ليبراليسم چيست؟
ليبراليسم، مشتق از واژه ليبرال است. ليبرال دارى ريشه فرانسوى ليبر به معناى آزادى است. اين مكتب، انسان را محور جهان هستى مى داند، خواسته ها و انتخابهاى او را به طور كلى نيك مى داند و آنچه او نمى پسند يا نمى خواهد را بد قلمداد مى كند. ليبراليسم مى گويد: آزادى نامحدود انسان را هيچ نيرو يا معنى نمى تواند مقيد كند و بايدها و نبايدها يى را براى او تعين كند. انسان ليبرال در رسيدن به اميال نفسانى، هيچ گونه كنترل يا منعى ندارد و با آزادى بى حد، مى تواند از تمام لذائذ دنيايى بهره مند شود. بر اين اساس، اين فلسفه را مكتب آزادى طلبى ناميده اند.
الكساندر سولژنيتسين متفكر روسى مى گويد: انسان گرايى سرشار از ايمان به انسان، زاييده اين انديشه است كه فرمانرواى دنيا، بشر است. او فطرتا از خبث طينت عارى است، همه عيوب و زشتى ها به نقص روشهاى حاكم بر جامعه بر مى گردد كه بايد بر طرف شود. جهانبينى ليبراليسم كه در دوران رنسانس، در غرب پديد آمد و پايه علوم جامعه شناسى و سياسى قرار گرفت، مى توان آن را اومانيسم عقل گرا، يا خودمختار اومانيستى ناميد كه در آن، انسان خودمختار، از وابستگى به هر قدرتى منع مى شود. به كلامى ديگر مى توان مكتب را انسان محورى ناميد كه بشر را مركز تمام جهان هستى مى شناسد
تاريخ پيدايش ليبراليسم
براى پيدايش ليبراليسم، تاريخ مشخصى ذكر نشده است، اما تاريخ رشد و اوج آن را دوران رنسانس دانسته اند. از اين دوره به بعد، انسان در جهانبينى ليبرالى مركز جهان هستى قرار مى گيرد و تاكيدى بى سابقه بر فرد انسانى، از ويژگى هاى مشخص عصر رنسانس است.
قرون وسطى و رنسانس
از آنجا كه در بحث ليبراليسم، از رنسانس بسيار سخن به ميان مى آيد، ضرورى است مرورى كوتاه بر اين دوره شود. رنسانس، پيوسته همراه با قرون وسطى مطرح مى شود، بنابراين قبل از پرداختن به رنسانس، بايد اندكى پيرامون قرون وسطى توضيح دهيم. مشهور آنست كه قرون وسطى دورانى از تاريخ غرب است كه حاكميت، از آن كليسا و روحانيون مسيحى بوده است و اينان جامعه را در خرافه و جهل فرو برده بودند، به مبارزه با علم و هنر و پژوهش پرداخته و عالمان و هنرمندان را تا سر حد مرگ، آزار و اذيت و شكنجه مى نمودند.
اما از كنكاش هاى منصفانه، نتايج ديگرى به دست مى آيد كه با مطالب فوق دمساز نيست. به عنوان مثال، نويسنده كتاب جوان مسلمان و دنياى متجدد در باره قرون وسطى مى نويسد: در دورانى از تاريخ غرب كه امروزه قرون وسطى ناميده مى شود، هنر مسيحى به اوج كمال خود رسيده بود كه اين مسئله وام دار مسيحيت كاتوليك بوده است. در طول قرون وسطى، مسيحيان غرب، با اخلاص دينى شديد و پايبندى شديد به مسيحيت، بدان گونه كه مذهب كاتوليك براى ايشان تفسير مى كرد، زندگى مى كردند. لذا با وجود دشمنى زيادى كه با مسلمين نشان مى دادند، احساس شباهت و نزديكى بسيارى نيز، با آنان داشتند.
بر خلاف آنكه مسيحيت و روحانيت كليسا در قرون وسطى به ضديت بى حدى با علم و هنر و پژوهش مشهور شده اند، نويسنده فوق مدعى است : بزرگترين دستاوردهاى هنر را پيش از دوران جديد، هنرمندانى خلق كرده بودند كه به تعاليم كليسا ايمان داشتند. همچنين كليسا بانى تعداد بى شمارى از بناها و آثار موسيقى و نقاشى و غير آن بود كه تمام آن ها معنا و محتواى دينى داشتند.
پس از ذكر اين مختصر درباره قرون وسطى، بايد نگاهى گذرا به رنسانس داشت. رنسانس يا عصر روشنگرى دورانى است كه همزمان با پيشرفت هاى علمى، و تكنيكى، نويسندگان و هنرمندان و فلاسفه اروپا، مبارزه اى جديد آغاز كردند. طبق انديشه هايى كه در اين مبارزه بر دين و كليسا غلبه يافت، انسان از اوامر و نواهى الهى بى نياز انگاشته شده و بلكه اعتقاد به خدا و غيب امرى موهوم تلقى شده و در نتيجه، افراد به دنيا گرايى و نفسانيات سوق داده شدند.
در اين مبارزه، دين و حاكميت دينى نفى و حذف شد و انديشه هاى شرك آلود يونان و روم قبل از مسيحيت، زنده شد و به جامعه غربى بازگشت، از اين رو اين دوران را رنسانس يا تجديد حيات ناميدند.
دكتر رضا داورى درباره رنساس مى گويد: از اوصاف اين دوره، يكى هم استيلا است.
در تاريخ بشر همواره قوم پيروز، اقوام ديگر را زير سلطه سياسى و نظامى خود درآورده است. اما استيلاى غرب در رنساس، چيزى ديگرى بوده و به تسلط نظامى و سياسى و اقتصادى منحصر نبوده است. غرب مى بايست بطور كامل بر جهان سلطه مى يافت. به عبارت ديگر ارزش هاى غربى، جاى تمام ارزشهاى ديگر را در جهان مى گرفت
بنابراين نه قرون وسطى به آن وسعت و شدت كه مشهور است حاكميت جهل و خرافه و مبارزه با علم و هنر و... بلكه در رنسانس، روشنفكران غرب، براى زدودن نقش دين از حاكميت بر جامعه تلاش كرده و با زنده كردن و بازگرداندن كفر و شرك، پيوند انسان رابا خداوند و وحى و احكام الهى قطع مى كند.
از سوى ديگر پس از رنسانس و عصر روشنگرى بود كه سلطه گسترده و عميق غرب در ابعاد سياسى، اقتصادى و فرهنگى بر جهان آغاز مى شود و اين امر تنها با حذف دين از صحنه اجتماع و سياست ممكن بود. البته ابن امر، بدان معنى نيست كه كليسا در دوران قرون وسطى از هر گونه كژانديشى، تحجر و يا انديشه و عمل غلط مبرا بوده است.
مسئله اين است كه در اين دوره از سوى برخى مورخين غربى، براى بدنام كردن دين و حذف آن از صحنه اجتماع، بزرگنمايى هاى غلط و جهت دار فراوانى صورت گرفته است. با اين مقدمه كوتاه، سراغ عرصه ها و ابعاد گوناگون ليبراليسم مى رويم.