فصل ۲۵ : معنى محاسبه و مراقبت
محاسبه : آنست كه آدمى در هر شبانه روزى وقتى را معين كند كه در آن به حساب نفس خويش برسد و طاعات و معاصى خود را موازنه نمايد، و اگر آن را در طاعت واجب مقصر يافت يا مرتكب معصيتى شده بود در مقام عتاب نفس خود برآيد، و اگر همه واجبات را بجا آورده و گناهى از او سر نزده است خداى - سبحانه - را شكر كند، و اگر كارهاى خير و طاعات مستحب از او صادر شده شكر و سپاس را افزون نمايد.
و مراقبت : آنست كه هميشه ظاهر و باطن خود را بنگرد، تا معصيتى از او صادر نشود و واجبى را ترك ننمايد كه هنگام محاسبه مورد سرزنش و ندامت واقع شود. اين است معنى ظاهر محاسبه و مراقبت، و در عرف امور و اعمال ديگرى نيز درباره آن اعتبار مى شود.
فصل ۲۶ : به حساب خويش رسيد پيش از آنكه به حساب شما رسند
بدان كه از كتاب الهى و اخبار و روايات و اجماع امت ثابت است كه در روز قيامت محاسبه بندگان به دقت خواهد شد و هموزن ذره اى از اعمال و انديشه ها و نگاهها را مطالبه و بازخواست خواهند كرد. خداى سبحان مى فرمايد :
و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين.
(انبياء، ۴۷)
«و ترازوهاى درست (عدل و راستى) را در روز رستاخيز بنهيم پس هيچ كس ستم نبيند و اگر همسنگ دانه خردلى باشد آن را [به حساب] آوريم و ما بس حسابگرانيم».
و مى فرمايد :
يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصاه الله و نسوه و الله على كل شى ء شهيد.
(مجادله، ۶)
«روزى كه خدا همگيشان را بر انگيزد و از اعمالى كه كرده اند و خدا آن را شمار كرده و آنها فراموش كرده اند خبرشان دهد و خدا بر هر چيزى گواه است».
و مى فرمايد :
و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا.
(كهف، ۴۹)
«و نامه ها پيش نهند، و گنهكاران را از آنچه در آن است هراسان بينى و گويند : اى واى بر ما! اين نامه چيست، كه كوچك و بزرگى فرو نگذاشته مگر در شمار آورده، و هر چه كرده اند حاضر يابند كه پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند».
و مى فرمايد :
يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره.
(زلزال، ۸ -۶)
«در آن روز مردم گروه گروه و پراكنده بيرون آينده تا اعمالشان را به آنها بنمايند، پس هر كه هموزن ذره اى نيكى كند آن را ببيند، و هر كه همسنگ ذره اى بدى كند آن را ببيند».
و مى فرمايد :
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا.
(آل عمران، ۳۰)
«روزى كه هر كس آنچه را از كار نيك كرده حاضر بيابد، و آنچه كار بد كرده است، دوست دارد كه ميان او و كارهاى بدش فاصله اى دور باشد».
و مى فرمايد :
ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون.
(بقره، ۲۸۱، آل عمران، ۱۶۱)
«آنگاه به هر كس آنچه كرده]پاداش [ تمام دهند و به آنان ستم نخواهد شد».
و مى فرمايد :
فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون.
(حجر، ۹۲)
«به پروردگارت سوگند كه همگيشان را از آنچه مى كرده اند پرسش (و باز خواست) مى كنيم».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
«هيچ يك از شما نيست مگر آنكه پروردگار جهانيان از او پرسش (و باز خواست) خواهد كرد، و ميان او و وى پرده و ترجمانى نخواهد بود».
و در احاديث بسيار وارد شده است كه :
«هر كسى در روز قيامت قدم از قدم بر نمى دارد مگر اينكه از او مى پرسند كه عمرش را در چه صرف كرده و از ميان برده، و از تن او كه در چه كار كهنه كرده، و از مال او كه از كجا بدست آورده و به چه مصرف رسانيده».
و آيات و اخبار وارده در محاسبه اعمال و سؤ ال از اندك و بيش و كوچك و بزرگ در روز شمار بيشمار است. و اخبار ديگرى نيز هست كه دلالت دارد بر اينكه در دنيا امر به محاسبه و مراقبت شده، و بر آن ترغيب نموده اند، و آن را سبب نجات و رهايى از حساب آخرت و دشوارى و سختگيرى آن قرار داده اند.
پس هر كه نفس خود را پيش از آنكه به حساب او رسند محاسبه كند و آن را در نفسها و حركتها مطالبه و بازخواست نمايد، و انديشه ها و چشم زدها را به حساب آورد و اعمال و اقوال خود را به ميزان شرع بسنجد : در قيامت حساب او آسان شود، و جواب او هنگام سؤ ال حاضر باشد، و باز گشتگاه و سرانجام وى نيكو خواهد بود.
و هر كه نفس خود را مورد محاسبه قرار ندهد : حسرت و ندامتش بر دوام و درنگ و توقفش در پهنه و فراخناى قيامت دراز خواهد شد، و كارهاى بدش او را به خوارى و رسوائى مى كشاند.
خداى سبحان مى فرمايد :
و لتنظر نفس ما قدمت لغد.
(حشر، ۱۸)
«و هر كس بايد بنگرد براى فردا چه پيش فرستاده است».
و مراد از اين نگرش و نظر محاسبه اعمال است.
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا، و زنوها قبل ان توزنوا.
«به حساب خود برسيد پيش از آنكه به حساب شما رسند، و [اعمال] خود را بسنجيد پيش از آنكه آن را [به ترازوى قيامت] بسنجند».
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«هر گاه يكى از شما از پروردگار خود چيزى بخواهد كه حتما به او عطا فرمايد بايد از همه مردم نااميد باشد، و هيچ اميدى جز به خداى تعالى نداشته باشد، و چون خداى تعالى اين را از دل وى دانست قطعا به او عطا مى فرمايد، پس نفس خود را محاسبه كنيد پيش از آنكه شما را بر آن محاسبه كنند، كه براى قيامت پنجاه موقف (توقفگاه) است كه هر موقفى هزار سال آدمى را نگاه مى دارند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود :
فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة.
(معارج، ۴)
«در روزى كه اندازه آن پنجاه هزار سال است».
و اينكه محاسبه را فرع بر نااميدى از مردم و اميدوارى به خدا قرار داده دلالت دارد بر اينكه انسان در عموم كارهاى خود به مردم اميد دارد نه به خدا، و خود از اين امر غافل است، و ذكر درنگ در توقفگاههاى روز قيامت دلالت دارد بر اينكه آن درنگها و توقفها براى حسابرسى است، پس هر كه در دنيا هر روز به حساب خود رسيده باشد نيازى به آن درنگها در آن روز ندارد.
و فرمود : «اگر براى حساب روز قيامت هيچ بيم و هراسى نباشد مگر هول و خوف عرضه كردن اعمال بر خداى تعالى و رسوائى دريده شدن پرده از روى پنهانيها جاى آن داشت كه آدمى هرگز از سر كوه به زير نيايد و در آبادى جاى نكند و چيزى نخورد و نياشامد مگر از روى اضطرار كه بيم تلف در آن باشد، و كسى كه هولها و سختيهاى رستاخيز را مى داند در هر نفسى چنان عمل مى كند كه قيامت برپا شده است، و به دل مشاهده مى كند كه مردم نزد پروردگار جبار ايستاده اند، و در اين هنگام خود را به محاسبه مى كشد كه گوئى در پهنه قيامت فرا خوانده شده و در صحنه آن از او سؤ ال مى كنند. »
خداى تعالى مى فرمايد :
و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين.
(انبياء، ۴۷)
«و اگر همسنگ دانه اى (اسپند يا ارزن) باشد آن را بياوريم و ما بس شمار كننده ايم».
و امام كاظمعليهالسلام
فرمود :
«هر كه نفس خود را در هر روز محاسبه نكند از ما نيست، پس اگر كار نيكى كرده از خداى تعالى افزون بر آن بخواهد، و اگر كار بدى مرتكب شده از خدا آمرزش بخواهد و به او باز گردد».
و در بعضى از اخبار آمده است : «سزاوار است كه خردمند چهار ساعت داشته باشد : ساعتى كه در آن به محاسبه نفس خويش پردازد... ».
فصل ۲۷ : نگاهبانى و مواظبت عقل از نفس
بدان كه عقل به منزله تاجر راه آخرت است، و سرمايه او عمر است، و نفس در اين تجارت ياور و مددكار اوست، پس نفس بجاى شريك يا كارمند اوست كه به سرمايه او تجارت مى كند، و سود اين بازرگانى تحصيل اخلاق فاضله و اعمال صالحه است كه وسيله رسيدن به نعمتهاى ابدى و سعادت سرمدى است، و زيان او گناهان و بديهاست كه به عذاب جاويد در طبقات جهنم منجر مى شود.
مثالى ديگر بياوريم : سرمايه بنده در دين خويش واجبات است، و سود و بهره آن نوافق و فضائل است و زيان وى معاصى است، و موسم اين تجارت مدت زندگانى است، و همان گونه كه بازرگان با شريك خود در آغاز عهد و پيمان مى بندد، و در مرحله دوم مراقب او مى گردد، و در مرحله سوم از او حسابرسى مى كند، و اگر در تجارت كوتاهى كند به اينكه خطا و خيانتى مرتكب شود يا سرمايه را تلف كند يا دچار زيان شود او را مورد سرزنش و عتاب و عقاب قرار مى دهد و از او تاوان مى گيرد، همين طور عقل در مشاركت با نفس بايد اين اعمال را بجا آورد، و مجموع اين كارها را «محاسبه و مراقبه» نامند، كه نام بعضى از آن اعمال را بر كل آن نهاده اند، و گاهى آن را «مرابطه» (مواظبت و نگاهبانى) نيز گويند، كه مركب از چهار عمل است :
اول - مشارطه (شرط كردن) :
و آن عبارت است از اينكه در هر شبانه روزى يك بار با نفس شرط كند كه مرتكب گناهان نگردد، و چيزى كه موجب خشم و ناخشنودى خداوند است از او صادر نشود، و در طاعات واجب كوتاهى نكند، و هر كار خير و مستحبى كه براى او ميسر شود ترك نكند. و بهتر است كه اين عمل بعد از فراغ از نماز بامداد و تعقيبات آن باشد، بدين شيوه كه نفس خود را مخاطب قرار دهد و بگويد : اى نفس ! بضاعتى جز اين چند روز عمر ندارم، و اگر اين از دست من برود سرمايه ام بر باد رفته و از اين تجارت و سودجويى نااميدى پديد آيد، و امروز روز تازه اى است كه خدا مرا در آن با لطف عظيم خود مهلت داده، و اگر امروز مرده بودم آرزو مى كردم كه كاش يك روز ديگر خدا مرا به دنيا برگرداند تا عمل شايسته اى بجا آورم، پس اى نفس ! چنين پندار كه مرده بودى و سپس برگردانده شدى، زنهار اين روز را ضايع نكنى، كه هر نفسى از انفاس عمر گوهرى گرانمايه است كه عوض ندارد، و مى توان با آن گنجى خريد كه نعمت و راحت آن تا ابد بماند.
و نيز اين خبر را به ياد آورد كه :
«براى هر بنده اى به ازاء هر شبانه روزى از عمر كه بيست و چهار ساعت است بيست و چهار خزانه در عقب يكديگر خلق شده است، و چون آدمى بميرد خزانه ها بر او گشوده خواهد شد، هر يك را مى نگرد و داخل آن مى شود، پس چون به خزانه اى رسد كه به ازاء ساعتى است كه در آن خدا را اطاعت كرده آن را پر نور بيند از حسناتى كه در آن ساعت كرده، و از آن چندان شادى و نشاطى به دل وى رسد كه اگر آن شادى بر همه اهل دوزخ قسمت كنند از احساس درد آتش دوزخ بى خبر شوند. و چون به خزانه اى رسد كه به ازاء ساعتى است كه در آن خدا را نافرمانى كرده، آن را سياه و تاريك بيند و بوى گند آن پراكنده شود و سياهى آن همه جا را فرا گيرد، و چندان هول و ترس به وى رسد كه اگر آن را بر اهل بهشت تقسيم كنند نعمتهاى بهشت برايشان ناگوار گردد. و چون خزانه اى ديگر باز كنند كه به ازاء ساعتى است كه از طاعت و معصيت خالى باشد و مشغول امر مباحى بوده يا عمر خود به غفلت گذرانده، نه شادى بيند و نه اندوه، و همه ساعات عمر وى همچنين بر وى عرضه كنند. و در اين هنگام به سبب اهمال و تقصيرى كه كرده و عمر ضايع ساخته چندان حسرت و غبن به وى دست دهد كه وصف آن ممكن نيست».
و بعد از اين تذكر نفس خويش را مخاطب سازد و بگويد : اى نفس ! بكوش تا خزانه هاى ساعات امروز را آباد سازى، و آن را از گنجهاى بى پايانى كه مالك آنها توانى شد خالى نگذارى، و به كسالت و بطالت به سر نبرى تا از درجات عالى كه ديگران به آنها مى رسند باز مانى، و در قيامت گرفتار حسرت و غبن گردى اگر چه داخل بهشت شوى، زيرا درد غبن و حسرت و درجه پائين با وجود درجات عالى نامتناهى كه ابناء نوع تو به آن دست مى يابند طاقت فرساست.
سپس در خصوص هفت عضو خود كه چشم و گوش و زبان و فرج و شكم و دست و پاست به نفس خود وصيت و سفارش كند و آنها را به او بسپارد، زيرا آنها رعايا و خدمتكاران نفسند در تجارت، و بدون آنها تجارت نفس صورت نمى پذيرد.
آنگاه نفس را سفارش كند به نگاهداشت اين اعضاء از گناهانى كه از آنها صادر مى شود و بكار بردن آنها در آنچه براى آن خلق شده اند. سپس به نفس خود سفارش نمايد اشتغال به وظايف و طاعاتى كه هر شبانه روزى بايد بجا آورد و به مستحبات و خيراتى كه بر آنها توانائى دارد. اينهاست شروطى كه هر روز با نفس بايد كرد، و ليكن نفس هنگامى كه به تكرار مشارطه و مراقبه عملى عادت كرد و به آن شرط وفا نمود ديگر احتياجى به مشارطه در آن عمل نيست، و بايد در ديگر اعمال شرط نمود، و هر كه شغلى از مشاغل دنيا در دست او باشد : از رياست و حكم، يا تجارت يا تدريس يا امثال اينها، كه هر روز مهم تازه و كار جديدى براى او پديد مى آيد، و خدا را بر او حقى است، بايد با نفس شرط كند كه بر راه راست رود و در مورد آنها مطيع حق باشد، و سزاوار است كه نفس را به ملاحظه و تدبر در عاقبت هر كارى كه در آن شبانه روز مى خواهد بكند سفارش نمايد. و اين عمده سفارشها و بالاترين آنهاست.
روايت است كه :
«مردى نزد پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
آمد و گفت : يا رسول الله ! مرا وصيتى كن،
فرمود : اگر تو را سفارشى كنم بجا خواهى آورد؟ و اين را سه بار فرمود و هر دفعه آن شخص عرض كرد : بلى يا رسول الله !
آنگاه رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : هر گاه اراده كارى مى كنى در آن تأمل و تدبر كن اگر نيك و مايه هدايت باشد بكن و اگر بد و مايه گمراهى است دست بدار».
از اين خبر پيداست كه : تأمل در عاقبت هر امرى بزرگتر چيزى است كه نجات و رستگارى از آن حاصل مى شود، پس بايد عهد و پيمانى استوار و مؤ كد از نفس بگيرد و او را از اهمال بر حذر دارد و همچون بنده سركش و گريزپا پندش دهد، كه نفس طبعا نسبت به طاعات و بندگى سركش و نافرمان است، و ليكن وعظ و تاءديب در او مؤ ثر است و ذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين. اين است مشارطه و آن نخستين مقام مرابطه است.
دوم - مراقبت : و آن اين است كه در هر كارى كه مى خواهد بكند مراقب نفس خود باشد، و آن را با چشم پاسبان و نگهبان بنگرد، كه اگر آن را به خود واگذارد سركشى و فساد مى كند، سپس در هر حركت و سكونى خدا را در نظر آورد به اينكه بداند كه خداى تعالى از درونها آگاه است و پنهانيها را مى داند، و بر اعمال بندگان مراقب است، بر آنچه هر كسى مى كند حضور دارد، و نهانخانه دلها بر او مكشوف است، چنانكه ظاهر رخساره براى خلق مكشوف است، بلكه از اين هم آشكارتر است، خداى سبحان مى فرمايد :
ان الله كان عليكم رقيبا.
(نساء، ۱)
«خدا ديده بان و مراقب شماست».
و مى فرمايد :
اءلم يعلم بان الله يرى.
(علق، ۱۴)
«مگر نمى داند كه خدا مى بيند».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود :
الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم - تكن تراه فانه يراك.
«نيكى آن است كه خدا را چنان پرستش كنى كه گويى او را مى بينى و اگر نتوانى او را ببينى بارى او تو را مى بيند».
و در حديث قدسى وارد است :
«همانا كسانى در بهشت عدن ساكن مى شوند كه چون قصد گناهى كردند عظمت مرا ياد آورند و متوجه من باشند و از گناه باز ايستند، و كسانى كه پشتهاى ايشان از خوف من خم شده باشد، به عزت و جلالم سوگند! چون خواهم كه اهل زمين را عذاب كنم وقتى به كسانى كه از خوف من گرسنگى و تشنگى را تحمل مى كنند مى نگرم عذاب را از آنان مى گردانم».
حكايت كرده اند كه «چون زليخا يوسف را به خلوت دعوت كرد، برخاست و روى بت خويش بپوشانيد، يوسف گفت : تو را چه رسيده است ؟ آيا از حضور جمادى (سنگى) شرم مى دارى و من از حضور پادشاه جبار [زمين و آسمان] شرم ندارم ؟!» اين معرفت - يعنى معرفت به آگاهى خدا بر بندگان و اعمال و درون ايشان و ديده بان بودن او بر آنان - وقتى به يقين پيوست - يعنى از شك خالى شد - و سپس بر دل غلبه كرد قلب را تسخير مى كند تا جانب مراقب و ديده ور را مراعات نمايد و قصد و انديشه را متوجه او سازد. و كسانى كه به اين معرفت يقين حاصل كرده اند مراقبتشان دو درجه دارد :
يكى مراقبت مقربان، و آن مراقبت بزرگداشت و تجليل است، كه پيوسته مستغرق جلال و عظمت او باشد، و از هيبت او شكسته گردد، و هيچ التفاتى به غير نكند، اين همان است كه فقط يك همت و انديشه دارد و خدا او را از ديگر هم و غمها كفايت كرده است.
و دوم مراقبت پارسايان اصحاب يمين (سمت راستيها) است، اينها كسانى اند كه به يقين دانند كه خدا بر ظاهر و باطن ايشان مطلع است، و ليكن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشده اند، بلكه دلهاى آنان بر حد اعتدال و ميانه روى باقى مانده و بيشتر به احوال و اعمال و مراقبت در آنها التفات دارند، شرم از خدا بر آنان غلبه دارد و از اينرو به كارى اقدام و شتاب نمى كنند مگر بعد از تاءنّى و درنگ، و از هر چه در قيامت مايه رسوايى است امتناع مى ورزند، كه ايشان خدا را بر خود مطلع مى دانند و نيازى به انتظار قيامت ندارند. پس سزاوار است كه بنده لحظه اى از مراقبت نفس خويش و تنگ گرفتن بر آن در حركات و سكنات و خواطر و افعال غافل نشود.
و حالات وى از سه بيرون نيست : زيرا يا در طاعت است، يا در معصيت، يا در مباح.
اما مراقبتش در طاعت : به وسيله قصد قربت، و اخلاص، و حضور دل، و طلب كمال، و پاسدارى آن از آفات، و مراعات ادب است. و مراقبتش در معصيت : به وسيله توبه، و پشيمانى، و باز ايستادن از گناه، و شرم، و پوشاندن گناه با كفاره است.
و مراقبتش در مباح : به وسيله مراعات ادب است، به اينكه هنگام خوردن نام خدا را ذكر كند و دستها بشويد و ديگر آدابى كه در شرع براى خوردن مقرر شده است، و رو به قبله بنشيند، و پيش از خواب وضو سازد و بر دست راست رو به قبله بخوابد، و هنگام گرفتارى به بلا و مصيبت شكيبائى كند، و در وقت نعمت شكر گويد، و حضور و مشاهده منعم را به ياد آورد، و نفس را از خشم و بدخوئى هنگام حدوث امرى كه نفس مايل به خشم و تنگدلى و بيقرارى و گفتن سخنان زشت است باز دارد، كه هر يك از افعال و اقوال او حدودى دارد كه ناچار بايد بادوام مراقبت مراعات نمايد و هر كه از حدود خدا تجاوز كند به خويشتن ستم كرده است.
و سزاوار است كه هنگام اشتغال به مباحات از عمل برتر (مانند ذكر و فكر و خالص كردن نيت) خالى نباشد، كه در خوراكى كه مى خورد چندان عجايب صنع خدا هست كه اگر در فوائد و حكمتهاى آن و شگفتيهاى قدرت خدا تفكر و تدبر كند اين برتر است از بسيارى از اعمال اعضاء و جوارح.
مردم هنگام غذا خوردن چند گروهند :
گروهى در آن با ديده بصيرت و پند گرفتن مى نگرند، و در عجائب صنع او و چگونگى ارتباط وجود حيوانات با آن و كيفيت اسباب چينى خداوند براى آنها و آفرينش شهوتى كه باعث آن است و خلقت آلات مسخر اين شهوت و امثال اينها نظر مى كنند، و اينها خردمندانند.
و گروهى در طعام به چشم خشم و كراهت مى نگرند، و از جنبه ضرورت و حاجت خويش به آن نظر مى كنند، و آرزو دارند كه كاش به آن محتاج نبودند، و مقهور و مسخر شهوت آن نمى شدند، و اينان زاهدانند.
و گروهى آفريننده آن را در آن مى بينند و صنع صانع را مشاهده مى كنند، و به فهم صفات خالق ترقى مى كنند، از اين حيث كه هر معلولى اثرى است از علت، و تراوشى است از تراوشهاى ذات و صفات او، پس مشاهده طعام ياد آور علت است، بلكه تفكر و تأمل تو را به آنجا رهنمون مى شود كه هر ذره اى كه از ذرات عالم ببينى بر پروردگار و آفريدگار دلالت دارد و حضور و ظهور او در نزد تو و توجه و نزديكى او به تو شديدتر و قويتر است از دلالت مشاهده تو بدن زيد و صورت وى و حركات و سكنات وى را بر وجود و حضور وى در نزد تو، و راز اين مطلب روشن و آشكار است. و اينان كه صانع را در هر مصنوعى و خالق را در هر مخلوقى مشاهده مى كنند عارفان دوستدارند، زيرا دوستدار (محب) وقتى صنعت و آثار محبوب و آنچه را كه منسوب به اوست مى بيند دلش مشغول محبوب مى شود، و هر چه از موجودات كه بنده از نظر بگذراند همانا صنع خداى تعالى است، پس نظرى كه از آن به صانع پى ببرد ميدان و جولانگاهى است كه درهاى ملكوت را براى او مى گشايد.
و گروهى كه در طعام به چشم آز و شهوت مى نگرند، و انديشه شان همه اين است كه موافق ميل و شهوتشان و لذيذتر و خوشتر به ذائقه شان باشد، و از اينرو اگر موافق ميل و شهوتشان نباشد به بدگوئى از آن مى پردازند، و اين حال بيشتر اهل دنياست.
سوم - يعنى سومين مقام مرابطه و اعمال آن - محاسبه بعد از عمل است. بنده همچنانكه در اول هر روز وقتى را معين مى سازد تا با نفس بر سبيل سفارش به حق شرط و عهد كند بايد در آخر هر روز وقتى را براى محاسبه نفس درباره وصيتهاى اول روز معين كند، و حساب همه حركات و سكنات را از آن باز خواهد، همچنانكه تاجران در آخر هر سالى با شركاى خود چنين مى كنند. و اين امرى است كه بر هر كه سالك راه آخرت و معتقد به حساب روز قيامت باشد لازم است. و در اخبار وارد شده است كه : عاقل بايد در شبانه روز چهار وقت داشته باشد :
وقتى كه با پروردگار خود خلوت و مناجات كند، و وقتى كه در آن به حساب نفس خود برسد، و وقتى كه در صنع خدا تفكر كند، و وقتى كه مشغول خوردن و آشاميدن باشد.
و از اينرو بيمناكان صدر اول و گذشتگان صالح ما در محاسبه نفس نهايت سعى و اهتمام داشته اند به نحوى كه اين را از طاعات واجبه خود شمرده اند، و در محاسبه نفس خويش از پادشاه ستمگر شديدتر و از شريك بخيل سختگيرتر بوده اند، و چنين مى دانستند كه بنده از اهل تقوى و ورع نخواهد بود تا محاسبه نفس خود را از محاسبه شريك خود دقيقتر انجام دهد. و كسى كه محاسبه نفس نكند يا كم عقلى احمق است يا به روز حساب اعتقاد ندارد، زيرا عاقلى كه معتقد به اهوال و شدايد روز قيامت و خجلت و شرمسارى و رسوائى آن است وقتى دانست كه محاسبه نفس در دنيا آن را ساقط يا سبكتر مى كند چگونه براى او جايز است كه آن را ترك نمايد؟
اما كيفيت محاسبه نفس اين است كه : ابتدا از نفس خود محاسبه واجبات را كه به منزله سرمايه اوست بجويد، پس اگر همه آنها را درست ادا كرده شكر خدا را بجا آورد و نفس را بر مثل آن ترغيب نمايد، و اگر چيزى از آنها را ترك كرده از او قضاى آن را مطالبه كند، و اگر آنها را ناقص بجا آورده او را مجبور كند كه نوافل را نيز بجا آورد، و اگر مرتكب گناهى شده در مقام نكوهش و عتاب آن برآيد و آن را به عذاب افكند و زجر كند، و تلافى و تدارك آنچه را كه كوتاهى كرده مطالبه نمايد، همچنانكه تاجر با شريك خود چنين مى كند. و همانطور كه در حساب دنيا براى حبه و قيراط و چيزهاى اندك دقت و تفتيش مى كند و افزايش و كاهش را مورد توجه قرار مى دهد كه مغبون نگردد همچنين بايد از افعال نفس تفتيش كند و بر آن تنگ بگيرد و از حيله و مكر آن احتياط نمايد زيرا مكر و خدعه نفس بسيار است، پس بايد جواب درست از همه گفتار روز خود مطالبه كند، و پيش از آنكه در صحراى قيامت ديگرى به حساب او برسد خود به حساب خويش برسد، سپس از جميع كردار و حالات خود، از نگاه كردن و ايستادن و نشستن و خوابيدن و خوردن و آشاميدن حتى از سكوت و سكون خود كه چرا ساكت و ساكن شد، سؤ ال كند و از خواطر و افكار و صفات نفسانى و اخلاق درونى خويش بپرسد.
پس اگر از عهده جواب اين همه بر آمد به طورى كه در جميع آن حق را ادا كرده و چيزى از واجبات را ترك نكرده و مرتكب گناهى نشده باشد : از حساب آن روز آسوده و فارغ است و چيزى باقى ندارد، و اگر در بعضى كوتاهى كرده، آنچه را ادا كرده حساب كند و باقى را در دل خود ثبت نمايد همچنانكه تاجر باقى را بر شريك خود در دل و در دفتر حساب ثبت مى كند. آنگاه نفس وامدارى است كه بايد از او مطالبه ديون كرد، بعضى را به گرفتن غرامت و ضمانت و برخى را به بر گرداندن عين آن و بعضى را به عقوبت كردن، و اين همه ممكن نيست مگر بعد از حسابرسى و تشخيص اينكه چه حق واجبى بر عهده اوست كه ادا نكرده، و بعد از تحقق اين بايد به مطالبه و تمام گرفتن آن حق پردازد.
چهارم - و آن آخرين مقامات و اعمال مرابطه است - معاتبه نفس يعنى عتاب و سرزنش و عذاب و عقاب كردن آن است، و كوشش در وادار ساختن آن به طاعات دشوار و رياضتهاى سخت است. پس وقتى به محاسبه نفس پرداخت و آن را در اعمال خيانتكار و مرتكب معاصى و مقصر در حقوق خداوند يافت و در فضائل سست و مانده و بيكاره ديد سزاوار نيست كه سهل انگارى كند و آن را مهمل گذارد، زيرا اين باعث نزديكى و آميزش آن به گناهان مى شود، و چنان با معاصى انس خواهد گرفت كه باز گرفتنش از آنها سخت دشوار خواهد بود.
پس عاقل بايد ابتدا در مقام عتاب نفس برآيد و بگويد : اف بر تو اى نفس !
مرا هلاك ساختى و بزودى در جهنم با شياطين و اشرار معذب خواهى بود، اى نفس اماره خبيث ! آيا شرم نمى كنى و از عيب خود باز نمى ايستى ؟ ! چقدر جاهل و احمقى ! آيا نمى دانى كه پيش روى تو بهشت و دوزخ آماده است و بزودى در يكى از اين دو منزل خواهى بود؟ تو را با خنده و شادى و با لهو و عصيان چكار؟ نمى دانى كه ناگاه مرگ بى خبر مى رسد، و از هر چيز به تو نزديكتر است ؟ تو را چه افتاده است كه آماده آن نمى شوى ؟ آيا از جبار آسمانها و زمين نمى ترسى، و از او شرم ندارى ؟ در حضور او معصيت مى كنى و مى دانى كه مطلع و آگاه است ؟ ! واى بر تو اى نفس ! جراتى كه بر معصيت خدا دارى اگر براى اين است كه معتقدى او تو را نمى بيند كافرى، و اگر مى دانى كه او مطلع است چقدر بى شرم و منافقى و ادعاى باطل دارى ! كه با زبان خود مدعى ايمانى و حال آنكه آثار نفاق بر تو آشكار است ! از خواب خود بيدار شو و احتياط از دست مده ! اگر يهوديى تو را خبر دهد كه آن غذاى لذيذ به تو زيان مى رساند آن را ترك مى كنى ! و اگر كودكى تو را خبر دهد كه عقرب در جامه تست آن را از خود دور مى كنى ! پس سخن خدا و گفتار پيامبران صاحب معجزات و قول اولياء و حكماء و علماء تاثيرش در نزد تو از قول يهودى يا طفلى كمتر است ؟ !... و امثال اين مواعظ و توبيخها و سرزنشها را با نفس خود تكرار كند، و سپس در مقام زجر و تنبيه برآيد و آن را به عبادات سخت و دشوار و تصدق آنچه دوست دارد و به تلافى تقصيرات وادار نمايد، چنانكه اگر لقمه مشتبه به حرام خورده بايد شكم را گرسنگى دهد، و اگر به غير محرم نظر افكنده چشم را به منع نظر تنبيه كند، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده آن را مدتى دراز به سكوت و ذكر كيفر دهد، و همچنين هر عضوى از اعضاء خود را وقتى گناهى از آن سرزده به منع خواهشهايش عقوبت كند، و اگر در نمازى سهل انگارى كرده نماز بسيار با شرايط و آداب بجا آورد، و اگر فقيرى را سبك و خوار شمرده برگزيده مال خود را به او بدهد، و همچنين در ديگر گناهان و تقصيرات.
و راه علاج در ملزم و متعهد كردن نفس - بعد از آنكه در عمل كوتاهى كرد - بر اين عقوبتها و وادار نمودن آن بر اين طاعات دشوار و رياضتها، به دو چيز است :
اول - ياد آورى اخبارى است كه در فضيلت رياضت نفس و مخالفت با آن و كوشش در طاعت و عبادت و خيرات رسيده است.
امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«خوشا حال بنده اى كه براى خدا با نفس و هوى و هوس خود جهاد كند! و هر كه لشكر هواى خود را بشكند به رضاى خداوند دست يافته، و هر كه عقل او بر نفس اماره اش غالب شود به اينكه به درگاه الهى زارى و فروتنى نمايد و در خدمت و طاعت خداى تعالى بكوشد پس به تحقيق به درجات عالى و فوز عظيم نائل گشته است، و هيچ پرده اى تيره تر و وحشت انگيزتر از نفس و هوى ميان بنده و خداى تعالى نيست، و هيچ سلاح و حربه اى براى قتل و قطع هواى نفس مثل عجز و نياز آوردن به پيشگاه خدا، و خشوع و گرسنگى و تشنگى روز و بيدارى شب نيست، پس اگر كسى چنين كند و بميرد شهيد از دنيا رفته، و اگر زنده بماند و بر اين راه راست باشد عاقبتش به «رضوان اكبر» (بالاترين مرتبه بهشت) مى رسد، خداى عز و جل مى فرمايد :
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين.
(عنكبوت، ۶۹)
«و كسانى كه در راه ما مى كوشند هر آينه راههاى خويش بديشان مى نمائيم و خدا با نيكوكاران است».
و چون كسى را ببينى كه جد و جهد او بيشتر از تو باشد نفس خود را توبيخ و سرزنش كن كه چرا با وجود امكان رسيدن به مراتب عالى در اين مرتبه پست باشى، و زمام امر و عنان نهى را محكم دار، و نفس را بران مانند راندن اسب نجيبى كه گامى جز در راه صحيح بر نمى دارد، و رسول خداصلىاللهعليهوآله
چنان نماز مى گزارد كه پاهايش ورم كرد، و مى فرمود : «آيا من بنده شاكر خدا نباشم ؟» و مقصود او اين بود كه امت او به وى اقتدا كنند.
پس به هيچ حالى از كوشش و عبادت و طاعت و رياضت غافل مشو. اى جان برادر! اگر شيرينى و لذت عبادت خدا را بيابى و بركات آن را بدانى و به نور آن روشن شوى، دقيقه اى از آن درنگ و غفلت نمى كنى اگر چه اعضاى تو را پاره پاره سازند، پس هر كه از عبادت خدا اعراض كند از فوايد آن كه همانا در عصمت بودن از گناه و توفيق لذت عبادت است محروم مى ماند. از ربيع بن خثيم
پرسيدند : چرا شب خواب نمى روى ؟
گفت : «از شبيخون مرگ مى ترسم (يعنى مى ترسم مرگ به من رسد و در خواب باشم و توفيق انابه و بازگشت نيابم»).
و اخبار وارده در فضيلت سعى و مجاهده و مخالفت با نفس و هوى از حد شمار بيرون است.
دوم - همصحبتى با اهل سعى و كوشش در عبادت و همنشينى با اهل مجاهده و رياضت كه ساعتى از زحمت طاعات و عبادات جدا و منفك نمى شوند و نفوس خود را به انواع مشقتها و عقوبتها وا مى دارند، كه ملاحظه احوال و مشاهده اعمال ايشان باعث اقتدا به ايشان و اعمالشان مى شود. يكى از آنان گفته است :
«هر گاه در عبادت براى من سستى پيدا مى شد به ديدن بعضى از عبادت كنندگان مى رفتم و كوشش او را در عبادت مى ديدم و بعد از اين تا يك هفته با شوق به طاعت و عبادت مى پرداختم».
اما در امثال زمان ما اين مطلب دست نمى دهد، زيرا در اين عصر كسى كه مانند پيشينيان در عبادت بكوشد باقى نمانده است، و در ميان ما كسى نيست كه عبادتش به مرتبه عبادت يكى از كمترين گذشتگان صالح ما برسد. پس بايد به شنيدن احوال ايشان و مطالعه حكايات و اخبار آنان اكتفا نمود، و هر كه حكايات ايشان را ملاحظه كند و احوال آنان را بشنود و بر كيفيت كوشش ايشان در طاعت خدا مطلع گردد، مى داند كه ايشان بندگان خدا و دوستان او و پادشاهان بهشتند.
يكى از اصحاب امير مؤمنان - عليه الصلاة و السلام - گويد : «روزى نماز صبح را پشت آن حضرت گزارديم، چون سلام داد به دست راست گشت و اثر اندوه و ملال بر رخسارش هويدا بود، درنگ نمود تا آفتاب طلوع كرد، سپس دست خود را حركت داد و فرمود : به خدا قسم اصحاب محمدصلىاللهعليهوآله
را چنان ديدم كه امروز يكى مانند ايشان نمى بينم، صبح مى كردند در حالى كه ژوليده مو و غبار آلود با چهره هاى زرد بودند، شب را بيدار در سجده و قيام بسر مى بردند، كتاب خداى عز و جل را مى خواندند، بين پاها و پيشانيهاشان نوبت گذاشته بودند (گاهى ايستاده و گاهى در سجده بودند)، چون نام خدا مى بردند بر خود مى لرزيدند چنانكه درخت در روز باد تند مى لرزد، و اشكهاى ايشان روان مى شد كه جامه هايشان را تر مى كرد» و اويس قرنى در يك شب مى گفت : «اين شب ركوع است» و تمام آن شب را به ركوع زنده مى داشت، و در شب ديگر مى گفت : «اين شب سجود است» و تمام آن شب را به سجود بيدار بود.
و ربيع بن خثيم گفت : «به نزد اويس رفتم او را ديدم كه نماز صبح گزارده و نشسته است، در گوشه اى نشستم و با خود گفتم : او را از تسبيح و دعا باز ندارم، همچنان مشغول بود تا ظهر شد و نماز ظهر را ادا كرد و بر نخاست تا نماز عصر را بگزارد و سپس تا هنگام نماز مغرب به تسبيح و ذكر مشغول بود و آنگاه نماز مغرب و عشا بگزارد و سپس همچنان مى بود تا طلوع صبح و نماز بامداد را بجا آورد، آنگاه نشست و چون چشم او ميل به خواب كرد گفت : خدايا پناه مى برم به تو از چشم بسيار خواب و شكم بسيار خوار».
روايت است كه «مردى از عابدان با زنى سخن گفت و دست بر ران او گذاشت، سپس ناگهان به خود آمد و پشيمان شد دست خود را بر آتش نهاد تا گوشت آن به عقوبت بسختى بسوخت. و يكى ديگر از ايشان چون به زنى نگاه كرد با خود عهد بست كه در تمام عمر آب سرد نياشامد، و همواره آب گرم مى نوشيد تا عيش را بر نفس خود ناگوار سازد. و يكى از آنان به بالا خانه اى رسيد، از كسى پرسيد : اين بالا خانه كى ساخته شده ؟ سپس به خود رو كرد و گفت : سؤ الى مى كنى كه براى تو فايده اى ندارد؟ ! به عقوبت اين سؤ ال يك سال روزه گرفت».
و روايت است كه : «ابو طلحه انصارى در بستان (يا خرماستان) خود نماز مى كرد دل او مشغول آواز مرغى شد، گفت : باغى كه مرا از حضور قلب در نماز باز دارد به كار من نمى آيد آن را [فروخت و بهاى آن را] صدقه داد».
و شخصى از آنان يكى از دو پايش بيمار شد با يك پا نماز مى گزارد و نماز صبح را با وضوى عشا بجا مى آورد. و يكى ديگر از ايشان مى گفت : «بيمى از مرگ ندارم مگر از اين جهت كه بين من و نماز شب جدائى مى افكند».
شخصى حكايت كرده است كه : «يكى از اهل الله در محصّب
با زن و دختران خود نزد ما فرود آمد، هر شب به نماز مى ايستاد تا بامداد، و چون سحر مى شد به آواز بلند فرياد مى كرد : اى كاروانيان ! همه شما در اين شب خوابيديد پس كى كوچ خواهيد كرد؟ هر كه در محصب بود صداى او مى شنيد و از جاى بر مى جست و به گريه مى افتاد و به دعا و تلاوت قرآن مشغول مى شد، و چون صبح مى شد با بانگ بلند شب روان را مى ستود».
چنين است عمل كوشندگان راه خدا و رهروان طريق آخرت، و حكايات ايشان بى شمار است، و ما به نمونه اى از آنها اشاره كرديم تا طالبان چگونگى راه و روش مردان خدا را در مرابطه و مراقبت نفس بشناسند، و بدانند كه بندگان خدا امثال ما نيستند بلكه طايفه اى ديگرند.
يكى از حكماء گفته است : «خدا را بندگانى است كه نعمت شناخت خويش به ايشان عطا فرموده، و سينه هايشان را به اطاعت خود گشاده ساخته، پس بر او توكل كردند و آفرينش (خلق) و فرمان (امر) را به او تسليم نمودند. دلهايشان معادن صفاى يقين و خانه هاى حكمت و صندوقهاى عظمت و گنجينه هاى قدرت گرديده است، ميان خلائق رفت و آمد دارند اما دلهايشان در ملكوت سير و گردش مى كنند و به پرده هاى غيب پناه مى برند، سپس برمى گردند و همراه خود بهره هاى نيك و لطيف دارند كه كسى وصف آنها نمى تواند كرد، در باطن همچون جامه حرير خوب و زيبا و در ظاهر مانند دستارها و دستمالهائى هستند كه از راه تواضع به هر كه بخواهد بذل مى شود، به راه ايشان با تكلف نمى توان رسيد، بلكه اين فقط فضل خداوند است كه به هر كه بخواهد مى دهد».
پس اى دوست من احوال و حكايات ايشان را مطالعه كن تا نشاط تو بر انگيخته و رغبتت افزون شود، و زنهار به رفتار اهل اين عصر ننگرى، كه در ميان آنان كسى نيست كه ديدار او تو را به ياد خدا اندازد، و همصحبتى با او تو را در راه دين يارى نمايد، اگر از بيشتر مردم ديار و عصر خود پيروى كنى تو را از راه خدا دور مى كنند و گمراه مى سازند.
و از آنهاست :
غفلت
غفلت عبارت است از سستى و ضعف نفس از توجه و التفات به هدف و مقصود خود، خواه آن هدف و غرض زودرس باشد يا دير رس. و ضد آن : نيت است و مترادف نيت اراده و قصد است، و آن بر انگيخته شدن نفس و گرايش و توجه آن است به چيزى كه مطلب و مقصودش چه در حال و چه در آينده در آن باشد. و موافقت و هماهنگى با غرض و هدف نفس اگر برايش خير و سعادت در دنيا يا دين باشد، غفلت از آن و بر انگيخته نشدن نفس به تحصيل آن رذيلت است. و نيت و قصد به سوى آن فضيلت و كمال است، و اگر آن غرض شر و شقاوت باشد، غفلت و خوددارى از آن فضيلت است و نيت و اراده كردن آن رذيلت است. اما انگيزه نفس بر نيت يا غفلت و خوددارى، اگر از قوه شهوت باشد نيت يا غفلت متعلق به آن است خواه فضيلت باشد يا رذيلت، و اگر از قوه غضب باشد نيت يا غفلت نيز همان گونه متعلق به آن است. پس نيت و عزم بر ازدواج متعلق به قوه شهوت است، و بر دفع كافرى كه مسلمين را مى آزارد متعلق به قوه غضب است، و نيت در عبادات همراه با قصد تقرب اخلاص ناميده مى شود.
اما هماهنگى و موافقت با غرض و مطلوب اگر نزد عقلا و اهل بصيرت نيز چنين باشد، مراد از آن چيزى است كه در واقع و نفس الامر مرغوب و مطلوب است و تحصيل آن خير و سعادت بشمار مى آيد، و به اين اعتبار غفلت مطلقا مذموم و نكوهيده و نيت ستوده و پسنديده است.
پس اگر غفلت بطور مطلق مورد نكوهش و نيت مورد ستايش قرار گيرد به اين اعتبار است و آيات و اخبارى كه در ذم غفلت وارد شده خارج از اين اعتبار است، چنانكه خداوند در وصف غافلان مى فرمايد :
ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا.
(فرقان، ۴۴)
«آنها جز همانند چارپايان نيستند بلكه در راه و روش گمراه ترند».
و مى فرمايد :
اولئك هم الغافلون.
(اعراف، ۱۷۸)
«اين گروه، غفلت زدگانند».
تنبيه : غفلت به معنى مذكور اعم است از اينكه سستى و ضعف نفس و پژمردگى و كاهلى آن از بر انگيخته شدن به سوى آنچه آن را موافق غرض و هدف مى يابد با جهل به موافق و سزاوار باشد، يا با علم به آن و فراموشى از آن، يا با ياد آورى آن، و چه بسا در عرف صاحبنظران به صورت فراموشى و عدم تذكر مخصوص گرديده است، و گاهى بين آن دو به بعضى اعتبارات فرق و اختلاف هست.
تتميم : غفلت موجب محروميت است
غفلت و كاهلى و پژمردگى از تحصيل آنچه از امور دنيا و دين سزاوار است موجب محروميت از سعادت دنيا و آخرت و منجر به شقاوت و بدبختى در هر دو جهان مى شود، زيرا سستى و اهمال در رعايت امر زندگى و مصلحتهاى آن به هلاكت شخص و بريده شدن و انقطاع نوع مى كشد، و غفلت از اكتساب معارف و اخلاق فاضله و از اداى واجبات و مستحبات منجر به ابطال غايت و هدف ايجاد - يعنى رسيدن هر شخصى به كمال خود كه است عداد آن را دارد - مى گردد، و اين صريحا در ضديت و نزاع با آفريدگار بندگان و موجب هلاكت و شقاوت هميشگى است.
پيوست : ضد غفلت نيت است
تأثیر نيت در اعمال - نيت روح اعمال است و پاداش به حسب آن است - عبادت آزادگان و مزدوران و بردگان - نيت مؤمن بهتر از عمل اوست - نيت غير اختيارى است - راه خالص گردانيدن نيت.
دانستى كه ضد غفلت نيت است، و آن برانگيخته شدن نفس و توجه آن است به سوى آنچه موافق غرض و هدف خود مى بيند، و نيز دانستى كه نيت و اراده و قصد الفاظ مترادف و داراى يك معنى اند، و آن واسطه ميان علم و عمل است، زيرا تا امرى دانسته نشود قصد نمى شود، و مادام كه قصد نشود به فعل در نمى آيد، پس علم مقدم بر نيت و شرط آن است و عمل ثمره و فرع آن است، زيرا هر فعل و عملى از فاعل مختار صادر مى شود و عمل تمام نمى شود مگر به علم و شوق و اراده و قدرت، چه هر انسانى چنان آفريده شده كه بعضى از امور با او موافق و با غرض وى هماهنگ و سازگار است، و بعضى از امور با او مخالف و ناسازگار است، پس به جلب سازگار و دفع ناسازگار محتاج است، و اين معنى متوقف است بر ادراك سازگار و سودمند، و ناسازگار و زيان آور، زيرا تا چيزى شناخته نشود جستجوى آن يا گريز از آن تعقل نمى شود، و اين علم است، و نيز متوقف است بر ميل و رغبت و شهوتى كه انگيزه آن است، و اين شوق است، زيرا كسى كه غذا يا آتش را ادراك كرد تنها ادراك براى خوردن و فرار كافى نيست هر گاه شوق به خوردن و گريختن در ميان نباشد، و نيز متوقف است بر قصد و آغاز كردن و توجه به آن، و اين نيت است، زيرا بسا كسى طعامى را مشاهده مى كند و به آن رغبت و شوق دارد اما به سبب مضر يا حرام بودن يا عذر ديگر آن را اراده نمى كند، و نيز متوقف است بر قدرتى كه اعضا و اندامها به سوى آن به حركت در آيند - يعنى به جلب نافع و سازگار يا دفع مضر و ناسازگار - و به اين فعل تمام مى شود، پس اين آخرين جزء علت تامه است كه بدان وسيله فعل فاعل مختار تمام مى شود.
بنابراين اعضاء به سوى فعل به حركت در نمى آيند و به آن دست نمى يابند مگر به وسيله قدرت، و قدرت در انتظار نيت است، و نيت منتظر انگيزه - يعنى شوق - است و شوق خواستار علم يا ظن به موافق بودن آن فعل با اوست. پس اگر شوق از قوه حيوانيت و چارپا خوئى سرچشمه گرفته، به اين معنى كه آن فعل مقتضى اين قوه است : مانند خوردن و آشاميدن و آميزش كردن و كسب مال و امثال اينها از لذات شهوانى، نيت و قصد نيز متعلق به اين قوه است و از فضائل و رذائل آن شمرده مى شود، و اگر از آنچه مقتضى قوه درندگى : از دفع موذى يا برترى جوئى و تفوق و امثال اينها باشد، نيت نيز متعلق به اين قوه و از فضائل و رذائل آن بشمار مى رود. از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه : محرك اول، غرض مطلوب است - يعنى مقصودى كه بعد از تعلق علم به آن نيت كرده شد - و اين نخستين انگيزه است، و شوق از آن بر انگيخته مى شود و اين انگيزه دوم است، و از آن قصد و نيت پديد مى آيد و اين انگيزه سوم براى قدرتى است كه موجب انگيزش آن براى تحريك اعضاء و جوارح به سوى عمل است.
فصل ۲۸ : تأثیر نيت بر اعمال
هدف و غرض عمل كه باعث يعنى نخستين انگيزه آن است، يا يكى است : مانند برخاستن براى احترام و بزرگداشت، يا براى گريز از درنده اى كه به كسى هجوم كرده، يا متعدد است با است قلال هر يك در انگيزش خواه بطور متساوى يا متفاوت : مانند صدقه دادن براى فقر و خويشاوندى با توجه به اينكه انگيزه صدقه دهنده هر يك منفردا سبب اعطاء باشد، يا بدون است قلال هر يك بطور انفراد، بلكه جمعا مستقل در عمل باشد، مانند مثال مذكور با نظر به كسى كه مال خود را به خويشاوند فقير مى دهد ولى وقتى فقط يكى از آن دو (فقر و خويشاوندى) باشد منع مى كند يعنى به خويشاوند بى نياز نمى دهد، و نه به بيگانه فقير.
و اما پاداش به سبب تعدد انگيزه متعدد مى شود، اگر انگيزه عمل خير باشد پاداش نيز خير خواهد بود : مانند به مسجد در آمدن براى ديدار پروردگار، و براى انتظار نماز، و اعتكاف و گوشه گيرى و بريدن از علائق براى ذكر خدا، و ترك گناهان، و ملاقات با پرهيزكاران و برادران مؤمن، و شنيدن مواعظ و احكام دين، و امر به معروف و نهى از منكر، و اگر انگيزه اش بد باشد پاداش نيز بد خواهد بود : مانند نشستن براى گفتار باطل، و نگاه كردن زنان، و مناظره و گفتگو براى مباهات و خود نمائى. و بسا هست كه بعضى از انگيزه ها خير است و بعضى شر :
مانند صدقه دادن براى ثواب و رياء، و دخول مسجد نيز ممكن است براى بعضى از انگيزه هاى خير و برخى انگيزه هاى شر باشد، و عملى كه انگيزه اش از اين گونه باشد حكمش در باب اخلاص معلوم شد.
اما انگيزه عمل مباح اگر خير باشد آن را عبادت مى سازد : مانند خود را خوشبو كردن در روز جمعه براى بر پا داشتن سنت و بزرگداشت مسجد و روز جمعه و دفع آزار بوى بد و ناخوش، و خوردن براى نيروى عبادت، و آميزش به نيت فرزند و خوش كردن خاطر همسر، و است راحت و آسايش بوسيله خواب يا مزاح و خوش طبعى براى باز آمدن نشاط نماز، و اگر انگيزه اش شر باشد عمل را معصيت مى سازد، مانند خوشبو كردن خود براى تفاخر و اظهار توانگرى، و آرايش كردن براى راه يافتن در دل زنان بيگانه بر انديشه فساد. و انگيزه تأثیرى در امر حرام ندارد، چنانكه شرابخوارى براى موافقت با همگان و رفيقان مباح نمى شود.
پس موضوعات گناهان به سبب نيت تغيير نمى كند، بر خلاف طاعات و عبادات، كه به سبب نيت صحيح از بهترين وسائل تقرب به خدا مى شود، و به سبب نيت فاسد از بزرگترين مهلكات مى گردد. پس چقدر زيانكار است كسى كه از نيت غافل باشد، و به اعمال همچون چارپايان ول و افسار گسيخته دست يازد خواه به قصد لذات نفسانى يا از روى سهو و غفلت، و حال آنكه نهايت كوشش پيشينيان اين بود كه در هر چيزى نيت درست داشته باشند، حتى در خوردن و آشاميدن و خوابيدن و طهارتخانه رفتن.
شكى نيست كه امكان تصحيح نيت در هر مباحى هست به نحوى كه ثواب بر آن مترتب شود، بلكه درست كردن نيت در هر كاهش و نقصان مال و آبرو ممكن است، مثلا كسى كه مالى از او تلف شده اگر بگويد : اين در راه خدا، براى او اجر و ثواب هست، و اگر كسى آن را دزديد يا غصب كرد ممكن است نيت كند كه از ذخيره هاى آخرت باشد، و چون شنيد كه ديگرى او را غيبت كرده ممكن است خاطرش خوش گردد كه بزودى سيئاتش بر گردن او مى افتد و حسنات وى (غيبت كننده) به دفتر اعمال او نقل مى شود. پس زنهار چيزى از نيات خود و آنچه را كه به قلبت خطور مى كند كوچك مشمارى، و به كارى جز با نيت درست اقدام نكنى، كه اگر حضور نيت ندارى باز ايست، زيرا نيت تحت اختيار در نمى آيد، و گفته اند : «كسى كه برادر خود را به طعامى دعوت كند كه ميل و رغبت درونى در اجابت او ندارد، اگر وى را اجابت كند دو گناه بر اوست : نفاق، و سربسته گفتن با برادر خود آنچه را كه اگر مى دانست مكروه مى داشت، و اگر وى را اجابت نكند و نخورد يك گناه بر اوست و آن نفاق است».
پس بنده بايد نيت خود را در هر حركت و سكونى خالص گرداند، زيرا اگر چنين نباشد غافل است، و در وصف غافلان خداى تعالى مى فرمايد :
ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا.
(فرقان، ۴۴)
«آنها جز بمانند چارپايان نيستند بلكه گمراه ترند».
و صاحب نيت خالص داراى قلب سليم است، امام صادقعليهالسلام
فرمود :
«صاحب نيت راست صاحب دل سليم است، زيرا سلامت دل از وساوس شيطانى كه حذر كردن از آن لازم است بستگى به خالص كردن نيت براى خدا در همه امور دارد. خداى عز و جل مى فرمايد :
يوم لا ينفع مال و لا بنون، الا من اتى الله بقلب سليم.
(شعراء، ۸۹ -۸۸)
«روزى كه مال و فرزندان سودى ندهد، مگر آن كه با دل پاك به پيشگاه خدا آمده باشد».
و اما نيت از دل آدمى بقدر صفاى معرفت ظاهر مى گردد و مراتب آن بر حسب اختلاف اوقات در قوت و ضعف مختلف مى شود، و صاحب نيت خالص كسى است كه نفس اماره و هواى وى مسخر و مقهور شكوه تعظيم و بزرگداشت خداى تعالى و حياء از او باشد، و حيا صفت طبيعى خلوص نيت است و خواهش و آرزوى آن را دارد، و هر كه صاحب نيت خالص است نفس او از او در رنج و تعب است [زيرا به خواهش او عمل نمى كند] و ديگران از او در راحتند [زيرا آزارش به كسى نمى رسد]).
فصل ۲۹ : نيت روح اعمال است، و پاداش به حسب آن است
نيت روح اعمال و حقيقت آنهاست، و پاداش و جزاء در حقيقت به آن تعلق مى گيرد، پس اگر خالص براى خداى تعالى باشد پسنديده و ستوده است، و پاداش آن خير و ثواب خواهد بود، و اگر آميخته به اغراض دنيوى باشد ناپسند و نكوهيده است، و جزاى آن بدى و عذاب و شكنجه خواهد بود، خداى سبحان مى فرمايد :
و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه.
(انعام، ۵۲)
«كسانى را كه بامداد و شبانگاه پروردگارشان را مى خوانند و خشنودى او مى خواهند از خود مران».
و مراد از اراده همان نيت است - چنانكه گذشت - و خداوند به داود وحى فرمود :
«اى داود! بر اهل اراده دراز دستى و ستم روا مدار، و اگر دوستداران من منزلت اراده كنندگان را نزد من مى دانستند براى آنان زمينى مى شدند كه بر آن راه روند، اى داود! اگر اراده كننده اى را از رنجى كه در آن است به يارى خود بيرون آورى تو را نزد خودم ستوده خواهم نوشت، و كسى را كه ستوده بنويسم نه وحشتى بر او هست و نه نيازى به مخلوق دارد».
و رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود : «كارها به نيت است، و هر كسى را چيزى است كه نيت كرده، هر كه به سوى خدا و رسول او هجرت كند هجرتش براى خدا و رسول اوست، و هر كه به سوى دنيا هجرت كند تا آن را بدست آورد يا زنى كه با او نكاح كند هجرت وى براى آن است»، و اين را هنگامى فرمود كه به او گفتند :
بعضى از هجرت كنندگان به سوى جهاد نيتى جز اين ندارند كه از اموال و اسيران غنائم بدست آورند، يا به شهرت و آوازه دليرى و غلبه برسند، در اين موقع آن حضرتصلىاللهعليهوآله
تبيين فرمود كه : هر كسى در عمل خود به آن مى رسد كه مى جويد، و به آن دست مى يابد كه نيت كرده، هر چه باشد، خواه دنيوى يا اخروى. و اين خبر را اهل حديث از متواترات مى شمارند و در آغاز تعليم به فرزندان خويش مى آموزند، و مى گفتند : اين نيمى از علم است.
و فرمود : «خدا به صورت و شمائل و اموال شما نمى نگرد، به دل و كردار شما مى نگرد، و به دلها از آن رو نظر مى كند كه محل نيت است».
و فرمود : «بنده بسيار كردارهاى نيكو كند و فرشتگان آنها را در نامه هاى مهر كرده بالا برند، و چون به پيشگاه خداى تعالى رسانند، فرمايد : اين نامه را بيفكنيد، كه نه براى من اراده كرده است، آنگاه به فرشتگان فرمايد : فلان عمل و فلان عمل را براى وى نويسيد، گويند : پروردگارا! اين نكرده است، خداى تعالى فرمايد : نيت آن كرده است».
و فرمود : «مردمان چهارند : يكى را خداى عز و جل علمى و مالى داده و او به حكم علم خود مال خويش را بجا خرج مى كند، ديگرى گويد : اگر خدا به من نيز مانند آن را داده بود چنين مى كردم، اين هر دو در پاداش برابرند، و ديگرى خداوند به او مال داده ولى علم نداده، و او به سبب جهل خود مال را نابجا خرج مى كند، ديگرى گويد : اگر به من مانند آن را داده بود چنين مى كردم، هر دو در وزر و وبال برابرند، آيا نمى بينى چگونه در خوبيها و بديهاى كردار آن ديگرى شريك است».
و چون براى غزوه تبوك بيرون آمد فرمود : «در مدينه مردمانى هستند كه همراه ما زمين و صحرائى نپيموده اند، و نه با ما گامى زده اند كه كفار را به خشم آورد، و نه براى ما خرجى كرده اند، و نه مانند ما گرسنگى كشيده اند، ليكن در اينها با ما شريكند در حالى كه در مدينه اند»، گفتند : اين چگونه باشد اى رسول خدا، و حال آنكه با ما نيستند!؟ فرمود : «به عذر مانده اند و به حسن نيت با ما شريكند».
و در خبر است كه : «مردى از مسلمانان در راه خدا به دست يكى از كفار كشته شد، و ميان مسلمين به كشته خر خوانده مى شد، زيرا با يكى از كافران مى جنگيد به اين نيت كه الاغ او را بگيرد و سلاح و لباس او را غارت كند، و بر سر اين كشته شد و به نيت خود نسبت داده شد».
مردى با اصحاب پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآله
به جهاد رفت، و حال آنكه نيتش از ترك شهر خويش (مهاجرت) اين بود كه زنى را كه در سپاه كفار بود - و ام قيس ناميده مى شد - بگيرد و با او نكاح كند و به همين دليل اين مرد نزد اصحاب پيامبر به هجرت كننده ام قيس مشهور شد.
و در اخبار بسيار است كه :
من هم بحسنة و لم يعملها كتب له حسنة.
«هر كه اراده كار نيكى كند و بجا نياورد براى او حسنه اى نوشته مى شود».
و روايت است كه : «هر گاه دو مسلمان با شمشير روياروى شوند كشنده در دوزخ است و كشته نيز، زيرا اين هم مى خواست آن را بكشد».
و فرمود : «چون مسلمانان با كفار به جنگ بايستند فرشتگان فرود آيند و مردم را بر حسب مرتبه شان بنويسند : فلان براى دنيا مى جنگد، فلان به حميت و تعصب جنگ مى كند، هان تا مگوئيد كه فلان در راه خدا كشته شد مگر درباره كسى كه جنگ براى آن كند تا كلمه خدا (توحيد) والا و برتر باشد».
و فرمود : «هر كه با زنى نكاح كند و نيت كند كه كابين ندهد زناكار است، و هر كه وا مى گيرد و نيت كند كه باز ندهد دزد است، و هر كه براى خداى تعالى خود را خوشبو كند روز قيامت در حالى بيايد كه بويى خوشتر از مشك داشته باشد، و هر كه براى غير خدا خود را خوشبو كند در قيامت بيايد و بويش گنده تر از مردار باشد». و همه اينها پاداشى است بر حسب نيت.
و امام صادقعليهالسلام
فرمود :
ان العبد المؤمن الفقير ليقول : يا رب ارزقنى حتى افعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير، فاذا علم الله - عز و جل - ذلك منه بصدق النية كتب له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله، ان الله واسع كريم.
«بنده مؤمن فقير مى گويد : پروردگارا! به من [مال] روزى كن تا از نيكى راههاى خير چنين و چنان كنم، و چون خداى عز و جل بداند كه نيتش راست است براى او همان پاداش را مى نويسد كه اگر بجا مى آورد مى نوشت، كه خدا وسعت بخش و كريم است».
و از آن حضرتعليهالسلام
در باره حد عبادت كه اگر كسى انجام دهد وظيفه خود را ادا كرده است پرسيدند، فرمود : حسن النية بالطاعة.
«حسن نيت به اطاعت است».
و فرمود : انما خلد اهل النار فى النار لان نياتهم كانت فى الدنيا ان لو خلدوا فيها ان يعصوا الله - تعالى - ابدا، و انما خلد اهل الجنة فى الجنة لان نياتهم كانت فى الدنيا ان لو بقوا فيها ان يطيعوا الله ابدا، فبالنيات خلد هؤ لاء و هؤ لاء، ثم تلا قوله تعالى :
«قل كل يعمل على شاكلته»
(اسراء، ۴۸) قال : على نيته.
«دوزخيان در دوزخ جاودانند زيرا نيتشان در دنيا اين بود كه اگر در آن جاودان باشند همواره نافرمانى خداى تعالى كنند، و بهشتيان در بهشت جاودانند زيرا نيتشان در دنيا اين بود كه اگر در آن باقى بمانند هميشه خدا را اطاعت كنند، پس اينها و آنها به سبب نيت خويش جاودانى شدند، آنگاه قول خداى تعالى را تلاوت كرد : «بگو هر كس بر طريقه [يا طينت] خويش عمل مى كند»، فرمود : يعنى طبق نيت خويش».
و امثال اين اخبار بى شمار است. و شبهه اى نيست كه ستون اعمال نيت است، و عمل نيازمند نيت است تا خير گردد، و حال آنكه نيت فى نفسه خير است اگر چه عمل متعذر) دشوار يا محال) باشد، و يارى و كمك خداى تعالى براى بنده بقدر نيت اوست، پس هر كه نيتش تمام باشد كمك و يارى خدا براى او تمام است، و اگر ناقص باشد به همان اندازه نقصان يابد، چه بسا عمل كوچكى كه نيت آن را بزرگ سازد، و بسا عمل بزرگى كه نيت كوچكش گرداند، و از اينرو بود كه پيشينيان نيت عمل را همانند خود عمل مى آموختند.
نقل كرده اند كه : «يكى از اهل اراده نزد دانشمندانى رفت و گفت : كيست كه مرا به عملى راهنمائى كند كه پيوسته در آن براى خداى تعالى عمل كننده باشم، زيرا دوست ندارم ساعتى از شب يا روز بر من بگذرد مگر اينكه براى خداى تعالى كار كنم. يكى از علما به او گفت : تو حاجت خود را يافته اى، هر چه توانى كار خير مى كن، و چون فترتى پيدا شد يا آن را ترك نمودى همواره بر نيت خير باش : زيرا هر كه اراده كار نيك كند مانند كسى است كه به آن عمل كند».
اما سرّ اين كه پاداش اعمال بر حسب نيت است، و نيت حقيقت عمل و ستون و روح آن مى باشد اين است كه : عمل از اين حيث كه عمل است فايده اى در آن نيست، و فايده اش تنها به واسطه اثرى است كه از آن به نفس، از نورانيت و صفا، مى رسد، و پيوسته وصول اين اثر اعمال به نفس تكرار مى شود تا نهايت روشنى و صفا پديد آيد، و تجرد تام حاصل شود و در رده فرشتگان درآيد، و شكى نيست كه وصول اين اثر اعمال فقط با صحت و خلوص نيت ممكن است و اينكه براى خداى سبحان و بدون آميختگى با اغراض باشد، بلكه تأمل مى فهماند كه اين اثر براستى نتيجه محض نيت است، اگر چه از راه عمل پديد آمده باشد.
فصل ۳۰ : عبادت آزادگان و مزدوران و بردگان
از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه : هيچ عملى از عبادت و طاعت خدا به شمار نمى آيد به طورى كه پاداش و اجر اخروى بر آن مترتب شود مگر آنچه تقرب به خدا و سراى آخرت، يعنى خشنودى و رضاى خدا، اراده شده باشد، بدون غرضى ديگر از اغراض دنيوى، يا اينكه به وسيله آن وصول به ثواب او يا رهائى از عذاب او قصد شده باشد. پس كسى كه از عبادت خدا خشنودى و رضاى محض او را اراده كند، و عبادت را خالص گرداند زيرا او را اهل و شايسته عبادت مى داند، و براى محبتى كه به او دارد به سبب آنچه از جلال و جمال و عظمت و لطف او مى شناسد، پس او را دوست دارد و به او اشتياق مى ورزد، و غير او را نمى خواهد، و به غير حب و انس او و است غراق در درياى شهود او مسرور و شادمان نمى شود، بلكه به عبادت و طاعت او و دل به سوى او كردن شاد مى گردد : جزاى او همين است كه خدا او را دوست مى دارد و او را بر مى گزيند، و به قرب معنوى و روحانى او را به خود نزديك مى سازد، چنانكه در حق چنين كسى كه اين صفت دارد مى فرمايد :
و ان له عندنا لزلفى و حسن مآب.
(ص، ۲۵ و ۴۰)
«و او را نزد ما تقرب و سرانجام نيك است».
و امير مؤمنانعليهالسلام
با سخن خود به همين مرتبه اشاره دارد :
الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك، لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.
«خدايا تو را از ترس دوزخت و به طمع بهشتت نمى پرستم، ليكن از اينرو مى پرستمت كه تو را شايسته و درخور عبادت يافتم».
و اما كسى كه غرض وى رسيدن به ثواب و رهائى از عذاب است، نظر به اينكه از خدا جز اين نمى شناسد كه او خداى صانع عالم و قادر و قاهر و عالم است، و او را بهشتى است كه به مطيعان مى بخشد، و دوزخى است كه گناهكاران را بدان عذاب مى كند، پس او را مى پرستد تا به بهشت برسد يا از جهنم نجات يابد : جزاى او به مقتضاى نيتش اين است كه او را به بهشت خويش در آورد و از دوزخ نجاتش دهد، زيرا كه پاداش اعمال بر حسب نيات است، چنانكه خداى تعالى در كتاب خود بارها از آن خبر داده است، و براى هر كس همان چيزى است كه نيت كرده است.
و به سخن كسى گوش فرامده (اعتنا مكن) كه عبادت را هر گاه به وسيله آن ثواب يا رهائى از عقاب قصد شود باطل مى داند به اين پندار كه اين قصد با اخلاص كه خواستن رضاى خدا به تنهائى است منافات دارد، و كسى كه چنان قصدى كرده به نيت جلب نفع خود و دفع ضرر از خود است نه رضاى خداى سبحان، كه اين گفتار كسى است كه شناختى به حقايق تكاليف و مراتب مردم نسبت به آنها ندارد، بلكه حتى معرفتى به معنى نيت و حقيقت آن ندارد زيرا نيت عبارت است از برانگيخته شدن نفس و ميل و توجه آن به چيزى كه غرض و مطلبش در آن است، خواه در دنيا يا در آخرت، نه مجرد تصور اين قول در خاطر و ملاحظه آن در دل با اينكه نفس وى به تقرب برانگيخته نشده باشد، هيهات هيهات ! اين فقط گرداندن زبان و با خود سخن گفتن است، و اين جز بمانند سخن گرسنه نيست كه : اين غذا را مى خواهم و قصدش حصول اين اشتها باشد، و اين برانگيختگى وقتى براى نفس حاصل نباشد ايجاد و اكتساب آن به مجرد قول و تصور ممكن نيست، و براى بيشتر مردم دشوار است كه عبادتشان صرفا خواستن رضاى خدا و تقرب به او باشد، زيرا آنان از خداى تعالى جز اين نمى شناسند كه به او اميد دارند و از او مى ترسند، پس نهايت مرتبه ايشان اين است كه دوزخ را به ياد آورند و خود را از عذاب آن بر حذر دارند، و بهشت را به ياد آورند و خود را به ثواب آن راغب نمايند، و مخصوصا كسى كه به دنيا توجه و التفات دارد، به ندرت اتفاق مى افتد كه انگيزه اى به فعل خيرات برايش پيدا شود تا به ثواب آخرت برسد، تا چه رسد به عبادت با نيت تعظيم و بزرگ داشتن خداى تعالى براى اينكه سزاوار طاعت و عبوديت است، زيرا كم اند كسانى كه اين را بفهمند تا چه رسد به كسانى كه به آن عمل كنند، پس اگر به چنين امرى مكلف شوند تكليف به بيش از حد طاقت است.
و معنى اخلاص در عبادت جز اين نيست كه آميخته به آلودگيهاى دنيا و لذات فورى و زودرس نفس نباشد، مانند مدح و ستايش مردم و رسيدن به مال و خلاصى از خرجى در مورد آزاد كردن بنده و امثال اينها. و آشكار است كه خواستن بهشت و رهائى از دوزخ منافاتى با آنچه در آخرت وعده داده شده ندارد، اگر چه از همان نوع آشنا و ماءلوف در دنيا باشد، و اگر مانند اين نيات عبادات را تباه مى كرد ترغيب (راغب گردانيدن) و ترهيب (ترسانيدن) و وعد (نويد خير دادن) و وعيد (نويد شر دادن) بيهوده و عبث بود، زيرا به هر چه بهشت وعده داده شده و بر آن از دوزخ ترسانده شده چيزى است كه مورد رغبت و بيم است. و آيات و اخبارى كه در ترغيب و ترهيب و وعد و وعيد وارد شده بى شمار است، خداى سبحان مى فرمايد :
و يدعوننا رغبا و رهبا.
(انبياء، ۹۰)
«و با اميد و بيم ما را مى خوانند».
و چگونه ممكن است كه بنده ضعيف خوار و زبونى كه مالك سود و زيان خويش نيست و زندگى و مرگش در دست خودش نيست و آنچه را كه به او نفع مى رساند يا آزارش مى دهد در اختيار ندارد، در جلب نفع براى خود يا دفع ضرر از خود از مولاى خويش بى نياز باشد؟ و هر كه تأمل و تفكر كند در مى يابد كه قائل به بطلان عبادت با يكى از اين دو نيت، نمى داند كه نيت صحيح در عبادت به يكى از آن دو باز مى گردد.
و دليلى صريح بر آنچه گفتيم قول امام صادقعليهالسلام
است :
العباد ثلاثة :
قوم عبدوالله - عز و جل - خوفا، فتلك عبادة العبيد. و قوم عبدوالله - تبارك و تعالى - طلب الثواب، فتلك عبادة الاجراء.
و قوم عبدوالله - عز و جل - حبا له، فتلك عبادة الاحرار، و هى افضل العبادة.
«عبادت كنندگان سه گروهند : گروهى كه خداى عز و جل را از ترس عبادت مى كنند و اين عبادت بردگان است، و دسته اى كه خداى تبارك و تعالى را براى ثواب عبادت مى كنند و اين عبادت مزدوران است، و گروهى كه خداى عز و جل را براى دوستى او عبادت مى كنند و اين عبادت آزادگان است و بهترين عبادت است».
و اين روايت دلالت دارد بر اينكه عبادت بر دو وجه اول علاوه بر اينكه صحيح است از فضيلت نيز خالى نيست.
بلى، شكى نيست در اينكه منزلت و درجه عبادت بر وجه اخير نسبتى با درجه عبادت بر دو وجه اول ندارد. زيرا كسى كه متنعم به لقاء پروردگار است و نظر به وجه كريم او دارد كسى را كه به چهره حور العين نظر و التفات دارد به چيزى نمى گيرد چنانكه متنعم به نظر به وجه حور العين كسى را كه به صورتهاى ساخته شده از سنگ و گل التفات دارد مسخره مى كند، و چنانكه متنعم به نظر به رخسار زنان زيبا كسى را كه از اين رخسارها رو مى گرداند و با خَبَزدو
(جانور زشت گندبو) انس و الفت دارد مورد تمسخر قرار مى دهد، بلكه اين مثالها كه آورديم از روى ناچارى است، زيرا تفاوت بين جمال حضرت ربوبى و جمال حور العين يا زنان زيبا بسيار بزرگتر است از تفاوت بين جمال حور العين و صورتهاى ساخته شده از گل و بين جمال زنان زيبا و خبزدو، و چگونه چنين نباشد كه تفاوت در دومى متناهى است و در اولى نامتناهى، و متناهى را با نامتناهى چه نسبتى است ؟
فصل ۳۱ : نيت مؤمن از عمل او بهتر است
چون دانستى كه نيت روح عمل و حقيقت آن است، و فايده عمل بر نيت متوقف است نه بر عكس، و غرض اصلى از عمل كشش و گرايش دل به سوى خداى تعالى است و اين بستگى دارد به نيت، پس آن بهتر از عمل است، به اين معنى كه عمل هر گاه به دو جزء تحليل شود جزء قلبى - يعنى نيت - از جزء جسمانى - يعنى آنچه از اعضاء و جوارح صادر مى شود - بهتر است، و ثوابى كه مترتب بر دل است بيش از ثوابى است كه بر اعضاء مترتب است، و از اينرو خداى سبحان مى فرمايد :
لن ينال الله لحومها و لا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم.
(حج، ۳۷)
«گوشت و خون آنها (قربانيها) به خدا نمى رسد و ليكن تقوا و پرهيزكارى شما به او مى رسد».
زيرا مقصود از ريختن خون قربانى برگرداندن دل از حب دنياست، و بذل كردن آن همانا برگزيدن رضاى خداست، نه بذل كردن مجرد خون و گوشت، و گرايش دل فقط هنگام جزم نيت و همت حاصل مى شود، اگر چه مانعى عمل را باز دارد.
و از اينرو وارد شده است كه : هر كه همتش كار نيكى باشد ولى عمل را انجام ندهد براى او حسنه اى نوشته مى شود، زيرا همت و نيت دل گرايش آن است به خير و انصراف آن است از هوى، و اين هدف و غايت اعمال نيك است، و تمام شدن نيت به وسيله عمل تاءكيدى است افزون بر آن. و با آنچه گفته شد معنى حديث مشهور : نية المؤمن خير من عمله، و نية الكافر شر من عمله.
«نيت مؤمن بهتر از كردار اوست، و نيت كافر بدتر از كردار اوست» معلوم مى شود.
خلاصه آنكه : هر طاعتى شامل نيتى و عملى است، و هر يك از اين دو از خيرات بشمار مى رود، و در رسيدن به مقصود اثرى دارد، و نيت از عمل بهتر و اثرش بيشتر است.
غرض اين است كه : مؤمن در نيت و در كردار اختيار دارد، پس اينها دو عملند، و نيت نيكوتر آن دو مى باشد، يعنى نيت كه يك جزء طاعت است بهتر است از عمل كه جزء ديگر آن است.
اگر گفته شود : آنچه گفتى معنايى بيش از اين ندارد كه عمل هر گاه با نيت باشد هر يك از عمل و نيت خير و داراى ثواب است، و اگر بدون نيت باشد نه خير است و نه ثوابى دارد، و حال آنكه مقصود اين است كه نيت بهتر از عمل است در صورت اول و ثواب آن بزرگتر مى باشد، و دليل بهترى و خيريت از آنچه گفتى روشن نيست.
مى گويم : با اينكه اجمالا روشن و هويداست، براى آنكه مطلب كاملا آشكار شود ناگزير در توضيح مى گوئيم :
دليل اينكه نيت بهتر از عمل است و در ثواب بر آن برترى دارد اين است كه : شكى نيست در اين كه مقصود از طاعات بهبود نفس و سعادت آن در آخرت و تنعم به لقاء الله - سبحانه - است و وصول به اين لقاء متوقف بر معرفت خدا و حب و انس اوست، و اين بستگى دارد به دوام فكر و ذكر كه موجب بريدن نفس از شهوات دنيا و توجه آن به سوى خداى سبحان است. و گرايش و توجهى كه به خداى تعالى به مجرد معرفت حاصله از فكر پديد آمد ضعيف و نااستوار است، و تنها به وسيله مواظبت بر عمل طاعات و ترك گناهان اعضاء و جوارح نيرومند و استوار مى گردد، زيرا ميان نفس و جوارح رابطه و علاقه اى است كه به سبب آن از يكديگر اثر مى پذيرند، چنانكه هر گاه جراحتى به عضو رسد نفس دردناك مى شود، و نفس چون به سبب علم و آگاهى از مرگ عزيزى يا هجوم امر ترسناكى متاءلم شد اعضاء متاءثر مى گردند و شانه ها مى لرزند، پس طاعات كه فعل جوارح است براى آن تشريع شده كه بدان وسيله به صفت نفس دست يابند يعنى توجه و گرايش به خداى سبحان حاصل شود.
بنابراين نفس اصل و متبوع و امير است، و جوارح بمنزله خدمتكاران و تابعانند، و صفات دل بالذات مقصود است، و افعال جوارح بالعرض مطلوب است، زيرا موجب تقويت و استوارى نفس - يعنى ميل و نيت و توجه - است و شكى نيست كه آنچه مقصود بالذات است بهتر از چيزى است كه مقصود بالعرض است، و ثواب آن بزرگتر از ثواب اين است.
و از معانى صحيح حديث مذكور اين است كه : مؤمن به مقتضاى ايمان خود كارهاى نيك بسيار را نيت و قصد مى كند كه موفق به عمل آنها نمى شود، يا به سبب ناتوانى از دستيابى به اسباب آنها، يا به علت نامساعد بودن وقت براى عمل آنها، يا به جهت جلوگيرى رذيله اى نفسانى از آنها بعد از دسترسى به اسباب آنها، مانند كسى كه نيت كند كه اگر خدا به او مال دهد در راه او انفاق كند، سپس وقتى به او مال داد بخل وى را از انفاق باز مى دارد، پس نيت او بهتر از عمل اوست.