شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث)

شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث)0%

شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث)

نویسنده: سعيد موحديان عطار
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 13421
دانلود: 5950

شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13421 / دانلود: 5950
اندازه اندازه اندازه
شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث)

شفاخانه معنوى (شفا از قرآن و احاديث)

نویسنده:
فارسی

سرفصل های این کتاب عبارتند از :

مقدمه ، قرآن و مسئله دعا ، روايات و مسئله دعا ، فصل اول : شفا و درمان با ذكر ، فصل دوم : شفا و درمان به دعا ، فصل سوم : شفا و درمان به قرآن ، فصل چهارم : شفا و درمان با صلوات ، فصل پنجم : ختومات و اذكار ، فصل ششم : شفا و درمان با نامهاى خدا ، فصل هفتم : دستور العملها و توصيه هاى اخلاقى و بهداشتى ائمه (ع) براى سلامتى جسم و روان و خانواده

فصل ششم : شفا و درمان با نامهاى خدا

 

«بخش اول» اسماء الحسنى و بيان مختصرى از معانى آن ها 

شيخ صدوق قدس سره در كتاب توحيد از حضرت صادقعليه‌السلام و آن حضرت از پدران خود چنين روايت مى نمايند، كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمودند: به درستى كه از براى خداى تبارك و تعالى نود و نه اسم است، و كسى كه احصاء(۵۳۵) كند آن ها را داخل بهشت مى گردد(۵۳۶)

معناى احصاء نه فقط تعداد و به شماره نمودن اسماء الهى است بلكه احصاء، احاطه و اطلاع بر معناى اسماء حقتعالى است. نخستين چيزى كه ما را به جاده هدايت رهبرى مى نمايد، و درب معرفت و شناسائى خدا را بر روى ما مى گشايد، و صفات او را به ما نشان ميدهد همان اسماء الحسنى اى است كه خداوند درسوره اعراف به آن اشاره فرموده اند: «و لله الاسماء الحسين فادعوه بها) (خدا را نامهاى نيكوست بدانها خدا را بخوانيد) و اگر همان طورى كه امر فرموده او را بهمين اسماء الحسنى بخوانيم، و در اوقات شبانه روزى روى توجه و نيازمندى به در خانه فيض و احسانش بنمائيم البته به كرمش ما راقبول مى فرمايد و در جايگاه قرب خود منزل مى دهد و در آخرت در آن ضيافت خانه بهشتى، و محل كرامت ما را گرامى مى دارد.(۵۳۷)

ترجمه اسماء الحسنى

۱ - الله

مشتق است از اله و له، يعنى الهيت بدون معبوديت تحقق نپذيرد.

۲ - الواحد، ۳ - الاحد

احد به معناى نفى اجزاء و اعضاء، و واحد به معناى نفى شريك و نظير و مثل و مانند.

۴ - الصمد

قائم به نفس و غنى از غير مى باشد.

۵ - الاول، ۶ - والاخر

الاول يعنى آن كسى كه از براى وجود او ابتدائى نيست و قبل از او چيزى نيست.

و الاخر يعنى آن كسى كه از براى وجود او انتهائى نيست و هميشه باقيست.

۷ - السميع

به معناى بسيار شنونده است، يعنى بالذات خود تمام اقسام شنيدنيها را درك مى نمايد.

۸ - البصير

يعنى بينا است، و بذات خود تمام ديدنيها از آن چه ظاهر و آن چه مخفى است ادارك مى نمايد.

۹- القدير

به معناى توانائى و قدرت داشتن بر ايجاد شى ء.

۱۰ - القاهر

يعنى غالب بر هر چيزيست و تمام موجودات ذليل و منقاد او مى باشند.

۱۱ - العلى، ۱۲ - الاعلى

«العلى » يعنى عالى و فوق عالى است، زيرا كه العلى دلالت بر علو و رفعت مقام دارد، و «الاعلى » دلالت بر فوق علو و رفعت مى كند.

۱۳ - الباقى 

يعنى هميشه باقى است، و منزه و مبراء از عوارض ممكنات است.

۱۴ - البديع

ابداع يعنى ايجاد نمودن شى ء، ابتدائا بدون آن كه مسبوق باشد بماده و مدت، و يا مسبوق باشد به عدم زمانى.

۱۵ - البارى

خالق خلائق و موجود تمام مخلوقات، و بعضى گفته اند، البارى ماخوذ است از براء، كه به معناى خاكست. يعنى خلق نموده آن را از خاك.

۱۶ - الاكرام 

يعنى ارجمند و گرامى، به معنى كريم هم آمده.

۱۷ - الظاهر

اگر ماخوذ از ظهور ضد خفاء باشد، يعنى ظاهر به آثار قدرت و هويدا است به شواهد حكمت، و پيدا است به دلائل و براهين.

۱۸ - الباطن

يعنى باطن است به حقيقت، و باطن هر چيزيست. يعنى عالم و داناى به هر موجودى مى باشد.

۱۹ - الحى

يعنى هميشه بذات خود زنده و پاينده است، و موصوف مى باشد به حيات و علم و قدرت و ادراك.

۲۰ - الحكيم

براى اين اسم مبارك دو معنى گفته شده، يكى آن كه «الحكيم » يعنى العالم زيرا كه حكمت در لغت به معناى علم است و بنابراين معنى «الحكيم » از صفات ذات مى باشد. و ديگر آن كه «الحكيم » به معناى اتقان در فعل و عملست.

حقتعالى حكيم است يعنى افعال او متقن و محكم و مشتمل بر مصالح بسيار، و هر چيزى را به جاى خود قرار داده، و بنابراين معنى «الحكيم » از صفات افعال مى باشد، نه از صفات ذات، يعنى افعال او محكم و از روى حسن تدبير به عمل آمده.

۲۱ - العليم

«العليم » مبالغه در علم و اشاره به سعه علم حق عز و جل، و احاطه علميه او به تمام ممكنات قبل از وجود آن ها و هنگام وجود آن ها مى باشد، و اين كه به هيچ نحو تغيير و تبدلى در علم ازلى او راه ندارد، و ظاهر و باطن نزد او مساويست.

۲۲ - الحليم

يعنى صاحب حلم، و حق تعالى را حليم گويند كه هر چيزى را در وقت خود انجام مى دهد، و در عقاب عاصى و در انتقام مظلوم با آن كه داراى قدرت تامه است عجله نمى كند.

۲۳ - الحفيظ

اشاره به كمال حفظ الهى جل شانه مى باشد، پس خداوند نگهدارنده هر چيزى است كه در آسمان و زمين است، و حافظ و نگهبان تمام موجودات مى باشد و بلا را از آن ها مى گرداند.

۲۴ - الحق

يعنى ثابت و دائم به ذات خود و حق در مقابل باطل، چون وجود در مقابل عدم است.

۲۵ - الحسيب 

براى «الحسيب » سه معنى گفته شده، اول كفايت كننده، دوم محاسب يعنى حساب كننده، سوم محصى و عالم، يعنى چيزى بر او مخفى و پوشيده نيست.

۲۶ - الحميد

يعنى المحمود، و حمد نقيض ذم است، و سزاوار اين است كه عبد در همه حال شدت، راحتى، فقر، غنا، صحت و مرض مشغول حمد و ثناء پروردگار باشد زيرا كه از مستحق ستايش است.

۲۷ - الحفى

براى «الحفى » دو معنى گفته شده، يكى عالم و ديگر لطيف، يعنى عالم است به تمام امور و محيط است به تمام موجودات، لطيف است به نيكوئى و لطف و مهربانى.

۲۸ - الرب 

رب به معناى مالك و تربيت كننده است.

۲۹ - الرحمن

يعنى صاحب رحمت واسعه، و رحمت او همه چيز را فرا گرفته، و به همين رحمت واسعه الهى است كه به هر جنبنده اى روزى مى دهد.

۳۰ - الرحيم

يعنى رحم كننده به مومنين، و رحمتى كه از رحيم استفاده مى شود مخصوص به مومن است.

۳۱ - الذارى

يعنى خالق

۳۲ - الرازق

يعنى خداوند روزى دهنده تمام موجودات مى باشد و همگى بر سر خوان احسانش روزى مى خورند.

۳۳ - الرقيب 

يعنى صاحب اختيار و حافظ، آن چنان كه چيزى از او غائب و مخفى نمى گردد.

۳۴ - الرائى 

يعنى عالم به مبصرات و بيننده ديدنيها و خداى عز و جل بذات خود بينا و شنوا است، نه بجارحه چشم و گوش.

۳۵ - السلام

يعنى حقتعالى سالم از هر عيب و نقصى است و زوال و انتقال و فنا و موت در ساحت قدس او راه ندارد.

۳۶ - المومن

يعنى مصدق و تصديق كننده عبد را مومن گويند.

۳۷ - المهيمن 

يعنى خداوند شاهد است بر خلق و بر افعال و اقوال و كردار آن ها.

۳۸ - العزيز

به معناى قوت و غلبه و شدت است، و آن غالبى است كه چيزى او را مغلوب و عاجز نمى كند، و عزيز به معناى پادشاه هم آمده است.

۳۹ - الجبار

براى «الجبار» سه معنى گفته شده، اول قاهر، يعنى براى حقتعالى بزرگى و عظمت و جبروتست، دوم عالى، يعنى فوق مخلوقات است، سوم جبران و تلافى كننده. پس خدا كس است كه جبران و تلافى مى نمايد فقر و حاجت خلق را.

۴۰ - المتكبر

متكبر ماخوذ از كبرياء است، و حق تعالى متكبر است يعنى منزه و مبراء از صفات مخلوقين است.

۴۱ - السيد

يعنى پادشاهى است كه واجب الطاعه باشد.

۴۲ - السبوح

«السبوح » تنزيه حق است از هر چيزى كه سزاوار نيست او را توصيف نمود به آن، و سبوح و قدوس هر دو به يك معنى مى باشند.

۴۳ - الشهيد

يعنى كسى چيزى از او غائب و پنهان نيست.

۴۴ - الصادق

يعنى حقتعالى راستگو است و به وعده خود وفا مى كند.

۴۵ - الصانع

يعنى خالق و مبدع.

۴۶ - الطاهر

يعنى منزه و پاكيزه.

۴۷ - العدل

عدل در اسماء الله قرار دادن هر چيزى به جاى خود مى باشد، و معناى ديگر يعنى حكم او به حق و درستى و به جا است، و ظلم و ستم در ساحت قدس او را ندارد.

۴۸ - العفو

يعنى محو و گذشت نمودن است.

۴۹ - الغفور

«الغفور» مشتق از مغفرت و مغفرت به معناى پوشانيدن و پنهان كردن است يعنى به لطف و رحمت خود گناهان عبد را مى پوشاند و لغزشهاى وى را مخفى مى نمايد.

۵۰ - الغنى

«الغنى » ماخوذ از غناء، به معناى توانگرى و بى نيازى است.

۵۱ - الغياث 

صدوق فرموده، معناى الغياث، المغيث است و مغيث به معناى فريادرس ‍ است.

۵۲ - الفاطر

«فاطر» يعنى خالق، چون حقتعالى ممكنات را از عدم و نيستى به هستى و وجود آورد، كانه پرده ظلمت عدم را پاره نمود، و بر هر ممكنى بقدر امكان لباس وجود و هستى پوشانيد.

۵۳ - الفرد

يعنى متفرد است بالوهيت و ربوبيت وحدت، بلكه صفات كمال منحصر به او عز و جل مى باشد.

۵۴ - الفتاح

يعنى حكم كنند بين عباد، معناى ديگر فتاح كسى است كه ابواب رزق و رحمت خود را به سوى بندگان مى گشايد، و به عنايت و رحمت هر مشكلى را آسان مى نمايد و هر سختى را برطرف مى كند.

۵۵ - الفالق

«الفالق » مشتق از فلق است و فلق به معناى شق است. خداوند فالق است زيرا كه به شكافتن هر چيزى چيز ديگرى بيرون مى آورد، چنان چه زمين را مى شكافد و گياه را بيرون مى آورد.

۵۶ - القديم

يعنى متقدم بر اشياء، خداى متعال قديم است بنفسه، و اول و آخرى براى وجود او متصور نيست.

۵۷ - الملك 

«الملك » دو معنى دارد، اول پادشاه و صاحب اختيار، دوم مالك، و هو مالك الملك و الملوك حق عز و جل مالك جميع عوالم است، از عالم ملك يعنى اجسام و محسوسات و عالم معنى و مجردات، يعنى عالمى كه فوق عالم جسمانيت و محسوسات مى باشد، كه اول را عالم ناسوت و عالم ملك گويند، و دوم را عالم ملكوت، و فوق آن را عالم جبروت، و بالاتر آن را عالم لاهوت نامند، يعنى عالم جبروت تحت لاهوت، و ملكوت تحت جبروت مى باشد.

۵۸ - القدوس 

«القدوس » مبالغه در صفت قدس است و قدس به معنى پاكيزگى است.

۵۹ - القوى

خداى متعال قوى است، يعنى عاجز نيست و عارض نمى شود او را عجز و ضعف و ناتوانى، و غالب و قاهر فوق عباد خود مى باشد.

۶۰ - القريب 

يعنى نزديك است به خلق بقرب معنوى از جهت معيت قيوميت، و هر كس ‍ او را بخواند اجابت مى نمايد، و معناى ديگر قريب يعنى عالم به ما فى الضمير، عالم است به وساوس دلها و آن چه در ذهن خطور مى نمايد.

۶۱ - القيوم

يعنى قائم به نفس خود است و تمام موجودات قائم به وجود او مى باشند.

۶۲ - القابض 

«القابض » مشتق از قبض است، قبض به چند معنى استعمال شده كه تماما قريب يكديگرند، و جامع بين آن ها، گرفتن و استيلاء بر شى ء است، و خداى تعالى هم قابض است، و هم باسط، هم جمع مى كند و هم پهن مى كند.

۶۳ - الباسط

بسط مقابل قبض است، پهن كننده است بر بندگان خود فضل و احسان و نعمتهاى بى اندازه، بسا مى شود كه به مصلحت و حكمت روزى را تنگ مى كند، و وقت ديگر به فضل و كرم خداوندى خود آن را پهن مى كند و وسيع مى گرداند.

۶۴ - القاضى

«القاضى » ماخوذ از قضاء است، قضاء نسبت به حقتعالى به سه وجه اطلاق شده، اول به معناى حكم و الزام، دوم خبر و اعلام سوم اتمام.

۶۵ - المجيد

«المجيد» مشتق از مجد است و به معناى كرم و عزت و شرافت و بزرگوارى است، و اين امور نسبت به حقتعالى فوق آن است كه در ذهن بشر بگنجد يا آن كه بتواند به كنه و حقيقت، مجد و بزرگى او را بشناسد.

۶۶ - المولى

«مولى » را چند معنى است، يكى ناصر يعنى يارى كننده، و به معناى اولى و صاحب اختيار هم آمده، و به معناى متولى امر هم استعمال شده است.

۶۷ - المنان

«المنان » صيغه مبالغه است، و من مشرك بين دو معنى مى باشد، و در هر دو معنى هم استعمال شده، يكى بخشنده و انعام كننده و ديگر در منت و امتنان.

۶۸ - المحيط

يعنى مستولى است و احاطه دارد بر هر چيزى و شيى ء يافت نمى شود كه از حيطه وجود و علم و قدرت او خارج باشد.

۶۹ - المبين

«المبين » به معناى ظهور و وضوح است ونسبت به حق تعالى دو معنى دارد، اول آن كه وجودش ظاهر و واضح است به طورى كه از شدت ظهور مخفى گشته؛ دوم اظهار كننده است حكمت و كمال و حسن تدبير خود را براى مخلوقات تا او را بشناسد و به اين جهت لايق انعام و اكرامش گرداند.

۷۰ - المقيت 

براى اين اسم مبارك چند معنى گفته اند، اول حافظ و نگهبان، دوم مقتدر و مستولى روزى دهنده به هر موجودى بر حسب استعداد و احتياج او، و تمام اين معانى بر حقتعالى صادق آيد.

۷۱ - المصور

«المصور» ماخوذ از تصوير است، يعنى تصوير كننده صورت جنين در رحم مادر به هر شكلى كه بخواهد، پس حق تعالى خالق اجسام و مشكل اشكال و مصور صور موجودات مى باشد.

۷۲ - الكريم

براى اين اسم مبارك هم سه معنى گفته اند، و اول كثير الخير و دائم النفع، يعنى خير او بسيار و نفع رساندن او دائم و گرفتن نفع از او آسانست، دوم به معناى جواد يعنى بسيار بخشش كننده و نعمت دهنده، سوم به معناى عزيز يعنى ارجمند و عالى مقدار است.

۷۳ - الكبير

يعنى سيد و بزرگ و صاحب كبرياء و عظمت و شان، گفته اند كبير كسى است كه بزرگتر از آن است كه شبيه به مخلوقات باشد، و اين كه هر بزرگى در مقابل عظمت و بزرگى او كوچك مى نمايد.

۷۴ - الكافى

«الكافى » ماخوذ از كفايت است، يعنى خدا كفايت مى كند امور كسى كه توكل بر او نمايد.

۷۵ - الكاشف 

يعنى رفع كننده بلاء و آفات از خلق، و اجابت كننده دعاى مضطر در هنگام اضطرار.

۷۶ - الوتر

يعنى الفرد و هر چيزى كه يكى باشد. وى را وتر گويند مقابل شفع كه دو است، و چون خداوند را شريكى نيست و در وجود و ربوبيت، دومى ندارد او را وتر گويند.

۷۷ - النور

نور آن است كه بذات خود ظاهر و ظاهر كننده غير باشد، و چون ظهور و وجود او به ذات خود، و ظهور و وجود ممكنات به طفيل وجود او است، لذا اطلاق نور بر او صادق آيد، و بعضى گفته اند نور در اينجا به معناى منور است، يعنى خدا نور بخشنده است.

۷۸ - الوهاب 

«الوهاب » ماخوذ از هبه، به معناى بخشش است، و وهاب مبالغه در بخشش است، يعنى خداوند كثير الخير و قديم الاحسان و بسيار بخشنده است.

۷۹ - الناصر

يعنى يارى كننده، و خداوند يارى كننده و اعانت نماينده به مومنين است.

۸۰ - الواسع

يعنى غنى، آن چنان كه بغناء و بى نيازى خود، فقر و احتياج بندگان خود را برطرف مى نمايد و روزى خلق را وسيع مى گرداند.

۸۱ - الودود

«الودود» ماخوذ از ودو و داد است، و آن به معناى محبت است؛ و براى (ودود) سه معنى گفته اند: اول دوست داشته شده، يعنى اولياء و عرفاء او را دوست مى دارند. دوم دوست داشتن، يعنى او اولياء خود را دوست مى دارد، و اين دو معنى ملازم يكديگرند. سوم محبوب خلق مى كند بندگان صالح خود را.

۸۲ - الهادى

هدايت و رهنمائى به مقصود است، و بعضى مقيد نموده اند به رهنمائى كه موصل و رساننده به مقصود هم باشد.

۸۳ - الروف 

به معناى مهربان و رحيم است.

۸۴ - الوفى

يعنى حقتعالى به عهد و ميثاق خود وفا كننده است.

۸۵ - الوكيل

«الوكيل » دو معنى دارد، اول متولى امر و قائم به حفظ آن، و به همين معنى است كسى را كه وكيل مى گردانند براى تصرف در مالى به جهت آن كه قائم مقام شخص موكل و صاحب مال است. دوم معتمد و ملجا و پناهگاه.

۸۶ - الوارث 

يعنى بازگشت تمام املاك و اموال به او است در وقتى كه مالكين مجازى بميرند، و حقتعالى باقى ماند و بس.

۸۷ - البر

يعنى مشتق و مهربان بر تمام خلائق و به معناى صادق هم آمده است.

۸۸ - الباعث 

زنده و مبعوث مى گرداند خلق را در قيامت براى مجازات اعمال و حيات هميشگى.

۸۹ - التواب 

يعنى قبول مى كند توبه عبد را وقتى توبه نمود و از اعمال زشت خود پشيمان گشت، و تواب مبالغه در قبول نمودن توبه است.

۹۰ - الجليل

يعنى سيد و بزرگ، بعضى گفته اند كسى كه جامع صفات كمال، مثل غناء و سلطنت و قدرت و قدس باشد.

۹۱ - الجواد

يعنى بسيار انعام و احسان كننده، و حقتعالى فياض مطلق و متصف به صفت جود و احسان و رحمت غير متناهى است، و دائم الفضل و قديم الاحسان است، و بخل و منع در ساحت كبريائى او راه ندارد.

۹۲ - الخبير

يعنى عالم و دانا است به باطن و كمون اشياء، و دقايق موجودات نزد او حاضر و هويدا است و حقتعالى خبير است يعنى كنه و حقيقت چيزها را مى داند.

۹۳ - الخالق

يعنى خلق كننده خلائق، و خلق به دو معنى استعمال شده، يكى به معناى تقدير و ديگرى به معناى تكوين و بوجود آوردن.

۹۴ - خيرالناصرين 

«خيرالناصرين » يعنى بهترين يارى كننده گانست و نظير آن (خير الراحمين) يعنى بهترين رحم كنندگان است.

۹۵ - الديان

يعنى جزاء دهنده اعمال مردم.

۹۶ - الشكور

يعنى جزاء دهنده بر اعمال خيربندگان و قبول كننده شكر آن ها است، و شكور مبالغه در شكر است، زيرا كه انعام و اكرام او خيلى زياد است، و به كمى از طاعت و عبادت پاداش بى اندازه كرامت مى فرمايد.

۹۷ - العظيم

يعنى صاحب عظمت و جلال، و براى «العظيم » شش معنى گفته اند: اول سيد دوم غالب بر اشياء سوم حقتعالى را عظيم گويند به اعتبار آن كه در مقابل عظمت او هر چيزى بزرگى كوچك نمايد چهارم به معناى مجد و بزرگوارى است پنجم اين كه عظمت و جلال و بزرگوارى او به قدرى است كه ممكن نيست كسى بتواند به كنه ذات و به وجود و اوصاف او احاطه نمايد. ششم خداوند را عظيم نامند زيرا كه خالق خلق عظيم وصاحب عرش عظيم است.

۹۸ - اللطيف 

يعنى عالم است به غموض اشياء و رفق و نيكى كننده است به مخلوق از راههاى مخفى كه ملتفت نمى شوند. و معناى ديگر آن كه لطيف است در تدبير و افعال خود. گويند فلانى لطيف است در وقتى كه حاذق و ماهر در كار خود باشد.

۹۹ - الشافى

يعنى شفا دهنده امراض و جبران و رفع كننده آن ها به عظيم جزاء.(۵۳۸)

 

«بخش دوم » فوائد و خواص بعضى از اسماء الحسنى 

طريق دعا و طلب حاجت از حقتعالى اين است كه، شخص پس از آن كه حمد و ثناء حق را به جاى آورد، انتخاب نمايد از اسماء الحسنى آن چه را كه مناسب مطلوب و مقصود وى است.

مثلا اگر مقصود وسعت روزى باشد، بايستى ذكر او از اسماء الحسنى، الرزاق، الوهاب، الجواد، المغنى، المنعم، المعطى، الكريم، الواسع، مسبب الاسباب، المنان باشد.

و اگر مقصودش آمرزش و توبه است، بايد ذكر او التواب، الرحمن، الرحيم، الروف، العطوف، الصبور، الشكور، الغفور، الستار، الغفار، النفاح ذى الجود و السماح، المحسن، المجمل، المنعم، المفضل باشد.

و اگر مقصود او انتقام از دشمن است بايد ذكر او مثل العزيز، الجبار، القهار، المنتقم، البطاش ذى البطش الشديد، الفعال لما يريد و امثال اين ها باشد.

و اگر مطلوب او علم است ذكر او مثل العالم، الفتاح، الهادى المرشد، المعز، الرافع و مانند اينها باشد.(۵۳۹)

 

«الاحد» 

كسى كه در خلوت بعد از رياضت ۱۰۰۰ مرتبه الاحد بگويد، ملئكه را در اطراف خود مشاهده نمايد و چنان مينمايد كه ملئكه با وى همراهند.(۵۴۰)

 

«الواحد» 

الواحد را براى الفت و انس و عزت بين اقران و نزديكان فائده عظيم دارد، عدد مكتوبه اش ۱۹ است.(۵۴۱)

 

«الصمد» 

گويند هر كه مداومت نمايد بر اسم (الصمد) آثار تجلى صمدانى ظاهر شده و وى را از مرض جوع و گرسنگى خلاص گرداند. عدد مكتوبه اش ۱۳۴ است.(۵۴۲)

 

«الرحمن الرحيم » 

خاصيت اين دو اسم مبارك اين است، كسى كه عقب هر فريضه ۱۰۰ مرتبه بگويد، لطف الهى شامل حال او گردد.(۵۴۳)

گفته اند كسى كه هر روز صد بار بگويد الرحيم، بر خلق خدا مشفق و مهربان گردد، و اگر به نيت كسى بخواند، آن كس نسبت به وى مشفق و مهربان شود، و اگر به عدد مكتوبه(۵۴۴) يا مبسوطه(۵۴۵) آن بگويد اثر وى قوى تر باشد.(۵۴۶)

 

«القدوس » 

گفته اند هر كه بعد از زوال ۱۷۰ مرتبه (القدوس) بگويد بعدد مكتوبه وى، يا ۳۴۹ مرتبه به عدد حروف مبسوطه آن، دل وى پاك شود، و اگر هر روز به اين ذكر مداومت نمايد صفاء تام حاصل شود.(۵۴۷)

 

«السلام » 

براى شفاى هر علتى خواندن اين اسم مبارك مجربست، بر سر هر بيمار كه ۱۰۰ مرتبه بخوانند شفا يابد.(۵۴۸)

و گفته اند خواندن (السلام) براى دوستى و سلامتى است و امانست از هر بليه اى، و چون به عدد حروف مكتوبه كه ۱۳۲ است يا مبسوطه كه ۵۷۴ است بنيت كسى هر روز بخواند، اگر براى محبت و الفت باشد اثر قوى حاصل گردد، و اگر به نيت سلامتى از آفات و امراض خواند، زود اثر عافيت و صحت پيدا شود.(۵۴۹)

 

«المهيمن » 

كسى كه ۱۲۵ مرتبه (المهيمن) بگويد، قلب او صفا يابد و بر اسرار و حقايق مطالب اطلاع پيدا نمايد.(۵۵۰)

 

«العزيز» 

كسى كه هر روز ۹۴ مرتبه بعد از طلوع فجر بخواند، كشف مى شود بر وى علم كيميا و سيميا، و كسى كه چهل روز هر روز روزى ۴۰ مرتبه بخواند دولت عظيم يابد و محتاج به احدى نگردد.(۵۵۱)

 

«الحى » 

مداومت نمودن بر اين اسم خصوصا در عقب هر نماز ۱۸ مرتبه، باعث طول عمر و رفع مرگ مفاجات و توسعه معاش مى شود و اگر براى چشم درد ۱۹ مرتبه بخواند شفا يابند.(۵۵۲)

 

«العليم » 

براى حصول علم و ظاهر و آشكار امور خفيفه، گفتن العليم نفى عظيم دارد، و اگر بعد از هر نماز ۱۰ بار بخواند بر مغيبات اطلاع پيدا نمايد.(۵۵۳)

و گفته اند هر كه اين اسم را بسيار در دل بگويد صاحب معرفت گردد، و اگر بعد از هر فريضه ۱۵۰ مرتبه به عدد مكتوبه او يا ۳۰۲ بار به عدد مبسوطه آن تكرار نمايد مقصود بر وجه اتم حاصل شود.(۵۵۴)

 

«الباعث » 

كسى كه در وقت خواب دست بر سينه بمالد و ۱۰۰ بار (الباعث) بگويد، خداوند دل او را به نور معرفت خود زنده گرداند، و براى درست شدن كارها مداومت نمودن بر آن مفيد است، عدد مكتوبه اش ۵۷۳ است.(۵۵۵)

 

«الفتاح » 

كسى كه بعد از نماز صبح دست بر سينه نهد و ۷۰ مرتبه يا فتاح بگويد، ظلمت از دل وى برطرف شود و خداوند حجاب را از دل او بر دارد، و از براى انجام كارها مداومت بر آن مفيد است، عدد مكتوبه اش ۴۸۹ و عدد مبسوطه اش ۸۰۲ است.(۵۵۶)

 

«الغفور» 

كسى كه زياد بگويد الغفور، وسواس از وى برطرف مى گردد.(۵۵۷) و گفته اند هر كه هر روز ۱۲۸۶ مرتبه به عدد مكتوبه آن يا ۱۳۵۵ مرتبه به عدد مبسوطه آن اين اسم شريف را بگويد ظلمت و تاريكى از دل او زايل گردد و روشنى و صفا در باطن او پيدا شود.(۵۵۸)

 

«الملك » 

جهت توانگرى و دوام ملك و بزرگى و تسلط و خدم و حشم و مالك شدن املاك و غيره مداومت نمايند بر اسم الملك.(۵۵۹) و گفته اند هر كس هر روز ۲۶۲ بار به عدد مكتوبه آن بخواند، دل او روشن شود و ضمير او صاف گردد.(۵۶۰)

 

«القريب » 

كسى كه زياد بگويد القريب از بدى ايمن مى گردد، و به جهت رفع هر غمى بسيار بگويد: يا قريب و يا مجيب يا سميع الدعاء يا لطيفا لما يشاء.

از صاحب در النظيم نقل مى كنند كه بعضى از اكابر دين گفته اند كه اسم اعظم خداوند اين اسم بزرگوار است و خواص وى عظيم است.

صاحب شمس المعارف گفته كه مداومت بر اين اسم شريف بعدد مكتوبه وى كه ۳۱۲ است يا به عدد مبسوطه وى كه ۳۹۶ است، موجب فتح باب مكاشفه و اسرار است به شرطى كه رعايت آداب و شرايط آن به خوبى كرده باشد، و اگر بعد از هر فريضه بر عدد مبسوطه آن مواظبت نمايد در حصول مقصود اتم باشد.(۵۶۱)

 

«النور» 

كسى كه ۱۰۰۰ مرتبه بگويد خداوند به ظاهر و باطن او نورى افاضه مى فرمايد.(۵۶۲)

به جهت صفاء باطن و اطلاع بر خفيات مداومت نمايد، عدد مكتوبه اش ‍ ۲۵۶ است.(۵۶۳)

 

«الهادى » 

كسى كه زياد بگويد، خداوند به او معرفت عنايت فرمايد.(۵۶۴)

 

«الصبور» 

كسى كه ۱۰۰۰ مرتبه بگويد (الصبور)، خدا به او الهام مى نمايد صبر بر سختيها و بليات را.(۵۶۵)

 

«الخافض » 

كسى كه ۷۰ مرتبه بگويد، خدا او را از شر ظالمين حفظ مى نمايد.(۵۶۶)

 

«عالم الغيب » 

كسى كه بعد از هر نماز ۱۰۰ مرتبه بگويد (عالم الغيب)، امور غيب بر وى مكشوف مى گردد.(۵۶۷)

 

«الوهاب » 

كسى كه در سجده ۱۴ مرتبه بگويد خداى تعالى وى را بى نياز، و كسى كه در آخر شب سر خود را برهنه كرده دست بلند كند و ۱۰۰ مرتبه بگويد، البته فقر او برطرف شود و حاجت او برآورده گردد نافع و مجربست.(۵۶۸)

 

«المذل » 

كسى كه در شب تاريك در حال سجده ۱۰۰۰ مرتبه بگويد: «يا مذل الجبارين و مبير الظالمين ان فلانا اذلنى فخذلى حقى منه » پس حق خود را مى گيرد، و كسى كه در سجده ۲۵ مرتبه بگويد: «الهى آمنى من فلان » خدا او را ايمن مى گرداند از شر او.(۵۶۹)

 

«الحفيظ» 

كسى كه ۹۹۸ مرتبه بگويد (الحفيظ) از هر خوف و هراسى ايمن مى گردد ولو در موضع خطرناك برود، و اين اسم مبارك امان است از غرق شدن، و گوينده او هميشه محفوظ است و دعاى او زود اجابت مى گردد.(۵۷۰)

و ايضا اين اسم براى حفظ مال و بدن و سائر متعلقات از غرق شدن و سوختن و سرقت شدن مال فائده عظيم دارد، و گفتن آن به عدد لفظ مكتوبه باعث ايمنى از خوف است اگرچه در نزد شير راه رود و سريع الاجابة است.(۵۷۱)

 

«اللطيف » 

از صاحب در النظيم نقل مى كنند كه اين اسم از باقى اسماء به آن ممتاز است كه قريب النتيجه و سريع الاثر است، و براى رفع جميع دردها و بيماريها و سختيها تاثير عظيم دارد، و در اوقات بلا و سختى و اندوه، نتايج و فوائد عجيب و قريب از وى به ظهور مى رسد، و هر رنج و سختى و مرض ‍ و بيم و هراس كه عارض شود، به فرج و سرور و امن و امان و اطمينان مبدل مى شود به شرطى كه هر روز به عدد مبسوطه وى كه ۱۷۳ است بخواند.(۵۷۲)

 

«الودود» 

اگر ۱۰۰۰ بخوانند و بدمند به طعامى، و جماعتى كه با هم دشمنند از آن طعام بخورند با هم دوست گردند.(۵۷۳)

 

«الحليم » 

نوشتن و شستن اين اسم و آب آن را به زراعت پاشيدن موجب نمو است، و براى فرو نشستن خشم و وقوف بر اسرار غيب و خاموش شدن آتش خشم و نادانى و پيدا شدن آرام در دل و حفظ از بليات، اين اسم شريف را مداومت نموده روزى ۱۰۰ بار بخواند، عدد مكتوبه اش ۸۸ است.(۵۷۴)

 

«الشكور» 

كسى كه چشم او تاريكى مى كند ۴۱ بار اين اسم را بگويد و به كف دست خود بدمد و دست بر آب نهد و بر چشم مالد شفا يابد.(۵۷۵)

 

«الشافى » 

اين نام بر هر دوائى، بعدد مكتوبه اش كه ۳۹۱ است خوانده شود البته باعث صحت مريض گردد. مداومتش موجب شفاى امراض ظاهر و باطن است و باعث آن است كه هرگز بيمار نشود، و بر طعامى كه بخوانند ضرر نزند و دفع سموم قاتله نمايد.(۵۷۶)

 

«هو» 

جماعتى قائلند كه «هو» اسم اعظم الهى است و از حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: يك شب قبل از جنگ بدر حضرت خضرعليه‌السلام را در خواب ديدم و گفتم بمن چيزى تعليم نما كه بر اعداء و دشمنان ظفر يابم، پس گفت بگو:

ياهو يا هو يا من لا يعلم ما هو اغفرلى و انصرنى على القوم الكافرين پس براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ خواب خود را نقل كردم، فرمود: يا على خضرعليه‌السلام اسم اعظم را به تو تعليم نمود.(۵۷۷)

 

«الحسيب » 

كسى كه هفت هفته هر روز ۷۰ مرتبه «حسبى الله الحسيب » بگويد و ابتدا از روز پنجشنبه نمايد، كفايت مهم او شود و نجات يابد از چيزى كه از آن مى ترسد.(۵۷۸)

و ايضا گفته اند اگر خواهد عمل قوى شود هر صبح و شام بعدد مكتوبه اين اسم كه ۸۰ است قرائت كند، و اگر قوى تر خواهد به عدد مبسوطه وى كه ۱۴۰ است به همان طريق مداومت نمايد.(۵۷۹)

 

«الوكيل » 

كسى كه اين اسم را ورد خود سازد از غرق شدن و سوختن در امان باشد.(۵۸۰)

و گفته اند در تحصيل مرادات و حاجات و كفايت مهمات اثر عظيم دارد، عدد مكتوبه اش ۷۶ است عدد مبسوطه آن ۱۹۶ است.(۵۸۱)

 

«الرقيب » 

مداومت بر اين اسم غفلت را از دل زايل كند و به جهت خاطر جمعى خواندنش مفيد است، هفت بار بر مال و عيال خوانند از همه آفات محفوظ ماند، عدد مكتوبه اش ۳۱۲ است.(۵۸۲)

 

«الحى القيوم » 

از صاحب در النظيم نقل مى كنند كه نزد بسيارى از علما و عرفا اسم اعظم خدايتعالى اين دو اسم بزرگوار است و حديثى از حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل مى كند كه فرموده : اسم اعظم الهى در اين دو آيه است : قوله تعالى «الله لا اله الا هو الحى القيوم » و قوله تعالى «الم الله لا اله الا هو الحى القيوم »

و از ابن تميمى چنين نقل مى كنند كه : هر كه چهل روز بر تكرار اين دو اسم شريف مداومت نمايد، به اين طور كه هر روز ميان نافله و فريضه صبح ۴۰ مرتبه بگويد: يا حى يا قيوم يا من لا اله الا انت برحمتك استغيث دل وى را حياتى حاصل شود كه هرگز نميرد.(۵۸۳)

 

«الاحد - الصمد» 

از صاحب در النظيم نقل مى كنند كه بعضى از علما بر آنند كه اسم اعظم خداى سبحانه اين دو اسم است، و مداومت بر تكرار اين دو اسم بعدد مكتوبه يا مبسوطه آن، بعد از فرائض پنج وقت، موجب ظهور سر توحيد و انكشاف تجلى صمدانى است كه از جمله تجليات كليه است.(۵۸۴)

 

«الحكيم - العليم » 

كسى كه مداومت نمايد بر ذكر اين دو اسم شريف و براى او مهمى باشد، خداوند كشف مى گرداند مطلب و مهم او را، و همين خاصيت را دارد دو اسم شريف «الحفيظ و الحكيم ».(۵۸۵)

 

«مالك الملك » 

اگر كسى اين دو اسم مبارك را بسيار بگويد، خداوند او را در دو عالم بى نياز مى گرداند.(۵۸۶)