قصص الله يا داستان هايى از خدا جلد ۱

قصص الله يا داستان هايى از خدا0%

قصص الله يا داستان هايى از خدا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

قصص الله يا داستان هايى از خدا

نویسنده: احمد میر خلف زاده
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 7190
دانلود: 2427


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 6 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7190 / دانلود: 2427
اندازه اندازه اندازه
قصص الله يا داستان هايى از خدا

قصص الله يا داستان هايى از خدا جلد 1

نویسنده:
فارسی

۳۴ : تو را به خدا مى سپارم

انوار تجليات الهى خيلى مهيب و عظيم است و بهر موجودى برسد آن موجود را طاقت تحمل نيست. وقتى كه موسى بن عمران مطالبه رويت عظمت خدا را كرد، ندا رسيد : به كوه طور نگاه كن. وقتى نورى از انوار الهى كه البته نور جلال است، تجلى كرد، كوه با آن صلابت را ريز ريز كرد، موسى مدهوش شد.

اما در مقابل پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله تجلى عظمت هزاران برابر تجلى آن روز در كوه طور بود.

اولا : سدره المنتهى كه محل ظهور انوار الهى بود منهدم نگرديد.

ثانيا : پيغمبر مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با آن همه ظهورت تحمل پيدا كرد؛ خدا به او قوه و نيرو داد وگرنه او هم طاقت نداشت.

(كيست به اين درجه برسد و از همه خود را ضعيف تر ببيند. حال ببينيد خدا در عوض به او چه معامله اى كرده، اگر كسى با ادب بسوى خدا برود چنان قبض مى برد كه وصفش نتوان كرد، چه در خلوت و چه در جلوت، همه جا بايد خدا را حاضر و ناظر ديد.

رسول الله چنان ادبى از خود نشان داد كه از هيچ پيغمبرى بروز ننمود. ببينيد خدا با او چطور تلافى نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جائى رسيد كه جبرئيل حركت نكرد، پيامبر فرمود : در چنين جائى مرا تنها مى گذارى. جبرئيل عرض كرد : يا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله تو را به خدا مى سپارم.

۳۵ : پشه داراى تمام مشاعر حيوانى است

يك برگ درخت آيه اى است از آيات الهى تا برسد به جانوران و انسان همه آيات الله اند؛ پشه را ببين دستگاه خلقتش چقدر عظيم است. پشه اى كه با يك فوتى حركت مى كند، داراى تمام مشاعر حيوانى است. چشم دارد، گوش دارد، معده دارد، درك دارد، حتى قوه حافظه و واهمه هم در وجود اين حيوان جمع است. علاوه بر اين، شش دست و پا به آن لطيفى دارد. هوشش هم زياد است. از طرفى مساله خرطوم اين پشه بطورى در بدن انسان فرو مى كند كه انسان نمى فهمد تا بخواهى نگاهش كنى غذايش را خورده و رفته است. خرطومش چقدر قوى است. پشه با فيل در دستگاه خلقت تفاوتى ندارد بلكه پشه دو بال اضافه هم دارد. آنكه فيل را خلق كرد مى تواند همين دستگاه را در پشه ايجاد كند. لكن نسبت كه در بين مى آيد مخلوقات كوچك و بزرگ دارند ولى از لحاظ خلقت همه بزرگند.

۳۶ : با يك اشاره همه مى ميرند

هنگاميكه قيامت برپا مى شود اولين امرى كه واقع مى شود نفخ صور است كه خداى تعالى مكرر در قرآن مجيد خبر داده است.

از آيات و اخبار اينطور استفاده مى شود كه دو نفخ صور است. يك نفخ ميراندن و ديگرى زنده كردن. خداوند در سوره زمر آيه ۶۸ مى فرمايد : «در صور دميده مى شود پس هلاك مى شود هر كه در آسمان ها و زمين است، مگر كسى كه خدا آنرا بخواهد؛ سپس دوباره دميده مى شود آنگاه قيامت برپا مى شود. »

شرح مطلب اين است كه : چهار ملك مقرب پروردگار عالم «جبرئيل، ميكائيل، عزرائيل و اسرافيل» هر كدام ماموريت مهمى دارند. جبرئيل واسطه نزول وحى به انبيا و ميكائيل مامور ارزاق، و عزرائيل مامور گرفتن جانهاست. كار اسرافيل هنگام قيام قيامت است كه هميشه صور در دست اوست و منتظر امر پروردگار است.

هنگامى كه پروردگار امر فرمود، اسرافيل از آسمان به زمين مى آيد، حركت مى كند و ولوله اى در آسمان مى افتد و اهل آسمان ها به لرزه در مى آيند و وقتيكه به زمين رسيد در بيت المقدس محاذى كعبه معظمه ندا مى كند در صور كه موتوا همه بميريد به يك نفخه، نمى ماند جنبنده اى مگر اينكه نفس هايشان قطع مى شود.

۳۷ : مگر مى شود اين عالم خدائى نداشته باشد

مى نويسند : پادشاهى بود دهرى مذهب. وزيرى بسيار عاقل و زيرك داشت. هرچه ادله و براهين براى شاه بر اثبات وجود صانع اقامه مى كردند كه اين آسمان ها و زمين را خدا خلق كرده و ممكن نيست اين بناهاى به اين عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممكن نيست يك بنائى بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود شاه قبول نمى كرد.

آخر الامر وزير بناى يك باغ و درخت ها و عمارتى در بيرون شهر گذارد. بعد از اينكه تمام شد يك روز شاه را به بهانه شكار از آن راه برد. چون چشم شاه بر آن عمارت عالى افتاد متعجب شد. از وزير پرسيد : اين آسمان را كه بنا كرده و چه وقت بنا شده؟

وزير گفت : كسى نساخته خودش موجود شده. پادشاه اعتراض شديدى كرد، اين چه حرفى است مى زنى! چگونه مى شود بنا بدون بنائى ساخته شود.

وزير جواب داد : چگونه يك بنائى كوچك بدون بنا غير معقول است! چگونه مى شود بناى اين آسمان ها و زمين ها و گردش ماه و خورشيد و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصديق نمود و مسلمان و موحد شد.

۳۸ : زمين ابن بابويه و بدنى كه در او است

در زمان فتحعلى شاه نزديك حضرت عبدالعظيم خرابه اى بود و در آن خرابه تپه خاكى بود. زمانى به واسطه بارانى كه آمده بود آب پاى آن تپه افتاد و تا وقتيكه آمدند آنجا را تعمير كنند شكافته شد. همينكه قدرى خاك ها را عقب كردند سردابه «زير زمين» ظاهر شد.

در آن سردابه و زيرزمين پاهاى ميتى نمايان شد. وقتى كه خاك ها را عقب زدند، ديدند يك بدن پيدا شد، تر و تازه. هنوز آثار خضاب به محاسن و دست هايش باقى است ولى كفنش پوسيده و خاك شده و اطرافش ريخته ولى مستورالعوره مى باشد. در مقام جستجو برآمدند. سنگ لوحش را پيدا كردند، اسمش را با تاريخ وفاتش ديدند. بعد معلوم شد كه آن بزرگوار در زمان امام حسن عسكرىعليه‌السلام بوده و قريب هزار سال بود وفات كرده بود.

اين خبر در تهران منتشر شد و مردم مى آمدند، تا تماشا كنند. خود فتحعلى شاه هم آمد و اين امر عجيب را ديد، پس امر كرد : روى قبر را پوشانيدند و بقعه اى ساختند و صحن برايش قرار دادند و مشهور به ابن باويه است در حال حاضر هم آباد است و مردم براى زيارت مى روند و آن بدن، بدن شيخ صدوق (رحمة الله عليه) عليه مى باشد.

۳۹ : دو حيوان دعا كردند

سالى قحطى و خشكسالى شد مردم براى دعاى باران به صحرا رفتند، هرچه دعا كردند باران نيامد در آن اثنا آهوئى را ديدم به سوى غدير «گودال» آبى مى دويد كه آب بياشامد. همينكه غدير را خشك ديد، حيران شد، چند مرتبه به سوى آسمان نظر كرد، ناگاه ابرى ظاهر شد و آنقدر باران آمد كه غدير «گودال» مملو از آب شد و آن آهو آب خورد و سيراب شد.

در روايت ديگرى است :

صيادى گفت : در صحرا براى شكار گاو كوهى رفته بودم. ديدم بچه اش را شير مى دهد. او را تعقيب كردم. آن گاو بچه اش را گذارد و رفت، آمدم او را گرفتم. همينكه آن حيوان بچه اش را به دست من ديد مضطرب شد سر به سوى آسمان بلند كرد، گويا به خدا شكايت مى كرد. يك وقت گودالى پيدا شد و من در آن گودال افتادم و بچه گاو از دست من رها شد و فرار كرد و آن حيوان آمد بچه اش را برد.

حاصل اينكه هرگاه جمادات و نباتات و حيوانات خدا را بشناسند، انسان چگونه مى شود منكر وجود خدا شود؟!

۴۰ : پيامبر گريه كرد

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بر زنيكه آتش تنور روشن كرده بود و نان مى پخت گذشتند. اين زن طفلى داشت كه پهلوى خود نشانيده بود.

همينكه چشمش به آن حضرت افتاد عرض كرد : يا رسول الله شنيده ام كه شما فرموده ايد : ان الله ارحم بعبده من الوالده بولدها

يعنى خداوند مهربان تر است به بنده خود از مادر نسبت به فرزند خود. آيا راست است؟ گفت : بلى.

زن عرض كرد : مادر طفل خود را در اين تنور نمى اندازد خدا چگونه بنده خود را به جهنم مى برد؟

فبكى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و قال :

ان الله لا يعذب بالنار الا من انف ان يقول لا اله الا الله

پس رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بنا كرد گريه كردن و فرمود :

خدا به آتش كسى را عذاب نمى كند مگر اينكه از گفتن لا اله الا الله پرهيز كند، يعنى تكبر كند.

۴۱ : مردم سه گروهند

مردم از لحاظ حساب در روز جزا بر سه گروهند، عده اى بدون حساب وارد بهشت مى شوند، ايشان دوستان اهل بيت هستند كه از آنها حرامى سر نزده يا اينكه با توبه از دنيا رفته اند.

طايفه دوم ؛ بر عكس ايشانند كه بدون حساب وارد جهنم مى شوند كه در قرآن مى فرمايد :

فلا نقيم له يوم القيامه وزنا كسانى كه بى ايمان از دنيا بروند حسابى ندارند، عملشان ارزشى ندارد، چون بى ايمانند.

طايفه سوم ؛ كسانى هستند كه كارهايشان حساب دارد و در قيامت معطل مى شوند اما عاقبت چون حسناتشان غالب است اهل نجات هستند و معطلى آنها در حساب به مقدار گناه است چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به ابن مسعود فرمود :

براى گناه يكصد سال شخص معطل مى شود و هرچند بهشتى است.

البته در روايت ذكر نشده كه چه قسم گناهى است، تا اينكه از جميع گناهان، مومنين پرهيز كنند و از معطلى حساب بترسند.

۴۲ : شاهد پيغمبران حضرت خاتم است

از پيغمبران مى پرسند كه : شما را براى دعوت خلق فرستاديم، آيا به مردم رسانديد؟

عرض مى كنند : پروردگارا تو شاهدى كه ما مسامحه نكرديم.

ندا مى رسد : شاهد شما كيست؟

همه مى گويند : شاهد ما خاتم ما است، يعنى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله .

و همچنين از عيسى بن مريم مى پرسند : آيا تو گفتى كه من و مادرم را بپرستيد؟

يك دفعه عيسى در مقابل عظمت پروردگار مى لرزد. مسيحعليه‌السلام عرض مى كند : پروردگارا اگر من چنين حرفى زده بودم تو مى دانستى. من گفتم بنده خدايم و خداى من و خودتان را بپرستيد.

از امت ها سؤال كرده مى شود كه آيا پيغمبرانتان از قضاياى امروز شما خبر نداند؟ همه مى گويند : آرى.

ديگر مورد سوال، پرسش از نعمت هاى پروردگار است، كه با آن چگونه رفتار شده است. نعمت مراتبى دارد كه مهمترين مراتب آن نعمت «ولايت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله » است، بلكه نعيم مطلق ولايت است.

امامعليه‌السلام فرمود : نعمت، ولايت ما آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است.

پرسيده مى شود : شما با آل محمد چه كرديد؟ چقدر محبت و تبعيت از ايشان داشتيد؟

۴۳ : حقوق مومن و كافر

از امامعليه‌السلام پرسيدند : هرگاه مرد مؤمنى حقى به گردن كافرى داشت، از آن كافر كه اهل دوزخ است، در برابر آن چه چيزى مى ستاند؟

امامعليه‌السلام فرمود : از گناهان آن مرد مسلمان به اندازه حقى كه به گردن آن كافر دارد كم مى شود و آن كافر به اندازه آنها به همراه عذاب كفر خود عذاب مى شود.

آن مرد عرب گفت : هرگاه مسلمانى به گردن مسلمانى حقى داشت چگونه حقش از آن مسلمان دريافت مى شود؟

امامعليه‌السلام فرمود : براى آن مسلمان بستانكار، از حسنات مسلمان بدهكار ظالم مى گيرند و بر حسنات آن ستم كشيده مى افزايند.

پس آن مرد عرب گفت :

اگر آن ظالم حسناتى نداشته باشد؟

امامعليه‌السلام فرمود : از گناهان آن مظلوم بستانكار مى گيرند و گناهان ظالم بدهكار مى افزايند.

ناگفته نماند هرگاه كافرى بر مسلمانى حقى داشته باشد، چون كافر قابليت حسنات مسلمان را ندارد، پس مقتضاى عدل آن است كه به مقدار حقش از عذابش تخفيف داده مى شود.

۴۴ : عدم قابليت محل

شخصى از حضرت امام رضاعليه‌السلام سؤال كرد : كه آيا پروردگار شما مى تواند آسمان ها و زمين و هر آنچه در ميان است در يك تخم مرغى قرار دهد؟

حضرت فرمود : نعم و فى اصغر من البيضه، قد جعلها فى عينك و هى اقل من البيضه

فرمود : بلى در كمتر از تخم مرغى هم قرار مى دهد و الان در چشم هاى تو قرار داده است كه كوچكتر از تخم مرغ است، هرگاه چشم هايت را باز كنى مى بينى آسمان ها و زمين را در صورتيكه نه چشم بزرگ مى شود و نه دنيا كوچك مى شود. پس اگر قدرت خدا به امر محال تعلق نگيرد، قصور و نقصان از جانب قدرت خداوند نيست بلكه عدم قابليت محل است، چنانچه اگر رحمت خدا شامل حال كفار و مشركين نشود و آنها را بهشت نبرد، نقصان از جانب رحمت نيست بلكه به خاطر بى قابليتى آنها است كه رحمت شامل حالشان نمى شود، هرچيزى بايد محلش قابل باشد تا فائده بخشد. وقتى باران از آسمان آمد به يك زمينى مى آيد كه گل و لاله مى رويد و به زمين شوره زار مى آيد، خار و خس مى رويد؛ نه اين است كه در باران نقص باشد بلكه نقص در زمين است كه محلش قابل نيست.

۴۵ : در ذات خدا تكلم نكنيد

وقتى خاتم پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله بر عده اى از اصحاب گذشتند، ديدند درباره ذات خدا سخن مى گويند، چنان غضب بر آن حضرت مستولى شد كه صورت مباركش سرخ گرديد و آنها را در تكلم كردن در ذات بى مثال منع كرده و فرمود : لا تكلموا فى ذات الله فانه لا يزيدكم الا تحيرا

فرمود : در ذات خدا تكلم نكنيد زيرا كه اين راه جز سرگردانى و حيرانى چيزى نيست.

و حال آنكه آنها چه مواعظ و نصايح از پيامبر شنيده بودند چقدر علم و عقل و كمال آنها بيش از ما بوده، با وجود اين پيغمبر آنها را از تكلم كردن در ذات حضرت احديت منع مى كند، آن وقت بعضى از مردم ما، كه هيچ سواد نداريم، شعور نداريم، عقل ما قاصر است، مى خواهيم به ذات خدا پى ببريم، از اين جهت است بعضى عقلشان به جائى نمى رسد از دين برمى گردند و كافر مى شوند.

۴۶ : سه امر پنهان

خداوند سه چيز را در سه چيز پنهان كرده :

اول : ولى و دوست خودش را در خلق پنهان كرده كه كسى به ديگرى اهانت نكند، به نظر پستى و حقارت به ديگرى ننگرد از ترس اينكه نكند ولى خدا باشد، براى حفظ آبروى همين شخص ولى خودش را پنهان داشته.

دوم : خشم و غضب خودش را در گناهان پنهان كرده. بعضى از گناهان است كه موجب سخط و غضب خدا مى شود، اما اين چه گناهى است نمى دانيم. معصوم نفرموده، چرا نفرموده؟ براى اينكه مردم از همه گناهان بترسند، دنبال هيچ گناهى نروند، شايد اين گناه همان گناه باشد. آن گناهى كه موجب غضب و سخط خداست كه آدمى روى نجات را نمى بيند.

سوم : عبادت ها، بعضى از عبادت هاست كه اگر از كسى سر زد حتما اهل نجات و رستگارى خواهد بود. نمى دانيم آن عبادت و طاعت چه عبادت و طاعتى است، ذكر نشده و نبايد هم بدانيم. امر نهانى و پنهانى است و يك رمزى است تا ما ميل به همه طاعت ها و عبادتها پيدا كنيم.

۴۷ : لوطى توبه كرد

تاجرى كه يكى از مريدان و مقلدين مجلسى اول (رحمة الله عليه) بود به ايشان مراجعه كرد و گفت :

آقا گرفتارى پيدا كردم، چند نفر از لوطى هاى اصفهان فرستاده اند كه ما امشب مى خواهيم به خانه تو بيائيم و من هم نمى توانم فرار كنم، چون اين لوطى ها با دستگاه حكومتى مربوطند، اسباب زحمتم مى شوند. وقتى هم كه مى آيند بايد تمام وسائل گناه را آماده كنم، بالاخره چه كنم.

مرحوم مجلسى (رحمة الله عليه) فرموده بود : عيبى ندارد من خودم اول مجلس ‍ شما مى آيم به خوشى مى گذرد. اول غروب علامه مجلسى نماز مغرب و عشا مى خواند، پيش از آمدن مهمانها به منزل تاجر مى آيد، بعد لوطى باشى و شاگرد لوطيها مى آيند. اينها همه تا چشمشان به مجلسى افتاد ناراحت شدند. معلوم است با بودن مرحوم مجلسى، اينها نمى توانند بزنند و برقصند. خيلى ناراحت شدند، بعد مرحوم مجلسى با آنها حرف زد، فرمود :

شما چه راه و روشى داريد؟ لوطى باشى هم از روى غيظ و غضب گفت : راه و روش ما خيلى از شما بهتر است.

مجلسى فرمود : چطور؟

گفت : ما لوطى هستيم. ما نمك شناسيم. ما اگر نمك كسى را خورديم تا آخر عمر به او خيانت نمى كنيم. تكيه اش روى نمك شناسى بود. غيرت داريم، فتوت داريم.

مجلسى هم سكوت كرد. وقتى كه قدرى آرام گرفت مرحوم مجلسى فرمود :

اگر شما نمك شناسيد بگوئيد ببينيم چقدر نمك خدا را خورده ايد؟ و چقدر نمك شناسى كرده ايد؟ فلان كس چيزى به تو داده و تشكر كردى به خيالت اين نمك شناسى شد، نمك شناسى با خداى را، از نان بگير تا بالاتر برود يك روز دو روز نيست، چهل سال، شصت سال، نمك خداى را خورده اى، آخر تو مى گوئى نمك شناسم، آيا با صاحب نمك، با پروردگار عالم جل جلاله چه كرده اى؟ آيا شكرش را كرده اى؟ بندگيش را كرده اى؟ آيا معصيتش، مخالفتش را نكرده اى؟

پس از كلمات آتشين و مواعظ مجلسى لوطى ها بلند شدند يكى يكى رفتند و مجلسى هم رفت. بعد از اذان صبح مرحوم مجلسى شنيد در مى زنند. ديد لوطى باشى آمد، اما چه حالى، خوش به حال لوطى باشى كه اهل توبه شود و اى آقاى حاجى مقدسى كه مغرور باشد، عاقبت به خيرى با توبه است كه خودش را منزه نداند.

خلاصه اينكه آمد و عذرخواهى كرد، گفت : آقاى شيخ! عمرى به غفلت گذشت، ديشب فهميدم كه همه ما نمك به حراميم، حالا آمده ام توبه كنم.

مرحوم مجلسى هم خيلى لطف مى كند او را به منزل مى برد. راه توبه را برايش ذكر مى كند، مى فرمايد : تصميم بگير گناه نكنى، تصميم بگير نماز و روزه اى كه از تو فوت شده قضا كنى، واجبات صاحب نمك رب العالمين را پشت سر نينداز، اگر مى خواهى حق نمك را ادا كنى به دستورات او عمل كن، آنچه گفته نكن، ترك كن.

۴۸ : بهشت براى سه طايفه حرام است

خداوند بهشت را بر چند طايفه حرام كرده است.

۱ - شراب خوار.

۲ - رباخوار.

۳ - غيبت كننده.

عده اى كه دور هم مى نشينند، غيبت مؤمنى را مى كنند تمامشان لاشخور هستند و لاشخور را در بهشت راه نمى دهند. جاى لاشخور در لجن زارها و كنار رودخانه هاست. سگ ها دور لاشه جمع مى شوند.

اگر مى خواهى جزء لاشخورها نباشى تا در مجلسى كه نشسته اى، اگر كسى اسم مؤمنى را برد، تا خواست عيبى برايش بگويد، زود برخيز و بگريز، تا مى توانى جلويش را بگير. اگر چنانچه جلوى غيبت را گرفتى، خداوند هزار باب شر به رويت مى بندد، اگر جلويش را نگرفتى و كمكش كردى، خدا هم تو را ۷۰ برابر غيبت كننده عذاب مى كند.

۴۹ : پرنده اى كه دندان دارد

حضرت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمودند :

يكى از عجائب مصنوعات و مخلوقات الهى خفاش است و خلقت او از همه پرندگان عجيب تر است. همه چيزش برخلاف پرندگان است، زيرا تمام پرندگان به توسط بال پرواز مى كنند و اين حيوان بدون پر پرواز مى كند.

حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد : خداوند پر و بال او را از گوشت بدنش ‍ قرار داده و به روى چهار دست و پا راه مى رود؛ ديگر از عجائب خلقت او اين است كه تمام طيور تخم مى گذارند و اين حيوان مثل چهارپايان مى زايد آن هم از سه الى هفت بچه مى گذارد.

دميرى در حيوة الحيوان مى نويسد : اين حيوان مثل زنها حيض مى شود و پاك مى شود و خنده مى كند مثل انسان و بچه خود را شير مى دهد و او را باخودش به هوا مى برد و با جفت خود در هوا جمع مى شود.

ديگر از عجائب خلقتش اين است كه اين حيوان هم گوش دارد و هم منقار و هم دندان و تمام حيوانات با اين خفاش دشمنند. هركدام كه گوشت خوارند او را مى خورند و هركدام كه گوشت خوار نيستند او را مى كشند، لذا شب بيرون مى آيد و به طلب رزق و روزى مى رود و غذاى اين حيوان مگس و پشه است. اينكه مردم مى گويند باد مى خورد غلط است زيرا كه خداوند براى او دندان قرار داده است.

۵۰ : شيطان از خدا يك جواب شنيد

شيطان به خدا عرض كرد : من چند فقره بحث و عرض دارم ولى از اظهار او مى ترسم خطاب شد مترس و سؤال كن، عرض كرد :

من اعتراف و اقرار دارم بر اينكه خداى من قادر و عالم و حكيم است در افعال خود. او مى دانست قبل از ايجاد من كه چه مى كنم چرا مرا خلق كرد؟

دوم : اين كه چرا مرا امر كردى بر طاعت و عبادت خود و حال آنكه از اطاعت من نفعى به تو نمى رسيد و چيزى بر خدائى تو نمى افزود و از نافرمانى من چيزى از سلطنت و خدائى تو كم نمى شد.

سوم : اينكه من ملتزم به طاعت و معرفت شدم چرا مرا امر كردى به سجده آدم؟

چهارم : اين كه چرا مرا به واسطه سجده نكردن لعنت كردى؟ و حال آنكه سالها بندگى كردم و به محض اينكه گفتم : غير تو را سجده نمى كنم به من خشم كردى.

پنجم : اينكه چرا مرا در بهشت راه دادى كه آدم را فريب دهم و اغواء كنم.

ششم : اينكه عداوت مرا با آدم مى دانستى چرا مرا بر اولادش مسلط گردانيدى؟

هفتم : اينكه چرا تا قيامت مهلت دادى؟ اگر مرا هلاك كرده بودى همه راحت بودند، اين هفت بحث را كرد و يك جواب شنيد :

خطاب شد : اى شيطان، مرا حكيم مى دانى؟

شيطان گفت : بله.

خداوند فرمود : پس تمام اين بحث هاى تو بى جا است.

۵۱ : تو چه كردى و خدا با تو چه مى كند

در تفسير منهج الصادقين داستان لطيفى از ذوالنون مصرى نقل كرده است مى گويد :

روزى به دلم افتاد كنار رود نيل بروم. از خانه بيرون آمدم ناگاه ديدم عقربى به سرعت حركت مى كند. با خود گفتم : با اين سرعت حتما ماموريتى دارد، آن را دنبال كردم. به كنار رود نيل رسيد. تا كنار آب آمد قورباغه اى خودش را به ساحل رسانيد، پشتش را به ديواره آب زد، عقرب سوار قورباغه شد و به آن طرف نيل رفت. من گفتم : حتما سرى است. خودم را با قايق به آن طرف رودخانه رساندم. ديدم قورباغه خودش را به ديواره رودخانه چسبانيد و عقرب پياده شد و باز به سرعت حركت كرد تا رسيد به نزديك درختى كه زير آن جوانى مست افتاده و مار بزرگى هم روى سينه اش نشسته و سرش را نزديك دهان جوان مست مى آورد كه عقرب خودش را به گردن مار رسانيد و نيش خود را به او زد. سمى داشت كه مار سمى را از كار انداخت، آن وقت برگشت.

با پايم به جوان مست زدم، گفتم :

واى بر تو، برخيز ببين تو چه كردى و خدا با تو چه مى كند؟

جريان عقرب را گفتم و لاشه مار را نشانش دادم، جوان منقلب شد و روى پاى ذوالنون افتاد و توبه كرد.

۵۲ : همه آنها را مى آمرزم

سيد بحرانى نقل فرموده : پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام و حضرت زهرا (سلام الله عليها) و امام حسن و امام حسينعليه‌السلام ، شيعيان و دوستان را تا قيامت ياد كردند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : من نصف اعمالم را به امتم واگذار كردم و علىعليه‌السلام هم فرمود : من هم نصف اعمالم را به شيعيانم واگذار كردم و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسينعليه‌السلام عليهم صلوات الله نيز همين را فرمودند :

جبرئيل نازل شد و عرض كرد : حق تعالى مى فرمايد : من از شما بيشتر ايشان را دوست دارم همه آنها را مى آمرزم

كه تنها راه اميد همين است وگرنه با اين ضعف در برابر مكر شيطان و با اين بى عملى به كجا ميرسيم.

سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان

يك خوشه ببخشندكه ما تخم نكشتيم

۵۳ : ۷۰ سال عبادت عابد چه شد

در اخبار رسيده نسبت به يكى از عابدهايى كه ۷۰ سال روزها روزه و شبها براى افطارش دو دانه انار از درختى در نزديكيش استفاده مى كرد و در اين هفتاد سال سرگرم عبادت بود و خيلى هم به عمل خودش خوش بين بود، خيال مى كرد خيلى از خدا طلبكار است، لذا حساب اجرش را كردند معلوم شد در مقابل دو دانه انار كه خداوند بدون زحمتى برايش فراهم مى آورد، اعمالش برابر نيست. بلكه در روايت دارد وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : همه به فضل خدا به بهشت مى روند، عرض كردند : حتى شما؟ فرمود : بلى، حتى من.

اين فضل خداست كه بشر را از خاك بلند مى كند و به فوق افلاك مى رساند لذا به ما دستور رسيده كه از فضل خدا بخواهيد و در دعا مى گوئى : خدايا به فضلت با من معامله كن نه با عدلت، اگر پاى حساب عدل در كار بيايد انسان هيچ ندارد.

۵۴ : يك هفته وسط دريا بى هوش بود

محدث جزائرى در انوار نعمانيه مى فرمايد : در مسافرت دريايى در كشتى نشسته بودم كشتيبان برايم تعريف كرد كه در سفرى يك نفر از مسافرين كشتى براى قضاى حاجت به محل مخصوص كشتى رفت «در كشتى هاى بادى محل مخصوصى در كنار كشتى براى اين منظور معين نموده اند»، ناگهان موج بزرگى به پايش زد و او را در دريا انداخت. مسافر بى چاره به زير آب فرو رفت و من به شاگردانم كه در شنا مهارت فوق العاده داشتند گفتم : زود خودتان را به او برسانيد و نجاتش دهيد.

پس از مدتى يكى از شاگردان او را برگرداند همه خوشحال شديم، رويش ‍ حوله اى انداختيم و به اصطلاح گرمش كرديم. پس از مدتى كه به حال آمد رويش را عقب زديم ديديم همسفر ما نيست بلكه شخص ديگرى است.

پرسيديم : تو كيستى؟

گفت : يك هفته قبل در ضمن سفر دريا، كشتى ما غرق شد و قطعه چوبى به دست آوردم و اين چند روز در دريا با آن چوب مى گذراندم تا حال كه از هوش رفتم و ديگر ندانستم چه شد.

معلوم گرديد كه آن مسافر اجل حتمى اش رسيده و اين يكى كه يك هفته پيش به دريا افتاده اجلش باقيمانده است و بايد نجات يابد و بايد دانست اجل حتمى و معلق هردو به تقدير خداوند تبارك و تعالى است.

۵۵ : ۱۲ هزار نفر كشته شدند

روزى حضرت سليمانعليه‌السلام با گروه عظيم و بى نظيرى سوار بساط و فرش مخصوص خود شد و آن عظمت و شوكت خود را كه خداوند آن همه قدرت ها را در تحت تسخير او قرار داده است مشاهده كرد، به خود باليد و به قدرت خود نظر كرده و گويا خود پسندى نمود.

در اين هنگام كمى آن مركب عظيم «بساط» كج شد و تعداد ۱۲ هزار نفر از لشكريانش هلاك شدند، با چوب روى مركب «بساط» زد و گفت : اعتدال يا بساط عدالت پيشه كن! و از ظلم دور باش! اى بساط. بساط در جواب گفت :

در صورتى من از مرز عدالت خارج نمى شوم كه شما نيز به عدالت رفتار كنى.

سليمان دانست كه «بساط» از طرف خداوند، ماموريت دارد.

حضرت سليمان به سجده افتاد و از خداوند عذر خواست كه به خود باليده و افتخار به خويشتن نموده است.

۵۶ : خداوند مى فرمايد : پند او فريب است

شيطان به حضور حضرت موسىعليه‌السلام آمد و گفت : مى خواهى تو را هزار و سه پند بياموزم.

فرمود : آنچه كه مى دانى من بيشتر مى دانم، نيازى به پند تو ندارم.

جبرئيل امين، نازل شد و عرض كرد : يا موسى خداوند مى فرمايد :

هزار پند او فريب است اما سه پند او را بشنو.

حضرت موسى به شيطان فرمود :

سه پند از هزار و سه پندت را بگو.

شيطان گفت :

۱ - چنانچه در خاطرت انجام دادن كار نيكى را گذراندى، زود شتاب كن وگرنه تو را پشيمان مى كنم.

۲ - اگر با زن بيگانه و نامحرم نشستى، غافل از من مباش! كه تو را به زنا وادار مى كنم.

۳ - چون غضب بر تو مستولى شد، جاى خود را عوض كن وگرنه فتنه به پا مى كنم.

اكنون كه تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش ‍ قرار گيرم. موسى بن عمران خواسته وى را به عرض خداوند رسانيد، ندا رسيد يا موسى! شرط آمرزش شيطان اين است كه برود روى قبر آدم و او را سجده كند. حضرت موسى امر پروردگار را به وى فرمود.

شيطان گفت : يا موسى من موقع زنده بودن آدم وى را سجده نكردم، چگونه حالا حاضر مى شوم، خاك قبر او را سجده كنم!؟

۵۷ : ما پرندگان در آسمان تخم مى كنيم

در زمان حضرت سليمانعليه‌السلام خداوند هفتاد هزار نوع پرنده كه هر نوعى به شكل و رنگ مخصوص بودند، مانند ابر بالاى سر آن حضرت پديد آورد. حضرت سليمان از معاش و روزى آنها و از اينكه چگونه تخم مى كنند و چگونه بچه مى آورند از آنها سؤالاتى كرد.

آنها جواب دادند و گفتند : اى سليمان! بعضى از ما در هوا تخم مى كنيم و در هوا بچه مى آوريم، برخى از ما تخم خود را در بال هاى خود حفظ مى كنيم تا بچه بياوريم و گروهى از ما تخم را در منقار خود نگه مى داريم تا بچه آوريم و عده اى از ما نه تخم مى كنيم و نه بچه مى آوريم اما نسل ما تا ابد باقى است.

۵۸ : چگونه با اين غلام رفتار شد

غلامى را مى خواستند بفروشند، مشترى براى خردنش آماده بود. غلام با صداى بلند گفت : هركس مى خواهد مرا بخرد شرطى دارد و آن اين است كه هنگام پنج وقت نماز بايد آزاد باشم. نمازم بايد پشت سر پيغمبر خدا باشد، هركه مى خواهد مرا بخرد.

بالاخره يك مشترى پيدا شد و او را خريد به شرط اينكه پنج وقت ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح آزاد باشد برود در مسجدالنبى پشت سر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نمازش را بخواند و برگردد. از همان روز كه او را خريد پنج وقت اين غلام مرتب پشت سر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نماز مى خواند.

مدتى بدين منوال گذشت. چند روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله او را نديد. احوالش را پرسيد، گفتند : يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ! بيمار شده است.

فرمود : مى خواهم به عيادتش بروم. با اينكه غلام در اجتماع آن روز كاملا بى ارزش بود، اما رسول خدا باطنش را مى ديد. ظاهرش غلام است، اما حقيقتش از دوستان خداست.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نزدش تشريف آوردند و كنارش نشست. از او دلجوئى فرمودند. بعد از سه روز احوالش را پرسيد، گفتند، يا رسول الله در حال جان دادن است. حضرت فرمودند : به بالينش برويم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تشريف آوردند و آن غلام نيز از دنيا رفت. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جنازه اش را به كسى نداد، خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بدن غلام را غسل دادند و كفنش كردند و بر او نماز خواندند و دفنش كردند. طورى با او رفتار كرد كه صداى خيلى از مهاجرى و انصار در آمد. سر و صدا كردند. به گوش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هم رسيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كارهايى براى اين غلام مى كند كه براى ما نمى كند. اينقدر به اسلام خدمت كرديم، ما كه صف اول هستيم. اما براى يك غلام سياهى چه مى كند. اين آيه شريفه نازل شد و پيامبر بر ايشان تلاوت كردند.

يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر او انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم   (۲)

ترجمه : «اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و در تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست. »

۵۹ : لطف خدا به آن جوان

در روايت دارد كه در زمان حضرت داوود نبىعليه‌السلام جوانى به ايشان سخت ارادتمند و علاقه شديد داشت، هر روز متصل خدمت داوود مى رسيد كه زبور مى خواند.

اين جوان چنان مبهوت مى گرديد كه عقب هيچ كارى نمى رفت. خلاصه يك روز ملك الموت به ديدن داوود آمد، در ضمن ملاقات داوود، نظر تندى هم به جوان كرد.

داوودعليه‌السلام پرسيد : مثل اينكه نظر خاصى به رفيق ما كردى؟

گفت : بله هفته ديگر چنين روزى وعده من و اين جوان است داوودعليه‌السلام پرسيد : حتمى است؟

عزرائيل گفت : بله يك هفته به عمر اين جوان بيشتر نمانده است. گفت و رفت. داوود از بس اين جوان را براى خدا دوست داشت، خيلى متاثر شد. از او دلجوئى كرد. ضمن گفتگو با جوان پرسيد : آيا ازدواج كرده اى؟ گفت : نه.

داوود با خود گفت : اين جوان يك هفته ديگر به عمرش نمانده، زن هم نگرفته. به فكر افتاد كه همسرى برايش پيدا كند تا اقلا اين يك هفته لذتى از دنيا و زن بگيرد. به يك نفر از بنى اسرائيل كه با اخلاص و محبت بود، پيشنهاد كرد دخترت را امشب براى خدا به اين جوان صالح تزويج كن. او فورا اطاعت كرده. آن مرد شريف دخترش را ديد و دختر هم تسليم شد. وسائلى فراهم كرد و همان شب مجلس عروسى برپا شد. روزها هم مى آمد خدمت جناب داوود تا روز هفتم. روزى كه داوود منتظر بود كه خبر مرگ جوان را بياورند و داوود براى تشيعش حاضر شود ديد خبرى نشد.

خود جوان آمد، داوود چيزى نگفت. اجمالا پس از گذشتن يك هفته ملك را مى بيند از او مى پرسد چطور شد جوان نمرد، گفت : مرگش رسيده بود، لكن شما و پدر دختر و خود دختر كارى كرديد كه رحم خدا را متوجه او كرديد محبت هايى كرديد كه حب الهى را بحركت آورديد، چون چنين كرديد ندا رسيد ما از شما اولى هستى، به اين جوان محبت و رحم كنيد، لذا بر عمرش افزود.

۶۰ : سبحان الله خيلى كارساز است

وقتى سليمانعليه‌السلام بر بساط بود و باد بساطش را حركت مى داد برزگرى به بالا نگاه كرد و چشمش به شوكت و فرش عجيب سليمان افتاد از روى شگفتى گفت : سبحان الله خدا به پسر داوود چه ملك عظيمى داده است.

باد صدايش را بگوش سليمان رسانيد، دستور داد بساط و فرش را پائين آورد و نزد برزگر فرود آمد و فرمود :

يك سبحان الله كه خداوند قبول فرمايد بهتر از اين ملكى است كه خدا به من داده است.

رازش نيز معلوم است حالا ملك سليمان كجاست؟ اما سبحان الله آن مؤمن ثابت و نورش موجود است، لذا در قرآن مجيد مكررا امر به تسبيح شده، همچنين در روايات و از پيغمبر و اهل بيتعليه‌السلام رسيده.

از حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت شده كه : كسى كه پس از هر نماز تسبيحات اربعه را بخواند سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اكبر خداى تعالى او را از هفتاد بلا دور مى كند كه سهل ترين آن فقر است و اگر كسى بر آن مداومت كند خدا او را از سوختن و خراب شدن ساختمان بر او و غرق شدن نگه مى دارد و عاقبت به شر نمى شود و از مردن بد نجات مى يابد.

۶۱ : خدا و دانيال و شير

در حالات جناب دانيال است كه بخت النصر او را گرفت، و براى كشتنش با شكنجه، چاه عميقى را معين نمود و شير درنده اى را در چاه انداخت و سپس دانيال را نيز در چاه افكند و دستور داد سرچاه را بستند و فرمان عمومى صادر كرد كه هيچ كس حق ندارد نزديك چاه بشود.

خداوند به پيغمبرى وحى فرستاد كه براى دانيال در فلان مكان خوراك ببر. آن پيغمبر وقتى نزد چاه رسيد، سر چاه را كنار زد، ملاحظه كرد كه در قعر چاه شير با كمال خضوع و ادب مقابل دانيال نشسته است، وقتى خوراكش ‍ را به او رسانيد دانيال گفت :

الحمدلله الذى لا ينسى من شكر

سپاس خدائى را كه كسى را كه او را سپاسگزارى مى نمايد فراموش ‍ نمى فرمايد.

اگر دانيال يقين به خدا نداشت، نگاه همان شير زهره اش را مى برد و جانش ‍ بيرون مى رفت، اما او اهل يقين است، ايمان دارد كه شير هم مخلوق عاجزى از مخلوق هاى خداوندى است كه بدون مشيت الهى حركت نمى كند.

۶۲ : يك دسته بى حساب وارد بهشت مى شوند

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

اذا كان يوم القيمه انبت الله لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان

يعنى روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از امت من بالهايى عطا مى كند كه از قبرهاى خود پرواز مى كنند و به سوى بهشت مى روند و آنجا متنعم مى شوند، ملائكه از آنها مى پرسند : شما از حساب فارغ شديد؟

مى گويند : ما حسابى نداشتيم.

مى گويند : از صراط گذشتيد؟

مى گويند : ما صراطى نديديم.

ملائكه مى پرسند : شما از امت كيستيد؟

مى گويند : ما از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله هستيم.

ملائكه مى پرسند : عمل شما در دنيا چه بوده كه به اين مرتبه عالى و منزلت عظيمه رسيده ايد؟

گويند : دو صفت در ما بود كه خدا اين مقام را به ما داده است.

يكى اينكه : هرچى خدا در دنيا قسمت ما كرده بود در دنيا راضى بوديم.

دوم اينكه : اگر در خلوت اسباب معصيت براى ما مهيا مى شد از خدا حيا مى كرديم و مرتكب معصيت نمى شديم.

امام صادقعليه‌السلام به اسحاق بن عمار فرمودند :

بترس از خدا گويا خدا را به چشم مى بينى و اگر شك دارى، در دين خدا كافرى و اگر يقين دارى و باز مرتكب مى شوى پس خدا را پست ترين نظر كنندگان فرض كردى.

۶۳ : احضار بنده و سخن خدا با او

در كتاب خزائن الاخبار و مجالس المتقين آمده است كه خديجه خاتونعليه‌السلام از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از قيامت سوال نمود، وقتى كه عرض اعمال بنده بر خدا مى شود، پس آن حضرت گريه كرد.

حضرت خديجه عرض كرد : يا رسول الله چرا گريه مى كنى؟

فرمود : از وسعت رحمت خدا در آن روز بر بندگانش، اى خديجه چون روز قيامت بنده را نزد خدا حاضر مى كنند، خطاب مى شود، اين بنده من! اطلاع دارى كه فلان روز و فلان شب چه كردى؟

عرض مى كند : خداوندا مى دانم، پس يك يك گناه او را به او اظهار مى كنند و او اقرار مى كند، تا به گناهى مى رسد كه در كمال قباحت باشد. پس بنده سر خجالت به زير اندازد و عرق به صورت او جارى شود. خداوند مى فرمايد :

اى بنده من چرا جواب نمى گوئى؟

بنده عرض مى كند : الهى شرمسارم، نمى توانم جواب بدهم. خطاب مى رسد : اى بنده تو با اينكه لئيمى و پستى از من شرم مى كنى و من با كريمى خود چگونه شرم نكنم از تو، اى بنده، تو را حياء ندامت و پشيمانى است و مرا حياء كرم. گناه در ميان دو حياء بقائى ندارد. پس خداوند به كرم خود بنده را مى آمرزد و داخل بهشت مى كند.

۶۴ : اگر يك بار مرا مى خواندند

خداوند به حضرت موسى دستور زكات گرفتن را نازل كرد.

حضرت موسىعليه‌السلام براى گرفتن زكات به قارون مراجعه نمود، قارون امتناع ورزيد. موسى از هزار گوسفند يكى و از هزار دينار يك دينار و از هزار درهم يك درهم راضى شد. قارون حساب كرد مقدارى كه لازم بود پرداخت نمايد زياد به نظرش آمد، باز راضى نشد.

در اين هنگام به فكر افتاد كه بايد از ريشه و بن جلو اين نحو پول دادن ها را گرفت. بنى اسرائيل را جمع نمود و گفت : موسى هرچه امر كرد اطاعت كرديد، اينك مى خواهد اموال شما را بگيرد، چاره اى بينديشيد. گفتند : تو بزرگتر از مائى هرچه صلاح بدانى انجام مى دهيم.

قارون گفت : فلان زن بدكاره را بياوريد تا جايزه اى براى او قرار دهم به موسى تهمت بزند، هزار دينار برايش تعيين كرد و وعده داد او را جزء بانوان خود در آورد. فردا صبح قارون بنى اسرائيل را جمع نموده به حضرت موسى مراجعه نمود و گفت : مردم منتظر تشريف فرمائى شما هستند كه آنها را پند و اندرز دهى. حضرت موسى از منزل خارج شد در ميدانى شروع به موعظه كرد. حضرت در ضمن سخن گفت :

هركه دزدى كند دستش را قطع مى كنيم. هركس افتراء زند او را هشتاد تازيانه مى زنيم، كسى كه زن نداشته باشد و مرتكب زنا شود نيز هشتاد تازيانه مى خورد، اما آنكس كه زن داشته باشد زنا كرده سنگسار مى شود تا بميرد.

قارون گفت : اگر اين كار از خودت سر بزند. حضرت موسى جواب داد : آرى.

قارون گفت : بنى اسرائيل مى گويند : با فلان زن زنا كرده اى.

پرسيد : من؟ پاسخ داد : آرى.

امر كرد آن زن را بياورند، وقتى حاضر شد قارون گفت : آنچه اينها مى گويند صحيح است. زن در اين موقع با خود انديشيد كه بهتر اين است توبه كنم و پيغمبر خدا را نيازارم. تصميم گرفت واقع را بيان كند و در پاسخ گفت : دروغ مى گويند، قارون برايم جايزه اى تعيين كرده تا تو را به اينكار تهمت بزنم. قارون از اين پيشامد بى اندازه ناراحت شد و سر به زير انداخت.

حضرت موسىعليه‌السلام به شكرانه آشكار شدن واقع، سر به سجده رفت و خدا را سپاسگزارى نمود. با اشك جارى عرض كرد : پروردگارا دشمن تو اراده داشت مرا رسوا كند، چنانچه من براستى پيامبر و از طرف توام، مرا بر او چيره گردان، خطاب رسيد، موسى سر بردار، زمين را در اختيارت گذاشتيم. حضرت موسى سر برداشته رو به بنى اسرائيل كرد و فرمود : خداوند همانطور كه نيروى هلاكت فرعون و فرعونيان را به من داد اينك نيز بر قارون مسلطم كرده، هركه دوست دار قارون است با او باشد و هركه او را نمى خواهد كناره بگيرد.

به جز دو نفر كسى با قارون نماند. موسىعليه‌السلام زمين را امر كرد كه پيكر قارون و همكارانش را بگيرد، تا ساق به زمين فرورفتند. دومين بار فرمود : تا زانو داخل زمين شدند، براى سومين مرتبه امر كرد تا كمر به زمين رفتند. در تمام اين چند مرتبه قارون موسىعليه‌السلام را سوگند مى داد و تضرع و التماس مى نمود كه از كيفرش بگذرد ولى موسى از شدت خشم توجهى ننمود. براى آخرين بار فرمود : زمين اينها را بگير، تمام پيكر قارون و همراهانش در دل خاك جاى گرفتند.

خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد چقدر سخت دلى. ۷۰ مرتبه پناه آوردند تو رحم نكردى و از ايشان نگذشتى اما و عزتى و جلالى لو اياى دعونى مره واحده لو وجدونى قريبا مجيبا

به عزت و جلالم سوگند اگر يك بار مرا مى خواندند، مرا نزديك و جوابگو مى يافتند.

۶۵ : از شدت گريه مژگانش ريخت

روايت كردند كه معاذ بن جبل روزى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد در حالى كه گريه مى كرد.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : چرا گريه مى كنى؟

معاذ عرض كرد : جوان خوش صورتى در خانه ايستاده مثل زن بچه مرده گريه مى كند و مى خواهد خدمت شما برسد گويا خجالت مى كشد، حضرت فرمود : برو و او را بياور. معاذ رفت و او را خدمت پيامبر آورد.

جوان سلام كرد و جواب شنيد، حضرت فرمود : چرا گريه مى كنى؟ عرض ‍ كرد : گناهى كرده ام كه اگر خدا مرا به بعضى از آن مواخذه كند، البته مرا به جهنم مى برد.

فرمود : آيا به خدا كافر شدى؟

عرض كرد : نه.

فرمود : قتل نفس كرده اى؟

عرض كرد : نه.

فرمود : خدا گناهان تو را بيامرزد اگرچه به قدر كوه هاى بسيار بلند باشد.

عرض كرد : گناه من از كوه ها نيز بزرگتر است.

فرمود : خدا گناهت را مى آمرزد، اگرچه به اندازه زمين ها و درياها و درخت ها باشد.

عرض كرد : گناه من از همه اينها كه فرمودى بزرگتر است.

فرمود : خدا گناهان تو را مى آمرزد اگرچه به قدر آسمان ها و عرش و ستاره ها باشد.

عرض كرد : گناهان من بزرگتر است.

فرمود : پروردگار تو بزرگتر است يا گناه تو؟

عرض كرد : پروردگار من.

فرمود : گناه بزرگ را خداى عظيم مى آمرزد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : چه كرده اى؟

عرض كرد : من چند سال كارم اين بود كه مى رفتم و قبرهاى مردم را مى شكافتم و كفن هاى آنها را بيرون مى آوردم تا آنكه دخترى از انصار مرد. او را بردند در قبرستان دفنش كردند. شب كه شد من رفتم قبرش را شكافتم و او را از قبر بيرون آوردم و كفنش را بيرون آوردم. شيطان به من وسوسه كرد، برگشتم با او جمع شدم. همين كه خواستم بروم صدائى از عقب سر خود شنيدم كه يكى گفت : ويل لك من ديان يوم الدين

واى بر تو از غضب مالك آخرت.

با اين عمل گمان ندارم بوى بهشت را بشنوم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : دور شو اى فاسق كه مى ترسم از آتش تو من هم بسوزم. آن مرد بيرون آمد سر به صحرا گذارد و بالاى كوهى رفت. دستهايش را غل كرد، بگردنش آويخت و تا چهل روز مشغول گريه و زارى شد و دعا و تضرع و مناجات به درگاه خدا نمود. روز چهلم عرض كرد : الهى اگر توبه من را قبول كرده اى، پيغمبرت را خبر كن و الا آتشى بفرست مرا بسوزاند.

جبرئيل بر حضرت رسالت نازل شد و اين آيه را آورد :

والذين اذا فعلوا فاحشه و ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعملون   (۳)

ترجمه : «و آن افرادى كه هرگاه عمل ناپسندى انجام مى دهند يا اينكه به نفس خود ظلم مى كنند يادآور خدا مى شوند و براى گناهان خود طلب مغفرت مى نمايند و غير از خدا كيست كه گناهان را بيامرزد و بر كارهايى كه انجام داده اند اصرار نمى كنند و آنان مى دانند»

جبرئيل عرض كرد : يا رسول الله خداوند مى فرمايد :

اتاك عبدى تائبا فترده فاين يذهب

يعنى اى رسول! بنده من پيش تو آمد توبه كند او را دورش كردى، پس ‍ بنده ام به كجا برود، برو بشارت قبولى توبه اش را به او بده.

پيغمبر خوشحال شد و از خانه بيرون آمد با معاذ بن جبل و بعضى ديگر از صحابه بالاى كوه رفتند و ديدند از بس آفتاب به صورتش تابيده، سياه شده و از شدت گريه مژگانش ريخته و ديگر اينكه او به طرزى گريه و ناله مى كرد كه درندگان، و جانوران زمين و مرغ هاى هوا در اطرافش جمع شده بودند و براى حالت او گريه مى كردند. پيغمبر نزديك رفتند و دست هاى او را باز كردند و خاكها را از سر و صورت او پاك كردند و فرمودند : اى بهلول بشارت باد تو را كه خدا توبه تو را قبول كرد و از آتش نجات پيدا كردى.

پس حضرت به اصحاب خود فرمود : اينطور تدارك و تهيه گناهان خود را بگيريد.

۶۶ : يكى از پيامبران تعجب كرد كه...

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود : پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل از كنار مردى كه مرده بود و نصف بدنش زير ديوار و نصف ديگرش ‍ بيرون بود، مرغ هاى هوا و سگها گوشت بدنش را پاره پاره كرده بودند، گذشت. و وارد شهرى شد ديد يكى از بزرگان آن شهر مرده است لكن در كمال عزت و احترام او را بالاى تخت گذارده، جامه زيبا رويش كشيده ؛ سر و دست خود را بلند كردند و عرض كرد : الهى تو حكيمى و عادلى، آن بنده تمام عمرش مشغول عبادت تو بود و با يك چشم بر هم زدن به تو كافر نشده، به اين قسم مرده است و اين شخص همه عمرش معصيت تو را كرده و به يك چشم بر هم زدن به تو ايمان نياورده با عزت مرده، خطاب شد آن بنده اولى گناهى كرده بود مى خواستم به اين قسم مردن كفاره گناه او شود، كه وقتى مرا ملاقات مى كند، گناهى بر او نباشد، اما اين بنده كار خوبى كرده، حسنه اى پيش من داشت مى خواستم به اين قسم مردن رفع آن حسنه شود كه وقتى بر من وارد مى شود حجتى نداشته باشد.

۶۷ : دلال بازار را زندان كردى

در خبر است حضرت سليمانعليه‌السلام عرض كرد : خدا يا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طيور و ديوها مسلط گردانيدى. خدايا دلم مى خواهد اجازه بفرمائى اين شيطان را بگيرم، حبس كنم، غل و زنجيرش كنم كه اين قدر مردم را به گناه و معصيت نيندازد. خطاب شد اى سليمان مصلحت نيست، عرض كرد : خدايا وجود اين ملعون براى چه خوب است؟

خطاب رسيد : اگر نباشد كارهاى مردم معوق و معطل مى ماند.

عرض كرد : خدايا من ميل دارم اين ملعون را چند روزى حبس كنم. خطاب شد : بسم الله، او را بگير. فرستاد او را آوردند غل و زنجير كرد و حبس نمود. حضرت سليمانعليه‌السلام هم زنبيل بافى مى كرد و از دست رنج خود نان مى خورد، روزى يك زنبيل درست مى كرد، زنبيل را مى داد كه ببرند در بازار بفروشند و مى رفت قدرى آرد جو مى گرفت و مى پخت، ميل مى فرمود و حال آنكه در خبر است كه هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرت طبخ مى شد. با وجود اين خودش زنبيل بافى مى كرد و نان مى خورد.

فردا حضرت سليمان فرستاد زنبيل را بردند بازار بفروشند، ديدند بازارها بسته، خبر آوردند بازار بسته.

فرمود : چه شده؟ گفتند : نمى دانيم.

زنبيل ماند و فروش نرفت و آن شب حضرت سليمان با آب افطار كرد. فردا فرستاد زنبيل را در بازار بفروشند باز خبر آوردند بازارها بسته است، مردم رفته اند در قبرستان ها مشغول گريه و زارى هستند و تهيه سفر آخرت مى بينند. حضرت سليمان عرض كرد : خدايا چه كيفيت است؟ مردم چرا دل به كاسبى نمى دهند؟

خطاب شد : اى سليمان تو دلال بازار را گرفته اى، حبس كرده اى. نگفتم مصلحت نيست شيطان را حبس كنى.

حضرت سليمان فرستاد و شيطان را رها كردند، فردا كه شد مردم صبح زود رفتند دكان ها را باز كردند و مشغول كار و كسب شدند. پس اگر شيطان نباشد امورات دنيا نظم نمى گيرد.

چنان كه گفته اند :

اگر نيك و بدى ديدى مزن دم

كه هم ابليس مى بايد هم آدم

۶۸ : اگر برگردى قبولت مى كنيم

روايت كرده اند كه جوانى در بنى اسرائيل بود كه بيست سال اطاعت و عبادت كرد و بيست سال معصيت كرد، روزى در آينه نگاه كرد ديد موهايش سفيد شده. به خود آمد و از كرده خود پشيمان شد. عرض كرد : الهى بيست سال عبادت و بيست سال معصيت كردم، اگر به سوى تو برگردم آيا قبولم مى كنى؟ صدائى شنيد.

احببنا فاجبناك، تركتنا فتركناك و عصينا فامهلناك و ان رجعت الينا قبلناك

يعنى : ما را دوست داشتى پس تو را دوست داشتيم، ما را ترك كردى پس تو را ترك كرديم، معصيت ما را كردى تو را مهلت داديم، پس اگر برگردى به جانب ما تو را قبول مى كنيم.

از اين مرحمت ها از خدا نسبت به تمام امت ها بوده و در اين امت هزار مقابل.

در هر حالتى شخص بايد اميدش به خدا باشد. حضرت لقمان به پسرش ‍ وصيت كرد كه اگر گناه جن و انس را دارى چنان اميدوار به خدا باش كه تو را رحم كند و اگر عبادت ثقلين «جن و انس» را دارى بترس از آنكه مبادا تو را عذاب كند.

۶۹ : سه موضوع را براى خود شفيع قرار داد

روايت شده مردى از دنيا رفت. خداى مهربان به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد : يكى از دوستانم مرده است، تو او را غسل بده. هنگامى كه موسى آمد تا او را غسل دهد ديد مردم او را به علت فسق و گناهانش در ميان مزبله و خاكروبه ها انداخته اند. حضرت موسى گفت : بار خدايا تو مى شنوى كه مردم درباره گناهان اين مرد چه مى گويند؟

خداوند فرمود : يا موسى اين مرد به هنگام مردن سه موضوع را براى خود شفيع قرار داد كه اگر آنها را براى گناه كاران شفيع قرار مى داد، كليه آنان را مى آمرزيدم.

گفت : ۱ - پروردگارا! اگر چه من مرتكب گناهان زيادى شده ام ولى اين ارتكاب به علت فريب شيطان و همنشين بودن با بدان بوده است و تو مى دانى كه من قلبا راضى به انجام اين گناهان نبوده ام.

۲ - گرچه من با افراد فاسق مرتكب معصيت مى شدم ولى در عين حال نشست و برخواست با نيكوكاران را بيشتر دوست مى داشتم.

۳ - اينكه هرگاه شخص نيكوكار و شخص گنهكارى براى حاجتى نزد من مى آمدند من حاجت آن شخص نيكوكار را مقدم مى داشتم.

۷۰ : اينها مايه فساد هستند

از حضرت سجادعليه‌السلام روايت شده : پس از آنكه خداى تعالى خواست آدم ابوالبشر را خلق كند : ملائكه اعتراض كردند و گفتند : اينها مايه فساد مى شوند خداوند آنها را نهى فرمود : كه من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد. (يعنى شما خار را مى بيند، گل را هم ملاحظه مى كنيد. )

خداوند ملائكه را در اثر اين اعتراض هفت هزار سال از نور مهجور نمود و پس از آن ملائكه درصدد استغفار بر آمدند. خداى تعالى مسجدى در آسمان هفتم ايجاد نمود و دستور فرمود تا براى استغفار هفت هزار سال دور اين مسجد طواف كنند. روايت دارد كه اگر سنگى از اين مسجد رها كنند «به طور مستقيم» به روى بام خانه كعبه مى آيد. «جاى تأمل است»

ولى اگر انسان هفت مرتبه دور خانه كعبه بگردد اجر آن برابر است با هفت هزار طواف ملائكه.

يكى ديگر از عظمت هاى بيت المعمور آنست كه هر روز هفتاد هزار ملك را خدا خلق مى كند و آنها وارد بيت المعمور مى شوند و به ذكر خدا مشغول مى گردند و وقتى بيرون آمدند ديگر نوبت آنها نمى شود تا قيام قيامت.

ديگر از خصوصيات بيت المعمور آن است كه سيد ابن طاووس نقل فرموده است :

در بيت المعمور ملائكى هستند كه عده اى در طرف راست و عده اى در طرف چپ قرار دارند و شب كه مى شود كرام الكاتبين، نامه عمل مؤمن را در آسمان به اين مسجد مى برند و ملائكه طرف راست اين مسجد آن نامه را با احترام گرفته و از روى آن نوشته بر مى دارند و اگر نامه عمل به اعمال زشت سياه شده باشد، ملائكه طرف چپ آن را گرفته و از روى آن نسخه بر مى دارند.

بدين طريق، يك نسخه از اعمال هر بشر در اين مسجد موجود است و اين براى آن است كه در روز قيامت كسى نتواند اعمال گذشته خود را انكار كند.

۷۱ : سه مرتبه كور شد خدا شفايش داد

شعيب پيغمبر آن قدر گريه كرد تا چشمش كور شد. خداوند چشم او را شفا داد. باز در اثر گريه كور شد باز شفا يافت، باز كور شد، خداوند فرمود :

شعيب! ما كه تو را به ثواب مى رسانيم، چرا چنين مى كنى؟

عرض كرد : مناجات را دوست دارم، خداوند هم موسى را خادم او قرار داد درد دنيا.

حضرت عيسى بن مريمعليه‌السلام سه نفر را ديدند كه همه محزون بودند و بدنهايشان ضعيف و رخسارشان زرد.

فرمود : چه چيز شما را به اين روز انداخته؟

گفتند : خوف خدا.

فرمود : حق است بر خدا كه ترسناك را مورد امان قرار دهد.

سه نفر ديگر را ديدند كه از آنها مغموم ترند. علت را پرسيد؟

گفتند : شوق و محبت خدا ما را چنين كرده.

فرمود : حق است بر خدا كه آنچه اميد داريد به شما بدهد.

سه نفر ديگر را هم ديد از آنها كه پرسيد؟

گفتند : از دوستى خدا اينطور شده ايم.

سه مرتبه به آنها گفت : انتم المقربون شمائيد نزديكان به درگاه خداوند.

۷۲ : اعمال انسان

«بزرگى» پسرى داشت. يك روز به پسرش فرمود : من حاجتى دارم اگر آن را بگويم انجام مى دهى؟

پسر گفت : بلى.

پدر گفت : هر شب كه به خانه مى آئى اعمال روز خودت را براى من شرح بده.

شب كه شد، پسر آمد كه به قول خود وفا كند؛ مقدارى از اعمال خود را ذكر كرد و از گفتن بعضى از اعمال خوددارى نمود. آن وقت پدر به او گفت : من بنده ضعيفى از بندگان خدا هستم، وقتى تو اعمال خودت را نمى توانى به من بگوئى پس چطور به خدا در فرداى قيامت مى گوئى؟ و چگونه اعمالت را در محضر خلائق مى خوانى؟

۷۳ : مؤمن بين دو نور است

در علم اخلاق ذكر شده است كه انسان ماداميكه در اين عالم است، براى تكامل خودش هم خوف لازم دارد و هم رجاء، تا بتواند بار تكليف را تا سفر آخرت بكشد. اگر تازيانه خوف نباشد غير از هواپرستى كارى از او برنمى آيد و همينطور اگر رجائى هم نباشد شوقى ندارد و لذا فرمود :

مؤمن هميشه بين دو نور است كه هيچ يك بر ديگرى غالب نمى گردد و اگر يكى غالب گردد بار سفر را به منزل نمى رساند هر دو نور بايد مساوى باشند.

حديثى است كه مى فرمايد : اگر گناه تو گناه اولين و آخرين باشد باز هم از عفو خدا نااميد مباش، زيرا اگر به درگاهش بيائى تو را مى بخشد، چه مانعى دارد كه تو را پاك نمايد.

و در مقام خوف هم فرمود : اگر عمل تمام خائفين را هم داشته باشى باز هم بترس، چون ممكن است از آنكه خدا يك لحظه تو را به خودت واگذار كند كه اگر به خودت واگذار كند به كثافت كارى مى افتى.

شخصى از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام سؤال كرد كه بلعم باعورا چه شد كه با آن همه علم عاقبت مانند سگ شد؟

حضرت فرمود : چون خدا او را يك لحظه به خودش واگذار كرد.

عرض كرد : چه شد كه به خودش واگذارش كرد؟

حضرت فرمود : به واسطه آنكه شكر نعمت ننمود.

مؤمن عاقل بايستى صفت انبياء را كه تشبيه به چراغ شده است داشته باشد، يعنى چراغ دو چيز لازم دارد تا روشن شود، يكى روغن و ديگرى افروزنده آن «كبريت». اگر روغن نداشته باشد فتيله مى سوزد و اگر شعله اى به آن زده نشود خاموش است و روشن نمى شود. قلب مؤمن هم مانند چراغ است، نكند شيطان او را بفريبد.

متوجه باشد كه خدا مى بخشد و از آن طرف هم به توسط كبريت خوف، روشن باشد تا بتواند سفر را طى كند.

۷۴ : چرا مناجات را ترك كردى

مردى بود عابد و هميشه با خداى خويش راز و نياز مى نمود و ذكر الله، الله داشت. روزى شيطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه كرد و به او گفت : اى مرد اين همه كه تو گفتى الله الله، سحرها از خواب خويش گذشتى و بلند شدى و با اين سوز و درد، هى گفتى الله، الله، الله، آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوى؟ تو اگر در خانه كسى رفته بودى و اين اندازه ناله كرده بودى، لا اقل يك مرتبه جوابت را داده بودند. اين مرد ديد ظاهرا حرفى است منطقى و لذا در او مؤ ثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و ديگر الله، الله، نمى گفت.

در عالم رؤ يا هاتفى به او گفت : تو چرا مناجات خودت را ترك كردى؟

پاسخ داد : من مى بينم اين همه مناجات كه مى كنم و اين همه درد و سوزى كه دارم، يك مرتبه نشد در جواب من لبيك گفته شود.

هاتف گفت : ولى من از طرف خدا مامورم كه جواب تو را بدهم.

گفت :

همان الله تو لبيك ما است

آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

يعنى : همان درد و سوز و عشقى كه ما در دل تو قرار داديم اين خودش لبيك ماست.

۷۵ : آفريدگار نمرود كيست

چون هنگام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليلعليه‌السلام از مشرق سعادت طلوع كند، منجمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى به وجود خواهد آمد كه ملك تو بر دست او زايل مى شود. نمرود دستور داد : هر پسرى كه در عرصه ملك او به وجود آيد او را بكشند تا موقع ولادت تا ابراهيم رسيد و ذات مبارك او از حرم رحم به فضاى وجود فراميد. مادر ابراهيم از بيم گماشتگان نمرود، فرزند خود را در قماشى «پارچه اى» پيچيد و به غارى برد، در آنجا نهاد و در غار را محكم كرده و بازگشت.

روز ديگر فرصت پيدا نموده و به غار رفت تا حال فرزند خود را مطالعه كند، ابراهيمعليه‌السلام را در حال سلامتى يافت و ديد انگشت سبابه را بر عادت اطفال در دهن گرفته، مى مكد و بوسيله آن تغذى مى نمايد. او را شير داد و بازگشت و هر وقت فرصت مى يافت به غار رفته، او را شير مى داد و از حالش اطلاع حاصل مى نمود، تا هفت سال بر اين وضع گذشت. آثار عقل و نشانه هاى فراست از پيشانى مبارك او ظاهر گشت.

روزى از مادر خود سؤال كرد : آفريدگار من كيست؟

مادر جواب داد : نمرود.

پرسيد كه آفريدگار نمرود كيست؟

مادر از جواب او فرو ماند و دانست كه اين پسر همانست كه به واسطه وجود مبارك او بناء ملك نمرود خراب خواهد شد.

۷۶ : از عظمت خدا سربلند نكرده اند

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

وقتى به معراج رفتم ديدم ملكى را كه هزار هزار دست دارد «يك ميليون» و هر دستى هزار هزار انگشت و هر انگشتى هزار هزار بند دارد.

آن ملك گفت : من حساب دانه هاى قطرات باران را مى دانم كه چند تا در صحرا و چند دانه در دريا مى بارد و عرض كرد : تعداد قطرات باران را از ابتداى خلقت تا حال را مى دانم ؛ آن وقت عرض كرد : حسابى است كه من از محاسبه آن عاجزم.

فرمود : چيست؟

عرض كرد : هرگاه جماعتى از امت تو با هم باشند و همه با هم بر تو صلوات بفرستند من از محاسبه ثواب آن صلوات عاجزم اللهم صل على محمد و آل محمد

يكى ديگر از آيات كبريائى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در ليله المعراج مشاهده فرمود كه نسبت به آيات ديگر اكبر است، اين است كه فرمود :

ملكى ديدم نصف بدنش از برف و نيمى ديگر از آتش است. اين ملك ندائى مى داد و مى گفت : اى خدا، اى كسى كه بين آتش و برف الفت انداختى، دلهاى مؤمنين را با هم مالوف گردان.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود : رسيدم به ملائكى كه ايستاده بودند و سرهايشان به زير بود و عجب آنكه عضوى از اعضاى ايشان كه حمد خدا را نكند نبود، پرسيدم : اينها كه هستند؟ جبرئيل عرض كرد : از اول خلقت تا حال از عظمت خدا سر بلند نكرده اند.

۷۷ : در مقابل خوبى، خوبى است

به يك جوان عابد بنى اسرائيل در خواب خبر دادند خدا در نصف عمر، تو را غنى و نصف ديگر فقيرت مى نمايد و انتخاب اينكه اول فقر باشد يا غنا به عهده خودت است. در عالم خواب گفت : مرا زنى است و بايد با او مشورت كنم «اينكه گفته اند با زن مشورت نكنيد، مشورت با زنانى است كه عقلشان ضعيف و اهل شهوتند، نه زنان صالحه كه در عقل كم از مردان نيستند» وقتى بيدار شد با زن صالحه اش مشورت كرد. زن صالحه گفت : بهتر است نصف اول عمرت غنى شوى. مرد گفت : آخر عمر ضعيف مى شوم. گفت : اينطور بهتر است. او هم قبول كرد. از فردا غنى شد.

زن گفت : خدا از آن طرف مال مى دهد تو از اين طرف در راه خدا انفاق كن. كم كه نمى شود هيچ، بلكه هرچه بدهى باز مى آيد، چون وعده داده اند.

خلاصه، نصفه اول عمرش تمام شد، تاريخى رسيد كه بايستى از آن تاريخ فقير شود، ولى ديدند همانطور غنى است و مال مى آيد.

عرض كرد : خدايا چطور شد كه فقير نشدم. در عالم رؤ يا به او گفتند : چون در راه ما انفاق كردى، ما بقيه عمرت را هم غنى و ثروتمند قرار داديم. يعنى در مقابل خوبى، خوبى و در مقابل بدى، بدى است.