اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 29083
دانلود: 5438

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29083 / دانلود: 5438
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه بیست و دوم: بررسى نظریه نسبیت اخلاق

بررسى نظریه نسبیت اخلاق

( ان الله یاءمر بالعدل والاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء والمنكر والبغى. (۱۰۱) )

بحثهاى دو سه شب پیش ما راجع به عدالت بود و خلاصه حرف این شد كه عدالت بر پایه حق و استحقاق بنا شده است و عموم استحقاقهاى انسان همیشه ثابت و یكنواخت و مطلق است، پس عدالت هم امرى مطلق است و نسبى نیست. امشب مى خواهم راجع به «نسبیت اخلاق » كه چند شب قبل اشاره اى به آن شد بحث كنم و بحث نسبیت در اخلاق و عدالت را خاتمه بدهم.

عرض شد كه بعضى معتقدند كه اخلاق نسبى است، بدین معنى كه چیزى را نمى توان گفت كه براى همه وقت و براى همه جا اخلاق خوب است و نیز چیزى را نمى شود در همه وقت و همه جا اخلاق بد دانست. هر خلقى در یك جا خوب است، در جاى دیگر بد، در یك زمان خوب است و در زمان دیگر بد. پس اخلاق امرى نسبى است و چون نسبى است، نمى تواند یك دستورالعمل كلى و همیشگى و همه جائى داشته باشد، بلكه در هر زمان دستور اخلاق باید یكجور باشد. این مطلب را ما باید بحث كنیم تا معلوم شود كه آیا صحیح است یا نه؟

این حرف درست نیست. به كسانى كه این حرف را زده اند مى گوئیم چیزى كه اجتماع آن را خوب مى داند و چیزى كه اجتماع آن را بد مى داند، یعنى چه؟ مساءله اى است كه شاید عنوان كننده اولیه آن مسلمین بوده اند و آن، مساءله حسن و قبح عقلى است. حسن یعنى نیكوئى، زیبائى، و قبح یعنى بدى و زشتى. حسن و قبح عقلى در مقابل حسن و قبح غیرعقلى یعنى چه؟ ما یك زشتى و زیبائى داریم مثل این كه صورت آدمى را مى گویند صورت زیبائى است و صورت آدم دیگر را مى گویند صورت زشتى است. فلانكس داراى چشمان زیبائى است فلانكس داراى چشمان زشتى است. در میان حیوانات فلان حیوان مثلا آهو حیوان زیبائى است اما مثلا كلاغ حیوان زشتى است. حسن و قبح به این صورت، امروز یكى از علمهاى دنیا است. مى گویند شناخت زیبائى، علم زیبائى.

حسن و قبح یعنى زشتى و زیبائى چیزهائى كه به چشم دیده نمى شوند. خود آن چیزها را عقل درك مى كند و قاعدتا زشتى و زیبائى آنها را هم عقل درك مى كند. مثلا شخصى در بیابانى غریب است و در حال غربت بیمار مى شود. بعد یك آدم ناشناسى كه اصلا او را نمى شناسد، همین قدر احساس مى كند كه این آدم غریب و بیماراست. بدون اینكه هیچگونه توقعى داشته باشد فورا او را به بیمارستان برده، وسائل معالجه او را فراهم و خودش مرتبا از او عیادت مى كند و پس از اینكه آن غریب از بیمارستان خارج مى شود، همینقدر كه احساس مى كند كه او پول ندارد تا به وطن خودش برگردد، فورا از جیب خودش براى او بلیط خریده و او را به وطنش مى فرستد. حالا این آدم مثلا اهل عراق است و آن آدم اهل یكى از كشورهاى آفریقائى است كه اصلا احتمال اینكه این دو تا آخر عمر همدیگر را یك مرتبه ببینند وجود ندارد. از شما مى پرسم آیا این كارى كه آن شخص نسبت به این مرد كرد كار خوبى است یا نه؟ همه ما مى گوئیم كار خوبى است، كار نیكى است، كار قشنگى است اما آیا قشنگى این كار از نوع قشنگى اى است كه مى توان آن را با چشم دید؟ نه، قشنگى این كار را با چشم نمى توان درك كرد، همینطور كه چشم قشنگى صدا را درك نمى كند. ولى در عین حال وجدان انسان درك مى كند كه این كار، كار خوبى است، كار قشنگى است، عقل ما خوبى آن را درك مى كند.

نقطه مقابل، كسى به كسى خوبى مى كند. اتفاق مى افتد همان آدمى كه به او خوبى شده است، آن كسى را كه به او خوبى كرده است در خیابان مى بیند. حالا براى اینكه نخواهد جبران خوبیهاى او را بكند و مثلا او را به خانه ببرد و از او پذیرائى كند، با وجودى كه امكانات هم برایش فراهم است، فورا خودش را مخفى مى كند تا آن شخص او را نبیند. ما به این كار چه مى گوئیم؟ مى گوئیم كار بدى است، این آدم، آدم بدى است، كار زشتى كرد. ولى زشتى این كار چگونه زشتى اى است؟ آیا همان زشتى صورت است كه انسان مى تواند با چشم ببیند؟ نه خدابه انسان وجدان و عقلى داده است كه به حكم آن وجدان و عقل، زشتى این كار را درك مى كند. این را مى گویند حسن و قبح عقلى، زشتى و زیبائى عقلى. مى گویند تمام كارهاى اخلاقى همان كارهائى است كه عقلا زیبا است و كارهاى ضد اخلاقى كارهائى است كه عقلا ناپسند است. دیده اید كه دركتابهاى اخلاقى مى نویسند صفات حمیده و اخلاق پسندیده، نقطه مقابل صفات رذیله و اخلاق ناپسندیده است. صفات حمیده یعنى صفاتى كه قابل ستایش است، و اخلاق پسندیده یعنى اخلاقى كه عقل آن را مى پسندد. اخلاق پسندیده از نظر عقل پسندیده است، اخلاق ناپسندیده از نظر عقل ناپسندیده است. مى گویند پایه اخلاق بر پسند و ناپسند است، بر زشتى و زیبائى عقلى است. این یك مقدمه.

مقدمه دیگر اینكه مى گویند زشتى و زیبائى از نظر عقل پسند و ناپسند در شرایط مختلف فرق مى كند. عقل مردم یك چیز را در یك زمان نیك مى داند و در زمان دیگربد. یك كار را در یك جا مردمى خوب مى دانند و در جاى دیگربد مى دانند. پس حسن و قبح عقلى كه پایه اخلاق است، وضعش ثابت و یكنواخت نمى باشد، در همه زمانها یك جور نیست، در همه مكانها یكجور نیست. مثلا كشتن حیوانات و بالاخص كشتن گاو در هندوستان جزء كارهاى زشت و از زشت ترین كارهااست. همانطور كه در میان ملل دیگر كشتن انسانها زشت است، در میان آنها كشتن حیوانات زشت است. ولى از هندوستان كه بیائید به این طرف، در پاكستان، ایران، افغانستان، تركیه، عراق و... مى بینید حیوانات را ذبح مى كنند، گاو هم زیاد مى كشند و گوشتش را مى خورند. یك ملت این كار را زشت مى داند، ملت دیگر زشت نمى داند. مثال دیگر: درمورد مساله حجاب و بى حجابى زن، ذوقها و سلیقه هاى ملل فرق مى كند. ملتى كه از اول تربیتشان بیائید به این طرف، در پاكستان ایران، افغانستان، تركیه، عراق و... مى بینید حیوانات را ذبح مى كنند، گاو هم زیاد مى كشند و گوشتش را مى خورند. یك ملت این كار را زشت مى داند، ملت دیگر زشت نمى داند.

مثال دیگر: در مورد مساله حجاب و بى حجابى زن، ذوقها و سلیقه هاى ملل فرق مى كند. ملتى كه از اول تربیتشان اینطور بوده كه زنهاشان با حجاب باشند، بى حجابى را زشت مى دانند و اگر دخترى از دخترانشان یا زنى از زنانشان رویش راباز بگذارد، مى گویند كار زشتى مرتكب شده است. خود همین زنها هم مى گویند این كار، كار زشتى است ملت دیگر، ملتى كه از اول اصلا حجاب را ندیده است و زنهاى آن در حال بى حجابى بزرگ شده اند، اگر كسى بدنش را بپوشاند احساس زشتى مى كنند. در اصل، آنها حجاب را امر زشتى مى دانند و اگر زنى بخواهد خودش را بپوشاند، این عمل، یك امر زشت و بد و مستهجنى به شمار مى رود. یعنى در مكانهاى مختلف فرق مى كند. و همینطور در زمانهاى مختلف. پس معلوم مى شود كه حسن و قبح كه پایه اخلاق است ثبات ندارد، یكنواخت نیست، متغیراست، نسبى است، در مكانها مختلف فرق مى كند، در زمانهاى مختلف فرق مى كند. مثالهاى دیگرى هم ذكر مى كنند. مثلا تعدد زوجات در نزد بعضى از ملل مثل مسلمین كار زشتى شمرده نمى شود ولى در میان ملل دیگر جزء كارهاى زشت است. پس زشتى و زیبائى عقلى یك پایه قاطعى ندارد.

بنابراین یك مقدمه این بود كه به عقیده برخى، پایه اخلاق حسن و قبح است، زیبائى و زشتى است مقدمه دوم این بود كه زشتى و زیبائى جزء مفاهیم نسبى است. از این دو مقدمه هیچكدامش درست نیست مخصوصا مقدمه اول. ابتدا باید ببینیم پایه اخلاق همان زشتى و زیبائى است یانه؟ اگرپایه اخلاق زشتى و زیبائى بود، آن وقت باید بحث كنیم كه زشتى و زیبائى نسبى هست یانیست.

اساسا این حرف غلط است كه اخلاق برپایه حسن و قبح است. این، جزء افكار اسلامى نیست. در كلمات علماى اسلامى این حرف خیلى زیاد است ولى خود اسلام چنین حرفى نیست، این فكر، فكرى است كه از یونان به مسلمین رسیده است. فكر سقراطى است. این حرف، مال سقراط است كه پایه اخلاق، زشتى وزیبائى است آنهم زشتى و زیبائى عقلى. سقراط یك مكتب اخلاقى دارد و مى گویند مكتب اخلاقى سقراط مكتب عقلى است. علت اینكه مى گویند مكتب اخلاقى او مكتب عقلى است، اینست كه به عقیده سقراط اخلاق خوب، كارهائى است كه عقل آنها را زیبا مى داند، و اخلاق بد كه انسان نباید آن را داشته باشد كارهائى است كه عقل آنهارا نازیبا مى داند. سقراط مكتب اخلاقش رابراساس عقل گذاشته است آنهم زیبائى و زشتى عقلى. آن كسانى هم كه كتابهاى او راترجمه كرده اند، همین فكر سقراطى را پذیرفته اند و البته علماى اسلامى كه روى آن بحث مى كردند، این موضوع را درك كردند كه حسن و قبح پایه ثابتى نیست و متغیراست. ولى مطلب این است كه ما چرا پایه اخلاق را زشتى و زیبائى عقلى بدانیم تا بعد جواب آن را بدهیم.

نه اینجور نیست. همانطور كه عرض كردم معناى اخلاق نظام دادن به غرائز است. چنانكه طب نظام دادن قواى بدنى است، اخلاق نظام دادن قواى روحى است. پایه طب بر حسن و قبح عقلى نیست، پایه اخلاق هم بر حسن و قبح عقلى نیست یعنى چه؟ قبلا این مطلب را عرض كردم كه انسان از لحاظ روحى داراى نیروهائى است، داراى غرائزى است. هر یك از این نیروها تكالیفى (به عهده انسان) دارند یعنى انسان باید حد هر نیروئى را نگاه بدارد و بفهمد كه آن قوه و نیرو چه مقدار لازم دارد، نه بیشتر بدهد و نه كمتر، چنانكه راجع به بدن قضاوت مى كند. اگر انسان به قوا و نیروهاى روحى خودش نرسد یعنى به بعضى زیادتر برسد و به بعضى دیگر كمتر و آنها را گرسنه نگهدارد، در قوا و نیروهاى روحى اختلاف پیدا مى شود، بى نظمى و آشفتگى پیدا مى شود. این را مى گویند بیمارى روحى. یعنى زیادتر از حد به قوه اى رساندن، او را سرسخت مى كند، عواقبى ایجاد مى نماید، و اگر به قوه اى كمتر از آنچه كه احتیاج دارد بدهند، او هم سرسخت خواهد شد و عواقب نامطلوبى ایجاد مى كند. مثلا اگر انسان به قوه غذا خوردن بیش از حد رسیدگى بكند، ناز پرورده اش بكند، دائم به فكر شكم باشد، این قوه را فاسد مى كند بلكه تمام وجود و اخلاقش را فاسد مى كند. اگر هم انسان به حد كافى به آن نرسد یك نوع عواقب دیگر ایجاد مى كند. این دیگر بحثى ندارد كه این كار عقلا خوب باشد یا عقلا بد باشد اساس اخلاق سلامت روان است. سلامت روان مثل سلامت بدن ربطى به حسن و قبح ندارد. روان باید سلامتى داشته باشد. همانطور كه بدن احتیاج دارد به ورزش و تقویت، روان انسان هم احتیاج دارد به تقویت و ورزش. یعنى انسان مى تواند با یك اعمالى حتى فكر خودش را تربیت بكند. در كتاب «امیل»، نویسنده این نكته را خیلى خوب و عالى ذكر كرده است. كتاب را به صورت رمان نوشته است. كودكى را به روش خاصى بزرگ مى كنند، مثلا كارهائى را به او پیشنهاد مى كنند كه به حكم آن كارها روح او قویتر مى شود.

فكر، گاهى دقیق است و گاهى نیست یعنى انسان گاهى در فكر خودش دقت دارد و گاهى ندارد. چطور؟ ما و شما ممكن است صد بار به این «مسجد اتفاق» بیائیم و برویم ولى اگر وقتى كه خارج از آن هستیم، از ما بپرسند كه وضع این مسجد چگونه است مثلا چقدر ارتفاع دارد، پهنایش چه مقداراست، چه تابلوهائى در آن نصب كرده اند، با اینكه صد بار آمده ایم و رفته ایم، در عین حال نمى توانیم تشریح بكنیم. ولى اگر همین سوال را از یك نفر نقاش كه به هر چیزى كه نگاه مى كند به آن دقیق مى شود، بپرسند، مى تواند شرح بدهد. مى گویند چشم او تربیت شده است به این معنى كه دل او دقیق شده است روى مبصراتش. در مسموعات هم همینطور است. كسى كه با آلات موسیقى آشنائى داشته باشد، از صدا تشخیص مى دهد كه این چه صدائى است. در ملموسات نیز همین گونه است چنانكه طبیب از نبض بیمارمرض او را تشخیص مى دهد. اگر بخواهید بفهمید لامسه تا چه حد دقیق مى شود، مى توانید دركورها دقیق بشوید مخصوصا كورهاى مادرزاد. مى بینید لامسه كار اغلب نیروها را مى كند.

غرض این جهت است كه تمام قواى بدنى را باید ورزش داد. قواى روحى هم همینطور مخصوصا قواى عالى انسانى را، قوه اراده را، قوه عقل را، فكر را، تمركز فكر را، اینها را باید تقویت كرد. اینها اخلاق است. پایه اخلاق این است كه اراده انسان قوى و نیرومند باشد یعنى اراده انسان بر شهوتش حكومت بكند، بر عاداتش حكومت بكند بر طبیعتش غالب باشد. چطور؟ یعنى شخص آنچنان با اراده باشد كه اگر تشخیص داد كه باید این كار را كرد، تصمیم بگیرد و هیچ طبیعتى نتواند جلوى او رابگیرد. مثلا همان اولى كه نماز بر شخصى تكلیف مى شود و یا تشخیص مى دهد كه نماز براى او خوب است و بعداز این باید سحرها حركت كند نماز بخواند، دعابكند، استغفاربكند، از خداوند استعانت بجوید و كمك بگیرد، هنگام خواب یكدفعه بلند مى شود. طبیعتش به او مى گوید بخواب، استراحت كن. دلش مى خواهد بخوابد. خوابش هم مى آید و از خوابیدن لذت مى برد. در اینجا اگر اراده قوى و نیرومند باشد، بر طبیعت غلبه مى كند، فورا از جا بر مى خیزد و نماز مى خواند. یا اگر احساس كرد كه كم خوردن خوب است، وقتى سرسفره مى نشیند مقدارى كه مى خورد، مى بیند باز هم اشتها دارد (مخصوصا ما ایرانیها كه به پرخورى عادت كرده ایم، اتّساع معده داریم، همیشه بیش از اندازه اى كه احتیاج داریم غذا مى خوریم)، احساس مى كند كه هنوز گرسنه است و باز هم میل دارد. عقل به او حكم مى كند دیگر نخور! همین مقدار كه خوردى كافى است. طبیعت مى گوید بخور! اراده قوى است، نمى گذارد بخورد. یا در مورد عادتها، مى فهمد كه سیگار كشیدن برایش بد است، ضرر بدنى دارد، ضرر اخلاقى دارد، ضرر مالى دارد. اگر با اراده باشد تصمیم مى گیرد كه دیگر سیگار نكشد و نمى كشد یعنى اراده بر عادت غلبه مى كند. اما اگر اراده نداشته باشد، عادت غلبه مى كند.

اخلاق معنایش این است كه انسان اراده خودش را بر عادات بر طبایع غلبه بدهد. یعنى اراده را تقویت بكند به طورى كه اراده بر آنها حاكم باشد. حتى اراده باید بر عادت خوب هم غالب باشد. چون كار خوب اگر كسى به آن عادت پیدا كرد، خوب نیست. مثلا ما باید نماز بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شكل عادت داشته باشد. از كجا بفهمیم كه نماز خواندن ما عادت است یانه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام مى دهیم؟ اگر اینطور است، معلوم مى شود كه كار ما به خاطر امر خدا است. اما اگر ربا را مى خوریم، نماز را هم با نافله هایش مى خوانیم، اگر خیانت به امانت مردم مى كنیم ولى زیارت عاشورایمان هم ترك نمى شود، مى فهمیم كه اینها عبادت نیست، روى عادت است. از امام روایت شده است:

لاتنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده (۱۰۲)

هیچوقت به طول دادن ركوع سجود شخص نگاه نكنید. یعنى ركوعهاى طولانى و سجودهاى طولانى شما را گول نزند. ممكن است این از روى عادت باشد و اگر ترك بكند وحشت بكند. اگر مى خواهید بفهمید این شخص چگونه آدمى است، در راستیها و امانتها امتحانش بكنید. چون امین بودن عادت بردار نیست، راست گفتن عادت بردار نیست مانند نماز خواندن.

پس اراده و اخلاق انسان باید آنقدر قوى و نیرومند باشد كه بر طبیعت انسان غالب باشد، بر عادت انسان غالب باشد، كه هر كارى را كه انسان مى كند روى اراده باشد. حتى مثل اینكه فقها این را نقل مى كنند (اخلاقیون هم گفته اند) كه اگر مستحبى را همیشه انجام مى دادیم، مدتى آن را ترك كنیم بگذاریم از سرمان خارج بشود بعد انجام بدهیم كه از روى عادت انجام نداده باشیم بلكه از روى اراده انجام داده باشیم. غرضم این جهت است كه وقتى حقیقت اخلاق این باشد كه هر صفتى از صفات انسان، هر نیروئى از نیروهاى انسان حقى دارد كه باید به او داده شود و انسان وظیفه اى در قبال آن دارد، وقتى معناى اخلاق این باشد كه جنبه هاى انسانى وجود انسان مخصوصا عقل و اراده را باید آنقدر تربیت كرد و به آن نیرو داد كه سایر قوا تحت سیطره اش باشد، دیگر نمى توان گفت كه اخلاق در زمانها و مكانهاى مختلف فرق مى كند، من باید یكجور اخلاق داشته باشم و شما جور دیگر، یك زمان یكجور اخلاق داشته باشم، زمان دیگر جور دیگر.

اینها كه فكر كرده اند اخلاق نسبى است، سقراطى فكر كرده اند خیر، اولا پایه اخلاق زشتى و زیبائى نیست. ثانیا این مطلب كه زشتى و زیبائى تغییرپذیر است یعنى در زمانها و مكانهاى مختلف فرق مى كند، هم درست است و هم درست نیست. در این زمینه یك تحقیقى علامه طباطبائى دارد و نظر ایشان این است كه اصول زیبائیهاى عقلى و اصول زشتیهاى عقلى ثابت است، فروعش متغیراست. و من چون خسته شده ام دیگر نمى توانم روى این موضوع بحث كنم وفقط دعا مى كنم...