اسلام و مقتضیات زمان جلد ۱

اسلام و مقتضیات زمان0%

اسلام و مقتضیات زمان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ

اسلام و مقتضیات زمان

نویسنده: شهید مرتضی مطهری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 29078
دانلود: 5438

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 31 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29078 / دانلود: 5438
اندازه اندازه اندازه
اسلام و مقتضیات زمان

اسلام و مقتضیات زمان جلد 1

نویسنده:
فارسی

 

كتاب حاضر مشتمل بر بیست و شش سخنرانی از متفكر شهید،‌ تحت عنوان «اسلام و مقتضیات زمان» و نیز نوشته كوتاهی به قلم ایشان در همین موضوع «به عنوان مقدمه» می باشد. این كتاب حاوی بخشهایی جالب و دلكش در موضوع خود بوده و حلال مسائل مبتلابه زیادی در باب «اسلام و مقتضیات زمان» می باشد. خصوصاً‌ با توجه به موقعیت زمانی حاضر كه به یمن انقلاب شكوهمند اسلامی،‌ حكومت به صالحان رسیده و در پی اجرای احكام می باشیم و طبعاً‌ این سوال پیش می آید كه آیا با توجه به تغییرات و تحولات زمان، اسلام كه در چهارده قرن پیش نازل شده می تواند پاسخگوی مشكلات این زمان و هر زمان دیگری باشد؟ این كتاب پاسخگوی اینگونه سوالات است. ناگفته نماند كه استاد شهید بحثهایی در همین زمینه در سال 1351 ایراد نموده اند. این بحثها به همراه دو بحث دیگر و نیز نوشته هایی از استاد در این باب، جلد دوم این كتاب را تشكیل می دهد.

جلسه سوم: جامعه در حال رشد

جامعه در حال رشد

( و مثلهم فى الانجیل كزرع اخرج شطاءه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع. (۹) )

در این آیه كریمه خداوند مثلى براى اهل ایمان یعنى براى مسلمانان كه از دستورات پیغمبر اكرم پیروى مى كنند ذكر مى كند. این مثل با بحث ما ارتباط زیادى دارد. مى فرماید مثل اینها در انجیل اینطور ذكر شده است: مثل زراعتى هستند، یعنى دانه اى كه در زمین كشت مى شود. اول كه این دانه سر مى زند، به صورت برگ نازك است. اگر مثلا دانه گندمى را در زمین بكارند اول بار كه از زمین مى روید به صورت برگ خیلى نازك و لطیف است فآزره اما این برگ به همان حالت نازكى ثابت نمى ماند تدریجا بیشتر از زمین بیرون مى آید و داراى ساقه اى مى شود كه نسبت به آن برگ صفت دیگرى دارد یعنى آن را تقویت مى كند، آن برگ نازك را محكم مى كند یعنى ساقه درمى آید فاستغلظ بعد كم كم این ساقه غلظت و ضخامت پیدا مى كند «فاستوى على سوقه» روى ساقه خودش مى ایستد یعجب الزراع در این وقت است كه كشاورزان را به تعجب وامى دارد یعنى متخصصین فن كشاورزى وقتى نگاه مى كنند تعجب مى كنند. همین حالت است حالت استقلال و رشد و تعالى كه چشم دشمن را كور مى كند و دشمن به خشم درمى آید. كفار وقتى اینها را مى بینند به خشم درمى آیند.

این مثل، مثل چیست؟ خودش فرموده است: آنان كه با این پیغمبر هستند، در مقابل دشمن، قوى و محكم ولى نسبت به خودشان مهربان و نرم مى باشند:

( اشداء على الكفار، رحماء بینهم تریهم ركعا سجدا )

در مقابل دشمن نیرومند و باصلابتند و نسبت به خودشان مهربان، اهل عبادت و پرستش مى باشند آنها را در ركوع و سجود مى بینى.

این مطلب را توجه داشته باشید كه عبادت و پرستش، از اسلام جداشدنى نیست. بعضى از افراد كه با تعلیمات اجتماعى اسلام آشنا شده اند این آشنائى سبب شده است كه عبادات را تحقیر كنند ولى خیر، اینها از یكدیگر تفكیك پذیر نیست، عملا هم تفكیك پذیر نیست یعنى این دستورات و عبادات خاصیت خودش را نمى دهد مگر اینكه تعلیمات اجتماعى به او ضمیمه شده باشد. تعلیمات اجتماعى هم خاصیت خودش را نمى دهد مگر اینكه عبادتها به او ضمیمه شده باشد.

( یبتغون فضلا من الله و رضوانا )

از خدا زیاده مى خواهند، به آنچه كه دارند قانع نیستند افزونتر مى خواهند اما نه آنطور افزون خواهى كه مادى مسلكها و ماده پرستها دارند كه فقط دنبال پول و مادیات مى باشند. اینها در عین افزون طلبى رضاى خدا را مى خواهند در راه حق و حقیقت افزون طلب مى باشند.

( سیماهم فى وجوههم من اثر السجود )

مسلمانى در چهره آنها پیدا است، آثار عبادت در گونه آنها نمایان است. یعنى چه؟ مقصود این نیست كه چون زیاد سجده كرده اند فقط پیشانیشان پینه بسته است. عبادت خاصیتش اینست كه در قیافه انسان اثر مى گذارد. یك رابطه عظیمى میان روح و جسم انسان هست. افكار و عقائد و اخلاق و ملكات انسان در قیافه او اثر مى گذارد. قیافه یك انسان نمازخوان با یك انسان تارك الصلواه یكى نیست.

این چه مثلى است كه خدا براى مسلمانان صدر اول زده است؟ مثل رشد است، مثل تكامل است، مثل اینست كه رو به تكامل و پیشرفت مى روند. اول مثل این هستند كه به صورت یك برگ نازك از زمین روئیده مى شوند. بعد به صورت یك ساقه ضخیم درمى آیند، داراى برگها مى شوند، بوته اى مى شوند نه مانند سایر بوته ها. سایر كشاورزان، سایر معلمان، سایر تربیت كنندگان، بشریت وقتى اینها را مى بینند به حیرت فرو مى روند كه این رشد با این سرعت و به این خوبى چطور مى شود؟ سقراطها وقتى بیایند حیرت مى كنند.

اتفاقا یكى از چیزهائى كه باعث حیرت جهانیان شده است همین سرعت رشد مسلمین و به استقلال رسیدن مسلمانها است كه قرآن تعبیر مى كند

( فاستوى على سوقه )

روى پاى خودش بایستد.

یكى از اروپائیها گفته است اگر ما سه چیز را در نظر بگیریم، آن وقت اعتراف خواهیم كرد كه در دنیا مانند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كسى وجود ندارد یعنى رهبرى در دنیا مانند او وجود نداشته است. یكى اهمیت و عظمت هدف. هدف بزرگ بود، زیرورو كردن روحیه و اخلاق و عقائد و نظامات اجتماعى مردم بود. دوم قلّت وسائل و امكانات. از وسائل چه داشته است؟ همان خویشان نزدیك خودش با او طرف بودند، نه پولى داشت، نه زورى و نه همدستى. یك نفر یك نفر افراد را به خود مؤمن ساخت و دور خود جمع كرد تا به صورت بزرگترین قدرت جهان درآمد. عامل سوم سرعت وصول به هدف بود یعنى در كمتر از نیم قرن بیش از نیمى از مردم دنیا تسلیم دین او شدند و ایمان آوردند. آن وقت مى بینید همچو رهبرى در دنیا وجود نداشته است.

این است مقصود قرآن از این مثل كه مى گوید: یعجب الزراع متخصصین و دهقانها و كشاورزان انسانیت تا ابد در تعجب فرو مى روند كه اینها چطور به این سرعت پیدا شدند و رشد كردند و روى پا ایستادند و میوه دادند. این مثل در خود قرآن مجید براى امت ذكر شده است.

اینجا یك سؤ ال مى كنم: آیا مسلمانان صدر اول اختصاصا باید اینجور باشند و این خاصیت مال آنها بود یا خاصیت مال اسلام است یعنى هر وقت و هر جا مردمى واقعا اسلام را بپذیرند و به دستورات اسلام عمل بكنند همین خاصیت رشد و تزاید و تكامل و استقلال و روى پاى خود ایستادن و دیگران را به حیرت و تعجب واداشتن را دارند. البته این خاصیت مال اسلام است نه مال مردم، این خاصیت مال ایمان به اسلام است، مال پیروى از تعلیمات اسلام است. اسلام نیامده است براى اینكه جامعه را متوقف بكند، ملت مسلمان را وادار به درجا زدن بكند، اسلام دین رشد است، دینى است كه نشان داد عملا مى تواند جامعه خود را به جلو ببرد شما ببینید در چهار قرن اول اسلامى اسلام چه كرده است! ویل دورانت در «تاریخ تمدن» مى گوید تمدنى شگفت انگیزتر از تمدن اسلامى وجود ندارد. پس اسلام عملا خاصیت خودش را نشان داده است. اگر اسلام طرفدار ثبات و جمود و یكنواختى مى بود باید جامعه را در همان حد اول جامعه عرب نگاه بدارد پس چرا تمدنهاى وسیع و عجیب را در خودش جمع كرد و از مجموع آنها تمدن عظیمترى را به وجود آورد پس اسلام با پیشرفت زمان مخالف نیست.

گوستاولوبون انصافا تحقیقات زیادى كرده است و كتابش هم كتاب بسیار باارزشى است، ولى در عین حال گاهى حرفهائى مى زند كه انسان تعجب مى كند. سبك فرنگى همین است. گوستاولوبون وارد مى شود در بحث علل انحطاط مسلمین كه چرا مسلمین انحطاط پیدا كردند؟ چرا تمدن اسلامى غروب كرد چرا باقى نماند؟ عللى ذكر مى كند. یكى از عللى كه ذكر مى كند همین عدم انطباق با مقتضیات زمان است. مى گوید زمان عوض شد، تغییر كرد و مسلمانها مى خواستند باز اسلام را به همان خصوصیات در قرنهاى بعد نگاه دارند در صورتى كه امكان نداشت، و به جاى اینكه تعلیم اسلامى را رها كنند و مقتضیات قرن را بگیرند، تعلیم اسلامى را گرفتند و منحط شدند در اینجا هر كسى مایل است بداند كه این مستشرق بزرگ چه مثالى براى مدعاى خود آورده است؟ چه اصلى در اسلام بود كه بعد مقتضیات زمان عوض شد و مسلمانها به جاى اینكه مقتضیات زمان را بگیرند اسلام را گرفتند و منحط شدند؟ آقاى گوستاولوبون چه اصلى را از اسلام پیدا كرده است كه با مقتضیات زمان انطباق نمى كرده است و مسلمین جمود و خشكى به خرج مى دادند و نمى بایست به خرج مى دادند و مى بایست با زمان هماهنگى مى كردند؟

مى گوید یكى از تعالیم اسلامى كه در صدر اسلام خیلى نتیجه بخشید و راه را به سوى ملل دیگر باز كرد و مردم فوج فوج اسلام اختیار كردند و مخصوصا ملل غیر عرب كه در مظالم حكام و موبدان و روحانیون خودشان مى سوختند وقتى با آن مواجه شدند استقبال كردند، اصل مساوات بود. دیدند در اسلام امتیاز نژادى و طبقاتى وجود ندارد. از این جهت اسلام خیلى برایشان خوشایند بود. این اصل یعنى اصل مساوات در ابتدا به نفع جامعه اسلامى بود اما مسلمین بعد باز هم پافشارى و یكدندگى به خرج دادند و مى خواستند اصل مساوات را در دوره هاى بعد اجرا كنند و حال آنكه اگر مى خواستند سیادتشان محفوظ بماند باید این اصل را كنار مى گذاشتند. عرب بعد از آنكه حكومت را در دست گرفت و ملتهاى دیگر مسلمان شدند باید سیاست را بر دیانت ترحیج مى داد. سیاست ایجاب مى كرد كه این حرفها را كنار بگذارد و ملتهاى دیگر را استثمار بكند، زیر یوغ بندگى خودش بكشد تا بتواند پایه هاى حكومت خودش را محكم بكند. اینها آمدند به اصل مساوات چسبیدند و فرقى میان عرب و غیرعرب نگذاشتند، به دیگران میدان دادند، آنها را آوردند و قاضى درجه اول كردند، در تعلیمات را به رویشان باز كردند. كم كم سایر ملل آمدند و میدان را از عرب گرفتند.

اولین قومى كه میدان را از عرب گرفت ایرانیها بودند كه در ابتداى حكومت بنى العباس روى كار آمدند مانند برمكیان و ذوالریاستین. بعد اینها اقوام و خویشان و بستگان خود را روى كار آوردند و عرب را كنار زدند. این جریان در اوائل قرن دوم بود. چند سال گذشت كه دوره سیادت ایرانیان بود مخصوصا در دوره مأمون چون مادر مأمون ایرانى بود، دیگر سیادت ایرانى به حد اعلا رسید كه حتى نقل كرده اند روزى مأمون از راهى مى گذشت، یك نفر عرب جلوى مأمون را گرفت گفت خلیفه! فرض كن من هم یك نفر ایرانى هستم به دادم برس. تا دوره رسید به برادرش معتصم. مادر معتصم از تركهاى ماوراءالنهر است. معتصم به عكس رفتار مى كرد، نه به عرب روى خوش نشان مى داد و نه به ایرانى براى اینكه موقعیت خودش را حفظ بكند. با عربها بد بود چون طرفدار بنى امیه بودند. بنى امیه سیاستشان سیاست عربى بود و اعراب را بر غیراعراب ترجیح مى دادند. اعراب طرفدار امویها بودند. بنى العباس عموما با اعراب مخالف بودند چون مى دانستند عربها طرفدار امویها مى باشند، و زبان فارسى را كه بنى العباس زنده كردند براى این بود كه نمى خواستند ایرانیها در عربها هضم بشوند «ابراهیم بن الامام» بخشنامه اى كرده است (و این بخشنامه را جرجى زیدان و دیگران نوشته اند) به تمام نقاط ایران، و در آن گفته است هر عربى كه پیدا كردید بكشید. معتصم دید اعراب طرفدار امویها هستند و ایرانیها طرفدار عباس پسر مأمون، رفت قوم و خویش مادرش را از تركستان آورد و تدریجا كارها را به دست آنان سپرد یعنى هم ایرانیها و هم اعراب را كنار زد. لهذا عنصر دیگرى روى كار آمد.

همه حرف آقاى گوستاولوبون اینست كه چرا خلفاى عباسى با اینكه خودشان عرب بودند از سیاست عربى بنى امیه پیروى نكردند. گوستاولوبون همان چیزى را كه فضیلت اسلام است عیب گرفته و دلیل بر عدم انطباق اسلام با مقتضیات زمان و دلیل بر جمود و تحجر مسلمین دانسته است. مى گوید این اصل از نظراخلاق خوب است ولى از نظر سیاست گاهى خوب است و گاهى بد. در یك زمان از نظر سیاست خوب است كه ملتهاى دیگر را به اسلام نزدیك مى كند اما در یك زمان دیگر جایش بود كه مسلمانها یعنى عربهاى آن وقت از نظر سیاسى هم كه باشد اصل مساوات اسلام را زیرپا بگذارند.

گوستاولوبون اشتباه مى كند. اولا اسلام یك روش سیاسى به مفهوم اروپائى نیست. ثانیا اگر مسلمین اسلام را اینطور بازیچه سیاست كرده بودند امروز نه از اسلام اثرى بود و نه از مسلمین به صورت یك امت. اسلام هدفش اینست كه مساوات را به طور كامل در میان مردم برقرار كند اگر اسلام تا وقتى كه از مردم استفاده مى كند اصلى را طرح كند بعد آن را عوض كند، این كه اسلام نیست، این سیاست اروپائى است كه اعلامیه حقوق بشر مى دهند تا آنجا كه ملتهاى دیگر را زیربار بكشند، همینكه زیر بار كشیدند مى گویند همه این حرفها مفت است.

این است طرز فكر اینها كه مى گویند اسلام خشك و غیرقابل انعطاف است و با مقتضیات زمان یعنى با سیاست جور در نمى آید.

اسلام براى این آمده است كه با این سیاستها در دنیا مبارزه بكند. اسلام اینها را مقتضیات زمان نمى داند، اینها را انحراف زمان مى داند و در مقابل اینها ایستادگى مى كند.

این همان عیبى است كه عده اى بر سیاست امیرالمؤمنین گرفتند، گفتند على همه چیزش خوب بود، مرد علم بود، مرد عمل بود، مرد تقوا بود، مرد عاطفه انسانیت بود، مرد حكمت و خطابه بود ولى یك عیب بزرگ داشت و آن اینكه سیاستمدار نبود. چرا سیاستمدار نبود؟ چون انعطاف نداشت، صلابت به خرج مى داد. على مصالح سیاسى را در نظر نمى گرفت. یك نفر سیاستمدار در یكجا باید دروغ بگوید، یكجا باید وعده بدهد و عمل نكند، یك پیمانى را امضاء كند همینكه كارش گذشت زیر امضاء خودش بزند. یك نفر سیاستمدار باید به یك نفر روى خوش نشان بدهد تا وقتى كه او را تسلیم بكند همینكه تسلیم كرد او را از بین ببرد.

از نظر اینها «منصور دوانیقى» یك سیاستمدار بود براى اینكه ابومسلم را استخدام كرد، با او پیمان و قرارداد بست. ابومسلم به نفع منصور قیام كرد و چه جنایتها كه در خراسان به نفع بنى العباس نكرد؟! این قهرمان ملى! خودمان را بشناسیم. دائم مى گویند قهرمان ملى! اگر ایرانیهائى را كه همین ابومسلم كشته است به حساب بیاورید، از سیصد چهارصد هزار بیشتر است. مى گویند مجموع آدمهائى كه ابومسلم كشته است ششصد هزار نفر است. آخر آدم چقدر باید جانى باشد! منصور از نظر آنها یك سیاستمدار بود. همینكه ابومسلم تمام دشمنان منصور را از پیش راند، خود ابومسلم كم كم شاخ شد. ابومسلم یك سال با یك لشكر انبوه به مكه رفت. در مراجعت همینكه به «رى» رسید منصور او را فراخواند كه بیا من با تو كارى دارم. ابومسلم نیامد. بار دوم و سوم نوشت باز هم نرفت. بالاخره نامه تهدیدآمیزى برایش نوشت. ابومسلم مردد ماند كه برود یا نرود. با خیلى ها مشورت كرد. همه به او گفتند نرو خطرناك است، ولى به قول معروف اجلش رسیده بود، رفت. منصور گفته بود باید تنها بیائى، تنها رفت، وارد شد بر منصور و تعظیم كرد. بعد از احوالپرسى كم كم منصور به او خشونت كرد كه چرا فلان كار را نكردى چرا فلان جا امر مرا اطاعت نكردى؟ ابومسلم دید كار خیلى سخت شد و فهمید منصور تصمیم به كشتنش دارد گفت امیر براى كشتن دشمنانت مرا نگهدار. گفت امروز از تو دشمن ترى ندارم. منصور دستور داده بود دو سه نفر مسلح پشت در مانده بودند و گفته بود هر وقت من فلان علامت را دادم فورا بیائید و ابومسلم را بكشید. همینكه خوب ابومسلم را ملامت كرد آن علامت را داد، ریختند و ابومسلم را تكه تكه كردند، بعد هم او را در یك نمد پیچیدند.

از نظر اینجور افراد آقاى منصور سیاستمدار بزرگى است، دشمن را اینجور از بین مى برد. اینها گله شان از علىعليه‌السلام اینست كه چرا على مانند منصور دوانیقى رفتار نكرد؟ چرا به معاویه روى خوش نشان نداد، نامه به او ننوشت و او را اغفال نكرد؟ چرا معاویه را خام نكرد تا بعد او را به مركز بخواهد و با یك نیرنگ و دسیسه از بین ببرد؟ چرا دروغ نمى گفت؟ چرا تبعیض قائل نمى شد؟ چرا رشوه نمى داد؟ چرا همانطور كه معاویه نسبت به بیت المال عمل مى كرد او عمل نمى كرد؟

مى گویند عیب اسلام همین است كه خشك است. انعطاف پذیر نیست، با مقتضیات زمان تطبیق نمى كند. یك مرد سیاستمدار اگر بخواهد با اسلام عمل بكند نمى تواند سیاستمدارى بكند.

اسلام آمده است براى همین كه با این نوع سیاستمداریها مبارزه بكند. اسلام آمده است براى خدمت به بشریت. اسلام پاسدار انسانیت است. اگر اسلام این مقدار انعطاف داشته باشد كه دیگر اسلام نیست، شیطنت است. اسلام پاسدار درستى و حقیقت و عدالت است. اصلا فلسفه اسلام اینست، باید در اینجور جهات صلابت و استحكام داشته باشد.

على آنجور رفتار كرد كه قرنها بر دل مردم حكومت مى كند. على از فكر خودش در زمان خودش حمایت كرد و فكر خودش را به صورت یك اصل در دنیا باقى گذاشت. به همین جهت روش على به صورت ایمان در میان افراد وجود دارد. پس على در سیاست خودش شكست نخورد. اگر سیاست على و هدفش این بود كه چهار صباحى كه مى خواهم در دنیا زندگى بكنم، در نعمت و جاه باشم (همان سیاستى كه معاویه مى گفت كه ما در نعمت دنیا غلطیدیم)، آن وقت على شكست خورده بود، اما چون على مرد ایمان و عقیده و هدف بود شكست نخورده است.

پس یكى از توقعات بیجائى كه در باب انطباق با مقتضیات زمان دارند این است كه رجال سیاست نام حالت روباه صفتى خودشان را كه در هر زمان هر رنگى جامعه پیدا بكند به همان رنگ مى شوند انعطاف، خاصیت انطباق با زمان، زرنگى و عقل گذاشته اند و به همین تكیه مى كنند و انتظار دارند اسلام این توقع را برآورد و چون برنمى آورد مى گویند عیب اسلام همین است كه مانع است كه انسان خودش را با زمان تطبیق دهد.

افتخار اسلام اینست كه جلوى این انطباقها را گرفته است. حسین بن على كه امروز بر دل شما حكومت مى كند جهتش اینست كه رنگ زمان به خود نگرفت، نگفت اگر پیغمبر حكومت كند رنگ پیغمبر، اگر معاویه حكومت كند رنگ معاویه، اگر یزید حكومت كند رنگ او را باید بگیریم و چون زمانه اینجور شده است باید رنگ زمانه را بگیریم. وقتى كه «مروان حكم» به او گفت یا ابا عبدالله! من یك جمله خیرخواهانه اى براى تو دارم، فرمود بگو. گفت من مصلحت ترا در این مى بینم كه با یزید بیعت كنى. حضرت نفرمود كه این مصلحت و منفعت من نیست، فرمود در آن موقع اسلام چه خواهد شد؟

( و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید ) (۱۰)

فرمود: آن وقت باید فاتحه اسلام را یكجا خواند.