جلسه بیستم: بررسى نظریه نسبیت عدالت
بررسى نظریه نسبیت عدالت
(
لقدا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.
)
بحث امشب ما در اطراف عدالت است كه آیا عدالت نسبى است یامطلق؟ اول ارتباط این بحث را با بحث خودمان در شبهاى گذشته عرض بكنم بعد وارد مطلب بشوم. عرایضى كه ما در شبهاى پیش عرض كردیم این بود كه در ارتباط با مقتضیات زمان بعضى امور تقاضاهاى مختلف دارند. اینها همان امورى هستند كه تغییر پذیرند. ولى یك سلسله تقاضاها و احتیاجات هستند كه ثابت و لایتغیرند، امورى نیستند كه در زمانهاى مختلف تغییر بپذیرند بلكه آنها را باید حفظ كرد. انحراف زمان از اینها دلیل بر انحراف و فساد زمان است. به عبارت دیگر احتیاجات فردى و اجتماعى بشر بر دو قسم است، بعضى ثابت است و بعضى متغیر. ما در این زمینه باید در دو جبهه بجنگیم و با دو دسته طرف هستیم. یك دسته كسانى هستند كه به احتیاجات متغیر اعتقاد ندارند و همه احتیاجات بشر را در تمام زمانها ثابت فرض مى كنند كه ما نام آنان را جامدها مى گذاریم. دسته دیگر افرادى هستند كه ما آنان را جاهل مى گوئیم. اینها همه چیز را تغییرپذیر مى دانند. بنا به فرض جامدها، در متقضیات زمان، چیزى كه باید وضع خودش را به تبع زمان تغییر بدهد وجود ندارد. و طبق نظر جاهلها هیچ چیزى در عالم وجود ندارد كه در همه زمانها یكنواخت و ثابت باشد. این، اصول مطالبى بود كه شبهاى قبل روى آنها بحث مى كردیم.
طبقه جاهلها دو فرضیه نیمه فلسفى دارند. (چون در میان دانشمندان این حرفها وجود دارد ما پیشاپیش آنها را عنوان مى كنیم تا مسلمانان متوجه باشند و قبل از آنكه افراد جاهل آنها را عنوان بكنند جواب آماده داشته باشند.) دو فرضیه است كه اگر كسى آنها را بپذیرد، باید حرف
جاهلها را بپذیرد كه هیچ اصل ثابتى وجود ندارد. این دو فرضیه یكى «نسبیت اخلاق» است و دیگر «نسبیت عدالت». اخلاق مربوط به حالت شخص و نظام دادن به غرائز شخصى است. عدالت مربوط به نظام اجتماعى است. فرضیه نسبیت اخلاق مى گوید هیچ اخلاق ثابتى نمى تواند وجود داشته باشد، پس هیچ مكتب اخلاقى نمى تواند همیشه براى بشر برقرار باشد، فرضیه نسبیت عدالت مى گوید عدالت یك امر نسبى است، بنابراین عدالت هیچ مكتبى نمى تواند براى همیشه برقرار باشد. حالا ما باید هر دوى اینها را تشریح بكنیم.
اما مساءله نسبیت عدالت. اولا كلمه «نسبیت» یعنى چه؟ بعضى از امور را نسبى مى گویند و آن، امورى است، صفتى یا حالتى است كه آن را با مقایسه با یك شى ء معین مى شود به چیزى نسبت داد. مثلا بزرگى و كوچكى از امور نسبى است. اگر از شما بپرسند بزرگى چقدر است و كوچكى چقدر آیا مى توانید حدى براى آن معین بكنید؟ یك وقت شما مى گوئید من امروز یك گوسفند بزرگى دیدم، خیلى هم مبالغه میكنید میگوئید به اندازه یك گوساله بود. گوسفند كه یك حد متوسطى دارد اگر به اندازه یك گوساله یكساله باشد خیلى بزرگ جلوه مى كند. اما شما اگر شترى را ببینید به اندازه یك گاو، مى گوئید چه شتر كوچكى است! گوسفند در حد گوساله اگر باشد مى گوئید بزرگ است ولى شتر اگر در حد گاو باشد مى گوئید كوچك است. چطور است كه یك شى ء در حد گوساله بزرگ است و شى ء دیگر در حد گاو، كوچك با آنكه گاو از گوساله بزرگتر است.
دورى و نزدیكى نیز از امور نسبى است. یك وقت مى گوئید خانه ما مثلا نیروى هوائى است. مى گویند خانه شما چقدر دور است! یك وقت هم مى گویند قم نزدیك تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم را نزدیك فرض مى كنند، اما اگر به مقیاس فاصله خانه ها حساب بكنند، از اینجا تا نیروى هوائى دور است. اینست كه مى گوئیم دورى و نزدیكى یك امر نسبى است یعنى نمى شود به طور كلى گفت دورى فلان مقدار است و نزدیكى فلان مقدار، بلكه باید گفت دورى را كه به نسبتها فرق مى كنند، امور نسبى مى گویند و به طور كلى نمى شود روى آنها حكم كرد یعنى تا دو شى ء را مقایسه نكنند و با مقیاس معینى اندازه نگیرند نمى شود روى این مفاهیم حكم كرد. ولى بعضى از امور، مطلق است. البته برخى این مطلب را انكار مى كنند و مى گویند امر مطلق وجود ندارد كه این هم حرف غلطى است. در هر حال بعضى از امور، امور مطلق است مثل اعداد و همچنین مقادیر. آیا عدد بیست نسبت به اشیاء فرق مى كند؟ یعنى اگر بگوئید بیست گردو یا بگوئید بیست ستاره اینها در عدد با هم فرق مى كند؟ نه، عدد آنها یكى است، از لحاظ كمیت با هم فرقى ندارند. مقادیر نیز همینطور است. حتى درباره زمان هم اینطور است. مقادیر مطلق است. مثلا پارچه را با متر مى سنجند. اگر مقدار پارچه را معین بكنند مثلا بگویند ۸۰/۱ متر و یا بگویند آدم طولش ۸۰/۱ متر است، در اینجا ۸۰/۱ نسبت به همه جا و همه كس فرق نمى كند در صورتى كه در بزرگى و كوچكى، اینها خیلى فرق مى كرد.
معلوم شد كه بعضى امور نسبى هستند و بعضى دیگر مطلق.
راجع به خیلى از امور این بحث پیش آمده است كه آیا نسبى هستند یا مطلق؟ از جمله در باب خود علم، خود حقیقت. آیا حقیقت نسبى است یا مطلق؟ آیا علم نسبى است یا مطلق؟ كه نمى خواهیم وارد این بحث بشویم.
حال مى خواهیم ببینیم آیا عدالت نسبى است یا مطلق؟ اگر عدالت نسبى باشد آن وقت حرف آن جاهلها به كرسى مى نشیند كه عدالت نسبى است، در نتیجه در هر جامعه اى یك جور است، در هر زمان هم یك جور است، پس عدالت نمى تواند یك دستور مطلق داشته باشد و بنابراین هیچ مكتبى نمى تواند یك دستور مطلق بدهد و بگوید این عدالت است و باید همیشه و همه جا اجرا شود، حداكثر مى تواند براى زمان و مكان خودش دستور عدالت بدهد. امكان ندارد كه عدالت براى همه زمانها و مكانها یكجور بشود، همین طور كه امكان ندارد بزرگى و كوچكى براى همه اشیاء یكجور باشد. اگر این حرف درست باشد كه عدالت نسبى است، آن وقت حرف آنها درست است. ولى اگر حرف آنها درست نباشد و عدالت مطلق باشد، آن وقت حرف ما درست است.
ما باید عدالت را تعریف بكنیم كه عدالت چیست؟ از روى تعریف آن مى توانیم بفهمیم كه عدالت جزء امور مطلق است یا نسبى آنچنان كه من مجموعا یافته ام عدالت را سه جور مى شود تعریف كرد. یكى اینكه عدالت یعنى مساوات، چون از ماده عدل است و عدل یعنى برابرى یك معناى عدالت برابرى است بلكه اصلا معنا و ریشه اصلى عدالت همان برابرى است. در قرآن هم این ماده بعضى جاها معناى برابرى مى دهد، نظیر آنجا كه مى فرماید:
(
ثم الذین كفروا بربهم یعدلون
)
كفار غیر خدا را با خدا برابر مى كنند، مساوى قرار مى دهند. یك وقت هست كه ما عدالت را به معناى مساوات و برابرى تعریف مى كنیم. آیا درست است یا نه؟ جواب اینست كه تا مقصودمان از مساوات چه باشد؟ مساوات در چه؟ بعضیها عدالت را مساوات تعریف مى كنند و مساوات را هم این مى دانند كه تمام افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهائى كه داده شده است در یك سطح زندگى بكنند. یعنى معناى مساوات اینست كه همه افراد یكجور غذاگیرشان بیاید و همه یكجور ثروت داشته باشند، همه مردم یكجور خانه و مسكن داشته باشند، همه یكجور مركب داشته باشند، همه مردم از چیزى كه آنها موجب سعادت مى نامند به طور مساوى بهره مند شوند، مثلا مال و ثروت یكى از موجبات سعادت است، خانه و زندگى از موجبات سعادت است، و غیره، عدالت یعنى همه مردم از چیزهائى كه موجبات سعادت است، برابر داشته باشند. اگر ما عدالت را اینجور معنى بكنیم، درست نیست. این عدالت درست نیست و ظلم است. چرا؟
اولا اینگونه عدالت امكان پذیر نیست از این نظر كه بعضى از موجبات سعادت چیزهائى است كه در اختیار ما است و بعضى دیگر اختیار ما نیست و نمى توانیم آنها را برابر بكنیم. براى اینكه موجبات سعادت، همه اش ثروت و مركب و غذا و این نوع چیزها نیست. اینها قسمتى از موجبات سعادت است ارسطو مى گوید موجبات سعادت نه چیز است (یا اینكه از نه چیز بیشتر است). سه چیز از موجبات سعادت در بدن است، سه چیز هم در روح انسان است و سه چیز كه خارج از بدن و روح یعنى خارج از وجود انسان است. آن سه چیز كه در بدن انسان است، یكى سلامت است، دیگرى قدرت و نیرومندى و سوم جمال و زیبائى بالاخص براى زن. آن سه چیز از موجبات سعادت كه در روح انسان است یكى عدالت است، دیگرى حكمت و دانش است كه آدم دانا و نادان در یك سطح از سعادت نیستند، و سوم شجاعت است شجاعتى كه آنها مى گویند به معناى زور بازو نیست بلكه به معنى قوت قلب است. اما سه چیزى كه در خارج از وجود انسان است كه نه در بدن است و نه در روح، یكى مال و ثروت است، دیگر پست و مقام است كه انسان یكى مقامى در اجتماع داشته باشد و سوم از نظر قبیله و فامیل است. كه ارزش این موجبات سعادت همه به یك صورت نیست. پس اگر بخواهید عدالت را یعنى موجبات سعادت را بالسویه بین مردم تقسیم كنیم در بعضى موارد امكان پذیر نیست. مثلا مال وثروت و آن چیزهایى را كه از مال و ثروت به دست مى آید مى توان به طور مساوى تقسیم كرد اما همه كه اینها نیست. به عنوان مثال آیا پستها را مى توان بالسویه تقسیم كرد؟ در یك كشور و لو سوسیالیستى مثل اتحاد جماهیر شوروى یا چین مقامهاى مختلفى است. بالاءخره یك نفر «مائوتسه تونگ» یا «چوئن لاى» خواهد بود، یك نفر است كه از نعمت شهرت جهانى بهره مند است، تمام مردم كه نمى توانند على السویه داراى مقامهائى مساوى باشند. یا اینكه احترام را نمى شود على السویه تقسیم كرد، محبوبیت را نمى شود بالسویه قسمت نمود. فرزند داشتن را آیا مى شود تقسیم كرد؟ نه.
این ایراد را مى توان به گونه اى رد كرد و آن اینكه بگوئیم مساوات را لااقل در امورى كه در اختیار بشر است برقرار مى كنیم. یعنى در مسائل اقتصادى و در هر چیز كه مربوط به جنبه هاى اقتصادى است مساوات باشد. باز جوابش اینست كه این خودش عین بى عدالتى است. آیا در خلقت، همه افراد از لحاظ استعداد و امكانات مساوى آفریده شده اند؟ داراى استعداد فكرى و مغزى مشابه هستند؟ آیا همه، استعداد هنریشان مثل یكدیگر است؟ چه رسد به استعداد فكرى و مغزى در انواع علوم كه شاید نمى توان دو نفر را پیدا كرد كه از این جهت كاملا مثل هم باشند، همانطور كه ما نمى توانیم دو نفر را پیدا بكنیم كه از لحاظ شكل ظاهرى یكجور باشند. حتى دو نفر دوقلو را نمى توان گفت كاملا شبیه یكدیگر هستند. همینطور است از لحاظ حالات روحى. حتى دو برادر دوقلو از لحاظ روحى مشابه نیستند، باز با هم اختلاف دارند. آیا افراد بشر از لحاظ قدرت بدنى با هم مساوى آفریده شده اند؟ از لحاظ احساسات و عواطف مساوى آفریده شده اند؟ از لحاظ تمایلات ذوقى یكجور آفریده شده اند؟ در یكى ذوق تجارت است، در یكى ذوق قضاء است، در یكى ذوق سیاست است و در دیگرى ذوق تحصیل. حال كه افراد متفاوت آفریده شده اند، پس محصول كار افراد با یكدیگر مساوى نیست یعنى در یك نفر قدرت كار و كوشش بیشتر است و در دیگرى كمتر در اتحاد جماهیر شوروى هم همه افراد، آن نبوغ خروشچف را ندارند. حالا كه افراد از لحاظ نبوغ و قدرت و كار و ابتكار مساوى نیستند، آیا باید علیرغم این تفاوتشان به آنها على السویه پاداش بدهیم؟ یعنى اگر ما دو بچه را به مدرسه فرستادیم یكى پركار بود و دیگرى تنبل، آیا آخر سال هنگام نمره دادن به آنها یكجور نمره بدهیم و بگوئیم كشورمان كشور مساوات است و ما این تفاوتها را قائل نیستیم؟ آخر سال ببینیم آن شاگرد زرنگ نمره اش بیست است و دیگرى نمره اش پنج است. بیائیم بین این دو معدل بگیریم و به هر كدام نمره دوازده و نیم بدهیم كه مساوى بشوند. این خلاف عدالت و عین ظلم است كه یكى كار بكند و دیگرى تنبل باشد محصول كار زرنگ را به تنبل بدهیم. گذشته از اینكه خلاف عدالت است، خلاف مصلحت اجتماع هم هست. زیرا با این كار تنبل هیچوقت زرنگ نمى شود و زرنگها هم تنبل خواهند شد چون اگر وقتى كه من كار مى كنم محصول كارم را به دیگرى بدهند، من چه كار بكنم و چه كار نكنم با دیگرى برابر هستم. من كه دیوانه نیستم كه كار بكنم! یكى قدرت ابتكارش بیشتر از دیگرى است. یكى قدرت اختراع دارد، یكى ندارد. اگر آنكه قدرت اختراع دارد ببیند سهمش با دیگرى على السویه است، پولى كه به او مى دهند مساوى است با آنچه به دیگرى مى دهند، و در معرفى و شهرت هم كه پاداش دیگرى است اسم فرد را نمى برند و مى گویند اجتماع این كار را كرده است، اصلا این فرد ذوقش تحریك نمى شود كه به دنبال اختراع برود. ذوق فرد وقتى به دنبال ابتكار و اختراع مى رود كه به نام خودش در تاریخ ثبت بشود. و لهذا بشریت جراءت نكرده كه تا این حد دنبال مساوات برود.
بنابراین اگر ما عدالت را به معناى مساوات بگیریم و مساوات را به معناى برابر كردن افراد در پاداشها و نعمتها، اولا شدنى نیست، ثانیا ظلم و تجاوز است و عدالت نیست، ثانیا اجتماع خرابكن است چرا كه در طبیعت میان افراد تفاوت است. حال ممكن است شما سؤ ال دیگرى بكنید بگوئید چرا در خلقت، افراد متساوى آفریده نشده اند چرا خدا در اصل، این عدالت را
العیاذ بالله
عمل نكرد كه همه مردم را از هر جهت متساوى آفریده باشد؟ شكلها همه متساوى، اندامها متساوى، رنگها متساوى، استعدادها متساوى، ذوقها متساوى، درست مثل اجناس فابریكى، مثل لوله هاى لامپها كه از كارخانه درمى آیند و تمامشان مثل یكدیگرند.
كمال از اختلاف پیدا مى شود. این اختلاف سطحهاى مختلف است كه حركتها را به وجود آورده است. اصلا اگر من و شما همه همشكل بودیم، همفكر بودیم، هم استعداد بودیم، هم ذوق بودیم، من دنبال همان كارى مى رفتم كه شما رفته اید و شما دنبال همان كارى مى رفتید كه من رفته ام، هیكل و قیافه من همان بود كه شما دارید و هیكل و قیافه شما همان بود كه من دارم، هر چه من دارم شما داشتید و هر چه شما دارید من داشتم، من اینجا چكار مى كردم و شما اینجا چكار مى كردید؟ اصلا چرا شما رفتید دنبال تجارت و من رفتم دنبال تحصیل علم؟ هر دو از یك راه مى رفتیم. از اختلاف و تفاوت است. این اختلاف و تفاوت، نقص و كمال نیست، نمى شود گفت یكى ناقصتر است و دیگرى كاملتر. هركس در راه خودش كامل است ولى همه ناقصند، اجتماع كامل است، مجموع كامل است. گفت: «ابروى كج ار راست بدى كج بودى». بینى باید باشد، ابرو هم باید باشد. بینى باید راست باشد، ابرو باید كج باشد. بینى اگر مثل ابرو كج بود بد بود، ابرو هم اگر مثل بینى راست بود بد بود. ابرو همان كجش مطلوب است، بینى همان راستش مطلوب است.
در اثر حركتها است كه سطحها پیدا مى شود. تا كسى چیزى را نداند و دیگرى آن چیز را فاقد نباشد، اصلا تعلیم و تعلم صورت نمى گیرد. همینها است كه سبب شده افراد یكدیگر را جذب بكنند. علت اینكه افراد اجتماع یكدیگر را جذب كرده و دفع نمى كنند همین است. اگر همه على السویه بودند امكان نداشت كه افراد اجتماع یكدیگر را جذب كنند. همینطور است كه سنگها همدیگر را جذب نمى كنند و به اصطلاح دور یكدیگر جمع نمى شوند. افراد بشر اگر همه همان چیزى را داشته باشند كه دیگران دارند، امكان ندارد كه یكدیگر را جذب بكنند. این اختلافى كه میان زن و مرد هست و میان زنها با یكدیگر و مردها با یكدیگر نیست، تدبیر بزرگى است در خلقت براى اینكه كانون خانوادگى تشكیل بشود، تا اینكه مردى زنى را به همسرى، و زنى مردى را به همسرى انتخاب بكند و قوانین تشكیل كانون خانوادگى صورت بگیرد. چون مرد چیزهائى دارد كه زن ندارد و زن چیزهائى دارد كه مرد ندارد، این تجاذب میان آنها وجود دارد. زنها همدیگر را جذب نمى كنند، مردها همدیگر را جذب نمى كنند ولى زنها مردها را جذب مى كنند و مردها زنها را. علتش همین اختلاف است. پس خیال نكنید كه در خلقت هم اینها (زن و مرد) برابر باشند.
اصلا قرآن همین اختلاف را یكى از آیات قدرت پروردگار ذكر مى كند:
(
و من آیاته خلق السموات و الارض واختلاف السنتكم و الوانكم
)
یكى از آیات حكمت پروردگار (آفرینش آسمانها و زمین، و نیز) این است كه همه شما یكزبان نیستید یكرنگ نیستید، قیافه هایتان مختلف است، آنچه دارید اختلاف است. اجتماعات هم همینطور است.
(
كان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین.
)
آن حدیث هم هست كه فرمود:
اختلاف امتى رحمة
كه در بعضى روایات وارد شده نه منظور جنگ است، بلكه تفاوت است. اینكه یك تفاوتهائى میانشان باشد خودش رحمت است.
پس اگر بخواهیم عدالت را به معناى مساوات تعریف بكنیم و مساوات را هم مساوات در موهبتهاى اجتماعى فرض بكنیم، غلط است. ولى عدالت را به یك معناى دیگر مى شود معنى كرد كه اگر به آن توجه شود، مى توان گفت آن هم مساوات است اما مساوات به شكل دیگر. معنائى كه قدما براى عدالت مى كنند اینست:
اعطاء كل ذى
حق حقه
یعنى هر چیزى و هر شخصى در متن خلقت با یك شایستگى مخصوص به خود به دنیا آمده است. حقوق هم از همینجا پیدا مى شود یعنى از ساختمان ذاتى اشیاء. ما باید هر چیزى را در ذاتش مطالعه بكنیم بعد ببینیم كه او شایستگى چه چیزى را دارد و چه استعدادى در وجود او هست یعنى طبیعتش چه تقاضائى دارد. مثلا در بدن انسان چشم حقى دارد و دست حقى دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نكرده ایم بلكه آن را از كار انداخته ایم هر چیزى استحقاقى دارد و منشاء آن هم خود خلقت است. دو بچه كه به مدرسه مى روند، یكى شایستگى نمره بیست را دارد و دیگرى نمره پنج. اگر به او از بیست كمتر بدهیم ظلم كرده ایم و اگر به این از پنج بیشتر بدهیم نیز ظلم كرده ایم.
براى مثال اگر از همانهائى كه دم از اشتراك و مساوات مى زنند بپرسیم چرا زید در میان میلیونها مردم نخست وزیر شد، مى گویند شایستگى نشان داد. اول یك كارگر ساده بود مثلا در سندیكا شركت كرد و به نمایندگى در هیات بالاترى انتخاب شد و بعد در هیات بالاتر و همینطور سلسله مراتب را طى كرد و چون لیاقت و شایستگى داشت به نخست وزیرى رسید. این، همان عدالت است. پس معلوم مى شود كه اساس، لیاقت است. البته اگر یكى لیاقت دارد و دیگرى ندارد، چنانچه آنچه را كه باید به لایق بدهیم به نالایق بدهیم، بى عدالتى كرده ایم.
آنكه هفت اقلیم عالم را نهاد
|
|
هر كسى را آنچه لایق بود داد
|
ظلم اجتماع وقتى است كه اینجور نباشد. سعدى مى گوید:
وقتى افتاد فتنه اى در شام
|
|
هر یك از گوشه اى فرا رفتند
|
روستازادگان دانشمند
|
|
به وزیرى پادشا رفتند
|
پسران وزیر ناقص عقل
|
|
به گدائى به روستا رفتند
|
معناى عدالت این است. مساوات درباره قانون مى تواند معنى پیدا بكند یعنى قانون افراد را به یك چشم نگاه بكند، قانون خودش میان افراد تبعیض قائل نشود بلكه رعایت استحقاق را بكند. به عبارت دیگر افرادى كه از لحاظ خلقت در شرایط مساوى هستند، قانون باید با آنها به مساوات رفتار بكند اما افرادى كه خودشان در شرایط مساوى نیستند، قانون هم نباید با آنها مساوى رفتار بكند بلكه باید مطابق شرایط خودشان با آنها رفتار بكند. این هم معناى دوم عدالت است. معناى سومى هم دارد كه آن را فردا شب عرض مى كنم. در اینجا به عرایض خودم خاتمه مى دهم.