جلسه هجدهم: نسبیت آداب
نسبیت آداب
(
فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین.
)
جمله اى اخیرا منسوب شده است به مولاى متقیان به این عبارت
لاتودبوا اولادكم باخلاقكم لانهم خلقوا لزمان غیر زمانكم
معناى این جمله این است كه فرزندان خودتان را به اخلاق خودتان تربیت نكنید براى اینكه آنها آفریده شده اند براى زمان غیر از زمان شما. یعنى شما متعلق به یك زمان هستید و فرزندان شما متعلق به زمان آینده. اخلاقى كه شما خودتان دارید خوب است ولى متعلق به زمان شما است اما اخلاقى كه آنها باید داشته باشند اخلاقى است كه باید در زمان آینده خوب باشد.
در اینجا دو مطلب است یكى اینكه آیا این جمله را علىعليهالسلام
فرموده است؟ یعنى سند این گفتار چیست و از كجاست؟ بحث دوم اینست كه قطع نظر از اینكه گوینده این كلام چه كسى باشد، آیا این جمله ممكن است مفهوم درستى داشته باشد یا نه؟
اما قسمت اول: این جمله تا كنون در هیچ كتابى از كتبى كه قابل اعتماد باشد بلكه از كتبى كه قابل اعتماد نباشد ولى این جمله در آن به شكل حدیث از علىعليهالسلام
روایت شده باشد دیده نشده است. یعنى در نهج البلاغه این جمله نیست، در كتب اربعه هم نیست، در كتابهاى حدیثى كه بعد نوشته شده و در آنها حتى احادیث ضعیف را هم جمع آورى كرده اند مانند «بحارالانوار» هم نیست، اخیرا شایع شده است. یعنى از زمانى كه معروف شده است كه این جمله از امیرالمؤمنین است، بیش از پنجاه شصت سال نمى گذارد. حتى در كتابهائى كه در صد سال قبل هم نوشته اند نمى باشد. ومن در چند سال پیش در یكى از كتابهاى تاریخى قدیمى یعنى «ناسخ التواریخ» آنهم به طور تصادفى و در شرح حال افلاطون به آن برخوردم كه افلاطون گفته است بچه هایتان را با اخلاق خودتان تربیت نكنید براى اینكه آنها براى زمان دیگرى آفریده شده اند. آنجا فهمیدم كه آن كسى كه اول بار گفته است كه این جمله مال امیرالمؤمنین است یا اشتباه كرده یا از افرادى بوده است كه غرض ندارند جمله هائى را كه مى دانند مال یك پیشواى دینى نیست براى اینكه مطلب خودشان را مورد استفاده قرار بدهند، به یك پیشواى دینى منتسب مى كنند. على الظاهر یك چنین جمله اى از امیرالمؤمنین صادر نشده است. البته نمى شود گفت قطعا امیرالمؤمنین چنین جمله اى نگفته است چون به قول طلبه ها عدم الوجدان لایدل على عدم الوجود. هر جمله اى كه امیرالمؤمنین فرموده است كه در دسترس نیست. ولى این را مى توانیم بگوئیم كه ما هیچ مدركى براى این جمله نداریم. پس ما از این نظر كه این جمله از امیرالمؤمنین هست یانه بحثى نداریم. ولى آیا این مطلب فى حد ذاته حرف درستى است یا نه؟
مساله اى است كه از قدیم الایام میان دانشمندان و فلاسفه مطرح بوده و الان هم مطرح است به نام «نسبیت اخلاق»، یعنى اخلاق جزء امور نسبى است بدین معنى كه به طور كلى هیچ خلقى خوب نیست و به طور مطلق هیچ خلقى بد نیست. یعنى هیچ صفتى را نمى شود گفت مطلقا خوب است در هر جا و هر زمان، و هیچ صفتى را نمى شود گفت مطلقا بد است در هر جا و هر زمان. بلكه هر صفت خوبى در یك جا و یك زمان، در یك شرایط خاص خوب است و همان صفت در یك اوضاع واحوال و یك شرایط خاص دیگر بد است. این را مى گویند «نسبیت اخلاق» و عده زیادى هم طرفدار دارد كما اینكه یك مبحث دیگرى هم هست در باب عدالت كه آن را «نسبیت عدالت» مى گویند. عدالت چیزى است كه تمام افراد بشر آن را خوب مى دانند. آیا عدالت یك مفهوم مطلق است یا یك مفهوم نسبى؟ مفهوم مطلق معنایش اینست كه یك كار را همیشه مى توان گفت عدالت و خوب است. ممكن است نظر گوینده در جمله: لاتودبوا اولادكم باخلاقكم. به همین نسبیت اخلاق باشد، یعنى اخلاقى كه تو دارى ممكن است خوب باشد ولى به درد بچه تو نمى خورد. بحث نسبیت اخلاق و نسبیت عدالت رابعدا عرض مى كنم و الان عرض مى كنم كه نسبیت اخلاق دروغ است یعنى اینطور نیست كه هر چه كه نام اخلاق روى آن باشد نسبى است. ولى این جمله مى تواند یك معناى دیگرى داشته باشد و آن اینكه «لاتودبوا» یعنى ادب نكنید. اینجا باید توضیح بدهم:
ما یك سلسله امور داریم كه به آنها آداب مى گویند و یك سلسله امور دیگر داریم كه به آنها اخلاق مى گوینداخلاق غیر از آداب است. اگر مقصود گوینده از این جمله این باشد كه: لا تخلقوا اولادكم باخلاقكم فرزندانتان را به اخلاق خودتان متخلق نكنید، غلط است. ممكن است معناى این جمله این باشد: لاتودبوا اولادكم
بادابكم به فرزندانتان آداب خودتان را نیاموزید بلكه حساب آداب آینده را بكنید. پس ما باید فرق بین اخلاق و آداب را بدانیم. اخلاق مربوط است به خود انسان، یعنى مربوط است به اینكه انسان به غرائز خودش یعنى به طبیعت خودش چه نظامى بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام دادن به غرائز را اخلاق مى گویند. انسان داراى غرائز مختلفى است. علماى قدیم مى گفتند در انسان سه قوه اصلى هست (و گاهى چهار تا) یكى قوه عاقله (قوه عقل)، دیگر قوه شهوانى (مقصود تنها شهوت جنسى نیست) و سوم قوه غضبیه. اینطور دسته بندى كرده بودند كه قوه شهوانى كارش جلب منافع است، انسان را وادار مى كند كه منافع خودش را طلب بكند. قوه دیگر كه غضبیه باشد (مقصود غضب و خشم به معناى خاص نیست) قوه دفع است، نیروئى است كه به طور خودكار انسان را وادار مى كند كه چیزهائى را كه براى خودش بد و مضر تشخیص مى دهد دفع بكند همینطور كه در جسم انسان قوه دفع هست در روحش هم هست. انسان وقتى غذا مى خورد، آن را مى جود غذا وارد معده مى شود و پس از هضم وارد روده ها شده و سپس از جدار روده ها جذب مى شود، ولى یك زوائد و فضولاتى هست كه اینها به درد بدن نمى خورد، نیروى دیگرى اینها را بیرون مى برد. در روح هم همینطور است.
یك قوه دیگر هست به نام قوه عقل كه قوه حسابگرى است. هر قوه اى فقط كار خودش را حساب مى كند. مثلا شهوت خوردن در انسان هست. آن قوه اى كه كارش خوردن است دیگر حسابى در دستش نیست، فقط احساس لذت مى كند، مى گوید فقط باید بخورم. قوه جنسى هم هیچ حسابى در آن نیست جز آنكه بخواهد عمل جنسى انجام دهد. همچنین است قوه غضب ولى اینها باید حسابى داشته باشند. باید انسان به این قوا یك نظمى بدهد. شما اگر یكى از قوا را آزاد بگذارید كه كار خودش را انجام بدهد، این آزادى دستگاه شما را خراب و فاسد مى كند. مثلا چشم از دیدن یك امورى لذت مى برد، دیگر حسابى در دستش نیست. زبان مى گوید من از خوردن فلان چیز لذت مى برم، بگذار لذتم را ببرم. اما یك حساب دیگرى هست و آن اینكه تنها این نیست كه باید لذت ببرى. بعد از این لذت ببینى بر سر این اجتماع بدنى و شخصیت انسان چه مى آید؟ باید برایش نظمى قائل شد، عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حكومت بكند و به هر كدام سهمى بدهد. این، معناى نظام دادن به غرائز است.
غرض این جهت است كه نظام دادن به غرائز یعنى سهم بندى كردن تمام غرائز تحت حكومت قوه عقل. تمام اینها سهم دارند. اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است كه چشم تو حق دارد، دست تو حق دارد، شكم تو حق دارد، تمام غرائز تو حق دارند.
یكى از كارهاى دین همین است، چون عقل به تنهائى قادر نیست كه به حساب اینها برسد. دین با تكالیفى كه دارد سهم بندى هاى آنها را مشخص مى كند. به این امر ما اخلاق مى گوئیم. البته منحصر به این نیست یعنى اخلاق بدتنها از این ناحیه پیدا نمى شود كه سهم یكى بیشتر است، سهم دیگرى كمتر، بلكه سهم یكى را زیادتر دادن و سهم دیگرى را كمتر دادن یك عوارضى ایجاد مى كند چنانكه جامعه كه گوئى الگوى بدن انسان است اگر در آن تقسیمات طبقاتى غلط صورت بگیرد به طورى كه یكى همه چیز داشته باشد و دیگرى هیچ چیز نداشته باشد، هم آنهائى كه همه چیز دارند فاسد مى شوند و هم آنهائى كه هیچ چیز ندارند، و یك سلسله مفاسد در اجتماع از ناحیه هر دو پیدا مى شود. مثلا اولین ضرر از ناحیه آنهائى كه زیادتر از حد خودشان دارند اینست كه خودشان یك وجود عاطل و باطلى از آب در مى آیند. اگر هم خودشان در نیایند بچه هاشان عاطل در مى آیند. اینجور افراد امكان ندارند سه یا چهار نسل باقى بمانند. مفاسدى كه از ناحیه محرومین پیدا مى شود (از آنجا ناشى مى گردد كه) مى بیند كار را این كرده، زحمت را این كشیده اما پولش به جیب دیگرى رفته است. چقدر كینه پیدا مى كند؟! بعد جنایت مى كند، آدمكشى مى كند، جمعیت تشكیل مى دهد، انقلاب مى كند، خونریزى مى كند. مى بیند یك نوكرى در یك خانه چندین نفر را مى كشد. معلوم است: مى بیند تمام افراد خانواده در ناز و نعمت اند، خوشند، دست به دست یكدیگر داده و غرق در شهوتند، البته ناراحت مى شود. این ناراحتیها جمع مى شود مانند انبار باروت. آنوقت است كه در روزنامه ها مى خوانید فلان نوكر زن خانواده را كشت، مرد خانواده را كشت، بچه را كشت، دختر را كشت. اینها حساب نكرده اند كه جلوى چشم او عیاشى مى كنند.
عین این قضیه در قواى نفسانى انسان هست. یعنى اگر انسان بعضى از قوا را سیر بكند و بعضى را گرسنه بگذارد، آن قواى گرسنه علیه قواى سیر طغیان مى كنند، قیام مى كنند و وجود این آدم را خراب مى كنند. اینكه اسلام مى گوید حقوق تمام قوا و نیروها را ادا كنید و بپردازید براى همین است. مى گوید تو مى گوئى روح دارم، جسم هم دارم. روح تو حق دارد جسم تو هم حق دارد. مى گوئى من غریزه دینى دارم، احساس عبادت در من هست، شهوت هم در من هست. مى گوید حق هر دو را باید بدهى نه اینكه یكى را فداى دیگرى بكنى. خیال نكنى كه اگر از ناحیه شهوات نفسانى بكاهى و دائم به عبادت بپردازى، آن قواى شهوانى ترا آرام مى گذارد. خیر، بلكه طغیان مى كند. اینكه پاپها مقید بوده و هستند كه اصلا ازدواج نكنند، همان محرم گذاشتن یك طبقه از طبقات جامعه بدن است. بعد ببینید تاریخ چه جنایتها در این مورد مى نویسد. فكر مى كنم تزار است كه مى گویند او فرزند حرام یكى از پاپها بوده است. نمى شود گفت كه آن پاپ بد جنس بوده، بلكه روشش غلط بوده است. در روزنامه نوشته بودند خانه كشیشى را كه بر اساس قانون كشیشى باید همیشه محروم از ازدواج باشد، روى یك جنبه سیاسى جستجو مى كردند. یك وقت دیدند در زیر زمین آن یك حرمسرائى تشكیل داده و یازده زن در آنجا نگهدارى مى كرده است. عین این جریان در بدن انسان است. اخلاق یك تقسیم حقوقى روى غرائز انسان است، حال آیا اخلاق كه معنایش تقسیم حقوق روى غرائض است، با زمانها فرق مى كند یعنى آیا سهم چشم انسان، سهم شكم انسان، سهم جان طلبى
انسان تغییر مى كند؟ آیا این سهم بندى، این تقسیم كار كه باید در بدن بشود تغییرپذیر است كه بگوئیم
لا تودبوا اولادكم...
یعنى باید براى بچه تان یك سهم بندى غیر از سهم بندى اى كه مربوط به خودتان است بكنید؟ نه این، در تمام زمانها یكى است. چون انسانها كه عوض نمى شوند. اگر انسانى كه در صد سال پیش بوده است با انسان امروز از لحاظ نیروها و غرائز فرق كرده است، سهم بندى ها هم فرق مى كند. ولى انسان از این لحاظ ثابت است، در همه زمانها یكى است.
اما یك مساله دیگر در كار است و آن، مساله آداب است. آداب مربوط به سهم بندى غرائز نیست، بلكه مربوط به اینست كه انسان غیر از مساله اخلاق به یك امور اكتسابى كه باید اسم آنها را فنون گذاشت نیز احتیاج دارد. یعنى به یك سلسله هنرها و صنعتها احتیاج دارد و باید آنها را یاد بگیرد. مثلا انسان احتیاج دارد كه خط نوشتن رایاد بگیرد. (یاد گرفتن خط نوشتن جزء آداب است) یعنى باید باسواد بشود. پیغمبراكرم فرمود:
من حقوق الولد على الوالد ان یحسن اسمه و یعلمه الكتابه و یزوجه اذابلغ
یعنى از حقوق پسر بر پدر است كه اسم نیكو بر او بگذارد، نوشتن را به او بیاموزد و وقتى بالغ شد براى او همسر انتخاب كند نوشتن، فن است، هنر است و به عبارت دیگر جزء آداب است. خیاطى جزء آداب است، جزء فنون است. اسب سوارى جزء فنون است، شناگرى جزء فنون است. این آداب در زمانها فرق مى كند. انسان نباید بچه اش را همیشه به آدابى كه خود دارد مؤ دب بكند. در زمانى كه تو بودى، ادب تو اقتضا مى كرد كه نوشتن را بیاموزى، اما بعد ماشین تحریر و ماشین پلى كپى پیدا شد. تو خودت خط نوشتن را بلد بودى، در زمان بعد دیگر تنها نوشتن كافى نیست، باید ماشین كردن را هم بلد بود. در زمان جنابعالى وسیله حمل ونقل اسب بود، شما مى بایستى اسب سوارى یاد مى گرفتى اما حالا یك مساله دیگر در كار است و آن رانندگى است. در زمان تو این هنر وجود نداشت ولى در زمانى كه بچه ات مى خواهد زندگى بكند دیگراسب سوارى معنى ندارد، باید به او رانندگى یاد بدهى. دیگراینجا نباید كج سلیقگى به خرج داد و گفت همان كارى را كه من بلدم باید بچه من هم انجام بدهد. نه،
لاتودبوا اولادكم باخلاقكم لانهم خلقوا لزمان غیرزمانكم.
مثلا كسى براثر جهل و جمود مى گوید چون من خودم عطارى و زرد چوبه فروشى كارم بوده است، بچه من هم باید همین كار رابكند. فكر نمى كند كه الان كارهائى پیداشده است كه صد مرتبه بیشتر، هم براى دنیاى خودش و هم براى آخرتش مفید است اینها دیگر جموداست. این حساب حساب آداب است. پس آیا اخلاق با مقتضیات زمان عوض مى شود؟ خیر. آیا مقتضیات زمان، آداب را عوض مى كند؟ بله. از جمله آداب یكى هم رسوم میان مردم است. اینها را نه مى شود گفت خوب است و نه مى شود گفت بد است. مثلا هر صد مرتبه بیشتر، هم براى دنیاى خودش و هم براى آخرتش مفى است. اینها دیگر جموداست. این حساب، حساب آداب است. پس آیا اخلاق با مقتضیات زمان عوض مى شود؟ خیر. آیا مقتضیات زمان، آداب را عوض مى كند؟ بله.
از جمله آداب یكى هم رسوم میان مردم است. اینها را نه مى شود گفت خوب است و نه مى شود گفت بد است. مثلا هر مردمى براى مجالس عروسى یك رسم مخصوصى دارند، در مجالس میهمانى یك رسم بالخصوصى دارند. جمله دیگرى را هم در دیوانى كه منسوب به امیرالمؤمنین است، به ایشان نسبت داده اند و آن این است:
بنى اذا كنت فى بلده غریبه فعاشر بادابه
یعنى بچه جان! اگر در شهرى غریب بودى، به آداب آن شهر معاشرت بكن. اینجا صحبت آداب است. مثلا اگر در یك جا رفتى دیدى جمعیتى ایستاده غذا مى خورند، تو هم آنجا بایست غذا بخور. اگر شما در میان عربها بروید، مى بینید وقتى مى خواهند چیزى را تعارف بكنند، آن را پرت مى كنند. در اینجا اگر كسى بخواهد میهمانى بدهد باید حتما به اندازه تعداد میهمانان جا داشته باشد ولى آنجا اینطور نیست، ممكن است جمعیت زیادى را دعوت بكنند در خانه كوچكى، فقط تا میهمان مى آید فورا غذاى او را مى دهند و مى رود. میهمان دیگر مى آید همینطور. اما در ایران باید حتما تمام میهمانها جمع بشوند، آنوقت به آنها غذا بدهند. حالا ما اگر به آنجا رفتیم باید مطابق آداب آنها عمل بكنیم، دیگر آدم نباید تنگ نظرى داشته باشد و بگوید من مى خواهم فقط به آداب خودمان عمل بكنم.