سخن ناشر
پيچيدگى هاى روز افزون تحولات نظام بين الملل و تعامل تنگاتنگ و نزديك فعل و انفعالات سياسى و فرآيندهاى نظامى، محيط جنگ هاى پيشرفته را از حاكميت مطلق تاكتيك ها و استراتژى هاى نظامى خارج ساخته و حوزه نفوذ و تاثير عوامل تكنولوژيك، اقتصادى، روانى، فرهنگى، سياسى و... را در اين محيط به شدت گسترش داده است. از سوى ديگر بروز تغييرات اساسى در مولفه هاى قدرت و حاكميت در واحدهاى سياسى كه مى توان آن را پى آمد تحولات فوق دانست، سبب قرابت و همگرايى در حوزه مطالعات نظامى، استراتژيك و روابط بين الملل شده است.
براى شناخت دقيق و عميق از عوامل موثر و تداوم بخش در حاكميت دولت ها در اين عرصه، ناگريز بايد زمينه آشنايى بيشتر با فضاى طراحى استراتژيك، تصميم سازى و مديريت اجرا در ساختار حكومتى و نيروى نظامى آنها، فراهم آيد. در اين رهگذر بررسى نظريه هاى نظامى - استراتژيك نخبگان كشورهايى كه به نوعى در محيط امنيت ملى جمهورى اسلامى ايران موثر هستند از درجه اول اهميت برخوردار است. دوره عالى جنگ با هدف برگزارى دوره دكتراى علوم دفاعى و امنيتى در سال ۱۳۷۰ تاسيس شد و تاكنون در كنار اجراى برنامه آموزشى، به مطالعه و تحقيق در مورد مسايل دفاعى - امنيتى و ساير دانش هاى مرتبط با آن پرداخته است. اين دوره ضمن بررسى و پژوهش در زمينه هاى سياسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى، حقوقى و.... در حوزه جنگ و امنيت برآنست كه نتايج حاصل را بر حسب اقتضاى ماهيت مساله، به صورت مقاله، گزارش و يا كتاب در دسترس علاقمندان قرار دهد. همچنين دوره عالى جنگ به منظور ترسيم شفاف فضاى حاكم بر محيط جهانى و آشنايى بيشتر با انديشه هاى بازيگران صحنه بين المللى اقدام به ترجمه و طبع نظريات و ديدگاه هاى مختلف بدون هيچ گونه نقد يا دخل و تصرف نموده تا در معرض قضاوت، بحث و نقد كارشناسان و متخصصان مسايل دفاعى و امنيتى قرار گيرد. بديهى است اتخاذ چنين شيوه اى به مفهوم رد يا قبول مفروضات و يا تعابير نويسندگان و ناشران اين مجموعه ها نخواهد بود و باب بحث و بررسى درباره مطالب ارايه شده به منظور تبادل آرا و ارتقاى سطح دانش و آگاهى هاى علاقمندان، همواره مفتوح است. اين مجموعه كه در شمارگان محدود منتشر شده، در اختيار تعدادى از اساتيد، فرماندهان، صاحبنظران و نخبگان نظامى قرار مى گيرد. اميد است با بهره گيرى از نظريات و پيشنهادات ارسالى، به نحو شايسته تر به رسالت خود جامه عمل پوشيم.
در تدوين برنامه و انتشار مجموعه فوق از كمك ها و رايزنى هاى بسيارى از مديران و صاحبنظران امور آموزشى و پژوهشى دانشكده - بخصوص آقايان على بختيارپور، على اكبر رمضانزاده، حسين سلامى، احمد غلامپور، غلامرضا محرابى، مجيد مختارى، مهدى نطاق پور و محمد رضا نيله چى - بهره مند بوده ايم. در اينجا از همه آنها و نيز از آقاى عليرضا فرشچى كه سرپرستى گروه مترجمان را به عهده گرفته اند و همچنين از كليه ويراستاران و همكاران عزيز كه در به ثمر رساندن اين برنامه نهايت همكارى را مبذول داشته اند، صميمانه تشكر مى كنيم.
مدير تحقيق و پژوهش دوره عالى جنگ
جواد زمان زاده
پيشگفتار
فرهنگ يكى از تجربيات بشرى است. در نظام بين الملل، از آغاز تا كنون همواره فرهنگ و اختلافات فرهنگها در كانون توجه بشر قرار داشته است. در حقيقت تجديد نظر درباره نظام بين المللى كه به دنبال پايان يابى جنگ سرد ميان شرق و غرب و آغاز روند جهانگرايى صورت پذيرفت، دگر بار نمايانگر جايگاه و اهميت ويژه فرهنگ است. «كوچكتر» شدن جهان، فرهنگهاى مختلف را در تماس نزديك ترى با يكديگر قرار داده است كه اين موضوع، چالشى جهانى و سخت براى نظام اجتماعى و الگوهاى فرهنگى سنتى به ارمغان آورده است. ملتهاى مختلف با اين معضل و دل نگرانى روبرو بودند كه چه بخشى از فرهنگ آنان از گزند فرهنگهاى «بيگانه» مصون خواهد ماند و چه قسمتى از آن در گرداب اين فرهنگها فرو خواهد رفت.
فرهنگ و اقتصاد سياسى غرب، چارچوب غالب بر روند جهانگرايى بود. نفوذ همه جانبه غرب و رخنه آن به تمامى كشورها با اين هدف صورت مى گرفت كه تمامى انسانها «غربى گونه» شوند، اما اين نفوذ و رخنه واكنشهاى فرهنگى منفى اى در پى داشت. هنگامى كه ملتى با فرهنگ خاص خود، فرهنگ ساير انسانها و ملل را نه تنها «بيگانه»، بلكه تهديدگر مى بيند در برابر آن از خود واكنش نشان داده و سخت به مقابله با آن بر مى خيزد. با پايان يافتن جنگ سرد، تقابل فرهنگى تاريخى اسلام و غرب كه خود را از كمند تهديد كمونيسم رها شده مى ديد چنين احساس مى كرد كه نيروى جديدى به نام اسلام بنيان آن را نشانه رفته است. تفاسير مختلفى از اين تقابل به عمل آمد، اما امكان بروز برخورد ميان تمدن اسلامى و تمدن غربى همچنان در پرده ابهام قرار دارد. فرهنگ، نيروى بنيادين و قدرتمندى است، اما در نظام بين الملل معاصر كه در آن، كشورها و دولتها حرف اول را مى زنند، نقش فرهنگ در شرف كمرنگ تر شدن است و فرهنگ سخت در تلاش است تا موجوديت خود را حفظ نموده، نقشى هماهنگ و منسجم در عرصه بين الملل ايفا كند.
جايگاه فرهنگ در امور انسانى
هر گاه بشر جامعه اى تشكيل داده، فرهنگ نيز به وجود آمده است. فرهنگ سازه اى است اجتماعى، چنان پيچ در پيچ و چند بعدى كه ارايه تعريفى جامع از آن دشوار مى نمايد. سبكهاى ادبى - هنرى يك جامعه تشكيل دهنده بخشى از فرهنگ آن جامعه است ؛ همچنين در يك جامعه، پيدايش فرهنگ سياسى، مركب از رفتار و عقايدى كه زندگى اجتماعى را شكل مى بخشد و در مردم نگرشهايى را در مورد چگونگى اداره جامعه ايجاد مى كند، نيز محتمل است. فرهنگ از مرز ايدئولوژى فراتر رفته و در واقع خميرمايه هويت بخش افراد يك جامعه است. آگاهى از وجود زبان، نژاد، پيشينه، مذهب، عادات و رسوم، نهادها و يك موطن واحد و مشترك، ايجادگر يك فرهنگ مستقل و توتمهاى خود شناسى است.
فرهنگها سطوح مختلفى دارند، مانند فرهنگ روستايى، شهرى، ملى و يا فرهنگهاى خانوادگى، قبيله اى يا نژادى. معمولا هويت فرهنگى به يك ملت يا كشور محدود نمى شود. تمدن گسترده ترين سازه هويت فرهنگى است كه در سايه آن انسانهاى مختلف به مجموعه رسوم و سنن زيبا شناختى، فلسفى، تاريخى و اجتماعى كه تقريبا از ديگر رسوم متمايز است، احساس تعلق مى كنند. تمدن، حكايتگر گرايشهاى فرا ملى است كه ويژگيها و خلقيات بنيادين و خاصى را در انسانها و در برخى مناطق دنيا ايجاد مى كند. تمدن پوياست و ممكن است عناصر ويژه اى داشته باشد، اما اغلب تمدنها از ساير فرهنگها و تمدنهاى پيش از خود به طور مستقيم الگو گرفته و تاثير پذيرفته اند. براى مثال، تمدن مسيحى بخش اعظم پيشرفتهاى فلسفى و علمى - صنعتى خود را مرهون تمدنهاى باستانى و شرقى است. اين تمدن بعدها به هيئت تمدن اروپايى در آمد و حول نظريه «دولت - ملت» محوريت يافت. در نهايت، دامنه تمدن اروپايى به آمريكاى شمالى نيز كشيده شد و به فرهنگ غربى تغيير نام داد. اين فرايند تنها به تغيير نام ختم نشد، بلكه تغيير و تحول فيزيكى و فكرى - عقيدتى را نيز بهمراه داشت.
در دنياى معاصر تمدنهاى بارز و مشخصى وجود دارند كه عبارتند از: اسلامى، غربى، هندى و چينى. برخى ملتها به تمدن خاصى تعلق ندارند كه اين موضوع ممكن است دو علت داشته باشد: يكى اينكه آنها توتمهاى فرهنگى قدرتمند و تقريبا متمايزى نداشته اند كه ميان آنها اتحاد و همدلى ايجاد كند و ديگر اينكه ممكن است در ساير تمدنها مستحيل شده باشند. از اين جهت، موقعيت تمدن مردم آمريكاى جنوبى، آفريقا و روسيه مشكل آفرين است.
جايگاه فرهنگ در نظام بين الملل
متفكرين و انديشمندان عرصه روابط بين الملل در غرب، در مورد و اهميت فرهنگ بسيار قلم فرسايى كرده اند. بر اساس رئاليسم كه بارزترين و غالب ترين مكتب فكرى در غرب است، فرهنگ در نظام بين الملل معاصر، متاثر از منطق قدرت و مملكت دارى در هرج و مرج است و در مقايسه با اين دو از اهميت كمتر و جايگاه پايين ترى برخوردار است. برخلاف نظر اين متفكرين از جمله رنگر «Rengger»، تمامى كشورهاى واقع بين ذاتا سياستهايى را اتخاذ مى كنند كه مبتنى بر واقعيات و منافع ملى شان باشد. صرفنظر از تفكرات و عقايد متفكرين رئاليست، تاثير فرهنگ بر نظام بين الملل به خوبى مشهود است. نظام بين الملل - كه از ويژگيهاى آن وجود كشورهاى مستقل و آراى مربوط به حاكميت كشورها بر سرنوشت خويش، موازنه قوا، ديپلماسى و بين المللى است - در اروپا همزمان با دوره رنسانس پايه ريزى شد و سپس به تدريج در قرنهاى نوزدهم و بيستم، ديگر نقاط جهان را در بر گرفت. نظام نوين كه در آن بازيگران صحنه سياست، كشورها بودند، جامعه اى بين المللى ايجاد كرد كه بر مبناى تفكرات و آرمانهاى فرهنگى اروپاييان استوار شده بود. جايگاه استراتژيك فرهنگ در نظام بين الملل به حدى است كه آن را تاثيرگذار بر عملكرد كشورها و دولتها مى دانند، چرا كه وجود فرهنگهاى مختلف به معناى وجود اختلاف و ناهمگونى است. جوامع مختلف خود را از يكديگر متمايز مى دانند و با اين طرز تلقى به ديگر كشورها، فرهنگها و تمدنها با ديد «بيگانه» و «غيرخودى» مى نگرند كه اين نوع نگرش قدمتى به عمر تاريخ پيدايش تمدنها دارد.
زمان و چگونگى پيدايش واژه بيگانه
«جان اگنيو» (Agnew gohn) و «استوارت كربريج» (Corbridge Stuart) در كتاب مشترك خود درباره هژمونى در نظام بين الملل به اهميت روندهاى غالب در تاريخ و نحوه سازمان يافتگى نظامهاى ژئوپوليتيكى حول ويژگيهاى مكان، فضا و مردم مختلف اشاره مى كنند. در دوران معاصر، يعنى از اواخر قرن پانزدهم تا قرن نوزدهم، تمدن اروپايى و طلايه داران آن، دست به بدعت گذارى زدند كه اين امر ساكنان ديگر نقاط جهان را تحت تاثير قرار داد، تاثير فاجعه آميز و زيانبارى كه عواقب آن در حال حاضر و در آينده نيز دامنگير اين مردم ستم زده شده است، مردمى كه به نام جهان سومى ها و عقب نگاه داشته شده ها معروفند. منظور از بدعت گذارى آن است كه رهبران فكرى تمدن اروپايى براى كليه جوامع بشرى سلسله مراتبى را از جوامع ابتدايى تا جوامع متمدن و مترقى (كه البته به زعم خودشان تنها اروپاييان در اين جرگه جاى مى گرفتند) قايل گشتند. همان گونه كه ذكر شد، تمدن اروپايى كه ريشه در تمدن يونان و روم باستان داشت خود را نيز از ساير تمدنها مى ديد و تجلى اين برترى را نيز در معرفى اصل «دولت -ملت» يا حاكميت ملى مى دانست. از اين زمان بود كه واژه «بيگانه» به جمع ديگر واژگان پيوست و همواره استعمال اين واژه از سوى اروپاييان كه پديد آورنده آن بودند، متضمن اهانت و بدبينى بود. پيدايش اين نگرش موهن و تحقيرآميز، تاثيرات بنيادينى بر سياستهاى اتخاذى غرب در قبال ملل به اصطلاح «بيگانه» داشت. از نظر اروپاييان قوانين «متمدن» جامعه بين المللى فقط در كشورهاى اروپايى حكمفرما بود و در خارج از آن قاره، خبرى از اين قوانين نبود و همه در «توحش» بسر مى بردند. اروپاييان نيز بى تحرك ننشستند، چرا كه «هدايت» اين «از قائله تمدن عقب مانده ها» را «رسالت» خود مى ديدند كه اين مطلب در عمل ريشه در نيات جاه طلبانه و توسعه طلبانه آنان داشت و حاصلى جز استثمار و بردگى براى ملل «بيگانه» به ارمغان نياورد. به هر حال، در اواسط قرن بيستم و با تضعيف استعمارگران پيروز در جنگ جهانى دوم و همچنين از هم پاشى استعمارگران مغلوب اين جنگ، اصل رجحان اروپاييان بى اعتبار شد؛ البته حتى در حال حاضر نيز بسيارى غرب را سمبل تكامل يافتگى مى دانند. از ديگر پيامدهاى جنگ جهانى دوم اين بود كه طنين اختلافات فرهنگى در ميان جنجالهاى سياسى جهان، ميان بلوك شرق (به سركردگى اتحاد جماهير شوروى سابق) و بلوك غرب (به سركردگى آمريكا) كم رنگ شد. در اين گير و دار جايگاه فرهنگ تنزل يافته بود و آنچه اهميت داشت پيروزى در نزاع بين دو نوع اقتصاد سياسى، يكى سرمايه دارى ليبرال و ديگرى سوسياليسم دولت محور براى حذف يكديگر از صحنه بود. طرفين درگير نظريه هاى خود را به طور عمده در قالب شعارهاى ايدئولوژيك بيان مى داشتند و بر آن بودند تا پيروان بيشترى به دست آورند و از اين رو در صدد تحميل جهان بينى خود بر اساس ساير كشورها به خصوص كشورهاى جهان سومى و غيرمتعهد برآمدند، بدون اينكه به ويژگيهاى فرهنگى اين كشورها انديشيده باشند. در اين دوران «بيگانه» كسى يا كشورى بود كه در سلك يكى از اين دو در نمى آمد.
با پايان يافتن جنگ سرد، نه تنها نوع دگرگونى ماهيتى در تضاد و اختلافات بين المللى پديدار گشت، بلكه فرآيندهاى ديگرى كه در آن زمان در حال نضج گرفتن بودند نيز در كانون توجهات قرار گرفتند. متعاقب برترى سرمايه دارى و اقتصاد غرب بر اقتصاد دولت محور كمونيسم و نيز شكوفايى دموكراسى ليبرال و گسترش فناورى، بى سابقه اى به نام «جهانگرايى» پديدار شد. «اگنيو» و «كربريج» جهانى شدن، اين نظم ژئوپوليتيك نوين را در حدود و ثغور مناطق جغرافيايى نمى گنجيد، تسلط «ليبراليسم فرا ملى» چنين ابراز داشتند:
«ايدئولوژى نوين بازار (و يا دسترسى به بازار) از سوى برخى دولتهاى قدرتمند ليبرال، نهادهاى بين المللى و آنچه را كه مى توان در اصطلاح مدارهاى سرمايه خواند، در شرف پايه ريزى است. »
با ظهور بازارهاى جهانى، اغلب كشورها خواهان آن بودند كه در آن سهمى داشته باشند. بسيارى از حكومتهاى كشورهاى در حال توسعه، الگوهاى اقتصاد سوسياليستى دولت محور را رها كرده، در صدد پيروزى از الگوهاى توسعه اقتصادى غربى و جهانى بر آمدند.
جهانگرايى و فرهنگ
روند جهانگرايى، تبعات عمده اى براى فرهنگهاى مختلف به همراه داشته است. در سراسر دنيا و حتى در غرب دل نگرانيهايى مبنى بر اينكه جهانى شدن اقتصاد بازار، چه تاثيرات و تهديداتى براى فرهنگها و نظامهاى اجتماعى كنونى به دنبال خواهد داشت، به وجود آمد. آنچه را كه «فرانسيس فوكوياما» (۴۵:۱۹۹۲ ؛ Fukuyama Francis) «نظريه ليبرال» خطاب مى كرد، تاثيرات شگرفى بر جاى نهاد و دنيا را از تجانس بيشترى برخوردار ساخت، اما نبايد از ياد برد كه همچنين نظريه ليبرال به ايجاد واكنش هاى منفى فرهنگى نيز دامن زد. در بسيارى از نقاط دنيا، غرب را مظهر خودخواهى، استثمار، فردگرايى غير مسوولانه و بى بند و باريهاى جنسى مى دانستند. برخى از كشورهاى در حال توسعه نيز سرمايه دارى ليبرال را كه بر مبناى استقلال فرد و اصول بازار بود غيراخلاقى و ضد انسانى مى انگاشتند.
بسيارى، جهانگرايى را به معناى استيلاى فرهنگ پر طرفدار غرب مى دانستند. گر چه فرهنگ غربى گسترده اى جهان شمول داشت، اما اغلب به آن با ديد شك و ترديد مى نگريستند و مقاومتهاى متفاوتى در برابر آن صورت مى گرفت. در اين حال، كشورهاى خاورميانه نداى احياى دوباره ارزشهاى اسلامى را سر دادند. براى مثال، در ايران و عربستان، رژيمهاى اسلامى حاكم با ممنوع سازى استفاده از آنتن هاى ماهواره اى در صدد جلوگيرى از نشر اخبار، فيلمها و موسيقى هاى مخرب بر آمدند. مساله جايگاه زنان در جامعه اسلامى و به خصوص مساله حجاب به عنوان نمادهاى اساسى اسلام گرايانى درآمد كه در تلاش بودند نهادهاى مقابله فرهنگى در برابر غرب و نيز استمرار كنترل اجتماعى را تقويت كنند. در آسيا نيز جنجالهاى بسيارى در مورد اهميت «ارزشهاى آسيايى» نمودار گشت. نخبگان سياسى - اقتصادى اين قاره قرائت معكوسى از «نظريه ليبرال» داشتند و معتقد بودند كه در واقع فردگرايى و ليبراليسم مانع از نيل به موفقيت در اقتصاد بازار مى گردد. مالزى و سنگاپور به منظور صيانت «ارزشهاى آسيايى» و جلوگيرى از فرو رفتن جوانان آسيا در گرداب فرهنگ غرب دست به تواضع قوانين ضد ليبرال زده اند.
آينده نگرى فوكوياما درباره اسلام پس از جنگ سرد
با پايان يافتن جنگ سرد، «فرانسيس فوكوياما» تحقق «نظريه ليبرال» - دموكراسى ليبرال و سرمايه دارى بازار - را هدف غايى و مشترك بشريت مى دانست. به زعم وى، «هيچ ايدئولوژى وجود ندارد كه داعيه جهانى بودن داشته باشد و بتواند دموكراسى ليبرال را به مبارزه بطلبد و هيچ اصل مشروعيت بخش جهانى، جز اصل حاكميت مردم بر مردم مشروعيت ندارد». فوكوياما، عقيده داشت كه تنها در قالب اسلام مخالفتهايى منطقه اى با «نظريه ليبرال» صورت خواهد گرفت.
فوكوياما عقيده داشت :
(اسلام يك اصول ايدئولوژى نظاممند و شفاف است... كه داراى اصول اخلاقى و جهان بينى معين در مورد عدالت سياسى - اجتماعى است. به طور بالقوه، چرا كه از نظر اين دين تمامى انسانها برابرند... در واقع اسلام در بخش اعظم خود دموكراسى ليبرال را مغلوب كرده، تهديدى جدى عليه نظامهاى ليبرال، حتى در كشورهايى كه اسلام در راس حاكميت سياسى آن نيست، بحساب مى آيد. با وجود اينكه اسلام در روندهاى احيا طلبى اخير قدرت خود را به رخ جهانيان كشيد، بايد پذيرفت اين دين تقريبا - صرف نظر از ملتهايى كه از دير باز مسلمانان بوده اند - در ديگر نقاط دنيا چندان پر طرفدار نيست و به نظر مى رسد كه دوران فتوحات فرهنگى اسلام به سر آمده باشد. اسلام ممكن است در پيروان از دين برگشته خود حياتى دوباره ايجاد كند، اما به ظاهر جاذبه اى براى جوانان برلين، توكيو و مسكو ندارد. اگر چه قريب به يك ميليارد مسلمان - يك پنجم كل جمعيت جهان - وجود دارد، اما اين تعداد مسلمان قادر به ايجاد چالشى فكرى - نظرى براى دموكراسى ليبرال، در جاهايى كه اين نظريه فراگير است، نمى باشد. در حقيقت، چنين دريافت مى شود كه دنياى اسلام در برابر نظريه هاى ليبرال آسيب پذير باشد. )
(۶-۴۵:۱۹۹۲ Fukuyama)
برخورد تمدنها
معضلاتى كه به دنبال پايان يافتن جنگ سرد پديدار شد، در مناظراتى كه در محافل علمى - دانشگاهى و همچنين سياستگذارى غرب به خصوص آمريكا صورت مى پذيرفت، انعكاس يافت. بن مايه اين مباحث اين بود كه به طور فزاينده اى اهميت اختلافات ميان فرهنگها به عنوان بنيانهاى نظام بين الملل آتى افزوده مى شود. از جمله پيشگامان اين بحث، ساموئل هانتينگتن بود كه در مقاله اى با عنوان «برخورد تمدنها» چنين استدلال مى كند: «به تدريج تمدنها بازيگران اصلى نظام بين الملل خواهند شد». اين تمدنها به نظر هانتينگتن عبارتند از: تمدنهاى غربى، كنفسيوسى، اسلامى، ژاپنى، هندو، اسلاو، ارتدكس، آمريكاى لاتين و احتمالا آفريقايى. هانتينگتن «برخورد تمدنها» را تحولى تاريخى مى دانست. تاريخ شاهد اشكال گوناگون درگيرى و نبرد بوده است. در ابتداى تاريخ معاصر اروپا به جنگهاى بسيارى ميان پادشاهانى بر مى خوريم كه در صدد توسعه قلمرو تحت حاكميت خويش و افزايش توان تجارى خود بودند. انقلاب فرانسه نيز كشمكشهاى جديدى ميان ملتها و روندهاى ملى گرايانه ايجاد كرد. انقلاب اكتبر روسيه نيز به نبردى ايدئولوژيك ميان كمونيسم، فاشيسم و دموكراسى ليبرال انجاميد. البته تمامى جنگها و درگيرى هاى ياد شده در چهارچوب تمدن غربى خلاصه مى شد. پايان جنگ سرد مقارن با آغاز عصر جديدى بود كه در آن جنگ و درگيرى از حوزه غربى صرف خارج و به حوزه اى غربى و غير غربى تسرى يافت. در اين بين، غير غربيها نه تنها به صورت دريافت كننده هاى فرهنگ و سياست غرب در آمدند، بلكه به منزله پيش بران نوين تاريخ نيز قلمداد مى شدند. در دنياى رها شده از كمند جنگ سرد، اختلافات ايدئولوژيكى و اقتصادى رو به افول خواهد گذاشت و اختلافات فرهنگى رو به صعود. اگر چه كشورها جايگاه خود را به عنوان بازيگران اصلى و عمده، محفوظ نگاه خواهند داشت، اما احتمال تقابل تمدنها فزاينده است.
هانتينگتن معتقد بود كه اختلاف ميان تمدنى، بسيار ريشه دارتر از اختلاف و رقابتهاى درون تمدنى است. اختلافات ميان تمدنى شامل اختلافات در دين و ايمان مذهبى، جايگاه زن و مرد، حقوق و وظايف متقابل فرد و دولت، حقوق انسانها، قدرت حاكم، وظيفه و عدالت است. فرهنگ بر خلاف ناسيوناليسم يا كمونيسم، تنها نوعى نظام عقيدتى مصنوعى نيست، بلكه فرهنگ تشكيل دهنده جوهره هويت معرفت بوده و از برداشتهاى اساسى زندگى است كه محصول قرنها فراز و نشيب اجتماعى است.
به تصور هانتينگتن، روند جهانگرايى، احتمال برخورد و درگيرى ميان تمدنها را افزايش مى دهد. جهانى شدن، عرصه دنيا را بيش از پيش محدود ساخته و اين امر به ايجاد آگاهى و شناخت از اختلافات و تهديدات ميان فرهنگى منجر مى شود. تحولات اقتصادى معاصر نيز، احساس وفاداريهاى ملى - محلى را از ميان برداشته و جايگاه دولت را تضعيف مى نمايد. از اين رو اختلافات ميان فرهنگى به ميان آمد تا خلاء ايجاد شده در هويت و حس وفادارى را پر نمايد. سرانجام اينكه، اگر چه غرب در نهايت توانمندى خويش به سر مى برد، اما در بسيارى از نقاط دنيا، چنين به نظر مى رسد كه آرا و نظرات آن در حال انقراض است. براى مثال، ايدئولوژى هاى سوسياليستى و آراى وحدت ملى جاى خود را به آراى نوانديشى چون «وحدت مجدد دنياى اسلام، وحدت هندويى و وحدت روسى» مى دهد. «نظريه ليبرال» تنها به صورت قشرى و سطحى جهان شمول مى نمايد و آراى انديشمندان غربى در زمينه فردگرايى، ليبراليسم، قانون گرايى، حقوق بشر، حكومت قانون، دموكراسى، بازارهاى آزاد و جدايى دين از سياست جاذبه اى براى فرهنگهاى اسلامى، كنفسيوسى، ژاپنى، هندو، بودايى و يا ارتدكس ندارد.
از اين رو انتظار مى رود، امنيت بين الملل بيش از پيش به هويت فرهنگى متكى باشد تا به حاكميت دولتها يا ملتها. نزاع فرهنگى در دو سطح متجلى مى شود؛ سطح اول : تلاش براى دسترسى به منابع، فرا سوى يك رشته از «مرزهاى اشتباه» ارضى. سطح دوم : رقابتى كلى تر به منظور افزايش قابليتها و گسترش ؛ دامنه نفوذ بر نظام بين الملل، به ويژه كنترل هنجارها و سازمانهاى بين المللى. اين رقابت فرهنگى به طور عمده بين «غرب» به عنوان تمدن غالب و ساير تمدنها - البته به ميزان و درجات مختلف - خواهد بود. قريب به اتفاق تمامى تمدنها، روز به روز با اين تفكر كه هنجارهاى تمدن غربى جهان شمول هستند، مخالفت بيشترى مى ورزند؛ براى نمونه، صاحب نظران و انديشمندان تمدنهاى مختلف، تلاشهاى غرب را براى اشاعه دموكراسى ليبرال و بسط حقوق بشر، خيرخواهانه نديده و آنها را در راستاى پيشبرد امپرياليسم جديد مى دانستند.
هر گاه سخن از برخورد تمدنها به ميان مى آيد، تمدن اسلامى به طور چشمگيرى در كانون توجهات قرار مى گيرد. مسايلى كه در دهه ۱۹۸۰ گريبان گير دولت ريگان، رئيس جمهور وقت آمريكا، در رابطه با ايران، ليبى، سوريه و لبنان شد، نوعى جبهه عربى - اسلامى خلق كرد كه به شدت با آمريكا و ارزشهاى رايج آن تعارض داشت. با پايان جنگ سرد، غرب از وجود اين جبهه مستقل اسلامى و تهديدات آن آگاهى بيشتر و روشن ترى يافت كه ساموئل هانتينگتن و برنارد لوئيس (Lewis Bernard) به تفضيل آن را بيان كرده اند.
اسلام چه در قالب حكومتهاى مستقل اسلامى و چه در شكل جمعيتهاى اسلامى پراكنده در سراسر دنيا، تهديدى جدى به حساب مى آيد. در اوايل دهه ۱۹۹۰ براى اشاره به اسلام از استعاره «هلال بحران زا» (crisis of Crescent) استفاده مى كردند، چرا كه اسلام با تمدنهاى همسايه خود در شبه جزيره بالكان، آفريقا، خاورميانه، آسياى مركزى، هند، آسياى جنوب شرقى و فيليپين وارد جنگ و منازعه شده بود. از اين گذشته، اسلام درگير پيكارهاى فرهنگى - ايدئولوژيكى با غرب شده و افكار و عقايد پديدار شده كه از آن به نام «تجدد» ياد مى شود هيچ گونه قرابتى ندارد. هم مسلمانان و هم غربيها، نبردهاى تاريخى خويش را از ياد نبرده، بلكه در برجسته نمايى آن تلاش بسيار كرده اند.
نكات اصلى
فرهنگ، معرف چگونگى زندگى اجتماعى و هويت فردى است. فرهنگ مبين رسوم و سنن و سبكهايى است كه الهام بخش حيات اجتماعى، هنرى و سياسى جوامع مى باشد.
تمدن، كلى ترين مبناى نمايانگر هويت است كه ممكن است فرا مرزى و فرا ملى باشد.
در نظام بين المللى از ديرباز، برخى فرهنگها، ساير فرهنگها را بيگانه و غيرخودى لقب داده اند.
تمدن غربى در دوران معاصر به نوعى گوى سبقت را از ساير تمدنها ربوده است و اين امر باعث شده است كه هر تمدن يا فرهنگى كه با آن رويارويى كند از سوى تمدن غربى به عقب ماندگى يا تهديدگرى متهم گردد.
با پايان جنگ سرد، اين تفكر در غرب رواج يافته كه «برخورد تمدنها» جايگزين كشمكشهاى ايدئولوژيكى خواهد شد كه در دوران جنگ سرد مشهور بود. مبارزان اصلى اين آوردگاه فرهنگى، اسلام و غرب مى باشند.
بيگانه اى به نام اسلام
تقابل ميان اسلام و غرب ريشه در تاريخ دارد؛ بطورى كه تفكرات و احساسات حاكى از بدگمانى و ترس اين دو تمدن نسبت به يكديگر، در ميان جوامع تشكيل دهنده آنان سينه به سينه منتقل شده است.
اسلام از همان بدو تولد يعنى پس از قرن هفتم ميلادى چالشى سخت براى دولتهاى مسيحى محسوب شده است. تمدن اسلامى خود را بالاتر و برتر از تمدن مسيحى مى يافت و در واقع چنين نيز بود، زيرا در آن دوران انتقال انديشه و فناورى از جانب شرق به غرب بود. در قرن هشتم ميلادى اعراب و موها (اعراب مغربى) به فتوحات گسترده اى در اسپانيا و حتى فرانسه نايل آمدند. اين فتوحات، آتش جنگهايى را شعله ور ساخت كه قرنها به طول انجاميد و اسپانيا، كشورهاى حوزه درياى مديترانه و سرزمين مقدس (يا فلسطين) را در بر گرفت. متعاقب اين جنگها، اسلام به تدريج از دروازه هاى اروپا به عقب رانده شد و جامعه پيچيده و نظام يافته اى كه به دست مسلمانان در اسپانيا بنا نهاده شده بود و از هم گسست و از ميان رفت.
با گذشت زمان، نيروى اسلامى جديدى به نام امپراطورى عثمانى گريبان گير دول مسيحى اروپا شد. سقوط قسطنطنيه، پايتخت امپراطورى روم شرقى در سال ۱۴۵۲ كه در واقع پايتخت تاريخى مسيحيت نيز بود، لرزه بر پيكر اين دول انداخت. تسلط امپراطورى عثمانى بر خاورميانه و كشورهاى حوزه شرقى درياى مديترانه، اروپاييان را مرعوب و در عين حال گيج و مبهوت ساخته بود. قشون اين امپراطورى گسترده تا اواسط قرن هفدهم ميلادى در اروپا تركتازى مى كردند، اما پس از آن و به تدريج بنيه آنان تحليل رفت و به اين ترتيب از ميزان تهديداتى كه از سوى عثمانيها متوجه اروپاى مركزى بود، كاسته شد.
مطالب فوق تصويرى بود از رابطه اسلام و غرب كه در آن اسلام همواره نيرويى غالب بود. اما در دوران معاصر وضع به گونه اى ديگر است. از دوران انقلاب صنعتى در اروپا تا كنون موازنه قوا به نحو چشمگيرى به سود غريبان بوده است. انقلاب صنعتى و شكوفايى علم و دانش و رهايى از بند خرافات كليسايى، اروپاييان و غرب را در قرن هيجدهم به سوى برترين قدرت صنعتى - نظامى سوق داد؛ جايگاه و منزلتى كه غريبان از آن غايت بهره بردارى را به عمل آوردند و اغلب ملل اسلامى را تحت يوغ استعمارى خويش بردند و خاك امت اسلامى را ضميمه امپراطوريهاى رو به گسترش خود نمودند. يورش ناپلئون به مصر (اسكندريه) در سال ۱۷۹۸ نويد دهنده مشكلات بعدى دنياى اسلام بود. ضربه هاى سياسى و غيرسياسى غرب بر پيكره تمدن اسلامى - عربى و چگونگى دفع اين ضربات تا حد ممكن، همواره از دل نگرانى هاى عمده متفكرين و انديشمندان اسلامى بوده است. از سوى ديگر، غربيها نيز در پى دستيابى به راهكارهايى بودند كه تا حد ممكن پنجه هاى استعمارى خود را در پيكره ملل اسلامى فرو برند.
ادوارد سعيد (Said Edward) انديشمند اسلامى، در دو اثر ارزشمند خود به نامهاى «فرهنگ و امپرياليسم) ( (Imperialesm and Culture) و «خاورشناسى» (Orientalism) به گونه اى دقيق و مستند، به تشريح تبعات فرهنگى استيلاى غرب بر ملل اسلامى مى پردازد. سعيد چنين استدلال مى كند كه در فرهنگ غرب نوعى نگرش كليشه اى نسبت به ملل عربى و اسلامى ايجاد شده كه وى آن را «اورينتاليسم» مى نامد. اين نوع نگرش كلى به شرق ريشه در اسطوره، سوء برداشت و ناگفته هاى تاريخ شرق دارد. به تصور غربيان، شرقى ها از نظر فرهنگى، تاريخى و حتى اجتماعى با غرب بيگانه اند. در نتيجه، از ديدگاه ملل مغرب زمين، شرقيان نماد وحشى گرى، استبداد و خودكامگى، تقلب و رياكارى و شهوت رانى هستند. سعيد عقيده دارد كه اين گونه كليشه اى نگريستن به شرق و شرق نشينان، ناشى از كوششهاى دول استعمارگر غربى براى تداوم بهره كشى از ملل ستم زده شرق است. به زعم وى، شرق، «شرقى» شد نه به دليل آنكه واقعا «شرقى» بود، بلكه به اين دليل كه براى ماندن زير يوغ استعمار مى بايست «شرقى» مى شد. ادوارد سعيد همچنين مى نويسد كه «اورينتاليسم» براى ابد در ضمير ملل غربى لانه كرده است. با وجود آنكه غربيان مدعى اند كه مباحث علمى - نظرى شان تا حد ممكن «عينى» است نه «ذهنى»، اما هر گاه در مورد شرق به بحث و تبادل نظر پرداخته اند مى توان در مباحث شان تعصب، كلى نگرى و برداشتهاى نادرست از فرهنگ شرق را به صراحت نظاره گر بود. متاسفانه تاريخ تحولات معاصر و گسترش سريع رسانه هاى عمومى جهان به اين گونه برداشتهاى نادرست فرهنگى دامن زده و آنها را تقويت نموده است. ادوارد سعيد همچنين مى افزايد:
«بر هيچكس پوشيده نيست كه ارايه تصويرى واقعى و شفاف از خاورميانه دشوار است. چرا؟ به اين دليل كه اين خطه از ديرباز به دليل سرشار بودن از منابع نفتى، جولانگاه دول قدرتمند استعمارى بوده است. ارايه چهره اى آزاديخواه و دموكراسى طلب از صهيونيسم از يك سو و ارايه چهره اى كريه، مستبد و خشونت طلب و تروريست از اعراب از سوى ديگر (كه البته تمايزى است بسيار كودكانه و ساده انديشانه) مزيد بر علت است. »
(۲۷:۱۹۹۵ Said)
تاريخ گسترش اسلام
۶۱۰- حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
از طرف خداوند براى هدايت خلق مبعوث مى شود. قرآن مجموعه آيات و اصول جاويدى است كه به محمدصلىاللهعليهوآله
وحى مى شود، قرآن مبين و روشنگر است.
۶۲۲- هجرت پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
از مكه به مدينه مبدا تاريخ اسلام مى شود و دوره اسلامى آغاز مى گردد.
۶۳۰- حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
شهر مكه را فتح مى كند.
۶۳۲- سال وفات حضرت محمدصلىاللهعليهوآله
و جانشينى ابوبكر، خليفه اول، به جاى ايشان.
۶۳۲ تا دهه ۶۵۰ - توسعه و گسترش اسلام به سرزمينهاى عراق، سوريه (شام)، مصر و ايران.
۶۵۶- عثمان، خليفه سوم، به قتل مى رسد و حضرت علىعليهالسلام
داماد و پسرعموى پيامبرصلىاللهعليهوآله
، از طرف مردم به جانشينى او برگزيده مى شود. ولايت شام به سركردگى معاويه، حاكم آن ولايت بر مى آشوبد. در سال ۶۶۱ ميلادى، سپاه حضرت علىعليهالسلام
در جنگ صفين متحمل شكست گرديده و علىعليهالسلام
بعدا به شهادت مى رسد. سلسله بنى اميه در دمشق بنيان نهاده مى شود و مسلمانان به دو فرقه اصلى شيعه و سنى تقسيم مى شوند.
۷۰۹ تا ۷۱۱ - دامنه فتوحات اسلام به اسپانيا و شمال هند (سند) كشيده مى شود.
۷۵۰- سلسله بنى اميه به دست سلسله بنى عباس كه مركز خلافت آن در شهر بغداد است منقرض مى شود.
۱۰۹۶- جنگجويان صليبى وارد فلسطين كنونى شده و جنگهاى طولانى را براى تصرف آن آغاز مى كنند.
۱۱۸۷- صلاح الدين ايوبى جنگجويان صليبى را مغلوب ساخته و بيت المقدس را از اشغال آنان خارج مى كند.
۱۲۵۰- با گردهمايى قواى مملوك (Mamluk- سربازان برده ترك) در مصر، جنگجويان صليبى شكست نهايى را متحمل مى شوند.
۱۲۵۸- با آغاز يورش وحشيانه مغولها، بغداد به يغما مى رود و تمدن عربى از پاى بست ويران مى گردد. در سال ۱۲۶۰ قواى مملوك در نبرد عظيم عين جالوت بر مغولها غلبه يافته و بر لوانت (Laevant) خاور نزديك، حكمرانى مى كنند.
۱۴۵۳- لشگريان امپراطورى عثمانى، قسطنطنيه را به تصرف خود در مى آورند. امپراطورى روم شرقى به چند كشور مسيحى تقسيم مى شود.
۱۵۱۷- عثمانيها، بر قواى مملوك ظفر مى يابند و مصر و شام را نيز ضميمه قلمرو خويش مى كنند.
۱۵۲۶- سلسله مغول در هندوستان ظاهر مى شود.
۱۵۲۹- عثمانيها به اروپاى مركزى حمله ور مى شوند، اما از تصرف شهر وين عاجز مى مانند.
۱۶۳۹- نيروهاى عثمانى، سرزمين عراق را در زمان سلسله صفوى به تصرف خويش در مى آورند.
۱۶۸۳- عثمانيها ديگربار از تصرف شهر وين باز مى مانند. عثمانيها به اوج توانمندى و توسعه طلبى رسيده بودند، اما به تدريج امپراطورى اتريش، فتوحات امپراطورى عثمانى در اروپا را از آن خود مى سازد.
واكنش تمدن اسلامى نسبت به غرب
هجوم همه جانبه اروپاييان به خاورميانه در قرن نوزدهم، موجب پيدايش واكنشهاى متعددى در اين منطقه گشت كه به طور عمده در قالب اصلاح طلبى، احياء طلبى و ملى گرايى اسلامى بود. سيد جمال الدين اسدآبادى، معروف به افغانى، از برجسته ترين كسانى بود كه مى كوشيد با بهره جويى از راهكارها و فناوريهاى نوين، اسلام راستين را احيا كند. سيد جمال الدين اسدآبادى معتقد بود كه امت اسلامى از راه اسلام راستين به درآمده و به بيراهه رفته، بيراهه اى كه ارمغان آور تفرقه و فساد و نابودى بوده است. وحدت و انسجام تمامى ملل اسلامى (امت اسلامى) با هدايت رهبرى واحد و نيرومند مى ديد.
البته تا اواخر قرن نوزدهم، خليفه عثمانى رهبرى يك اتحاديه اسلامى چند نژادى، اما نه چندان منسجم را كه به واسطه وجود ايدئولوژى اسلامى منطقه اى شكل گرفته بود، بر عهده داشت. با افول قدرت اين امپراطورى و دامنه پيشرويهاى اروپاييان استعمارگر، امپراطورى عثمانى، تجزيه شد، اين بار دولت عثمانى مصمم شد عظمت از دست رفته خود را به دست آورد؛ البته نه از طريق حركتهاى ملى گرايانه و ايجاد يك موطن مستقل و پيشرفته عثمانى. جنگ جهانى اول تير خلاصى بود به امپراطورى مختصر عثمانى. و پس از آن، به گفته راجر اون (Owen Roger)، مردم خاورميانه چاره اى نداشتند جز اينكه در مسيرى نوين و پر از حوادث ناشناخته گام بردارند، مسيرى كه به تشكيل جامعه جهانى اسلام ختم نمى شد، بلكه از آن پس هويتها بر مبناى ديگرى استوار مى گشت كه مصداق آن رشد روندهاى ملى گرايانه در ميان تركها، ايرانيان و اعراب بود. هنگاميكه مصطفى كمال (آتاتورك) قدرت سياسى را در تركيه قبضه كرد در بسط و رواج عقايد و آراى لاييك و ملى گرايانه كوشيد و فضاى رعب و استبداد را بر آنجا حاكم ساخت. آتاتورك معتقد بود كه اسلام عامل عقب ماندگى است و لازمه پيشرفت تقليد از فرهنگ و نحوه مملكت دارى غربى است. در سال ۱۹۲۴ منصبى به نام خليفه عثمانى ديگر وجود نداشت و قوانين، الفبا (كه تا آن زمان عربى بود) و حتى لباس پوشيدن مردم غربى گونه شد. در ايران نيز حوادث مشابهى در جريان بود. در سال ۱۹۲۱ وقتى كه رضا پهلوى بر مسند قدرت تكيه زد، در صدد پيروى از همتاى ترك خود برآمد كه از اقدامات بارز او در راستاى تجدد و غربى شدن، «كشف حجاب» بود.
وجود نخبگان و روشنفكران غربزده اى كه مصمم بودند تحولاتى بنيادين در جامعه اسلامى - سنتى ايجاد كنند، در جهان عرب نيز رخ مى نمود. با شكست امپراطورى عثمانى در جنگ جهانى اول بخش عمده اى از قلمرو آن در تسلط انگلستان و فرانسه قرار گرفت. اين دو قدرت استعمارى براى تحقق هر چه بهتر آمال استثمارى خود، مرزبندى در اين منطقه ايجاد كردند كه حاصل آن پيدايش كشورهاى سوريه، لبنان، عراق، فلسطين و اردن هاشمى بود. از تبعات عمده اين كشورسازى تحميلى، ظهور حركتها و مخالفتهاى ملى گرايانه بود.
ملى گرايى عربى به صورت نيروى ايدئولوژيكى غالب خاورميانه درآمد. روندهاى ملى گرايانه كه بر پايه احياى سنن و سبكهاى فرهنگى و ادبى در قرن نوزدهم بود، در قرن بيستم افراطى شد و در نهايت براى نيل به اهداف خويش به ايجاد تركيبى از فرهنگ غربى (وجود زبان، ادبيات، تاريخ، و همچنين دين مشترك) با مدرنيسم در قالب كشورهايى لاييك - سوسياليست متوسل شد. جمال عبدالناصر، افسر ميان رتبه ارتش كه اصالتا به طبقه خرده بورژوا تعلق داشت، طلايه دار حركت ملى گرايانه اعراب شد. دولت ناصر در مصر و كادر رهبرى دوشاخه حزب بعث در سوريه و عراق تلاشهايى را در راستاى بسط جنبشها و اقدامات ملى گرايانه و سوسياليستى و همچنين مدرنيزه كردن كشورهاى خود شروع كردند. اين رژيمها تمامى عزم خود را جزم مدرنيزه كردن و مقابله با عمده ترين چالش استراتژيك فرهنگى در برابر اعراب يعنى تشكيل و توسعه دولت صهيونيسم در ميان دنياى عرب كردند. دول عربى به اسراييل به ديده كشورى مى نگريستند كه امپرياليسم غرب از آن به عنوان پايگاهى حياتى در منطقه براى اعمال كنترل بر اعراب سود مى جست. فكر تشكيل موطن مشترك عربى به عنوان يك ايدئولوژى و الگويى از مدرنيته به شكست انجاميد. جهان عرب همواره با تناقصى سخت دست به گريبان بوده است، زيرا از يك سو خواهان گسترش نوعى آرمان و ايدئولوژى منطقه اى مشترك بوده اما از ديگر سو قدرت و اختيارات سياسى آن در قالب يك موطن عربى منسجم و مشترك متمركز نشده، بلكه در قالبهاى پراكنده و متعددى به نام كشورهاى مستقل عربى درآمده است. از اين رو، جنگها و درگيريهاى ميان دول عرب به صورت عارضه اى شايع در منطقه خاورميانه درآمد. در سوريه و عراق حاكميت به دست اقليتها افتاد كه از آن به عنوان اهرمى براى سركوب اكثريت سود جستند. از سوى ديگر، ضعف و رخوتى بنيادين در ملى گرايى عربى مشهود بود آن عجز اعراب و رژيم صهيونيستى بود. جنگ شش روزه اعراب و رژيم صهيونيستى در ژوئن ۱۹۶۷ شيرازه ملى گرايى اعراب را از هم پاشيد؛ بيت المقدس به تصرف صهيونيست ها در آمد. اين جنگ نقطه عطفى بود؛ گر چه اعراب خود را از فرهنگى مشترك مى دانستند، اما نيروى تازه نفسى به نام «اسلام احيا طلب» در منطقه در حال شكل گيرى بود.
نكات اصلى
تعارض تمدن اسلامى با تمدن مسيحى - غربى تاريخى است. اسلام مدتها نيروى عظيمى محسوب مى شد، اما از قرن هيجدهم به بعد تحت تاثير غرب قرار گرفته است. غرب به سوى سرزمينهاى اسلامى يورش آورده، آنها را به تصرف خود در آورد و همچنين به ارائه چهره اى عقب مانده از فرهنگ اسلامى شرقى پرداخت. از قرن نوزدهم به بعد، مبارزه با استعمار غرب از دغدغه هاى اصلى تمدن اسلامى بوده است. براى رويارويى هر چه بهتر با چالش غرب، كشورهاى متعددى در خاورميانه سر بر آوردند كه سعى در برقرارى نوعى نظام سوسياليستى لائيك داشتند. اما اين كشورهاى سوسياليست - لائيك دو نقطه ضعف اساسى داشتند: توان اقتصادى پايين و توان نظامى ضعيف.
ظهور پديده اى به نام اسلام مبارز
رشد روند احيا طلبى اسلامى پس از جنگ شش روزه اعراب و رژيم صهيونيستى تاثيرات شگرفى بر تمدن اسلامى بر جاى نهاد. ملتهاى مسلمان خود را از همه سو آماج حملات غرب مى ديدند، تهاجم نظامى از سوى رژيم صهيونيستى و تهاجم فرهنگى از سوى فرهنگ غرب، از موسيقى پاپ گرفته تا تفكرات و انديشه هاى نوانديشان اسلامى. البته عامل ديگرى به روند احيا طلبى دامن زد تعلقات اجتماعى بود كه دامن گير ملل اسلامى شده بود در اين زمينه سهيل هاشمى (Hashemi Sohail) اظهار مى دارد :
«تركيبى از عوامل پيچيده، آغازگر روند احيا و اصلاح طلبى اسلامى بود؛ برخى از اين عوامل مختص جوامع اسلامى و برخى ديگر ميان جوامع رها شده از بند استعمار مشترك بود. ساده انديشى است، اگر تصور كنيم كه چالش جديد اسلام براى غرب صرفا ريشه در نفرت و انزجار مسلمانان از قدرت و ثروت مغرب زمينيان دارد. با اين طرز تفكر به هيچ وجه قادر نخواهيم بود به قدرت واقعى اسلام پى ببريم. اصلاح طلبى اسلامى بر پايه عوامل بسيار بنيادينى استوار است، عواملى چون پيدايش و شيوع اين تفكر كه تاريخ اسلام به شدت به بيراهه رفته است و اين برداشت كه واقعيتهاى موجود در جوامع اسلامى قرنهاست كه مبتنى بر اصول اخلاقى حقيقى اسلام نبوده است. از سوى ديگر اين حقيقت مشهود است كه در دوران معاصر، كشورهاى اسلامى در زمره خودكامه ترين و مستبدترين ملل جهانند كه خود، نوعى هدف و انگيزه قدرتمند درونى براى تمسك به اسلام و تبديل آن به يك نيروى عظيم انقلابى به وجود آورده است همچنين وجود نابرابريهاى گسترده اقتصادى ميان جوامع مسلمان - به طورى كه برخى از آنها بسيار مرفه و ثروتمند و برخى ديگر بسيار فقير - نيز عاملى درونى شده است در جهت لبيك گفتن به نداى اسلام راستين مبنى بر ضرورت اجراى عدالت اجتماعى... نكات فوق الذكر كه گوشه اى از حقايق است، نشانگر آن مى باشد كه در خود جوامع اسلامى، زمينه ورود آرمانها و ايدئولوژى هاى اسلامى به عرصه سياست وجود دارد. »
(۱۷:۱۹۹۶ Hashemi Sohail)
تعدادى چند از كشورهاى اسلامى، به خصوص كشورهاى عرب محافظه كار حوزه خليج فارس، دست به اقدامات تبليغى «دعوت به اسلام» زدند، اما روند احيا طلبى اسلامى چنان نيرومند بود كه از كنترل رژيمهاى خاورميانه خارج شده بود. وجود نوعى خوى مبارزجويانه در روندهاى احيا طلبى اسلامى در دهه هاى ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و پس از آن مشهود شد كه دو فرقه اصلى شيعه و سنى، تغييراتى در عقايد و آيينهاى خود اعمال كردند و بدين وسيله توسل به زور و خشونت را نيز مجاز اعلام كردند. زيرا تا پيش از پيدايش اين ابداعات و تغييرات، به لحاظ تاريخى، شورش و خشونت در هر دو فرقه ناپسند و مشكل ساز بود، ماحصل اين تغييرات مذهبى، پيدايش مجموعه اى از ارزشهاى مبارزطلبانه اسلامى بود كه تمام دنياى اسلام را يك صدا و همنوا ساخت. از رهبران برجسته اين تحولات آينده نگر و ايدئولوژيك، سيد قطب در مصر، ابوالعلاء مردودى در پاكستان و روح الله خمينى (ره) در ايران بودند.
هدف غايى احياء اسلام تبيين اسلام سلفى يا اسلام راستين بود. پيروان احيا طلب مذهب تسنن، آثار تاريخى احمد بن حنبل (۸۵۱) و ابن تيميه (۱۳۲۸) را ملاك قرار داده بودند. پيدايش دكترين «حنبليت نوين» در مذهب تسنن در حكم رجوع به متون و آثار اوليه و بنيادين اسلامى (كه پيدايش واژه بنيادگرايان نيز ريشه در اين دكترين دارد و اجراى قاطعانه و بدون شرط شريعت (قانون اسلامى) و تشكيل كشور مسلمان نشين بود؛ نوحنبلى ها معتقد بودند كه دين از سياست جدا نيست. وجود برخى عوامل ديگر نيز سبب شد كه نوحنبلى ها دست به خشونت زنند، عواملى چون سرخوردگى از سست عنصرى روحانيان رسمى سنى ؛ فاصله گرفتن دول اسلامى از اصول راستين اسلام و در نتيجه تلاش براى حذف اين كج رويها؛ اشارات مكرر اسلام به نبرد در راه خدا و كسب رضاى او و جهاد و شهادت.
اخوان المسلمين - سازمانى كه در سال ۱۹۲۸ توسط حسن البنا در مصر پايه گذارى شد و بعدها با الهام از اين اقدام، سازمانهاى مشابهى در سوريه، فلسطين، اردن و آفريقاى شمالى ايجاد گشت - آغازگر حركتهاى احياءطلبانه گرديد. اخوان المسلمين، هم سازمانهايى سياسى بودند و هم بنيادهاى خيريه اجتماعى كه اغلب وقت و منابع خود را صرف حمايت از اقشار كم درآمد مسلمان مى كردند، اما گاهگاهى نيز اعضاى آنها به سياست و حتى خشونت رو مى آورند تا به زعم خويش خدمتى در راه اسلام راستين انجام داده باشند.
در مصر اخوان المسلمين، دست به درگيريهاى مسلحانه عليه دولت سوسياليست و سكولار وقت به رهبرى جمال عبدالناصر زد و به همين خاطر مجبور شد از دهه ۱۹۵۰ به روى آورد. سيدقطب، از علماى برجسته مصر كه در سال ۱۹۶۶ به دست رژيم جمال عبدالناصر كشته شد، اسوه تندروى سنى گرديد. كه دارالاسلام در دورانى بسر مى برد كه اگرچه به ظاهر با جاهليت دوران پيش از اسلام در شبه جزيره متفاوت است، اما در باطن همانند آن مى باشد. سيدقطب، مشروعيت دولت يا ملت را نمى پذيرفت، اما در هر صورت پا به عرصه سياست مصر نهاد. وى رژيم جمال عبدالناصر را رژيمى خائن مى خواند و عقيده داشت كه هر مسلمانى موظف است كه عليه اين مفسده و مظاهر آن جهاد كند.
در دهه هاى ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مكتب تشيع و تفكر سنى مبارز در دو مسير مجزا گام بر مى داشتند كه از بسيارى لحاظ تفاوت ماهوى چشمگيرى با يكديگر نداشتند و در واقع هر دو هدف واحدى را تعقيب مى كردند. شخصيت برجسته اى كه پرچمدار حركتهاى اصلاح طلبانه شيعى بود و در اين راه تلاشهاى بسيار كرد، «آيت الله العظمى روح الله خمينى» بود. وى فرياد اعتراض سر مى داد كه آيين رايج در مكتب تشيع به نام سكوت يا تقيه، خلاف اسلام راستين است و مسلمانان بايد تا تشكيل كشور مستقل اسلامى لحظه اى فروگذار نكنند. او در اثر ارزشمند خود با عنوان «حكومت اسلامى» خواستار تشكيل كشورى بود كه رهبران و گردانندگان آن روحانيون باشند و افزون بر آن، رهبرى سياسى و مذهبى، هر دو بر نهاد و مرجعى واحد به نام «ولايت فقيه» باشد. ولى فقيه در اداره امور كشور، مافوق همه بود حرف نهايى را مى زد. از اهداف اصلى انقلاب اسلامى ايران، تحكيم جايگاه ولايت فقيه در جامعه بود، هدفى كه احقاق آن مستلزم چندين سال تلاش و حذف برخى روحانيون منتقد به ولايت فقيه بود كه همپاى روحانيون و غير روحانيون معتقد به آن اصل، در سرنگونى رژيم شاه نقش داشتند.
انقلاب اسلامى ايران (۱۹۷۹ - ۱۹۷۸) به حركتهاى احياطلبانه اسلامى در خاورميانه حياتى تازه بخشيد. گرچه از لحاظ فقهى، بنيادگرايان سنى، انقلاب اسلامى ايران را حايز ارزشهاى درخورى نمى دانستند، اما حتى اينان نيز عقيده داشتند كه تمامى مسلمين جهان بايد از اين انقلاب درس بگيرند؛ چرا كه انقلاب ايران، انقلاب مشت و درفش بود، انقلابى بود كه در آن جنبش اسلامى مردمى، شيشه عمر يك رژيم ضد مذهبى قدرتمند را شكست ؛ ناممكن، ممكن شده بود و در جريان اين انقلاب، شعار جهاد و شهادت عينيت يافته بود. لازم به ذكر است كه گرچه امكان رخداد يك انقلاب اسلامى عظيم، همانند آنچه در ايران گذشت، در جهان عرب بعيد بود، اما در اين كشورها نيز اسلام از حالت رخوت به درآمده، به نيروى سياسى - فرهنگى بنيادينى تبديل شده بود.
تشيع و تسنن، دو مذهب اصلى دين اسلام
مذهب تشيع
اين مذهب برگرفته از مشى علىعليهالسلام
و خاندان اوست. مذهب تشيع به تدريج به فرق گوناگونى چون اسماعيليه، زيديه و اثنى عشرى (Twelvers) تقسيم شد. مبناى اين تقسيم بندى مشروعيت و مقبوليت عالمان دينى يا امامان نزد پيروان اين فرق بود. بزرگترين گروه اين مذهب، شيعه دوازده امامى كه بر ايران معاصر حكومت دارد، معتقد است كه دوازدهمين امام شيعه در سال ۸۷۳ ميلادى از نظر غايب و پيش از خاتمه تاريخ (آخرالزمان)، با نام مهدى (عج) براى گسترش عدل و داد ظهور خواهد يافت. شيعيان در طول تاريخ اسلامى و در دوران حكومت سلسله بنى اميه و بنى عباس كه سنى و مخالف سرسخت شيعه بودند، آزار و اذيت هاى بسيارى را متحمل شدند. در نتيجه، شيعيان كه در جوامع اسلامى آن دوران در اقليت بسر مى بردند، مجبور به ترك خانه و كاشانه خويش و عزيمت به مناطق دور افتاده (براى ايمنى يافتن از اين مصائب) و مخفى كردن ايمان و مذهب خود (تقيه) بودند. روحانى شيعى مستقل تر از روحانى سنى است و همچنين در روحانيت شيعى، سازمان يافتگى و سلسله مراتب علمى - معنوى بيشترى به چشم مى خورد.
مذهب تسنن
پيروان مذهب تسنن (يا اسلام خلافتى) معتقد به پيروى از سنت پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
و چهار خليفه پس از او، به ترتيب ابوبكر، عمر، عثمان و علىعليهالسلام
هستند. در مذهب تسنن چهار فرقه وجود دارد كه اين تعداد ناشى از قرائت هاى متفاوت علماى اهل تسنن از قرآن است. اين چهار فرقه عبارتند از: حنفى، شافعى، حنبلى و مالكى. در تعاليم مذهب تسنن چنين است كه رهبرى جامعه اسلامى بايد در اختيار خليفه باشد. خليفه شخصيتى است سياسى و در عين حال مذهبى، اما عمر چندانى از ظهور اسلام نگذاشته بود كه قدرت حاكميت، در قبضه سلاطين و سلسله پادشاهى ظالم افتاد. اسلام سنى از همان دوران قرون وسطى به بعد جانب حكومت و نظام حاكم را گرفت كه مصداق آن اين نكته است كه در مذهب تسنن، مادامى كه حاكم شريعت (ظاهرى) اسلام را اجرا مى كرد، شورش عليه او هر چند كه ظالم و جبار بود، مردود شمرده مى شد.
نكات اصلى
اسلام همواره در خاورميانه نيروى فرهنگى عظيمى بوده است. با هويدا شدن بى لياقتى دولتها و كشورهاى سوسياليست و ضد مذهب در اين منطقه، زمان آن فرا رسيده بود كه قلب تپنده فرهنگ و سياست گردد.
پيدايش نو انديشهايى در زمينه فقه شيعه و سنى، آغازگر موج گسترده اى از احيا طلبى هاى اسلامى گشت كه در دهه ۱۹۷۰ خاورميانه را در بر گرفت. از اهداف اصلى اين جنبشها و حركتهاى اصلاح طلبانه، حاكم سازى نظام اسلامى در قالب ايجاد يك كشور اسلامى و اجراى شريعت اسلامى در آن بود.
انقلاب اسلامى ايران در سال ۷۹- ۱۹۷۸، الگوى طرفداران احياى اسلام شد.
استقبال توده مردم از حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى
گسترش حركتها احياطلبانه اسلامى در دهه ۱۹۷۰ تا حدود زيادى وامدار بحرانهاى حاصل از روند رو به رشد مدرنيزه سازى در خاورميانه بود. رشد سريع جمعيت كشورهاى اين خطه و مهاجرت بى رويه روستاييان به شهرها، منجر به ظهور پديدهاى ناميمونى چون زاغه نشينى در اطراف شهرهاى بزرگ، كمبود مسكن، فقر و بيكارى گسترده گرديد. اغلب كشورهاى خاورميانه به علت نرخ بالاى جمعيت، كشورهاى جوانى بودند.
جمعيت جوانى كه از حداقل امكانات برخوردار بود؛ از آن بدتر اينكه دولتها و حكام نيز كه اغلب خودكامه و ضد دين بودند، دل نگرانى هاى اين قشر عظيم را احساس نمى كردند. در حقيقت در دهه ۱۹۷۰ تعهدات مردمى بر دوش اكثر دولتهاى خاورميانه بسيار سنگينى مى كرد و اين دولتها به هيچ وجه قادر به ايجاد اشتغال، حتى براى قشر تحصيلكرده و پرداخت يارانه نبودند. از اين رو نهادهاى نيكوكار اسلامى دست به كار شدند و با مدارس و درمانگاههاى خيريه و يارى رسانى به قشر آسيب پذير و بى بضاعت، به يارى مردم آمدند. نهادهاى اسلامى با انجام اين خدمات بشردوستانه جايگاه خود را در ميان مردم باز كردند. در نتيجه، حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى نيز با استقبال توده هاى مردمى مواجه شد.
مدرنيزه سازى، الگوهاى زندگى سنتى را از ميان برده بود، اما دولتهاى لائيك منطقه با طرح شعارهاى ملى گرايى و سوسياليسم در ميان آحاد مردم نوعى همبستگى ايجاد كرده بودند. پى آمد مدرنيزه سازى، جهانى شدن بود، پديده اى كه شعارهاى روز را به كنارى افكند و از ميزان همبستگى ملى، قدرت كشور و نخبگان ضد دين حاكم كاست. پيوستن اقتصاد جهانى، موجد عقايد، منافع و سازمان بنديهاى جديدى در ميان نخبگان لائيكى گرديد كه به استقلال با ملت و ارزشهاى سنتى سر عناد داشتند. بدين ترتيب نخبگان، غرب و ارزشهاى فرهنگى آن را قبله خويش ساختند.
در مصر، شكست اقتصاد سوسياليستى دولت محور جمال عبدالناصر، جانشين او انور سادات را بر آن داشت تا سياست «انفتاح» يا درهاى باز را در پيش گيرد. نتيجه، پيدايش نخبگان سياسى - اقتصادى با ديدگاههاى بين المللى و فرا ملى بود، افرادى كه در چنان رفاهى غوطه ور بودند كه اكثريت مردم مصر حتى در روياهاى خود نيز نمى توانستند آن را متصور شوند. اين چنين شد كه نخبگان، تافته اى جدا بافته از توده مردم گشتند. در اين دوران كه نخبگان از عامه مردم كناره گيرى مى كردند، اسلام احيا طلب به كنار مردم آمد. سادات سعى مى كرد خود را حامى اسلام بنمايد، اما نزد توده مردم اعتبارى نداشت. بسيارى از جوانان مصرى، به خصوص جوانان تحصيل كرده كم درآمد طبقه متوسط، فوج فوج به اسلام و اخوان المسلمين روى مى آورند، زيرا معتقد بودند كه اين دو، به اقشار فقير و بيچاره، كرامت نفس مى دهند. برخى از اسلام خواهان به تشكيل انجمنهاى اسلامى و زيرزمينى و مخفى و اقدامات خشونت بار عليه رژيمهاى «فاسد» روى آورند. چنين حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى كه سر منشا آن مصر بود، در سرتاسر جهان اسلام طنين انداز شد و پيروان بسيارى يافت.
تعارض فرهنگى اسلام و غرب
اين تفكر كه اسلام و غرب همواره در تعارض تاريخى با يكديگر قرار داشته اند، مشروعيت بخش اصلى حركتهاى احياطلبانه اسلامى بود، خواه اين حركتها از جانب دولتهاى اسلامى باشد، خواه از جانب اپوزسيون هاى اسلام گرا. آنچه كه از ظاهر اين تعارض بر مى آمد، دشمنى اسلام با فرهنگ منحط غربى بود. البته تعارض اسلام و غرب بسيار عميق تر از اين بود و حتى در نگرشهاى كاملا متفاوت اين دو تمدن نسبت به زندگى سياسى - اجتماعى ريشه داشت. غرب با رهايى از خفقان قرون وسطى و ورود به عصر روشنگرى، به طور عمده در فكر دستيابى به پيشرفت بشرى و پى ريزى آينده اى درخشان بود، اما پيروان حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى در فكر حاكميت مجدد اسلام راستين و همگون سازى جوامع اسلامى كنونى با جامعه صدر اسلام بودند. به زعم ايشان، حكومت صدر اسلام به رهبرى پيامبرصلىاللهعليهوآله
، مظهر حكومتهايى است كه بشر را به سوى كمال رهنمون مى كنند و نيز عقيده دارند كه رمز كمال و سعادتمندى در قرآن و فرمايشات پيامبران و عالمان دينى (ائمه) نهفته است.
اصلاح طلبان اسلامى كه خواهان برقرارى مجدد اسلام راستين هستند، قرآن و شريعت را از قانون اساسى برتر مى دانند قرآن و شريعتى كه بر اساس آن حاكميت مطلق از آن خداست، نه بشر. اينان معتقدند از آنجا كه حاكميت از آن خداست، هر نوع قانون اساسى كه به دست بشر وضع شده باشد، مشروعيت ندارد. خدا كه دمكرات نيست!!
پيروان اسلام راستين نه تنها ليبراليسم و مشاركت نهادينه مردم در تعيين سرنوشت خويش (از ديدگاه غرب) را زايد، بلكه غير اسلامى نيز مى دانند. بسيارى از مسلمانان معتقدند دولتهاى اسلامى بايد اصل شورا و مشورت را سرلوحه امور خويش قرار دهند، اما دموكراسى در نظر مسلمانان از آن ارزشى كه در غرب دارد، برخوردار نيست.
در جوامع اسلامى، هيچ گاه هنجارها و نهادهاى دموكراتيك بر شرع اسلام ارجحيت و تقدم ندارد. از جمله نمادهاى تحجر و عقب ماندگى اسلام در نزد غربيان، وجود قوانين جزايى است كه قطع اعضا و اعدام در ملا عام را مجاز مى شمارد و همچنين قوانين مربوط به زنان غيرمسلمان است. اما پيروان اسلام راستين كه روز به روز هم بر جمعيتشان افزوده مى شود با حذف اين قوانين و رفع اين محدوديتها مخالفند. از منظر اسلام گرايان، ليبراليسم، نماد انحراف و انحطاط بوده و اشاعه ارزشهاى دموكراتيك از سوى غرب در راستاى تحقق منافع استثمارى و امپرياليستى آنها، البته در شكل نوين آن مى باشد.
گسترش كنش گرايان اسلامى
دشمنى احيا طلبان با غرب تنها در جبهه نظريات سياسى و تبليغات و القاهاى فرهنگى نبود. در خلال دهه هاى ۱۹۸۰- ۱۹۷۰ حركتهاى اصلاح طلب به خشونت نيز متوسل شدند. اوج گيرى روندهاى احياطلبانه اسلامى پس از دهه ۱۹۷۰ در تمام كشورهاى خاورميانه طنين انداز شد و اين پرسشها را در اذهان غربيان مطرح ساخت كه آيا تمدن اسلامى با تمدن غربى سر خصومت دارد؟ آيا به يك نيروى قدرتمند منطقه اى و تهديدگر منافع غرب، تبديل خواهد شد؟
ظهور خشونتهاى اسلامى پس از دهه ۱۹۷۰ آشكارا مبين انزجار مسلمانان از غرب بود. از سوى ديگر در اذهان غربيان نيز نوعى بدبينى نسبت به اسلام وجود داشت. غرب، اسلام را همزاد خشونت، اغتشاش و تعصب مى يافت. غربيان در پى يافتن پاسخى به اين پرسش ها بودند كه ۱- آيا اوج گيرى روندهاى احياطلبانه اسلامى از جمله نمودهاى محدود و منطقه اى تنازعات سياسى است؟ ۲- آيا اين امر حكايتگر خيزشى است عظيم در سرتاسر امت اسلامى؟ به بيان ديگر، آنچه كه در ذهن غربيان مساله ساز بود اين بود كه آيا درگيرى و تقابل تمدنى مشخصى ميان تمدن اسلامى و تمدن غربى به وجود خواهد آمد؟
نكات اصلى
مدرنيزه سازى به غرابتهاى اجتماعى گسترده اى در خاورميانه انجاميده است. جهانگرايى، بيشتر نخبگان كشورهاى منطقه را از آمال و آلام مردمشان غافل ساخته است. از اين رو، اسلام سياسى قدم به ميان نهاده، سعى در پر نمودن اين خلاءهاى سياسى - اجتماعى دارد.
اسلام احيا طلب با غرب تعارض فرهنگى دارد.
پيروان اسلام راستين، فرهنگ عمومى غرب و همچنين عقايد سياسى ليبرال آن را منحط مى دانند و آن را محكوم مى كنند.
اوج گيرى خشونت در حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى در دهه هاى ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بر اين تصور كه تعارض تمدنى آشكارى ميان اسلام و غرب وجود دارد، مهر تاييد زد.
شفافيت تهديدات تمدن اسلامى براى غرب
بحث بر سر اين كه آيا اسلام نوعى چالش تمدنى براى غرب محسوب مى شد يا خير بسيار مهم مى نمود، زيرا زمانى اين مباحث در اوج خود بود كه جنگ سرد رو به پايان و متفكرين غربى در تلاش بودند تا جهان را بر پايه هاى عقلايى تازه اى استوار كنند. اين تيپ سازى هاى جديد ممكن بود بار ديگر اسلام را در نظر غربيان به شكل يك «بيگانه» جلوه گر سازد. براى مثال، ساموئل هانتينگتن معتقد بود كه «موازنه فرهنگها» جايگزين ملاحظات سنتى در مورد قوا و ايدئولوژى سياسى مى شود كه زمانى مبناى اصلى همكارى و تشكيل اتحاديه ها و ائتلافها بود. به عقيده وى، با گذر زمان همگرايى به تدريج ميان كشورهاى اسلامى تقويت خواهد شد. اين تيپ سازى جديد موجب مى گشت كه اسلام و غرب عليه يكديگر موضع گيرى و سنگربندى كنند و ملل اسلامى با رواج واژگانى چون «تروريسم اسلامى» و «بنيادگرايى اسلامى » از سوى غربيان به گونه اى ناعادلانه و كلى عقب مانده، متحجر و غيرمتمدن جلوه گر شوند. گرچه ردپاى غرب ستيزى در ميان مسلمانان پيدا بود، اما صحبت از وجود يك تمدن واحد و مشخص اسلامى، موضوعى ديگر است. واقع امر اين بود كه تفرقه هاى بسيارى ميان مسلمانان وجود داشت و هر كشور اسلامى تنها خود را «سخنگوى اسلام» مى دانست. در طول تاريخ، هيچگاه از عدم اتحاد و اختلافات ميان دو مذهب اصلى اسلام يعنى شيعه و سنى كاسته نشده است و تقسيم بندى اين دو مذهب به فرقه هاى متعدد كه بيشتر از آن سخن به ميان آمد نيز باعث پيدايش چندصدايى و هياهو و نه تك صدايى رسا كه مبين اسلام باشد، شده است. گذشته از اينها، پتانسيل منطقه اى اسلام در قالب كشورهاى متعدد اسلامى گنجانيده شده است و بى ترديد نظام كشوردارى نيز با محدوديتها و موانعى روبروست كه مانع پايبندى هميشگى به مفاهيم اسلامى مى گردد.
اعراب تا حدودى از پذيرش تقسيم بنديهاى كشورى كه پس از جنگ جهانى اول از سوى استعمارگران غربى به منطقه تحميل شده بود امتناع مى ورزيدند، اما در ميان اعراب نخبگانى نيز بودند كه پيرو نظريه پيدايش كشورهاى مستقل و داراى حق حاكميت بر سرنوشت خويش بودند. براى نمونه، حتى در عربستان سعودى كه سخت پايبند شعائر اسلامى است نيز شاه عبدالعزيز در اواخر دهه ۱۹۲۰ جنگهاى داخلى گسترده اى را براى سركوب برخى از گروههاى مسلمان به نام «اخوان» كه حاضر به تسليم شدن در محدوديتهاى ناشى از پيدايش نظام كشوردارى نبودند، آغاز كرد. البته شخص شاه عبدالعزيز نيز به قدرت استعمارگر اصلى منطقه يعنى امپراطورى بريتانيا پى برده بود و محدوديتهايى را كه اين امپراطورى بر كشورش تحميل كرده بود احساس مى كرد.
چنين انتظار مى رفت كه مردم كشورهاى مختلف منطقه خاورميانه تا حدودى به دليل همگرايى عربى و همگرايى اسلامى، مشروعيت پرسش برانگيز حكومت هايشان را نپذيرفتند، اما در حال حاضر كشورها به عنوان نهادهاى مستقل، جايگاه خود را در منطقه مستحكم كرده اند. حكومت، اهرمهاى قدرت را در دست دارد و تقريبا تمامى گروههاى سياسى نيز هم خود را صرف پرداختن به سياست در سطح كشورى كرده اند. اسلام يك دين جهانى است، با آيين ها و احكام فرا ملى و فرا كشورى، اما در دوران معاصر اسلام گرايان تنها در چارچوب مرزهاى كشورى به نشر عقايد و مواضع و ديدگاههاى خويش پرداخته اند و هرگز از آن پا فراتر نگذاشته اند؛ يعنى دست به فعاليتهاى اسلام خواهانه منطقه اى يا حتى جهانى نزده اند. حتى چنين مى توان گفت كه از جمله اهداف اصلى بنيادگرايان اسلامى، فقط به قدرت رسيدن در يك كشور اسلامى و اسلامى كردن آن بوده است.
گنجاندن بحر اسلام در ظرف كشور نه تنها از قدرت جهانى اسلام نكاسته، بلكه موجب گسترش حركتهاى احياطلبانه اسلامى شده است. گروههاى اسلامى خاورميانه در راه رسيدن به اهداف خود با مانع عظيمى به نام كشور مواجه شده اند، نهادى كه عموما از توانمندى جبارانه بسيارى برخوردار است. شكافى كه در ميان گروههاى مختلف احياء طلب اسلامى به وجود آمده نقشى اساسى در تحولات دنياى اسلام دارد. گرچه تمامى اين گروهها اهداف مشتركى را در سر مى پرورانند كه همانا ايجاد كشور مستقل اسلامى و پياده كردن شريعت اسلامى است، اما بر سر نحوه رسيدن به اين اهداف اختلافاتى در ميان آنان مشهود است. اغلب گروههاى اصلاح طلب اسلامى از اينكه درگير جنگى تمام عيار با دولتهاى ضد دين اسلام شوند اكراه دارند و در عوض در صدد گشودن باب گفتگو و تفاهم و تزريق تدريجى اصول و شرايع اسلامى به نظام سياسى حاكم هستند. همچنين اكثريت سازمانهاى «اخوان المسلمين» نيز عزم خود را جزم تقويت جايگاهشان به عنوان موسسات و انجمنهاى خيريه و گسترش نفوذشان در درون سازمانهاى حرفه اى كرده اند.
استفاده از زبان مجاب كننده و آموزش از سوى اكثريت اصلاح طلبان اسلامى با استفاده از زبان جنگ و جهاد از جانب برخى گروههاى احياء طلب اسلامى كه نسبت به گروه پيشين در اقليت هستند، تفاوتهاى فاحشى دارد. اغلب اين گروههاى در اقليت، دولتهاى كنونى را فاسد دانسته، آماده اند به منظور سرنگونى آن دست به اقدامات خشونت آميز زنند.
از اين رو، دغدغه هاى عمده دولتهاى خاورميانه و آفريقاى شمالى، جلوگيرى از پيوستن اكثريت گروههاى اصلاح طلب اسلامى به گروههاى اقليت بنيادگرا بوده است. در اردن، گروه «اخوان المسلمين» با موفقيت به نظام سياسى حاكم پيوست و جزئى از آن شد. در مصر نيز دولت سعى داشته است مانع پيوستن سازمان «اخوان المسلمين» به گروهها و سازمانهاى ستيزه جوى مخفى شود. ولى در الجزاير، دولت به رهبرى ارتش دست به اتخاذ تدابير غلطى زد كه منجر به همصدا شدن دو گروه اكثريت و اقليت و توافق آنها بر سر نحوه و راه رسيدن به اهداف اصلاح طلبانه اسلامى و در نهايت جنگ خونين داخلى شد كه هنوز هم فروكش نكرده است.
توجه دولتهاى اسلامى به منافع حياتى ملى، تلاشهاى گروههاى احيا طلب در درون اين كشورها را براى ايجاد يك كشور احيا طلب اسلامى با شكست روبرو ساخته است. براى روشن تر شدن موضوع به انقلاب اسلامى ايران در سال ۱۹۷۹ توجه كنيد. اين انقلاب در ابتدا به هيچ وجه حاضر به پذيرش مفاهيمى چون دولت ملت نبود، بلكه خواهان جامعه جهانى اسلامى بود. ايجاد اتحاد ميان مسلمانان سراسر عالم تحت لواى اسلام، يكى از اصول روشن قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران است. در پى تحقق اين اصل ايران دست به اتخاذ سياستها و تشكيل سازمانهايى زد كه حق حاكميت ديگر كشورها در آنها لحاظ نشده بود و بين المللى رايج بود. در نتيجه، ايران متحمل خسارات جبران ناپذيرى شد كه از آن جمله مى توان به تلاش گسترده براى انزواى سياسى - اقتصادى اين كشور و در راس همه آنها، تجاوز گسترده عراق به خاك ايران اشاره كرد.
اداره همزمان امور كشورى و جنگ در ايران، مقتضياتى را مى طلبيد كه بى ترديد پيروى از آنها آرمانهاى انقلاب را متاثر از خود مى ساخت. از اين رو، در اواسط دهه ۱۹۸۰ راه را براى ورود «مصلحت انديشان» به درون دستگاههاى اجرايى كشور كه به منافع ملى نيز مى انديشند همواره شد و ايران به تدريج سياستهاى خود را تحت كنترل در آورد و سعى نمود خود را با نظام بين الملل هماهنگ سازد. جمهورى اسلامى از اصول اوليه انقلاب مبنى بر حمايت از جهانى شدن اسلام كه منافع غرب و بسيارى از كشورهاى خاورميانه را تهديد مى كرد دست بر نداشت، رحلت آيت الله العظمى خمينى در سال ۱۹۸۹ نيز به انجام بازنگرى هاى بيشترى در درون نظام طرحهاى بازسازى همه جانبه را در دستور كار خويش قرار دادند و رفتارهاى اوليه، پويايى خود را از دست دادند. به بيان ديگر، انقلاب سال ۱۹۸۹ انقلاب سال ۱۹۷۹ نبود و به ظاهر قدم در راه ديگرى گذاشته بود. از ديگر مصاديق حاكى از تحت كنترل درآمدن سياستهاى خارجى جمهورى اسلامى ايران، نحوه نگرش نظام اسلامى به تحولات لبنان، افغانستان، آذربايجان و سكوت آن در برابر حمله، نظامى وسيع نيروهاى متحدين به سركردگى آمريكا عليه عراق بود. همچنين كمكهاى مستقيم ايران در جهت بسط آرمانهاى جهانى اسلام محدودتر و گزينشى تر شده است. البته اين بدان معنا نيست كه جمهورى اسلامى ايران ديگر خواهان احقاق حقوق مسلمانان سراسر جهان و دفاع از اين حقوق در مجامع بين المللى نيست.
حقيقت انكارناپذير براى نيروى تمدن اسلام اين بود كه «گل اسلام» تنها مى توانست درون «گلدان» حكومت نشو و نما بيابد، اما به هر حال اسلام سعى دارد به تقويت جايگاه خود در درون كشورهاى اسلامى اهتمام نمايد. به نظر نمى رسد كه هيچ كشور اسلامى بتواند به تنهايى رهبرى امت اسلامى را به دست گيرد، حتى ايجاد اتحاد ميان كشورهاى اسلامى همانند همان اقداماتى كه جمال عبدالناصر در اتحاد محدود ميان كشورهاى عربى انجام داد، ناممكن مى نمايد. رهبران بالقوه امت اسلامى يعنى جمهورى اسلامى ايران و عربستان سعودى نيز هر يك برداشتهاى مختلفى از اسلام دارند و اين برداشتها نيز در فعاليتهاى تبليغى شان در سراسر دنيا انعكاس يافته است و به قول «جيم پيسكاتورى» (۲۱:۲ ۱۹۹۲ Piscatori Gim) «معلوم نيست كه سخنگوى اسلام كيست». افزون بر اين شكافهاى عميقى نيز در برداشتها و اصول مذهبى - سياسى اين دو كشور نمودار است. در حقيقت، وجود جنگ سرد ميان ايران و عربستان از موانع اصلى شكل گيرى مواضع مشترك و هماهنگ اسلامى است به خصوص در سازمان كنفرانس اسلامى كه سازمانى است بين المللى. گرچه در شعار، اين دو كشور مواضع مشترك در قبال كشمير، چچن و بوسنى اتخاذ كرده اند، اما از شعار تا عمل فاصله بسيار است و تحقق آن آرمانى دست نيافته به نظر مى رسد. توجه به منافع ملى و كشورى از سوى رهبران اين كشورها، سازمان كنفرانس اسلامى را فلج ساخته است. از اين رو بعيد به نظر مى رسد كه در آينده اى نزديك، به دليل اختلافهاى موجود، نيروى قهارى با نام اسلام و تمدن اسلامى پا به عرصه بين المللى بگذارد و بتواند از ميزان تسلط غرب و تمدن غربى بر نظام بين المللى بكاهد.
اوج گيرى اسلام احيا طلب از اواخر دهه ۱۹۷۰ به بعد
انقلاب اسلامى ايران (۷۹-۱۹۷۸). انقلابيون مسلمان از انحطاط و فساد غرب سخن مى گفتند و آمريكا را «شيطان بزرگ» خطاب مى كردند. دانشجويان ايرانى در نوامبر ۱۹۷۹ وارد سفارتخانه آمريكا در تهران شدند و كاركنان آن را به گروگان گرفتند. اين انقلاب در سرتاسر خاورميانه طنين انداز شد و در نهايت به جنگ عراق و ايران منجر شد.
تصرف مسجدالحرام در مكه به سال ۱۴۰۰ ه -ق توسط العتيبه (يكى از متحجرين اسلامى )، كه اين واقعه منجر به كشته شدن صدها تن در فاصله ماههاى نوامبر تا دسامبر ۱۹۷۹ گرديد.
انورالسادات، رئيس جمهور وقت مصر، در ۱۶ اكتبر ۱۹۸۱ در يك مراسم عمومى به دست عناصر بنيادگراى اسلامى در ارتش اين كشور به قتل رسيد.
گسترش احيا طلبى شيعى در لبنان پس از تهاجم رژيم صهيونيستى به جنوب اين كشور در سال ۱۹۸۲. سازمانهاى «امل» و «حزب الله» جهاد مقدس را عليه رژيم صهيونيستى و غرب آغاز كردند كه از جمله اقداماتشان مى توان به بمب گذارى در پادگان تفنگداران آمريكايى مقيم بيروت در سال ۱۹۸۳؛ ربودن يك فروند هواپيماى مسافربرى «TWA» در سال ۱۹۸۵ و به گروگان گرفتن غربيان در بيروت اشاره كرد.
بمب گذارى و انفجار يك فروند هواپيماى مسافربرى «Am-Pan» بر فراز لاكروبى اسكاتلند در دسامبر ۱۹۸۸.
پيدايش جنجالهاى بسيار بر سر كتاب «آيات شيطانى» نوشته سلمان رشدى. انتشار اين كتاب كه به عقيده مسلمانان جهان اهانت به مقدسات اسلامى بود، احساسات مسلمين را جريحه دار كرد؛ آيت الله خمينى نيز با صدور فتوايى در ايران، اين نويسنده را به مرگ محكوم كرد. همچنين يك ميليون دلار جايزه براى به هلاكت رساندن رشدى تعيين شد. در همين رابطه تظاهرات ضد آمريكايى در ۱۲ فوريه ۱۹۸۹ در پاكستان به راه افتاد.
آغاز جنگهاى داخلى الجزاير. اين جنگهاى خونين داخلى هنگامى آغاز شد كه على رغم پيروزى جبهه نجات اسلامى در انتخابات عمومى دسامبر ۱۹۹۱ ارتش، حق مسلم اين جبهه را غصب كرد و مانع از به قدرت رسيدن اسلام گرايان در اين كشور شد. بدين سبب اقدامات تروريستى بر ضد دولت فرانسه شد.
با آغاز انتفاضه در سال ۱۹۸۷ «حماس» يا «حركت مقاومت اسلامى» تشكيل شد. سازمانهاى «حماس» و جهاد اسلامى بر شدت اعتراضات و مخالفتهاى ملت فلسطين عليه رژيم صهيونيستى افزودند.
پيدايش بنيادگرايى اسلامى در افغانستان. پس از پايان يافتن جهاد عليه اشغال گران شوروى سابق و نيروهاى تحت الحمايه آن، اسلام گرايان مبارزى كه خواهان برقرارى اسلام بودند، با نيروهاى محافظه كار اسلامى وارد جنگ داخلى شدند. به تدريج طلاب مدارس علميه، ارتشى به نام ارتش طالبان تشكيل داده، بخش عمده افغانستان را به تصرف خود در آورند. گروهى تندروى اسلامى در بوسنى (حدود ۴۰۰۰ نفر در سال ۱۹۹۳)، براى كسب استقلال از دولت صربستان و تشكيل كشور مستقل بوسنى جنگهايى را عليه نيروهاى صرب آغاز كردند.
پس از اعلام استقلال جمهورى چچن از كشور روسيه، رزمندگان مسلمان با حمايت جهان اسلام، درگير نبردهاى خونين و طولانى با قواى ارتش روسيه شدند.
طرفداران اسلام سلفى و بنيادگرا، چالشهايى را براى حكومت عربستان سعودى، كشورهاى حوزه خليج فارس، مصر، اردن، عراق و تمامى كشورهاى آفريقاى شمالى پديد آورند. اقدامات تروريستى عليه اهداف و منابع غرب در اين كشورها، نگرانيهاى كشورهاى غربى را تاييد كرد.
نكات اصلى
ساموئل هانتينگتن در نظريه خود به نام «برخورد تمدنها» درباره تهديد نيروى اسلامى، بى شك اغراق كرده است.
جنبشهاى اسلامى در درون حصار كشورها محصور مانده اند. شكافى عميق ميان گروههاى مختلف احيا طلب از جمله سازمانهاى «اخوان المسلمين» كه اغلب اعتقاد به اصلاح تدريجى سياسى و اجتماعى دارند و برخى ديگر از گروههاى احيا طلب كه در پى اقدامات خشونت آميز در قالب محافل مخفى هستند، بر سر نحوه رسيدن به اهداف عاليه اسلامى پديدار شده است.
در نظام بين الملل معاصر، كشورهاى اسلامى هر يك ابتدا به منافع ملى - كشورى خويش مى انديشند و همين امر باعث شده است تا اين كشورها سياستها و آمال اسلامى خويش را تعديل بخشند.
نتيجه گيرى
اسلام سياسى، نيرويى است كه از دهه ۱۹۷۰ خيزشى دوباره يافته است، اين همان نيرويى است كه آشكارا مبين تقابل فرهنگى با غرب است. نيروى بنيادين نهفته در فرهنگ اسلامى و اين حقيقت كه اسلام كاملا «غير غربى» و غرب ستيز است، غربيان را بيمناك ساخت و در انديشه فرو برد كه آيا ممكن است نوعى تقابل فرهنگى عمده اسلام و غرب ظهور يابد؟ گرچه رفته رفته از ميزان فوران آتشفشان انقلاب اسلامى ايران كاسته شده است، اما اين انقلاب، غربيان را مبهوت و «نگران» خود نموده است. غرب همچنين از رشد اسلام در ميان توده هاى مردمى در الجزاير، مصر و عربستان سعودى وحشت دارد، زيرا معتقد است كه رخداد هر گونه انقلاب اسلامى در هر يك از اين كشورها، شكاف فرهنگى ميان اسلام و غرب را عميق تر خواهد ساخت و از اين رو، حياتى ترين منافع غرب در معرض تهديد و مخاطره قرار خواهند گرفت.
اين استدلال كه تمدن اسلامى بيش از پيش تمدن غربى را تهديد خواهد كرد، بسيار مشكل آفرين است. اسلام مانند اتحاد جماهير شوروى سابق در دوران جنگ سرد، چالشى نظامى - سياسى براى بقاى غرب نيست. اسلام به صورت موضعى چالشهايى را براى هژمونى غرب بر نظام بين الملل پديد آورد، اما به دليل وجود قرائت هاى مختلف از آن و تعدد كشورهاى اسلامى كه هر يك به منافع خود مى انديشد، از نيروى بالقوه اى كه در تمدن اسلامى وجود داشته كاسته شده است. روند در حال رشد جهانگرايى ممكن است كه به جدايى هر چه بيشتر نخبگان سكولار كشورهاى اسلامى از توده مردم و از اين رو تشويق و تحريك حركتهاى احياطلبانه اسلامى غير متحمل مى نمايد. پايان سخن اينكه، حتى پيدايش وحدت رويه در ميان كشورهاى اسلامى بعيد به نظر مى رسد به اتحاد اين كشورها و تشكيل پيكره اى منسجم.
پرسشها
۱- فرهنگ چيست و شناخت آن چه تاثيرى بر شناخت ساختارهاى روابط بين الملل دارد؟
۲- از ديدگاه فرهنگى، واژه «بيگانه» چگونه توصيف مى شود؟
۳- چرا ساموئل هانتينگتن معتقد بود كه پس از پايان جنگ سرد، برخورد تمدن ها، جايگزين جنگهاى سياسى - ايدئولوژيك خواهد شد؟
۴- واكنش ملل خاورميانه در قرن بيستم در قبال سلطه جوييهاى غرب چه بود؟
۵- حركتهاى احياطلبانه اسلامى كه از دهه ۱۹۷۰ رخ نمودند، بر چه پايه هاى اعتقادى استوار بود؟
۶- فرهنگ غرب چه چالشهايى را براى فرهنگ اسلامى پديد آورده و پديد خواهد آورد؟
۷- اختلاف عمده اى كه ميان گروههاى مختلف احيا طلب اسلامى ظاهر گشت چه بود؟
۸- آيا اسلام يك تمدن و يك نيروى سياسى بارز و متحد است؟
۹- با توجه به انقلاب اسلامى ايران، بيان كنيد كه اگر اسلام در قالب نظام حكومتى درآيد چه آينده اى فراروى آن خواهد بود؟
۱۰- تهديدات اسلام عليه غرب و غرب عليه اسلام را تا چه حد جدى و خطر آفرين تصور مى كنيد؟