جلسه دوم: دو نوع تغییر در زمان
دو نوع تغییر در زمان
(
انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال
)
(
فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.
)
از مذاكراتى كه بعضى از آقایان محترم دیشب كردند و بعضى هم با تلفن صحبت كردند معلوم شد مساءله مقتضیات زمان كه دیشب عنوان شد مورد علاقه آقایان محترم است.
در شب گذشته این مطلب را عرض كردم كه در میان جاندارهائى كه زندگى اجتماعى دارند تنها انسان است كه زندگى متحول و متكاملى دارد یعنى خداوند آن موجودات دیگر را طورى خلق كرده است كه زندگى ثابت و یكنواختى دارند، از اولى كه پا به دنیا گذاشته اند با یك نظامات خاصى به وجود آمده اند و هر چه هم كه زمان بر آنها گذشته است در نظامات و تشكیلات آنها تغییراتى پیدا نشده است. مثلا زنبور عسل كه یك جاندار اجتماعى عجیبى هست از دو هزار سال پیش كه دانشمندان در وضع زندگى او كتابها نوشته اند تا امروز كه درباره آن مطالعاتى صورت گرفته است هیچ نشان نمى دهد كه این مخلوق در وضع زندگى خودش تغییرات و تبدیلاتى داده باشد. نظم همان نظم است و تشكیلات همان تشكیلات و حال آنكه از دو هزار سال پیش تاكنون در زندگى انسانها هزاران تغییر و تبدیل پیدا شده است.
اولا چرا؟ چرا آنها آنطور هستند و ما اینطور؟ براى اینكه آنها به اصطلاح با غریزه زندگى مى كنند نه با عقل، یعنى خداوند یك قدرت مرموزى همراه آنها كرده است كه حقیقت این قدرت بر علم روشن نشده است. (اینكه عرض مى كنم روشن نشده است یعنى از نظر مادى قابل توضیح نیست) جز همان چیزى كه قرآن فرموده است:
(
و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بیوتا
)
پروردگار تو از راه مخفى به زنبور عسل القاء كرد. «وحى» همان فهماندن است از راه نهانى، از راهى غیر از راههاى معمولى. همان قدرتى كه در زبان علم غریزه نامیده مى شود و قرآن آن را به نام وحى نامیده است، همیشه همراه این موجود بوده است و او است كه این موجود را هدایت و رهبرى مى كند. ولى انسان اینطور نیست، آنطور آفریده نشده است. به انسان قدرتى داده شده است كه ما نام آن را «عقل» یا «ابتكار» مى گذاریم. انسان داراى قوه ابتكار است اما حیوان ابتكار ندارد. این اساس مطلب است.
ابتكار یعنى نقشه تازه خلق كردن، نقشه جدید آفریدن. حیوان همان چیزى را كه از طریق وحى به او فهمانده شده است مى داند، دیگر قادر نیست از پیش خود چیزى خلق كند یعنى نقشه اى را با فكر خودش طرح بكند، ولى انسان قادر است چون به انسان یك همچو قوه عجیبى داده شده است. غریزه را از او گرفته اند و به او گفته اند تو در پرتو این قوه باید زندگى بكنى. البته انسان داراى وحى هست به این معنى كه براى بعضى از افراد او كه پیغمبران باشند در مسائلى كه پاى حس و عقل به آنجا نمى رسد وحى به كمك مى آید كه انسان را رهبرى كند، ولى قوه ابتكار را از او نگرفته اند، قوه ابتكار دارد و در حدودى كه از این قوه ساخته است وحى كارى ندارد. چون انسان داراى یك همچو قوه و قدرتى هست زندگى او در خلقت از صفر باید شروع بشود و از صفر هم شروع شده است، بعد با قوه ابتكار خودش قدم به قدم جلو مى رود و وضع زندگى خودش را تغییر مى دهد، از مرحله اى وارد مرحله دیگر مى شود، از عهدى به عهدى دیگر مى رود، نتیجه اینست كه به اصطلاح تمدن انسان دوره هائى دارد و تمدن حیوان دوره هائى ندارد. اینكه مى گویند مقتضیات زمان تغییر مى كند، راست مى گویند. علت تغییر كردنش هم همین جهت است كه با طرز خلقت انسان مربوط است. مقتضیات زمان براى حیوان عوض نمى شود ولى براى انسان عوض مى شود. در حیوان حس تجدد و نوخواهى وجود ندارد، در انسان وجود دارد. زمان او یكنواخت است ولى زمان انسان یكنواخت نیست. حیوان مكلف نیست یعنى مسئولیت روى دوش حیوان گذاشته نشده است، یك ماشین خودكار است، ولى انسان مسئول كار خودش است.
تكلیف، وظیفه و مسئولیت، همان چیزى است كه قرآن از آن به نام امانت یاد كرده است. امانت را بر زمین و آسمانها و كوهها (البته اینها به عنوان نمونه ذكر شده اند، منظور تمام مخلوقات است) عرضه داشتیم هیچكدام حاضر نشدند كه آن را بپذیرند چون استعدادش را نداشتند. تنها انسان بود كه حاضر شد بار امانت تكلیف و مسئولیت را به دوش بگیرد یعنى گفت خدایا! مسئولیت را من به عهده مى گیرم، آن راه كمال و سعادت را من با پاى خودم طى مى كنم به حكم این نیروى عجیبى كه به من داده اى كه نیروى ابتكار است، نیروى عقل است، نیروى خلاقیت است.
از همین جا یك مطلب دیگر هم پیدا مى شود یعنى یك تفاوت پیدا مى شود و آن اینست: حیوانها همانطورى كه در زندگى اجتماعیشان ترقى و تكامل ندارند، انحراف هم ندارند، سقوط هم ندارند. همانطورى كه بالا رفتن ندارند، پائین آمدن هم ندارند. یعنى شما نمى توانید مثلا در میان زنبورهاى عسل، گروهى را پیدا بكنید كه اینها تدریجا دچار فساد و انحراف شده باشند، اخلاقشان فاسد شده باشد، نظامات خودشان را عوض كرده باشند، خلاف كرده باشند و در نتیجه این كار از میان رفته باشند، اما انسان این هم در كارش هست، یعنى فساد و انحراف هم در انسان امكان دارد. همانطورى كه انسان ممكن است راه پیشروى را بپیماید، ممكن است به سقوط و تباهى هم برود. هر دو راه به رویش باز است. همانطورى كه ممكن است در زمان به واسطه استعداد عقلانى و علمى خودش جلو برود، ممكن است در اثر خودخواهى و هواپرستى از جاده ترقى منحرف شود، به سراشیبى سقوط وارد گردد. امكان سقوط و انحراف براى انسان از دو راه است، یكى از راه ظلم و ستمگرى و حقوق یكدیگر را پایمال كردن و از مسیر عدالت خارج شدن، و دیگر از راه جهالت. جهالت یعنى چه؟ یعنى اشتباه كردن. حیوانها این چیزها را ندارند. البته گاهى به ندرت اتفاق مى افتد ولى نه آنطورى كه براى انسان پیش مى آید كه یك قومى را فاسد مى كند. مثلا مى گویند ممكن است اشتباهى براى دسته كارگر زنبور عسل پیدا بشود. افراد كارگر ماءمورند كه گلهاى خوشبو و لطیف را پیدا كرده و آنها را بمكند و عسل تهیه كنند. گاهى اشتباها بجاى یك گل لطیف و خوشبو یك گل بدبو را مى مكند اما این اشتباه بسیار كوچك است و زود هم جبران مى شود. ماءمورینى در كندو هستند كه وقتى زنبورهاى كارگر وارد مى شوند دهان آنها را بو مى كنند مى بینند وظیفه خودشان را خوب انجام داده اند یا نه. اگر دیدند بد انجام داده اند فورا یك محكمه از محكمه صحرائى سریعتر تشكیل مى دهند و با اسلحه اى كه دارند همانجا آنها را معدوم مى كنند. اینست كه در آیه كریمه قرآن بعد از بیان عرض امانت بر مخلوقات و امتناع تمام مخلوقات از پذیرش آن و پیشقدم شدن انسان، بلافاصله مى فرماید:
(
انه كان ظلوما جهولا
)
انسان موجود بسیار ستمگرى است، انسان موجود بسیار نادانى است. این دو استعداد یعنى استعداد ترقى و تكامل از یك طرف، و استعداد و امكان سقوط و انحراف از طرف دیگر به واسطه ظلم یا جهل، از یكدیگر تفكیك نمى شود.
آیه دیگرى در قرآن به همین مضمون هست، اول سوره دهر:
(
هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یكن شیئا مذكورا
)
(
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا
)
(
انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا
)
آیا بر انسان گذشته است زمانى كه هیچ نبوده است؟ یك چیزى كه نام برده بشود نبوده است؟ ما انسان را از یك نطفه و ماده اى آفریده ایم كه در آن ماده استعدادهاى گوناگون وجود دارد و به موجب همان استعدادها ما انسان را مورد آزمایش قرار مى دهیم و آزادش مى گذاریم.
آزمایش یعنى چه؟ آزمایش به چه وسیله؟ آزمایش به وسیله تكلیف و مسئولیت. یعنى تكلیف و مسئولیت به عهده او قرار مى دهیم و آزادش مى گذاریم و مى گوئیم خودت مى دانى، این راه است و این چاه، اگر راه را رفتى به سعادت مى رسى و اگر به طرف چاه رفتى منحرف شده اى و سقوط خواهى كرد.
(
و جعلناه سمیعا بصیرا
)
ما انسان را شنوا و بینا قرار دادیم، سمیع و بصیر قرار دادیم یعنى براى انسان چشم بینا و گوش شنوا قرار دادیم. بعد مى فرماید:
(
انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا
)
راه را به او نشان دادیم، از اینجا دیگر با خود انسان است، یا شاكر است یا كفور.
انسان تنها موجودى است كه یك همچو خلقت عجیبى دارد، یك همچو سرشت مركبى دارد. به موجب همین سرشت مركب است كه گاهى پیش مى رود، گاهى عقب. به عبارت دیگر انسان زمان خود را مى سازد، گاهى زمان خود را خوب مى كند و گاهى بد، برخلاف حیوان كه ساخته شده زمان و محكوم زمان است. انسان تا حدودى خالق زمان خویش است و حیوان صد در صد مخلوق زمان خویش است.
از همین جا ما به این مطلب مى رسیم كه تغییراتى كه در زندگى بشر پیدا مى شود دو نوع است: یك نوع تغییرات صحیح و یك نوع تغییرات ناصحیح، اعتلائى و غیراعتلائى.
پس یك مطلب دیگر را از اینجا نتیجه مى گیریم و آن اینست كه اگر از ما بپرسند آیا با تغییراتى كه در زمان پیدا مى شود باید هماهنگى كرد یا باید مخالفت كرد، باید اینجور جواب بدهیم كه با تغییرات زمان نه باید دربست هماهنگى كرد و نه دربست و صددرصد مخالفت كرد، چون زمان را انسان مى سازد و انسان موجودى است كه مى تواند زمان را در جهت خوبى تغییر بدهد و مى تواند زمان را در جهت بدى تغییر بدهد، پس با تغییراتى كه در جهت خوبى است باید هماهنگى كرد و با تغییراتى كه در جهت بدى است نه تنها نباید هماهنگى كرد بلكه باید مخالفت كرد.
اكنون سؤ ال دیگرى پیش مى آید كه كدام تغییرات است كه باید آنها را به حساب ترقى و اعتلاء بگذاریم و كدام تغییرات است كه باید آنها را به حساب فساد و انحراف بگذاریم؟ ما از كجا بفهمیم كه یك تغییر اوضاع خوب است و ما هم باید هماهنگى بكنیم یا بد است و باید مخالفت بكنیم؟ مقیاس آن چیست؟
عقل براى انسان راهنماى خوبى است. عقل را خداوند به انسان داده است براى اینكه راه كمال را از راههاى انحراف تشخیص بدهد. وضع بشر نشان مى دهد كه بشر گاهى به حكم عقل راه صحیح را طى مى كند، گاهى به حكم اشتباه و جهالت و هواپرستى راه انحراف را طى مى كند.
یك مقیاس كلى اینست كه ببینیم پدیده هائى كه در زمان به وجود مى آید چه عواملى باعث به وجود آمدن آنها شده است و در چه جهتى به وجود آمده است، یعنى عامل پدیده مورد نظر كدام استعداد از استعدادهاى گوناگون انسانى است، و (ببینیم آن پدیده) براى چه منظورى به وجود آمده و چه آثارى دارد؟ باید ببینیم آنچه كه در زمان پیدا شد آیا محصول عقل و علم بشر است یا چیز دیگرى دخالت كرده است؟ شما هر چیزى را كه دیدید در زمان پیدا شد اگر روى آن حساب بكنید، گاهى مى بینید صد در صد محصول علم و عقل است، و گاهى مى بینید محصول علم هست اما نه علم آزاد بلكه علم بیچاره اسیر. مثلا علمى در دنیا هست به نام علم فیزیك. بعضى از علما زحمت كشیده اند و این علم را پیش برده اند. یكى از مباحث این علم بحث مربوط به نور است. مبحث نور از مباحثى است كه هزاران سال است بشر درباره آن تحقیقاتى دارد كه حقیقت نور چیست؟ انسان كه مى بیند، چطور مى شود كه مى بیند انعكاس و انكسار نور چگونه است؟ نور چه قوانینى دارد؟ یكى از علماى اسلامى مردى است به نام «ابن الهیثم» كه یك ریاضیدان و فیزیكدان فوق العاده اى مى باشد، مخصوصا درباره نور مطالعات عجیبى كرده است كه اروپائیها بسیارى از عقایدشان درباره نور را به اقرار خودشان از این مرد گرفته اند. كتاب «المناظر» ابن الهیثم اكنون در دست است. یكى از اكابر دانشمندان اروپائى «راجر بیكن» است كه از معاریف نوابغ اروپا است و در حدود قرن دوازدهم میلادى مى زیسته است. این مرد از حوزه اندلس اسلامى استفاده كرده است و همه چیز خود را مدیون ابن الهیثم مى داند. «ویل دورانت» در كتاب «تاریخ تمدن» و همچنین «گوستاولوبون » در «تاریخ تمدن اسلام و عرب» از قول خود راجربیكن مى نویسد كه این مرد با صراحت مى گوید استاد اصلى من در این علم، ابن الهیثم است و من از كتابهاى او استفاده كرده ام. البته بعدها مبحث نور را خیلیها پیش برده اند.
در اثر شناختن نور و كیفیات نور، بشر مسئله عكس و عكسبردارى و فیلمبردارى را آموخته است. این موضوع كار علم است. آیا علم در اینجا پیشروى كرد یا نه؟ البته كه پیشروى كرد. از این راه چه استفاده ها كه بشر مى تواند ببرد!
علم كار خودش را مى كند، كشف و اختراع خودش را مى كند، یك دفعه یك آدم پول پرست هواپرست پیدا مى شود و آن را وسیله براى خالى كردن جیب مردم و ضمنا فاسد كردن اخلاق مردم قرار مى دهد، از این علمى كه بشر پیدا كرده است فیلمهاى فاسد كننده منحرف كننده ایجاد مى كند، یعنى علم را به اسارت مى برد، از این علم فیلمهاى فاسدى تهیه مى كند كه نتیجه اش خراب كردن اخلاق مردم است آن وقت آیا ما مى توانیم فلان فیلم سینمایى را قبول بكنیم و بگوئیم پدیده این قرن است، محصول علم است؟ مى گوئیم نه، این فقط محصول علم نیست، محصول علم و چیز دیگرى است، محصول شهوت شهوت پرستان است كه علم را در خدمت خودش گرفته است و یك همچو چیزى به وجود آورده است.
مثال دیگرى عرض مى كنم: علم دیگرى در دنیا پیشروى مى كند به نام علم شیمى، علمى كه خواص تركیبات اجسام را نشان مى دهد و بشر را قادر مى كند كه بتواند از عناصر، تركیبات عجیبى بسازد مانند دواها. علم پیشرفت مى كند، خواص تركیبات را طرح مى كند. تا آنجا كه حساب علم است، ترقى و پیشروى است آیا ما باید با این پیشروى علم هماهنگى بكنیم؟ بله باید هماهنگى بكنیم. اما به مرحله اى مى رسد كه مى بینیم علم در خدمت هوس افراد فاسدى قرار گرفت، افرادى تحصیل كردند، متخصص شیمى شدند و با خواص تركیب اشیاء آشنا شدند، علم بیچاره را وسیله اى ساختند براى ساختن ماده اى به نام «هروئین» كه پدر جد تریاك است یعنى از هر جهت قدرتش چندین برابر تریاك است هم از لحاظ نشئه اى كه ایجاد مى كند و هم از لحاظ خمارى. عفیف ترین زنهاى دنیا اگر خداى ناخواسته مبتلا به هروئین بشود، در موقع احتیاج حاضر است خود را تسلیم بكند و مقدارى از آن را بگیرد. بلاى بشریت است. آیا در ساختن هروئین علم دخالت كرده است یا نه؟ بله علم دخالت داشته است، ولى علم آن را نساخته است شهوت بشر آن را ساخته است، هواپرستى بشر آن را ساخته است. علم چراغ است در دست بشر. چراغ را در هر جا ببرى و به هر راه ببرى همان جا و همان راه را روشن مى كند. عمده اینست كه آنكه چراغ را در دست دارد به كجا و به چه راهى برود. یك دكتر داروساز با خودش فكر مى كند حالا كه من تحصیلات عالیه داروسازى را انجام داده ام، بجاى اینكه یك داروخانه باز كنم كه درآمدم فقط روزى پنجاه تا صد تومان باشد، مى آیم هروئین مى سازم كه بجاى ماهى سه چهار هزار تومان، بتوانم در ماه بیست سى هزار تومان درآمد داشته باشم. آیا ما در اینجا مى توانیم هروئین را محصول پیشرفت زمان بدانیم و بگوئیم این (ماده) محصول قرن است، به نام مقتضیات زمان و پیشرفت زمان باید هروئین بكشیم؟!
در اینجا این دو استعدادى كه قرآن مى گوید، یكى تحت عنوان
(
انا عرضنا الامانة
)
و دیگرى تحت عنوان
(
انه كان ظلوما جهولا
)
باهم آمیخته شده است. استعداد ابتكار بشر با استعداد ظلم و ستمگرى و جهل بشر اتحاد پیدا كرده اند یعنى قدرت ستمگرى بشر، قدرت ابتكار بشر را در خدمت خود گماشته است. محصول آنجائى كه قدرت ابتكار در خدمت قدرت شهوت قرار مى گیرد فیلمهاى خانمان برانداز است، هروئین است.
مثال دیگر عرض مى كنم: «بزرگترین تعریفى كه براى این قرن مى كنند اینست كه مى گویند «قرن اتم» است. اما تا بشر رفت كه از نیروى اتم كوچكترین استفاده را بكند، قدرت طلبهاى دنیا علما را وارد كردند كه از این نیرو «بمب» بسازند كه این بمب وسیله اى در دست افراد جاه طلب دنیا باشد تا هر كسى كه خواست نفس بكشد فورا او را تهدید كنند. آیا مى شود گفت چون این بمب محصول كشف اتم است و محصول این قرن است، صلاح بشریت است، از مقتضیات زمان است؟ اگر باید با تمام مقتضیات زمان هماهنگى كرد پس چرا تمام بشریت ناله مى كند از این «مسابقه تسلیحاتى» كه الان وجود دارد و تمام خیرخواهان بشر مى گویند بیائید تحریم بكنیم اسلحه سازى را، آنهم اینجور اسلحه را. پس چرا مى گویند بیائید با اینها مبارزه بكنیم؟ این، مسیر علم هست اما نه علم آزاد. در اینجا نیز قدرت ابتكار بشر در اختیار قدرت جاه طلبى بشر قرار گرفته است یعنى ابتكار اسیر جاه طلبى بشر شده است.
مى گویند براى «اینشتین» در آمریكا جشنى گرفتند و دانشمندانى كه حضور داشتند در فضائل این مرد داد سخن دادند، نوبت به خودش رسید گفت شما براى كسى دارید جشن مى گیرید كه وسیله شد بمب اتم در دنیا بسازند.
البته این شخص كه این كشف را كرد هیچوقت فكر نمى كرد و منظورش این نبود كه بمب اتم بسازند، این كشف را كرد كه این نیرو در راه مصالح بشریت به كار بیافتد اما قبل از اینكه او تكان بخورد، روزولت ها، استالین ها، خروشچف ها، آیزنهاورها، چرچیل ها، این جاه طلبهاى دنیا فورا از این قدرت به نفع قدرت طلبى خودشان استفاده كردند.
آن كسى كه صنعت ضبط صوت را اختراع كرد، هدفش این بود كه درسهاى مفیدى داده مى شود، خطابه ها و كنفرانسها داده مى شود، خوب است كه وسیله اى باشد كه صوت را ضبط بكنند تا آن درسها و خطابه ها در این وسیله ضبط بشود تا مردم بیشتر استفاده بكنند. ولى هنوز دو تا خطابه و كنفرانس ضبط نشده بود، هنوز دو تا درس ضبط نشده بود كه تصنیفهاى شهوت انگیز دنیا را پر كرد. این چه بود؟ نیروى شهوت پرستى بشر بود كه در كمین است تا استفاده بكند و علم را در خدمت خودش قرار بدهد.
پس، از اینجا ما مى فهمیم بشر همینجور كه پیشروى دارد، انحراف هم دارد. از قدیم الایام این مطلب را معلمین اخلاق دنیا به ما گفته اند كه علم در وجود یك فرد دلیل نیست كه او را در طریق مصالح بشریت گام بردارد، ممكن است یك نفر عالم باشد ولى علمش در خدمت شهوتش قرار بگیرد.
امیرالمؤمنینعليهالسلام
مى فرماید: من علم فراوانى دارم ولى افسوس افرادى را پیدا نمى كنم كه به آنها تعلیم بدهم بعد فرمود: بله، افرادى را پیدا مى كنم ولى بعضى افراد را كه پیدا مى كنم آدمهاى سلیم النفسى هستند اما كودن مى باشند، نمى فهمند عوضى مى فهمند، بعضى دیگر، افراد زیركى هستند اما تا معلومات را از من فرا مى گیرند آن را وسیله قرار مى دهند براى منافع مادى خودشان یعنى علم را وسیله هدفهاى پست و پلید خودشان قرار مى دهند.
سنائى مى گوید:
این بسیار حرف درستى است. یك فرد همینكه عالم شد كافى نیست كه بگوئیم هر كارى كه این آدم مى كند درست است. باید ببینیم علم این آدم آزاد است یا اسیر؟ آیا علم این آدم در راههائى كه عقل تصویب مى كند به كار مى افتد یا در راه هدفهاى دیگر، و به تعبیر امیرالمؤمنین «مستعملا آلة الدین للدنیا»
است.
این در خصوص یك فرد است، تا چه رسد به اجتماع كه نهج البلاغه، حكمت عده اى از علما و دانشمندان فعالیت مى كنند اجتماع را به جلو مى برند و یك عده مردم سودجو در كمین مى باشند كه از كارهاى اینها سوءاستفاده بكنند.
پس این مقیاسى است كه ما مى توانیم به دست بیاوریم راجع به تغییراتى كه در روزگار پیدا مى شود كه چه تغییرات، تغییرات خوبى است و چه تغییرات، تغییرات بدى است؟ با تغییراتى كه در ایجاد آن ولو علم هم دخالتى داشته است اما علم در خدمت هوا و هوس بشر قرار گرفته است تا این تغییرات را ایجاد كرده نباید هماهنگى نمود. هماهنگى كردن با اینها مساوى با سقوط است.
اگر بگوئید عصر، عصر علم است مى گوئیم بله عصر علم است اما آیا تمام سرچشمه هاى وجود بشر غیر از علم خشك شده است، فقط عصر علم است، بشر فقط عالم است، غیر از علم نیروى دیگرى در بشر وجود ندارد؟ چرا.
این نكته را توجه داشته باشید در هیچ دوره اى به اندازه دوره ما «علم» اسیر و برده نشده است. اسم این دوره را نباید عصر علم گذاشت باید عصر بردگى علم گذاشت، عصر اسارت علم، یعنى عصرى كه علم را آزاد نمى گذارند. در تمام دوره هاى گذشته، علم از این دوره آزادتر بوده است. در هیچ دوره اى علم و عالم مثل امروز بدبخت و اسیر و بیچاره نبوده است.
شما اگر درست دقت كرده باشید مى دانید كه اگر عالمى پیدا بشود، مثلا یك مخترع و یا یك روانشناس بسیار ماهر، تا پیدا شد فورا قدرتهاى سیاسى او را در اختیار خودشان قرار مى دهند مى گویند تو بیا علم خودت را در خدمت هدفهاى ما قرار بده، و چاره اى هم ندارد. بهترین مثلش دانشمندان اتم شناس هستند. از اینها بیچاره تر در دنیا وجود ندارد در هر جاى دنیا كه یك دانشمند اتم شناس درجه اول پیدا شد قدرتهاى سیاسى آمدند او را زندانى كردند براى اینكه علم را در اختیار آنها قرار دهد و احیانا دشمن از آن استفاده نكند. یك برنامه مى دهند و مى گویند روى این برنامه باید عمل بكنى و حق زندگى غیر از این را ندارى دانشمندان درجه اول در هر كجاى دنیا باشند اسرارى از علوم طبیعى مى دانند كه دیگران نمى دانند. ممكن است در شوروى چندین نفر از این دانشمندان باشند (كه كسى عدد آنها را هم نمى داند چون اینگونه افراد جزء اسرارند). همین تعداد هم ممكن است در آمریكا باشد. براى هر یك از اینها دهها نفر ماءمور و مراقب وجود دارد كه اسرار را به دیگرى تحویل ندهند، یا یك وقت دیگران اینها را ندزدند. از اینها بیچاره تر در دنیا وجود ندارد یعنى این آزادى كه ما و شما الان داریم آنها ندارند. حتى با برادر خودش حق ندارد تماس بگیرد. چرا؟ براى اینكه ممكن است یكوقت او بخواهد به برادرش مقداى از این اسرار را تحویل دهد و بعد برادر او برود این اسرار را در اختیار دولت دیگر بگذارد و آن دولت از این لحاظ با این دولت برابر بشود.
پس این چه عصر علمى است؟ عصر علم هست اما نه عصر آزادى علم بلكه عصر اسارت و بردگى علم، عصر اینكه قدرت دیگرى غیر از قدرت علم بر اجتماع بشر حكومت مى كند و آن قدرت، علما را به عنوان وسیله براى هدفهاى خودش استخدام كرده است.
پس اگر ما بگوئیم با مقتضیات زمان نباید به طور دربست هماهنگى كرد، این مخالفت با علم نیست، بلكه به واسطه این نكته است كه ما مى دانیم هنوز دوره اى كه در آن دوره علم آزاد باشد، عقل آزاد باشد، دوره اى كه علم و عقل بر شهوات مردم، بر جاه طلبیهاى مردم حكومت بكند نیامده است، یعنى هنوز عصرى نیامده است كه «اینشتین» حاكم و آمر باشد و روزولت مطیع و ماءمور، بلكه عكس است.
افلاطون نظریه معروفى دارد به نام نظریه «مدینه فاضله».
مى گوید دنیا آن روزى به سعادت نائل خواهد شد كه حكیمان زمامداران باشند و زمامداران حكیمان، تا وقتى كه حكیمان طبقه اى هستند و زمامداران طبقه اى دیگر، دنیا روى سعادت نخواهد دید. ما مسلمانها بالاخص شیعیان مى گوئیم دوره سعادت بشر آن عصرى است كه دوره عدل كامل است یعنى عصر ظهور حضرت حجت (عج)، آن دوره اى كه اولین مشخصش اینست كه دوره حكومت عقل است یعنى دوره اى است كه آن، علم اسیر و برده نیست.
امیرالمؤمنینعليهالسلام
تعبیرى درباره عصر دارد كه مى فرماید
(
و یغبقون كاءس الحكمه بعد الصبوح
)
در آن عصر مردم صبحگاهان و شامگاهان جامى كه مى نوشند جام حكمت و معرفت است، جز جام حكمت و معرفت جام دیگرى نمى نوشند.
در كافى هست كه در عصر ظهور حضرت حجت، خدا دست خود را بر سر افراد بشر مى گذارد و عقل مردم زیاد مى شود.
من شاید نتوانستم این مطلب را آنجور كه دلم مى خواست تقریر بكنم ولى بدانید كه به غلط مى گوئیم عصر، عصر علم است، به غلط مى گوئیم عصر، عصر عقل است، به غلط مى گوئیم عصر، عصر فكر است، براى اینكه در این عصر عقل آزادى ندارد، علم و فكر آزادى ندارد، هنوز دنیا دنیاى شهوت است، هنوز دنیا دنیاى جاه طلبى است.
در ماه گذشته كه به خوزستان رفته بودم در جشنى كه به مناسبت نیمه شعبان برقرار شده بود گفتم اگر بخواهید بفهمید عصر چه عصرى است و بر وجود بشر چه چیزى حكومت مى كند، وضع این «بیتل ها» را ببینید، چهار تا آدم بى ارزش چه سر و صدائى در دنیا راه انداخته اند. روزنامه هاى خودمان نوشتند وقتى كه اینها به آمریكا رفتند تمام جریانهاى سیاسى را تحت الشعاع قرار دادند. این، حكایت مى كند از روحیه ملت آمریكا. «ویلسن» نخست وزیر انگلستان هم وارد شد و روزنامه هاى مهم مثل «نیویورك تایمز» خبر ورود او را در چهار سطر نوشتند اما صفحاتى را اختصاص به بیتل ها دادند. آنقدر اینها در دنیا شهرت كسب كرده اند كه گفتند ما امروز از عیساى مسیح معروفتریم. آیا این موضوع از این حكایت مى كند كه عصر، عصر علم و عقل است؟ گفتم معلوم مى شود هنوز عصر، عصر بیتل هاست نه عصر ویلسن، و گفتم تازه اگر عصر ویلسن هم بود چه بود؟
پس، از اینها ما نتیجه مى گیریم كه هنوز نباید جریانهائى را كه در دنیا وجود دارد صد در صد تصدیق بكنیم، نباید كلمه مقتضیات زمان ما را فریب بدهد. هنوز خیلى فاصله دارد تا زمان به جائى برسد كه تمام تغییراتش صحیح باشد. در همینجا به عرایض خودم خاتمه مى دهم.