مفاصل پاهايش از هم پاشيده، و چگونه زبانى كه با آن سخن مى گفت خورش مار و مور شده، و چگونه دندانهايش كه هنگام خنده هويدا بود خاك گشته، و چگونه امور زندگى دنيا را زير نظر مى گرفت و چيزهائى را كه با گذشت ماهها و سالها و روزگارها نيازى به آنها نداشت جمع مى كرد. سپس تأمل كند كه او نيز مانند آنهاست، و غفلتش مثل غفلت ايشان است، و حال وى در قبر همچون حال آنان خواهد بود. و چون مدتى به اين افكار و امثال اينها پرداخت، و همراه آن در گورستان و در تشييع جنازه ها حضور يافت و بيماران را مشاهده نمود، ياد مرگ در دلش همواره حاضر مى گردد، و در اين هنگام چه بسا آماده آن شود و از خانه فريب كناره گيرد و دست بردارد.
و اما ياد ظاهرى و زود گذر و ذكر زبانى نتيجه و سودش در آگاهى و بيدارى اندك است. و هر گاه دلش به چيزى از اسباب دنيا خوشحال شد، سزاوار است كه در همان حال به ياد آورد كه ناگزير از آن جدا خواهد شد، چنانكه گفته اند : يكى از بزرگان روزى به خانه خود نگريست و از خوبى آن به شگفت آمد، پس بگريست و گفت : به خدا قسم اگر مرگ نبود به آن شادمان بودم.
فصل ۹ : مراتب مردم در ياد كردن مرگ
مردم به سه گونه اند : فرو رفته در شهوتها و لذتهاى دنيا، و روى آورنده به توبه، و عارف كامل.
اول : از مرگ ياد نمى كند، و اگر ياد كند، براى نكوهش است كه چرا از دنياى محبوب او بازش مى دارد، و بنابر اين از آن مى گريزد، خداى تعالى درباره وى مى فرمايد :
قل اءن الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم...
(جمعه، ۸)
«بگو مرگى كه از آن مى گريزيد شما را در مى يابد... ».
چنين كسى ياد مرگ او را از خدا دورتر مى كند، مگر آنكه براى كناره گيرى از دنيا از آن بهره گيرد و نعمتهاى دنيا بر او ناگوار شود و صفاى لذت آن تيره و تار گردد، و در اين صورت است كه او را سود مى بخشد، زيرا هر چه لذات را بر انسان تيره و تار كند از اسباب نجات او بشمار مى رود.
و دوم (توبه كننده) : ياد مردن بسيار مى كند تا بيم و خشيت در دلش بر انگيخته شود و در توبه ثابت قدم گردد، و گاهى مرگ را ناخوش دارد زيرا از آن مى ترسد كه پيش از آمادگى او را بربايد و در اين كراهت معذور است و مشمول اين سخن پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
نيست : «هر كه ملاقات خدا را دوست ندارد خدا نيز ديدار او را دوست ندارد»، زيرا وى از مرگ و لقاى پروردگار كراهت ندارد، بلكه به سبب قصور و تقصيرش مى ترسد كه لقاى خداوند را از دست بدهد، و بنابراين ديدار دوست را به تاءخير مى خواهد تا خود را براى لقاى او به وجهى كه از آن خشنود است آماده سازد، پس لقاى او را كاره نيست.
و نشانه اين آنست كه پيوسته خود را براى مرگ آماده مى سازد و به كار ديگرى نمى پردازد، ولى اگر در حال آماده شدن و در كار ساختن آنچه در آخرت برايش سودمند است نباشد به گروه اول مى پيوندد.
و اما سوم (عارف) : همواره در ياد مردن است، زيرا وعده ديدار دوست پس از مرگ است و دوستدار هرگز زمان وعده ديدار دوست را فراموش نكند، و هميشه چشم بر آن دارد و بلكه در آرزوى آن باشد، تا از خانه گناهكاران رهائى يابد و به جوار رب العالمين برسد، چنانكه روايت شده است كه : «حذيفه در وقت مرگ گفت : دوست به هنگام حاجت آمد و از رد كردن آن رستگار نشوم، بار خدايا اگر دانى كه فقر را دوستتر دارم از توانگرى، و بيمارى را دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ را دوستتر دارم از زندگى، مرگ را بر من آسان كن تا به ديدار تو نائل شوم».
و درجه بالاتر از آن كسى است كه كار خود به خدا واگذارد و خود چيزى از مرگ يا زندگانى، و درويشى و توانگرى، و بيمارى و تندرستى اختيار نكند، بلكه آن را دوستتر دارد كه خداوندش دوستتر دارد، و اين منتهاى ولاء و دوستى است و به درجه تسليم و رضا رسيده است.
تتميم : شتاب كردن در كارهاى نيك
از نشانه هاى كوتاهى آرزو و ياد مرگ پيشى گرفتن و شتاب كردن در حسنات و اشتياق به كارهاى نيكوست، و از اينرو در ترغيب به آن و بر حذر داشتن از آفت تاءخير روايات و اخبارى رسيده است، رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
اغتنم خمسا قبل خمس : شبابك قبل هرمك، و صحتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك.
«پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمار : جوانى پيش از پيرى، و تندرستى پيش از بيمارى، و توانگرى پيش از درويشى، و فراغت پيش از مشغولى، و زندگى پيش از مرگ».
و فرمود :
«هر كه بيمناك باشد همه شب راه سپرد و هر كه همه شب را رود به منزل رسد، بدانيد كه متاع خدا گران است، بدانيد كه متاع خدا بهشت است».
و چون از اصحاب خود غفلت و فريفتگى مشاهده فرمود، فرياد بر كشيد :
«مرگ شما فرا رسيد يا به شقاوت يا به سعادت».
و روايت است كه :
«هيچ صبح و شماى نيست مگر اينكه منادى ندا مى كند :
اى مردمان ! الرحيل الرحيل ! »
و يكى از بزرگان گويد : «آهستگى و درنگى در هر چيزى نيكوست مگر در اعمال آخرت».
و از آنهاست :
گناهكارى
شكى نيست كه گناهكارى از رذائل دو قوه غضب و شهوت با هم است، زيرا بعضى از انواع آن از رذائل يكى از آن دو از جانب افراط يا تفريط يا از باب تباهى و زبونى آن است، و بعضى ديگر از انواع آن از رذائل ديگر است. و ضد آن تقوا و ورع و به معنى اعم اجتناب از مطلق معصيت از بيم خشم و ناخشنودى خداست، و آنچه در فضيلت آن دو وارد شده گذشت، آنها را به ياد آر.
و از آنهاست :
بى شرمى
و آن بى توجهى و بى پروائى نفس، و شرمنده نشدن از ارتكاب محرمات شرعى و عقلى و عرفى است، و آشكار است كه اين صفت از فساد و زبونى دو قوه غضب و شهوت است.
و ضد آن حياء است، و آن محدوديت و در تنگنا افتادن نفس و شرم داشتن از ارتكاب محرمات شرعى و عقلى و عادى است از ترس نكوهش و سرزنش، و آن اعم از تقواست، زيرا تقوا اجتناب از گناهان شرعى است، و حياء اعم است از اين و اجتناب از آنچه عقل و عرف نيز زشت و ناپسند مى دانند، و اين از صفات شريف نفس است، و از اينرو در فضيلت آن اخبار و روايات بسيار رسيده است. امام صادقعليهالسلام
فرمود :
الحياء من الايمان، و الايمان فى الجنة.
«حياء از ايمان و ايمان در بهشت است».
و فرمود :
الحياء و العفاف و العى - اعنى عن اللسان لا عىَّ القلب من الايمان.
«حيا و پاكدامنى و كند زبانى - نه كندى و درماندگى دل - از ايمانند».
و فرمود :
الحياء و الايمان مقرونان فى قرن، فاذا ذهب احدهما تبعه صاحبه.
«حيا و ايمان در يك رشته به هم بسته اند، پس چون يكى از آن دو رفت ديگرى نيز در پى آن مى رود».
و فرمود :
لا ايمان لمن لا حياء له.
«هر كه حيا ندارد ايمان ندارد».
اما حقيقت حيا - چنانكه دانستى - شرم داشتن از ارتكاب چيزى است كه شرعا يا عقلا يا عرفا مذموم است، و شرم داشتن از غير اين حماقت است، زيرا شرمنده شدن از تحقيق احكام دين يا سستى و كاهلى نسبت به آنچه شرعا و عقلا سزاوار است حياء شمرده نمى شود بلكه حماقت است.
و از اينرو رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
الحياء حياءان : حياء عقل و حياء حمق، فحياء العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل.
«حيا دو گونه است : حياء عقل و حياء حماقت، حياء عقل علم است و حياء حماقت نادانى است».
و از آنهاست :
اصرار بر گناه
بازگشت رذيلت اصرار بر گناه به كداميك از قوى است و مذمت آن - ضد اصرار توبه است و تعريف آن - آيا در توبه قدرت بر گناه پيشين شرط است ؟ - وجوب توبه - تحقيق در وجوب آن - عموميت وجوب آن - بعد از توبه بايد عمل كرد - فضيلت توبه - قبول آن - راه توبه از گناهان - محو كردن صغائر (گناهان كوچك) و معنى كبائر (گناهان بزرگ) - صغائر گاهى كبائر مى شوند - شرايط كمال توبه - آيا تبعيض در توبه درست است ؟ - اقسام توبه كاران - مراتب توبه - عدم اطمينان به پايدارى مانع از توبه نيست - علاج اصرار بر گناهان - بازگشتن به سوى خدا - محاسبه و مراقبه - معنى ظاهر آنها - پيش از آنكه شما را به حساب كشند خود را محاسبه كنيد - مقامات مواظبت عقل از نفس.
اصرار بر گناه يا ناشى از تباهى و زبونى يكى از دو قوه (شهوت و غضب) و خروج يكى از اين دو از اطاعت قوه عاقله است، يا از فساد هر دو قوه با هم پديد مى آيد و در اين صورت از رذائل هر دو قوه است، و هر چه دلالت بر ذم مطلق گناه يا بر ذم هر يك از افراد معين آن داشته باشد بطريق اولى و با تاكيد بيشتر بر ذم اصرار بر گناه دلالت دارد. و اخبارى كه در مذمت هر يك از گناهان وارد شده چه بسا هنگام ذكر هر گناهى در اين كتاب يافت مى شود، و اما اخبارى كه در ذم مطلق گناه و نافرمانى رسيده بسيار است، مانند اين گفتار پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
: «هيچ روزى طلوع نمى كند و هيچ شبى شفق غروب نمى نمايد مگر اينكه دو فرشته به چهار آواز ندا مى كنند، يكى مى گويد : كاش اين خلق آفريده نمى شدند، و ديگرى مى گويد : كاش چون آفريده شدند مى دانستند براى چه آفريده شدند، باز فرشته اول گويد : اى كاش چون ندانستند براى چه آفريده شدند به آنچه مى دانستند عمل مى كردند، باز ديگرى گويد : اى كاش وقتى به آنچه دانستند و عمل نكردند توبه مى كردند. بدانيد كه بنده را بر گناهى از گناهانش صد سال حبس مى كنند، و او به همسرانش در بهشت مى نگرد كه از نعمتها برخوردارند [و حسرت مى برد].
و امير مؤمنانعليهالسلام
فرمود :
لا تبدين عن واضحة و قد عملت الاعمال الفاضحة، و لا تامن البيات و قد عملت السيئات.
«تو كه اعمال رسوا مرتكب شده اى دندان خود را به خنده ظاهر مساز، و چون گناه از تو سر زده باشد از بلاى شبگير ايمن مباش».
و امام باقرعليهالسلام
فرمود :
ان الله قضى قضاء حتما الا ينعم على العبد بنعمة فيسلبها اياه حتى يحدث العبد ذنبا يستحق بذلك النقمة.
«خداوند حكم حتمى فرموده كه هيچ نعمتى را كه به بنده عطا فرمود از او باز نگيرد تا گناهى از او سرزند كه مستحق عقوبت [و سلب نعمت] شود».
و فرمود :
ما من شى ء افسد للقلب من خطيئته، ان القلب ليواقع الخطيئة، فما يزال به حتى يغلب عليه، فيصير اعلاه اسفله.
«چيزى براى قلب فساد آورتر از گناهش نيست، قلب مرتكب گناه مى شود و بر آن اصرار مى ورزد تا بالايش را پائين مى گرداند (وارونه مى شود و معكوس مى فهمد و حق و باطل را بجاى هم مى گيرد). »
و فرمود :
ان العبد ليذنب الذنب فيزوى عنه الرزق.
«بنده گناه مى كند و بدين سبب روزى از او سلب مى شود».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :
يقول الله - تعالى - ان ادنى ما اصنع بالعبد اذا آثر شهوته على طاعتى ان احرمه لذيذ مناجاتى.
«خداى تعالى مى فرمايد :
هر بنده اى كه خواهش نفس خود را بر طاعت من برگزيد كمتر چيزى كه به او مى كنم اين است كه او را از لذت مناجات خود محروم مى سازم».
و فرمود :
من هم بسيئة فلا يعملها، فانه ربما عمل العبد السيئة فيراه الرب - تعالى - فيقول : و عزتى و جلالى و لا اغفر لك بعد ذلك ابدا.
«كسى كه قصد گناهى كند زنهار كه آن را انجام ندهد، زيرا چه بسا بنده گناهى مرتكب شود و خداى تعالى او را ببيند و فرمايد : به عزت و جلالم سوگند! بعد از اين هرگز تو را نيامرزم».
و فرمود :
اما انه ليس من عرق يضرب و لا نكبة و لا صداع و لا مرض الا بذنب، و ذلك قول الله - عز و جل - فى كتابه :
«و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير». (شورى، ۳۰)
«هان كه هيچ رگى نمى جهد و هيچ به سر افتادنى نيست و درد سر و مرضى پيش نيايد مگر به واسطه گناهى [كه آدمى مرتكب شده است]
و همين است كه خداى عز و جل در كتاب خود مى فرمايد :
«هر مصيبتى به شما رسد براى كارهائى است كه به دست خود كرده ايد و از بسيارى هم گذشت مى كند».
سپس امامعليهالسلام
فرمود :
«آنچه خدا از آن مى گذرد بيشتر است از آنچه مؤ اخذه مى كند».
و فرمود :
ان الرجل يذنب الذنب فيحرم صلاة الليل، و ان العمل السيى ء اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم.
«آدمى گناهى مى كند و به سبب آن از نماز شب محروم مى شود، و كار بد زودتر در صاحب خود اثر مى كند از كارد در گوشت».
و امام كاظمعليهالسلام
فرمود :
حق على الله الا يعصى فى دار الا اضحاها للشمس حتى تطهرها.
«بر خدا سزاوار است كه هر خانه اى كه در آن نافرمانيش كنند آن را ويران سازد تا خورشيد بر آن بتابد و پاكش كند».
و اخبار در اين معنى بسيار است، و زنهار كسى نپندارد كه ممكن است اثر گناه و وبال (سرانجام بد) آن به او نرسد، كه اين امرى محال است. و چگونه محال نباشد كه خدا از ترك اولائى كه از پيغمبران سرزد نگذشت، پس چگونه از گناهان بزرگ ديگران مى گذرد.
بلى، از سعادت پيغمبران اين بود كه در همين دنيا ايشان را مؤ اخذه فرمود و به آخرت نيفكند، ولى اشقياء را مهلت مى دهد تا بر گناه خود بيفزايند، و آنان را در آخرت بيشتر و سخت تر عذاب مى كند، مگر نشنيده اى كه پدرت آدم را به واسطه يك ترك اولى از بهشت راندند؟ حتى روايت است كه :
«چون از آن درخت [كه از آن نهى شده بود] خورد زيورهاى بهشتى از تن او افتاد و عورتش ظاهر شد، و جبرئيلعليهالسلام
فرا آمد و تاج از سر او بر گرفت، و از فراز عرش [به او و حوا] ندا رسيد : از نزديك من دور شويد، كه هر كه مرا نافرمانى كرد شايسته جوار من نيست، پس آدم با ديده گريان به حوا نگريست، و گفت : اين اول شومى گناه است كه ما را از جوار دوست بيرون كرد».
و روايت است كه :
«خداى تعالى فرمود : اى آدم ! چگونه همسايه اى براى تو بودم ؟ عرض كرد : پروردگارا نيكو همسايه بودى ! فرمود : اى آدم ! از همسايگى من بيرون رو و تاج كرامتم را از سر بنه، كه هر كه مرا معصيت كرد در كنار من نخواهد بود».
و روايت است كه : «آدم بر گناه خود دويست سال گريست تا خدا توبه او را پذيرفت و از ترك اولاى او گذشت».
و هرگاه مؤ اخذه او با دوست و برگزيده اش چنين باشد، پس رفتارش چگونه خواهد بود با ديگران كه گناهان بيشمار از آنها سر مى زند.
پيوست : توبه و تعريف آن
ضد اصرار بر گناه توبه است، و آن بازگشت از گناه گفتار و كردار و انديشه است، و به عبارت ديگر : توبه پاك ساختن دل از گناه و بازگشتن از دورى درگاه الهى به نزديكى است، و به عبارت ديگر : ترك گناهان كنونى و عزم بر ترك آنها در آينده و تلافى و تدارك تقصير گذشته است. و همان گونه كه اصرار بر گناه و نافرمانى از رذائل دو قوه غضب و شهوت است، بازگشت از آن و ترك آن از فضائل اين دو قوه است، بدين معنى كه عزم بر ترك هر گناهى، از عمل يك ياد دو قوه و از فعل نفس به كمك آن دو و اطاعت آن از عاقله مى باشد، اگر چه انگيزه بازگشت و بر انگيخته شدن نفس و آن دو قوه براى بازگشت و ترك، همان شناخت زيان بزرگ گناهان و حجاب بودن آنها ميان بنده و محبوب باشد.
و مى توان گفت : توبه بازگشت از گناه است، و آن از نتايج و ثمرات ترس و محبت است زيرا مقتضاى محبت اين است كه مراد محبوب را فرمان برد و در چيزى كه مى خواهد و از محب مى طلبد نافرمانى نكند، پس از فضائل دو قوه است.
و مى توان گفت : توبه عبارت است از مجموع علم به زيان گناهان و حجاب بودن آنها ميان او و خدا، و پشيمانى حاصل از آن، و آهنگ ترك معاصى در حال و آينده، و تلافى گذشته، و چون قصد ترك و تلافى از فعل دو قوه يا فعل نفس به واسطه آن دو قوه و اطاعت آنها از عاقله است، و علم مذكور نيز از عاقله است، پس توبه از فضائل قواى سه گانه مى باشد.
توضيح حقيقت توبه اين است كه :
وقتى بنده علم يقينى پيدا كرد كه گناهانى كه از او سرزده بين او و محبوبش حائل و مانع است، از اين علم درد و اندوهى در دل او به سبب از دست دادن محبوب بر انگيخته مى شود، و از گناهانى كه از وى صادر شده، خواه افعال باشد يا ترك طاعات، متاءسف و اندوهگين مى گردد، و دردمندى و اندوهناكى او - به سبب فعل يا ترك آنچه موجب از دست دادن محبوب است - پشيمانى ناميده مى شود. و چون اين پشيمانى بر دل چيره گشت، حالت ديگرى از آن برانگيخته مى شود به نام اراده و قصد نسبت به ترك گناهى كه ملازم اوست و تعلق به حال دارد، و عزم بر ترك گناهى كه در آينده موجب از دست دادن محبوب در تتمه عمر است، و قصد تلافى آنچه در گذشته از دستش رفته است.
پس علم - يعنى يقين به اينكه گناهان سمهاى مهلك اند - مطلب اول و مقدمه بقيه است زيرا هر گاه نور اين يقين بر دل بتابد ثمره آن سوز پشيمانى بر گناه خواهد بود، كه دل را دردمند و اندوهگين مى سازد، به طورى كه با تابش نور ايمان و يقين در مى يابد كه از محبوب خود محجوب گشته است، همچون كسى كه در تاريكى نور خورشيد بر او بتابد، و با پراكنده گشتن ابر از هوا يا برطرف شدن حجاب منور و درخشان گردد، و محبوب خود را ببيند كه در شرف هلاكت است، و آتش محبت در دلش شعله ورد شود، و اين آتش اراده او را در جهت برخاستن براى تلافى و تدارك بر انگيزد.
پس علم، و پشيمانى، و قصدى كه متعلق آن ترك در حال و آينده و تلافى گذشته است : سه معنى است كه به ترتيب حاصل شود و نام «توبه» را بر مجموع آنها اطلاق مى كنند. و چه بسا توبه بر مجرد پشيمانى اطلاق شود، و علم به عنوان مقدمه و ترك [گناه كنونى و آينده] به منزله ثمره و نتيجه آن بشمار رود، و سخن پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
به همين معنى اشاره دارد : الندم توبة «پشيمانى همان توبه است»، زيرا پشيمانى خالى نيست از علمى كه موجب آن شده و آن ميوه (پشيمانى) را به بار آورده است، يا از عزمى كه در پى آن مى آيد، پس پشيمانى را از دو سو ميوه (عزم) و ميوه دهنده (علم) فرا گرفته است.
و به اين اعتبار در حد (تعريف) آن گفته اند : توبه گداخته و ذوب شدن اندرون آدمى از خطاى گذشته است، يا آتشى است در دل كه شعله و زبانه مى كشد و شكافى است در جگر كه التيام نپذيرد.
و گاهى بر مجرد ترك گناهان در حال و عزم بر ترك آن در آينده اطلاق شود، و به اين اعتبار در تعريف آن گفته اند : توبه كندن لباس جفا و گستردن بساط وفاست، و تبديل كردن حركات نكوهيده به حركات ستوده است، يا ترك اختيار كردن گناه در حال و دل نهادن و عزم را جزم كردن بر عدم بازگشت به آن در آينده است. و بنابراين پشيمانى داخل در حقيقت توبه نيست، و يكى از بزرگان به بيرون بودن پشيمانى از توبه تصريح كرده است، به اين دليل كه پشيمانى - و آن دردمندى دل و اندوه بر گناه است - مقدور (يعنى در حد قدرت و قابل كنش و كردار) نيست، و از اينرو مى بينى كه ندامت بر امورى كه در دل اوست واقع مى شود و او اين را نمى خواهد پس پشيمانى در حد قدرت (مقدور) نيست، و آنچه در حد قدرت است تحصيل اسباب آن است، يعنى ايمان و علم به از دست رفتن محبوب و تحقق بخشيدن آن دو در دل.
بنابر اين توبه همان پشيمانى نيست، زيرا توبه مقدور بنده است و بنده ماءمور به آن است، و لازمه آن پشيمانى نمودن (تندم) است نه پشيمانى (ندم).
و آشكار است كه ندامت از صفات نفس است و اگر ازاله و كسب صفات نفسانى ممكن باشد پشيمانى نيز چنين است، و گرنه بطلان تمامى علم اخلاق لازم مى آيد، و همچنين اگر تحصيل سبب ندامت ممكن باشد - يعنى علم به از دست رفتن محبوب - لازم است كه مسبب - يعنى پشيمانى - بر آن مترتب شود. پس مقدور بودن چه معنى دارد، و ازاله و تحصيل ندامت دشوارتر از بسيارى از خلق و خوهاى نفسانى نيست.
و يكى ديگر از بزرگان آنچه را كه غير از پشيمانى نمودن است از شرايط توبه شمرده و گفته است : «و اما پشيمانى - يعنى تاءلم و اندوهگنى دل بر گناه كه روح توبه است - غير مقدور است، و همين در حقيقت توبه است، و آنچه مقدور است تحصيل اسباب آن از علم و ايمان و تحقق بخشيدن آنها در قلب است». پوشيده نيست كه در اين قول نكته اى هست علاوه بر آنچه گذشت.
امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«توبه ريسمان خدا و وسيله لطف و عنايت اوست، و بنده ناگزير است از مواظبت و مداومت توبه در همه حالات، و هر دسته از بندگان را توبه اى است مخصوص، توبه پيغمبران از اضطراب نفس و توبه اولياء از انديشه ها و خيالاتى است كه به خاطر ايشان خطور مى كند. و توبه اصفياء از فراموشى غم غفلت است، و توبه خواص و علما از اشتغال به غير خداست، و توبه عوام از گناهان است، و هر كدام از اين صنفها را در توبه خود معرفت و علمى است كه شرح آن در اينجا به درازا مى كشد.
«و اما توبه عوام اين است كه تائب باطن خود را از آلودگى گناه به آب حسرت و ندامت شست و شو دهد، و به تقصير خود اعتراف كند، و از كرده هاى گذشته پشيمان و از باقيمانده عمر بيمناك باشد، و گناهان خود را كوچك نشمارد كه كوچك و سهل گرفتن گناه موجب كسالت و به تاءخير انداختن توبه مى شود، و هميشه به سبب از دست رفتن طاعت خدا گريان و در آه و ناله باشد، و نفس خود را از شهوات باز دارد، و به خداى تعالى است غاثه كند كه وى را بر وفا كردن توبه نگاه دارد و از بازگشت به اعمال گذشته حفظ كند. و نفس خويش را در ميدان جهاد و عبادت رياضت دهد، و فرايضى را كه از او فوت شده قضا كند، و مظالم را رد كند، و از همنشينان بد دورى نمايد، و از شب زنده دارى و سحرخيزى غفلت نكند و روزها را به روزه گذراند، و پيوسته در فكر سرانجام و عاقبت خود باشد، و براى است قامت در همه حالات خواه خوشى يا ناخوشى از خدا يارى و است عانت جويد، و هنگام محنتها و بلاها ثابت قدم باشد كه از درجه تائبان ساقط نشود، و هرگاه چنين كند از گناهان پاك مى شود و عملش فزونى مى يابد و درجاتش بلند مى گردد.
خداى عز و جل مى فرمايد :
فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين.
(عنكبوت، ۳)
«پس هر آينه خدا آنان را كه راست گفتند مى داند و دروغگويان را نيز مى داند».
تتمه : آيا در توبه توانائى بر گناه سابق شرط است
توبه از گناهى است كه مانند آن در گذشته واقع شده باشد، اما ترك گناهى كه مانند آن تاكنون رخ نداده و عزم بر ترك آن در آينده توبه ناميده نمى شود، بلكه تقوا ناميده مى شود و صاحب آن را پرهيزكار (متقى) نامند نه توبه كار (تائب)، و از اينرو درست است كه گفته شود پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
از كفر پرهيزكار بود ولى درست نيست كه گفته شود از آن تائب بود. و مراد از «مانند گذشته» اعم است از اينكه در صورت يا درجه و مرتبه مثل آن باشد.
پس پير فرتوتى كه در گذشته زنا و راهزنى از او سرزده، و اكنون توانائى بر آنها ندارد، اگر بخواهد از آنها توبه كند بايد از آنچه از لحاظ مرتبه و درجه مشابه و مماثل آنهاست، مانند تهمت زنا زدن و فحش دادن و دزدى و امثال اينها، توبه كند، زيرا توبه از عين آها - يعنى خود زنا و راهزنى - با ناتوانى وى بر آنها معنى ندارد، و اگر توبه از مماثل چيزى در مرتبه و درجه، توبه از اين چيز بشمار نيايد لازم است كه باب توبه نسبت به پير فانى و هر كه گناهى از او سرزده و اكنون قدرت بر آن ندارد بسته باشد، و اين قول باطل است، زيرا باب توبه تا مرگ باز است، و به دليل سخن يكى از بزرگان كه در تعريف توبه گفته است :
«آن ترك اختيار كردن گناهى است كه مثل آن در گذشته از حيث مرتبه نه از حيث صورت از او سرزده، براى بزرگداشت خداوند و بر حذر بودن از خشم او».
پس سخن او : «مثل آن در گذشته سر زده» براى احتراز از اين است كه به معنى ترك گناهى گرفته شود كه مثل آن در سابق سر نزده، كه اين را توبه نمى نامند بلكه تقوا ناميده مى شود، و سخن او : «از حيث مرتبه نه از حيث صورت» براى اين است كه توبه شامل عمل گذشته كه اكنون بر انجام آن توانائى ندارد بشود، و بنابراين توبه عنين (مرد ناتوان جنسى) از نگاه و مباشرت و امثال اينها توبه از زنائى است كه قبل از پديد آمدن ضعف و ناتوانى مرتكب شده است، ظاهرا بنابر دلالت توبه وى از آنچه اكنون بر آن قادر است، كه اگر بر زنا توانا هم بود آن را ترك مى كرد، به اين معنى كه توبه او با معرفت و يقين به ضرر زنائى كه قبل از حدوث ناتوانى جنسى مرتكب شده صادر گشته، پس اگر بر آن قادر هم بود ترك مى كرد.
ابو حامد غزالى مى گويد :
«اگر بگوئى : آيا توبه عنين از زنائى كه پيش از حدوث ناتوانى جنسى مرتكب شده صحيح است ؟ مى گويم : نه ! زيرا توبه عبارت است از پشيمانيى كه عزم را بر ترك آنچه بر انجام آن تواناست برانگيزد، و آنچه بر انجام آن تواناست خود نابود شده است نه اينكه وى آن را ترك كرده است»،
سپس مى گويد : «و ليكن مى گويم : اگر بعد از ناتوانى جنسى كشف و معرفتى برايش پديد آمد كه بدان وسيله ضرر زنائى را كه مرتكب شده دريافت، و از آن در دلش سوزش و حسرت و ندامت چنان بر انگيخته شد كه اگر شهوت آميزش باقى بود سوز پشيمانى آن شهوت را بر مى انداخت و بر آن غلبه مى كرد، من اميد دارم كه اين حالت گناه او را بپوشاند و عمل بد او را محو كند، زيرا در اين اختلافى نيست كه اگر وى پيش از حدوث ناتوانى توبه كرده و بعد از توبه مرده بود از تائبان بود، هر چند بر او حالتى حادث نشده كه شهوت برانگيخته شود و اسباب شهوترانى فراهم باشد، وليكن وى به اين اعتبار تائب است كه ندامت وى تا آنجا رسيده كه اگر اراده زنا پديدار مى شد موجب انصراف قصد وى از زنا مى گرديد، پس در اين صورت محال نيست كه نيروى پشيمانى در مورد عنين تا اين اندازه برسد و خود نداند، زيرا هر كه چيزى را نخواهد به اندك بيمى خود را قادر بر ترك آن مى انگارد، و خداوند به درون او به مقدار پشيمانى او آگاه است، و شايد توبه او را بپذيرد، بلكه ظاهر اين است كه مى پذيرد.
و حقيقت در اين همه بر مى گردد به اينكه ظلمت گناه به دو چيز از دل محو و زايل مى شود : يكى سوز پشيمانى، و ديگرى مجاهده و كوشش بسيار به ترك آن در آينده، و مجاهده با زوال شهوت ممتنع است، و ليكن محال نيست كه پشيمانى چندان قوى باشد كه بدون مجاهده بر محو آن قادر باشد، و اگر اين نبود مى گفتيم : توبه مادام كه تائب بعد از توبه مدتى عمر نكند كه با خود در عين آن شهوت بارها و به دفعات بسيار مبارزه و مجاهده كند قبول نمى شود، و اين شرطى است كه ظاهر شرع بر آن دلالت دارد».
فصل ۱۰ : وجوب توبه
توبه از همه گناهان واجب است به اجماع و نقل و عقل.
اما اجماع - شكى در فراهم بودن آن نيست.
و اما نقل - مانند قول خداى تعالى :
و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون.
(نور، ۳۱)
«اى مؤمنان همگى توبه به خدا بريد (به سوى خدا بازگشت نمائيد) شايد رستگار شويد».
و نيز قول او - تعالى - :
يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم
(تحريم، ۸)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا توبه كنيد توبه اى صادقانه و صميمانه شايد پروردگارتان بديها (گناهان)تان را بپوشاند».
و معنى نصوح :
خالص براى خداست كه از شوائب اغراض، از مال يا جاه يا ترس از سلطان يا عدم قدرت بر گناه و نداشتن اسباب آن، خالى باشد. و اين امر براى وجوب است، پس توبه به مقتضاى اين دو آيه واجب است.
و اما عقل - كسى كه معنى وجوب و معنى توبه را بداند در ثبوت و تحقق وجوب توبه شك نمى كند بيان مطلب اين است كه : معنى و حقيقت واجب چيزى است كه وصول به سعادت جاويد و نجات از هلاكت ابدى متوقف بر آن است، و اگر سعادت و شقاوت به فعل و ترك چيزى تعلق و ارتباط نداشته باشد وجوب آن معنى ندارد، پس واجب وسيله و دستاويزى است به سوى سعادت هميشگى. و شكى نيست كه در خانه بقا و جاودانى سعادتى نخواهد بود مگر بالقاء خدا و انس به او، و هر كه از اين ديدار و وصال محجوب باشد از مشاهده جلال و جمال الهى محروم خواهد بود، و او ناچار شقى و بدبخت است، هم به آتش فراق مى سوزد و هم به آتش دوزخ.
اما آنچه آدمى را از لقاء خدا دور مى كند چيزى جز پيروى از شهوات نفسانى و غضب و انس به اين جهان فانى، كه از اينها به گناهان تعبير مى شود، نيست. و انسان به ديدار خدا نزديك نمى شود مگر آنكه دلبستگى به كالاى فريبنده اين عالم را بگسلد و بكلى به خدا روى آورد، و به وسيله پايدارى و مداومت ذكر در طلب انس به او باشد و با دوام و پيوستگى فكر در عظمت و جلال و جمال او به قدر توانائى محبت او را بجويد. و شكى نيست كه انصراف از راه دورى [از خدا] و شقاوت براى وصول به قرب [به خدا] و سعادت واجب است، و اين حاصل نمى شود مگر با توبه كه عبارت است از علم و ندامت و عزم، و معنى واجب همين است، پس توبه قطعا واجب است.
دنباله تحقيق در وجوب توبه
چگونه توبه از گناهان، واجب نباشد و حال آنكه علم به ضرر گناهان و مهلك بودن آنها از اجزاء ايمان است و شكى در آن نيست. و داناى به اين علم اگر به آن عمل نكند چنانست كه به آن علم ندارد يا منكر آن است و اين جزء از ايمان را ندارد، زيرا هر علمى از آن جهت مطلوب و مراد است كه آدمى را به عمل برانگيزد، و مادام كه علم انگيزه عمل نشود در واقع انسان از عهده آن بدر نيامده است.
پس علم به ضرر گناهان براى اين است كه باعث ترك آنها شود، و كسى كه آنها را ترك نكند فاقد اين جزء از ايمان است، و مراد سخن پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
: «زناكار در حالى كه مؤمن است زنا نمى كند» همين است، و مقصود آن حضرت نفى ايمان به خدا و وحدانيت و صفات و كتابها و پيامبران او نيست، كه زنا و گناهان اصل ايمان را نفى نمى كند، بلكه غرض او نفى ايمان به خدا از اين جهت است كه زنا آدمى را از خدا دور مى كند و موجب خشم و ناخشنودى اوست، و براى ايمان يك در نيست، بلكه همچنانكه وارد شده است ايمان را هفتاد و چند در است، بالاترين آنها شهادتين است و پائين ترين آنها برداشتن خار و خس از راه، و مثال آن گفتار آن گوينده است كه : انسان موجود واحدى نيست، بلكه هفتاد و چند موجود است، بالاترين آنها روح و قلب است و پائين ترين آنها برطرف كردن مكروه و ناپسند از ظاهر تن است، به اينكه شارب را كوتاه كرده ناخنها را چيده و پوست تن را از پليدى پاك ساخته باشد، تا از چهارپايان رها شده كه به سرگين خود آلوده اند و ظاهر آنها به سبب درازى چنگالها و ناخنها زشت و كريه مى نمايد متمايز باشد.
پس ايمان مانند انسان است و فقدان شهادتين مانند فقدان روح است كه به كلى موجب بطلان است، و كسى كه جز شهادت به يكتائى خدا و رسالت پيغمبر او چيزى ندارد و ديگر اجزاء ايمان يعنى اعمال را ترك كند، همچون انسانى است كه دست و پاى او بريده باشد و چشمهاى او را در آورده باشند و همه اعضاى ظاهرى و باطنى او خلل پذيرفته و فقط روح داشته باشد. و همان گونه كه چنين كسى حال او به مرگ نزديك است و به اندك صدمه اى روح از او مفارقت مى نمايد و اعضائى كه مدد و نيرو مى رساندند از او جدا مى شوند، همچنين كسى كه تنها اصل ايمان را داشته باشد ولى در اعمال كوتاهى و تقصير كند، نزديك است كه درخت ايمانش هنگامى كه بادهاى سخت و تند ايمان بر باد ده در حين مرگ و آمدن ملك الموت مى وزد بر كنده شود.
پس هر ايمانى كه ريشه اش در نفس انسان ثابت و پابرجا نگشته و شاخه هايش در اعمال منتشر نشده باشد با وزش بادهاى هولناك هنگام ظهور ملك الموت ثابت نمى ماند و در پايان كار بيم سرانجام بد بر او مى رود. و كسى كه از ايمانى كه در حكم شاخه ها و فروع است در پايان كار محجوب باشد از ايمانى كه اصل است نيز در حجاب خواهد بود، چنانكه شخصى كه فاقد همه دستها و پاها باشد كه در حكم شاخه هاست به سوى مرگ (كه از ميان برنده روح و روح در حكم ريشه است) كشانده مى شود.
پس نه بقائى براى اصل بى فرع و نه وجودى براى فرع بى اصل خواهد بود و فرقى بين اصل و فرع جز در يك چيز نيست، و آن اين است كه وجود و بقاء فرع خواهان وجود اصل است ولى وجود اصل وجود فرع را فرا نمى خواند، و ليكن بقاء اصل خواستار وجود فرع است پس بقاء اصل به فرع است و وجود فرع به اصل. و گناهكار و بيگناه اگر چه هر دو در نام مؤمن مساوى و شريكند ولى مساوات و شركت ايشان مانند مساوات و شركت درخت كدو و درخت چنار در نام درخت است، و فرق آنها وقتى معلوم مى شود كه بادهاى قوى بوزد، كه در اين موقع درخت كدو را از ريشه بر مى آورد و شاخ و برگش را پراكنده مى سازد، و درخت چنار با ريشه و شاخه محكم بر جاى مى ايستد.
و مثل گناهكارى كه به اعتماد بر ايمان به يگانگى خدا و نبوت رسول او از خلود در آتش دوزخ به سبب گناه نمى ترسد مانند شخص تندرستى است كه غذاهاى مضر و خوراكهاى مسموم بخورد و به واسطه اعتماد بر صحت و تندرستى خود از مرگ نترسد. پس همچنانكه صحت اين شخص تندرست به سبب خوردن غذاهاى مسموم و زيان آور به بيمارى، و بيمارى به مرگ منجر مى شود، همچنين گناهان گناهكار را به سرانجام بد، و پايان بد به مخلد بودن در جهنم مى كشاند.
پس نسبت گناهان به ايمان همچون نسبت سمها و خوراكهاى مضر است به بدن انسان، و همان گونه كه ضرر آن خوراكهاى زهر آلود پيوسته در اندرون جمع مى شود تا مزاج را دگرگون مى سازد و او از اين غافل است تا وقتى كه ناگاه بيمارى عارض شود و مزاج را بكلى تباه سازد و مرگ فرا رسد، همچنين آثار گناهان اندك اندك ولى پيوسته در نفس بر روى هم مى نشيند تا مزاج نفس را فاسد سازد و اصل ايمان را از ميان ببرد.
پس هرگاه بر كسى كه در اين دنياى كوتاه مدت از مرگ مى ترسد اجتناب از سمها و خوراكهاى مضر واجب باشد بر بيمناك از هلاك ابدى بطريق اولى ترك گناهان واجب است، و همان طور كه بر كسى كه غذاى زهر آلود خورده و پشيمان شده لازم است قى و استفراغ كند و به حال اول باز گردد، همچنين بر مرتكب گناهان كه به منزله سموم ايمان است نيز واجب است كه تا ممكن است با تلافى و جبران از اين حالت باز گردد و تا مهلت هست توبه و انابه كند.
پس زنهار زنهار اى برادران دست در دامن توبه زنيد! پيش از آنكه زهر گناهان چنان روح ايمانتان را تباه سازد كه بعد از آن پرهيزكارى سودى نبخشد، و امر از دست طبيبان دلها بيرون رود و ديگر پند واعظان و نصيحت ناصحان در شما اثر نكند، و كلمه عذاب در حق شما ثابت شود، و مشمول اين قول خداى تعالى گرديد :
و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون.
(يس، ۹)
«و از پيش روى ايشان سدى نهاده ايم و از پس آنان نيز سدى نهاده ايم و پرده بر آنها افكنده ايم تا نبينند».
و نيز :
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة.
(بقره، ۷)
«خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهايشان پرده اى هست».
و آياتى ديگر غير از اينها.
مطلب ديگر اين است كه به مقتضاى دلايل مذكور : توبه بى درنگ و فورا واجب است، پس بر هر مسلمانى واجب است كه از گناهان خود فورا توبه كند و تاءخير جايز نيست.
لقمان به پسر خود گفت : «اى فرزند! توبه را تاءخير مكن، كه مرگ ناگاه مى رسد». و هر كه توبه را تاءخير اندازد بين دو خطر بزرگ قرار دارد :
يكى آنكه ظلمت گناه دل او را تيره و سياه مى كند بطورى كه طبيعت او مى شود و ديگر محو نمى گردد، و ديگر آنكه اگر مرض يا مرگ او فرا رسيد ديگر مهلتى براى محو كردن آن نمى يابد.
و از اينرو وارد شده است كه : بيشتر فرياد دوزخيان از تاءخير انداختن است، و كسى جز به سبب تاءخير انداختن هلاك نشد.
فصل ۱۱ : وجوب توبه همه را فرا مى گيرد
وجوب توبه شامل همه اشخاص و احوال است، و سزاوار نيست كه هيچ كس در هيچ حالتى از آن جدا و منفك شود، خداى تعالى مى فرمايد :
و توبوا الى الله جميعا.
(نور، ۳۱)
«و همگى توبه به خدا بريد».
و اين همه كس را در همه وقت شامل مى شود. و از دلائل وجوب آن بر همگان اين است كه : هر يك از آدميان وقتى به سن تمييز و تكليف رسيد در كشور بدنش بين شهوات كه سپاهيان شياطين اند و عقل كه از گروه فرشتگان است كشمكش و نزاع در مى گيرد، زيرا غريزه عقل در هيچ كس كامل نمى شد مگر بعد از كمال غريزه شهوت و غضب و ديگر صفات نكوهيده، و چون بين آنها جنگ و ستيزه در گرفت ناگزير به حكم عقل و شرع سپاه خداوند بر سپاه شيطان به وسيله درهم شكستن شهوات و برگرداندن نفس از راه قهر و غلبه به صفات پسنديده و عبادات پيروز مى گردد، و معنى وجوب توبه جز اين چيزى نيست.
و دليل ديگر بر اينكه توبه همواره و در حالى واجب است اين است كه هيچ بنده اى خالى از معصيت جوارح (اندامها) نيست، و اگر در بعضى اوقات از اين گونه معصيت خالى باشد از رذائل نفس و از انديشه گناهان در دل فارغ نيست، و اگر فرض شود كه از آن نيز خالى باشد از وسوسه شيطان و خيالات و افكار پراكنده كه دل را از ياد خدا غافل مى كند خالى نيست، و اگر از آن نيز خالى باشد از غفلت و قصورى در معرفت خدا و صفات و آثار او خالى نيست و همه اينها نقصى است كه بازگشت از آنها واجب است و معنى توبه همين است.
و از آنجا كه هيچ يك از خلق خالى از اين گونه نقص در هيچ حالى نيست، اگر چه مقدار نقص متفاوت باشد، توبه بر هر بنده اى در هر حالتى واجب است، و اگر از همه گناهان در لحظه اى توبه نكند و مرگ او را بربايد، خروج روح او بدون توبه خواهد بود، زيرا كه قبل از مرگ و لو به يك لحظه از گناهان مذكور جدا و منفك نشده است. پس توبه بر هر بنده سالكى در هر نفسى واجب است.
يكى از عرفا گفته است :
«اگر عاقل در بقيه عمر خود بر هيچ چيز نگريد مگر بر آنچه از عمر خود در غير طاعت خدا ضايع كرده است سزاوار است تا وقت مرگ در اندوه باشد، پس چگونه خواهد بود كسى كه بقيه عمر خود را نيز چون گذشته در جهل و غفلت بسر برد».
و كسى كه قدر عمر خود و فايده آن را دانست و فهميد چه چيز از آن براى سعادت ابدى مى تواند بدست آورد، مى داند كه هر قدر از عمر را در معصيت و بدون توبه تباه كند چه حسرت و ندامتى در پى دارد، زيرا كه اگر عاقلى گوهر گرانبهائى داشته باشد و به هرزه از دستش در رود ناچار بر آن مى گريد و اگر تلف شدن آن باعث هلاك خود آن شخص شود گريه اش بيشتر خواهد بود.
و هر نفسى از عمر گوهرى است گرانمايه كه هيچ چيز عوض آن نيست، زيرا مى تواند آدمى را به سعادت جاودانى و نجات از شقاوت هميشگى برساند، و چه گوهرى گرانبهاتر از اين وجود دارد؟ پس كسى كه آن را در غفلت ضايع كند آشكارا زيانكار خواهد بود، و هر كه آن را در معصيت بگذراند به هلاكت ابدى گرفتار خواهد شد.
و گفته اند : خداى تعالى را با هر بنده دو سر است كه بر سبيل الهام به او مى گويد : يكى آن وقت كه از شكم مادر بيرون آيد فرمايد : بنده من ! تو را پاك و آراسته به اين دنيا آوردم و عمر تو را به امانت به تو سپردم، بنگر كه اين امانت را چگونه نگاه مى دارى و چگونه با من ملاقات مى كنى. و دوم هنگام مرگ گويد : بنده من ! با آن امانت چه كردى ؟ آيا امانت را نگاهداشتى تا در حالى كه از عهده عهد بر آمده باشى با من ملاقات كنى و من بر وفاى آن با تو ديدار نمايم ؟ يا آن را ضايع كردى تا با تو به باز خواست و عذاب ملاقات كنم ؟ و به اين معنى اشاره دارد قول خداى تعالى :
اوفوا بعهدى اوف بعهدكم.
(بقره، ۴۰)
«به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم».
و نيز :
و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون.
(مؤمنون، ۸، معارج، ۳۲)
«و كسانى كه پاسدار امانتها و پيمانهاى خويشند».
روايت است كه : چون بنده را هنگام مرگ فرا رسد ملك الموت بر او ظاهر شود و او را اعلام كند كه از عمر تو ساعتى بيش نمانده و لحظه اى از آن واپس نشود، در آن وقت براى بنده اندوه و حسرت و تاءسف پديدار مى شود كه اگر تمام دنيا از آن او باشد و بدهد كه در عوض ساعتى ديگر در عمر او افزايند تا در آن كوتاهى و تقصير خود را تلافى نمايد بدان راه نيابد.