ليبراليسم

ليبراليسم0%

ليبراليسم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: کتابها

ليبراليسم

نویسنده: فاطمه رجبی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 6208
دانلود: 9367

توضیحات:

ليبراليسم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6208 / دانلود: 9367
اندازه اندازه اندازه
ليبراليسم

ليبراليسم

نویسنده:
فارسی

وضعيت كنونى ليبراليسم در ايران

در انتهاى فصل پيش، اشاره اى به سنگ اندازيهاو خيانتها و جريانهاى ليبراليستى در انقلاب اسلامى و موضع حضرت امام (س) در قبال ليبرالها داشتيم اما اين مقدار براى درك وضعيت كنونى ليبراليسم در ايران كافى نيست. به دنبال پذيرش قطعنامه ۵۹۸ و پس از آن، ارتحال حضرت امام (ره)، گرايشهاى ليبرال منشانه و جريانهاى ليبراليستى، تحركات تازه اى را سامان دادند و رفته رفته دايره آن را از طريق برخى از مطبوعات، پاره اى

از محافل دانشگاهى و نيز با حمايت برخى از مديران اجرايى و فرهنگى، گسترش دادند. اكنون دفاع از مبانى فكرى و سياسى و ليبراليسم و به تبع آن سكولاريسم، از سوى عده اى از عناصر لائيك ضد انقلاب و غربگرا و بلكه گروهى از مومنان و انقلابيون سابق و ليبرالهاى فعلى، با وضوح و صراحت در محافل دانشگاهى و مطبوعاتى پى گيرى مى شود و در مواردى نيز به رودرويى علنى با اسلام و اعتقادات دينى كشيده مى شود.

سروش؛ چهره شاخص ليبرال امروز

در اين كتاب مجالى براى تحليل جامع اين جريان و نيز ذكر مصاديق فراوان و متعدد نيست، لذا بر آن شديم تا تنها به بررسى و تحليل مختصر افكار و ايده هاى سروش كه از چهده هاى شاخص و برجسته جريان ليبراليسم و سكولاريسم در ايران امروز به شمار مى رود، بپردازيم : مرورى بر بخشى از افكار و ايده هاى دكتر سروش كه اكنون به عنوان يكى از سركردگان فكرى و عقيدتى و گرايشهاى ليبراليستى و سكولاريستى در كشور به شمار مى آيد و در مجالس و محافل غربى از وى با تعظم و تكريم ياد مى شود، مى تواند راهگشاى درك بهتر و بيشتر وضعيت كنونى ليبراليسم در ايران باشد.

در اين فصل، ايده ها و افكار سروش را به اختصار در چهار بخش :

الف - پيوند فكرى و عقيدتى با ليبراليسم

ب - ايدئولوژى ستيزى

ج - بى اعتبار دانستن دين و تزلزل شان آن

د - تطهير غرب؛ مورد بررسى قرار خواهيم داد.

الف) پيوند عقيدتى با ليبراليسم

بسيارى از اظهارات و مكتوبات دكتر سروش، ظهور و بلكه صراحت در تعلق فكرى و عقيدتى وى به مكتب ليبراليسم دارد. از كتاب دانش و ارزش ‍ وى شروع مى كنيم كه كليت آن براى اثبات اين مطلب است كه بين قضاياى استى و بايدى هيچ ربط منطقى وجود ندارد و منطقا از است، بايد توليد نمى شود و از توصيف، تكليف بر نمى خيزد. فى المثل اگر ثابت كنيم خدا هست، نمى توان منطقا نتيجه گرفت كه بايد از خداوند اطاعت كرد، يا از قضيه بهشت و جهنم هست نمى توان نتيجه گرفت كه بايد نيكوكار بود و نه بد كار و الخ...

تفكيك بين است و بايد و دانش و ارزش از اولين سنگ بناهاى فلسفه فردگرايى ليبراليسم است كه نظريه پردازانى چون هيوم مطرح كرده اند. در اثر آقاى آنتونى اربلاستر با عنوان ظهور و سقوط ليبراليسم غرب در اين باره چنين مى خوانيم : استدلال هيوم در كتاب سوم رساله اى در ماهيت انسان اساسا شبيه به اين مورد (تفكيك بايد از راست) است. وى مشاهده تحسين انگيز خود درباره تفكيك بين جملات استى و بايدى را به اين مطلب اضافه مى كند.(۵۴)

اعتقاد به تفكيك بين قضاياى استى و بايدى به مفهوم بى پشتوانه كردن اخلاق و همه بايدها و نبايدهاى اخلاقى و دينى، و آرمان هاى اجتماعى و سياسى است و در واقع با گذشته شدن چنين سنگ بنايى بود كه غرب به حضيض اخلاقى و فرهنگى كنونى رسيد.

آربلاستر، درباره پيامد اين تفكيك و نتايج عينى و عملى آن مى نويسد:

آلسدير مك اينتاير، با ارجاع به هيوم مى نويسد: در عصر فردگرايى همچنان كه آرمان هاى مشترك و كاركردهاى پذيرفته شده كنار گذاشته مى شود، احكام اخلاقى نيز پشتوانه خود را بيش از پيش از دست مى دهد. پايان اين فرايند با ظهور عبارت شما بايد... همراه است كه فاقد پشتوانه منطقى بوده و قوانين اخلاقى سنتى را قوانينى فاقد هر گونه غايتمندى و در خلا عام، اعلام مى كند.(۵۵)

آربلاستر مى افزايد: فرق بين واقعيات و ارزش، از دو جهت راى ليبراليسم اهميت دارد، اول آن كه همزيستى نظريه اخلاقى ليبرالى را با علم و اثبات گرايى ميسر مى سازد... دومين جهتى كه تمايز بين واقعيت و ارزش، نقش ‍ كليدى خود را در نظريه اخلاقى ليبرالى ايفا كند، تاكيدى است كه براى انديشه استقلالى اخلاقى فرد فراهم مى آورد. يكى از شرايط آن استقلال آن است كه فرد ملزم به پذيرش فرماناى اخلاقى نهادهاى دينى يا دنيوى نبوده و در اين جهت از او انتظار نمى رود(۵۶)

و به نقل از آيرس مورداك مى نويسد: ارزش به دنياى درونى كاركردهاى واقعيت، يعنى علم و قضاياى وابسته به واقعيت، تعلق ندارد. بنابراين بايد جاى ديگرى باشد. ارزش، به نوعى به اراده انسان متصل است، همانند سايه اى كه به سايه ديگر پيوسته است و ارزشهاكه قبلا به مفهومى در عالم اعلى رقم زده شده باشد. به دامان اراده انسان سقوط مى كند. واقعيت متعالى وجود ندارد. تصور از خوب، غيرقابل تعريف و تهى است و انتخاب انسان مى تواند آنرا پر كند.(۵۷)

براى اثبات پيوند و همزبانى سروش با ليبراليسم علاوه مورد زيربنايى و اساسى فوق، موارد فراوان ديگرى نيز وجود دارد. وى در يكى از سخنرانى هاى خود در باره ليبراليسم مى گويد: يك تصديق ساده از ليبراليسم اين است كه ليبراليسم يعنى آزاد شدن از قيد مقدسات.... يعنى هيچ كس و هيچ چيز مقدس نبوده است و نيست، ما را از شر مقدسات رها كنيد. شوردين در برابر هر گونه ولايت، چه ولايت دينى و چه ولايت سلطنتى و چه ولايت فكرى، از اركان ليبراليسم است.(۵۸)

ممكن است چنين به ذهن برسد كه دكتر سروش صرفا در مقام توصيف ليبراليسم است نه ابراز عقيده و نظر خود، اما كسانى كه اندك آشنايى با آثار وى داشته باشد، مى داند كه سرتاسر آن مشحون از تقدس ستيزى و نفى ولايت است. در اين جمله وى دقت كنيد: قدرت مطلقه همه جا يك منطق دارد و آن زير دست كردن حق نسبت به قدرت است... ولايت فكرى واركى و انگلس مووب چنان فسادى شد و هر جا ولايت فكرى باشد، همين حكم جارى است.(۵۹) نگرانى سروش صرفا از ولايت فكرى و قدرت مطلقه و نيز قدر، مدارانى چون ماركس و انگلس نيست. او حتى از قدرتى كه داعيه حق طلبى دارد، نيز تبرى مى جويد: آنچه كه در اصل با حق جويى منافات دارد، قدرت جويى است. حتى درتى كه داعيه حق طلبى دارد.(۶۰) حال از كسى هرنوع قدرت و ولايت از جمله ولايت دين را در مورد سئوال قرار بدهد، در باره او چه بايد گفت؟ سروش خود پاسخ داده است : اگر كسى اصل ولايت دين را مورد سئوال قرار دهد، به عميق ترين عرصه هاى ليبراليسم پا نهاده است اما قبول ولايت دين و چون و چرا كردن در نحوه حكومت دينى، مسلما با ليبراليسم منافات دارد و عين ديندارى خواهد بود.(۶۱)

او در همين سخنرانى مى گويد: ليبراليزه كردن اقتصاد و حكومت به معنى دست تمركز مطلق برداشتن و ترك دولت سالارى توتالتر گفتن، امرى است كه درز داخل جامعه دينى هم قابل طرح و بحث است و ربطى به ليبراليسم به مفهوم كامل فلسفى آن ندارد و تدبيرى است علمى و سازگار با مبانى شريعت و برحسب فهم و اجتهاد صاحب نظران مى تواند مشمول قبض و بسط واقع شود.

ب) ايدئولوژى ستيزى

ايدئولوژى طى چند سال اخير مورد هجوم هاى شديد و بى وقفه سروش قرار داشته است. ابتدا فرازهايى از عبارت ايدئولوژى ستيزانه وى را در مى آوريم، آنگاه به ماهيت و چرايى اين ستيز مى پردازيم : ((ايدئولوژى حجاب عقل، دشمن خرد و روشن بينى آدمى است(۶۲)

ايدئولوژى معقوله اى غير معرفتى است، سلاح است.. خطاى سيستماتيك عقل است.(۶۳)

دين به خاطر حيرت افكنى خويش نمى بايد و نمى تواند در قالب يك ايدئولوژى در آيد و جامعه را نيز بر الگوى خود بسازد.(۶۴)

در جوامع ايدئولوژيك هميشه علم و عقل تحقير مى شوند.(۶۵)

يك متفكرى اگر آمد و و يك نقشه ايدئولوژيك ريخت، يعنى يك قتلگاه تفكر طراحى كرده است.(۶۶)

ناپلئون به متفكران زمان خودش، به تحقير، كلمه ايدئولوگ را اطلاق مى كرد و ايدوئولوگ يعنى خيالباف، يعنى كسانى كه نشسته اند و حرف مى زنند، كسانى كه مانند عنكبوت افكار تهى و گزاف مى بافند، به آنها اين را اطلاق مى كرد.(۶۷)

هيچ ايدئولوژى اصلاح پذير نيست. تنها راه صلاح ايدئولوژى اعدام اوست. بايد آن را بر كنيم و برداريد، جايش يك ايدئولوژى ديگرى بنشانيد... اين همان چيزى اين كه من عرض كردم دين نبايد در غالب ايدئولوژى در آيد(۶۸) بعد از ذكر فرازهايى از هجمه هاى سروش به ايدئولوژى حال بايد ببينيم ايدئولوژى چيست كه اين گونه معطون و ملعون وى قرار گرفته است؟

ايدئولوژى همان مكتب راهنماى علم است. به عبارت ديگر هرگاه سيك دين و مكتب داعيه دخالت در امور اجتماعى و سياسى را داشته باشد و براى اداره جامعه طرح و برنامه و سيستم داشته باشد و به پيروان خود در قبال مسائل مهم نظرى و عملى ملاك و موضع بدهد، بر آن واژه ايدئولوژى اطلاق مى گردد پس در واقع وقتى مى گوييم دين نبايد ايدئولوژيك شود، دقيقا تعبيرى ديگر از اين مسئله است كه دين نبايد در سياست و امور اجتماعى دخالت كند.

حال آيا واقعا دكتر سروش چنين تعبيرى از ايدئولوژى دارد كه آن را اين گونه مورد حمله قرار داده است؟ به تعريف خود دكتر سروش از ايدئولوژى مراجعه مى كنيم : اگر به ياد داشته باشيد، ما گفتيم كه ايدئولوژى يك نظامى است از آراء و عقايد كه به منزله راهنماى علم پديد مى آيد و مواضع آدميان را در مسائل مهم نظرى و علمى به نحو روشن و دقيق و قاطع بيان مى كند. وضع، آدميان را در حال حاضر بيان مى كند: آرمانى نسبت به آينده دارند، براى آنها روشن مى كند، خطى كه آنها را از امروز به فردا متصل مى كند، ارزشهاى معين عمل آنها را دردوره خاصى براى آنها بازگويد، خط فاصل و متمايز كننده بين پيروان آن ايدئولوژى از ديگران را براى آنان روشن كند، براى آنها عشق يقين آرمان جزميت و شوق فداكارى مى بخشد و آنها را براى تحقق بخشيدن به آن ايدئولوژى روانه ميدان پيكار مى كند و انديشه ها را به منزله سلاح قاطع و كارآمد در اختيار آنها مى گذارد و آنها را با دشمنان روبرو مى كند، دعوى كمال، پندار كمال را در ذهن آنها تقويت مى كند به طورى كه باور نمى كنند. كس ديگر و جمع ديگرى انديشه و ايدئولوژى بهتر از آنها و يا حتى معادل آنها داشته باشد.(۶۹)

اما اى كاش مسئله به هميت سادگى بود و به همين جا محدود مى شد و سروش مقوله دين را از ايدئولوژى جدا مى كرد تا طعنه ها لعنهاى وى صرفا متوجه ايدئولوژى مى شد، اما متاسفانه چنين نيست و وى در مواردى دين را مساوى و معادل با ايدئولوژى مى گيرد و به تبع آن همه ردهاو طعنهاى خود را به دين سرايت مى دهد: از مشخصات ديگر جوامع ايدئولوژيك، جوامعى كه انديشه كال و برترى ايدئولوژى خود را دارند و ديگران را نسبت به خود در سطح پايين ترى مى بيند و به همين دليل هم حاضر به فداكارى در راه آرمان خود هستند، اما فداكارى ديگران در راه آرمان خودشان به چشم تحقير مى نگرند، اين است كه در اين گونه جوامع هميشه علم و عقل تحقير مى شوند. جوامع دينى هم كم بيش با اين مشكل سر و كار داشته اند.(۷۰)

به مورد ديگر بنگريد كه ايدئولوژى فاشيسم مثال مى آورد و جوامع دينى را نيز به نوعى فاشيستى مى خواند: ايدئولوژيها هميشه به عقلها تا آنجايى كه آنها مخالفت نورزند، اجازه مانور مى دهند و بيشتر آن را نمى پسندند و نمى پذيرند و تحمل نمى كنند. به همين دليل هم اين مساله براى همه آن مساله است كه واقعا با عقل چه كنند. فاشيسم راه خود را خيلى راحت پيدا كرد.

واقعا به عقل هيچ پشيزى ارزش نمى نهاد و بدتر از همه عقل را كه نه در پاى عشق، كه در پاى نفرت قربانى مى كرد و اين بدترين مسلخى بود كه آنها عقل را به آنجا مى بردند و سر مى بريدند و پوست مى كندند. حالا لازم نيست همه عقل اينطور ارزانى قربانى شود و اينقدر تحقيرآميز آنرا از مان بردارند، ولى حل مسكل عقل هم مساله است. شما نگاه كنيد و در خود جوامع دينى هميشه اين مساله بوده است. مقدسين و دين داران اين مساله را داشته اند و دشوار توانسته اند به حل او نائل آيند. خواه يك مكتب دينى صبغه ايدئولوژى به معنايى كه گفتم به خود بگيرد يا نگيرد.(۷۱)

تمامى كسانى كه در وادى ايدئولوژى پاگذاشته اند، اينها خواسته يا ناخواسته به تحقير عقل همت گماشته اند... متاسفانه در جوامع دينى كم و بيش همين حركت صورت گرفته، همين مشكل در اينجاها هم هميشه بوده است. كسانى خيلى آشكار زير بارز عقل نمى رفتند.

اخباريه ما كه در فرهنگ شيعى صريحا اينجورى ابراز مى كردند و عمل مى كردند. مهمترين مشكلشان با فقها كه در مقابلشان بود، مساله عقل بود. ما از حق نگذريم (ص): فقيهان اصولى كه در برابر اخباريه بودند آنها هم هيچ وقت تكليف عقل را معين نكردند و به درستى. به ظاهر دعوا بر سر اين بود كه اين طرف بيشتر قائل به عقل است و آن طرف چندان ارزشى به عقل نمى دهد ولى اين طرف كه هم كه به زبان و به ظاهر قائل به عقل بود، در عمل هم آنطور كه بايد و شايد نه به درستى معين مى كرد كه عقل جايش كجاست و نه به درستى از او استفاده ميكرد و اين مشكل همچنان هم باقى است.(۷۲)

سروش پس از آن همه لعن و دشنام به ايدئولوژى و جوامع ايدئولوژيك، بالاخره طاقت نياورد و تصريح مى كند كه جامعه ما نيز يك جامع ايدئولوژيك است و لابد پس همه اين لعنها نثارش باد: در جوامع ايدئولوژيك شخصيتها معمولا وزنه هاى بزرگى مى شوند.

اين وزنه هاى بزرگ شدن دو خطر دارد و اين هر دو خطر از آن جوامع ايدئولوژيك هم هست. يكى خطر عملى و ديگرى خطر نظرى. شخصيتهاى بزرگ وقتى وزنه شدند و مورد تجليل زياد قرار گرفتند نه مورد تحليل، در آن صورت به لحاظ نظرى سخنانشان سخن ديگران را از ميدان بيرون خواهد راند و به لحاظ عملى هم... (متاسفانه در اين جا به علت تعويض نوار چند كلمه افتاده است) جامعه خلق خواهد شد. ما در اين جامعه خودمان اين مساله را مى بينيم، در جوامع ايدئولوژيك ديگر (بر روى كلمه ديگر دقت شود) هم اين مساله را مى بينيم.(۷۳)

تا به اينجا معلوم شد كه سروش موافق ايدئولوژيك شدن دين نبوده و قائل به تفكيك دين از اجتماع، دولت و سياست است. براى وضوح بيشتر سه فراز ديگر از سخنان وى را در زير مى آوريم : هيچ الگوى خاصى از نايه دين بر هيچ جامعه اى تحميل نمى شود.(۷۴) وظيفه دين القاى حيرانى است و بس. اگر سى راه بيافتد و به دنيا بگويد: اى دنيا بياييد جهت آباد كردن دنيايتان از دين ما استفاده كنيد، اين حرف اشتباه محض است. انتظار اين كه دين بيايد قانون ازدواج، زندان، قضاوت، تجارت و... درست كند، اينها چيزهايى است كه آدمها هم بلدند درست كنند و نشان داده اند كه كرده اند.(۷۵)

دين يك امر راز آلود است. حيرت افزا است. حيرت افكنى در ذرات دين است. دين يك مخزن پر از راز و حيرت است، دين نظام بردار نيست، سيستماتيزه نمى شود، نظامى كه آرايش مشخص است، قشرى است.(۷۶)

وقتى ما از پياده كردن اسلام سخن مى گوييم : هميشه همين منظور هست. حرف ما اين است كه اصلا همچنين چيزى نيست. اصلا اينجورى نبايد انديشه شود. نبايد اينجورى فكر كرد... جامعه دينى اصلا يك شكل مشخص ندارد كه شما بگوييد اگر اين شكل معين پياده شود جامعه دينى است و اگر نه، ابدا اين طورى نيست. انواع و اقسام اشكال مى شود پيدا كرد و همه شان جامعه دينى باشد. پياده كردن جامعه دينى بايد ديد منظور چه هست. اگر منظور تحقق بخشيدن به يك مشكل خاص است، همچنين شكلى وجود ندارد. به طورى كه ما مى گوييم اگر اين شكلى وجود ندارد. به طورى كه ما بگوييم اگر اين شكل بود، دينى و اگر نبود غير دينى است. نيست همچنين چيزى.(۷۷)

همانگونه كه در فصل پيش گفتيم ايدئولوژى ستيزى ريشه در آموزه هاى ليبرالى دارد. يك بار ديگر فراز زير را از كتاب ظهور و سقوط ليبراليسم غرب از نظر مى گذرانيم : ليبراليسم جنگ سرد مدعى بود كه غير ايدئولوژك و ضد ايدئولوژيك است و در اواخر دهه هاى ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ حتى ادعا مى كردند كه سياستهاى مبتيى بر ايدئولوژى دگر مرده اند و ما وارد عصر تازه اى از سياستهاى عقلانى، واقع بينانه و تجربى شده ايم. ما ديگر به پايان ايدئولوژى رسيده ايم.(۷۸)

ايدئولوژى ستيزى و تخطئه تلويحى فتوای قتل رشدى

ايدئولوژى ستيزى دكتر سروش پيامدهاى تاسف بار شديدى را دارد كه از جمله آنها تبرئه تلويحى سلمان رشدى مرتد و تخطئه تقريبا صريح فتواى قتل وى است. وى در همين سخنرانى عقل و آزادى كه حمايت سهمگينى را متوجه دين و ايدئولوژى مى كند: در ادامه اظهارات زير را مطرح مى كند: ايدئولوژى ها يكى از خصوصياتشان آن است كه ايدئولوژى را برتر از آدميان مى شمارند و اين البته مشترك است با تمام اديان. در مكاتب ليبرالى است كه انديشه برتر از آدمى نيست و آدمى برتر از انديشه است. در مكاتب ليبرالى هيچ كس را به خاطر انديشه باطلش ‍ نمى كشند.

براى اينكه انديشه از انسان بالاتر نيست. هيچ كسى را به خاطر اهانت به يك انديشه نمى كشند. چون انديشه برتر از انسان نيست. اين دو تفكر ايدئولوژى و. در تفكر دينى است كه چون انديشه برتر از آدمى قرار مى گيرد، هم آدميان به پاى او فداكارى مى كنند و هم اگر كسى آن انديشه را برنيافت يا به او توهين كرد، او را هو در پاى انديشه فدا مى كنند. اين قضيه سلمان رشدى را توجه كنيد. براى جهان جديد چرا هضم ناپذير شده است؟ براى اين كه جهان جديد در را ايدئولوژى فداكارى نمى كند.

بنابراين در راه ايدئولوژى هم اصلا نمى پسندد كه كسى را بكشند. اين لنگه اوست. يعنى اين دوتا دو كفه اند مال يك ترازو. هر جا براى ايدئولوژى فداكارى بود يعنى آدميان قبول كردند در پاى آن كشته شوند، قبول مى كنند كه در پاى او هم بكشند. اين دوتا كاملا ملازم و باهمند و در جهان گذشته كه ايدئولوژى و تفكر دينى و سنت عام همه جوامع بود، اين مساله براى همه قابل قبول بود.

چون همه حاضر بودند در پاى ايدئولوژى و دينشان كشته بشوند و لذا حاضر بودند در پاى ايدئولوژى و دينشان بكشند و اين از هر دو طرف مقبول و جا افتاده بود و خاطر كسى را نگران نمى كرد كه اگر كسى به اين ايدئولوژى توهين بكند، يا مرتد شد يا كفر ورزيد و يا هر چيزى، همانطور مى شود و جايز است كه او را بكشند و من خودم را در پاى آن ايدئولوژى به كشتن بدهم، براى تحقق او فداكارى كنم، به ميدان جنگ بروم و در برابر تير و شمشير سينه سپر كنم.

چرا جايز است من خودم را در پاى او بكشم، اما جايز نيست كه يكى ديگرى كه به او اهانت مى كند، بكشم؟ اين دو تا كاملا متلازم هستند با هم. آنچه كه جهان جديد نمى پذيرد و هضم نمى كند، براى اين است كه كسى امروزه حاضر نيست در پاى ايدئولوژى كشته شود. اينكه انديشه و ايدئولوژى برتر از آدمى است، اين تقريبا تز تعطيل شده است على الخصوص در جوامع ليبرال، قابل قبول نيست، زير بار نمى روند. به دلايل تاريخى زيادى كه بوده، و اين وضع را پيش آورده است. اين از مشخصات ايدئولوژيستها كه فداكار مى طلبند، خودشان را برتر از آدمى مى نشانند و آدمى بايد در پاى آنها فدا شود. حالا ملاحظه كنيد آن مشكلى كه براى ايدئولوژيها پديد مى آيد درست از همين جاست.

اين انديشه درست باشد يا غلط، من در بابش سخنى نمى گويم كه آيا مى شود يك انديشه اى از آدمى برتر باشد؟ و انسان جايز باشد كه خودش را در پاى او فدا كند يا نه ۸ و جايز باشد؟ ديگرى را هم كه مخالف اوست به خاطر همين ايدئولوژى فدا كند يا نه؟ من سخنى در اين باى نمى گويم.(۷۹)

سئوال آن است كه با حملاتى كه سروش به ايدئولوژى كرده است از يك سو و تز برتر بودن انديشه بر آدمى و نيز كشتن يك فرد را به خاطر اهانت به يك انديشه، مختص به اين ايدئولوژى دانستن، از سوى ديگر، آيا وضوح در اين مساله ندارد كه وى رشدى را تبرئه و فتواى قتل وى را تخطئه كرده است، و اظهار اين مطلب در پايان كه من در اين باب سخن نمى گويم نمى تواند مصحح آن اظهارات باشد؟

سروش در ادامه اظهارات فوق الذكر، مطالب ديگرى نيز مطرح كرده است كه قابل تامل است : من سنى در اين باب نمى گويم ولى اين مشكل ديگرى را براى ايدئولوژيها پيش مى آورد، يك سئوال ديگر را ايجاد مى كند و آن سئوال اين است كه آيا هر ايدئولوژى ارزش اين كه آدمى در پاى آن فدا بشود را دارد يا نه؟ جور ديگرى سئوال بكنيم : يا اين ايدئولوژيها براى انسان است يا انسانها براى ايدئولوژى هستند؟ اين سئوال را شما در باب دين هم مى توانيد بكنيد. دين براى آدمى آمده است يا آدمى براى دين است؟ ما بايد خودمان را با تطبيق بدهم يا او بايد خودش را با ما تطبيق بدهد؟ در بادى امر اين سئوال ساده به نظر مى رسد اما قدرى كه جلوتر برويم، مشكلات خودش را و اهميت خودش را نشان مى دهد، آيا اين درست است كه ما بگوييم يك ايدئولوژى برتر است : آدميان در پاى او له شدند كه بشوند به فقر افتادند، به مذلت افتادند، به مسكنت افتادند، به اسارت افتادند، هر طورى شد بشود، آن ايدئولوژى هميشه برتر است، از آن بالا پرواز كند و ما هم فقط در زير سايه آن ذلت بكشيم. مى شود اين را قبول كرد؟ يا اين كه يك ايدئولوژى از وقتى قابل آن مى شود كه شخص، خودش را براى او فدا كند كه او هم انسانى باشد يعنى به كار آدميان بيايد... در انقلاب ها اين مشكل هميشه بوده است. به مردم مى گفتند كه شما از او چيزى نخواهيد، شما ببينيد او از شما چه مى خواهد. خوب اين درست است كه ببينيم او چه مى خواهد از آدميان : ولى اين ايدئولوژى انديشى و دگم انديشى است اگر هميشه به آدميان بگوييم مكه ببينيم او او از شما چه مى خواهد، يك دفعه هم شما نگوييد كه او براى ما چه خواهد كرد، توجه مى كنيد! اين يك سئوال كاملا دينى و خداپسندانه است كه كسى بپرسد كه اسلام آمده است كه ليبراى ما چه بكند؟ هيچ اشكالى ندارد. اين درست نيست كه ما فكر كنيم اسلام فقط (ص) مده كه ما قربانش برويم، برايش فدا بشويم. اين يك طرف قضيه است ولى خيلى سئوال درستى است كه اگر كسى بپرسد او مى خواهد براى ما چه بكند؟ او به درد ما چه مى خورد.(۸۰)

بى اعتبار دانستن دين و تنزل شأن آن

همان گونه كه ديديم از پاره اى از اظهارات سروش چنين بر مى آيد كه وى در مواردى ابا ندارد همان حملاتى را كه به ايدئولوژى مى كند، متوجه اصل و اساس دين نيز بنمايد، اعم از اينكه ايدئولوژيك باشد يا نباشد. در زبر پاره اى ديگر از اظهارات وى را در باب اصل دين مى آوريم تا ببينيم كه دين در نگاه او چه شان و يا اهميتى دارد: دين مثل هوا است كه به درد هر كسى مى خورد، يكى از اكسيژن تنفس مى كند و مى جنگد، آن يكى هم تنفس مى كند و صلح مى كند.(۸۱)

دين با هر نظامى مى سازد(۸۲) يكى از بهانه هاى سروش براى هجوم به دين اين است كه تا كنون به بسيارى از مسائل و معارف دينى مبهم مانده است. وى حوزه علميه را نيز گاهى با همين مستمسك يعنى پاسخ ندادن به سئوالهايى كه حول مسائل دينى است؛ مورد حمله و انقدر قرار مى داد و بعضا مصاديق و نمونه هايى از اين سئوالها را مطرح كرده است.(۸۳)

اما عليرغم همه اين حرفها، وى در جايى اساسا اظهار مى كند كه نبايد به سئوالهاى دينى پاسخ گفت و نبايد به حل رازها و مشكلات اعتقادى همت گمارد، چون اگر اين سئوالها پاسخ داده شود، ديگر چيزى از دين باقى نمى ماند!: دين پر از رمز و راز است همه شخصيتهاى ما، همه سرمايه ما اينها هستند، اين هنر نيست كه آدمى يك مخزن پر را خالى كند، چه هنرى است كه شما مخزنى را كه پر از راز است و حيرت انگيز خالى كنيد. به طور مثال جريان ضبح اسماعيل، جريان معراج، چرا يك پدر مى خواهد فرزند خود را بكشد و چطور فرزندش تن در مى دهد؟ مساله معاد، مساله انسان، هيچ كدام را نمى شود در چهار يا پنج جمله نوشت، اگر جواب اين سئوالها داده شود، حيرت از دين گرفته مى شود و ما ديگر هيچ نداريم، آن وقت دين خشن مى شود، حيرت از دين گرفته مى شود و ما ديگر هيچ نداريم.(۸۴)

تطهير غرب 

با لحاظ آنچه در باب ديدگاهاى سروش توضيح داديم، غريب نمى نمايد كه وى به ستايش از غرب بنشيند و جريان فرهنگ و سياست و حتى دين را در جوامع كنونى غرب در يك بستر طبيعى و بلكه تكامل يافته، ببيند و اين البته ايده اى است كه امروز نه تنها بسيارى از متفكران غربى، بلكه حتى برخى از سياستمداران آن سو نيز داعيه آن را ندارد: آنچه در مغرب رخ داده، نيز از اين قاعده مستثنى نبود؟ چرا بايد به دنبال دست توطئه گران و تحريف و نيرنگ دغل كاران برويم؟ آنچه در آن ديار رخ داده، فربه شدن علم و جهانشناسى بود و اين فربهى نه تنها جاى را بر معلومات و مدركات باطل معارض، تنگ كرد كه باب فهم نوينى از همه چيز را بر متفكران گشود. ديانت هم ناچار به همين حكم گردن سپرد. وابستگان به شريعت، رفته رفته درك نوينى از معارف دينى يافته اند.(۸۵)

بر اين اساس اگر امروز حتى آقاى پاپ هم از بى دينى و بى اعتقادى در غرب زمين مى نالد، در اشتباه است! و غافل از اين كه دينم در غرب متحول شده و نه آن كه به دست فراموشى سپرده شده باشد.! سروش از اين نيز بيشتر مى رود و در كل تاريخ غرب نه استعمار و استثمار مى بيند و نه ميليتاريسم و خوى سلطه طلبى. و تنها چيزى كه مى بيند، علم است و علم!: به نظر من اگر بخواهيم تمامى تاريخ غرب را به يك عامل تبيين كنيم، آن شامل علم خواهد بود كه مهمترين حادثه ايست كه در غرب رخ داده است و به دنبال خودش جميع تحولات ديگر را آورده است. جوامع غربى در حال حاضر علم محورند ولى جوامع غير غربى جوامع ارزش محورند و اين دوتا خيلى با هم متفاوت در جوامع شرقى و در جوامع سنتى، سياست به منزله يك علم شناخته نمى شود، بلكه به معناى يك دسته ارزشها است كه مردم و حاكمان مى پندارند كه اگر آن ارزشها حاكم شود زندگى بهتر و سعادتمندتر خواهد شد.(۸۶)

سروش در تطهير غرب تا آنجا مستغرق مى شود كه حتى ضديت انديشمندانى چون مرحوم شريعتى و جلال آل احمد را با غرب منكر مى شود: به نظر من شريعتى و آل احمد ضد غرب نبودند، اينها تعبيرهاى غلط افكنى است كه رايج شده اند. ما اصلا نمى توانيم خود كفا باشيم، هيچ فرهنگى خود كفا نبوده است. بشريت اعضاى يك خانواده اند، پس چرا با هم آشنا نشويم.(۸۷) و آخرين اظهارات وى در اين باره، بشارتى است كه در دانشگاه بن آلمان به غربى ها داده است : هرچند ضد غربى بودن به عنوان ارزش وارد فرهنگ ما شده است، ولى هم اكنون افراد شجاعى هستند كه سواى آنچه در جامعه جريان دارد به بيان انديشه هاى خود مبادرت مى كنند و اين همان راهى است كه جامعه به آرامى به سوى غرب طى مى نمايد.(۸۸)

پی نوشت ها :

۱- مكتب سياسى، پازارگاد، بهاءالدين. ص ۱۷۶

۲- سخنرانى در دانشگاه هاروارد. سال ۱۹۷۸. به نقل از هفته نامه صبح شماره ۵۴ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۷۵

۳- ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب، اربلاستر، آنتونى، م مخبر. عباس ص ۱۴۰ نشر مركز

۴- -جوان مسلمان و دنياى متجدد، نصر، سيد حسين، م، اسعدى مرتضى ص ۱۹۳ انتشارات طرح نو

۵- همان منبع، ص ۲۰۳

۶- سير تفكر جديد در جهان و ايران، اداره كل آموزش ضمن خدمت، ص ۳۲

۷- وضع كنونى فلسفه در ايران، داورى، رضا، ص ۴۸

۸- ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب، آربلاستر، آنتونى، م، مخبر، عباس، ص ۵۰

۹- همان منب ص ۶۹

۱۰- جوام مسلمان و دنياى متجدد. نصر سيد حسين. ص ۱۹۴

۱۱- سخنرانى در دانشگاه هاروارد ۱۹۷۸

۱۲-اسلام و دينوى گرى. نقيب العطاس، محمد. م. آرام احمد. ص ۲۶

۱۳-سير انديشه معاصر، كتاب اول، محمد مددپور، ص ۷۰

۱۴-همان منبع

۱۵-سخنرانى سال ۱۳۶۰ به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى

۱۶- ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب، آربلاستر. آنتونى. ص ۸۹

۱۷- همان منبع. ص ۶۹

۱۸- سخنرانى سال ۱۳۶۰ به نقل از روزنامه جمهورى

۱۹-ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب آربلاستر، آنتونى ص ۶۹

۲۰-اسلام دنيوى گرى نقيب العطاس و محمد ص ۱۴

۲۱- همان منبع، ص ۳۵

۲۲-

۲۳- جوان مسلمان ودنياى متجدد نصر. سيد حسين. ص ۵۹

۲۴- همان منبع ص ۳۰۹

۲۵- همان منبع ص ۲۰۹

۲۶- ظهور و سقوط ليبراليسم در غرب ص ۴۹۶

۲۷- سيرى در انديشه سياسى غرپيامبر عنايت. حميد ص ۲۶

۲۸-همان منبع ص ۳۰

۲۹- گرايشهاى سياسى در جهان عرب، خدورى. مجيد. م. عالم. عبدالرحمن ص ۲۳۰

۳۰- سير تفكر معاصر. كتاب اول. مددپور. محمد. ص ۲۲۳

۳۱-همان منبع ص ۳۰

۳۲-همان منبع ص ۲۹۲

۳۳-تهاجم فرهنگى. شفيعى سروستانى. اسماعيل. ص ۱۰۴

۳۴- همان منبع

۳۵- سير تفكر معاصر. كتاب اول. مددپور. محمد ص ۱۱۸

۳۶-در خدمت و خيانت روشنفكران. آل احمد. جلال. ج ۲ ص ۶۷

۳۷- سير تفكر معاصر كتاب اول مدد پور محمد ص ۲۲۰

۳۸- وضع كنونى فلسفه در ايران داورى. رضا ص ۲۸

۳۹- سير تفكر معاصر كتاب اول محمد مدد پور ص ۲۸۳

۴۰- خدمت و خيانت روشنفكران آل احمد. جلال ج ۲ ص ۳۲

۴۱-سير تفكر معاصر. كتاب چهارم ص ۱۹

۴۲- تشريع مشروطيت. حتائرى. عبدالهادى ص ۲۸

۴۳-تشيع مشروطيت. حائرى. عبدالهادى. ص ۴۱

۴۴- سير تفكر معاصر. كتاب سوم ص ۱۰۳

۴۵- همان منبع

۴۶- پيرامون انقلاب اسلامى ص ۱۶۲

۴۷-غربزدگى. آل احمد. جلال ص ۷۸

۴۸- همان منبع

۴۹-خدمت و خيانت روشنفكران ج ۲ آل احمد. جلال ص ۵۵

۵۰- صحيفه نور ج ۲۱ ص ۹۶

۵۱-صحيفه نور ج ۲۱ ص ۱۰۸

۵۲-صحيفه نور ج ۲۱ ص ۹۶

۵۳-صحيفه نور ج ۲۱ ص ۱۰۷

۵۴- ظهور و سقوط ليبراليسم غرپيامبر صفحات ۲۱ تا ۲۶.

۵۵-همان منبع

۵۶- همان منبع

۵۷-همان منبع

۵۸- ليبراليسم چيست؟ سروش، عبدالكريم، مجله آيينه انديشه شماره ۱ ص ۳۶

۵۹- ماخذ اين سخن سروش و برخى از سخنان ديگر او كه در اين فصل نقل مى شود، سخنرانى وى در يكى از مساجد تهران مورخ ۱۲/۴/۱۳۷۱ است كه بعدا با حذف بخشهاى مهمى از آن در نشريه كيان با عنوان ((عقل و آزادى)) به چاپ رسيد. متن كامل اين سخنرانى در دفتر صبح موجود است.

۶۰-سروش، عبدالكريم. ليبراليسم جيست؟ / محجله آيينه انديشه / شماره ۱ / ص ۳۶

۶۱- همان

۶۲- مواخذه شماره ۹۰

۶۳- مواخذه شماره ۹۰

۶۴- مواخذه شماره ۹۰

۶۵- مواخذع شماره ۹۰

۶۶-مواخذه شماره ۹۰

۶۷- ماخذه شماره ۹۰

۶۸-ماخذه شماره ۹۰

۶۹- ماخذ شماره ۹۰

۷۰- ماخذ شماره ۹۰

۷۱- ماخذ شماره ۹۰

۷۲- ماخذ شماره ۹۰

۷۳-ماخذ شماره ۹۰

۷۴- از جلسات درس كلام جديد سروش در قم، به نقل از مقاله يكى از شاگردان وى كه در نقد اين مطلب در روزنامه جهان اسلام مورخ ۱۷/۱۰/۱۳۷۳ به چاپ رسيده است.

۷۵- از سخنرانى سروش در مسجد اقدسيه مورخ ۲۹/۰۳/۱۳۷۱ - به نقل از مقاله از مقاله برخورد شايسته روزنامه جهان اسلام مورخ ۱۷/۱۰/۱۳۷۳.

۷۶- ۱۷/۱۰/۱۳۷۳

۷۷- ماخذه شماره ۹۰

۷۸- ظهور و سقوط ليبراليسم غرب ص ۴۹۶

۷۹- مواخذه شماره ۹۰

۸۰- ماخذه شماره ۹۰

۸۱- سخنرانى سروش در مسجد اقدسيه مورخ ۲۱/۳/۱۳۷۱ به نقل از روزنامه جهان اسلام ۱۸/۱/۱۳۷۳

۸۲-همان

۸۳-ر. ك. به كتاب قبض و بسط تئوريك شريعت ص ۱۷۶ تا ۱۷۸

۸۴- سخنرانى در مسجد اقدسيه به نقل از جهان، مورخ ۱۹/۱/۱۳۷۳

۸۵- قبض و بسط تئوريك شريعت ص ۹۲

۸۶- سروش، عبدالكريم / گفت و گو با روزنامه توس چاپ مشهد / سال ۱۳۷۲

۸۷- همان

۸۸-سروش، عبدالكريم / نشريه صبح / شماره ۱۵ / ص ۴