مقدمه
در اين مقدمه از سه مطلب سخن خواهيم گفت :
مطلب اول : در تحقيق معناى قلب
وقتى مى گوييم : به هنگام عبادت بايد حضور قلب داشت و ميزان در ارزش عبادات حضور قلب است، آيا منظور از «قلب» چيست؟
قلب به يكى از دو معناى زير به كار مى رود:
۱ - يك قطعه گوشت صنوبرى شكل كه در قسمت چپ سينه به وديعت نهاده شده و آن گوشت مخصوصى است كه ميانش تهى است و در قسمت ميانى آن خون سياهى است كه منبع روح و كان روان است.
اين معناى قلب در همه حيوانات حتى مردگان موجود است و هرگز مورد بحث ما نيست.
۲ - يك موجود لطيف روحانى و ربانى، كه نوع ارتباطى با قلب جسمانى انسان دارد. اين موجود لطيف به نامهاى : قلب، نفس، روح و انسان ناميده مى شود. و درك و شناخت بوسيله آن است و خطابات الهى به سوى آن متوجه است و عتاب و خطاب نيز بر آن متعلق است.
اين موجود لطيف ربانى يك نوع ارتباط با قلب صنوبرى انسان دارد ولى كيفيت ارتباط آن براى همگان نامعلوم است و خرد در فهم آن در حيرت و شگفت است. رابطه اين قلب با قلب جسمانى از قبيل رابطه جسم و عرض، صفت و موصوف، ابراز و به كار گيرنده آن، مكان و شى ء جاى گرفته در آن است. بحث در كيفيت اين ارتباط نيز از هدف اين كتاب بيرون است.
در قرآن و اخبار هر كجا واژه «قلب» به كار رفته باشد منظور از آن قلب به معناى دوم است و گاهى از آن به دلى كه در سينه جاى دارد تعبير مى شود چنان كه در قرآن كريم مى خوانيم :
فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور:
«كه ديدگان كور نمى باشند، بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارند كور مى باشند
».
اين تعبير به دليل ارتباط خاص آن به قلب جسمانى است. اگر چه قلب به معناى دوم با همه اندامهاى بدن ارتباط دارد و آنها را به كار مى اندازد ولى اولين ارتباط آن با قلب جسمانى است كه آن جا جايگاه و مملكت آن است و به واسطه آن با ديگر اندامها ارتباط برقرار مى كند.
برخى از دانشمندان قلب را به عرش و سينه را به كرسى تشبيه كرده اند و منظورشان اين است كه سينه كشور قلب است و فرمانها از قلب به سينه صادر مى شود و از آن جا به كشور تن ابلاغ مى گردد. پس نسبت قلب و سينه به انسان همانند نسبت عرش و كرسى به خداى متعال است و اين تشبيه فقط از بعضى جهات صحيح است.
قلب در كشور تن همانند پادشاه است كه از طرفى اعوان و انصار و سپاه و سرباز دارد و از طرفى ديگر دشمنانى از داخل و خارج او را تهديد مى كنند.
قلب به دليل صفا و جلايى كه دارد همانند يك آيينه صاف و شفاف مى تواند انوار و تجليات الهى را به سوى خود جذب كند ولى در اثر عوامل خارجى كه بر خلاف روحانيت و نورانيت ذاتى اش بر آن عارض شود، استعداد پذيرش تجليات ربانى را از دست مى دهد و قابليت پذيرش تاريكيها و تباهى ها و محروميتها در آن پديد مى آيد.
استعداد پذيرش انوار الهى در قلب در حدى است كه مى تواند در اثر تابشهاى انوار الهى به جايى برسد كه حقايق براى او كشف شود و دقايق براى او منكشف گردد. رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
به چنين قلبى اشاره مى كند آن جا كه مى فرمايد:
اذا اراد الله بعبد خيرا جعل له واعظا من قلبه :
«هنگامى كه خداوند براى بنده اى نيكى اراده كند براى او واعظى از قلب او قرار مى دهد
» و مى فرمايد:
من كان له من قلبه واعظ، كان عليه من الله حافظ:
«هر كس واعظى از قلب خود داشته باشد براى او از جانب خداوند حافظ و نگهبان خواهد بود
» در برابر اين واعظ درونى كه قلب را با موعظه هاى خود صيقل مى دهد، عوامل بازدارنده هست كه همانند دود و بخارى كه به سوى آينه متصاعد شود و آن را تيره و تار سازد، به سوى قلب متصاعد مى شود و سرانجام آن را از قابليت پذيرش انوار الهى محروم مى كند. قرآن كريم از اين حالت «طبع» و «رين» تعبير مى كند، آن جا كه مى فرمايد:
ان لو نشاء اصبناهم بذنوبهم و نطبع على قلوبهم فهم لايسمعون :
«اگر مى خواستم آنها را در برابر گناهشان مى گرفتيم و بر دلهايشان مهر مى زديم، پس ديگر آنها نمى شنيدند
».
خداوند تبارك و تعالى در اين آيه مهر خوردن و نشنيدن را به «گناه» مربوط دانسته، چنان كه شنيدن را در آيه اى ديگر به «تقوى» ارتباط داده است : «و اتقوا الله و اسمعوا»: «از خداى تقوى كنيد و بشنويد
» و مى فرمايد: «و اتقوا الله و يعلمكم الله»: «از خدا تقوا كنيد كه خداوند شما را تعليم فرمايد
» كه در اين دو آيه شنيدن و فراگرفتن به تقوى مربوط شده است، چنان كه كارهاى نكوهيده موجب زنگار دل مى باشد: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون :
«آنچه انجام مى دادند به راستى بر دلهايشان زنگ زد
».
چون گناهان روى يكديگر انباشته شوند موجب مهر خوردن دلها مى شوند و مهر خوردن دلها انسان را از درك حق و اصلاح دين باز مى دارد و موجب سستى در امور دين و اهتمام به امر دنيا مى شود كه هدفى جز دنيا نخواهد داشت و چون مطلبى در پيرامون آخرت و هشدار باش در مورد قيامت به گوشش بخورد از يك گوش فرو رفته و از گوش ديگر بيرون مى آيد و در دلش جاى نمى گيرد و او را به سوى توبه و بازگشت و جبران گذشته وا نمى دارد. و اين همان معناى سياه شدن دل است كه در قرآن و اخبار از آن گفتگو شده است. چنان كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:
قلب المؤمن اجرد، فيه سراج يزهر، و قلب الكافر اسود منكوس : «دل مؤمن صاف است و در آن چراغى است كه روشنايى مى دهد. و دل كافر سياه و برگشته است
».
امام باقرعليهالسلام
در اين رابطه مى فرمايد:
ان القلوب ثلاثة : قلب منكوس لا يعى شيئا من الخير، و هو قلب الكافر، و قلب فيه نكتة سوداء، فالخير و الشر فيه يختلجان، فاءيهما كانت منه غلب عليه، و قلب مفتوح فيه مصابيح تزهر، لا يطفاء نوره الى يوم القيامة : «دلها بر سه گونه است :
۱ - دلى كه برگشته و واژگون است و چيزى از خير در آن داخل نمى شود و آن قلب كافر است.
۲ - دلى كه نقطه سياهى در آن است و خير و شر در آن وارد مى شود تا يكى از آنها بر ديگرى غلبه كند.
۳ - دلى كه باز است و چراغ فروزانى در آن است كه تا روز قيامت خاموش نمى شود
».
تعبير «تا روز قيامت خاموش نمى شود» بسيار جالب است و قلب به معناى دوم را بيان مى كند كه تا روز قيامت نور آن خاموش نمى شود و بعد از پوسيدن بدن نيز اين قلب ادامه دارد ولى قلب به معناى اول (قلب صنوبرى) همزمان با بدن انسان مى پوسد و از بين مى رود.
زراره از امام باقرعليهالسلام
روايت مى كند كه فرمود:
ما من عبد الا و فى قلبه نكتة بيضاء فان اءذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة نكتة سوداء، فان تاب ذهب ذلك السواد، و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض، فاذا غطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا.
«هيچ بنده اى نيست جز اين كه در دل او نقطه سفيدى هست. هنگامى كه گناهى از او سر بزند در ميان نقطه سفيد نقطه سياهى پديد مى آيد. اگر توبه كند آن نقطه سياه از بين مى رود، و اگر در گناهان غوطه ور شود با هر گناهى بر ابعاد نقطه سياه افزوده مى شود تا همه نقطه سفيد را بپوشاند. هنگامى كه نقطه سياه بر نقطه سفيد غلبه كند ديگر صاحب آن قلب به سوى خير باز نمى گردد
».
اين است معناى آيه شريفه كه مى فرمايد:
«آنچه انجام دادند بر دلهايشان زنگ زد
» و در جاى ديگر مى فرمايد: ان الذين اتقوا، اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون.
«آنان كه تقوى پيشه كردند، هنگامى كه وسوسه كننده اى از شيطان آنها را مس كند، متذكر مى شوند، پس آنگاه آنها بينايانند
».
در اين آيه بيان مى كند كه جلاء قلب با ياد خدا حاصل مى شود و پرهيزكاران ياد خدا كنندگانند، تقوى درى است به سوى ياد خدا، ياد خدا درى است به سوى كشف حقايق، كشف حقايق درى است به سوى فوز اكبر.
بدان كه دل مانند قلعه اى محكم است و شيطان چون دشمن مهاجم، كه تلاش مى كند وارد قلعه شده، و آن را تصاحب كند. حفظ و حراست از اين قلعه جز با نگهدارى از درهاى ورودى آن امكان پذير نيست. براى حفاظت قلعه بايد همه درهاى ورودى و راههاى نفوذى آن به خوبى شناخته شود، چيزى كه همه راههاى نفوذ شيطان در قلعه دل را مى بندد، توجه به خدا و روى آوردن به درگاه حضرت احديت است. بايد با خود بينديشى كه در برابر حضرت پروردگار ايستاده اى، اگر تو او را نبينى، او تو را مى بيند، چنان كه در احاديث وارد شده است.
هنگامى كه اين معنى را با اعماق دلت درك نمودى و به آن جامه عمل پوشاندى، همه راههاى نفوذ به روى شيطان پليد بسته مى شود و قلب كاملا متوجه خداى متعال مى گردد و خلوص در عبادت حاصل مى شود. از رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
روايت شده كه فرمود:
ان العبد اذا اشتغل بالصلاة جاءه الشيطان و قال له : اذكر كذا، اذكر كذا، حتى يضل الرجل، لايدرى كم صلى :
«هنگامى كه انسان مشغول نماز است شيطان مى آيد و به او مى گويد: به يادآور فلان را، ياد آور فلان را، تا او را گمراه كند، ديگر متوجه نشود كه چند ركعت خوانده است
».
از اين جا استفاده مى شود كه مجرد تلفظ به ذكر الهى، انسان را از وسوسه شيطان حفظ نمى كند، بلكه لازم است قلب انسان به وسيله تقوى آراسته گردد و از صفات نكوهيده پيراسته باشد، كه صفات نكوهيده تورهاى شيطان و جنود ابليس است و ذكر مانند ديگر عبادتها از نيرومندترين موارد نفوذ و رخنه شياطين است. از اينجاست كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
«آنان كه تقوى پيشه كردند، هنگامى كه وسوسه كننده اى از شيطان آنها را مس كند، متذكر مى شوند، پس آنگاه آنها بينايانند
».
در اين آيه شريفه تذكر و يادآورى و به پرهيزكاران اختصاص داده شده است.
آنگاه نيك بينديش در عبادتهاى خويش، بخصوص در بهترين آنها كه عبارت است از نماز، كه شنيدن كى بود مانند ديدن. خوب مراقب دل خويش باشد، هنگامى كه مشغول نماز هستى، چگونه شيطان دلت را مى ربايد و به كوچه و بازار مى برد و در پيرامون معاملات مردم و پاسخ مخالفان و مسائل ديگر به انديشيدن وا مى دارد، يك مرتبه مى بينى كه در بيابانها حركت مى كنى، از مهلكه ها و مخاطره ها خودت را مى رهانى، و مسائل بى اعتبارى كه هرگز در غير نماز توجهى به آن ندارى، در برابر ديدگانت مجسم مى شود و افكارت را پريشان مى سازد و شيطان جز در نماز بر تو فشار نمى آورد و اين افكار را به تو عرضه نمى دارد.
كوتاه سخن اين كه با مجرد صورت نماز و تلاش براى اداى تكليف، شيطان از تو دور نمى شود، بلكه براى راندن آن رعايت اصول ديگر و اصلاح درون و پيراستن خويش از رذايل لازم است كه صفات نكوهيده اعوان و انصار شيطان است و بدون دفع صفات رذيله عبادت نه تنها سودى نمى بخشد بلكه احيانا ضرر هم مى رساند، چنان كه مصرف دارو پيش از رعايت پرهيز موجب افزايش بيمارى مى گردد. انسان نيز بعد از برطرف نمودن صفات نكوهيده با فضايل و صفات برجسته متصف مى شود و قابليت اقبال و توجه به پيشگاه حضرت احديت و جذب انوار الهى و فيوضات ربانى پيدا مى كند و با ياد خدا از هر گونه سستى و تنبلى پرهيز مى كند و از هرگونه تقصير و كوتاهى در انجام وظيفه دچار وحشت و اضطراب مى شود و با ياد خدا وحشت و اضطراب را از خود دور مى سازد كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
الا بذكر الله تطمئن القلوب
:
«آگاه باش كه تنها با ياد خدا دلها آرام مى شود
».
اين نشانه ها را به خاطر بسپار و تلاش كن كه در مسير حق و صراط مستقيم ثابت و پا بر جا بمانى. خداوند ما و شما را در شاهراه هدايت ثابت و مستقيم نگه دارد و به احترام محمد و آل محمدصلىاللهعليهوآله
به ما و شما حضور دل و استقامت در دين عطا فرمايد.
براى رعايت اختصار در پيرامون «قلب» به همين مقدار بسنده مى كنيم.
مطلب دوم : در اثبات لزوم حضور قلب
در اين قسمت از مقدمه اثبات مى كنيم كه در همه عبادتها بخصوص نماز كه ستون دين است و در راءس همه عبادتها قرار گرفته، حضور قلب لازم است. خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
الذينهم فى صلاتهم خاشعون
.
«به راستى مؤمنان رستگار شدند، آنان كه در نمازهايشان خشوع كنندگانند
» و مى فرمايد:
فويل للمصلين، الذينهم عن صلاتهم ساهون
.
«واى بر نمازگزاران، آنان كه از نماز خود سهو كنندگانند
» خداى متعال در اين آيه نمازگزارانى را كه در نمازهاى خود حضور قلب ندارند و دچار سهو و غفلت مى شوند نكوهش مى كند كه چرا در نماز سهو مى كنند و حضور قلب را ترك مى كنند. آنگاه خداى تبارك و تعالى در ستايش مؤمنان مى فرمايد: «والذين يؤ منون ما اتوا و قلوبهم و جلة» «آنان كه مى دهند آنچه را كه مى دهند (از صدقات) در حاليكه دلهايشان ترسان است
» خداوند متعال آنها را ستايش مى كند كه در حين انجام عبادت داراى خوف و خشيت هستند و آن مستلزم حضور قلب در حد اعلى است.
رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:
الصلاة ميزان، من وفى استوفى
«نماز ميزان و الگو است، هر كس همه شرايط و آداب آن را به طور شايسته رعايت كند، اجر و پاداش كامل دريافت مى كند
».
و در همين رابطه مى فرمايد:
اعبد الله كانك تراه، فان لم تكن تراه فانه يراك.
«خداى را پرستش كن آن سان كه گويى او را مى بينى، اگر تو او را نبينى، بى ترديد او تو را مى بيند
».
و در پيرامون فضيلت اتمام و اكمال آن مى فرمايد:
ان الرجلين من امتى يقومان فى الصلاة و ركوعهما و سجودهما واحد، و ان ما بين صلوتهما ما بين السماء و الارض.
«دو تن از امت من به نماز بر مى خيزند و ركوع و سجود را يكنواخت انجام مى دهند، ولى ميان اين دو نماز از آسمان تا زمين فاصله است
».
و در همين رابطه مى فرمايد:
اما يخاف الذى يحول وجهه فى الصلاة ان يحول الله وجهه وجه حمار
«كسى كه در نماز صورتش را به اين طرف و آن طرف مى چرخاند، آيا نمى ترسد كه خداوند صورتش را به صورت الاغ بگرداند
».
و مى فرمايد: من صلى ركعتين لم يحدث فيهما نفسه بشى ء من الدنيا غفرالله له ذنوبه.
«هر كس دو ركعت نماز بگزارد كه در آن چيزى از امور دنيا را از قلب خود خطور ندهد خداوند او را مى آمرزد
».
من حبس نفسه فى صلاة فريضة فاءتم ركوعها و سجودها و خشوعها ثم مجدالله عزوجل و عظمه و حمده حتى يدخل وقت فريضة اخرى، لم يلغ بينهما، كتب الله له كاءجر الحاج المعتمر، و كان من اهل عليين.
«كسى كه قلب خود را در يك نماز واجب از افكار پراكنده باز دارد و ركوع و سجود و خشوع آن را به طور كامل انجام دهد و آنگاه خداى تبارك و تعالى را تقديس و تمجيد كند و او را سپاس و ستايش بگويد و تا هنگامى فرا رسيدن وقت نماز ديگر كار بيهوده انجام ندهد، خداوند براى او پاداش حج و عمره مى دهد و او را از اهل عليين قرار دهد
».
ان من الصلاة لما يقبل نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها الى العشر، و ان منها لما تلف كما يلف الثوب الخلق فيضرب بها وجه صاحبها، و انما لك من صلاتك الا ما اقبلت عليه بقلبك.
«نماز هست كه نصف آن پذيرفته مى شود، نمازى هست كه ثلث آن (يك سوم) پذيرفته مى شود، نمازى هست كه ربع آن (يك چهارم) پذيرفته مى شود و نمازى هست كه خمس آن (يك پنجم) پذيرفته مى شود و بالاخره نمازى هست كه عشر آن (يك دهم) پذيرفته مى شود و برخى از اقسام نماز چون جامعه كهنه درهم پيچيده شده به صورت نمازگزار زده مى شود. از نماز سودى به تو نمى رسد جز به مقدارى كه توجه قلبى و اقبال درونى داشته باشى
» پيشواى پنجم شيعيان امام باقرعليهالسلام
از رسول گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
نقل مى كند كه فرمود: اذا قام العبد المؤمن فى صلاته نظر الله اليه (او قال : اقل الله عليه) حتى ينصرف و اظلته الرحمة من فوق راءسه الى افق السماء و الملائكة تحفه من حوله الى افق السماء، و وكل الله به ملكا قائما على راءسه يقول : ايها المصلى لو تعلم من ينظر اليك و من تناجى؟ ما التفت و لا زلت من موضعك ابدا.
«چون بنده مؤمنى به نماز برخيزد، خداوند متعال با نظر رحمت به سوى او نگاه مى كند تا از نمازش بپردازد و رحمت الهى بر او سايه مى افكند از بالاى سرش تا افق آسمان، و فرشتگان در اطراف او تا افق آسمان گرد مى آيند. خداوند فرشته اى را براى او موكل مى سازد كه بالاى سرش ايستاده به او بگويد: اى نمازگزار! اگر بدانى كه چه كسى به سوى تو مى نگرد و با چه كسى سخن مى گويى؟! هرگز از جايت تكان نمى خورى و از اين حالت بر نمى گردى
».
امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد:
لا يجمع الرغبة والرهبة فى قلب الا وجبت له الجنة، فاذا صليت فاقبل بقلبك على الله عزوجل، فانه ليس من عبد مؤمن يقبل بقلبه على الله عزوجل فى صلاته و دعائه الا اقبل الله عليه بقلوب المؤمنين و ايده مع مودتهم اياه بالجنتة.
«خوف و رجا (ترس و اميد) در دل كسى جمع نمى شود جز اين كه بهشت بر او واجب مى گردد، چون مشغول نماز شدى با تمام قلب متوجه خداى متعال باش، هيچ بنده مؤمنى نيست كه در نماز و دعايش به خداى تبارك و تعالى روى كند جز اين كه خداوند دلهاى مؤمنان را به سوى او باز مى گرداند و او را با محبت آنها تاءييد مى كند تا وارد بهشت گرداند
».
ابو حمزه ثمالى مى گويد: امام زين العابدينعليهالسلام
را ديدم كه مشغول نماز است، عبا از دوش مباركشان افتاد، آن را درست نكرد تا از نماز فارغ شد. در اين رابطه از آن حضرت پرسيدم، فرمود: واى بر تو، آيا مى دانى كه در حضور چه كسى ايستاده بود؟! «نماز بنده اى پذيرفته نمى شود جز به مقدار اقبال و توجه قلبى او»، گفتم : جانم به فداى تو، در اين صورت ما هلاك شديم. فرمود: «نخير بلكه خداوند آن را به وسيله نافله ها تكميل مى گرداند
».
فضيل بن يسار از امام باقرعليهالسلام
و امام صادقعليهالسلام
نقل مى كند كه فرموده اند:
انما لك من صلاتك الا ما اقبلت عليه فيها
فان او همها كلها او غفل عن ادابها، لفت فضرب بها وجه صاحبها
«حصئه تو از نماز فقط به مقدارى است كه در آن اقبال و توجه داشته باشى، اگر نمازگزار همه نماز را باخيالات بگذراند يا از آداب آن غفلت ورزد، چنين نمازى در هم پيچيده شده به صورت صاحبش زده مى شود
».
زراره از امام باقرعليهالسلام
نقل مى كند كه فرمود:
اذا قمت فى الصلاة فعليك بالاقبال على صلاتك فانما (يحسب) لك من صلاتك، الا ما اقبلت عليه بقلبك، و لا تعبث فيها بيدك و لا براءسك و لا بلحيتك و لا تحدث نفسك و لا تثائب فيها و لا تتمط.
«هنگامى كه براى نماز برخاستى، بر تو باد توجه و حضور قلب، كه نصيب تو از نماز فقط به مقدار اقبال قلبى توست. هرگز در نماز با دستت بازى نكن، با سر و صورتت بازى نكن، در دل خود حرف مزن، دهن دره مكن و خميازه مكش
».
حلبى از امام صادقعليهالسلام
روايت مى كند كه فرمود:
اذا كنت فى صلاتك فعليك بالخشوع و الاقبال على صلاتك فان الله يقول : (والذين هم فى صلوتهم خاشعون)
».
«چون به نماز پرداختى بر تو باد خضوع و خشوع و حضور قلب، كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: آنان كه در نمازهايشان خشوع كننندگانند.
»
از آن حضرت روايت است كه فرمود:
كان على بن الحسينعليهالسلام
اذا قام الى
الصلاة تغير لونه فاذا سجد لم يرفع راءسه حتى يرفض عرقا:
«امام زين العابدينعليهالسلام
چون براى نماز برمى خاست، رنگ شريفش دگرگون مى شد، چون به سجده مى رفت، سرش را بلند نمى كرد جز هنگامى كه عرق بريزد
».
و فرمود: كان على بن الحسينعليهالسلام
اذا قام فى الصلاة كانه ساق شجرة، لا يتحرك منه الا ما حركت الريح منه :
«هنگامى كه در نماز مى ايستاد همانند ساق درختى بود كه هيچ حركتى نداشت جز به مقداريى كه باد حركت دهد
».
امام باقرعليهالسلام
مى فرمايد:
ان اول ما يحاسب به العبد الصلاة، فان قبلت قبل ما سواها، ان الصلاة اذا ارتفعت فى وقتها رجعت الى صاحبها و هى بيضاء مشرقة، تقول : حفظتنى حفظك الله، و اذا ارتفعت فى غير وقتها بغير حدودها، رجعت الى صاحبها و هى سوداء مظلمة، تقول ضيعتنى ضيعك الله :
«نخستين چيزى كه از يك بنده محاسبه مى شود نماز است، اگر نماز پذيرفته شود ديگر عبادتها نيز پذيرفته مى شود. اگر نماز در وقت خود به آسمانها بالا رود به سوى صاحبش بر مى گردد در حالى كه سفيد و نورانى است و مى گويد: تو مرا مراعات كردى خداوند تو را مراعات كند، و اگر در غير وقت خود و بدون آداب و حدود لازمه بالا رود به سوى صاحبش بر مى گردد در حالى كه تيره و تار است و مى گويد: تو مرا تباه ساختى خداوند تو را تباه سازد
».
عيص بن قاسم از امام صادقعليهالسلام
روايت مى كند كه فرمود:
و الله انه لياءتى على الرجل خمسون سنة و ما قبل الله منه صلاة واحدة، فاى شى ء اشد من هذا، والله انكم لتعرفون من جيرانكم و اصحابكم من لو كان يصلى لبعضكم ما قبلها منه، لاستخفافه بها، ان الله عزوجل لا يقبل الا الحسن، فكيف يقبل ما يستخف به :
«به خداى سوگند، براى افرادى پنجاه سال مى گذرد كه خداوند يك نماز از آنها قبول نمى كند، آيا چه مصيبتى بالاتر از اين؟ به خدا سوگند، شما در ميان همسايگان و آشنايان خود افرادى را مى شناسيد كه اگر براى شما نماز بخوانند شما از آنها نمى پذيريد، زيرا آنها سبك مى شمارند. خداى تبارك و تعالى جز عمل نيكو را نمى پذيرد، پس چگونه ممكن است چيزى را كه سبك شمرده مى شود بپذيرد؟
».
از امام رضاعليهالسلام
روايت شده كه اميرمؤمنانعليهالسلام
مى فرمود:
طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء و لم يشغل قلبه بما تراه عيناه و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه، و لم يحزن صدره بما اعطى غيره : «خوشا به حال كسى كه پرستش و نيايش خود را براى خدا خالص گرداند، و قلبش را به وسيله آنچه ديدگانش مى بيند مشغول نكند، و ياد خدا را به وسيله آنچه گوشهايش مى شنود از ياد نبرد، و دلش به خاطر آنچه به ديگران عطا شده اندوهگين نشود
».
سفيان به عيينه از امام صادقعليهالسلام
روايت مى كند كه در تفسير آيه شريفه ليبلوكم ايكم احسن عملا: «تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما از جهت عمل نيكوتر است
».
مى فرمايد: ليس يعنى اكثر عملا و لكن اصوبكم عملا، و انما الاصابة خشية الله و النية الصادقة و الحسنة :
«منظور از عمل نيكو حجم عمل نيست كه بيشتر آن منظور باشد بلكه درست تر آن منظور است، و درستى آن با خوف و خشيت از خدا، نيت درست و اعمال نيكو است». سپس فرمود: الابقاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل و العمل الخالص الذى لا تريد ان يحمدك عليه احد الا الله عزوجل، و النية افضل من العمل، الا و ان النية هى العمل :
«به پايان رسانيدن يك عمل، از خود آن سخت تر است. (عملى را به خلوص انجام دادن از خود آن سخت تر است)، عمل خالص عملى است كه از غير خداى تبارك و تعالى انتظار سپاس و ستايش نداشته باشى، نيت از خود عمل برتر است، و نيت جزيى از عمل است
».
آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: قل كل يعمل على شاكلته «بگو: هر كسى بر طبق شيوه خود عمل مى كند
» و سپس فرمود: منظور از «شاكله» همان «نيت» است.
همچنين سفيان بن عيينه، از امام صادقعليهالسلام
نقل مى كند كه تفسير آيه زير را از آن حضرت پرسيدم كه مى فرمايد: الا من اتى الله بقلب سليم.
«جز كسى كه با قلبى سالم و دلى پاك به حضور خدا مى آيد
»:
فرمود:
[القلب] السليم : الذى يلقى ربه و ليس فيه احد سواه.
«قلب سالم، آن دلى است كه با پروردگارش ملاقات مى كند در حالى كه مهر احدى جز او در دلش نيست». سپس فرمود:
و كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط، و انما اراد
الزهد فى الدنيا، لتفرغ قلوبهم للاخرة :
«هر دلى كه شك و شرك در آن باشد، آن دل از ارزش و اعتبار ساقط است. خداوند از بندگانش در دنيا زهد خواسته تا دلهايشان براى آخرت خالص باشد
».
ابان بن تغلب مى گويد: در مزدلفه (شب عيد اضحى در مشعر الحرام) پشت سر امام صادقعليهالسلام
نماز مى خواندم، چون از نماز بپرداخت به سوى من متوجه شد و فرمود:
يا ابان! الصلوات الخمس المفروضات (هذا) من اقام حدود هن و حافظ على مواقيتهن، لقى الله يوم القيامة و له عنده عهد يدخله به الجنة، و من لم يقم حدود هن و لم يحافظ على مواقيتهن لقى الله و لا عهد له، ان شاء عذبه و ان شاء غفرله.
«اى ابان! اين نمازهاى واجب پنجگانه را هر كس با حدود و آدابش بر پا دارد و بر اوقاتش محافظت نمايد، خدا را در روز قيامت ملاقات مى كند در حالى كه پيمانى در نزد خداى دارد كه او را وارد بهشت سازد. ولى اگر حدود آن را رعايت نكند و بر اوقات آن مواظبت ننمايد خداى را ملاقات مى كند در حالى كه پيمانى پيش او ندارد، اگر بخواهد او را وارد دوزخ سازد و اگر بخواهد او را مى آمرزد
».
اخبار و احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است، ما به هيمن مقدار بسنده مى كنيم.
از احاديثى كه در اين رابطه نقل كرديم استفاده مى شود كه قبولى نماز موقوف است بر توجه قلبى و روى آوردن به سوى خداوند و روى گرداندن از غير او، و قبولى آن موجب قبولى ديگر اعمال است. روى اين بيان اهميت حضور قلب و توجه به خوبى روشن مى شود و بى توجهى به آن و غفلت از آن موجب خساراتى بزرگ و خسرانى جبران ناپذير است، اين چه غفلت مرگبارى است كه موجب مى شود انسان شب و روز خودش را با عبادت و اطاعت به زحمت بيندازد، شبها بى خوابى بكشد، روزها به مشقت بيفتد، و سرانجام هيچ سودى نبرد و هيچ نفعى عايدش نشود و مصداق اين آيه شريفه واقع شود كه مى فرمايد:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا، الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا
:
«بگو: آيا شما را خبر دهم از زيانكارترين مردمان؟ آنان كه تلاششان در حيات دنيا تباه شد و آنها خيال مى كنند كه كار نيكو انجام مى دهند
».
اگر به اهميت نماز، اين نكته را نيز اضافه كنيم كه طبق روايات قبولى نماز موجب قبولى ديگر عبادات و رد آن موجب رد ديگر اعمال است،
اهميت آن صد چندان مى شود. از خداوند منان مى خواهم كه با لطف عميم خود بر ما منت نهاده توجه دايم بر ما عنايت فرمايد و اعمال ما را مورد پذيرش و قبول قرار دهد. انشاء الله.
مطلب سوم : راه تحليل حضور قلب
شخص با ايمان بايد حريم او امر الهى را بسيار بزرگ بشمارد، از عظمت پروردگار خويش خائف باشد و رحمت واسعه پروردگارش شرمسار باشد. شخص با ايمان هرگز از اين حالات خالى نمى شود، اگر چه همه اعمالش را در حد تمام و كمال انجام دهد و بر آن يقين پيدا كند. چنين شخص با ايمانى كه در تمام لحظات عمر از اين حالت خالى نيست، ديگر نبايد در حين اشتغال به نماز از اين حالات خالى باشد، مگر اين كه خاطرش آشفته باشد و از مناجات پروردگار غفلت ورزد و به جاى راز و نياز به اوهام و افكار پراكنده پردازد. روى اين بيان بهترين راه ايجاد حضور قلب و توجه خاطر، مبارزه جدى با هجوم افكار پراكنده است. براى دفع هجوم افكار و اوهام راهى جز دفع انگيزه هاى آن نيست، براى اين كه افكار پراكنده به انسان فشار نياورد بايد علل و اسباب آن را از بين برد. علل هجوم اين افكار دو نوع است : خارجى و داخلى.
۱ - امور خارجى
مانند اصواتى كه به گوش مى رسد و يا صورى كه بر مردمك ديده ظاهر مى شود. اين ديدنيها و شنيدنيها هنگامى كه در معرض ديد و شنيد انسان قرار بگيرند، افكار انسان را به سوى خود جذب مى كنند تا او را از چيزى به چيزى، از شاخه اى به شاخه اى و از موضوعى به موضوع ديگرى سوق دهند و به انديشيدن در پيرامون آنها وا دارند، آنگاه برخى از اين موضوعات، موضوعات ديگرى را تداعى مى كنند و انسان را به افكار دور و دراز وا مى دارند. كسيكه اراده قوى و همت عالى دارد در برابر هجوم اين افكار چون كوه مى ايستد و دستخوش اوهام نمى شود، ولى غالب مردم كه از چنين اراده و همتى محروم هستند دستخوش افكار و اوهام مى شوند و نمى توانند نيروى متخليه را يك جا متمركز كنند، آنها بايد براى مبارزه با هجوم اين افكار، اسباب و عوامل اين افكار را از بين ببرند، مثلا ديدگان خود را فرو بندند، در خانه تاريك نماز بخوانند، آنچه انسان را مشغول مى كند در نمازگاه باقى نگذارند و يا در نزديكى ديوار نماز بخوانند كه ديدگاهشان بسيار محدود باشد و چيزى در معرض ديد آنها نباشد.
چنين افرادى هرگز نبايد در مكانهايى نماز بخوانند كه خيابانها در معرض ديدشان قرار بگيرد، هرگز نبايد در مقابل تابلو و يا هر شى ء هنرى كه فنون هنر در آن به كار رفته نماز بخوانند و يا بر روى فرشهاى جالب و رنگ آميزى شده اى كه افكار شان را جذب مى كند نماز بخوانند. از اين رهگذر برخى از عبادت گزاران در خانه هاى كوچك و تاريك و در اطاقهاى مخصوصى نماز مى خوانند كه طول و عرض آن فقط براى ايستادن و نشستن يك نفر كافى بود، تا به اين وسيله رشته افكارشان گسسته نشود و در كوچه و بازار به سياحت نرود و در صحنه داد و ستد وارد نشود.
شايسته است كه انسان مادامى كه از راهى ديگر مى تواند جلو تشتت افكار را بگيرد، چشم فروبستن را انتخاب نكند، بلكه در عين اين كه مراقب خويش است با چشم باز نماز كند و چشمش را به جاى مهر و سجاده اش بدوزد و از چشم چرانى در پيرامون خود بپرهيزد. فقط در صورتى كه با چشم باز از انجام وظيفه فرو ماند، به ناچار ديده فرو بندد. زيرا نگاه كردن به محل سجده در حال قيام اگر چه مستحب است، ولى در موردى كه نگاه كردن موجب پراكندگى افكار شود، آنچه به وسيله نگاه از دست مى دهد از اين كار مستحبى اهميتش بيشتر است. اين رهگذر به ناچار از اين وظيفه استحبابى چشم بپوشد و ديدگان خود را فرو بندد.
هنگامى كه براى نماز ايستاده و ديده به محل سجده دوخته است، در ذهن خود مجسم كند كه در برابر خداى قادر متعالى ايستاده كه او را مى بيند و از آنچه در اعماق دلش مى گذرد آگاهست، اگر چه ديگران نيز او را مى بينند (ولى آنها از درون او آگاه نيستند و نمى توانند خيرى را به سوى او جلب كنند يا ضررى را از او دفع كنند).
نمازگزار بايد متوجه باشد كه توجه به خدا منحصرا بايد با قلب او باشد و درونش متوجه حضرت احديت باشد، اما سر و صورت او آيينه دل و تابع و پيرو دلست و توجه سر و صورت به تنهايى ارزش ندارد.
نمازگزار بايد اين معنى را در ذهن خود مجسم كند كه اگر روى دل را از خداى متعال بگرداند، ممكن است خداوند نيز او را از رحمت واسعه اش محروم نمايد و او را از مقام قرب خود دور سازد و توفيق خدمت و عبادت را از او سلب كند.
بنده اى كه دامن خدمت به كمر بسته، در برابر سيد و مولاى خود ايستاده، چگونه ممكن است از او روى بتابد و افكارش را در غير آنچه مولى مى خواهد به كار اندازد؟! كه بيگمان چنين كارى موجب محروميت او از توفيق بندگى خواهد بود. كجا رسد كه آن مولى، خداى قادر متعالى باشد كه او را آفريده و همه مقدراتش را تقدير نموده است. كه هرگز طرف مقايسه با ديگر مولى ها نيست. و در حديث آمده است :
ان الله لا ينظر الى صوركم و لكن ينظر الى قلوبكم :
«خداى متعال هرگز به صورتهاى شما نگاه نمى كند، بلكه به دلهاى شما نگاه مى كند
» رعايت نكات ياد شده و نكاتى نظير اينها، جلو تشتت افكار را مى گيرد و انسان را در برابر علل خارجى تشتت افكار بيمه مى كند.
۲ - امور داخلى
علل داخلى تشتت افكار از علل خارجى شديدتر است و مبارزه با آن سخت تر است. زيرا كسى كه افكارش دستخوش امواج سهمگين اقيانوس زندگى شده، و رشته ارتباطش در هم گسسته، و طاير افكارش از شاخه اى به شاخه اى مى پرد، فرو بستن ديده او را سودى نمى بخشد، كه افكارش در يك نقطه تمركز پيدا نمى كند، كه آنچه در دل جاى گرفته براى پراكندگى خاطر كافيست. براى مبارزه با اين نوع تشتت افكار مناسب تر اين است كه نمازگزار خود را به فهم معناى مطالب نماز وادار كند، تا هر مطلبى كه به زبان مى راند معناى دقيق آن را بفهمد و روى آن تأمل كند و خود را با آن مشغول سازد تا افكار پراكنده در دلش جاى نگيرد.
براى تقويت اين معنى شايسته است كه پيش از تكبيرة الاحرام ياد آخرت كند و وقوف در عرصات محشر و موقف حساب و كتاب را به ياد آورد و فزع اكبر و هول مطلع (وحشت همگانى) روز رستاخيز را با خود بازگو كند و دلش را از مطالب دنيوى و افكار پراكنده خالى گرداند و در چنين حالى تكبيرة الاحرام بسته، وارد نماز شود و چيزى را اجازه ندهد كه وارد قلب شده، آن را مشغول سازد. اين راه آرامش دل و تسكين خاطر است. اگر با اين مسكن دلش آرام نشود، لازم است از يك داروى مؤ ثرى استفاده كند كه ريشه اضطرابها را بخشكاند و آن اين كه در مورد مشاغلى كه قلب او را مشغول مى كنند نيك بينديشد، پس از انديشه كامل خواهد يافت كه همه آنچه ذهن او را به خود متوجه مى كند و او را از حضور قلب باز مى دارد كارهاى به ظاهر مهمى است كه براى او با اهميت جلوه كرده است، ولى همه آنها در ارتباط با جهانى فانى و خواسته هاى نفسانى اوست. آنگاه نفس خويش را براى اين خواسته ها و دلبستگى ها سرزنش كند تا رشته اين پيوندها گسسته شود و ريشه اين رابطه ها كنده شود و بداند كه هر چيزى كه او را از نمازش باز مى دارد و حضور دل را از او باز مى ستاند، ضد دين است و از جنود ابليس است، كه ابليس دشمن بزرگ بنى آدم است و بايد او را از كشور تن بيرون كرد و هرگز وسوسه هاى او را در دل راه نداد.
آورده اند كه يكى از بزرگان در خانه اى مشغول نماز بود، كه بالهاى زيباى پرنده اى نظر او را جلب كرد، آن پرنده از شاخه اى به شاخه اى پريد و آن شخص نمازگزار مدتى چشم به او دوخت و طاير انديشه را به دنبالش روان ساخت تا از نماز غفلت كرد و تعداد ركعاتش را فراموش كرد. براى ابراز ندامت از اين غفلت و به اميد جبران آن كار ناشايست، آن خانه را در راه خدا وقف كرد! آرى مردان خدا براى مبارزه با هجوم افكار پراكنده و كفاره غفلت از توجه قلبى چنين مى كردند.
برخى از مردان خدا هنگامى كه يك نماز با جماعت از آنها فوت مى شد آن شب را تا به صبح احياء مى كردند، تا شايد فضيلت نماز جماعت را خداوند به آنها عنايت فرمايد.
يكى از بزرگان نماز مغرب را از اولين وقت خود به تاءخير انداخت تا دو ستاره در آسمان طالع شد، دو برده در راه خدا آزاد كرد تا كفاره تاءخير نماز او وقت فضيلتش باشد.
يكى از مؤمنان نماز صبحش قضا شد و براى كفاره آن بنده اى را آزاد كرد.
همه اينها براى مبارزه با نفس و بازداشتن نفس از غفلت است تا ديگر چنين فرصتهاى ارزنده را از دست ندهد و از پاداشهاى الهى كه براى عبادت گزاران آماده شد غفلت نكند.
اين تنها راه مبارزه با تهاجم افكار پراكنده است و اين داروى قطعى ريشه كن سازى علل و عوامل تشتت افكار است.
داروهاى مسكنى كه قبلا گفتيم براى كسانى مفيد است كه خواسته هاى نفسانى اش ضعيف باشد و مبارزه با آن برايش آسان باشد. اما در موردى افرادى كه اميال نفسانى اش قوى باشد، داروهاى مسكن مؤ ثر نيست، زيرا در آن جا كشش نيرومندى از دو طرف موجود است، از يك سو انسان آنها را به سوى خودى مى كشد و از طرف ديگر آنها انسان را به سوى خود مى كشند، تا سرانجام آنها پيروز مى شوند و در اعماق دل انسان جاى مى گيرند و از آغاز تا فرجام نماز لحظه اى را براى انسان خالى نمى گذراند تا به ياد خدا و حضور قلب و توجه به خدا بينديشد. يك نمونه آن مردى است كه تصميم گرفت نمازى با توجه قلبى بخواند و به چيزى نينديشد. از اين رو زير درختى به نماز پرداخت، چون افكارش را يك جا متمركز ساخت صداى پرندگان افكارش را مشوش ساخت، چوبى به دست گرفت و آنها را پراكنده ساخت. تا افكارش را متمركز نمود باز صداى پرندگان از فراز درخت بلند شد و رشته افكارش را بگسست. چندين بار به سوى نماز و حضور قلب بازگشت و گنجشكان به درخت و آواز خوانى بازگشتند و او با چوبدستى به پراكنده ساختن آنها همت گماشت و سرانجام به مقصود خود نايل نشد. ظريفى گفت : اگر مى خواهى از فتنه مرغان رهايى يابى بايد درخت را از ريشه و بن بركنى.
آرى تا ريشه شهوات از دل كنده نشده باشد، افكار شيطانى و تمايلات نفسانى از دل بيرون نمى رود و به طورى كه پرندگان از درخت دل نمى كنند و مگسها از پليديها جدا نمى شوند، اين افكار نيز از دل بيرون نمى رود. كه مگس را هر چه برانى برگردد و به همين سبب «ذباب» ناميده مى شود كه «كلها ذب آب» (هر قدر رانده شود باز گردد).
دل انسانى نيز همواره مورد تهاجم اين افكار است و هر قدر آنها را برانى، حريص تر مى شوند و با تلاش بيشتر باز مى گردند و هجوم مى آورند. و بسيار به ندرت اتفاق مى افتد كه قلب انسانى از هجوم اين افكار باز دارنده از توجه قلبى خالى باشد. همه اين تشتت افكار و تهاجم اوهام را يك چيز جمع مى كند و آن «حب دنيا» است كه طبق احاديث : «راءس كل خطيئة» مى باشد.
آرى محبت دنيا سر سلسله همه گناهان است، هر پليدى از آن ناشى مى شود و هر نقصى از آن پديد مى آيد، كسى كه دلش را بر محبت دنيا وا دارد و به هر حطام دنيوى روى آورد و دنيا را براى دنيا بخواهد (نه به عنوان توشه آخرت) ديگر طمع درك لذت مناجات را نداشته باشد، كه هر كس براى حطام دنيا فرحناك باشد براى مناجات پروردگار احساس فرح نخواهد كرد. هر كس هر چيزى را كه روشنايى چشم خود بداند همه همت خود را در راه آن صرف مى كند، كسى كه دنيا را نور ديده و روشنايى دل خود مى داند به ناگزير همه هم و غم خود را در اين راه صرف مى كند. چنين افرادى نيز نبايد تلاش و مبارزه با تشتت افكار را ترك كنند، بلكه بايد تلاش كنند كه دلشان متوجه خدا و ياد خدا شود و به قدر امكان از تهاجم اين افكار پراكنده در امان بماند.
اما كسى كه دنيا به او روى مى آورد ولى او خود را در برابر دنيا نمى بازد، بلكه آنچه از جاه و ثروت به دست مى آورد در راه آخرت و تحصيل رضاى الهى صرف مى كند و دنيا را وسيله آخرت قرار مى دهد، باكى براى او نيست، كه چنين دنياى خود در مسير آخرت است و وسيله تقرب به پروردگار، چنان كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد:
نعم العون على تقوى الله الغنى :
«مال و ثروت چه كمك خوبى بر تقوى و پرهيزگارى است
».
آرى ثروت و جاه و مقام مى تواند بهترين يار و ياور انسان در تقوى و پرهيزگارى باشد، جز اين كه اين جا محل لغزش انسانها و فريب خوردن مردمان و محل پياده شدن نقشه هاى شيطان مكار است و اراده بسيار قوى مى خواهد كه در اين جا مقاومت كند و تسليم خواسته هاى نفس نشود و دنيا را به عنوان پشتوانه آخرت و وسيله تقرب به خداوند قرار دهد. كسى كه از نعمتهاى الهى برخوردار است بايد زود زود خودش را بيازمايد تا ناخودآگاه در مسير دنياپرستى قرار نگيرد و دنيا در نزد او به عنوان هدف جلوه نكند، چنان كه افراد بسيارى دنيا را وسيله قرار داده اند و از دنيا براى آخرت استفاده كرده اند و در طول مدت به سوى آن جذب شده اند و «وسيله »تبديل به «هدف» شده است.
اين درد و اين هم درمان. البته اين درمان براى افرادى كه در برابر خواسته اى نفس مغلوب باشند بسيار سخت و ناگوار است، از اين رهگذر آنها از اين درمان چشم مى پوشند و درد در آنها به حالت مزمن و صعب العلاج در مى آيد. از اين رهگذر بزرگانى را سراغ داريم كه تلاش كرده اند در تمام عمرشان فقط دو ركعت نماز بخوانند كه در آن، مسائل دنيوى از دلشان خطور نكند و موفق نشده اند، ديگر براى من و شما احتمال چنين توفيقى بسيار ضعيف است.
اكنون كه ما اين سعادت را نداريم كه همه نمازهايمان با حضور قلب انجام پذيرد، پس ايكاش لااقل اين سعادت را مى داشتيم كه نصف نمازهايمان و يا ثلث نمازهايمان از وسواس خناس تهى مى شد و ما حداقل مصداق اين آيه شريفه مى شديم كه :
خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا:
«اعمال شايسته را با اعمال نكوهيده مخلوط كردند
».
جاى ترديد نيست كه اقبال به دنيا و اقبال به آخرت هر دو در قلب جاى مى گيرد، انسان هر چه به دنيا اهتمام بورزد، از اقبال به آخرتش كم مى شود، مانند ظرفى كه از سركه پر است اگر آبى در آن ريخته شود، به همان مقدار كه در آن آب ريخته مى شود، از سركه آن بيرون مى ريزد.
خداوند ما و شما را به راه راست هدايت كند و در صراط مستقيم ثابت قدم فرمايد.
پايان مقدمه