«از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل كرديم و از هواى نفس خود پيروى مى كنند، اطاعت و پيروى مكن... ».
واضح است كه غافل نمودن قلب ايشان از سوى خداوند، به سبب اعمالى است كه خود انجام داده اند؛ مانند همان پيروى از هواهاى نفسانى.
قبلاً درباره ياد خداوند از انسان صحبت شد، اما در اين مورد، عده اى را معرفت آنچنان است كه چنين مى گويند :
«كَيْفَ اَنْسيكَ وَلَمْ تَزَلْ ذاكِرى
».
«چگونه تو را فراموش نمايم در حالى كه تو هميشه به ياد من هستى».
اين موضوع روشن است كه لياقت و معرفت خاصّى مى خواهد تا انسان، خداوند را هميشه به ياد خود ببيند.
و با همين معرفت است كه چنين مناجات مى كنند :
«اِلهى لَولا الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْرى اِيّاكَ عَلى اَنَّ ذِكْرى لَكَ بِقَدْرى لا بِقَدْرِكَ».
«بارالها! اگر فرمان تو نبود (كه فرموده اى خداى را ذكر كنيد) هرآينه تو را از ياد خود پاك مى كردم، چه اينكه ياد من از تو به مقدار لياقت من است نه به مقدار قدر و مقام تو».
حسن ختام بحث را جمله اى معروف از مولى الموحدين اميرمؤمنان علىعليهالسلام
در دعاى كميل قرار مى دهيم :
«يا مَنِاسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ!».
«اى كسى كه نامت دوا و يادت شفاست!».
در اين مورد مى توان چنين گفت كه نام پروردگار متعال دواست براى همه دردها، اما اين دارو زمانى شفا مى بخشد كه تبديل به «ذكر» شود؛ يعنى همانگونه كه براى اثرگذارى يك دارو لازم است انسان آن دارو را مصرف و استفاده نمايد تا بهبودى و شفا يابد، در مورد اسم بارى تعالى نيز مسئله چنين است كه براى استفاده و سود بردن از آن اسم، لازم است اين اسم به صورت ذكر براى آدمى درآيد و الا اثر نخواهد بخشيد. و البته براى ذكر شدن آن اسم، بايد انسان به آن اسم معرفت داشته باشد؛ چون اسم خداوند، كلمه يا سخن نيست. بنابراين، هركس به مقدار معرفتى كه از اسامى خداوند متعال دارد، از ذكر خداوند شفا مى يابد.
خداوند، طبيب قلبها
(۱۲) «يا طَبيبَ الْقُلُوبِ!».
«اى طبيب و درمان كننده دلها!».
(۴۴) «يا طَبيبُ!».
«اى درمان كننده!».
(۵۳) «يا طَبيبَنا!».
«اى درمان كننده ما!».
(۳۶) «يا شافى!».
«اى شفابخش و بهبودى دهنده!».
(۱۲) «يا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ!».
«اى روشنى بخش دلها!».
(۱۲) «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ!».
«اى دگرگون كننده دلها!».
(۹۷) «يا مُقَلِّبُ!».
«اى دگرگون كننده!».
(۹۰) «يا مَنْ لا يُقَلِّبُ الْقُلُوبَ اِلاّ هُوَ!».
«اى كسى كه دگرگون نمى سازد قلبها را مگر او!».
(۶۷) «يا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِوَ قَلْبِهِ!».
«اى كسى كه مابين آدمى و دلش حايل و واسطه مى شود!».
(۶۳) «يا مَنْ لا يَبْعَدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!».
«اى كسى كه از دلهاى عارفان دور نيستى!».
(۱۲) «يا اَنيسَ القُلُوبِ!».
«اى آرام دلها!».
«قلب» را مى توان مركز ادراكات بشرى و حيات روحى انسان دانست و از آنجايى كه قلب، يك موجود زنده و داراى حيات است، بنابراين، داراى حالتهاى گوناگونى هم مى باشد. اين حالتهاى مختلف را مى توان به دو بخش كلى تقسيم كرد : «سلامت و مرض». هريك از اين دو حالت نتايج خاص خود را در پى دارد. همچنين براى هريك از اين دو، مراتب مختلفى هست كه متناسب با هر مرتبه نيز نتيجه اى معين حاصل مى شود.
اهميت حالتها، استعدادها و قابليتهاى مختلف قلب در اين است كه اين كيفيات تاءثير مستقيمى بر روى ادراكات و معارف و به تبع آن بر روى عملكردهاى انسان مى گذارد. به طورى كه مى توان گفت هر شخصى آنگونه درك مى كند كه قلبش قابليت دارد و آنگونه عمل مى كند كه درك نموده است.
البته عكس اين مطلب نيز وجود دارد؛ يعنى اعمال انسان هم بر كيفيات و احوال قلب آدمى، تاءثير مستقيم دارد، لذا حضرت در «اعمال مشتركه ماه شعبان» مى فرمايند :
«وَاعْمُرْ قَلْبى بِطاعَتِكَ».
«قلبم را به اطاعت خودت آباد فرما».
«يا طَبيبَ الْقُلُوبِ!».
«اى طبيب و درمان كننده دلها!».
«يا طَبيبُ!».
«اى درمان كننده!».
«يا طَبيبَنا!».
«اى درمان كننده ما!».
«يا شافى!».
«اى شفابخش!».
گفته شد كه قلب آدمى داراى دو حالت «سلامت و مرض» است در قرآن كريم، بارها به اين دو حالت قلب اشاره شده است ؛ در سوره مباركه بقره درباره منافقين چنين مى فرمايد :
(فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً
... ).
«در قلبهايشان بيمارى است، پس خداوند بر مرض ايشان بيفزايد».
و در سوره شعراء، درباره تنها چيز مفيد در روز قيامت چنين مى فرمايد :
(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ # اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ
).
«قيامت)، روزى است كه مال و فرزند به آدمى سودى نمى بخشد مگر كسى كه با دلى سالم به پيشگاه خدا بيايد».
حال كه چنين است پس بايد به فكر سلامت قلب بود و براى خلاصى آن از امراض گوناگون، تلاش نمود. براى اين كار لازم است كه انسان نزد «طبيب» مراجعه نمايد و از او طلب معالجه بنمايد. البته براى مراجعه، لازم است كه آدمى ابتدا از احوال گوناگون قلب خود اطلاع داشته و به وجود امراض گوناگون در آن «معترف» باشد؛ چون تا زمانى كه آدمى غافل از احوال دل خويشتن باشد و يا دل خود را سالم و بى عيب و نقص بپندارد، هيچگاه به فكر علاج و مراجعه به معالج و طبيب نخواهد بود. و بسيارى از ما آدميان در اين مرحله، در يك غفلت و ناآگاهى فراوان فرورفته ايم و از بيماريهاى مختلف دل خود، بى خبريم.
مرحله دوم كه مرحله مراجعه به «طبيب» است، مرحله اى بسيار مهم و حساس است چه اينكه بسيارى از افراد، پس از تشخيص وجود بيمارى در قلب خود، در تشخيص طبيب آگاه و توانا دچار اشتباه مى شوند. و چه بسا مراجعه آنان به افراد طبيب نما بر بيماريشان مى افزايد و علاج آنان را به تاءخير انداخته يا ناممكن مى كند.
مرحله سوم آن است كه انسان پس از شناخت و پيدا كردن طبيب، خود را در معرض «معالجه» او قرار دهد و به نسخه هاى شفابخش او عمل نمايد كه اين نيز مرحله اى سخت و مهم است.
حال ببينيم «طبيب» كيست؟ و نسخه او چيست؟
«طبيب» كسى است كه از احوال ما آگاهتر از خود ماست.
«طبيب» كسى است كه ما را خلق نموده، و از ابتدا تاكنون بر اعمال و كردار ما ناظر بوده و بر تمام كيفيات و حالات گوناگون قلب ما واقف است. و او كسى جز خداوند قادر متعال نيست.
بيماريهاى دل از ظلمتها و تاريكيهايى است كه قلب را فراگرفته و تنها نور است كه مى تواند بر اين ظلمتها چيره شود و آنها را نابود سازد و نور مطلق، پروردگار يگانه است. پس بايد به سوى نور مطلق آمد و از او درخواست زدودن تاريكيها و سياهيها را نمود. بايد قلب خود را در معرض تابش نور الهى قرار داد و در برطرف كردن موانع اين تابش مقدس، تلاش و كوشش نمود.
ما بايد به طبيب بودن خداى خود ايمان داشته باشيم و به سوى عمل به نسخه هاى شفابخش او كه به وسيله رسولانش بر ما عرضه شده حركت نماييم و آن را سرلوحه كار و زندگى خويش قرار بدهيم.
ما بايد هرگاه كه در دل و قلب خود كدورت و ظلمتى احساس نموديم، بلافاصله به نزد طبيب شفابخش خود مراجعه كنيم و با تضرع و خواهش، برطرف شدن اين سياهيها و ناپاكيها را درخواست كنيم. در اعمال سيزدهم از اعمال شب نيمه شعبان از خداوند متعال چنين قلبى درخواست شده است :
«اَللّهُمَّ ارْزُقْنى قَلْباً تَقيّاً نَقيّاً وَمِنَ الشِّرْكِ بَريئاً لا كافِراً وَلا شَقيّاً».
«بارالها! قلبى پرهيزگار و پاكيزه به من عنايت كن ؛ قلبى كه خالى و مبرّاى از شرك باشد، قلبى كه نه كفرى در آن باشد و نه شقاوتى».
و در «مناجاة الشاكين» حضرت از بيماريهاى قلب به خداوند شكايت مى كند و از او طلب شفا مى نمايد :
«اِلهى اِلَيْكَ اَشْكُو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً وَبِالرَّيْنِ وَالطَّبْعِ مُتَلَبّساً».
«بارالها! به تو شكايت مى كنم از قلبى كه سخت و سنگدل است و با وسوسه هاى گوناگون، دگرگون مى شود و خودسرى و زشتى آن را فرا گرفته است».
پروردگار متعال، طبيبى است كه نه تنها قلبهاى بيمار را شفا مى بخشد، بلكه دلهاى مرده را هم زنده مى سازد. در «مناجاة التوابين» چنين آمده است :
«اِلهى... اَماتَ قَلْبى عَظيمُ جِنايَتى فَاَحْيهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ يااَمَلى وَبُغْيَتى».
«بارالها! جنايات بزرگ (گناهان عظيم) باعث مُردگى دلم شده است. پس خداوندا! به وسيله توبه دلم را حيات ببخش، اى اميد و آرزوى من!».
«يا مُنَوِّر الْقُلُوب!».
«اى روشنى بخش دلها!».
آنگاه كه قلب آدمى به تاريكى مى گرايد و پرده هاى سياه ظلمت، گرداگرد آن را فرا مى گيرد، تنها يك چيز است كه مى تواند آن را روشنى ببخشد و از غبار ظلمتها نجات بدهد. و آن يك چيز، همان نور مقدس الهى است ؛ نورى كه اگر بر قلب بتابد، به آن ايمان و معرفت مى بخشد و به آن علم و حكمت ارزانى مى دارد. در واقع پروردگار متعال به وسيله نور خود، قلبها را شفا مى بخشد و آنها را زنده مى كند.
به عبارت ديگر : ظلمت و تاريكى از نيستى است و نور از هستى. و خداوند متعال با نور خود به قلب آدمى هستى مى بخشد و آن را از نيستى و هلاكت نجات مى دهد. در زيارت حضرت صاحب الامرعليهالسلام
چنين آمده است :
«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ... اَنْ تَمْلاَ قَلْبى نُورَ الْيَقينِ وَصَدْرى نُورَ الاِْيْمانِ».
«بارالها! از تو مى طلبم كه قلبم را از نور يقين و سينه ام را از نور ايمان، لبريز و سرشار گردانى».
بنابراين، بايد توجه داشت كه نور الهى، اثرى مستقيم و حقيقى در روح و عمل انسان باقى مى گذارد؛ يعنى روح و جان آدمى را پاك و آراسته و به تبع آن اعمال و كردار انسان را هم الهى و انسانى مى گرداند.
به عبارت ديگر : نورانى شدن قلب به معناى تجلى تمام خوبيها در آن و رخت بربستن تمام بديهاازآن است واين همان چيزى است كه باعث «سعادت»هردو سرا براى آدمى است.
«يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ!».
«اى دگرگون كننده دلها!».
«يا مُقَلِّبُ!».
«اى دگرگون ساز و زير و رو كننده!».
«يا مَنْ لا يُقَلِّبُ الْقُلُوبَ اِلاّ هُوَ!».
«اى كه جز او كسى قلبها را متحول و دگرگون نمى سازد!».
«قلب» در لغت به معناى «دگرگونى و تحول» است. و مى توان گفت از آن جهت، قلب آدمى را به اين نام نهاده اند كه قلب، موجودى است بسيار متحول و تغييرپذير به طورى كه حالات و كيفيات بسيار گوناگون و مختلفى بر آن عارض مى شود.
دگرگون كننده و مقلب قلب آدمى، پروردگارى است كه اداره تمام امور هستى به دست تواناى اوست. اما بايد دانست كه پروردگار متعال بر اساس «سنتها و معيارهاى خاصى»، قلب آدمى را دگرگون مى سازد. خداوند متعال براى هر عملى از اعمال آدمى، اثرى خاص قرار داده است كه هنگام ارتكاب آن عمل، آن اثرِ مشخص، بر قلب و روح آدمى وارد مى شود؛ مثلاً عمل صالح موجب نورانيت قلب و عمل فاسد، موجب كدورت آن مى شود.
يا مثلاً هنگامى كه توفيق الهى (به هر دليلى) نصيب انسان مى شود، ناگهان حالت قلب انسان به سرعت تغيير مى كند به طورى كه با درخشش نور الهى در آن قلب، تمام ادراكات و برداشتهاى قلب، دگرگون مى شود و انسان حقايقى را كه تا چند لحظه قبل نمى دانست، آشكارا آنان را در برابر خود مشاهده مى كند. اين پديده را به هنگام ايمان آوردن افراد، به وضوح مى توان ملاحظه كرد.
يكى از راههاى دگرگونى قلب، درخواست از خود «مقلب القلوب» است ؛ به اين معنا كه انسان از پروردگار متعال، تقاضاى دگرگونى حالات قلبى خود را بنمايد چنانكه در دعاى «تحويل سال» آمده است :
«يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ! يا مُدَبِّر اللَّيْلِ وَالنَّهارِ! يا مُحَوَّلَ الْحَوْلِ وَالاَْحْوال! حَوِّلْ حالَنا اِلى اَحْسَنِ الْحالِ».
«اى دگرگون كننده دلها و ديده ها! اى تدبير كننده شب و روز! اى عوض كننده سال و روزگار! حال ما را به بهترين حالتها تبديل كن».
در اينجا بايد توجه كرد كه بين «مقلب القلوب و طبيب القلوب و منورالقلوب» بودن پروردگار متعال، ارتباطى كاملاً منطقى و منسجم وجود دارد؛ به اين معنا كه مى توان گفت خداوند متعال چون «مقلب القلوب» است، پس «طبيب القلوب» هم مى باشد و باز به همين جهت، «منورالقلوب» هم هست.
«يا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ!».
«اى كسى كه مابين آدمى و دل او واسطه و حايل مى شود!».
حايل شدن خداوند متعال بين انسان و قلب انسان را مى توان به اين معنا دانست كه خداوند متعال با فاصله انداختن و حايل شدن بين انسان و قلب او، مانع از تاءثيرات موجود قلب بر روى آدمى مى شود.
به عبارت ديگر : خداوند متعال با حايل شدن، بر داشتها و ادراكات آدمى را دگرگون مى سازد؛ يعنى هنگامى كه خداوند متعال مى خواهد انسان را تغيير بدهد و او را متحول سازد، ما بين قلب آدمى و خود او فاصله مى اندازد، آن هم فاصله اى الهى، تا هم انسان و هم قلب او، دچار تحولى الهى گردد. بلاتشبيه مانند آن است كه شما براى دگرگون ساختن رابطه دو نفر بين آنان فاصله اندازيد و با هريك سخنى بگوييد، در اين صورت، پس از كنار رفتن شما، ديد آن دو نسبت به يكديگر عوض مى شود و رابطه اى جديد با همديگر پيدا مى كنند. در قرآن كريم در اين مورد چنين مى فرمايد :
(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَجِيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَاَنَّهُ اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ
).
«اى اهل ايمان! هنگامى كه خدا و رسول، شما را به سوى چيزى فرا مى خوانند كه موجب زنده شدن شما مى گردد آنان را استجابت نماييد و بدانيد كه خداوند بين آدمى و قلبش حايل مى شود و بدانيد كه به سوى او محشور مى شويد».
همچنان كه ملاحظه مى شود، در ابتداى آيه، پروردگار متعال از يك دگرگونى اساسى يعنى زنده شدن، سخن به ميان مى آورد. اما از آنجايى كه اين دگرگونى به نظر بسيارى، گران و سنگين جلوه مى كند، پس خداوند متعال منشاء اين دگرگونى را به خود نسبت مى دهد و مى فرمايد ما به حايل شدن بين آدمى و قلب او، باعث چنين تحولى مى شويم. بنابراين، وظيفه انسان در اين رابطه استجابت خدا و رسول مى باشد، اما نتيجه آن كه رسيدن به يك نوع حيات و زندگى است، بر عهده پروردگار متعال است.
«يا مَنْ لا يَبْعَدُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفينَ!».
«اى كسى كه از دلهاى عارفان دور نيست!».
دورى و نزديكى خداوند متعال از قلب آدمى، به اين معناست كه قلب انسان تا چه اندازه تجلّيگاه صفات الهى باشد. پس هر مقدار كه قلب آدمى بيشتر منوّر به نور الهى باشد، انسان به خداوند متعال نزديكتر مى باشد.
نكته اى كه در اينجا قابل توجه است، معرفت خداوند متعال است. همانگونه كه در جمله مذكور آمده است، خداوند متعال به هر قلبى نزديك نيست بلكه به قلوب اهل معرفت نزديك است. و اين بدان خاطر است كه اهل معرفت به صفات بارى تعالى دست يافته و رنگى الهى به خود گرفته اند. و اين همان نزديكى به پروردگار متعال است. اين بحث در باب «معرفت و قرب» نيز گذشت.
«يا اَنيسَ الْقُلُوبِ!».
«اى آرام جانها!».
قلب آدمى قابليت انس با چيزهاى مختلف و گوناگونى را دارد، اما مونس حقيقى قلب كه قلب در كنار آن به آرامش و اطمينان واقعى مى رسد، خالق هستى و هستى بخش تمام نيستيها يعنى پروردگار عالميان است. لازمه آنكه قلب آدمى با پروردگارش انس بگيرد آن است كه به سوى خداى خود حركت نمايد، او را بشناسد و از غير او جدا شود. اين بحث نيز در باب «انس» گذشت.
حالات و كيفيّات گوناگون قلب
در قرآن كريم به «حالات و كيفيات» گوناگون قلب و همچنين به «قابليّتها و استعدادهاى مختلف قلب آدمى» اشاره شده است. بعضى از اين «حالات»، عبارت هستند از : اطمينان، سكون، غفلت و... و برخى از «قابليتهاى» آن عبارتند از : تعقل، هدايت، فهم، درك و... به عنوان مثال، پروردگار متعال، «ذكر الهى» را موجب آرامش و اطمينان قلب بيان مى فرمايد :
(... اَلا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِّنُّ الْقُلُوبُ).
«... همانا دل، آرام يابد به ذكر خدا».
و در مقابل مى فرمايد كه رعب و دلهره را در قلوب كافرين قرار مى دهيم.
(سَنُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما اَشْرَكُوا بِاللّهِ
... ).
«در قلب آنانكه كافر هستند، رعب قرار مى دهيم، بدان جهت كه به خداوند شرك مى ورزند... ».
و در سوره مباركه تغابن، درباره هدايت قلب انسان چنين مى فرمايد :
(...وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ...
).
«... هرآنكس كه به خداى ايمان آورد، خداوند قلبش را هدايت مى كند... ».
يعنى چنين قلبى مى تواند حقايق را دريابد و واقعيات را تشخيص بدهد.
و در سوره توبه، درباره دسته اى از مردم چنين مى فرمايد :
(...وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ
).
«... بر دلهايشان مُهر خورده است، پس درك نمى كنند».
وقتى كه به دعاها مراجعه مى كنيم ملاحظه مى شود كه قلب به عنوان مركز تمام «خوبيها و بديهاى آدمى»، تلقى شده است ؛ يعنى اولياى الهى تمام احساسات خوب، حالتهاى نيكو و ادراكات شايسته را براى قلب خود تقاضا مى كنند. و در مقابل، در صدد رفع همه بديها و نواقص از قلب خويشتن هستند. اينك به برخى از اين ادعيه، گوش جان مى سپاريم :
در «تعقيبات مشتركه» چنين امورى براى قلب تقاضا شده است :
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ لى فى قَلْبى نُوراً وَبَصَراً وَفَهْماً وَعِلْماً، اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ».
«بارالها! در قلبم، نور و بينايى و درك و دانش قرار ده كه تو بر هرچيز قادر و توانايى».
و در «تعقيب نماز صبح» حالت «يقين» كه بالاترين و بهترين حالت روحى براى انسان است درخواست گرديده :
«اَللّهُمَّ... صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلِ... الْيَقينَ فى قَلْبى».
«بارالها!... بر محمد و آل محمد درود فرست و يقين را در قلبم قرار ده».
همچنين در بعضى از ادعيه به تحوّل پذيرى قلب اشاره شده است و از خداوند درخواست پايدارى حالت قلب در زمينه هدايت شده است. در دعاى «طلوع و غروب آفتاب» چنين آمده است :
«اَللّهُمَّ مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالاَْبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دينِكَ وَلا تُزِغْ قَلْبى بَعْدَ اِذْهَدَيْتَنى».
«اى خدايى كه دگرگون كننده چشمها و دلها هستى، دلم را بر دين خودت پايدار بدار و قلبم را پس از هدايت دگرگون مساز».
به عبارت ديگر : تضمينى براى ثابت ماندن احوال قلب آدمى وجود ندارد، قلبى كه اينك در طريق هدايت قرار گرفته ممكن است بر اثر لغزشى از سوى انسان، متحوّل و دگرگون شود و گرفتار ضلالت و گمراهى گردد، بنابراين، آدمى بايد دايما در مراقبت از احوال دل خود كوشا باشد و از خداوند متعال تقاضاى يارى و كمك بنمايد.
در برخى از ادعيه نيز چنين قلبى از خداوند خواسته شده است : «وَاَثبِتْ فى قَلْبى ينابيعَ الحكمة».
«بارالها! سرچشمه ها و منابع حكمت را در قلبم برقرار فرما».
به عبارت ديگر : حكمت و معرفت از امورى نيستند كه فقط با تحصيل و درس خواندن حاصل شوند، بلكه قلب آدمى اين قابليت را دارد كه به مقام و مرتبه اى برسد كه خود «مركز صدور و جوشيدن حكمت» باشد. و در دعاى حضرت مهدىعليهالسلام
نيز چنين آمده است :
«وَاملاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ».
«بارالها! دلهاى ما را از علم و معرفت و دانش و شناخت، لبريز و سرشار گردان».
همچنين در ادعيه، زيباترين و پاكترين احساسات و حالتها از خداوند متعال براى قلب درخواست شده است. احساساتى كه نتيجه آنها رسيدن به همه كمالات و خوبيها و دور ماندن از همه زشتيها و بديهاست. در «مناجات شعبانيه» در اين زمينه، چنين آمده است : «اِلهى هَبْ لى قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ».
«بارالها! قلبى به من عنايت فرما كه شوق و اشتياقش باعث نزديكى من به تو باشد».
به عبارت ديگر : هر دلى را به سوى چيزى اشتياق هست. حال، حضرت مى فرمايند : پروردگارا! آنچنان شوقى در دل من قرار ده كه تنها و تنها مرا به سوى تو آورد و به تو نزديك گرداند؛ يعنى شوق غير خودت را از دلم بركَن و جدا كن. اين جدايى انسان از غيرخداتابدانجامى تواندپيش برودكه ديدگان دل آدمى به پرتو ديدن حقتعالى روشن شود :
«اِلهى هَبْ لى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ».
«پروردگارا! نهايت جدايى از غير خودت را به من عنايت فرما و ديدگان دلهاى ما را به پرتو نگريستن به سوى خودت روشن نما تا جايى كه ديدگان دل از حجابهاى نور بگذرد و به معدن عظمت واصل شود».
و در دعاى شريف «كميل»، قلبى لبريز از محبت الهى درخواست شده است : «وَاجْعَلْ... قَلْبى بِحُبِّك مُتَيَّماً».
«پروردگارا! قلبم را از عشق و محبّت خودت بى تاب گردان».
و در «مناجاة الخائفين» حضرت در اين باره چنين مى فرمايند : «اِلهى هَلْ... تَطْبَعُ عَلى قُلُوبٍ انْطَوَتْ عَلى مَحَبَّتِكَ».
«بارالها! آيا... قلبهايى را كه آميخته با محبت تو است، مهر مى زنى و آن را خواهى بست؟».
و در اعمال «سحرهاى ماه رمضان» چنين آمده است :
«اَللّهُمَّ املاَ قَلْبى حُبّاً لَكَ وَخشيَةً مِنْكَ وَتَصْديقاً لَكَ وَاِيماناً بِكَ وَفَرَقاً مِنْكَ وَشَوْقاً اِلَيْكَ».
«پروردگارا! قلبم را سرشار از محبت، ترس، تصديق، ايمان، هوس و شوق به سوى خودت بفرما».
درباره زدودن و پاك نمودن قلب از بيماريها و بديها نيز در ادعيه، فراوان سخن به ميان آمده است كه به برخى از آنان اشاره مى شود : در دعاى «ابى حمزه ثمالى» چنين آمده است :
«سَيّدى اَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيا مِنْ قَلْبى».
«خداى من! محبت دنيا را از قلبم خارج فرما».
و در اعمال سحرهاى ماه مبارك رمضان آمده است :
«اَللّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِى مِنَ النِّفاقِ».
«بارالها! دلم را از نفاق و دورويى پاك و مطهر گردان».
و در «مناجات شعبانيه» چنين آمده است :
«فَشَكَرْتُكَ بِاِدْخالى فى كَرَمِكَ وَلِتَطْهيرِ قَلْبى مِنْ اَوساخِ الْغَفْلَةِ عَنْكَ».
«پس تو را شكر مى نمايم از اين جهت كه مرا در كرم خويش داخل نمودى و قلبم را از پليديهاى غفلت از خودت، پاك كردى».
و در تعقيبات مشتركه :
«اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ... مِنْ قَلْبٍ لا تَخْشَعُ».
«پروردگارا! به تو پناهنده مى شوم... از قلبى كه در آن خشوع نباشد».
مطلب را با دعايى از اعمال سحرهاى ماه مبارك رمضان به آخر مى بريم :
«اَسْئَلُكَ الْبُشْرى يَوْمَ تُقَلَّبُ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصارُ».
«بارالها! از تو خواستار بشارتم در آن روزى كه دلها و ديده ها دگرگون شوند».
در روز قيامت هم، دلها و ديده ها دگرگون مى شوند به اين معنا كه واقعيّات و حقايق را آنگونه كه هست مى بينند و درك مى كنند. حقيقت زندگى دنيوى و حقيقت اعمالى كه انسان در دنيا انجام داده و نتايجى كه اين اعمال در جهان آخرت به وجود آورده است، همگى در مقابل ديده و درك انسان قرار مى گيرند، اين ديدن و پى بردن براى كسانى كه اهل حق هستند يك «بشارت» بزرگ است چه اينكه در واقع به سرنوشت نورانى و زندگى پرنعمت ابدى خود آگاه مى شوند. اما براى آنانكه در طريق باطل و شيطانى قدم برداشته اند، اين بالا رفتن پرده ها و آشكار شدن حقايق، يك مصيبت عظمى به شمار مى رود چه اينكه به سرنوشت بسيار تلخ و ذلّت بار خود پى مى برند و عذابهاى سنگين الهى را در برابر خود مشاهده مى كنند (رَبَّنا... وَقِنا عَذابَ النّار ).
دعايى كه ذكر آن گذشت برگرفته از اين آيه شريفه در قرآن كريم است :
(رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللّهِ وَاِقامِ الصَّلوةِ وَاِيتاءِ الزَّكوةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصارُ
).
قرآن كريم درباره مردان الهى مى فرمايد : آنان كسانى هستند كه كسب و كار و تجارت و زندگى روزمرّه، آنان را از ياد خداوند و انجام نماز و پرداخت حقوق واجبه باز نمى دارد؛ زيرا از روزى مى ترسند كه در آن روز، دلها و ديده ها منقلب مى شوند و حقايق را آنگونه كه هست ملاحظه مى كنند.
به عبارت ديگر، چون به روز قيامت و حوادث آن ايمان دارند، در اين دنيا به گونه اى زندگى مى كنند تا در آن روز، پشيمان و گرفتار نباشند، بلكه زندگى دنيوى آنان، برايشان مايه بشارت يك زندگى پرنعمت ابدى باشد، ان شاء اللّه.
هادى بودن خداوند متعال
(۳۶) «يا هادى!».
«اى هدايت كننده و رهنما!».
(۸۷) «يا هادِىَ الْمُضِلّيْنَ!».
«اى هدايتگر گمراهان!».
(۶۰) «يا هادِىَ مَنِ اسْتَهداهُ!».
«اى هدايت كننده هر آن كس كه خواستار هدايت او باشد!».
(۶۶) «يا مَنْ وَفَّقَنى وَهَدانى!».
«اى كسى كه به من توفيق دادى و هدايتم نمودى!».
(۸۳) «يا مَنْ يَهْدى مَنْ يَشاء!».
«اى كسى كه هركه را بخواهد هدايت مى كند!».
(۸۳) «يا مَنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاء!».
«اى كسى كه هركه را بخواهد گمراه مى كند!».
(۵۰) «يا مَنْ يَهْدِى وَلا يُهْدى!».
«اى كسى كه هدايت مى كند ولى جنياز به هدايت ندارد وج هدايت نمى شود!».
(۷۲) «يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ!».
«اى كسى كه به ره يافتگان، از همه آگاهتر است!».
(۶۷) «يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ!».
«اى كسى كه به گمراهان از راهش، از همه عالمتر است!».
(۴۱) «يا مَنْ قَدَّرَ فَهَدى!».
«اى كسى كه مقدار و اندازه قرار داد و آنگاه ره نمود!».
(۱۳) «يا دَليلُ!».
«اى نشانگر و نشان دهنده!».
(۱۴) «يا دَلِيْلَ الْمُتَحَيِّرينَ!».
«اى راهنماى سرگردانها!».
(۱۱) «يا دَليلى عِنْدَ حَيْرَتى!».
«اى راهنماى من به هنگام سرگردانيم!».
(۵۳) «يا دَلِيلَنا!».
«اى رهنماى ما!».
(۵۹) «يا دَلِيْلَ مَنْ لا دَلِيْلَ لَهُ!».
«اى رهنماى بى رهنمايان!».
(۵۸) «يا مَنْ فى كُلِّ شىْءٍ دَلائِلُهُ!».
«اى كسى كه در همه چيز، دليلهايش وجود دارد!».
(۴۲) «يا مَنْ فىِ الاْفاقِ اياتُهُ!».
«اى كسى كه در كرانه ها و ناحيه ها نشانه هاى او وجود دارد!».
(۵۸) «يا مَنْ فىِ الاَْرْضِ اياتُهُ!».
«اى كسى كه در زمين نشانه هاى اوست!».
(۷۵) «يا مَنْ اياتُهُ بُرْهانٌ لِلنّاظِرينَ!».
«اى كسى كه نشانه هايش براى تيزبينان نشانگر است!».
(۴۲) «يا مَنْ فىِ الاْياتِ بُرْهانُهُ!».
«اى كسى كه در نشانه هايش، نشانگريهاى او وجود دارد!».
(۵) «يا بُرْهانُ!».
«اى نشانگر و ثابت كننده!».
(۲۴) «يا مُنْزِلَ الاْياتِ!».
«اى فروفرستنده آيات!».
(۵۶) «يا مَنْ لَهُ الاْياتُ الْكُبْرى!».
«اى كسى كه نشانه هاى بزرگ از آن اوست!».
(۳۲) «يا راشِدُ!».
«اى به راه راست برنده!».
(۷۷) «يا رَشيدُ!».
«اى رشد دهنده و هدايت كننده!».
(۳۰) «يا مُرْشِدَ مَنِ اسْتَرْشَدَهُ!».
«اى رهنماى هرآنكس كه خواستار ارشاد باشد!».
(۷۵) «يا مَنْ سَبِيلُهُ واضِحٌ لِلْمُنيبينَ!».
«اى كسى كه راهش براى بازگشت كنندگان به سوى او آشكار است!».
الف : شناخت هدايت
كشتى زندگانى بشر در درياى پرتلاطم هستى، شناور است، مِه غليظ جهالت، ظلمت و ضلالت ناشى از غرور و نادانى، همه جا را فرا گرفته است. هريك از سرنشينان، براى رسيدن به ساحل نجات، جهتى را نشان مى دهند، اما پس از راندن در آن مسير و نرسيدن به مقصد، دوباره همگى حيران و سرگردان به اطراف خود مى نگرند. ساحل كجاست؟ و راه كدام است؟
ناگهان از ساحل نجات، نورى درخشيدن مى گيرد و چشمها را به سوى خود خيره مى سازد : آه!... چه شيرين است هدايت! چه شيرين است يافتن و ديدن! و چه شيرين است با تمام وجود احساس كردن!
به راستى هدايت چيست؟ و نياز به آن از بهر چيست؟ در پاسخ بايد گفت اگر بشر موجودى ساكن و جامد بود، هدايت براى او معنايى نداشت ؛ چه اينكه «هدايت»، در «حركت و جا به جايى» معنا پيدا مى كند، اين معنا زمانى بيشتر جلوه مى كند كه بدانيم مسيرهاى حركت متعدد و حركت كننده نيز موجودى مختار و آزاد است. و اين وضعيتى است كه دقيقا براى موجودى به نام «انسان» وجود دارد.
خداوند متعال انسان را آفريد و راههاى متعددى را در پيش روى او قرار داد كه از آن ميان، تنها يك راه، حق و بقيّه راهها باطل هستند. هدايت همان نماياندن راه حق مى باشدكه به وسيله پروردگارمتعال انجام مى شود. دراينجالازم است به دو نكته توجه شود :
اوّل اينكه :
انسان يكى از موجودات منحصر به فردى است كه راههاى گوناگون و مختلفى در فراروى او قرار دارد. بقيّه موجودات عموما داراى يك نوع هدايت جبرى مى باشند كه تخلف از آن برايشان امكان ندارد. و به عبارت ديگر، داراى قدرت انتخاب و گزينش نمى باشند.
و نكته دوّم آنكه :
راه حق و صحيح بدون هدايت الهى، قابل شناختن نيست. به عبارت ديگر، چنين نيست كه انسان بتواند به صورت اتفاقى و تصادفى در راه حق قرار گيرد و در آن حركت نمايد.
حال به اصل مطلب بازگرديم : انسان طرق متعددى براى حركت و رشد در پيش روى خود دارد كه حركت در هريك از آن راهها، انسان را به مقصدى معين و مشخص مى رساند. اما خداوند متعال آدمى را تنها براى يكى از اين مقاصد آفريده است كه آن مقصد عبارت است از عبوديت پروردگار متعال كه در كنار آن كمال نهايى و سعادت مطلق براى انسان حاصل مى شود. و هدايت عبارت است از راهنمايى و راهبرى انسان در طريقى كه او را به اين مقصد متعالى خواهد رساند. بقيه راهها و طرق، سرانجامى جز ظلمت، ضلالت، هلاكت و نيستى در پى ندارند. به همين جهت، ملاحظه مى كنيم كه خداوند متعال ابزار درونى و برونى اين مهم را براى آدمى فراهم ساخته است تا انسان، عاقبتى نيك و سرانجامى فرخنده داشته باشد.
«هدايت» يعنى شناختن هست و نيستها و در پى آن رسيدن به بايدها و نبايدها.
«هدايت» يعنى پروراندن و رشد دادن تا شكوفا شدن نهايى.
«هدايت» يعنى دستگيرى نمودن و نجات دادن.
«هدايت» يعنى از ظلمتها و ضلالتها خارج نمودن و به سوى منبع نور، رهسپار كردن.
«هدايت» يعنى نشان دادن راه مصرف تمام قوا، جوانى، عمر و در يك كلمه «هستى خود براى رسيدن به هستى مطلق». حال كه هدايت اهميّتى چنين حياتى و ابدى دارد، به چگونگى انجام آن از سوى خداوند متعال بنگريم.
خداوند متعال براى هدايت آدمى، تمام قوا و ابزار درونى اين كار را به بشر عنايت فرموده است، اين ابزار درونى كه به وسيله آن ادراك و فهم و تشخيص آدمى ممكن مى گردد «عقل» نام دارد. اما «عقل» به تنهايى براى اين امر مهم كفايت نمى كند، بنابراين، خداوند متعال ابزار برونى هدايت را هم به بشر عنايت فرموده است. نام اين نيروى هدايتگر برونى، «پيامبر يا رسول» است. اگر عقل نبود، ارائه طريق از سوى پيامبران فايده اى نداشت و اگر پيامبران نبودند، عقل توانايى پيدا نمودن طريق را نداشت.
«يا هادى!».
«اى رهنما و هدايت كننده!».
بايد دانست كه هدايت كننده اصلى، خود پروردگار متعال است ؛ زيرا اوست كه وسايل درونى و برونى هدايت را در اختيار آدمى قرار داده است. اما بايد گفت كه مسئله فراتر از اين سخن است. به اين معنا كه با وجود قدرت عقل و با وجود انبيا و پيامبران، مسئله تمام شده به حساب نمى آيد؛ چه بسيار كسانى كه از نيروى خدادادى عقل و فكر، بهره مند بودند و در كنار پيامبران هم زندگى كردند، اما هدايت نشدند و ره به جايى نبردند، چرا كه هدايت نورى است كه از سوى منبع نور؛ يعنى ذات بارى تعالى بايد در دلها بتابد و ره را بنمايد، عقل و انبيا، تنها وسيله هستند و بس.
«يا هادِىَ الْمُضِلّينَ!».
«اى رهنماى گمراهان!».
معناى اين جمله نه اين است كه افراد بشر دو دسته هستند؛ گروهى ره يافته و هدايت شده اند و گروهى، گمراه و ره نيافته اند و خداوند آن گروه گمراه را هدايت كننده است، بلكه بايد توجه داشت كه تمام افراد بشر، بدون در نظر گرفتن هدايت الهى، از «مضلّين» وگمراهان مى باشند و اين هدايت الهى است كه شامل حال اين گمراهان شده و آنان را ره مى نماياند.
به عبارت ديگر، هم آن دسته كه هدايت شده اند، در همان حال هدايت محتاج به هدايت الهى مى باشند به طورى كه اگر لحظه اى هدايت الهى از آنان برداشته شود از مضلّين خواهند بود و هم آن دسته كه هدايت نشده و گمراه هستند، براى ره يافتن به هدايت پروردگار متعال، احتياج دارند و بدون آن هرگز ره را نخواهند يافت. در «دعاى ابى حمزه ثمالى»، حضرت چنين مى فرمايند :
«اَنَا الصَّغيرُ الَّذى رَبَّيْتَهُ وَاَنَا الْجاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ وَاَنَا الضّالُّ الَّذى هَدَيْتَهُ».
يعنى : «من همان طفلى هستم كه تو پرورشش دادى و همان جاهلى هستم كه تو علمش آموختى و همان گمراهى هستم كه تو هدايتش نمودى».
«يا هادِىَ مَنِ اسْتَهداهُ!».
«اى هدايت كننده هرآن كس كه خواستار هدايت باشد!».
اين جمله بيان كننده يكى از مهمترين شرايط هدايت الهى مى باشد و آن عبارت است از : «طلب هدايت از خداوند متعال». و به همين جهت ملاحظه مى كنيم يكى از خواسته هاى مهم و دايمى اولياى الهى، طلب هدايت از درگاه الهى مى باشد. در «تعقيبات مشتركه» چنين مى خوانيم :
«اللّهُمَّ اهْدِنى مِنْ عِنْدكَ».
«بارالها! از جانب خودت مرا هدايت نما».
و در دعاى حضرت مهدىعليهالسلام
آمده است :
«اَللّهُمَّ... اَكْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِْسْتِقامَةِ».
«بارالها!... ما را به وسيله هدايت و پايدارى (در طريق هدايت) گرامى بدار».
و در «تعقيب نماز صبح» آمده است :
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاهْدِنى لِمَا اخْتُلِفَ فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِكَ اِنَّكَ تَهْدى مَنْ تَشاءُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ».
«پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا در آنچه حق در آن ناپيدا و مشكوك است از جانب خودت هدايت نما به درستى كه تو هرآن كس را كه بخواهى به راه مستقيم هدايت مى نمايى».
در قرآن كريم نيز در سوره مباركه «حمد» - كه روزانه چندين مرتبه در نماز خوانده مى شود - جمله : «اِهْدِنَاالصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ؛ ما را به راه راست هدايت نما»، بارها بر زبان نمازگزار تكرار مى شود.
در اين مورد بايد گفت : تا زمانى كه آدمى خواستار چيزى نباشد و به دنبال آن نرود، هرگز به آن چيز نمى رسد. در واقع، «طلب كردن و خواستن»، يكى از شرايط اوّليه «داشتن» هرچيزى مى باشد. انسان در طول زندگى، همواره به مواردى مى رسد كه خود را در آنجا حيران و سرگردان مى يابد، اينجاست كه بايد دست نياز به درگاه الهى بلند نمايد و از خداوند متعال تقاضاى هدايت كند و اين تقاضا و درخواست بايد هميشگى و دايمى باشد؛ زيرا انسانى كه مى خواهد در طريق الهى قدم بردارد حتى براى يك لحظه هم نمى تواند از هدايت پروردگار متعال، مستغنى و بى نياز باشد.
«يا مَنْ وَفَّقَنى وَهَدانى!».
«اى كسى كه به من توفيق دادى و هدايتم نمودى!».
همانگونه كه گفته شد، «هدايت» توفيق عظيمى است كه بايد از جانب پروردگار متعال نصيب آدمى بشود و آنانكه هدايت شده و ره يافته اند، هميشه اين مطلب را در ذهن و ياد دارند كه اين توفيق بزرگ از جانب خداوند است و هميشه خداوند را از اين جهت، يادآور و شكرگزار هستند.
در«دعاى صباح» حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام
چنين مى خوانيم :
«اِلهى! اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنى الرَّحْمَةُ مِنْكَ بِحُسْنِ التَّوْفيقِ، فَمَنِ السّالِكُ بى اِلَيْكَ فى واضِحِ الطَّريقِ».
«بارالها! اگر به واسطه حسن توفيق، از ابتدا رحمتت شامل حال من نمى شد، چه كسى مرا در راهى روشن به سوى تو هدايت مى نمود؟».
و در «اعمال شب بيست و هفتم رجب» مى خوانيم :
«اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى هَدانا لِمَعْرِفَتِهِ... شُكْراً شُكْراً».
«حمد و ستايش خدايى را كه ما را بر معرفت خود هدايت نمود... شكر و سپاس چنين پروردگارى را».
و در دعاى «روز عرفه» حضرت اباعبداللّهعليهالسلام
«هدايت» را نعمتى بزرگ از جانب پروردگار متعال ذكر مى كنند :
«رَبِّ! بِما اَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَهَدَيْتَنى».
«خداوندا! از آن جهت كه مرا نعمت بخشيدى، هدايتم نمودى».
و در «زيارت مطلقه حضرت اميرمؤمنان علىعليهالسلام
» خداوند، به جهت هدايت و توفيق دادنش ستايش مى شود :
«اَلْحَمدُ للّهِِ عَلى هِدايَتِهِ وَتَوفيقِهِ لِما دَعا اِلَيْهِ مِنْ سَبيِلهِ».
«حمد و ستايش خداى را به خاطر هدايت نمودن و توفيق دادنش بر آنچه ما را به سوى راهش مى خواند و دعوت مى كند».
به هرحال، انسان هيچگاه نبايد به علم، استعداد و كلاًّ توانايى و دارايى خويش مغرور بشود و گمان كند با اين سرمايه هايى كه دارد، مى تواند طريق حق را بيابد و در آن باقى بماند بلكه آدمى همواره بايد تمام هستى خود را از هستى بخش بداند و توجه كند كه بدون توفيقات و توجهات الهى، هرگز راه به جايى نخواهد برد و به هدايت واقعى دست نخواهد يافت.
«يا مَنْ يَهْدى مَنْ يَشاءُ!».
«اى كسى كه هركه را بخواهد هدايت مى كند!».
«يا مَنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ!».
«اى كسى كه هركه را بخواهد گمراه مى كند!».
در قرآن كريم، در سوره مباركه ابراهيم، آيه ۴، چنين مى فرمايد :
(...فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاَّءُ وَيَهْدى مَنْ يَشاَّءُ وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ
).
«... پس خداوند هركس را بخواهد گمراه و هركس را بخواهد هدايت مى كند و اوست خداى با عزّت و حكمت».
آياتى با اين مضمون، در قرآن كريم فراوان است كه ضلالت و هدايت را مربوط به «خواست» پروردگار متعال، ذكر مى كند.
اما در اينجا لازم است به يك نكته مهم توجه نمود و آن اينكه خواست پروردگار متعال با خواست ما انسانها بسيار فرق دارد؛ زيرا چه بسيار اوقات كه خواست و اراده ما انسانها مبتنى بر باطل است. اما در خداوند متعال - نعوذباللّه - هيچ باطلى راه ندارد، بنابراين، هرآنچه را كه خداوند بخواهد، عين حق است و مطابقت كامل با حكمت الهى دارد. پس خداوند متعال هركه را بخواهد هدايت مى كند و هركه را بخواهد، گمراه مى نمايد. اما بايد ديد كه خواست پروردگار متعال بر چه پايه و اساسى قرار دارد و بر اساس چه ضابطه و معيارى، ضلالت يا هدايت را نصيب آدميان مى فرمايد. چنانچه به خود قرآن كريم مراجعه كنيم، مى توانيم ملاكهاى هدايت و ضلالت را از سوى خداوند متعال بشناسيم. در اينجا به بررسى برخى از اين ملاكها مى پردازيم :
ب : ملاكهاى هدايت
۱ - ايمان :
(...اِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذينَ امَنُوا اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ
).
«... خداوند، هدايت كننده ايمان آورندگان است به سوى راه راست».
۲ - تقوا :
(ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ
).
«اين كتاب (قرآن كريم) كه هيچگونه شك و شبهه اى در آن نيست، هدايتگر پرهيزگاران و متقين است».
۳ - تلاش مخلصانه :
(وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا
... ).
«هرآينه كسانى را كه در راه ما تلاش و كوشش مى كنند به سوى راههاى خود هدايت مى كنيم... ».
۴ - احسان و نيكوكارى :
(تِلْكَ اياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ # هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ
).
«اين آيات قرآن حكيم براى نيكوكاران، هدايت و رحمت است».
۵ - توبه و انابه :
(...وَيَهْدى اِلَيْهِ مَنْ اَنابَ
).
«... خداوند كسانى را كه به سوى او بازگشت نمايند، هدايت مى نمايد».
۶ - اعتصام و پناه بردن به خداوند متعال :
(...وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ
).
«... هرآن كس به خداوند رو آورد و به او پناه ببرد پس به تحقيق كه به راه راست، هدايت شده است».
ج : ملاكهاى ضلالت و گمراهى
۱ - فسق و فجور :
(...وَاللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ
).
«... خداوند فاسقين و گنهكاران را هدايت نخواهد كرد».
۲ - كفر :
(...وَاللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ
).
«... خداوند كافران را هدايت نمى كند».
۳ - ظلم :
(...اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمِيْنَ
).
«... خداوند، ستمگران و ظلم كنندگان را هدايت نمى نمايد».
۴ - اسراف و كذب :
(اِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ
).
«... خداوند افراد زياده رو و ستمكار و دروغگو را هدايت نخواهد كرد».
مواردى كه ذكر شد، تعدادى از ملاكهايى مى باشد كه بر اساس آنها هدايت يا ضلالت ازسوى خداوندمتعال شامل انسان مى شود. دراينجالازم است به دونكته توجه شود.
اوّلاً :
بين ملاكهاى مذكور و نتايج حاصله از آنها؛ يعنى هدايت و ضلالت، يك رابطه كاملاً معقول، منطقى و حكيمانه وجود دارد.
ثانيا :
بايد توجه داشت كه هدايت و ضلالت، هريك داراى مراتب و مراحل متعددى مى باشند. به عنوان مثال، مرتبه اى از حق و باطل و درست و نادرست را همگان به وسيله «وجدان و فطرت» خود درك مى كنند و تشخيص مى دهند. حال كسانى كه به نداى درونى خود پاسخ مثبت مى دهند و به دنبال حق مى روند، هدايت الهى شامل آنان مى شود و آنان را به مرتبه اى بالاتر از درك و تشخيص مى رساند؛ چنانچه در اين مرتبه جديد، باز هم به حقايقى كه شناخته اند روى بياورند و به وظايفى كه انجام آن را لازم تشخيص داده اند عمل كنند، مرتبه اى بالاتر از هدايت پروردگار متعال شامل ايشان مى شود و آنان را به مراحل بعدى مى رساند و اين روند تكاملى همچنان ادامه مى يابد و انسان را به كمالات بالاترى مى رساند. اين روند تا زمانى ادامه مى يابد كه انسان از هدايت پروردگار تبعيت نمايد و به وظايف خود، عمل كند، بنابراين، اگر آدمى از پيروى از طريق حق سرباز زند، در هر مرحله و مرتبه اى كه باشد، هدايت الهى قطع مى شود و انسان گرفتار ضلالت مى گردد.
«يا مَنْ يَهْدى وَلا يُهْدى!».
«اى كسى كه هدايت مى كند ولى جبه هدايت نياز ندارد وج هدايت نمى شود!».
هدايت شدن براى خداوند متعال معنايى ندارد؛ زيرا در اين صورت، هدايت كننده در مرتبه اى بالاتر از خداوند متعال قرار مى گيرد و اين امرى محال است. از اين گذشته، هدايت براى آن است كه شخص در طريق حق قرار گيرد و به كمالاتى دست بيابد در حالى كه حق از خداوند متعال سرچشمه مى گيرد و كمال مطلق هم خود اوست.
اما در اينجا يك نكته قابل توجه وجود دارد و آن اينكه تمام موجودات ديگر، به هدايت پروردگار متعال، محتاج هستند و تنها اوست كه بى نياز از اين مطلب است. حتى انبيا و اوليا هم تنها به وسيله هدايت پروردگار، مى توانند ديگران را هدايت كنند و خود نيز در پرتو انوار هدايت الهى قرار دارند.
حال اگر به سراغ كسانى كه مستقل از پروردگار متعال، مدعى هدايت بشريت هستند، برويم و از آنان سئوال كنيم كه هدايت خود را از كجا آورده اند، چه پاسخى خواهند داشت؟ آيا خود، هدايت كننده خويشتن بوده اند و يا ديگرى آنان را هدايت نموده است؟ ديگرى آن هدايت را از كجا آورده است؟ و اين سئوال بى پاسخى است كه هيچگاه جوابى معقول و منطقى براى آن به دست نخواهند آورد، مگر اينكه به ضلالت خود اعتراف نمايند و از ادعاى خويش، دست بردارند.
«يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ!».
«اى كسى كه به ره يافتگان، از همه داناترى!».
«يا مَنْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ!».
«اى كسى كه به گمراهان از راهت، از همه آگاهترى!».
قرآن كريم در سوره مباركه قلم، چنين مى فرمايد :
(اِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَهُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ).
«همانا پروردگارت به كسانى كه از راه او گمراه شده اند، آگاهترين است. و هم او نسبت به ره يافتگان و هدايت شدگان آگاهترين است».
هدايت و ضلالت افراد، ممكن است از ديگران پوشيده باشد، اما مسلّماً بر خالق هستى كاملاً معلوم و آشكار است. بنابراين، ما بايد از پروردگار متعال تقاضا و درخواست نماييم كه افراد هدايت شده و افراد گمراه را به ما بشناساند تا در دام افراد گمراه قرار نگيريم و از افراد هدايت شده نيز فاصله نگيريم. و اين مسئله اى مهم در زندگانى آدمى است. چه بسيار اوقات كه در مسايل عقيدتى، علمى، اجتماعى، سياسى، خانوادگى و... گرد و غبار غليظى به هوا برمى خيزد به طورى كه حق و باطل و پيروان آنان براى انسان قابل تشخيص نمى شود. اينجاست كه انسان بايد از آگاهترين موجودات به حقيقت قضايا و افراد؛ يعنى خداوند متعال بخواهد كه او را از گمراهى و گمراهان حفظ نمايد و به سوى هدايت و هدايت يافتگان، رهنمايى نمايد تا انسان بتواند به وظايف الهى خود آن طور كه بايد و شايد، عمل نمايد و به نتيجه مطلوب، واصل بشود. همچنين در اين دو جمله تذكرى هم براى انسان هست و آن اينكه اگر انسان در طريق هدايت قرار دارد، نبايد از «انكار» ديگران باكى داشته باشد، چه اينكه خدايش به هدايت او آگاهى دارد و همين مطلب او را بس است. و اگر هم انسان مى داند كه در راه باطلى قرار دارد، نبايد به «تشويق» ديگران، دلخوش باشد و خود را فريب بدهد؛ چون هركس كه نداند، خدايش مى داند كه او در طريق ضلالت حركت مى كند و همين كفايت مى كند كه انسان عاقلانه فكر كند و باطل را با همه طرفداران و خوشيهاى ظاهريش ترك كند و به طريق حق بپيوندد.
«يا مَنْ قَدَّرَ فَهَدَى
!».
«اى كسى كه مقدار و اندازه قرار دادى و سپس هدايت نمودى!».
قرآن كريم در سوره مباركه اعلى، چنين مى فرمايد :
(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَى # اَلَّذى خَلَقَ فَسَوَّى # وَالَّذِى قَدَّرَ فَهَدى
).
«تسبيح و تنزيه كن نام پروردگارت را كه برترين است. آنكه بيافريد هرچيزى را و سپس آن را به حد كمال رسانيد و آنكه تقدير نمود براى هرچيز و آنگاه هدايتش نمود».
و در سوره طه، مى فرمايد :
(قالَ رَبُّنَا الَّذِى اَعْطَى كُلَّ شَى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى
).
«موسى) گفت : پروردگار ما كسى است كه همه چيز را خلق كرد و سپس هدايت نمود».
در اينجا سخن از يك «هدايت كلى و عمومى» است. هدايتى كه از سوى خالق مخلوقات به همه مخلوقات تعلق گرفته است. در پاسخ به اين سئوال كه علت اين هدايت كلّى چيست؟ بايد گفت كه پروردگار متعال، جهان خلقت و هستى را عبث و بيهوده نيافريده است :
(...رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً
!... ).
«... پروردگارا! اين هستى را باطل و بيهوده خلق نكرده اى... ».
حال كه جهان هستى، هدفدار و حكيمانه آفريده شده است، پس براى رسيدن به هدف خود، به هدايت احتياج دارد، اگر جهان، باطل و بى مقصد بود، هدايتى هم لازم نداشت ؛ زيرا هدايت در جايى معنا پيدا مى كند كه مبداء و مقصدى در كار باشد و اين همان چيزى است كه خداوند متعال براى كل هستى قرار داده است. و البته هر هدايتى هم به قوانين و قواعد و معيارهاى خاص خود نياز دارد كه در اينجا از آنها به عنوان «مقدار و اندازه» نامبرده شده است.
«يا دَليلُ!».
«اى نشانگر و نشان دهنده!».
«يا دَليلَ الْمُتَحَيِّرِيْنَ!».
«اى رهنماى سرگردانها!».
«يا دَليِلى عِنْدَ حَيْرتِى!».
«اى رهنماى من به هنگام سرگردانيم!».
«يا دَلِيلَنا!».
«اى رهنماى ما!».
«دليل» به معناى «نشان دهنده و راهنما» مى باشد. هدايت كننده نيز از آن جهت كه راه و مقصد را مى نماياند، «دليل» است. در دو جمله از جملات فوق سخن از «حيرت» به ميان آمده است، بايد گفت كه حيرت و سرگردانى يكى از نامساعدترين و بدترين حالات روحى و روانى انسان مى باشد. در حال حيرت، آدمى دچار اضطراب و دلهره و بى تصميمى و بى ارادگى مى شود. يكى از موارد مهم انحرافات انسان، زمانى است كه انسان دچار حيرت باشد؛ زيرا در اين زمان است كه ممكن است انسان براى رهايى از شرايط و حالات سخت سرگردانى، به هر دليل و رهنمايى روى بياورد. و اينجاست كه شياطين و منحرفين در كمين نشسته اند تا افراد متحيّر را به سوى خود جذب كنند و آنان را به سوى اهداف مورد نظر خود، سوق دهند.
به هرحال، حالت حيرت در تمام طول زندگى و در موارد مختلف، براى انسان پيدا مى شود و اين امرى طبيعى است، اما آنچه مهم است خروج صحيح از حيرت است. در حيرت ماندن موجب سكون و جمود انسان و هدر رفتن تواناييهاى آدمى مى شود و خارج شدن از حيرت به سوى راههاى باطل نيز انسان را به تباهى و هلاكت مى كشاند. بنابراين، در حال حيرت نيز انسان بايد به درگاه نورانى پروردگار متعال روى آورد و از او تقاضاى دلالت و خروج از حيرت را بنمايد. اين مسئله زمانى بيشتر اهميت پيدا مى كند كه حيرت و سرگردانى آدمى در امور مهم و اساسى زندگى باشد؛ يعنى امورى كه داراى نتايجى درازمدت و هميشگى مى باشند.
به هرحال، مطالبى كه در مورد هدايت الهى گفته شد، در اينجا نيز صدق مى كند؛ يعنى خداوند متعال دليل و راهنماى سرگردانيهاى انسان هست! امّا با تمام شرايطى كه قبلاً درباره هدايت الهى ذكر شد. و از آنجا كه خداوند «بهترين دليل متحيرين» است، ملاحظه مى كنيم كه در ادعيه نيز اولياى الهى چنگ به دامان پروردگار زده و از او تقاضاى هدايت و دلالت مى كنند. در «دعاى شب عرفه» چنين آمده است :
«وَاهْدِنِى يا خَيْرَ دَليلٍ وَلا تَكِلْنِى اِلى نَفْسِى فِى الاُْمُورِ».
«اى بهترين دليل و رهنما! مرا هدايت فرما و مرا در كارها و امور زندگى به خودم واگذار مكن».
و در «مناجاة المريدين»، حضرت درباره اهميّت و تاءثير دلالت الهى، چنين مى فرمايند :
«سُبْحانَكَ ما اَضْيَقَ الطُرُقَ عَلى مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِيْلَهُ وَما اَوْضَحَ الْحَقَّ عِنْدَ مَنْ هَدَيْتَهُ سَبيلَهُ».
«اى خداى سبحان! چقدر راهها براى كسى كه تو دليل و رهنمايش نباشى، تنگ و غيرقابل عبور است! و چقدر حقيقت براى كسى كه تو هدايتش نموده باشى، آشكار و روشن است».
و در «دعاى روز بيست و يكم رمضان» نيز از خداوند چنين درخواست شده است :
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ فيهِ اِلى مَرْضاتِكَ دَليلاً».
«بارالها!دراين روزبه سوى آنچه سبب رضايت تومى شودبرايم دليل و رهنما قرار ده».
يعنى بدون دلالت الهى، انسان نمى تواند در طريق حق گام بردارد و رضايت پروردگار متعال را تحصيل نمايد.
حال ببينيم دلالت پروردگار متعال تا كجا مى تواند به انسان كمك نمايد و امور را براى انسان روشن كند. در اين مورد بايد گفت : «معرفت» پروردگار متعال - كه بالاترين سعادت و بالاترين مقصد براى انسان است - تنها با «هدايت و دلالت» پروردگار متعال مى تواند حاصل شود. حضرت امام زين العابدينعليهالسلام
) در اين باره در «دعاى ابى حمزه ثمالى» چنين مى فرمايند :
«بِكَ عَرَفْتُكَ وَاَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ».
«بارالها! من به وسيله تو، تو را شناختم و اين تو بودى كه مرا به سوى خودت هدايت و دلالت نمودى».
آنگاه اين معرفت الهى تا آنجا پيش مى رود كه حضرت اباعبداللّهعليهالسلام
در «دعاى روز عرفه» چنين مى فرمايند :
«مَتَى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ».
«چه زمانى غايب و ناپيدا بوده اى تا لازم باشد دليلى بر تو دلالت نمايد».
يعنى پروردگارا! تو آنچنان مرا به سوى خودت دلالت فرمودى كه ديگر براى آگاهى از تو، به هيچ دليلى احتياج ندارم.
«يا دَليلَ مَنْ لا دَليلَ لَهُ!».
«اى نشان بى نشانها!».
اين جمله بيان كننده يكى از شرايط لازم براى دلالت الهى مى باشد و آن عبارت است از «لا دليل» بودن انسان. به عبارت ديگر كسانى كه براى خود، مستقل از خداوند متعال، دليلى مى بينند، هيچگاه خداوند دليل آنان قرار نخواهد گرفت چه اينكه آنان خود را صاحب دليل و بى نياز از دليل مى پندارند.
كسانى كه علم خود را (هرچند از علوم دينى باشد) يا عقل خود را و يا علم و عقل ديگرى را به عنوان دليلى مستقل و اصلى براى خود انتخاب نموده اند، براى هميشه از دلالت پروردگار متعال محروم خواهند ماند، هرچند خود به اين مطلب جاهل باشند. بنابراين، تنها راه آن است كه انسان خود را در پيشگاه الهى فاقد دليل معرفى كند و از درگاه قدس او تقاضاى دليل و راهنمايى بنمايد. تنها در چنين حالت خضوع و خشوعى است كه هدايت الهى مى تواند شامل حال آدمى بشود و او را از شرّ دلايل ديگر خلاص بنمايد. و همچنانكه در ادعيه سابق گذشت، اولياى الهى فقط خداوند را به عنوان دليل براى خود معرفى مى فرمايند و از او تقاضاى دلالت مى نمايند.
در جاى ديگرى از «دعاى روز عرفه» هم، حضرت اباعبداللّهعليهالسلام
چنين مى فرمايند :
«بِكَ اَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاْهدِنى بِنُورِكَ اِلَيْكَ».
«خداوندا! به وسيله خودت بر تو استدلال نمودم پس مرا به وسيله نورت به سوى خودت هدايت فرما».
«يا مَنْ فى كُلِّ شَىْءٍ دَلائِلُهُ!».
«اى كسى كه در همه چيز دليلها و نشانگريهايش وجود دارد!».
در تمام هستى و خلقت، دلايل پروردگار متعال وجود دارد. خداوند متعال خود دليل است و چون عالم هستى از اوست، پس در هرچيزى دليلى از او وجود دارد. اما نكته مهم آن است كه انسان
اولاً :
به اين دلايل پى ببرد و آنها را بشناسد و
ثانيا :
به الهى بودن و از خدا بودن اين دلايل، آگاه شود و ايمان بياورد. يكى از نقايص مهم بشر از ابتدا تاكنون اين بوده است كه يا هستى و حقايق موجود در آن را نشناخته است و يا اگر هم به بعضى از حقايق پى برده، از درك ارتباط آن حقايق با حقيقت اصلى ؛ يعنى «پروردگار متعال» عاجز مانده است.
«يا مَنْ فِى الاْفاقِ اياتُهُ!».
«اى كسى كه در همه كرانه ها و نواحى، نشانه هاى او وجود دارند!».
«يا مَنْ فِى الاَْرْضِ اياتُهُ!».
«اى كسى كه در زمين نشانه هاى او وجود دارد!».
«يا مَنْ اياتُهُ بُرْهانٌ لِلنّاظِرين!».
«اى كسى كه نشانه هايش براى تيزبينان، نشانگر مى باشند!».
«يا مَنْ فِى الاْياتِ بُرْهانُهُ!».
«اى كسى كه در نشانه هايش، نشانگرى او وجود دارد!».
«آيه، دليل و برهان»، از يك خانواده هستند. يك شى ء از آنجا كه نشانه اى از خداوند است، آيه مى باشد و از آنجا كه اين آيه مطلبى را مى رساند و دلالت بر حقيقتى مى كند، دليل و برهان ناميده مى شود. حال ببينيم آيات الهى در كجا وجود دارند؟ طبق فرموده قرآن كريم، سراسر هستى مملوّ از آيات الهى مى باشد، اما نكته قابل توجه اين است كه تمام اين آيات، در يك سطح و مرتبه قرار ندارند؛ مثلاً بعضى از آيات الهى در دسترس همگان قرار دارند اما دسترسى به بعضى ديگر از آيات پروردگار متعال، مستلزم داشتن «قابليت و لياقت» خاصى مى باشد. در قرآن كريم، تمام هستى و خلقت از آيات الهى شمرده شده است :
(وَمِنْ اياتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ
... ).
«از نشانه هاى خداوند متعال، شب و روز خورشيد و ماه است... ».
(وَمِنْ اياتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَما بَثَّ فيهِما مِن دابَّةٍ.
.. ).
«و از نشانه هاى پروردگار متعال، آفرينش آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها پراكنده هستند... ».
البته آيات الهى، منحصر در اين امور نيست بلكه از نظر قرآن كريم، در تمام امور معنوى، اجتماعى سياسى و... آيات الهى وجودداردكه آيات آن درقرآن كريم فراوان است.
اما فلسفه وجودى آيات الهى در چيست؟ در پاسخ بايد گفت : آيات الهى براى تنبه، بيدارى، آگاهى، درك حقايق و كلاًّ براى «هدايت» بشر است. در سوره مباركه آل عمران، چنين مى فرمايد :
(...كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ اياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ
).
«... و بدين صورت خداوند متعال آيات خود را براى شما بيان مى كند تا بلكه راه يابيد و هدايت شويد».
نكته مهمى كه قابل توجه است آن است كه هريك از امورى كه در جهان هستى به عنوان آيه مطرح مى شود، از يك بعد ديگر، عنوان ديگرى دارد؛ مثلاً همين خورشيد و ماه را خداوند متعال براى زندگى طبيعى بشر خلق فرموده است به طورى كه زندگى در زمين بدون آنها امكان ندارد و در اين مورد، در علوم مربوطه توضيح كامل داده شده است. اما منطق قرآن كريم اين است كه نبايد به اين امور و جريانات، فقط از يك بعد و يك زاويه نگاه كنيم، در واقع قرآن كريم بر «آيه بودن» اين امور بسيار تكيه مى كند و يكى از دردهاى مهم بشر - همانگونه كه قبلاً گفته شد - اين است كه بشر به بسيارى از اين امور و جريانات آگاه است و اطلاعات دانستنيهاى زيادى از برخى مسايل طبيعى و اجتماعى دارد، اما متاءسفانه اين آگاهيها و علوم، يك طرفه و يك بعدى است، در حالى كه فرياد قرآن كريم آن است كه بشريت را به ابعاد ديگرى از خلقت نيز آشنا گرداند؛ مثلاً بسيارى از دانشمندان علوم طبيعى، اجتماعى، اخلاقى و... مسايل و جريانات موجود در هستى را مشاهده مى كنند و به تجزيه و تحليل آنها هم مى پردازند، اما از درك «آيه بودن» اين امور، عاجز و يا غافل هستند. و به فرمايش قرآن كريم :
(... وَاِنَّ كَثيراً مِنَ النّاسِ عَنْ اياتِنا لَغافِلُونَ).
«... همانا كه بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافل هستند». بنابراين، آيات الهى «دليل و برهان» هستند اما فقط براى كسانى كه اين آيات را درك كنند و به اصطلاح از «ناظرين» باشند. يعنى و به آنها معرفت داشته باشند، تنها در اين صورت است كه اين آيات مى تواند راهنما و هدايت كننده آنان باشد.
اما درك و فهم آيات الهى هم خود به شرايطى خاص از نظر روحى، قلبى، اخلاقى و فكرى احتياج دارد كه در قرآن كريم به آنها اشاره شده است و ما در اينجا برخى از آنها را ذكر مى كنيم. قرآن كريم، تفكر، تعقل، ايمان، صبر، شكر، تفقّه و... را از شرايط درك ويافتن آيات الهى ذكر مى كند. جملاتى مانند :
(...اِنَّ فى ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
).
«... همانا در اين (امر) نشانه هايى است براى كسانى كه تعقل كنند».
(...اِنَّ فى ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ
).
«... همانا در اين (امر) نشانه هايى است براى مؤمنين».
(...اِنَّ فى ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتفَكَّرُونَ
).
«همانا در اين (امر) نشانه هايى است براى اهل تفكر».
در قرآن كريم فراوان است.
«يا بُرْهانُ!».
«اى ثابت كننده و نشان دهنده!».
چيزى كه حقيقت و واقعيتى را براى انسان ثابت و آشكار مى كند، «برهان» ناميده مى شود؛ مانند براهين فلسفى، رياضى و علمى. حال، خداوند تبارك و تعالى برهان است از آن جهت كه حقايق هستى و كاينات در پرتو انوار الهى براى آدمى روشن و محقق مى شوند.
با توجه به مطالب ياد شده اخير، اين مطلب بيشتر روشن مى شود.
«يا مُنْزِلَ الاْياتِ!».
«اى فروفرستنده آيات!».
يكى از چيزهايى كه قرآن كريم به عنوان «آيه» معرفى مى كند، خود «جملات قرآن مجيد» مى باشد و اين همان چيزى است كه از واژه «آيه» بيشتر به ذهن ما متبادر مى شود.
قرآن كريم در سوره حديد، در اين باره چنين مى فرمايد :
(هُوَالَّذى يُنَزِّل عَلى عَبْدِه اياتٍ بَيَّناتٍ ليُخرجَكمْ مِنَ الظلماتِ الى النُور
... ).
«او آن خدايى است كه آيات روشن خود را بر بنده خويش نازل مى كند تا شما را از تاريكيها به روشنايى آورد».
چرا سخنان پروردگار متعال كه تحت عنوان «قرآن كريم» بر بشر نازل شده است، «آيه» ناميده مى شود؟
در پاسخ بايد گفت : زيرا اين سخنان، نشانگر حقايقى از سوى خداوند متعال هستند كه تنها به وسيله پروردگار متعال قابل بيان مى باشند. به عبارت ديگر، چنين سخنى، با چنين محتوايى از غير پروردگار متعال، امكان صدور ندارد. پس آيات قرآن كريم هم نشان دهنده خداوند هستند (از آن جهت كه ديگرى نمى تواند چنين سخنى بگويد) و هم نشان دهنده حقايقى هستند كه در محتواى آيات، بيان شده است.